سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:22 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شکایت از عقل

یکی از مسائلی که در ادبیات ما نمایان است ، مسئله شکایت از عقل‏
است که خودش مسئله‏ای است . ما در ادبیات مخصوصا در اشعار خودمان‏
بسیار می‏بینیم که مردم از عقل شکایت کرده‏اند که ( 1 ) ای کاش ، من این‏
عقل را نمی‏داشتم ، فایده‏اش چیست که آدم هوش داشته باشد و در جامعه ،
هوشیار و عاقل و حساس باشد ؟ ! این حساس بودن و عاقل بودن و هوشیار
بودن ، آسایش را از انسان سلب می‏کند :

دشمن جان من است عقل من و هوش من
کاش گشاده نبود چشم من و گوش من

دیگری می‏گوید :

عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند

یعنی [ اینگونه افراد ] آسایش توأم با جنون را بر ناآرامی و ناراحتی‏
توأم با عقل و فکر و درک ، ترجیح می‏دهند . ولی این حرفها غلط است . آن‏
کسی که به مقام انسانیت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درک‏
کند ، هرگز نمی‏گوید : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلکه‏
کلام پیغمبر ( ص ) را می‏گوید : « صدیق کل امری‏ء عقله ، »

« و عدوه جهله » (1) دوست راستین هرکس ، عقل و هوشیاری او و دشمن واقعی‏
هرکس ، جهل و نادانی اوست . آن کسی که گفته است : " دشمن جان من است‏
عقل من و هوش من " و از ناراحتیهای ناشی از عقل و هوش [ اینطور شکایت‏
می‏کند ] ، معلوم می‏شود ناراحتیها و بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی را
حس نکرده است والا هرگز چنین حرفی را نمی‏زد . بله ، اگر امر دائر باشد
میان اینکه " موجب درد " نباشد و انسان درد نداشته باشد ، " درد
نداشتن " به دلیل نبودن موجب درد ، از درد داشتن بهتر است . ولی اگر
موجب درد وجود داشته باشد ، منشأ درد وجود داشته باشد ، اما انسان درد
ناشی از اینها را احساس نکند ، [ مایه ] بدبختی و بیچارگی و بی‏خبری است‏
. لهذا در بیماریهای جسمی هم ، اینطور است که هر بیماریی که درد نداشته‏
باشد ، کشنده است ، برای اینکه انسان ، وقتی خبردار می‏شود که کار از کار
گذشته است . سرطان که کشنده است ، علتش این است که لااقل در ابتدا درد
ندارد والا اگر از آن ابتدائی که این بیماری پیدا می‏شود ، درد داشته باشد
ممکن است قبل از اینکه وارد خون و لمفها ( 2 ) شود ، به کلی آن را از
بین ببرند . خطر عمده سرطان از این جهت است که بی‏خبر یعنی بی‏درد وارد
می‏شود .
بنابراین ، این که " ارزش ارزشها در انسان ، درد داشتن است " را
نمی‏شود به این عنوان که درد ، بد چیزی است ، [ رد کرد ] .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:21 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

" درد " و فوائد آن

با این مقدمه‏ای که عرض کردم که حتی مادیترین مکتبها قائل به یک سلسله‏
ارزشهای معنوی هستند ، [ به این مطلب می‏پردازم ] که می‏توان گفت ارزشهای‏
انسانی به طور کلی تحت یک عنوان خلاصه می‏شود که خود آن شعبی پیدا می‏کند
و آن ، عنوانی است که هم در اصطلاح عرفای خود ما و هم در اصطلاح علمای‏
جدید آمده است و بلکه قبل از آنکه در اصطلاح عرفا بیاید ، در متون اسلامی‏
آمده است و آن این است که اصلا می‏شود گفت معیار اصلی انسانیت آن چیزی‏
است که از آن به " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " ، تعبیر می‏شود
. فرق انسان و غیر انسان در این است که انسان صاحب درد است ، یک‏
سلسله دردها دارد ولی غیر انسان حال می‏خواهد حیوان باشد یا انسانهای یک‏
سر و دو گوشی که بهره‏ای از روح انسانیت ندارند صاحب درد نیستند .
اول باید راجع به خود " درد " بحث کنیم . ممکن است ابتدائا عجیب‏
به نظر بیاید که یعنی چه ؟ درد که بد چیزی است و انسان باید آن را از
خود دفع کند و آن را از بین ببرد ، آن وقت چطور ممکن است معیار
انسانیت و ارزش ارزشها " درد داشتن " باشد . مگر درد می‏تواند چیز
خوبی باشد ؟
باید بگوئیم ما میان " درد " و " منشأ درد " اشتباه می‏کنیم . مثلا
در یک بیماری و یا جراحت ، آنچه که بد است وجود آن میکروب است ، [
وجود ] آن بیماری است ، وجود آن جراحتی است

