سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:51 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امام یعنی کارشناس امر دین

[ علمای شیعه ]
می‏گویند اینکه شما منکر امام با این مشخصات هستید ، در

واقع اسلام را تحقیر می‏کنید . یک دستگاه فنی که به جایی فرستاده می‏شود ،
متخصصش هم باید همراهش باشد . اگر کشوری مثل آمریکا یا شوروی یک ابزار
فنی مانند فانتوم یا میگ را به کشوری که مردمش با آن ابزار آشنا نیستند
صادر می‏کند ، برای اینکه مردم را با آن آشنا کند ، متخصص هم همراهش‏
می‏فرستد . البته در مورد امور ساده مثل پارچه نیازی به همراهی متخصص‏
نیست . شما اسلام را که از جانب خدا به مردم رسیده ، چگونه چیزی تلقی‏
می‏کنید ؟ آیا آنرا به سادگی پارچه تلقی می‏کنید که وقتی از کشوری به کشور
دیگر صادر می‏شود ، نیازی به همراهی متخصص و پارچه شناس با آن نیست ؟
یا آنرا به پیچیدگی یک ابزار فنی تلقی می‏کنید که هنگام صدور آن ،
کارشناسی هم باید همراهش باشد که تا مدتی مردم را به آن آشنا کند ؟
امام یعنی کارشناس امر دین ، کارشناسی حقیقی که به گمان و اشتباه‏
نیفتد و خطا برایش رخ ندهد . پیغمبر اکرم اسلام را برای مردم آورده است‏
. باید لااقل برای مدتی کارشناسانی الهی در میان مردم باشند که اسلام را به‏
خوبی به مردم بشناسانند . چنین شخصی را پیغمبر اکرم برای مردم تعیین کرده‏
است . علمای شیعه این مطلب را با تعبیر " لطف " بیان کرده‏اند یعنی‏
لطف الهی و مقصود اینست که این مسئله برای هدایت بشر مفید است . چون‏
راه بشر به سوی او بسته است ، لطف الهی ایجاب می‏کند که از آن سو
عنایتی بشود ، همانطور که در مورد نبوت می‏گویند لطف . پس این یک اصل‏
از اصول شیعه که تقریبا می‏توان گفت دلیل عقلی شیعه در باب امامت است.




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:50 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تعریف امامت

اولین سخنی که در باب امامت می‏گویند ، تعریفی است که از امامت‏
می‏کنند . در این تعریف اختلافی نیست . می‏گویند : [ الامامة ] ریاسة عامة
فی امور الدین و الدنیا [ امامت ] ریاستی است عمومی هم در امور دینی و
هم در امور دنیایی . خواجه تعبیری کلامی دارد ، می‏گوید : الامام لطف مقصود
اینست که امامت هم نظیر نبوت از مسائلی است که از حد بشری بیرون است‏
و به همین جهت [ انتخاب امام ] از حد استطاعت بشری بیرون است و
بنابراین آنطرفی است ، از آن طرف باید بیاید ، مثل نبوت است که از
طریق وحی و تعیین الهی باید بیاید با این تفاوت که نبوت مستقیما از
ناحیه خداست ، ارتباط پیغمبر است با خدا ، و امامت ، تعیینی است از
ناحیه پیغمبر از ناحیه خدا .

