سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:43 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت در قرآن

در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است . یکی‏
از آن آیات ، آیه : « انما ولیکم الله »است . اتفاقا در همه اینها
روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تأیید می‏کند ما آیه‏ای در
قرآن داریم به این صورت : « انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا
الذین یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و هم راکعون »( 1 ) . " انما "
یعنی منحصرا ( چون اداش حصر است ) . معنی اصلی " ولی " سرپرست است .
ولایت یعنی تسلط و سرپرستی . سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا
و مؤمنینی که نماز را به پا می‏دارند و در حال رکوع زکات می‏دهند . ما در
دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهند . ما در دستورات‏
اسلام ند اریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوئیم این یک قانون‏
کلی است و شامل همه افراد می‏شود . این اشاره است به واقعه‏ای که در خارج‏
یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آنرا روایت کرده‏اند
و آن اینست که علی ( ع ) در حال رکوع بود ، سائلی پیدا شد و سوالی کرد .
حضرت اشاره کرد به انگشت خود . او آمد انگشتر را از انگشت علی ( ع ) بیرون آورد و رفت . یعنی علی ( ع )
صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند . آنقدر عنایت داشت به‏
اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او
فهماند که این انگشتر را درآورد ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .
در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی ( ع‏
) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در
شأن علی ( ع ) نازل شده با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء
دستورات اسلام نیست ، نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن که‏
بگوئیم ممکن است عده‏ای از مردم به این قانون عمل کرده باشند . پس "
کسانی که چنین می‏کنند " اشاره و کنایه است همانطور که در خود قرآن گاهی‏
می‏گوید : « یقولون »می‏گویند ، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته . در
اینجا " کسانی که چنین می‏کنند " یعنی آن فردی که چنین کرد . بنابراین‏
به حکم این آیه علی ( ع ) تعیین شده است به ولایت برای مردم . این ،
آیه‏ای است که مورد استدلال شیعه است . البته این آیه خیلی بیش از این‏
بحث دارد [ که در جلسات آینده درباره‏اش سخن خواهیم گفت ] .
آیات دیگر آیاتی است که درباره جریان غدیر است . خود قضیه غدیر جزء
سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم ولی از آیاتی که در این مورد در
سوره مائده وارد شده یکی این آیه است : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل‏
الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته »( 1 ) ( اینجا لحن ، خیلی‏
شدید است ) ای پیامبر ! آنچه را که بر تو نازل شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکرده‏ای . مفاد این آیه‏
آنچنان شدید است که مفاد حدیث : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات‏
میتة جاهلیة » . اجمالا خود آیه نشان می‏دهد که موضوع آنچنان مهم است که‏
اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است .
سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سوره‏ای است که بر پیغمبر نازل‏
شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده یعنی در
وقتی نازل شده که پیغمبر ( ص ) تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال‏
مکه و ده سال مدینه گفته بوده و این ، جزء آخرین دستورات بوده است .
شیعه سوال می‏کند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که‏
اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند ، همه گذشته‏ها کان لم یکن است ، چیست ؟ یعنی‏
شما نمی‏توانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر
و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است .
ولی ما می‏گوئیم آن موضوع ، مسئله امامت است که اگر نباشد ، همه چیز کان‏
لم یکن است یعنی شیرازه اسلام از هم می‏باشد . به علاوه شیعه از کلمات و
روایات خود اهل تسنن دلیل می‏آورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است .
در همان سوره مائده ، آیه : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم‏
نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »( 1 ) امروز دین را به حد کمال رساندم و
نعمت را به حد آخر تمام کردم ، امروز است که دیگر اسلام را برای شما به‏
عنوان یک دین پسندیدیم ، نشان می‏دهد که در آن روز

جریانی رخ داده که آنقدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت‏
خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام‏
را همان می‏بیند که می‏خواسته و با نبودن آن ، اسلام ، اسلام نیست . شیعه به‏
لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال‏
می‏کند و می‏گوید که آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و آن‏
چیزی باشد که با نبودنش ، اسلام ، اسلام نیست ، چه بوده است ؟ می‏گوید ما
می‏توانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما
نمی‏توانید . به علاوه روایاتی هست که تأیید می‏کند این آیه هم در همین‏
موضوع وارد شده است . اینها ، سه آیه‏ای بود که من به طور عصاره از
استدلالهایی شیعه برایتان عرض کردم .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:41 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حدیثی در باب امامت

قبل از ذکر آیات قرآن در باب امامت ، حدیث معرفی را برایتان عرض‏
می‏کنم که آن را هم شیعه روایت کرده است و هم سنی . معمولا حدیثی را که‏
مورد اتفاق شیعه و سنی باشد ، نمی شود کوچک شمرد زیرا وقتی هر دو فریق‏
از دو طریق روایت می‏کنند تقریبا نشاندهنده اینست که پیغمبر اکرم یا
امام قطعا این مطلب را فرموده است . البته عبارتها کمی با هم فرق‏
می‏کنند ولی مضمون آنها تقریبا یکی است . این حدیث را ما شیعیان اغلب‏
به این عبارت نقل می‏کنیم : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة
جاهلیة » ( 1 ) هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد ، مرده است از
نوع مردن زمان جاهلیت . این ، تعبیر خیلی شدیدی است چون در زمان‏
جاهلیت مردم اصلا مشرک بودند و حتی توحید و نبوت هم نداشتند . این‏
حدیث در کتب شیعه زیاد آمده و با اصول شیعه هم صد در صد قابل انطباق

