سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:36 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت به معنی رهبری اجتماع

مسئله امامت به معنی اولی که عرض کردم ، همین ریاست عامه است .
یعنی پیغمبر که از دنیا می‏رود یکی از شئون او که بلا تکلیف می‏ماند ،
رهبری اجتماع است . اجتماع زعیم می‏خواهد و هیچکس در این جهت تردید
ندارد . زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ اینست مسئله‏ای که اصل آن را
هم شیعه قبول دارد و هم سنی . هم شیعه قبول دارد که اجتماع نیازمند به‏
یک زعیم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی . و در همین جاست که‏
مسئله خلافت به آن شکل مطرح است . شیعه می‏گوید پیغمبر ( ص ) رهبر و
زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید
بدست علی ( ع ) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را
لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد ، قبول ندارند و می‏گویند در این جهت‏
پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر
را بعد از پیغمبر انتخاب کنند . پس آنها هم اصل امامت و پیشوایی را که‏
مسلمین باید پیشوا داشته باشند قبول دارند منتها آنها می‏گویند پیشوا به‏
آن شکل تعیین می‏شود و شیعه می‏گوید خیر ، به آن شکل تعیین شد ، پیشوا را
خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد .
اگر مسئله امامت در همین حد می‏بود یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین‏
بعد از پیغمبر بود ، انصافا ما هم که شیعه هستیم امامت را جزء فروع دین‏
قرار می‏دادیم نه اصول دین .

می‏گفتیم این یک مسئله فرعی است مثل نماز . اما شیعه که قائل به امامت‏
است تنها به این حد اکتفا نمی‏کند که علی ( ع ) یکی از اصحاب پیغمبر ،
ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان و ابی‏ذر هم یکی از
اصحاب پیغمبر بودند و علی ( ع ) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقی‏
و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود . نه ، شیعه در این‏
حد واقف نیست ، دو مسئله دیگر می‏گوید که اصلا اهل تسنن به این دو مسئله‏
در مورد احدی قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و از علی ( ع ) نفی می‏کنند
. یکی مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی است .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:30 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شئون رسول اکرم

پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود در زمان خودشان به‏
حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شئون متعددی بودند یعنی در آن واحد
چند کار داشتند و چند پست را اداره می‏کردند . اولین پستی که پیغمبر اکرم‏
از طرف خدا داشت و عملا هم متصدی آن پست بود ، همین بود که پیغمبر بود
یعنی احکام و دستورات الهی را بیان می‏کرد . آیه قرآن می‏گوید : « ما
اتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا »( 1 ) آنچه پیغمبر برایتان‏
آورده بگیرید و آنچه نهی کرده [ رها کنید ] . یعنی آنچه پیغمبر از احکام‏
و دستورها می‏گوید ، از جانب خدا می‏گوید . پیغمبر از این نظر فقط بیان‏
کننده آن چیزی است که به او وحی شد . منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی‏
آن بود ، منصب قضاست . او قاضی میان مسلمین بود ، چون قضا هم از نظر
اسلام یک امر گتره‏ای نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند ، یک نفر
می‏تواند قاضی باشد . قضاوت از نظر اسلام یک شأن الهی است زیرا حکم به‏
عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می‏خواهد به عدل‏
حکم کند .

این منصب هم به نص قرآن که می‏گوید : « فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک‏
فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما
( 1 ) به پیغمبر تفویض شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در
اختلافات میان مردم قضاوت کند . این نیز یک منصب الهی است نه یک‏
منصب عادی عملا هم پیغمبر قاضی بود منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت‏
و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهده‏دار آن بود ، همین‏
ریاست عامه است . و او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر
سائس مسلمین بود ، مدیر اجتماع مسلمین بود . گفته‏اند آیه : « اطیعوا
الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم »( 2 ) ناظر به این جهت است که‏
او رئیس و رهبر اجتماع شماست ، هر فرمانی که به شما می‏دهد ، بپذیرید .
قهرا اینکه می‏گوئیم سه شأن ، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از
پیغمبر رسیده سه گونه است . یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است . در
اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد ، دستوری از جانب خدا رسیده ،
پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است مثل آنجا که دستورات دینی را می‏گوید ، نماز
چنین بخوانید ، روزه چنان بگیرید و . . . آنجا که میان مردم قضاوت می‏کند
، دیگر قضاوتش نمی‏تواند وحی باشند . دو نفر اختلاف می‏کنند ، پیغمبر طبق‏
موازین اسلامی بین آنها حکومت می‏کند و می‏گوید حق با این است یا با آن .
اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی می‏کند که
در اینجا بگو حق با این هست یا نیست . حالا اگر یک مورد استثنایی باشد
مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است‏
همان طوری که دیگران قضاوت می‏کنند منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر .
خودش هم فرمود من مأمورم که به ظاهر حکم کنم یعنی مدعی و منکری پیدا
می‏شوند و مثلا مدعی دو تا شاهد عادل دارد . پیغمبر بر اساس همین مدرک‏
حکم می‏کند . این ، حکمی است که پیغمبر کرده [ نه اینکه به او وحی شده‏
باشد ] .
در شأن سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است ، اگر
فرمانی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می‏کند . خدا به‏
او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است . او
هم به حکم اینکه رهبر است کار می‏کند و لهذا احیانا مشورت می‏نماید . ما
می‏بینیم در جنگهای احد ، بدر و در خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم با
اصحابش مشورت کرد . در حکم خدا نمی‏شود مشورت کرد . آیا هیچگاه پیغمبر
با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور ؟ بلکه‏
مسائلی پیش می‏آمد که وقتی درباره آنها با او سخن می‏گفتند ، می‏فرمود این‏
مسائل به من مربوط نیست ، من جانب الله چنین است و غیر از این هم‏
نمی‏تواند باشد . ولی در اینگونه مسائل [ یعنی در غیر حکم خدا ] احیانا
پیغمبر مشورت می‏کند و از دیگران نظر می‏خواهد . پس اگر در موردی پیغمبر
اکرم فرمان داد چنین بکنید ، این ، به حکم اختیاری است که خدا به او
داده است . اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد ، یک امر
استثنایی است و جنبه استثنایی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که‏
پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام می‏داد ، به او وحی‏
می‏شد که
در اینجا چنین کن و در آنجا چنان ، و در اینگونه مسائل هم پیغمبر فقط
پیام رسان باشد . پس پیغمبر اکرم مسلما دارای این شئون متعدد بوده است‏
در آن واحد .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:29 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معنی امام

