به نام خدا
مناجات علی ( ع )
یک وقت هم سراغ علی ( ع ) میروید ، هنگامی که از کار مردم فارغ شده
است . اوست و خدای خودش ، اوست و خلوتش ، اوست و راز و نیازهای
عاشقانه و عابدانهاش . ( 1 ) باز هم خوشبختانه در نهجالبلاغه است ، آنجا
که میگوید : « اللهم انک انس الانسین لاولیائک » خدایا تو از هر انیسی
برای اولیاء خودت انیستر هستی ، یعنی با هیچ انیسی مانند تو انس
نمیگیرم ، انیس من توئی . وقتی با هر که غیر از تو هستیم ، با انیسی
نیستم ، تنها هستم ، فقط وقتی با تو هستم حس میکنم که با کسی هستم « و
احضرهم بالکفایة للمتوکلین علیک » کسانی که به تو اعتماد کنند ، میبینند
از هر کس دیگر حاضرتری ، برای اینکه به سراغ کسانی که به تو اعتماد
میکنند ، میروی « تشاهدهم فی »
« سرائرهم ، و تطلع علیهم فی ضمائرهم ، و تعلم مبلغ بصائرهم » خدایا ! تو
دوستان و عاشقانت را در آن سر ضمیرشان مشاهده میکنی و از باطن ضمیرشان آگاهی ، به مقدار عرفان و بصیرت آنها عالم و آگاهی و میدانی که اینها در چه حد از بصیرت هستند . « فاسرارهم لک مکشوفه ، و قلوبهم الیک ملهوفة» ( 1 ) اسرارشان پیش تو پیداست و دلهاشان به سوی تو در پرواز است . دعای کمیل را که دعای علی ( ع ) است ، در شبهای جمعه بخوانید . این دعا از نظر مضمون در اوج عرفان است ، یعنی شما از اول تا آخر این دعا را که بخوانید ، نه دنیا در آن پیدا میکنید و نه آخرت ( مقصودم از آخرت همان بهشت و جهنم است ) . چه میبینید ؟ مافوق دنیا و مافوق آخرت : خدا ، روابط یک بنده خالص و پرستنده و واله و شیدا نسبت به ذات اقدس الهی ، یعنی حقیقت عبادت و خودش هم میگوید عبادت حقیقی همین است . ببینید علی ( ع ) در دعای کمیل با خدای خودش چگونه راز و نیاز میکند ! چگونه مناجات میکند ! ببینید زینالعابدین ( ع ) در سحرهای ماه رمضان در دعای ابوحمزه چگونه با خدای خود راز و نیاز و مناجات میکند ! این ، قدم اول مسلمانی ماست ، قدم اول ما این است که به خدای خود نزدیک شویم و با نزدیک شدن به خدای خودمان است که آن وقت سایر مسئولیتهایمان و از آن جمله مسئولیتهای اجتماعی را میتوانیم به خوبی انجام دهیم . کوشش کنیم که این گرایشهای یک جانبه را که همیشه اسلام دچار این درد گرایشهای یک جانبه ملت خودش |
بوده است کنار بگذاریم ، تا دین دچار این بیماری گرایش یک جانبه نشود.
ارزش عبادت را هرگز کم نگیریم .
در لحظات آخر که امام صادق ( ع ) در حال رفتن بودند ، دستور دادند همه
خویشان نزدیک را جمع کردند . [ سپس ] چشمهایشان را برای آخرین بار باز
کردند و یک جمله گفتند و رفتند . جمله این بود که : « لن تنال شفاعتنا
مستخفا بالصلوش » ( 1 ) شفاعت ما شامل کسی که نماز را کوچک بشمارد ،
نمیشود .
به نام خدا
مروت علی ( ع )
لشکر معاویه و لشکر علی ( ع ) ، در جائی که کنار فرات
بوده است ، به یکدیگر نزدیک میشوند . معاویه دستور میدهد یارانش پیش
دستی کنند و قبل از
اینکه علی ( ع ) و یارانش برسند ، آب را به روی آنان ببندند . یاران
معاویه خیلی خوشحال میشوند . [ پیش خود ] میگویند از وسیله خوبی استفاده کردیم ، چون وقتی آنها بیایند آب به چنگشان نمیآید و مجبور میشوند فرار کنند . . . ( 1 ) علی ( ع ) فرمود : ابتدا با یکدیگر مذاکره کنیم بلکه بتوانیم با مذاکره ، مشکل را حل کنیم ( به اصطلاح گرهی را که با دست میشود باز کرد ، با دندان باز نکنیم ) ، کاری کنیم که از جنگ و خونریزی میان دو گروه از مسلمانان جلوگیری کنیم . [ سپس خطاب به معاویه فرمود ] : اما هنوز ما نرسیده ایم تو دست به چنین کاری زدهای ! معاویه شورای جنگی تشکیل داد و قضیه را با سربازان و افسران خود مطرح کرد و گفت : شما چه مصلحت میبینید ؟ آنها را آزاد بگذاریم یا نه ؟ بعضی گفتند آزاد بگذاریم و بعضی گفتند نه . عمروعاص گفت : آزاد بگذارید ، برای اینکه اگر آزاد نگذارید به زور از شما میگیرند و آبرویتان میرود . به هر حال آنها آزاد نگذاشتند و جنگ را به علی ( ع ) تحمیل کردند . اینجاست که علی ( ع ) یک خطابه حماسی در مقابل لشکرش ایراد میکند که اثرش از هزار طبل و هزار شیپور و هزار نغمه و مارش نظامی بیشتر است . صدا زد : « قد استطعموکم القتال ، فاقروا علی مذلة و تأخیر محلة ، او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء » معاویه گروهی از گمراهان را دور خودش جمع کرده است و آنها آب را به روی شما بستهاند ، میدانید چه کردهاند ؟ آب را به روی شما بستهاند . اصحاب من ! تشنه هستید ؟ آب میخواهید ؟ سراغ من آمدهاید که آب |
