به نام خدا
شکایت از عقل
یکی از مسائلی که در ادبیات ما نمایان است ، مسئله شکایت از عقل
است که خودش مسئلهای است . ما در ادبیات مخصوصا در اشعار خودمان
بسیار میبینیم که مردم از عقل شکایت کردهاند که ( 1 ) ای کاش ، من این
عقل را نمیداشتم ، فایدهاش چیست که آدم هوش داشته باشد و در جامعه ،
هوشیار و عاقل و حساس باشد ؟ ! این حساس بودن و عاقل بودن و هوشیار
بودن ، آسایش را از انسان سلب میکند :
دشمن جان من است عقل من و هوش من |
کاش گشاده نبود چشم من و گوش من |
دیگری میگوید :
عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری |
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند |
یعنی [ اینگونه افراد ] آسایش توأم با جنون را بر ناآرامی و ناراحتی
توأم با عقل و فکر و درک ، ترجیح میدهند . ولی این حرفها غلط است . آن
کسی که به مقام انسانیت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درک
کند ، هرگز نمیگوید : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلکه
کلام پیغمبر ( ص ) را میگوید : « صدیق کل امریء عقله ، »
« و عدوه جهله » (1) دوست راستین هرکس ، عقل و هوشیاری او و دشمن واقعی
هرکس ، جهل و نادانی اوست . آن کسی که گفته است : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " و از ناراحتیهای ناشی از عقل و هوش [ اینطور شکایت میکند ] ، معلوم میشود ناراحتیها و بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی را حس نکرده است والا هرگز چنین حرفی را نمیزد . بله ، اگر امر دائر باشد میان اینکه " موجب درد " نباشد و انسان درد نداشته باشد ، " درد نداشتن " به دلیل نبودن موجب درد ، از درد داشتن بهتر است . ولی اگر موجب درد وجود داشته باشد ، منشأ درد وجود داشته باشد ، اما انسان درد ناشی از اینها را احساس نکند ، [ مایه ] بدبختی و بیچارگی و بیخبری است . لهذا در بیماریهای جسمی هم ، اینطور است که هر بیماریی که درد نداشته باشد ، کشنده است ، برای اینکه انسان ، وقتی خبردار میشود که کار از کار گذشته است . سرطان که کشنده است ، علتش این است که لااقل در ابتدا درد ندارد والا اگر از آن ابتدائی که این بیماری پیدا میشود ، درد داشته باشد ممکن است قبل از اینکه وارد خون و لمفها ( 2 ) شود ، به کلی آن را از بین ببرند . خطر عمده سرطان از این جهت است که بیخبر یعنی بیدرد وارد میشود . بنابراین ، این که " ارزش ارزشها در انسان ، درد داشتن است " را نمیشود به این عنوان که درد ، بد چیزی است ، [ رد کرد ] . |
به نام خدا
" درد " و فوائد آن
با این مقدمهای که عرض کردم که حتی مادیترین مکتبها قائل به یک سلسله
ارزشهای معنوی هستند ، [ به این مطلب میپردازم ] که میتوان گفت ارزشهای
انسانی به طور کلی تحت یک عنوان خلاصه میشود که خود آن شعبی پیدا میکند
و آن ، عنوانی است که هم در اصطلاح عرفای خود ما و هم در اصطلاح علمای
جدید آمده است و بلکه قبل از آنکه در اصطلاح عرفا بیاید ، در متون اسلامی
آمده است و آن این است که اصلا میشود گفت معیار اصلی انسانیت آن چیزی
است که از آن به " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " ، تعبیر میشود
. فرق انسان و غیر انسان در این است که انسان صاحب درد است ، یک
سلسله دردها دارد ولی غیر انسان حال میخواهد حیوان باشد یا انسانهای یک
سر و دو گوشی که بهرهای از روح انسانیت ندارند صاحب درد نیستند .
