سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 92/3/4 | 12:32 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

زهدحضرت علی علیه السلام

شکى نیست که اَزْهَد مردم بعد از رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، آن حضرت بود و تمام زاهدین روى اخلاص به او دارنـد و آن حـضـرت سـیـد زُهـّاد بـود هـرگـز طـعـامـى سـیـر نـخـورد و مـاءکـول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود. نان ریزه هاى خشک جوین را مى خورد و سَر اَنـبـان نـان را مهر مى کرد که مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زیت یا روغنى به آن بـیـالایـنـد و کـم بـود کـه خـورشى با نان خود ضمّ کند و اگر گاهى مى کرد نمک یا سرکه بود.
و در کـیـفـیـت شـهـادت آن حـضرت بیاید که آن حضرت در شب نوزدهم ماه رمضان که براى افـطـار بـه خـانه ام کلثوم آمد، امّ کلثوم طَبَقى از طعام نزد آن حضرت نهاد که در آن دو قـرص جـویـن و کاسه اى از لَبَن و قدرى نمک بود حضرت را که نظر بر آن طعام افتاد بگریست و فرمود: اى دختر! دو نان خورش براى من در یک طَبَق حاضر کرده اى مگر نمى دانى که من متابعت برادر و پسر عمّم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را مى کنم تا آنـکـه فـرمود: به خدا سوگند که افطار نمى کنم تا یکى از این دو خورش را بردارى ! پـس امّ کـلثـوم کـاسـه لَبـَن را بـرداشـت و آن حـضـرت انـدکـى از نـان بـا نـمـک تـنـاول فـرمـود و حـمـد و ثـنـاى الهـى بـه جـا آورد و به عبادت برخاست و آن حضرت در مـکـتـوبـى کـه به عُثمان بن حُنَیْف نوشته چنین مرقوم فرموده که امام شما در دنیا اکتفا کـرد بـه دو جامه کهنه و از طعام خود به دو قرص نان ، و فرموده که اگر من مى خواستم غـذاى خـود را از عـَسـَل مـُصَفّى و مغز گندم قرار دهم و جامه هاى خویش ‍ را از بافته هاى حـریـر و ابـریـشـم کنم ممکن بود، لیکن هیهات که هوى و هوس بر من غلبه کند و من طعامم چـنـیـن بـاشد و شاید در حجاز یا در یَمامه کسى باشد که نان نداشته باشد و شکم سیر بـر زمـیـن نـگذارد، آیا من با شکم سیر بخوابم و در اطراف من شکم هاى گرسنه باشد و قناعت کنم به همین مقدار که مرا امیر مؤ منان گویند ولیکن فقرا را مشارکت نکنم در سختى و مـکـاره روزگـار، خـلق نـکـردنـد مرا که پیوسته مثل حیواناتى که همّ آنها به خوردن علف مصروف است مشغول به خوردن غذاهاى طیّب و لذیذ شوم .
بـالجـمـله ؛ اگر کسى سیر کند در خُطَب و کلمات آن حضرت به عین الیقین مى داند کثرت زهد و بى اعتنائى آن جناب به دنیا تا چه اندازه بود.
شـیـخ مـفـیـد روایـت کرده که آن حضرت در سفرى که به جانب بصره کوچ فرمود به جهت دفع اصحاب جَمَل نزول اجلال فرمود در رَبَذه ، حُجّاج مکّه نیز آنجا فرود آمده بودند و در نـزدیـکـى خـیـمـه آن حـضـرت جـمع شده بودند تا مگر کلامى از آن حضرت استماع کنند و مـطلبى از آن جناب استفاده نمایند و آن جناب در خیمه خود به جاى بود. ابن عباس به جهت آنـکـه حـضرت را از اجتماع مردم خبر دهد و او را از خیمه بیرون آورد گفت رفتم به خدمت آن حـضـرت یافتم او را که کفش خود را پینه مى زند و وصله مى دوزد، گفتم که احتیاج ما با آنـکـه اصـلاح امـر مـا کنى بیشتر است از آنکه این کفش پاره را پینه بدوزى ، حضرت مرا پـاسـخ نـداد تا از اصلاح کفش ‍ خود فارغ شد، آنگاه آن کفش را گذاشت پهلوى آن یکتاى دیـگـرش و مرا فرمود که این جفت کفش مرا قیمت کن ؛ من گفتم : قیمتى ندارد، یعنى از کثرت اِنـْدراس و کـهـنـگـى دیـگـر قابل قیمت نیست و بهائى ندارد. فرمود: با این همه چند ارزش دارد؟ گفتم : درهمى یا پاره درهمى ، فرمود: به خدا سوگند که این یک جفت کفش در نزد من بـهـتـر و مـحبوبتر است از امارت و خلافت شما مگر اینکه توانم اقامه و احقاق حقى کنم یا باطلى را دفع فرمایم . الخ .
و از جـمـله کـلمـات آن حـضرت است که به سوى ابن عباس مکتوب فرموده که الحقّ سزاوار است به آب طلا نوشته شود:
اَمـّا بـَعـْدُ، فـَاِنَّ الْمـَرْءَ قـَدْ یـَسـُرُّهُ دَرْکُ م الَمْ یـَکـُنْ لِیـَفـُوتَهُ وَیَسُوئُهُ فَوْتُ م الَمْ یَکُنْ لِیـُدْرِکـَهُ فـَلْیـَکـُنْ سـُروُرُکَ بـِم انـِلْتَ مـِنْ آخـِرَتـِکَ وَلْیـَکـُنْ اَسـَفـُکـَ عـَل ى م اف اتـَک مـِنـْه ا وَم ا نـِلْتَ مـِنْ دُنْی اکَ فَلا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحا وَم اف اتَکَ مِنْه ا فَلا تَاءْسَ عَلَیْهِ جَزَعا وَلْیَکُنْ هَمُّکَ فیم ا بَعْدَ الْمَوْتِ؛
یعنى همانا مردم را گاهى مسرور و خشنود مى سازد یافتن چیزى که از او فوت نخواهد شد و در قـضـاى خـدا تـقـدیـر یـافـتـه کـه بـه او بـرسـد و انـدوهـنـاک و بـدحـال مـى کند او را نیافتن چیزى که نمى تواند او را درک کند و نباید که آن را بیابد؛ چـه هم به حکم خدا ادراک آن از براى او مُحال باشد پس باید که سرور و خوشحالى تو در آن چـیـزى بـاشد که از آخرت به دست کنى و غصه و غم تو بر آن چیزى باشد که از فـوائد آخـرت از دسـت تو بیرون رود، لاجرم بدانچه از منافع و فوائد دنیویه به دست آورى زیاده خوشحال مباش و به فراهم آمدن اموال دنیا فرحان مشو و چون دنیا با تو پشت کند غمگین و در جزع مباش و اهتمام تو در کارى باید که بعد از مرگ به کار آید.
ابـن عـبـاس پـس از آنـکـه ایـن مـکـتـوب را قـرائت کـرد گـفـت کـه مـن بـعـد از کـلمـات رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از هـیـچ کـلامـى نـفـع نـبـردم مثل آنچه از این کلمات نفع بردم !
بالجمله ؛مطالعه این کلمات از براى زهد در دنیا هر عاقلى را کافى و وافى است .




