سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:26 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

مناجات علی ( ع )

یک وقت هم سراغ علی ( ع ) می‏روید ، هنگامی که از کار مردم فارغ شده‏
است . اوست و خدای خودش ، اوست و خلوتش ، اوست و راز و نیازهای‏
عاشقانه و عابدانه‏اش . ( 1 ) باز هم خوشبختانه در نهج‏البلاغه است ، آنجا
که می‏گوید : « اللهم انک انس الانسین لاولیائک » خدایا تو از هر انیسی‏
برای اولیاء خودت انیستر هستی ، یعنی با هیچ انیسی مانند تو انس‏
نمی‏گیرم ، انیس من توئی . وقتی با هر که غیر از تو هستیم ، با انیسی‏
نیستم ، تنها هستم ، فقط وقتی با تو هستم حس می‏کنم که با کسی هستم « و
احضرهم بالکفایة للمتوکلین علیک » کسانی که به تو اعتماد کنند ، می‏بینند
از هر کس دیگر حاضرتری ، برای اینکه به سراغ کسانی که به تو اعتماد
می‏کنند ، می‏روی « تشاهدهم فی »

« سرائرهم ، و تطلع علیهم فی ضمائرهم ، و تعلم مبلغ بصائرهم » خدایا ! تو
دوستان و عاشقانت را در آن سر ضمیرشان مشاهده می‏کنی و از باطن ضمیرشان‏
آگاهی ، به مقدار عرفان و بصیرت آنها عالم و آگاهی و می‏دانی که اینها در
چه حد از بصیرت هستند . « فاسرارهم لک مکشوفه ، و قلوبهم الیک ملهوفة»
( 1 ) اسرارشان پیش تو پیداست و دلهاشان به سوی تو در پرواز است .
دعای کمیل را که دعای علی ( ع ) است ، در شبهای جمعه بخوانید . این‏
دعا از نظر مضمون در اوج عرفان است ، یعنی شما از اول تا آخر این دعا را
که بخوانید ، نه دنیا در آن پیدا می‏کنید و نه آخرت ( مقصودم از آخرت‏
همان بهشت و جهنم است ) . چه می‏بینید ؟ مافوق دنیا و مافوق آخرت : خدا
، روابط یک بنده خالص و پرستنده و واله و شیدا نسبت به ذات اقدس‏
الهی ، یعنی حقیقت عبادت و خودش هم می‏گوید عبادت حقیقی همین است .
ببینید علی ( ع ) در دعای کمیل با خدای خودش چگونه راز و نیاز می‏کند !
چگونه مناجات می‏کند ! ببینید زین‏العابدین ( ع ) در سحرهای ماه رمضان در
دعای ابوحمزه چگونه با خدای خود راز و نیاز و مناجات می‏کند ! این ، قدم‏
اول مسلمانی ماست ، قدم اول ما این است که به خدای خود نزدیک شویم و
با نزدیک شدن به خدای خودمان است که آن وقت سایر مسئولیتهایمان و از
آن جمله مسئولیتهای اجتماعی را می‏توانیم به خوبی انجام دهیم . کوشش کنیم‏
که این گرایشهای یک جانبه را که همیشه اسلام دچار این درد گرایشهای یک‏
جانبه ملت خودش

بوده است کنار بگذاریم ، تا دین دچار این بیماری گرایش یک جانبه نشود.
ارزش عبادت را هرگز کم نگیریم .
در لحظات آخر که امام صادق ( ع ) در حال رفتن بودند ، دستور دادند همه‏
خویشان نزدیک را جمع کردند . [ سپس ] چشمهایشان را برای آخرین بار باز
کردند و یک جمله گفتند و رفتند . جمله این بود که : « لن تنال شفاعتنا
مستخفا بالصلوش » ( 1 ) شفاعت ما شامل کسی که نماز را کوچک بشمارد ،
نمی‏شود .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:23 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

مروت علی ( ع )

لشکر معاویه و لشکر علی ( ع ) ، در جائی که کنار فرات‏
بوده است ، به یکدیگر نزدیک می‏شوند . معاویه دستور می‏دهد یارانش پیش‏
دستی کنند و قبل از