است . در " کافی " که معتبرترین کتاب حدیث شیعه می‏باشد ، این حدیث‏
هست . عمده اینست که این حدیث در کتابهای اهل تسنن هم هست . آنها در
روایتی به این عبارت نقل کرده‏اند : « من مات بغیر امام مات میتة
جاهلیة » ( 1 ) هر کس بدون امام بمیرد مانند اینست که در جاهلیت مرده‏
است . عبارت دیگری که نقل کرده‏اند اینست : « من مات و لیس فی عنقه‏
بیعة مات میتة جاهلیة » . آنکه بمیرد و در گردن او بیعت یک امام‏
نباشد ، مردنش از نوع مردن جاهلیت است . به عبارتی هم که شیعه نقل‏
می‏کند ، سنیها زیاد نقل کرده‏اند . عبارت دیگر : « من مات و لا امام له‏
مات میتة جاهلیة » . این عبارتها خیلی زیاد است و نشاندهنده اهتمام‏
زیاد پیغمبر اکرم به مسئله امامت است .
کسانی که امامت را تنها به معنی رهبری اجتماعی می‏دانند ، می‏گویند
ببینید پیغمبر اکرم به مسئله رهبری تا کجا اهمیت داده که معتقد شده است‏
اگر امت رهبر و پیشوا نداشته باشد ، اصلا مردنش مردن جاهلی است برای‏
اینکه صحیح تفسیر کردن و صحیح اجرا کردن دستورات اسلامی بستگی دارد به‏
اینکه رهبری ، رهبری درستی باشد و مردم پیوندشان را با رهبر محکم کرده‏
باشند . اسلام یک دین فردی نیست که کسی بگوید من به خدا و پیغمبر اعتقاد
دارم و بنابراین به هیچکس کاری ندارم . خیر ، غیر از خدا و پیغمبر ، تو
حتما باید بفهمی و بشناسی که در این زمان رهبر کیست و قهرا در سایه‏
رهبری او فعالیت کنی . آنها که امامت را به مفهوم مرجعیت دینی معنی‏
می‏کنند ، [ در معنی این حدیث ] می‏گویند کسی که می‏خواهد دین داشته باشد ،
باید مرجع دینی

خودش را هم بشناسد و بداند که دین را از کجا بگیرد . اینکه انسان دین‏
داشته باشد ولی دینش را از مأخذی بگیرد که ضد آنست ، عین جاهلیت است‏
. آن کسی که امامت را در حد ولایت معنوی می‏برد ، می‏گوید این حدیث‏
می‏خواهد بگوید که اگر انسان مورد توجه یک ولی کامل نباشد ، مانند اینست‏
که در جاهلیت مرده است . این حدیث را چون متواتر است خواستم اول عرض‏
کرده باشم که در ذهن شما باشد تا بعد درباره‏اش بحث کنیم . حال برویم‏
سراغ آیات قرآن .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:40 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت به معنی ولایت

امامت ، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهوم امامت است و کتابهای‏
شیعه پر است از این مطلب ، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است .
البته از اینکه می‏گویم وجه مشترک ، سوء تعبیر نکنید . چون ممکن است شما
با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مسئله را به همین شکل‏
مطرح می‏کنند . مسئله‏ای است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع‏
نیز از صدر اسلام مطرح بوده و من یادم هست که کربن حدود ده سال پیش در
مصاحبه‏ای که با علامه طباطبائی داشت ، از جمله سؤالاتی که کرد این بود که‏
این مسئله را آیا شیعه از متصوفه گرفته‏اند یا متصوفه از شیعه ؟ می‏خواست‏
بگوید از این دو تا یکی از دیگری گرفته است . علامه طباطبایی گفتند
متصوفه از شیعه گرفته‏اند برای اینکه این مسئله از زمانی در میان شیعه‏
مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در
میان متصوفه مطرح نبود . بعدها این مسئله در میان متصوفه مطرح شده است .
پس اگر بنا بشود که از این دو تا یکی از دیگری گرفته باشد ، باید گفت‏
متصوفه از شیعه گرفته‏اند . این مسئله ، مسئله انسان کامل و به تعبیر دیگر
حجت زمان است . عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند . مولوی‏
می‏گوید " پس به هر دوری ولی قائم است " در هر دوره‏ای یک انسان کامل‏
که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد . هیچ عصر و زمانی از یک‏
ولی کامل که آنها گاهی از او تعبیر به قطب می‏کنند ، خالی نیست . و برای‏
آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از
اذهان ما خیلی دور است . از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی‏
دلهاست بدین معنی که او

یک روح کلی است محیط بر همه روحها . باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم‏
که البته افسانه است ، در این مورد اشاره‏ای دارد . او افسانه‏ها را ذکر
می‏کند به اعتبار اینکه می‏خواهد مطلب خودش را بگوید . هدف او نقل تاریخ‏
نیست . افسانه‏ای را نقل می‏کند تا مطلبش را بفهماند . [ می‏گوید ]
ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن‏
را خواست . ماهیها سر از دریا در آوردند در حالیکه به دهان هر کدامشان‏
سوزنی بود . تا آنجا که می‏گوید :
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
و تا آنجا که می‏گوید آن شیخ یعنی آن پیر از اندیشه آن طرف واقف شد :
شیخ واقف گشت از اندیشه‏اش
شیخ چون شیر است و دلها بیشه‏اش
مسئله ولایت در شیعه معمولا به آن معنای خیلی به اصطلاح غلیظش مطرح است‏
، به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست « و لولا الحجة
لساخط الارض باهلها » یعنی هیچوقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک‏
انسان کامل خالی باشد . و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی‏
قائلند و ما در اغلب زیارتها که می‏خوانیم به چنین ولایت و امامتی اقرار
و اعتراف می‏کنیم یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است . ما در
زیارت می‏گوئیم ( این را همه ما همیشه می‏خوانیم و جزء اصول تشیع است ) :
« اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی » ( تازه ما برای مرده‏اش‏
می‏گوئیم . البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند . چنین نیست که‏
زنده‏اش اینطور نبوده و فقط مرده‏اش اینطور است . ) من گواهی می‏دهم که‏
تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک

می‏گوید دارد یا نه ؟ و اگر دلالت دارد آیا

فقط امامت به معنی رهبری سیاسی و اجتماعی را می‏گوید یا امامت به معنی‏
مرجعیت دینی و حتی امامت به معنی ولایت معنوی را هم می‏گوید ؟ از این که‏
فارغ شدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم ببینیم که در سنت پیغمبر
( ص ) راجع به امامت چه آمده . بعد مسئله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل‏
کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول می‏کند ؟ آیا
می‏گوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر ( ص )
باید به وسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین خود را
تعیین کرده است ؟ همین طور در آن دوتای دیگر عقل چه می‏گوید ؟




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:39 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت به معنی مرجعیت دینی

گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود . مردم وقتی می‏خواستند از متن اسلام‏
بپرسند ، از پیغمبر می‏پرسیدند ، آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سئوال‏
می‏کردند . مسئله اینست که آیا هر چه اسلام می‏خواسته از احکام و دستورات‏
و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم‏
مردم گفته است ؟ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان‏
اجازه نمی‏داد که تمام دستورات اسلام باشد . علی ( ع ) وصی پیغمبر بود و
پیامبر تمام کما کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را ، آنچه را که هست و
باید گفته بشود ، به علی ( ع ) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق‏
العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل‏
خودش در گفته‏اش خطا و اشتباه نمی‏کند و نا گفته‏ای از جانب خدا نیست الا
اینکه او می‏داند ، معرفی کرد و گفت ایها الناس ! بعد از من در مسائل‏
دینی هر چه می‏خواهید سؤال بکنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید . در
واقع در اینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلاممی‏شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد ، کارشناسی من جانب‏
الله ، [ و ائمه ] یعنی افرادی که اسلام شناس هستند البته نه اسلامشناسانی‏
که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهرا جایز الخطا
باشند بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است ،
علوم اسلام را از پیغمبر گرفته‏اند ، از پیغمبر ( ص ) رسیده به علی ( ع )
و از علی ( ع ) رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام ،
یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمی‏کند ، از هر امامی به امامان بعد
رسیده است .
اهل تسنن برای هیچکس چنین مقامی قائل نیستند . پس آنها در اینگونه‏
امامت ، اصلا قائل به وجود امام نیستند ، قائل به امامت نیستند نه اینکه‏
قائل به امامت هستند و می‏گویند علی ( ع ) امام نیست و ابوبکر چنین است‏
. برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنین شأن‏
و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه را از
ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می‏کنند . ولی شیعه امامان خودش را معصوم‏
از خطا می‏داند و محال است که به خطایی برای امام اقرار بکند . [ در
کتابهای اهل تسنن مثلا آمده است ] ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه‏
کرد بعد خودش گفت : ان لی شیطانا یعترینی یک شیطانی است که گاهی بر
من مسلط می‏شود و من اشتباهاتی می‏کنم . و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا
کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند .
می‏گویند وقتی که ابوبکر مرد ، خاندان او و از جمله عایشه که دختر
ابوبکر و همسر پیغمبر بود گریه و شیون می‏کردند . صدای 

برمی‏گردد به این معنا که مسلما وحی فقط به پیغمبر اکرم می‏شد . ما
نمی‏گوئیم که به ائمه ( ع ) وحی می‏شود . اسلام را فقط پیغمبر ( ص ) به بشر
رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود ، به پیغمبر گفت .
اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد .
ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه ؟ اهل تسنن‏
حرفشان اینست که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به‏
صحابه‏اش گفت . بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت‏
نشده گیر می‏کنند که چه کنیم ؟ اینجاست که مسئله قیاس وارد می‏شود و
می‏گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل می‏کنیم که‏
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می‏فرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما
بیائید تکمیلش کنید ؟ ! ولی شیعه می‏گوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص‏
به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد .
پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد ، همه ، آنهایی‏
نبود که به عموم مردم گفت ( بسیاری از دستورات بود که اصلا موضوع آنها
در زمان پیغمبر پیدا نشد ، بعدها سؤالش را می‏کردند ) بلکه همه دستوراتی‏
را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای‏
مردم بیان کن .
اینجاست که مسئله عصمت هم به میان می‏آید . شیعه می‏گوید همانطور که‏
امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود ،
آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود . زیرا
همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع مؤید به تأیید الهی بود ، این شاگرد
خاص هم مؤید به تأیید الهی بود . پس این ، مرتبه دیگری است برای‏
امامت .

 




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:36 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت به معنی رهبری اجتماع

مسئله امامت به معنی اولی که عرض کردم ، همین ریاست عامه است .
یعنی پیغمبر که از دنیا می‏رود یکی از شئون او که بلا تکلیف می‏ماند ،
رهبری اجتماع است . اجتماع زعیم می‏خواهد و هیچکس در این جهت تردید
ندارد . زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ اینست مسئله‏ای که اصل آن را
هم شیعه قبول دارد و هم سنی . هم شیعه قبول دارد که اجتماع نیازمند به‏
یک زعیم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی . و در همین جاست که‏
مسئله خلافت به آن شکل مطرح است . شیعه می‏گوید پیغمبر ( ص ) رهبر و
زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید
بدست علی ( ع ) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را
لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد ، قبول ندارند و می‏گویند در این جهت‏
پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر
را بعد از پیغمبر انتخاب کنند . پس آنها هم اصل امامت و پیشوایی را که‏
مسلمین باید پیشوا داشته باشند قبول دارند منتها آنها می‏گویند پیشوا به‏
آن شکل تعیین می‏شود و شیعه می‏گوید خیر ، به آن شکل تعیین شد ، پیشوا را
خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد .
اگر مسئله امامت در همین حد می‏بود یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین‏
بعد از پیغمبر بود ، انصافا ما هم که شیعه هستیم امامت را جزء فروع دین‏
قرار می‏دادیم نه اصول دین .

