سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:36 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

روح وعید و تهدید الهى

ترس از غیر خدا عذاب و ترس از خدا رحمت است. امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلین) مى‏فرماید:

«اذا خفت الخالق، فررت الیه‏»، «اذا خفت المخلوق، فررت منه‏» (39)

فرق ترس از خدا با ترس از غیر خدا این است که اگر از غیر خدا ترسیدید، از آن فرار مى‏کنید; مثلا انسان از مار و عقرب مى‏ترسد و از آنها فرار مى‏کند یا از افراد شرور مى‏هراسد و از آنها فاصله مى‏گیرد، ولى وقتى از خدا بترسد، فاصله خود با خدا را کم مى‏کند و به او نزدیک مى‏شود تا مشکلش را حل کند و این ترس، رحمت است.

با این بیان، روشن مى‏شود که درون تهدید و وعید الهى وعده است; چون اگر انسان بر اثر وعید الهى هراسناک شود، به خدا نزدیک مى‏شود. درون هر قهرى، مهرى تنیده شده، مانند این که، کودک وقتى از پدر یا مادر تهدیدى مى‏شنود خود را به آنان نزدیک مى‏کند تا از گزند آن تهدید، مصون باشد پس درون تهدید پدر و مادر، وعده و جاذبه نهفته است. در درون دافعه‏هاى الهى نیز، جاذبه، تزریق شده و فقط روکشى از دافعه و تهدید دارد و گرنه گوهر فرمان خدا وعده و جاذبه است نه وعید و دافعه. از این جهت، گفته شده است:

«یا من سبقت رحمته غضبه‏» (40)

اى کسى که لطف و رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است. طبیب که داروى تلخ مى‏دهد، در درون داروى تلخ، شفاى شیرین هست، براى آن که طبیب، کارى جز درمان و شفا بخشیدن ندارد. بنابراین، در درون قهر طبیب مهربان، مهر تنیده شده. پس وعده‏ها و جاذبه‏هاى الهى اصل، و وعیدها و دافعه‏ها فرع است.

منبع:اخلاق درقران




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:33 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

زندگى دروغین

ما از گناهى که کردیم ترسى نداریم، ولى از تهدیدهاى دروغین شیطان مى‏ترسیم; از این جا معلوم مى‏شود حیات ما، حیاتى کاذب است; چون حیات هر کسى را اندیشه‏هایش تامین مى‏کند و اندیشه‏هاى او با وعده و وعیدهاى مؤثر در او بسته مى‏شود. اگر وعده و وعید سراب گونه و دروغ باشد، پس اندیشه‏ها ناصواب است و اگر اندیشه‏ها ناصواب باشد، حرکتها ناصواب خواهد بود; چون کارهاى تحریکى ما را مجارى ادراکى بر عهده دارد و اگر مجارى ادراکى با وعده و وعید دروغین تنظیم شود، مجارى تحریکى هم با وعده و وعید دروغین رهبرى مى‏شود. بنابراین، ما با حرکت و اندیشه دروغ زندگى مى‏کنیم.

همان گونه که در مراحل علمى، عقل و عاقل و معقول، و درمراحل عملى صحیح، عمل و عامل و معمول با هم متحد است، در مسایل دروغین نیز چنین است. آنگاه خود انسان، مجموعه‏اى از سراب مى‏شود و روز قیامت، در مرحله توزین بسیار سبک و تهى است.

قرآن کریم در باره عده‏اى مى‏فرماید:

«و افئدتهم هواء» (34)

اینها تهى دلند. از این دقیق‏تر آیه‏اى است که مى‏فرماید:

«فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا» (35)

ما براى کافران، در قیامت وزن و ترازویى اقامه نمى‏کنیم;

زیرا ترازو براى سنجش عمل است و کسانى را مى‏سنجند که کار بد و خوب کرده‏اند، ولى کسانى که جز بدى و تباهى، چیزى دیگر ندارند خودشان سراب شده‏اند وسراب را نمى‏سنجند! پس آنچه در قرآن کریم آمده که: اگر عمل به اندازه ذره‏اى باشد ما حساب مى‏کنیم:

«و ان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها و کفى بنا حاسبین‏» (36) .

مربوط به کسى است که کارهاى خیر هم داشته باشد; اما اگر حرکات و اندیشه‏هاى کسى سراب محض شد، توزین او محال است; زیرا «لاشى‏ء» است.

از سوى دیگر، آنان بار سنگینى بر دوش دارند; زیرا همه وعده‏ها و وعیدهاى دروغ، افکار و اندیشه‏هاى باطل و حرکتهاى ناصواب، «اوزار» و بارهاى سنگین و توانفرسا بر دوش آنان مى‏شود:

«ان تدع مثقلة الى حملها لا یحمل منه شى‏ء و لو کان ذا قربى‏» (37)

اگر کسى را دعوت کنند تا مقدارى از این بار را ببرد اگر چه از بستگان آنان باشد هرگز قبول نمى‏کند. در قیامت هیچ کسى بار دیگرى را نمى‏برد:

«کلا لا وزر» (38)

و هیچ باربرى هم نیست; بدان گرفتار بار سنگین خود هستند و خوبان منزهند از این که بار بد بدان را بکشند. بنابراین، براى شخص در قیامت از آن جهت که اصلا فضیلتى ندارد، ترازوى توزین نصب نمى‏شود و از آن جهت که درکات فراوانى دامنگیر او شده وزنهاى فراوانى خواهد داشت.

حیات طیبه از آن کسى است که مراقب پروردگار خود باشد و از گناه خود بترسد. هیچ کس از افراد عادى توان ادعاى عصمت را ندارد. پس یقینا بر اساس احتمال رعب‏آور، گناهى دارد و براى هر گناه هم کیفرى هست. از این امور یقینى باید هراسناک بود; اما آن وعیدهاى شیطان، چون دروغ است، در حقیقت ترس آور نیست.

منبع:اخلاق درقران




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:31 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

خاطرات شیطانى

قرآن براى تهذیب جان آدمى خاطرات روح را تحلیل و راه افول و غروب، صدق و کذب و سود و زیان آنها را بازگو و نیز راه درمان آنها را ارائه داده کسانى را که درمان شده‏اند و کسانى را که بر بیمارى خود افزوده و علاج نشده‏اند معرفى مى‏کند تا انسانها راه تهذیب روح را بشناسند و آن را بپیمایند.

یکى از خاطراتى که انسانها با آن روبرو هستند «وعده‏» و «وعید» است. انسان به بعضى وعده‏ها دل مى‏بندد و از برخى وعیدها هراسناک و نگران مى‏شود. مرعوب بودن انسان از چیزى که هراس و رعب آور است و امیدوار بودن او به چیزى که زمینه رفاه را فراهم مى‏کند، در هر کسى هست ولى همین امید و ترس یا وعده و وعید، به دو قسم تقسیم مى‏شود: وعده‏ها و وعیدهاى دروغ، وعده‏ها و وعیدهاى راست. اولى، سراب گونه انسان را به سوى خود فرا مى‏خواند و دومى، مانند چشمه‏اى زلال، انسان را به سمت‏خود دعوت مى‏کند.

