به نام خدا
روح وعید و تهدید الهى
ترس از غیر خدا عذاب و ترس از خدا رحمت است. امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلین) مىفرماید:
«اذا خفت الخالق، فررت الیه»، «اذا خفت المخلوق، فررت منه» (39)
فرق ترس از خدا با ترس از غیر خدا این است که اگر از غیر خدا ترسیدید، از آن فرار مىکنید; مثلا انسان از مار و عقرب مىترسد و از آنها فرار مىکند یا از افراد شرور مىهراسد و از آنها فاصله مىگیرد، ولى وقتى از خدا بترسد، فاصله خود با خدا را کم مىکند و به او نزدیک مىشود تا مشکلش را حل کند و این ترس، رحمت است.
با این بیان، روشن مىشود که درون تهدید و وعید الهى وعده است; چون اگر انسان بر اثر وعید الهى هراسناک شود، به خدا نزدیک مىشود. درون هر قهرى، مهرى تنیده شده، مانند این که، کودک وقتى از پدر یا مادر تهدیدى مىشنود خود را به آنان نزدیک مىکند تا از گزند آن تهدید، مصون باشد پس درون تهدید پدر و مادر، وعده و جاذبه نهفته است. در درون دافعههاى الهى نیز، جاذبه، تزریق شده و فقط روکشى از دافعه و تهدید دارد و گرنه گوهر فرمان خدا وعده و جاذبه است نه وعید و دافعه. از این جهت، گفته شده است:
«یا من سبقت رحمته غضبه» (40)
اى کسى که لطف و رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است. طبیب که داروى تلخ مىدهد، در درون داروى تلخ، شفاى شیرین هست، براى آن که طبیب، کارى جز درمان و شفا بخشیدن ندارد. بنابراین، در درون قهر طبیب مهربان، مهر تنیده شده. پس وعدهها و جاذبههاى الهى اصل، و وعیدها و دافعهها فرع است.
منبع:اخلاق درقران
به نام خدا
زندگى دروغین
ما از گناهى که کردیم ترسى نداریم، ولى از تهدیدهاى دروغین شیطان مىترسیم; از این جا معلوم مىشود حیات ما، حیاتى کاذب است; چون حیات هر کسى را اندیشههایش تامین مىکند و اندیشههاى او با وعده و وعیدهاى مؤثر در او بسته مىشود. اگر وعده و وعید سراب گونه و دروغ باشد، پس اندیشهها ناصواب است و اگر اندیشهها ناصواب باشد، حرکتها ناصواب خواهد بود; چون کارهاى تحریکى ما را مجارى ادراکى بر عهده دارد و اگر مجارى ادراکى با وعده و وعید دروغین تنظیم شود، مجارى تحریکى هم با وعده و وعید دروغین رهبرى مىشود. بنابراین، ما با حرکت و اندیشه دروغ زندگى مىکنیم.
همان گونه که در مراحل علمى، عقل و عاقل و معقول، و درمراحل عملى صحیح، عمل و عامل و معمول با هم متحد است، در مسایل دروغین نیز چنین است. آنگاه خود انسان، مجموعهاى از سراب مىشود و روز قیامت، در مرحله توزین بسیار سبک و تهى است.
قرآن کریم در باره عدهاى مىفرماید:
«و افئدتهم هواء» (34)
اینها تهى دلند. از این دقیقتر آیهاى است که مىفرماید:
«فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا» (35)
ما براى کافران، در قیامت وزن و ترازویى اقامه نمىکنیم;
زیرا ترازو براى سنجش عمل است و کسانى را مىسنجند که کار بد و خوب کردهاند، ولى کسانى که جز بدى و تباهى، چیزى دیگر ندارند خودشان سراب شدهاند وسراب را نمىسنجند! پس آنچه در قرآن کریم آمده که: اگر عمل به اندازه ذرهاى باشد ما حساب مىکنیم:
«و ان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها و کفى بنا حاسبین» (36) .
مربوط به کسى است که کارهاى خیر هم داشته باشد; اما اگر حرکات و اندیشههاى کسى سراب محض شد، توزین او محال است; زیرا «لاشىء» است.
از سوى دیگر، آنان بار سنگینى بر دوش دارند; زیرا همه وعدهها و وعیدهاى دروغ، افکار و اندیشههاى باطل و حرکتهاى ناصواب، «اوزار» و بارهاى سنگین و توانفرسا بر دوش آنان مىشود:
«ان تدع مثقلة الى حملها لا یحمل منه شىء و لو کان ذا قربى» (37)
اگر کسى را دعوت کنند تا مقدارى از این بار را ببرد اگر چه از بستگان آنان باشد هرگز قبول نمىکند. در قیامت هیچ کسى بار دیگرى را نمىبرد:
«کلا لا وزر» (38)
و هیچ باربرى هم نیست; بدان گرفتار بار سنگین خود هستند و خوبان منزهند از این که بار بد بدان را بکشند. بنابراین، براى شخص در قیامت از آن جهت که اصلا فضیلتى ندارد، ترازوى توزین نصب نمىشود و از آن جهت که درکات فراوانى دامنگیر او شده وزنهاى فراوانى خواهد داشت.
حیات طیبه از آن کسى است که مراقب پروردگار خود باشد و از گناه خود بترسد. هیچ کس از افراد عادى توان ادعاى عصمت را ندارد. پس یقینا بر اساس احتمال رعبآور، گناهى دارد و براى هر گناه هم کیفرى هست. از این امور یقینى باید هراسناک بود; اما آن وعیدهاى شیطان، چون دروغ است، در حقیقت ترس آور نیست.
منبع:اخلاق درقران
به نام خدا
خاطرات شیطانى
قرآن براى تهذیب جان آدمى خاطرات روح را تحلیل و راه افول و غروب، صدق و کذب و سود و زیان آنها را بازگو و نیز راه درمان آنها را ارائه داده کسانى را که درمان شدهاند و کسانى را که بر بیمارى خود افزوده و علاج نشدهاند معرفى مىکند تا انسانها راه تهذیب روح را بشناسند و آن را بپیمایند.
یکى از خاطراتى که انسانها با آن روبرو هستند «وعده» و «وعید» است. انسان به بعضى وعدهها دل مىبندد و از برخى وعیدها هراسناک و نگران مىشود. مرعوب بودن انسان از چیزى که هراس و رعب آور است و امیدوار بودن او به چیزى که زمینه رفاه را فراهم مىکند، در هر کسى هست ولى همین امید و ترس یا وعده و وعید، به دو قسم تقسیم مىشود: وعدهها و وعیدهاى دروغ، وعدهها و وعیدهاى راست. اولى، سراب گونه انسان را به سوى خود فرا مىخواند و دومى، مانند چشمهاى زلال، انسان را به سمتخود دعوت مىکند.
