سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نمونه‏ای از تاریخ اسلام

اصحاب رسول خدا در چه وضع و حالی بودند ؟ حدیث معروف کافی  -
که مولوی آن را به شعر درآورده است - واقعا عجیب است . این حدیث را
شیعه و سنی  هر دو روایت کرده‏اند : روزی پیغمبر اکرم ( ص ) در
وقت بین‏الطلوعین سراغ " اصحاب صفه " رفت ( پیامبر ، زیاد سراغ‏
اصحاب صفه می‏رفت ) . در این میان ، چشمش به جوانی افتاد . دید این‏
جوان یک حالت غیرعادی دارد : دارد تلوتلو می‏خورد ، چشمهایش به کاسه سر
فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادی نیست . جلو رفت و فرمود : « کیف‏
اصبحت ؟ » [ چگونه صبح کرده‏ای ] ؟ عرض کرد اصبحت موقنا یا رسول الله‏
در حالی صبح کرده‏ام که اهل یقینم ، یعنی آنچه تو با زبان خودت از راه‏
گوش به ما گفته‏ای ، من اکنون از راه بصیرت می‏بینم . پیغمبر می‏خواست‏
یک مقدار حرف از او بکشد ، فرمود : هر چیزی علامتی دارد ، تو که ادعا
می‏کنی اهل یقین هستی ، علامت یقین تو چیست ؟ « ما علامة یقینک ؟ » عرض‏
کرد : ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظما هواجری‏
علامت یقین من این است که روزها مرا تشنه می‏دارد و شبها مرا بی‏خواب ،
یعنی این روزه‏های روز و شب زنده‏داریها ، علامت یقین است . یقین من‏
نمی‏گذارد که شب سر به بستر بگذارم ، یقین من

نمی‏گذارد که حتی یک روز مفطر باشم . فرمود : این کافی نیست ، بیش از
این بگو ، علامت بیشتری از تو می‏خواهم . عرض کرد : یا رسول الله ! الان‏
که در این دنیا هستم ، درست مثل این است که آن دنیا را می‏بینم و صداهای‏
آنجا را می‏شنوم ، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم‏
می‏شنوم ،  ، یا رسول الله ! اگر به من اجازه دهی ، اصحاب را الان‏
یک یک معرفی کنم که کدامیک بهشتی و کدامیک جهنمی‏اند . فرمود : سکوت‏
! دیگر حرف نزن .
گفت پیغمبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبدا موقنا باز اوش گفت
کونشان از باغ ایمان گرشکفت
گفت تشنه بوده‏ام من روزها
شب نخفتستم زعشق و سوزها
گفت از این ره کو ره‏آوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
همین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
بعد پیغمبر به او فرمود : جوان ! آرزویت چیست ؟ چه آرزوئی داری ؟
عرض کرد : یا رسول الله ! شهادت در راه خدا .
آن ، عبادتش و این هم آرزویش ، آن شبش و این هم روز و آرزویش . این‏
می‏شود مؤمن اسلام ، می‏شود انسان اسلام ، همانکه دارای هر دو درد است ، ولی‏
درد دومش را از درد اولش دارد ، آن درد خدائی است که این درد دوم را
در او ایجاد کرده است .
آیه‏ای را در آغاز سخنم تلاوت کردم : " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و
انها لکبیرش الا علی الخاشعین »" . قرآن عجیب سخن می‏گوید :

ای اهل ایمان ! از نماز استمداد کنید و از صبر که مفسرین گفته‏اند ، مقصود
، روزه است یا لااقل روزه یکی از اقسام صبر است از اینها استمداد کنید !
مدد بگیرید ! چه مددی است که می‏توانیم از نماز بگیریم ؟ چه مددی است که‏
از عبادت خدا و خداپرستی می‏توانیم بگیریم ؟ همین [ عبادت خدا ] مدد
است ، اصلا هر مددی را از اینجا می‏شود گرفت . اگر شما می‏خواهید در
اجتماع ، یک مسلمان واقعی باشید و می‏خواهید یک مجاهد نیرومند باشید ،
باید نماز خوان خالص و مخلصی باشید . . .  .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:18 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

لزوم همراه بودن گرایشهای برونی و درونی

ما هنوز در منزل اول از بحث خودمان هستیم . امشب ، شب بیست و یکم‏
ماه مبارک‏رمضان و شب اول از دهه آخر این ماه است . وقتی دهه آخر ماه‏
مبارک رمضان می‏رسید ، پیغمبر اکرم دستور می‏داد رختخوابش را به طور کلی‏
ببندند و فقط در ماه شوال باز کنند ، یعنی پیغمبر در این دهه هیچ شبی‏
نمی‏خوابید . این شبها ، شب عبادت

