سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:6 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شهادت على بن الحسین علیهما السّلام‏

1- على بن الحسین در سنه (95) هجرى در سنّ (57) سالگى شهید شد، در قبرستان بقیع نزد امام حسن مجتبا دفن گردیدروز شهادت از ایام هفته: روز شنبه، بقولى روز دوشنبه. روز شهادت از ایام ماه: دوازدهم، بقولى هجدهم، بقولى بیست و پنجم ماه محرم. ماه شهادت: ماه محرم. سال شهادت: سال یکصد و دهم، بقولى نود و چهارم، بقولى نود و دوم از هجرت. محل دفن: مدینه پیغمبر (ص) مدت عمر:

پنجاه و هفت سال. مدت امامت: سى و چهار سال. قاتل: عبد الملک مروان، بقولى هشام بن عبد الملک. علت وفات: زهرى بود که بخورد آن حضرت دادند-  على بن الحسین دو سال و چند ماه از عمر خود را با امیر المؤمنین بسر برد.

حدیثهاى زیادى از آن حضرت روایت کرده، زین العابدین مدت بیست سال از عمر خود را با پدر و عموى خود طى کرد، زمان امامت آن حضرت (35) سال و چند ماه بود.

2- روایت شده که ناقه على بن الحسین (بعد از رحلت آن بزرگوار) بطرف قبرستان بقیع خارج شد، گردن خود را بر قبر آن حضرت میزد، اشک از چشمانش جریان داشت، امام محمّد باقر کسى را فرستاد تا آن ناقه را بجاى خود برگردانید، آن حیوان نیز بسوى بقیع برگشت و این عمل را سه مرتبه انجام داد، بالاخره بالاى قبر على بن الحسین توقف کرد تا مرد، امام محمّد باقر علیه السّلام دستور داد تا گودالى کندند و آن حیوان را در آن دفن کردند.

 [غلام سیاه امام زین العابدین ع‏]

از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: قحطى عمومى مردم را فرا گرفت، من چشم خود را گشودم، غلام سیاهى را بالاى تپه‏اى تنها دیدم، بطرف او روان شدم، دیدم لبهاى خود را حرکت میدهد، هنوز دعاى او تمام نشده بود که ابرى آمد، چون آن ابر را دید خوش‏حال شد و برگشت، بقدرى باران آمد که ما گمان کردیم غرق خواهیم شد. من بدنبال آن غلام رفتم تا اینکه دیدم داخل خانه على بن الحسین علیهما السّلام شد.

من نیز در خانه على بن الحسین داخل شدم، عرض کردم:

اى آقاى من آیا در خانه شما غلام سیاهى است که او را بمن بفروشى و مرا ممنون نمائى؟ فرمود: اى سعید چرا آن غلام بتو بخشیده نشود؟، بسرپرست غلامان خود دستور داد تا کلیه غلامهائى را که در خانه آن حضرت بودند بمن عرضه کرد، ولى من آن غلام سیاه را در بین آنان ندیدم، گفتم: من آن غلام سیاه را ندیدم، سرپرست غلامان آن حضرت گفت: غیر از فلان غلام که نگهبان است کسى نیست، گفتم: او را بیاور! چون او را آورد دیدم همان غلام سیاهى است که من میخواستم.

به على بن الحسین عرض کردم: این همان غلام سیاهى است که من میخواهم، فرمود: اى غلام! سعید مالک تو شد، با او برو، غلام سیاه بمن گفت: چه باعث شد که تو بین من و مولاى من جدائى انداختى؟! گفتم: آن معجزه‏اى که من بالاى تپه از تو دیدم، ناگاه آن غلام دست خود را با تضرع و زارى بطرف آسمان بلند کرد و گفت: اى خدا اگر ما بین من و تو رازى بوده که آن را فاش کردى الآن مرا قبض روح کن. على بن الحسین علیهما السّلام گریه کرد و آن‏اشخاصى که در حضور آن حضرت بودند نیز گریه کردند، منهم با چشم اشکبار خارج شدم، همین‏که بمنزل خود رسیدم قاصد زین العابدین آمد که اگر میخواهى از آن غلام سیاه تشییع جنازه نمائى فعلا موقعیت دارد، من با آن قاصد حرکت کردم و آن غلام را مرده دیدم.




