به نام خدا
امام یعنی کارشناس امر دین
[ علمای شیعه ]
میگویند اینکه شما منکر امام با این مشخصات هستید ، در
واقع اسلام را تحقیر میکنید . یک دستگاه فنی که به جایی فرستاده میشود ،
متخصصش هم باید همراهش باشد . اگر کشوری مثل آمریکا یا شوروی یک ابزار فنی مانند فانتوم یا میگ را به کشوری که مردمش با آن ابزار آشنا نیستند صادر میکند ، برای اینکه مردم را با آن آشنا کند ، متخصص هم همراهش میفرستد . البته در مورد امور ساده مثل پارچه نیازی به همراهی متخصص نیست . شما اسلام را که از جانب خدا به مردم رسیده ، چگونه چیزی تلقی میکنید ؟ آیا آنرا به سادگی پارچه تلقی میکنید که وقتی از کشوری به کشور دیگر صادر میشود ، نیازی به همراهی متخصص و پارچه شناس با آن نیست ؟ یا آنرا به پیچیدگی یک ابزار فنی تلقی میکنید که هنگام صدور آن ، کارشناسی هم باید همراهش باشد که تا مدتی مردم را به آن آشنا کند ؟ امام یعنی کارشناس امر دین ، کارشناسی حقیقی که به گمان و اشتباه نیفتد و خطا برایش رخ ندهد . پیغمبر اکرم اسلام را برای مردم آورده است . باید لااقل برای مدتی کارشناسانی الهی در میان مردم باشند که اسلام را به خوبی به مردم بشناسانند . چنین شخصی را پیغمبر اکرم برای مردم تعیین کرده است . علمای شیعه این مطلب را با تعبیر " لطف " بیان کردهاند یعنی لطف الهی و مقصود اینست که این مسئله برای هدایت بشر مفید است . چون راه بشر به سوی او بسته است ، لطف الهی ایجاب میکند که از آن سو عنایتی بشود ، همانطور که در مورد نبوت میگویند لطف . پس این یک اصل از اصول شیعه که تقریبا میتوان گفت دلیل عقلی شیعه در باب امامت است. |
به نام خدا
تعریف امامت
اولین سخنی که در باب امامت میگویند ، تعریفی است که از امامت
میکنند . در این تعریف اختلافی نیست . میگویند : [ الامامة ] ریاسة عامة
فی امور الدین و الدنیا [ امامت ] ریاستی است عمومی هم در امور دینی و
هم در امور دنیایی . خواجه تعبیری کلامی دارد ، میگوید : الامام لطف مقصود
اینست که امامت هم نظیر نبوت از مسائلی است که از حد بشری بیرون است
و به همین جهت [ انتخاب امام ] از حد استطاعت بشری بیرون است و
بنابراین آنطرفی است ، از آن طرف باید بیاید ، مثل نبوت است که از
طریق وحی و تعیین الهی باید بیاید با این تفاوت که نبوت مستقیما از
ناحیه خداست ، ارتباط پیغمبر است با خدا ، و امامت ، تعیینی است از
ناحیه پیغمبر از ناحیه خدا .
دلیل عقلی شیعه در باب امامت
خواجه در اینجا بیش از این یک جمله بیان نمیکند . ولی توضیحی که
علمای شیعه در اینجا میدهند بر همان اساسی است که قبلا عرض کردم . اولا
یک حدیث تاریخی میکنند . میگویند فعلا بحث در امامت حضرت امیر است .
اگر این ثابت شد ، برای بقیه ائمه بیشتر به نص امام قبلی تمسک میشود .
