به نام خدا
امامت به معنی ولایت
امامت ، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهوم امامت است و کتابهای
شیعه پر است از این مطلب ، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است .
البته از اینکه میگویم وجه مشترک ، سوء تعبیر نکنید . چون ممکن است شما
با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مسئله را به همین شکل
مطرح میکنند . مسئلهای است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع
نیز از صدر اسلام مطرح بوده و من یادم هست که کربن حدود ده سال پیش در
مصاحبهای که با علامه طباطبائی داشت ، از جمله سؤالاتی که کرد این بود که
این مسئله را آیا شیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه ؟ میخواست
بگوید از این دو تا یکی از دیگری گرفته است . علامه طباطبایی گفتند
متصوفه از شیعه گرفتهاند برای اینکه این مسئله از زمانی در میان شیعه
مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در
میان متصوفه مطرح نبود . بعدها این مسئله در میان متصوفه مطرح شده است .
پس اگر بنا بشود که از این دو تا یکی از دیگری گرفته باشد ، باید گفت
متصوفه از شیعه گرفتهاند . این مسئله ، مسئله انسان کامل و به تعبیر دیگر
حجت زمان است . عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند . مولوی
میگوید " پس به هر دوری ولی قائم است " در هر دورهای یک انسان کامل
که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد . هیچ عصر و زمانی از یک
ولی کامل که آنها گاهی از او تعبیر به قطب میکنند ، خالی نیست . و برای
آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از
اذهان ما خیلی دور است . از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی
دلهاست بدین معنی که او
یک روح کلی است محیط بر همه روحها . باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم
که البته افسانه است ، در این مورد اشارهای دارد . او افسانهها را ذکر میکند به اعتبار اینکه میخواهد مطلب خودش را بگوید . هدف او نقل تاریخ نیست . افسانهای را نقل میکند تا مطلبش را بفهماند . [ میگوید ] ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست . ماهیها سر از دریا در آوردند در حالیکه به دهان هر کدامشان سوزنی بود . تا آنجا که میگوید :
، به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست « و لولا الحجة لساخط الارض باهلها » یعنی هیچوقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد . و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائلند و ما در اغلب زیارتها که میخوانیم به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف میکنیم یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است . ما در زیارت میگوئیم ( این را همه ما همیشه میخوانیم و جزء اصول تشیع است ) : « اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی » ( تازه ما برای مردهاش میگوئیم . البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند . چنین نیست که زندهاش اینطور نبوده و فقط مردهاش اینطور است . ) من گواهی میدهم که تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک |
میگوید دارد یا نه ؟ و اگر دلالت دارد آیا
فقط امامت به معنی رهبری سیاسی و اجتماعی را میگوید یا امامت به معنی
مرجعیت دینی و حتی امامت به معنی ولایت معنوی را هم میگوید ؟ از این که فارغ شدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم ببینیم که در سنت پیغمبر ( ص ) راجع به امامت چه آمده . بعد مسئله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول میکند ؟ آیا میگوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر ( ص ) باید به وسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین خود را تعیین کرده است ؟ همین طور در آن دوتای دیگر عقل چه میگوید ؟ |
به نام خدا
امامت به معنی مرجعیت دینی
گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود . مردم وقتی میخواستند از متن اسلام
بپرسند ، از پیغمبر میپرسیدند ، آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سئوال
میکردند . مسئله اینست که آیا هر چه اسلام میخواسته از احکام و دستورات
و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم
مردم گفته است ؟ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان
اجازه نمیداد که تمام دستورات اسلام باشد . علی ( ع ) وصی پیغمبر بود و
پیامبر تمام کما کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را ، آنچه را که هست و
باید گفته بشود ، به علی ( ع ) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق
العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل
خودش در گفتهاش خطا و اشتباه نمیکند و نا گفتهای از جانب خدا نیست الا
اینکه او میداند ، معرفی کرد و گفت ایها الناس ! بعد از من در مسائل
دینی هر چه میخواهید سؤال بکنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید . در
واقع در اینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلاممیشود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد ، کارشناسی من جانب
الله ، [ و ائمه ] یعنی افرادی که اسلام شناس هستند البته نه اسلامشناسانی
که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهرا جایز الخطا
باشند بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است ،
علوم اسلام را از پیغمبر گرفتهاند ، از پیغمبر ( ص ) رسیده به علی ( ع )
و از علی ( ع ) رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام ،
یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمیکند ، از هر امامی به امامان بعد
رسیده است .
اهل تسنن برای هیچکس چنین مقامی قائل نیستند . پس آنها در اینگونه
امامت ، اصلا قائل به وجود امام نیستند ، قائل به امامت نیستند نه اینکه
قائل به امامت هستند و میگویند علی ( ع ) امام نیست و ابوبکر چنین است
. برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنین شأن
و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه را از
ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل میکنند . ولی شیعه امامان خودش را معصوم
از خطا میداند و محال است که به خطایی برای امام اقرار بکند . [ در
کتابهای اهل تسنن مثلا آمده است ] ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه
کرد بعد خودش گفت : ان لی شیطانا یعترینی یک شیطانی است که گاهی بر
من مسلط میشود و من اشتباهاتی میکنم . و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا
کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند .
میگویند وقتی که ابوبکر مرد ، خاندان او و از جمله عایشه که دختر
ابوبکر و همسر پیغمبر بود گریه و شیون میکردند . صدای
برمیگردد به این معنا که مسلما وحی فقط به پیغمبر اکرم میشد . ما
نمیگوئیم که به ائمه ( ع ) وحی میشود . اسلام را فقط پیغمبر ( ص ) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود ، به پیغمبر گفت . اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد . ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه ؟ اهل تسنن حرفشان اینست که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابهاش گفت . بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت نشده گیر میکنند که چه کنیم ؟ اینجاست که مسئله قیاس وارد میشود و میگویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل میکنیم که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیائید تکمیلش کنید ؟ ! ولی شیعه میگوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد . پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد ، همه ، آنهایی نبود که به عموم مردم گفت ( بسیاری از دستورات بود که اصلا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد ، بعدها سؤالش را میکردند ) بلکه همه دستوراتی را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای مردم بیان کن . اینجاست که مسئله عصمت هم به میان میآید . شیعه میگوید همانطور که امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود ، آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود . زیرا همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع مؤید به تأیید الهی بود ، این شاگرد خاص هم مؤید به تأیید الهی بود . پس این ، مرتبه دیگری است برای امامت . |
به نام خدا
امامت به معنی رهبری اجتماع
مسئله امامت به معنی اولی که عرض کردم ، همین ریاست عامه است .
یعنی پیغمبر که از دنیا میرود یکی از شئون او که بلا تکلیف میماند ،
رهبری اجتماع است . اجتماع زعیم میخواهد و هیچکس در این جهت تردید
ندارد . زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ اینست مسئلهای که اصل آن را
هم شیعه قبول دارد و هم سنی . هم شیعه قبول دارد که اجتماع نیازمند به
یک زعیم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی . و در همین جاست که
مسئله خلافت به آن شکل مطرح است . شیعه میگوید پیغمبر ( ص ) رهبر و
زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید
بدست علی ( ع ) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را
لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد ، قبول ندارند و میگویند در این جهت
پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر
را بعد از پیغمبر انتخاب کنند . پس آنها هم اصل امامت و پیشوایی را که
مسلمین باید پیشوا داشته باشند قبول دارند منتها آنها میگویند پیشوا به
آن شکل تعیین میشود و شیعه میگوید خیر ، به آن شکل تعیین شد ، پیشوا را
خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد .
اگر مسئله امامت در همین حد میبود یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین
بعد از پیغمبر بود ، انصافا ما هم که شیعه هستیم امامت را جزء فروع دین
قرار میدادیم نه اصول دین .
میگفتیم این یک مسئله فرعی است مثل نماز . اما شیعه که قائل به امامت
است تنها به این حد اکتفا نمیکند که علی ( ع ) یکی از اصحاب پیغمبر ، ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان و ابیذر هم یکی از اصحاب پیغمبر بودند و علی ( ع ) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقی و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود . نه ، شیعه در این حد واقف نیست ، دو مسئله دیگر میگوید که اصلا اهل تسنن به این دو مسئله در مورد احدی قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و از علی ( ع ) نفی میکنند . یکی مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی است . |
به نام خدا
شئون رسول اکرم
پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود در زمان خودشان به
حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شئون متعددی بودند یعنی در آن واحد
چند کار داشتند و چند پست را اداره میکردند . اولین پستی که پیغمبر اکرم
از طرف خدا داشت و عملا هم متصدی آن پست بود ، همین بود که پیغمبر بود
یعنی احکام و دستورات الهی را بیان میکرد . آیه قرآن میگوید : « ما
اتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا »( 1 ) آنچه پیغمبر برایتان
آورده بگیرید و آنچه نهی کرده [ رها کنید ] . یعنی آنچه پیغمبر از احکام
و دستورها میگوید ، از جانب خدا میگوید . پیغمبر از این نظر فقط بیان
کننده آن چیزی است که به او وحی شد . منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی
آن بود ، منصب قضاست . او قاضی میان مسلمین بود ، چون قضا هم از نظر
اسلام یک امر گترهای نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند ، یک نفر
میتواند قاضی باشد . قضاوت از نظر اسلام یک شأن الهی است زیرا حکم به
عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات میخواهد به عدل
حکم کند .