در قرآن کریم از هر دو قسم سخن به میان آمده است. شیطان از بیرون و نفس اماره که ابزار دستشیطان است از درون، انسان را به امورى سراب گونه وعده مىدهند و از امورى که واقعیت ندارد مىترسانند; اما ذات اقدس خداوند از راه وحى، رسالت انبیا، فرشتهها و نیز از راه عقل، وعدهها وعیدهاى درست را فراسوى انسان سالک نصب مىکند.
قرآن کریم درباره وعید دروغین شیطان، مىفرماید:
«الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء» (27)
شیطان شما را از تنگدستى مىترساند و تهدید مىکند که اگر در راه خدا انفاق کنید خود نیازمند خواهید شد. از سوى دیگر، ذات اقدس اله وعده مىدهد که:
«یمحق الله الربا و یربى الصدقات» (28)
خداوند ربا را در محاق قرار داده و آن را محو مىکند و صدقه را مىپروراند یا مىفرماید:
«و ما اتیتم من زکوة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون» (29)
به صدقات، خیرات و نفقاتى که منظورتان از آن، تقرب به خداست دو چندان پاداش داده مىشود.
بنابراین، در باره انفاق، تعاون، انجام کار خیر و ارائه خدمات به امت اسلامى، دو پیام در گوش انسان، طنین انداز است: پیام دروغین شیطان که مىگوید: اگر انفاق کنید، خود، فقیر مىشوید و پیام راستین احسان از ذات اقدس خداوند که مىفرماید: اگر با انفاق مشکل دیگران را بگشایید خود، دوچندان استفاده مىکنید. قرآن کریم درباره وعدههاى دروغین شیطان، از زبانوى مىگوید:
«و لاضلنهم و لامنینهم» (30)
من آنها را از راه تمنى و آرزو فریبمىدهم. بنابراین، آنچه را که شیطان به عنوان وعده، به انسان ارائه مىکند نیرنگى بیش نیست و آنچه را که ذات اقدس اله وعده مىدهد واقعیتى مصون از هرگونه دروغ است. چون:
«و من اصدق من الله قیلا» (31) :
چه کسى از خدا راستگوتر است؟
در قیامت، که ظرف ظهور همه حقایق است، شیطان مىگوید:
«ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم» (32)
خدا به شما وعده داد و خلف وعده نکرد، ولى من به شما وعده دادم و خلف وعده کردم. بنابراین، اگر کسى خواست از امر هراسناکى بترسد باید ببیند آیا عقل و وحى آن را به عنوان منشا مرعوب شدن مىپذیرند یا نه؟
قرآن کریم و روایات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به ما مىگویند: از گناهتان بترسید، و عقل مىگوید: نافرمانى در برابر حق، قهرا کیفرى دارد; زیرا محکمه و حسابرسى خدا حق است و از این حسابرسى باید هراسناک بود; ولى مىبینیم انسان تبهکار، گناهش را فراموش مىکند و ترسى از آن ندارد; اما نسبتبه وعیدهاى دروغین شیطان در هراس است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید:
«رحم الله امرء راقب ربه و خاف ذنبه» (33)
رحمت الهى و حیات طیب بهره انسانى است که مراقب پروردگار خود باشد و از گناه خود بترسد.
منبع:اخلاق درقران
به نام خدا
آزادى شیطانى
براى صیانت از گزند این راهزنى که از هر راه مىآید، ذات اقدس خداوند ما را راهنمایى کرده و فرموده است: همه شئون آنچه از طرف خداست،حق است و آنچه از طرف شیطان استباطل. نور، هرگز پیام دروغ نمىدهد و بر هر جا بتابد آن را روشن مىکند، اما ظلمت و تاریکى، همواره با اشتباه، همراه است.
خداى سبحان چون
«نور السموات و الارض»
است، هر چیزى را به جاى خود و آنگونه که هست. ارائه مىکند; اما شیطان، هر چیزى را وارونه نشان مىدهد و در همه امور به انسان دروغ مىگوید، چون تیرگى و تاریکى است. خدا به انسان مىگوید: مرا بپرستید و درست مىگوید و راهها را هم، نشان مىدهد; اما شیطان به انسان مىگوید: آزاد باشید و کسى را نپرستید! او دروغ مىگوید. چون انسانى که هوا پرست است، از شیطان تبعیت مىکند و به حرف او گوش مىدهد.
بنابراین، شیطان رهایى و بىبندوبارى پلید را به نام آزادى پاک تلقین مىکند و در همین پیام نیز دروغ مىگوید; زیرا مخفیانه مىخواهد انسان را بنده خود قرار دهد و گروهى نیز بندگى وى را پذیرفته، تحت ولایتشیطانند:
«و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت» (19)
«کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الى عذاب السعیر» (20) .
خودکامگان، تابع شیطانند و به دستور او حرکت مىکنند، ولى شیطان آنها را فریب مىدهد و مىگوید: شما آزادید و تابع کسى نیستید.
آیا کسى را مىشناسیم که نتواند گناه کند؟ از پستترین حیوانات گرفته تا انسان عادى، به آسانى قادر بر گناه، درندهخویى و زشتى است; چون گناه محفوف به شهوتها و لذتهاست:
«و ان النار حفتبالشهوات» (21) .
ز این رو قدرت بر ارتکاب گناه کمال نبوده، آلودگى به آن هنر نخواهد بود; زیرا کارى که از هر انسان درس خوانده و درس نخوانده و از هر حیوان وحشى و اهلى برمىآید، هنر نیست.
نشانه پیروزى در مصاف با شیطان
امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید:
«صافوا الشیطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة، تزکو انفسکم و تعلو عند الله درجاتکم» (22)
راه تشخیص شکست و پیروزى در جهاد اصغر روشن و آسان است، اما نشانه تشخیص پیروزى و شکست در نبرد با دشمن درون موافقت و مخالفت است.
اگر شیطان دستور داد و انسان را به گناهى تحریک کرد و او انجام داد و به جایى که نباید نگاه بکند، نگاه کرد، مالى را که نباید بگیرد، گرفتیا سخنى را که نباید بگوید، گفت و با این که مىداند این کار، گناه استبا او موافقت کرد و خواستههاى او را برآورد، زمینه پیشروى او و شکستخود را فراهم کردهاست. اگر کسى دستى به گناه دراز کرد، پایى به جاى حرام گشود، و زبانى به دروغ و تهمت و افترا و مانند آن باز کرد، همان لحظه شروع گناه لحظه پیشروى شیطان است، چنانکه لحظهاى که دارد مقاومت مىکند، لحظه عقب نشینى شیطان و اسیر کردن وى است، اما وقتى کاملا گناه را ترک مىکند لحظه پیروزى او و شکستشیطان است.