میگویند میدانیم که دین اسلام دین خاتم است و بناست که بعد از آن ، دیگر
شریعتی نیاید و دینی است کلی و جامع همه شئون زندگی بشر ، و وضع این دین
هم از چنین مطلبی حکایت میکند زیرا در همه مسائل دخالت دارد . بعد
میگویند آیا تاریخ زندگی پیغمبر اکرم نشان میدهد که ایشان شخصا این مقدار
فرصت پیدا کرده باشند که تمام اسلام را به مردم تعلیم داده باشند ؟ ما
وقتی که تاریخ را مطالعه میکنیم میبینیم در آن بیست و سه سال چنین فرصتی
برای پیغمبر اکرم بدست نیامد . البته پیغمبر از هیچ فرصتی کوتاهی نکرد و
خیلی چیزها را تعلیم داد ولی با توجه به تاریخچه مکه و مدینه پیغمبر و
گرفتاریها و مشاغل زیادی که ایشان داشت ، مسلم این مدت وافی نبود که
همه احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند ، و امکان ندارد که چنین دینی
ناقص بیان شده باشد . بنابراین حتما باید کسی یا کسانی در میان اصحاب
پیغمبر ( ص ) وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال از پیغمبر فرا
گرفته و شاگردان مجهز پیغمبر باشند که بعد از رفتن او از نظر توضیح و
بیان اسلام نظیر وی باشند با این تفاوت که پیغمبر ( ص ) از راه وحی الهی
میگفت و اینها از راه یاد گرفتن از پیغمبر میگویند . بعد میگو یند شما
چون چنین کسی را سراغ ندارید و به او رجوع نکردید ، خواه ناخواه از اول ،
دین اسلام را ناقص تلقی کردید و در نتیجه مسئله قیاس را پیش آوردید . و
درست هم هست ، مسئله قیاس از آنجا در میان اهل تسنن مطرح شد که گفتند
در مسائلی که باید حکمی داشته باشیم ولی از پیغمبر ( ص ) نرسیده چه کنیم
؟ گفته چارهای نداریم جز اینکه با مقایسه یک موضوع با موضوع دیگر و با
مشابهات ظنی و گمانی حکم چنین مسائلی را استنباط کنیم . این سخن از
علمای شیعه هم نیست ، از حضرت امیر ( ع ) شروع شده و در نهج البلاغه
هست و در کلمات سایر ائمه علیهم السلام نیز زیاد است که این چه گمان
باطلی است ؟ ! علی ( ع ) میفرماید : « ام انزل الله دینا ناقصا » ؟ آیا
خدا دین ناقص فرود آورد که نیاز داشته باشد به این رأیهای من عندی ؟
سایر ائمه علیهم السلام هم پافشاری زیادی بر این مسئله کردهاند که
صحبت نقصانگی دین نیست که مسائل دینی در بعضی موارد ناقص باشد و چون
ناقص است ، با رأی و گمان خودمان حکمی بدست آوریم . در اصول کافی بابی است به نام " باب . . " . ( 1 ) که هیچ مسئلهای نیست که لااقل صورت کلی آن در کتاب و سنت وجود نداشته باشد . کلی مسائل آمده است ، مصداق را باید کشف کرد . اجتهاد از نظر شیعه همین است یعنی کلیات اسلام کافی است ، مجتهد باید کلیات را بر جزئیات تطبیق کند . ولی قیاس اینست که حتی کلیات هم کافی نیست ، باید با مشابهتها و گمانها حدس زد و به طور تخمینی حکم را استنباط کرد . بنابراین [ علمای شیعه ] میگویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن بیست و سه سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به صورت کلی برای مردم بیان کند . شما میگوئید رسول اکرم همین طور رها کرد و رفت . ما میگوئیم اینطور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر ( ص ) مبعوث شد ، از جانب پیغمبر افرادی معین شدند که جنبه قدسی داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را برای اولین آنها یعنی علی ( ع ) بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند . علی ( ع ) همیشه میگفت هر چه از اسلام میخواهید بپرسید تا من به شما بگویم . |
به نام خدا
اهمیت حدیث ثقلین
راجع به مسئله امامت از حدیث : « انی تارک فیکم الثقلین » که عرض
کردم ، غافل نشوید . اگر با یکی از علما یا غیر علمای اهل تسنن روبرو
شدید ، بگوئید آیا پیغمبر چنین جملهای را فرمود یا نه ؟ اگر بگوید نه ،
میتوان چندین کتاب از خودشان جلویش گذاشت . میبینید اصلا علمای اهل
تسنن نمیتوانند در [ وجود و صحت ] چنین حدیثی اختلاف داشته باشند و
ندارند . ( 1 )
بعد بگوئید اینکه پیغمبر قرآن را بعنوان یک مرجع و عترت را بعنوان
مرجع دیگر معین کرده ، عترت چه کسانی هستند ؟ آنها اصلا فرقی میان عترت
پیغمبر و غیر عترت پیغمبر قائل نیستند بلکه آنچه که نقل میکنند از صحابه
و غیر صحابه ، از غیر علی ( ع ) بیشتر نقل
کردهاند تا از علی ( ع ) . از علی ( ع ) گاهی به عنوان یک راوی نقل
میکنند نه به عنوان یک مرجع . |
به نام خدا
با وجود معصوم جای انتخاب نیست
مسئله امامت از جنبه زعامت و حکومت اینست که حالا که بعد از پیغمبر
مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصیی برای خود معین کرده است
که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنایی
است ، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست . همانطور که در زمان
پیغمبر نمیگفتند که پیغمبر فقط پیام آور است و وحی به او نازل میشود ،
تکلیف حکومت با شور است و مردم بیایند رأی بدهند که آیا خود پیغمبر را
حاکم قرار دهیم یا شخص دیگر را ، بلکه اینطور فکر میکردند که با وجود
پیغمبر ، این بشر فوق بشر که در مرحلهای است که با عالم وحی اتصال دارد
، اصلا این مسئله مطرح نیست ، بعد از ایشان نیز جای این سخنان نیست .
