سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد انسان نسبت به خلق خدا

گروهی دیگر در موضوع درد انسان که آن را ارزش ارزشها تلقی می‏کنند ،
متوجه امر دیگری شده‏اند : درد انسان نسبت به خلق خدا ، نه درد انسان‏
نسبت به خدا . می‏گویند معیار انسانیت انسان به این است که درد دیگران‏
را داشته باشد ، یعنی ناراحتیهایی که متوجه دیگران است و هیچ به شخص او
مربوط نیست ، در او درد ایجاد می‏کند ، او غمخوار دیگران است . به قول‏
سعدی :

من از بینوائی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد

اگر درد دیگران و غمخوارگی در کسی پیدا شد ، از گرسنگی دیگران خوابش‏
نمی‏برد . گرسنگی برای خودش از گرسنگی دیگران آسانتر است ، اگر خاری در
پای دیگران فرو رود ، مثل این است که در چشم او فرو رفته است . می‏گویند
این درد انسان است ، دردی است که به انسان ، شخصیت و ارزش می‏دهد و
این

است منشأ همه ارزشهای انسانی . امروز می‏بینیم آنهایی که دائما می‏گویند
فلان مسئله ، انسانی است ، اصلا انسانیت را جز در اینجا در جای دیگر
پیاده نمی‏کنند . هر چیزی که باز گشتش به احساس مسئولیت انسان و درد
انسان [ در قبال ] انسانهای دیگر باشد ، آن را انسانی می‏دانند و هر چیز ،
غیر از این باشد آن را انسانی نمی‏دانند . باز این هم محو شدن ارزشها در
یک ارزش دیگر است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:26 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تمثیل مولوی

داستانی را مولوی ذکر می‏کند که البته تمثیل است . می‏گوید مردی بود که‏
همیشه با خدای خودش راز و نیاز می‏کرد و داد " الله ، الله " داشت .
یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد
برای همیشه خاموش شد . به او گفت : ای مرد ! این همه که تو " الله ،
الله " می‏گویی و سحرها با این سوز و درد خدا را می‏خوانی ، آخر یک دفعه‏
هم شد که تو لبیک بشنوی ؟ تو اگر به در هر خانه‏ای رفته بودی و این همه‏
فریاد کرده بودی ، [ لااقل ] یک دفعه در جواب تو " لبیک " می‏گفتند .
این مرد به نظرش آمد که این حرف ، منطقی است . دهانش بسته شد و دیگر
" الله ، الله " نگفت . در عالم رؤیا هاتفی به او گفت : چرا مناجات‏
خدا را ترک کردی ؟ گفت : من می‏بینم این همه که دارم مناجات می‏کنم و با
این همه درد و سوزی که دارم ، یک بار هم نشد در جواب ، به من لبیک‏
گفته شود . هاتف به او گفت : ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو
بگویم : " آن الله تولبیک ماست " .

نی که آن الله تو لبیک ماست
آن نیاز و سوز و دردت ، پیک ماست
تو نمی‏دانی که همین درد و سوزی که ما در دل تو قرار دادیم و همین عشق و
شوقی که در دل تو قرار دادیم ، خودش لبیک ماست .
چرا علی ( ع ) در دعای کمیل می‏فرماید : " « اللهم اغفر لی الذنوب‏
التی تحبس الدعاء » " خدایا آن گناهانی که سبب می‏شود دعا کردن من حبس‏
شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود ، بیامرز . این است‏
که می‏گویند دعا برای انسان ، هم مطلوب است و هم وسیله ، یعنی دعا همیشه‏
برای استجابت نیست ، اگر استجابت هم نشود ، استجابت شده است . دعا
خودش مطلوب است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:25 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

