به نام خدا
درد انسان نسبت به خلق خدا
گروهی دیگر در موضوع درد انسان که آن را ارزش ارزشها تلقی میکنند ،
متوجه امر دیگری شدهاند : درد انسان نسبت به خلق خدا ، نه درد انسان
نسبت به خدا . میگویند معیار انسانیت انسان به این است که درد دیگران
را داشته باشد ، یعنی ناراحتیهایی که متوجه دیگران است و هیچ به شخص او
مربوط نیست ، در او درد ایجاد میکند ، او غمخوار دیگران است . به قول
سعدی :
من از بینوائی نیم روی زرد |
غم بینوایان رخم زرد کرد |
اگر درد دیگران و غمخوارگی در کسی پیدا شد ، از گرسنگی دیگران خوابش
نمیبرد . گرسنگی برای خودش از گرسنگی دیگران آسانتر است ، اگر خاری در
پای دیگران فرو رود ، مثل این است که در چشم او فرو رفته است . میگویند
این درد انسان است ، دردی است که به انسان ، شخصیت و ارزش میدهد و
این
است منشأ همه ارزشهای انسانی . امروز میبینیم آنهایی که دائما میگویند
فلان مسئله ، انسانی است ، اصلا انسانیت را جز در اینجا در جای دیگر پیاده نمیکنند . هر چیزی که باز گشتش به احساس مسئولیت انسان و درد انسان [ در قبال ] انسانهای دیگر باشد ، آن را انسانی میدانند و هر چیز ، غیر از این باشد آن را انسانی نمیدانند . باز این هم محو شدن ارزشها در یک ارزش دیگر است . |
به نام خدا
تمثیل مولوی
داستانی را مولوی ذکر میکند که البته تمثیل است . میگوید مردی بود که
همیشه با خدای خودش راز و نیاز میکرد و داد " الله ، الله " داشت .
یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد
برای همیشه خاموش شد . به او گفت : ای مرد ! این همه که تو " الله ،
الله " میگویی و سحرها با این سوز و درد خدا را میخوانی ، آخر یک دفعه
هم شد که تو لبیک بشنوی ؟ تو اگر به در هر خانهای رفته بودی و این همه
فریاد کرده بودی ، [ لااقل ] یک دفعه در جواب تو " لبیک " میگفتند .
این مرد به نظرش آمد که این حرف ، منطقی است . دهانش بسته شد و دیگر
" الله ، الله " نگفت . در عالم رؤیا هاتفی به او گفت : چرا مناجات
خدا را ترک کردی ؟ گفت : من میبینم این همه که دارم مناجات میکنم و با
این همه درد و سوزی که دارم ، یک بار هم نشد در جواب ، به من لبیک
گفته شود . هاتف به او گفت : ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو
بگویم : " آن الله تولبیک ماست " .
نی که آن الله تو لبیک ماست |
آن نیاز و سوز و دردت ، پیک ماست |
تو نمیدانی که همین درد و سوزی که ما در دل تو قرار دادیم و همین عشق و
شوقی که در دل تو قرار دادیم ، خودش لبیک ماست . چرا علی ( ع ) در دعای کمیل میفرماید : " « اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء » " خدایا آن گناهانی که سبب میشود دعا کردن من حبس شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود ، بیامرز . این است که میگویند دعا برای انسان ، هم مطلوب است و هم وسیله ، یعنی دعا همیشه برای استجابت نیست ، اگر استجابت هم نشود ، استجابت شده است . دعا خودش مطلوب است . |
به نام خدا
" درد انسان " در کلام امیرالمؤمنین
چقدر زیبا میگوید امیرالمؤمنین علی ( ع ) وقتی که با کمیل بن زیاد نخعی
به صحرا میرود . کمیل میگوید همین که به صحرا رسیدیم و دیگر کسی در آنجا
نبود ، علی ( ع ) آه عمیقی کشید « فلما اصحر تنفس الصعداء » بعد فرمود :
" « یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها ، فاحفظ عنی ما
اقول لک » " دل انسان به منزله ظرف است ، بهترین ظرفها آن است که
ظرفیتش بیشتر باشد یا بهتر [ مظروف را ] نگهداری کند . گوش کن آنچه را
که من به تو میگویم . اول مردم را به سه قسمت تقسیم میکند که اینها محل