شیطان مانند دزدان هراسناک به هنگام حمله آماده فرار است و آن قدر قوى نیست که در هنگام تهاجم، مقاوم باشد:
«ان کید الشیطان کان ضعیفا» (23)
کید شیطان همیشه ضعیف بوده و هست و این اختصاص به زمان معینى ندارد; زیرا تعبیر «کان» در این آیه، دلالتبر استمرار مىکند. از اول هم شیطان در برابر عقل و وحى الهى ضعیف بود. بنابراین، اگر کسى در جنگ با شیطان شکستبخورد، در حقیقت در جنگ با دشمنى ضعیف شکستخورده و باید خیلى ضعیف النفس باشد تا دشمنى ضعیف او را شکست دهد.
حال اگر دشمن، ضعیف است چرا به این نبرد، جهاد اکبر گفتهاند؟ پاسخ این است که چون میدان جهاد با شیطان و ابزار اغواى او، یعنى هواى نفس بسیار وسیع است و غنیمتیا غرامتى که در این جنگ نصیب یا دامنگیر انسان مىشود بسیار مهم است. هر جنگى در جهان طبیعت رخ دهد هم غنیمتهایش محدود است و هم غرامتهایش، ولى غنیمتهاى جهاد با شیطان و نفس اماره نامحدود و غرامتهایش نیز جبرانناپذیر است; زیرا انسان در نبرد با شیطان، یا شرف و شرع را حفظ مىکند یا آنها را از دست مىدهد، از این جهت جنگ، جنگ اکبر است و براى انسانى که ورزیده نیست، جنگ با دشمن درون، گرچه ضعیف باشد، دشوار است. و گرنه به لحاظ دشمن اگر سنجیده شود، جنگ، بزرگى نیست. انسانى که عقل دارد و به وحى تکیه کرده و به رکن وثیق عنایت الهى وابسته شده شکست نمىخورد.
از این رو امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) فرمود:
شما در برابر شیطان صفآرایى کنید. مسائل علمى و برهانى را در جبهه مغالطات و ترس از خدا را در جبهه تهدید او و ترس از دنیا و امید به وعده و بهشت الهى را در جبهه زرق و برق فریباى شیطانى قرار بدهید; یعنى او از سه راه، حمله مىکند پس شما هم در سه جبهه دفاع کنید.
او براى این که کسى را فریب داده بگوید، قیامت و پیغمبرى نیست; بلکه محدوده هستى همین طبیعت است، مغالطههاى وهمى را ردیف مىکند! و شما در جبهه فکرى در برابر مغالطههاى وهمى او خود را به براهین عقلى مسلح کنید، تا با آن از مغالطههاى وهمى شیطان برهید و این، کارى فکرى است.
در جبهه دوم، شما را از بسیارى از امور مىترساند. شما هم در مقابل بگویید من اگر براى ترس وهمى، تن به تباهى بدهم، جهنم را چه کنم؟ من که باید بترسم، فقط از جهنم و عذاب خدا مىترسم نه از غیر او، چنانکه ذات اقدس اله مىفرماید:
«الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله» (24)
مبلغان الهى، تنها از خدا هراسناکند. پس اگر شیطان خواست کسى را تهدید، و با وعید مرعوب کند، او مىگوید: من فقط از خدا مىترسم، نه از غیر او.
در جبهه سوم، شیطان اگر بخواهد کسى را با زرق و برق فریب دهد، این شخص مىگوید من فقط به رزق الهى امیدوارم; نه این که بر زرق و برق شیطانى تکیه کنم. بنابراین، جاهل و نیز عالم غیر مهذب، زود فریب مىخورد. تنها گروهى موفقند که دو رکن اساسى عقل عارف و نفس عزوف را تحصیل کرده باشند:
«لا یزکو عند الله سبحانه الا عقل عارف و نفس عزوف» (25) .
شایان ذکر است که گر چه کید زنان در قرآن کریم به وصف بزرگى موصوف شد:
«...ان کیدکن عظیم» (26)
لیکن هر عظیمى در قیاس با عنایت پروردگار بزرگ، حقیر و زبون است از این رو هم کید شیطان جنى و هم کید شیطان انسى با اعتماد بر لطف خداوند، ضعیف و اندک است.
منبع:اخلاق درقران
به نام خدا
صف آرایى در برابر شیطان
قرآن کریم که عهدهدار تزکیه روح و تهذیب جان آدمى است، شیطان را به عنواندشمن سعادت انسان معرفى کرده، دستور مراقبت و هوشیارى در برابر کید و مکر او داده، ما را به مبارزهاى همه جانبه با او فراخوانده است:
«ان الشیطان للانسان عدو مبین» (1)
«و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین» (2)
«افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونى و هم لکم عدو» (3)
«ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا» (4) .
قرآن کریم در آیات فراوانى گونههاى مختلف اغواء، فریبکارى، کید و مکر شیطانرا تبیین و راه حضور در مصاف دشمن قسمخورده بشر را به او نموده است.
در بیانات نورانى امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز آمده است:
«صافوا الشیطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة تزکو انفسکم و تعلو عند الله درجاتکم» (5)
در برابر شیطان که مانع و رهزن سیر آدمى به سوى خداست، صفآرایى کنید و با همه ساز و برگ نظامى خود به جنگ او بروید. اگر چنین کردید، جان شما تزکیه مىشود و درجات شما بالا مىرود.
مشکل ما این است که ما نه به طور دقیق مىدانیم که او چه مىطلبد و نه اینکه اگر بدانیم، توان مخالفتبا او را داریم، ولى او روانشناس ماهرى است که مىداند ما چه مىطلبیم. از این رو حرامها و زشتها را به صورت همان مطلوب، در برابر ما تزیین مىکند و به ما ارائه مىدهد و ما هم آن را حق مىیابیم و به آن عمل مىکنیم.
شیطان ابتدا، «مسول» است و سپس اماره به سوء. اول به عنوان دستیار، کمک مىکند و پیشنهاد مىدهد; یعنى زشت را زیبا و زیبا را زشت جلوه مىدهد و وقتى انسان را اسیر کرد، فرمان مىدهد و آنگاه انسان، دانسته و از روى عمد گناه مىکند; یعنى مىداند این کار بد است، اما چون به دام شیطان افتاده و مبتلا شده است آن را انجام مىدهد. بنابراین، در مقابل شیطان باید با تمام نیرو صف آرایى کرد و در این مصاف، خدا، وحى، فرشتگان و عقل، معین و ناصر انسان هستند و در این صورت یعنى با اعانت و نصرت خدا و اولیاى او، اگر انسان ببازد، جاى تعجب است.