اول باید راجع به خود " درد " بحث کنیم . ممکن است ابتدائا عجیب
به نظر بیاید که یعنی چه ؟ درد که بد چیزی است و انسان باید آن را از
خود دفع کند و آن را از بین ببرد ، آن وقت چطور ممکن است معیار
انسانیت و ارزش ارزشها " درد داشتن " باشد . مگر درد میتواند چیز
خوبی باشد ؟
باید بگوئیم ما میان " درد " و " منشأ درد " اشتباه میکنیم . مثلا
در یک بیماری و یا جراحت ، آنچه که بد است وجود آن میکروب است ، [
وجود ] آن بیماری است ، وجود آن جراحتی است
که بر بدن وارد میشود و بعد منشأ درد میشود . مثلا در مورد زخمی که در
معده یا روده هست که انسان دردش را احساس میکند آنچه بد است وجود آن زخم یا ضایعهای است که در معده یا روده وجود دارد . ولی درد ، در عین اینکه انسان را ناراحت میکند ، [ موجب ] آگاهی و بیداری برای انسان است . حتی همین دردهای جسمانی یعنی دردهای مشترک انسان و حیوان شما را آگاه و بیدار میکند . وقتی سر انسان درد میکند ، امکان ندارد که هیچگونه ضایعهای پیدا نشده باشد و درد پیدا شود . اگر درد پیدا میشود خبر میکند که در سر ، یک ناراحتی و ضایعهای پیدا شده است و شما به فکر معالجهاش میافتید . درست مثل عقربههایی که در کارخانهها و یا در اتومبیل هست . مثلا در اتومبیل عقربهای است که [ مقدار ] روغن را نشان میدهد و عقربه دیگری درجه حرارت آب را نشان میدهد . اگر این عقربه به شما نشان میدهد که درجه حرارت آب ، خیلی بالا رفته است ، این خوب است یا بد ؟ این خیلی خوب است ، چون شما را بیدار و متوجه میکند . آنچه بد است این است که ماشین شما گرم کرده است . اگر درد در بدن انسان نمیبود و انسان ، احساس درد نمیکرد ، اولا هیچگاه از درد اطلاع پیدا نمیکرد و آگاه نمیشد و ثانیا این درد ، مثل یک مأمور نافذالحکم انسان را وادار به چارهجویی میکند و او را مأمور میکند که زود در فکر حل مشکل برآید . چون درد است ، انسان را ناراحت میکند و دائما به او میگوید هر طور هست این درد را درمان کن . این است که خود درد - حتی دردهای جسمانی و عضوی - نعمت است ، احساس است ، آگاهی و بیداری است . آگاهی و |
بیداری خوب است ولو انسان از این که یک ضایعهای در بدنش پیدا شده
است ، آگاه شود : مولوی در اینجا چقدر شیرین میگوید :
حسرت و زاری که در بیماری است |
وقت بیماری همه بیداری است |
پس بدان این اصل را ای اصل جو |
هر که را درد است ، او برده است بو |
هر که او بیدارتر ، پردردتر |
هر که او آگاهتر ، رخ زردتر |
( 1 )
بعد ، از اینجا گریز میزند به آن حرفهایی که خودش در این زمینهها دارد
. میگوید : هر کسی که صاحب درد است ، به هر اندازه که در عالم ، درد
دارد و دردی را احساس میکند که دیگران احساس نمیکنند ، به همین نسبت
از دیگران بیدارتر و آگاهتر است . بیدردی مساوی است با لختی ، بیحسی ،
بیشعوری ، بیادراکی ، و احساس درد مساوی است با آگاهی و بیداری و شعور
و ادراک . انسان اگر امرش دائر باشد که راحت باشد و درد را احساس
نکند ، یعنی جاهل و لخت و بیدرد باشد ، و یا هوشیار باشد و درد را در
خود احساس کند [ کدام را انتخاب میکند ؟ ] آیا انسان ترجیح میدهد که
هوشیار و آگاه باشد و درد را احساس کند یا نه ، بیهوش و کودن و احمق
باشد و درد را احساس نکند ؟ [ جواب این است که ] ناراحتی هوشیار و
آگاه ، ترجیح دارد بر راحتی و آسایش جاهل و بیخبر و لخت و بیحس . در
مثل میگویند : " انسان اگر سقراطی باشد نحیف و لاغر ، بهتر است از
اینکه خوکی باشد فربه " یعنی اگر انسان ، دانا و دانشمند باشد ولی محروم
، بهتر است از اینکه مانند یک خوک همه نوع وسائل برایش فراهم باشد
ولی هیچ چیز را نفهمد .