می‏گفتیم این یک مسئله فرعی است مثل نماز . اما شیعه که قائل به امامت‏
است تنها به این حد اکتفا نمی‏کند که علی ( ع ) یکی از اصحاب پیغمبر ،
ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان و ابی‏ذر هم یکی از
اصحاب پیغمبر بودند و علی ( ع ) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقی‏
و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود . نه ، شیعه در این‏
حد واقف نیست ، دو مسئله دیگر می‏گوید که اصلا اهل تسنن به این دو مسئله‏
در مورد احدی قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و از علی ( ع ) نفی می‏کنند
. یکی مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:30 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شئون رسول اکرم

پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود در زمان خودشان به‏
حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شئون متعددی بودند یعنی در آن واحد
چند کار داشتند و چند پست را اداره می‏کردند . اولین پستی که پیغمبر اکرم‏
از طرف خدا داشت و عملا هم متصدی آن پست بود ، همین بود که پیغمبر بود
یعنی احکام و دستورات الهی را بیان می‏کرد . آیه قرآن می‏گوید : « ما
اتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا »( 1 ) آنچه پیغمبر برایتان‏
آورده بگیرید و آنچه نهی کرده [ رها کنید ] . یعنی آنچه پیغمبر از احکام‏
و دستورها می‏گوید ، از جانب خدا می‏گوید . پیغمبر از این نظر فقط بیان‏
کننده آن چیزی است که به او وحی شد . منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی‏
آن بود ، منصب قضاست . او قاضی میان مسلمین بود ، چون قضا هم از نظر
اسلام یک امر گتره‏ای نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند ، یک نفر
می‏تواند قاضی باشد . قضاوت از نظر اسلام یک شأن الهی است زیرا حکم به‏
عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می‏خواهد به عدل‏
حکم کند .

این منصب هم به نص قرآن که می‏گوید : « فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک‏
فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما
( 1 ) به پیغمبر تفویض شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در
اختلافات میان مردم قضاوت کند . این نیز یک منصب الهی است نه یک‏
منصب عادی عملا هم پیغمبر قاضی بود منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت‏
و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهده‏دار آن بود ، همین‏
ریاست عامه است . و او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر
سائس مسلمین بود ، مدیر اجتماع مسلمین بود . گفته‏اند آیه : « اطیعوا
الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم »( 2 ) ناظر به این جهت است که‏
او رئیس و رهبر اجتماع شماست ، هر فرمانی که به شما می‏دهد ، بپذیرید .
قهرا اینکه می‏گوئیم سه شأن ، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از
پیغمبر رسیده سه گونه است . یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است . در
اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد ، دستوری از جانب خدا رسیده ،
پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است مثل آنجا که دستورات دینی را می‏گوید ، نماز
چنین بخوانید ، روزه چنان بگیرید و . . . آنجا که میان مردم قضاوت می‏کند
، دیگر قضاوتش نمی‏تواند وحی باشند . دو نفر اختلاف می‏کنند ، پیغمبر طبق‏
موازین اسلامی بین آنها حکومت می‏کند و می‏گوید حق با این است یا با آن .
اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی می‏کند که
در اینجا بگو حق با این هست یا نیست . حالا اگر یک مورد استثنایی باشد
مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است‏
همان طوری که دیگران قضاوت می‏کنند منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر .
خودش هم فرمود من مأمورم که به ظاهر حکم کنم یعنی مدعی و منکری پیدا
می‏شوند و مثلا مدعی دو تا شاهد عادل دارد . پیغمبر بر اساس همین مدرک‏
حکم می‏کند . این ، حکمی است که پیغمبر کرده [ نه اینکه به او وحی شده‏
باشد ] .
در شأن سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است ، اگر
فرمانی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می‏کند . خدا به‏
او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است . او
هم به حکم اینکه رهبر است کار می‏کند و لهذا احیانا مشورت می‏نماید . ما
می‏بینیم در جنگهای احد ، بدر و در خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم با
اصحابش مشورت کرد . در حکم خدا نمی‏شود مشورت کرد . آیا هیچگاه پیغمبر
با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور ؟ بلکه‏
مسائلی پیش می‏آمد که وقتی درباره آنها با او سخن می‏گفتند ، می‏فرمود این‏
مسائل به من مربوط نیست ، من جانب الله چنین است و غیر از این هم‏
نمی‏تواند باشد . ولی در اینگونه مسائل [ یعنی در غیر حکم خدا ] احیانا
پیغمبر مشورت می‏کند و از دیگران نظر می‏خواهد . پس اگر در موردی پیغمبر
اکرم فرمان داد چنین بکنید ، این ، به حکم اختیاری است که خدا به او
داده است . اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد ، یک امر
استثنایی است و جنبه استثنایی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که‏
پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام می‏داد ، به او وحی‏
می‏شد که
در اینجا چنین کن و در آنجا چنان ، و در اینگونه مسائل هم پیغمبر فقط
پیام رسان باشد . پس پیغمبر اکرم مسلما دارای این شئون متعدد بوده است‏
در آن واحد .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:29 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معنی امام