که بر بدن وارد می‏شود و بعد منشأ درد می‏شود . مثلا در مورد زخمی که در
معده یا روده هست که انسان دردش را احساس می‏کند آنچه بد است وجود آن‏
زخم یا ضایعه‏ای است که در معده یا روده وجود دارد . ولی درد ، در عین‏
اینکه انسان را ناراحت می‏کند ، [ موجب ] آگاهی و بیداری برای انسان‏
است . حتی همین دردهای جسمانی یعنی دردهای مشترک انسان و حیوان شما را
آگاه و بیدار می‏کند . وقتی سر انسان درد می‏کند ، امکان ندارد که هیچگونه‏
ضایعه‏ای پیدا نشده باشد و درد پیدا شود . اگر درد پیدا می‏شود خبر می‏کند
که در سر ، یک ناراحتی و ضایعه‏ای پیدا شده است و شما به فکر معالجه‏اش‏
می‏افتید . درست مثل عقربه‏هایی که در کارخانه‏ها و یا در اتومبیل هست .
مثلا در اتومبیل عقربه‏ای است که [ مقدار ] روغن را نشان می‏دهد و عقربه‏
دیگری درجه حرارت آب را نشان می‏دهد . اگر این عقربه به شما نشان می‏دهد
که درجه حرارت آب ، خیلی بالا رفته است ، این خوب است یا بد ؟ این‏
خیلی خوب است ، چون شما را بیدار و متوجه می‏کند . آنچه بد است این‏
است که ماشین شما گرم کرده است . اگر درد در بدن انسان نمی‏بود و انسان‏
، احساس درد نمی‏کرد ، اولا هیچگاه از درد اطلاع پیدا نمی‏کرد و آگاه نمی‏شد
و ثانیا این درد ، مثل یک مأمور نافذالحکم انسان را وادار به چاره‏جویی‏
می‏کند و او را مأمور می‏کند که زود در فکر حل مشکل برآید . چون درد است ،
انسان را ناراحت می‏کند و دائما به او می‏گوید هر طور هست این درد را
درمان کن .
این است که خود درد - حتی دردهای جسمانی و عضوی - نعمت است ، احساس‏
است ، آگاهی و بیداری است . آگاهی و

بیداری خوب است ولو انسان از این که یک ضایعه‏ای در بدنش پیدا شده‏
است ، آگاه شود : مولوی در اینجا چقدر شیرین می‏گوید :

حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هر که را درد است ، او برده است بو
هر که او بیدارتر ، پردردتر
هر که او آگاهتر ، رخ زردتر

( 1 )
بعد ، از اینجا گریز می‏زند به آن حرفهایی که خودش در این زمینه‏ها دارد
. می‏گوید : هر کسی که صاحب درد است ، به هر اندازه که در عالم ، درد
دارد و دردی را احساس می‏کند که دیگران احساس نمی‏کنند ، به همین نسبت‏
از دیگران بیدارتر و آگاهتر است . بی‏دردی مساوی است با لختی ، بی‏حسی ،
بی‏شعوری ، بی‏ادراکی ، و احساس درد مساوی است با آگاهی و بیداری و شعور
و ادراک . انسان اگر امرش دائر باشد که راحت باشد و درد را احساس‏
نکند ، یعنی جاهل و لخت و بی‏درد باشد ، و یا هوشیار باشد و درد را در
خود احساس کند [ کدام را انتخاب می‏کند ؟ ] آیا انسان ترجیح می‏دهد که‏
هوشیار و آگاه باشد و درد را احساس کند یا نه ، بی‏هوش و کودن و احمق‏
باشد و درد را احساس نکند ؟ [ جواب این است که ] ناراحتی هوشیار و
آگاه ، ترجیح دارد بر راحتی و آسایش جاهل و بی‏خبر و لخت و بی‏حس . در
مثل می‏گویند : " انسان اگر سقراطی باشد نحیف و لاغر ، بهتر است از
اینکه خوکی باشد فربه " یعنی اگر انسان ، دانا و دانشمند باشد ولی محروم‏
، بهتر است از اینکه مانند یک خوک همه نوع وسائل برایش فراهم باشد
ولی هیچ چیز را نفهمد .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معنویات انسان

در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود
دارد ، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه‏
اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین‏
اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و می‏شود نام آنها را معنویات‏
گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت می‏دهند . انسان بودن انسان به این امور
است ، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند ، با حیوان هیچ فرقی‏
نمی‏کند ، به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که‏
هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف‏
زد ، انسان است ، حال هر که و هر چه می‏خواهد باشد ، نه ، اینطور نیست .
سعدی همین مطلب را به این زبان گفته است :