به نام خدا
معنویات انسان
در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود
دارد ، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه
اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین
اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و میشود نام آنها را معنویات
گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت میدهند . انسان بودن انسان به این امور
است ، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند ، با حیوان هیچ فرقی
نمیکند ، به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که
هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف
زد ، انسان است ، حال هر که و هر چه میخواهد باشد ، نه ، اینطور نیست .
سعدی همین مطلب را به این زبان گفته است :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت |
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت |
اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و
میان آدمیت
اگر آدم بودن ( 1 ) به داشتن همین اندام است ، همه از مادر ،
آدم به دنیا میآیند . نه ، آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانیای
است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا میکند . امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت میدهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد ، به نام " ارزشهای انسانی " اصطلاح شده است . در این جلسه ، بحث را در دنباله مطلب جلسه گذشته ادامه میدهیم که عرض کردیم انحرافاتی که برای فرد یا جامعه پیدا میشود دو نوع است : یکی انحرافاتی است که " ضد ارزش " ها در مقابل ارزشها ایستادگی میکنند ، مثل آنجا که ظلم در مقابل عدل ، اختناق و خفقان در مقابل آزادی ، خدانشناسی و بیبندوباری در مقابل عبادت و خداپرستی ، و سفاهت و حماقت در مقابل عقل و فهم و حکمت میایستد . ولی شاید بیشترین انحرافات بشر به این شکل نباشد که ضد ارزشها در مقابل ارزشها میایستند ، آنجا که ضد ارزشها در مقابل ارزشها میایستند ، زود شکست میخورند . بیشتر انحرافات بشر به این صورت است که همانطور که دریا جزر و مد دارد ، گاهی یک ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی میکند ، بطوریکه ارزشهای دیگر را در خود محو میکند مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است ، یکی از معیارهای انسانیت است ولی گاهی میبینید یک فرد ( یا یک جامعه ) آنچنان به زهد گرایش پیدا میکند و در زهد محو میشود که همه چیز برای او میشود " زهد " ، مثل انسانی میشود که فقط یک عضوش ( مثلا بینیاش ) رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند . |
به نام خدا
درد انسان از دیدگاههای مختلف
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی
عبدالله ورسوله ، وحبیبه وصفیه ، وحافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و
نبینا و مولانا أبی القاسم محمد ، واله الطیبین الطاهرین المعصومین
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
" « واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس
اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین »" ( 1 ) .
میدانیم که درباره حقیقت و ماهیت انسان ، اختلاف نظرهایی وجود دارد .
به طور کلی دو نظریه اساسی در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند : نظریه "
روحیون " و نظریه " مادیون " . براساس نظریه روحیون ، انسان حقیقتی
است مرکب از جسم و روان ، و روان انسان ، جاویدان است و با مردن
اوفانی نمیشود . همچنانکه میدانیم منطق دین و مخصوصا نصوص اسلامی بر همین
مطلب دلالت میکند . نظریه دوم این است که انسان جز همین ماشین بدن چیز
دیگری نیست و با مردن به کلی نیست و نابود میشود و متلاشی شدن
بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان .
|
به نام خدا
اوصاف علی ( ع )
ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان
متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد
کرده است ، [ پیشوای خود قرار دادهایم ] .
وقتی شب میشود و خلوت شب فرا میرسد ، هیچ عارفی به پای او نمیرسد .
آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست
، با شدت در او رخ میدهد ، مثل آن حالتی که انسان در مطلبی داغ میشود .
مثلا وقتی در حالت
جنگ و دعوا و ستیز است ، چاقو قسمتی از بدنش را میبرد و یک تکه گوشت
از بدنش به طرفی انداخته میشود ولی آنچنان توجهش متمرکز مبارزه است که احساس نمیکند یک قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت چنان گرم میشود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله میکشد که اصلا گوئی در این عالم نیست . خودش گروهی را اینطور توصیف میکند : « هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 2 ) . با مردمند و با مردم نیستند ، در حالی که با مردمند ، روحشان با عالیترین [ مقامها ] وابسته است . در حال عبادت تیر را از بدنش بیرون میآورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق و عبادت است که متوجه نمیشود ، حس نمیکند . آنچنان در محراب عبادت میگرید و به خود میپیچد که نظیرش را کسی ندیده است . روز که میشود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که مینشیند ، چنان چهرهاش باز و خندان است ( 1 ) که از جمله اوصافش این بود که همیشه قیافهاش باز و شکفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح خوش مجلس و حتی بذلهگو بود که عمروعاص وقتی علیه علی ( ع ) تبلیغ میکرد ، میگفت : او به درد |
خلافت نمیخورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو که به درد خلافت نمیخورد ،
" خلافت " ، آدم عبوس میخواهد که مردم از او بترسند . این را هم خودش
در نهجالبلا غه نقل میکند ( 1 ) : « عجبا لابن النابغة یزعم لاهل الشام أن
فی دعابة و انی امرو تلعابة » . [ از پسر نابغه تعجب میکنم که ] میگوید
علی خیلی با مردم خوش و بش میکند ، خیلی شوخی و میکند ، مزاح است .