دلیل عقلی شیعه در باب امامت

خواجه در اینجا بیش از این یک جمله بیان نمی‏کند . ولی توضیحی که‏
علمای شیعه در اینجا می‏دهند بر همان اساسی است که قبلا عرض کردم . اولا
یک حدیث تاریخی می‏کنند . می‏گویند فعلا بحث در امامت حضرت امیر است .
اگر این ثابت شد ، برای بقیه ائمه بیشتر به نص امام قبلی تمسک می‏شود .
می‏گویند می‏دانیم که دین اسلام دین خاتم است و بناست که بعد از آن ، دیگر
شریعتی نیاید و دینی است کلی و جامع همه شئون زندگی بشر ، و وضع این دین‏
هم از چنین مطلبی حکایت می‏کند زیرا در همه مسائل دخالت دارد . بعد
می‏گویند آیا تاریخ زندگی پیغمبر اکرم نشان می‏دهد که ایشان شخصا این مقدار
فرصت پیدا کرده باشند که تمام اسلام را به مردم تعلیم داده باشند ؟ ما
وقتی که تاریخ را مطالعه می‏کنیم می‏بینیم در آن بیست و سه سال چنین فرصتی‏
برای پیغمبر اکرم بدست نیامد . البته پیغمبر از هیچ فرصتی کوتاهی نکرد و
خیلی چیزها را تعلیم داد ولی با توجه به تاریخچه مکه و مدینه پیغمبر و
گرفتاریها و مشاغل زیادی که ایشان داشت ، مسلم این مدت وافی نبود که‏
همه احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند ، و امکان ندارد که چنین دینی‏
ناقص بیان شده باشد . بنابراین حتما باید کسی یا کسانی در میان اصحاب‏
پیغمبر ( ص ) وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال از پیغمبر فرا
گرفته و شاگردان مجهز پیغمبر باشند که بعد از رفتن او از نظر توضیح و
بیان اسلام نظیر وی باشند با این تفاوت که پیغمبر ( ص ) از راه وحی الهی‏
می‏گفت و اینها از راه یاد گرفتن از پیغمبر می‏گویند . بعد می‏گو یند شما
چون چنین کسی را سراغ ندارید و به او رجوع نکردید ، خواه ناخواه از اول ،
دین اسلام را ناقص تلقی کردید و در نتیجه مسئله قیاس را پیش آوردید . و
درست هم هست ، مسئله قیاس از آنجا در میان اهل تسنن مطرح شد که گفتند
در مسائلی که باید حکمی داشته باشیم ولی از پیغمبر ( ص ) نرسیده چه کنیم‏
؟ گفته چاره‏ای نداریم جز اینکه با مقایسه یک موضوع با موضوع دیگر و با
مشابهات ظنی و گمانی حکم چنین مسائلی را استنباط کنیم . این سخن از
علمای شیعه هم نیست ، از حضرت امیر ( ع ) شروع شده و در نهج البلاغه‏
هست و در کلمات سایر ائمه علیهم السلام نیز زیاد است که این چه گمان‏
باطلی است ؟ ! علی ( ع ) می‏فرماید : « ام انزل الله دینا ناقصا » ؟ آیا
خدا دین ناقص فرود آورد که نیاز داشته باشد به این رأیهای من عندی ؟
سایر ائمه علیهم السلام هم پافشاری زیادی بر این مسئله کرده‏اند که‏

صحبت نقصانگی دین نیست که مسائل دینی در بعضی موارد ناقص باشد و چون‏
ناقص است ، با رأی و گمان خودمان حکمی بدست آوریم . در اصول کافی بابی‏
است به نام " باب . . " . ( 1 ) که هیچ مسئله‏ای نیست که لااقل صورت‏
کلی آن در کتاب و سنت وجود نداشته باشد . کلی مسائل آمده است ، مصداق‏
را باید کشف کرد . اجتهاد از نظر شیعه همین است یعنی کلیات اسلام کافی‏
است ، مجتهد باید کلیات را بر جزئیات تطبیق کند . ولی قیاس اینست که‏
حتی کلیات هم کافی نیست ، باید با مشابهتها و گمانها حدس زد و به طور
تخمینی حکم را استنباط کرد .
بنابراین [ علمای شیعه ] می‏گویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که‏
پیغمبر اکرم در آن بیست و سه سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به‏
صورت کلی برای مردم بیان کند . شما می‏گوئید رسول اکرم همین طور رها کرد
و رفت . ما می‏گوئیم اینطور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر ( ص )
مبعوث شد ، از جانب پیغمبر افرادی معین شدند که جنبه قدسی داشتند و
پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را برای اولین آنها یعنی علی ( ع ) بیان کرد
و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند . علی ( ع ) همیشه‏
می‏گفت هر چه از اسلام می‏خواهید بپرسید تا من به شما بگویم .

 




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:48 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

اهمیت حدیث ثقلین

راجع به مسئله امامت از حدیث : « انی تارک فیکم الثقلین » که عرض‏
کردم ، غافل نشوید . اگر با یکی از علما یا غیر علمای اهل تسنن روبرو
شدید ، بگوئید آیا پیغمبر چنین جمله‏ای را فرمود یا نه ؟ اگر بگوید نه ،
می‏توان چندین کتاب از خودشان جلویش گذاشت . می‏بینید اصلا علمای اهل‏
تسنن نمی‏توانند در [ وجود و صحت ] چنین حدیثی اختلاف داشته باشند و
ندارند . ( 1 )
بعد بگوئید اینکه پیغمبر قرآن را بعنوان یک مرجع و عترت را بعنوان‏
مرجع دیگر معین کرده ، عترت چه کسانی هستند ؟ آنها اصلا فرقی میان عترت‏
پیغمبر و غیر عترت پیغمبر قائل نیستند بلکه آنچه که نقل می‏کنند از صحابه‏
و غیر صحابه ، از غیر علی ( ع ) بیشتر نقل

کرده‏اند تا از علی ( ع ) . از علی ( ع ) گاهی به عنوان یک راوی نقل‏
می‏کنند نه به عنوان یک مرجع .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:47 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