کلمه " امام " یعنی پیشوا . کلمه " پیشوا " در فارسی ، درست ترجمه‏
تحت اللفظی کلمه " امام " است و در عربی . خود کلمه امام یا پیشوا
مفهوم مقدسی ندارد . پیشوا یعنی کسی که پیشرو است عده‏ای تابع و پیرو او
هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و
گمراه باشد . قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است . در
یک جا می‏فرماید : « و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا »( 1 ) ما آنها را
پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم . در جای دیگر می‏گوید : « ائمة
یدعون الی النار »( 2 ) پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می‏خوانند . یا
مثلا درباره فرعون کلمه‏ای نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است : « یقدم قومه‏
یوم القیامة »( 3 ) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت می‏کند . پس‏
کلمه امام یعنی پیشوا . ما به پیشوای باطل فعلا کاری نداریم ، مفهوم پیشوا
را عرض می‏کنیم .
پیشوایی در چند مورد است که در بعضی از موارد اهل تسنن هم قائل به‏
پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند . اما
در بعضی از مفاهیم امامت اصلا آنها منکر چنین امامتی هستند نه اینکه قائل‏
به آن هستند و در فردش با ما اختلاف

دارند . امامتی که در مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و
فردش با ما اختلاف دارند ، امامت به معنی زعامت اجتماع است که به‏
همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است . خواجه‏
نصیر الدین طوسی در " تجرید " امامت را این طور تعریف می‏کند : ریاسة
عامة یعنی ریاست عمومی .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:27 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت - حدیث ثقلین

1 - این حدیث تواتر معنوی دارد . معنیی که متواتر است و بیشتر در
روایتها همین الفاظ آمده است اینست : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب‏
الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا لن یفترقا حتی یردا علی‏
الحوض » .
در شماره چهارم از سال دوم مجله " رسالة الاسلام " ناشر افکار " دار
التقریب بین المذهب الاسلامیه " مقاله‏ای نشر شد و حدیث را به این صورت‏
نقل کرده بود : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی » . همان‏
وقت به امر مرحوم آیة الله بروجردی یکی از فضلای قم به نام آقا شیخ قوام‏
الدین قمی و شنوه‏ای رساله‏ای نوشت تحت عنوان " حدیث الثقلین " و
فرستاد به دار التقریب . دار التقریب این رساله را مستقلا چاپ کرد .
در آن رساله مأخذ این حدیث در کتب صحاح و مسانید و سنن و همچنین نقل‏
این حدیث در تفاسیر و سیر و تواریخ و کتب لغت به مناسبات مختلف مثلا
در تفاسیر به مناسبت آیه : « سنفرغ لکم آیه الثقلان »

و یا آیه اعتصام و یا آیه مودت و آیه تطهیر ، و در لغت به مناسبت ماده‏
ثقل و امثال اینها ذکر شده است .
از جمله می‏گوید در صحیح مسلم جزء هفتم صفحه 122 و سنن ترمذی جزء دوم‏
صفحه 307 و سنن داودی جزء دوم صفحه 432 و مسند احمد جزء 3 صفحه 14 و 17 و
26 و 59 و جزء چهارم صفحه 366 و 371 و جزء پنجم صفحه 182 و 189 و مستدرک‏
حاکم جزء سوم صفحه 109 و طبقات ابن سعد جزء 4 صفحه 8 و اسد الغابه جزء
دوم صفحه 12 و جزء سوم صفحه 147 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید صفحه‏
130 در معنی عترت .
2 - کلمه ثقلان در قرآن به جن و انس گفته شده . باید دید به چه مناسبت‏
در این حدیث به کار رفته است .
در این حدیث چند نکته هست ، یکی اینکه چرا به این [ یعنی اهل بیت ]
در خبر ثقل گفته شده است ؟
دیگر اینکه چرا قرآن ثقل اکبر و اهل بیت ثقل اصغر گفته شده است ؟ در
برخی تعبیرات است که « احدهما اعظم من الاخر » .
در بعضی احادیث است که سئوال شده : « و ما الثقلان ؟ قال صلی الله‏
علیه و آله و سلم : کتاب الله طرفه بید الله و طرفیه بایدیکم و الثقل‏
الاصغر عترتی » . در بعضی روایات است : « فانهما حبلان لا ینقطعان الی یوم‏
القیامة » .
مطلب سوم که عمده است اینست که پیغمبر اکرم فرمود این دو تا از هم‏
جدا نمی‏شو ند . مقصود این نیست که اینها خودشان راهشان را از هم جدا
نمی‏کنند ، از هم قهر نمی‏کنند و بین آنها اختلاف و جنگ و جدال پیدا
نمی‏شود . مقصود اینست که تمسک به اینها از یکدیگر تفکیک نمی‏پذیرد . هر
که بخواهد " حسبنا کتاب الله "

بگوید آنچنانکه عمر در صدر اسلام گفت و یا " حسبنا ما روی لنا من اهل‏
البیت " بگوید آنچنانکه اخبار یین ما گفته و عملا غالب علمای شیعه‏
چنینند ، و بخواهند به این وسیله میان آنها تفکیک کنند بدانند که مسیر
نیست .
مطلب چهارم تضمین رسول اکرم است که اگر به این دو ثقل دقیقا متمسک‏
شوید هرگز گمراه و بدبخت نخواهید شد .
انحراف و انحطاط مسلمین از آنجا شروع شد که میان ایندو خواستند تفکیک‏
کنند .
اکنون خوب است درباره تفکیک ناپذیری آنها بحث کنیم . چرا آورنده‏
یک شریعت و قانون و کتاب آسمانی غیر از آن شریعت چیز دیگر را نیز
ضمیمه می‏کند ؟
این مسئله [ مربوط ] به عمیق بودن قرآن و نیازمند به مفسر بودن شریعت‏
است . در مقام تمثیل باید گفت یک وقت هست که ما یک وسیله ساده‏ای از
یک کشوری وارد می‏کنیم مثلا پارچه و یا کفش و یا ظروف وارد می‏کنیم ،
دیگر نیازی به افرادی که همراه آنها باشند و به ما یاد بدهند نداریم .
پارچه است می‏دوزیم ، ظرف است استفاده می‏کنیم ، کفش و کلاه است‏
می‏پوشیم . اما یک وقت هست که یک کارخانه وارد می‏کنیم . حتما باید
متخصص از خود آنجا برای نصب و اداره بیاید برای مدت زیادی که مردم‏
بومی یاد بگیرند . یا مثلا سلاحهای مدرن جنگی فرستاده می‏شود . حتما باید
تکنسینهایی هم همراه آنها بفرستند و سالیان دراز به آنها تعلیم بدهند و
آنها هم دقیقا تعلم کنند تا یاد بگیرند .
شنیدیم که فرانسه هواپیماهای میراژ به لیبی فروخت ولی گفته شده که خود
خلبانان لیبی حداقل تا دو سال نمی‏توانند از اینها

