سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 94/6/20 | 4:59 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداوالصدیقین

 

حدیث طیرمشوی

 

در کتاب مجمع الحدیث آمده است که انس بن مالک عمامه به سر می پیچید در سرش لکه ای سفید بود. از او پرسیدند چیست؟ گفت این لکه در سر من اثر دعای علی- علیه السلام- شده است. گفتند چرا؟ گفت: مرغ بریانی برای رسول خدا- صلی الله علیه وآله و سلم- هدیه آوردند حضرت فرمودند: پروردگارا: محبوب ترین بندگانت را نزد من بفرست تا بیاید و این مرغ را با من بخورد. چیزی نگذشت که علی– علیه السلام- آمد به او گفتم رسول خدا- صلی الله علیه وآله و سلم- به کاری مشغول است که نمی شود تو وارد شوی و دوست داشتم که در این هنگام مردی از قوم من سر برسد. دوباره رسول خدا – صلی الله علیه وآله و سلم- دعا فرمود: باز علی – علیه السلام- آمد.

 

دوباره به او گفتم: رسول خدا – صلی الله علیه وآله و سلم- به کاری مشغول است که نمی شود وارد شوی. علی- علیه السلام- صدایش را بلند کرده گفت: رسول خدا- صلی الله علیه وآله و سلم- به چه کاری مشغول است که نمی شود من وارد شوم؟ به طوری که رسول خدا- صلی الله علیه وآله و سلم- صدای علی را شنیدند و فرمودند: انس این شخص چه کسی می باشد؟

 

گفتم: علی بن ابی طالب – علیه السلام- است. فرمودند: بگذار وارد شود. همین که علی علیه السلام وارد شد رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- به او فرمودند: یا علی بن ابی طالب سه مرتبه دعا کردم و از درگاه خداوند خواستم که محبوب ترین بندگان خود را پیش من بفرستد. تا از این مرغ بریان با من بخورد اگر در مرتبه سوم نمی آمدی این دفعه در دعا تو را با نامت از خدا می خواستم که بیایی.

 

علی– علیه السلام- گفت: یا رسول الله من نیز سه بار آمدم و هر سه بار انس دربان شما مرا رد می کرد و می گفت: رسول خدا – صلی الله علیه وآله و سلم- کار دارند. آن گاه رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- به من گفت: چرا این عمل را انجام دادی؟گفتم: دوست داشتم این شخص که شما او را از خدا خواستی مردی از اقوام من (انصار)باشد و در روایتی می گوید گفتم:دوست داشتم که این شخص فردی از انصار باشد. حضرت به من فرمودند:آیا در انصار شخصی بهتر از علی – علیه السلام- داریم؟

 

انس می گوید:این جریان گذشت تا در روز یوم الدار که علی- علیه السلام- در این باره از من شهادت خواست من کتمان کردم. و او را تصدیق ننمودم و گفتم فراموش کرده ام.

 

این جا بود که علی- علیه السلام- دست به دعا برداشت فرمود: خداوندا لکه ای در بدن انس بیفکن که نتواند آنرا بپوشاند آن گاه عمامه اش را برداشت و گفت: این است نتیجه دعای علی- علیه السلام-.

 

این حدیث در کتاب های اهل سنت نیز بسیار آمده است و در کتاب احتجاج طبرسی از امام صادق– علیه السلام- از پدرانش از علی– علیه السلام- این حدیث نقل شده است که پیامبر در منزل عایشه بوده اند و این حدیث نسبت امامت به حضرتش را منحصر خواهد داشت.




تاریخ : جمعه 94/6/20 | 4:57 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداوالصدیقین

 

روزی حضرت علی (علیه السلام) نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.

اصحاب پرسیدند چطور ؟

مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.

ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:

شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟

شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟

تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.

آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.

مولا گریه می کردند و می فرمودند:

به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند و از گرسنگی سنگ به شکم خود بسته بودند . . .

مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ علی فروشی نکنیم . . .