ندارید ؟ مردم ! میدانید چه باید بکنید ؟ شما اول باید شمشیرهای خودتان
را از این خونهای پلید ، سیراب کنید تا آن وقت خودتان سیراب شوید . بعد جملهای گفت که هیجانی در همه ایجاد کرد ، موت و حیات را از جنبه حماسی و نظامی تعریف کرد : ایهاالناس ! حیات یعنی چه ؟ زندگی یعنی چه ؟ مردن یعنی چه ؟ آیا زندگی یعنی راه رفتن بر روی زمین و غذا خوردن و خوابیدن ؟ آیا مردن یعنی رفتن زیر خاک ؟ خیر ، نه آن ، زندگی است و نه این ، مردن . « فالموت فی حیاتکم مقهورین ، و الحیاش فی موتکم قاهرین » ( 1 ) زندگی آن است که بمیرید و پیروز باشید و مردن آن است که زنده باشید و محکوم دیگران . این جمله چقدر حماسی است ! چقدر اوج دارد ! دیگر باید به زور جلوی لشکر علی ( ع ) را نگه داشت . با دو حمله رفتند و معاویه و اصحابش را تا چند کیلومتر آن طرفتر [ از شریعه ] راندند . شریعه در اختیار اصحاب علی ( ع ) قرار گرفت . جلوی آب را گرفتند و معاویه بیآب ماند . [ معاویه کسی را ] برای التماس فرستاد . اصحاب علی ( ع ) گفتند : محال است ، ما که ابتدا نکردیم ، شما چنین کاری کردید و حال ، ما به شما آب نمیدهیم ولی علی ( ع ) فرمود : من چنین کاری نمیکنم ، این عملی است ناجوانمردانه ، من با دشمن در میدان جنگ روبرو میشوم ، من هرگز پیروزی را از راه این گونه تضییقات نمیخواهم ، به دست آوردن پیروزی از این راه ، شأن من و شأن هیچ مسلمان عزیز و باکرامتی نیست . اسم این کار چیست ؟ این را میگویند : " مروت " ، |
مردانگی . مروت بالاتر از شجاعت است . چه خوب میگوید ملای رومی در آن
شعر که از بهترین اشعاری است که در مدح مولا سروده شده است آنجا که خطاب به علی ( ع ) میگوید :
که تو کیستی . اینجا علی ( ع ) را ما در یک موقف و صحنه و در یک لباس و جامه [ خاص ] میبینیم . |
به نام خدا
روشنفکری " عمری "
بعضی میگویند نماز خواندن یعنی چه ؟ ! عبادت یعنی چه ؟ ! اینها مال
پیرزنها است ، انسان باید اجتماعی باشد . این حرفها یک نوع روشنفکری
است اما " روشنفکری عمری " .
شنیدهاید که عمر ، " حی علی خیر العمل " را از اذان برداشت ، چرا ؟
به خاطر یک روشنفکریئی که پیش خود کرد ، ولی در واقع یک اشتباه بزرگ
[ مرتکب شد ] . زمان او [ دوران اوج ] فتوحات اسلامی و مجاهده اسلامی بود
و سربازها خیل خیل به جنگ دشمن میرفتند و با عده کم ، دشمن قوی را به
زانو درمیآوردند . عده همه مسلمانان پنجاه ، شصت هزار بیشتر نیست و با
دو امپراطوری بزرگ ایران و روم که هر کدام با سپاههای چند صدهزاری به
جنگ
اینها آمدهاند ، میجنگند و اینها عدهای کمتر از صدهزار هستند و در هر دو
جبهه دشمنان را شکست میدهند . جهاد بار دیگر ارزش خود را ثابت میکند و [ مشخص میشود ] که وقتی اسلام ، مجاهد میپرورد یعنی چه . عمر گفت : وقتی مؤذن در اذان با صدای بلند میگوید : " الله اکبر " و بعد شهادتین و " حی علی الصلوش " و " حی علی الفلاح " ( به نماز روبیاور ، به رستگاری روبیاور ) را میگوید عیبی ندارد ، اما " حی علی خیرالعمل " ( به بهترین اعمال روبیاور ) [ که معنای آن این است که ] نماز بهترین اعمال است ، روحیه مجاهدین را خراب میکند ، چون مجاهدین پیش خود میگویند حال که نماز بهترین اعمال است ، ما به جای اینکه برویم در میدان جنگ جهاد کنیم ، در مسجد مدینه میمانیم و در جوار قبر پیغمبر ( ص ) نماز میخوانیم که بهترین عملهاست . آنها بروند بکشند و خود را به کشتن بدهند ، زخم بردارند ، چشمشان کور شود ، دستشان بریده شود ، پایشان قطع شود ، شکمشان سفره شود ولی ما اینجا راحت در خانه و پیش زن و بچه خود میمانیم و چهار رکعت نماز میخوانیم و از آنها افضل هستیم . عمر گفت : نه ، این بدآموزی دارد ، مصلحت این است که این عبارت را از اذان برداریم . به جای این جمله بگوئید : " الصلوش خیر من النوم " نماز ، خوب چیزی است ، از خواب بهتر است ، یعنی به جای اینکه بخوابید ، بیائید در مسجد نماز بخوانید . این مرد ( عمر ) آن قدر فکر نکرد که آخر این چند ده هزار سرباز که قطعا تعدادشان به صد هزار نمیرسیده با چه قدرتی دارد با دو تا چند صدهزار نفر ، در دو جبهه مختلف میجنگد و فاتح میشود ؟ این فتح ، فتح چیست ؟ فتح اسلحه است ؟ آیا اسلحه عرب |