استفاده کنند .
مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی در اسلام که پیغمبر اکرم در این‏
حدیث متواتر فرموده است ، جز این نیست که برای تفسیر قرآن و فهم قرآن‏
و هدفهای آن و توضیح و تشریح اهداف و معارف آن و مقررات آن و اخلاق آن‏
، فهم ساده عرفی که هر که زبان عربی می‏داند پس کافی است ، کافی نیست .
لهذا دیدیم که چه انحرافها پیدا شد از قبیل قول به تجسم که انکم سترون‏
ربکم یوم القیامة کما ترون القمر لیلة البدر .
" حسبنا کتاب الله " اینطور نتیجه می‏دهد که نتیجه‏اش اشعری گری است‏
و یا اعتزال است که هر دو مکتب ، مکتب انحرافی بود .
پس ائمه در واقع تکنسینهای قرآن هستند در خارج از کشور ظاهر و محسوس‏
که علمشان علم افاضی و لااقل تعلیمی خصوصی است . علی علیه‏السلام در ذیل‏
جمله‏های خطاب به کمیل فرمود : « هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و
باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش‏
منه الجاهلون » .
[ علم و دانش با بینایی حقیقی به ایشان یکباره روی آورده و با آسودگی‏
و خوشی یقین و باور به کار بسته‏اند و سختی و دشواری اشخاص به ناز و
نعمت پرورده را سهل و آسان یافته‏اند و به آنچه نادانان از آن دوری‏
گزینند انس و خو گرفته‏اند ] . ( 1 )
ایضا در خطبه 2 نهج البلاغه می‏فرماید : « [ هم ] موضع سره و لجأ امره و
عیبة علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم أقام »
²انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه . . . لا یقال بال محمد صلی الله علیه‏
و آله من هذه الامة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا . هم اساس‏
الدین و عماد الیقین الیهم یفیی‏ء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص‏
حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة » .
[ آل پیغمبر اکرم نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت می‏باشند و
خزینه دانش آن وجود محترم هستند و مرجع حکمتهای آن جناب و حافظ
کتابهایش می‏باشند و مانند کوههایی هستند برای دینش . حضرت رسول اکرم‏
به کمک آنان پشتش را راست کرد و لرزش بدنش را زائل نمود . . .
هیچیک از این امت با آل محمد صلی الله و علیه و آله طرف مقایسه نبوده‏
و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش ایشان بهره‏مندند با آنان برابر نیستند
. آل محمد علیهم السلام اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند . دور
افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می‏شوند
و خصائص امامت در آنان جمع و حق ایشان است و بس ، و درباره آنان‏
وصیت و ارث بردن ثابت است ] .
ایضا در خطبه 4 می‏فرماید : « بنا اهتدیتم فی الظلماء و تسنمتم العلیاء
و بنا انفجرتم عن السرار و قر سمع لم یفقه الواعیة » . . . [ ( این خطبه‏
را حضرت بعد از کشته شدن طلحه و زبیر فرموده است ) : موقعی که در
تاریکی گمراهی و نادانی بودید به سبب ما هدایت شدید و به راه راست قدم‏
نهادید و بر کوهان بلندی سوار شدید و به واسطه ما از تیرگی شبهای آخر ماه‏
داخل روشنایی صبح گردیدید . کر شود گوشی که از فریاد رهنما پند نگرفته .
. . ] .
ایضا در خطبه 145 : « و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه‏
و لن تمسکوا به حتی تعرفوا الذی نبذه فلتمسوا ذلک من »

عند اهله فانهم عیش العلم و موت الجهل هم الذین یخبرکم حکمهم عن علمهم‏
و صمتهم عن منطقهم ( عن حکم منطقهم خطبه 237 ) و ظاهرهم عن باطنهم لا
یخالفون الدین و لا یختلفون فیه » ( لا یخالفون الدین اشاره است به مقام‏
عصمت و لا یختلفون فیه اشاره است به مقام علم ، و این دو شرط در متخصصان‏
الهی لازم است ) . « فهو بینهم شاهد صادق و صامت ناطق » .
[ و هرگز به عهد و پیمان قرآن وفا نمی‏کنید تا کسی را که نقض عهد کرده‏
و پیمان شکسته بشناسید ، و هرگز به کتاب خدا چنگ نمی‏زنید تا کسی را که‏
آنرا دور انداخته بشناسید . پس راه راست و وفای به عهد و پیمان و
کیفیت وابسته شدن به قرآن را از اهل آن درخواست نمائید زیرا ایشان زنده‏
دارنده علم و دانش و میراننده جهل و نادانی هستند . آنانند کسانی که حکم‏
ایشان شما را آگاه می‏سازد از علم و دانائیشان ، و خاموشی آنان از
گفتارشان و ظاهرشان و از باطنشان . مخالف دین نیستند و در آن با یکدیگر
اختلاف ندارند . پس دین درباره آنان گواهی است راستگو و خاموشی است‏
گویا ] .
ایضا خطبه 237 : « هم عیش العلم و موت الجهل یخبرکم حلمهم ( خطبه 145
: حکمهم ) عن علمهم و صمتهم عن حکم منطقهم لا یخالفون الحق ( ای العصمه )
و لا یختلفون فیه ( ای العلم الصافی المصیب ) هم دعائم الاسلام و ولائج‏
الاعتصام بهم عاد الحق فی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن‏
منبته عقلوا الدین عقل وعایة و رعایة لا عقل سماع و روایة فان رواش العلم‏
کثیر و رعاته قلیل » .
[ آل محمد ( ص ) زنده کننده علم و دانایی و از بین برنده جهل و نادانی‏
هستند . شما را آگاه می‏سازد بردباریشان از