بحث من نیست تا در اواخر ، شکایت میکند که : افسوس ! افراد صاحبسری
نیستند که من آنچه را که در دل دارم ، بتوانم به آنها اظهار کنم . بعد
میگوید : ولی اینچنین هم نیست که هیچکس نباشد ، همیشه در همه زمانها
افرادی [ اینچنین ] هستند . « اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة
اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا » تا آنجا که میفرماید : « هجم بهم
العلم علی حقیقة البصیرش » علم حقیقی در نهایت بصیرت بر آنها هجوم
آورده است و به مقام یقین کامل رسیدهاند
« و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما
استوحش منه الجاهلون » به روح یقین اتصال پیدا کردهاند و فاصلهای با روح یقین ندارند . آن چیزهایی که برای اهل ترف و ماده پرستها خیلی سخت است ، برای آنها رام و نرم است ، آنچه برای نادانها مایه وحشت است یعنی خلوت با حق ، برای آنها مایه انس است « و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 1 ) اینها در دنیا با مردم همراهند ولی با روحهایی که مجذوب [ عالم ] بالا هستند . در عین اینکه در این دنیا هستند ، در این دنیا نیستند ، در حالی که در این دنیا هستند ، در دنیای دیگری هستند . دردهای علی و به تعبیر ما دردهای عرفانی علی و دردهای عبادتی علی و مناجاتهای علی یک مسئله بسیار واضح و روشنی است . کارش در عبادت به جائی میرسد که آنچنان از خود بیخود میشود و گرم محبوب و معشوقش میشود که از آنچه در اطراف او میگذرد بیخبر است ، حتی اگر تیری را از بدنش بیرون بکشند . این درد انسان است ، یعنی درد جدائی از حق ، و آرزو و اشتیاق تقرب به ذات او و حرکت به سوی او و نزدیک شدن به او . تا انسان به ذات حق نرسد ، این دلهره و اضطراب از بین نمیرود و دائما این حالت برای او هست . اگر انسان خود را به هر چیز سرگرم کند ، آن چیز سرگرمی است ، [ حقیقت ] چیز دیگر است ، قرآن این مطلب را به این تعبیر میگوید : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 2 ) بدانید فقط |
و فقط دلها با یک چیز از اضطراب و دلهره و ناراحتی ، آرام میگیرد ، این
درد بشر به وسیله یک چیز است که آرامش پیدا میکند و آن ، یاد حق و انس با ذات پروردگار است . عرفا بیشتر روی این درد تکیه کردهاند و دیگر به درد دیگری توجه ندارند و یا بگوئیم کمتر توجه دارند . |
به نام خدا
درد انسان
درد انسان چیست ؟ اگر سر انسان درد بگیرد ، درد او از آن جهت که
انسان است ، نیست چون سر یک حیوان مثل گوسفند هم درد میگیرد . اینکه
دست و پای انسان درد میگیرد ، از [ نوع ] دردهای حیوانی و عضوی و شخصی
است . اما آنها که صحبت از " درد انسان " و " صاحب درد بودن انسان
" میکنند ، مقصودشان این نیست . آن دردی که ارزش ارزشها در انسان است
، چیز دیگری است .
گروهی - مانند عرفای خودمان - آن دردی را که در انسان سراغ دارند و
دائما آن را تقدیس میکنند ، درد خداجوئی است . میگویند این درد از
مختصات انسان است و حتی انسان به این دلیل بر فرشته ترجیح دارد که
فرشته بیدرد است و انسان ، درد دارد .
طبق نظر اسلام ، انسان یک حقیقتی است که نفخه الهی [ در او دمیده شده
] و از دنیای دیگری آمده است و با اشیائی که در طبیعت وجود دارد ،
تجانس کامل ندارد . انسان در این دنیا ، یک نوع احساس غربت و احساس
بیگانگی و عدم تجانس با همه موجودهای عالم میکند چون همه فانی و متغیر و
غیر قابل دلبستگی هستند ، ولی در انسان ، دغدغه جاودانگی وجود دارد . این
درد همان است که انسان را به عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز و به خدا
نزدیک شدن و به اصل خود نزدیک شدن میکشاند .