بر اسلحه ایرانی و رومی میچربید ؟ ابدا ، ایرانیان و رومیان از دو کشور
متمدن بودند و عالیترین سلاحهای زمان خود را در اختیار داشتند ، در حالی که شمشیر عرب ، در مقابل شمشیرهایی که در ایران یا روم وجود داشت ، مثل یک آهن شکسته بود . آیا نژاد عرب از نژاد روم یا نژاد ایران قویتر و نیرومندتر و پهلوانتر بود ؟ ابدا ، مگر نمیدانید که [ قبل از اسلام ] شاپور ذوالاکتاف چه به سر عربها آورد ؟ مگر شاپور ذوالاکتاف نبود که هزاران عرب را اسیر کرد ؟ مگر شانههای آنها را سیاه [ و سوراخ ] نکرد و آنان را به زنجیر نکشید ؟ زور عرب در آن ایام کجا بود ؟ مگر صد سال بعد همین ایران ، عرب را شکست نداد ؟ پس عرب با چه نیروئی با ایران و روم میجنگد و آنها را شکست میدهد ؟ نیروی او ، نیروی ایمانش است ، همان نیرویی است که از " حی علی خیرالعمل " گرفته ، نیروئی است که از نماز گرفته ، نیروئی است که از راز و نیاز با خدای خودش گرفته است . به تعبیر قرآن وقتی که او شب به درگاه الهی میایستد و راز و نیاز و مناجات میکند ، از خدای خود نیرو میگیرد . آن نیروست که به او روحیه داده ، یعنی روحیه عرب است که ایران و روم را شکست میدهد . این روحیه را از چه چیز گرفته است ؟ از ایمانش گرفته ، نماز چیست ؟ تازه کردن ایمان . این روحیه را از الله اکبرش گرفته است . وقتی که در نماز چندین بار میگوید : " الله اکبر " جواب همه را میدهد ، همه اینها هیچ است . وقتی چند صدهزار سرباز را در مقابل خود میبیند ، میگوید : " لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم " ، " الله اکبر " خدا بزرگتر است ، همه قدرتها به دست خداست . انسان باید به خدا اتکاء داشته باشد ، از خدا نیرو بگیرد ، از خدا قدرت |
بخواهد . همین نماز است که به او نیرو داده است ، اگر این نماز نبود ،
آن سرباز مجاهد ، مجاهد نبود . تو او را از اشتباه بیرون بیاور . مگر اسلام نمیگوید که این دستورها به یکدیگر وابسته است ؟ آنکه جهاد بر او واجب است ، باید جهاد کند و ماندنش برای نماز در مسجد مدینه حرام است . شرط قبول نماز جهاد است ، و شرط قبول جهاد ، نماز . آنکه شرایط یک مجاهد برایش فراهم است ، بر او واجب است که جهاد کند ، به او بگو که اسلام میگوید نماز منهای جهاد باطل است . این نه تنها خیرالعمل نیست ، بلکه شرالعمل است و نماز نیست . نماز اسلام را به او یاد بده . آن نمازی که آدم از جهاد فرار کند و مسجد را انتخاب کند ، نماز اسلام نیست ، نماز اسلام ، خیرالعمل است . نه اینکه بیائی " حی علی خیرالعمل " را از اذان برداری و خیال کنی این بدآموزی دارد ، چون مسلمانان به جای جهاد ، سراغ نماز میروند ! نه ، فکرش را اصلاح کن ، اشتباه را از کله اش بیرون بیاور . چرا چنین حرفی میزنی ؟ ! این است که در منطق اسلام و اگر بخواهیم به تعبیر امروز بگوییم ، در نظام ارزشهای اسلامی ارزش ارزشها " عبادت " است ، اما " عبادت اسلامی " ، " عبادت با شرایط " . قرآن به ما گفته است که نماز ، آن وقت نماز است که اثرش هویدا باشد ، اثر خود را نشان دهد . چطور نشان میدهد ؟ " « ان الصلوش تنهی عن الفحشاء و المنکر »" ( 1 ) خصلت نماز درست ، این است که انسان را از کارهای زشت باز |
میدارد . اگر دیدی نماز میخوانی و در عین حال معصیت میکنی ، بدان که
نمازت نماز نیست . پس نمازت را درست کن . نماز ، تو را به همه
ارزشهای دیگر میرساند به شرط اینکه نمازت واقعا نماز باشد .
همه درسها را باید از علی ( ع ) یاد بگیریم . علی ( ع ) مجمع تمام
ارزشهای اسلامی است و نهجالبلاغه سخن اوست ، کتابی که انسان به هر جای آن
[ مراجعه کند ] کانه منطقی دیگر میبیند ، یعنی یک انسان دیگری ، غیر از
انسانی که در جای دیگر این کتاب حرف میزند ، میبیند . در هر جائی ، علی
( ع ) یک شخصیت است [ به این معنا که ] شخصیتی است جامع همه ارزشهای
انسانی . یک جا منطقش ، منطق حماسه است ، گوئی پس از دوره کودکی ،
وارد نظام شده و دوره سربازی و بعد درجات نظامی را طی کرده و یک
فرمانده شده است ، و غیر از مسائل فرماندهی چیز دیگری نمیداند ، روحی
است مملو از حماسه نظامی . در جای دیگر سراغ همین علی میرویم ، او را
عارفی میبینیم که گوئی جز راز و نیاز عاشقانه چیز دیگری را متوجه نیست .