دانائیشان ، و ظاهرشان از باطنشان و خاموشیشان از راستی و درستی گفتارشان‏
. حق را مخالفت نمی‏کنند و در آن اختلاف ندارند . ایشان ستونهای اسلام و
پناهگاهها هستند . به وسیله ایشان حق به اصل و موضع خود باز می‏گردد و
باطل و نادرستی از جای آن دور و نابود می‏شود و زبانش آنجا که حق آشکار
شد بریده می‏گردد . دین را شناختند شناختنی که از روی دانایی و رعایت‏
نمودن است نه شناختنی که از روی شنیدن و نقل نمودن باشد و روایت‏
کنندگان علم بیشمار و رعایت کنندگان آن کمند ] .
ایضا خطبه 145 : « و انه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شی‏ء اخفی‏
من الحق و لا اظهر من الباطل . . . فالکتاب یومئذ و اهله طریدان منفیان و
صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما مؤو فالکتاب و اهله فی ذلک‏
الزمان فی الناس و لیسا فیهم و معهم و لیسا معهم » .
[ زود است که بعد از من بر شما روزگاری بیاید که چیزی در آن پنهانتر
از حق و درستی نبوده و آشکارتر از باطل و نادرستی نباشد . . . پس قرآن و
اهل آن در آن روز دور انداخته شده و در میان جمعیت نیستند و این هر دو
با هم در یک راه یار هستند و کسی قرآن و اهلش را احترام نکرده نزد خود
نگاه ندارد . پس قرآن و اهل آن در آن زمان در بین مردم بوده و با ایشان‏
هستند و ( در عین حال ) در میانشان نبوده و با آنها نمی‏باشند ] .




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 12:25 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

 امامت ائمه اطهار علیهم السلام - حدیث ثقلین

این حدیث متواتر است بین فریقین : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب‏
الله و عترتی » رجوع شود به رساله آقا شیخ قوام و شنوه‏ای ضمیمه رساله‏
الاسلام و به بحار الانوار جلد حالات حضرت رسول ( ص ) ، وصایای حضرت .
این حدیث چون طبق معمول همیشه مقدمه گریز به مصیبت بوده که این بود
توصیه پیغمبر و هنوز آب غسل پیغمبر نخشکیده . . . نتیجتا چنین تعبیر
می‏کنیم که عترت پامال و بی اثر شد . ولی اینطور نیست . در عین اینکه‏
استفاده‏ای که باید از عترت نشد وجود آنها فوق العاده در حفظ میراث اسلام‏
مؤثر بود . البته خلافت و حکومت و سیاست اسلامی از مسیر اصلی منحرف شد
. از آن نظر عترت پیغمبر نتوانستند خدمتی بکنند . اما معنویت اسلام و
مواریث معنوی رسول اکرم را آنها حفظ کردند و زنده نگه داشتند به طوری که‏
تدریجا خلافت اسلامی متلاشی و مضمحل شد ولی مواریث معنوی اسلام محفوظ ماند.اسلام آئینی است جامعه و شامل همه شئون زندگی بشر ، ظاهری و معنوی‏
مانند مکتب فلان معلم اخلاق و فیلسوف نیست که فقط چند عدد کتاب و چند
نفر شاگرد تحویل جامعه داده باشد . اسلام نظامی نوین و طرز تفکری جدید و
تشکیلاتی تازه عملا به وجود آورد . در عین اینکه مکتبی است اخلاقی و تهذیبی‏
، سیستمی است اجتماعی و سیاسی . اسلام معنی را در ماده ، باطن را در ظاهر
، آخرت را در دنیا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری‏
می‏کند . انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود ، دستگاه خلافت را به‏
منزله پوسته بی مغز و قشر بدون لب در آورد . عناوین " یا امیر المؤمنین‏
" و یا " یا خلیفه رسول الله " و " جهاد فی سبیل الله " و بالاخره‏
حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود اما معنی یعنی تقوا و راستی و
عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود
نداشت خصوصا در دوره اموی که با علوم و معارف مبارزه می‏شد و تنها چیزی‏
که ترویج می‏شد شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آباء و انساب‏
بود . اینجا بود که سیاست از دیانت عملا جدا شد یعنی کسانی که حامل و
حفظ مواریث معنوی اسلام بودند از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت‏
نمی‏توانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آنها بود
از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را از جمعه و
جماعت و القاب و اجازه به حکام اجرا می‏کردند . آخر الامر کار یکسره شد و
این تشریفات ظاهری هم از میان رفت و رسما سلطنتها به شکل قبل از اسلام‏
پدید آمد و روحانیت و دیانت به کلی از سیاست جدا شد . از اینجاست که‏
می‏توان فهمید بزرگترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد از

روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک شد . در زمان ابوبکر و عمر اگر
چه هنوز سیاست و دیانت تا حدی توأم بود ولی تخم جدایی ایندو از زمان‏
آنها پاشیده شد . کار در زمان خود آنها به آنجا کشید که مکرر عمر اشتباه‏
می‏کرد و علی ( ع ) از او رفع اشتباه می‏نمود ولی اینقدر بود که علی ( ع )
طرف مشورت مسلم بود . این بود خطر بزرگ بر عالم اسلام ، و بزرگترین‏
آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد . نسبت‏
ایندو با هم نسبت روح و بدن است . این روح و بدن ، این مغز و پوست‏
باید به یکدیگر بپیوندند . فلسفه پوست حفظ مغز است . پوست از مغز نیرو
می‏گیرد و برای حفظ مغز است . اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد
و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی‏
و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است . اگر این پوست از این‏
مغز جدا باشد ، البته مغز گزند می‏بیند و پوسته خاصیتی ندارد ، باید سوخته‏
و ریخته بشود .
ائمه اطهار همتی که کردند این بود که مواریث معنوی اسلام را حفظ کردند
، حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کردند . اولین کسی که حساب دستگاه‏
خلافت را از اسلام جدا کرد امام حسین بود . قیام امام حسین چنین اثری‏
داشت ، فهمانید که اسلام تقوا و خدا شناسی و فداکاری و گذشت در راه‏
خداست نه آن چیزی که دستگاه خلافت اموی بپا کرده است .
اکنون باید ببینیم مواریث معنوی اسلام چیست و چگونه ائمه اطهار [ آنها
را ] حفظ کردند . قرآن می‏فرماید : « یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم‏
الکتاب و الحکمة ». ایضا می‏فرماید : « لیقوم الناس بالقسط ». ایضا
می‏فرماید : « انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا »
« الی الله باذنه غ. ائمه اطهار اولا امر به معروف و نهی از منکر می‏کردند
. شدیدترین آن قیام حسینی بود . ثانیا به نشر علم می‏پرداختند . نمونه‏اش‏
مکتب امام صادق بود . او شاگردانی نظیر هشام و زراره و جابر بن حیان‏
تحویل داد . همچنین است نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و مباحثات و
احتجاجات همه ائمه خصوصا احتجاجات حضرت رضا ( ع ) . از همه بالاتر
تقوای عملی و زهد و ایثار و احسان به خلق خدا بود ، شب زنده‏دار یها به‏
عبادت و رسیدگی به اموال ضعفا و فقرا بود ، اخلاق فاصله اسلامی از عفو
وجود و تواضع بود . دیدن آنها مردم را به یاد معنویتهای اسلام و پیغمبر
می‏انداخت . موسی بن جعفر در پای کاخ هارون شب زنده‏داریها داشت . امام‏
رضا در مقام ولایتعهد دم از « الرب واحد و الاب واحد و الام واحد و لا
فضیلة الا بالتقوی » می‏زد و با حجام و بواب هم غذا و مأنوس و هم صحبت‏
می‏شد .
فلسفه روحانیت حفظ مواریث معنوی اسلام و مغز در مقابل پوست است .
جدایی روحانیت از سیاست از قبیل جدائی مغز از پوست است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 11:50 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت - رهبری

در ورقه‏های " یادداشت رهبری و مدیریت " بحث خوبی شده در فرق میان‏
نبوت و امامت که اولی رهنمایی است و دومی رهبری و همچنانکه رهنمایی‏
دینی نوعی رهنمایی است که از افق غیب باید رسیده باشد ، یعنی راهنما
باید غیبی باشد رهبری نیز چنین است ، و اینکه پیغمبر اکرم و برخی‏
پیامبران دیگر هم راهنما بوده‏اند و هم رهبر ، و ختم نبوت ختم راهنمایی‏
الهی است نه ختم رهبری الهی .
[ در آن ورقه‏ها آمده است : ] امامت و نبوت دو منصب و دو شأنند و
احیانا قابل تفکیک . بسیاری از پیامبران نبی بوده و رساننده وحی بوده‏اند
ولی امام نبوده‏اند همچنانکه ائمه امامند و نبی نیستند ولی ابراهیم و محمد
صلی الله علیه و آله هم نبی هستند و هم امام : « انی جاعلک للناس اماما
غ .
اکنون می‏گوئیم که نبوت رهنمایی است و امامت ، رهبری وظیفه نبی تبلیغ‏
است : « و ما علی الرسول الا البلاغ »، ولی وظیفه امام اینست که ولایت و
سرپرستی و رهبری کند کسانی را که رهبری او را پذیرفته‏اند .

شیعه همچنانکه نبوت یعنی راهنمایی دینی را من جانب الله می‏داند ،
رهبری دینی را نیز من جانب الله می‏داند ، در این جهت میان راهنمایی و
رهبری تفکیک نمی‏کند . پیامبران بزرگ هم راهنما بوده‏اند و هم رهبر . ختم‏
نبوت ختم رهنمایی الهی و ارائه برنامه و راه است اما ختم رهبری الهی‏
نیست .
فرق راهنمایی و رهبری : در [ کتاب ] " دیباچه‏ای بر رهبری " صفحه 76
می‏گوید : " رهبر به یک تعریف ، کسی است که سبب تسهیل گروه در نیل به‏
هدف رهبری بشود . به عبارت دیگر : وی آسانگر نیل به مقصود است ،
راهنمای دستگیر است ، احیانا تنها راه را نمی‏نماید بلکه وسائل طی آن و
رسیدن به فرجام آن را نیز فراهم می‏آورد " .
حقیقت اینست که میان رهنمایی و رهبری به حسب مورد عموم من وجه است‏
. [ همانطور که گفتیم ] نبوت از نوع رهنمایی و امامت از نوع رهبری است‏
و ایندو موردا عام من وجه می‏باشند . ممکن است کسی فقط راهنما باشد و
رهبر نباشد مانند همه مبلغین درست ما . ( آنانکه تبلیغشان نادرست است‏
که از بحث خارجند ) اینها کناری ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه‏
می‏دهند و می‏گویند تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال . ممکن است بر
عکس کسی رهبر باشد ولی رهنما نباشد . یعنی راهی است آشکار و هدفی است‏
مشخص ولی نیاز به نیرویی است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان‏
بخشد و نیروهای خفته را بیدار و ناشکفته را بسوی سازندگی و ابتکار بسیج‏
دهد . همچنانکه ممکن است یک شخص در آن واحد هم رهبر باشد و هم رهنما .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 11:49 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت - حفظ دین
راجع به اینکه [ امام ] حافظ و مبقی دین است متکلمین زیاد گفته‏اند .
غالبا این حفظ به این صورت فرض می‏شود که مثلا یک ساختمان ابتدا ساخته‏
می‏شود و بعد باید از گزند باد و باران و سایر چیزها محافظت شود . لهذا
به نظر نمی‏رسد که ساختمانی که وسیله یک مؤسس بی‏نظیر بنا شد ضرورتی دارد
که نگهدارنده‏اش در همان حد و قریب به همان حد باشد . مثلا در طول زمان‏
لازم نیست افرادی در سطح آفریننده گنبد مسجد شیخ لطف‏الله و مسجد شاه و
عالی قاپو و کتیبه بایسنقری مسجد گوهر شاد و خطوط میر و بایسنقر و
قرآنهای خطی و سایر شاهکارها وجود داشته باشند .
ولی حقیقت اینست که وقوع خلل در دین به این سادگیها نیست بلکه بنابر
یک اصل روانشناسی و جامعه شناسی یک نهضت و انقلاب همینکه موفق شد و
دشمن از مواجه رودر روی مأیوس گشت ، حرکتش در جبهه دشمن متوقف می‏شود
و دشمن بدون آنکه واقعا تحت تأثیر واقعی نهضت قرار گرفته باشد بلکه‏
صرفا برای