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:6 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

    به نام خدا

[کلماتى از امام زین العابدین ع‏]

4- از ابو خالد کابلى روایت شده که گفت: من زمانى را به امامت محمّد بن حنفیه قائل بودم، یحى بن امّ طویل که دایه امام زین- العابدین بود مرا ملاقات کرد و مرا بسوى آن حضرت دعوت کرد، من قبول نکردم، گفت: چه ضررى دارد که تو حق مرا ادا کنى و یک مرتبه آن حضرت را زیارت نمائى؟ من با ابو خالد روا نشدم، آن حضرت را در اطاقى که از فرش قرمز فرش شده بود دیدم، لباسهاى رنگ‏وارنگى در بر داشت، من طولى ندادم و از حضور آن حضرت بلند شدم، وقتى که بلند شدم بمن فرمود: فردا نزد من بیا! من خارج شدم و به یحى گفتم: مرا نزد مردى آوردى که لباس رنگ‏وارنگ مى‏پوشد؟! قصد کردم که دیگر خدمت آن حضرت بر نگردم ولى با خود گفتم:

آمدن من نزد على بن الحسین ضررى ندارد لذا در همان وقتى که فرموده بود نزد آن برگزیده خدا آمدم، درب خانه را باز دیدم و کسى را ندیدم لذا قصد کردم که برگردم.

ناگاه شنیدم که آن بزرگوار سه مرتبه از داخل خانه مرا صدا زد، من گمان کردم دیگرى را صدا میزند تا اینکه فریاد زد و بمن فرمود: اى کنکر! داخل خانه شو. کنکر نامى بود که مادرم براى من نهاده بود و غیر از من کسى از این اسم اطلاعى نداشت. من در خدمت على بن الحسین مشرّف شدم، دیدم زین العابدین در اطاق‏کاهگلى روى حصیر نشسته و پیراهن کرباسى پوشیده، بمن فرمود:

اى ابو خالد من تازه عروسى کردم، آن منظره‏اى که تو دیروز دیدى بجهت عروسى بود که مخالفت با آن را دوست نداشتم، آن روز را در خدمت آن حضرت شب نکردم مگر اینکه معجزات و عجائبى را از آن بزرگوار مشاهده کردم لذا به امامت على بن الحسین قائل شدم و خدا مرا بوسیله آن برگزیده خود هدایت کرد.

5- از امیر المؤمنین على بن أبی طالب علیه السّلام روایت شده که فرمود:

بعد از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام مقام امامت نصیب دو برادر نخواهد شد و تا روز قیامت از فرزندان من خارج نمیگردد (یعنى مقام امامت از پدر بفرزند میرسد ولى از برادر ببرادر نخواهد رسید)

6- از حضرت على بن الحسین علیهما السّلام روایت شده که فرمود:

سه طایفه هستند که خدا در روز قیامت نظر مرحمت بآنان نخواهد داشت، آنان را پاک و پاکیزه نمیکند، براى آنها عذاب دردناکى خواهد بود: 1- آن کسى که از ما خانواده (محمّد و آل محمّد صلى اللّه علیه و آله) نباشد و خود را در بین ما خانواده داخل کند.

2- آن کسى که از ما خانواده باشد و خود را از بین ما خارج نماید 3- آن کسى که بگوید: این دو طایفه را از اسلام بهره و نصیبى خواهد بود.