اینکه علی ( ع ) و یارانش برسند ، آب را به روی آنان ببندند . یاران‏
معاویه خیلی خوشحال می‏شوند . [ پیش خود ] می‏گویند از وسیله خوبی استفاده‏
کردیم ، چون وقتی آنها بیایند آب به چنگشان نمی‏آید و مجبور می‏شوند فرار
کنند . . . ( 1 ) علی ( ع ) فرمود : ابتدا با یکدیگر مذاکره کنیم بلکه‏
بتوانیم با مذاکره ، مشکل را حل کنیم ( به اصطلاح گرهی را که با دست‏
می‏شود باز کرد ، با دندان باز نکنیم ) ، کاری کنیم که از جنگ و خونریزی‏
میان دو گروه از مسلمانان جلوگیری کنیم . [ سپس خطاب به معاویه فرمود ]
: اما هنوز ما نرسیده ایم تو دست به چنین کاری زده‏ای ! معاویه شورای‏
جنگی تشکیل داد و قضیه را با سربازان و افسران خود مطرح کرد و گفت : شما
چه مصلحت می‏بینید ؟ آنها را آزاد بگذاریم یا نه ؟ بعضی گفتند آزاد
بگذاریم و بعضی گفتند نه . عمروعاص گفت : آزاد بگذارید ، برای اینکه‏
اگر آزاد نگذارید به زور از شما می‏گیرند و آبرویتان می‏رود . به هر حال‏
آنها آزاد نگذاشتند و جنگ را به علی ( ع ) تحمیل کردند . اینجاست که‏
علی ( ع ) یک خطابه حماسی در مقابل لشکرش ایراد می‏کند که اثرش از هزار
طبل و هزار شیپور و هزار نغمه و مارش نظامی بیشتر است . صدا زد : « قد
استطعموکم القتال ، فاقروا علی مذلة و تأخیر محلة ، او رووا السیوف من‏
الدماء ترووا من الماء » معاویه گروهی از گمراهان را دور خودش جمع کرده‏
است و آنها آب را به روی شما بسته‏اند ، می‏دانید چه کرده‏اند ؟ آب را به‏
روی شما بسته‏اند . اصحاب من ! تشنه هستید ؟ آب می‏خواهید ؟ سراغ من‏
آمده‏اید که آب
ندارید ؟ مردم ! می‏دانید چه باید بکنید ؟ شما اول باید شمشیرهای خودتان‏
را از این خونهای پلید ، سیراب کنید تا آن وقت خودتان سیراب شوید .
بعد جمله‏ای گفت که هیجانی در همه ایجاد کرد ، موت و حیات را از جنبه‏
حماسی و نظامی تعریف کرد : ایهاالناس ! حیات یعنی چه ؟ زندگی یعنی چه‏
؟ مردن یعنی چه ؟ آیا زندگی یعنی راه رفتن بر روی زمین و غذا خوردن و
خوابیدن ؟ آیا مردن یعنی رفتن زیر خاک ؟ خیر ، نه آن ، زندگی است و نه‏
این ، مردن . « فالموت فی حیاتکم مقهورین ، و الحیاش فی موتکم قاهرین »
( 1 ) زندگی آن است که بمیرید و پیروز باشید و مردن آن است که زنده‏
باشید و محکوم دیگران . این جمله چقدر حماسی است ! چقدر اوج دارد ! دیگر
باید به زور جلوی لشکر علی ( ع ) را نگه داشت . با دو حمله رفتند و
معاویه و اصحابش را تا چند کیلومتر آن طرفتر [ از شریعه ] راندند .
شریعه در اختیار اصحاب علی ( ع ) قرار گرفت . جلوی آب را گرفتند و
معاویه بی‏آب ماند . [ معاویه کسی را ] برای التماس فرستاد . اصحاب علی‏
( ع ) گفتند : محال است ، ما که ابتدا نکردیم ، شما چنین کاری کردید و
حال ، ما به شما آب نمی‏دهیم ولی علی ( ع ) فرمود : من چنین کاری نمی‏کنم‏
، این عملی است ناجوانمردانه ، من با دشمن در میدان جنگ روبرو می‏شوم ،
من هرگز پیروزی را از راه این گونه تضییقات نمی‏خواهم ، به دست آوردن‏
پیروزی از این راه ، شأن من و شأن هیچ مسلمان عزیز و باکرامتی نیست .
اسم این کار چیست ؟ این را می‏گویند : " مروت " ،
مردانگی . مروت بالاتر از شجاعت است . چه خوب می‏گوید ملای رومی در آن‏
شعر که از بهترین اشعاری است که در مدح مولا سروده شده است آنجا که‏
خطاب به علی ( ع ) می‏گوید :
در شجاعت شیر ربا نیستی
در مروت خود که داند کیستی
در شجاعت شیر خدا هستی ، اما کسی نمی‏تواند در مروت تو را توصیف کند
که تو کیستی . اینجا علی ( ع ) را ما در یک موقف و صحنه و در یک لباس‏
و جامه [ خاص ] می‏بینیم .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:22 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

روشنفکری " عمری "

بعضی می‏گویند نماز خواندن یعنی چه ؟ ! عبادت یعنی چه ؟ ! اینها مال‏
پیرزنها است ، انسان باید اجتماعی باشد . این حرفها یک نوع روشنفکری‏
است اما " روشنفکری عمری " .
شنیده‏اید که عمر ، " حی علی خیر العمل " را از اذان برداشت ، چرا ؟
به خاطر یک روشنفکری‏ئی که پیش خود کرد ، ولی در واقع یک اشتباه بزرگ‏
[ مرتکب شد ] . زمان او [ دوران اوج ] فتوحات اسلامی و مجاهده اسلامی بود
و سربازها خیل خیل به جنگ دشمن می‏رفتند و با عده کم ، دشمن قوی را به‏
زانو درمی‏آوردند . عده همه مسلمانان پنجاه ، شصت هزار بیشتر نیست و با
دو امپراطوری بزرگ ایران و روم که هر کدام با سپاههای چند صدهزاری به‏
جنگ