تاریخ : چهارشنبه 94/6/18 | 2:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

عقیل وآهن داغ

 

عقیل برادر حضرت علی (علیه السلام) برای این که حقوقش را زیاد کند از ایشان دعوت کرد که به خانه اش برود. روزی حضرت علی (علیه السلام) به خانه برادر نابینایش رفت. عقیل خوراک مختصری تهیه و وضع خانه و زندگی سخت و فقیرانه خود را به حضرت علی (علیه السلام) نشان داد و عرض کرد: این حقوقی که از بیت المال می گیرم کم است و جواب مخارجم را نمی دهد، خواهش می کنم به من پول بیشتری بپرداز! حضرت فرمودند: معلوم می شود مال زیادی داری که دیگران را مهمان می کنی، سپس حضرت میله آهنی را داغ کرد و آن را به طرف عقیل دراز کرد، عقیل فکر کرد حضرت می خواهد پولی به او بدهد، با خوشحالی دستش را دراز کرد که پول را بگیرد، اما عقیل از داغی میله دستش را عقب کشید و گفت: برادر چه می کنی! می خواهی مرا بسوزانی! 

 

حضرت فرمودند: تو از آتشی که مخلوق روشن کرده است می ترسی، چگونه من از آتش جهنم ترس نداشته باشم و ناله نکنم؟ تو که تاب تحمل آتش دنیا را نداری چگونه حاضر می شوی که برادرت در آتش دوزخ بسوزد؟ در استفاده از بیت المال هیچ فرقی میان تو و دیگران نیست. بالاخره عقیل تحمل نیاورد و به دربار معاویه به شام رفت تا از او کمک بگیرد.

 

منبع : بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (علیه السلام)




تاریخ : سه شنبه 94/6/17 | 4:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداوالصدیقین

 

 

 

تقسیم پول

 

 

 

دو نفر برای داوری نزد حضرت علی (علیه السلام) رفتند و عرض کردند: یکی از ما، سه نان و دیگری، پنج نان داشت، شخصی مهمان ما شد و با ما هم خوراک گردید. وقتی او می خواست برود هشت درهم برای آن چه که خورده بود به ما داد و رفت. ما بر سر تقسیم پول به اختلاف افتادیم و کارمان به دعوا کشید. دوست من که پنج نان داشت می گوید پنج درهم مال من و سه درهم مال تو، اما من می گویم که باید هشت درهم را نصف کنیم و هر کدام چهار درهم برداریم، زیرا مهمان از نان های هر دو استفاده کرده است. حضرت فرمودند: اگر حقش را بخواهی کسی که پنج نان داشته باید هفت درهم بگیرد و تو که سه نان داشتی یک درهم نصیب تو می شود.

مرد با اعتراض پرسید: چرا؟

حضرت فرمودند: برای این که شما در مجموع هشت نان داشته اید و سه نفر به طور مساوی از نان ها خورده اند، اگر هر نان را به سه قسمت تقسیم کنیم، بیست و چهار قسمت می شود و شما هر کدام هشت قسمت از بیست و چهار قسمت نان را خورده اید.

 

کسی که پنج نان داشته، اگر هر نان را به سه قسمت تقسیم کنیم پانزده قسمت می شود از این پانزده تکه او هشت تکه را خودش خورده و هفت تکه را به مهمان داده است.

اما تو که سه نان داشتی اگر هر نان به سه قسمت تقسیم شود نُه قسمت می شود از این نُه قسمت هشت تکه را خودت خورده ای و یک تکه را به مهمان داده ای.

 

مهمان در برابر هشت تکه نان که خورده هشت درهم داده است، یعنی یک درهم برای هر تکه. بنابراین دوست تو که هفت تکه نان به مهمان داده است هفت درهم و تو که یک تکه داده ای یک درهم نصیب تو می شود.

 

منبع:

 

بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (علیه السلام)




تاریخ : سه شنبه 94/6/17 | 4:9 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداوالصدیقین

 

داستان

 

ایام عید بود. در این ایام زن ها جواهرات و زیورآلات خود را مورد استفاده قرار می دهند. دختر حضرت علی (ع) ام کلثوم به خزانه دار بممیت المال پیام فرستاد و گفت: اگر در بیت المال از جواهرات چیزی نزد تو است به صورت امانت برای من بفرست تا در روزهای عید استفاده کنم بعدا پس می دهم. خزانه دار که شیدای خالص و پاک بود و علاقه زیادی به حضرت علی علیه السلام داشت، فورا اطاعت کرد و گردنبندی برای ام کلثوم فرستاد. روزی حضرت وارد خانه شد و گردنبند قیمتی را در گردن دخترش دید.

