به نام خدا
نمونهای از تاریخ اسلام
اصحاب رسول خدا در چه وضع و حالی بودند ؟ حدیث معروف کافی -
که مولوی آن را به شعر درآورده است - واقعا عجیب است . این حدیث را
شیعه و سنی هر دو روایت کردهاند : روزی پیغمبر اکرم ( ص ) در
وقت بینالطلوعین سراغ " اصحاب صفه " رفت ( پیامبر ، زیاد سراغ
اصحاب صفه میرفت ) . در این میان ، چشمش به جوانی افتاد . دید این
جوان یک حالت غیرعادی دارد : دارد تلوتلو میخورد ، چشمهایش به کاسه سر
فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادی نیست . جلو رفت و فرمود : « کیف
اصبحت ؟ » [ چگونه صبح کردهای ] ؟ عرض کرد اصبحت موقنا یا رسول الله
در حالی صبح کردهام که اهل یقینم ، یعنی آنچه تو با زبان خودت از راه
گوش به ما گفتهای ، من اکنون از راه بصیرت میبینم . پیغمبر میخواست
یک مقدار حرف از او بکشد ، فرمود : هر چیزی علامتی دارد ، تو که ادعا
میکنی اهل یقین هستی ، علامت یقین تو چیست ؟ « ما علامة یقینک ؟ » عرض
کرد : ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظما هواجری
علامت یقین من این است که روزها مرا تشنه میدارد و شبها مرا بیخواب ،
یعنی این روزههای روز و شب زندهداریها ، علامت یقین است . یقین من
نمیگذارد که شب سر به بستر بگذارم ، یقین من
نمیگذارد که حتی یک روز مفطر باشم . فرمود : این کافی نیست ، بیش از
این بگو ، علامت بیشتری از تو میخواهم . عرض کرد : یا رسول الله ! الان که در این دنیا هستم ، درست مثل این است که آن دنیا را میبینم و صداهای آنجا را میشنوم ، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم میشنوم ، ، یا رسول الله ! اگر به من اجازه دهی ، اصحاب را الان یک یک معرفی کنم که کدامیک بهشتی و کدامیک جهنمیاند . فرمود : سکوت ! دیگر حرف نزن .
عرض کرد : یا رسول الله ! شهادت در راه خدا . آن ، عبادتش و این هم آرزویش ، آن شبش و این هم روز و آرزویش . این میشود مؤمن اسلام ، میشود انسان اسلام ، همانکه دارای هر دو درد است ، ولی درد دومش را از درد اولش دارد ، آن درد خدائی است که این درد دوم را در او ایجاد کرده است . آیهای را در آغاز سخنم تلاوت کردم : " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و انها لکبیرش الا علی الخاشعین »" . قرآن عجیب سخن میگوید : |
ای اهل ایمان ! از نماز استمداد کنید و از صبر که مفسرین گفتهاند ، مقصود
، روزه است یا لااقل روزه یکی از اقسام صبر است از اینها استمداد کنید !
مدد بگیرید ! چه مددی است که میتوانیم از نماز بگیریم ؟ چه مددی است که
از عبادت خدا و خداپرستی میتوانیم بگیریم ؟ همین [ عبادت خدا ] مدد
است ، اصلا هر مددی را از اینجا میشود گرفت . اگر شما میخواهید در
اجتماع ، یک مسلمان واقعی باشید و میخواهید یک مجاهد نیرومند باشید ،
باید نماز خوان خالص و مخلصی باشید . . . .