چند تمثیل درباره درد انسان
میبینید چه مثلهایی در عرفان ما در این زمینه آمده است ! گاهی مثال
میزنند به طوطیای که از جنگلهای هندوستان آوردهاند و آن را در قفسی
زندانی کردهاند و این طوطی همیشه ناراحت است و در فکر این است که این
قفس شکسته شود و به جائی که مقر اصلی اوست باز گردد ، و گاهی انسان را
به مرغی که از آشیانه خود دور افتاده باشد ، تشبیه میکنند . یکی از
عالیترین تشبیهات ، همین تشبیه مولوی در اول مثنوی است . او [ انسان را
] تشبیه به نیای کرده که او را از نیستان بریدهاند و حال دارد دائما ناله
و فریاد میکند و همه ناله و فریادش برای این [ فراق ] است .
بشنو از نی چون حکایت میکند |
واز جدائیها شکایت میکند |
کز نیستان تا مرا ببریدهاند |
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق |
تا بگویم شرح درد اشتیاق |
بعد میگوید :
دو دهان داریم گویا همچونی |
یک دهان پنهانست در لبهای وی |
گاهی مولوی به شکل دیگری تشبیه میکند :
پیل باید تا چو خسبد اوستان |
خواب بیند خطه هندوستان |
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب |
خر زهندوستان نکرده است اغتراب |
میگویند فیل را که از هندوستان میآورند ، باید دائما به سرش بکوبند ،
اگر نکوبند به یاد هندوستان میافتد . مولوی در اینجا میگوید فقط فیل است
که هندوستان را به خواب میبیند ، چون از
هندوستان آمده است ، الاغ هرگز هندوستان را به خواب نمیبیند ، چون غریب
هندوستان نیست و او را از آنجا نیاوردهاند . میخواهد بگوید انسان است که دغدغه بازگشت به عالم دیگر را دارد ، درد عرفانی دارد ، درد بازگشت به سوی حق و به سوی خدا را دارد ، درد مناجات و وصال حق را دارد . |
به نام خدا
شکایت از عقل
یکی از مسائلی که در ادبیات ما نمایان است ، مسئله شکایت از عقل
است که خودش مسئلهای است . ما در ادبیات مخصوصا در اشعار خودمان
بسیار میبینیم که مردم از عقل شکایت کردهاند که ( 1 ) ای کاش ، من این
عقل را نمیداشتم ، فایدهاش چیست که آدم هوش داشته باشد و در جامعه ،
هوشیار و عاقل و حساس باشد ؟ ! این حساس بودن و عاقل بودن و هوشیار
بودن ، آسایش را از انسان سلب میکند :
دشمن جان من است عقل من و هوش من |
کاش گشاده نبود چشم من و گوش من |
دیگری میگوید :
عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری |
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند |
یعنی [ اینگونه افراد ] آسایش توأم با جنون را بر ناآرامی و ناراحتی
توأم با عقل و فکر و درک ، ترجیح میدهند . ولی این حرفها غلط است . آن
کسی که به مقام انسانیت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درک
کند ، هرگز نمیگوید : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلکه
کلام پیغمبر ( ص ) را میگوید : « صدیق کل امریء عقله ، »
« و عدوه جهله » (1) دوست راستین هرکس ، عقل و هوشیاری او و دشمن واقعی
هرکس ، جهل و نادانی اوست . آن کسی که گفته است : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " و از ناراحتیهای ناشی از عقل و هوش [ اینطور شکایت میکند ] ، معلوم میشود ناراحتیها و بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی را حس نکرده است والا هرگز چنین حرفی را نمیزد . بله ، اگر امر دائر باشد میان اینکه " موجب درد " نباشد و انسان درد نداشته باشد ، " درد نداشتن " به دلیل نبودن موجب درد ، از درد داشتن بهتر است . ولی اگر موجب درد وجود داشته باشد ، منشأ درد وجود داشته باشد ، اما انسان درد ناشی از اینها را احساس نکند ، [ مایه ] بدبختی و بیچارگی و بیخبری است . لهذا در بیماریهای جسمی هم ، اینطور است که هر بیماریی که درد نداشته باشد ، کشنده است ، برای اینکه انسان ، وقتی خبردار میشود که کار از کار گذشته است . سرطان که کشنده است ، علتش این است که لااقل در ابتدا درد ندارد والا اگر از آن ابتدائی که این بیماری پیدا میشود ، درد داشته باشد ممکن است قبل از اینکه وارد خون و لمفها ( 2 ) شود ، به کلی آن را از بین ببرند . خطر عمده سرطان از این جهت است که بیخبر یعنی بیدرد وارد میشود . بنابراین ، این که " ارزش ارزشها در انسان ، درد داشتن است " را نمیشود به این عنوان که درد ، بد چیزی است ، [ رد کرد ] . |