بهره برداری و بر اساس تشخیص سود خود به نهضت می‏پیوندد بدون آنکه به‏
روح و معنی و هدف نهضت ایمان داشته باشد بلکه برای استغلال نهضت آنچنان‏
که مخالفان و مشروطیت ایران به مشروطیت پیوستند و محکمتر سنگ مشروطه‏
را به سینه زدند ، عین الدوله و صدر الاشراف نخست وزیر مشروطه شدند ،
اینها شکل و پوسته و ظاهر و قیافه نهضت را حفظ می‏کنند بلکه آرایش‏
بیشتری می‏دهند اما روح و هسته و باطن و حقیقت آنرا از میان می‏برند و
آنرا از درون پوک و خالی می‏کنند و به تعبیر امیرالمؤمنین : « یکفأ فیه‏
الاسلام کما یکفأ الاناء » . به این ترتیب نهضت را از مسیر خودش منحرف‏
می‏کنند ، قلب ماهیت می‏کنند با حفظ صورت . اکثریت قریب به اتفاق مردم‏
که ظاهر بین و صورت پسندند ، راضی و خشنود و شاکر و دعاگو می‏مانند زیرا
شعارها در حد اعلی محفوظ است هر چند اصول از بین رفته است . اینجاست‏
که نیاز به نوعی رشد و روشن بینی به معنی درون بینی لازم است . جمله :
« و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین‏»
ممکن است ناظر به خود ائمه اطهار باشد و ممکن است که ناظر به علما و
عدولی باشد که همین مراقبت را درباره عقائد مردم نسبت به خود ائمه‏
می‏نمایند . به هر حال مبارزه با " بدعتها " منحصر به این نیست که مثلا
کسی سنت و قانونی علنا به دین بندد و به معنی مشهور ادخال ما لیس من‏
الدین فی الدین نماید . گاهی تدریجا طرز تفکر مردم نسبت به دین آنچنان‏
عوض می‏شود که تفکر اصلی مورد استیحاش مردم قرار می‏گیرد . به هر حال‏
منظور اصلی اینست که همانطور که قرآن فرمود : « الیوم یئس الذین کفروا
من دینکم فلا تخشوهم و اخشون »از خارج دنیای اسلام بر اسلام نباید ترسید ،
از داخل باید ترسید . ترس از داخل هم منحصر به این نیست
که مردم به علل خاص شهوانی و غیره فسق و فجور کنند بلکه از نفاق داخلی ،
از نیروهایی که از مواجهه علنی با اسلام می‏ترسند و ما سک اسلام به چهره‏
می‏زنند و هدفهای پلید خود را زیر سرپوش شعارهای اسلامی آنهم شعارهای غلیظ
و شدید با تهی کردن اسلام از درون و محتوا و ابقاء اندام و پوستها و با
تغییر دادن مسیر و هدف و بالاخره با نوعی تحریف معنوی ( رک به ورقه‏های‏
تحریف ( 1 " [ عملی می‏سازند ، ] از اینها باید ترسید و از فریب خوردن‏
ساده دلان مسلمان از این گروه منافق سنگ اسلام بر سینه زن .



تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 11:48 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امامت و منطق دیالکتیک

یکی از نتایج منطق دیالکتیک اینست که نیاز جامعه را به هدایت و
رهبری نفی می‏کند . حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق‏
اینست که توده را واقف به ناهنجاریها و تضادها و نابرابریها بکند و
تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکی ایجاد
شود و چون حرکت ، جبری است و عبور از تز و آنتی تز به سنتز لا یتخلف‏
است جامعه خود به خود راه خود را طی می‏کند و به تکامل منتهی می‏گردد .
رجوع شود به ورقه " رهبری - امامت - دیالکتیک " و به آنچه ما در
حاشیه " از کجا آغاز کنیم ؟ " صفحه 39 نوشته‏ایم .
[ در ورقه " رهبری - امامت - دیالکتیک " آمده است : ] یکی از
مسائل مهم در باب رهبری و امامت مخصوصا به مفهوم اسلامی امامت اینست‏
که وظیفه به اصطلاح روشنفکر چیست ؟ آیا وظیفه روشنفکر و مسئولیت روشنفکر
فقط منعکس کردن ناهمواریها و ناهنجاریها و بیدار کردن شعور طبقات‏
استثمار شده و وارد کردن

تضاد واقعی طبقاتی در وجدان طبقات محروم و توده است و دیگر جامعه خود
بخود و دیالکتیکی وار حرکت می‏کند ؟ یا نه ، جامعه بیش از هر چیز نیاز
به رهبری و هدایت و امامت دارد . لازمه جبری تضادها تکامل نیست . تکامل‏
بدون هدایت و پیشوایی و رهنمایی و رهبری غیر میسر است . در جزوه " از
کجا آغاز کنیم ؟ " ( 1 ) صفحات آخر بحث مفصلی تحت عنوان مسئولیت و
رسالت روشنفکر طرح کرده است و در صفحه 39 می‏گوید : " مسئولیت روشنفکر
به طور خلاصه انتقال ناهنجاریهای درون جامعه به احساس و خود آگاهی مردم‏
آن جامعه است ، دیگر جامعه خود حرکتش را انجام خواهد داد " البته در
چند سطر بعد جمله‏هایی دارد که ضد این مطلب است ، نیاز جامعه را به‏
هدایت و راهنمایی تأیید می‏کند .
[ و در حاشیه جزوه " از کجا آغاز کنیم ؟ " صفحه 39 استاد شهید با
اشاره به جملات ذکر شده می‏نویسد : ] چنین فرض شده که روشنفکر مسئولیتی‏
از نظر رهبری جامعه ندارد ، تضاد و دیالکتیک خود راه خود را انتخاب‏
می‏کند . وظیفه روشنفکر منعکس کردن تضادهاست و به عبارت دیگر برانگیختن‏
طبقات محروم است علیه طبقات حاکم . و آنچه در چند سطر بعد می‏گوید : "
و تعیین راه حل و ایده‏آلهای مشترک برای جامعه و بخشیدن یک عشق و ایمان‏
مشترک . . " . بر ضد این مطلب است که جامعه خود حرکتش را انجام‏
می‏دهد . لازمه دیالکتیک و مثلث تز و آنتی تز و سنتز و تکامل جبری همان‏
سخن اول است . سخن دوم بر ضد اصول مقبوله است .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:32 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

