سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/25 | 2:30 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تلقی نهج البلاغه از عبادت

تلقی نهج البلاغه از عبادت چگونه است ؟ تلقی نهج البلاغه از عبادت ،
تلقی عارفانه است ، بلکه سرچشمه و الهام بخش تلقی‏های عارفانه از
عبادتها در جهان اسلام ، پس از قرآن مجید و سنت رسول اکرم ، کلمات علی‏
و عبادتهای عارفانه علی است .
چنانکه می‏دانیم ، یکی از وجهه‏های عالی و دور پرواز ادبیات اسلامی ، چه‏
در عربی و چه در فارسی ، وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احدیت . اندیشه‏های نازک و
ظریفی به عنوان خطابه ، دعا ، تمثیل ، کنایه ، به صورت نثر و یا نظم در
این زمینه به وجود آمده است که راستی تحسین آمیز و اعجاب انگیز است .
با مقایسه با اندیشه‏های ما قبل اسلام در قلمرو کشورهای اسلامی می‏توان‏
فهمید که اسلام چه جهش عظیمی در اندیشه‏ها در جهت عمق و وسعت و لطف و
رقت به وجود آورده است ، اسلام از مردمی که بت یا انسان و یا آتش را
می‏پرستیدند و بر اثر کوتاهی اندیشه مجسمه‏های ساخته دست خود را معبود خود
قرار می‏دادند و یا خدای لایزال را در حد پدر یک انسان تنزل می‏دادند و
احیانا پدر و پسر را یکی می‏دانستند و یا رسما اهورامزدا را مجسم‏
می‏دانستند و مجسمه اشرا همه جا نصب می‏کردند ، مردمی ساخت که مجردترین‏
معانی و رقیقترین اندیشه‏ها و لطیف‏ترین افکار و عالیترین تصورات را در
مغز خود جای دادند .
چطور شد که یک مرتبه اندیشه‏ها عوض شد ، منطق‏ها تغییر کرد ، افکار اوج‏
گرفت ، احساسات رقت یافت و متعالی شد و ارزشها دگرگون گشت ؟
" سبعه معلقه " و " نهج البلاغه " دو نسل متوالی هستند ، هر دو نسل‏
نمونه فصاحت و بلاغت‏اند ، اما از نظر محتوی تفاوت از زمین تا آسمان‏
است . در آن یکی هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم‏
و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد ،

و در این یکی عالیترین مفاهیم انسانی .
اکنون برای اینکه نوع تلقی " نهج البلاغه " از عبادت روشن شود به ذکر
نمونه‏هائی از کلمات " علی " می‏پردازیم و سخن خود را با جمله‏ای آغاز
می‏کنیم که درباره تفاوت تلقیهای مردم از عبادت گفته شده است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 2:28 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درجات عبادتها

تلقی افراد از عبادت یکسان نیست ، متفاوت است . از نظر برخی افراد
عبادت نوعی معامله و معاوضه و مبادله کار و مزد است ، کار فروشی و مزد
بگیری است ، همانطور که یک کارگر ، روزانه نیروی کار خود را برای یک‏
کارفرما مصرف می‏کند و مزد می‏گیرد ، عابد نیز برای خدا زحمت می‏کشد و خم‏
و راست می‏شود و طبعا مزدی طلب می‏کند که البته آن مزد در جهان دیگر به‏
او داده خواهد شد .
و همانطور که فائده کار برای کارگر در مزدی که از کارفرما می‏گیرد خلاصه‏
می‏شود و اگر مزدی در
کار نباشد نیرویش به هدر رفته است فائده عبادت عابد نیز ، از نظر این‏
گروه ، همان مزد و اجری است که در جهان دیگر به او به صورت یک سلسله‏
کالاهای مادی پرداخت می‏شود .
و اما اینکه هر کار فرما که مزدی می‏دهد به خاطر بهره‏ای است که از کار
کارگر می‏برد و کارفرمای ملک و ملکوت چه بهره‏ای می‏تواند از کار بنده‏
ضعیف و ناتوان خود ببرد و هم اینکه فرضا اجر و مزد از جانب آن کارفرمای‏
بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گیرد ، پس چرا این تفضل بدون صرف‏
مقداری انرژی کار به او داده نمی‏شود ، مساله‏ای است که برای اینچنین‏
عابدهائی هرگز مطرح نیست .
از نظر اینگونه افراد تار و پود عبادت همین اعمال بدنی و حرکات‏
محسوس ظاهری است که به وسیله زبان و سایر اعضاء بدن صورت می‏گیرد .
این یک نوع تلقی است از عبادت که البته عامیانه و جاهلانه است ، و
به تعبیر بوعلی در نمط نهم اشارات ، خدانشناسانه است و تنها از مردم‏
عامی و قاصر پذیرفته است .
تلقی دیگر از عبادت ، تلقی عارفانه است ، برحسب این تلقی ، مساله‏
کارگر و کارفرما و مزد به شکلی که میان کارگر و کارفرما متداول است مطرح‏
نیست و نمی‏تواند مطرح باشد . بر حسب این تلقی ، عبادت نردبان قرب‏
است ، معراج انسان است ، تعالی روان