به نام خدا
لزوم همراه بودن گرایشهای برونی و درونی
ما هنوز در منزل اول از بحث خودمان هستیم . امشب ، شب بیست و یکم
ماه مبارکرمضان و شب اول از دهه آخر این ماه است . وقتی دهه آخر ماه
مبارک رمضان میرسید ، پیغمبر اکرم دستور میداد رختخوابش را به طور کلی
ببندند و فقط در ماه شوال باز کنند ، یعنی پیغمبر در این دهه هیچ شبی
نمیخوابید . این شبها ، شب عبادت
است ، شب خلوت و مناجات است . این مطلب را به حکم مطلبی که در
جلسات پیش عرض کردم ، میگویم که گاهی بعضی ارزشها ارزش دیگر را از بین میبرند . درگذشته ، جامعه اسلامی گرایشی به ارزش عبادت پیدا کرده بود و میخواست ارزشهای دیگر را از بین ببرد و من احساس میکنم که باز یک موج افراطی دیگری در حال تکون است ، یعنی عدهای میخواهند به گرایشهای اجتماعی اسلام توجه کنند ولی گرایشهای خدائی اسلام را فراموش کنند ، یعنی انحراف و اشتباهی دیگر . آن عرب الاغی داشت ، میخواست سوار شود ، آنقدر دورخیز کرد که وقتی به طرف الاغ پرید ، آن طرف الاغ افتاد و گفت : کالاول : " شد مثل اول " . اگر بنا شود از جاده معتدل اسلام خارج شویم ، چه فرق میکند که " عبادتگرای جامعه گریز " باشیم یا " جامعهگرای خداگریز " ؟ در منطق اسلام هیچ فرق نمیکند . ببینید خداوند در آیه آخر سوره فتح - که آیاتی نظیر این در قرآن زیاد است - چه میفرماید : " « محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم »" ( 1 ) صحابه و تربیت شدگان پیغمبر ، چگونه هستند ؟ در مقابل دشمنان حقیقت ، ( 2 ) ، شدید ، قوی ، باصلابت و محکم هستند ، مانند دیواری روئین که از جا تکان نمیخورد : " « ان الله » |
« یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کأنهم بنیان مرصوص »" ( 1 ) .
ولی اینها دو چهره دارند ، دو وجهه دارند ، در مقابل دشمنان حقیقت آنچنان محکم و باصلابتند ، ولی در میان خود ، یک پارچه عطوفت ، مهربانی ، یگانگی و وحدتند که از نظر قرآن یک خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است ( یعنی همان خصلتی که ما قرنها فراموش کرده بودیم ) . قرآن در ادامه آخرین آیه سوره فتح میفرماید : " « تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود »" فورا سراغ آن ارزش خدائی میرود . همان کسانی که از نظر به اصطلاح جامعه گرائی در آن وضع هستند ، [ در مقابل خداوند ] راکعند ، ساجدند ، درد دلشان را با خدا [ میگویند ] ، از خدای خود ترقی و فزونی میخواهند ، به آنچه دارند قانع نیستند ، میخواهند روز به روز جلوتر و پیشتر بروند ، از همه پرستشهاشان جز رضای خدا چیز دیگری نمیخواهند ، یعنی به عالیترین شکل ، خدا را عبادت میکنند و در چهره اینها آثار عبادت نمایان است . " « ذلک مثلهم فی التوریة و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطأه »" ( 2 ) بعد برای جامعه اسلامی ، مثلی ذکر میکند که چگونه این جامعه ، جامعهای است روینده و بالنده . [ میفرماید : ] جامعه حکم یک گیاه را دارد که در اول ، ضعیف و کوچک است ولی بعد رشد میکند و رشد میکند ، به طوری که همه کشاورزان را به حیرت و شگفتی وا میدارد . ببینید قرآن چطور [ در جای دیگر این دو گرایش را ] توأم با |
یکدیگر ذکر کرده است : " « التائبون العابدون الحامدون السائحون
الراکعون الساجدون »" جنبههای خدایی این دسته را ذکر میکند : تائبها ، عبادت کنندگان ، ستایش کنندگان ، روزه گیرندگان ، راکعان ، ساجدان ، بلافاصله پس از آن میگوید : " « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر " ( 1 ) همانها که مصلح جامعه خود هستند و در جامعه ، امر به معروف و نهی از منکر میکنند . در آیه دیگری میفرماید : " « الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین »" ( 2 ) صبر کنندگان ، مقاومت کنندگان ، " صبر " در قرآن همیشه معنایش مقاومت است ، مخصوصا مقاومت در میدان جنگ ) صادقان ، راستگویان ، راست کرداران ، انفاق کنندگان . بلافاصله میگوید : " ²و المستغفرین بالاسحار »" و استغفار کنندگان در سحر بنابراین در اسلام ، این گرایشها از یکدیگر تفکیک پذیر نیست ، کسی که یکی از اینها را استخفافکند ، دیگری را هم استخفاف کرده است . در اوصاف اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه تعبیری است که من نه فقط در یک حدیث بلکه در احادیث متعدد ، آن را دیدهام : « رهبان باللیل ، لیوث بالنهار » ( 3 ) در شب راهبانند ، شب که سراغ آنها میروی ، گویی سراغ یک عده راهب رفتهای ولی روز که سراغشان میروی [ گوئی ] سراغ یک عده شیر رفتهای . |
به نام خدا
سیر انسان کامل از نظر عرفا
چقدر عرفا عالی و زیبا میگویند ، وقتی سیر انسان کامل را مشخص میکنند
. میگویند : سیر انسان کامل در چهار سفر رخ میدهد :
. 1 سفر انسان از خود به خدا .