" درد انسان " در کلام امیرالمؤمنین

چقدر زیبا می‏گوید امیرالمؤمنین علی ( ع ) وقتی که با کمیل بن زیاد نخعی‏
به صحرا می‏رود . کمیل می‏گوید همین که به صحرا رسیدیم و دیگر کسی در آنجا
نبود ، علی ( ع ) آه عمیقی کشید « فلما اصحر تنفس الصعداء » بعد فرمود :
" « یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها ، فاحفظ عنی ما
اقول لک » " دل انسان به منزله ظرف است ، بهترین ظرفها آن است که‏
ظرفیتش بیشتر باشد یا بهتر [ مظروف را ] نگهداری کند . گوش کن آنچه را
که من به تو می‏گویم . اول مردم را به سه قسمت تقسیم می‏کند که اینها محل‏
بحث من نیست تا در اواخر ، شکایت می‏کند که : افسوس ! افراد صاحب‏سری‏
نیستند که من آنچه را که در دل دارم ، بتوانم به آنها اظهار کنم . بعد
می‏گوید : ولی اینچنین هم نیست که هیچکس نباشد ، همیشه در همه زمانها
افرادی [ اینچنین ] هستند . « اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة
اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا » تا آنجا که می‏فرماید : « هجم بهم‏
العلم علی حقیقة البصیرش » علم حقیقی در نهایت بصیرت بر آنها هجوم‏
آورده است و به مقام یقین کامل رسیده‏اند

« و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما
استوحش منه الجاهلون » به روح یقین اتصال پیدا کرده‏اند و فاصله‏ای با روح‏
یقین ندارند . آن چیزهایی که برای اهل ترف و ماده پرست‏ها خیلی سخت‏
است ، برای آنها رام و نرم است ، آنچه برای نادانها مایه وحشت است‏
یعنی خلوت با حق ، برای آنها مایه انس است « و صحبوا الدنیا بابدان‏
ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 1 ) اینها در دنیا با مردم همراهند ولی‏
با روحهایی که مجذوب [ عالم ] بالا هستند . در عین اینکه در این دنیا
هستند ، در این دنیا نیستند ، در حالی که در این دنیا هستند ، در دنیای‏
دیگری هستند . دردهای علی و به تعبیر ما دردهای عرفانی علی و دردهای‏
عبادتی علی و مناجاتهای علی یک مسئله بسیار واضح و روشنی است . کارش‏
در عبادت به جائی می‏رسد که آنچنان از خود بی‏خود می‏شود و گرم محبوب و
معشوقش می‏شود که از آنچه در اطراف او می‏گذرد بی‏خبر است ، حتی اگر تیری‏
را از بدنش بیرون بکشند .
این درد انسان است ، یعنی درد جدائی از حق ، و آرزو و اشتیاق تقرب به‏
ذات او و حرکت به سوی او و نزدیک شدن به او . تا انسان به ذات حق‏
نرسد ، این دلهره و اضطراب از بین نمی‏رود و دائما این حالت برای او
هست . اگر انسان خود را به هر چیز سرگرم کند ، آن چیز سرگرمی است ، [
حقیقت ] چیز دیگر است ، قرآن این مطلب را به این تعبیر می‏گوید : "
« الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 2 ) بدانید فقط
و فقط دلها با یک چیز از اضطراب و دلهره و ناراحتی ، آرام می‏گیرد ، این‏
درد بشر به وسیله یک چیز است که آرامش پیدا می‏کند و آن ، یاد حق و
انس با ذات پروردگار است . عرفا بیشتر روی این درد تکیه کرده‏اند و
دیگر به درد دیگری توجه ندارند و یا بگوئیم کمتر توجه دارند .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:24 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد انسان

درد انسان چیست ؟ اگر سر انسان درد بگیرد ، درد او از آن جهت که‏
انسان است ، نیست چون سر یک حیوان مثل گوسفند هم درد می‏گیرد . اینکه‏
دست و پای انسان درد می‏گیرد ، از [ نوع ] دردهای حیوانی و عضوی و شخصی‏
است . اما آنها که صحبت از " درد انسان " و " صاحب درد بودن انسان‏
" می‏کنند ، مقصودشان این نیست . آن دردی که ارزش ارزشها در انسان است‏
، چیز دیگری است .
گروهی - مانند عرفای خودمان - آن دردی را که در انسان سراغ دارند و
دائما آن را تقدیس می‏کنند ، درد خداجوئی است . می‏گویند این درد از
مختصات انسان است و حتی انسان به این دلیل بر فرشته ترجیح دارد که‏
فرشته بی‏درد است و انسان ، درد دارد .
طبق نظر اسلام ، انسان یک حقیقتی است که نفخه الهی [ در او دمیده شده‏
] و از دنیای دیگری آمده است و با اشیائی که در طبیعت وجود دارد ،
تجانس کامل ندارد . انسان در این دنیا ، یک نوع احساس غربت و احساس‏
بیگانگی و عدم تجانس با همه موجودهای عالم می‏کند چون همه فانی و متغیر و
غیر قابل دلبستگی هستند ، ولی در انسان ، دغدغه جاودانگی وجود دارد . این‏
درد همان است که انسان را به عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز و به خدا
نزدیک شدن و به اصل خود نزدیک شدن می‏کشاند .