این منصب هم به نص قرآن که میگوید : « فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک
فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما ( 1 ) به پیغمبر تفویض شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند . این نیز یک منصب الهی است نه یک منصب عادی عملا هم پیغمبر قاضی بود منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهدهدار آن بود ، همین ریاست عامه است . و او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود ، مدیر اجتماع مسلمین بود . گفتهاند آیه : « اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم »( 2 ) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست ، هر فرمانی که به شما میدهد ، بپذیرید . قهرا اینکه میگوئیم سه شأن ، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است . یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است . در اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد ، دستوری از جانب خدا رسیده ، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است مثل آنجا که دستورات دینی را میگوید ، نماز چنین بخوانید ، روزه چنان بگیرید و . . . آنجا که میان مردم قضاوت میکند ، دیگر قضاوتش نمیتواند وحی باشند . دو نفر اختلاف میکنند ، پیغمبر طبق موازین اسلامی بین آنها حکومت میکند و میگوید حق با این است یا با آن . اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی میکند که |
در اینجا بگو حق با این هست یا نیست . حالا اگر یک مورد استثنایی باشد
مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است همان طوری که دیگران قضاوت میکنند منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر . خودش هم فرمود من مأمورم که به ظاهر حکم کنم یعنی مدعی و منکری پیدا میشوند و مثلا مدعی دو تا شاهد عادل دارد . پیغمبر بر اساس همین مدرک حکم میکند . این ، حکمی است که پیغمبر کرده [ نه اینکه به او وحی شده باشد ] . در شأن سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است ، اگر فرمانی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ میکند . خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است . او هم به حکم اینکه رهبر است کار میکند و لهذا احیانا مشورت مینماید . ما میبینیم در جنگهای احد ، بدر و در خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم با اصحابش مشورت کرد . در حکم خدا نمیشود مشورت کرد . آیا هیچگاه پیغمبر با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور ؟ بلکه مسائلی پیش میآمد که وقتی درباره آنها با او سخن میگفتند ، میفرمود این مسائل به من مربوط نیست ، من جانب الله چنین است و غیر از این هم نمیتواند باشد . ولی در اینگونه مسائل [ یعنی در غیر حکم خدا ] احیانا پیغمبر مشورت میکند و از دیگران نظر میخواهد . پس اگر در موردی پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکنید ، این ، به حکم اختیاری است که خدا به او داده است . اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد ، یک امر استثنایی است و جنبه استثنایی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام میداد ، به او وحی میشد که |
در اینجا چنین کن و در آنجا چنان ، و در اینگونه مسائل هم پیغمبر فقط
پیام رسان باشد . پس پیغمبر اکرم مسلما دارای این شئون متعدد بوده است در آن واحد . |
به نام خدا
معنی امام
کلمه " امام " یعنی پیشوا . کلمه " پیشوا " در فارسی ، درست ترجمه
تحت اللفظی کلمه " امام " است و در عربی . خود کلمه امام یا پیشوا
مفهوم مقدسی ندارد . پیشوا یعنی کسی که پیشرو است عدهای تابع و پیرو او
هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و
گمراه باشد . قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است . در
یک جا میفرماید : « و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا »( 1 ) ما آنها را
پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم . در جای دیگر میگوید : « ائمة
یدعون الی النار »( 2 ) پیشوایانی که مردم را به سوی آتش میخوانند . یا
مثلا درباره فرعون کلمهای نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است : « یقدم قومه
یوم القیامة »( 3 ) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت میکند . پس
کلمه امام یعنی پیشوا . ما به پیشوای باطل فعلا کاری نداریم ، مفهوم پیشوا
را عرض میکنیم .
پیشوایی در چند مورد است که در بعضی از موارد اهل تسنن هم قائل به
پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند . اما
در بعضی از مفاهیم امامت اصلا آنها منکر چنین امامتی هستند نه اینکه قائل
به آن هستند و در فردش با ما اختلاف
دارند . امامتی که در مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و
فردش با ما اختلاف دارند ، امامت به معنی زعامت اجتماع است که به همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است . خواجه نصیر الدین طوسی در " تجرید " امامت را این طور تعریف میکند : ریاسة عامة یعنی ریاست عمومی . |
به نام خدا
امامت - حدیث ثقلین
1 - این حدیث تواتر معنوی دارد . معنیی که متواتر است و بیشتر در
روایتها همین الفاظ آمده است اینست : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب
الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا لن یفترقا حتی یردا علی
الحوض » .
در شماره چهارم از سال دوم مجله " رسالة الاسلام " ناشر افکار " دار
التقریب بین المذهب الاسلامیه " مقالهای نشر شد و حدیث را به این صورت
نقل کرده بود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » . همان
وقت به امر مرحوم آیة الله بروجردی یکی از فضلای قم به نام آقا شیخ قوام
الدین قمی و شنوهای رسالهای نوشت تحت عنوان " حدیث الثقلین " و
فرستاد به دار التقریب . دار التقریب این رساله را مستقلا چاپ کرد .