. 2 سفر انسان همراه خدا در خدا ( یعنی شناخت خدا ) .
. 3 سفر انسان همراه خدا نه به تنهایی به خلق خدا .
. 4 سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا .
دیگر بهتر از این نمیشود سخن گفت . [ اولین سفر ] سفر انسان به سوی
خداست ، تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتی که به ذکر
خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را
با خود احساس کرد ، همراه خدا
به سوی خلق خدا بازمیگردد . چنین انسانی برای نجات خلق خدا ، در میان
خلق خدا حرکت میکند و برای حرکت دادن خلق خدا و نزدیک ساختن آنان به خدا [ کوشش میکند ] . اگر بگوئیم که سفر انسان از خلق است به سوی خدا ، و همانجا میماند ، انسان را نشناختهایم و اگر بگوئیم انسان بدون اینکه خودش به سوی خدا حرکت کند ، باید به سوی انسانها برود مثل مکتبهای مادی انسانی امروز برای نجات انسانها هیچ کاری از او ساخته نیست و دروغ مطلق است . کسانی توانستهاند انسانها را نجات دهند که اول ، خودشان نجات پیدا کردهاند . [ مگر ] نجات انسانها یعنی چه ؟ نجات انسانها از چه چیز ؟ از اسارت طبیعت ؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش " آزادی انسان از انسان " است ؟ اینها درست است [ اما آنچه مقدم بر اینهاست ] نجات انسان از خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود محدود خودش نجات پیدا نکند ، هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای دیگر نجات پیدا نمیکند . |
به نام خدا
انسان ، طالب کمال مطلق
نکتهای را میگویند و آن این است : " انسان همیشه طالب آن چیزی است
که ندارد " و این خیلی عجیب است . هر چیزی را تا ندارد خواهان اوست ،
وقتی همان چیز را دارا شد ، دلزدگی برایش پیدا میشود ، چرا ؟ این یک
امر غیر منطقی است که در طبیعت یک موجود ، میل به چیزی وجود داشته
باشد ولی وقتی به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد کند .
شخصی میگفت : در یکی از موزههای خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمه
یک زن جوا ن بسیار زیبایی را دیدم که روی یک تختخواب خوابیده است و
جوان بسیار زیبائی که یک پایش روی تخت و پای دیگرش روی زمین بود و
رویش را برگردانده بود ، مثل کسی که دارد فرار میکند . میگفت : وقتی من
این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو
پیکر پیکرهای زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلکه در حال گریز
مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است . از افرادی که وارد بودند توضیح
خواستم ، گفتند : این تجسم فکر معروف افلاطون است که میگوید انسان هر
معشوقی که دارد ، ابتدا با یک جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او میرود
ولی همین که به وصال رسید ، " عشق " در آنجا دفن میشود ، وصال ، مدفن
عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار .
چرا اینطور است ؟ این مسأله یک امر غیرطبیعی و غیرمنطقی به نظر میرسد ، اما آنهایی که دقیقتر در این مسئله فکر کردهاند ، آن را
حل کردهاند ، گفتهاند : مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که
نمیتواند عاشق محدود باشد ، نمیتواند عاشق فانی باشد ، نمیتواند عاشق
شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است ، انسان عاشق کمال مطلق است و
عاشق هیچ چیز دیگری نیست ، یعنی عاشق ذات حق است ، عاشق خداست . همان
کسی که منکر خداست ، عاشق خداست ، حتی منکرین خدا که به خدا فحش
میدهند ، نمیدانند که در عمق فطرت خود ، عاشق کمال مطلقند ولی راه را گم
کردهاند ، معشوق را گم کردهاند .