زیرا پیغمبر ( ص ) اوصیای دوازده گانهای داشته است که اینها باید در
طول دو سه قرن پایه اسلام را محکم کنند و اسلام از یک منبع صاف و خطا
ناپذیری بیان شود . با وجود چنین کسانی برای بیان احکام اسلامی ، دیگر جای
انتخاب و شورا و این حرفها نیست . آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به
تمام معنا داشته باشیم که حتی امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با
این حال برویم شخص دیگری را به جای او انتخاب کنیم ؟ !
گذشته از اینکه چون علی ( ع ) به مقام امامت به این معنی که عرض
میکنم تعیین شده است قهرا مقام زعامت دنیوی هم شأن او خواهد بود ،
پیغمبر برای همین مقام هم تصریح کرده است . اما پیغمبر که علی را برای
این مقام تصریح کرده به خاطر اینست که علی ( ع ) آن مقام دیگر را واجد
است . بنابر این در زمان غیبت امام
زمان ( ع ) که دیگر مسئله امام معصوم حاضری که مبسوط الید باشد مطرح
نیست یا اگر فرضا حوادث صدر اسلام پیش نمیآمد و امیرالمؤمنین خلیفه میشد و بعد امام حسن و بعد امام حسین تا زمان حضرت حجت و موجبی هم برای غیبت پیش نمیآمد ، بعد که امام معصومی در میان مردم نبود ، مسئله حکومت مسئله دیگری میشد و آنوقت باید گفت تکلیف مسئله حکومت چیست ؟ آیا حاکم حتما باید فقیه جامع الشرایط باشد یا چنین چیزی لازم نیست . آیا حاکم را مردم انتخاب بکنند ؟ و . . . بنابر این ما نباید مسئله امامت را از اول به صورت یک مسئله خیلی ساده دنیاوی یعنی حکومت مطرح کنیم بعد بگوئیم آیا از نظر اسلام حکومت ، استبدادی و تنصیصی است یا [ انتخابی ] ؟ و سپس بگوئیم چطور شده که شیعه میگوید حکومت باید اینچنین باشد ؟ نه ، مسئله ، به این شکل مطرح نیست . در شیعه امامت مطرح است . یک شأن امام حکومت است و البته با وجود امام معصوم جای حکومت کردن کس دیگری نیست همینطور که با وجود پیغمبر اکرم جای حکومت کردن کس دیگری نیست . و پیغمبر اکرم علی ( ع ) را برای امامت تعیین کرده است که لازمه امامت حکومت کردن هم هست و گذشته از این ، در مواقعی به خود حکومت هم تصریح کرده ولی بر مبنای اینکه امام بعد از شما اوست . |
به نام خدا
حدیث ثقلین و مسئله عصمت ائمه علیهم السلام
اساس مسئله در باب امامت آن جنبه معنوی است . امامان یعنی
انسانهایی معنوی مادون پیغمبر که از طریقی معنوی اسلام را میدانند و
میشناسند و مانند پیغمبر ، معصوم از خطا و لغزش و گناهند . امام ، مرجع
قاطعی است که اگر جملهای از او بشنوید نه احتمال خطا در آن میدهید و نه
احتمال انحراف عمدی که اسمش میشود عصمت . آنوقت شیعه میگوید اینکه
پیغمبر ( ص ) فرمود : « انی تاریک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی »
( 2 ) من بعد از خود دو شیء وزین باقی میگذارم ، قرآن و عترت خودم ، نص
در چنین مطلبی است .