با وجود معصوم جای انتخاب نیست

مسئله امامت از جنبه زعامت و حکومت اینست که حالا که بعد از پیغمبر
مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصیی برای خود معین کرده است‏
که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنایی‏
است ، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست . همانطور که در زمان‏
پیغمبر نمی‏گفتند که پیغمبر فقط پیام آور است و وحی به او نازل می‏شود ،
تکلیف حکومت با شور است و مردم بیایند رأی بدهند که آیا خود پیغمبر را
حاکم قرار دهیم یا شخص دیگر را ، بلکه اینطور فکر می‏کردند که با وجود
پیغمبر ، این بشر فوق بشر که در مرحله‏ای است که با عالم وحی اتصال دارد
، اصلا این مسئله مطرح نیست ، بعد از ایشان نیز جای این سخنان نیست .
زیرا پیغمبر ( ص ) اوصیای دوازده گانه‏ای داشته است که اینها باید در
طول دو سه قرن پایه اسلام را محکم کنند و اسلام از یک منبع صاف و خطا
ناپذیری بیان شود . با وجود چنین کسانی برای بیان احکام اسلامی ، دیگر جای‏
انتخاب و شورا و این حرفها نیست . آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به‏
تمام معنا داشته باشیم که حتی امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با
این حال برویم شخص دیگری را به جای او انتخاب کنیم ؟ !
گذشته از اینکه چون علی ( ع ) به مقام امامت به این معنی که عرض‏
می‏کنم تعیین شده است قهرا مقام زعامت دنیوی هم شأن او خواهد بود ،
پیغمبر برای همین مقام هم تصریح کرده است . اما پیغمبر که علی را برای‏
این مقام تصریح کرده به خاطر اینست که علی ( ع ) آن مقام دیگر را واجد
است . بنابر این در زمان غیبت امام

زمان ( ع ) که دیگر مسئله امام معصوم حاضری که مبسوط الید باشد مطرح‏
نیست یا اگر فرضا حوادث صدر اسلام پیش نمی‏آمد و امیرالمؤمنین خلیفه‏
می‏شد و بعد امام حسن و بعد امام حسین تا زمان حضرت حجت و موجبی هم برای‏
غیبت پیش نمی‏آمد ، بعد که امام معصومی در میان مردم نبود ، مسئله‏
حکومت مسئله دیگری می‏شد و آنوقت باید گفت تکلیف مسئله حکومت چیست ؟
آیا حاکم حتما باید فقیه جامع الشرایط باشد یا چنین چیزی لازم نیست . آیا
حاکم را مردم انتخاب بکنند ؟ و . . .
بنابر این ما نباید مسئله امامت را از اول به صورت یک مسئله خیلی‏
ساده دنیاوی یعنی حکومت مطرح کنیم بعد بگوئیم آیا از نظر اسلام حکومت ،
استبدادی و تنصیصی است یا [ انتخابی ] ؟ و سپس بگوئیم چطور شده که شیعه‏
می‏گوید حکومت باید اینچنین باشد ؟ نه ، مسئله ، به این شکل مطرح نیست .
در شیعه امامت مطرح است . یک شأن امام حکومت است و البته با وجود
امام معصوم جای حکومت کردن کس دیگری نیست همینطور که با وجود پیغمبر
اکرم جای حکومت کردن کس دیگری نیست . و پیغمبر اکرم علی ( ع ) را برای‏
امامت تعیین کرده است که لازمه امامت حکومت کردن هم هست و گذشته از
این ، در مواقعی به خود حکومت هم تصریح کرده ولی بر مبنای اینکه امام‏
بعد از شما اوست .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:46 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حدیث ثقلین و مسئله عصمت ائمه علیهم السلام

