سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/25 | 1:43 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

رابطه علم و ایمان

رابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگر رابطه زندگی‏
فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت در
انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعکاسی از زندگی حیوانی او نیست و
هم معلوم شد که علم و ایمان دو رکن از ارکان اساسی انسانیت انسان است‏
اکنون می‏خواهیم ببینیم این دو رکن و این دو وجهه انسانیت ، خود با
یکدیگر چه رابطه‏ای دارند یا می‏توانند داشته باشند .
متاسفانه در جهان مسیحیت ، به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهد عتیق (
تورات ) اندیشه‏ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام‏
شده و هم برای ایمان آن اندیشه ، اندیشه تضاد علم و ایمان است ریشه اصلی‏
این اندیشه همان است که در

" عهد عتیق " سفر پیدایش آمده است .
در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه‏
چنین آمده است :
" خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت‏
بخور ، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن‏
خوردی هر آینه خواهی مرد " در آیات 1 - 8 از باب سوم می‏گوید :
" و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن‏
( حوا ) گفت : آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید زن‏
به مار گفت از میوه درختان باغ می‏خوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ‏
است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید مار به زن‏
گفت هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا می‏داند در روزی که از آن بخورید چشمان‏
شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن‏
درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش‏
افزا ، پس ، از میوه‏اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد
آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر
دوخته ، سترها برای خویشتن ساختند " .
در آیه 23 از همین باب می‏گوید :
" و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف‏
نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز
گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند " .
طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان ، امر
خدا ( دین ) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره‏
ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصیان و تمرد امر خدا ( با سرپیچی‏
از تعلیمات شرایع و پیامبران ) به آگاهی و معرفت می‏رسد و به همین دلیل‏
از بهشت خدا رانده می‏شود .
بر اساس این برداشت ، همه وسوسه‏ها ، وسوسه آگاهی است ، پس شیطان‏
وسوسه‏گر ، همان عقل است .
برای ما مسلمانان که از قرآن آموخته‏ایم خداوند همه اسماء ( حقایق ) را
به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان‏
از آن جهت رانده درگاه شد که بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نکرد ، و
سنت به ما آموخته است که شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چیزی از این مقوله‏
بود یعنی چیزی که به حیوانیت آدم مربوط می‏شد نه به انسانیت او ، و
شیطان وسوسه‏گر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه می‏کند و
آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری‏
برای ما که چنین آموخته‏ایم ، آنچه در سفر پیدایش می‏بینیم سخت شگفت‏آور
است .
همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به‏
عصر ایمان و عصر علم تقسیم می‏کند ، و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر
قرار می‏دهد ، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم می‏شود به عصر شکوفائی‏
که عصر علم و ایمان است ، و عصر انحطاط که علم و ایمان تواما انحطاط
یافته‏اند ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط که خسارتهای جبران‏
ناپذیر بر علم و
بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم‏
و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم .
ما اکنون می‏خواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مساله بشویم و با دیدی‏
عالمانه به بحث بپردازیم که آیا واقعا این دو وجهه و دو پایه انسانیت‏
هر یک به دوره‏ای و عصری تعلق دارد ؟ آیا انسان محکوم است که همیشه نیمه‏
انسان بماند و در هر دوره‏ای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد ؟ آیا
همیشه محکوم به یکی از دو نوع بدبختی است : بدبختیهای ناشی از جهل و
نادانی ، و بدبختیهای ناشی از بی ایمانی .
بعدا روشن خواهد شد که هر ایمانی ، خواه‏ناخواه ، بر یک تفکر خاص و
یک برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شک بسیاری از
برداشتها و تفسیرها درباره جهان ، هر چند می‏تواند مبنای یک ایمان و
دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی‏
است سخن در این نیست ، سخن در این است که آیا نوعی تفکر و برداشت از
جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد که هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق‏
حمایت شود و هم بتواند زیربنائی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد ؟
اگر روشن شد که چنین برداشت و تفکر و جهان بینی‏ئی وجود دارد پس انسان‏
محکوم به یکی از دو بدبختی نیست .
در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه می‏توان سخن گفت : یکی اینکه آیا
تفسیر و برداشتی که ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال مورد تایید
منطق باشد وجود دارد یا تمام تفکراتی که علم و فلسفه به ما می‏دهد همه بر
ضد ایمانها و دلبستگیها و امیدها و خوشبینی‏ها
است ؟ این همان مساله‏ای است که بعدا تحت عنوان جهان بینی درباره آن‏
گفتگو خواهیم کرد .
ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یک طرف ، و ایمان از طرف دیگر
بر روی انسان است آیا علم به چیزی می‏خواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟
علم ، ما را به گونه‏ای می‏خواهد بسازد و ایمان به گونه‏ای مخالف آن ؟ علم‏
ما را به سویی می‏برد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل‏
یکدیگرند ، علم نیمی از ما را می‏سازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن‏
؟ پس ببینیم علم به ما چه می‏دهد و ایمان چه ؟
علم به ما روشنائی و توانائی می‏بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم‏
ابزار می‏سازد و ایمان مقصد ، علم سرعت می‏دهد و ایمان جهت ، علم توانستن‏
است و ایمان خوب خواستن ، علم می‏نمایاند که چه هست و ایمان الهام‏
می‏بخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم‏
جهان را جهان آدمی می‏کند و ایمان روان را روان آدمیت می‏سازد ، علم وجود
انسان را به صورت افقی گسترش می‏دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می‏برد ،
علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو می‏دهد ، هم‏
ایمان ، اما علم نیروی منفصل می‏دهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است و
ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم‏
زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت می‏بخشد
و هم ایمان علم امنیت برونی می‏دهد و ایمان امنیت درونی علم در مقابل‏
هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزله‏ها ، طوفانها ، ایمنی می‏دهد ، و ایمان در
مقابل اضطرابها ،

تنهائیها ، احساس بی پناهی‏ها ، پوچ انگاری‏ها علم جهان را با انسان‏
سازگار می‏کند و ایمان انسان را با خودش .
نیاز انسان به علم و ایمان تواما ، سخت توجه اندیشمندان را اعم از
مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است .
علامه محمد اقبال لاهوری می‏گوید :
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی‏
روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را
بر مبنای روحانی توجیه کند شک نیست که اروپای جدید ، دستگاههای‏
اندیشه‏ای و مثالی در این رشته‏ها تاسیس کرده است ، ولی تجربه نشان می‏دهد
که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید ، نمی‏تواند آن حرارت اعتقاد
زنده‏ای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل می‏شود به همین دلیل‏
است که عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نکرده ، در صورتی که دین ،
پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده مثالیگری اروپا
هرگز به صورت عامل زنده‏ای در حیات آن نیامده و نتیجه آن من سرگردانی‏
است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود می‏پردازد
که کار آنها منحصرا بهره‏کشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا
باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت‏
است از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشه‏ها و کمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی‏
بر وحیی می‏باشند که چون از درونی‏ترین ژرفای زندگی بیان می‏شود ، به ظاهری‏
بودن آن رنگ باطنی می‏دهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری‏
اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا می‏کند ( 1 ) .
ویل‏دورانت نویسنده معروف " تاریخ تمدن " با اینکه غیر مذهبی است‏
می‏گوید :
اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسائل است نه در مقاصد
چه خواهید گفت اگر همه پیشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه‏
بهبود غایات و مقاصد ؟ ( 2 ) .
هم او می‏گوید :
ثروت خستگی آور است ، عقل و حکمت نور ضعیف سردی است ، اما عشق‏
است که با داداری خارج از حدود بیان ، دلها را گرم می‏کند ( 3 ) .
امروز غالبا دریافته‏اند که سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی‏
خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه‏
انسان می‏سازد نه انسان تمام محصول این تربیت ، ماده خام انسان است نه‏
انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند می‏سازد نه انسان با فضیلت انسان‏
تک ساحتی می‏سازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافته‏اند که عصر علم‏
محض به پایان رسیده است و یک خلاء آرمانی جامعه‏ها را تهدید می‏کند برخی‏
می‏خواهند این خلاء را با فلسفه محض پر کنند بعضی دست به دامن ادبیات و
هنر و علوم انسانی شده‏اند در کشور ما نیز کم و بیش

پیشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی‏
و سعدی و حافظ برای پرکردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از
اینکه این ادبیات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح
انسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی‏
ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روح و
بی جاذبه است ؟ ! محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفکر
درباره جهان و انسان است که همان تفکر اسلامی است اگر روح اسلامی را از
این شاهکارهای ادبی بگیریم تفاله‏ای و اندام مرده‏ای بیش باقی نمی‏ماند .
ویل‏دورانت از کسانی است که این خلاء را حس می‏کند و ادبیات و فلسفه و
هنر را برای پرکردن آن پیشنهاد می‏کند .
می‏گوید :
ضرر و خسرانی که متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بیشتر ، از نظریه‏
تربیتی اسپنسر ( 1 ) است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود
تعریف کرده است این تعریف ، مرده و مکانیکی است و از فلسفه " برتری‏
مکانیک " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است نتیجه‏
این شده که مدارس ما از علوم نظری و مکانیکی پرشده است ، و از موضوعات‏
ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بی فائده است خالی‏
مانده است تربیتی که فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست ، شخص‏
را از زیبائی بیگانه می‏سازد و او را از حکمت جدا می‏کند برای دنیا بهتر
آن بود که اسپنسر کتابی نمی‏نوشت ( 2 ) .
عجبا با اینکه ویل‏دورانت اعتراف می‏کند که خلاء موجود در درجه اول یک‏
" خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحیه مقاصد و غایات و آرمانها ،
خلاء است که به پوچیگرائی منتهی شده است ، با اینکه تصدیق می‏کند که این‏
خلاء ، خلاء نوعی تفکر و نوعی ایمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با
همه اینها می‏پندارد که با هر نوع معنویتی هر چند از حدود قوه تخیل تجاوز
نکند چاره پذیر است ، می‏پندارد سرگرمی به تاریخ و هنر و زیبائی و شعر و
موسیقی قادر است چنین خلاء را که از عمق فطرت آرمانخواه و کمال مطلوب‏
جوی انسان ناشی می‏شود پرکند .