اما آیا پیغمبر چنین چیزی گفته یا نگفته ؟ قابل انکار نیست . این
حدیث ، حدیثی نیست که فقط شیعه روایت کرده باشد بلکه حدیثی است که
حتی اهل تسنن از شیعه بیشتر روایت
کردهاند . در ایامی که ما در قم بودیم ، اوایلی بود که " رساله الاسلام "
که رسالهای است که دار التقریب منتشر میکند ، منتشر میشد . در آنجا یکی
از علمای اهل تسنن در مقالهای این حدیث را به این شکل نقل کرده بود که
پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » . مرحوم
آیة الله بروجردی که مردی بود واقعا و به تمام معنا عالم و روحانی و در
اینگونه مسائل بسیار عاقلانه فکر میکرد ، طلبه فاضلی به نام آقا شیخ قوام
و شنوهای را که خیلی اهل کتاب و تتبع بود و نسبتا مرد خوبی هم هست ،
راهنمایی کردند که این حدیث را از کتب اهل تسنن استخراج کنند که شاید
در بیش از دویست کتاب از کتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشتهاند
که پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی » . و
این حدیث در مقامات متعدد ب وده چون پیغمبر ( ص ) این مطلب را در
جاهای مختلف به همین شکل فرموده است . البته منظور این نیست که پیغمبر
( ص ) حتی یک بار هم نگفته است که من دو چیز در میان شما میگذارم ،
کتاب و سنت ، چون منافاتی نیست بین " کتاب و سنت " و " کتاب و
عترت " زیرا عترت برای بیان سنت است . صحبت این نیست که ما به
سنت رجوع کنیم یا به عترت مثل اینکه سنت موجودی از پیغمبر داریم و یک
عترت در کنار آن ، یا باید به سنت مراجعه کنیم یا به عترت ! بلکه سخن
اینست که عترت است که مبین واقعی سنت است و تمام سنت نزد آنهاست .
« کتاب الله و عترتی » یعنی شما باید سنت مرا از عترت من تلقی کنید .
علاوه بر این ، خود همین که میگوئیم پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم
الثقلین کتاب الله و عترتی » سنت است چون حدیث پیغمبر است . منافاتی
میان ایندو نیست . تازه اگر در یک جا که آن هم قطعی نیست پیغمبر فرموده باشد : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » در چندین
جای دیگر به آن صورت فرموده . اگر در یک کتاب به این صورت نوشته شده
، لااقل در دویست کتاب دیگر به آن صورت نوشته شده است .
به هر حال آن شخص رسالهای در این زمینه تهیه کرد و آن را فرستادند به
دارالتقریب مصر . دارالتقریب هم بی انصافی نکرد و همان کتاب را چاپ و
پخش کرد چون مستند بود و نمیتوانستند آنرا رد کنند و بگویند چنین چیزی
نیست ، قابل رد کردن نبود . حالا اگر مرحوم آیة الله بروجردی میخواست
مثل دیگران عمل کند ، جار و جنجال و هیاهو راه میانداخت که اینها چه
میگویند ؟ ! میخواهند حقوق اهل بیت را از بین ببرند ، اینها سوء نیت
دارند و . . .
بنابر این آن روح اصلی امامت اینست که اسلام که دینی است جامع و کلی
و پر فروغ ، آیا بیان آن همان مقداری است که در قرآن اصول و کلیاتش ذکر
شده و در کلمات پیغمبر اکرم که خود اهل تسنن هم روایت کردهاند ،
توضیحاتش بیان گردیده است ؟ هر چه اسلام بود ، همین بود ؟ البته نازل
شدن اسلام بر پیغمبر تمام شد ولی آیا اسلام بیان شده همان بود ؟ ، [ تمام
اسلام نازل شده بود ؟ ] یا اینکه بعد از پیغمبر ( ص ) اسلام نازل شده بر
ایشان که هنوز خیلی از مسائل آن از باب اینکه باید حاجت پیش بیاید ،
زمان بگذرد و تدریجا بیان شود بیان نشده بود ، نزد علی ( ع ) بود که
ایشان میبایست برای مردم بیان کند . در این صورت همین حدیث کتاب الله
و عترتی عصمت را هم بیان میکند زیرا پیغمبر میفرماید دین را از این دو
منبع بگیرید . همانطور که قرآن معصوم است یعنی در آن خطا وجود ندارد ،
آن دیگری هم معصوم است . محال است که پیغمبر
به این قاطعیت بگوید بعد از من دین را از فلان شخص بگیرید ولی آن شخص
برخی از سخنانش اشتباه باشد . اینجاست که فرضیه شیعه با فرضیه اهل تسنن در مسئله بیان و اخذ دین در اساس فرق میکند . آنها میگویند همانطور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد ، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد . هر چه از قرآن و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم ، همان است و دیگر چیزی نیست . |
به نام خدا
حکومت یکی از شاخههای امامت است