در قرآن کریم از هر دو قسم سخن به میان آمده است. شیطان از بیرون و نفس اماره که ابزار دست‏شیطان است از درون، انسان را به امورى سراب گونه وعده مى‏دهند و از امورى که واقعیت ندارد مى‏ترسانند; اما ذات اقدس خداوند از راه وحى، رسالت انبیا، فرشته‏ها و نیز از راه عقل، وعده‏ها وعیدهاى درست را فراسوى انسان سالک نصب مى‏کند.

قرآن کریم درباره وعید دروغین شیطان، مى‏فرماید:

«الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء» (27)

شیطان شما را از تنگدستى مى‏ترساند و تهدید مى‏کند که اگر در راه خدا انفاق کنید خود نیازمند خواهید شد. از سوى دیگر، ذات اقدس اله وعده مى‏دهد که:

«یمحق الله الربا و یربى الصدقات‏» (28)

خداوند ربا را در محاق قرار داده و آن را محو مى‏کند و صدقه را مى‏پروراند یا مى‏فرماید:

«و ما اتیتم من زکوة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون‏» (29)

به صدقات، خیرات و نفقاتى که منظورتان از آن، تقرب به خداست دو چندان پاداش داده مى‏شود.

بنابراین، در باره انفاق، تعاون، انجام کار خیر و ارائه خدمات به امت اسلامى، دو پیام در گوش انسان، طنین انداز است: پیام دروغین شیطان که مى‏گوید: اگر انفاق کنید، خود، فقیر مى‏شوید و پیام راستین احسان از ذات اقدس خداوند که مى‏فرماید: اگر با انفاق مشکل دیگران را بگشایید خود، دوچندان استفاده مى‏کنید. قرآن کریم درباره وعده‏هاى دروغین شیطان، از زبان‏وى مى‏گوید:

«و لاضلنهم و لامنینهم‏» (30)

من آنها را از راه تمنى و آرزو فریب‏مى‏دهم. بنابراین، آنچه را که شیطان به عنوان وعده، به انسان ارائه مى‏کند نیرنگى بیش نیست و آنچه را که ذات اقدس اله وعده مى‏دهد واقعیتى مصون از هرگونه دروغ است. چون:

«و من اصدق من الله قیلا» (31) :

چه کسى از خدا راستگوتر است؟

در قیامت، که ظرف ظهور همه حقایق است، شیطان مى‏گوید:

«ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم‏» (32)

خدا به شما وعده داد و خلف وعده نکرد، ولى من به شما وعده دادم و خلف وعده کردم. بنابراین، اگر کسى خواست از امر هراسناکى بترسد باید ببیند آیا عقل و وحى آن را به عنوان منشا مرعوب شدن مى‏پذیرند یا نه؟

قرآن کریم و روایات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به ما مى‏گویند: از گناهتان بترسید، و عقل مى‏گوید: نافرمانى در برابر حق، قهرا کیفرى دارد; زیرا محکمه و حسابرسى خدا حق است و از این حسابرسى باید هراسناک بود; ولى مى‏بینیم انسان تبهکار، گناهش را فراموش مى‏کند و ترسى از آن ندارد; اما نسبت‏به وعیدهاى دروغین شیطان در هراس است.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرماید:

«رحم الله امرء راقب ربه و خاف ذنبه‏» (33)

رحمت الهى و حیات طیب بهره انسانى است که مراقب پروردگار خود باشد و از گناه خود بترسد.

منبع:اخلاق درقران




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:28 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

آزادى شیطانى

براى صیانت از گزند این راهزنى که از هر راه مى‏آید، ذات اقدس خداوند ما را راهنمایى کرده و فرموده است: همه شئون آنچه از طرف خداست،حق است و آنچه از طرف شیطان است‏باطل. نور، هرگز پیام دروغ نمى‏دهد و بر هر جا بتابد آن را روشن مى‏کند، اما ظلمت و تاریکى، همواره با اشتباه، همراه است.

خداى سبحان چون

«نور السموات و الارض‏»

است، هر چیزى را به جاى خود و آن‏گونه که هست. ارائه مى‏کند; اما شیطان، هر چیزى را وارونه نشان مى‏دهد و در همه امور به انسان دروغ مى‏گوید، چون تیرگى و تاریکى است. خدا به انسان مى‏گوید: مرا بپرستید و درست مى‏گوید و راهها را هم، نشان مى‏دهد; اما شیطان به انسان مى‏گوید: آزاد باشید و کسى را نپرستید! او دروغ مى‏گوید. چون انسانى که هوا پرست است، از شیطان تبعیت مى‏کند و به حرف او گوش مى‏دهد.

بنابراین، شیطان رهایى و بى‏بندوبارى پلید را به نام آزادى پاک تلقین مى‏کند و در همین پیام نیز دروغ مى‏گوید; زیرا مخفیانه مى‏خواهد انسان را بنده خود قرار دهد و گروهى نیز بندگى وى را پذیرفته، تحت ولایت‏شیطانند:

«و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت‏» (19)

«کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الى عذاب السعیر» (20) .

خودکامگان، تابع شیطانند و به دستور او حرکت مى‏کنند، ولى شیطان آنها را فریب مى‏دهد و مى‏گوید: شما آزادید و تابع کسى نیستید.

آیا کسى را مى‏شناسیم که نتواند گناه کند؟ از پست‏ترین حیوانات گرفته تا انسان عادى، به آسانى قادر بر گناه، درنده‏خویى و زشتى است; چون گناه محفوف به شهوتها و لذتهاست:

«و ان النار حفت‏بالشهوات‏» (21) .

ز این رو قدرت بر ارتکاب گناه کمال نبوده، آلودگى به آن هنر نخواهد بود; زیرا کارى که از هر انسان درس خوانده و درس نخوانده و از هر حیوان وحشى و اهلى برمى‏آید، هنر نیست.

 

نشانه پیروزى در مصاف با شیطان

امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرماید:

«صافوا الشیطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة، تزکو انفسکم و تعلو عند الله درجاتکم‏» (22)

راه تشخیص شکست و پیروزى در جهاد اصغر روشن و آسان است، اما نشانه تشخیص پیروزى و شکست در نبرد با دشمن درون موافقت و مخالفت است.

اگر شیطان دستور داد و انسان را به گناهى تحریک کرد و او انجام داد و به جایى که نباید نگاه بکند، نگاه کرد، مالى را که نباید بگیرد، گرفت‏یا سخنى را که نباید بگوید، گفت و با این که مى‏داند این کار، گناه است‏با او موافقت کرد و خواسته‏هاى او را برآورد، زمینه پیشروى او و شکست‏خود را فراهم کرده‏است. اگر کسى دستى به گناه دراز کرد، پایى به جاى حرام گشود، و زبانى به دروغ و تهمت و افترا و مانند آن باز کرد، همان لحظه شروع گناه لحظه پیشروى شیطان است، چنانکه لحظه‏اى که دارد مقاومت مى‏کند، لحظه عقب نشینى شیطان و اسیر کردن وى است، اما وقتى کاملا گناه را ترک مى‏کند لحظه پیروزى او و شکست‏شیطان است.