محیالدین عربی میگوید : ما احب احد غیر خالقه هیچ انسانی غیر از خدای
خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا
را دوست داشته باشد . ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب وسعاد وهند و
غیر ذلک لکن خدای متعال در زیر این نامها پنهان شده است ( 1 ) . [ مثلا
] مجنون خیال میکند که عاشق لیلی است ، او از عمق فطرت و وجدان خودش
بیخبر است . لهذا محیا لدین میگوید : پیغمبران نیامدهاند که عشق خدا و
عبادت خدا را به بندگان یاد دهند [ چون ] این ، فطری هر انسانی است
بلکه آمدهاند که راههای کج و راست را نشان دهند ، آمدهاند بگویند ای
انسان ! تو عاشق کمال مطلقی ، خیال میکنی که پول برای تو کمال مطلق است
، خیال میکنی که جاه برای تو کمال مطلق است ، خیال میکنی که زن برای تو
کمال مطلق است ، تو چیزی غیر از کمال
مطلق را نمیخواهی ولی اشتباه میکنی ، پیامبران آمدهاند که انسان را از
اشتباه بیرون بیاورند . درد انسان ، آن درد خدایی است که اگر پردههای اشتباه از جلو چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند ، به صورت همان عبادتهای عاشقانهای درمیآید که در علی ( ع ) سراغ داریم . چرا قرآن میگوید : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 1 ) بدانید که منحصرا و منحصرا " « بذکر الله »" که مقدم شده است ، علامت انحصار است با یک چیز قلب بشر آرام میگیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا میکند و آن ، یاد خدا و انس با خداست . قرآن میگوید اگر بشر خیال کند که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش میرسد و از اضطراب و ناراحتی و شکایت بیرون میآید ، اشتباه کرده است . قرآن نمیگوید نباید دنبال اینها رفت ، میگوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش میدهند و وقتی بشر به اینها رسید ، احساس میکند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه میکنید ، منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا میکند . بسیاری از مکتبها تکیهشان روی [ دور ماندن انسان از اصل خود ] است . مکتبهای دیگری هستند که تکیهشان روی درد انسان است برای خلق خدا ، نه درد انسان برای خدا . حتی بعضی میگویند درد انسان برای خدا یعنی چه ؟ ! مثلا در یکی از مجلات ، بحثهایی طرح شده است تحت عنوان " خدا یا انسان " ؟ یکی میگوید : " خدا " ، |
دیگری میگوید : " انسان " و سومی میگوید : " خدا و انسان " ، ولی من
کسی را ندیدم که بگوید : خدا و انسان از یکدیگر جدا نیست ، تا خدا نباشد
انسان هم نیست . تا آن درد خدایی را که در انسان است ، نشناسیم و تا
انسان به سوی خدا نرود ، درد انسانی او هم به جایی نخواهد رسید .
انسانیت ، درد خداست ، درد انسان از درد خدا [ داشتن ] است .
به نام خدا
درد خداجوئی در انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی عبدالله ورسوله ، و حبیبه و صفیه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و نبینا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ بالله من الشیطان الرجیم " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و انها لکبیرش الا علی الخاشعین »" ( 1 ) . انسان همیشه خودش برای خودش دروازه معنویت ( 2 ) بوده است . مقصود از این که میگوئیم انسان همیشه برای خودش دروازه معنویت بوده و از دروازه وجودش عالم معنی را دیده و کشف کرده است ، این است که در [ نفس ] انسان چیزهائی وجود دارد که حساب آنها با حساب عالم ماده جور در نمیآید . نه تنها علمای " معرفةالنفس " و " معرفة الروح " قدیم ، بلکه بسیاری از علمای |
معرفةالنفس جدید هم به این مطلب اعتراف دارند که در انسان ، چیزهائی
یافت میشود که با حسابهای مادی این دنیا قابل توجیه نیست و نشان میدهد که حساب دیگری در کار است . سخنی دارد پیغمبر اکرم ( ص ) که میفرماید : « من عرف نفسه فقد عرف ربه » هر کسی خودش را بشناسد ، خدا را میشناسد . قرآن کریم برای انسان در مقابل همه اشیاء عالم ، به طور کلی حساب جداگانه و مستقلی باز کرده است ، میفرماید : " « سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم »" ( 1 ) ما نشانههای خود را در آفاق عالم یعنی در عالم طبیعت ارائه میدهیم و در نفوس خود مردم . قرآن ، [ نفوس مردم را ] با حساب جداگانهای بیان کرده است و همین آیه سبب شده است که در ادبیات ما ، اصطلاح مخصوص " آفاق " و " انفس " را پیدا کند . میگویند : " مسائل آفاقی " و " مسائل انفسی " . ممکن است بگوئید که آن چیزهائی که در نفس انسان موجود است و با حسابهای مادی قابل توجیه نیست ، چیست ؟ باید گفت که این داستان درازی دارد و من نمیخوا هم وارد این مطلب شوم . |
به نام خدا
نظر اسلام
آیا از نظر معیارهای اسلامی ، انسان کسی است که درد دیگران را داشته
باشد ؟ یا کسی است که فقط درد خدا را داشته باشد ؟ از نظر معیارهای
اسلامی ، انسان کسی است که درد خدا را داشته باشد و چون درد خدا را دارد
، درد انسانهای دیگر را هم دارد .