اساس مسئله در باب امامت آن جنبه معنوی است . امامان یعنی‏
انسانهایی معنوی مادون پیغمبر که از طریقی معنوی اسلام را می‏دانند و
می‏شناسند و مانند پیغمبر ، معصوم از خطا و لغزش و گناهند . امام ، مرجع‏
قاطعی است که اگر جمله‏ای از او بشنوید نه احتمال خطا در آن می‏دهید و نه‏
احتمال انحراف عمدی که اسمش می‏شود عصمت . آنوقت شیعه می‏گوید اینکه‏
پیغمبر ( ص ) فرمود : « انی تاریک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی »
( 2 ) من بعد از خود دو شی‏ء وزین باقی می‏گذارم ، قرآن و عترت خودم ، نص‏
در چنین مطلبی است .
اما آیا پیغمبر چنین چیزی گفته یا نگفته ؟ قابل انکار نیست . این‏
حدیث ، حدیثی نیست که فقط شیعه روایت کرده باشد بلکه حدیثی است که‏
حتی اهل تسنن از شیعه بیشتر روایت
کرده‏اند . در ایامی که ما در قم بودیم ، اوایلی بود که " رساله الاسلام "
که رساله‏ای است که دار التقریب منتشر می‏کند ، منتشر می‏شد . در آنجا یکی‏
از علمای اهل تسنن در مقاله‏ای این حدیث را به این شکل نقل کرده بود که‏
پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » . مرحوم‏
آیة الله بروجردی که مردی بود واقعا و به تمام معنا عالم و روحانی و در
اینگونه مسائل بسیار عاقلانه فکر می‏کرد ، طلبه فاضلی به نام آقا شیخ قوام‏
و شنوه‏ای را که خیلی اهل کتاب و تتبع بود و نسبتا مرد خوبی هم هست ،
راهنمایی کردند که این حدیث را از کتب اهل تسنن استخراج کنند که شاید
در بیش از دویست کتاب از کتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشته‏اند
که پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی » . و
این حدیث در مقامات متعدد ب وده چون پیغمبر ( ص ) این مطلب را در
جاهای مختلف به همین شکل فرموده است . البته منظور این نیست که پیغمبر
( ص ) حتی یک بار هم نگفته است که من دو چیز در میان شما می‏گذارم ،
کتاب و سنت ، چون منافاتی نیست بین " کتاب و سنت " و " کتاب و
عترت " زیرا عترت برای بیان سنت است . صحبت این نیست که ما به‏
سنت رجوع کنیم یا به عترت مثل اینکه سنت موجودی از پیغمبر داریم و یک‏
عترت در کنار آن ، یا باید به سنت مراجعه کنیم یا به عترت ! بلکه سخن‏
اینست که عترت است که مبین واقعی سنت است و تمام سنت نزد آنهاست .
« کتاب الله و عترتی » یعنی شما باید سنت مرا از عترت من تلقی کنید .
علاوه بر این ، خود همین که می‏گوئیم پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم‏
الثقلین کتاب الله و عترتی » سنت است چون حدیث پیغمبر است . منافاتی‏
میان ایندو نیست . تازه اگر در یک جا که آن هم قطعی نیست پیغمبر فرموده باشد : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » در چندین‏
جای دیگر به آن صورت فرموده . اگر در یک کتاب به این صورت نوشته شده‏
، لااقل در دویست کتاب دیگر به آن صورت نوشته شده است .
به هر حال آن شخص رساله‏ای در این زمینه تهیه کرد و آن را فرستادند به‏
دارالتقریب مصر . دارالتقریب هم بی انصافی نکرد و همان کتاب را چاپ و
پخش کرد چون مستند بود و نمی‏توانستند آنرا رد کنند و بگویند چنین چیزی‏
نیست ، قابل رد کردن نبود . حالا اگر مرحوم آیة الله بروجردی می‏خواست‏
مثل دیگران عمل کند ، جار و جنجال و هیاهو راه می‏انداخت که اینها چه‏
می‏گویند ؟ ! می‏خواهند حقوق اهل بیت را از بین ببرند ، اینها سوء نیت‏
دارند و . . .
بنابر این آن روح اصلی امامت اینست که اسلام که دینی است جامع و کلی‏
و پر فروغ ، آیا بیان آن همان مقداری است که در قرآن اصول و کلیاتش ذکر
شده و در کلمات پیغمبر اکرم که خود اهل تسنن هم روایت کرده‏اند ،
توضیحاتش بیان گردیده است ؟ هر چه اسلام بود ، همین بود ؟ البته نازل‏
شدن اسلام بر پیغمبر تمام شد ولی آیا اسلام بیان شده همان بود ؟ ، [ تمام‏
اسلام نازل شده بود ؟ ] یا اینکه بعد از پیغمبر ( ص ) اسلام نازل شده بر
ایشان که هنوز خیلی از مسائل آن از باب اینکه باید حاجت پیش بیاید ،
زمان بگذرد و تدریجا بیان شود بیان نشده بود ، نزد علی ( ع ) بود که‏
ایشان می‏بایست برای مردم بیان کند . در این صورت همین حدیث کتاب الله‏
و عترتی عصمت را هم بیان می‏کند زیرا پیغمبر می‏فرماید دین را از این دو
منبع بگیرید . همانطور که قرآن معصوم است یعنی در آن خطا وجود ندارد ،
آن دیگری هم معصوم است . محال است که پیغمبر

به این قاطعیت بگوید بعد از من دین را از فلان شخص بگیرید ولی آن شخص‏
برخی از سخنانش اشتباه باشد .
اینجاست که فرضیه شیعه با فرضیه اهل تسنن در مسئله بیان و اخذ دین در
اساس فرق می‏کند . آنها می‏گویند همانطور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد
، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام‏
شد . هر چه از قرآن و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم ، همان‏
است و دیگر چیزی نیست .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:45 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حکومت یکی از شاخه‏های امامت است

ما هرگز نباید چنین اشتباهی را مرتکب شویم که تا مسئله امامت در شیعه‏
مطرح شد بگوئیم یعنی مسئله حکومت ، که در نتیجه مسئله به شکل خیلی‏
ساده‏ای باشد و این فروعی که برایش پیدا شده است پیدا شود و بگوئیم حالا
که فقط مسئله حکومت و اینکه چه کسی حاکم باشد مطرح است ، آیا آن کسی که‏
می‏خواهد حاکم باشد حتما باید از همه افضل باشد یا نه ، ممکن است کسی که‏

حاکم می‏شود افضل نسبی باشد نه افضل واقعی ؟ یعنی از نظر سیاستمداری و
اداره امور الیق از دیگران باشد و لو اینکه از جنبه‏های دیگر خیلی پستتر
است . مدیر و سیاستمدار خوبی باشد و خائن نباشد . آیا معصوم هم باشد یا
نه ؟ چه لزومی دارد ؟ ! نماز شب خوان هم باشد یا نه ؟ چه لزومی دارد ؟ !
مسائل فقهی را هم بداند یا نه ؟ چه لزومی دارد که بداند ؟ ! در این مسائل‏
رجوع می‏کند به دیگران . یک افضلیت نسبی کافی است . این ، تابع اینست‏
که ما این مسئله را فقط در سطح حکومت ، و کوچک گرفتیم . و این ، اشتباه‏
بسیار بزرگی است که احیانا قدما ( بعضی از متکلمین ) هم گاهی چنین‏
اشتباهی را مرتکب می‏شدند . امروز این اشتباه خیلی تکرار می‏شود . تا
می‏گویند امامت ، متوجه مسئله حکومت می‏شوند در حالیکه مسئله حکومت از
فروع و یکی از شاخه‏های خیلی کوچک مسئله امامت است و این دو را نباید
با یکدیگر مخلوط کرد . پس مسئله امامت چیست ؟

امام جانشین پیغمبر است در بیان دین

در مورد مسئله امامت ، آنچه که در درجه اول اهمیت است ، مسئله‏
جانشینی پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی . البته بدون‏
شک کسی که به او وحی می‏شد ، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان‏
مسئله وحی و رسالت به کلی قطع شد . مسئله امامت اینست که آیا با رفتن‏
پیغمبر ، بیان آن تعلیمات آسمانی که دیگر در آنها اجتهاد و رأی شخصی‏
وجود ندارد ، در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر ( ص ) مردم‏
هر چه از او در مسائل دینی سؤال می‏کردند ، می‏دانستند که پاسخ وی مر حق و
حقیقت است و رأی و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز

نمی‏توانیم تفسیر کنیم که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا می‏گیرد .
نمی‏توانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر ( ص ) و علی (
ع ) بود که پیغمبر حقایق را کما هو حقه و بتمامه به علی آموخت و
به غیر او نیاموخت . علی ( ع ) در نهج البلاغه ( در جاهای دیگر هم نظیر
این عبارت زیاد است ) می‏فرماید من با پیغمبر در حرا بودم ( بچه بوده‏اند
) صدای ناله دردناکی را شنیدم . گفتم یا رسول الله ! من صدای ناله شیطان‏
را در وقتی که وحی بر تو نازل شد شنیدم . به من فرمود : « یا علی ! انک‏
تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی » ( 1 ) . اگر در همانجا
کنار علی ( ع ) فرد دیگری هم بود ، آن صدا را نمی‏شنید چون آن شنیدن ،
شنیدن صدایی نبوده که در فضا پخش شود که بگوئیم هر کس گوش می‏داشت‏
می‏شنید . آن ، سمع و حس و بینش دیگری است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:43 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت در قرآن

در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است . یکی‏
از آن آیات ، آیه : « انما ولیکم الله »است . اتفاقا در همه اینها
روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تأیید می‏کند ما آیه‏ای در
قرآن داریم به این صورت : « انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا
الذین یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و هم راکعون »( 1 ) . " انما "
یعنی منحصرا ( چون اداش حصر است ) . معنی اصلی " ولی " سرپرست است .
ولایت یعنی تسلط و سرپرستی . سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا
و مؤمنینی که نماز را به پا می‏دارند و در حال رکوع زکات می‏دهند . ما در
دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهند . ما در دستورات‏
اسلام ند اریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوئیم این یک قانون‏
کلی است و شامل همه افراد می‏شود . این اشاره است به واقعه‏ای که در خارج‏
یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آنرا روایت کرده‏اند
و آن اینست که علی ( ع ) در حال رکوع بود ، سائلی پیدا شد و سوالی کرد .
حضرت اشاره کرد به انگشت خود . او آمد انگشتر را از انگشت علی ( ع ) بیرون آورد و رفت . یعنی علی ( ع )
صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند . آنقدر عنایت داشت به‏
اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او
فهماند که این انگشتر را درآورد ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .
در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی ( ع‏
) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در
شأن علی ( ع ) نازل شده با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء
دستورات اسلام نیست ، نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن که‏
بگوئیم ممکن است عده‏ای از مردم به این قانون عمل کرده باشند . پس "
کسانی که چنین می‏کنند " اشاره و کنایه است همانطور که در خود قرآن گاهی‏
می‏گوید : « یقولون »می‏گویند ، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته . در
اینجا " کسانی که چنین می‏کنند " یعنی آن فردی که چنین کرد . بنابراین‏
به حکم این آیه علی ( ع ) تعیین شده است به ولایت برای مردم . این ،
آیه‏ای است که مورد استدلال شیعه است . البته این آیه خیلی بیش از این‏
بحث دارد [ که در جلسات آینده درباره‏اش سخن خواهیم گفت ] .
آیات دیگر آیاتی است که درباره جریان غدیر است . خود قضیه غدیر جزء
سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم ولی از آیاتی که در این مورد در
سوره مائده وارد شده یکی این آیه است : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل‏
الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته »( 1 ) ( اینجا لحن ، خیلی‏
شدید است ) ای پیامبر ! آنچه را که بر تو نازل شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکرده‏ای . مفاد این آیه‏
آنچنان شدید است که مفاد حدیث : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات‏
میتة جاهلیة » . اجمالا خود آیه نشان می‏دهد که موضوع آنچنان مهم است که‏
اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است .
سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سوره‏ای است که بر پیغمبر نازل‏
شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده یعنی در
وقتی نازل شده که پیغمبر ( ص ) تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال‏
مکه و ده سال مدینه گفته بوده و این ، جزء آخرین دستورات بوده است .
شیعه سوال می‏کند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که‏
اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند ، همه گذشته‏ها کان لم یکن است ، چیست ؟ یعنی‏
شما نمی‏توانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر
و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است .
ولی ما می‏گوئیم آن موضوع ، مسئله امامت است که اگر نباشد ، همه چیز کان‏
لم یکن است یعنی شیرازه اسلام از هم می‏باشد . به علاوه شیعه از کلمات و
روایات خود اهل تسنن دلیل می‏آورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است .
در همان سوره مائده ، آیه : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم‏
نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »( 1 ) امروز دین را به حد کمال رساندم و
نعمت را به حد آخر تمام کردم ، امروز است که دیگر اسلام را برای شما به‏
عنوان یک دین پسندیدیم ، نشان می‏دهد که در آن روز

جریانی رخ داده که آنقدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت‏
خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام‏
را همان می‏بیند که می‏خواسته و با نبودن آن ، اسلام ، اسلام نیست . شیعه به‏
لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال‏
می‏کند و می‏گوید که آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و آن‏
چیزی باشد که با نبودنش ، اسلام ، اسلام نیست ، چه بوده است ؟ می‏گوید ما
می‏توانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما
نمی‏توانید . به علاوه روایاتی هست که تأیید می‏کند این آیه هم در همین‏
موضوع وارد شده است . اینها ، سه آیه‏ای بود که من به طور عصاره از
استدلالهایی شیعه برایتان عرض کردم .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:41 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حدیثی در باب امامت

قبل از ذکر آیات قرآن در باب امامت ، حدیث معرفی را برایتان عرض‏
می‏کنم که آن را هم شیعه روایت کرده است و هم سنی . معمولا حدیثی را که‏
مورد اتفاق شیعه و سنی باشد ، نمی شود کوچک شمرد زیرا وقتی هر دو فریق‏
از دو طریق روایت می‏کنند تقریبا نشاندهنده اینست که پیغمبر اکرم یا
امام قطعا این مطلب را فرموده است . البته عبارتها کمی با هم فرق‏
می‏کنند ولی مضمون آنها تقریبا یکی است . این حدیث را ما شیعیان اغلب‏
به این عبارت نقل می‏کنیم : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة
جاهلیة » ( 1 ) هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد ، مرده است از
نوع مردن زمان جاهلیت . این ، تعبیر خیلی شدیدی است چون در زمان‏
جاهلیت مردم اصلا مشرک بودند و حتی توحید و نبوت هم نداشتند . این‏
حدیث در کتب شیعه زیاد آمده و با اصول شیعه هم صد در صد قابل انطباق