تاریخ : پنج شنبه 92/3/2 | 5:29 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

سخاوت حضرت على علیه السّلام
روزهـا روزه مـى گـرفـت و شـبـهـا بـه گـرسـنگى مى گذرانید و قوت خود را به دیـگـران عـطـا مـى فـرمـود، و سـوره هـَلْ اَتـى در بـاب ایـثـار آن حـضـرت نازل شده و آیه (اَلّذَینَ یُنْفِقُونَ اَمْو الَهُمْ بِاللَّیْل وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً)در شـاءن او وارد شـده . مـزدورى مى کرد و اجرتش را تصدّق مى نمود و خود از گرسنگى بـر شـکـم مـبـارک سـنگ مى بست و بس است شهادت معاویه که اَعْدا عَدُوّ آن حضرت است به سـخـاوت آن جناب ؛ چه اَلْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْدآءُ. معاویه گفت : در حق او که على علیه السّلام اگر مالک شود خانه اى از طلا و خانه اى از کاه ، طلا را بیشتر تصدّق مى دهد تا هـیـچ از آن نـمـانـد. و چـون آن جناب از دنیا رفت هیچ چیز باقى نگذاشت مگر دَراهِمى که مى خـواسـت خـادمـى از بـراى اهـل خـود بـخـرد و خـطـاب آن حـضـرت بـا اَمـْوال دنـیـویـّه بـه (ی ا بـَیـْضاء وَی ا صَفْراء غَرّى غَیْرى )و جاروب نـمـودن او بـیـت المـال را بـعـد از تـصدّق اموال و نماز گزاردن در جاى او، در کتب سُنّى و شیعه مسطور است .
شیخ مفید رحمه اللّه از سعید بن کلثوم روایت کرده است که وقتى در خدمت حضرت امام جعفر صـادق عـلیـه السـّلام بودم آن حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را نام برد و مدح بسیار نـمـود آن جـنـاب را تـا آنکه فرمود: به خدا قسم که على بن ابى طالب علیه السّلام هیچ گاهى در دنیا حرام تناول نفرمود تا از دنیا رحلت کرد و هیچ وقت دوامرى از براى او روى نـمـى داد کـه رضـاى خـدا در آن دوامـر باشد مگر آنکه امیرالمؤ منین علیه السّلام اختیار مى کـرد آن امـرى را کـه سـخـت تـر و شـدیـدتـر بـود و نـازل نـشـد بـر رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نازله و امر مهمى مگر آنکه على عـلیـه السـّلام را بـراى کـشـف آن مـى طـلبـیـد و هـیـچ کـس را در ایـن امـّت طـاقـت عـمـل رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـبـود مـگـر امـیـرالمـؤ منین علیه السّلام و عـمـل آن حضرت مانند عمل شخصى بود که مواجه جنّت و نار باشد که امید ثواب و ترس ‍ عـقـاب داشـتـه بـاشـد و در راه خـدا از مـال خـویـش کـه بـه کـدّ یـمـیـن و رشـح جـبـیـن حـاصـل کـرده بـود هـزار بـنـده خـریـد و آزاد کـرد و قـوت اهـل خـانـه آن حضرت زیت و سرکه و عجوه بود و لباس او از کرباس تجاوز نمى کرد و هـرگـاه جـامـه مـى پوشید که آستین آن بلند بود مِقْراضى مى طلبید و آن زیادتى را مى بـرید، و هیچ کس در اهل بیت و اولاد آن حضرت مثل على بن الحسین علیه السّلام در لباس و فقاهت اَشْبَه به او نبود.

منبع:منتهی الامال




تاریخ : پنج شنبه 92/3/2 | 4:2 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

علم على علیه السّلام
آنکه امیرالمؤ منین علیه السّلام اَعْلَم و داناترین مردم بود و اعلمیّت آن جناب به جهاتى چند ظاهر است .
اوّل : آنکه آن جناب در نهایت فطانت و قوّت حدس و شدّت ذکاوت بود و پیوسته ملازم خدمت حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بود و از آن حضرت استفاده و از نور مشکات نـبـوّت اقـتـبـاس مى نمود و این برهانى است واضح بر اَعْلَمیت آن جناب بعد از نبى صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ؛ بـعـلاوه آنـکـه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم در هنگام رحـلت از دنـیـا هـزار بـاب علم تعلیم آن حضرت علیه السّلام نمود که از هر بابى هزار بـاب دیـگـر مـفـتـوح مـى شد؛ چنانکه از اخبار معتبره مستفیضه بلکه متواتره استفاده شده و شـیـعـه و سـنـّى روایـت کـرده انـد کـه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در حق آن جناب فرمود: اَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىُّ بابُها.و معنى آن چنان است که حکیم فردوسى گفته :
شعر :

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر عِلمم عَلیّم در است
درست این سخن قول پیغمبر است
گواهى دهم کاین سخن راز او است
تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست

دوّم : آنـکـه بـسـیار اتّفاق افتاد که صحابه احکام الهى بر آنها مشتبه مى شد و بعضى غـلط فـتـوى مـى دادنـد و رجـوع بـه آن حـضـرت مـى کـردند و آن جناب ایشان را به طریق صـواب مـى داشـت و هـیـچ گـاهى نقل نشده که آن حضرت در حکمى به آنها رجوع کند و این دلیـل اَعـْلَمـیّت آن حضرت است و حکایت خطاهاى صحابه و رجوع ایشان به آن حضرت بر ماهر خبیر واضح و مستنیر است .
سـوم : مـفـاد حـدیث (اَقْضاکُمْ عَلِىُّ) است که مستلزم است اعلمیّت را؛ چه قضا مستلزم علم است .