حضرت سجاد (علیهالسلام) مىفرمود:
اگر کسى هلاک شود، جاى تعجب است. خدایى که این همه مهربان است که یک گناه را یک کیفر مىدهد ولى یک ثواب را ده برابر پاداش مىدهد، در این صورت،
«ویل لمن غلبت آحاده اعشاره... فنعوذ بالله ممن یرتکب فی یوم واحد عشر سیئات و لا تکون له حسنة واحدة فتغلب حسناته سیئاته» (6)
واى به حال کسى که یکیهاى او بر دههاى او غالب شود!
هیچ کس نمىتواند بگوید من کارى به مسائل اخلاقى ندارم. برخى حکیمان سخن بسیار عمیقى در باره برخى مسائل فلسفى دارند، که در باره مسائل اخلاقى نیز جارى است. آنان مىگویند: «بعضى مىگویند: ما با مسائل فلسفى کارى نداریم، ولى باید به آنان یاد آور شد که گرچه شما با آن مسائل کارى ندارید ولى آنها با شما کار دارند». در مسائل اخلاقى نیز چنین است; ممکن نیست در خاطرات و اوصاف نفسانى ما فرشته یا شیطان، نفوذ نداشته باشند. آن سرمایه اولیه، یعنى
«فالهمها فجورها وتقویها» (7)
که الهامات الهى است، درنهان ونهاد هرکسى ذخیره شده و فرشتهها و انبیا مىکوشند آن را شکوفا کنند:
«و یثیروا لهم دفائن العقول» (8) .
نقش انبیا و فرشتگان، شناسایى گنجهاى معدنى دل و عرضه به بازار معرفت و معدلت است و کار شیاطین دفن کردن آنهاست:
«و قد خاب من دسیها» (9) .
اعتقاد به جدایى دین از سیاست، آتش بس مظلومانه و یک طرفه افراد ناآگاه، منزوى و یا رفاه طلب است; زیرا سیاستمداران یا سیاستبازان قهار نمىگویند: سیاست از دین، جداست. آنها همه امور را در کام خود مىکشند و حتى دین را به سود خود تفسیر مىکنند.
در هر صورت اگر شما با شیطان کارى نداشته باشید، او با شما کار دارد و طولى نمىکشد که شما را مىرباید و تصاحب مىکند. در مسائل علمى نیز بعضى مىگویند: ما کارى با معارف الهى، فلسفه و عرفان نداریم و به همان ایمان سنتى اکتفا مىکنیم، که باید گفت: گرچه شما با شبهات، کارى ندارید، ولى آنها با شما کار دارند. شما چه بخواهید یا نخواهید در درون جانتان سؤالى پدید مىآید، ممکن استسخنى نگویید ولى آن شبهات، شما را جذب مىکند و آگاهانه یا ناآگاهانه بر اساس آنها مىاندیشید.
پس چارهاى جز این نیست که انسان در معارف دین، بنیان مرصوصى داشته باشد و در فضایل اخلاقى نیز سدى بسازد که نفوذ در آن میسور کسى نباشد:
«و ما استطاعوا له نقبا» (10)
دیوار فلزى که «ذوالقرنین» براى صیانت از یاجوج و ماجوج ساخت، به قدرى مستحکم و مرتفع بود که نه کسى مىتوانستبر بالاى آن برود ونه از میان آن، نقبى بزند. ما هم ناچاریم بنیان مرصوصى در نهان خود بنا کنیم که شیطان از هیچ طرف به آن راه نیابد.
خداوند براى این که انسان را درستبپروراند و او را به «کون جامع» برساندوشامل همه «حضرات» کند، گذشته از «تعبد» او را به «تعقل» و «شهود»رهبرى مىکند. تعبد آن است که انسان در مقام عمل، بنده خدا باشدوکارهاى خود را براساس وحى الهى انجام دهد. تعقل نیز آن است که انساندرمقامفکر و اندیشه، معارف الهى را با برهان تحلیل کند و با یقین بفهمدوبپذیردو شهود بدین معناست که حقایق جهان ربوبى و خلقى را آن گونهکههست،با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و دلیل مفهومى و بدون استمداداز پاىچوبین استدلال مشاهده کند. قرآن کریم، این سه راه را فراسوى انسان نصب کرده است و شیطان راهزن در همه این مقاطع سهگانه در کمین انساناست:
نخست در بخش عبادات و «حوزه تعبد»، در کمین است تا انسان را از تعبد خارج سازد و انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد، بلکه به میل خود عمل کند.
دومین مقطع راهزنى شیطان، «حوزه تعقل» است. او کارى مىکند تا انسان در هنگام اقامه برهان و دلیل به دام مغالطه بیفتد. اینکه انسان برهان نما را به جاى دلیل و برهان واقعى مىنشاند، بر اثر رهزنى شیطان است که در محدوده اندیشه متفکر راه پیدا مىکند تا او را از تعقل ناب محروم سازد (11) .
مقطع سوم و نهایى، رهزنى در «مقام شهود» است تا انسان واقع را آن طور که هست نبیند یا چنین راهى را انکار کند یا بر اثر سختى آن بعد از قبول از اصل راه، آن را طى نکند.
ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) درباره معارف الهى، به ویژه بخش توحیدى فرمود:
«و انا على ذلکم من الشاهدین» (12)
من از شاهدانم; یعنى نه تنها در مسائل دینى عابد و عاقلم، که در جهانبینى نیز عارف و شاهدم و ملکوت اشیا را به ارایه الهى مىبینم.
این سه مقطع، گرچه ترتیب آن به صورت «تعبد» و «تعقل» و «شهود» ذکر گردید، ولى واقعیت آن است که نخستشهود و آنگاه اندیشه و بعد عمل قرار دارد; زیرا انسان با سرمایه شهود، خلق شده و خداى سبحان، قلب انسان را بینا و بیدار آفریده است. از این رو در بعضى از احادیث آمده است که خداوند سبحان به موساى کلیم (سلاماللهعلیه) فرمود: بهترین کار نزد من دوست داشتن کودکان و نوجوانان است; زیرا آنان بر فطرت توحیدى باقى هستند و هنوز فطرتشان آلوده نشده است:
«قال موسى بن عمران: یا رب ای الاعمال افضل عندک؟ فقال: حب الاطفال فان فطرتهم على توحیدی...» (13) .
به هر تقدیر، در نهان و نهاد آدمى، چشمى هست که حق را مىبیند و دلى که گرایش به حق پیدا مىکند. اولین کار شیطان، این است که با غبار دنیا دوستى، آن چشم نهادینه الهى را نابینا مىکند. او نخست، انسان را «احول»، بعد «اعور» و آنگاه «اعمى» مىسازد، گاهى انسان یک چیز را دو چیز مىبیند یا آن را منحرف مىنگرد و گاهى هم به جایى مىرسد که اصلا چیزى را نمىبیند.
وقتى شیطان، شهود واقعیت را از انسان گرفت، با الفاظ و مفاهیم مانوس مىشود و پیداست که مفهوم توان ارایه عین واقع را، که منزه از هرگونه صورت است، ندارد. خدا صورت و ماهیتى ندارد تا با علم حصولى در جان کسى ظهور کند. وقتى علم شهودىخدا در جان کسى ظهور نکند، سراسر جهان بدون
«نور السموات و الارض» (14)
دیده خواهد شد و قهرا انسان اشتباه مىبیند و اشتباه مىکند و به بیراهه مىرود.
هنگامىکه اولین هدف شیطان، که کور کردن چشم دل است، حاصل شود، در کمین عقل او مىنشیند تا عقل را نیز در مسائل برهانى به دام مغالطه بیندازد تا حتى مفهوم صحیح را نیز درک نکند. وقتى در بخش تعقل، شیطان موفق شود انسان را به دام توهم و تخیل بیندازد و به تعبیر قرآن کریم، انسان آلوده را «مختال» یعنى خیال زده کند، آنگاه در مقام عمل و عبادت او کاملا نفوذ مىکند. چنین انسانى یا اصلا عبادت نمىکند یا عبادت او ریاکارانه، منافقانه و سودجویانه خواهد بود.
تعبیر قرآن کریم از این مقاطع گوناگون این است که شیطان صریحا گفت:
«لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم» (15)
من بر سر راه راست مىنشینم و انسانها را از جلو مىرانم و از پشت تعقیب مىکنم و از طرف راست و چپ گرفتارشان مىسازم (16) .
منظور از جلو، پشتسر، طرف راست و طرف چپ، جهات چهارگانه جغرافیایى نیست. زیرا حوزه وسوسه که کار شیطان است، دل آدمى است و دل نیز از اقلیم جغرافیایى منزه است.
شیطان از راه القائات باطل، گاهى انسان را از آینده مىترساند، گاهى نسبتبه گذشته اندوهگین مىکند و گاهى از جهت «یمین» و قوتش و گاهى از جهت «شمال» و ضعفش، وى را مىفریبد.
کسى که مقام و منزلتى در جامعه پیدا کند، که نقطه قوت اوست، شیطان از همین راه او را مىگیرد. از این رو، چنین شخصى از مقام و جاه خویش، سوء استفاده مىکند در حالىکه مقتدرتر از او به کمترین جرم و در کوتاهترین مدت به روز سیاه مبتلا شده است. قوت هیچ کسى نباید وسیله غرور او را فراهم کند. چون قوت، تنها از ناحیه خداست و انسان، امین قدرت حق است و امین نباید در امانتخود خیانت کند.
ذات اقدس خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
«و ما بلغوا معشار ما اتیناهم» (17)
ما از کسانى انتقام گرفتیم وآنان را به گور بردیم که سرمایهداران و مقتدران کنونى حجاز، یک دهم قدرت آنان را ندارند. بنابراین، آنان باید با تاریخ و سیره آشنا شوند و از فضاى بسته، بیرون بیایند و محدوده باز تاریخ را بنگرند و ببینند چه مقتدرانى بودند و به چه روز سیاهى افتادهاند.
گاهى شیطان، انسان را از نقطه ضعف او مىگیرد; مثلا مىگوید: تو که ضعیف هستى چرا امر بهمعروف و نهى از منکر مىکنى؟در حالىکه انسان وقتى در مسیرحق قرار گیرد،هیچ ضعفى ندارد; زیرا باقدرتلایزال الهى مرتبط است و چنین قدرتى پشتوانه اوست. شیطان حتى در خواب هم انسان را رها نمىکند. خوابهاى باطل شیطانى، و دیدن
«اضغاث احلام» (18)
بر اثر نفوذ و شیطنتشیطان است.
منبع:اخلاق درقران
به نام خدا
عقال عقل
قرآن کریم، براى نزاهت روح، هم راههاى بهداشتى و هم راههاى درمانى را ارائه مىکند تا انسان اولا بیمار نشود و آلوده نگردد; و ثانیا اگر بیمار و آلوده شد، خود را درمان و تطهیر کند.
اهل معرفت، چون گناه را سم مىدانند، توبه، کفارات، حسنات و انجام کارهاى خیر را «پادزهر» یا «تریاق» معرفى کردهاند که زهر را شستشو مىکند و از بین مىبرد. ممکن نیست انسان مسموم بتواند به مقصد خود راه پیدا کند. به همین جهت قبلا با تنظیم کفاره، توبه، حسنات و... ، آن زهرها شستشو مىشود و انسان مطهر و منزه از سم به خداى صمد، راه پیدا مىکند.
چون راه سیر و سلوک به سوى خدا طولانى است، انسان سالک باید در هر مرحلهاى که در پیش دارد سفر را با شرایط خاص آن مرحله، طى کند و اگر به مقصدى رسید، «نتیجه» آن مقصد را به همراه خود ببرد; نه «حد» آن را وگرنه هرگز توان ترقى نخواهد داشت; چنانکه یک پرنده وقتى متولد مىشود، در آشیانهاى زندگى مىکند تا محفوظ باشد، ولى وقتى پر درمىآورد ماندن در آشیانه مایه هلاکت او مىشود بنابراین، نباید در آن قفس و دام بماند.
اهل معرفت، عقل متعارف را براى یک مرحله لازم مىدانند; اما در مرحله دیگر، همین عقل، «عقال» مىشود. عقال، بندى است که با آن زانوى شتران سرکش را مىبندند و به «عقل» از این جهت، عقل مىگویند که جلو غرایز و امیال سرکش را مىگیرد و زانوى شهوت و غضب سرکش را مىبندد و «عقال» مىکند، ولى همین عقل مصطلح که همه تلاش و کوشش آن براى حفظ حیات ظاهر است، در مراحل بالاتر، عقال است و باید از دست و پا گرفته شود; مثلا، انسانى که بخواهد به اوج لقاى حق راه پیدا کند عقل متعارف، مانع آن است و مىگوید سلامتخود را از دست مده. اگر بخواهد شهید بشود، عقل متعارف، مىگوید دیگران هستند; تو فرزندانى دارى و مسئول تربیت آنها هستى. به علاوه تو مىتوانى از راههاى دیگر به جامعه خدمت کنى.
اگر ابراهیم (علیه السلام) با عقل عادى مىاندیشید، همین عقل عادى براى او عقال و پایبند بود و هرگز حاضر نبود تن به آتش بسپارد یا هنگامى که دستور یافت فرزندش را ذبح کند، اگر عقل عادى را معیار عمل خود قرار مىداد و مىگفت: قربانى کردن فرزند، مصلحت نیست; زیرا این جوان، فردا کامل مىشود و به سود جامعه اقدام مىکند، چنین برداشت و اندیشه عاقلانهاى عقال پاى او مىشد.
