به نام خدا
داستان یوم الانذار
یکی مربوط به داستان یوم الانذار است که در اوائل بعثت پیغمبر اکرم
آیه آمد : « انذر عشیرتک الاقربین »( 1 ) خویشاوندان نزدیکت را انذار و
اعلام خطر کن . هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند
. میدانیم در آن هنگام علی ( ع ) بچهای بوده در خانه پیغمبر . ( علی ( ع
) از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد ) رسول اکرم به
علی ( ع ) فرمود غذایی ترتیب بده و بنیهاشم و بنیعبدالمطلب را دعوت کن . علی ( ع ) هم
غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیر نیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا
خوردند . پیغمبر اکرم اعلام دعوت کرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از
جانب خدا مبعوثم . من مأمورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا
بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد . ابولهب که عمومی
پیغمبر بود تا این جمله را شنید ، عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را
دعوت کردی برای اینکه چنین مزخرفی را به ما بگویی ؟ ! جارو جنجال راه
انداخت و جلسه را بهم زد . پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی ( ع ) دستور
تشکیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست میفرماید که اینها
حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اکرم به
آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد ، وصی ، وزیر و جانشین
من خواهد بود . غیر از علی ( ع ) احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که
پیغمبر اعلام کرد ، علی ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پیغمبر فرمود بعد از
من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود .
به نام خدا
بررسی نصوصی از رسول اکرم که ناظر بر امامت علی ( ع ) است
یکی این است که پبغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمود : « سلموا علی علی
بامره المومنین » به علی سلام بدهید به عنوان امارت مومنان و
امیرالمومنینی . این جمله مربوط به قضیه غدیر است . البته آن جمله حدیث
غدیر را علیحده ذکر میکنند . اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول
ندارند . کاری که علمای شیعه بعدها کردهاند همین بوده که ثابت کنند
اینگونه احادیث متواترند . در تجرید بیش از این ذکر نشده و این حدیث ،
ارسال مسلم گرفته شده است . شارح ( ملا علی قوشچی ) هم میگوید خیر ما
قبول نداریم که متواتر باشد ، یک خبر واحد است ، بعضی نقل کردهاند همه
نقل نکردهاند .
کتابهایی نظیر عبقات والغدیر ، کوشششان در این است که ثابت کنند این
احادیث متواترند . در این دو کتاب مخصوصا الغدیر ، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شدهاند . ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام میبرد ( البته از کتب اهل تسنن ) . بعد از طبقه تابعین ذکر میکند که از صحابه نقل کردهاند . اینها تقریبا مربوط به قرن اول میشوند . در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است . مخصوصا کاری که در الغدیر صورت گرفته اینست که از جنبه ادبی قضیه استفاده کرده و این ، کار خیلی خوبی است . عبقات و کتابهای دیگر در این زمینه ، بیشتر به نقل حدیثی تمسک کردهاند که در هر قرنی چه کسانی نقل کردهاند ولی الغدیر از جنبه ادبی هم استفاده کرده است چون در هر عصری هر مطلبی که در میان مردم وجود داشته باشد ، شعرا آنرا منعکس میکنند . شعرا منعکس کننده آن چیزی هستند که در زمان خودشان هست . میگوید اگر مسئله غدیر مسئلهای بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود ، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر دربارهاش نگفته بودند . در هر قرنی ما میبینیم مسئله غدیر جزء ادبیات آن قرن است . بنابراین چگونه میتوانیم این حدیث را انکار کنیم . و این ، از نظر تاریخی روش خوبی است . ما خیلی از اوقات برای اثبات وجود موضوعی در تاریخ میرویم سراغ ادبا . میبینیم در هر قرنی همه ادبا این موضوع را منعکس کردهاند ، معلوم میشود که این ، در زمان آنها فکر موجودی بوده است . " عبقات " نیز گاهی برای یک حدیث یک کتاب نوشته است که در آن راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوی درست است یا نادرست ، فلان کس گفته درست است و . . . یک شاخه درخت پرشجری |