است ، شب خلوت و مناجات است . این مطلب را به حکم مطلبی که در
جلسات پیش عرض کردم ، می‏گویم که گاهی بعضی ارزشها ارزش دیگر را از
بین می‏برند . درگذشته ، جامعه اسلامی گرایشی به ارزش عبادت پیدا کرده‏
بود و می‏خواست ارزشهای دیگر را از بین ببرد و من احساس می‏کنم که باز
یک موج افراطی دیگری در حال تکون است ، یعنی عده‏ای می‏خواهند به‏
گرایشهای اجتماعی اسلام توجه کنند ولی گرایشهای خدائی اسلام را فراموش‏
کنند ، یعنی انحراف و اشتباهی دیگر . آن عرب الاغی داشت ، می‏خواست‏
سوار شود ، آنقدر دورخیز کرد که وقتی به طرف الاغ پرید ، آن طرف الاغ‏
افتاد و گفت : کالاول : " شد مثل اول " . اگر بنا شود از جاده معتدل‏
اسلام خارج شویم ، چه فرق می‏کند که " عبادتگرای جامعه گریز " باشیم یا
" جامعه‏گرای خداگریز " ؟ در منطق اسلام هیچ فرق نمی‏کند .
ببینید خداوند در آیه آخر سوره فتح - که آیاتی نظیر این در قرآن زیاد
است - چه می‏فرماید : " « محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار
رحماء بینهم »" ( 1 ) صحابه و تربیت شدگان پیغمبر ، چگونه هستند ؟ در
مقابل دشمنان حقیقت ، ( 2 ) ، شدید ، قوی ، باصلابت و محکم هستند ،
مانند دیواری روئین که از جا تکان نمی‏خورد : " « ان الله »
« یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کأنهم بنیان مرصوص »" ( 1 ) .
ولی اینها دو چهره دارند ، دو وجهه دارند ، در مقابل دشمنان حقیقت‏
آنچنان محکم و باصلابتند ، ولی در میان خود ، یک پارچه عطوفت ، مهربانی‏
، یگانگی و وحدتند که از نظر قرآن یک خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است (
یعنی همان خصلتی که ما قرنها فراموش کرده بودیم ) . قرآن در ادامه آخرین‏
آیه سوره فتح می‏فرماید : " « تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و
رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود »" فورا سراغ آن ارزش خدائی‏
می‏رود . همان کسانی که از نظر به اصطلاح جامعه گرائی در آن وضع هستند ، [
در مقابل خداوند ] راکعند ، ساجدند ، درد دلشان را با خدا [ می‏گویند ] ،
از خدای خود ترقی و فزونی می‏خواهند ، به آنچه دارند قانع نیستند ،
می‏خواهند روز به روز جلوتر و پیشتر بروند ، از همه پرستشهاشان جز رضای‏
خدا چیز دیگری نمی‏خواهند ، یعنی به عالیترین شکل ، خدا را عبادت می‏کنند
و در چهره اینها آثار عبادت نمایان است . " « ذلک مثلهم فی التوریة و
مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطأه »" ( 2 ) بعد برای جامعه اسلامی ، مثلی‏
ذکر می‏کند که چگونه این جامعه ، جامعه‏ای است روینده و بالنده . [
می‏فرماید : ] جامعه حکم یک گیاه را دارد که در اول ، ضعیف و کوچک است‏
ولی بعد رشد می‏کند و رشد می‏کند ، به طوری که همه کشاورزان را به حیرت و
شگفتی وا می‏دارد .
ببینید قرآن چطور [ در جای دیگر این دو گرایش را ] توأم با
یکدیگر ذکر کرده است : " « التائبون العابدون الحامدون السائحون‏
الراکعون الساجدون »" جنبه‏های خدایی این دسته را ذکر می‏کند : تائبها ،
عبادت کنندگان ، ستایش کنندگان ، روزه گیرندگان ، راکعان ، ساجدان ،
بلافاصله پس از آن می‏گوید : " « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر
" ( 1 ) همانها که مصلح جامعه خود هستند و در جامعه ، امر به معروف و
نهی از منکر می‏کنند .
در آیه دیگری می‏فرماید : " « الصابرین و الصادقین و القانتین و
المنفقین »" ( 2 ) صبر کنندگان ، مقاومت کنندگان ، " صبر " در قرآن‏
همیشه معنایش مقاومت است ، مخصوصا مقاومت در میدان جنگ ) صادقان ،
راستگویان ، راست کرداران ، انفاق کنندگان . بلافاصله می‏گوید : "
²و المستغفرین بالاسحار »" و استغفار کنندگان در سحر بنابراین در اسلام ،
این گرایشها از یکدیگر تفکیک پذیر نیست ، کسی که یکی از اینها را
استخفاف‏کند ، دیگری را هم استخفاف کرده است .
در اوصاف اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه تعبیری است که من نه‏
فقط در یک حدیث بلکه در احادیث متعدد ، آن را دیده‏ام : « رهبان باللیل‏
، لیوث بالنهار » ( 3 ) در شب راهبانند ، شب که سراغ آنها می‏روی ،
گویی سراغ یک عده راهب رفته‏ای ولی روز که سراغشان می‏روی [ گوئی ] سراغ‏
یک عده شیر رفته‏ای .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:16 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

سیر انسان کامل از نظر عرفا

چقدر عرفا عالی و زیبا می‏گویند ، وقتی سیر انسان کامل را مشخص می‏کنند
. می‏گویند : سیر انسان کامل در چهار سفر رخ می‏دهد :
. 1 سفر انسان از خود به خدا .
. 2 سفر انسان همراه خدا در خدا ( یعنی شناخت خدا ) .
. 3 سفر انسان همراه خدا نه به تنهایی به خلق خدا .
. 4 سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا .
دیگر بهتر از این نمی‏شود سخن گفت . [ اولین سفر ] سفر انسان به سوی‏
خداست ، تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتی که به ذکر
خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را
با خود احساس کرد ، همراه خدا

به سوی خلق خدا بازمی‏گردد . چنین انسانی برای نجات خلق خدا ، در میان‏
خلق خدا حرکت می‏کند و برای حرکت دادن خلق خدا و نزدیک ساختن آنان به‏
خدا [ کوشش می‏کند ] .
اگر بگوئیم که سفر انسان از خلق است به سوی خدا ، و همانجا می‏ماند ،
انسان را نشناخته‏ایم و اگر بگوئیم انسان بدون اینکه خودش به سوی خدا
حرکت کند ، باید به سوی انسانها برود مثل مکتبهای مادی انسانی امروز
برای نجات انسانها هیچ کاری از او ساخته نیست و دروغ مطلق است . کسانی‏
توانسته‏اند انسانها را نجات دهند که اول ، خودشان نجات پیدا کرده‏اند .
[ مگر ] نجات انسانها یعنی چه ؟ نجات انسانها از چه چیز ؟ از اسارت‏
طبیعت ؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش " آزادی انسان از انسان "
است ؟ اینها درست است [ اما آنچه مقدم بر اینهاست ] نجات انسان از
خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود
محدود خودش نجات پیدا نکند ، هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای‏
دیگر نجات پیدا نمی‏کند .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انسان ، طالب کمال مطلق

نکته‏ای را می‏گویند و آن این است : " انسان همیشه طالب آن چیزی است‏
که ندارد " و این خیلی عجیب است . هر چیزی را تا ندارد خواهان اوست ،
وقتی همان چیز را دارا شد ، دلزدگی برایش پیدا می‏شود ، چرا ؟ این یک‏
امر غیر منطقی است که در طبیعت یک موجود ، میل به چیزی وجود داشته‏
باشد ولی وقتی به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد کند .
شخصی می‏گفت : در یکی از موزه‏های خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمه‏
یک زن جوا ن بسیار زیبایی را دیدم که روی یک تختخواب خوابیده است و
جوان بسیار زیبائی که یک پایش روی تخت و پای دیگرش روی زمین بود و
رویش را برگردانده بود ، مثل کسی که دارد فرار می‏کند . می‏گفت : وقتی من‏
این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو
پیکر پیکرهای زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلکه در حال گریز
مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است . از افرادی که وارد بودند توضیح‏
خواستم ، گفتند : این تجسم فکر معروف افلاطون است که می‏گوید انسان هر
معشوقی که دارد ، ابتدا با یک جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او می‏رود
ولی همین که به وصال رسید ، " عشق " در آنجا دفن می‏شود ، وصال ، مدفن‏
عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار .
چرا اینطور است ؟ این مسأله یک امر غیرطبیعی و غیرمنطقی به نظر می‏رسد ، اما آنهایی که دقیقتر در این مسئله فکر کرده‏اند ، آن را
حل کرده‏اند ، گفته‏اند : مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که‏
نمی‏تواند عاشق محدود باشد ، نمی‏تواند عاشق فانی باشد ، نمی‏تواند عاشق‏
شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است ، انسان عاشق کمال مطلق است و
عاشق هیچ چیز دیگری نیست ، یعنی عاشق ذات حق است ، عاشق خداست . همان‏
کسی که منکر خداست ، عاشق خداست ، حتی منکرین خدا که به خدا فحش‏
می‏دهند ، نمی‏دانند که در عمق فطرت خود ، عاشق کمال مطلقند ولی راه را گم‏
کرده‏اند ، معشوق را گم کرده‏اند .
محی‏الدین عربی می‏گوید : ما احب احد غیر خالقه هیچ انسانی غیر از خدای‏
خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا
را دوست داشته باشد . ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب وسعاد وهند و
غیر ذلک لکن خدای متعال در زیر این نامها پنهان شده است ( 1 ) . [ مثلا
] مجنون خیال می‏کند که عاشق لیلی است ، او از عمق فطرت و وجدان خودش‏
بی‏خبر است . لهذا محی‏ا لدین می‏گوید : پیغمبران نیامده‏اند که عشق خدا و
عبادت خدا را به بندگان یاد دهند [ چون ] این ، فطری هر انسانی است‏
بلکه آمده‏اند که راههای کج و راست را نشان دهند ، آمده‏اند بگویند ای‏
انسان ! تو عاشق کمال مطلقی ، خیال می‏کنی که پول برای تو کمال مطلق است‏
، خیال می‏کنی که جاه برای تو کمال مطلق است ، خیال می‏کنی که زن برای تو
کمال مطلق است ، تو چیزی غیر از کمال

مطلق را نمی‏خواهی ولی اشتباه می‏کنی ، پیامبران آمده‏اند که انسان را از
اشتباه بیرون بیاورند .
درد انسان ، آن درد خدایی است که اگر پرده‏های اشتباه از جلو چشمش‏
کنار رود و معشوق خود را پیدا کند ، به صورت همان عبادتهای عاشقانه‏ای‏
درمی‏آید که در علی ( ع ) سراغ داریم .
چرا قرآن می‏گوید : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 1 ) بدانید
که منحصرا و منحصرا " « بذکر الله »" که مقدم شده است ، علامت انحصار
است با یک چیز قلب بشر آرام می‏گیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا
می‏کند و آن ، یاد خدا و انس با خداست . قرآن می‏گوید اگر بشر خیال کند
که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش می‏رسد و از اضطراب و
ناراحتی و شکایت بیرون می‏آید ، اشتباه کرده است . قرآن نمی‏گوید نباید
دنبال اینها رفت ، می‏گوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید
اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش می‏دهند و وقتی بشر به اینها رسید
، احساس می‏کند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه می‏کنید ،
منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می‏کند . بسیاری از مکتبها
تکیه‏شان روی [ دور ماندن انسان از اصل خود ] است .
مکتبهای دیگری هستند که تکیه‏شان روی درد انسان است برای خلق خدا ، نه‏
درد انسان برای خدا . حتی بعضی می‏گویند درد انسان برای خدا یعنی چه ؟ !
مثلا در یکی از مجلات ، بحثهایی طرح شده است تحت عنوان " خدا یا انسان‏
" ؟ یکی می‏گوید : " خدا " ،

دیگری می‏گوید : " انسان " و سومی می‏گوید : " خدا و انسان " ، ولی من‏
کسی را ندیدم که بگوید : خدا و انسان از یکدیگر جدا نیست ، تا خدا نباشد
انسان هم نیست . تا آن درد خدایی را که در انسان است ، نشناسیم و تا
انسان به سوی خدا نرود ، درد انسانی او هم به جایی نخواهد رسید .
انسانیت ، درد خداست ، درد انسان از درد خدا [ داشتن ] است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 3:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد خداجوئی در انسان

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی‏
عبدالله ورسوله ، و حبیبه و صفیه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و
نبینا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطیبین الطاهرین المعصومین‏
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و انها
لکبیرش الا علی الخاشعین »" ( 1 ) .
انسان همیشه خودش برای خودش دروازه معنویت ( 2 ) بوده است . مقصود
از این که می‏گوئیم انسان همیشه برای خودش دروازه معنویت بوده و از
دروازه وجودش عالم معنی را دیده و کشف کرده است ، این است که در [
نفس ] انسان چیزهائی وجود دارد که حساب آنها با حساب عالم ماده جور در
نمی‏آید . نه تنها علمای " معرفةالنفس " و " معرفة الروح " قدیم ،
بلکه بسیاری از علمای
معرفةالنفس جدید هم به این مطلب اعتراف دارند که در انسان ، چیزهائی‏
یافت می‏شود که با حسابهای مادی این دنیا قابل توجیه نیست و نشان می‏دهد
که حساب دیگری در کار است .
سخنی دارد پیغمبر اکرم ( ص ) که می‏فرماید : « من عرف نفسه فقد عرف‏
ربه » هر کسی خودش را بشناسد ، خدا را می‏شناسد .
قرآن کریم برای انسان در مقابل همه اشیاء عالم ، به طور کلی حساب‏
جداگانه و مستقلی باز کرده است ، می‏فرماید : " « سنریهم ایاتنا فی‏
الافاق و فی انفسهم »" ( 1 ) ما نشانه‏های خود را در آفاق عالم یعنی در
عالم طبیعت ارائه می‏دهیم و در نفوس خود مردم . قرآن ، [ نفوس مردم را
] با حساب جداگانه‏ای بیان کرده است و همین آیه سبب شده است که در
ادبیات ما ، اصطلاح مخصوص " آفاق " و " انفس " را پیدا کند .
می‏گویند : " مسائل آفاقی " و " مسائل انفسی " .
ممکن است بگوئید که آن چیزهائی که در نفس انسان موجود است و با
حسابهای مادی قابل توجیه نیست ، چیست ؟ باید گفت که این داستان درازی‏
دارد و من نمی‏خوا هم وارد این مطلب شوم .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:28 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نظر اسلام

آیا از نظر معیارهای اسلامی ، انسان کسی است که درد دیگران را داشته‏
باشد ؟ یا کسی است که فقط درد خدا را داشته باشد ؟ از نظر معیارهای‏
اسلامی ، انسان کسی است که درد خدا را داشته باشد و چون درد خدا را دارد
، درد انسانهای دیگر را هم دارد .
ببینید قرآن [ درباره درد دیگران داشتن ] چگونه سخن می‏گوید . قرآن راجع‏
به پیغمبر اکرم ( ص ) می‏فرماید : " « فلعلک باخع نفسک علی اثارهم ان‏
لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا »" ( 1 ) پیغمبر آنچنان برای هدایت و
سعادت مردم ونجات آنان از اسارتها و گرفتاریهای دنیا و آخرت حریص‏
است که می‏خواهد خود را هلاک کند . خطاب می‏رسد که چه خبر است ؟ مثل‏
اینکه تو می‏خواهی خودت را به خاطر مردم تلف کنی . " « طه 0 ما انزلنا
علیک القران لتشقی 0 الا تذکرش لمن یخشی »" ( 2 ) .
در آیه‏ای دیگر می‏فرماید : " « لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما
عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم » " ( 2 ) . ببینید تعبیر قرآن‏
چقدر عجیب و عالی است : مردم ! پیامبری از میان شما و از جنس شما برای‏
شما آمده است ، اولین خصوصیتش این است که « عزیز علیه ما عنتم » (
عنت یعنی مشقت ، رنج ، ناراحتی ) رنجهای شما بر او ناگوار است و او
درد شما را دارد . پس مسلمان کیست ؟ مسلمان کسی است که هم درد خدا را
داشته باشد و هم درد خلق خدا را . « حریص علیکم »قرآن تعبیر " حریص‏
" را بکار برده است . گاهی بعضی پدرها که می‏خواهند بچه‏هایشان ملا بشوند
، آنقدر [ در این خواسته ] افراط می‏ورزند که می‏گویند فلان‏کس حریص است‏
به اینکه بچه‏اش باسواد بشود ، مثل آدمی که حریص مال دنیاست ، درست‏
مثل آدمی که پول پرست و حریص جمع آوری پول است ، پیغمبر حریص نجات‏
مردم است ، حریص بهبود بخشیدن به دردهای مردم است . این می‏شود درد خلق‏
داشتن .
مگر خود علی ( ع ) این تعبیر را نمی‏کند ؟ مگر تعبیر " درد " مال خود
او نیست ؟
داستان معروفی است که مکرر شنیده‏اید : در بصره ، عثمان بن حنیف در
یک مجلس میهمانی شرکت کرده است . در آن مجلس میهمانی چه خبر بوده‏
است ؟ العیاذبالله مشروب بوده ؟ نه . قمار بوده ؟ نه . فسق و فجوری‏
بوده ؟ نه . پس چه بوده ؟ گناه عثمان بن حنیف این بوده که در یک مجلس‏
صد درصد اشرافی شرکت کرده ،