در آن رساله مأخذ این حدیث در کتب صحاح و مسانید و سنن و همچنین نقل
این حدیث در تفاسیر و سیر و تواریخ و کتب لغت به مناسبات مختلف مثلا
در تفاسیر به مناسبت آیه : « سنفرغ لکم آیه الثقلان »
و یا آیه اعتصام و یا آیه مودت و آیه تطهیر ، و در لغت به مناسبت ماده
ثقل و امثال اینها ذکر شده است . از جمله میگوید در صحیح مسلم جزء هفتم صفحه 122 و سنن ترمذی جزء دوم صفحه 307 و سنن داودی جزء دوم صفحه 432 و مسند احمد جزء 3 صفحه 14 و 17 و 26 و 59 و جزء چهارم صفحه 366 و 371 و جزء پنجم صفحه 182 و 189 و مستدرک حاکم جزء سوم صفحه 109 و طبقات ابن سعد جزء 4 صفحه 8 و اسد الغابه جزء دوم صفحه 12 و جزء سوم صفحه 147 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید صفحه 130 در معنی عترت . 2 - کلمه ثقلان در قرآن به جن و انس گفته شده . باید دید به چه مناسبت در این حدیث به کار رفته است . در این حدیث چند نکته هست ، یکی اینکه چرا به این [ یعنی اهل بیت ] در خبر ثقل گفته شده است ؟ دیگر اینکه چرا قرآن ثقل اکبر و اهل بیت ثقل اصغر گفته شده است ؟ در برخی تعبیرات است که « احدهما اعظم من الاخر » . در بعضی احادیث است که سئوال شده : « و ما الثقلان ؟ قال صلی الله علیه و آله و سلم : کتاب الله طرفه بید الله و طرفیه بایدیکم و الثقل الاصغر عترتی » . در بعضی روایات است : « فانهما حبلان لا ینقطعان الی یوم القیامة » . مطلب سوم که عمده است اینست که پیغمبر اکرم فرمود این دو تا از هم جدا نمیشو ند . مقصود این نیست که اینها خودشان راهشان را از هم جدا نمیکنند ، از هم قهر نمیکنند و بین آنها اختلاف و جنگ و جدال پیدا نمیشود . مقصود اینست که تمسک به اینها از یکدیگر تفکیک نمیپذیرد . هر که بخواهد " حسبنا کتاب الله " |
بگوید آنچنانکه عمر در صدر اسلام گفت و یا " حسبنا ما روی لنا من اهل
البیت " بگوید آنچنانکه اخبار یین ما گفته و عملا غالب علمای شیعه
چنینند ، و بخواهند به این وسیله میان آنها تفکیک کنند بدانند که مسیر
نیست .
مطلب چهارم تضمین رسول اکرم است که اگر به این دو ثقل دقیقا متمسک
شوید هرگز گمراه و بدبخت نخواهید شد .
انحراف و انحطاط مسلمین از آنجا شروع شد که میان ایندو خواستند تفکیک
کنند .
اکنون خوب است درباره تفکیک ناپذیری آنها بحث کنیم . چرا آورنده
یک شریعت و قانون و کتاب آسمانی غیر از آن شریعت چیز دیگر را نیز
ضمیمه میکند ؟
این مسئله [ مربوط ] به عمیق بودن قرآن و نیازمند به مفسر بودن شریعت
است . در مقام تمثیل باید گفت یک وقت هست که ما یک وسیله سادهای از
یک کشوری وارد میکنیم مثلا پارچه و یا کفش و یا ظروف وارد میکنیم ،
دیگر نیازی به افرادی که همراه آنها باشند و به ما یاد بدهند نداریم .
پارچه است میدوزیم ، ظرف است استفاده میکنیم ، کفش و کلاه است
میپوشیم . اما یک وقت هست که یک کارخانه وارد میکنیم . حتما باید
متخصص از خود آنجا برای نصب و اداره بیاید برای مدت زیادی که مردم
بومی یاد بگیرند . یا مثلا سلاحهای مدرن جنگی فرستاده میشود . حتما باید
تکنسینهایی هم همراه آنها بفرستند و سالیان دراز به آنها تعلیم بدهند و
آنها هم دقیقا تعلم کنند تا یاد بگیرند .
شنیدیم که فرانسه هواپیماهای میراژ به لیبی فروخت ولی گفته شده که خود
خلبانان لیبی حداقل تا دو سال نمیتوانند از اینها
استفاده کنند .
مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی در اسلام که پیغمبر اکرم در این حدیث متواتر فرموده است ، جز این نیست که برای تفسیر قرآن و فهم قرآن و هدفهای آن و توضیح و تشریح اهداف و معارف آن و مقررات آن و اخلاق آن ، فهم ساده عرفی که هر که زبان عربی میداند پس کافی است ، کافی نیست . لهذا دیدیم که چه انحرافها پیدا شد از قبیل قول به تجسم که انکم سترون ربکم یوم القیامة کما ترون القمر لیلة البدر . " حسبنا کتاب الله " اینطور نتیجه میدهد که نتیجهاش اشعری گری است و یا اعتزال است که هر دو مکتب ، مکتب انحرافی بود . پس ائمه در واقع تکنسینهای قرآن هستند در خارج از کشور ظاهر و محسوس که علمشان علم افاضی و لااقل تعلیمی خصوصی است . علی علیهالسلام در ذیل جملههای خطاب به کمیل فرمود : « هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون » . [ علم و دانش با بینایی حقیقی به ایشان یکباره روی آورده و با آسودگی و خوشی یقین و باور به کار بستهاند و سختی و دشواری اشخاص به ناز و نعمت پرورده را سهل و آسان یافتهاند و به آنچه نادانان از آن دوری گزینند انس و خو گرفتهاند ] . ( 1 ) ایضا در خطبه 2 نهج البلاغه میفرماید : « [ هم ] موضع سره و لجأ امره و عیبة علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم أقام » |
²انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه . . . لا یقال بال محمد صلی الله علیه
و آله من هذه الامة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا . هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفییء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة » . [ آل پیغمبر اکرم نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت میباشند و خزینه دانش آن وجود محترم هستند و مرجع حکمتهای آن جناب و حافظ کتابهایش میباشند و مانند کوههایی هستند برای دینش . حضرت رسول اکرم به کمک آنان پشتش را راست کرد و لرزش بدنش را زائل نمود . . . هیچیک از این امت با آل محمد صلی الله و علیه و آله طرف مقایسه نبوده و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش ایشان بهرهمندند با آنان برابر نیستند . آل محمد علیهم السلام اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند . دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق میشوند و خصائص امامت در آنان جمع و حق ایشان است و بس ، و درباره آنان وصیت و ارث بردن ثابت است ] . ایضا در خطبه 4 میفرماید : « بنا اهتدیتم فی الظلماء و تسنمتم العلیاء و بنا انفجرتم عن السرار و قر سمع لم یفقه الواعیة » . . . [ ( این خطبه را حضرت بعد از کشته شدن طلحه و زبیر فرموده است ) : موقعی که در تاریکی گمراهی و نادانی بودید به سبب ما هدایت شدید و به راه راست قدم نهادید و بر کوهان بلندی سوار شدید و به واسطه ما از تیرگی شبهای آخر ماه داخل روشنایی صبح گردیدید . کر شود گوشی که از فریاد رهنما پند نگرفته . . . ] . ایضا در خطبه 145 : « و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه و لن تمسکوا به حتی تعرفوا الذی نبذه فلتمسوا ذلک من » |
عند اهله فانهم عیش العلم و موت الجهل هم الذین یخبرکم حکمهم عن علمهم
و صمتهم عن منطقهم ( عن حکم منطقهم خطبه 237 ) و ظاهرهم عن باطنهم لا
یخالفون الدین و لا یختلفون فیه » ( لا یخالفون الدین اشاره است به مقام
عصمت و لا یختلفون فیه اشاره است به مقام علم ، و این دو شرط در متخصصان
الهی لازم است ) . « فهو بینهم شاهد صادق و صامت ناطق » .
[ و هرگز به عهد و پیمان قرآن وفا نمیکنید تا کسی را که نقض عهد کرده
و پیمان شکسته بشناسید ، و هرگز به کتاب خدا چنگ نمیزنید تا کسی را که
آنرا دور انداخته بشناسید . پس راه راست و وفای به عهد و پیمان و
کیفیت وابسته شدن به قرآن را از اهل آن درخواست نمائید زیرا ایشان زنده
دارنده علم و دانش و میراننده جهل و نادانی هستند . آنانند کسانی که حکم
ایشان شما را آگاه میسازد از علم و دانائیشان ، و خاموشی آنان از
گفتارشان و ظاهرشان و از باطنشان . مخالف دین نیستند و در آن با یکدیگر
اختلاف ندارند . پس دین درباره آنان گواهی است راستگو و خاموشی است
گویا ] .
ایضا خطبه 237 : « هم عیش العلم و موت الجهل یخبرکم حلمهم ( خطبه 145
: حکمهم ) عن علمهم و صمتهم عن حکم منطقهم لا یخالفون الحق ( ای العصمه )
و لا یختلفون فیه ( ای العلم الصافی المصیب ) هم دعائم الاسلام و ولائج
الاعتصام بهم عاد الحق فی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن
منبته عقلوا الدین عقل وعایة و رعایة لا عقل سماع و روایة فان رواش العلم
کثیر و رعاته قلیل » .
[ آل محمد ( ص ) زنده کننده علم و دانایی و از بین برنده جهل و نادانی
هستند . شما را آگاه میسازد بردباریشان از
دانائیشان ، و ظاهرشان از باطنشان و خاموشیشان از راستی و درستی گفتارشان
. حق را مخالفت نمیکنند و در آن اختلاف ندارند . ایشان ستونهای اسلام و پناهگاهها هستند . به وسیله ایشان حق به اصل و موضع خود باز میگردد و باطل و نادرستی از جای آن دور و نابود میشود و زبانش آنجا که حق آشکار شد بریده میگردد . دین را شناختند شناختنی که از روی دانایی و رعایت نمودن است نه شناختنی که از روی شنیدن و نقل نمودن باشد و روایت کنندگان علم بیشمار و رعایت کنندگان آن کمند ] . ایضا خطبه 145 : « و انه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شیء اخفی من الحق و لا اظهر من الباطل . . . فالکتاب یومئذ و اهله طریدان منفیان و صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما مؤو فالکتاب و اهله فی ذلک الزمان فی الناس و لیسا فیهم و معهم و لیسا معهم » . [ زود است که بعد از من بر شما روزگاری بیاید که چیزی در آن پنهانتر از حق و درستی نبوده و آشکارتر از باطل و نادرستی نباشد . . . پس قرآن و اهل آن در آن روز دور انداخته شده و در میان جمعیت نیستند و این هر دو با هم در یک راه یار هستند و کسی قرآن و اهلش را احترام نکرده نزد خود نگاه ندارد . پس قرآن و اهل آن در آن زمان در بین مردم بوده و با ایشان هستند و ( در عین حال ) در میانشان نبوده و با آنها نمیباشند ] . |
به نام خدا
امامت ائمه اطهار علیهم السلام - حدیث ثقلین
این حدیث متواتر است بین فریقین : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب
الله و عترتی » رجوع شود به رساله آقا شیخ قوام و شنوهای ضمیمه رساله
الاسلام و به بحار الانوار جلد حالات حضرت رسول ( ص ) ، وصایای حضرت .