به نام خدا
" درد " و فوائد آن
با این مقدمهای که عرض کردم که حتی مادیترین مکتبها قائل به یک سلسله
ارزشهای معنوی هستند ، [ به این مطلب میپردازم ] که میتوان گفت ارزشهای
انسانی به طور کلی تحت یک عنوان خلاصه میشود که خود آن شعبی پیدا میکند
و آن ، عنوانی است که هم در اصطلاح عرفای خود ما و هم در اصطلاح علمای
جدید آمده است و بلکه قبل از آنکه در اصطلاح عرفا بیاید ، در متون اسلامی
آمده است و آن این است که اصلا میشود گفت معیار اصلی انسانیت آن چیزی
است که از آن به " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " ، تعبیر میشود
. فرق انسان و غیر انسان در این است که انسان صاحب درد است ، یک
سلسله دردها دارد ولی غیر انسان حال میخواهد حیوان باشد یا انسانهای یک
سر و دو گوشی که بهرهای از روح انسانیت ندارند صاحب درد نیستند .
اول باید راجع به خود " درد " بحث کنیم . ممکن است ابتدائا عجیب
به نظر بیاید که یعنی چه ؟ درد که بد چیزی است و انسان باید آن را از
خود دفع کند و آن را از بین ببرد ، آن وقت چطور ممکن است معیار
انسانیت و ارزش ارزشها " درد داشتن " باشد . مگر درد میتواند چیز
خوبی باشد ؟
باید بگوئیم ما میان " درد " و " منشأ درد " اشتباه میکنیم . مثلا
در یک بیماری و یا جراحت ، آنچه که بد است وجود آن میکروب است ، [
وجود ] آن بیماری است ، وجود آن جراحتی است
که بر بدن وارد میشود و بعد منشأ درد میشود . مثلا در مورد زخمی که در
معده یا روده هست که انسان دردش را احساس میکند آنچه بد است وجود آن زخم یا ضایعهای است که در معده یا روده وجود دارد . ولی درد ، در عین اینکه انسان را ناراحت میکند ، [ موجب ] آگاهی و بیداری برای انسان است . حتی همین دردهای جسمانی یعنی دردهای مشترک انسان و حیوان شما را آگاه و بیدار میکند . وقتی سر انسان درد میکند ، امکان ندارد که هیچگونه ضایعهای پیدا نشده باشد و درد پیدا شود . اگر درد پیدا میشود خبر میکند که در سر ، یک ناراحتی و ضایعهای پیدا شده است و شما به فکر معالجهاش میافتید . درست مثل عقربههایی که در کارخانهها و یا در اتومبیل هست . مثلا در اتومبیل عقربهای است که [ مقدار ] روغن را نشان میدهد و عقربه دیگری درجه حرارت آب را نشان میدهد . اگر این عقربه به شما نشان میدهد که درجه حرارت آب ، خیلی بالا رفته است ، این خوب است یا بد ؟ این خیلی خوب است ، چون شما را بیدار و متوجه میکند . آنچه بد است این است که ماشین شما گرم کرده است . اگر درد در بدن انسان نمیبود و انسان ، احساس درد نمیکرد ، اولا هیچگاه از درد اطلاع پیدا نمیکرد و آگاه نمیشد و ثانیا این درد ، مثل یک مأمور نافذالحکم انسان را وادار به چارهجویی میکند و او را مأمور میکند که زود در فکر حل مشکل برآید . چون درد است ، انسان را ناراحت میکند و دائما به او میگوید هر طور هست این درد را درمان کن . این است که خود درد - حتی دردهای جسمانی و عضوی - نعمت است ، احساس است ، آگاهی و بیداری است . آگاهی و |
بیداری خوب است ولو انسان از این که یک ضایعهای در بدنش پیدا شده
است ، آگاه شود : مولوی در اینجا چقدر شیرین میگوید :
حسرت و زاری که در بیماری است |
وقت بیماری همه بیداری است |
پس بدان این اصل را ای اصل جو |
هر که را درد است ، او برده است بو |
هر که او بیدارتر ، پردردتر |
هر که او آگاهتر ، رخ زردتر |
( 1 )
بعد ، از اینجا گریز میزند به آن حرفهایی که خودش در این زمینهها دارد
. میگوید : هر کسی که صاحب درد است ، به هر اندازه که در عالم ، درد
دارد و دردی را احساس میکند که دیگران احساس نمیکنند ، به همین نسبت
از دیگران بیدارتر و آگاهتر است . بیدردی مساوی است با لختی ، بیحسی ،
بیشعوری ، بیادراکی ، و احساس درد مساوی است با آگاهی و بیداری و شعور