اینها آمده‏اند ، می‏جنگند و اینها عده‏ای کمتر از صدهزار هستند و در هر دو
جبهه دشمنان را شکست می‏دهند . جهاد بار دیگر ارزش خود را ثابت می‏کند و
[ مشخص می‏شود ] که وقتی اسلام ، مجاهد می‏پرورد یعنی چه . عمر گفت : وقتی‏
مؤذن در اذان با صدای بلند می‏گوید : " الله اکبر " و بعد شهادتین و "
حی علی الصلوش " و " حی علی الفلاح " ( به نماز روبیاور ، به رستگاری‏
روبیاور ) را می‏گوید عیبی ندارد ، اما " حی علی خیرالعمل " ( به بهترین‏
اعمال روبیاور ) [ که معنای آن این است که ] نماز بهترین اعمال است ،
روحیه مجاهدین را خراب می‏کند ، چون مجاهدین پیش خود می‏گویند حال که‏
نماز بهترین اعمال است ، ما به جای اینکه برویم در میدان جنگ جهاد کنیم‏
، در مسجد مدینه می‏مانیم و در جوار قبر پیغمبر ( ص ) نماز می‏خوانیم که‏
بهترین عملهاست . آنها بروند بکشند و خود را به کشتن بدهند ، زخم‏
بردارند ، چشمشان کور شود ، دستشان بریده شود ، پایشان قطع شود ، شکمشان‏
سفره شود ولی ما اینجا راحت در خانه و پیش زن و بچه خود می‏مانیم و چهار
رکعت نماز می‏خوانیم و از آنها افضل هستیم . عمر گفت : نه ، این بدآموزی‏
دارد ، مصلحت این است که این عبارت را از اذان برداریم . به جای این‏
جمله بگوئید : " الصلوش خیر من النوم " نماز ، خوب چیزی است ، از
خواب بهتر است ، یعنی به جای اینکه بخوابید ، بیائید در مسجد نماز
بخوانید .
این مرد ( عمر ) آن قدر فکر نکرد که آخر این چند ده هزار سرباز که قطعا
تعدادشان به صد هزار نمی‏رسیده با چه قدرتی دارد با دو تا چند صدهزار نفر
، در دو جبهه مختلف می‏جنگد و فاتح می‏شود ؟ این فتح ، فتح چیست ؟ فتح‏
اسلحه است ؟ آیا اسلحه عرب
بر اسلحه ایرانی و رومی می‏چربید ؟ ابدا ، ایرانیان و رومیان از دو کشور
متمدن بودند و عالیترین سلاحهای زمان خود را در اختیار داشتند ، در حالی‏
که شمشیر عرب ، در مقابل شمشیرهایی که در ایران یا روم وجود داشت ، مثل‏
یک آهن شکسته بود . آیا نژاد عرب از نژاد روم یا نژاد ایران قویتر و
نیرومندتر و پهلوانتر بود ؟ ابدا ، مگر نمی‏دانید که [ قبل از اسلام ]
شاپور ذوالاکتاف چه به سر عربها آورد ؟ مگر شاپور ذوالاکتاف نبود که‏
هزاران عرب را اسیر کرد ؟ مگر شانه‏های آنها را سیاه [ و سوراخ ] نکرد و
آنان را به زنجیر نکشید ؟ زور عرب در آن ایام کجا بود ؟ مگر صد سال بعد
همین ایران ، عرب را شکست نداد ؟ پس عرب با چه نیروئی با ایران و روم‏
می‏جنگد و آنها را شکست می‏دهد ؟ نیروی او ، نیروی ایمانش است ، همان‏
نیرویی است که از " حی علی خیرالعمل " گرفته ، نیروئی است که از نماز
گرفته ، نیروئی است که از راز و نیاز با خدای خودش گرفته است . به‏
تعبیر قرآن وقتی که او شب به درگاه الهی می‏ایستد و راز و نیاز و مناجات‏
می‏کند ، از خدای خود نیرو می‏گیرد . آن نیروست که به او روحیه داده ،
یعنی روحیه عرب است که ایران و روم را شکست می‏دهد . این روحیه را از
چه چیز گرفته است ؟ از ایمانش گرفته ، نماز چیست ؟ تازه کردن ایمان .
این روحیه را از الله اکبرش گرفته است . وقتی که در نماز چندین بار
می‏گوید : " الله اکبر " جواب همه را می‏دهد ، همه اینها هیچ است .
وقتی چند صدهزار سرباز را در مقابل خود می‏بیند ، می‏گوید : " لا حول و لا
قوش الا بالله العلی العظیم " ، " الله اکبر " خدا بزرگتر است ، همه‏
قدرتها به دست خداست . انسان باید به خدا اتکاء داشته باشد ، از خدا
نیرو بگیرد ، از خدا قدرت
بخواهد . همین نماز است که به او نیرو داده است ، اگر این نماز نبود ،
آن سرباز مجاهد ، مجاهد نبود .
تو او را از اشتباه بیرون بیاور . مگر اسلام نمی‏گوید که این دستورها به‏
یکدیگر وابسته است ؟ آنکه جهاد بر او واجب است ، باید جهاد کند و
ماندنش برای نماز در مسجد مدینه حرام است . شرط قبول نماز جهاد است ،
و شرط قبول جهاد ، نماز . آنکه شرایط یک مجاهد برایش فراهم است ، بر
او واجب است که جهاد کند ، به او بگو که اسلام می‏گوید نماز منهای جهاد
باطل است . این نه تنها خیرالعمل نیست ، بلکه شرالعمل است و نماز
نیست . نماز اسلام را به او یاد بده . آن نمازی که آدم از جهاد فرار کند
و مسجد را انتخاب کند ، نماز اسلام نیست ، نماز اسلام ، خیرالعمل است .
نه اینکه بیائی " حی علی خیرالعمل " را از اذان برداری و خیال کنی این‏
بدآموزی دارد ، چون مسلمانان به جای جهاد ، سراغ نماز می‏روند ! نه ،
فکرش را اصلاح کن ، اشتباه را از کله اش بیرون بیاور . چرا چنین حرفی‏
می‏زنی ؟ !
این است که در منطق اسلام و اگر بخواهیم به تعبیر امروز بگوییم ، در
نظام ارزشهای اسلامی ارزش ارزشها " عبادت " است ، اما " عبادت‏
اسلامی " ، " عبادت با شرایط " . قرآن به ما گفته است که نماز ، آن‏
وقت نماز است که اثرش هویدا باشد ، اثر خود را نشان دهد . چطور نشان‏
می‏دهد ؟ " « ان الصلوش تنهی عن الفحشاء و المنکر »" ( 1 ) خصلت نماز
درست ، این است که انسان را از کارهای زشت باز

می‏دارد . اگر دیدی نماز می‏خوانی و در عین حال معصیت می‏کنی ، بدان که‏
نمازت نماز نیست . پس نمازت را درست کن . نماز ، تو را به همه‏
ارزشهای دیگر می‏رساند به شرط اینکه نمازت واقعا نماز باشد .
همه درسها را باید از علی ( ع ) یاد بگیریم . علی ( ع ) مجمع تمام‏
ارزشهای اسلامی است و نهج‏البلاغه سخن اوست ، کتابی که انسان به هر جای آن‏
[ مراجعه کند ] کانه منطقی دیگر می‏بیند ، یعنی یک انسان دیگری ، غیر از
انسانی که در جای دیگر این کتاب حرف می‏زند ، می‏بیند . در هر جائی ، علی‏
( ع ) یک شخصیت است [ به این معنا که ] شخصیتی است جامع همه ارزشهای‏
انسانی . یک جا منطقش ، منطق حماسه است ، گوئی پس از دوره کودکی ،
وارد نظام شده و دوره سربازی و بعد درجات نظامی را طی کرده و یک‏
فرمانده شده است ، و غیر از مسائل فرماندهی چیز دیگری نمی‏داند ، روحی‏
است مملو از حماسه نظامی . در جای دیگر سراغ همین علی می‏رویم ، او را
عارفی می‏بینیم که گوئی جز راز و نیاز عاشقانه چیز دیگری را متوجه نیست .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نمونه‏ای از تاریخ اسلام