شیطان مانند دزدان هراسناک به هنگام حمله آماده فرار است و آن قدر قوى نیست که در هنگام تهاجم، مقاوم باشد:

«ان کید الشیطان کان ضعیفا» (23)

کید شیطان همیشه ضعیف بوده و هست و این اختصاص به زمان معینى ندارد; زیرا تعبیر «کان‏» در این آیه، دلالت‏بر استمرار مى‏کند. از اول هم شیطان در برابر عقل و وحى الهى ضعیف بود. بنابراین، اگر کسى در جنگ با شیطان شکست‏بخورد، در حقیقت در جنگ با دشمنى ضعیف شکست‏خورده و باید خیلى ضعیف النفس باشد تا دشمنى ضعیف او را شکست دهد.

حال اگر دشمن، ضعیف است چرا به این نبرد، جهاد اکبر گفته‏اند؟ پاسخ این است که چون میدان جهاد با شیطان و ابزار اغواى او، یعنى هواى نفس بسیار وسیع است و غنیمت‏یا غرامتى که در این جنگ نصیب یا دامنگیر انسان مى‏شود بسیار مهم است. هر جنگى در جهان طبیعت رخ دهد هم غنیمتهایش محدود است و هم غرامتهایش، ولى غنیمتهاى جهاد با شیطان و نفس اماره نامحدود و غرامتهایش نیز جبران‏ناپذیر است; زیرا انسان در نبرد با شیطان، یا شرف و شرع را حفظ مى‏کند یا آنها را از دست مى‏دهد، از این جهت جنگ، جنگ اکبر است و براى انسانى که ورزیده نیست، جنگ با دشمن درون، گرچه ضعیف باشد، دشوار است. و گرنه به لحاظ دشمن اگر سنجیده شود، جنگ، بزرگى نیست. انسانى که عقل دارد و به وحى تکیه کرده و به رکن وثیق عنایت الهى وابسته شده شکست نمى‏خورد.

از این رو امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) فرمود:

شما در برابر شیطان صف‏آرایى کنید. مسائل علمى و برهانى را در جبهه مغالطات و ترس از خدا را در جبهه تهدید او و ترس از دنیا و امید به وعده و بهشت الهى را در جبهه زرق و برق فریباى شیطانى قرار بدهید; یعنى او از سه راه، حمله مى‏کند پس شما هم در سه جبهه دفاع کنید.

او براى این که کسى را فریب داده بگوید، قیامت و پیغمبرى نیست; بلکه محدوده هستى همین طبیعت است، مغالطه‏هاى وهمى را ردیف مى‏کند! و شما در جبهه فکرى در برابر مغالطه‏هاى وهمى او خود را به براهین عقلى مسلح کنید، تا با آن از مغالطه‏هاى وهمى شیطان برهید و این، کارى فکرى است.

در جبهه دوم، شما را از بسیارى از امور مى‏ترساند. شما هم در مقابل بگویید من اگر براى ترس وهمى، تن به تباهى بدهم، جهنم را چه کنم؟ من که باید بترسم، فقط از جهنم و عذاب خدا مى‏ترسم نه از غیر او، چنانکه ذات اقدس اله مى‏فرماید:

«الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله‏» (24)

مبلغان الهى، تنها از خدا هراسناکند. پس اگر شیطان خواست کسى را تهدید، و با وعید مرعوب کند، او مى‏گوید: من فقط از خدا مى‏ترسم، نه از غیر او.

در جبهه سوم، شیطان اگر بخواهد کسى را با زرق و برق فریب دهد، این شخص مى‏گوید من فقط به رزق الهى امیدوارم; نه این که بر زرق و برق شیطانى تکیه کنم. بنابراین، جاهل و نیز عالم غیر مهذب، زود فریب مى‏خورد. تنها گروهى موفقند که دو رکن اساسى عقل عارف و نفس عزوف را تحصیل کرده باشند:

«لا یزکو عند الله سبحانه الا عقل عارف و نفس عزوف‏» (25) .

شایان ذکر است که گر چه کید زنان در قرآن کریم به وصف بزرگى موصوف شد:

«...ان کیدکن عظیم‏» (26)

لیکن هر عظیمى در قیاس با عنایت پروردگار بزرگ، حقیر و زبون است از این رو هم کید شیطان جنى و هم کید شیطان انسى با اعتماد بر لطف خداوند، ضعیف و اندک است.

منبع:اخلاق درقران




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

صف آرایى در برابر شیطان

قرآن کریم که عهده‏دار تزکیه روح و تهذیب جان آدمى است، شیطان را به عنوان‏دشمن سعادت انسان معرفى کرده، دستور مراقبت و هوشیارى در برابر کید و مکر او داده، ما را به مبارزه‏اى همه جانبه با او فراخوانده است:

«ان الشیطان للانسان عدو مبین‏» (1)

«و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین‏» (2)

«افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونى و هم لکم عدو» (3)

«ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا» (4) .

قرآن کریم در آیات فراوانى گونه‏هاى مختلف اغواء، فریبکارى، کید و مکر شیطان‏را تبیین و راه حضور در مصاف دشمن قسم‏خورده بشر را به او نموده است.

در بیانات نورانى امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز آمده است:

«صافوا الشیطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة تزکو انفسکم و تعلو عند الله درجاتکم‏» (5)

در برابر شیطان که مانع و رهزن سیر آدمى به سوى خداست، صف‏آرایى کنید و با همه ساز و برگ نظامى خود به جنگ او بروید. اگر چنین کردید، جان شما تزکیه مى‏شود و درجات شما بالا مى‏رود.

مشکل ما این است که ما نه به طور دقیق مى‏دانیم که او چه مى‏طلبد و نه این‏که اگر بدانیم، توان مخالفت‏با او را داریم، ولى او روانشناس ماهرى است که مى‏داند ما چه مى‏طلبیم. از این رو حرامها و زشتها را به صورت همان مطلوب، در برابر ما تزیین مى‏کند و به ما ارائه مى‏دهد و ما هم آن را حق مى‏یابیم و به آن عمل مى‏کنیم.

شیطان ابتدا، «مسول‏» است و سپس اماره به سوء. اول به عنوان دستیار، کمک مى‏کند و پیشنهاد مى‏دهد; یعنى زشت را زیبا و زیبا را زشت جلوه مى‏دهد و وقتى انسان را اسیر کرد، فرمان مى‏دهد و آنگاه انسان، دانسته و از روى عمد گناه مى‏کند; یعنى مى‏داند این کار بد است، اما چون به دام شیطان افتاده و مبتلا شده است آن را انجام مى‏دهد. بنابراین، در مقابل شیطان باید با تمام نیرو صف آرایى کرد و در این مصاف، خدا، وحى، فرشتگان و عقل، معین و ناصر انسان هستند و در این صورت یعنى با اعانت و نصرت خدا و اولیاى او، اگر انسان ببازد، جاى تعجب است.