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و
میان آدمیت
اگر آدم بودن ( 1 ) به داشتن همین اندام است ، همه از مادر ،

آدم به دنیا می‏آیند . نه ، آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانی‏ای‏
است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می‏کند .
امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت می‏دهند و اگر نباشند انسان‏
با حیوان تفاوتی ندارد ، به نام " ارزشهای انسانی " اصطلاح شده است .
در این جلسه ، بحث را در دنباله مطلب جلسه گذشته ادامه می‏دهیم که‏
عرض کردیم انحرافاتی که برای فرد یا جامعه پیدا می‏شود دو نوع است : یکی‏
انحرافاتی است که " ضد ارزش " ها در مقابل ارزشها ایستادگی می‏کنند ،
مثل آنجا که ظلم در مقابل عدل ، اختناق و خفقان در مقابل آزادی ،
خدانشناسی و بی‏بندوباری در مقابل عبادت و خداپرستی ، و سفاهت و حماقت‏
در مقابل عقل و فهم و حکمت می‏ایستد . ولی شاید بیشترین انحرافات بشر به‏
این شکل نباشد که ضد ارزشها در مقابل ارزشها می‏ایستند ، آنجا که ضد
ارزشها در مقابل ارزشها می‏ایستند ، زود شکست می‏خورند . بیشتر انحرافات‏
بشر به این صورت است که همانطور که دریا جزر و مد دارد ، گاهی یک‏
ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی می‏کند ، بطوریکه ارزشهای دیگر را
در خود محو می‏کند مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است ، یکی‏
از معیارهای انسانیت است ولی گاهی می‏بینید یک فرد ( یا یک جامعه )
آنچنان به زهد گرایش پیدا می‏کند و در زهد محو می‏شود که همه چیز برای او
می‏شود " زهد " ، مثل انسانی می‏شود که فقط یک عضوش ( مثلا بینی‏اش )
رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:19 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد انسان از دیدگاههای مختلف

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی‏
عبدالله ورسوله ، وحبیبه وصفیه ، وحافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و
نبینا و مولانا أبی القاسم محمد ، واله الطیبین الطاهرین المعصومین‏
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
" « واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس‏
اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین »" ( 1 ) .
می‏دانیم که درباره حقیقت و ماهیت انسان ، اختلاف نظرهایی وجود دارد .
به طور کلی دو نظریه اساسی در مقابل یکدیگر قرار گرفته‏اند : نظریه "
روحیون " و نظریه " مادیون " . براساس نظریه روحیون ، انسان حقیقتی‏
است مرکب از جسم و روان ، و روان انسان ، جاویدان است و با مردن‏
اوفانی نمی‏شود . همچنانکه می‏دانیم منطق دین و مخصوصا نصوص اسلامی بر همین‏
مطلب دلالت می‏کند . نظریه دوم این است که انسان جز همین ماشین بدن چیز
دیگری نیست و با مردن به کلی نیست و نابود می‏شود و متلاشی شدن
بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:17 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

اوصاف علی ( ع )

ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان‏
متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد
کرده است ، [ پیشوای خود قرار داده‏ایم ] .
وقتی شب می‏شود و خلوت شب فرا می‏رسد ، هیچ عارفی به پای او نمی‏رسد .
آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست‏
، با شدت در او رخ می‏دهد ، مثل آن حالتی که انسان در مطلبی داغ می‏شود .
مثلا وقتی در حالت

جنگ و دعوا و ستیز است ، چاقو قسمتی از بدنش را می‏برد و یک تکه گوشت‏
از بدنش به طرفی انداخته می‏شود ولی آنچنان توجهش متمرکز مبارزه است که‏
احساس نمی‏کند یک قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت‏
چنان گرم می‏شود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله می‏کشد که اصلا گوئی در
این عالم نیست . خودش گروهی را اینطور توصیف می‏کند :
« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما
استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنیا
بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 2 ) . با مردمند و با مردم نیستند
، در حالی که با مردمند ، روحشان با عالیترین [ مقامها ] وابسته است .
در حال عبادت تیر را از بدنش بیرون می‏آورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق‏
و عبادت است که متوجه نمی‏شود ، حس نمی‏کند . آنچنان در محراب عبادت‏
می‏گرید و به خود می‏پیچد که نظیرش را کسی ندیده است .
روز که می‏شود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که‏
می‏نشیند ، چنان چهره‏اش باز و خندان است ( 1 ) که از جمله اوصافش این‏
بود که همیشه قیافه‏اش باز و شکفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح‏
خوش مجلس و حتی بذله‏گو بود که عمروعاص وقتی علیه علی ( ع ) تبلیغ‏
می‏کرد ، می‏گفت : او به درد