 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:5 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

    به نام خدا

[مناظره محمد بن حنفیة با على بن الحسین علیهما السلام‏]

در آن وقت بود که عموى زین العابدین که محمّد بن حنفیه (پسر امیر المؤمنین علیه السّلام) باشد درباره امر امامت با آن حضرت بنزاع پرداخت و ادّعا کرد که امر امامت بعد از برادرش امام حسین علیه السّلام براى او خواهد بود، به چند آیه از قرآن و آیه (اولو الارحام که در صفحه (313) این کتاب نوشته شده) با على بن الحسین علیهما السّلام مناظره کرد و گفت: آیه سابق الذکر بعد از امام حسین علیه السّلام براى من و فرزندانم نازل شده «فلم یثنه ذلک عن منزلته».

امام زین العابدین علیه السّلام به محمّد بن حنفیه فرمود: براى محاکمه نزد حجر الاسود (سنگ سیاهى که در کعبه است) میرویم!.

عرض کرد: چگونه مرا براى محاکمه نزد سنگى میبرى که نه میشنود و نه جواب میگوید و چگونه میشود که آن مکان از مردم خالى و خلوت گردد؟ آن حضرت فرمود: خدا آن را درباره حکومت در بین ما آگاه و ناطق خواهد کرد.

محمّد بن حنفیه با تعجب با حضرت زین العابدین علیه السّلام حرکت کرد تا نزد حجر الاسود آمدند، على بن الحسین فرمود: اى عمو تو با حجر الاسود تکلم کن! محمّد بن حنفیه مقابل حجر الاسود آمد و با آن سنگ تکلم کرد؛ ولى آن سنگ از صحبت کردن با او خوددارى کرد و جوابى به او نداد.

آنگاه على بن الحسین علیهما السّلام جلو رفت، دست پاکیزه و مبارک خود را بر حجر الاسود نهاد و گفت: بار خدایا! من تو را بحق اسم تو که در سرادق بزرگ نوشته شده قسم میدهم که این سنگ را گویانمائى و آنچه که میخواست دعا کرد، بعد از آن فرمود: اى سنگ ترا قسم میدهم بحق آن خدائى که عهد و پیمان بندگان را- و گواهى نمودن براى کسى که ترا قصد نماید و مطیع تو گردد- در تو قرار داد، تو شهادت بده که بعد از امام حسین علیه السّلام امر وصیت و امامت براى که خواهد بود؟.

امام صادق علیه السّلام فرمود: حجر الاسود طورى جنبش کرد که نزدیک بود (از جاى خود) کنده شود، آنگاه خدا آن سنگ را بسخن در آورد تا گفت: اى محمّد بن حنفیه مقام امامت را به على بن الحسین علیهما السّلام تسلیم کن!.

حضرت زین العابدین علیه السّلام گفت: بار خدایا! (از محمّد بن حنفیه) در گذر، آنگاه محمّد بن حنفیه از مناظره خود دست برداشت و امر امامت را به زین العابدین علیه السّلام واگذار کرده از خدا طلب آمرزش نمود.

[معجزاتى از امام زین العابدین ع‏]

4- صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله میفرماید: على بن الحسین علیه السّلام دست ابو حمزه را که دیران بن ابو صفیه ثمالى باشد گرفت و فرمود:

اى أبو حمزه! ما منطق پرندگان را میدانیم، همه نعمتى نصیب ما گردیده است، حقّا که این مقام مقام فضیلت آشکارى است.

5- روایت شده که على بن الحسین علیه السّلام در یکى از سفرها با عدّه‏اى بمکه میرفت، همین‏که در بین راه نشستند آهوئى آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد، با چشمانى پر از اشک به زین العابدین علیه السّلام شکایت کرد. آن حضرت به همسفران خود فرمود: فهمیدید این آهو چه گفت؟ گفتند: خدا و پیغمبر و امام بهتر میدانند، فرمود: این‏آهو میگوید: من نزد فلان شخص قرشى هستم و بچه‏اى دارم که از من گرفته شده، مدت یک شب و روز است که بآن غذا نداده‏اند.