کلمه " امام " یعنی پیشوا . کلمه " پیشوا " در فارسی ، درست ترجمه‏
تحت اللفظی کلمه " امام " است و در عربی . خود کلمه امام یا پیشوا
مفهوم مقدسی ندارد . پیشوا یعنی کسی که پیشرو است عده‏ای تابع و پیرو او
هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و
گمراه باشد . قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است . در
یک جا می‏فرماید : « و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا »( 1 ) ما آنها را
پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم . در جای دیگر می‏گوید : « ائمة
یدعون الی النار »( 2 ) پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می‏خوانند . یا
مثلا درباره فرعون کلمه‏ای نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است : « یقدم قومه‏
یوم القیامة »( 3 ) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت می‏کند . پس‏
کلمه امام یعنی پیشوا . ما به پیشوای باطل فعلا کاری نداریم ، مفهوم پیشوا
را عرض می‏کنیم .
پیشوایی در چند مورد است که در بعضی از موارد اهل تسنن هم قائل به‏
پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند . اما
در بعضی از مفاهیم امامت اصلا آنها منکر چنین امامتی هستند نه اینکه قائل‏
به آن هستند و در فردش با ما اختلاف

دارند . امامتی که در مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و
فردش با ما اختلاف دارند ، امامت به معنی زعامت اجتماع است که به‏
همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است . خواجه‏
نصیر الدین طوسی در " تجرید " امامت را این طور تعریف می‏کند : ریاسة
عامة یعنی ریاست عمومی .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:27 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت - حدیث ثقلین

1 - این حدیث تواتر معنوی دارد . معنیی که متواتر است و بیشتر در
روایتها همین الفاظ آمده است اینست : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب‏
الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا لن یفترقا حتی یردا علی‏
الحوض » .
در شماره چهارم از سال دوم مجله " رسالة الاسلام " ناشر افکار " دار
التقریب بین المذهب الاسلامیه " مقاله‏ای نشر شد و حدیث را به این صورت‏
نقل کرده بود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » . همان‏
وقت به امر مرحوم آیة الله بروجردی یکی از فضلای قم به نام آقا شیخ قوام‏
الدین قمی و شنوه‏ای رساله‏ای نوشت تحت عنوان " حدیث الثقلین " و
فرستاد به دار التقریب . دار التقریب این رساله را مستقلا چاپ کرد .
در آن رساله مأخذ این حدیث در کتب صحاح و مسانید و سنن و همچنین نقل‏
این حدیث در تفاسیر و سیر و تواریخ و کتب لغت به مناسبات مختلف مثلا
در تفاسیر به مناسبت آیه : « سنفرغ لکم آیه الثقلان »

و یا آیه اعتصام و یا آیه مودت و آیه تطهیر ، و در لغت به مناسبت ماده‏
ثقل و امثال اینها ذکر شده است .
از جمله می‏گوید در صحیح مسلم جزء هفتم صفحه 122 و سنن ترمذی جزء دوم‏
صفحه 307 و سنن داودی جزء دوم صفحه 432 و مسند احمد جزء 3 صفحه 14 و 17 و
26 و 59 و جزء چهارم صفحه 366 و 371 و جزء پنجم صفحه 182 و 189 و مستدرک‏
حاکم جزء سوم صفحه 109 و طبقات ابن سعد جزء 4 صفحه 8 و اسد الغابه جزء
دوم صفحه 12 و جزء سوم صفحه 147 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید صفحه‏
130 در معنی عترت .
2 - کلمه ثقلان در قرآن به جن و انس گفته شده . باید دید به چه مناسبت‏
در این حدیث به کار رفته است .
در این حدیث چند نکته هست ، یکی اینکه چرا به این [ یعنی اهل بیت ]
در خبر ثقل گفته شده است ؟
دیگر اینکه چرا قرآن ثقل اکبر و اهل بیت ثقل اصغر گفته شده است ؟ در
برخی تعبیرات است که « احدهما اعظم من الاخر » .
در بعضی احادیث است که سئوال شده : « و ما الثقلان ؟ قال صلی الله‏
علیه و آله و سلم : کتاب الله طرفه بید الله و طرفیه بایدیکم و الثقل‏
الاصغر عترتی » . در بعضی روایات است : « فانهما حبلان لا ینقطعان الی یوم‏
القیامة » .
مطلب سوم که عمده است اینست که پیغمبر اکرم فرمود این دو تا از هم‏
جدا نمی‏شو ند . مقصود این نیست که اینها خودشان راهشان را از هم جدا
نمی‏کنند ، از هم قهر نمی‏کنند و بین آنها اختلاف و جنگ و جدال پیدا
نمی‏شود . مقصود اینست که تمسک به اینها از یکدیگر تفکیک نمی‏پذیرد . هر
که بخواهد " حسبنا کتاب الله "

بگوید آنچنانکه عمر در صدر اسلام گفت و یا " حسبنا ما روی لنا من اهل‏
البیت " بگوید آنچنانکه اخبار یین ما گفته و عملا غالب علمای شیعه‏
چنینند ، و بخواهند به این وسیله میان آنها تفکیک کنند بدانند که مسیر
نیست .
مطلب چهارم تضمین رسول اکرم است که اگر به این دو ثقل دقیقا متمسک‏
شوید هرگز گمراه و بدبخت نخواهید شد .
انحراف و انحطاط مسلمین از آنجا شروع شد که میان ایندو خواستند تفکیک‏
کنند .
اکنون خوب است درباره تفکیک ناپذیری آنها بحث کنیم . چرا آورنده‏
یک شریعت و قانون و کتاب آسمانی غیر از آن شریعت چیز دیگر را نیز
ضمیمه می‏کند ؟
این مسئله [ مربوط ] به عمیق بودن قرآن و نیازمند به مفسر بودن شریعت‏
است . در مقام تمثیل باید گفت یک وقت هست که ما یک وسیله ساده‏ای از
یک کشوری وارد می‏کنیم مثلا پارچه و یا کفش و یا ظروف وارد می‏کنیم ،
دیگر نیازی به افرادی که همراه آنها باشند و به ما یاد بدهند نداریم .
پارچه است می‏دوزیم ، ظرف است استفاده می‏کنیم ، کفش و کلاه است‏
می‏پوشیم . اما یک وقت هست که یک کارخانه وارد می‏کنیم . حتما باید
متخصص از خود آنجا برای نصب و اداره بیاید برای مدت زیادی که مردم‏
بومی یاد بگیرند . یا مثلا سلاحهای مدرن جنگی فرستاده می‏شود . حتما باید
تکنسینهایی هم همراه آنها بفرستند و سالیان دراز به آنها تعلیم بدهند و
آنها هم دقیقا تعلم کنند تا یاد بگیرند .
شنیدیم که فرانسه هواپیماهای میراژ به لیبی فروخت ولی گفته شده که خود
خلبانان لیبی حداقل تا دو سال نمی‏توانند از اینها