به نام خدا
نمونهای از تاریخ اسلام
اصحاب رسول خدا در چه وضع و حالی بودند ؟ حدیث معروف کافی -
که مولوی آن را به شعر درآورده است - واقعا عجیب است . این حدیث را
شیعه و سنی هر دو روایت کردهاند : روزی پیغمبر اکرم ( ص ) در
وقت بینالطلوعین سراغ " اصحاب صفه " رفت ( پیامبر ، زیاد سراغ
اصحاب صفه میرفت ) . در این میان ، چشمش به جوانی افتاد . دید این
جوان یک حالت غیرعادی دارد : دارد تلوتلو میخورد ، چشمهایش به کاسه سر
فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادی نیست . جلو رفت و فرمود : « کیف
اصبحت ؟ » [ چگونه صبح کردهای ] ؟ عرض کرد اصبحت موقنا یا رسول الله
در حالی صبح کردهام که اهل یقینم ، یعنی آنچه تو با زبان خودت از راه
گوش به ما گفتهای ، من اکنون از راه بصیرت میبینم . پیغمبر میخواست
یک مقدار حرف از او بکشد ، فرمود : هر چیزی علامتی دارد ، تو که ادعا
میکنی اهل یقین هستی ، علامت یقین تو چیست ؟ « ما علامة یقینک ؟ » عرض
کرد : ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظما هواجری
علامت یقین من این است که روزها مرا تشنه میدارد و شبها مرا بیخواب ،
یعنی این روزههای روز و شب زندهداریها ، علامت یقین است . یقین من
نمیگذارد که شب سر به بستر بگذارم ، یقین من
نمیگذارد که حتی یک روز مفطر باشم . فرمود : این کافی نیست ، بیش از
این بگو ، علامت بیشتری از تو میخواهم . عرض کرد : یا رسول الله ! الان که در این دنیا هستم ، درست مثل این است که آن دنیا را میبینم و صداهای آنجا را میشنوم ، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم میشنوم ، ، یا رسول الله ! اگر به من اجازه دهی ، اصحاب را الان یک یک معرفی کنم که کدامیک بهشتی و کدامیک جهنمیاند . فرمود : سکوت ! دیگر حرف نزن .
عرض کرد : یا رسول الله ! شهادت در راه خدا . آن ، عبادتش و این هم آرزویش ، آن شبش و این هم روز و آرزویش . این میشود مؤمن اسلام ، میشود انسان اسلام ، همانکه دارای هر دو درد است ، ولی درد دومش را از درد اولش دارد ، آن درد خدائی است که این درد دوم را در او ایجاد کرده است . آیهای را در آغاز سخنم تلاوت کردم : " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و انها لکبیرش الا علی الخاشعین »" . قرآن عجیب سخن میگوید : |
ای اهل ایمان ! از نماز استمداد کنید و از صبر که مفسرین گفتهاند ، مقصود
، روزه است یا لااقل روزه یکی از اقسام صبر است از اینها استمداد کنید !
مدد بگیرید ! چه مددی است که میتوانیم از نماز بگیریم ؟ چه مددی است که
از عبادت خدا و خداپرستی میتوانیم بگیریم ؟ همین [ عبادت خدا ] مدد
است ، اصلا هر مددی را از اینجا میشود گرفت . اگر شما میخواهید در
اجتماع ، یک مسلمان واقعی باشید و میخواهید یک مجاهد نیرومند باشید ،
باید نماز خوان خالص و مخلصی باشید . . . .
به نام خدا
لزوم همراه بودن گرایشهای برونی و درونی
ما هنوز در منزل اول از بحث خودمان هستیم . امشب ، شب بیست و یکم
ماه مبارکرمضان و شب اول از دهه آخر این ماه است . وقتی دهه آخر ماه
مبارک رمضان میرسید ، پیغمبر اکرم دستور میداد رختخوابش را به طور کلی
ببندند و فقط در ماه شوال باز کنند ، یعنی پیغمبر در این دهه هیچ شبی
نمیخوابید . این شبها ، شب عبادت
است ، شب خلوت و مناجات است . این مطلب را به حکم مطلبی که در
جلسات پیش عرض کردم ، میگویم که گاهی بعضی ارزشها ارزش دیگر را از بین میبرند . درگذشته ، جامعه اسلامی گرایشی به ارزش عبادت پیدا کرده بود و میخواست ارزشهای دیگر را از بین ببرد و من احساس میکنم که باز یک موج افراطی دیگری در حال تکون است ، یعنی عدهای میخواهند به گرایشهای اجتماعی اسلام توجه کنند ولی گرایشهای خدائی اسلام را فراموش کنند ، یعنی انحراف و اشتباهی دیگر . آن عرب الاغی داشت ، میخواست سوار شود ، آنقدر دورخیز کرد که وقتی به طرف الاغ پرید ، آن طرف الاغ افتاد و گفت : کالاول : " شد مثل اول " . اگر بنا شود از جاده معتدل اسلام خارج شویم ، چه فرق میکند که " عبادتگرای جامعه گریز " باشیم یا " جامعهگرای خداگریز " ؟ در منطق اسلام هیچ فرق نمیکند . ببینید خداوند در آیه آخر سوره فتح - که آیاتی نظیر این در قرآن زیاد است - چه میفرماید : " « محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم »" ( 1 ) صحابه و تربیت شدگان پیغمبر ، چگونه هستند ؟ در مقابل دشمنان حقیقت ، ( 2 ) ، شدید ، قوی ، باصلابت و محکم هستند ، مانند دیواری روئین که از جا تکان نمیخورد : " « ان الله » |
« یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کأنهم بنیان مرصوص »" ( 1 ) .