حضرت سجاد (علیه‏السلام) مى‏فرمود:

اگر کسى هلاک شود، جاى تعجب است. خدایى که این همه مهربان است که یک گناه را یک کیفر مى‏دهد ولى یک ثواب را ده برابر پاداش مى‏دهد، در این صورت،

«ویل لمن غلبت آحاده اعشاره... فنعوذ بالله ممن یرتکب فی یوم واحد عشر سیئات و لا تکون له حسنة واحدة فتغلب حسناته سیئاته‏» (6)

واى به حال کسى که یکیهاى او بر دههاى او غالب شود!

هیچ کس نمى‏تواند بگوید من کارى به مسائل اخلاقى ندارم. برخى حکیمان سخن بسیار عمیقى در باره برخى مسائل فلسفى دارند، که در باره مسائل اخلاقى نیز جارى است. آنان مى‏گویند: «بعضى مى‏گویند: ما با مسائل فلسفى کارى نداریم، ولى باید به آنان یاد آور شد که گرچه شما با آن مسائل کارى ندارید ولى آنها با شما کار دارند». در مسائل اخلاقى نیز چنین است; ممکن نیست در خاطرات و اوصاف نفسانى ما فرشته یا شیطان، نفوذ نداشته باشند. آن سرمایه اولیه، یعنى

«فالهمها فجورها وتقویها» (7)

که الهامات الهى است، درنهان ونهاد هرکسى ذخیره شده و فرشته‏ها و انبیا مى‏کوشند آن را شکوفا کنند:

«و یثیروا لهم دفائن العقول‏» (8) .

نقش انبیا و فرشتگان، شناسایى گنجهاى معدنى دل و عرضه به بازار معرفت و معدلت است و کار شیاطین دفن کردن آنهاست:

«و قد خاب من دسیها» (9) .

اعتقاد به جدایى دین از سیاست، آتش بس مظلومانه و یک طرفه افراد ناآگاه، منزوى و یا رفاه طلب است; زیرا سیاستمداران یا سیاست‏بازان قهار نمى‏گویند: سیاست از دین، جداست. آنها همه امور را در کام خود مى‏کشند و حتى دین را به سود خود تفسیر مى‏کنند.

در هر صورت اگر شما با شیطان کارى نداشته باشید، او با شما کار دارد و طولى نمى‏کشد که شما را مى‏رباید و تصاحب مى‏کند. در مسائل علمى نیز بعضى مى‏گویند: ما کارى با معارف الهى، فلسفه و عرفان نداریم و به همان ایمان سنتى اکتفا مى‏کنیم، که باید گفت: گرچه شما با شبهات، کارى ندارید، ولى آنها با شما کار دارند. شما چه بخواهید یا نخواهید در درون جانتان سؤالى پدید مى‏آید، ممکن است‏سخنى نگویید ولى آن شبهات، شما را جذب مى‏کند و آگاهانه یا ناآگاهانه بر اساس آنها مى‏اندیشید.

پس چاره‏اى جز این نیست که انسان در معارف دین، بنیان مرصوصى داشته باشد و در فضایل اخلاقى نیز سدى بسازد که نفوذ در آن میسور کسى نباشد:

«و ما استطاعوا له نقبا» (10)

دیوار فلزى که «ذوالقرنین‏» براى صیانت از یاجوج و ماجوج ساخت، به قدرى مستحکم و مرتفع بود که نه کسى مى‏توانست‏بر بالاى آن برود ونه از میان آن، نقبى بزند. ما هم ناچاریم بنیان مرصوصى در نهان خود بنا کنیم که شیطان از هیچ طرف به آن راه نیابد.

خداوند براى این که انسان را درست‏بپروراند و او را به «کون جامع‏» برساندوشامل همه «حضرات‏» کند، گذشته از «تعبد» او را به «تعقل‏» و «شهود»رهبرى مى‏کند. تعبد آن است که انسان در مقام عمل، بنده خدا باشدوکارهاى خود را براساس وحى الهى انجام دهد. تعقل نیز آن است که انسان‏درمقام‏فکر و اندیشه، معارف الهى را با برهان تحلیل کند و با یقین بفهمدوبپذیردو شهود بدین معناست که حقایق جهان ربوبى و خلقى را آن گونه‏که‏هست،با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و دلیل مفهومى و بدون استمداداز پاى‏چوبین استدلال مشاهده کند. قرآن کریم، این سه راه را فراسوى انسان نصب کرده است و شیطان راهزن در همه این مقاطع سه‏گانه در کمین انسان‏است:

نخست در بخش عبادات و «حوزه تعبد»، در کمین است تا انسان را از تعبد خارج سازد و انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد، بلکه به میل خود عمل کند.

دومین مقطع راهزنى شیطان، «حوزه تعقل‏» است. او کارى مى‏کند تا انسان در هنگام اقامه برهان و دلیل به دام مغالطه بیفتد. این‏که انسان برهان نما را به جاى دلیل و برهان واقعى مى‏نشاند، بر اثر رهزنى شیطان است که در محدوده اندیشه متفکر راه پیدا مى‏کند تا او را از تعقل ناب محروم سازد (11) .

مقطع سوم و نهایى، رهزنى در «مقام شهود» است تا انسان واقع را آن طور که هست نبیند یا چنین راهى را انکار کند یا بر اثر سختى آن بعد از قبول از اصل راه، آن را طى نکند.

ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) درباره معارف الهى، به ویژه بخش توحیدى فرمود:

«و انا على ذلکم من الشاهدین‏» (12)

من از شاهدانم; یعنى نه تنها در مسائل دینى عابد و عاقلم، که در جهان‏بینى نیز عارف و شاهدم و ملکوت اشیا را به ارایه الهى مى‏بینم.

این سه مقطع، گرچه ترتیب آن به صورت «تعبد» و «تعقل‏» و «شهود» ذکر گردید، ولى واقعیت آن است که نخست‏شهود و آنگاه اندیشه و بعد عمل قرار دارد; زیرا انسان با سرمایه شهود، خلق شده و خداى سبحان، قلب انسان را بینا و بیدار آفریده است. از این رو در بعضى از احادیث آمده است که خداوند سبحان به موساى کلیم (سلام‏الله‏علیه) فرمود: بهترین کار نزد من دوست داشتن کودکان و نوجوانان است; زیرا آنان بر فطرت توحیدى باقى هستند و هنوز فطرتشان آلوده نشده است:

«قال موسى بن عمران: یا رب ای الاعمال افضل عندک؟ فقال: حب الاطفال فان فطرتهم على توحیدی...» (13) .

به هر تقدیر، در نهان و نهاد آدمى، چشمى هست که حق را مى‏بیند و دلى که گرایش به حق پیدا مى‏کند. اولین کار شیطان، این است که با غبار دنیا دوستى، آن چشم نهادینه الهى را نابینا مى‏کند. او نخست، انسان را «احول‏»، بعد «اعور» و آنگاه «اعمى‏» مى‏سازد، گاهى انسان یک چیز را دو چیز مى‏بیند یا آن را منحرف مى‏نگرد و گاهى هم به جایى مى‏رسد که اصلا چیزى را نمى‏بیند.