 

فرمودند: این را از کجا آورده ای؟

 

عرض کرد: از بیت المال به امانت گرفته ام.

 

حضرت اعتراض کرد و سپس گردنبند را از او گرفت و به خزانه دار برگرداند و او را نسبت به کاری که انجام داده بود تهدید کرد. و فرمودند:

اگر دخترم این را به امانت نگرفته بود دستش را قطع می کردم.

 

منبع:

بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی(علیه السلام)




تاریخ : یکشنبه 92/3/5 | 1:11 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شجاعت شگفت انگیز على علیه السّلام
کـمـالات بـدنـیـّه آن حـضـرت را هـمـه مى دانند که احدى همپایه او نبود، قوّت و زورش ‍ ضـرب المـثـل اسـت در آفـاق و هـیـچ کـس به قوّت او نبوده . به اتفاق دَر خیبر را به دست معجزنماى خویش از جاى کند و جماعتى نتوانستند حرکتش دهند و سنگى عظیم را از سر چاهى بـر گـرفـت کـه لشـکـر از تـحـریکش عاجز بودند، شجاعتش شجاعت گذشتگان را از یاد برده و نام آیندگان را بر زبانهاى مردم فسرده ، مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تا قـیـامـت معروف و مذکور است . شجاعى است که هرگز نگریخته و از هیچ لشکرى نترسیده هرگز خصمى در برابر نیامده که از او نجات یافته باشد مگر در ایمان آوردن ، هرگز ضربتى نزده که محتاج به ضربت دیگر باشد، و شجاعى را که آن حضرت مى کشت قوم او افتخار مى کردند به آنکه امیرالمؤ منین علیه السّلام او را کشته ؛ و لهذا خواهر عمروبن عـبـدودّ در مـرثـیـه بـرادر خـویـش اشعارى خواند به این مضمون که اگر کشنده عمرو غیر امیرالمؤ منین علیه السّلام بود من تا زنده بودم بر او مى گریستم امّا چون قاتلش یگانه است در شجاعت و ممتاز است به کرامت ، کشته او را عارى و ننگى نیست . و شجاعى که لحظه اى در مقابل آن حضرت مى ایستاد پیوسته به آن افتخار مى نمود و از قوّت قلب و دلیرى خود مى سرود. پادشاهان بلاد کفر صورت آن جناب را در معبد خود نقش مى کردند و جمعى از مـلوک تـرک و آل بـویـه بـراى تـیمّن و تبرّک صورت او را بر شمشیرهاى خود از جهت ظـفـر و نـصـرت بر دشمن نگاشته و با خود مى داشتند و این بود قوّت و زور او با آنکه نان جو مى خورد و غذا کم تناول مى نمود و ماءکول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود و همیشه صائم و قائم و عبادت او دائم بود.




تاریخ : شنبه 92/3/4 | 6:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

استجابت دعاهاى على علیه السّلام
چنانچه به طُرُق بسیار معتبره ثابت شده نـفـریـن آن حـضـرت در حـقّ بـُسـْر بـن ارطـاة بـه اخـتـلاط عـقـل و اسـتـجـابت دعاى آن حضرت در حق او و نفرین نمودن او در حق مردى که جاسوسى مى کرد و اخبار آن حضرت را به معاویه مى رسانید سپس کور شد، و نفرین کرد در حقّ طلحه و زبـیـر کـه بـه کمال ذلّت و زشتى کشته گردند و بمیرند، و دعاى آن جناب در حقّ ایشان مستجاب شد و زبیر را، عمروبن جُرموز در وقت خواب به ضرب شمشیر بکشت و جسدش ‍ را در خاک کرد و طلحه را، مروان بن الحکم تیرى زد و به سبب آن رگ اکحلش گـشـوده گـشـت و در مـیـان بـیـابان در آفتاب سوزان به تدریج خون از بدنش ‍ رفت تا بـمـرد و خـود طـلحـه مـى گـفـت کـه هـیـچ مـرد قـرشـى مثل من خونش ضایع نگشت .
و از روایـات اهـل سـنـت ثـابـت اسـت کـه امیرالمؤ منین علیه السّلام استشهاد فرمود جمعى از صـحـابـه را بـر حـدیـث غـدیـر تـمـامـى شـهـادت دادنـد کـه شـنـیـدنـد رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود در خُمّ غدیر (مَنْ کُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ مَوْلا هُ). مـگر چند نفر که کتمان کردند و به اخفاى آن پرداختند، آن حضرت در حقّ ایشان نفرین کرد پس ‍ به دعاى آن حضرت ، سزاى خود یافتند یعنى بعضى به کورى و بعضى به بـَرَص ‍ مـبتلا گشتند و چاشنى عذاب الهى را در دار دنیا چشیدند.