ما هرگز نباید چنین اشتباهی را مرتکب شویم که تا مسئله امامت در شیعه
مطرح شد بگوئیم یعنی مسئله حکومت ، که در نتیجه مسئله به شکل خیلی
سادهای باشد و این فروعی که برایش پیدا شده است پیدا شود و بگوئیم حالا
که فقط مسئله حکومت و اینکه چه کسی حاکم باشد مطرح است ، آیا آن کسی که
میخواهد حاکم باشد حتما باید از همه افضل باشد یا نه ، ممکن است کسی که
حاکم میشود افضل نسبی باشد نه افضل واقعی ؟ یعنی از نظر سیاستمداری و
اداره امور الیق از دیگران باشد و لو اینکه از جنبههای دیگر خیلی پستتر است . مدیر و سیاستمدار خوبی باشد و خائن نباشد . آیا معصوم هم باشد یا نه ؟ چه لزومی دارد ؟ ! نماز شب خوان هم باشد یا نه ؟ چه لزومی دارد ؟ ! مسائل فقهی را هم بداند یا نه ؟ چه لزومی دارد که بداند ؟ ! در این مسائل رجوع میکند به دیگران . یک افضلیت نسبی کافی است . این ، تابع اینست که ما این مسئله را فقط در سطح حکومت ، و کوچک گرفتیم . و این ، اشتباه بسیار بزرگی است که احیانا قدما ( بعضی از متکلمین ) هم گاهی چنین اشتباهی را مرتکب میشدند . امروز این اشتباه خیلی تکرار میشود . تا میگویند امامت ، متوجه مسئله حکومت میشوند در حالیکه مسئله حکومت از فروع و یکی از شاخههای خیلی کوچک مسئله امامت است و این دو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد . پس مسئله امامت چیست ؟ |
امام جانشین پیغمبر است در بیان دین
در مورد مسئله امامت ، آنچه که در درجه اول اهمیت است ، مسئله
جانشینی پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی . البته بدون
شک کسی که به او وحی میشد ، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان
مسئله وحی و رسالت به کلی قطع شد . مسئله امامت اینست که آیا با رفتن
پیغمبر ، بیان آن تعلیمات آسمانی که دیگر در آنها اجتهاد و رأی شخصی
وجود ندارد ، در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر ( ص ) مردم
هر چه از او در مسائل دینی سؤال میکردند ، میدانستند که پاسخ وی مر حق و
حقیقت است و رأی و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز
نمیتوانیم تفسیر کنیم که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا میگیرد .
نمیتوانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر ( ص ) و علی ( ع ) بود که پیغمبر حقایق را کما هو حقه و بتمامه به علی آموخت و |
به غیر او نیاموخت . علی ( ع ) در نهج البلاغه ( در جاهای دیگر هم نظیر
این عبارت زیاد است ) میفرماید من با پیغمبر در حرا بودم ( بچه بودهاند ) صدای ناله دردناکی را شنیدم . گفتم یا رسول الله ! من صدای ناله شیطان را در وقتی که وحی بر تو نازل شد شنیدم . به من فرمود : « یا علی ! انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی » ( 1 ) . اگر در همانجا کنار علی ( ع ) فرد دیگری هم بود ، آن صدا را نمیشنید چون آن شنیدن ، شنیدن صدایی نبوده که در فضا پخش شود که بگوئیم هر کس گوش میداشت میشنید . آن ، سمع و حس و بینش دیگری است . |
به نام خدا
امامت در قرآن
در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است . یکی
از آن آیات ، آیه : « انما ولیکم الله »است . اتفاقا در همه اینها
روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تأیید میکند ما آیهای در
قرآن داریم به این صورت : « انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا
الذین یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و هم راکعون »( 1 ) . " انما "
یعنی منحصرا ( چون اداش حصر است ) . معنی اصلی " ولی " سرپرست است .
ولایت یعنی تسلط و سرپرستی . سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا
و مؤمنینی که نماز را به پا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند . ما در
دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهند . ما در دستورات
اسلام ند اریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوئیم این یک قانون
کلی است و شامل همه افراد میشود . این اشاره است به واقعهای که در خارج
یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آنرا روایت کردهاند
و آن اینست که علی ( ع ) در حال رکوع بود ، سائلی پیدا شد و سوالی کرد .