درست کرده که اصلا انسان حیرت میکند از اینهمه تتبعی که این مرد داشته
است . یکی دیگر جملهای است که باز از پیغمبر نقل کردهاند که خطاب به علی ( ع ) فرمود : « انت الخلیفة بعدی » . غیر از این دو جمله ، جملات دیگری نیز هست . متأسفانه دو هفته پیش که از اینجا میرفتم ، یادداشتهایم راجع به امامت را گم کردم . در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم . اجمالا کتابهایش را میدانم ولی خصوصیاتش یادم نیست . سیره ابن هشام کتابی است که در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم است ولی اصل سیره از ابن اسحاق است که در اوایل قرن دوم میزیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است . از کتبی است که مورد اعتماد اهل تسنن است . در آنجا دو قضیه را نقل میکند که این کتاب ( تجرید ) نقل نکرده ولی چون مضمون همین مضمون است من نقل میکنم . |
به نام خدا
امام یعنی کارشناس امر دین
[ علمای شیعه ]
میگویند اینکه شما منکر امام با این مشخصات هستید ، در
واقع اسلام را تحقیر میکنید . یک دستگاه فنی که به جایی فرستاده میشود ،
متخصصش هم باید همراهش باشد . اگر کشوری مثل آمریکا یا شوروی یک ابزار فنی مانند فانتوم یا میگ را به کشوری که مردمش با آن ابزار آشنا نیستند صادر میکند ، برای اینکه مردم را با آن آشنا کند ، متخصص هم همراهش میفرستد . البته در مورد امور ساده مثل پارچه نیازی به همراهی متخصص نیست . شما اسلام را که از جانب خدا به مردم رسیده ، چگونه چیزی تلقی میکنید ؟ آیا آنرا به سادگی پارچه تلقی میکنید که وقتی از کشوری به کشور دیگر صادر میشود ، نیازی به همراهی متخصص و پارچه شناس با آن نیست ؟ یا آنرا به پیچیدگی یک ابزار فنی تلقی میکنید که هنگام صدور آن ، کارشناسی هم باید همراهش باشد که تا مدتی مردم را به آن آشنا کند ؟ امام یعنی کارشناس امر دین ، کارشناسی حقیقی که به گمان و اشتباه نیفتد و خطا برایش رخ ندهد . پیغمبر اکرم اسلام را برای مردم آورده است . باید لااقل برای مدتی کارشناسانی الهی در میان مردم باشند که اسلام را به خوبی به مردم بشناسانند . چنین شخصی را پیغمبر اکرم برای مردم تعیین کرده است . علمای شیعه این مطلب را با تعبیر " لطف " بیان کردهاند یعنی لطف الهی و مقصود اینست که این مسئله برای هدایت بشر مفید است . چون راه بشر به سوی او بسته است ، لطف الهی ایجاب میکند که از آن سو عنایتی بشود ، همانطور که در مورد نبوت میگویند لطف . پس این یک اصل از اصول شیعه که تقریبا میتوان گفت دلیل عقلی شیعه در باب امامت است. |
به نام خدا
تعریف امامت
اولین سخنی که در باب امامت میگویند ، تعریفی است که از امامت
میکنند . در این تعریف اختلافی نیست . میگویند : [ الامامة ] ریاسة عامة
فی امور الدین و الدنیا [ امامت ] ریاستی است عمومی هم در امور دینی و
هم در امور دنیایی . خواجه تعبیری کلامی دارد ، میگوید : الامام لطف مقصود
اینست که امامت هم نظیر نبوت از مسائلی است که از حد بشری بیرون است
و به همین جهت [ انتخاب امام ] از حد استطاعت بشری بیرون است و
بنابراین آنطرفی است ، از آن طرف باید بیاید ، مثل نبوت است که از
طریق وحی و تعیین الهی باید بیاید با این تفاوت که نبوت مستقیما از
ناحیه خداست ، ارتباط پیغمبر است با خدا ، و امامت ، تعیینی است از
ناحیه پیغمبر از ناحیه خدا .
دلیل عقلی شیعه در باب امامت
خواجه در اینجا بیش از این یک جمله بیان نمیکند . ولی توضیحی که
علمای شیعه در اینجا میدهند بر همان اساسی است که قبلا عرض کردم . اولا
یک حدیث تاریخی میکنند . میگویند فعلا بحث در امامت حضرت امیر است .
اگر این ثابت شد ، برای بقیه ائمه بیشتر به نص امام قبلی تمسک میشود .