با دشمن که در میدان جنگ به صورت یک مجاهد روبرو میشود ، باز
چهرهاش باز و خندان است که دربارهاش گفتهاند :
هو البکاء فی المحراب لیلا |
هو الضحاک اذا اشتد الضراب |
اوست که در محراب عبادت ، بسیار گریان و در میدان نبرد ، بسیار
خندان است . " بکاء " یعنی بسیار گریان و " ضحاک " یعنی بسیار
خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اینچنین
انسانی میخواهد .
" « ان ناشئة اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا 0 ان لک فی النهار سبحا
طویلا »" ( 2 ) شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی
و اجتماع . علی ( ع ) گویی شب یک شخصیت ، و روز شخصیتی دیگر است .
حافظ ( 3 ) چون مفسر است و پیچ و تابهای قرآن را خوب درک
میکند ، با زبان رمزی خود ، همین موضوع را که شب وقت عبادت و روز موقع
حرکت و رفتن به دنبال زندگی است ، در اشعارش آورده است :
روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز |
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد |
آن زمان وقت میصبح فروغ است که شب |
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد |
علی ( ع ) روز و شبش اینگونه است .
این تعبیر " جامع الاضداد بودن " که ما درباره انسان کامل میگوئیم ،
صفتی است که از هزار سال پیش علی ( ع ) با آن شناخته شده است . حتی
خود سید رضی در مقدمه نهجالبلاغه میگوید : مطلبی که همیشه با دوستانم در
میان میگذارم و اعجاب آنها را برمیانگیزم ، این موضوع است که جنبههای
گوناگون سخنان علی ( ع ) [ به گونهای است ] که انسان ، در هر قسمتی از
سخنان که وارد میشود ، میبیند به یک دنیایی رفته است ، گاهی در دنیای
عباد است و گاهی در دنیای رهاد ، گاهی در دنیای فلاسفه است و گاهی در
دنیای عرفا ، گاهی در دنیای سربازان و افسران است و گاهی در دنیای حکام
عادل ، گاهی در دنیای قضات است و گاهی در دنیای مفتیها ، علی ( ع ) در
همه دنیاها وجود دارد و از هیچ دنیایی از دنیاهای بشریت ، غائب نیست .
صفی الدین حلی - که در قرن هشتم هجری میزیسته است - میگوید :
جمعت فی صفاتک الاضداد |
فلهذا عزت لک الانداد |
اضداد در تو یک جا جمع شدهاند ، بعد میگوید :
زاهد حاکم حلیم شجاع |
ناسک فاتک قیر جواد |
به نام خدا
جامعیت نهجالبلاغه
نهجالبلاغه - که من نمیتوانم بگویم کتاب علی است ( 1 ) - چگونه کتابی
است ؟ در نهجالبلاغه عناصر گوناگون را میبینید . وقتی انسان نهجالبلاغه را
مطالعه میکند ، گاهی خیال میکند بوعلی سیناست که دارد حرف میزند ، یک
جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند ملای رومی یا محی الدین عربی
است که دارد حرف میزند ، جای دیگرش را که مطالعه میکند ، میبیند یک
مرد
حماسی مثل فردوسی است که دارد حرف میزند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز
آزادی چیزی سرش نمیشود دارد حرف میزند ، یک جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند یک عابد گوشهنشین و یک زاهد گوشهگیر و یا یک راهب دارد حرف میزند . همه ارزشهای انسانی را [ در علی ( ع ) میبینیم ] ، چون سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر کوچک ! تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر میرفت کدام قسمت از نهجالبلاغه ر ا میخواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده شود . کدام خطبهها ؟ خطبههای زهدی و موعظهای نهجالبلاغه ، [ مانند این خطبه که اینطور شروع میشود : ] « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و الاخرش دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » ( 1 ) . باقی خطبههای نهجالبلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمیتوانست آنها را جذب کند . جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و [ فقط ] همان قسمت نهجالبلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد سال میگذشت و شاید یک نفر پیدا نمیشد که " فرمان امیرالمؤمنین به مالک اشتر " را که خزانهای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ، چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع ) میگوید : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن " لن تقدس امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی » |
« غیر متتعتع » " ( 2 ) . علی ( ع ) میگوید که از پیغمبر مکرر شنیدم که
میفرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب نمیرسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه سال پیش نمیتوانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ( 1 ) ولی کلام علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود میباشد و این ارزشها در تاریخ زندگی و شخصیت علی ( ع ) موجود است . |
به نام خدا
نمونههای افراط در رشد یک ارزش خاص
. 1 عبادت
یکی از ارزشهای انسانی که اسلام آن را صد درصد تأیید میکند ، عبادت
است . عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است ، ( 1 ) یعنی همان خلوت
با خدا ، نماز ، دعا ، مناجات ، تهجد ، نماز شب و مانند آن که جزء متون
اسلام است و از اسلام ، حذف شدنی نیست .
عبادت یک ارزش واقعی است ، ولی اگر مراقبت نشود ، جامعه [ به حد
افراط ] به سوی این ارزش کشیده میشود ، یعنی اساسا اسلام فقط میشود
عبادت کردن ، فقط میشود مسجد رفتن ، نماز مستحب خواندن ، دعا خواندن ،
تعقیب خواندن ، غسلهای مستحب به جا آوردن ، تلاوت قرآن . اگر جامعه در
این مسیر به حد افراط برود ، همه ارزشهای دیگر آن محو میشود ، چنانکه
میبینیم در تاریخ اسلام چنین مدی در جامعه اسلامی پیدا شده و حتی در افراد
[ چنین مدی را ] میبینیم . افراد صد درصد بیغرض که هیچ نمیشود آنها را متهم کرد به این
وادی افتادهاند و وقتی به این جاده کشیده شدند ، دیگر نمیتوانند تعادل را
حفظ کنند . چنین شخصی نمیتواند [ بفهمد ] که خدا او را انسان آفریده ،
فرشته که نیافریده است . اگر فرشته بود ، باید از این راه میرفت .
انسان باید ارزشهای مختلف را به طور هماهنگ در خود رشد دهد .
به پیغمبر اکرم ( ص ) خبر دادند که عدهای از اصحاب ، غرق در عبادت
شدهاند . ناراحت و عصبانی به مسجد تشریف آورد و فریاد کشید : « ما بال
اقوام ؟ » چه میشود گروههائی را ؟ چه شان است ؟ ( تعبیر مؤدبانهای است
، کأنه [ به تعبیر عامیانه ] میگوئیم چه مرضی دارند ؟ ) شنیدهام چنین
افرادی در امت من پیدا شدهاند . من که پیغمبر شما هستم اینطور نیستم ،
هیچوقت همه شب تا صبح را عبادت نمیکنم ، قسمتی از آن را استراحت
میکنم ، میخوابم ، من به خاندان و همسران خود ، رسیدگی میکنم ، هر روز
روزه نمیگیرم ، بعضی روزها روزه میگیرم ، روزهای دیگر را حتما افطار
میکنم ، کسانی که این کارها را پیش گرفتهاند ، از سنت من خارجند .
پیغمبر وقتی احساس میکند یک ارزش از ارزشهای اسلامی ، سایر ارزشها را
در خود محو میکند ، یعنی جامعه اسلامی به یک طرف مد پیدا کرده است ،
شدیدا با آن مبارزه میکند .
عمرو بن عاص دو پسر دارد : یکی به نام محمد که تیپ پدرش است ، یعنی
آن پسر دیگر به پدر میگفت : خیری از علی نمیبینی ، برو طرف معاویه .