به نام خدا
جنگ عقل و عشق
اهل معرفت مىگویند جهاد سه قسم است:
«جهاد اصغر» که انسان در بیرون هستى خود با دشمن مهاجم مىجنگد. از این بالاتر، «جهاد اوسط» است که در صحنه نفس، بین رذیلتها و فضیلتها نزاع و تهاجم وجود دارد و انسان مىکوشد در جنگ بین فجور و تقوا و حرص و قناعت، و جهل و عقل و...، فضیلت را فاتح کند; یعنى، آنچه در علم اخلاق و فن تهذیب نفس، به «جهاد اکبر» موسوم است نزد اهل معرفت، جهاد اوسط است.
اما «جهاد اکبر» نزد اهل معرفت، همان جنگ عقل و عشق است; کسى که عارف و مشتاق لقاى حق باشد، جهاد اکبر یا جنگ بزرگتر را بین عقل و عشق مىداند، نه بین عقل و جهل، و آنگاه مىکوشد تا عشق و محبت را بر عقل پیروز کند، یعنى عقل در مقابل جهل، عهدهدار عقال کردن غرایز و اغراض وهمى و خیالى از یک سو و اهداف شهوى و غضبى از سوى دیگر است، لیکن عقل در مقابل عشق، عقال شده عشق است; زیرا عقل مصطلح در ساحت عشق چونان وهم و خیال است در مصاف با عقل مصطلح عاقلان.
بسیارى از دانشمندان در جریان انقلاب اسلامى به امام (رضواناللهعلیه) هشدار مىدادند که نبرد با ارتش قدرتمند پهلوى، کار آسانى نیست و خود را به آب و آتش انداختن است. این هشدار یا نصیحت، عاقلانه بود; اما امام راحل (رحمة الله علیه) عاشقانه قیام کرد; نه عاقلانه.
در قیام سالار شهیدان (سلام الله علیه) نیز بسیارى از مؤمنان، علماء، زاهدان و ناسکان، به آن حضرت (علیه السلام)، توصیه مىکردند تا به استقبال صحنه خونین کربلا نرود; زیرا مرگ، آوارگى و اسارت را در پى دارد. البته اینها انسانهاى عاقل بودند و سعى مىکردند که عقل را بر جهل و فضایل اخلاقى را بر رذایل اخلاقى پیروز کنند، ولى عاشق نبودند.
اگر به زکریاى پیغمبر (علیه السلام) مىگفتند پذیرش شهادت دشوار است، آن را تحمل نکنید، مىگفت: من زندهام براى این که توحید را احیا کنم و اگر توحید در خطر باشد حیات براى من، سودمند نیست. چنین انسانى عاشق و عارف است. انسان آنگاه که به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمد که عقل حقیقى همان «عقل برین» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند.
البته اگر کسى در مسیر مستقیم نباشد; یعنى، بر اساس واجب و مستحب، حرکت و از حرام و مکروه اجتناب نکند، اصلا سالک نیست و قیام و اقدام چنین شخصى از حثخارج است; چون راه لقاى حق، یکى بیش نیست و آن هم انجام دادن واجبها و مستحبها و ترک حرامها و مکروههاست و بس.
به نام خدا
راه حل مشکل
آنچه گفتیم تحلیل درد بود; راه درمان را نیز باید بشناسیم. چون تهذیب روح، بدون شناخت درد و آشنایى با راه درمان آن ممکن نیست.
راه حلى که قرآن ارائه مىدهد یکى «مراقبت از خود»، و دیگرى «یاد خدا» است; انسان باید اولا مواظب جلسات، خواندنیها، شنیدنیها، خوردنیها وپوشیدنیهاى خود باشد; مواظب باشد چه سخنى را مىشنود و چه مىگوید، دقت کند که در کنار سفره غذاى حلال مىنشیند یا حرام؟ لباسى را که بر تن مىکند باید گذشته از حلال بودن، لباس شهرت نباشد. گاهى شخص لباسى مىپوشد تا مشهور شود و هنگامى که از کوى و برزن مىگذرد لباسش جلب توجه کند. این نشان مىدهد که او گرفتار خود بینى است.
اگر انسان، مواظب جلسات علمى خود باشد و سخنى جز براى رضاى خدا و به سود جامعه اسلامى نگوید، به تدریج زمینه فراهم مىشود تا به یاد خدا دل ببندد. وقتى به یاد خدا دل بست، به آسانى خاطرههاى خوب در ذهنش ترسیم مىشود. از این رو قرآن کریم، ذکر خدا را براى غفلتزدایى و قرب به حق به ما مىآموزد.
هر یک از عبادتهاى معمولى، حد و نصابى دارد ولى یاد خدا در دل و نامخدابر لب، حدى ندارد:
«یا ایها الذین امنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا» (32) .
کسى کهزیاد به یاد خدا باشد، براى وى علاقه به خدا ملکه و او در تعلق به حق وتخلقبه اخلاق الهى، متخصص، مجتهد و صاحب ملکه مىشود. در اینصورت نه تنها در حال عبادت مىفهمد که با معبود خود سخن مىگوید، بلکهدرخارج از عبادت نیز به یاد حق است; آنگاه فرق او با دیگران روشن مىشود.دیگران در حال نماز، حواسشان نزد خدا، قیامت و معارف نماز نیست و او در غیر حالت نماز نیز به یاد خدا و در نماز است: «خوشا آنان که دایم در نمازند».
ذکر خدا حسنه است و هر کس در این راه مجاهده کند و قدمى بردارد پاداش مضاعف دارد:
«من جاء بالحسنة فله خیر منها» (33)
«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (34)
هر کس یک ساعتبراى مراقبت، زحمتبکشد، ده ساعت او را حفظ مىکنند و به پیش مىبرند و قهرا نجات پیدا مىکند، و حفظ خاطرات در نماز براى او سهل و آسان خواهد شد.
راه غفلتزدایى
خداى سبحان همه جهان را با یک فیض اداره مىکند; هم نظام تکوین را با یک فیض عام تربیتى به کمال راهنمایى مىکند و هم نظام تشریع را با یک هدایت نورانى به کمال لایق، رهنمود مىدهد. درباره نظام تکوین، مىفرماید:
«و ما امرنا الا واحدة» (35)
ما با یک امر، همه هستى را مىپرورانیم. درباره نظام تشریع نیز مىفرماید:
«قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفکروا» (36)
من با یک موعظه و رهنمود، جهان بشریت را تربیت مىکنم و آن این است که: براى خدا برخیزید.
آنها که در تهذیب روح کوشش کردهاند مىگویند: اولین قدم، «یقظه» و بیدارى است. انسان خوابیده، نه مىایستد و نه مىرود. اگر زلزلهاى بیاید، خانه بر سر او مىریزد و اگر سیلى بیاید، جسد او روى آب پیدا مىشود و طعمه هر حادثه تلخ دیگر خواهد شد. انسان بیدار است که خطر را حس مىکند و از آن مىرهد.
انسان غافل در خواب است و
حدیث پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم:
«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (37)
ناظر به همین معناست.
همچنین در سخنان نورانى على بن ابیطالب امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است:
«نعوذ بالله من سبات العقل» (38)
ما از خواب و تعطیلى عقل به خدا پناه مىبریم.
عقل بشر آن جا که نمىفهمد، معطل و آن جا که مىفهمد ولى کارى نمىکند خاموش است. عقل، چه عقل نظرى و چه عقل عملى، باید کوشا و فعال باشد. اگر کسى بیدار شود، این بیدارى با حرکت آمیخته است. اول، بیدارى از خواب، آنگاه ایستادگى و آنگاه سیر است.
راه غفلت زدایى، چنانکه گذشت، «ذکر» است; کتاب و سنتبراى غفلتزدایى از انسان، اذکار را به عنوان ادعیه و عبادات، مشخص کردهاند تا انسان، هنگام صبح، ظهر، شام، قبل و بعد از خواب، هنگام خوردن غذا و پس از آن، هنگام مشاهده مرده یا بیمار یا بعد از بهبودى از بیمارى و در روزهاى هفته و در ساعات روز و در اعیاد دینى و مانند آن، ذکرى مناسب بگوید. (39) به ما دستور داده شده است که در کنار سفره براى هر یک از انواع غذا «بسم الله الرحمن الرحیم» بگوییم و اگر موفق نشدیم، در طلیعه امر بگوییم: «بسم الله من اوله الى آخره» و اصولا گفتند هر کارى که مىکنید، در آغاز «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید که به این ترتیب، آن کار نمىتواند چیزى جز واجب و مستحب باشد. البته اگر مباح هم باشد مىشود به آن، صبغه عبادى داد.
اولا، نمازهاى پنجگانه شبانه روز از بهترین مصادیق ذکر خدا و از مهمترین عوامل غفلتزدایى است:
«اقم الصلوة لذکرى» (40)
و نمازگزار با خداى خود مناجات دارد:
«المصلى یناجى ربه» (41)
چون نمازگزار با خداى خود، مناجات مىکند، شایسته است تمیزترین لباس را در هنگام نماز بپوشد و معطر باشد. ثانیا، پس از این مناجات (نماز) مستحب است نمازگزار سى و چهار بار«الله اکبر»سى و سه بار«الحمد لله»و سى و سه بار«سبحان الله»بگوید و این ذکرى است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به وجود مبارک حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء (سلاماللهعلیها) آموخت.
صدر الدین قونوى از «جامع الاصول» ابن اثیر نقل کرده است که رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم با سپاهیانش هر گاه به فرازى مىرسیدند، هنگام صعود،«اللهاکبر»و هنگام هبوط،«سبحان الله»مىگفتند و در همان حدیث آمده است که روش نماز نیز بر همین اساس، تنظیم شده است:
«کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و جیوشه اذا علوا الثنایا کبروا و اذا هبطوا سبحوا، فوضعت الصلوة على ذلک» (42) .
چون انسان در نماز، هر وقتسربر مىدارد «الله اکبر» و هر وقتخمیده مىشود (رکوع) یا پایینتر مىرود (سجود) «سبحان الله» مىگوید.
در شرح این حدیث، جناب ابوالمعالى مىگوید: ذات اقدس اله در سوره «حدید» مىفرماید:
«هو معکم این ما کنتم» (43)
هر جا باشیدخدا با شماست; همچنین در سوره «مجادله» مىفرماید:
«ما یکون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا» (44)
نجواکنندگان در هر جا و در هر شرایطى باشند خدا با آنهاست. بنابراین، بر اساس این اصل که خدا با همه ما در همه شرایط هست، توهم مىشود هنگامى که ما بر بلندى صعود مىکنیم، در کبریایى با خدا شریک شدهایم، از این رو براى نفى این توهم تکبیر مىگوییم و تکبیر بدین معناست که خدا منزه است از این که در کبریایى شریک داشته باشد. همچنین هنگامى که هبوط مىکنیم، توهم مىشود که خداى سبحان نیز هبوط مىکند! پس براى زدودن این توهم نیز در حال نزول،«سبحان الله»مىگوییم (45) ; یعنى، او منزه از هبوط است:
با این که خدا در همهجا با ماست در حال رکوع و خمیدگى، سجود و افتادگى، اضطجاع، استلقاء و در اعماق زمین و اوج آسمان، اما«سبحان الله»که خود، پایین، خمیده، افتاده مضطجع و مستلقى باشد!
اما وقتى انسان بر فراز بام ساختمانى مىرود یا به قله کوهى صعود مىکند یا سر از رکوع یا سجود بر مىدارد، جلوه کبریایى حق براى او روشنتر مىشود و بنابراین، «الله اکبر»مىگوید; یعنى، گرچه خدا در همه حالات با ماست، اما این بدان معنا نیست که وقتى ما سر از رکوع بر مىداریم، او نیز سر بر مىدارد! او «اکبر» و برتر از این اوصاف است:
«الله اکبر من ان یوصف» (46) .
از این جا معلوم مىشود که دیگران در حال نماز هم غافلند، ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در غیر نماز نیز حالت نماز داشت.
بهترین حال براى انسان، همان حالت مناجات با خداست و نماز جلوه گاه این مناجات است:
«لو یعلم المصلی من یناجی ما انفتل» (47)
اگر نماز گزار بداند که با خدا مناجات مىکند و مناجات با او لذیذ و گوارا باشد، هرگز نماز را رها نمىکند، چنانکه گفتگو با دوست در کام انسان شیرین است و هر چند طولانى شود از آن احساس ضعف و خستگى نمىکند
به نام خدا
غفلت در عبادت
از چیزهایى که براى همه ما دردآور است و ما را رنج مىدهد، این است که ما در متن بهترین پایگاه اخلاق یعنى عبادات خود در فکر خارج آن هستیم! در متن عملى که براى ما سازنده است متوجه امور دیگریم; مثلا، انسان در نماز که مناجات عبد با مولا و بهترین وسیله براى ندا و نجواى بنده با خداست، متوجه نیست که چه مىگوید. او نه تنها از معارف نماز، آگاه نیست و نه تنها مفاهیم آن را در ذهن نمىگذراند بلکه به خارج از آن مىپردازد.