وقتى شیطان، شهود واقعیت را از انسان گرفت، با الفاظ و مفاهیم مانوس مى‏شود و پیداست که مفهوم توان ارایه عین واقع را، که منزه از هرگونه صورت است، ندارد. خدا صورت و ماهیتى ندارد تا با علم حصولى در جان کسى ظهور کند. وقتى علم شهودى‏خدا در جان کسى ظهور نکند، سراسر جهان بدون

«نور السموات و الارض‏» (14)

دیده خواهد شد و قهرا انسان اشتباه مى‏بیند و اشتباه مى‏کند و به بیراهه مى‏رود.

هنگامى‏که اولین هدف شیطان، که کور کردن چشم دل است، حاصل شود، در کمین عقل او مى‏نشیند تا عقل را نیز در مسائل برهانى به دام مغالطه بیندازد تا حتى مفهوم صحیح را نیز درک نکند. وقتى در بخش تعقل، شیطان موفق شود انسان را به دام توهم و تخیل بیندازد و به تعبیر قرآن کریم، انسان آلوده را «مختال‏» یعنى خیال زده کند، آنگاه در مقام عمل و عبادت او کاملا نفوذ مى‏کند. چنین انسانى یا اصلا عبادت نمى‏کند یا عبادت او ریاکارانه، منافقانه و سودجویانه خواهد بود.

تعبیر قرآن کریم از این مقاطع گوناگون این است که شیطان صریحا گفت:

«لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم‏» (15)

من بر سر راه راست مى‏نشینم و انسانها را از جلو مى‏رانم و از پشت تعقیب مى‏کنم و از طرف راست و چپ گرفتارشان مى‏سازم (16) .

منظور از جلو، پشت‏سر، طرف راست و طرف چپ، جهات چهارگانه جغرافیایى نیست. زیرا حوزه وسوسه که کار شیطان است، دل آدمى است و دل نیز از اقلیم جغرافیایى منزه است.

شیطان از راه القائات باطل، گاهى انسان را از آینده مى‏ترساند، گاهى نسبت‏به گذشته اندوهگین مى‏کند و گاهى از جهت «یمین‏» و قوتش و گاهى از جهت «شمال‏» و ضعفش، وى را مى‏فریبد.

کسى که مقام و منزلتى در جامعه پیدا کند، که نقطه قوت اوست، شیطان از همین راه او را مى‏گیرد. از این رو، چنین شخصى از مقام و جاه خویش، سوء استفاده مى‏کند در حالى‏که مقتدرتر از او به کمترین جرم و در کوتاهترین مدت به روز سیاه مبتلا شده است. قوت هیچ کسى نباید وسیله غرور او را فراهم کند. چون قوت، تنها از ناحیه خداست و انسان، امین قدرت حق است و امین نباید در امانت‏خود خیانت کند.

ذات اقدس خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید:

«و ما بلغوا معشار ما اتیناهم‏» (17)

ما از کسانى انتقام گرفتیم وآنان را به گور بردیم که سرمایه‏داران و مقتدران کنونى حجاز، یک دهم قدرت آنان را ندارند. بنابراین، آنان باید با تاریخ و سیره آشنا شوند و از فضاى بسته، بیرون بیایند و محدوده باز تاریخ را بنگرند و ببینند چه مقتدرانى بودند و به چه روز سیاهى افتاده‏اند.

گاهى شیطان، انسان را از نقطه ضعف او مى‏گیرد; مثلا مى‏گوید: تو که ضعیف هستى چرا امر به‏معروف و نهى از منکر مى‏کنى؟در حالى‏که انسان وقتى در مسیرحق قرار گیرد،هیچ ضعفى ندارد; زیرا باقدرت‏لایزال الهى مرتبط است و چنین قدرتى پشتوانه اوست. شیطان حتى در خواب هم انسان را رها نمى‏کند. خوابهاى باطل شیطانى، و دیدن

«اضغاث احلام‏» (18)

بر اثر نفوذ و شیطنت‏شیطان است.

منبع:اخلاق درقران




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:24 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

عقال عقل

قرآن کریم، براى نزاهت روح، هم راههاى بهداشتى و هم راههاى درمانى را ارائه مى‏کند تا انسان اولا بیمار نشود و آلوده نگردد; و ثانیا اگر بیمار و آلوده شد، خود را درمان و تطهیر کند.

اهل معرفت، چون گناه را سم مى‏دانند، توبه، کفارات، حسنات و انجام کارهاى خیر را «پادزهر» یا «تریاق‏» معرفى کرده‏اند که زهر را شستشو مى‏کند و از بین مى‏برد. ممکن نیست انسان مسموم بتواند به مقصد خود راه پیدا کند. به همین جهت قبلا با تنظیم کفاره، توبه، حسنات و... ، آن زهرها شستشو مى‏شود و انسان مطهر و منزه از سم به خداى صمد، راه پیدا مى‏کند.

چون راه سیر و سلوک به سوى خدا طولانى است، انسان سالک باید در هر مرحله‏اى که در پیش دارد سفر را با شرایط خاص آن مرحله، طى کند و اگر به مقصدى رسید، «نتیجه‏» آن مقصد را به همراه خود ببرد; نه «حد» آن را وگرنه هرگز توان ترقى نخواهد داشت; چنانکه یک پرنده وقتى متولد مى‏شود، در آشیانه‏اى زندگى مى‏کند تا محفوظ باشد، ولى وقتى پر درمى‏آورد ماندن در آشیانه مایه هلاکت او مى‏شود بنابراین، نباید در آن قفس و دام بماند.

اهل معرفت، عقل متعارف را براى یک مرحله لازم مى‏دانند; اما در مرحله دیگر، همین عقل، «عقال‏» مى‏شود. عقال، بندى است که با آن زانوى شتران سرکش را مى‏بندند و به «عقل‏» از این جهت، عقل مى‏گویند که جلو غرایز و امیال سرکش را مى‏گیرد و زانوى شهوت و غضب سرکش را مى‏بندد و «عقال‏» مى‏کند، ولى همین عقل مصطلح که همه تلاش و کوشش آن براى حفظ حیات ظاهر است، در مراحل بالاتر، عقال است و باید از دست و پا گرفته شود; مثلا، انسانى که بخواهد به اوج لقاى حق راه پیدا کند عقل متعارف، مانع آن است و مى‏گوید سلامت‏خود را از دست مده. اگر بخواهد شهید بشود، عقل متعارف، مى‏گوید دیگران هستند; تو فرزندانى دارى و مسئول تربیت آنها هستى. به علاوه تو مى‏توانى از راههاى دیگر به جامعه خدمت کنى.

اگر ابراهیم (علیه السلام) با عقل عادى مى‏اندیشید، همین عقل عادى براى او عقال و پایبند بود و هرگز حاضر نبود تن به آتش بسپارد یا هنگامى که دستور یافت فرزندش را ذبح کند، اگر عقل عادى را معیار عمل خود قرار مى‏داد و مى‏گفت: قربانى کردن فرزند، مصلحت نیست; زیرا این جوان، فردا کامل مى‏شود و به سود جامعه اقدام مى‏کند، چنین برداشت و اندیشه عاقلانه‏اى عقال پاى او مى‏شد.