میگویند میدانیم که دین اسلام دین خاتم است و بناست که بعد از آن ، دیگر
شریعتی نیاید و دینی است کلی و جامع همه شئون زندگی بشر ، و وضع این دین
هم از چنین مطلبی حکایت میکند زیرا در همه مسائل دخالت دارد . بعد
میگویند آیا تاریخ زندگی پیغمبر اکرم نشان میدهد که ایشان شخصا این مقدار
فرصت پیدا کرده باشند که تمام اسلام را به مردم تعلیم داده باشند ؟ ما
وقتی که تاریخ را مطالعه میکنیم میبینیم در آن بیست و سه سال چنین فرصتی
برای پیغمبر اکرم بدست نیامد . البته پیغمبر از هیچ فرصتی کوتاهی نکرد و
خیلی چیزها را تعلیم داد ولی با توجه به تاریخچه مکه و مدینه پیغمبر و
گرفتاریها و مشاغل زیادی که ایشان داشت ، مسلم این مدت وافی نبود که
همه احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند ، و امکان ندارد که چنین دینی
ناقص بیان شده باشد . بنابراین حتما باید کسی یا کسانی در میان اصحاب
پیغمبر ( ص ) وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال از پیغمبر فرا
گرفته و شاگردان مجهز پیغمبر باشند که بعد از رفتن او از نظر توضیح و
بیان اسلام نظیر وی باشند با این تفاوت که پیغمبر ( ص ) از راه وحی الهی
میگفت و اینها از راه یاد گرفتن از پیغمبر میگویند . بعد میگو یند شما
چون چنین کسی را سراغ ندارید و به او رجوع نکردید ، خواه ناخواه از اول ،
دین اسلام را ناقص تلقی کردید و در نتیجه مسئله قیاس را پیش آوردید . و
درست هم هست ، مسئله قیاس از آنجا در میان اهل تسنن مطرح شد که گفتند
در مسائلی که باید حکمی داشته باشیم ولی از پیغمبر ( ص ) نرسیده چه کنیم
؟ گفته چارهای نداریم جز اینکه با مقایسه یک موضوع با موضوع دیگر و با
مشابهات ظنی و گمانی حکم چنین مسائلی را استنباط کنیم . این سخن از
علمای شیعه هم نیست ، از حضرت امیر ( ع ) شروع شده و در نهج البلاغه
هست و در کلمات سایر ائمه علیهم السلام نیز زیاد است که این چه گمان
باطلی است ؟ ! علی ( ع ) میفرماید : « ام انزل الله دینا ناقصا » ؟ آیا
خدا دین ناقص فرود آورد که نیاز داشته باشد به این رأیهای من عندی ؟
سایر ائمه علیهم السلام هم پافشاری زیادی بر این مسئله کردهاند که
صحبت نقصانگی دین نیست که مسائل دینی در بعضی موارد ناقص باشد و چون
ناقص است ، با رأی و گمان خودمان حکمی بدست آوریم . در اصول کافی بابی است به نام " باب . . " . ( 1 ) که هیچ مسئلهای نیست که لااقل صورت کلی آن در کتاب و سنت وجود نداشته باشد . کلی مسائل آمده است ، مصداق را باید کشف کرد . اجتهاد از نظر شیعه همین است یعنی کلیات اسلام کافی است ، مجتهد باید کلیات را بر جزئیات تطبیق کند . ولی قیاس اینست که حتی کلیات هم کافی نیست ، باید با مشابهتها و گمانها حدس زد و به طور تخمینی حکم را استنباط کرد . بنابراین [ علمای شیعه ] میگویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن بیست و سه سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به صورت کلی برای مردم بیان کند . شما میگوئید رسول اکرم همین طور رها کرد و رفت . ما میگوئیم اینطور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر ( ص ) مبعوث شد ، از جانب پیغمبر افرادی معین شدند که جنبه قدسی داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را برای اولین آنها یعنی علی ( ع ) بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند . علی ( ع ) همیشه میگفت هر چه از اسلام میخواهید بپرسید تا من به شما بگویم . |
به نام خدا
اهمیت حدیث ثقلین
راجع به مسئله امامت از حدیث : « انی تارک فیکم الثقلین » که عرض
کردم ، غافل نشوید . اگر با یکی از علما یا غیر علمای اهل تسنن روبرو
شدید ، بگوئید آیا پیغمبر چنین جملهای را فرمود یا نه ؟ اگر بگوید نه ،
میتوان چندین کتاب از خودشان جلویش گذاشت . میبینید اصلا علمای اهل
تسنن نمیتوانند در [ وجود و صحت ] چنین حدیثی اختلاف داشته باشند و
ندارند . ( 1 )
بعد بگوئید اینکه پیغمبر قرآن را بعنوان یک مرجع و عترت را بعنوان