یکوقت پیغمبر به [ عبد الله ] رسید و فرمود : چنین به من خبر دادهاند که شبها تا صبح عبادت میکنی و روزها روزه میگیری . گفت : بله یا رسول الله . فرمود : ولی من چنین نیستم و قبول هم ندارم و این کار درست نیست ، این کار را ترک کن . گاهی جامعه به سوی زهد کشیده میشود . زهد ، خودش حقیقتی است ، قابل انکار نیست ، یک ارزش است و دارای آثار و فوائد . محال و ممتنع است که جامعهای روی سعادت ببیند ، یا لااقل آن را بتوانیم جامعه اسلامی بشماریم ، در حالی که در آن جامعه این عنصر و این ارزش وجود نداشته باشد . اما میبینید گاهی همین ارزش ، جامعه را به سوی خود میکشد ، دیگر همه چیز میشود زهد و غیر از زهد ، چیز دیگری نیست . . 2 خدمت به خلق یکی از ارزشهای قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را صد درصد تأیید میکند و واقعا ارزشی انسانی است ، خدمتگزار خلق خدا بودن است . در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است . قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر میفرماید : " « لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب »" ( 1 ) . |
اما یکدفعه انسان مثل سعدی البته سعدی در عمل اینطور نبوده ، زبان شعر
است میگوید : " عبادت به جز خدمت خلق نیست " ، ( 1 ) همین یکی است و بس . [ عدهای با گفتن این سخن ] میخواهند ارزش عبادت را نفی کنند ، ارزش زهد را نفی کنند ، ارزش علم را نفی کنند ، ارزش جهاد را نفی کنند ، این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد ، یکدفعه نفی کنند . میگویند : میدانید " انسانیت " یعنی چه ؟ یعنی خدمت به خلق خدا . مخصوصا بعضی از این روشنفکرهای امروز خیال میکنند به یک منطق خیلی خیلی عالی دست یافتهاند و اسم آن منطق خیلی عالی را انسانیت و انسان گرائی میگذارند . انسان گرائی یعنی چه ؟ [ میگویند : ] یعنی خدمت کردن به خلق ، ما به خلق خدا خدمت میکنیم . [ میگوئیم : ] باید هم به خلق خدا خدمت کرد ، اما خود خلق خدا چه میخواهد باشد ؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم ، تازه ما به یک حیوان خدمت کردهایم . اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگری وجود داشته باشد و نه در دیگران ارزش دیگری وجود داشته باشد ، تازه خلق خدا میشوند مجموعهای از گوسفندها ، مجموعهای از اسبها . شکم یک عده حیوان را سیر کردهایم ، تن یک عده حیوان را پوشاندهایم . البته اگر انسان ، شکم حیوانها را هم سیر کند به هر حال کاری کرده است ، ولی آیا حد اعلای انسان این است که در حیوانیت باقی بماند و حد اعلای خدمت من این است که به حیوانهایی |
مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایی مثل خودم هم حد اعلای خدمتشان این است که
به حیوانی مثل خودشان که من باشم خدمت کنند ؟ نه ، خدمت به انسان [
ارزش والائی است ] ، ولی انسان به شرط انسانیت . همیشه این حرف را
گفته ایم : لومومبا انسان است ، موسی چومبه هم انسان است ، اگر بنا
باشد فقط مسئله ، مسئله خدمت به خلق باشد ، خوب موسی چومبه یک خلق
است و لومومبا هم یک خلق دیگر ، پس چرا میان اینها تفاوت قائل میشوید
؟ چه فرقی است میان ابوذر و معاویه ، اگر حساب خدمت به خلق است ؟ [
آیا به هر دو باید خدمت کرد ؟ ]
پس اینکه انسانیت یعنی خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگری ندارد ، باز
یک نوع افراط دیگری است .
. 3 آزادی
آزادی یکی از بزرگترین و عالیترین ارزشهای انسانی است و به تعبیر دیگر
، [ جزء ] معنویات انسان است ( معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق
حد حیوانیت اوست ) . " آزادی " برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی
است . انسانهایی که بویی از انسانیت بردهاند حاضرند با شکم گرسنه و تن
برهنه و در سخت ترین شرایط زندگی کنند ولی در اسارت یک انسان دیگر
نباشند ، محکوم انسان دیگر نباشند ، آزاد زندگی کنند .
میدانید که - معالاسف - ( 1 ) بوعلی سینا مدتی وزیر بود .
بوعلی غرق عرق شد و باشتاب تمام گذشت .
بوعلی دید منطقی است که جواب ندارد ، واقعیتی است . در منطق حیوانی و در منطق خاکی معنی ندارد که انسان ، مرغ و پلو و اسب و کنیز و غلام و " بروبیا " را رها کند و بیاید کناسی کند و بعد ، از آزادی و آزادگی سخن براند . آزادی و آزادگی چیست ؟ مگر |
یک چیز محسوس و ملموس است ؟ نه ، محسوس و ملموس نیست ، ولی برای
وجدان عالی بشر ، آزادی آنقدر ارزش دارد که کناسی را بر اسارت ترجیح
میدهد .
آزادی واقعا یک ارزش بزرگ است . گاهی انسان میبیند در بعضی از
جوامع ، این ارزش به کلی فراموش شده ، ولی یک وقت هم میبیند این حس
در بشر بیدار میشود . بعضی افراد میگویند بشریت و بشر یعنی آزادی ، و
غیر از آزادی ، ارزش دیگری وجود ندارد ، یعنی میخواهند تمام ارزشها را
در این یک ارزش که نامش " آزادی " است ، محو کنند . [ " آزادی "
، تنها ارزش نیست ، ] ارزش دیگر " عدالت " است ، ارزش دیگر "
حکمت " است ، ارزش دیگر " عرفان " است و چیزهای دیگر .
. 4 عشق
گاهی عشق - مثل آنچه که در عرفان و تصوف و در غزلیات عرفانی ما هست
- تنها ارزش انسانی میشود . " جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت "
و یا :
فرشته عشق نداند که چیست ، قصه مخوان بخواه جام و گلابی به خاک آدم
ریز
( 1 )
دیگر ، تمام ارزشهای دیگر حتی عقل [ فراموش میشوند ] .
عرفا که گرایششان به ارزش عشق است اصلا گرایش ضد عقل دارند و رسما با
عقل مبارزه میکنند . حافظ میگوید : صوفی از پرتو میراز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی دانست شرح مجموعه گل (1) مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست میخواهد بگوید فقط و فقط عارف با مرکب عشق ، به عرفان حق میرسد . در چند بیت بعد میگوید : ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست مخاطبش در این بیت ، بوعلی سیناست که در آخر اشارات [ سخن از عشق گفته است ] . پس ، از نظر اینها اساسا انسان و انسانیت عبارت از " عشق " میشود و عقل به دلیل اینکه عقال و پایبند است ، به کلی محکوم میشود . یک وقت هم میبینید تنها ارزش ، میشود ارزش " عقل و فکر " . انسان میگوید این حرفها چیست ، اینها همه خیالات است ، اینها چنین و چنان است . بوعلی سینا گاهی در بین صحبتهایش میگوید : " این حرفها ، اشبه به خیالات صوفیه است ، باید با مرکب عقل جلو رفت " . اینها ارزشهای گوناگونی است که در بشر وجود دارد : عقل ، عشق ، محبت ، عدالت ، خدمت ، عبادت ، آزادی و انواع دیگر |
ارزشها . حال کدام انسان ، انسان کامل است ، او که فقط عابد محض است ؟
او که فقط آزاده محض است ؟ او که فقط عاشق محض است ؟ او که فقط عاقل محض است ؟ نه ، هیچکدام " انسان کامل " نیست ، انسان کامل آن انسانی است که " همه این ارزشها " ، " در حد اعلی " و " هماهنگ با یکدیگر " در او رشد کرده باشد . علی ( ع ) چنین انسانی است . |
به نام خدا
لزوم هماهنگی در رشد ارزشها
کمال انسان در تعادل و توازن اوست ، یعنی انسان با داشتن این همه
استعدادهای گوناگون هر استعدادی که میخواهد باشد آن وقت انسان کامل است
که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل
و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن ، همراه هم رشد دهد
که علما میگویند اساسا حقیقت عدل به " توازن " و " هماهنگی "
برمیگردد .
مقصود از هماهنگی در اینجا این است که در عین اینکه همه استعدادهای
انسان رشد میکند ، رشدش رشد هماهنگ باشد . مثال سادهای برایتان عرض
میکنم : یک کودک که رشد میکند ، دست ، پا ، سر ، گوش ، بینی ، زبان ،
دهان ، دندان ، احشاء و امعاء و سایر چیزها را داراست . کودک سالم
کودکی است که همه اعضایش به طور هماهنگ رشد میکنند . حال اگر فرض
کنیم که یک انسان فقط بینیاش رشد کند و سایر قسمتهای بدنش رشد نکند
مثل کاریکاتورهایی که میکشند یا فقط چشمهایش رشد کنند ، یا فقط کلهاش
رشد کند و تنش رشد نکند و برعکس ، و یا دستش رشد کند و پایش رشدنکند
و یا پایش رشد کند و دستش رشد نکند ، چنین انسانی رشد کرده است ، ولی
رشد ناهماهنگ . انسان کامل آن انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او
رشد کنند و هیچکدام بیرشد نمانند و [ به علاوه ] همه ، هماهنگ با یکدیگر
رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزشها به حد اعلی برسد ، آن وقت این
انسان میشود انسان کامل ، انسانی که قرآن از او تعبیر به امام میکند : "
« و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما
" ( 1 ) . ابراهیم بعد از آنکه از امتحانهای گوناگون و بزرگ الهی بیرون
آمد و همه را به انتها رسانید و در همه آن امتحانها نمره عالی و بیست
گرفت ، [ به مقام امام یعنی " انسان کامل " رسید ] . یکی از امتحانهای
بزرگ ابراهیم ( ع ) آماده شدن او برای بریدن سر فرزند خودش با دست خود
در راه خدا بود ، او تا این حد تسلیم بود که وقتی فهمید خداست که به او
امر میکند ، بدون چون و چرا حاضر شد . " « فلما اسلما و تله للجبین »"
( 2 ) ابراهیم آماده کامل برای سر بریدن و اسماعیل هم آماده کامل برای
ذبح شدن بود " « و نادیناه ان یا ابراهیم 0 قد صدقت الرؤیا »" ( 3 )
آنچه ما میخواستیم تا همینجا بود ، ما واقعا از تو نمیخواستیم سر فرزندت
را ببری ، میخواستیم ببینیم که مقام تسلیم تو در مقابل امر ما و رضای ما
تا چه حد ظهور و بروز میکند .
بعد از آنکه ابراهیم از عهده همه امتحانها از به آتش افتادن تا فرزند
را به قربانگاه بردن برمیآید و به تنهایی با یک قوم و یک ملت مبارزه
میکند ، آنگاه به او [ خطاب میشود ] : « انی جاعلک للناس اماما » تو
اکنون به حدی رسیدهای که میتوانی الگو باشی ، امام و پیشوا باشی ، مدل
دیگران باشی و به تعبیر دیگر ، تو انسان کاملی ، انسانهای دیگر برای کامل
شدن باید خود را با تو تطبیق دهند .
علی ( ع ) انسان کامل است ، برای اینکه " همه ارزشهای انسانی " ، "
در حد اعلی " و به طور " هماهنگ " در او رشد کرده است ، یعنی هر سه شرط [ مذکور ] را داراست . مسئله هماهنگی را باید یک مقدار توضیح دهم . جزر و مد دریا را دیدهاید و یا حداقل شنیده اید . دریا دائما در حال جزر و مد است ( 1 ) ، گاهی از این طرف و گاهی از آن طرف کشیده میشود و دائما خروشان است . روح انسان و به تبع آن ، جامعه انسانی ، این حالت جزر و مدی را که در دریا هست داراست . روح انسان دائما در حال جزر و مد است ، از این طرف و آن طرف کشیده میشود . جامعهها نیز گاهی به این طرف و آن طرف کشیده میشوند . البته منشأ کشیده شدن جامعهها ممکن است افراد یا جریانهای دیگری باشد ولی این قضیه هست . حتی ارزشهای انسانی انسان هم همینطور است ( 2 ) یعنی شما افرادی را میبینید که واقعا گرایششان گرایش انسانی است ، اما گاهی در جهت یک گرایش از گرایشهای انسانی ، " مد " پیدا میکنند و کشیده میشوند ، به طوری که همه ارزشهای دیگر فراموش میشود . اینها مثل همان آدمی میشوند که فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است . این یک نکتهای است که غالبا جامعهها از راه گرایش |
صد درصد به باطل ، به گمراهی کشیده نمیشوند ، بلکه از افراط در یک حق به
فساد کشیده میشوند . بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده میشوند . |
.: Weblog Themes By Pichak :.