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 11:23 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

جنگ عقل و عشق

اهل معرفت مى‏گویند جهاد سه قسم است:

«جهاد اصغر» که انسان در بیرون هستى خود با دشمن مهاجم مى‏جنگد. از این بالاتر، «جهاد اوسط‏» است که در صحنه نفس، بین رذیلتها و فضیلتها نزاع و تهاجم وجود دارد و انسان مى‏کوشد در جنگ بین فجور و تقوا و حرص و قناعت، و جهل و عقل و...، فضیلت را فاتح کند; یعنى، آنچه در علم اخلاق و فن تهذیب نفس، به «جهاد اکبر» موسوم است نزد اهل معرفت، جهاد اوسط است.

اما «جهاد اکبر» نزد اهل معرفت، همان جنگ عقل و عشق است; کسى که عارف و مشتاق لقاى حق باشد، جهاد اکبر یا جنگ بزرگتر را بین عقل و عشق مى‏داند، نه بین عقل و جهل، و آنگاه مى‏کوشد تا عشق و محبت را بر عقل پیروز کند، یعنى عقل در مقابل جهل، عهده‏دار عقال کردن غرایز و اغراض وهمى و خیالى از یک سو و اهداف شهوى و غضبى از سوى دیگر است، لیکن عقل در مقابل عشق، عقال شده عشق است; زیرا عقل مصطلح در ساحت عشق چونان وهم و خیال است در مصاف با عقل مصطلح عاقلان.

بسیارى از دانشمندان در جریان انقلاب اسلامى به امام (رضوان‏الله‏علیه) هشدار مى‏دادند که نبرد با ارتش قدرتمند پهلوى، کار آسانى نیست و خود را به آب و آتش انداختن است. این هشدار یا نصیحت، عاقلانه بود; اما امام راحل (رحمة الله علیه) عاشقانه قیام کرد; نه عاقلانه.

در قیام سالار شهیدان (سلام الله علیه) نیز بسیارى از مؤمنان، علماء، زاهدان و ناسکان، به آن حضرت (علیه السلام)، توصیه مى‏کردند تا به استقبال صحنه خونین کربلا نرود; زیرا مرگ، آوارگى و اسارت را در پى دارد. البته اینها انسانهاى عاقل بودند و سعى مى‏کردند که عقل را بر جهل و فضایل اخلاقى را بر رذایل اخلاقى پیروز کنند، ولى عاشق نبودند.

اگر به زکریاى پیغمبر (علیه السلام) مى‏گفتند پذیرش شهادت دشوار است، آن را تحمل نکنید، مى‏گفت: من زنده‏ام براى این که توحید را احیا کنم و اگر توحید در خطر باشد حیات براى من، سودمند نیست. چنین انسانى عاشق و عارف است. انسان آنگاه که به مرحله عشق مى‏رسد تازه مى‏فهمد که عقل حقیقى همان «عقل برین‏» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مى‏پندارند.

البته اگر کسى در مسیر مستقیم نباشد; یعنى، بر اساس واجب و مستحب، حرکت و از حرام و مکروه اجتناب نکند، اصلا سالک نیست و قیام و اقدام چنین شخصى از حث‏خارج است; چون راه لقاى حق، یکى بیش نیست و آن هم انجام دادن واجبها و مستحبها و ترک حرامها و مکروههاست و بس.




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 8:34 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

راه حل مشکل

آنچه گفتیم تحلیل درد بود; راه درمان را نیز باید بشناسیم. چون تهذیب روح، بدون شناخت درد و آشنایى با راه درمان آن ممکن نیست.

راه حلى که قرآن ارائه مى‏دهد یکى «مراقبت از خود»، و دیگرى «یاد خدا» است; انسان باید اولا مواظب جلسات، خواندنیها، شنیدنیها، خوردنیها وپوشیدنیهاى خود باشد; مواظب باشد چه سخنى را مى‏شنود و چه مى‏گوید، دقت کند که در کنار سفره غذاى حلال مى‏نشیند یا حرام؟ لباسى را که بر تن مى‏کند باید گذشته از حلال بودن، لباس شهرت نباشد. گاهى شخص لباسى مى‏پوشد تا مشهور شود و هنگامى که از کوى و برزن مى‏گذرد لباسش جلب توجه کند. این نشان مى‏دهد که او گرفتار خود بینى است.

اگر انسان، مواظب جلسات علمى خود باشد و سخنى جز براى رضاى خدا و به سود جامعه اسلامى نگوید، به تدریج زمینه فراهم مى‏شود تا به یاد خدا دل ببندد. وقتى به یاد خدا دل بست، به آسانى خاطره‏هاى خوب در ذهنش ترسیم مى‏شود. از این رو قرآن کریم، ذکر خدا را براى غفلت‏زدایى و قرب به حق به ما مى‏آموزد.

هر یک از عبادتهاى معمولى، حد و نصابى دارد ولى یاد خدا در دل و نام‏خدابر لب، حدى ندارد:

«یا ایها الذین امنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا» (32) .

کسى که‏زیاد به یاد خدا باشد، براى وى علاقه به خدا ملکه و او در تعلق به حق وتخلق‏به اخلاق الهى، متخصص، مجتهد و صاحب ملکه مى‏شود. در این‏صورت نه تنها در حال عبادت مى‏فهمد که با معبود خود سخن مى‏گوید، بلکه‏درخارج از عبادت نیز به یاد حق است; آنگاه فرق او با دیگران روشن مى‏شود.دیگران در حال نماز، حواسشان نزد خدا، قیامت و معارف نماز نیست و او در غیر حالت نماز نیز به یاد خدا و در نماز است: «خوشا آنان که دایم در نمازند».

ذکر خدا حسنه است و هر کس در این راه مجاهده کند و قدمى بردارد پاداش مضاعف دارد:

«من جاء بالحسنة فله خیر منها» (33)

«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (34)

هر کس یک ساعت‏براى مراقبت، زحمت‏بکشد، ده ساعت او را حفظ مى‏کنند و به پیش مى‏برند و قهرا نجات پیدا مى‏کند، و حفظ خاطرات در نماز براى او سهل و آسان خواهد شد.


راه غفلت‏زدایى

خداى سبحان همه جهان را با یک فیض اداره مى‏کند; هم نظام تکوین را با یک فیض عام تربیتى به کمال راهنمایى مى‏کند و هم نظام تشریع را با یک هدایت نورانى به کمال لایق، رهنمود مى‏دهد. درباره نظام تکوین، مى‏فرماید:

«و ما امرنا الا واحدة‏» (35)

ما با یک امر، همه هستى را مى‏پرورانیم. درباره نظام تشریع نیز مى‏فرماید:

«قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفکروا» (36)

من با یک موعظه و رهنمود، جهان بشریت را تربیت مى‏کنم و آن این است که: براى خدا برخیزید.