چند تمثیل درباره درد انسان

می‏بینید چه مثلهایی در عرفان ما در این زمینه آمده است ! گاهی مثال‏
می‏زنند به طوطی‏ای که از جنگلهای هندوستان آورده‏اند و آن را در قفسی‏
زندانی کرده‏اند و این طوطی همیشه ناراحت است و در فکر این است که این‏
قفس شکسته شود و به جائی که مقر اصلی اوست باز گردد ، و گاهی انسان را
به مرغی که از آشیانه خود دور افتاده باشد ، تشبیه می‏کنند . یکی از
عالیترین تشبیهات ، همین تشبیه مولوی در اول مثنوی است . او [ انسان را
] تشبیه به نی‏ای کرده که او را از نیستان بریده‏اند و حال دارد دائما ناله‏
و فریاد می‏کند و همه ناله و فریادش برای این [ فراق ] است .

بشنو از نی چون حکایت می‏کند
واز جدائیها شکایت می‏کند
کز نیستان تا مرا ببریده‏اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‏اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

بعد می‏گوید :

دو دهان داریم گویا همچونی
یک دهان پنهانست در لبهای وی

گاهی مولوی به شکل دیگری تشبیه می‏کند :

پیل باید تا چو خسبد اوستان
خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب
خر زهندوستان نکرده است اغتراب

می‏گویند فیل را که از هندوستان می‏آورند ، باید دائما به سرش بکوبند ،
اگر نکوبند به یاد هندوستان می‏افتد . مولوی در اینجا می‏گوید فقط فیل است‏
که هندوستان را به خواب می‏بیند ، چون از

هندوستان آمده است ، الاغ هرگز هندوستان را به خواب نمی‏بیند ، چون غریب‏
هندوستان نیست و او را از آنجا نیاورده‏اند . می‏خواهد بگوید انسان است‏
که دغدغه بازگشت به عالم دیگر را دارد ، درد عرفانی دارد ، درد بازگشت‏
به سوی حق و به سوی خدا را دارد ، درد مناجات و وصال حق را دارد .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:22 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شکایت از عقل

یکی از مسائلی که در ادبیات ما نمایان است ، مسئله شکایت از عقل‏
است که خودش مسئله‏ای است . ما در ادبیات مخصوصا در اشعار خودمان‏
بسیار می‏بینیم که مردم از عقل شکایت کرده‏اند که ( 1 ) ای کاش ، من این‏
عقل را نمی‏داشتم ، فایده‏اش چیست که آدم هوش داشته باشد و در جامعه ،
هوشیار و عاقل و حساس باشد ؟ ! این حساس بودن و عاقل بودن و هوشیار
بودن ، آسایش را از انسان سلب می‏کند :

دشمن جان من است عقل من و هوش من
کاش گشاده نبود چشم من و گوش من

دیگری می‏گوید :

عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند

یعنی [ اینگونه افراد ] آسایش توأم با جنون را بر ناآرامی و ناراحتی‏
توأم با عقل و فکر و درک ، ترجیح می‏دهند . ولی این حرفها غلط است . آن‏
کسی که به مقام انسانیت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درک‏
کند ، هرگز نمی‏گوید : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلکه‏
کلام پیغمبر ( ص ) را می‏گوید : « صدیق کل امری‏ء عقله ، »

« و عدوه جهله » (1) دوست راستین هرکس ، عقل و هوشیاری او و دشمن واقعی‏
هرکس ، جهل و نادانی اوست . آن کسی که گفته است : " دشمن جان من است‏
عقل من و هوش من " و از ناراحتیهای ناشی از عقل و هوش [ اینطور شکایت‏
می‏کند ] ، معلوم می‏شود ناراحتیها و بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی را
حس نکرده است والا هرگز چنین حرفی را نمی‏زد . بله ، اگر امر دائر باشد
میان اینکه " موجب درد " نباشد و انسان درد نداشته باشد ، " درد
نداشتن " به دلیل نبودن موجب درد ، از درد داشتن بهتر است . ولی اگر
موجب درد وجود داشته باشد ، منشأ درد وجود داشته باشد ، اما انسان درد
ناشی از اینها را احساس نکند ، [ مایه ] بدبختی و بیچارگی و بی‏خبری است‏
. لهذا در بیماریهای جسمی هم ، اینطور است که هر بیماریی که درد نداشته‏
باشد ، کشنده است ، برای اینکه انسان ، وقتی خبردار می‏شود که کار از کار
گذشته است . سرطان که کشنده است ، علتش این است که لااقل در ابتدا درد
ندارد والا اگر از آن ابتدائی که این بیماری پیدا می‏شود ، درد داشته باشد
ممکن است قبل از اینکه وارد خون و لمفها ( 2 ) شود ، به کلی آن را از
بین ببرند . خطر عمده سرطان از این جهت است که بی‏خبر یعنی بی‏درد وارد
می‏شود .
بنابراین ، این که " ارزش ارزشها در انسان ، درد داشتن است " را
نمی‏شود به این عنوان که درد ، بد چیزی است ، [ رد کرد ] .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:21 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

" درد " و فوائد آن

با این مقدمه‏ای که عرض کردم که حتی مادیترین مکتبها قائل به یک سلسله‏
ارزشهای معنوی هستند ، [ به این مطلب می‏پردازم ] که می‏توان گفت ارزشهای‏
انسانی به طور کلی تحت یک عنوان خلاصه می‏شود که خود آن شعبی پیدا می‏کند
و آن ، عنوانی است که هم در اصطلاح عرفای خود ما و هم در اصطلاح علمای‏
جدید آمده است و بلکه قبل از آنکه در اصطلاح عرفا بیاید ، در متون اسلامی‏
آمده است و آن این است که اصلا می‏شود گفت معیار اصلی انسانیت آن چیزی‏
است که از آن به " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " ، تعبیر می‏شود
. فرق انسان و غیر انسان در این است که انسان صاحب درد است ، یک‏
سلسله دردها دارد ولی غیر انسان حال می‏خواهد حیوان باشد یا انسانهای یک‏
سر و دو گوشی که بهره‏ای از روح انسانیت ندارند صاحب درد نیستند .
اول باید راجع به خود " درد " بحث کنیم . ممکن است ابتدائا عجیب‏
به نظر بیاید که یعنی چه ؟ درد که بد چیزی است و انسان باید آن را از
خود دفع کند و آن را از بین ببرد ، آن وقت چطور ممکن است معیار
انسانیت و ارزش ارزشها " درد داشتن " باشد . مگر درد می‏تواند چیز
خوبی باشد ؟
باید بگوئیم ما میان " درد " و " منشأ درد " اشتباه می‏کنیم . مثلا
در یک بیماری و یا جراحت ، آنچه که بد است وجود آن میکروب است ، [
وجود ] آن بیماری است ، وجود آن جراحتی است

که بر بدن وارد می‏شود و بعد منشأ درد می‏شود . مثلا در مورد زخمی که در
معده یا روده هست که انسان دردش را احساس می‏کند آنچه بد است وجود آن‏
زخم یا ضایعه‏ای است که در معده یا روده وجود دارد . ولی درد ، در عین‏
اینکه انسان را ناراحت می‏کند ، [ موجب ] آگاهی و بیداری برای انسان‏
است . حتی همین دردهای جسمانی یعنی دردهای مشترک انسان و حیوان شما را
آگاه و بیدار می‏کند . وقتی سر انسان درد می‏کند ، امکان ندارد که هیچگونه‏
ضایعه‏ای پیدا نشده باشد و درد پیدا شود . اگر درد پیدا می‏شود خبر می‏کند
که در سر ، یک ناراحتی و ضایعه‏ای پیدا شده است و شما به فکر معالجه‏اش‏
می‏افتید . درست مثل عقربه‏هایی که در کارخانه‏ها و یا در اتومبیل هست .
مثلا در اتومبیل عقربه‏ای است که [ مقدار ] روغن را نشان می‏دهد و عقربه‏
دیگری درجه حرارت آب را نشان می‏دهد . اگر این عقربه به شما نشان می‏دهد
که درجه حرارت آب ، خیلی بالا رفته است ، این خوب است یا بد ؟ این‏
خیلی خوب است ، چون شما را بیدار و متوجه می‏کند . آنچه بد است این‏
است که ماشین شما گرم کرده است . اگر درد در بدن انسان نمی‏بود و انسان‏
، احساس درد نمی‏کرد ، اولا هیچگاه از درد اطلاع پیدا نمی‏کرد و آگاه نمی‏شد
و ثانیا این درد ، مثل یک مأمور نافذالحکم انسان را وادار به چاره‏جویی‏
می‏کند و او را مأمور می‏کند که زود در فکر حل مشکل برآید . چون درد است ،
انسان را ناراحت می‏کند و دائما به او می‏گوید هر طور هست این درد را
درمان کن .
این است که خود درد - حتی دردهای جسمانی و عضوی - نعمت است ، احساس‏
است ، آگاهی و بیداری است . آگاهی و

بیداری خوب است ولو انسان از این که یک ضایعه‏ای در بدنش پیدا شده‏
است ، آگاه شود : مولوی در اینجا چقدر شیرین می‏گوید :

حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هر که را درد است ، او برده است بو
هر که او بیدارتر ، پردردتر
هر که او آگاهتر ، رخ زردتر

( 1 )
بعد ، از اینجا گریز می‏زند به آن حرفهایی که خودش در این زمینه‏ها دارد
. می‏گوید : هر کسی که صاحب درد است ، به هر اندازه که در عالم ، درد
دارد و دردی را احساس می‏کند که دیگران احساس نمی‏کنند ، به همین نسبت‏
از دیگران بیدارتر و آگاهتر است . بی‏دردی مساوی است با لختی ، بی‏حسی ،
بی‏شعوری ، بی‏ادراکی ، و احساس درد مساوی است با آگاهی و بیداری و شعور
و ادراک . انسان اگر امرش دائر باشد که راحت باشد و درد را احساس‏
نکند ، یعنی جاهل و لخت و بی‏درد باشد ، و یا هوشیار باشد و درد را در
خود احساس کند [ کدام را انتخاب می‏کند ؟ ] آیا انسان ترجیح می‏دهد که‏
هوشیار و آگاه باشد و درد را احساس کند یا نه ، بی‏هوش و کودن و احمق‏
باشد و درد را احساس نکند ؟ [ جواب این است که ] ناراحتی هوشیار و
آگاه ، ترجیح دارد بر راحتی و آسایش جاهل و بی‏خبر و لخت و بی‏حس . در
مثل می‏گویند : " انسان اگر سقراطی باشد نحیف و لاغر ، بهتر است از
اینکه خوکی باشد فربه " یعنی اگر انسان ، دانا و دانشمند باشد ولی محروم‏
، بهتر است از اینکه مانند یک خوک همه نوع وسائل برایش فراهم باشد
ولی هیچ چیز را نفهمد .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معنویات انسان

در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود
دارد ، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه‏
اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین‏
اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و می‏شود نام آنها را معنویات‏
گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت می‏دهند . انسان بودن انسان به این امور
است ، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند ، با حیوان هیچ فرقی‏
نمی‏کند ، به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که‏
هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف‏
زد ، انسان است ، حال هر که و هر چه می‏خواهد باشد ، نه ، اینطور نیست .
سعدی همین مطلب را به این زبان گفته است :

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و
میان آدمیت
اگر آدم بودن ( 1 ) به داشتن همین اندام است ، همه از مادر ،

آدم به دنیا می‏آیند . نه ، آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانی‏ای‏
است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می‏کند .
امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت می‏دهند و اگر نباشند انسان‏
با حیوان تفاوتی ندارد ، به نام " ارزشهای انسانی " اصطلاح شده است .
در این جلسه ، بحث را در دنباله مطلب جلسه گذشته ادامه می‏دهیم که‏
عرض کردیم انحرافاتی که برای فرد یا جامعه پیدا می‏شود دو نوع است : یکی‏
انحرافاتی است که " ضد ارزش " ها در مقابل ارزشها ایستادگی می‏کنند ،
مثل آنجا که ظلم در مقابل عدل ، اختناق و خفقان در مقابل آزادی ،
خدانشناسی و بی‏بندوباری در مقابل عبادت و خداپرستی ، و سفاهت و حماقت‏
در مقابل عقل و فهم و حکمت می‏ایستد . ولی شاید بیشترین انحرافات بشر به‏
این شکل نباشد که ضد ارزشها در مقابل ارزشها می‏ایستند ، آنجا که ضد
ارزشها در مقابل ارزشها می‏ایستند ، زود شکست می‏خورند . بیشتر انحرافات‏
بشر به این صورت است که همانطور که دریا جزر و مد دارد ، گاهی یک‏
ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی می‏کند ، بطوریکه ارزشهای دیگر را
در خود محو می‏کند مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است ، یکی‏
از معیارهای انسانیت است ولی گاهی می‏بینید یک فرد ( یا یک جامعه )
آنچنان به زهد گرایش پیدا می‏کند و در زهد محو می‏شود که همه چیز برای او
می‏شود " زهد " ، مثل انسانی می‏شود که فقط یک عضوش ( مثلا بینی‏اش )
رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:19 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد انسان از دیدگاههای مختلف