حضرت اشاره کرد به انگشت خود . او آمد انگشتر را از انگشت علی ( ع ) بیرون آورد و رفت . یعنی علی ( ع )
صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند . آنقدر عنایت داشت به
اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او
فهماند که این انگشتر را درآورد ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .
در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی ( ع
) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در
شأن علی ( ع ) نازل شده با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء
دستورات اسلام نیست ، نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن که
بگوئیم ممکن است عدهای از مردم به این قانون عمل کرده باشند . پس "
کسانی که چنین میکنند " اشاره و کنایه است همانطور که در خود قرآن گاهی
میگوید : « یقولون »میگویند ، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته . در
اینجا " کسانی که چنین میکنند " یعنی آن فردی که چنین کرد . بنابراین
به حکم این آیه علی ( ع ) تعیین شده است به ولایت برای مردم . این ،
آیهای است که مورد استدلال شیعه است . البته این آیه خیلی بیش از این
بحث دارد [ که در جلسات آینده دربارهاش سخن خواهیم گفت ] .
آیات دیگر آیاتی است که درباره جریان غدیر است . خود قضیه غدیر جزء
سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم ولی از آیاتی که در این مورد در
سوره مائده وارد شده یکی این آیه است : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل
الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته »( 1 ) ( اینجا لحن ، خیلی
شدید است ) ای پیامبر ! آنچه را که بر تو نازل شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکردهای . مفاد این آیه
آنچنان شدید است که مفاد حدیث : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات
میتة جاهلیة » . اجمالا خود آیه نشان میدهد که موضوع آنچنان مهم است که
اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است .
سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سورهای است که بر پیغمبر نازل
شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده یعنی در
وقتی نازل شده که پیغمبر ( ص ) تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال
مکه و ده سال مدینه گفته بوده و این ، جزء آخرین دستورات بوده است .
شیعه سوال میکند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که
اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند ، همه گذشتهها کان لم یکن است ، چیست ؟ یعنی
شما نمیتوانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر
و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است .
ولی ما میگوئیم آن موضوع ، مسئله امامت است که اگر نباشد ، همه چیز کان
لم یکن است یعنی شیرازه اسلام از هم میباشد . به علاوه شیعه از کلمات و
روایات خود اهل تسنن دلیل میآورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است .
در همان سوره مائده ، آیه : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم
نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »( 1 ) امروز دین را به حد کمال رساندم و
نعمت را به حد آخر تمام کردم ، امروز است که دیگر اسلام را برای شما به
عنوان یک دین پسندیدیم ، نشان میدهد که در آن روز
جریانی رخ داده که آنقدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت
خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام را همان میبیند که میخواسته و با نبودن آن ، اسلام ، اسلام نیست . شیعه به لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال میکند و میگوید که آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و آن چیزی باشد که با نبودنش ، اسلام ، اسلام نیست ، چه بوده است ؟ میگوید ما میتوانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما نمیتوانید . به علاوه روایاتی هست که تأیید میکند این آیه هم در همین موضوع وارد شده است . اینها ، سه آیهای بود که من به طور عصاره از استدلالهایی شیعه برایتان عرض کردم . |