امام زین العابدین علیه السّلام نزد آن شخص قرشى فرستاد، او را حاضر کردند، طلب بخشش آن آهو را با بچه‏اش از او کرد، غذا آوردند بآن آهو داد، آنگاه امر کرد تا بطرف صحرا رود، راه آن حیوان را باز کردند، او همهمه کنان با بچه خود بسوى بیابان رفت.

على بن الحسین علیه السّلام فرمود: نفهمیدید آن آهو چه میگفت؟ گفتند:

نه، فرمود: در حق ما دعا میکرد.

6- روایت شده: شخصى در آن موقعى که یاران زین العابدین در حضور آن حضرت بودند نزد آن بزرگوار آمد، على بن الحسین علیه السّلام فرمود: تو کیستى؟ گفت: من مرد منجّم و ستاره‏شناسى هستم، امام به او نظرى کرد و فرمود: مایلى ترا بسوى مردى راهنمائى کنم که از وقت ورود تو تا بحال بچهارده هزار عالم عبور کرده؟ ستاره‏شناس گفت: آن مرد کیست؟ امام فرمود: اگر بخواهى ترا از آنچه که امروز خوردى و آنچه در خانه خود ذخیره کردى آگاه نمایم؟ گفت:

بى‏میل نیستم. امام فرمود: تو امروز ملخهائى را که بوسیله سرما مرده بودند خوردى، در منزل تو بیست دینار وجود دارد که سه دینار از آن دینار خانگى است.

مرد ستاره‏شناس گفت: شهادت میدهم که تو حجت بزرگ و کلمه تقواى خدائى‏ کلمه تقواى خدا یعنى بسم اللّه الرحمن الرحیم- المنجد.. امام علیه السّلام فرمود: تو هم دوستى هستى که‏خدا قلب او را براى ایمان آوردن آزمایش کرده باشد، لذا ایمان آوردى.

7- از ابو حمزه ثمالى روایت شده که گفت: من در خدمت على بن الحسین علیهما السّلام بودم، صداى گنجشک‏ها بگوش میخورد، امام فرمود: اى ابو حمزه میدانى این گنجشکان چه میگویند؟

گفتم: نه، فرمود: خدا را بپاکى یاد میکنند و رزق خود را از خدا مى‏طلبند.

دلیل و برهانهاى امامت على بن الحسین علیهما السّلام زیاد است، ما قسمتى از دلیل‏هاى امامت آن حضرت را در آخر باب شرح حالش بیان کردیم.

وقتى که روزگار امام زین العابدین علیه السّلام بسر آمد فرزند خود امام محمّد باقر علیه السّلام را خواست، او را وصىّ خود قرار داد، جماعتى از شیعیان خصوصى آن بزرگوار در موقع وصیت کردن آن حضرت حضور داشتند، اسم اعظم خدا و میراثهاى پیغمبران را به امام باقر تسلیم کرد، على بن الحسین علیه السّلام به امام باقر سفارش ناقه خود را کرد و فرمود:

بآن ناقه نیکوئى کن، علوفه آن را آماده کن! بعد از من به پشت او سوار مشو و آن را سفر مبر، باید در طویله باشد. على بن الحسین علیه السّلام بیست مرتبه با آن ناقه بحج رفته بود و یک چوب هم بآن حیوان نزده بود.




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:4 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

ولادت على بن الحسین علیهما السّلام‏

1- روایت شده که على بن الحسین علیهما السّلام در سنه (38) بعد از هجرت متولد شد ساعت ولادت: وقت چاشت. روز ولادت از ایام هفته: جمعه، بقولى پنجشنبه، بقولى سه‏شنبه، بقولى یکشنبه. روز ولادت از ایام ماه:

پانزدهم جمادى الاولى، بقولى پانزدهم جمادى الثانیة، بقولى پنجم یا هفتم ماه شعبان و ... ماه ولادت: ماه جمادى الاولى، بقولى ماه جمادى الثانیة، بقولى ماه شعبان. سال ولادت: سى و هشتم از هجرت، بقولى سى و ششم، بقولى سى و هفتم. محل دفن: مدینه پیغمبر (ص) اسم: على. لقب. داراى یازده لقب است که مشهورترین آنها زین العابدین، سید الساجدین است. کنیه: ابو محمد، ابو الحسن اول، بنا بنظر اشخاصى که کنیه امیر المؤمنین را در نظر گرفته‏اند.