تاریخ : پنج شنبه 92/3/2 | 4:0 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

مجاهدت حضرت على علیه السّلام
آنـکه آن جناب جهادش در راه خدا زیادتر و بلایش عظیم تر بود از تمامى مردم در غـزوات پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و هیچ کس به درجه او نرسید در این باب ؛ چـنـانـکه در غزوه بَدْر که اول جنگى بود که مؤ منین به آن مُمْتحَن شدند، جناب امیرالمؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام در آن جـنـگ بـه دَرک فـرستاد ولید و شیبه و عاص و حنظله و طعمه و نـوفـل و دیـگـر شـجـاعـان مـشـرکـیـن را و پـیـوسـتـه قـتـال کـرد تـا نـصـف مـشـرکـیـن کـه مـقـتـول گـشـتـند بر دست آن حضرت کشته گردیدند و نصف دیگر را باقى مسلمین با سه هزار ملائکه مُسَوّمین کشتند؛ و دیگر غزوه اُحُد بود که مردم فرار کردند و آن حضرت ثابت ماند و لشکر دشمن را از دور پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم دور مى کرد و از آنها مى کـشـت تـا زخـمهاى کارى بر بدن مقدسش وارد شد با این همه رنج و تَعَب ، آن حضرت را هـول و هـرب نـبـود و پـیـوسـتـه اَبـْطـال رجـال را کـشـت تـا از حـضـرت جـبـرئیـل در مـیـان آسمان و زمین نداى لاسَیْفَ اِلا ذُوالْفِقار وَلا فَتى اِلا عَلىّ شنیده شد. و دیگر غزوه احزاب بود که حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام عَمْروبن عَبْدَود را کشت و فتح بـر دسـت آن حـضرت واقع شد و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در حق او فرمود که (ضـربـت عـلى عـلیـه السـّلام بـهـتر است از عبادت جن و انس ). و دیگر جنگ خیبر بود که مَرحَب یهودى بر دست آن حضرت کشته گشت و دَرِ قلعه را با آن عظمت به دست معجزنماى خـود کـَنـْد و چـهـل گـام دور افـکـنـد و چهل نفر از صحابه خواستند حرکت دهند نتوانستند! و دیـگر غزوه حُنَیْن بود که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم با ده هزار نفر از مـسـلمـیـن بـه جـنـگ رفـت و ابـوبـکـر از کـثـرت جـمـعیت تعّجب کرد و تمام منهزم شدند و با رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم باقى نماند مگر چند نفر که رئیس آنها امیرالمؤ منین علیه السّلام بود، پس آن حضرت اَبُوجَرْوَلْ را کشت تا آنکه مشرکین دلشکسته شدند و فـرار کـردنـد و فـرار کـنـندگان مسلمین برگشتند. و غیر این غزوات از جنگهاى دیگر که اربـاب سـِیَر و تواریخ ضبط نموده اند و بر متتبّع آنها ظاهر است کثرت جهاد و شجاعت و بزرگى ابتلاء آن حضرت در آن غزوات .




تاریخ : چهارشنبه 92/3/1 | 10:29 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

ولادت باسعادت امیرالمؤ منین علیه السّلام
مـشـهـور آن اسـت کـه آن حـضـرت در روز جـمـعـه سـیـزدهـم مـاه رجـب بـعـد از سـى سـال از عـام الفـیـل در مـیـان کـعـبـه مـعظمه متولد شده است ،پدر آن حضرت ابـوطـالب پـسـر عـبـدالمـطـّلب بـوده کـه بـا عـبـداللّه پـدر حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم بـرادر اعـیـانـى (پـدرى و مـادرى ) بـوده و مادر آن حـضـرت ، فـاطـمـه بـنـت اسـد بـن هـاشـم بـن عـبـدمـنـاف بـوده و آن حـضـرت و برادرانش اوّل هـاشـمـى بـودنـد کـه پـدر و مـادرشان هر دو هاشمى بودند. و در کیفیت ولادت آن جناب روایـات بـسـیـار اسـت و آنـچـه بـه سـنـدهـاى بـسیار وارد شده آن است که روزى عباس بن عـبـدالمـطّلب با یزید بن قعنب و با گروهى از بنى هاشم و جماعتى از قبیله بنى العزّى در بـرابـرخانه کعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد درآمد و به حضرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام نـُه مـاه آبستن بود و او را درد زائیدن گرفته بود، پس در برابر خانه کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت :پروردگارا! من ایمان آورده ام بـه تـو و بـه هـر پـیـغـمـبـر و رسـولى کـه فـرسـتـاده اى و بـه هـر کـتـابـى کـه نـازل گـردانـیـده اى و تـصـدیـق کـرده ام بـه گـفـتـه هـاى جـدّم ابـراهـیـم خـلیـل کـه خـانـه کـعـبـه بـنـا کـرده او اسـت ، پـس سـؤ ال مى کنم از تو به حق این خانه و به حق آن کسى که این خانه را بنا کرده است و به حق ایـن فـرزنـدى کـه در شـکـم مـن است و با من سخن مى گوید و به سخن گفتن خود مونس من گـردیـده اسـت و یـقـین دارم که او یکى از آیات جلال و عظمت تو است که آسان کنى بر من ولادت مرا.
عـبـاس و یـزیـد بـن قـعنب گفتند که چون فاطمه از این دعا فارغ شد دیدیم که دیوارِ عقب خـانـه شـکـافته شد فاطمه از آن رخنه داخل خانه شد و از دیده هاى ما پنهان گردید، پس شکاف دیوار به هم پیوست به اذن خدا. و ما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعى کردیم در گشوده نشد دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در انـدرون کـعـبـه مـانـد اهـل مـکـّه در کـوچـه هـا و بـازارهـا ایـن قـصـّه را نـقـل مـى کـردنـد و زنـها در خانه ها این حکایت را یاد مى کردند و تعجب مى نمودند تا روز چهارم رسید پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود دیگر باره شکافته شد فـاطـمـه بـنـت اسـد بـیـرون آمـد و فرزند خود اَسَداللّه الغالب على بن ابى طالب علیه السـّلام را در دسـت خـویـش داشـت و مـى گـفـت : اى گـروه مردم ! به درستى که حق تعالى بـرگـزید مرا از میان خلق خود و فضیلت داد مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بوده اند؛ زیرا که حق تعالى برگزید آسیه دختر مزاحم را و او عبادت کرد حق تعالى را پنهان در مـوضـعـى کـه عـبـادت در آنـجـا سـزاوار نـبـود مـگـر در حـال ضـرورت یـعـنى خانه فرعون ؛ و مریم دختر عمران را حق تعالى برگزید و ولادت حـضـرت عـیـسى علیه السّلام را بر او آسان گردانید و در بیابان درخت خشک را جنبانید و رُطـَب تـازه از براى او از آن درخت فرو ریخت و حق تعالى مرا بر آن هر دو زیادتى داد و هـمچنین بر جمیع زنان عالمیان که پیش از من گذشته اند؛ زیرا که من فرزندى آورده ام در مـیـان خـانـه بـرگـزیـده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه ها و طعامهاى بهشت تـنـاول کـردم و چون خواستم که بیرون آیم در هنگامى که فرزند برگزیده من بر روى دسـت مـن بود، هاتفى از غیب مرا ندا کرد که اى فاطمه ! این فرزند بزرگوار را (على ) نـام کـن بـه درسـتـى کـه مـنـم خـداونـد عـلىّ اعـلا و او را آفـریـده ام از قـدرت و عـزّت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیده ام و نام او را از نام مقدّس خود اشتقاق نـموده ام و او را به آداب خجسته خود تاءدیب نموده ام و اُمور خود را به او تفویض کرده ام و او را بـر عـلوم پـنـهـان خـود مـطـلع کـرده ام و در خـانـه مـحـتـرم مـن مـتـولّد شـده اسـت و او اول کـسـى اسـت کـه اذان خـواهـد گـفـت بـر روى خانه من و بتها را خواهد شکست و آنها را از بـالاى کـعـبـه بـه زیـر خـواهـد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و یگانگى یاد خـواهـد کـرد و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من برگزیده از جمیع خلق من محمد صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم کـه رسـول مـن اسـت و او وصـى او خـواهـد بـود خـوشـا حـال کـسـى کـه او را دوسـت دارد و یـارى کـنـد او را، و واى بـر حال کسى که فرمان او نبرد و یارى او نکند و انکار حق او نماید.
و در بـعـضى روایات است که چون حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام متولد شد ابوطالب او را بر سینه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سوى ابطح آمدند و ندا کرد به این اشعار:
شعر :