به نام خدا
حدیثی در باب امامت
قبل از ذکر آیات قرآن در باب امامت ، حدیث معرفی را برایتان عرض
میکنم که آن را هم شیعه روایت کرده است و هم سنی . معمولا حدیثی را که
مورد اتفاق شیعه و سنی باشد ، نمی شود کوچک شمرد زیرا وقتی هر دو فریق
از دو طریق روایت میکنند تقریبا نشاندهنده اینست که پیغمبر اکرم یا
امام قطعا این مطلب را فرموده است . البته عبارتها کمی با هم فرق
میکنند ولی مضمون آنها تقریبا یکی است . این حدیث را ما شیعیان اغلب
به این عبارت نقل میکنیم : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة
جاهلیة » ( 1 ) هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد ، مرده است از
نوع مردن زمان جاهلیت . این ، تعبیر خیلی شدیدی است چون در زمان
جاهلیت مردم اصلا مشرک بودند و حتی توحید و نبوت هم نداشتند . این
حدیث در کتب شیعه زیاد آمده و با اصول شیعه هم صد در صد قابل انطباق
است . در " کافی " که معتبرترین کتاب حدیث شیعه میباشد ، این حدیث
هست . عمده اینست که این حدیث در کتابهای اهل تسنن هم هست . آنها در روایتی به این عبارت نقل کردهاند : « من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة » ( 1 ) هر کس بدون امام بمیرد مانند اینست که در جاهلیت مرده است . عبارت دیگری که نقل کردهاند اینست : « من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة » . آنکه بمیرد و در گردن او بیعت یک امام نباشد ، مردنش از نوع مردن جاهلیت است . به عبارتی هم که شیعه نقل میکند ، سنیها زیاد نقل کردهاند . عبارت دیگر : « من مات و لا امام له مات میتة جاهلیة » . این عبارتها خیلی زیاد است و نشاندهنده اهتمام زیاد پیغمبر اکرم به مسئله امامت است . کسانی که امامت را تنها به معنی رهبری اجتماعی میدانند ، میگویند ببینید پیغمبر اکرم به مسئله رهبری تا کجا اهمیت داده که معتقد شده است اگر امت رهبر و پیشوا نداشته باشد ، اصلا مردنش مردن جاهلی است برای اینکه صحیح تفسیر کردن و صحیح اجرا کردن دستورات اسلامی بستگی دارد به اینکه رهبری ، رهبری درستی باشد و مردم پیوندشان را با رهبر محکم کرده باشند . اسلام یک دین فردی نیست که کسی بگوید من به خدا و پیغمبر اعتقاد دارم و بنابراین به هیچکس کاری ندارم . خیر ، غیر از خدا و پیغمبر ، تو حتما باید بفهمی و بشناسی که در این زمان رهبر کیست و قهرا در سایه رهبری او فعالیت کنی . آنها که امامت را به مفهوم مرجعیت دینی معنی میکنند ، [ در معنی این حدیث ] میگویند کسی که میخواهد دین داشته باشد ، باید مرجع دینی |
خودش را هم بشناسد و بداند که دین را از کجا بگیرد . اینکه انسان دین
داشته باشد ولی دینش را از مأخذی بگیرد که ضد آنست ، عین جاهلیت است . آن کسی که امامت را در حد ولایت معنوی میبرد ، میگوید این حدیث میخواهد بگوید که اگر انسان مورد توجه یک ولی کامل نباشد ، مانند اینست که در جاهلیت مرده است . این حدیث را چون متواتر است خواستم اول عرض کرده باشم که در ذهن شما باشد تا بعد دربارهاش بحث کنیم . حال برویم سراغ آیات قرآن . |
به نام خدا
امامت به معنی ولایت
امامت ، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهوم امامت است و کتابهای
شیعه پر است از این مطلب ، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است .
البته از اینکه میگویم وجه مشترک ، سوء تعبیر نکنید . چون ممکن است شما
با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مسئله را به همین شکل
مطرح میکنند . مسئلهای است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع
نیز از صدر اسلام مطرح بوده و من یادم هست که کربن حدود ده سال پیش در
مصاحبهای که با علامه طباطبائی داشت ، از جمله سؤالاتی که کرد این بود که
این مسئله را آیا شیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه ؟ میخواست
بگوید از این دو تا یکی از دیگری گرفته است . علامه طباطبایی گفتند
متصوفه از شیعه گرفتهاند برای اینکه این مسئله از زمانی در میان شیعه
مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در
میان متصوفه مطرح نبود . بعدها این مسئله در میان متصوفه مطرح شده است .