یعنی از فقرا کسی در آن مجلس نبوده است ( 1 ) . به علی ( ع ) خبر می‏رسد
که نماینده و حاکم شما در مجلسی شرکت کرده است که در آن مجلس ، اغنیا
و پولدارها و اشراف وجود داشته‏اند ولی از فقرا کسی در آنجا نبوده است .
علی ( ع ) می‏فرماید : " « و ما ظننت انک تجیب الی طعام قوم عائلهم‏
مجفو و غنیهم مدعو » " عثمان بن حنیف ! من باور نمی‏کردم که تو دعوت بر
سفره‏ای را بپذیری که اغنیا را در آنجا دعوت کرده باشند ولی فقرا را
دعوت نکرده باشند و آنها پشت درمانده باشند . بعد علی ( ع ) شروع به‏
گفتن دردهای خودش می‏کند تا می‏رسد به آنجا که راجع به خودش می‏گوید :
²و لو شئت لاهتدیت الطریق الی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج‏
هذا القز » . علی ( ع ) خلیفه است . می‏گوید اگر من بخواهم ، امکانات‏
برایم فراهم است ، بهترین خوردنیها و نوشیدنیها و بهترین پوشیدنیها و
هرچه که بخواهم برای من فراهم است . « و لکن هیهات ان یغلبنی هوای ، و
یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمة » هیهات هیهات که من چنین کنم ، محال است‏
که من مهار خود را به دست حرص و هوای نفسم بدهم . حال چرا [ علی ( ع )
اینگونه می‏گوید ] ؟ مگر خدا این نعمتها را حرام کرده است ؟ علی ( ع )
توضیح می‏دهد تا کسی خیال نکند لباس خوب پوشیدن حرام است ، عسل مصفی‏
خوردن حرام است . نه ، مسئله دیگری است ، اینها حرام نیست ، حلال است.
« و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فی القرص ، و لا عهد له بالشبع »
اگر من اینجا شکم خود را سیر کنم ، شاید در عراق و
کوفه و یمامه و سواحل خلیج‏فارس و در حجاز ، کسانی باشند که امید به این‏
یک قرص نان را هم نداشته باشند . « او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و
اکباد حری » آیا من شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهائی گرسنه و جگرهایی‏
تشنه باشد ؟ آیا من آنجور باشم که شاعر می‏گوید :
و حسبک داء ان تبیت ببطنة
و حولک اکباد تحن الی القد
یعنی این درد ( داء ) تو را بس که شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکمهائی‏
گرسنه وجود داشته باشد . به این می‏گویند درد خلق خدا . این را می‏گویند
معیار انسانیت ، و به تعبیر صحیحتر مادر دوم ارزشها . سپس می‏فرماید :
« / اقنع من نفسی بان یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟
(1) آیا من به لقب و اسم قناعت کنم ؟ آیا به لقبی که به من می‏دهند و "
یا امیرالمؤمنین ، یا امیرالمؤمنین " می‏گویند و مرا امیر مؤمنان و خلیفه‏
می‏خوانند و به اینکه مرا به عنوان رئیس یک مملکت اسلامی که بیشترین‏
معموره عالم را گرفته است [ خطاب می‏کنند ] ، قناعت کنم و برخود نام‏
امیرالمؤمنین بگذارم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم ؟
« و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟
ببینید همه سخن [ در اینجا ] از همدردی است ، از درد دیگران را احساس‏
کردن است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد انسان نسبت به خلق خدا

گروهی دیگر در موضوع درد انسان که آن را ارزش ارزشها تلقی می‏کنند ،
متوجه امر دیگری شده‏اند : درد انسان نسبت به خلق خدا ، نه درد انسان‏
نسبت به خدا . می‏گویند معیار انسانیت انسان به این است که درد دیگران‏
را داشته باشد ، یعنی ناراحتیهایی که متوجه دیگران است و هیچ به شخص او
مربوط نیست ، در او درد ایجاد می‏کند ، او غمخوار دیگران است . به قول‏
سعدی :

من از بینوائی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد

اگر درد دیگران و غمخوارگی در کسی پیدا شد ، از گرسنگی دیگران خوابش‏
نمی‏برد . گرسنگی برای خودش از گرسنگی دیگران آسانتر است ، اگر خاری در
پای دیگران فرو رود ، مثل این است که در چشم او فرو رفته است . می‏گویند
این درد انسان است ، دردی است که به انسان ، شخصیت و ارزش می‏دهد و
این

است منشأ همه ارزشهای انسانی . امروز می‏بینیم آنهایی که دائما می‏گویند
فلان مسئله ، انسانی است ، اصلا انسانیت را جز در اینجا در جای دیگر
پیاده نمی‏کنند . هر چیزی که باز گشتش به احساس مسئولیت انسان و درد
انسان [ در قبال ] انسانهای دیگر باشد ، آن را انسانی می‏دانند و هر چیز ،
غیر از این باشد آن را انسانی نمی‏دانند . باز این هم محو شدن ارزشها در
یک ارزش دیگر است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:26 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تمثیل مولوی

داستانی را مولوی ذکر می‏کند که البته تمثیل است . می‏گوید مردی بود که‏
همیشه با خدای خودش راز و نیاز می‏کرد و داد " الله ، الله " داشت .
یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد
برای همیشه خاموش شد . به او گفت : ای مرد ! این همه که تو " الله ،
الله " می‏گویی و سحرها با این سوز و درد خدا را می‏خوانی ، آخر یک دفعه‏
هم شد که تو لبیک بشنوی ؟ تو اگر به در هر خانه‏ای رفته بودی و این همه‏
فریاد کرده بودی ، [ لااقل ] یک دفعه در جواب تو " لبیک " می‏گفتند .
این مرد به نظرش آمد که این حرف ، منطقی است . دهانش بسته شد و دیگر
" الله ، الله " نگفت . در عالم رؤیا هاتفی به او گفت : چرا مناجات‏
خدا را ترک کردی ؟ گفت : من می‏بینم این همه که دارم مناجات می‏کنم و با
این همه درد و سوزی که دارم ، یک بار هم نشد در جواب ، به من لبیک‏
گفته شود . هاتف به او گفت : ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو
بگویم : " آن الله تولبیک ماست " .

نی که آن الله تو لبیک ماست
آن نیاز و سوز و دردت ، پیک ماست
تو نمی‏دانی که همین درد و سوزی که ما در دل تو قرار دادیم و همین عشق و
شوقی که در دل تو قرار دادیم ، خودش لبیک ماست .
چرا علی ( ع ) در دعای کمیل می‏فرماید : " « اللهم اغفر لی الذنوب‏
التی تحبس الدعاء » " خدایا آن گناهانی که سبب می‏شود دعا کردن من حبس‏
شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود ، بیامرز . این است‏
که می‏گویند دعا برای انسان ، هم مطلوب است و هم وسیله ، یعنی دعا همیشه‏
برای استجابت نیست ، اگر استجابت هم نشود ، استجابت شده است . دعا
خودش مطلوب است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:25 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

" درد انسان " در کلام امیرالمؤمنین

چقدر زیبا می‏گوید امیرالمؤمنین علی ( ع ) وقتی که با کمیل بن زیاد نخعی‏
به صحرا می‏رود . کمیل می‏گوید همین که به صحرا رسیدیم و دیگر کسی در آنجا
نبود ، علی ( ع ) آه عمیقی کشید « فلما اصحر تنفس الصعداء » بعد فرمود :
" « یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها ، فاحفظ عنی ما
اقول لک » " دل انسان به منزله ظرف است ، بهترین ظرفها آن است که‏
ظرفیتش بیشتر باشد یا بهتر [ مظروف را ] نگهداری کند . گوش کن آنچه را
که من به تو می‏گویم . اول مردم را به سه قسمت تقسیم می‏کند که اینها محل‏
بحث من نیست تا در اواخر ، شکایت می‏کند که : افسوس ! افراد صاحب‏سری‏
نیستند که من آنچه را که در دل دارم ، بتوانم به آنها اظهار کنم . بعد
می‏گوید : ولی اینچنین هم نیست که هیچکس نباشد ، همیشه در همه زمانها
افرادی [ اینچنین ] هستند . « اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة
اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا » تا آنجا که می‏فرماید : « هجم بهم‏
العلم علی حقیقة البصیرش » علم حقیقی در نهایت بصیرت بر آنها هجوم‏
آورده است و به مقام یقین کامل رسیده‏اند

« و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما
استوحش منه الجاهلون » به روح یقین اتصال پیدا کرده‏اند و فاصله‏ای با روح‏
یقین ندارند . آن چیزهایی که برای اهل ترف و ماده پرست‏ها خیلی سخت‏
است ، برای آنها رام و نرم است ، آنچه برای نادانها مایه وحشت است‏
یعنی خلوت با حق ، برای آنها مایه انس است « و صحبوا الدنیا بابدان‏
ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 1 ) اینها در دنیا با مردم همراهند ولی‏
با روحهایی که مجذوب [ عالم ] بالا هستند . در عین اینکه در این دنیا
هستند ، در این دنیا نیستند ، در حالی که در این دنیا هستند ، در دنیای‏
دیگری هستند . دردهای علی و به تعبیر ما دردهای عرفانی علی و دردهای‏
عبادتی علی و مناجاتهای علی یک مسئله بسیار واضح و روشنی است . کارش‏
در عبادت به جائی می‏رسد که آنچنان از خود بی‏خود می‏شود و گرم محبوب و
معشوقش می‏شود که از آنچه در اطراف او می‏گذرد بی‏خبر است ، حتی اگر تیری‏
را از بدنش بیرون بکشند .
این درد انسان است ، یعنی درد جدائی از حق ، و آرزو و اشتیاق تقرب به‏
ذات او و حرکت به سوی او و نزدیک شدن به او . تا انسان به ذات حق‏
نرسد ، این دلهره و اضطراب از بین نمی‏رود و دائما این حالت برای او
هست . اگر انسان خود را به هر چیز سرگرم کند ، آن چیز سرگرمی است ، [
حقیقت ] چیز دیگر است ، قرآن این مطلب را به این تعبیر می‏گوید : "
« الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 2 ) بدانید فقط
و فقط دلها با یک چیز از اضطراب و دلهره و ناراحتی ، آرام می‏گیرد ، این‏
درد بشر به وسیله یک چیز است که آرامش پیدا می‏کند و آن ، یاد حق و
انس با ذات پروردگار است . عرفا بیشتر روی این درد تکیه کرده‏اند و
دیگر به درد دیگری توجه ندارند و یا بگوئیم کمتر توجه دارند .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:24 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد انسان