خلافت نمی‏خورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو که به درد خلافت نمی‏خورد ،
" خلافت " ، آدم عبوس می‏خواهد که مردم از او بترسند . این را هم خودش‏
در نهج‏البلا غه نقل می‏کند ( 1 ) : « عجبا لابن النابغة یزعم لاهل الشام أن‏
فی دعابة و انی امرو تلعابة » . [ از پسر نابغه تعجب می‏کنم که ] می‏گوید
علی خیلی با مردم خوش و بش می‏کند ، خیلی شوخی و می‏کند ، مزاح است .
با دشمن که در میدان جنگ به صورت یک مجاهد روبرو می‏شود ، باز
چهره‏اش باز و خندان است که درباره‏اش گفته‏اند :

هو البکاء فی المحراب لیلا
هو الضحاک اذا اشتد الضراب

اوست که در محراب عبادت ، بسیار گریان و در میدان نبرد ، بسیار
خندان است . " بکاء " یعنی بسیار گریان و " ضحاک " یعنی بسیار
خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اینچنین‏
انسانی می‏خواهد .
" « ان ناشئة اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا 0 ان لک فی النهار سبحا
طویلا »" ( 2 ) شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی‏
و اجتماع . علی ( ع ) گویی شب یک شخصیت ، و روز شخصیتی دیگر است .
حافظ ( 3 ) چون مفسر است و پیچ و تابهای قرآن را خوب درک
می‏کند ، با زبان رمزی خود ، همین موضوع را که شب وقت عبادت و روز موقع‏
حرکت و رفتن به دنبال زندگی است ، در اشعارش آورده است :

روز در کسب هنر کوش که می‏خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می‏صبح فروغ است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

علی ( ع ) روز و شبش اینگونه است .
این تعبیر " جامع الاضداد بودن " که ما درباره انسان کامل می‏گوئیم ،
صفتی است که از هزار سال پیش علی ( ع ) با آن شناخته شده است . حتی‏
خود سید رضی در مقدمه نهج‏البلاغه می‏گوید : مطلبی که همیشه با دوستانم در
میان می‏گذارم و اعجاب آنها را برمی‏انگیزم ، این موضوع است که جنبه‏های‏
گوناگون سخنان علی ( ع ) [ به گونه‏ای است ] که انسان ، در هر قسمتی از
سخنان که وارد می‏شود ، می‏بیند به یک دنیایی رفته است ، گاهی در دنیای‏
عباد است و گاهی در دنیای رهاد ، گاهی در دنیای فلاسفه است و گاهی در
دنیای عرفا ، گاهی در دنیای سربازان و افسران است و گاهی در دنیای حکام‏
عادل ، گاهی در دنیای قضات است و گاهی در دنیای مفتی‏ها ، علی ( ع ) در
همه دنیاها وجود دارد و از هیچ دنیایی از دنیاهای بشریت ، غائب نیست .
صفی الدین حلی - که در قرن هشتم هجری می‏زیسته است - می‏گوید :

جمعت فی صفاتک الاضداد
فلهذا عزت لک الانداد

اضداد در تو یک جا جمع شده‏اند ، بعد می‏گوید :

زاهد حاکم حلیم شجاع
ناسک فاتک قیر جواد




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

جامعیت نهج‏البلاغه

نهج‏البلاغه - که من نمی‏توانم بگویم کتاب علی است ( 1 ) - چگونه کتابی‏
است ؟ در نهج‏البلاغه عناصر گوناگون را می‏بینید . وقتی انسان نهج‏البلاغه را
مطالعه می‏کند ، گاهی خیال می‏کند بوعلی سیناست که دارد حرف می‏زند ، یک‏
جای دیگر را که مطالعه می‏کند ، خیال می‏کند ملای رومی یا محی الدین عربی‏
است که دارد حرف می‏زند ، جای دیگرش را که مطالعه می‏کند ، می‏بیند یک‏
مرد

حماسی مثل فردوسی است که دارد حرف می‏زند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز
آزادی چیزی سرش نمی‏شود دارد حرف می‏زند ، یک جای دیگر را که مطالعه‏
می‏کند ، خیال می‏کند یک عابد گوشه‏نشین و یک زاهد گوشه‏گیر و یا یک راهب‏
دارد حرف می‏زند . همه ارزشهای انسانی را [ در علی ( ع ) می‏بینیم ] ، چون‏
سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر
کوچک !
تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط
روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر می‏رفت کدام قسمت از
نهج‏البلاغه ر ا می‏خواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده‏
شود . کدام خطبه‏ها ؟ خطبه‏های زهدی و موعظه‏ای نهج‏البلاغه ، [ مانند این‏
خطبه که اینطور شروع می‏شود : ] « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و
الاخرش دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » ( 1 ) . باقی خطبه‏های‏
نهج‏البلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمی‏توانست آنها را جذب کند .
جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و [ فقط ] همان‏
قسمت نهج‏البلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد
سال می‏گذشت و شاید یک نفر پیدا نمی‏شد که " فرمان امیرالمؤمنین به‏
مالک اشتر " را که خزانه‏ای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ،
چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع )
می‏گوید : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن " لن تقدس‏
امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی »
« غیر متتعتع » " ( 2 ) . علی ( ع ) می‏گوید که از پیغمبر مکرر شنیدم که‏
می‏فرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب‏
نمی‏رسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد
و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه‏
سال پیش نمی‏توانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی‏
بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ( 1 ) ولی کلام‏
علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود می‏باشد و این ارزشها
در تاریخ زندگی و شخصیت علی ( ع ) موجود است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:13 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نمونه‏های افراط در رشد یک ارزش خاص

. 1 عبادت
یکی از ارزشهای انسانی که اسلام آن را صد درصد تأیید می‏کند ، عبادت‏
است . عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است ، ( 1 ) یعنی همان خلوت‏
با خدا ، نماز ، دعا ، مناجات ، تهجد ، نماز شب و مانند آن که جزء متون‏
اسلام است و از اسلام ، حذف شدنی نیست .
عبادت یک ارزش واقعی است ، ولی اگر مراقبت نشود ، جامعه [ به حد
افراط ] به سوی این ارزش کشیده می‏شود ، یعنی اساسا اسلام فقط می‏شود
عبادت کردن ، فقط می‏شود مسجد رفتن ، نماز مستحب خواندن ، دعا خواندن ،
تعقیب خواندن ، غسلهای مستحب به جا آوردن ، تلاوت قرآن . اگر جامعه در
این مسیر به حد افراط برود ، همه ارزشهای دیگر آن محو می‏شود ، چنانکه‏
می‏بینیم در تاریخ اسلام چنین مدی در جامعه اسلامی پیدا شده و حتی در افراد
[ چنین مدی را ] می‏بینیم . افراد صد درصد بی‏غرض که هیچ نمی‏شود آنها را متهم کرد به این‏
وادی افتاده‏اند و وقتی به این جاده کشیده شدند ، دیگر نمی‏توانند تعادل را
حفظ کنند . چنین شخصی نمی‏تواند [ بفهمد ] که خدا او را انسان آفریده ،
فرشته که نیافریده است . اگر فرشته بود ، باید از این راه می‏رفت .
انسان باید ارزشهای مختلف را به طور هماهنگ در خود رشد دهد .
به پیغمبر اکرم ( ص ) خبر دادند که عده‏ای از اصحاب ، غرق در عبادت‏
شده‏اند . ناراحت و عصبانی به مسجد تشریف آورد و فریاد کشید : « ما بال‏
اقوام ؟ » چه می‏شود گروههائی را ؟ چه شان است ؟ ( تعبیر مؤدبانه‏ای است‏
، کأنه [ به تعبیر عامیانه ] می‏گوئیم چه مرضی دارند ؟ ) شنیده‏ام چنین‏
افرادی در امت من پیدا شده‏اند . من که پیغمبر شما هستم اینطور نیستم ،
هیچوقت همه شب تا صبح را عبادت نمی‏کنم ، قسمتی از آن را استراحت‏
می‏کنم ، می‏خوابم ، من به خاندان و همسران خود ، رسیدگی می‏کنم ، هر روز
روزه نمی‏گیرم ، بعضی روزها روزه می‏گیرم ، روزهای دیگر را حتما افطار
می‏کنم ، کسانی که این کارها را پیش گرفته‏اند ، از سنت من خارجند .
پیغمبر وقتی احساس می‏کند یک ارزش از ارزشهای اسلامی ، سایر ارزشها را
در خود محو می‏کند ، یعنی جامعه اسلامی به یک طرف مد پیدا کرده است ،
شدیدا با آن مبارزه می‏کند .
عمرو بن عاص دو پسر دارد : یکی به نام محمد که تیپ پدرش است ، یعنی‏