. مادر آن حضرت جهانشاه دختر یزدگرد- آخرین پادشاهان عجم که پسر شهریار باشد- بود. جریان جهانشاه و خواهرش این بود که در زمان عمر بن خطّاب اسیر شدند، آنان را نزد عمر آوردند، عمر دستور داد تا آنان را براى فروش عرضه نمایند! ولى امیر المؤمنین على علیه السّلام از این عمل جلوگیرى کرد و فرمود: دختران پادشاهان را نباید در بازارها فروخت، آنگاه على علیه السّلام زنى از انصار را دستور داد تا دست آن دو خواهر را گرفت و در میان مجلس مهاجر

و انصار گردانید و آنان را براى ازدواج عرضه کرد.

اول کسى که وارد شد امام حسن و امام حسین علیهما السّلام بودند پس آن دو بزرگوار ایستادند و خطبه آنان را براى خودشان خواندند، آن دو خواهر هم گفتند: ما غیر از شما کسى را قبول نمیکنیم، پس امام حسن با شهربانو و امام حسین با جهانشاه ازدواج کردمترجم گوید: مشهور آنست که امام حسین با شهربانو ازدواج کرد، بنابراین میتوان احتمال داد که در متن عربى این کتاب لفظ حسین بر لفظ حسن علیهما السلام مقدم بوده است؟!. آنگاه امیر المؤمنین به امام حسین گفت: این زن را حفظ کن و نسبت به او نیکوئى نما، زیرا کسى را براى تو میزاید که بعد از تو بهترین اهل زمین خواهد بود.

پس آن بى‏بى حضرت على بن الحسین را زائید، جریان ولادت و نشو نماى على بن الحسین نظیر ولادت و نشو و نماى پدران بزرگوارش علیهم السّلام بود. مادر على بن الحسین در مدینه در حال نفاس از دنیا رفت و براى على بن الحسین علیهما السّلام دایه‏اى خریده شد که متصدى شیر دادن و پرورش آن حضرت باشد. على بن الحسین بدایه خود مادر میگفت، وقتى که على بن الحسین بزرگ شد دایه خود را براى غلام خود که نام او سلام بود تزویج کرد، لذا بنى امیه میگفتند: على بن الحسین مادر خود را براى غلام خود تزویج کرده است و آن حضرت را براى این عمل سرزنش میکردند.

[وجه تسمیه حضرت به سید العابدین‏]

علت اینکه آن حضرت را سید العابدین میگفتند این بود که آن بزرگوار در هر شب و روز (1000) رکعت نماز بجاى مى‏آورد.

     [چرا حضرت زین العابدین علیه السلام جهاد نکرد]

على بن الحسین در روز عاشورا با پدر خود در کربلا حضور داشت ولى آن بزرگوار مریض بود و مریضى او درد شکم بود لذا جهاد از آن حضرت ساقط شد. موقعى که شهید شدن امام حسین علیه السّلام نزدیک شد على بن الحسین را خواست، او را وصى خود نمود، بآن حضرت دستور داد تا میراثهاى انبیاء و شمشیر و نامه‏اى که خود آن حضرت پیش امّ سلمه نهاده بود تحویل بگیرد.

موقعى که امام حسین علیه السّلام شهید شد زین العابدین را هم با اهل حرم امام حسین به اسیرى بردند و آن بزرگوار را نزد یزید آوردند، در آن موقع فرزند آن حضرت امام محمّد باقر که دو سال و چند ماه از عمر مبارکش گذشته بود با پدر خود نزد یزید آمد، وقتى که یزید حضرت زین العابدین را دید گفت: یا على بن الحسین (در روزگار) چه دیدى؟! زین العابدین فرمود: چیزى را دیدم که خدا قبل از اینکه آسمانها و زمینها را خلق کند درباره آن قضاوت فرموده است.