این حدیث چون طبق معمول همیشه مقدمه گریز به مصیبت بوده که این بود
توصیه پیغمبر و هنوز آب غسل پیغمبر نخشکیده . . . نتیجتا چنین تعبیر
میکنیم که عترت پامال و بی اثر شد . ولی اینطور نیست . در عین اینکه
استفادهای که باید از عترت نشد وجود آنها فوق العاده در حفظ میراث اسلام
مؤثر بود . البته خلافت و حکومت و سیاست اسلامی از مسیر اصلی منحرف شد
. از آن نظر عترت پیغمبر نتوانستند خدمتی بکنند . اما معنویت اسلام و
مواریث معنوی رسول اکرم را آنها حفظ کردند و زنده نگه داشتند به طوری که
تدریجا خلافت اسلامی متلاشی و مضمحل شد ولی مواریث معنوی اسلام محفوظ ماند.اسلام آئینی است جامعه و شامل همه شئون زندگی بشر ، ظاهری و معنوی
مانند مکتب فلان معلم اخلاق و فیلسوف نیست که فقط چند عدد کتاب و چند
نفر شاگرد تحویل جامعه داده باشد . اسلام نظامی نوین و طرز تفکری جدید و
تشکیلاتی تازه عملا به وجود آورد . در عین اینکه مکتبی است اخلاقی و تهذیبی
، سیستمی است اجتماعی و سیاسی . اسلام معنی را در ماده ، باطن را در ظاهر
، آخرت را در دنیا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری
میکند . انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود ، دستگاه خلافت را به
منزله پوسته بی مغز و قشر بدون لب در آورد . عناوین " یا امیر المؤمنین
" و یا " یا خلیفه رسول الله " و " جهاد فی سبیل الله " و بالاخره
حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود اما معنی یعنی تقوا و راستی و
عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود
نداشت خصوصا در دوره اموی که با علوم و معارف مبارزه میشد و تنها چیزی
که ترویج میشد شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آباء و انساب
بود . اینجا بود که سیاست از دیانت عملا جدا شد یعنی کسانی که حامل و
حفظ مواریث معنوی اسلام بودند از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت
نمیتوانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آنها بود
از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را از جمعه و
جماعت و القاب و اجازه به حکام اجرا میکردند . آخر الامر کار یکسره شد و
این تشریفات ظاهری هم از میان رفت و رسما سلطنتها به شکل قبل از اسلام
پدید آمد و روحانیت و دیانت به کلی از سیاست جدا شد . از اینجاست که
میتوان فهمید بزرگترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد از
روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک شد . در زمان ابوبکر و عمر اگر
چه هنوز سیاست و دیانت تا حدی توأم بود ولی تخم جدایی ایندو از زمان آنها پاشیده شد . کار در زمان خود آنها به آنجا کشید که مکرر عمر اشتباه میکرد و علی ( ع ) از او رفع اشتباه مینمود ولی اینقدر بود که علی ( ع ) طرف مشورت مسلم بود . این بود خطر بزرگ بر عالم اسلام ، و بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد . نسبت ایندو با هم نسبت روح و بدن است . این روح و بدن ، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند . فلسفه پوست حفظ مغز است . پوست از مغز نیرو میگیرد و برای حفظ مغز است . اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است . اگر این پوست از این مغز جدا باشد ، البته مغز گزند میبیند و پوسته خاصیتی ندارد ، باید سوخته و ریخته بشود . ائمه اطهار همتی که کردند این بود که مواریث معنوی اسلام را حفظ کردند ، حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کردند . اولین کسی که حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کرد امام حسین بود . قیام امام حسین چنین اثری داشت ، فهمانید که اسلام تقوا و خدا شناسی و فداکاری و گذشت در راه خداست نه آن چیزی که دستگاه خلافت اموی بپا کرده است . اکنون باید ببینیم مواریث معنوی اسلام چیست و چگونه ائمه اطهار [ آنها را ] حفظ کردند . قرآن میفرماید : « یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة ». ایضا میفرماید : « لیقوم الناس بالقسط ». ایضا میفرماید : « انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا » |
« الی الله باذنه غ. ائمه اطهار اولا امر به معروف و نهی از منکر میکردند