است . در " کافی " که معتبرترین کتاب حدیث شیعه می‏باشد ، این حدیث‏
هست . عمده اینست که این حدیث در کتابهای اهل تسنن هم هست . آنها در
روایتی به این عبارت نقل کرده‏اند : « من مات بغیر امام مات میتة
جاهلیة » ( 1 ) هر کس بدون امام بمیرد مانند اینست که در جاهلیت مرده‏
است . عبارت دیگری که نقل کرده‏اند اینست : « من مات و لیس فی عنقه‏
بیعة مات میتة جاهلیة » . آنکه بمیرد و در گردن او بیعت یک امام‏
نباشد ، مردنش از نوع مردن جاهلیت است . به عبارتی هم که شیعه نقل‏
می‏کند ، سنیها زیاد نقل کرده‏اند . عبارت دیگر : « من مات و لا امام له‏
مات میتة جاهلیة » . این عبارتها خیلی زیاد است و نشاندهنده اهتمام‏
زیاد پیغمبر اکرم به مسئله امامت است .
کسانی که امامت را تنها به معنی رهبری اجتماعی می‏دانند ، می‏گویند
ببینید پیغمبر اکرم به مسئله رهبری تا کجا اهمیت داده که معتقد شده است‏
اگر امت رهبر و پیشوا نداشته باشد ، اصلا مردنش مردن جاهلی است برای‏
اینکه صحیح تفسیر کردن و صحیح اجرا کردن دستورات اسلامی بستگی دارد به‏
اینکه رهبری ، رهبری درستی باشد و مردم پیوندشان را با رهبر محکم کرده‏
باشند . اسلام یک دین فردی نیست که کسی بگوید من به خدا و پیغمبر اعتقاد
دارم و بنابراین به هیچکس کاری ندارم . خیر ، غیر از خدا و پیغمبر ، تو
حتما باید بفهمی و بشناسی که در این زمان رهبر کیست و قهرا در سایه‏
رهبری او فعالیت کنی . آنها که امامت را به مفهوم مرجعیت دینی معنی‏
می‏کنند ، [ در معنی این حدیث ] می‏گویند کسی که می‏خواهد دین داشته باشد ،
باید مرجع دینی

خودش را هم بشناسد و بداند که دین را از کجا بگیرد . اینکه انسان دین‏
داشته باشد ولی دینش را از مأخذی بگیرد که ضد آنست ، عین جاهلیت است‏
. آن کسی که امامت را در حد ولایت معنوی می‏برد ، می‏گوید این حدیث‏
می‏خواهد بگوید که اگر انسان مورد توجه یک ولی کامل نباشد ، مانند اینست‏
که در جاهلیت مرده است . این حدیث را چون متواتر است خواستم اول عرض‏
کرده باشم که در ذهن شما باشد تا بعد درباره‏اش بحث کنیم . حال برویم‏
سراغ آیات قرآن .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:40 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت به معنی ولایت

امامت ، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهوم امامت است و کتابهای‏
شیعه پر است از این مطلب ، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است .
البته از اینکه می‏گویم وجه مشترک ، سوء تعبیر نکنید . چون ممکن است شما
با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مسئله را به همین شکل‏
مطرح می‏کنند . مسئله‏ای است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع‏
نیز از صدر اسلام مطرح بوده و من یادم هست که کربن حدود ده سال پیش در
مصاحبه‏ای که با علامه طباطبائی داشت ، از جمله سؤالاتی که کرد این بود که‏
این مسئله را آیا شیعه از متصوفه گرفته‏اند یا متصوفه از شیعه ؟ می‏خواست‏
بگوید از این دو تا یکی از دیگری گرفته است . علامه طباطبایی گفتند
متصوفه از شیعه گرفته‏اند برای اینکه این مسئله از زمانی در میان شیعه‏
مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در
میان متصوفه مطرح نبود . بعدها این مسئله در میان متصوفه مطرح شده است .
پس اگر بنا بشود که از این دو تا یکی از دیگری گرفته باشد ، باید گفت‏
متصوفه از شیعه گرفته‏اند . این مسئله ، مسئله انسان کامل و به تعبیر دیگر
حجت زمان است . عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند . مولوی‏
می‏گوید " پس به هر دوری ولی قائم است " در هر دوره‏ای یک انسان کامل‏
که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد . هیچ عصر و زمانی از یک‏
ولی کامل که آنها گاهی از او تعبیر به قطب می‏کنند ، خالی نیست . و برای‏
آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از
اذهان ما خیلی دور است . از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی‏
دلهاست بدین معنی که او

یک روح کلی است محیط بر همه روحها . باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم‏
که البته افسانه است ، در این مورد اشاره‏ای دارد . او افسانه‏ها را ذکر
می‏کند به اعتبار اینکه می‏خواهد مطلب خودش را بگوید . هدف او نقل تاریخ‏
نیست . افسانه‏ای را نقل می‏کند تا مطلبش را بفهماند . [ می‏گوید ]
ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن‏
را خواست . ماهیها سر از دریا در آوردند در حالیکه به دهان هر کدامشان‏
سوزنی بود . تا آنجا که می‏گوید :
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
و تا آنجا که می‏گوید آن شیخ یعنی آن پیر از اندیشه آن طرف واقف شد :
شیخ واقف گشت از اندیشه‏اش
شیخ چون شیر است و دلها بیشه‏اش
مسئله ولایت در شیعه معمولا به آن معنای خیلی به اصطلاح غلیظش مطرح است‏
، به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست « و لولا الحجة
لساخط الارض باهلها » یعنی هیچوقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک‏
انسان کامل خالی باشد . و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی‏
قائلند و ما در اغلب زیارتها که می‏خوانیم به چنین ولایت و امامتی اقرار
و اعتراف می‏کنیم یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است . ما در
زیارت می‏گوئیم ( این را همه ما همیشه می‏خوانیم و جزء اصول تشیع است ) :
« اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی » ( تازه ما برای مرده‏اش‏
می‏گوئیم . البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند . چنین نیست که‏
زنده‏اش اینطور نبوده و فقط مرده‏اش اینطور است . ) من گواهی می‏دهم که‏
تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک

می‏گوید دارد یا نه ؟ و اگر دلالت دارد آیا

فقط امامت به معنی رهبری سیاسی و اجتماعی را می‏گوید یا امامت به معنی‏
مرجعیت دینی و حتی امامت به معنی ولایت معنوی را هم می‏گوید ؟ از این که‏
فارغ شدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم ببینیم که در سنت پیغمبر
( ص ) راجع به امامت چه آمده . بعد مسئله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل‏
کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول می‏کند ؟ آیا
می‏گوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر ( ص )
باید به وسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین خود را
تعیین کرده است ؟ همین طور در آن دوتای دیگر عقل چه می‏گوید ؟




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:39 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت به معنی مرجعیت دینی

گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود . مردم وقتی می‏خواستند از متن اسلام‏
بپرسند ، از پیغمبر می‏پرسیدند ، آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سئوال‏
می‏کردند . مسئله اینست که آیا هر چه اسلام می‏خواسته از احکام و دستورات‏
و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم‏
مردم گفته است ؟ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان‏
اجازه نمی‏داد که تمام دستورات اسلام باشد . علی ( ع ) وصی پیغمبر بود و
پیامبر تمام کما کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را ، آنچه را که هست و
باید گفته بشود ، به علی ( ع ) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق‏
العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل‏
خودش در گفته‏اش خطا و اشتباه نمی‏کند و نا گفته‏ای از جانب خدا نیست الا
اینکه او می‏داند ، معرفی کرد و گفت ایها الناس ! بعد از من در مسائل‏
دینی هر چه می‏خواهید سؤال بکنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید . در
واقع در اینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلاممی‏شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد ، کارشناسی من جانب‏
الله ، [ و ائمه ] یعنی افرادی که اسلام شناس هستند البته نه اسلامشناسانی‏
که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهرا جایز الخطا
باشند بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است ،
علوم اسلام را از پیغمبر گرفته‏اند ، از پیغمبر ( ص ) رسیده به علی ( ع )
و از علی ( ع ) رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام ،
یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمی‏کند ، از هر امامی به امامان بعد
رسیده است .
اهل تسنن برای هیچکس چنین مقامی قائل نیستند . پس آنها در اینگونه‏
امامت ، اصلا قائل به وجود امام نیستند ، قائل به امامت نیستند نه اینکه‏
قائل به امامت هستند و می‏گویند علی ( ع ) امام نیست و ابوبکر چنین است‏
. برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنین شأن‏
و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه را از
ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می‏کنند . ولی شیعه امامان خودش را معصوم‏
از خطا می‏داند و محال است که به خطایی برای امام اقرار بکند . [ در
کتابهای اهل تسنن مثلا آمده است ] ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه‏
کرد بعد خودش گفت : ان لی شیطانا یعترینی یک شیطانی است که گاهی بر
من مسلط می‏شود و من اشتباهاتی می‏کنم . و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا
کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند .
می‏گویند وقتی که ابوبکر مرد ، خاندان او و از جمله عایشه که دختر
ابوبکر و همسر پیغمبر بود گریه و شیون می‏کردند . صدای 

برمی‏گردد به این معنا که مسلما وحی فقط به پیغمبر اکرم می‏شد . ما
نمی‏گوئیم که به ائمه ( ع ) وحی می‏شود . اسلام را فقط پیغمبر ( ص ) به بشر
رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود ، به پیغمبر گفت .
اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد .
ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه ؟ اهل تسنن‏
حرفشان اینست که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به‏
صحابه‏اش گفت . بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت‏
نشده گیر می‏کنند که چه کنیم ؟ اینجاست که مسئله قیاس وارد می‏شود و
می‏گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل می‏کنیم که‏
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می‏فرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما
بیائید تکمیلش کنید ؟ ! ولی شیعه می‏گوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص‏
به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد .
پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد ، همه ، آنهایی‏
نبود که به عموم مردم گفت ( بسیاری از دستورات بود که اصلا موضوع آنها
در زمان پیغمبر پیدا نشد ، بعدها سؤالش را می‏کردند ) بلکه همه دستوراتی‏
را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای‏
مردم بیان کن .
اینجاست که مسئله عصمت هم به میان می‏آید . شیعه می‏گوید همانطور که‏
امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود ،
آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود . زیرا
همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع مؤید به تأیید الهی بود ، این شاگرد
خاص هم مؤید به تأیید الهی بود . پس این ، مرتبه دیگری است برای‏
امامت .