استفاده کنند .
مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی در اسلام که پیغمبر اکرم در این‏
حدیث متواتر فرموده است ، جز این نیست که برای تفسیر قرآن و فهم قرآن‏
و هدفهای آن و توضیح و تشریح اهداف و معارف آن و مقررات آن و اخلاق آن‏
، فهم ساده عرفی که هر که زبان عربی می‏داند پس کافی است ، کافی نیست .
لهذا دیدیم که چه انحرافها پیدا شد از قبیل قول به تجسم که انکم سترون‏
ربکم یوم القیامة کما ترون القمر لیلة البدر .
" حسبنا کتاب الله " اینطور نتیجه می‏دهد که نتیجه‏اش اشعری گری است‏
و یا اعتزال است که هر دو مکتب ، مکتب انحرافی بود .
پس ائمه در واقع تکنسینهای قرآن هستند در خارج از کشور ظاهر و محسوس‏
که علمشان علم افاضی و لااقل تعلیمی خصوصی است . علی علیه‏السلام در ذیل‏
جمله‏های خطاب به کمیل فرمود : « هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و
باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش‏
منه الجاهلون » .
[ علم و دانش با بینایی حقیقی به ایشان یکباره روی آورده و با آسودگی‏
و خوشی یقین و باور به کار بسته‏اند و سختی و دشواری اشخاص به ناز و
نعمت پرورده را سهل و آسان یافته‏اند و به آنچه نادانان از آن دوری‏
گزینند انس و خو گرفته‏اند ] . ( 1 )
ایضا در خطبه 2 نهج البلاغه می‏فرماید : « [ هم ] موضع سره و لجأ امره و
عیبة علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم أقام »
²انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه . . . لا یقال بال محمد صلی الله علیه‏
و آله من هذه الامة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا . هم اساس‏
الدین و عماد الیقین الیهم یفیی‏ء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص‏
حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة » .
[ آل پیغمبر اکرم نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت می‏باشند و
خزینه دانش آن وجود محترم هستند و مرجع حکمتهای آن جناب و حافظ
کتابهایش می‏باشند و مانند کوههایی هستند برای دینش . حضرت رسول اکرم‏
به کمک آنان پشتش را راست کرد و لرزش بدنش را زائل نمود . . .
هیچیک از این امت با آل محمد صلی الله و علیه و آله طرف مقایسه نبوده‏
و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش ایشان بهره‏مندند با آنان برابر نیستند
. آل محمد علیهم السلام اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند . دور
افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می‏شوند
و خصائص امامت در آنان جمع و حق ایشان است و بس ، و درباره آنان‏
وصیت و ارث بردن ثابت است ] .
ایضا در خطبه 4 می‏فرماید : « بنا اهتدیتم فی الظلماء و تسنمتم العلیاء
و بنا انفجرتم عن السرار و قر سمع لم یفقه الواعیة » . . . [ ( این خطبه‏
را حضرت بعد از کشته شدن طلحه و زبیر فرموده است ) : موقعی که در
تاریکی گمراهی و نادانی بودید به سبب ما هدایت شدید و به راه راست قدم‏
نهادید و بر کوهان بلندی سوار شدید و به واسطه ما از تیرگی شبهای آخر ماه‏
داخل روشنایی صبح گردیدید . کر شود گوشی که از فریاد رهنما پند نگرفته .
. . ] .
ایضا در خطبه 145 : « و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه‏
و لن تمسکوا به حتی تعرفوا الذی نبذه فلتمسوا ذلک من »

عند اهله فانهم عیش العلم و موت الجهل هم الذین یخبرکم حکمهم عن علمهم‏
و صمتهم عن منطقهم ( عن حکم منطقهم خطبه 237 ) و ظاهرهم عن باطنهم لا
یخالفون الدین و لا یختلفون فیه » ( لا یخالفون الدین اشاره است به مقام‏
عصمت و لا یختلفون فیه اشاره است به مقام علم ، و این دو شرط در متخصصان‏
الهی لازم است ) . « فهو بینهم شاهد صادق و صامت ناطق » .
[ و هرگز به عهد و پیمان قرآن وفا نمی‏کنید تا کسی را که نقض عهد کرده‏
و پیمان شکسته بشناسید ، و هرگز به کتاب خدا چنگ نمی‏زنید تا کسی را که‏
آنرا دور انداخته بشناسید . پس راه راست و وفای به عهد و پیمان و
کیفیت وابسته شدن به قرآن را از اهل آن درخواست نمائید زیرا ایشان زنده‏
دارنده علم و دانش و میراننده جهل و نادانی هستند . آنانند کسانی که حکم‏
ایشان شما را آگاه می‏سازد از علم و دانائیشان ، و خاموشی آنان از
گفتارشان و ظاهرشان و از باطنشان . مخالف دین نیستند و در آن با یکدیگر
اختلاف ندارند . پس دین درباره آنان گواهی است راستگو و خاموشی است‏
گویا ] .
ایضا خطبه 237 : « هم عیش العلم و موت الجهل یخبرکم حلمهم ( خطبه 145
: حکمهم ) عن علمهم و صمتهم عن حکم منطقهم لا یخالفون الحق ( ای العصمه )
و لا یختلفون فیه ( ای العلم الصافی المصیب ) هم دعائم الاسلام و ولائج‏
الاعتصام بهم عاد الحق فی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن‏
منبته عقلوا الدین عقل وعایة و رعایة لا عقل سماع و روایة فان رواش العلم‏
کثیر و رعاته قلیل » .
[ آل محمد ( ص ) زنده کننده علم و دانایی و از بین برنده جهل و نادانی‏
هستند . شما را آگاه می‏سازد بردباریشان از