دنیا از دید علی ( ع )

علی ( ع ) می‏فرماید : دنیا ! تو را طلاق دادم و سه طلاقه هم کردم و رجعتی‏
در این طلاق نیست . « اعز بی عنی » ای دنیا ! از من دور شو ! « فوالله‏
لااذل لک فتستذلینی و لا اسلس لک فتقودینی » ( 2 ) دنیا ! به خدا قسم‏
هرگز تسلیم و رام تو نمی‏شوم که مرا خوار و زبون کنی . علی ( ع ) همیشه در
مقابل دنیا یعنی در مقابل اشیاء ، یک حالت عصیان و تمرد و سرکشی دارد و
هیچ اجازه نمی‏دهد که دنیا در روح او چنگ بیندازد . « و لا اسلس ( 3 )
لک » من مهارم را به دست تو نمی‏دهم که هر کجا که بخواهی بکشی و ببری .
این همان زهد اسلامی و ترک دنیای اسلامی است ، همان آزاد زیستن و خود را
نسبت به نعمتهای دنیا نفروختن است .

باز علی ( ع ) می‏فرماید : " « الدنیا دار ممر لا دار مقر ، و الناس‏
فیها رجلان رجل باع فیها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها » " ( 1
) مردم در بازار دنیا دو دسته هستند : یک دسته خود را می‏فروشند و پول‏
فروختن خودشان را می‏گیرند ، و دسته دوم مردمی هستند که در دنیا خود را
می‏خرند و آزاد می‏کنند .
یک وقت علی ( ع ) درهم و یا دیناری را که مال خودشان بود کف دست‏
گرفت ، قدری به آن نگاه کرد و فرمود : ای پول ! تو تا وقتی که در دست‏
من هستی ، مال من نیستی . درست عکس اینکه ما می‏گوئیم ، ما می‏گوئیم تا
وقتی پول مال من است که در جیب من است و وقتی خرج کردم از دست من‏
رفته است . علی ( ع ) عکس این را فرموده است : تو تا وقتی که در دست‏
من هستی ، مال من نیستی [ چرا ] که تا وقتی در دست من هستی ، باید مال‏
تو باشم و نوکر تو باشم و تو را نگهداری کنم . تو آن وقت مال من هستی که‏
تو را خرج کرده باشم والا تا وقتی که تو را نگه داشته‏ام تو مال من و در
خدمت من نیستی ، من مال تو و در خدمت تو هستم .
علی ( ع ) از جلوی یک قصابی می‏گذشت ( 2 ) . قصاب چشمش به علی ( ع )
که افتاد عرض کرد : امروز گوشتهای خوبی آورده‏ایم ، اگر می‏خواهید بخرید .
حضرت فرمود : پول ندارم . قصاب گفت : من برای پولش صبر می‏کنم . فرمود
: من به شکم [ خود ] می‏گویم صبر
کند ، چرا از تو گوشت بگیرم که تو بخواهی برای پولش صبر کنی ؟ من شکمم‏
را وادار به صبر می‏کنم که این مقدار مقروض و مدیون تو نباشم .




تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 9:30 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

علی ( ع ) در ساعات آخر عمر

شگفت‏انگیزترین دوره‏های زندگی علی ( ع ) در حدود چهل و پنج ساعت است‏
. علی ( ع ) چند دوره زندگی دارد : از تولد تا بعثت پیغمبر ، از بعثت‏
پیغمبر تا هجرت ، از هجرت تا وفات پیغمبر که دوره سوم زندگی علی ( ع )
است و شکل و رنگ دیگری دارد ، از وفات پیغمبر تا خلافت خودش ( آن‏
بیست و پنج سال ) دوره چهارم زندگی علی ( ع ) است و دوره خلافت‏
چهارساله و نیمه‏اش دوره دیگری از زندگی اوست . علی ( ع ) یک دوره‏
دیگری هم دارد که این دوره از زندگی او ، کمتر از دو شبانه روز است و
شگفت انگیزترین دوره‏های زندگی علی ( ع ) است ، یعنی فاصله ضربت خوردن‏
تا وفات . انسان کامل بودن علی ( ع ) اینجا ظاهر می‏شود ، یعنی در لحظاتی‏
که مواجه