اصحاب رسول خدا در چه وضع و حالی بودند ؟ حدیث معروف کافی  -
که مولوی آن را به شعر درآورده است - واقعا عجیب است . این حدیث را
شیعه و سنی  هر دو روایت کرده‏اند : روزی پیغمبر اکرم ( ص ) در
وقت بین‏الطلوعین سراغ " اصحاب صفه " رفت ( پیامبر ، زیاد سراغ‏
اصحاب صفه می‏رفت ) . در این میان ، چشمش به جوانی افتاد . دید این‏
جوان یک حالت غیرعادی دارد : دارد تلوتلو می‏خورد ، چشمهایش به کاسه سر
فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادی نیست . جلو رفت و فرمود : « کیف‏
اصبحت ؟ » [ چگونه صبح کرده‏ای ] ؟ عرض کرد اصبحت موقنا یا رسول الله‏
در حالی صبح کرده‏ام که اهل یقینم ، یعنی آنچه تو با زبان خودت از راه‏
گوش به ما گفته‏ای ، من اکنون از راه بصیرت می‏بینم . پیغمبر می‏خواست‏
یک مقدار حرف از او بکشد ، فرمود : هر چیزی علامتی دارد ، تو که ادعا
می‏کنی اهل یقین هستی ، علامت یقین تو چیست ؟ « ما علامة یقینک ؟ » عرض‏
کرد : ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظما هواجری‏
علامت یقین من این است که روزها مرا تشنه می‏دارد و شبها مرا بی‏خواب ،
یعنی این روزه‏های روز و شب زنده‏داریها ، علامت یقین است . یقین من‏
نمی‏گذارد که شب سر به بستر بگذارم ، یقین من

نمی‏گذارد که حتی یک روز مفطر باشم . فرمود : این کافی نیست ، بیش از
این بگو ، علامت بیشتری از تو می‏خواهم . عرض کرد : یا رسول الله ! الان‏
که در این دنیا هستم ، درست مثل این است که آن دنیا را می‏بینم و صداهای‏
آنجا را می‏شنوم ، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم‏
می‏شنوم ،  ، یا رسول الله ! اگر به من اجازه دهی ، اصحاب را الان‏
یک یک معرفی کنم که کدامیک بهشتی و کدامیک جهنمی‏اند . فرمود : سکوت‏
! دیگر حرف نزن .
گفت پیغمبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبدا موقنا باز اوش گفت
کونشان از باغ ایمان گرشکفت
گفت تشنه بوده‏ام من روزها
شب نخفتستم زعشق و سوزها
گفت از این ره کو ره‏آوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
همین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
بعد پیغمبر به او فرمود : جوان ! آرزویت چیست ؟ چه آرزوئی داری ؟
عرض کرد : یا رسول الله ! شهادت در راه خدا .
آن ، عبادتش و این هم آرزویش ، آن شبش و این هم روز و آرزویش . این‏
می‏شود مؤمن اسلام ، می‏شود انسان اسلام ، همانکه دارای هر دو درد است ، ولی‏
درد دومش را از درد اولش دارد ، آن درد خدائی است که این درد دوم را
در او ایجاد کرده است .
آیه‏ای را در آغاز سخنم تلاوت کردم : " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و
انها لکبیرش الا علی الخاشعین »" . قرآن عجیب سخن می‏گوید :

ای اهل ایمان ! از نماز استمداد کنید و از صبر که مفسرین گفته‏اند ، مقصود
، روزه است یا لااقل روزه یکی از اقسام صبر است از اینها استمداد کنید !
مدد بگیرید ! چه مددی است که می‏توانیم از نماز بگیریم ؟ چه مددی است که‏
از عبادت خدا و خداپرستی می‏توانیم بگیریم ؟ همین [ عبادت خدا ] مدد
است ، اصلا هر مددی را از اینجا می‏شود گرفت . اگر شما می‏خواهید در
اجتماع ، یک مسلمان واقعی باشید و می‏خواهید یک مجاهد نیرومند باشید ،
باید نماز خوان خالص و مخلصی باشید . . .  .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:18 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

لزوم همراه بودن گرایشهای برونی و درونی

ما هنوز در منزل اول از بحث خودمان هستیم . امشب ، شب بیست و یکم‏
ماه مبارک‏رمضان و شب اول از دهه آخر این ماه است . وقتی دهه آخر ماه‏
مبارک رمضان می‏رسید ، پیغمبر اکرم دستور می‏داد رختخوابش را به طور کلی‏
ببندند و فقط در ماه شوال باز کنند ، یعنی پیغمبر در این دهه هیچ شبی‏
نمی‏خوابید . این شبها ، شب عبادت