آنها که در تهذیب روح کوشش کرده‏اند مى‏گویند: اولین قدم، «یقظه‏» و بیدارى است. انسان خوابیده، نه مى‏ایستد و نه مى‏رود. اگر زلزله‏اى بیاید، خانه بر سر او مى‏ریزد و اگر سیلى بیاید، جسد او روى آب پیدا مى‏شود و طعمه هر حادثه تلخ دیگر خواهد شد. انسان بیدار است که خطر را حس مى‏کند و از آن مى‏رهد.

انسان غافل در خواب است و

حدیث پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله و سلم:

«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (37)

ناظر به همین معناست.

همچنین در سخنان نورانى على بن ابیطالب امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است:

«نعوذ بالله من سبات العقل‏» (38)

ما از خواب و تعطیلى عقل به خدا پناه مى‏بریم.

عقل بشر آن جا که نمى‏فهمد، معطل و آن جا که مى‏فهمد ولى کارى نمى‏کند خاموش است. عقل، چه عقل نظرى و چه عقل عملى، باید کوشا و فعال باشد. اگر کسى بیدار شود، این بیدارى با حرکت آمیخته است. اول، بیدارى از خواب، آنگاه ایستادگى و آنگاه سیر است.

راه غفلت زدایى، چنانکه گذشت، «ذکر» است; کتاب و سنت‏براى غفلت‏زدایى از انسان، اذکار را به عنوان ادعیه و عبادات، مشخص کرده‏اند تا انسان، هنگام صبح، ظهر، شام، قبل و بعد از خواب، هنگام خوردن غذا و پس از آن، هنگام مشاهده مرده یا بیمار یا بعد از بهبودى از بیمارى و در روزهاى هفته و در ساعات روز و در اعیاد دینى و مانند آن، ذکرى مناسب بگوید. (39) به ما دستور داده شده است که در کنار سفره براى هر یک از انواع غذا «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بگوییم و اگر موفق نشدیم، در طلیعه امر بگوییم: «بسم الله من اوله الى آخره‏» و اصولا گفتند هر کارى که مى‏کنید، در آغاز «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بگویید که به این ترتیب، آن کار نمى‏تواند چیزى جز واجب و مستحب باشد. البته اگر مباح هم باشد مى‏شود به آن، صبغه عبادى داد.

اولا، نمازهاى پنجگانه شبانه روز از بهترین مصادیق ذکر خدا و از مهمترین عوامل غفلت‏زدایى است:

«اقم الصلوة لذکرى‏» (40)

و نمازگزار با خداى خود مناجات دارد:

«المصلى یناجى ربه‏» (41)

چون نمازگزار با خداى خود، مناجات مى‏کند، شایسته است تمیزترین لباس را در هنگام نماز بپوشد و معطر باشد. ثانیا، پس از این مناجات (نماز) مستحب است نمازگزار سى و چهار بار«الله اکبر»سى و سه بار«الحمد لله‏»و سى و سه بار«سبحان الله‏»بگوید و این ذکرى است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به وجود مبارک حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء (سلام‏الله‏علیها) آموخت.

صدر الدین قونوى از «جامع الاصول‏» ابن اثیر نقل کرده است که رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم با سپاهیانش هر گاه به فرازى مى‏رسیدند، هنگام صعود،«الله‏اکبر»و هنگام هبوط،«سبحان الله‏»مى‏گفتند و در همان حدیث آمده است که روش نماز نیز بر همین اساس، تنظیم شده است:

«کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و جیوشه اذا علوا الثنایا کبروا و اذا هبطوا سبحوا، فوضعت الصلوة على ذلک‏» (42) .

چون انسان در نماز، هر وقت‏سربر مى‏دارد «الله اکبر» و هر وقت‏خمیده مى‏شود (رکوع) یا پایینتر مى‏رود (سجود) «سبحان الله‏» مى‏گوید.

در شرح این حدیث، جناب ابوالمعالى مى‏گوید: ذات اقدس اله در سوره «حدید» مى‏فرماید:

«هو معکم این ما کنتم‏» (43)

هر جا باشیدخدا با شماست; همچنین در سوره «مجادله‏» مى‏فرماید:

«ما یکون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا» (44)

نجواکنندگان در هر جا و در هر شرایطى باشند خدا با آنهاست. بنابراین، بر اساس این اصل که خدا با همه ما در همه شرایط هست، توهم مى‏شود هنگامى که ما بر بلندى صعود مى‏کنیم، در کبریایى با خدا شریک شده‏ایم، از این رو براى نفى این توهم تکبیر مى‏گوییم و تکبیر بدین معناست که خدا منزه است از این که در کبریایى شریک داشته باشد. همچنین هنگامى که هبوط مى‏کنیم، توهم مى‏شود که خداى سبحان نیز هبوط مى‏کند! پس براى زدودن این توهم نیز در حال نزول،«سبحان الله‏»مى‏گوییم (45) ; یعنى، او منزه از هبوط است:

با این که خدا در همه‏جا با ماست در حال رکوع و خمیدگى، سجود و افتادگى، اضطجاع، استلقاء و در اعماق زمین و اوج آسمان، اما«سبحان الله‏»که خود، پایین، خمیده، افتاده مضطجع و مستلقى باشد!

اما وقتى انسان بر فراز بام ساختمانى مى‏رود یا به قله کوهى صعود مى‏کند یا سر از رکوع یا سجود بر مى‏دارد، جلوه کبریایى حق براى او روشنتر مى‏شود و بنابراین، «الله اکبر»مى‏گوید; یعنى، گرچه خدا در همه حالات با ماست، اما این بدان معنا نیست که وقتى ما سر از رکوع بر مى‏داریم، او نیز سر بر مى‏دارد! او «اکبر» و برتر از این اوصاف است:

«الله اکبر من ان یوصف‏» (46) .

از این جا معلوم مى‏شود که دیگران در حال نماز هم غافلند، ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در غیر نماز نیز حالت نماز داشت.

بهترین حال براى انسان، همان حالت مناجات با خداست و نماز جلوه گاه این مناجات است:

«لو یعلم المصلی من یناجی ما انفتل‏» (47)

اگر نماز گزار بداند که با خدا مناجات مى‏کند و مناجات با او لذیذ و گوارا باشد، هرگز نماز را رها نمى‏کند، چنانکه گفتگو با دوست در کام انسان شیرین است و هر چند طولانى شود از آن احساس ضعف و خستگى نمى‏کند




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 8:32 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

غفلت در عبادت

از چیزهایى که براى همه ما دردآور است و ما را رنج مى‏دهد، این است که ما در متن بهترین پایگاه اخلاق یعنى عبادات خود در فکر خارج آن هستیم! در متن عملى که براى ما سازنده است متوجه امور دیگریم; مثلا، انسان در نماز که مناجات عبد با مولا و بهترین وسیله براى ندا و نجواى بنده با خداست، متوجه نیست که چه مى‏گوید. او نه تنها از معارف نماز، آگاه نیست و نه تنها مفاهیم آن را در ذهن نمى‏گذراند بلکه به خارج از آن مى‏پردازد.