ببینید قرآن [ درباره درد دیگران داشتن ] چگونه سخن میگوید . قرآن راجع
به پیغمبر اکرم ( ص ) میفرماید : " « فلعلک باخع نفسک علی اثارهم ان
لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا »" ( 1 ) پیغمبر آنچنان برای هدایت و
سعادت مردم ونجات آنان از اسارتها و گرفتاریهای دنیا و آخرت حریص
است که میخواهد خود را هلاک کند . خطاب میرسد که چه خبر است ؟ مثل
اینکه تو میخواهی خودت را به خاطر مردم تلف کنی . " « طه 0 ما انزلنا
علیک القران لتشقی 0 الا تذکرش لمن یخشی »" ( 2 ) .
در آیهای دیگر میفرماید : " « لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما
عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم » " ( 2 ) . ببینید تعبیر قرآن
چقدر عجیب و عالی است : مردم ! پیامبری از میان شما و از جنس شما برای
شما آمده است ، اولین خصوصیتش این است که « عزیز علیه ما عنتم » (
عنت یعنی مشقت ، رنج ، ناراحتی ) رنجهای شما بر او ناگوار است و او
درد شما را دارد . پس مسلمان کیست ؟ مسلمان کسی است که هم درد خدا را
داشته باشد و هم درد خلق خدا را . « حریص علیکم »قرآن تعبیر " حریص
" را بکار برده است . گاهی بعضی پدرها که میخواهند بچههایشان ملا بشوند
، آنقدر [ در این خواسته ] افراط میورزند که میگویند فلانکس حریص است
به اینکه بچهاش باسواد بشود ، مثل آدمی که حریص مال دنیاست ، درست
مثل آدمی که پول پرست و حریص جمع آوری پول است ، پیغمبر حریص نجات
مردم است ، حریص بهبود بخشیدن به دردهای مردم است . این میشود درد خلق
داشتن .
مگر خود علی ( ع ) این تعبیر را نمیکند ؟ مگر تعبیر " درد " مال خود
او نیست ؟
داستان معروفی است که مکرر شنیدهاید : در بصره ، عثمان بن حنیف در
یک مجلس میهمانی شرکت کرده است . در آن مجلس میهمانی چه خبر بوده
است ؟ العیاذبالله مشروب بوده ؟ نه . قمار بوده ؟ نه . فسق و فجوری
بوده ؟ نه . پس چه بوده ؟ گناه عثمان بن حنیف این بوده که در یک مجلس
صد درصد اشرافی شرکت کرده ،
یعنی از فقرا کسی در آن مجلس نبوده است ( 1 ) . به علی ( ع ) خبر میرسد
که نماینده و حاکم شما در مجلسی شرکت کرده است که در آن مجلس ، اغنیا و پولدارها و اشراف وجود داشتهاند ولی از فقرا کسی در آنجا نبوده است . علی ( ع ) میفرماید : " « و ما ظننت انک تجیب الی طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو » " عثمان بن حنیف ! من باور نمیکردم که تو دعوت بر سفرهای را بپذیری که اغنیا را در آنجا دعوت کرده باشند ولی فقرا را دعوت نکرده باشند و آنها پشت درمانده باشند . بعد علی ( ع ) شروع به گفتن دردهای خودش میکند تا میرسد به آنجا که راجع به خودش میگوید : ²و لو شئت لاهتدیت الطریق الی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز » . علی ( ع ) خلیفه است . میگوید اگر من بخواهم ، امکانات برایم فراهم است ، بهترین خوردنیها و نوشیدنیها و بهترین پوشیدنیها و هرچه که بخواهم برای من فراهم است . « و لکن هیهات ان یغلبنی هوای ، و یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمة » هیهات هیهات که من چنین کنم ، محال است که من مهار خود را به دست حرص و هوای نفسم بدهم . حال چرا [ علی ( ع ) اینگونه میگوید ] ؟ مگر خدا این نعمتها را حرام کرده است ؟ علی ( ع ) توضیح میدهد تا کسی خیال نکند لباس خوب پوشیدن حرام است ، عسل مصفی خوردن حرام است . نه ، مسئله دیگری است ، اینها حرام نیست ، حلال است. « و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فی القرص ، و لا عهد له بالشبع » اگر من اینجا شکم خود را سیر کنم ، شاید در عراق و |
کوفه و یمامه و سواحل خلیجفارس و در حجاز ، کسانی باشند که امید به این
یک قرص نان را هم نداشته باشند . « او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اکباد حری » آیا من شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهائی گرسنه و جگرهایی تشنه باشد ؟ آیا من آنجور باشم که شاعر میگوید :
گرسنه وجود داشته باشد . به این میگویند درد خلق خدا . این را میگویند معیار انسانیت ، و به تعبیر صحیحتر مادر دوم ارزشها . سپس میفرماید : « / اقنع من نفسی بان یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟ (1) آیا من به لقب و اسم قناعت کنم ؟ آیا به لقبی که به من میدهند و " یا امیرالمؤمنین ، یا امیرالمؤمنین " میگویند و مرا امیر مؤمنان و خلیفه میخوانند و به اینکه مرا به عنوان رئیس یک مملکت اسلامی که بیشترین معموره عالم را گرفته است [ خطاب میکنند ] ، قناعت کنم و برخود نام امیرالمؤمنین بگذارم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم ؟ « و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟ ببینید همه سخن [ در اینجا ] از همدردی است ، از درد دیگران را احساس کردن است . |
به نام خدا
درد انسان نسبت به خلق خدا
گروهی دیگر در موضوع درد انسان که آن را ارزش ارزشها تلقی میکنند ،
متوجه امر دیگری شدهاند : درد انسان نسبت به خلق خدا ، نه درد انسان
نسبت به خدا . میگویند معیار انسانیت انسان به این است که درد دیگران
را داشته باشد ، یعنی ناراحتیهایی که متوجه دیگران است و هیچ به شخص او
مربوط نیست ، در او درد ایجاد میکند ، او غمخوار دیگران است . به قول
سعدی :
من از بینوائی نیم روی زرد |
غم بینوایان رخم زرد کرد |
اگر درد دیگران و غمخوارگی در کسی پیدا شد ، از گرسنگی دیگران خوابش
نمیبرد . گرسنگی برای خودش از گرسنگی دیگران آسانتر است ، اگر خاری در
پای دیگران فرو رود ، مثل این است که در چشم او فرو رفته است . میگویند
این درد انسان است ، دردی است که به انسان ، شخصیت و ارزش میدهد و
این
است منشأ همه ارزشهای انسانی . امروز میبینیم آنهایی که دائما میگویند
فلان مسئله ، انسانی است ، اصلا انسانیت را جز در اینجا در جای دیگر پیاده نمیکنند . هر چیزی که باز گشتش به احساس مسئولیت انسان و درد انسان [ در قبال ] انسانهای دیگر باشد ، آن را انسانی میدانند و هر چیز ، غیر از این باشد آن را انسانی نمیدانند . باز این هم محو شدن ارزشها در یک ارزش دیگر است . |
به نام خدا
تمثیل مولوی
داستانی را مولوی ذکر میکند که البته تمثیل است . میگوید مردی بود که
همیشه با خدای خودش راز و نیاز میکرد و داد " الله ، الله " داشت .
یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد
برای همیشه خاموش شد . به او گفت : ای مرد ! این همه که تو " الله ،
الله " میگویی و سحرها با این سوز و درد خدا را میخوانی ، آخر یک دفعه
هم شد که تو لبیک بشنوی ؟ تو اگر به در هر خانهای رفته بودی و این همه
فریاد کرده بودی ، [ لااقل ] یک دفعه در جواب تو " لبیک " میگفتند .
این مرد به نظرش آمد که این حرف ، منطقی است . دهانش بسته شد و دیگر
" الله ، الله " نگفت . در عالم رؤیا هاتفی به او گفت : چرا مناجات
خدا را ترک کردی ؟ گفت : من میبینم این همه که دارم مناجات میکنم و با
این همه درد و سوزی که دارم ، یک بار هم نشد در جواب ، به من لبیک
گفته شود . هاتف به او گفت : ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو
بگویم : " آن الله تولبیک ماست " .
نی که آن الله تو لبیک ماست |
آن نیاز و سوز و دردت ، پیک ماست |
تو نمیدانی که همین درد و سوزی که ما در دل تو قرار دادیم و همین عشق و
شوقی که در دل تو قرار دادیم ، خودش لبیک ماست . چرا علی ( ع ) در دعای کمیل میفرماید : " « اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء » " خدایا آن گناهانی که سبب میشود دعا کردن من حبس شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود ، بیامرز . این است که میگویند دعا برای انسان ، هم مطلوب است و هم وسیله ، یعنی دعا همیشه برای استجابت نیست ، اگر استجابت هم نشود ، استجابت شده است . دعا خودش مطلوب است . |
به نام خدا
" درد انسان " در کلام امیرالمؤمنین
چقدر زیبا میگوید امیرالمؤمنین علی ( ع ) وقتی که با کمیل بن زیاد نخعی
به صحرا میرود . کمیل میگوید همین که به صحرا رسیدیم و دیگر کسی در آنجا
نبود ، علی ( ع ) آه عمیقی کشید « فلما اصحر تنفس الصعداء » بعد فرمود :
" « یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها ، فاحفظ عنی ما
اقول لک » " دل انسان به منزله ظرف است ، بهترین ظرفها آن است که
ظرفیتش بیشتر باشد یا بهتر [ مظروف را ] نگهداری کند . گوش کن آنچه را
که من به تو میگویم . اول مردم را به سه قسمت تقسیم میکند که اینها محل
بحث من نیست تا در اواخر ، شکایت میکند که : افسوس ! افراد صاحبسری
نیستند که من آنچه را که در دل دارم ، بتوانم به آنها اظهار کنم . بعد
میگوید : ولی اینچنین هم نیست که هیچکس نباشد ، همیشه در همه زمانها
افرادی [ اینچنین ] هستند . « اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة
اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا » تا آنجا که میفرماید : « هجم بهم
العلم علی حقیقة البصیرش » علم حقیقی در نهایت بصیرت بر آنها هجوم
آورده است و به مقام یقین کامل رسیدهاند
« و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما
استوحش منه الجاهلون » به روح یقین اتصال پیدا کردهاند و فاصلهای با روح یقین ندارند . آن چیزهایی که برای اهل ترف و ماده پرستها خیلی سخت است ، برای آنها رام و نرم است ، آنچه برای نادانها مایه وحشت است یعنی خلوت با حق ، برای آنها مایه انس است « و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 1 ) اینها در دنیا با مردم همراهند ولی با روحهایی که مجذوب [ عالم ] بالا هستند . در عین اینکه در این دنیا هستند ، در این دنیا نیستند ، در حالی که در این دنیا هستند ، در دنیای دیگری هستند . دردهای علی و به تعبیر ما دردهای عرفانی علی و دردهای عبادتی علی و مناجاتهای علی یک مسئله بسیار واضح و روشنی است . کارش در عبادت به جائی میرسد که آنچنان از خود بیخود میشود و گرم محبوب و معشوقش میشود که از آنچه در اطراف او میگذرد بیخبر است ، حتی اگر تیری را از بدنش بیرون بکشند . این درد انسان است ، یعنی درد جدائی از حق ، و آرزو و اشتیاق تقرب به ذات او و حرکت به سوی او و نزدیک شدن به او . تا انسان به ذات حق نرسد ، این دلهره و اضطراب از بین نمیرود و دائما این حالت برای او هست . اگر انسان خود را به هر چیز سرگرم کند ، آن چیز سرگرمی است ، [ حقیقت ] چیز دیگر است ، قرآن این مطلب را به این تعبیر میگوید : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 2 ) بدانید فقط |
و فقط دلها با یک چیز از اضطراب و دلهره و ناراحتی ، آرام میگیرد ، این
درد بشر به وسیله یک چیز است که آرامش پیدا میکند و آن ، یاد حق و انس با ذات پروردگار است . عرفا بیشتر روی این درد تکیه کردهاند و دیگر به درد دیگری توجه ندارند و یا بگوئیم کمتر توجه دارند . |
به نام خدا
درد انسان
درد انسان چیست ؟ اگر سر انسان درد بگیرد ، درد او از آن جهت که
انسان است ، نیست چون سر یک حیوان مثل گوسفند هم درد میگیرد . اینکه
دست و پای انسان درد میگیرد ، از [ نوع ] دردهای حیوانی و عضوی و شخصی
است . اما آنها که صحبت از " درد انسان " و " صاحب درد بودن انسان
" میکنند ، مقصودشان این نیست . آن دردی که ارزش ارزشها در انسان است
، چیز دیگری است .