است ، پرواز روح است به سوی کانون نامرئی هستی ، پرورش استعدادهای‏
روحی و ورزش نیروهای ملکوتی انسانی است ، پیروزی روح بر بدن است ،
عالیترین عکس العمل سپاسگزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت ،
اظهار شیفتگی و عشق انسان است به کامل مطلق و جمیل علی الاطلاق ، و بالاخره‏
سلوک و سیر الی الله است .
برحسب این تلقی ، عبادت پیکری دارد و روحی ، ظاهری دارد و معینی ،
آنچه بوسیله زبان و سایر اعضاء بدن انجام می‏شود پیکره و قالب و ظاهر
عبادت است ، روح و معنی عبادت چیز دیگر است ، روح عبادت وابستگی‏
کامل دارد به مفهومی که عابد از عبادت دارد و به نوع تلقی او از عبادت‏
و به انگیزه‏ای که او را به عبادت برانگیخته است و به بهره و حظی که از
عبادت عملا می‏برد و اینکه عبادت تا چه اندازه سلوک الی الله و گام‏
برداشتن در بساط قرب باشد .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 2:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

عبادت در اسلام

عبادت و پرستش خداوند یکتا و ترک پرستش هر موجود دیگر ، یکی از
اصول تعلیمات پیامبران الهی است ، تعلیمات هیچ پیامبری از عبادت خالی‏
نبوده است .
چنانکه می‏دانیم در دیانت مقدسه اسلام نیز عبادت سر لوحه همه تعلیمات‏
است ، چیزی که هست در اسلام عبادت به صورت یک سلسله تعلیمات جدا از
زندگی که صرفا به دنیای دیگر تعلق داشته باشد وجود ندارد ، عبادات اسلامی‏
با فلسفه‏های زندگی توام است و در متن زندگی واقع است .
گذشته از اینکه برخی عبادات اسلامی به صورت مشترک و همکاری دسته جمعی‏
صورت می‏گیرد ، اسلام به عبادتهای فردی نیز آنچنان شکل داده است که متضمن‏
انجام پاره‏ای از وظایف زندگی است ، مثلا نماز که مظهر کامل اظهار
عبودیت است چنان در اسلام شکل خاص یافته است که حتی فردی که می‏خواهد
در گوشه خلوت به تنهائی نماز بخواند خود به خود به انجام پاره‏ای از وظائف اخلاقی‏
و اجتماعی از قبیل نظافت ، احترام به حقوق دیگران ، وقت شناسی ، جهت‏
شناسی ، ضبط احساسات ، اعلام صلح و سلم با بندگان شایسته خدا و غیره مقید
می‏گردد .
از نظر اسلام هر کار خیر و مفیدی اگر با انگیزه پاک خدائی توام باشد
عبادت است ، لهذا درس خواندن ، کار و کسب کردن ، فعالیت اجتماعی‏
کردن اگر لله و فی الله باشد عبادت است .
در عین حال ، اسلام نیز پاره‏ای تعلیمات دارد که فقط برای انجام مراسم‏
عبادت وضع شده است از قبیل نماز و روزه و این خود فلسفه‏ای خاص دارد .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 2:25 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

ارزش مطالعه در آثاروآیات

اهتمام عظیم قرآن به‏ مطالعه در مخلوقات زمینی و آسمانی ، آیا به این صورت است که هر گونه‏
راه دیگر را باطل شناخته است ؟ یا قرآن همچنانکه مردم را به مطالعه "
آیات " خدا دعوت کرده است به نوعی دیگر تفکر نیز دعوت کرده است ؟
اساسا ارزش مطالعه در مخلوقات و آثار آفرینش از نظر کمک به معارفی که‏
مطلوب قرآن است و در این کتاب بزرگ آسمانی بدانها اشاره یا تصریح شده‏
است چقدر است ؟
حقیقت این است که میزان کمکی که مطالعه در آثار آفرینش می‏تواند بکند
نسبت به مسائلی که صریحا قرآن کریم آنها را عنوان کرده است اندک است‏
. قرآن مسائلی در الهیات مطرح کرده که بهیچوجه با مطالعه در طبیعت و
خلقت قابل تحقیق نیست .
ارزش مطالعه در آثار آفرینش این قدر است که به روشنی ثابت می‏کند
قوه مدبر و حکیم و علیمی جهان را

تدبیر می‏کند ، آئینه بودن جهان از نظر حسی و تجربی همین اندازه است که‏
طبیعت ماورائی دارد و دست توانا و دانائی کارخانه جهان را می‏گرداند .
ولی قرآن برای بشر به این اندازه قانع نیست که بداند دست توانا و
دانا و حکیم و علیمی جهان را اداره می‏کند ، این مطلب درباره سایر کتب‏
آسمانی شاید صدق کند ، اما درباره قرآن که آخرین پیام آسمانی است و
مطالب زیادی درباره خدا و ماوراء طبیعت طرح کرده است ، بهیچوجه صدق‏
نمی‏کند .



تاریخ : جمعه 91/12/25 | 1:43 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

رابطه علم و ایمان

رابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگر رابطه زندگی‏
فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت در
انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعکاسی از زندگی حیوانی او نیست و
هم معلوم شد که علم و ایمان دو رکن از ارکان اساسی انسانیت انسان است‏
اکنون می‏خواهیم ببینیم این دو رکن و این دو وجهه انسانیت ، خود با
یکدیگر چه رابطه‏ای دارند یا می‏توانند داشته باشند .
متاسفانه در جهان مسیحیت ، به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهد عتیق (
تورات ) اندیشه‏ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام‏
شده و هم برای ایمان آن اندیشه ، اندیشه تضاد علم و ایمان است ریشه اصلی‏
این اندیشه همان است که در

" عهد عتیق " سفر پیدایش آمده است .
در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه‏
چنین آمده است :
" خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت‏
بخور ، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن‏
خوردی هر آینه خواهی مرد " در آیات 1 - 8 از باب سوم می‏گوید :
" و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن‏
( حوا ) گفت : آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید زن‏
به مار گفت از میوه درختان باغ می‏خوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ‏
است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید مار به زن‏
گفت هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا می‏داند در روزی که از آن بخورید چشمان‏
شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن‏
درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش‏
افزا ، پس ، از میوه‏اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد
آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر
دوخته ، سترها برای خویشتن ساختند " .
در آیه 23 از همین باب می‏گوید :
" و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف‏
نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز
گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند " .
طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان ، امر
خدا ( دین ) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره‏
ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصیان و تمرد امر خدا ( با سرپیچی‏
از تعلیمات شرایع و پیامبران ) به آگاهی و معرفت می‏رسد و به همین دلیل‏
از بهشت خدا رانده می‏شود .
بر اساس این برداشت ، همه وسوسه‏ها ، وسوسه آگاهی است ، پس شیطان‏
وسوسه‏گر ، همان عقل است .
برای ما مسلمانان که از قرآن آموخته‏ایم خداوند همه اسماء ( حقایق ) را
به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان‏
از آن جهت رانده درگاه شد که بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نکرد ، و
سنت به ما آموخته است که شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چیزی از این مقوله‏
بود یعنی چیزی که به حیوانیت آدم مربوط می‏شد نه به انسانیت او ، و
شیطان وسوسه‏گر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه می‏کند و
آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری‏
برای ما که چنین آموخته‏ایم ، آنچه در سفر پیدایش می‏بینیم سخت شگفت‏آور
است .
همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به‏
عصر ایمان و عصر علم تقسیم می‏کند ، و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر
قرار می‏دهد ، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم می‏شود به عصر شکوفائی‏
که عصر علم و ایمان است ، و عصر انحطاط که علم و ایمان تواما انحطاط
یافته‏اند ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط که خسارتهای جبران‏
ناپذیر بر علم و
بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم‏
و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم .
ما اکنون می‏خواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مساله بشویم و با دیدی‏
عالمانه به بحث بپردازیم که آیا واقعا این دو وجهه و دو پایه انسانیت‏
هر یک به دوره‏ای و عصری تعلق دارد ؟ آیا انسان محکوم است که همیشه نیمه‏
انسان بماند و در هر دوره‏ای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد ؟ آیا
همیشه محکوم به یکی از دو نوع بدبختی است : بدبختیهای ناشی از جهل و
نادانی ، و بدبختیهای ناشی از بی ایمانی .
بعدا روشن خواهد شد که هر ایمانی ، خواه‏ناخواه ، بر یک تفکر خاص و
یک برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شک بسیاری از
برداشتها و تفسیرها درباره جهان ، هر چند می‏تواند مبنای یک ایمان و
دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی‏
است سخن در این نیست ، سخن در این است که آیا نوعی تفکر و برداشت از
جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد که هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق‏
حمایت شود و هم بتواند زیربنائی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد ؟
اگر روشن شد که چنین برداشت و تفکر و جهان بینی‏ئی وجود دارد پس انسان‏
محکوم به یکی از دو بدبختی نیست .
در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه می‏توان سخن گفت : یکی اینکه آیا
تفسیر و برداشتی که ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال مورد تایید
منطق باشد وجود دارد یا تمام تفکراتی که علم و فلسفه به ما می‏دهد همه بر
ضد ایمانها و دلبستگیها و امیدها و خوشبینی‏ها
است ؟ این همان مساله‏ای است که بعدا تحت عنوان جهان بینی درباره آن‏
گفتگو خواهیم کرد .
ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یک طرف ، و ایمان از طرف دیگر
بر روی انسان است آیا علم به چیزی می‏خواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟
علم ، ما را به گونه‏ای می‏خواهد بسازد و ایمان به گونه‏ای مخالف آن ؟ علم‏
ما را به سویی می‏برد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل‏
یکدیگرند ، علم نیمی از ما را می‏سازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن‏
؟ پس ببینیم علم به ما چه می‏دهد و ایمان چه ؟
علم به ما روشنائی و توانائی می‏بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم‏
ابزار می‏سازد و ایمان مقصد ، علم سرعت می‏دهد و ایمان جهت ، علم توانستن‏
است و ایمان خوب خواستن ، علم می‏نمایاند که چه هست و ایمان الهام‏
می‏بخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم‏
جهان را جهان آدمی می‏کند و ایمان روان را روان آدمیت می‏سازد ، علم وجود
انسان را به صورت افقی گسترش می‏دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می‏برد ،
علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو می‏دهد ، هم‏
ایمان ، اما علم نیروی منفصل می‏دهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است و
ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم‏
زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت می‏بخشد
و هم ایمان علم امنیت برونی می‏دهد و ایمان امنیت درونی علم در مقابل‏
هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزله‏ها ، طوفانها ، ایمنی می‏دهد ، و ایمان در
مقابل اضطرابها ،