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی‏
عبدالله ورسوله ، وحبیبه وصفیه ، وحافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و
نبینا و مولانا أبی القاسم محمد ، واله الطیبین الطاهرین المعصومین‏
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
" « واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس‏
اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین »" ( 1 ) .
می‏دانیم که درباره حقیقت و ماهیت انسان ، اختلاف نظرهایی وجود دارد .
به طور کلی دو نظریه اساسی در مقابل یکدیگر قرار گرفته‏اند : نظریه "
روحیون " و نظریه " مادیون " . براساس نظریه روحیون ، انسان حقیقتی‏
است مرکب از جسم و روان ، و روان انسان ، جاویدان است و با مردن‏
اوفانی نمی‏شود . همچنانکه می‏دانیم منطق دین و مخصوصا نصوص اسلامی بر همین‏
مطلب دلالت می‏کند . نظریه دوم این است که انسان جز همین ماشین بدن چیز
دیگری نیست و با مردن به کلی نیست و نابود می‏شود و متلاشی شدن
بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:17 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

اوصاف علی ( ع )

ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان‏
متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد
کرده است ، [ پیشوای خود قرار داده‏ایم ] .
وقتی شب می‏شود و خلوت شب فرا می‏رسد ، هیچ عارفی به پای او نمی‏رسد .
آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست‏
، با شدت در او رخ می‏دهد ، مثل آن حالتی که انسان در مطلبی داغ می‏شود .
مثلا وقتی در حالت

جنگ و دعوا و ستیز است ، چاقو قسمتی از بدنش را می‏برد و یک تکه گوشت‏
از بدنش به طرفی انداخته می‏شود ولی آنچنان توجهش متمرکز مبارزه است که‏
احساس نمی‏کند یک قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت‏
چنان گرم می‏شود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله می‏کشد که اصلا گوئی در
این عالم نیست . خودش گروهی را اینطور توصیف می‏کند :
« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما
استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنیا
بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 2 ) . با مردمند و با مردم نیستند
، در حالی که با مردمند ، روحشان با عالیترین [ مقامها ] وابسته است .
در حال عبادت تیر را از بدنش بیرون می‏آورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق‏
و عبادت است که متوجه نمی‏شود ، حس نمی‏کند . آنچنان در محراب عبادت‏
می‏گرید و به خود می‏پیچد که نظیرش را کسی ندیده است .
روز که می‏شود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که‏
می‏نشیند ، چنان چهره‏اش باز و خندان است ( 1 ) که از جمله اوصافش این‏
بود که همیشه قیافه‏اش باز و شکفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح‏
خوش مجلس و حتی بذله‏گو بود که عمروعاص وقتی علیه علی ( ع ) تبلیغ‏
می‏کرد ، می‏گفت : او به درد

خلافت نمی‏خورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو که به درد خلافت نمی‏خورد ،
" خلافت " ، آدم عبوس می‏خواهد که مردم از او بترسند . این را هم خودش‏
در نهج‏البلا غه نقل می‏کند ( 1 ) : « عجبا لابن النابغة یزعم لاهل الشام أن‏
فی دعابة و انی امرو تلعابة » . [ از پسر نابغه تعجب می‏کنم که ] می‏گوید
علی خیلی با مردم خوش و بش می‏کند ، خیلی شوخی و می‏کند ، مزاح است .
با دشمن که در میدان جنگ به صورت یک مجاهد روبرو می‏شود ، باز
چهره‏اش باز و خندان است که درباره‏اش گفته‏اند :

هو البکاء فی المحراب لیلا
هو الضحاک اذا اشتد الضراب

اوست که در محراب عبادت ، بسیار گریان و در میدان نبرد ، بسیار
خندان است . " بکاء " یعنی بسیار گریان و " ضحاک " یعنی بسیار
خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اینچنین‏
انسانی می‏خواهد .
" « ان ناشئة اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا 0 ان لک فی النهار سبحا
طویلا »" ( 2 ) شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی‏
و اجتماع . علی ( ع ) گویی شب یک شخصیت ، و روز شخصیتی دیگر است .
حافظ ( 3 ) چون مفسر است و پیچ و تابهای قرآن را خوب درک
می‏کند ، با زبان رمزی خود ، همین موضوع را که شب وقت عبادت و روز موقع‏
حرکت و رفتن به دنبال زندگی است ، در اشعارش آورده است :