پس اگر بنا بشود که از این دو تا یکی از دیگری گرفته باشد ، باید گفت
متصوفه از شیعه گرفتهاند . این مسئله ، مسئله انسان کامل و به تعبیر دیگر
حجت زمان است . عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند . مولوی
میگوید " پس به هر دوری ولی قائم است " در هر دورهای یک انسان کامل
که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد . هیچ عصر و زمانی از یک
ولی کامل که آنها گاهی از او تعبیر به قطب میکنند ، خالی نیست . و برای
آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از
اذهان ما خیلی دور است . از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی
دلهاست بدین معنی که او
یک روح کلی است محیط بر همه روحها . باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم
که البته افسانه است ، در این مورد اشارهای دارد . او افسانهها را ذکر میکند به اعتبار اینکه میخواهد مطلب خودش را بگوید . هدف او نقل تاریخ نیست . افسانهای را نقل میکند تا مطلبش را بفهماند . [ میگوید ] ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست . ماهیها سر از دریا در آوردند در حالیکه به دهان هر کدامشان سوزنی بود . تا آنجا که میگوید :
، به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست « و لولا الحجة لساخط الارض باهلها » یعنی هیچوقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد . و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائلند و ما در اغلب زیارتها که میخوانیم به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف میکنیم یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است . ما در زیارت میگوئیم ( این را همه ما همیشه میخوانیم و جزء اصول تشیع است ) : « اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی » ( تازه ما برای مردهاش میگوئیم . البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند . چنین نیست که زندهاش اینطور نبوده و فقط مردهاش اینطور است . ) من گواهی میدهم که تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک |
میگوید دارد یا نه ؟ و اگر دلالت دارد آیا
فقط امامت به معنی رهبری سیاسی و اجتماعی را میگوید یا امامت به معنی
مرجعیت دینی و حتی امامت به معنی ولایت معنوی را هم میگوید ؟ از این که فارغ شدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم ببینیم که در سنت پیغمبر ( ص ) راجع به امامت چه آمده . بعد مسئله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول میکند ؟ آیا میگوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر ( ص ) باید به وسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین خود را تعیین کرده است ؟ همین طور در آن دوتای دیگر عقل چه میگوید ؟ |
به نام خدا
امامت به معنی مرجعیت دینی
گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود . مردم وقتی میخواستند از متن اسلام
بپرسند ، از پیغمبر میپرسیدند ، آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سئوال
میکردند . مسئله اینست که آیا هر چه اسلام میخواسته از احکام و دستورات
و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم
مردم گفته است ؟ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان
اجازه نمیداد که تمام دستورات اسلام باشد . علی ( ع ) وصی پیغمبر بود و
پیامبر تمام کما کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را ، آنچه را که هست و
باید گفته بشود ، به علی ( ع ) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق
العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل
خودش در گفتهاش خطا و اشتباه نمیکند و نا گفتهای از جانب خدا نیست الا
اینکه او میداند ، معرفی کرد و گفت ایها الناس ! بعد از من در مسائل
دینی هر چه میخواهید سؤال بکنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید . در
واقع در اینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلاممیشود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد ، کارشناسی من جانب
الله ، [ و ائمه ] یعنی افرادی که اسلام شناس هستند البته نه اسلامشناسانی
که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهرا جایز الخطا
باشند بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است ،
علوم اسلام را از پیغمبر گرفتهاند ، از پیغمبر ( ص ) رسیده به علی ( ع )
و از علی ( ع ) رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام ،
یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمیکند ، از هر امامی به امامان بعد
رسیده است .
اهل تسنن برای هیچکس چنین مقامی قائل نیستند . پس آنها در اینگونه
امامت ، اصلا قائل به وجود امام نیستند ، قائل به امامت نیستند نه اینکه
قائل به امامت هستند و میگویند علی ( ع ) امام نیست و ابوبکر چنین است
. برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنین شأن
و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه را از
ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل میکنند . ولی شیعه امامان خودش را معصوم
از خطا میداند و محال است که به خطایی برای امام اقرار بکند . [ در
کتابهای اهل تسنن مثلا آمده است ] ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه
کرد بعد خودش گفت : ان لی شیطانا یعترینی یک شیطانی است که گاهی بر
من مسلط میشود و من اشتباهاتی میکنم . و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا
کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند .
میگویند وقتی که ابوبکر مرد ، خاندان او و از جمله عایشه که دختر
ابوبکر و همسر پیغمبر بود گریه و شیون میکردند . صدای
برمیگردد به این معنا که مسلما وحی فقط به پیغمبر اکرم میشد . ما
نمیگوئیم که به ائمه ( ع ) وحی میشود . اسلام را فقط پیغمبر ( ص ) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود ، به پیغمبر گفت . اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد . ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه ؟ اهل تسنن حرفشان اینست که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابهاش گفت . بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت نشده گیر میکنند که چه کنیم ؟ اینجاست که مسئله قیاس وارد میشود و میگویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل میکنیم که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیائید تکمیلش کنید ؟ ! ولی شیعه میگوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد . پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد ، همه ، آنهایی نبود که به عموم مردم گفت ( بسیاری از دستورات بود که اصلا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد ، بعدها سؤالش را میکردند ) بلکه همه دستوراتی را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای مردم بیان کن . اینجاست که مسئله عصمت هم به میان میآید . شیعه میگوید همانطور که امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود ، آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود . زیرا همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع مؤید به تأیید الهی بود ، این شاگرد خاص هم مؤید به تأیید الهی بود . پس این ، مرتبه دیگری است برای امامت . |
.: Weblog Themes By Pichak :.