و ادراک . انسان اگر امرش دائر باشد که راحت باشد و درد را احساس
نکند ، یعنی جاهل و لخت و بیدرد باشد ، و یا هوشیار باشد و درد را در
خود احساس کند [ کدام را انتخاب میکند ؟ ] آیا انسان ترجیح میدهد که
هوشیار و آگاه باشد و درد را احساس کند یا نه ، بیهوش و کودن و احمق
باشد و درد را احساس نکند ؟ [ جواب این است که ] ناراحتی هوشیار و
آگاه ، ترجیح دارد بر راحتی و آسایش جاهل و بیخبر و لخت و بیحس . در
مثل میگویند : " انسان اگر سقراطی باشد نحیف و لاغر ، بهتر است از
اینکه خوکی باشد فربه " یعنی اگر انسان ، دانا و دانشمند باشد ولی محروم
، بهتر است از اینکه مانند یک خوک همه نوع وسائل برایش فراهم باشد
ولی هیچ چیز را نفهمد .
به نام خدا
معنویات انسان
در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود
دارد ، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه
اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین
اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و میشود نام آنها را معنویات
گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت میدهند . انسان بودن انسان به این امور
است ، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند ، با حیوان هیچ فرقی
نمیکند ، به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که
هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف
زد ، انسان است ، حال هر که و هر چه میخواهد باشد ، نه ، اینطور نیست .
سعدی همین مطلب را به این زبان گفته است :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت |
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت |
اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و
میان آدمیت
اگر آدم بودن ( 1 ) به داشتن همین اندام است ، همه از مادر ،
آدم به دنیا میآیند . نه ، آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانیای
است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا میکند . امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت میدهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد ، به نام " ارزشهای انسانی " اصطلاح شده است . در این جلسه ، بحث را در دنباله مطلب جلسه گذشته ادامه میدهیم که عرض کردیم انحرافاتی که برای فرد یا جامعه پیدا میشود دو نوع است : یکی انحرافاتی است که " ضد ارزش " ها در مقابل ارزشها ایستادگی میکنند ، مثل آنجا که ظلم در مقابل عدل ، اختناق و خفقان در مقابل آزادی ، خدانشناسی و بیبندوباری در مقابل عبادت و خداپرستی ، و سفاهت و حماقت در مقابل عقل و فهم و حکمت میایستد . ولی شاید بیشترین انحرافات بشر به این شکل نباشد که ضد ارزشها در مقابل ارزشها میایستند ، آنجا که ضد ارزشها در مقابل ارزشها میایستند ، زود شکست میخورند . بیشتر انحرافات بشر به این صورت است که همانطور که دریا جزر و مد دارد ، گاهی یک ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی میکند ، بطوریکه ارزشهای دیگر را در خود محو میکند مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است ، یکی از معیارهای انسانیت است ولی گاهی میبینید یک فرد ( یا یک جامعه ) آنچنان به زهد گرایش پیدا میکند و در زهد محو میشود که همه چیز برای او میشود " زهد " ، مثل انسانی میشود که فقط یک عضوش ( مثلا بینیاش ) رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند . |
به نام خدا
درد انسان از دیدگاههای مختلف
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی
عبدالله ورسوله ، وحبیبه وصفیه ، وحافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و
نبینا و مولانا أبی القاسم محمد ، واله الطیبین الطاهرین المعصومین
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
" « واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس
اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین »" ( 1 ) .