با مرگ شده است . ( 1 ) اولین عکس‏العمل علی ( ع ) در مواجهه با مرگ‏
چه بود ؟ ضربت که به فرق مبارکش وارد شد دو جمله از او شنیده شد . یک‏
جمله اینکه : " این مرد را بگیرید " و دیگر اینکه : " « فزت و رب‏
الکعبة » " قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدم ، به شهادت نائل شدم ،
شهادت برای من رستگاری است .
علی ( ع ) را آوردند و در بستر خواباندند . طبیبی به نام اثیربن عمرو
را که از تحصیل کرده های جندی شاپور و عرب بود و در کوفه می‏زیست برای‏
معاینه زخم امیرالمؤمنین آوردند . حضرت را با وسائل آن زمان معاینه کرد
( 2 ) و با این آزمایش فهمید که زهر وارد خون حضرت شده است . لذا [
نسبت به درمان ] اظهار عجز کرد . . . ( 3 ) [ معمولا احوال مریض لاعلاج را
] به خود مریض نمی‏گویند ، به کسان او می‏گویند ، ولی او می‏دانست که علی‏
( ع ) کسی نیست که لازم باشد احوالاتش را به کسان او بگوید . پس عرض‏
کرد : یا امیرالمؤمنین ! اگر وصیتی دارید بفرمائید .
وقتی ام کلثوم سراغ آن لعین ازل و ابد ( ابن‏ملجم ) می‏رود ، شروع به‏
بدگوئی کردن به او می‏کند که پدر من با تو چه کرده بود که چنین کاری کردی‏
؟ بعد به او می‏گوید : امیدوارم که پدرم سلامت خود را باز یابد و روسیاهی‏
برای تو بماند . تا این جمله را ام کلثوم گفت ، ابن ملجم شروع به صحبت‏
کرد و گفت : خاطرت جمع باشد ،
من آن شمشیر را به هزار درهم ( یا دینار ) خریدم و هزار درهم ( یا دینار
) دادم تا مسمومش کردند و من سمی به این شمشیر خورانیده ام که اگر بر سر
همه مردم کوفه هم یکجا وارد می‏شد ، همه را از بین می‏برد . مطمئن باش پدر
تو زنده نمی‏ماند .
شگفتیهای علی ( ع ) و معجزه ( 1 ) های انسانی او در اینجا ظهور می‏کند .
جزء وصایایش می‏گوید با اسیرتان مدارا کنید . و بعد می‏فرماید : « یا بنی‏
عبدالمطلب لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا ، تقولون قتل
امیرالمؤمنین قتل امیرالمؤمنین ، الا لا تقتلن بی الا قاتلی » ( 2 ) اولاد
عبدالمطلب ! نکند وقتی که من از دنیا رفتم ، بین مردم بیفتید و بگوئید
امیرالمؤمنین شهید شد ، فلان کس محرک بود ، فلان کس دخالت داشت و این‏
و آن را متهم کنید ، نمی‏خواهم دنبال این حرفها بروید ، قاتل من یک نفر
است .
به امام حسن ( ع ) فرمود : فرزندم حسن ! بعد از من اختیار او با توست‏
، می‏خواهی آزادش کنی ، آزاد کن و اگر می‏خواهی قصاص کنی ، توجه داشته‏
باش که او به پدر تو فقط یک ضربه زده است ، به او یک ضربه بزن ، اگر
کشته شد ، شد و اگر کشته نشد ، نشد . باز هم سراغ اسیرش را می‏گیرد : آیا
به اسیرتان غذا داده‏اید ؟ آیا به او آب داده‏اید ؟ آیا به او رسیدگی‏
کرده‏اید ؟ کاسه‏ای شیر برای مولا می‏آورند ، مقداری می‏نوشد ، می‏گوید باقی را
به این مرد بدهید تا
بنوشد و گرسنه نماند . رفتارش با دشمن اینگونه است که باعث شده مولوی‏
بگوید :
در شجاعت شیر ربا نیستی
در مروت خود که داند کیستی
اینها مردانگیهای علی ( ع ) است ، انسانیتهای علی ( ع ) است . علی (
ع ) در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخیمتر می‏شود و سموم روی بدن‏
مقدس علی ( ع ) بیشتر اثر می‏گذارد . اصحاب ناراحتند ، گریه می‏کنند ،
ناله می‏کنند ولی می‏بینند لبهای علی خندان و شکفته است ، می‏فرماید : "
« و الله ما فجأنی من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته ، و ما کنت الا
کقارب ورد ، و طالب وجد » " ( 1 ) به خدا قسم آنچه بر من وارد شده‏
است ، چیزی که برای من ناپسند باشد نیست ، ابدا ! شهادت در راه خدا
همیشه آرزوی من بوده و برای من چه از این بهتر که در حال عبادت شهید شوم‏
. « و ما کنت الا کقارب ورد ، و طالب وجد » علی ( ع ) یک مثلی می‏آورد
که عرب با این مثل خیلی آشنا بود و آن این است که عرب در بیابانها و
به طور فصلی زندگی می‏کرد و وقتی در یک جا آب و علف برای حیوانات و
حشمش پیدا می‏شد ، تا وقتی که آب و علف بود در آنجا می‏ماند ، بعد در
جای دیگری آب و علف پیدا می‏کرد و می‏رفت . چون روزها خیلی گرم بود ،
گاهی شبها برای پیدا کردن نقطه‏ای که آب داشته باشد می‏رفتند ، یعنی شبها
دنبال آبگردی بودند ( قارب به چنین کسی می‏گویند ) . حضرت به مردم‏
می‏گوید : ای مردم ! برای کسی که در شب تاریک دنبال آب بگردد و ناگهان‏
آب را پیدا کند ، چه سرور و

شعفی دست می‏دهد ؟ مثل من ، مثل عاشقی است که به معشوق خود رسیده و مثل‏
کسی است که در یک شب ظلمانی آب پیدا کرده باشد .

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم‏
دادند
این بیت همان " « فزت و رب الکعبة » " را می‏گوید : " از غصه‏
نجاتم دادند " یعنی " « فزت و رب الکعبة » " . پرحرارت‏ترین سخنان‏
علی ( ع ) آنهائی است که در همین چهل و پنج ساعت ( تقریبا ) از ایشان‏
صادر شده است . علی ( ع ) اندکی بعد از طلوع فجر روز نوزدهم ضربت خورد
و در نیمه‏های شب بیست و یکم ، روح مقدسش به عالم بالا پرواز کرد .
در لحظات آخر همه دور بستر علی ( ع ) جمع بودند . زهر به بدن مبارکش‏
خیلی اثر کرده بود و گاهی وجود مقدسش از حال می‏رفت و به حال اغما
درمی‏آمد ، ولی همینکه به هوش می‏آمد باز از زبانش در می‏ریخت ، حکمت و
نصیحت و پند و موعظه می‏ریخت . آخرین موعظه علی ( ع ) همان موعظه بسیار
بسیار پرحرارت و پرجوشی است که در بیست ماده بیان کرده است . اول حسن‏
و حسین و بعد بقیه اهل بیتش را مخاطب قرار می‏دهد . حسنم ! حسینم ! همه‏
فرزندانم و همه مردمی که تا دامنه قیامت سخن من به آنها می‏رسد با شما
هستم ! ( یعنی ما و شما هم مخاطب علی ( ع ) هستیم ) . در این کلمات ،
جامعیت اسلام را بیان می‏کند : « الله الله فی الایتام ، الله الله »

²فی القرآن ، الله الله فی جیرانکم ، الله الله فی بیت ربکم ، الله الله‏
فی الصلوش الله الله فی الزکوش » ( 1 ) . . . یک یک بیان می‏کند : خدا
را ، خدا را درباره یتیمان ، خدا را ، خدا را درباره قرآن ، خدا را ، خدا
را درباره همسایه‏هاتان ، خدا را ، خدا را . . . وقتی آن مطالبی را که در
نظر داشت بگوید گفت ، آنها که چشمشان به لبهای علی بود ، دیدند که حال‏
مولا بیشتر منقلب شد و عرقی به پیشانی مقدس علی ( ع ) آمد و دیگر علی (
ع ) توجهش را از مخاطبین سلب کرد . چشمها و گوشها متوجه لبهای علی بود
تا ببینند علی دیگر چه می‏خواهد بگوید . یک وقت دیدند صدای علی ( ع )
بلند شد : « اشهد ان لااله الا الله ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله » .
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم