به نام خدا
تلقی نهج البلاغه از عبادت
تلقی نهج البلاغه از عبادت چگونه است ؟ تلقی نهج البلاغه از عبادت ،
تلقی عارفانه است ، بلکه سرچشمه و الهام بخش تلقیهای عارفانه از
عبادتها در جهان اسلام ، پس از قرآن مجید و سنت رسول اکرم ، کلمات علی
و عبادتهای عارفانه علی است .
چنانکه میدانیم ، یکی از وجهههای عالی و دور پرواز ادبیات اسلامی ، چه
در عربی و چه در فارسی ، وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احدیت . اندیشههای نازک و
ظریفی به عنوان خطابه ، دعا ، تمثیل ، کنایه ، به صورت نثر و یا نظم در
این زمینه به وجود آمده است که راستی تحسین آمیز و اعجاب انگیز است .
با مقایسه با اندیشههای ما قبل اسلام در قلمرو کشورهای اسلامی میتوان
فهمید که اسلام چه جهش عظیمی در اندیشهها در جهت عمق و وسعت و لطف و
رقت به وجود آورده است ، اسلام از مردمی که بت یا انسان و یا آتش را
میپرستیدند و بر اثر کوتاهی اندیشه مجسمههای ساخته دست خود را معبود خود
قرار میدادند و یا خدای لایزال را در حد پدر یک انسان تنزل میدادند و
احیانا پدر و پسر را یکی میدانستند و یا رسما اهورامزدا را مجسم
میدانستند و مجسمه اشرا همه جا نصب میکردند ، مردمی ساخت که مجردترین
معانی و رقیقترین اندیشهها و لطیفترین افکار و عالیترین تصورات را در
مغز خود جای دادند .
چطور شد که یک مرتبه اندیشهها عوض شد ، منطقها تغییر کرد ، افکار اوج
گرفت ، احساسات رقت یافت و متعالی شد و ارزشها دگرگون گشت ؟
" سبعه معلقه " و " نهج البلاغه " دو نسل متوالی هستند ، هر دو نسل
نمونه فصاحت و بلاغتاند ، اما از نظر محتوی تفاوت از زمین تا آسمان
است . در آن یکی هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم
و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد ،
و در این یکی عالیترین مفاهیم انسانی .
اکنون برای اینکه نوع تلقی " نهج البلاغه " از عبادت روشن شود به ذکر نمونههائی از کلمات " علی " میپردازیم و سخن خود را با جملهای آغاز میکنیم که درباره تفاوت تلقیهای مردم از عبادت گفته شده است . |
به نام خدا
درجات عبادتها
تلقی افراد از عبادت یکسان نیست ، متفاوت است . از نظر برخی افراد
عبادت نوعی معامله و معاوضه و مبادله کار و مزد است ، کار فروشی و مزد
بگیری است ، همانطور که یک کارگر ، روزانه نیروی کار خود را برای یک
کارفرما مصرف میکند و مزد میگیرد ، عابد نیز برای خدا زحمت میکشد و خم
و راست میشود و طبعا مزدی طلب میکند که البته آن مزد در جهان دیگر به
او داده خواهد شد .
و همانطور که فائده کار برای کارگر در مزدی که از کارفرما میگیرد خلاصه
میشود و اگر مزدی در
کار نباشد نیرویش به هدر رفته است فائده عبادت عابد نیز ، از نظر این
گروه ، همان مزد و اجری است که در جهان دیگر به او به صورت یک سلسله
کالاهای مادی پرداخت میشود .
و اما اینکه هر کار فرما که مزدی میدهد به خاطر بهرهای است که از کار
کارگر میبرد و کارفرمای ملک و ملکوت چه بهرهای میتواند از کار بنده
ضعیف و ناتوان خود ببرد و هم اینکه فرضا اجر و مزد از جانب آن کارفرمای
بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گیرد ، پس چرا این تفضل بدون صرف
مقداری انرژی کار به او داده نمیشود ، مسالهای است که برای اینچنین
عابدهائی هرگز مطرح نیست .
از نظر اینگونه افراد تار و پود عبادت همین اعمال بدنی و حرکات
محسوس ظاهری است که به وسیله زبان و سایر اعضاء بدن صورت میگیرد .
این یک نوع تلقی است از عبادت که البته عامیانه و جاهلانه است ، و
به تعبیر بوعلی در نمط نهم اشارات ، خدانشناسانه است و تنها از مردم
عامی و قاصر پذیرفته است .
تلقی دیگر از عبادت ، تلقی عارفانه است ، برحسب این تلقی ، مساله
کارگر و کارفرما و مزد به شکلی که میان کارگر و کارفرما متداول است مطرح
نیست و نمیتواند مطرح باشد . بر حسب این تلقی ، عبادت نردبان قرب
است ، معراج انسان است ، تعالی روان
است ، پرواز روح است به سوی کانون نامرئی هستی ، پرورش استعدادهای
روحی و ورزش نیروهای ملکوتی انسانی است ، پیروزی روح بر بدن است ، عالیترین عکس العمل سپاسگزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت ، اظهار شیفتگی و عشق انسان است به کامل مطلق و جمیل علی الاطلاق ، و بالاخره سلوک و سیر الی الله است . برحسب این تلقی ، عبادت پیکری دارد و روحی ، ظاهری دارد و معینی ، آنچه بوسیله زبان و سایر اعضاء بدن انجام میشود پیکره و قالب و ظاهر عبادت است ، روح و معنی عبادت چیز دیگر است ، روح عبادت وابستگی کامل دارد به مفهومی که عابد از عبادت دارد و به نوع تلقی او از عبادت و به انگیزهای که او را به عبادت برانگیخته است و به بهره و حظی که از عبادت عملا میبرد و اینکه عبادت تا چه اندازه سلوک الی الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد . |
به نام خدا
عبادت در اسلام
عبادت و پرستش خداوند یکتا و ترک پرستش هر موجود دیگر ، یکی از
اصول تعلیمات پیامبران الهی است ، تعلیمات هیچ پیامبری از عبادت خالی
نبوده است .
چنانکه میدانیم در دیانت مقدسه اسلام نیز عبادت سر لوحه همه تعلیمات
است ، چیزی که هست در اسلام عبادت به صورت یک سلسله تعلیمات جدا از
زندگی که صرفا به دنیای دیگر تعلق داشته باشد وجود ندارد ، عبادات اسلامی
با فلسفههای زندگی توام است و در متن زندگی واقع است .
گذشته از اینکه برخی عبادات اسلامی به صورت مشترک و همکاری دسته جمعی
صورت میگیرد ، اسلام به عبادتهای فردی نیز آنچنان شکل داده است که متضمن
انجام پارهای از وظایف زندگی است ، مثلا نماز که مظهر کامل اظهار
عبودیت است چنان در اسلام شکل خاص یافته است که حتی فردی که میخواهد
در گوشه خلوت به تنهائی نماز بخواند خود به خود به انجام پارهای از وظائف اخلاقی
و اجتماعی از قبیل نظافت ، احترام به حقوق دیگران ، وقت شناسی ، جهت
شناسی ، ضبط احساسات ، اعلام صلح و سلم با بندگان شایسته خدا و غیره مقید
میگردد .
از نظر اسلام هر کار خیر و مفیدی اگر با انگیزه پاک خدائی توام باشد
عبادت است ، لهذا درس خواندن ، کار و کسب کردن ، فعالیت اجتماعی
کردن اگر لله و فی الله باشد عبادت است .
در عین حال ، اسلام نیز پارهای تعلیمات دارد که فقط برای انجام مراسم
عبادت وضع شده است از قبیل نماز و روزه و این خود فلسفهای خاص دارد .
به نام خدا
ارزش مطالعه در آثاروآیات
اهتمام عظیم قرآن به مطالعه در مخلوقات زمینی و آسمانی ، آیا به این صورت است که هر گونه
راه دیگر را باطل شناخته است ؟ یا قرآن همچنانکه مردم را به مطالعه "
آیات " خدا دعوت کرده است به نوعی دیگر تفکر نیز دعوت کرده است ؟
اساسا ارزش مطالعه در مخلوقات و آثار آفرینش از نظر کمک به معارفی که
مطلوب قرآن است و در این کتاب بزرگ آسمانی بدانها اشاره یا تصریح شده
است چقدر است ؟
حقیقت این است که میزان کمکی که مطالعه در آثار آفرینش میتواند بکند
نسبت به مسائلی که صریحا قرآن کریم آنها را عنوان کرده است اندک است
. قرآن مسائلی در الهیات مطرح کرده که بهیچوجه با مطالعه در طبیعت و
خلقت قابل تحقیق نیست .
ارزش مطالعه در آثار آفرینش این قدر است که به روشنی ثابت میکند
قوه مدبر و حکیم و علیمی جهان را
تدبیر میکند ، آئینه بودن جهان از نظر حسی و تجربی همین اندازه است که
طبیعت ماورائی دارد و دست توانا و دانائی کارخانه جهان را میگرداند . ولی قرآن برای بشر به این اندازه قانع نیست که بداند دست توانا و دانا و حکیم و علیمی جهان را اداره میکند ، این مطلب درباره سایر کتب آسمانی شاید صدق کند ، اما درباره قرآن که آخرین پیام آسمانی است و مطالب زیادی درباره خدا و ماوراء طبیعت طرح کرده است ، بهیچوجه صدق نمیکند . |
به نام خدا
رابطه علم و ایمان
رابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگر رابطه زندگی
فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت در
انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعکاسی از زندگی حیوانی او نیست و
هم معلوم شد که علم و ایمان دو رکن از ارکان اساسی انسانیت انسان است
اکنون میخواهیم ببینیم این دو رکن و این دو وجهه انسانیت ، خود با
یکدیگر چه رابطهای دارند یا میتوانند داشته باشند .
متاسفانه در جهان مسیحیت ، به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهد عتیق (
تورات ) اندیشهای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام
شده و هم برای ایمان آن اندیشه ، اندیشه تضاد علم و ایمان است ریشه اصلی
این اندیشه همان است که در
" عهد عتیق " سفر پیدایش آمده است .
در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است : " خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت بخور ، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد " در آیات 1 - 8 از باب سوم میگوید : " و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن ( حوا ) گفت : آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید زن به مار گفت از میوه درختان باغ میخوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا ، پس ، از میوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر دوخته ، سترها برای خویشتن ساختند " . در آیه 23 از همین باب میگوید : " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند " . طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان ، امر |
خدا ( دین ) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره
ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصیان و تمرد امر خدا ( با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران ) به آگاهی و معرفت میرسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده میشود . بر اساس این برداشت ، همه وسوسهها ، وسوسه آگاهی است ، پس شیطان وسوسهگر ، همان عقل است . برای ما مسلمانان که از قرآن آموختهایم خداوند همه اسماء ( حقایق ) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان از آن جهت رانده درگاه شد که بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نکرد ، و سنت به ما آموخته است که شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چیزی از این مقوله بود یعنی چیزی که به حیوانیت آدم مربوط میشد نه به انسانیت او ، و شیطان وسوسهگر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه میکند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری برای ما که چنین آموختهایم ، آنچه در سفر پیدایش میبینیم سخت شگفتآور است . همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تقسیم میکند ، و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر قرار میدهد ، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم میشود به عصر شکوفائی که عصر علم و ایمان است ، و عصر انحطاط که علم و ایمان تواما انحطاط یافتهاند ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط که خسارتهای جبران ناپذیر بر علم و |
بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم
و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم . ما اکنون میخواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مساله بشویم و با دیدی عالمانه به بحث بپردازیم که آیا واقعا این دو وجهه و دو پایه انسانیت هر یک به دورهای و عصری تعلق دارد ؟ آیا انسان محکوم است که همیشه نیمه انسان بماند و در هر دورهای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد ؟ آیا همیشه محکوم به یکی از دو نوع بدبختی است : بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی ، و بدبختیهای ناشی از بی ایمانی . بعدا روشن خواهد شد که هر ایمانی ، خواهناخواه ، بر یک تفکر خاص و یک برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شک بسیاری از برداشتها و تفسیرها درباره جهان ، هر چند میتواند مبنای یک ایمان و دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی است سخن در این نیست ، سخن در این است که آیا نوعی تفکر و برداشت از جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد که هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق حمایت شود و هم بتواند زیربنائی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد ؟ اگر روشن شد که چنین برداشت و تفکر و جهان بینیئی وجود دارد پس انسان محکوم به یکی از دو بدبختی نیست . در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه میتوان سخن گفت : یکی اینکه آیا تفسیر و برداشتی که ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال مورد تایید منطق باشد وجود دارد یا تمام تفکراتی که علم و فلسفه به ما میدهد همه بر ضد ایمانها و دلبستگیها و امیدها و خوشبینیها |
است ؟ این همان مسالهای است که بعدا تحت عنوان جهان بینی درباره آن
گفتگو خواهیم کرد . ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یک طرف ، و ایمان از طرف دیگر بر روی انسان است آیا علم به چیزی میخواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ایمان به گونهای مخالف آن ؟ علم ما را به سویی میبرد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل یکدیگرند ، علم نیمی از ما را میسازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن ؟ پس ببینیم علم به ما چه میدهد و ایمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی میبخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم ابزار میسازد و ایمان مقصد ، علم سرعت میدهد و ایمان جهت ، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن ، علم مینمایاند که چه هست و ایمان الهام میبخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم جهان را جهان آدمی میکند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شکل عمودی بالا میبرد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو میدهد ، هم ایمان ، اما علم نیروی منفصل میدهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان علم امنیت برونی میدهد و ایمان امنیت درونی علم در مقابل هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزلهها ، طوفانها ، ایمنی میدهد ، و ایمان در مقابل اضطرابها ، |
تنهائیها ، احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها علم جهان را با انسان
سازگار میکند و ایمان انسان را با خودش .
نیاز انسان به علم و ایمان تواما ، سخت توجه اندیشمندان را اعم از
مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است .
علامه محمد اقبال لاهوری میگوید :
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی
روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را
بر مبنای روحانی توجیه کند شک نیست که اروپای جدید ، دستگاههای
اندیشهای و مثالی در این رشتهها تاسیس کرده است ، ولی تجربه نشان میدهد
که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید ، نمیتواند آن حرارت اعتقاد
زندهای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل میشود به همین دلیل
است که عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نکرده ، در صورتی که دین ،
پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده مثالیگری اروپا
هرگز به صورت عامل زندهای در حیات آن نیامده و نتیجه آن من سرگردانی
است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد
که کار آنها منحصرا بهرهکشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا
باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت
است از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی
بر وحیی میباشند که چون از درونیترین ژرفای زندگی بیان میشود ، به ظاهری
بودن آن رنگ باطنی میدهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری
اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا میکند ( 1 ) .
ویلدورانت نویسنده معروف " تاریخ تمدن " با اینکه غیر مذهبی است
میگوید :
اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسائل است نه در مقاصد
چه خواهید گفت اگر همه پیشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه
بهبود غایات و مقاصد ؟ ( 2 ) .
هم او میگوید :
ثروت خستگی آور است ، عقل و حکمت نور ضعیف سردی است ، اما عشق
است که با داداری خارج از حدود بیان ، دلها را گرم میکند ( 3 ) .
امروز غالبا دریافتهاند که سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی
خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه
انسان میسازد نه انسان تمام محصول این تربیت ، ماده خام انسان است نه
انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند میسازد نه انسان با فضیلت انسان
تک ساحتی میسازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافتهاند که عصر علم
محض به پایان رسیده است و یک خلاء آرمانی جامعهها را تهدید میکند برخی
میخواهند این خلاء را با فلسفه محض پر کنند بعضی دست به دامن ادبیات و
هنر و علوم انسانی شدهاند در کشور ما نیز کم و بیش
پیشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی
و سعدی و حافظ برای پرکردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از اینکه این ادبیات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح انسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روح و بی جاذبه است ؟ ! محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفکر درباره جهان و انسان است که همان تفکر اسلامی است اگر روح اسلامی را از این شاهکارهای ادبی بگیریم تفالهای و اندام مردهای بیش باقی نمیماند . ویلدورانت از کسانی است که این خلاء را حس میکند و ادبیات و فلسفه و هنر را برای پرکردن آن پیشنهاد میکند . میگوید : ضرر و خسرانی که متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بیشتر ، از نظریه تربیتی اسپنسر ( 1 ) است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است این تعریف ، مرده و مکانیکی است و از فلسفه " برتری مکانیک " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است نتیجه این شده که مدارس ما از علوم نظری و مکانیکی پرشده است ، و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بی فائده است خالی مانده است تربیتی که فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست ، شخص را از زیبائی بیگانه میسازد و او را از حکمت جدا میکند برای دنیا بهتر آن بود که اسپنسر کتابی نمینوشت ( 2 ) . |
عجبا با اینکه ویلدورانت اعتراف میکند که خلاء موجود در درجه اول یک
" خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحیه مقاصد و غایات و آرمانها ، خلاء است که به پوچیگرائی منتهی شده است ، با اینکه تصدیق میکند که این خلاء ، خلاء نوعی تفکر و نوعی ایمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با همه اینها میپندارد که با هر نوع معنویتی هر چند از حدود قوه تخیل تجاوز نکند چاره پذیر است ، میپندارد سرگرمی به تاریخ و هنر و زیبائی و شعر و موسیقی قادر است چنین خلاء را که از عمق فطرت آرمانخواه و کمال مطلوب جوی انسان ناشی میشود پرکند . |
به نام خدا
آیا انسانیت رو بناست ؟
انسان نوعی حیوان است ، از این رو مشترکات زیادی با سایر
جانداران دارد ، در عین حال یک سلسله امتیازات اساسی ، او را از سایر
جانداران متمایز ساخته است .
وجوه مشترک انسان با حیوان ، و وجوه امتیاز او از حیوان سبب شده که
انسان دارای دو زندگی باشد ، زندگی حیوانی و زندگی انسانی ، و به تعبیر
دیگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی .
اینجا مسالهای مطرح است آن اینکه چه رابطهای میان حیوانیت انسان و
انسانیت او ، میان زندگی حیوانی او و زندگی انسانی او ، میان زندگی مادی
و زندگی فرهنگی و روحانی او وجود دارد ؟
آیا یکی از این دو ، اصل است و دیگری فرع ؟ یکی اساس است و دیگری
انعکاسی از او ؟ یکی زیر بناست و دیگری روبنا ؟ آیا زندگی مادی زیربنا و
زندگی فرهنگی روبناست ؟ آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او
روبناست ؟
آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه ،
از دیدگاه جامعه شناسی مطرح میشود و نه از دیدگاه روانشناسی ، و از این
رو شکل بحث به این صورت است که در میان نهادهای اجتماعی آیا نهاد
اقتصادی که مربوط به تولید و روابط تولیدی است اصل و زیربنا ، و سایر
نهادهای اجتماعی ، بالاخص نهادهائی که انسانیت انسان در آنها تجلی یافته
است ، همگی فرع و روبنا و انعکاسی از نهاد اقتصادی است ؟ آیا علم و
فلسفه و ادب و دین و حقوق و اخلاق و هنر در هر دورهای مظاهری از
واقعیتهای اقتصادی بوده و از خود به هیچ وجه اصالتی ندارد ؟
آری آنچه مطرح است به این شکل مطرح است اما خواهناخواه این بحث
جامعه شناسی نتیجهای روانشناسانه پیدا میکند ، و هم به بحثی فلسفی درباره
انسان و واقعیت و اصالت آن که امروز به نام اصالت انسان یا اومانیسم
خوانده میشود کشیده میشود ، و آن اینکه انسانیت انسان به هیچ وجه اصالت
ندارد ، تنها حیوانیتش اصالت دارد و بس ، انسان از اصالتی به نام
انسانیت در برابر حیوانیت خویش برخوردار نیست یعنی نظر همان گروه تایید میشود که منکر
یک تمایز اساسی میان انسان و حیواناند .
طبق این نظریه نه تنها اصالت گرایشهای انسانی ، اعم از حقیقت گرائی ،
خیرگرائی ، زیبائی گرائی و خداگرائی نفی میشود ، اصالت واقعگرائی از دید
انسان درباره جهان و واقعیت نیز نفی میشود زیرا هیچ دیدی نمیتواند فقط
" دید " باشد ، بیطرفانه باشد ، هر دیدی یک گرایش خاص مادی را
منعکس میکند و جز این نمیتواند باشد .
عجب این است که برخی از مکاتب که چنین نظر میدهند ، در همان حال از
انسانیت و انسانگرائی و اومانیسم دم میزنند !