ولی اینها دو چهره دارند ، دو وجهه دارند ، در مقابل دشمنان حقیقت آنچنان محکم و باصلابتند ، ولی در میان خود ، یک پارچه عطوفت ، مهربانی ، یگانگی و وحدتند که از نظر قرآن یک خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است ( یعنی همان خصلتی که ما قرنها فراموش کرده بودیم ) . قرآن در ادامه آخرین آیه سوره فتح میفرماید : " « تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود »" فورا سراغ آن ارزش خدائی میرود . همان کسانی که از نظر به اصطلاح جامعه گرائی در آن وضع هستند ، [ در مقابل خداوند ] راکعند ، ساجدند ، درد دلشان را با خدا [ میگویند ] ، از خدای خود ترقی و فزونی میخواهند ، به آنچه دارند قانع نیستند ، میخواهند روز به روز جلوتر و پیشتر بروند ، از همه پرستشهاشان جز رضای خدا چیز دیگری نمیخواهند ، یعنی به عالیترین شکل ، خدا را عبادت میکنند و در چهره اینها آثار عبادت نمایان است . " « ذلک مثلهم فی التوریة و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطأه »" ( 2 ) بعد برای جامعه اسلامی ، مثلی ذکر میکند که چگونه این جامعه ، جامعهای است روینده و بالنده . [ میفرماید : ] جامعه حکم یک گیاه را دارد که در اول ، ضعیف و کوچک است ولی بعد رشد میکند و رشد میکند ، به طوری که همه کشاورزان را به حیرت و شگفتی وا میدارد . ببینید قرآن چطور [ در جای دیگر این دو گرایش را ] توأم با |
یکدیگر ذکر کرده است : " « التائبون العابدون الحامدون السائحون
الراکعون الساجدون »" جنبههای خدایی این دسته را ذکر میکند : تائبها ، عبادت کنندگان ، ستایش کنندگان ، روزه گیرندگان ، راکعان ، ساجدان ، بلافاصله پس از آن میگوید : " « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر " ( 1 ) همانها که مصلح جامعه خود هستند و در جامعه ، امر به معروف و نهی از منکر میکنند . در آیه دیگری میفرماید : " « الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین »" ( 2 ) صبر کنندگان ، مقاومت کنندگان ، " صبر " در قرآن همیشه معنایش مقاومت است ، مخصوصا مقاومت در میدان جنگ ) صادقان ، راستگویان ، راست کرداران ، انفاق کنندگان . بلافاصله میگوید : " ²و المستغفرین بالاسحار »" و استغفار کنندگان در سحر بنابراین در اسلام ، این گرایشها از یکدیگر تفکیک پذیر نیست ، کسی که یکی از اینها را استخفافکند ، دیگری را هم استخفاف کرده است . در اوصاف اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه تعبیری است که من نه فقط در یک حدیث بلکه در احادیث متعدد ، آن را دیدهام : « رهبان باللیل ، لیوث بالنهار » ( 3 ) در شب راهبانند ، شب که سراغ آنها میروی ، گویی سراغ یک عده راهب رفتهای ولی روز که سراغشان میروی [ گوئی ] سراغ یک عده شیر رفتهای . |
به نام خدا
سیر انسان کامل از نظر عرفا
چقدر عرفا عالی و زیبا میگویند ، وقتی سیر انسان کامل را مشخص میکنند
. میگویند : سیر انسان کامل در چهار سفر رخ میدهد :
. 1 سفر انسان از خود به خدا .
. 2 سفر انسان همراه خدا در خدا ( یعنی شناخت خدا ) .
. 3 سفر انسان همراه خدا نه به تنهایی به خلق خدا .
. 4 سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا .
دیگر بهتر از این نمیشود سخن گفت . [ اولین سفر ] سفر انسان به سوی
خداست ، تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتی که به ذکر
خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را
با خود احساس کرد ، همراه خدا
به سوی خلق خدا بازمیگردد . چنین انسانی برای نجات خلق خدا ، در میان
خلق خدا حرکت میکند و برای حرکت دادن خلق خدا و نزدیک ساختن آنان به خدا [ کوشش میکند ] . اگر بگوئیم که سفر انسان از خلق است به سوی خدا ، و همانجا میماند ، انسان را نشناختهایم و اگر بگوئیم انسان بدون اینکه خودش به سوی خدا حرکت کند ، باید به سوی انسانها برود مثل مکتبهای مادی انسانی امروز برای نجات انسانها هیچ کاری از او ساخته نیست و دروغ مطلق است . کسانی توانستهاند انسانها را نجات دهند که اول ، خودشان نجات پیدا کردهاند . [ مگر ] نجات انسانها یعنی چه ؟ نجات انسانها از چه چیز ؟ از اسارت طبیعت ؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش " آزادی انسان از انسان " است ؟ اینها درست است [ اما آنچه مقدم بر اینهاست ] نجات انسان از خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود محدود خودش نجات پیدا نکند ، هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای دیگر نجات پیدا نمیکند . |
به نام خدا
انسان ، طالب کمال مطلق
نکتهای را میگویند و آن این است : " انسان همیشه طالب آن چیزی است
که ندارد " و این خیلی عجیب است . هر چیزی را تا ندارد خواهان اوست ،
وقتی همان چیز را دارا شد ، دلزدگی برایش پیدا میشود ، چرا ؟ این یک
امر غیر منطقی است که در طبیعت یک موجود ، میل به چیزی وجود داشته
باشد ولی وقتی به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد کند .
شخصی میگفت : در یکی از موزههای خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمه
یک زن جوا ن بسیار زیبایی را دیدم که روی یک تختخواب خوابیده است و
جوان بسیار زیبائی که یک پایش روی تخت و پای دیگرش روی زمین بود و
رویش را برگردانده بود ، مثل کسی که دارد فرار میکند . میگفت : وقتی من
این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو
پیکر پیکرهای زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلکه در حال گریز
مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است . از افرادی که وارد بودند توضیح
خواستم ، گفتند : این تجسم فکر معروف افلاطون است که میگوید انسان هر
معشوقی که دارد ، ابتدا با یک جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او میرود
ولی همین که به وصال رسید ، " عشق " در آنجا دفن میشود ، وصال ، مدفن
عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار .
چرا اینطور است ؟ این مسأله یک امر غیرطبیعی و غیرمنطقی به نظر میرسد ، اما آنهایی که دقیقتر در این مسئله فکر کردهاند ، آن را
حل کردهاند ، گفتهاند : مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که
نمیتواند عاشق محدود باشد ، نمیتواند عاشق فانی باشد ، نمیتواند عاشق
شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است ، انسان عاشق کمال مطلق است و
عاشق هیچ چیز دیگری نیست ، یعنی عاشق ذات حق است ، عاشق خداست . همان
کسی که منکر خداست ، عاشق خداست ، حتی منکرین خدا که به خدا فحش
میدهند ، نمیدانند که در عمق فطرت خود ، عاشق کمال مطلقند ولی راه را گم
کردهاند ، معشوق را گم کردهاند .
محیالدین عربی میگوید : ما احب احد غیر خالقه هیچ انسانی غیر از خدای
خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا
را دوست داشته باشد . ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب وسعاد وهند و
غیر ذلک لکن خدای متعال در زیر این نامها پنهان شده است ( 1 ) . [ مثلا
] مجنون خیال میکند که عاشق لیلی است ، او از عمق فطرت و وجدان خودش
بیخبر است . لهذا محیا لدین میگوید : پیغمبران نیامدهاند که عشق خدا و
عبادت خدا را به بندگان یاد دهند [ چون ] این ، فطری هر انسانی است
بلکه آمدهاند که راههای کج و راست را نشان دهند ، آمدهاند بگویند ای
انسان ! تو عاشق کمال مطلقی ، خیال میکنی که پول برای تو کمال مطلق است
، خیال میکنی که جاه برای تو کمال مطلق است ، خیال میکنی که زن برای تو
کمال مطلق است ، تو چیزی غیر از کمال
مطلق را نمیخواهی ولی اشتباه میکنی ، پیامبران آمدهاند که انسان را از
اشتباه بیرون بیاورند . درد انسان ، آن درد خدایی است که اگر پردههای اشتباه از جلو چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند ، به صورت همان عبادتهای عاشقانهای درمیآید که در علی ( ع ) سراغ داریم . چرا قرآن میگوید : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" ( 1 ) بدانید که منحصرا و منحصرا " « بذکر الله »" که مقدم شده است ، علامت انحصار است با یک چیز قلب بشر آرام میگیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا میکند و آن ، یاد خدا و انس با خداست . قرآن میگوید اگر بشر خیال کند که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش میرسد و از اضطراب و ناراحتی و شکایت بیرون میآید ، اشتباه کرده است . قرآن نمیگوید نباید دنبال اینها رفت ، میگوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش میدهند و وقتی بشر به اینها رسید ، احساس میکند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه میکنید ، منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا میکند . بسیاری از مکتبها تکیهشان روی [ دور ماندن انسان از اصل خود ] است . مکتبهای دیگری هستند که تکیهشان روی درد انسان است برای خلق خدا ، نه درد انسان برای خدا . حتی بعضی میگویند درد انسان برای خدا یعنی چه ؟ ! مثلا در یکی از مجلات ، بحثهایی طرح شده است تحت عنوان " خدا یا انسان " ؟ یکی میگوید : " خدا " ، |
دیگری میگوید : " انسان " و سومی میگوید : " خدا و انسان " ، ولی من
کسی را ندیدم که بگوید : خدا و انسان از یکدیگر جدا نیست ، تا خدا نباشد
انسان هم نیست . تا آن درد خدایی را که در انسان است ، نشناسیم و تا
انسان به سوی خدا نرود ، درد انسانی او هم به جایی نخواهد رسید .
انسانیت ، درد خداست ، درد انسان از درد خدا [ داشتن ] است .
به نام خدا
درد خداجوئی در انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ، باری الخلائق أجمعین ، والصلوش والسلام علی عبدالله ورسوله ، و حبیبه و صفیه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و نبینا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ بالله من الشیطان الرجیم " « و استعینوا بالصبر و الصلوش و انها لکبیرش الا علی الخاشعین »" ( 1 ) . انسان همیشه خودش برای خودش دروازه معنویت ( 2 ) بوده است . مقصود از این که میگوئیم انسان همیشه برای خودش دروازه معنویت بوده و از دروازه وجودش عالم معنی را دیده و کشف کرده است ، این است که در [ نفس ] انسان چیزهائی وجود دارد که حساب آنها با حساب عالم ماده جور در نمیآید . نه تنها علمای " معرفةالنفس " و " معرفة الروح " قدیم ، بلکه بسیاری از علمای |
معرفةالنفس جدید هم به این مطلب اعتراف دارند که در انسان ، چیزهائی
یافت میشود که با حسابهای مادی این دنیا قابل توجیه نیست و نشان میدهد که حساب دیگری در کار است . سخنی دارد پیغمبر اکرم ( ص ) که میفرماید : « من عرف نفسه فقد عرف ربه » هر کسی خودش را بشناسد ، خدا را میشناسد . قرآن کریم برای انسان در مقابل همه اشیاء عالم ، به طور کلی حساب جداگانه و مستقلی باز کرده است ، میفرماید : " « سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم »" ( 1 ) ما نشانههای خود را در آفاق عالم یعنی در عالم طبیعت ارائه میدهیم و در نفوس خود مردم . قرآن ، [ نفوس مردم را ] با حساب جداگانهای بیان کرده است و همین آیه سبب شده است که در ادبیات ما ، اصطلاح مخصوص " آفاق " و " انفس " را پیدا کند . میگویند : " مسائل آفاقی " و " مسائل انفسی " . ممکن است بگوئید که آن چیزهائی که در نفس انسان موجود است و با حسابهای مادی قابل توجیه نیست ، چیست ؟ باید گفت که این داستان درازی دارد و من نمیخوا هم وارد این مطلب شوم . |
به نام خدا
درد مطلوب
حال از شما میپرسم آیا بهتر است آدم ، لخت باشد ،
اعضایش کرخ باشد و راحت باشد و یا بهتر است حساس باشد و این درد را
درک کند ؟ این دردی است که در عین حال ، لذیذ هم هست ، چون دردی که برای دیگران باشد ، همیشه لذیذ است . این مطلب چه رازی دارد ؟ خدا خودش میداند . همچنانکه درد دیگران داشتن لذیذ است ، درد هجران حق هم لذیذ است . بوعلی در اشارات درباره این مسئله که گاهی یک چیز درد هست ، ولی در عین اینکه درد است لذیذ است ، مثال میآورد ( 1 ) . میگوید این نوع درد نظیر خارش بدن است که بدن خارش میکند و سوزش دارد و انسان وقتی خارش میدهد ، [ محل خارش ] درد میکند و در عین اینکه درد میکند ، خوشش میآید . این درد ، درد تلخی نیست . این درد ، دردی است که جان را میسوزاند ، اشک را جاری میکند اما غم محبوب است ، غم مطلوب است . انسان از یک سلسله غمها همیشه فرار میکند ، ولی چطور میشود که اگر به ما بگویند مجلس ذکر مصیبت امام حسین ( ع ) برقرار است و مجلس خیلی باحالی است ، میخواهیم به آنجا برویم ؟ انسان تا دلش نسوزد و درد نگیرد ، اشک نمیریزد ولی در عین حال انسان دلش میخواهد به این مجلس باحال برود ، این درد را احساس کند و این اشک را بریزد ، وقتی این قطرات اشک میریزد ، انسان صفائی را احساس میکند که آن درد ، دیگر در مقابل این ، چیزی نیست ، این است درد انسانیت . خوشا به حال آن تنها و بدنهائی که روحهاشان فقط درد تن |
خودشان را احساس میکنند و خوشا به حال آن بدنی که روحش فقط درد بدنش
را احساس میکند ، چون آن روح دائما در فکر این است که ناراحتیهای این بدن را از بین ببرد . ولی دشوار است حال آن بدنی که روحش ، تنها روح خودش نیست ، روح همه بدنهاست . یک روح ، درد همه را به تنهایی احساس میکند . این بدن است که مجبور است با وجود فراهم بودن همه امکانات ، با دو لقمه نان جو بسازد برای اینکه مبادا در حجاز یا یمامه یک " نان جوخور " پیدا شود . این بدن است که باید کفش وصلهدار بپوشد برای اینکه با روحی مانند روح علی ( ع ) توأم باشد . شاعر عرب میگوید :
همه بدنها شد و درد همه را احساس کرد ، کارش به آنجا میکشد که مجازات میبیند ، برای چه ؟ برای غافل ماندن از حال یک بیوه زن و چند یتیم . میان کوچه ، زنی را میبیند که مشک به دوش گرفته است ، نگاه میکند . علی ( ع ) آدمی نیست که بیتفا وت از کنار این مناظر بگذرد . علت ندارد که یک زن خودش آب کشی کند ، حتما کسی را ندارد یا کسی دارد ولی او به حال این زن نمیرسد . فورا خودش جلو میرود ، نمیگوید آی شرطه ! آی پاسبان ! آی نوکر ! آی غلام ! آی قنبر ! تو بیا ، خودش جلو میرود . با کمال ادب میگوید : خانم ! اجازه میدهید شما را کمک دهم و من مشک آب را به دوش بکشم ؟ این زحمت را به من بدهید . آن زن میگوید خدا پدر تو را بیامرزد . به خانه آن بیوه زن میرود . همین که مشک را زمین میگذارد ، استفسار میکند که ممکن است برای من |
توضیح بدهید که چرا خودتان آب کشی میکنید ؟ شاید مردی ندارید ؟ میگوید
بله ، اتفاقا شوهر من در رکاب علی بن ابیطالب کشته شد . من هستم و چند تا یتیم . این کلمه را که میشنود ، سرتاپایش آتش میگیرد . نوشتهاند آن شب وقتی برگشت و به خانه رفت ، تا صبح خوابش نبرد . صبح ، نان و گوشت و خرما و پول با خودش برمیدارد و با عجله میرود و در خانه همان زن را میزند . میگوید کیستی ؟ میفرماید : من همان برادر مؤمن دیروز تو هستم . به سرعت گوشتها را کباب میکند و به دست خودش در دهان یتیمها میگذارد و یتیمها را روی زانو مینشاند و [ آهسته ] به آنها میگوید که از تقصیر علی که از شما غافل مانده بگذرید . آنگاه تنور را آتش میکند . وقتی سر تنور میرود ، صورتش را به آتش نزدیک میکند ، حرارت آتش را احساس میکند ، [ با خود میگوید : ] علی ! حرارت آتش دنیا را بچش و آتش جهنم یادت بیاید ، تا دیگر از حال مردم غافل نمانی . بدنی که باید جور بکشد اینطور است ، بدنی که روحش روح همه مردم است ، اینطور است . باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله . خدایا تو را قسم میدهیم به حقیقت علی بن ابیطالب که درد اسلام را در دل ما ایجاد کن . عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما . درد محبت ، و معرفت و طاعت و عبادت خودت را در دلهای ما قرار بده . احساس همدردی با خلق خودت را در ما ایجاد بفرما . ما را از پرتو نور ولایت علی ( ع ) بهرهمند بفرما . ما را پیرو واقعی آن بزرگوار قرار بده . دلهای ما را به نور ایمان ، منور بگردان . ما را با حقایق اسلام آشنا بفرما . |
به نام خدا
نظر اسلام
آیا از نظر معیارهای اسلامی ، انسان کسی است که درد دیگران را داشته
باشد ؟ یا کسی است که فقط درد خدا را داشته باشد ؟ از نظر معیارهای
اسلامی ، انسان کسی است که درد خدا را داشته باشد و چون درد خدا را دارد
، درد انسانهای دیگر را هم دارد .
ببینید قرآن [ درباره درد دیگران داشتن ] چگونه سخن میگوید . قرآن راجع
به پیغمبر اکرم ( ص ) میفرماید : " « فلعلک باخع نفسک علی اثارهم ان
لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا »" ( 1 ) پیغمبر آنچنان برای هدایت و
سعادت مردم ونجات آنان از اسارتها و گرفتاریهای دنیا و آخرت حریص
است که میخواهد خود را هلاک کند . خطاب میرسد که چه خبر است ؟ مثل
اینکه تو میخواهی خودت را به خاطر مردم تلف کنی . " « طه 0 ما انزلنا
علیک القران لتشقی 0 الا تذکرش لمن یخشی »" ( 2 ) .
در آیهای دیگر میفرماید : " « لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما
عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم » " ( 2 ) . ببینید تعبیر قرآن
چقدر عجیب و عالی است : مردم ! پیامبری از میان شما و از جنس شما برای
شما آمده است ، اولین خصوصیتش این است که « عزیز علیه ما عنتم » (
عنت یعنی مشقت ، رنج ، ناراحتی ) رنجهای شما بر او ناگوار است و او
درد شما را دارد . پس مسلمان کیست ؟ مسلمان کسی است که هم درد خدا را
داشته باشد و هم درد خلق خدا را . « حریص علیکم »قرآن تعبیر " حریص
" را بکار برده است . گاهی بعضی پدرها که میخواهند بچههایشان ملا بشوند
، آنقدر [ در این خواسته ] افراط میورزند که میگویند فلانکس حریص است
به اینکه بچهاش باسواد بشود ، مثل آدمی که حریص مال دنیاست ، درست
مثل آدمی که پول پرست و حریص جمع آوری پول است ، پیغمبر حریص نجات
مردم است ، حریص بهبود بخشیدن به دردهای مردم است . این میشود درد خلق
داشتن .
مگر خود علی ( ع ) این تعبیر را نمیکند ؟ مگر تعبیر " درد " مال خود
او نیست ؟
داستان معروفی است که مکرر شنیدهاید : در بصره ، عثمان بن حنیف در
یک مجلس میهمانی شرکت کرده است . در آن مجلس میهمانی چه خبر بوده
است ؟ العیاذبالله مشروب بوده ؟ نه . قمار بوده ؟ نه . فسق و فجوری
بوده ؟ نه . پس چه بوده ؟ گناه عثمان بن حنیف این بوده که در یک مجلس
صد درصد اشرافی شرکت کرده ،
یعنی از فقرا کسی در آن مجلس نبوده است ( 1 ) . به علی ( ع ) خبر میرسد
که نماینده و حاکم شما در مجلسی شرکت کرده است که در آن مجلس ، اغنیا و پولدارها و اشراف وجود داشتهاند ولی از فقرا کسی در آنجا نبوده است . علی ( ع ) میفرماید : " « و ما ظننت انک تجیب الی طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو » " عثمان بن حنیف ! من باور نمیکردم که تو دعوت بر سفرهای را بپذیری که اغنیا را در آنجا دعوت کرده باشند ولی فقرا را دعوت نکرده باشند و آنها پشت درمانده باشند . بعد علی ( ع ) شروع به گفتن دردهای خودش میکند تا میرسد به آنجا که راجع به خودش میگوید : ²و لو شئت لاهتدیت الطریق الی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز » . علی ( ع ) خلیفه است . میگوید اگر من بخواهم ، امکانات برایم فراهم است ، بهترین خوردنیها و نوشیدنیها و بهترین پوشیدنیها و هرچه که بخواهم برای من فراهم است . « و لکن هیهات ان یغلبنی هوای ، و یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمة » هیهات هیهات که من چنین کنم ، محال است که من مهار خود را به دست حرص و هوای نفسم بدهم . حال چرا [ علی ( ع ) اینگونه میگوید ] ؟ مگر خدا این نعمتها را حرام کرده است ؟ علی ( ع ) توضیح میدهد تا کسی خیال نکند لباس خوب پوشیدن حرام است ، عسل مصفی خوردن حرام است . نه ، مسئله دیگری است ، اینها حرام نیست ، حلال است. « و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فی القرص ، و لا عهد له بالشبع » اگر من اینجا شکم خود را سیر کنم ، شاید در عراق و |
کوفه و یمامه و سواحل خلیجفارس و در حجاز ، کسانی باشند که امید به این
یک قرص نان را هم نداشته باشند . « او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اکباد حری » آیا من شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهائی گرسنه و جگرهایی تشنه باشد ؟ آیا من آنجور باشم که شاعر میگوید :
گرسنه وجود داشته باشد . به این میگویند درد خلق خدا . این را میگویند معیار انسانیت ، و به تعبیر صحیحتر مادر دوم ارزشها . سپس میفرماید : « / اقنع من نفسی بان یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟ (1) آیا من به لقب و اسم قناعت کنم ؟ آیا به لقبی که به من میدهند و " یا امیرالمؤمنین ، یا امیرالمؤمنین " میگویند و مرا امیر مؤمنان و خلیفه میخوانند و به اینکه مرا به عنوان رئیس یک مملکت اسلامی که بیشترین معموره عالم را گرفته است [ خطاب میکنند ] ، قناعت کنم و برخود نام امیرالمؤمنین بگذارم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم ؟ « و لا اشارکهم فی مکاره الدهر » ؟ ببینید همه سخن [ در اینجا ] از همدردی است ، از درد دیگران را احساس کردن است . |
.: Weblog Themes By Pichak :.