دانائیشان ، و ظاهرشان از باطنشان و خاموشیشان از راستی و درستی گفتارشان‏
. حق را مخالفت نمی‏کنند و در آن اختلاف ندارند . ایشان ستونهای اسلام و
پناهگاهها هستند . به وسیله ایشان حق به اصل و موضع خود باز می‏گردد و
باطل و نادرستی از جای آن دور و نابود می‏شود و زبانش آنجا که حق آشکار
شد بریده می‏گردد . دین را شناختند شناختنی که از روی دانایی و رعایت‏
نمودن است نه شناختنی که از روی شنیدن و نقل نمودن باشد و روایت‏
کنندگان علم بیشمار و رعایت کنندگان آن کمند ] .
ایضا خطبه 145 : « و انه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شی‏ء اخفی‏
من الحق و لا اظهر من الباطل . . . فالکتاب یومئذ و اهله طریدان منفیان و
صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما مؤو فالکتاب و اهله فی ذلک‏
الزمان فی الناس و لیسا فیهم و معهم و لیسا معهم » .
[ زود است که بعد از من بر شما روزگاری بیاید که چیزی در آن پنهانتر
از حق و درستی نبوده و آشکارتر از باطل و نادرستی نباشد . . . پس قرآن و
اهل آن در آن روز دور انداخته شده و در میان جمعیت نیستند و این هر دو
با هم در یک راه یار هستند و کسی قرآن و اهلش را احترام نکرده نزد خود
نگاه ندارد . پس قرآن و اهل آن در آن زمان در بین مردم بوده و با ایشان‏
هستند و ( در عین حال ) در میانشان نبوده و با آنها نمی‏باشند ] .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:25 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

 امامت ائمه اطهار علیهم السلام - حدیث ثقلین

این حدیث متواتر است بین فریقین : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب‏
الله و عترتی » رجوع شود به رساله آقا شیخ قوام و شنوه‏ای ضمیمه رساله‏
الاسلام و به بحار الانوار جلد حالات حضرت رسول ( ص ) ، وصایای حضرت .
این حدیث چون طبق معمول همیشه مقدمه گریز به مصیبت بوده که این بود
توصیه پیغمبر و هنوز آب غسل پیغمبر نخشکیده . . . نتیجتا چنین تعبیر
می‏کنیم که عترت پامال و بی اثر شد . ولی اینطور نیست . در عین اینکه‏
استفاده‏ای که باید از عترت نشد وجود آنها فوق العاده در حفظ میراث اسلام‏
مؤثر بود . البته خلافت و حکومت و سیاست اسلامی از مسیر اصلی منحرف شد
. از آن نظر عترت پیغمبر نتوانستند خدمتی بکنند . اما معنویت اسلام و
مواریث معنوی رسول اکرم را آنها حفظ کردند و زنده نگه داشتند به طوری که‏
تدریجا خلافت اسلامی متلاشی و مضمحل شد ولی مواریث معنوی اسلام محفوظ ماند.اسلام آئینی است جامعه و شامل همه شئون زندگی بشر ، ظاهری و معنوی‏
مانند مکتب فلان معلم اخلاق و فیلسوف نیست که فقط چند عدد کتاب و چند
نفر شاگرد تحویل جامعه داده باشد . اسلام نظامی نوین و طرز تفکری جدید و
تشکیلاتی تازه عملا به وجود آورد . در عین اینکه مکتبی است اخلاقی و تهذیبی‏
، سیستمی است اجتماعی و سیاسی . اسلام معنی را در ماده ، باطن را در ظاهر
، آخرت را در دنیا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری‏
می‏کند . انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود ، دستگاه خلافت را به‏
منزله پوسته بی مغز و قشر بدون لب در آورد . عناوین " یا امیر المؤمنین‏
" و یا " یا خلیفه رسول الله " و " جهاد فی سبیل الله " و بالاخره‏
حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود اما معنی یعنی تقوا و راستی و
عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود
نداشت خصوصا در دوره اموی که با علوم و معارف مبارزه می‏شد و تنها چیزی‏
که ترویج می‏شد شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آباء و انساب‏
بود . اینجا بود که سیاست از دیانت عملا جدا شد یعنی کسانی که حامل و
حفظ مواریث معنوی اسلام بودند از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت‏
نمی‏توانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آنها بود
از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را از جمعه و
جماعت و القاب و اجازه به حکام اجرا می‏کردند . آخر الامر کار یکسره شد و
این تشریفات ظاهری هم از میان رفت و رسما سلطنتها به شکل قبل از اسلام‏
پدید آمد و روحانیت و دیانت به کلی از سیاست جدا شد . از اینجاست که‏
می‏توان فهمید بزرگترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد از

روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک شد . در زمان ابوبکر و عمر اگر
چه هنوز سیاست و دیانت تا حدی توأم بود ولی تخم جدایی ایندو از زمان‏
آنها پاشیده شد . کار در زمان خود آنها به آنجا کشید که مکرر عمر اشتباه‏
می‏کرد و علی ( ع ) از او رفع اشتباه می‏نمود ولی اینقدر بود که علی ( ع )
طرف مشورت مسلم بود . این بود خطر بزرگ بر عالم اسلام ، و بزرگترین‏
آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد . نسبت‏
ایندو با هم نسبت روح و بدن است . این روح و بدن ، این مغز و پوست‏
باید به یکدیگر بپیوندند . فلسفه پوست حفظ مغز است . پوست از مغز نیرو
می‏گیرد و برای حفظ مغز است . اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد
و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی‏
و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است . اگر این پوست از این‏
مغز جدا باشد ، البته مغز گزند می‏بیند و پوسته خاصیتی ندارد ، باید سوخته‏
و ریخته بشود .
ائمه اطهار همتی که کردند این بود که مواریث معنوی اسلام را حفظ کردند
، حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کردند . اولین کسی که حساب دستگاه‏
خلافت را از اسلام جدا کرد امام حسین بود . قیام امام حسین چنین اثری‏
داشت ، فهمانید که اسلام تقوا و خدا شناسی و فداکاری و گذشت در راه‏
خداست نه آن چیزی که دستگاه خلافت اموی بپا کرده است .
اکنون باید ببینیم مواریث معنوی اسلام چیست و چگونه ائمه اطهار [ آنها
را ] حفظ کردند . قرآن می‏فرماید : « یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم‏
الکتاب و الحکمة ». ایضا می‏فرماید : « لیقوم الناس بالقسط ». ایضا
می‏فرماید : « انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا »
« الی الله باذنه غ. ائمه اطهار اولا امر به معروف و نهی از منکر می‏کردند
. شدیدترین آن قیام حسینی بود . ثانیا به نشر علم می‏پرداختند . نمونه‏اش‏
مکتب امام صادق بود . او شاگردانی نظیر هشام و زراره و جابر بن حیان‏
تحویل داد . همچنین است نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و مباحثات و
احتجاجات همه ائمه خصوصا احتجاجات حضرت رضا ( ع ) . از همه بالاتر
تقوای عملی و زهد و ایثار و احسان به خلق خدا بود ، شب زنده‏دار یها به‏
عبادت و رسیدگی به اموال ضعفا و فقرا بود ، اخلاق فاصله اسلامی از عفو
وجود و تواضع بود . دیدن آنها مردم را به یاد معنویتهای اسلام و پیغمبر
می‏انداخت . موسی بن جعفر در پای کاخ هارون شب زنده‏داریها داشت . امام‏
رضا در مقام ولایتعهد دم از « الرب واحد و الاب واحد و الام واحد و لا
فضیلة الا بالتقوی » می‏زد و با حجام و بواب هم غذا و مأنوس و هم صحبت‏
می‏شد .
فلسفه روحانیت حفظ مواریث معنوی اسلام و مغز در مقابل پوست است .
جدایی روحانیت از سیاست از قبیل جدائی مغز از پوست است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 11:50 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت - رهبری

در ورقه‏های " یادداشت رهبری و مدیریت " بحث خوبی شده در فرق میان‏
نبوت و امامت که اولی رهنمایی است و دومی رهبری و همچنانکه رهنمایی‏
دینی نوعی رهنمایی است که از افق غیب باید رسیده باشد ، یعنی راهنما
باید غیبی باشد رهبری نیز چنین است ، و اینکه پیغمبر اکرم و برخی‏
پیامبران دیگر هم راهنما بوده‏اند و هم رهبر ، و ختم نبوت ختم راهنمایی‏
الهی است نه ختم رهبری الهی .
[ در آن ورقه‏ها آمده است : ] امامت و نبوت دو منصب و دو شأنند و
احیانا قابل تفکیک . بسیاری از پیامبران نبی بوده و رساننده وحی بوده‏اند
ولی امام نبوده‏اند همچنانکه ائمه امامند و نبی نیستند ولی ابراهیم و محمد
صلی الله علیه و آله هم نبی هستند و هم امام : « انی جاعلک للناس اماما
غ .
اکنون می‏گوئیم که نبوت رهنمایی است و امامت ، رهبری وظیفه نبی تبلیغ‏
است : « و ما علی الرسول الا البلاغ »، ولی وظیفه امام اینست که ولایت و
سرپرستی و رهبری کند کسانی را که رهبری او را پذیرفته‏اند .

شیعه همچنانکه نبوت یعنی راهنمایی دینی را من جانب الله می‏داند ،
رهبری دینی را نیز من جانب الله می‏داند ، در این جهت میان راهنمایی و
رهبری تفکیک نمی‏کند . پیامبران بزرگ هم راهنما بوده‏اند و هم رهبر . ختم‏
نبوت ختم رهنمایی الهی و ارائه برنامه و راه است اما ختم رهبری الهی‏
نیست .
فرق راهنمایی و رهبری : در [ کتاب ] " دیباچه‏ای بر رهبری " صفحه 76
می‏گوید : " رهبر به یک تعریف ، کسی است که سبب تسهیل گروه در نیل به‏
هدف رهبری بشود . به عبارت دیگر : وی آسانگر نیل به مقصود است ،
راهنمای دستگیر است ، احیانا تنها راه را نمی‏نماید بلکه وسائل طی آن و
رسیدن به فرجام آن را نیز فراهم می‏آورد " .
حقیقت اینست که میان رهنمایی و رهبری به حسب مورد عموم من وجه است‏
. [ همانطور که گفتیم ] نبوت از نوع رهنمایی و امامت از نوع رهبری است‏
و ایندو موردا عام من وجه می‏باشند . ممکن است کسی فقط راهنما باشد و
رهبر نباشد مانند همه مبلغین درست ما . ( آنانکه تبلیغشان نادرست است‏
که از بحث خارجند ) اینها کناری ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه‏
می‏دهند و می‏گویند تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال . ممکن است بر
عکس کسی رهبر باشد ولی رهنما نباشد . یعنی راهی است آشکار و هدفی است‏
مشخص ولی نیاز به نیرویی است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان‏
بخشد و نیروهای خفته را بیدار و ناشکفته را بسوی سازندگی و ابتکار بسیج‏
دهد . همچنانکه ممکن است یک شخص در آن واحد هم رهبر باشد و هم رهنما .