تاریخ : شنبه 92/3/4 | 5:46 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

حسن خلق حضرت على علیه السّلام
حُسْن خُلق و شکفته روئى آن حضرت به حدّى واضح است که دشمنانش به این عیب کردند، عمروعاص مى گفت که او بسیار دِعابَة و خوش طبعى مى کند و عـمـرو ایـن را از قـول عـمـر بـرداشـتـه کـه او بـراى عـذر ایـنکه خلافت را به آن حضرت تـفـویض نکند این را، عیب او شمرد. صَعْصَعْة بن صُوْحان و دیگران در وصف او گفتند: در مـیـان مـا کـه بـود مـثـل یکى از ما بود، به هر جانب که او را مى خواندیم مى آمد و هرچه مى گـفـتـیـم مـى شـنـیـد و هـرجـا کـه مـى گـفـتـیـم مـى نـشـسـت و بـا ایـن حـال ، چـنـان از آن حـضـرت هـیـبـت داشـتـیم که اسیر دست بسته دارد از کسى که با شمشیر برهنه بر سرش ایستاده باشد و خواهد گردنش را بزند.
و نقل شده که روزى معاویه به قیس بن سعد، گفت : خدا رحمت کند ابوالحسن را که بسیار خـنـدان و شـکـفـتـه و خـوش طـبـع بـود، قـیـس گـفـت : بـلى چـنـیـن بـود و رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـیز با صحابه خوش طبعى مى نمود و خندان بـود، اى مـعـاویـه ! تـو بـه ظـاهـر چـنـین نمودى که او را مدح مى کنى امّا قصد ذمّ آن جناب نـمـودى واللّه ! آن جـنـاب با آن شکفتگى و خندانى ، هیبتش از همه کس افزون بود و آن هیبت تـقـوى بـود کـه آن سـرور داشـت نـه مـثـل هـیـبـتـى کـه اراذل و لِئام شام از تو دارند.




تاریخ : شنبه 92/3/4 | 5:24 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

حلم و عفو حضرت على علیه السّلام
آن حضرت اَحْلَم مردم و عفو کننده ترین مردمان بود از کسى که با او بدى کـنـد و صـحـت ایـن مـطـلب مـعـلوم است از آنچه کرد با دشمنان خود مانند مروان ابن الحکم و عـبـداللّه بـن زبـیـر و سـعـیـد بـن العـاص کـه در جـنـگ جـمـل بـرایـشـان مـسـلط شـد و ایـشان اسیر آن حضرت شدند، آن جناب تمامى را رها کرد و مـتـعـرّض ایـشـان نشد و تلافى ننمود و چون بر صاحب هودج عایشه ظفر یافت به نهایت شـفـقـت و لطـف ، مراعات او نمود؛ و اهل بصره شمشیر بر روى او و اولادش کشیدند و ناسزا گـفـتـنـد، چـون بـر ایـشـان غـلبـه کـرد شـمـشـیـر از ایـشـان بـرداشـت و آنـها را امان داد و امـوال و اولادشـان را نـگـذاشـت غـارت کـنـنـد. و نیز این مطلب پر ظاهر است از آنچه در جنگ صِفّین با معاویه کرد که اوّل لشکر مُعاویه سَرِ آب را گرفته ملازمان آن حضرت را از آن مـنـع کـردند بعد از آن ، آن جناب آب را از تصرّف ایشان گرفت و آنها را به صحراى بـى آبـى رانـد اصـحاب آن حضرت گفتند تو هم آب را از ایشان منع فرما تا از تشنگى هلاک شوند و حاجت به جنگ و جدال نباشد، فرمودند: وَاللّه ! آنچه ایشان کردند من نمى کنم و شـمـشـیـر مـُغـنـى اسـت مرا از این کار و فرمان کرد تا طرفى از آب گشودند تا لشکر مُعاویه نیز آب بردارند.
و جـمـع کـثـیـرى از عـلمـاى سـنـّت در کـتـب خـود نـقـل کـرده انـد کـه یـکـى از ثـقـات اهل سنّت گفت : على بن ابى طالب علیه السّلام را در خواب دیدم گفتم : یا امیرالمؤ منین ! شـمـا وقـتى که فتح مکّه فرمودید خانه ابوسفیان را مَاءْمَن مردم نمودید و فرمودید هرکه داخـل خـانـه ابوسفیان شود بر جان خویش ایمن است ، شما این نحو احسان در حق ابوسفیان فـرمـودیـد، فـرزنـد او در عـوض تـلافى کرد فرزندت حسین علیه السّلام را در کربلا شـهـیـد نـمـود و کـرد آنـچـه کرد، حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصّیفى را در این باب نـشنیدى ؟ گفتم : نشنیدم ، فرمود: جواب خود را از او بشنو، گفت : چون بیدار شدم مبادرت کردم به خانه ابن الصّیفى که معروف است به (حیص و بَیص ) و خواب خود را براى او نـقـل کـردم تـا خـواب مـرا شـنـیـد شـهقه زد و سخت گریست و گفت : به خدا قسم که این اشـعـارى را که امیرالمؤ منین علیه السّلام فرموده من در همین شب به نظم آوردم و از دهان من هنوز بیرون نشده و براى احدى ننوشته ام پس انشاد کرد از براى من آن ابیات را:
شعر :
مَلَکْنا فَکانَ الْعَفْوُمِنّا سَجِیَّةً

فَلَمّا مَلَکْتُمْ سالَ بِالدَّمِ اَبْطَحُ
وَحَلَّلْتُم قتْلَ الاُسارى وَطالَ ما
غَدَوْنا عَلَى الاَسْرى فَنَعْفُو وَنَصْفَحُ
وَحَسْبُکُم ه ذَا التَّفاوُتُ بَیْنَنا

وَکُلُّ اِنآءٍ بَالَّذی فیهِ یَرْشَحُ




تاریخ : شنبه 92/3/4 | 12:40 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

عبادت حضرت على علیه السّلام
آنکه حضرت اَعْبَد مردم و سیّد عابدین و مصباح مُتَهَجّدین بود، نمازش از همه کـس بـیـشـتـر و روزه اش فـزونتر بود، بندگان خدا از آن جناب نماز شب و ملازمت در اقامت نوافل را آموختند و شمع یقین را در راه دین از مشعل او افروختند، پیشانى نورانیش از کثرت سـجـود پـیـنـه کـرده بـود و مـحـافـظـت آن بـزرگـوار بـر اداى نـوافـل بـه حـدّى بود که نقل شده در لیلة الهریر در جنگ صِفّین بین الصَّفَّیْن نطعى برایش گسترده بودند و بر آن نماز مى کرد و تیر از راست و چپ او مى گذشت و بر زمین مـى آمـد و ابـدا آن حـضـرت را در سـاحـت وجـودش تـزلزلى نـبـود و بـه نـمـاز خـود مـشـغـول بود و وقتى تیرى به پاى مبارکش فرو رفته بود خواستند آن را بیرون آورند بـه طـریـقـى کـه درد آن بـر آن جـنـاب اثـر نـکـنـد صـبـر کـردنـد تـا مـشـغـول نـماز شد آنگاه بیرون آوردند؛ چه آن وقت توجّه کلّى آن جناب به جانب حق تعالى بود و ابدا به غیر او التفاتى نداشت و به صحّت پیوسته که آن جناب در هر شب هزار رکعت نماز مى گزارد و گاه گاهى از خوف و خشیت الهى آن حضرت را غشى طارى مى شد و حـضرت على بن الحُسَین علیه السّلام با آن کثرت عبادت و نماز که او را ذوالثَّفِنات و زین العابدین مى گویند فرموده :
وَمَنْ یَقْدِرُ عَلى عِب ادَةِ عَلىِّ بْنِ ابى طالب علیه السّلام ؟!
یـعـنى که را توانائى است بر عبادت على بن ابى طالب علیه السّلام و چه کسى قدرت دارد که مثل على علیه السّلام عبادت خدا کند؟!