تنهائیها ، احساس بی پناهی‏ها ، پوچ انگاری‏ها علم جهان را با انسان‏
سازگار می‏کند و ایمان انسان را با خودش .
نیاز انسان به علم و ایمان تواما ، سخت توجه اندیشمندان را اعم از
مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است .
علامه محمد اقبال لاهوری می‏گوید :
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی‏
روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را
بر مبنای روحانی توجیه کند شک نیست که اروپای جدید ، دستگاههای‏
اندیشه‏ای و مثالی در این رشته‏ها تاسیس کرده است ، ولی تجربه نشان می‏دهد
که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید ، نمی‏تواند آن حرارت اعتقاد
زنده‏ای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل می‏شود به همین دلیل‏
است که عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نکرده ، در صورتی که دین ،
پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده مثالیگری اروپا
هرگز به صورت عامل زنده‏ای در حیات آن نیامده و نتیجه آن من سرگردانی‏
است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود می‏پردازد
که کار آنها منحصرا بهره‏کشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا
باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت‏
است از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشه‏ها و کمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی‏
بر وحیی می‏باشند که چون از درونی‏ترین ژرفای زندگی بیان می‏شود ، به ظاهری‏
بودن آن رنگ باطنی می‏دهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری‏
اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا می‏کند ( 1 ) .
ویل‏دورانت نویسنده معروف " تاریخ تمدن " با اینکه غیر مذهبی است‏
می‏گوید :
اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسائل است نه در مقاصد
چه خواهید گفت اگر همه پیشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه‏
بهبود غایات و مقاصد ؟ ( 2 ) .
هم او می‏گوید :
ثروت خستگی آور است ، عقل و حکمت نور ضعیف سردی است ، اما عشق‏
است که با داداری خارج از حدود بیان ، دلها را گرم می‏کند ( 3 ) .
امروز غالبا دریافته‏اند که سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی‏
خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه‏
انسان می‏سازد نه انسان تمام محصول این تربیت ، ماده خام انسان است نه‏
انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند می‏سازد نه انسان با فضیلت انسان‏
تک ساحتی می‏سازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافته‏اند که عصر علم‏
محض به پایان رسیده است و یک خلاء آرمانی جامعه‏ها را تهدید می‏کند برخی‏
می‏خواهند این خلاء را با فلسفه محض پر کنند بعضی دست به دامن ادبیات و
هنر و علوم انسانی شده‏اند در کشور ما نیز کم و بیش

پیشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی‏
و سعدی و حافظ برای پرکردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از
اینکه این ادبیات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح
انسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی‏
ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روح و
بی جاذبه است ؟ ! محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفکر
درباره جهان و انسان است که همان تفکر اسلامی است اگر روح اسلامی را از
این شاهکارهای ادبی بگیریم تفاله‏ای و اندام مرده‏ای بیش باقی نمی‏ماند .
ویل‏دورانت از کسانی است که این خلاء را حس می‏کند و ادبیات و فلسفه و
هنر را برای پرکردن آن پیشنهاد می‏کند .
می‏گوید :
ضرر و خسرانی که متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بیشتر ، از نظریه‏
تربیتی اسپنسر ( 1 ) است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود
تعریف کرده است این تعریف ، مرده و مکانیکی است و از فلسفه " برتری‏
مکانیک " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است نتیجه‏
این شده که مدارس ما از علوم نظری و مکانیکی پرشده است ، و از موضوعات‏
ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بی فائده است خالی‏
مانده است تربیتی که فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست ، شخص‏
را از زیبائی بیگانه می‏سازد و او را از حکمت جدا می‏کند برای دنیا بهتر
آن بود که اسپنسر کتابی نمی‏نوشت ( 2 ) .
عجبا با اینکه ویل‏دورانت اعتراف می‏کند که خلاء موجود در درجه اول یک‏
" خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحیه مقاصد و غایات و آرمانها ،
خلاء است که به پوچیگرائی منتهی شده است ، با اینکه تصدیق می‏کند که این‏
خلاء ، خلاء نوعی تفکر و نوعی ایمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با
همه اینها می‏پندارد که با هر نوع معنویتی هر چند از حدود قوه تخیل تجاوز
نکند چاره پذیر است ، می‏پندارد سرگرمی به تاریخ و هنر و زیبائی و شعر و
موسیقی قادر است چنین خلاء را که از عمق فطرت آرمانخواه و کمال مطلوب‏
جوی انسان ناشی می‏شود پرکند .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 1:39 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

آیا انسانیت رو بناست ؟

انسان نوعی حیوان است ، از این رو مشترکات زیادی با سایر
جانداران دارد ، در عین حال یک سلسله امتیازات اساسی ، او را از سایر
جانداران متمایز ساخته است .
وجوه مشترک انسان با حیوان ، و وجوه امتیاز او از حیوان سبب شده که‏
انسان دارای دو زندگی باشد ، زندگی حیوانی و زندگی انسانی ، و به تعبیر
دیگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی .
اینجا مساله‏ای مطرح است آن اینکه چه رابطه‏ای میان حیوانیت انسان و
انسانیت او ، میان زندگی حیوانی او و زندگی انسانی او ، میان زندگی مادی‏
و زندگی فرهنگی و روحانی او وجود دارد ؟
آیا یکی از این دو ، اصل است و دیگری فرع ؟ یکی اساس است و دیگری‏
انعکاسی از او ؟ یکی زیر بناست و دیگری روبنا ؟ آیا زندگی مادی زیربنا و
زندگی فرهنگی روبناست ؟ آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او
روبناست ؟
آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه ،
از دیدگاه جامعه شناسی مطرح می‏شود و نه از دیدگاه روانشناسی ، و از این‏
رو شکل بحث به این صورت است که در میان نهادهای اجتماعی آیا نهاد
اقتصادی که مربوط به تولید و روابط تولیدی است اصل و زیربنا ، و سایر
نهادهای اجتماعی ، بالاخص نهادهائی که انسانیت انسان در آنها تجلی یافته‏
است ، همگی فرع و روبنا و انعکاسی از نهاد اقتصادی است ؟ آیا علم و
فلسفه و ادب و دین و حقوق و اخلاق و هنر در هر دوره‏ای مظاهری از
واقعیتهای اقتصادی بوده و از خود به هیچ وجه اصالتی ندارد ؟
آری آنچه مطرح است به این شکل مطرح است اما خواه‏ناخواه این بحث‏
جامعه شناسی نتیجه‏ای روانشناسانه پیدا می‏کند ، و هم به بحثی فلسفی درباره‏
انسان و واقعیت و اصالت آن که امروز به نام اصالت انسان یا اومانیسم‏
خوانده می‏شود کشیده می‏شود ، و آن اینکه انسانیت انسان به هیچ وجه اصالت‏
ندارد ، تنها حیوانیتش اصالت دارد و بس ، انسان از اصالتی به نام‏
انسانیت در برابر حیوانیت خویش برخوردار نیست یعنی نظر همان گروه تایید می‏شود که منکر
یک تمایز اساسی میان انسان و حیوان‏اند .
طبق این نظریه نه تنها اصالت گرایشهای انسانی ، اعم از حقیقت گرائی ،
خیرگرائی ، زیبائی گرائی و خداگرائی نفی می‏شود ، اصالت واقعگرائی از دید
انسان درباره جهان و واقعیت نیز نفی می‏شود زیرا هیچ دیدی نمی‏تواند فقط
" دید " باشد ، بی‏طرفانه باشد ، هر دیدی یک گرایش خاص مادی را
منعکس می‏کند و جز این نمی‏تواند باشد .
عجب این است که برخی از مکاتب که چنین نظر می‏دهند ، در همان حال از
انسانیت و انسانگرائی و اومانیسم دم می‏زنند !
حقیقت این است که سیر تکاملی انسان از حیوانیت آغاز می‏شود و به سوی‏
انسانیت کمال می‏یابد این اصل ، هم درباره فرد صدق می‏کند و هم درباره‏
جامعه انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است ، با حرکت تکاملی جوهری‏
تبدیل به روح یا جوهر روحانی می‏شود " روح انسان " در دامن جسم او
زائیده می‏شود و تکامل می‏یابد و به استقلال می‏رسد حیوانیت انسان نیز به‏
منزله لانه و آشیانه‏ای است که انسانیت او در او " رشد " می‏یابد و
متکامل می‏شود همانطور که خاصیت تکامل است که موجود متکامل به هر نسبت‏
که تکامل پیدا می‏کند مستقل و قائم به ذات و حاکم و مؤثر بر محیط خود
می‏شود انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه ، به هر نسبت تکامل پیدا
کند ، به سوی استقلال و حاکمیت بر سایر جنبه‏ها گام بر می‏دارد یک فرد
انسان تکامل یافته فردی است که بر

محیط بیرونی و درونی خود تسلط نسبی دارد فرد تکامل یافته یعنی وارسته از
محکومیت محیط بیرونی و درونی ، و وابسته به عقیده و ایمان .
تکامل جامعه نیز عینا به همان صورت رخ می‏دهد که تکامل روح در دامن جسم‏
و تکامل انسانیت " فرد " در دامن حیوانیت او صورت می‏گیرد .
نطفه جامعه بشری بیشتر با نهادهای اقتصادی بسته می‏شود جنبه‏های فرهنگی و
معنوی جامعه بمنزله روح جامعه است همانطور که میان جسم و روح تاثیر
متقابل هست ، ( 1 ) میان روح جامعه و اندام آن یعنی میان نهادهای معنوی‏
و نهادهای مادی آن چنین رابطه‏ای برقرار هست همانطور که سیر تکاملی فرد
به سوی آزادی و استقلال و حاکمیت بیشتر روح است ، سیر تکاملی جامعه نیز
چنین است یعنی جامعه انسانی هر اندازه متکامل‏تر بشود ، حیات فرهنگی ،
استقلال و حاکمیت بیشتری بر حیات مادی آن پیدا می‏کند انسان آینده ،
حیوان فرهنگی است نه حیوان اقتصادی انسان آینده ، انسان عقیده و ایمان و
مسلک است نه انسان شکم و دامن .
البته این به آن معنی نیست که جامعه بشر با یک جبر و ضرورت ، قدم به‏
قدم و روی خط مستقیم به سوی کمال ارزشهای انسانی حرکت می‏کند و همواره‏
جامعه انسان در هر مرحله از زمان از این نظر نسبت به مرحله پیشین یک‏
گام جلوتر است ممکن است بشر ، دوره‏ای از زندگی اجتماعی را طی کند که با
همه پیشرفتهای

فنی و تکنیکی ، از نظر معنویات انسانی نسبت به گذشته‏اش مرحله یا
مراحلی به انحطاط کشیده شده باشد همچنانکه امروز نسبت به بشر قرن ما
گفته می‏شود .
بلکه به این معنی است که بشر در مجموع حرکات خود ، هم از نظر مادی و
هم از نظر معنوی رو به پیش است حرکت تکاملی بشر از نظر معنوی یک‏
حرکت یکنواخت روی خط مستقیم نیست ، حرکتی است که گاهی انحراف به‏
راست یا به چپ دارد ، توقف و احیانا بازگشت دارد ، ولی در مجموع خود
یک حرکت پیشرو و تکاملی است این است که می‏گوئیم انسان آینده حیوان‏
فرهنگی است نه حیوان اقتصادی ، انسان آینده انسان عقیده و ایمان است نه‏
انسان شکم و دامن .
طبق این نظریه ، جنبه انسانی انسان به علت اصالتش ، همراه و بلکه‏
مقدم بر تکامل ابزارهای تولیدیش تکامل یافته و بر اثر تکامل ، تدریجا از
وابستگیش و تاثیر پذیریش از محیط طبیعی و اجتماعی کاسته و بر وارستگیش‏
که مساوی است با وابستگی به عقیده و آرمان و مسلک و ایدئولوژی ، و نیز
تاثیر بخشیش بر روی محیط طبیعی و اجتماعی افزوده است و در آینده هر چه‏
بیشتر به آزادی کامل معنوی یعنی استقلال و وابستگی به عقیده و ایمان و
ایدئولوژی خواهد رسید انسان در گذشته با اینکه از مواهب طبیعت و مواهب‏
وجود خود کمتر بهره‏مند بوده ، بیشتر اسیر و برده طبیعت و هم اسیر و برده‏
حیوانیت خود بوده ، اما انسان آینده در عین اینکه از طبیعت و از مواهب‏
وجود خود بیشتر بهره‏برداری خواهد کرد ، از اسارت طبیت و از اسارت قوای‏
حیوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاکمیت خود بر خود

و بر طبیعت خواهد افزود .
بنابراین نظر ، واقعیت انسانی ، هر چند همراه و در دامن تکامل حیوانی‏
و مادی او رخ می‏نماید ، به هیچ وجه سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادی‏
او نیست ، خود واقعیتی است مستقل و تکامل یابنده ، همانطور که از
جنبه‏های مادی اثر می‏پذیرد ، در آنها تاثیر می‏کند تعیین کننده سرنوشت‏
نهائی انسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است نه‏
سیر تکاملی ابزار تولید این واقعیت اصیل انسانیت انسان است که به‏
حرکت خود ادامه می‏دهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگی‏
متکامل می‏کند ، نه اینکه ابزار تولید خود به خود متکامل می‏شود و انسانیت‏
انسان به مانند ابزاری توجیه کننده نظام تولیدی ، تحول و تغییر می‏پذیرد ،
و از این رو نام تکامل را دارد که توجیه کننده نظام تولیدی متکاملتری‏
است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 1:37 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

ملاک امتیاز انسان

بینش وسیع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول کوشش جمعی بشر است که‏
در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است این بینش که‏
تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " یافته است علم به‏
معنی اعم یعنی مجموع تفکرات بشری درباره جهان که شامل فلسفه هم می‏شود
محصول کوشش جمعی بشر است که نظم خاص منطقی یافته است .
گرایشهای معنوی و والای بشر ، زاده ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به‏
برخی حقایق در این جهان است که آن حقایق ، هم ماورای فردی است ، عام و
شامل است ، و هم ماورای مادی است ، یعنی از نوع نفع و سود نیست‏
اینگونه ایمانها و دلبستگیها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بینی‏ها و
جهان شناسی‏ها است که یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است و
یا برخی فلاسفه خواسته‏اند نوعی تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمان خیز
بوده باشد .

به هر حال گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان آنگاه که پایه و
زیربنای اعتقادی و فکری پیدا کند نام " ایمان " به خود می‏گیرد .
پس نتیجه می‏گیریم که تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر که‏
ملاک " انسانیت " او است و انسانیت وابسته به آن است ، علم و ایمان‏
است .
درباره امتیاز انسان از جانداران دیگر سخن فراوان گفته شده است برخی‏
منکر امتیاز اساسی میان این نوع و سایر انواع هستند ، تفاوت آگاهی و
شناخت انسان با حیوان را از قبیل تفاوت کمی و حداکثر تفاوت کیفی‏
می‏دانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتیها و اهمیتها و عظمتها که نظر
فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت در انسان جلب کرده‏
است ، چندان مورد توجه این گروه واقع نشده است .
این گروه انسان را از نظر خواسته‏ها و مطلوبها نیز یک حیوان تمام عیار
می‏دانند بدون کوچکترین تفاوتی از این نظر ( 1 ) برخی دیگر تفاوت او را
در جان داشتن می‏دانند ، یعنی معتقدند جاندار و ذی حیات منحصر به انسان‏
است ، حیوانات دیگر نه احساس دارند و نه میل و نه درد و نه لذت ،
ماشینهایی بی‏جان‏اند شبیه جاندار تنها موجود جاندار انسان است ، پس‏
تعریف حقیقی او آن است که موجودی است جاندار ( 2 ) دیگر اندیشمندان که‏
انسان را تنها جاندار جهان نمی‏دانند و به امتیازات اساسی میان او و سایر
جانداران قائلند .

هر گروهی به یکی از مختصات و امتیازات انسان توجه کرده‏اند از این رو
انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است از قبیل :
حیوان ناطق ( تعقل کننده ) ، مطلق طلب ، لایتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ،
حیوان ماوراء الطبیعی ، سیری ناپذیر ، غیر معین ، متعهد و مسؤول ،
آینده‏نگر ، آزاد و مختار ، عصیانگر ، اجتماعی ، خواستار نظم ، خواستار
زیبایی ، خواستار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مکلف ، صاحب وجدان ، دو
ضمیری ، آفریننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقیده پرست ، ابزارساز ،
ماورا جو ، تخیل آفرین ، معنوی ، دروازه معنویت ، و . . .
بدیهی است که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است اما شاید
اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به که از
علم و ایمان یاد کنیم و بگوئیم انسان حیوانی است که با دو امتیاز " علم‏
و ایمان " از دیگر جانداران امتیاز یافته است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:54 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

داستان ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اکرم

قضیه دیگر که باز در سیره ابن هشام است ، از این بالاتر است . در
زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان‏
تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود ، در ماههای حرام ( 1 ) مزاحم پیغمبر
اکرم نمی‏شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی‏شدند

یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت .
رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می‏کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ
در عرفات جمع می‏شدند ( آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص )
می‏رفت در میان قبائل گردش می‏کرد و مردم را دعوت می‏نمود . نوشته‏اند در
آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می‏کرد و هر چه پیغمبر
می‏فرمود ، او می‏گفت دروغ می‏گوید ، به حرفش گوش نکنید . رئیس یکی از
قبائل خیلی با فراست بود . بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد ، به‏
قوم خودش گفت اگر این شخص از من می‏بود لاکلت به العرب . یعنی من‏
اینقدر در او استعداد می‏بینم که اگر از ما می‏بود ، به وسیله وی عرب را
می‏خوردم . او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم‏
( بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود ) به شرط اینکه تو هم به ما قولی‏
بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی .
فرمود اینکه چه کسی بعد از من باشد ، با من نیست با خداست . این ،
مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:53 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

داستان یوم الانذار

یکی مربوط به داستان یوم الانذار است که در اوائل بعثت پیغمبر اکرم‏
آیه آمد : « انذر عشیرتک الاقربین »( 1 ) خویشاوندان نزدیکت را انذار و
اعلام خطر کن . هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند
. می‏دانیم در آن هنگام علی ( ع ) بچه‏ای بوده در خانه پیغمبر . ( علی ( ع‏
) از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد ) رسول اکرم به‏
علی ( ع ) فرمود غذایی ترتیب بده و بنی‏هاشم و بنی‏عبدالمطلب را دعوت کن . علی ( ع ) هم‏
غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیر نیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا
خوردند . پیغمبر اکرم اعلام دعوت کرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از
جانب خدا مبعوثم . من مأمورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا
بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد . ابولهب که عمومی‏
پیغمبر بود تا این جمله را شنید ، عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را
دعوت کردی برای اینکه چنین مزخرفی را به ما بگویی ؟ ! جارو جنجال راه‏
انداخت و جلسه را بهم زد . پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی ( ع ) دستور
تشکیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست می‏فرماید که اینها
حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اکرم به‏
آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد ، وصی ، وزیر و جانشین‏
من خواهد بود . غیر از علی ( ع ) احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که‏
پیغمبر اعلام کرد ، علی ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پیغمبر فرمود بعد از
من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:52 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

بررسی نصوصی از رسول اکرم که ناظر بر امامت علی ( ع ) است

یکی این است که پبغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمود : « سلموا علی علی‏
بامره المومنین » به علی سلام بدهید به عنوان امارت مومنان و
امیرالمومنینی . این جمله مربوط به قضیه غدیر است . البته آن جمله حدیث‏
غدیر را علیحده ذکر می‏کنند . اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول‏
ندارند . کاری که علمای شیعه بعدها کرده‏اند همین بوده که ثابت کنند
اینگونه احادیث متواترند . در تجرید بیش از این ذکر نشده و این حدیث ،
ارسال مسلم گرفته شده است . شارح ( ملا علی قوشچی ) هم می‏گوید خیر ما
قبول نداریم که متواتر باشد ، یک خبر واحد است ، بعضی نقل کرده‏اند همه‏
نقل نکرده‏اند .

کتابهایی نظیر عبقات والغدیر ، کوشششان در این است که ثابت کنند این‏
احادیث متواترند . در این دو کتاب مخصوصا الغدیر ، ناقلان حدیث غدیر
طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شده‏اند . ابتدا شصت و چند
نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام می‏برد ( البته از کتب اهل تسنن ) . بعد
از طبقه تابعین ذکر می‏کند که از صحابه نقل کرده‏اند . اینها تقریبا مربوط
به قرن اول می‏شوند . در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است .
مخصوصا کاری که در الغدیر صورت گرفته اینست که از جنبه ادبی قضیه‏
استفاده کرده و این ، کار خیلی خوبی است . عبقات و کتابهای دیگر در این‏
زمینه ، بیشتر به نقل حدیثی تمسک کرده‏اند که در هر قرنی چه کسانی نقل‏
کرده‏اند ولی الغدیر از جنبه ادبی هم استفاده کرده است چون در هر عصری هر
مطلبی که در میان مردم وجود داشته باشد ، شعرا آنرا منعکس می‏کنند . شعرا
منعکس کننده آن چیزی هستند که در زمان خودشان هست . می‏گوید اگر مسئله‏
غدیر مسئله‏ای بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود ، دیگر
در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر درباره‏اش نگفته بودند . در هر
قرنی ما می‏بینیم مسئله غدیر جزء ادبیات آن قرن است . بنابراین چگونه‏
می‏توانیم این حدیث را انکار کنیم . و این ، از نظر تاریخی روش خوبی‏
است . ما خیلی از اوقات برای اثبات وجود موضوعی در تاریخ می‏رویم سراغ‏
ادبا . می‏بینیم در هر قرنی همه ادبا این موضوع را منعکس کرده‏اند ، معلوم‏
می‏شود که این ، در زمان آنها فکر موجودی بوده است . " عبقات " نیز
گاهی برای یک حدیث یک کتاب نوشته است که در آن راویان آن حدیث را
ذکر کرده و اینکه آیا این راوی درست است یا نادرست ، فلان کس گفته‏
درست است و . . . یک شاخه درخت پرشجری
درست کرده که اصلا انسان حیرت می‏کند از اینهمه تتبعی که این مرد داشته‏
است .
یکی دیگر جمله‏ای است که باز از پیغمبر نقل کرده‏اند که خطاب به علی (
ع ) فرمود : « انت الخلیفة بعدی » . غیر از این دو جمله ، جملات دیگری‏
نیز هست . متأسفانه دو هفته پیش که از اینجا می‏رفتم ، یادداشتهایم راجع‏
به امامت را گم کردم . در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم .
اجمالا کتابهایش را می‏دانم ولی خصوصیاتش یادم نیست .
سیره ابن هشام کتابی است که در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام‏
ظاهرا در قرن سوم است ولی اصل سیره از ابن اسحاق است که در اوایل قرن‏
دوم می‏زیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است . از کتبی‏
است که مورد اعتماد اهل تسنن است . در آنجا دو قضیه را نقل می‏کند که‏
این کتاب ( تجرید ) نقل نکرده ولی چون مضمون همین مضمون است من نقل‏
می‏کنم .