گروهی - مانند عرفای خودمان - آن دردی را که در انسان سراغ دارند و
دائما آن را تقدیس میکنند ، درد خداجوئی است . میگویند این درد از
مختصات انسان است و حتی انسان به این دلیل بر فرشته ترجیح دارد که
فرشته بیدرد است و انسان ، درد دارد .
طبق نظر اسلام ، انسان یک حقیقتی است که نفخه الهی [ در او دمیده شده
] و از دنیای دیگری آمده است و با اشیائی که در طبیعت وجود دارد ،
تجانس کامل ندارد . انسان در این دنیا ، یک نوع احساس غربت و احساس
بیگانگی و عدم تجانس با همه موجودهای عالم میکند چون همه فانی و متغیر و
غیر قابل دلبستگی هستند ، ولی در انسان ، دغدغه جاودانگی وجود دارد . این
درد همان است که انسان را به عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز و به خدا
نزدیک شدن و به اصل خود نزدیک شدن میکشاند .
چند تمثیل درباره درد انسان
میبینید چه مثلهایی در عرفان ما در این زمینه آمده است ! گاهی مثال
میزنند به طوطیای که از جنگلهای هندوستان آوردهاند و آن را در قفسی
زندانی کردهاند و این طوطی همیشه ناراحت است و در فکر این است که این
قفس شکسته شود و به جائی که مقر اصلی اوست باز گردد ، و گاهی انسان را
به مرغی که از آشیانه خود دور افتاده باشد ، تشبیه میکنند . یکی از
عالیترین تشبیهات ، همین تشبیه مولوی در اول مثنوی است . او [ انسان را
] تشبیه به نیای کرده که او را از نیستان بریدهاند و حال دارد دائما ناله
و فریاد میکند و همه ناله و فریادش برای این [ فراق ] است .
بشنو از نی چون حکایت میکند |
واز جدائیها شکایت میکند |
کز نیستان تا مرا ببریدهاند |
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق |
تا بگویم شرح درد اشتیاق |
بعد میگوید :
دو دهان داریم گویا همچونی |
یک دهان پنهانست در لبهای وی |
گاهی مولوی به شکل دیگری تشبیه میکند :
پیل باید تا چو خسبد اوستان |
خواب بیند خطه هندوستان |
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب |
خر زهندوستان نکرده است اغتراب |
میگویند فیل را که از هندوستان میآورند ، باید دائما به سرش بکوبند ،
اگر نکوبند به یاد هندوستان میافتد . مولوی در اینجا میگوید فقط فیل است
که هندوستان را به خواب میبیند ، چون از
هندوستان آمده است ، الاغ هرگز هندوستان را به خواب نمیبیند ، چون غریب
هندوستان نیست و او را از آنجا نیاوردهاند . میخواهد بگوید انسان است که دغدغه بازگشت به عالم دیگر را دارد ، درد عرفانی دارد ، درد بازگشت به سوی حق و به سوی خدا را دارد ، درد مناجات و وصال حق را دارد . |
.: Weblog Themes By Pichak :.