درد انسان چیست ؟ اگر سر انسان درد بگیرد ، درد او از آن جهت که‏
انسان است ، نیست چون سر یک حیوان مثل گوسفند هم درد می‏گیرد . اینکه‏
دست و پای انسان درد می‏گیرد ، از [ نوع ] دردهای حیوانی و عضوی و شخصی‏
است . اما آنها که صحبت از " درد انسان " و " صاحب درد بودن انسان‏
" می‏کنند ، مقصودشان این نیست . آن دردی که ارزش ارزشها در انسان است‏
، چیز دیگری است .
گروهی - مانند عرفای خودمان - آن دردی را که در انسان سراغ دارند و
دائما آن را تقدیس می‏کنند ، درد خداجوئی است . می‏گویند این درد از
مختصات انسان است و حتی انسان به این دلیل بر فرشته ترجیح دارد که‏
فرشته بی‏درد است و انسان ، درد دارد .
طبق نظر اسلام ، انسان یک حقیقتی است که نفخه الهی [ در او دمیده شده‏
] و از دنیای دیگری آمده است و با اشیائی که در طبیعت وجود دارد ،
تجانس کامل ندارد . انسان در این دنیا ، یک نوع احساس غربت و احساس‏
بیگانگی و عدم تجانس با همه موجودهای عالم می‏کند چون همه فانی و متغیر و
غیر قابل دلبستگی هستند ، ولی در انسان ، دغدغه جاودانگی وجود دارد . این‏
درد همان است که انسان را به عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز و به خدا
نزدیک شدن و به اصل خود نزدیک شدن می‏کشاند .

چند تمثیل درباره درد انسان

می‏بینید چه مثلهایی در عرفان ما در این زمینه آمده است ! گاهی مثال‏
می‏زنند به طوطی‏ای که از جنگلهای هندوستان آورده‏اند و آن را در قفسی‏
زندانی کرده‏اند و این طوطی همیشه ناراحت است و در فکر این است که این‏
قفس شکسته شود و به جائی که مقر اصلی اوست باز گردد ، و گاهی انسان را
به مرغی که از آشیانه خود دور افتاده باشد ، تشبیه می‏کنند . یکی از
عالیترین تشبیهات ، همین تشبیه مولوی در اول مثنوی است . او [ انسان را
] تشبیه به نی‏ای کرده که او را از نیستان بریده‏اند و حال دارد دائما ناله‏
و فریاد می‏کند و همه ناله و فریادش برای این [ فراق ] است .

بشنو از نی چون حکایت می‏کند
واز جدائیها شکایت می‏کند
کز نیستان تا مرا ببریده‏اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‏اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

بعد می‏گوید :

دو دهان داریم گویا همچونی
یک دهان پنهانست در لبهای وی

گاهی مولوی به شکل دیگری تشبیه می‏کند :

پیل باید تا چو خسبد اوستان
خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب
خر زهندوستان نکرده است اغتراب

می‏گویند فیل را که از هندوستان می‏آورند ، باید دائما به سرش بکوبند ،
اگر نکوبند به یاد هندوستان می‏افتد . مولوی در اینجا می‏گوید فقط فیل است‏
که هندوستان را به خواب می‏بیند ، چون از

هندوستان آمده است ، الاغ هرگز هندوستان را به خواب نمی‏بیند ، چون غریب‏
هندوستان نیست و او را از آنجا نیاورده‏اند . می‏خواهد بگوید انسان است‏
که دغدغه بازگشت به عالم دیگر را دارد ، درد عرفانی دارد ، درد بازگشت‏
به سوی حق و به سوی خدا را دارد ، درد مناجات و وصال حق را دارد .