میدانیم که درباره حقیقت و ماهیت انسان ، اختلاف نظرهایی وجود دارد .
به طور کلی دو نظریه اساسی در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند : نظریه "
روحیون " و نظریه " مادیون " . براساس نظریه روحیون ، انسان حقیقتی
است مرکب از جسم و روان ، و روان انسان ، جاویدان است و با مردن
اوفانی نمیشود . همچنانکه میدانیم منطق دین و مخصوصا نصوص اسلامی بر همین
مطلب دلالت میکند . نظریه دوم این است که انسان جز همین ماشین بدن چیز
دیگری نیست و با مردن به کلی نیست و نابود میشود و متلاشی شدن
بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان .
|
به نام خدا
اوصاف علی ( ع )
ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان
متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد
کرده است ، [ پیشوای خود قرار دادهایم ] .
وقتی شب میشود و خلوت شب فرا میرسد ، هیچ عارفی به پای او نمیرسد .
آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست
، با شدت در او رخ میدهد ، مثل آن حالتی که انسان در مطلبی داغ میشود .
مثلا وقتی در حالت
جنگ و دعوا و ستیز است ، چاقو قسمتی از بدنش را میبرد و یک تکه گوشت
از بدنش به طرفی انداخته میشود ولی آنچنان توجهش متمرکز مبارزه است که احساس نمیکند یک قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت چنان گرم میشود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله میکشد که اصلا گوئی در این عالم نیست . خودش گروهی را اینطور توصیف میکند : « هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( 2 ) . با مردمند و با مردم نیستند ، در حالی که با مردمند ، روحشان با عالیترین [ مقامها ] وابسته است . در حال عبادت تیر را از بدنش بیرون میآورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق و عبادت است که متوجه نمیشود ، حس نمیکند . آنچنان در محراب عبادت میگرید و به خود میپیچد که نظیرش را کسی ندیده است . روز که میشود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که مینشیند ، چنان چهرهاش باز و خندان است ( 1 ) که از جمله اوصافش این بود که همیشه قیافهاش باز و شکفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح خوش مجلس و حتی بذلهگو بود که عمروعاص وقتی علیه علی ( ع ) تبلیغ میکرد ، میگفت : او به درد |
خلافت نمیخورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو که به درد خلافت نمیخورد ،
" خلافت " ، آدم عبوس میخواهد که مردم از او بترسند . این را هم خودش
در نهجالبلا غه نقل میکند ( 1 ) : « عجبا لابن النابغة یزعم لاهل الشام أن
فی دعابة و انی امرو تلعابة » . [ از پسر نابغه تعجب میکنم که ] میگوید
علی خیلی با مردم خوش و بش میکند ، خیلی شوخی و میکند ، مزاح است .
با دشمن که در میدان جنگ به صورت یک مجاهد روبرو میشود ، باز
چهرهاش باز و خندان است که دربارهاش گفتهاند :
هو البکاء فی المحراب لیلا |
هو الضحاک اذا اشتد الضراب |
اوست که در محراب عبادت ، بسیار گریان و در میدان نبرد ، بسیار
خندان است . " بکاء " یعنی بسیار گریان و " ضحاک " یعنی بسیار
خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اینچنین
انسانی میخواهد .