یزید درباره زین العابدین با اهل مجلس خود مشورت کرد؟

اهل مجلس یزید که از یزید کمتر نبودند بقتل زین العابدین علیه السّلام اشاره کردند (و کلامى را گفتند که خودشان بآن سزاوارتر بودند و ما از ترجمه آن خوددارى مینمائیم).

آنگاه امام محمّد باقر علیه السّلام (که دو سال و چند ماه بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود) بعد از حمد و ثناى خدا در جواب یزید فرمود:

اهل مجلس تو بتو اشاره‏اى کردند که بر خلاف اشاره اهل مجلس فرعون بود که درباره امر موسى و هارون علیهما السّلام با آنها مشورت کرد، زیرا که اهل مجلس فرعون بفرعون گفتند: موسى را با برادرش‏نگاه دار ولى اهل مجلس تو بقتل ما اشاره کردند، این اشاره‏اى که اینها کردند داراى سببى است، یزید گفت: آن سبب چیست؟! حضرت باقر علیه السّلام فرمود: اهل مجلس فرعون حلال زاده بودند ولى اهل مجلس تو حلال زاده نیستند زیرا پیغمبران و فرزندان آنان را غیر از فرزندان زنا کسى نخواهد کشت، آنگاه یزید ساکت شد و چنانکه گفته شده دستور داد تا آنان را از مجلس خارج کردند.

2- روایت شده که على بن الحسین علیهما السّلام با مؤمنینى که تابع آن حضرت بودند امر امامت را مخفى میداشت. در سنه سوم از امامت على بن الحسین یزید بن معاویه وفات یافت و مردم با پسرش معاویة بن یزید بیعت کردند، معاویة بن یزید مدت سه ماه سلطنت کرد و از دنیا رفت.

بعد از آن در سنه (64) هجرى فتنه ابن زبیر که مدت (9) سال بطول انجامید در حجاز شروع شد. مدت دوازده سال که از امامت زین العابدین گذشت مردم با آن ملعون گربه چشمى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله او را تبعید کرد یعنى مروان بن حکم بن ابى العاص بیعت کردند. در زمان آن لعین بود که مؤمنین پنهان شدند، سختى زمانه بر اهل آن زمان شدت یافت، شیعیان را از اطراف زمین مى‏گرفتند و خون و مال آنان را هدر مى‏بردند (در زمان مروان لعین بود) که (خطباء) در منبرهاى خود بطور آشکار امیر المؤمنین على بن أبی طالب را لعنت میکردند.

مروان خبیث مدت (10) سال و چند ماه و چند روزى سلطنت کرد و بدوزخ رفت.

مردم بعد از مروان پلید با پسرش عبد الملک بیعت کردند،عبد الملک حجّاج بن یوسف را (براى حکومت) گردنگیر مردم عراق کرد، آنگاه براى حجّاج نوشت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» خون فرزندان عبد المطّلب را حفظ کن و از ریختن خون آنان حذر و اجتناب کن! زیرا من دیدم که آل ابو سفیان چون سگ خون اولاد عبد المطلب را لیسیدند و در دنیا چندان مکثى نکردند تا اینکه ریشه‏کن شدند. پس عبد الملک آن نامه را پنهان از نظر مردم دور و نزدیک و خاص و عام براى حجاج فرستاد و او را دستور داد که آن نامه را مخفى نماید.