آن پسر دیگر به پدر می‏گفت : خیری از علی نمی‏بینی ، برو طرف معاویه .
یکوقت پیغمبر به [ عبد الله ] رسید و فرمود : چنین به من خبر داده‏اند که‏
شبها تا صبح عبادت می‏کنی و روزها روزه می‏گیری . گفت : بله یا رسول الله‏
. فرمود : ولی من چنین نیستم و قبول هم ندارم و این کار درست نیست ،
این کار را ترک کن .
گاهی جامعه به سوی زهد کشیده می‏شود . زهد ، خودش حقیقتی است ، قابل‏
انکار نیست ، یک ارزش است و دارای آثار و فوائد . محال و ممتنع است‏
که جامعه‏ای روی سعادت ببیند ، یا لااقل آن را بتوانیم جامعه اسلامی‏
بشماریم ، در حالی که در آن جامعه این عنصر و این ارزش وجود نداشته باشد
. اما می‏بینید گاهی همین ارزش ، جامعه را به سوی خود می‏کشد ، دیگر همه‏
چیز می‏شود زهد و غیر از زهد ، چیز دیگری نیست .
. 2 خدمت به خلق
یکی از ارزشهای قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را صد درصد تأیید می‏کند و
واقعا ارزشی انسانی است ، خدمتگزار خلق خدا بودن است . در این زمینه‏
پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است . قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک‏
دادن و خدمت کردن به یکدیگر می‏فرماید : " « لیس البر ان تولوا وجوهکم‏
قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و
الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین‏
و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب »" ( 1 ) .
اما یکدفعه انسان مثل سعدی البته سعدی در عمل اینطور نبوده ، زبان شعر
است می‏گوید : " عبادت به جز خدمت خلق نیست " ، ( 1 ) همین یکی است‏
و بس . [ عده‏ای با گفتن این سخن ] می‏خواهند ارزش عبادت را نفی کنند ،
ارزش زهد را نفی کنند ، ارزش علم را نفی کنند ، ارزش جهاد را نفی کنند
، این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد ،
یکدفعه نفی کنند . می‏گویند : می‏دانید " انسانیت " یعنی چه ؟ یعنی‏
خدمت به خلق خدا . مخصوصا بعضی از این روشنفکرهای امروز خیال می‏کنند به‏
یک منطق خیلی خیلی عالی دست یافته‏اند و اسم آن منطق خیلی عالی را
انسانیت و انسان گرائی می‏گذارند . انسان گرائی یعنی چه ؟ [ می‏گویند : ]
یعنی خدمت کردن به خلق ، ما به خلق خدا خدمت می‏کنیم . [ می‏گوئیم : ]
باید هم به خلق خدا خدمت کرد ، اما خود خلق خدا چه می‏خواهد باشد ؟ فرض‏
کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم ، تازه ما به یک‏
حیوان خدمت کرده‏ایم . اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشیم و اصلا
همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگری‏
وجود داشته باشد و نه در دیگران ارزش دیگری وجود داشته باشد ، تازه خلق‏
خدا می‏شوند مجموعه‏ای از گوسفندها ، مجموعه‏ای از اسبها . شکم یک عده‏
حیوان را سیر کرده‏ایم ، تن یک عده حیوان را پوشانده‏ایم . البته اگر
انسان ، شکم حیوانها را هم سیر کند به هر حال کاری کرده است ، ولی آیا
حد اعلای انسان این است که در حیوانیت باقی بماند و حد اعلای خدمت من‏
این است که به حیوانهایی

مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایی مثل خودم هم حد اعلای خدمتشان این است که‏
به حیوانی مثل خودشان که من باشم خدمت کنند ؟ نه ، خدمت به انسان [
ارزش والائی است ] ، ولی انسان به شرط انسانیت . همیشه این حرف را
گفته ایم : لومومبا انسان است ، موسی چومبه هم انسان است ، اگر بنا
باشد فقط مسئله ، مسئله خدمت به خلق باشد ، خوب موسی چومبه یک خلق‏
است و لومومبا هم یک خلق دیگر ، پس چرا میان اینها تفاوت قائل می‏شوید
؟ چه فرقی است میان ابوذر و معاویه ، اگر حساب خدمت به خلق است ؟ [
آیا به هر دو باید خدمت کرد ؟ ]
پس اینکه انسانیت یعنی خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگری ندارد ، باز
یک نوع افراط دیگری است .
. 3 آزادی
آزادی یکی از بزرگترین و عالیترین ارزشهای انسانی است و به تعبیر دیگر
، [ جزء ] معنویات انسان است ( معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق‏
حد حیوانیت اوست ) . " آزادی " برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی‏
است . انسانهایی که بویی از انسانیت برده‏اند حاضرند با شکم گرسنه و تن‏
برهنه و در سخت ترین شرایط زندگی کنند ولی در اسارت یک انسان دیگر
نباشند ، محکوم انسان دیگر نباشند ، آزاد زندگی کنند .
می‏دانید که - مع‏الاسف - ( 1 ) بوعلی سینا مدتی وزیر بود .