" « ان ناشئة اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا 0 ان لک فی النهار سبحا
طویلا »" ( 2 ) شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی
و اجتماع . علی ( ع ) گویی شب یک شخصیت ، و روز شخصیتی دیگر است .
حافظ ( 3 ) چون مفسر است و پیچ و تابهای قرآن را خوب درک
میکند ، با زبان رمزی خود ، همین موضوع را که شب وقت عبادت و روز موقع
حرکت و رفتن به دنبال زندگی است ، در اشعارش آورده است :
روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز |
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد |
آن زمان وقت میصبح فروغ است که شب |
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد |
علی ( ع ) روز و شبش اینگونه است .
این تعبیر " جامع الاضداد بودن " که ما درباره انسان کامل میگوئیم ،
صفتی است که از هزار سال پیش علی ( ع ) با آن شناخته شده است . حتی
خود سید رضی در مقدمه نهجالبلاغه میگوید : مطلبی که همیشه با دوستانم در
میان میگذارم و اعجاب آنها را برمیانگیزم ، این موضوع است که جنبههای
گوناگون سخنان علی ( ع ) [ به گونهای است ] که انسان ، در هر قسمتی از
سخنان که وارد میشود ، میبیند به یک دنیایی رفته است ، گاهی در دنیای
عباد است و گاهی در دنیای رهاد ، گاهی در دنیای فلاسفه است و گاهی در
دنیای عرفا ، گاهی در دنیای سربازان و افسران است و گاهی در دنیای حکام
عادل ، گاهی در دنیای قضات است و گاهی در دنیای مفتیها ، علی ( ع ) در
همه دنیاها وجود دارد و از هیچ دنیایی از دنیاهای بشریت ، غائب نیست .
صفی الدین حلی - که در قرن هشتم هجری میزیسته است - میگوید :
جمعت فی صفاتک الاضداد |
فلهذا عزت لک الانداد |
اضداد در تو یک جا جمع شدهاند ، بعد میگوید :
زاهد حاکم حلیم شجاع |
ناسک فاتک قیر جواد |
به نام خدا
جامعیت نهجالبلاغه
نهجالبلاغه - که من نمیتوانم بگویم کتاب علی است ( 1 ) - چگونه کتابی
است ؟ در نهجالبلاغه عناصر گوناگون را میبینید . وقتی انسان نهجالبلاغه را
مطالعه میکند ، گاهی خیال میکند بوعلی سیناست که دارد حرف میزند ، یک
جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند ملای رومی یا محی الدین عربی
است که دارد حرف میزند ، جای دیگرش را که مطالعه میکند ، میبیند یک
مرد
حماسی مثل فردوسی است که دارد حرف میزند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز
آزادی چیزی سرش نمیشود دارد حرف میزند ، یک جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند یک عابد گوشهنشین و یک زاهد گوشهگیر و یا یک راهب دارد حرف میزند . همه ارزشهای انسانی را [ در علی ( ع ) میبینیم ] ، چون سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر کوچک ! تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر میرفت کدام قسمت از نهجالبلاغه ر ا میخواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده شود . کدام خطبهها ؟ خطبههای زهدی و موعظهای نهجالبلاغه ، [ مانند این خطبه که اینطور شروع میشود : ] « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و الاخرش دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » ( 1 ) . باقی خطبههای نهجالبلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمیتوانست آنها را جذب کند . جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و [ فقط ] همان قسمت نهجالبلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد سال میگذشت و شاید یک نفر پیدا نمیشد که " فرمان امیرالمؤمنین به مالک اشتر " را که خزانهای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ، چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع ) میگوید : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن " لن تقدس امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی » |
« غیر متتعتع » " ( 2 ) . علی ( ع ) میگوید که از پیغمبر مکرر شنیدم که
میفرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب نمیرسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه سال پیش نمیتوانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ( 1 ) ولی کلام علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود میباشد و این ارزشها در تاریخ زندگی و شخصیت علی ( ع ) موجود است . |
.: Weblog Themes By Pichak :.