3- حضرت صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله فرمود: امام زین العابدین علیه السّلام در همان روز از همان ماه (که عبد الملک آن نامه را مخفیانه نوشته بود) براى عبد الملک نوشت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» از طرف على بن الحسین بسوى عبد الملک بن مروان، اما بعد: تو در فلان ساعت از فلان روز در فلان ماه فلان نامه را براى حجاج بن یوسف نوشته‏اى، خداى رؤف هم این عمل ترا میداند، تو را در امر سلطنت مهلت داد، یک مقدارى بزمان سلطنت تو افزود. آنگاه حضرت زین العابدین علیه السّلام آن نامه را براى عبد الملک فرستاد، چون عبد الملک آن نامه را خواند خوش‏حال شد و مقدارى طلا و پول بقاصد آن حضرت جائزه داد. عبد الملک مدت (30) سال و خورده‏اى سلطنت کرد و از دنیا رفت.

(بعد از عبد الملک) در سنه (68) هجرى با پسرش ولید بیعت شد، در آن موقع مدت (26) سال از امامت على بن الحسین علیهما السّلام گذشته بود.




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:3 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

على بن الحسین علیهما السّلام‏

1- (بعد از امام حسین) فرزند بزرگوارش على بن الحسین علیهما السلام مخفیانه با ترس و تقیه شدیدى در زمان سختى براى امر الهى قیام کرد.

2- از صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: خدا آیه تطهیر را- که در صفحه (302) این کتاب نگاشته شده- درباره امر امامت نازل کرد، امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام چنانکه در شرح حال امام حسین گفته شد در معنى آیه سابق الذکر شریک بودند، بعد از آن خداى حکیم آیه‏اى را (که بعدا خواهیم قرائت نمود) بخصوص امامت حضرت على بن الحسین علیهما السّلام نازل کرد (و آن آیه این است:) وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ* سوره أحزاب، آیه 6- یعنى و صاحبان رحم بعضیشان بر بعض دیگر سزاوارترند در کتاب خدا-.

[لوح آسمانى‏]

3- از جابر بن عبد اللّه انصارى روایت شده که گفت: من در دست فاطمه زهراء لوح سبزى را دیدم که گمان کردم زمرّد است، در آن لوح نوشته سفیدى دیدم که بنور آفتاب شباهت داشت، به آن بى‏بى گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد این لوح چیست؟ فرمود: این‏لوحى است که خدا براى پیغمبر خود صلى اللّه علیه و آله برسم هدیه فرستاده است.

در این لوح نام پدرم رسول خدا، پسر عمش على بن أبی طالب، نام دو فرزندم حسن و حسین و نام وصى‏هائى که از فرزندان حسینم علیهم السّلام بوجود مى‏آیند نوشته شده است. پدرم این لوح را بمن عطا کرد و بوسیله آن بمن بشارت داد، مرا دستور داد که این لوح را حفظ نمایم.

آنگاه فاطمه زهراء علیها السلام آن لوح را بمن داد، من آن را خواندم، آنچه که در آن بود رونوشت کردم که رونوشت آن این است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم این نامه‏اى است از طرف خداى با عزت و دانا از براى محمّد صلى اللّه علیه و آله که نبى، نور، سفیر، پرده و دلیل خدا است، این نامه را روح الامین از نزد پروردگار عالمین آورده است، یا محمّد نام‏هاى مرا بزرگ بدار و نعمتهاى مرا سپاسگزار باش، زیرا من خدائى هستم که غیر از من خدائى نیست، منم که شکننده مردم جبّار و سرکش هستم، منم که مظلومین را بر دشمنان پیروز مینمایم، بر گناهکاران قهر و غضب میکنم، کسى که بغیر از فضل من امیدوار باشد یا غیر از عدل مرا خائف باشد او را عذاب دردناکى میکنم که احدى از اهل عالم را نظیر او عذاب نکرده باشم.

یا محمّد صلى اللّه علیه و آله مرا عبادت کن، بر من توکل نما، من هرگز پیغمبرى را نفرستاده‏ام که روزگار او را کامل و مدت او را ناقص کرده باشم مگر اینکه براى او وصى قرار دادم، من تو را بتمام انبیاء و وصى تو على بن أبی طالب را بر تمام وصى‏ها فضیلت و برترى دادم، تو رابوسیله دو فرزندت حسن و حسین علیهما السّلام گرامى داشتم.