روز در کسب هنر کوش که می‏خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می‏صبح فروغ است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

علی ( ع ) روز و شبش اینگونه است .
این تعبیر " جامع الاضداد بودن " که ما درباره انسان کامل می‏گوئیم ،
صفتی است که از هزار سال پیش علی ( ع ) با آن شناخته شده است . حتی‏
خود سید رضی در مقدمه نهج‏البلاغه می‏گوید : مطلبی که همیشه با دوستانم در
میان می‏گذارم و اعجاب آنها را برمی‏انگیزم ، این موضوع است که جنبه‏های‏
گوناگون سخنان علی ( ع ) [ به گونه‏ای است ] که انسان ، در هر قسمتی از
سخنان که وارد می‏شود ، می‏بیند به یک دنیایی رفته است ، گاهی در دنیای‏
عباد است و گاهی در دنیای رهاد ، گاهی در دنیای فلاسفه است و گاهی در
دنیای عرفا ، گاهی در دنیای سربازان و افسران است و گاهی در دنیای حکام‏
عادل ، گاهی در دنیای قضات است و گاهی در دنیای مفتی‏ها ، علی ( ع ) در
همه دنیاها وجود دارد و از هیچ دنیایی از دنیاهای بشریت ، غائب نیست .
صفی الدین حلی - که در قرن هشتم هجری می‏زیسته است - می‏گوید :

جمعت فی صفاتک الاضداد
فلهذا عزت لک الانداد

اضداد در تو یک جا جمع شده‏اند ، بعد می‏گوید :

زاهد حاکم حلیم شجاع
ناسک فاتک قیر جواد




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

جامعیت نهج‏البلاغه

نهج‏البلاغه - که من نمی‏توانم بگویم کتاب علی است ( 1 ) - چگونه کتابی‏
است ؟ در نهج‏البلاغه عناصر گوناگون را می‏بینید . وقتی انسان نهج‏البلاغه را
مطالعه می‏کند ، گاهی خیال می‏کند بوعلی سیناست که دارد حرف می‏زند ، یک‏
جای دیگر را که مطالعه می‏کند ، خیال می‏کند ملای رومی یا محی الدین عربی‏
است که دارد حرف می‏زند ، جای دیگرش را که مطالعه می‏کند ، می‏بیند یک‏
مرد

حماسی مثل فردوسی است که دارد حرف می‏زند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز
آزادی چیزی سرش نمی‏شود دارد حرف می‏زند ، یک جای دیگر را که مطالعه‏
می‏کند ، خیال می‏کند یک عابد گوشه‏نشین و یک زاهد گوشه‏گیر و یا یک راهب‏
دارد حرف می‏زند . همه ارزشهای انسانی را [ در علی ( ع ) می‏بینیم ] ، چون‏
سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر
کوچک !
تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط
روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر می‏رفت کدام قسمت از
نهج‏البلاغه ر ا می‏خواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده‏
شود . کدام خطبه‏ها ؟ خطبه‏های زهدی و موعظه‏ای نهج‏البلاغه ، [ مانند این‏
خطبه که اینطور شروع می‏شود : ] « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و
الاخرش دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » ( 1 ) . باقی خطبه‏های‏
نهج‏البلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمی‏توانست آنها را جذب کند .
جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و [ فقط ] همان‏
قسمت نهج‏البلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد
سال می‏گذشت و شاید یک نفر پیدا نمی‏شد که " فرمان امیرالمؤمنین به‏
مالک اشتر " را که خزانه‏ای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ،
چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع )
می‏گوید : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن " لن تقدس‏
امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی »
« غیر متتعتع » " ( 2 ) . علی ( ع ) می‏گوید که از پیغمبر مکرر شنیدم که‏
می‏فرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب‏
نمی‏رسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد
و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه‏
سال پیش نمی‏توانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی‏
بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ( 1 ) ولی کلام‏
علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود می‏باشد و این ارزشها
در تاریخ زندگی و شخصیت علی ( ع ) موجود است .