مرجع دیگر معین کرده ، عترت چه کسانی هستند ؟ آنها اصلا فرقی میان عترت
پیغمبر و غیر عترت پیغمبر قائل نیستند بلکه آنچه که نقل میکنند از صحابه
و غیر صحابه ، از غیر علی ( ع ) بیشتر نقل
کردهاند تا از علی ( ع ) . از علی ( ع ) گاهی به عنوان یک راوی نقل
میکنند نه به عنوان یک مرجع . |
به نام خدا
با وجود معصوم جای انتخاب نیست
مسئله امامت از جنبه زعامت و حکومت اینست که حالا که بعد از پیغمبر
مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصیی برای خود معین کرده است
که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنایی
است ، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست . همانطور که در زمان
پیغمبر نمیگفتند که پیغمبر فقط پیام آور است و وحی به او نازل میشود ،
تکلیف حکومت با شور است و مردم بیایند رأی بدهند که آیا خود پیغمبر را
حاکم قرار دهیم یا شخص دیگر را ، بلکه اینطور فکر میکردند که با وجود
پیغمبر ، این بشر فوق بشر که در مرحلهای است که با عالم وحی اتصال دارد
، اصلا این مسئله مطرح نیست ، بعد از ایشان نیز جای این سخنان نیست .
زیرا پیغمبر ( ص ) اوصیای دوازده گانهای داشته است که اینها باید در
طول دو سه قرن پایه اسلام را محکم کنند و اسلام از یک منبع صاف و خطا
ناپذیری بیان شود . با وجود چنین کسانی برای بیان احکام اسلامی ، دیگر جای
انتخاب و شورا و این حرفها نیست . آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به
تمام معنا داشته باشیم که حتی امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با
این حال برویم شخص دیگری را به جای او انتخاب کنیم ؟ !
گذشته از اینکه چون علی ( ع ) به مقام امامت به این معنی که عرض
میکنم تعیین شده است قهرا مقام زعامت دنیوی هم شأن او خواهد بود ،
پیغمبر برای همین مقام هم تصریح کرده است . اما پیغمبر که علی را برای
این مقام تصریح کرده به خاطر اینست که علی ( ع ) آن مقام دیگر را واجد
است . بنابر این در زمان غیبت امام
زمان ( ع ) که دیگر مسئله امام معصوم حاضری که مبسوط الید باشد مطرح
نیست یا اگر فرضا حوادث صدر اسلام پیش نمیآمد و امیرالمؤمنین خلیفه میشد و بعد امام حسن و بعد امام حسین تا زمان حضرت حجت و موجبی هم برای غیبت پیش نمیآمد ، بعد که امام معصومی در میان مردم نبود ، مسئله حکومت مسئله دیگری میشد و آنوقت باید گفت تکلیف مسئله حکومت چیست ؟ آیا حاکم حتما باید فقیه جامع الشرایط باشد یا چنین چیزی لازم نیست . آیا حاکم را مردم انتخاب بکنند ؟ و . . . بنابر این ما نباید مسئله امامت را از اول به صورت یک مسئله خیلی ساده دنیاوی یعنی حکومت مطرح کنیم بعد بگوئیم آیا از نظر اسلام حکومت ، استبدادی و تنصیصی است یا [ انتخابی ] ؟ و سپس بگوئیم چطور شده که شیعه میگوید حکومت باید اینچنین باشد ؟ نه ، مسئله ، به این شکل مطرح نیست . در شیعه امامت مطرح است . یک شأن امام حکومت است و البته با وجود امام معصوم جای حکومت کردن کس دیگری نیست همینطور که با وجود پیغمبر اکرم جای حکومت کردن کس دیگری نیست . و پیغمبر اکرم علی ( ع ) را برای امامت تعیین کرده است که لازمه امامت حکومت کردن هم هست و گذشته از این ، در مواقعی به خود حکومت هم تصریح کرده ولی بر مبنای اینکه امام بعد از شما اوست . |
به نام خدا
حدیث ثقلین و مسئله عصمت ائمه علیهم السلام
اساس مسئله در باب امامت آن جنبه معنوی است . امامان یعنی
انسانهایی معنوی مادون پیغمبر که از طریقی معنوی اسلام را میدانند و
میشناسند و مانند پیغمبر ، معصوم از خطا و لغزش و گناهند . امام ، مرجع
قاطعی است که اگر جملهای از او بشنوید نه احتمال خطا در آن میدهید و نه
احتمال انحراف عمدی که اسمش میشود عصمت . آنوقت شیعه میگوید اینکه
پیغمبر ( ص ) فرمود : « انی تاریک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی »
( 2 ) من بعد از خود دو شیء وزین باقی میگذارم ، قرآن و عترت خودم ، نص
در چنین مطلبی است .
اما آیا پیغمبر چنین چیزی گفته یا نگفته ؟ قابل انکار نیست . این
حدیث ، حدیثی نیست که فقط شیعه روایت کرده باشد بلکه حدیثی است که
حتی اهل تسنن از شیعه بیشتر روایت
کردهاند . در ایامی که ما در قم بودیم ، اوایلی بود که " رساله الاسلام "
که رسالهای است که دار التقریب منتشر میکند ، منتشر میشد . در آنجا یکی
از علمای اهل تسنن در مقالهای این حدیث را به این شکل نقل کرده بود که
پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » . مرحوم
آیة الله بروجردی که مردی بود واقعا و به تمام معنا عالم و روحانی و در
اینگونه مسائل بسیار عاقلانه فکر میکرد ، طلبه فاضلی به نام آقا شیخ قوام
و شنوهای را که خیلی اهل کتاب و تتبع بود و نسبتا مرد خوبی هم هست ،
راهنمایی کردند که این حدیث را از کتب اهل تسنن استخراج کنند که شاید
در بیش از دویست کتاب از کتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشتهاند
که پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی » . و
این حدیث در مقامات متعدد ب وده چون پیغمبر ( ص ) این مطلب را در
جاهای مختلف به همین شکل فرموده است . البته منظور این نیست که پیغمبر
( ص ) حتی یک بار هم نگفته است که من دو چیز در میان شما میگذارم ،
کتاب و سنت ، چون منافاتی نیست بین " کتاب و سنت " و " کتاب و
عترت " زیرا عترت برای بیان سنت است . صحبت این نیست که ما به
سنت رجوع کنیم یا به عترت مثل اینکه سنت موجودی از پیغمبر داریم و یک
عترت در کنار آن ، یا باید به سنت مراجعه کنیم یا به عترت ! بلکه سخن
اینست که عترت است که مبین واقعی سنت است و تمام سنت نزد آنهاست .
« کتاب الله و عترتی » یعنی شما باید سنت مرا از عترت من تلقی کنید .
علاوه بر این ، خود همین که میگوئیم پیغمبر فرمود : « انی تارک فیکم
الثقلین کتاب الله و عترتی » سنت است چون حدیث پیغمبر است . منافاتی
میان ایندو نیست . تازه اگر در یک جا که آن هم قطعی نیست پیغمبر فرموده باشد : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » در چندین
جای دیگر به آن صورت فرموده . اگر در یک کتاب به این صورت نوشته شده
، لااقل در دویست کتاب دیگر به آن صورت نوشته شده است .
به هر حال آن شخص رسالهای در این زمینه تهیه کرد و آن را فرستادند به
دارالتقریب مصر . دارالتقریب هم بی انصافی نکرد و همان کتاب را چاپ و
پخش کرد چون مستند بود و نمیتوانستند آنرا رد کنند و بگویند چنین چیزی
نیست ، قابل رد کردن نبود . حالا اگر مرحوم آیة الله بروجردی میخواست
مثل دیگران عمل کند ، جار و جنجال و هیاهو راه میانداخت که اینها چه
میگویند ؟ ! میخواهند حقوق اهل بیت را از بین ببرند ، اینها سوء نیت
دارند و . . .