. شدیدترین آن قیام حسینی بود . ثانیا به نشر علم میپرداختند . نمونهاش مکتب امام صادق بود . او شاگردانی نظیر هشام و زراره و جابر بن حیان تحویل داد . همچنین است نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و مباحثات و احتجاجات همه ائمه خصوصا احتجاجات حضرت رضا ( ع ) . از همه بالاتر تقوای عملی و زهد و ایثار و احسان به خلق خدا بود ، شب زندهدار یها به عبادت و رسیدگی به اموال ضعفا و فقرا بود ، اخلاق فاصله اسلامی از عفو وجود و تواضع بود . دیدن آنها مردم را به یاد معنویتهای اسلام و پیغمبر میانداخت . موسی بن جعفر در پای کاخ هارون شب زندهداریها داشت . امام رضا در مقام ولایتعهد دم از « الرب واحد و الاب واحد و الام واحد و لا فضیلة الا بالتقوی » میزد و با حجام و بواب هم غذا و مأنوس و هم صحبت میشد . فلسفه روحانیت حفظ مواریث معنوی اسلام و مغز در مقابل پوست است . جدایی روحانیت از سیاست از قبیل جدائی مغز از پوست است . |
به نام خدا
امامت - رهبری
در ورقههای " یادداشت رهبری و مدیریت " بحث خوبی شده در فرق میان
نبوت و امامت که اولی رهنمایی است و دومی رهبری و همچنانکه رهنمایی
دینی نوعی رهنمایی است که از افق غیب باید رسیده باشد ، یعنی راهنما
باید غیبی باشد رهبری نیز چنین است ، و اینکه پیغمبر اکرم و برخی
پیامبران دیگر هم راهنما بودهاند و هم رهبر ، و ختم نبوت ختم راهنمایی
الهی است نه ختم رهبری الهی .
[ در آن ورقهها آمده است : ] امامت و نبوت دو منصب و دو شأنند و
احیانا قابل تفکیک . بسیاری از پیامبران نبی بوده و رساننده وحی بودهاند
ولی امام نبودهاند همچنانکه ائمه امامند و نبی نیستند ولی ابراهیم و محمد
صلی الله علیه و آله هم نبی هستند و هم امام : « انی جاعلک للناس اماما
غ .
اکنون میگوئیم که نبوت رهنمایی است و امامت ، رهبری وظیفه نبی تبلیغ
است : « و ما علی الرسول الا البلاغ »، ولی وظیفه امام اینست که ولایت و
سرپرستی و رهبری کند کسانی را که رهبری او را پذیرفتهاند .
شیعه همچنانکه نبوت یعنی راهنمایی دینی را من جانب الله میداند ،
رهبری دینی را نیز من جانب الله میداند ، در این جهت میان راهنمایی و رهبری تفکیک نمیکند . پیامبران بزرگ هم راهنما بودهاند و هم رهبر . ختم نبوت ختم رهنمایی الهی و ارائه برنامه و راه است اما ختم رهبری الهی نیست . فرق راهنمایی و رهبری : در [ کتاب ] " دیباچهای بر رهبری " صفحه 76 میگوید : " رهبر به یک تعریف ، کسی است که سبب تسهیل گروه در نیل به هدف رهبری بشود . به عبارت دیگر : وی آسانگر نیل به مقصود است ، راهنمای دستگیر است ، احیانا تنها راه را نمینماید بلکه وسائل طی آن و رسیدن به فرجام آن را نیز فراهم میآورد " . حقیقت اینست که میان رهنمایی و رهبری به حسب مورد عموم من وجه است . [ همانطور که گفتیم ] نبوت از نوع رهنمایی و امامت از نوع رهبری است و ایندو موردا عام من وجه میباشند . ممکن است کسی فقط راهنما باشد و رهبر نباشد مانند همه مبلغین درست ما . ( آنانکه تبلیغشان نادرست است که از بحث خارجند ) اینها کناری ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه میدهند و میگویند تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال . ممکن است بر عکس کسی رهبر باشد ولی رهنما نباشد . یعنی راهی است آشکار و هدفی است مشخص ولی نیاز به نیرویی است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان بخشد و نیروهای خفته را بیدار و ناشکفته را بسوی سازندگی و ابتکار بسیج دهد . همچنانکه ممکن است یک شخص در آن واحد هم رهبر باشد و هم رهنما . |
به نام خدا امامت - حفظ دین |
بهره برداری و بر اساس تشخیص سود خود به نهضت میپیوندد بدون آنکه به