حقیقت این است که سیر تکاملی انسان از حیوانیت آغاز میشود و به سوی
انسانیت کمال مییابد این اصل ، هم درباره فرد صدق میکند و هم درباره
جامعه انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است ، با حرکت تکاملی جوهری
تبدیل به روح یا جوهر روحانی میشود " روح انسان " در دامن جسم او
زائیده میشود و تکامل مییابد و به استقلال میرسد حیوانیت انسان نیز به
منزله لانه و آشیانهای است که انسانیت او در او " رشد " مییابد و
متکامل میشود همانطور که خاصیت تکامل است که موجود متکامل به هر نسبت
که تکامل پیدا میکند مستقل و قائم به ذات و حاکم و مؤثر بر محیط خود
میشود انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه ، به هر نسبت تکامل پیدا
کند ، به سوی استقلال و حاکمیت بر سایر جنبهها گام بر میدارد یک فرد
انسان تکامل یافته فردی است که بر
محیط بیرونی و درونی خود تسلط نسبی دارد فرد تکامل یافته یعنی وارسته از
محکومیت محیط بیرونی و درونی ، و وابسته به عقیده و ایمان . تکامل جامعه نیز عینا به همان صورت رخ میدهد که تکامل روح در دامن جسم و تکامل انسانیت " فرد " در دامن حیوانیت او صورت میگیرد . نطفه جامعه بشری بیشتر با نهادهای اقتصادی بسته میشود جنبههای فرهنگی و معنوی جامعه بمنزله روح جامعه است همانطور که میان جسم و روح تاثیر متقابل هست ، ( 1 ) میان روح جامعه و اندام آن یعنی میان نهادهای معنوی و نهادهای مادی آن چنین رابطهای برقرار هست همانطور که سیر تکاملی فرد به سوی آزادی و استقلال و حاکمیت بیشتر روح است ، سیر تکاملی جامعه نیز چنین است یعنی جامعه انسانی هر اندازه متکاملتر بشود ، حیات فرهنگی ، استقلال و حاکمیت بیشتری بر حیات مادی آن پیدا میکند انسان آینده ، حیوان فرهنگی است نه حیوان اقتصادی انسان آینده ، انسان عقیده و ایمان و مسلک است نه انسان شکم و دامن . البته این به آن معنی نیست که جامعه بشر با یک جبر و ضرورت ، قدم به قدم و روی خط مستقیم به سوی کمال ارزشهای انسانی حرکت میکند و همواره جامعه انسان در هر مرحله از زمان از این نظر نسبت به مرحله پیشین یک گام جلوتر است ممکن است بشر ، دورهای از زندگی اجتماعی را طی کند که با همه پیشرفتهای |
فنی و تکنیکی ، از نظر معنویات انسانی نسبت به گذشتهاش مرحله یا
مراحلی به انحطاط کشیده شده باشد همچنانکه امروز نسبت به بشر قرن ما
گفته میشود .
بلکه به این معنی است که بشر در مجموع حرکات خود ، هم از نظر مادی و
هم از نظر معنوی رو به پیش است حرکت تکاملی بشر از نظر معنوی یک
حرکت یکنواخت روی خط مستقیم نیست ، حرکتی است که گاهی انحراف به
راست یا به چپ دارد ، توقف و احیانا بازگشت دارد ، ولی در مجموع خود
یک حرکت پیشرو و تکاملی است این است که میگوئیم انسان آینده حیوان
فرهنگی است نه حیوان اقتصادی ، انسان آینده انسان عقیده و ایمان است نه
انسان شکم و دامن .
طبق این نظریه ، جنبه انسانی انسان به علت اصالتش ، همراه و بلکه
مقدم بر تکامل ابزارهای تولیدیش تکامل یافته و بر اثر تکامل ، تدریجا از
وابستگیش و تاثیر پذیریش از محیط طبیعی و اجتماعی کاسته و بر وارستگیش
که مساوی است با وابستگی به عقیده و آرمان و مسلک و ایدئولوژی ، و نیز
تاثیر بخشیش بر روی محیط طبیعی و اجتماعی افزوده است و در آینده هر چه
بیشتر به آزادی کامل معنوی یعنی استقلال و وابستگی به عقیده و ایمان و
ایدئولوژی خواهد رسید انسان در گذشته با اینکه از مواهب طبیعت و مواهب
وجود خود کمتر بهرهمند بوده ، بیشتر اسیر و برده طبیعت و هم اسیر و برده
حیوانیت خود بوده ، اما انسان آینده در عین اینکه از طبیعت و از مواهب
وجود خود بیشتر بهرهبرداری خواهد کرد ، از اسارت طبیت و از اسارت قوای
حیوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاکمیت خود بر خود
و بر طبیعت خواهد افزود .
بنابراین نظر ، واقعیت انسانی ، هر چند همراه و در دامن تکامل حیوانی و مادی او رخ مینماید ، به هیچ وجه سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادی او نیست ، خود واقعیتی است مستقل و تکامل یابنده ، همانطور که از جنبههای مادی اثر میپذیرد ، در آنها تاثیر میکند تعیین کننده سرنوشت نهائی انسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است نه سیر تکاملی ابزار تولید این واقعیت اصیل انسانیت انسان است که به حرکت خود ادامه میدهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگی متکامل میکند ، نه اینکه ابزار تولید خود به خود متکامل میشود و انسانیت انسان به مانند ابزاری توجیه کننده نظام تولیدی ، تحول و تغییر میپذیرد ، و از این رو نام تکامل را دارد که توجیه کننده نظام تولیدی متکاملتری است . |
به نام خدا
ملاک امتیاز انسان
بینش وسیع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول کوشش جمعی بشر است که
در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است این بینش که
تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " یافته است علم به
معنی اعم یعنی مجموع تفکرات بشری درباره جهان که شامل فلسفه هم میشود
محصول کوشش جمعی بشر است که نظم خاص منطقی یافته است .
گرایشهای معنوی و والای بشر ، زاده ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به
برخی حقایق در این جهان است که آن حقایق ، هم ماورای فردی است ، عام و
شامل است ، و هم ماورای مادی است ، یعنی از نوع نفع و سود نیست
اینگونه ایمانها و دلبستگیها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بینیها و
جهان شناسیها است که یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است و
یا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمان خیز
بوده باشد .
به هر حال گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان آنگاه که پایه و
زیربنای اعتقادی و فکری پیدا کند نام " ایمان " به خود میگیرد . پس نتیجه میگیریم که تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر که ملاک " انسانیت " او است و انسانیت وابسته به آن است ، علم و ایمان است . درباره امتیاز انسان از جانداران دیگر سخن فراوان گفته شده است برخی منکر امتیاز اساسی میان این نوع و سایر انواع هستند ، تفاوت آگاهی و شناخت انسان با حیوان را از قبیل تفاوت کمی و حداکثر تفاوت کیفی میدانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتیها و اهمیتها و عظمتها که نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت در انسان جلب کرده است ، چندان مورد توجه این گروه واقع نشده است . این گروه انسان را از نظر خواستهها و مطلوبها نیز یک حیوان تمام عیار میدانند بدون کوچکترین تفاوتی از این نظر ( 1 ) برخی دیگر تفاوت او را در جان داشتن میدانند ، یعنی معتقدند جاندار و ذی حیات منحصر به انسان است ، حیوانات دیگر نه احساس دارند و نه میل و نه درد و نه لذت ، ماشینهایی بیجاناند شبیه جاندار تنها موجود جاندار انسان است ، پس تعریف حقیقی او آن است که موجودی است جاندار ( 2 ) دیگر اندیشمندان که انسان را تنها جاندار جهان نمیدانند و به امتیازات اساسی میان او و سایر جانداران قائلند . |
هر گروهی به یکی از مختصات و امتیازات انسان توجه کردهاند از این رو
انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است از قبیل :
حیوان ناطق ( تعقل کننده ) ، مطلق طلب ، لایتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ،
حیوان ماوراء الطبیعی ، سیری ناپذیر ، غیر معین ، متعهد و مسؤول ،
آیندهنگر ، آزاد و مختار ، عصیانگر ، اجتماعی ، خواستار نظم ، خواستار
زیبایی ، خواستار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مکلف ، صاحب وجدان ، دو
ضمیری ، آفریننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقیده پرست ، ابزارساز ،
ماورا جو ، تخیل آفرین ، معنوی ، دروازه معنویت ، و . . .
بدیهی است که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است اما شاید
اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به که از
علم و ایمان یاد کنیم و بگوئیم انسان حیوانی است که با دو امتیاز " علم
و ایمان " از دیگر جانداران امتیاز یافته است .
به نام خدا
داستان ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اکرم
قضیه دیگر که باز در سیره ابن هشام است ، از این بالاتر است . در
زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان
تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود ، در ماههای حرام ( 1 ) مزاحم پیغمبر
اکرم نمیشدند یا لااقل زیاد مزاحم نمیشدند
یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت .
رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده میکرد و وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع میشدند ( آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص ) میرفت در میان قبائل گردش میکرد و مردم را دعوت مینمود . نوشتهاند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت میکرد و هر چه پیغمبر میفرمود ، او میگفت دروغ میگوید ، به حرفش گوش نکنید . رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود . بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد ، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من میبود لاکلت به العرب . یعنی من اینقدر در او استعداد میبینم که اگر از ما میبود ، به وسیله وی عرب را میخوردم . او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم ( بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود ) به شرط اینکه تو هم به ما قولی بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی . فرمود اینکه چه کسی بعد از من باشد ، با من نیست با خداست . این ، مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است . |
به نام خدا
داستان یوم الانذار
یکی مربوط به داستان یوم الانذار است که در اوائل بعثت پیغمبر اکرم
آیه آمد : « انذر عشیرتک الاقربین »( 1 ) خویشاوندان نزدیکت را انذار و
اعلام خطر کن . هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند
. میدانیم در آن هنگام علی ( ع ) بچهای بوده در خانه پیغمبر . ( علی ( ع
) از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد ) رسول اکرم به
علی ( ع ) فرمود غذایی ترتیب بده و بنیهاشم و بنیعبدالمطلب را دعوت کن . علی ( ع ) هم
غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیر نیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا
خوردند . پیغمبر اکرم اعلام دعوت کرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از
جانب خدا مبعوثم . من مأمورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا
بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد . ابولهب که عمومی
پیغمبر بود تا این جمله را شنید ، عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را
دعوت کردی برای اینکه چنین مزخرفی را به ما بگویی ؟ ! جارو جنجال راه
انداخت و جلسه را بهم زد . پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی ( ع ) دستور
تشکیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست میفرماید که اینها
حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اکرم به
آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد ، وصی ، وزیر و جانشین
من خواهد بود . غیر از علی ( ع ) احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که
پیغمبر اعلام کرد ، علی ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پیغمبر فرمود بعد از
من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود .
به نام خدا
بررسی نصوصی از رسول اکرم که ناظر بر امامت علی ( ع ) است
یکی این است که پبغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمود : « سلموا علی علی
بامره المومنین » به علی سلام بدهید به عنوان امارت مومنان و
امیرالمومنینی . این جمله مربوط به قضیه غدیر است . البته آن جمله حدیث
غدیر را علیحده ذکر میکنند . اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول
ندارند . کاری که علمای شیعه بعدها کردهاند همین بوده که ثابت کنند
اینگونه احادیث متواترند . در تجرید بیش از این ذکر نشده و این حدیث ،
ارسال مسلم گرفته شده است . شارح ( ملا علی قوشچی ) هم میگوید خیر ما
قبول نداریم که متواتر باشد ، یک خبر واحد است ، بعضی نقل کردهاند همه
نقل نکردهاند .
کتابهایی نظیر عبقات والغدیر ، کوشششان در این است که ثابت کنند این
احادیث متواترند . در این دو کتاب مخصوصا الغدیر ، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شدهاند . ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام میبرد ( البته از کتب اهل تسنن ) . بعد از طبقه تابعین ذکر میکند که از صحابه نقل کردهاند . اینها تقریبا مربوط به قرن اول میشوند . در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است . مخصوصا کاری که در الغدیر صورت گرفته اینست که از جنبه ادبی قضیه استفاده کرده و این ، کار خیلی خوبی است . عبقات و کتابهای دیگر در این زمینه ، بیشتر به نقل حدیثی تمسک کردهاند که در هر قرنی چه کسانی نقل کردهاند ولی الغدیر از جنبه ادبی هم استفاده کرده است چون در هر عصری هر مطلبی که در میان مردم وجود داشته باشد ، شعرا آنرا منعکس میکنند . شعرا منعکس کننده آن چیزی هستند که در زمان خودشان هست . میگوید اگر مسئله غدیر مسئلهای بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود ، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر دربارهاش نگفته بودند . در هر قرنی ما میبینیم مسئله غدیر جزء ادبیات آن قرن است . بنابراین چگونه میتوانیم این حدیث را انکار کنیم . و این ، از نظر تاریخی روش خوبی است . ما خیلی از اوقات برای اثبات وجود موضوعی در تاریخ میرویم سراغ ادبا . میبینیم در هر قرنی همه ادبا این موضوع را منعکس کردهاند ، معلوم میشود که این ، در زمان آنها فکر موجودی بوده است . " عبقات " نیز گاهی برای یک حدیث یک کتاب نوشته است که در آن راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوی درست است یا نادرست ، فلان کس گفته درست است و . . . یک شاخه درخت پرشجری |
درست کرده که اصلا انسان حیرت میکند از اینهمه تتبعی که این مرد داشته
است . یکی دیگر جملهای است که باز از پیغمبر نقل کردهاند که خطاب به علی ( ع ) فرمود : « انت الخلیفة بعدی » . غیر از این دو جمله ، جملات دیگری نیز هست . متأسفانه دو هفته پیش که از اینجا میرفتم ، یادداشتهایم راجع به امامت را گم کردم . در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم . اجمالا کتابهایش را میدانم ولی خصوصیاتش یادم نیست . سیره ابن هشام کتابی است که در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم است ولی اصل سیره از ابن اسحاق است که در اوایل قرن دوم میزیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است . از کتبی است که مورد اعتماد اهل تسنن است . در آنجا دو قضیه را نقل میکند که این کتاب ( تجرید ) نقل نکرده ولی چون مضمون همین مضمون است من نقل میکنم . |
.: Weblog Themes By Pichak :.