است ، شب خلوت و مناجات است . این مطلب را به حکم مطلبی که در
جلسات پیش عرض کردم ، می‏گویم که گاهی بعضی ارزشها ارزش دیگر را از
بین می‏برند . درگذشته ، جامعه اسلامی گرایشی به ارزش عبادت پیدا کرده‏
بود و می‏خواست ارزشهای دیگر را از بین ببرد و من احساس می‏کنم که باز
یک موج افراطی دیگری در حال تکون است ، یعنی عده‏ای می‏خواهند به‏
گرایشهای اجتماعی اسلام توجه کنند ولی گرایشهای خدائی اسلام را فراموش‏
کنند ، یعنی انحراف و اشتباهی دیگر . آن عرب الاغی داشت ، می‏خواست‏
سوار شود ، آنقدر دورخیز کرد که وقتی به طرف الاغ پرید ، آن طرف الاغ‏
افتاد و گفت : کالاول : " شد مثل اول " . اگر بنا شود از جاده معتدل‏
اسلام خارج شویم ، چه فرق می‏کند که " عبادتگرای جامعه گریز " باشیم یا
" جامعه‏گرای خداگریز " ؟ در منطق اسلام هیچ فرق نمی‏کند .
ببینید خداوند در آیه آخر سوره فتح - که آیاتی نظیر این در قرآن زیاد
است - چه می‏فرماید : " « محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار
رحماء بینهم »" ( 1 ) صحابه و تربیت شدگان پیغمبر ، چگونه هستند ؟ در
مقابل دشمنان حقیقت ، ( 2 ) ، شدید ، قوی ، باصلابت و محکم هستند ،
مانند دیواری روئین که از جا تکان نمی‏خورد : " « ان الله »
« یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کأنهم بنیان مرصوص »" ( 1 ) .
ولی اینها دو چهره دارند ، دو وجهه دارند ، در مقابل دشمنان حقیقت‏
آنچنان محکم و باصلابتند ، ولی در میان خود ، یک پارچه عطوفت ، مهربانی‏
، یگانگی و وحدتند که از نظر قرآن یک خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است (
یعنی همان خصلتی که ما قرنها فراموش کرده بودیم ) . قرآن در ادامه آخرین‏
آیه سوره فتح می‏فرماید : " « تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و
رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود »" فورا سراغ آن ارزش خدائی‏
می‏رود . همان کسانی که از نظر به اصطلاح جامعه گرائی در آن وضع هستند ، [
در مقابل خداوند ] راکعند ، ساجدند ، درد دلشان را با خدا [ می‏گویند ] ،
از خدای خود ترقی و فزونی می‏خواهند ، به آنچه دارند قانع نیستند ،
می‏خواهند روز به روز جلوتر و پیشتر بروند ، از همه پرستشهاشان جز رضای‏
خدا چیز دیگری نمی‏خواهند ، یعنی به عالیترین شکل ، خدا را عبادت می‏کنند
و در چهره اینها آثار عبادت نمایان است . " « ذلک مثلهم فی التوریة و
مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطأه »" ( 2 ) بعد برای جامعه اسلامی ، مثلی‏
ذکر می‏کند که چگونه این جامعه ، جامعه‏ای است روینده و بالنده . [
می‏فرماید : ] جامعه حکم یک گیاه را دارد که در اول ، ضعیف و کوچک است‏
ولی بعد رشد می‏کند و رشد می‏کند ، به طوری که همه کشاورزان را به حیرت و
شگفتی وا می‏دارد .
ببینید قرآن چطور [ در جای دیگر این دو گرایش را ] توأم با
یکدیگر ذکر کرده است : " « التائبون العابدون الحامدون السائحون‏
الراکعون الساجدون »" جنبه‏های خدایی این دسته را ذکر می‏کند : تائبها ،
عبادت کنندگان ، ستایش کنندگان ، روزه گیرندگان ، راکعان ، ساجدان ،
بلافاصله پس از آن می‏گوید : " « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر
" ( 1 ) همانها که مصلح جامعه خود هستند و در جامعه ، امر به معروف و
نهی از منکر می‏کنند .
در آیه دیگری می‏فرماید : " « الصابرین و الصادقین و القانتین و
المنفقین »" ( 2 ) صبر کنندگان ، مقاومت کنندگان ، " صبر " در قرآن‏
همیشه معنایش مقاومت است ، مخصوصا مقاومت در میدان جنگ ) صادقان ،
راستگویان ، راست کرداران ، انفاق کنندگان . بلافاصله می‏گوید : "
²و المستغفرین بالاسحار »" و استغفار کنندگان در سحر بنابراین در اسلام ،
این گرایشها از یکدیگر تفکیک پذیر نیست ، کسی که یکی از اینها را
استخفاف‏کند ، دیگری را هم استخفاف کرده است .
در اوصاف اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه تعبیری است که من نه‏
فقط در یک حدیث بلکه در احادیث متعدد ، آن را دیده‏ام : « رهبان باللیل‏
، لیوث بالنهار » ( 3 ) در شب راهبانند ، شب که سراغ آنها می‏روی ،
گویی سراغ یک عده راهب رفته‏ای ولی روز که سراغشان می‏روی [ گوئی ] سراغ‏
یک عده شیر رفته‏ای .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:16 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

سیر انسان کامل از نظر عرفا

چقدر عرفا عالی و زیبا می‏گویند ، وقتی سیر انسان کامل را مشخص می‏کنند
. می‏گویند : سیر انسان کامل در چهار سفر رخ می‏دهد :
. 1 سفر انسان از خود به خدا .
. 2 سفر انسان همراه خدا در خدا ( یعنی شناخت خدا ) .
. 3 سفر انسان همراه خدا نه به تنهایی به خلق خدا .
. 4 سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا .
دیگر بهتر از این نمی‏شود سخن گفت . [ اولین سفر ] سفر انسان به سوی‏
خداست ، تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتی که به ذکر
خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را
با خود احساس کرد ، همراه خدا

به سوی خلق خدا بازمی‏گردد . چنین انسانی برای نجات خلق خدا ، در میان‏
خلق خدا حرکت می‏کند و برای حرکت دادن خلق خدا و نزدیک ساختن آنان به‏
خدا [ کوشش می‏کند ] .
اگر بگوئیم که سفر انسان از خلق است به سوی خدا ، و همانجا می‏ماند ،
انسان را نشناخته‏ایم و اگر بگوئیم انسان بدون اینکه خودش به سوی خدا
حرکت کند ، باید به سوی انسانها برود مثل مکتبهای مادی انسانی امروز
برای نجات انسانها هیچ کاری از او ساخته نیست و دروغ مطلق است . کسانی‏
توانسته‏اند انسانها را نجات دهند که اول ، خودشان نجات پیدا کرده‏اند .
[ مگر ] نجات انسانها یعنی چه ؟ نجات انسانها از چه چیز ؟ از اسارت‏
طبیعت ؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش " آزادی انسان از انسان "
است ؟ اینها درست است [ اما آنچه مقدم بر اینهاست ] نجات انسان از
خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود
محدود خودش نجات پیدا نکند ، هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای‏
دیگر نجات پیدا نمی‏کند .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انسان ، طالب کمال مطلق

نکته‏ای را می‏گویند و آن این است : " انسان همیشه طالب آن چیزی است‏
که ندارد " و این خیلی عجیب است . هر چیزی را تا ندارد خواهان اوست ،
وقتی همان چیز را دارا شد ، دلزدگی برایش پیدا می‏شود ، چرا ؟ این یک‏
امر غیر منطقی است که در طبیعت یک موجود ، میل به چیزی وجود داشته‏
باشد ولی وقتی به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد کند .
شخصی می‏گفت : در یکی از موزه‏های خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمه‏
یک زن جوا ن بسیار زیبایی را دیدم که روی یک تختخواب خوابیده است و
جوان بسیار زیبائی که یک پایش روی تخت و پای دیگرش روی زمین بود و
رویش را برگردانده بود ، مثل کسی که دارد فرار می‏کند . می‏گفت : وقتی من‏
این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو
پیکر پیکرهای زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلکه در حال گریز
مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است . از افرادی که وارد بودند توضیح‏
خواستم ، گفتند : این تجسم فکر معروف افلاطون است که می‏گوید انسان هر
معشوقی که دارد ، ابتدا با یک جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او می‏رود
ولی همین که به وصال رسید ، " عشق " در آنجا دفن می‏شود ، وصال ، مدفن‏
عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار .
چرا اینطور است ؟ این مسأله یک امر غیرطبیعی و غیرمنطقی به نظر می‏رسد ، اما آنهایی که دقیقتر در این مسئله فکر کرده‏اند ، آن را
حل کرده‏اند ، گفته‏اند : مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که‏
نمی‏تواند عاشق محدود باشد ، نمی‏تواند عاشق فانی باشد ، نمی‏تواند عاشق‏
شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است ، انسان عاشق کمال مطلق است و
عاشق هیچ چیز دیگری نیست ، یعنی عاشق ذات حق است ، عاشق خداست . همان‏
کسی که منکر خداست ، عاشق خداست ، حتی منکرین خدا که به خدا فحش‏
می‏دهند ، نمی‏دانند که در عمق فطرت خود ، عاشق کمال مطلقند ولی راه را گم‏
کرده‏اند ، معشوق را گم کرده‏اند .
محی‏الدین عربی می‏گوید : ما احب احد غیر خالقه هیچ انسانی غیر از خدای‏
خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا
را دوست داشته باشد . ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب وسعاد وهند و
غیر ذلک لکن خدای متعال در زیر این نامها پنهان شده است ( 1 ) . [ مثلا
] مجنون خیال می‏کند که عاشق لیلی است ، او از عمق فطرت و وجدان خودش‏
بی‏خبر است . لهذا محی‏ا لدین می‏گوید : پیغمبران نیامده‏اند که عشق خدا و
عبادت خدا را به بندگان یاد دهند [ چون ] این ، فطری هر انسانی است‏
بلکه آمده‏اند که راههای کج و راست را نشان دهند ، آمده‏اند بگویند ای‏
انسان ! تو عاشق کمال مطلقی ، خیال می‏کنی که پول برای تو کمال مطلق است‏
، خیال می‏کنی که جاه برای تو کمال مطلق است ، خیال می‏کنی که زن برای تو
کمال مطلق است ، تو چیزی غیر از کمال

مطلق را نمی‏خواهی ولی اشتباه می‏کنی ، پیامبران آمده‏اند که انسان را از
اشتباه بیرون بیاورند .
درد انسان ، آن درد خدایی است که اگر پرده‏های اشتباه از جلو چشمش‏
کنار رود و معشوق خود را پیدا کند ، به صورت همان عبادتهای عاشقانه‏ای‏
درمی‏آید که در علی ( ع ) سراغ داریم .
چرا قرآن می‏گوید : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 1 ) بدانید
که منحصرا و منحصرا " « بذکر الله »" که مقدم شده است ، علامت انحصار
است با یک چیز قلب بشر آرام می‏گیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا
می‏کند و آن ، یاد خدا و انس با خداست . قرآن می‏گوید اگر بشر خیال کند
که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش می‏رسد و از اضطراب و
ناراحتی و شکایت بیرون می‏آید ، اشتباه کرده است . قرآن نمی‏گوید نباید
دنبال اینها رفت ، می‏گوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید
اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش می‏دهند و وقتی بشر به اینها رسید
، احساس می‏کند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه می‏کنید ،
منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می‏کند . بسیاری از مکتبها
تکیه‏شان روی [ دور ماندن انسان از اصل خود ] است .
مکتبهای دیگری هستند که تکیه‏شان روی درد انسان است برای خلق خدا ، نه‏
درد انسان برای خدا . حتی بعضی می‏گویند درد انسان برای خدا یعنی چه ؟ !
مثلا در یکی از مجلات ، بحثهایی طرح شده است تحت عنوان " خدا یا انسان‏
" ؟ یکی می‏گوید : " خدا " ،

دیگری می‏گوید : " انسان " و سومی می‏گوید : " خدا و انسان " ، ولی من‏
کسی را ندیدم که بگوید : خدا و انسان از یکدیگر جدا نیست ، تا خدا نباشد
انسان هم نیست . تا آن درد خدایی را که در انسان است ، نشناسیم و تا
انسان به سوی خدا نرود ، درد انسانی او هم به جایی نخواهد رسید .
انسانیت ، درد خداست ، درد انسان از درد خدا [ داشتن ] است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 3:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد خداجوئی در انسان

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی‏
عبدالله ورسوله ، و حبیبه و صفیه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و
نبینا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطیبین الطاهرین المعصومین‏
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و انها
لکبیرش الا علی الخاشعین »" ( 1 ) .
انسان همیشه خودش برای خودش دروازه معنویت ( 2 ) بوده است . مقصود
از این که می‏گوئیم انسان همیشه برای خودش دروازه معنویت بوده و از
دروازه وجودش عالم معنی را دیده و کشف کرده است ، این است که در [
نفس ] انسان چیزهائی وجود دارد که حساب آنها با حساب عالم ماده جور در
نمی‏آید . نه تنها علمای " معرفةالنفس " و " معرفة الروح " قدیم ،
بلکه بسیاری از علمای
معرفةالنفس جدید هم به این مطلب اعتراف دارند که در انسان ، چیزهائی‏
یافت می‏شود که با حسابهای مادی این دنیا قابل توجیه نیست و نشان می‏دهد
که حساب دیگری در کار است .
سخنی دارد پیغمبر اکرم ( ص ) که می‏فرماید : « من عرف نفسه فقد عرف‏
ربه » هر کسی خودش را بشناسد ، خدا را می‏شناسد .
قرآن کریم برای انسان در مقابل همه اشیاء عالم ، به طور کلی حساب‏
جداگانه و مستقلی باز کرده است ، می‏فرماید : " « سنریهم ایاتنا فی‏
الافاق و فی انفسهم »" ( 1 ) ما نشانه‏های خود را در آفاق عالم یعنی در
عالم طبیعت ارائه می‏دهیم و در نفوس خود مردم . قرآن ، [ نفوس مردم را
] با حساب جداگانه‏ای بیان کرده است و همین آیه سبب شده است که در
ادبیات ما ، اصطلاح مخصوص " آفاق " و " انفس " را پیدا کند .
می‏گویند : " مسائل آفاقی " و " مسائل انفسی " .
ممکن است بگوئید که آن چیزهائی که در نفس انسان موجود است و با
حسابهای مادی قابل توجیه نیست ، چیست ؟ باید گفت که این داستان درازی‏
دارد و من نمی‏خوا هم وارد این مطلب شوم .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 3:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

درد مطلوب

حال از شما می‏پرسم آیا بهتر است آدم ، لخت باشد ،

اعضایش کرخ باشد و راحت باشد و یا بهتر است حساس باشد و این درد را
درک کند ؟ این دردی است که در عین حال ، لذیذ هم هست ، چون دردی که‏
برای دیگران باشد ، همیشه لذیذ است . این مطلب چه رازی دارد ؟ خدا
خودش می‏داند . همچنانکه درد دیگران داشتن لذیذ است ، درد هجران حق هم‏
لذیذ است .
بوعلی در اشارات درباره این مسئله که گاهی یک چیز درد هست ، ولی در
عین اینکه درد است لذیذ است ، مثال می‏آورد ( 1 ) . می‏گوید این نوع درد
نظیر خارش بدن است که بدن خارش می‏کند و سوزش دارد و انسان وقتی خارش‏
می‏دهد ، [ محل خارش ] درد می‏کند و در عین اینکه درد می‏کند ، خوشش می‏آید
. این درد ، درد تلخی نیست .
این درد ، دردی است که جان را می‏سوزاند ، اشک را جاری می‏کند اما غم‏
محبوب است ، غم مطلوب است . انسان از یک سلسله غمها همیشه فرار
می‏کند ، ولی چطور می‏شود که اگر به ما بگویند مجلس ذکر مصیبت امام حسین‏
( ع ) برقرار است و مجلس خیلی باحالی است ، می‏خواهیم به آنجا برویم ؟
انسان تا دلش نسوزد و درد نگیرد ، اشک نمی‏ریزد ولی در عین حال انسان‏
دلش می‏خواهد به این مجلس باحال برود ، این درد را احساس کند و این‏
اشک را بریزد ، وقتی این قطرات اشک می‏ریزد ، انسان صفائی را احساس‏
می‏کند که آن درد ، دیگر در مقابل این ، چیزی نیست ، این است درد
انسانیت .
خوشا به حال آن تن‏ها و بدنهائی که روحهاشان فقط درد تن
خودشان را احساس می‏کنند و خوشا به حال آن بدنی که روحش فقط درد بدنش‏
را احساس می‏کند ، چون آن روح دائما در فکر این است که ناراحتیهای این‏
بدن را از بین ببرد . ولی دشوار است حال آن بدنی که روحش ، تنها روح‏
خودش نیست ، روح همه بدنهاست . یک روح ، درد همه را به تنهایی احساس‏
می‏کند . این بدن است که مجبور است با وجود فراهم بودن همه امکانات ،
با دو لقمه نان جو بسازد برای اینکه مبادا در حجاز یا یمامه یک " نان‏
جوخور " پیدا شود . این بدن است که باید کفش وصله‏دار بپوشد برای اینکه‏
با روحی مانند روح علی ( ع ) توأم باشد . شاعر عرب می‏گوید :
و اذا کانت النفوس کبارا
تعبت فی مرادها الاجسام
روحها وقتی بزرگ شد ، وای به حال آن بدنها ! روح وقتی بزرگ شد و روح‏
همه بدنها شد و درد همه را احساس کرد ، کارش به آنجا می‏کشد که مجازات‏
می‏بیند ، برای چه ؟ برای غافل ماندن از حال یک بیوه زن و چند یتیم .
میان کوچه ، زنی را می‏بیند که مشک به دوش گرفته است ، نگاه می‏کند .
علی ( ع ) آدمی نیست که بی‏تفا وت از کنار این مناظر بگذرد . علت ندارد
که یک زن خودش آب کشی کند ، حتما کسی را ندارد یا کسی دارد ولی او به‏
حال این زن نمی‏رسد . فورا خودش جلو می‏رود ، نمی‏گوید آی شرطه ! آی پاسبان‏
! آی نوکر ! آی غلام ! آی قنبر ! تو بیا ، خودش جلو می‏رود . با کمال ادب‏
می‏گوید : خانم ! اجازه می‏دهید شما را کمک دهم و من مشک آب را به دوش‏
بکشم ؟ این زحمت را به من بدهید . آن زن می‏گوید خدا پدر تو را بیامرزد .
به خانه آن بیوه زن می‏رود . همین که مشک را زمین می‏گذارد ، استفسار
می‏کند که ممکن است برای من
توضیح بدهید که چرا خودتان آب کشی می‏کنید ؟ شاید مردی ندارید ؟ می‏گوید
بله ، اتفاقا شوهر من در رکاب علی بن ابی‏طالب کشته شد . من هستم و چند
تا یتیم . این کلمه را که می‏شنود ، سرتاپایش آتش می‏گیرد . نوشته‏اند آن‏
شب وقتی برگشت و به خانه رفت ، تا صبح خوابش نبرد . صبح ، نان و
گوشت و خرما و پول با خودش برمی‏دارد و با عجله می‏رود و در خانه همان زن‏
را می‏زند . می‏گوید کیستی ؟ می‏فرماید : من همان برادر مؤمن دیروز تو هستم‏
. به سرعت گوشتها را کباب می‏کند و به دست خودش در دهان یتیمها
می‏گذارد و یتیمها را روی زانو می‏نشاند و [ آهسته ] به آنها می‏گوید که از
تقصیر علی که از شما غافل مانده بگذرید . آنگاه تنور را آتش می‏کند .
وقتی سر تنور می‏رود ، صورتش را به آتش نزدیک می‏کند ، حرارت آتش را
احساس می‏کند ، [ با خود می‏گوید : ] علی ! حرارت آتش دنیا را بچش و
آتش جهنم یادت بیاید ، تا دیگر از حال مردم غافل نمانی . بدنی که باید
جور بکشد اینطور است ، بدنی که روحش روح همه مردم است ، اینطور است .
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله .
خدایا تو را قسم می‏دهیم به حقیقت علی بن ابی‏طالب که درد اسلام را در
دل ما ایجاد کن . عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما . درد محبت ، و
معرفت و طاعت و عبادت خودت را در دلهای ما قرار بده . احساس همدردی‏
با خلق خودت را در ما ایجاد بفرما . ما را از پرتو نور ولایت علی ( ع )
بهره‏مند بفرما . ما را پیرو واقعی آن بزرگوار قرار بده . دلهای ما را به‏
نور ایمان ، منور بگردان . ما را با حقایق اسلام آشنا بفرما .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 12:28 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نظر اسلام

آیا از نظر معیارهای اسلامی ، انسان کسی است که درد دیگران را داشته‏
باشد ؟ یا کسی است که فقط درد خدا را داشته باشد ؟ از نظر معیارهای‏
اسلامی ، انسان کسی است که درد خدا را داشته باشد و چون درد خدا را دارد
، درد انسانهای دیگر را هم دارد .
ببینید قرآن [ درباره درد دیگران داشتن ] چگونه سخن می‏گوید . قرآن راجع‏
به پیغمبر اکرم ( ص ) می‏فرماید : " « فلعلک باخع نفسک علی اثارهم ان‏
لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا »" ( 1 ) پیغمبر آنچنان برای هدایت و
سعادت مردم ونجات آنان از اسارتها و گرفتاریهای دنیا و آخرت حریص‏
است که می‏خواهد خود را هلاک کند . خطاب می‏رسد که چه خبر است ؟ مثل‏
اینکه تو می‏خواهی خودت را به خاطر مردم تلف کنی . " « طه 0 ما انزلنا
علیک القران لتشقی 0 الا تذکرش لمن یخشی »" ( 2 ) .
در آیه‏ای دیگر می‏فرماید : " « لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما
عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم » " ( 2 ) . ببینید تعبیر قرآن‏
چقدر عجیب و عالی است : مردم ! پیامبری از میان شما و از جنس شما برای‏
شما آمده است ، اولین خصوصیتش این است که « عزیز علیه ما عنتم » (
عنت یعنی مشقت ، رنج ، ناراحتی ) رنجهای شما بر او ناگوار است و او
درد شما را دارد . پس مسلمان کیست ؟ مسلمان کسی است که هم درد خدا را
داشته باشد و هم درد خلق خدا را . « حریص علیکم »قرآن تعبیر " حریص‏
" را بکار برده است . گاهی بعضی پدرها که می‏خواهند بچه‏هایشان ملا بشوند
، آنقدر [ در این خواسته ] افراط می‏ورزند که می‏گویند فلان‏کس حریص است‏
به اینکه بچه‏اش باسواد بشود ، مثل آدمی که حریص مال دنیاست ، درست‏
مثل آدمی که پول پرست و حریص جمع آوری پول است ، پیغمبر حریص نجات‏
مردم است ، حریص بهبود بخشیدن به دردهای مردم است . این می‏شود درد خلق‏
داشتن .
مگر خود علی ( ع ) این تعبیر را نمی‏کند ؟ مگر تعبیر " درد " مال خود
او نیست ؟
داستان معروفی است که مکرر شنیده‏اید : در بصره ، عثمان بن حنیف در
یک مجلس میهمانی شرکت کرده است . در آن مجلس میهمانی چه خبر بوده‏
است ؟ العیاذبالله مشروب بوده ؟ نه . قمار بوده ؟ نه . فسق و فجوری‏
بوده ؟ نه . پس چه بوده ؟ گناه عثمان بن حنیف این بوده که در یک مجلس‏
صد درصد اشرافی شرکت کرده ،

یعنی از فقرا کسی در آن مجلس نبوده است ( 1 ) . به علی ( ع ) خبر می‏رسد
که نماینده و حاکم شما در مجلسی شرکت کرده است که در آن مجلس ، اغنیا
و پولدارها و اشراف وجود داشته‏اند ولی از فقرا کسی در آنجا نبوده است .
علی ( ع ) می‏فرماید : " « و ما ظننت انک تجیب الی طعام قوم عائلهم‏
مجفو و غنیهم مدعو » " عثمان بن حنیف ! من باور نمی‏کردم که تو دعوت بر
سفره‏ای را بپذیری که اغنیا را در آنجا دعوت کرده باشند ولی فقرا را
دعوت نکرده باشند و آنها پشت درمانده باشند . بعد علی ( ع ) شروع به‏
گفتن دردهای خودش می‏کند تا می‏رسد به آنجا که راجع به خودش می‏گوید :
²و لو شئت لاهتدیت الطریق الی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج‏
هذا القز » . علی ( ع ) خلیفه است . می‏گوید اگر من بخواهم ، امکانات‏
برایم فراهم است ، بهترین خوردنیها و نوشیدنیها و بهترین پوشیدنیها و
هرچه که بخواهم برای من فراهم است . « و لکن هیهات ان یغلبنی هوای ، و
یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمة » هیهات هیهات که من چنین کنم ، محال است‏
که من مهار خود را به دست حرص و هوای نفسم بدهم . حال چرا [ علی ( ع )
اینگونه می‏گوید ] ؟ مگر خدا این نعمتها را حرام کرده است ؟ علی ( ع )
توضیح می‏دهد تا کسی خیال نکند لباس خوب پوشیدن حرام است ، عسل مصفی‏
خوردن حرام است . نه ، مسئله دیگری است ، اینها حرام نیست ، حلال است.
« و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فی القرص ، و لا عهد له بالشبع »
اگر من اینجا شکم خود را سیر کنم ، شاید در عراق و
کوفه و یمامه و سواحل خلیج‏فارس و در حجاز ، کسانی باشند که امید به این‏
یک قرص نان را هم نداشته باشند . « او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و
اکباد حری » آیا من شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهائی گرسنه و جگرهایی‏
تشنه باشد ؟ آیا من آنجور باشم که شاعر می‏گوید :
و حسبک داء ان تبیت ببطنة
و حولک اکباد تحن الی القد
یعنی این درد ( داء ) تو را بس که شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکمهائی‏
گرسنه وجود داشته باشد . به این می‏گویند درد خلق خدا . این را می‏گویند
معیار انسانیت ، و به تعبیر صحیحتر مادر دوم ارزشها . سپس می‏فرماید :
« / اقنع من نفسی بان یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟
(1) آیا من به لقب و اسم قناعت کنم ؟ آیا به لقبی که به من می‏دهند و "
یا امیرالمؤمنین ، یا امیرالمؤمنین " می‏گویند و مرا امیر مؤمنان و خلیفه‏
می‏خوانند و به اینکه مرا به عنوان رئیس یک مملکت اسلامی که بیشترین‏
معموره عالم را گرفته است [ خطاب می‏کنند ] ، قناعت کنم و برخود نام‏
امیرالمؤمنین بگذارم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم ؟
« و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟
ببینید همه سخن [ در اینجا ] از همدردی است ، از درد دیگران را احساس‏
کردن است .