گاهى انسان بر طبق شریعت نماز مىخواند، یعنى واجبات و مستحبات وضو و نماز را رعایت مىکند، ولى حضور قلب ندارد این نماز گرچه از نظر فقهى باطل نیست، لیکن از نظر اخلاقى و کلامى نمازى بىاثر است. تامین حضور قلب در نماز، بسیار مشکل است. با این که هر نماز چند دقیقه، بیشتر طول نمىکشد، این هنر در نمازگزار نیست که موقع نماز خود را ضبط کند. اگر انسان همان چند دقیقه، خود را ضبط کند و بداند با چه کسى سخن مىگوید، بقیه امور او تامین است; اما چون در همان چند دقیقه، قدرت حضور و ضبط ندارد، سایر امور او هم ناکام است.
نماز، «صراط» است و صراط با غفلتسالک نمىسازد; زیرا اگر انسان غفلت کند، از صراطى که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، سقوط مىکند:
«و ان الذین لا یؤمنون بالاخرة عن الصراط لناکبون» (29)
غفلتزدگانى که به آخرت ایمان ندارند تحقیقا از راه راست افتادهاند.
البته تلازمى متقابل وجود دارد که نماز درست، انسان را از زشتیها باز مىدارد و اعمال زشت هم انسان را از انجام صحیح نماز و سایر عبادات باز مىدارد; کسى که پیش از نماز، مواظب اعضا و جوارح خود یا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفیق حضور قلب نخواهد داشت و نمىداند با چه کسى سخن مىگوید در نتیجه جوابهایى را هم که از او مىشنود، درک نمىکند. در این صورت، بار فقهى چنین نمازگزارى به مقصد رسیده; در حالى که بار کلامى و اخلاقى وى همچنان بر زمین مانده است. قرآن کریم مىفرماید: واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافل هستند:
«فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون» (30) .
عبادت، آنگاه در تهذیب روح و تزکیه جان مؤثر است که عبادت کننده به مضامینش عارف و معتقد باشد و آنها را در ذهن خود حاضر کند; اما اگر در متن عبادت، غفلت داشته باشد، دیگر راه براى تزکیه او نیست. غفلتبه تعبیر ائمه (علیهمالسلام)، چرک روح است (31) . وقتى آینه شفاف دل را چرک بپوشاند، چیزى را نشان نخواهد داد و اگر ما در متن عبادت، گرفتار غفلت و چرک شویم، راهى براى تهذیب روح نداریم.
نمازهاى پنجگانه شبانه روز براى نجات انسان از غفلت است و چون انسان در نماز هم به دام غفلت مىافتد، مامور به خواندن نماز «غفیله» مىشود و آن، نمازى است که بین نماز مغرب و عشاء خوانده مىشود. چون عدهاى در صدر اسلام، بین نماز مغرب و عشا، استراحت مىکردند و در فاصله بین دو نماز از یاد خدا غفلت مىکردند، خداوند براى نجات از غفلت، این نماز را تشریع کرد و به «غفیله» موسوم شد.
گاهى انسان در کنار دوستانش مىنشیند و سخنان عادى مىگوید و احساس خستگى نمىکند; اما هنگامى که به نماز مىایستد براى او دشوار است; زیرا با خدا مانوس نیست و سخن گفتن با کسى که انسان با وى مانوس نیست، ملالآور است. ما نیز اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا مانوسیم یا نه، باید ببینیم از خواندن قرآن که سخن خدا با ماست و از خواندن نماز که سخن ما با خداست، احساس ملال مىکنیم یا احساس نشاط.
به نام خدا
زمینه ساز غفلت
غفلت عوامل گوناگونى دارد و یکى از مهمترین عوامل آن خاطرات ناخوانده است. براى تشریح این مطلب، مقدمه کوتاهى لازم است:
هرگاه ما بخواهیم کارى را انجام بدهیم، در آغاز کار، بر آن مسلط و در آن مجتهد و متخصص نیستیم و به اصطلاح آن کار براى ما «ملکه» نیست. از این رو در آغاز، آن را به دشوارى انجام مىدهیم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشویم و یا به تعبیر دیگر، ملکه پیدا کنیم; انبیا و اولیاى الهى به سرعت و سهولت، فضایل دینى را انجام مىدادند، چنانکه نوح (علیهالسلام) یا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به عنوان بنده شکور معرفى شدند; زیرا شکر خدا به آسانى و وفور از آنان صادر مىشد.
خداوند در باره شخص رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:
«و نیسرک للیسرى» (26)
ما ترا براى انجام کارهاى خیر به خصلت «یسرى» «میسر» مىکنیم; به این معنا که، تو براى کارهاى خیر آسان شدهاى، نه این که کارهاى خیر براى تو آسان شده باشد. درباره موساى کلیم نیز مىفرماید:
«و یسر لى امرى» (27)
و امتیاز وافرى استبین این که گوهر ذات انسان به گونهاى باشد که کارهاى خیر به آسانى از او صادر شود و بین این که کارهاى خیر براى وى آسان گردد; اولى درباره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و دومى درباره موساى کلیم (علیهالسلام).
به هر تقدیر، معناى آیه این است: تو جوهر شفافى هستى که به آسانى، کار و خصلتخیر از تو نشئت مىگیرد. بزرگان در نثار و ایثار موفقند و به آسانى کارهاى خیر انجام مىدهند. اهل بیت (علیهمالسلام) نیز این گونه بودند; براى دیگران بسیار دشوار است که بتوانند ایثار کنند و لقمه خاص خود را به مسکین بدهند، اما اهل بیت (علیهم السلام) به آسانى این کار را کردند:
«و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» (28)
و سیر تحول انسان نیز به این نحو است که ابتدا، کار خیر به صورت عادى انجام مىگیرد، پس از آن به تدریج اجتهاد و تخصص و ملکه در آن پدید مىآید و آنگاه کار خیر به آسانى صورت مىگیرد.
خاطرات نیز چنین است. نخست، با یک سلسله گفتن، شنیدن، شرکت در مجالس، خواندن برخى نشریات و... به تدریجخاطراتى در ذهن ترسیم مىشود و هنگامى که متراکم و فراوان شد، زمینه شوق را فراهم مىکند و در نتیجه، «ملکه نفسانى» پدید مىآید که بعد به آسانى خاطرهها را در ذهن، زنده نگه مىدارد و انسان را از یاد خدا و معاد غافل مىکند. از این رو انسان طبیعى دائما به فکر مسائل لذت بخش مادى است. تا هنگامى که مشغول کار است، نه تنها بدن، که فکر او نیز مشغول کار است. آن جا ظاهر و باطن، هماهنگ است، یعنى وقتى سرگرم لذت است قلبش متوجه جاى دیگر نیست; بلکه قلب و قالب، هر دو متوجه کار لذیذ است. کسى که به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال بدن و دلش، هر دو متوجه مال و لذت از آن است، لیکن هنگام نماز بدنش به رکوع و سجود مىپردازد، ولى روحش متوجه مال است.
.: Weblog Themes By Pichak :.