بنابر این آن روح اصلی امامت اینست که اسلام که دینی است جامع و کلی
و پر فروغ ، آیا بیان آن همان مقداری است که در قرآن اصول و کلیاتش ذکر
شده و در کلمات پیغمبر اکرم که خود اهل تسنن هم روایت کردهاند ،
توضیحاتش بیان گردیده است ؟ هر چه اسلام بود ، همین بود ؟ البته نازل
شدن اسلام بر پیغمبر تمام شد ولی آیا اسلام بیان شده همان بود ؟ ، [ تمام
اسلام نازل شده بود ؟ ] یا اینکه بعد از پیغمبر ( ص ) اسلام نازل شده بر
ایشان که هنوز خیلی از مسائل آن از باب اینکه باید حاجت پیش بیاید ،
زمان بگذرد و تدریجا بیان شود بیان نشده بود ، نزد علی ( ع ) بود که
ایشان میبایست برای مردم بیان کند . در این صورت همین حدیث کتاب الله
و عترتی عصمت را هم بیان میکند زیرا پیغمبر میفرماید دین را از این دو
منبع بگیرید . همانطور که قرآن معصوم است یعنی در آن خطا وجود ندارد ،
آن دیگری هم معصوم است . محال است که پیغمبر
به این قاطعیت بگوید بعد از من دین را از فلان شخص بگیرید ولی آن شخص
برخی از سخنانش اشتباه باشد . اینجاست که فرضیه شیعه با فرضیه اهل تسنن در مسئله بیان و اخذ دین در اساس فرق میکند . آنها میگویند همانطور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد ، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد . هر چه از قرآن و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم ، همان است و دیگر چیزی نیست . |
به نام خدا
حکومت یکی از شاخههای امامت است
ما هرگز نباید چنین اشتباهی را مرتکب شویم که تا مسئله امامت در شیعه
مطرح شد بگوئیم یعنی مسئله حکومت ، که در نتیجه مسئله به شکل خیلی
سادهای باشد و این فروعی که برایش پیدا شده است پیدا شود و بگوئیم حالا
که فقط مسئله حکومت و اینکه چه کسی حاکم باشد مطرح است ، آیا آن کسی که
میخواهد حاکم باشد حتما باید از همه افضل باشد یا نه ، ممکن است کسی که
حاکم میشود افضل نسبی باشد نه افضل واقعی ؟ یعنی از نظر سیاستمداری و
اداره امور الیق از دیگران باشد و لو اینکه از جنبههای دیگر خیلی پستتر است . مدیر و سیاستمدار خوبی باشد و خائن نباشد . آیا معصوم هم باشد یا نه ؟ چه لزومی دارد ؟ ! نماز شب خوان هم باشد یا نه ؟ چه لزومی دارد ؟ ! مسائل فقهی را هم بداند یا نه ؟ چه لزومی دارد که بداند ؟ ! در این مسائل رجوع میکند به دیگران . یک افضلیت نسبی کافی است . این ، تابع اینست که ما این مسئله را فقط در سطح حکومت ، و کوچک گرفتیم . و این ، اشتباه بسیار بزرگی است که احیانا قدما ( بعضی از متکلمین ) هم گاهی چنین اشتباهی را مرتکب میشدند . امروز این اشتباه خیلی تکرار میشود . تا میگویند امامت ، متوجه مسئله حکومت میشوند در حالیکه مسئله حکومت از فروع و یکی از شاخههای خیلی کوچک مسئله امامت است و این دو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد . پس مسئله امامت چیست ؟ |
امام جانشین پیغمبر است در بیان دین
در مورد مسئله امامت ، آنچه که در درجه اول اهمیت است ، مسئله
جانشینی پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی . البته بدون
شک کسی که به او وحی میشد ، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان
مسئله وحی و رسالت به کلی قطع شد . مسئله امامت اینست که آیا با رفتن
پیغمبر ، بیان آن تعلیمات آسمانی که دیگر در آنها اجتهاد و رأی شخصی
وجود ندارد ، در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر ( ص ) مردم
هر چه از او در مسائل دینی سؤال میکردند ، میدانستند که پاسخ وی مر حق و
حقیقت است و رأی و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز
نمیتوانیم تفسیر کنیم که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا میگیرد .
نمیتوانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر ( ص ) و علی ( ع ) بود که پیغمبر حقایق را کما هو حقه و بتمامه به علی آموخت و |
به غیر او نیاموخت . علی ( ع ) در نهج البلاغه ( در جاهای دیگر هم نظیر
این عبارت زیاد است ) میفرماید من با پیغمبر در حرا بودم ( بچه بودهاند ) صدای ناله دردناکی را شنیدم . گفتم یا رسول الله ! من صدای ناله شیطان را در وقتی که وحی بر تو نازل شد شنیدم . به من فرمود : « یا علی ! انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی » ( 1 ) . اگر در همانجا کنار علی ( ع ) فرد دیگری هم بود ، آن صدا را نمیشنید چون آن شنیدن ، شنیدن صدایی نبوده که در فضا پخش شود که بگوئیم هر کس گوش میداشت میشنید . آن ، سمع و حس و بینش دیگری است . |
به نام خدا
امامت در قرآن
در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است . یکی
از آن آیات ، آیه : « انما ولیکم الله »است . اتفاقا در همه اینها
روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تأیید میکند ما آیهای در
قرآن داریم به این صورت : « انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا
الذین یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و هم راکعون »( 1 ) . " انما "
یعنی منحصرا ( چون اداش حصر است ) . معنی اصلی " ولی " سرپرست است .
ولایت یعنی تسلط و سرپرستی . سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا
و مؤمنینی که نماز را به پا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند . ما در
دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهند . ما در دستورات
اسلام ند اریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوئیم این یک قانون
کلی است و شامل همه افراد میشود . این اشاره است به واقعهای که در خارج
یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آنرا روایت کردهاند
و آن اینست که علی ( ع ) در حال رکوع بود ، سائلی پیدا شد و سوالی کرد .
حضرت اشاره کرد به انگشت خود . او آمد انگشتر را از انگشت علی ( ع ) بیرون آورد و رفت . یعنی علی ( ع )
صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند . آنقدر عنایت داشت به
اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او
فهماند که این انگشتر را درآورد ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .
در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی ( ع
) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در
شأن علی ( ع ) نازل شده با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء
دستورات اسلام نیست ، نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن که
بگوئیم ممکن است عدهای از مردم به این قانون عمل کرده باشند . پس "
کسانی که چنین میکنند " اشاره و کنایه است همانطور که در خود قرآن گاهی
میگوید : « یقولون »میگویند ، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته . در
اینجا " کسانی که چنین میکنند " یعنی آن فردی که چنین کرد . بنابراین
به حکم این آیه علی ( ع ) تعیین شده است به ولایت برای مردم . این ،
آیهای است که مورد استدلال شیعه است . البته این آیه خیلی بیش از این
بحث دارد [ که در جلسات آینده دربارهاش سخن خواهیم گفت ] .
آیات دیگر آیاتی است که درباره جریان غدیر است . خود قضیه غدیر جزء
سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم ولی از آیاتی که در این مورد در
سوره مائده وارد شده یکی این آیه است : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل
الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته »( 1 ) ( اینجا لحن ، خیلی
شدید است ) ای پیامبر ! آنچه را که بر تو نازل شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکردهای . مفاد این آیه
آنچنان شدید است که مفاد حدیث : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات
میتة جاهلیة » . اجمالا خود آیه نشان میدهد که موضوع آنچنان مهم است که
اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است .
سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سورهای است که بر پیغمبر نازل
شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده یعنی در
وقتی نازل شده که پیغمبر ( ص ) تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال
مکه و ده سال مدینه گفته بوده و این ، جزء آخرین دستورات بوده است .
شیعه سوال میکند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که
اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند ، همه گذشتهها کان لم یکن است ، چیست ؟ یعنی
شما نمیتوانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر
و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است .
ولی ما میگوئیم آن موضوع ، مسئله امامت است که اگر نباشد ، همه چیز کان
لم یکن است یعنی شیرازه اسلام از هم میباشد . به علاوه شیعه از کلمات و
روایات خود اهل تسنن دلیل میآورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است .
در همان سوره مائده ، آیه : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم
نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »( 1 ) امروز دین را به حد کمال رساندم و
نعمت را به حد آخر تمام کردم ، امروز است که دیگر اسلام را برای شما به
عنوان یک دین پسندیدیم ، نشان میدهد که در آن روز
جریانی رخ داده که آنقدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت
خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام را همان میبیند که میخواسته و با نبودن آن ، اسلام ، اسلام نیست . شیعه به لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال میکند و میگوید که آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و آن چیزی باشد که با نبودنش ، اسلام ، اسلام نیست ، چه بوده است ؟ میگوید ما میتوانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما نمیتوانید . به علاوه روایاتی هست که تأیید میکند این آیه هم در همین موضوع وارد شده است . اینها ، سه آیهای بود که من به طور عصاره از استدلالهایی شیعه برایتان عرض کردم . |
به نام خدا
حدیثی در باب امامت
قبل از ذکر آیات قرآن در باب امامت ، حدیث معرفی را برایتان عرض
میکنم که آن را هم شیعه روایت کرده است و هم سنی . معمولا حدیثی را که
مورد اتفاق شیعه و سنی باشد ، نمی شود کوچک شمرد زیرا وقتی هر دو فریق
از دو طریق روایت میکنند تقریبا نشاندهنده اینست که پیغمبر اکرم یا
امام قطعا این مطلب را فرموده است . البته عبارتها کمی با هم فرق
میکنند ولی مضمون آنها تقریبا یکی است . این حدیث را ما شیعیان اغلب
به این عبارت نقل میکنیم : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة
جاهلیة » ( 1 ) هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد ، مرده است از
نوع مردن زمان جاهلیت . این ، تعبیر خیلی شدیدی است چون در زمان
جاهلیت مردم اصلا مشرک بودند و حتی توحید و نبوت هم نداشتند . این
حدیث در کتب شیعه زیاد آمده و با اصول شیعه هم صد در صد قابل انطباق
است . در " کافی " که معتبرترین کتاب حدیث شیعه میباشد ، این حدیث
هست . عمده اینست که این حدیث در کتابهای اهل تسنن هم هست . آنها در روایتی به این عبارت نقل کردهاند : « من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة » ( 1 ) هر کس بدون امام بمیرد مانند اینست که در جاهلیت مرده است . عبارت دیگری که نقل کردهاند اینست : « من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة » . آنکه بمیرد و در گردن او بیعت یک امام نباشد ، مردنش از نوع مردن جاهلیت است . به عبارتی هم که شیعه نقل میکند ، سنیها زیاد نقل کردهاند . عبارت دیگر : « من مات و لا امام له مات میتة جاهلیة » . این عبارتها خیلی زیاد است و نشاندهنده اهتمام زیاد پیغمبر اکرم به مسئله امامت است . کسانی که امامت را تنها به معنی رهبری اجتماعی میدانند ، میگویند ببینید پیغمبر اکرم به مسئله رهبری تا کجا اهمیت داده که معتقد شده است اگر امت رهبر و پیشوا نداشته باشد ، اصلا مردنش مردن جاهلی است برای اینکه صحیح تفسیر کردن و صحیح اجرا کردن دستورات اسلامی بستگی دارد به اینکه رهبری ، رهبری درستی باشد و مردم پیوندشان را با رهبر محکم کرده باشند . اسلام یک دین فردی نیست که کسی بگوید من به خدا و پیغمبر اعتقاد دارم و بنابراین به هیچکس کاری ندارم . خیر ، غیر از خدا و پیغمبر ، تو حتما باید بفهمی و بشناسی که در این زمان رهبر کیست و قهرا در سایه رهبری او فعالیت کنی . آنها که امامت را به مفهوم مرجعیت دینی معنی میکنند ، [ در معنی این حدیث ] میگویند کسی که میخواهد دین داشته باشد ، باید مرجع دینی |
خودش را هم بشناسد و بداند که دین را از کجا بگیرد . اینکه انسان دین
داشته باشد ولی دینش را از مأخذی بگیرد که ضد آنست ، عین جاهلیت است . آن کسی که امامت را در حد ولایت معنوی میبرد ، میگوید این حدیث میخواهد بگوید که اگر انسان مورد توجه یک ولی کامل نباشد ، مانند اینست که در جاهلیت مرده است . این حدیث را چون متواتر است خواستم اول عرض کرده باشم که در ذهن شما باشد تا بعد دربارهاش بحث کنیم . حال برویم سراغ آیات قرآن . |
.: Weblog Themes By Pichak :.