گاهى انسان بر طبق شریعت نماز مى‏خواند، یعنى واجبات و مستحبات وضو و نماز را رعایت مى‏کند، ولى حضور قلب ندارد این نماز گرچه از نظر فقهى باطل نیست، لیکن از نظر اخلاقى و کلامى نمازى بى‏اثر است. تامین حضور قلب در نماز، بسیار مشکل است. با این که هر نماز چند دقیقه، بیشتر طول نمى‏کشد، این هنر در نمازگزار نیست که موقع نماز خود را ضبط کند. اگر انسان همان چند دقیقه، خود را ضبط کند و بداند با چه کسى سخن مى‏گوید، بقیه امور او تامین است; اما چون در همان چند دقیقه، قدرت حضور و ضبط ندارد، سایر امور او هم ناکام است.

نماز، «صراط‏» است و صراط با غفلت‏سالک نمى‏سازد; زیرا اگر انسان غفلت کند، از صراطى که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، سقوط مى‏کند:

«و ان الذین لا یؤمنون بالاخرة عن الصراط لناکبون‏» (29)

غفلت‏زدگانى که به آخرت ایمان ندارند تحقیقا از راه راست افتاده‏اند.

البته تلازمى متقابل وجود دارد که نماز درست، انسان را از زشتیها باز مى‏دارد و اعمال زشت هم انسان را از انجام صحیح نماز و سایر عبادات باز مى‏دارد; کسى که پیش از نماز، مواظب اعضا و جوارح خود یا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفیق حضور قلب نخواهد داشت و نمى‏داند با چه کسى سخن مى‏گوید در نتیجه جوابهایى را هم که از او مى‏شنود، درک نمى‏کند. در این صورت، بار فقهى چنین نمازگزارى به مقصد رسیده; در حالى که بار کلامى و اخلاقى وى همچنان بر زمین مانده است. قرآن کریم مى‏فرماید: واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافل هستند:

«فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون‏» (30) .

عبادت، آنگاه در تهذیب روح و تزکیه جان مؤثر است که عبادت کننده به مضامینش عارف و معتقد باشد و آنها را در ذهن خود حاضر کند; اما اگر در متن عبادت، غفلت داشته باشد، دیگر راه براى تزکیه او نیست. غفلت‏به تعبیر ائمه (علیهم‏السلام)، چرک روح است (31) . وقتى آینه شفاف دل را چرک بپوشاند، چیزى را نشان نخواهد داد و اگر ما در متن عبادت، گرفتار غفلت و چرک شویم، راهى براى تهذیب روح نداریم.

نمازهاى پنجگانه شبانه روز براى نجات انسان از غفلت است و چون انسان در نماز هم به دام غفلت مى‏افتد، مامور به خواندن نماز «غفیله‏» مى‏شود و آن، نمازى است که بین نماز مغرب و عشاء خوانده مى‏شود. چون عده‏اى در صدر اسلام، بین نماز مغرب و عشا، استراحت مى‏کردند و در فاصله بین دو نماز از یاد خدا غفلت مى‏کردند، خداوند براى نجات از غفلت، این نماز را تشریع کرد و به «غفیله‏» موسوم شد.

گاهى انسان در کنار دوستانش مى‏نشیند و سخنان عادى مى‏گوید و احساس خستگى نمى‏کند; اما هنگامى که به نماز مى‏ایستد براى او دشوار است; زیرا با خدا مانوس نیست و سخن گفتن با کسى که انسان با وى مانوس نیست، ملال‏آور است. ما نیز اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا مانوسیم یا نه، باید ببینیم از خواندن قرآن که سخن خدا با ماست و از خواندن نماز که سخن ما با خداست، احساس ملال مى‏کنیم یا احساس نشاط.




تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 8:31 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

زمینه ساز غفلت

غفلت عوامل گوناگونى دارد و یکى از مهمترین عوامل آن خاطرات ناخوانده است. براى تشریح این مطلب، مقدمه کوتاهى لازم است:

هرگاه ما بخواهیم کارى را انجام بدهیم، در آغاز کار، بر آن مسلط و در آن مجتهد و متخصص نیستیم و به اصطلاح آن کار براى ما «ملکه‏» نیست. از این رو در آغاز، آن را به دشوارى انجام مى‏دهیم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشویم و یا به تعبیر دیگر، ملکه پیدا کنیم; انبیا و اولیاى الهى به سرعت و سهولت، فضایل دینى را انجام مى‏دادند، چنانکه نوح (علیه‏السلام) یا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به عنوان بنده شکور معرفى شدند; زیرا شکر خدا به آسانى و وفور از آنان صادر مى‏شد.

خداوند در باره شخص رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید:

«و نیسرک للیسرى‏» (26)

ما ترا براى انجام کارهاى خیر به خصلت «یسرى‏» «میسر» مى‏کنیم; به این معنا که، تو براى کارهاى خیر آسان شده‏اى، نه این که کارهاى خیر براى تو آسان شده باشد. درباره موساى کلیم نیز مى‏فرماید:

«و یسر لى امرى‏» (27)

و امتیاز وافرى است‏بین این که گوهر ذات انسان به گونه‏اى باشد که کارهاى خیر به آسانى از او صادر شود و بین این که کارهاى خیر براى وى آسان گردد; اولى درباره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و دومى درباره موساى کلیم (علیه‏السلام).

به هر تقدیر، معناى آیه این است: تو جوهر شفافى هستى که به آسانى، کار و خصلت‏خیر از تو نشئت مى‏گیرد. بزرگان در نثار و ایثار موفقند و به آسانى کارهاى خیر انجام مى‏دهند. اهل بیت (علیهم‏السلام) نیز این گونه بودند; براى دیگران بسیار دشوار است که بتوانند ایثار کنند و لقمه خاص خود را به مسکین بدهند، اما اهل بیت (علیهم السلام) به آسانى این کار را کردند:

«و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» (28)

و سیر تحول انسان نیز به این نحو است که ابتدا، کار خیر به صورت عادى انجام مى‏گیرد، پس از آن به تدریج اجتهاد و تخصص و ملکه در آن پدید مى‏آید و آنگاه کار خیر به آسانى صورت مى‏گیرد.

خاطرات نیز چنین است. نخست، با یک سلسله گفتن، شنیدن، شرکت در مجالس، خواندن برخى نشریات و... به تدریج‏خاطراتى در ذهن ترسیم مى‏شود و هنگامى که متراکم و فراوان شد، زمینه شوق را فراهم مى‏کند و در نتیجه، «ملکه نفسانى‏» پدید مى‏آید که بعد به آسانى خاطره‏ها را در ذهن، زنده نگه مى‏دارد و انسان را از یاد خدا و معاد غافل مى‏کند. از این رو انسان طبیعى دائما به فکر مسائل لذت بخش مادى است. تا هنگامى که مشغول کار است، نه تنها بدن، که فکر او نیز مشغول کار است. آن جا ظاهر و باطن، هماهنگ است، یعنى وقتى سرگرم لذت است قلبش متوجه جاى دیگر نیست; بلکه قلب و قالب، هر دو متوجه کار لذیذ است. کسى که به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال بدن و دلش، هر دو متوجه مال و لذت از آن است، لیکن هنگام نماز بدنش به رکوع و سجود مى‏پردازد، ولى روحش متوجه مال است.