روح و معنی و هدف نهضت ایمان داشته باشد بلکه برای استغلال نهضت آنچنان که مخالفان و مشروطیت ایران به مشروطیت پیوستند و محکمتر سنگ مشروطه را به سینه زدند ، عین الدوله و صدر الاشراف نخست وزیر مشروطه شدند ، اینها شکل و پوسته و ظاهر و قیافه نهضت را حفظ میکنند بلکه آرایش بیشتری میدهند اما روح و هسته و باطن و حقیقت آنرا از میان میبرند و آنرا از درون پوک و خالی میکنند و به تعبیر امیرالمؤمنین : « یکفأ فیه الاسلام کما یکفأ الاناء » . به این ترتیب نهضت را از مسیر خودش منحرف میکنند ، قلب ماهیت میکنند با حفظ صورت . اکثریت قریب به اتفاق مردم که ظاهر بین و صورت پسندند ، راضی و خشنود و شاکر و دعاگو میمانند زیرا شعارها در حد اعلی محفوظ است هر چند اصول از بین رفته است . اینجاست که نیاز به نوعی رشد و روشن بینی به معنی درون بینی لازم است . جمله : « و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین» ممکن است ناظر به خود ائمه اطهار باشد و ممکن است که ناظر به علما و عدولی باشد که همین مراقبت را درباره عقائد مردم نسبت به خود ائمه مینمایند . به هر حال مبارزه با " بدعتها " منحصر به این نیست که مثلا کسی سنت و قانونی علنا به دین بندد و به معنی مشهور ادخال ما لیس من الدین فی الدین نماید . گاهی تدریجا طرز تفکر مردم نسبت به دین آنچنان عوض میشود که تفکر اصلی مورد استیحاش مردم قرار میگیرد . به هر حال منظور اصلی اینست که همانطور که قرآن فرمود : « الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون »از خارج دنیای اسلام بر اسلام نباید ترسید ، از داخل باید ترسید . ترس از داخل هم منحصر به این نیست |
که مردم به علل خاص شهوانی و غیره فسق و فجور کنند بلکه از نفاق داخلی ،
از نیروهایی که از مواجهه علنی با اسلام میترسند و ما سک اسلام به چهره میزنند و هدفهای پلید خود را زیر سرپوش شعارهای اسلامی آنهم شعارهای غلیظ و شدید با تهی کردن اسلام از درون و محتوا و ابقاء اندام و پوستها و با تغییر دادن مسیر و هدف و بالاخره با نوعی تحریف معنوی ( رک به ورقههای تحریف ( 1 " [ عملی میسازند ، ] از اینها باید ترسید و از فریب خوردن ساده دلان مسلمان از این گروه منافق سنگ اسلام بر سینه زن . |
به نام خدا
امامت و منطق دیالکتیک
یکی از نتایج منطق دیالکتیک اینست که نیاز جامعه را به هدایت و
رهبری نفی میکند . حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق
اینست که توده را واقف به ناهنجاریها و تضادها و نابرابریها بکند و
تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکی ایجاد
شود و چون حرکت ، جبری است و عبور از تز و آنتی تز به سنتز لا یتخلف
است جامعه خود به خود راه خود را طی میکند و به تکامل منتهی میگردد .
رجوع شود به ورقه " رهبری - امامت - دیالکتیک " و به آنچه ما در
حاشیه " از کجا آغاز کنیم ؟ " صفحه 39 نوشتهایم .
[ در ورقه " رهبری - امامت - دیالکتیک " آمده است : ] یکی از
مسائل مهم در باب رهبری و امامت مخصوصا به مفهوم اسلامی امامت اینست
که وظیفه به اصطلاح روشنفکر چیست ؟ آیا وظیفه روشنفکر و مسئولیت روشنفکر
فقط منعکس کردن ناهمواریها و ناهنجاریها و بیدار کردن شعور طبقات
استثمار شده و وارد کردن
تضاد واقعی طبقاتی در وجدان طبقات محروم و توده است و دیگر جامعه خود
بخود و دیالکتیکی وار حرکت میکند ؟ یا نه ، جامعه بیش از هر چیز نیاز به رهبری و هدایت و امامت دارد . لازمه جبری تضادها تکامل نیست . تکامل بدون هدایت و پیشوایی و رهنمایی و رهبری غیر میسر است . در جزوه " از کجا آغاز کنیم ؟ " ( 1 ) صفحات آخر بحث مفصلی تحت عنوان مسئولیت و رسالت روشنفکر طرح کرده است و در صفحه 39 میگوید : " مسئولیت روشنفکر به طور خلاصه انتقال ناهنجاریهای درون جامعه به احساس و خود آگاهی مردم آن جامعه است ، دیگر جامعه خود حرکتش را انجام خواهد داد " البته در چند سطر بعد جملههایی دارد که ضد این مطلب است ، نیاز جامعه را به هدایت و راهنمایی تأیید میکند . [ و در حاشیه جزوه " از کجا آغاز کنیم ؟ " صفحه 39 استاد شهید با اشاره به جملات ذکر شده مینویسد : ] چنین فرض شده که روشنفکر مسئولیتی از نظر رهبری جامعه ندارد ، تضاد و دیالکتیک خود راه خود را انتخاب میکند . وظیفه روشنفکر منعکس کردن تضادهاست و به عبارت دیگر برانگیختن طبقات محروم است علیه طبقات حاکم . و آنچه در چند سطر بعد میگوید : " و تعیین راه حل و ایدهآلهای مشترک برای جامعه و بخشیدن یک عشق و ایمان مشترک . . " . بر ضد این مطلب است که جامعه خود حرکتش را انجام میدهد . لازمه دیالکتیک و مثلث تز و آنتی تز و سنتز و تکامل جبری همان سخن اول است . سخن دوم بر ضد اصول مقبوله است . |
.: Weblog Themes By Pichak :.