یارَبِّ یاذَا الْغَسَقِ الدُّجِىِّ
وَالْقَمَرِ الْمبْتَلَجِ الْمضِىِّ
بَیِّنْ لَنا مِنْ حُکْمِکَ المَقْضیِّ
ماذا تَرى فى اِسْمِ ذَا الصَّبِىِّ

؛مـضـمون این اشعار آن است که اى پروردگارى که شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفریده اى ، بیان کن از براى ما که این کودک را چه نام گذاریم ؟ ناگاه مانند ابر چیزى از روى زمین پیدا شد نزدیک ابوطالب آمد، ابوطالب او را گرفت و با على علیه السّلام بـه سـینه خود چسبانید و به خانه برگشت چون صبح شد دید که لوح سبزى است در آن نوشته شده است :
شعر :

خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الْزَّکِىِّ
وَالطّاهِرِ الْمُنْتَجَبِ الْرَّضِىِّ
فَاِسْمُهُ مِنْ شامِخٍ عَلِی
عَلِىُّ اشْتُقَ مِنَ الْعَلِىِّ

؛حـاصـل مـضـمـون آنـکه مخصوص گردیدید شما اى ابوطالب و فاطمه به فرزند طاهر پاکیزه پسندیده ، پس نام بزرگوار او على علیه السّلام است و خداوند على اعلا نام او را از نام خود اشتقاق کرده است .
پـس ابـوطـالب آن حضرت را على نام کرد و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و چنان آویـخـتـه بـود تـا زمـان هـشام بن عبدالملک که آن را از آنجا فرود آورد و بعد از آن ناپیدا شد.
و اخبار در باب ولادت آن حضرت و کیفیت آن بسیار است و مقام را گنجایش بیش ‍ از این نیست و ایـن فـضـیـلت از خـصـایـص آن حـضـرت اسـت ؛ چـه اشـرف بِقاع حَرَمِ مکه است و اشرف مـواضـع حـرم مـسـجد است و اشرف موضع آن کعبه است و احدى غیر از حضرت امیرالمؤ منین عـلیـه السـّلام در چـنـیـن مکانى متولد نشده ، و نیز متولّد نشده مولودى در سیّد ایّام که روز جمعه باشد در شهر حرام که ماه رجب باشد در بیت الحرام سواى امیرالمؤ منین علیه السّلام ابوالائمّة الکرام عَلَیه وَ آلِهِ آلاف السَّلام .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 8:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
به نام خدا
تحریف کنندگان معارف دین از دیدگاه على علیه‏السلام‏

امام على علیه‏السلام کسانى را که در صدد تحریف حقایق دین و افساد فرهنگ دینى مردم هستند، جاهلان عالم نما مى‏خواند. حضرت مى‏فرمایند: و آخر قد تسمى عالما لیس به؛ در مقابل پیروان راستین‏-نهج‏البلاغه، خطبه 86. قرآن، گروه دیگرى هستند که گاه در میان جامعه عالم و دانشمند تلقى مى‏شوند، در حالى که از علم بهره‏اى ندارند. اینان با سوء استفاده از عناوین عاریتى و بدون واقعیت، مردم را گم‏راه مى‏کنند. ممکن است این سوال براى خوانندگان مطرح شود که پس آنچه اینان با نام مطالب علمى و دینى بیان مى‏کنند، چیست؟ آنان که خود، سخنان خویش را فهم و برداشت از دین و قرآن بیان مى‏کنند. حضرت على علیه‏السلام در جواب مى‏فرمایند: فاقتبس جهائل من جهال؛ اینان آنچه را با نام مطالب علمى و-همان.
?
برداشت‏هاى خود از دین بیان مى‏کنند و به بهانه قرائت‏هاى مختلف از دین در صدد تحمیل عقاید باطل به دین بر مى‏آیند جهالت‏هایى است که از انسان‏هاى جاهل و نادان دیگرى گرفته‏اند و به اسم معارف دینى و مطالب علمى بیان مى‏کنند. شاید شما تعجب کنید که چگونه ممکن است کسانى جهل و نادانى را از دیگرى اقتباس کنند! اقتباس جهل و نادانى از دیگرى یعنى چه؟! براى آن که به اعجاز کلام حضرت واقف شویم و بر مسوولیت خود نسبت به روشنگرى در مقابل منحرفان از حق بیش از پیش واقف گردیم، به نمونه‏اى از اقتباس جاهل‏هاى عالم‏نما از جهالت‏ها و نادانى‏هاى دیگران، که امروزه با نام ره آوردهاى علمى بیان مى‏شود، اشاره مى‏کنیم.
امروزه در غرب این تفکر فلسفى رواج دارد که حصول علم براى انسان غیر ممکن است و بشر باید در همه چیز شک داشته باشد و هرگز به مطلبى یقین پیدا نکند. طرفداران این تفکر معتقدند اگر کسى بگوید من به مطلبى یقین دارم نشانه نفهمى و حماقت اوست، زیرا علم به چیزى ممکن نیست. آنان با افتخار به این شک و جهل خویش مى‏گویند علامت علم و دانش و خردمندى این است که انسان به هیچ مطلبى اعم از دینى و غیر دینى علم و یقین پیدا نکند. چنین سخنان سخیفى از حدود یکصد سال پیش در میان اروپاییان مطرح شده و قبل از آن نیز مبناى فکرى شکاکان بوده است. امروزه در جامعه ما نیز کسانى با مبنا قرار دادن سخنان جاهلانه آنها در صددند تا با تشکیک در معتقدات دینى مردم، به بهانه این که ما در هیچ زمینه‏اى نمى‏توانیم معرفت یقینى پیدا کنیم، آنها را در اعتقادات دینى خود سست کنند و به مقاصد و هواهاى نفسانى خود جامه عمل بپوشانند. جالب آن که آنها این سخنان را به اسم مطالب علمى بیان مى‏کنند و انتظار دارند مردم فهیم و نکته سنج ما آنها را بپذیرند.
حضرت على علیه‏السلام به وجود چنین انسان‏هاى شیطان صفت در طول تاریخ اشاره مى‏کنند و مى‏فرمایند:

فاقتبس جهائل من جهال و اضالیل من ضلال -نهج‏البلاغه، خطبه 86. آنان از یک دسته گمراه و نادان مطالب جهالت‏آمیزى اقتباس مى‏کنند و آنها را به اسم سخنان علمى بیان مى‏کنند. سخن علمى آنها این است که در همه چیز باید شک کرد و بشر نباید به چیزى علم و یقین پیدا کند! در امور دینى هر کس هر چه مى‏فهمد، همان حق است! زیرا اصلا حق و باطل وجود ندارد! هیچ ملاکى براى حق و باطل، جز فهم شخصى هر کس وجود ندارد!
و نصب للناس اشراکا من حبائل غرور و قول زور -2و3 - نهج‏البلاغه، خطبه 86.


این دسته گمراه و نادان و این جاهلان عالم نما دام‏هایى از ریسمان‏هاى فریب و گفتار دروغ براى مردم گسترانیده‏اند و آنها را با گفتار و اعمال نادرست خود فریب مى‏دهند.
قد حمل الکتاب على آرائه اینان قرآن کریم را به راى خویش تفسیر و-
آیات آن را بر اندیشه‏هاى خود حمل مى‏کنند و حق را بر طبق خواهش‏ها و امیال نفسانى خود قرار مى‏دهند.
آن گاه حضرت شیوه‏هاى تبلیغاتى این افراد را مورد توجه قرار مى‏دهند و مى‏فرمایند آنها براى جلب توجه مردم و جذب دیگران، مردم را از گناهان کبیره و پیامدهاى سوء اعمال و رفتارشان ایمن مى‏گردانند و هیبت و عظمت گناهان کبیره را در نظر مردم مى‏شکنند و مردم را به انجام آنهإ؛ضض0گ تشویق مى‏کنند و ارتکاب جرایم و معاصى را در نظر مردم بى اهمیت و آسان جلوه مى‏دهند. اینان در واقع با این حرمت‏شکنى‏ها غیرت دینى و خداترسى را در مردم تضعیف مى‏کنند. حضرت مى‏فرمایند این افراد در بحث و گفتگو چنین اظهار مى‏کنند که ما از ارتکاب شبهات بر حذر هستیم و از گفتن سخنان و احکام مشکوک و مشتبه خوددارى مى‏کنیم؛ در حالى که چون از احکام و موازین شرع و دین بى اطلاعند، در گرداب شبهات گرفتارند. در مقام سخن، چنین اظهار مى‏کنند که ما از بدعت‏ها و احکام خلاف دین کناره مى‏گیریم، و حال آن که در میان بدعت‏ها آرمیده‏اند و هر سخنى که در باب دین مبتنى بر راى خویش مى‏گویند، بدعت است. چنین انسان‏هایى هر چند به صورت انسانند لکن قلب و روح آنها قلب و روح حیوان است؛ چرا که باب هدایت را نمى‏شناسند تا هدایت شوند و باب گمراهى و ضلالت را نیز نمى‏شناسند تا از آن بپرهیزند. این افراد مرده‏هایى در میان زنده‏ها هستند.
آن گاه حضرت مردم را مورد خطاب قرار مى‏دهند و مى‏فرمایند بعد از روشن شدن حق و باطل و شناختن طرفداران هر یک، و در حالى که پرچم‏هاى حق برپاست و نشانه‏هاى آن آشکار و هویداست به کجا مى‏روید؟! چرا در حالى که صراط مستقیم هدایت و عترت پیامبر صلى الله علیه و آله در میان شماست و مى‏توانید از انوار هدایت ائمه علیهم‏السلام بهره‏مند شوید، خود را از علوم اهل بیت محروم کرده و حیران و سرگردانید؟
قرآن کریم با بیانى بسیار شدیدتر از بیان حضرت على علیه‏السلام از این جاهلان عالم‏نما نام مى‏برد و مردم را از فریب کارى آنها برحذر مى‏دارد و مى‏فرماید:

و کذلک جعلنا لکل نبى عدوا شیاطین الانس و الجن یوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا و لو شاء ربک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون -انعام، 112.


و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطان‏هاى انس و جن برگماشتیم. بعضى از آنها به بعضى، براى فریب (یکدیگر)، سخنان آراسته القا مى‏کنند؛ و اگر پروردگار تو مى‏خواست چنین نمى‏کردند. پس آنان را با آنچه به دروغ مى‏سازند واگذار.
دشمنان پیامبران و مخالفان هدایت الهى هر چند در ظاهر و به صورت، انسانند، لکن از آن جا که تمام فعالیت‏هاى آنها نتیجه‏اى جز گمراه کردن دیگران و محصولى جز القاى شبهات و در نتیجه تضعیف اعتقادات دینى مردم و مقابله با هدایت الهى ندارد قرآن آنها را شیاطین انس معرفى مى‏کند و مردم را از پیروى آنها برحذر مى‏دارد.




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 8:24 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
به نام خدا
هشدار على علیه‏السلام به مردم

آنچه از اهمیت بیشترى برخوردار است و هشدارى جدى براى مردم تلقى مى‏شود این است که وضعیت روحى و فرهنگ عموم مردم را در آینده تصویر و ترسیم مى‏کند. آنچه تاکنون از آیات قرآن و سخنان حضرت على علیه‏السلام در این نوشتار =-مورد بحث و گفتگو قرار گرفت هر چند خطاب به مردم است؛ لکن در بیشتر آنها روى سخن با خواص جامعه و کسانى بود که در مقام تاثیرگذارى بر فرهنگ جامعه هستند. در این خطبه حضرتش به صراحت، وضعیت روحى و فرهنگ دینى مردم را در آینده پیشگویى مى‏کنند و آنان را از مبتلا شدن به چنین فرهنگى یا غفلت در مقابل آن برحذر مى‏دارند. حضرت بعد از تبیین روحیه حاکم بر بعضى از خواص جامعه، مبنى بر این که آنها در جهت رسیدن به اغراض و اهداف دنیوى خود بیشترین افترا و دروغ را به خدا و پیامبر نسبت مى‏دهند و قرآن و دین را به راى خود تفسیر مى‏کنند و مردم را به گمراهى مى‏کشانند، فرهنگ حاکم بر عموم مردم را چنین پیش بینى مى‏کنند: مردم و اهل آن زمان نیز چنین‏اند که، اگر قرآن و کتاب خدا درست و بحق تفسیر و تبیین شود، از بى ارزش‏ترین اشیا نزد آنان است و اگر طبق هواهاى نفسانى تفسیر شود، از رایج‏ترین و پر رونق‏ترین اشیا در نظر ایشان است. در آن زمان ارزش‏هاى دینى و الهى در دید مردم از منکرترین اشیا و ارزش‏هاى ضد دینى از محبوب‏ترین امور محسوب مى‏شود.
بر آگاهان پوشیده نیست که دشمنان قرآن و قدرت‏هاى استکبارى امروز در صددند تا چنین فرهنگى را بر جامعه ما حاکم کنند. آنان در توطئه تهاجم فرهنگى، با حمله به مقدسات دینى و تبلیغ ارزش‏هاى ضد دینى بر آنند تا به تدریج همان وضعیتى که امیرالمومنین علیه‏السلام پیشگویى کرده و مردم را از مبتلا شدن به آن برحذر داشته است در جامعه ما حاکم کنند.
حضرت در ادامه چنین مى‏فرمایند: در آن زمان، از آشنایان به کلام خدا جز بى اعتنایى و از حافظان قرآن، که وظیفه آنان پاسدارى از ارزش‏هاى دینى است، جز فراموشى و اهمال در انجام وظیفه، حرکتى دیده نمى‏شود. در آن زمان قرآن و پیروان راستین آن و عالمان دین هر چند در میان مردمند اما در حقیقت جداى از آنانند و مردم نیز از آنها دورند؛ زیرا مردم آنها را منزوى کرده، از آنها پیروى نمى‏کنند. آنان هر چند با مردم زندگى مى‏کنند، لکن دل‏هاى مردم با آنها نیست؛ چون راهى که مردم در پیش مى‏گیرند گمراهى است که با راه قرآن که هدایت است، جمع نمى‏شود.
در پایان حضرت مى‏فرمایند:

فاجتمع القوم على الفرقه و افترقوا عن الجماعه کانهم ائمه الکتاب و لیس الکتاب امامهم‏


مردم در آن زمان اجتماع مى‏کنند بر افتراق و اختلاف. گویا توافق مى‏کنند بر این که با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند و به تبعیت از جاهلان عالم‏نما در حالى که گویا خود را رهبر قرآن مى‏دانند و قرآن را طبق خواسته‏هاى نفسانى خود تفسیر و توجیه مى‏کنند، از مسلمانان واقعى و عالمان دین و مفسران حقیقى قرآن جدا مى‏شوند و از آنها فاصله مى‏گیرند. به جاى این که در فکر و عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند از قرآن پیشى گرفته، از امامت و رهبرى آن سرباز مى‏زنند و قرآن و دین را به راى خویش تفسیر مى‏کنند.
اکنون دشمنان دین و قرآن تمام تلاش خود را در جهت تهى کردن ملت مسلمان از هویت دینى خود بسیج کرده‏اند و در تلاشند تا با تضعیف عقاید دینى آنها، استقلال و آزادى و هویت آنان را سلب کنند. با توجه به اهمیت و حساسیت شرایط، بسیار شایسته است ملت مسلمان و به خصوص اندیشمندان دینى احساس خطر کنند و به هوش باشند و هرگز خود را از خطر دشمنان اسلام و قرآن در امان ندانند.
در این میان، چنان که قبلا اشاره شد، نکته مهم این است که دشمنان اسلام و کفر جهانى براى رسیدن به اهداف استکبارى خود، در مقابله با فرهنگ دینى مردم و تهاجم فرهنگى، بر خلاف تهاجم نظامى، به طور آشکار دشمنى خود را با اسلام و امت اسلامى اظهار نمى‏کنند. در این تهاجم، آنان پیوسته از انسان‏هایى که به حسب ظاهر مسلمانند و در جامعه اسلامى زندگى مى‏کنند و از یک طرف دارى موقعیت‏هاى اجتماعى و فرهنگى هستند و از طرف دیگر مطالعاتى هر چند بسیار ناقص در زمینه معارف دینى دارند، استفاده مى‏کنند و اینان دانسته و یا ندانسته، آلت دست عوامل بیگانه شده، با تحریف معارف دینى، اسباب گمراهى مردم را فراهم مى‏کنند. این انسان‏ها در آیات بسیارى از قرآن کریم و روایات ائمه معصومین علیهم‏السلام مورد مذمت و نکوهش، قرار گرفته‏اند و به مردم توصیه شده است که از گوش فرا دادن به سخنان آنان برحذر باشند؛ زیرا موجب گمراهى و بازماندن از رسیدن به سعادت دنیوى و اخروى مى‏گردند.




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 8:22 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
به نام خدا
انگیزه جاهلان عالم‏نما در تحریف معارف دین، از دیدگاه على علیه‏السلام‏

چنان که پیش از این گفتیم، قرآن کریم عملکرد چنین انسان‏هایى را در جامعه اسلامى، ((فتنه)) نام مى‏نهد و کسانى که در صدد تحریف قرآن و حقایق و معارف دین برمى‏آیند فتنه جویانى مى‏داند که با تحریف معارف دینى، شیطان را در گم‏راه کردن مردم، یارى مى‏رسانند. حال ممکن است این سوال مطرح شود که چرا کسانى، با این که حق را مى‏دانند و بر بى اساس بودن اوهام و جهالت‏هایى که از دیگران به عاریت گرفته‏اند، واقفند، در صدد توجیه فریب کارى‏هاى خویش و گم‏راه کردن دیگران بر مى‏آیند؟ به عبارت دیگر از نظر روان‏شناسى، انسان‏هایى که در صدد تحریف معارف دینى بر مى‏آیند و با تحریف حقایق دین، اسباب گمراهى مردم را فراهم مى‏کنند، از نظر روحى چه مشکلى داند که به بهاى بازى کردن با دین خدا به دنبال حل کردن آن هستند؟ در واقع، فتنه در دین، که در شکل تحریف معارف دین بروز مى‏کند، از کجا ناشى مى‏شود؟
حضرت على علیه‏السلام در جواب این پرسش مى‏فرمایند:

انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع -نهج‏البلاغه، خطبه 50.


آنچه از نظر روحى زمینه چنین انحرافى را در انسان فراهم مى‏کند و ریشه فتنه شناخته مى‏شود عبارت است از هواهاى نفسانى. فتنه‏هایى که در دین واقع مى‏شود از هواهاى نفسانى و امیال و اغراض دنیایى سرچشمه مى‏گیرد. آنان که با تحریف‏هاى معارف دینى مردم را به گمراهى مى‏کشانند کسانى هستند که داراى روحیه تسلیم و بندگى در مقابل خداى متعال نیستند، یا در اثر القائات و وسوسه‏هاى شیطانى روحیه تسلیم و بندگى را از دست داده‏اند.
روحیه تسلیم و بندگى اقتضا مى‏کند انسان در مقابل خدا و دستورات او تسلیم و در عمل و گفتار پاى‏بند شریعت و ارزش‏هاى دینى باشد. وجود این روحیه از آن جهت لازم است که ممکن است بسیارى از دستورات شریعت و دین با خواسته‏هاى نفسانى انسان موافق نباشد و انسان با طوع و رغبت حاضر به پذیرش و عمل آنها طبق نباشد. انسان‏ها در چنین مواردى دایما بر سر دو راهى هستند و ناگزیر مى‏باید یک راه را انتخاب کنند؛ یا خواسته خدا و شریعت را برگزینند و با هواى نفس مخالفت کنند، یا هواى نفس و خواسته خود را بر خواست خدا و ارزش‏هاى دینى مقدم بدارند. کم نیستند انسان‏هایى که در این امتحان بزرگ خواسته‏هاى نفسانى را بر خدا و ارزش‏هاى دینى مقدم مى‏دارند. در این میان، برخى از این گروه این روحیه و مردانگى را دارند که به صراحت بگویند ما خود را پاى‏بند اعتقادات دینى و ارزش‏هاى آن نمى‏کنیم، البته در صدد تحریف و ضدیت با ارزش‏هاى دینى هم نیستیم. این نوع برخورد با دین، فتنه در دین محسوب نمى‏شود و چنین روحیه‏اى منشا فتنه نیست؛ زیرا کسى با فریب کارى به گمراهى کشیده نشده است.
زمانى فقدان روحیه تسلیم و بندگى در مقابل خدا و دستورات الهى منشا فتنه در دین مى‏شود که فاقدان آن در صدد برآیند تا با توجیهات واهى، دین را طبق خواسته‏هاى نفسانى خود تفسیر کنند.
چنین انسان‏هایى به ویژه اگر از نظر موقعیت اجتماعى در مقامى باشند که عده‏اى ممکن است از آنها حرف شنوى داشته باشند، بیشتر از هر کس دیگر مورد طمع شیاطین هستند؛ زیرا این اشخاص خواسته‏هایى دارند که از یک طرف شریعت و دین آدمى را از آنها نهى کرده است و از طرف دیگر گذشتن از این امور و صرف نظر کردن از آن، براى این اشخاص، به خاطر ضعف روحیه بندگى بسیار سخت است، و از سوى دیگر اینان از توانایى‏هاى برخوردارند که با بهره‏گیرى از آنها گاه مى‏توان حق را بر خود آنان مشتبه کرد. شیطان از این فرصت طلایى حداکثر استفاده را مى‏کند و با نفوذ در دل و جان چنین انسان‏هایى آنها را در جهت فتنه و انحراف دین تشویق و ترغیب مى‏کند. شیطان براى عملى کردن نقشه خود، خواسته‏هاى نفسانى این اشخاص را پیش چشم آنها مجسم مى‏کند و آتش شوق بهره‏مندى از آنها را در جان آنها شعله ور مى‏گرداند. از طرف دیگر چنین به آنها القا مى‏کند که از کجا آنچه علما و بزرگان دین به عنوان وظایف و ارزش‏هاى دینى بیان کرده‏اند همان‏هایى باشد که خدا و دین از ما خواسته است؟
چنین افرادى چون مى‏بینند با وجود سخنان عالمان دین و علوم اهل بیت و با وجود قرآن، آنها به خواسته‏هاى نفسانى و هوس‏هایشان نمى‏رسند، در صدد برمى‏آیند تا راه جدیدى پیدا کنند که هم به خواسته‏هاى خود برسند و هم به حسب ظاهر از رقبه اسلام خارج نشده باشند و از مزایا و موقعیت‏هاى اجتماعى جامعه دینى برخوردار باشند. بنابراین آنچه از درون آنها را به سوى انحراف سوق مى‏دهد عدم روحیه تسلیم و بندگى و تبعیت از هواهاى نفسانى است.
حضرت على علیه‏السلام در پاسخ به این سوال که چه عواملى سبب مى‏شود تا کسانى در جامعه اسلامى در صدد ایجاد فتنه در دین برآیند، مى‏فرمایند ریشه همه فتنه‏هایى که در دین واقع مى‏شود هواهاى نفسانى است که اشخاص مذکور نمى‏توانند از آنها صرف نظر کنند و براى رسیدن به آنها، با اختراع راه جدید در مقابل احکام و ارزش‏هاى دینى، دست به فتنه مى‏زنند.
اما راه جدیدى که آنها براى پیشبرد مقاصد خویش به کار مى‏گیرند چیست؟ حضرت مى‏فرمایند آنها احکامى را طبق امیال نفسانى خویش ابداع مى‏کنند و آنها را به اسلام نسبت مى‏دهند و با تفسیر و توجیه‏هاى خودساخته و بى‏اساس به تحریف حقایق دین مى‏پردازند و قرآن و آیات الهى را به راى خویش تفسیر مى‏کنند. در نتیجه، سخنانى مى‏گویند که با حقیقت دین و قرآن کریم سازگار نیست و مردم را در جهت خلاف قرآن و ارزش‏هاى دینى سوق مى‏دهد. البته بدیهى است که این افراد برآنند تا به نحوى عمل کنند که مردم از اهداف شیطانى آنها مطلع نگردند؛ زیرا مى‏دانند در آن صورت از آنها تبعیت نخواهند کرد.
بنابراین حضرت على علیه‏السلام ریشه همه فتنه‏ها و بدعت‏هایى که در دین گذاشته مى‏شود فقدان روحیه تسلیم و بندگى و وجود روحیه هواپرستى مى‏دانند و مردم و به خصوص خواص جامعه را، از تبعیت هوا و هوس برحذر مى‏دارند و از این که مصداق آیه ارایت من اتخذ الهه هواه -فرقان، 43. ?
قرار گیرند هشدار مى‏دهد.
البته شاید کسانى که امروز در نقش کارآمدترین نیروها و عوامل شیطان در تحریف معارف دینى انجام وظیفه مى‏کنند در ابتدا چنین تصمیمى نداشته‏اند. چه بسیار بودند انسان‏هایى که در آغاز جزء مسلمانان راستین و در شمار مبلغان راستین قرآن و معارف دین به شمار مى‏رفتند، ولى در نیمه راه تغییر جهت دادند و به صف مخالفان اسلام پیوستند و از ولایت خدا خارج شدند و ولایت و سرپرستى شیطان را پذیرفتند. همچنان که فراوانند انسان‏هایى که بعد از سال‏ها ضلالت و گمراهى و گمراه کردن دیگران، توبه کرده، به دامن اسلام بازگشتند و بقیه عمر خویش را صرف جبران گذشته نامطلوب خود کردند.
در هر حال، این تغییر موضع‏ها و جابه‏جایى انسان‏ها در طول زندگى، امرى است که در صحنه حیات انسان‏ها فراوان اتفاق افتاده است؛ لکن آنچه توجه به آن ضرورى این است که از نظر قرآن هیچ گناهى خطرناک‏تر و بزرگ‏تر از فتنه در دین نیست. بزرگ‏ترین گناه آن است که کسانى بعد از آن که حق را شناختند و با احکام و معارف دین آشنا شدند، در صدد برآیند تا مردم را از آشنایى و عمل به آن باز دارند.
در هر صورت، آنچه در پایان توجه همگان را بدان جلب مى‏کنیم و از خداى متعال مى‏خواهیم ما را بدان موفق بدارد این سخن گران قدر حضرت على علیه‏السلام است که مى‏فرمایند حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا؛ خود،
-بحار: ج 8، ص 145. ? عقاید و افکار و اعمال خویش را ارزیابى نمایید و خود، خویشتن را در دادگاه وجدان محاکمه کنید و قبل از آن که فرصت توبه و بازگشت به سوى خدا از دست برود به دامن قرآن و دین حق بازگردید و خود را از دام شیطان و نفس اماره نجات دهید و از سوء عاقبت و فرجامى ناخواسته بترسید. سخن خود را با هشدار قرآن کریم در این زمینه به پایان مى‏بریم که مى‏فرماید:

ثم کان عاقبه الذین اسائوا السواى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها بستهزءون -روم، 10.

آن گاه فرجام کسانى که بدى کردند این گونه شد که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به مسخره مى‏گرفتند. از خداى متعال درخواست مى‏کنیم همگان را به راه حق هدایت کند.




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 2:30 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تلقی نهج البلاغه از عبادت

تلقی نهج البلاغه از عبادت چگونه است ؟ تلقی نهج البلاغه از عبادت ،
تلقی عارفانه است ، بلکه سرچشمه و الهام بخش تلقی‏های عارفانه از
عبادتها در جهان اسلام ، پس از قرآن مجید و سنت رسول اکرم ، کلمات علی‏
و عبادتهای عارفانه علی است .
چنانکه می‏دانیم ، یکی از وجهه‏های عالی و دور پرواز ادبیات اسلامی ، چه‏
در عربی و چه در فارسی ، وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احدیت . اندیشه‏های نازک و
ظریفی به عنوان خطابه ، دعا ، تمثیل ، کنایه ، به صورت نثر و یا نظم در
این زمینه به وجود آمده است که راستی تحسین آمیز و اعجاب انگیز است .
با مقایسه با اندیشه‏های ما قبل اسلام در قلمرو کشورهای اسلامی می‏توان‏
فهمید که اسلام چه جهش عظیمی در اندیشه‏ها در جهت عمق و وسعت و لطف و
رقت به وجود آورده است ، اسلام از مردمی که بت یا انسان و یا آتش را
می‏پرستیدند و بر اثر کوتاهی اندیشه مجسمه‏های ساخته دست خود را معبود خود
قرار می‏دادند و یا خدای لایزال را در حد پدر یک انسان تنزل می‏دادند و
احیانا پدر و پسر را یکی می‏دانستند و یا رسما اهورامزدا را مجسم‏
می‏دانستند و مجسمه اشرا همه جا نصب می‏کردند ، مردمی ساخت که مجردترین‏
معانی و رقیقترین اندیشه‏ها و لطیف‏ترین افکار و عالیترین تصورات را در
مغز خود جای دادند .
چطور شد که یک مرتبه اندیشه‏ها عوض شد ، منطق‏ها تغییر کرد ، افکار اوج‏
گرفت ، احساسات رقت یافت و متعالی شد و ارزشها دگرگون گشت ؟
" سبعه معلقه " و " نهج البلاغه " دو نسل متوالی هستند ، هر دو نسل‏
نمونه فصاحت و بلاغت‏اند ، اما از نظر محتوی تفاوت از زمین تا آسمان‏
است . در آن یکی هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم‏
و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد ،

و در این یکی عالیترین مفاهیم انسانی .
اکنون برای اینکه نوع تلقی " نهج البلاغه " از عبادت روشن شود به ذکر
نمونه‏هائی از کلمات " علی " می‏پردازیم و سخن خود را با جمله‏ای آغاز
می‏کنیم که درباره تفاوت تلقیهای مردم از عبادت گفته شده است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:54 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

داستان ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اکرم

قضیه دیگر که باز در سیره ابن هشام است ، از این بالاتر است . در
زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان‏
تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود ، در ماههای حرام ( 1 ) مزاحم پیغمبر
اکرم نمی‏شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی‏شدند

یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت .
رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می‏کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ
در عرفات جمع می‏شدند ( آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص )
می‏رفت در میان قبائل گردش می‏کرد و مردم را دعوت می‏نمود . نوشته‏اند در
آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می‏کرد و هر چه پیغمبر
می‏فرمود ، او می‏گفت دروغ می‏گوید ، به حرفش گوش نکنید . رئیس یکی از
قبائل خیلی با فراست بود . بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد ، به‏
قوم خودش گفت اگر این شخص از من می‏بود لاکلت به العرب . یعنی من‏
اینقدر در او استعداد می‏بینم که اگر از ما می‏بود ، به وسیله وی عرب را
می‏خوردم . او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم‏
( بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود ) به شرط اینکه تو هم به ما قولی‏
بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی .
فرمود اینکه چه کسی بعد از من باشد ، با من نیست با خداست . این ،
مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است .