حسن علیه السّلام را معدن علم و دانش خودم قرار دادم، حسین علیه السّلام را خزینه‏دار وحى خود گردانیدم، او را بوسیله شهید شدن گرامى نمودم عاقبت او را بسعادت ختم کردم، فضیلت حسین از تمام شهدا بیشتر و درجه او از همه بالاتر است، کلمه تامه‏ من با حسین خواهد بود، حجت بالغه (و دلیل و برهان براى وجود) من نزد حسین است.

بجهت فرزندان حسین علیهم السّلام ثواب میدهم و عقاب مى‏کنم که اولین آنها است:

1- على (بن الحسین) سید العابدین و زینت دوستان گذشته من، 2- فرزند او که شبیه جدّ پسندیده خود میباشد یعنى محمّد (بن على) که واضح کننده علم و معدن حکمت من است.

3- جعفر (بن محمّد) علیهما السّلام که بزودى آنهائى که درباره او شک دارند هلاک خواهند شد، بهمین زودى آن حضرت را در بین انصار و تابعین و دوستانش آشکار خواهم کرد، بعد از جعفر فتنه تاریک و ظلمانى بوجود مى‏آید، زیرا که (احکام) واجبه من قطع و حجّت من مخفى نخواهد شد و دوستان من شقى نخواهند شد، کسى که منکر یکى از دوستان و حجّتهاى من شود حقّا که منکر نعمت من شده، کسى که یک آیه از قرآن مرا تغییر دهد حقّا که دروغ بر من بسته است.

4- واى بر آنهائى که در موقع تمام شدن مدت حبیب وبرگزیده من موسى (بن جعفر) بر آن حضرت دروغ مى‏بندند و منکر آن بزرگوار خواهند شد.

5- آن کسى که دوست و یارى کننده دین من على (بن موسى الرضا) را تکذیب نماید کلیه دوستان مرا تکذیب نموده است، مرد خبیث و متکبرى او را خواهد کشت و در شهرى که آن را بنده نیکوکار ما بنا کرده، پهلوى بدترین خلق من دفن خواهد شد.

6- قول من حق است که چشم آن حضرت را بفرزندش محمّد (بن على) روشن خواهم کرد، محمّد بن على بعد از آن حضرت خلیفه و وارث او، معدن علم، محل راز و حجت بر خلق من است، بهشت را جایگاه او قرار داده‏ام، او را براى هفتاد نفر از اهل بیتش شفیع قرار دادم که کلیه آنان مستوجب آتش هستند.

7- امر فرزندش على (بن محمّد) را که دوست، ناصر (دین)، شاهد بر خلق و امین بر وحى من است بسعادت ختم مینمایم.

8- حسن (بن على) را که (خلق را) براه من دعوت میکند و خزینه علم من است از او بوجود مى‏آورم.

آنگاه امر او را بوسیله فرزندش که براى مردم عالم رحمتى است کامل خواهم نمود، آن فرزندى که داراى: کمال موسى، ارزش عیسى و صبر ایّوب است، دوستان من در زمان او ذلیل خواهند شد، سرهاى آنان برسم هدیه فرستاده خواهد شد آنطور که سرهاى گروه ترک و دیلم را براى یکدیگر هدیه میفرستند، آنان کشته و سوخته خواهند شد، آنان خائف و ترسان میشوند، زمین از خونشان رنگین میگردد، صداى وا ویلا و گریه در بین زنان آنها بلند خواهد شد،حقّا که آنان دوستان منند، من بوسیله آنان هر فتنه تاریک و ظلمانى را دفع خواهم نمود، بجهت آنها است که من زلزله‏ها و گناهان و سختى‏ها را رفع مینمایم، آنان هستند که درود و رحمت از طرف خدا بر آنها است و آنها هستند که هدایت‏شدگانند.