بوعلی غرق عرق شد و باشتاب تمام گذشت .
بوعلی دید منطقی است که جواب ندارد ، واقعیتی است . در منطق حیوانی‏
و در منطق خاکی معنی ندارد که انسان ، مرغ و پلو و اسب و کنیز و غلام و
" بروبیا " را رها کند و بیاید کناسی کند و بعد ، از آزادی و آزادگی‏
سخن براند . آزادی و آزادگی چیست ؟ مگر

یک چیز محسوس و ملموس است ؟ نه ، محسوس و ملموس نیست ، ولی برای‏
وجدان عالی بشر ، آزادی آنقدر ارزش دارد که کناسی را بر اسارت ترجیح‏
می‏دهد .
آزادی واقعا یک ارزش بزرگ است . گاهی انسان می‏بیند در بعضی از
جوامع ، این ارزش به کلی فراموش شده ، ولی یک وقت هم می‏بیند این حس‏
در بشر بیدار می‏شود . بعضی افراد می‏گویند بشریت و بشر یعنی آزادی ، و
غیر از آزادی ، ارزش دیگری وجود ندارد ، یعنی می‏خواهند تمام ارزشها را
در این یک ارزش که نامش " آزادی " است ، محو کنند . [ " آزادی "
، تنها ارزش نیست ، ] ارزش دیگر " عدالت " است ، ارزش دیگر "
حکمت " است ، ارزش دیگر " عرفان " است و چیزهای دیگر .
. 4 عشق
گاهی عشق - مثل آنچه که در عرفان و تصوف و در غزلیات عرفانی ما هست‏
- تنها ارزش انسانی می‏شود . " جلوه‏ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت "
و یا :
فرشته عشق نداند که چیست ، قصه مخوان بخواه جام و گلابی به خاک آدم‏
ریز
( 1 )
دیگر ، تمام ارزشهای دیگر حتی عقل [ فراموش می‏شوند ] .

عرفا که گرایششان به ارزش عشق است اصلا گرایش ضد عقل دارند و رسما با
عقل مبارزه می‏کنند . حافظ می‏گوید :
صوفی از پرتو می‏راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی‏
دانست
شرح مجموعه گل (1) مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی‏
دانست
می‏خواهد بگوید فقط و فقط عارف با مرکب عشق ، به عرفان حق می‏رسد . در
چند بیت بعد می‏گوید :
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی‏
دانست
مخاطبش در این بیت ، بوعلی سیناست که در آخر اشارات [ سخن از عشق‏
گفته است ] . پس ، از نظر اینها اساسا انسان و انسانیت عبارت از "
عشق " می‏شود و عقل به دلیل اینکه عقال و پای‏بند است ، به کلی محکوم‏
می‏شود .
یک وقت هم می‏بینید تنها ارزش ، می‏شود ارزش " عقل و فکر " . انسان‏
می‏گوید این حرفها چیست ، اینها همه خیالات است ، اینها چنین و چنان‏
است . بوعلی سینا گاهی در بین صحبتهایش می‏گوید : " این حرفها ، اشبه‏
به خیالات صوفیه است ، باید با مرکب عقل جلو رفت " .
اینها ارزشهای گوناگونی است که در بشر وجود دارد : عقل ، عشق ، محبت‏
، عدالت ، خدمت ، عبادت ، آزادی و انواع دیگر
ارزشها . حال کدام انسان ، انسان کامل است ، او که فقط عابد محض است ؟
او که فقط آزاده محض است ؟ او که فقط عاشق محض است ؟ او که فقط عاقل‏
محض است ؟ نه ، هیچکدام " انسان کامل " نیست ، انسان کامل آن انسانی‏
است که " همه این ارزشها " ، " در حد اعلی " و " هماهنگ با یکدیگر
" در او رشد کرده باشد . علی ( ع ) چنین انسانی است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:7 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

لزوم هماهنگی در رشد ارزشها

کمال انسان در تعادل و توازن اوست ، یعنی انسان با داشتن این همه‏
استعدادهای گوناگون هر استعدادی که می‏خواهد باشد آن وقت انسان کامل است‏
که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل‏
و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن ، همراه هم رشد دهد
که علما می‏گویند اساسا حقیقت عدل به " توازن " و " هماهنگی "
برمی‏گردد .
مقصود از هماهنگی در اینجا این است که در عین اینکه همه استعدادهای‏
انسان رشد می‏کند ، رشدش رشد هماهنگ باشد . مثال ساده‏ای برایتان عرض‏
می‏کنم : یک کودک که رشد می‏کند ، دست ، پا ، سر ، گوش ، بینی ، زبان ،
دهان ، دندان ، احشاء و امعاء و سایر چیزها را داراست . کودک سالم‏
کودکی است که همه اعضایش به طور هماهنگ رشد می‏کنند . حال اگر فرض‏
کنیم که یک انسان فقط بینی‏اش رشد کند و سایر قسمتهای بدنش رشد نکند
مثل کاریکاتورهایی که می‏کشند یا فقط چشمهایش رشد کنند ، یا فقط کله‏اش‏
رشد کند و تنش رشد نکند و برعکس ، و یا دستش رشد کند و پایش رشدنکند
و یا پایش رشد کند و دستش رشد نکند ، چنین انسانی رشد کرده است ، ولی‏
رشد ناهماهنگ . انسان کامل آن انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او
رشد کنند و هیچکدام بی‏رشد نمانند و [ به علاوه ] همه ، هماهنگ با یکدیگر
رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزشها به حد اعلی برسد ، آن وقت این‏
انسان می‏شود انسان کامل ، انسانی که قرآن از او تعبیر به امام می‏کند : "
« و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما
" ( 1 ) . ابراهیم بعد از آنکه از امتحانهای گوناگون و بزرگ الهی بیرون‏
آمد و همه را به انتها رسانید و در همه آن امتحانها نمره عالی و بیست‏
گرفت ، [ به مقام امام یعنی " انسان کامل " رسید ] . یکی از امتحانهای‏
بزرگ ابراهیم ( ع ) آماده شدن او برای بریدن سر فرزند خودش با دست خود
در راه خدا بود ، او تا این حد تسلیم بود که وقتی فهمید خداست که به او
امر می‏کند ، بدون چون و چرا حاضر شد . " « فلما اسلما و تله للجبین »"
( 2 ) ابراهیم آماده کامل برای سر بریدن و اسماعیل هم آماده کامل برای‏
ذبح شدن بود " « و نادیناه ان یا ابراهیم 0 قد صدقت الرؤیا »" ( 3 )
آنچه ما می‏خواستیم تا همینجا بود ، ما واقعا از تو نمی‏خواستیم سر فرزندت‏
را ببری ، می‏خواستیم ببینیم که مقام تسلیم تو در مقابل امر ما و رضای ما
تا چه حد ظهور و بروز می‏کند .
بعد از آنکه ابراهیم از عهده همه امتحانها از به آتش افتادن تا فرزند
را به قربانگاه بردن برمی‏آید و به تنهایی با یک قوم و یک ملت مبارزه‏
می‏کند ، آنگاه به او [ خطاب می‏شود ] : « انی جاعلک للناس اماما » تو
اکنون به حدی رسیده‏ای که می‏توانی الگو باشی ، امام و پیشوا باشی ، مدل‏
دیگران باشی و به تعبیر دیگر ، تو انسان کاملی ، انسانهای دیگر برای کامل‏
شدن باید خود را با تو تطبیق دهند .

علی ( ع ) انسان کامل است ، برای اینکه " همه ارزشهای انسانی " ، "
در حد اعلی " و به طور " هماهنگ " در او رشد کرده است ، یعنی هر سه‏
شرط [ مذکور ] را داراست .
مسئله هماهنگی را باید یک مقدار توضیح دهم . جزر و مد دریا را دیده‏اید
و یا حداقل شنیده اید . دریا دائما در حال جزر و مد است ( 1 ) ، گاهی از
این طرف و گاهی از آن طرف کشیده می‏شود و دائما خروشان است . روح انسان‏
و به تبع آن ، جامعه انسانی ، این حالت جزر و مدی را که در دریا هست‏
داراست . روح انسان دائما در حال جزر و مد است ، از این طرف و آن طرف‏
کشیده می‏شود . جامعه‏ها نیز گاهی به این طرف و آن طرف کشیده می‏شوند .
البته منشأ کشیده شدن جامعه‏ها ممکن است افراد یا جریانهای دیگری باشد
ولی این قضیه هست .
حتی ارزشهای انسانی انسان هم همینطور است ( 2 ) یعنی شما افرادی را
می‏بینید که واقعا گرایششان گرایش انسانی است ، اما گاهی در جهت یک‏
گرایش از گرایشهای انسانی ، " مد " پیدا می‏کنند و کشیده می‏شوند ، به‏
طوری که همه ارزشهای دیگر فراموش می‏شود . اینها مثل همان آدمی می‏شوند که‏
فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است .
این یک نکته‏ای است که غالبا جامعه‏ها از راه گرایش
صد درصد به باطل ، به گمراهی کشیده نمی‏شوند ، بلکه از افراط در یک حق به‏
فساد کشیده می‏شوند . بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده‏
می‏شوند .