سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 7:16 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معیار تشخیص خیر

مؤمن در فکر خیر است; نه لذت حسى و سود دنیایى. البته این خیر گاهى لذیذ و نافع و گاهى تلخ و زیانبار است; اگر نسبت‏به حس و طبیعت‏بررسى شود، براى ذائقه و نیز از نظر منافع مادى، لذیذ و سود آور نیست، ولى عقل آن را خیر مى‏داند. از این بالاتر، گاهى برخى از کارها، نه تنها براى ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادى، سودى ندارد، بلکه عقل هم در تشخیص خیر بودن او «راجل‏» و درمانده است; اما وحى که اشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شکوفا و دفینه‏هاى آن را آشکار و شکفته‏تر مى‏کند، به عقل مى‏فهماند که فلان کار خیر است و آنگاه عقل، خیر بودن آن را مى‏فهمد و مى‏پذیرد و دستور انجام آن را به بدن صادر مى‏کند.

در قرآن کریم آمده است که باید معیار کارها، خیر باشد و لذت و سود ظاهرى نباشد و خیر را هم باید وحى بیان کند:

«عسى ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شر لکم‏» (16)

چه بسا شما چیزى را دوست دارید، از این جهت که به ذائقه شما گواراست‏یا به منافع مادى شما لطمه‏اى وارد نمى‏کند، بلکه اثر مثبتى هم نسبت‏به آن دارد; ولى در حقیقت آن چیز به حال شما ضرر دارد و خیر نیست.

از این آیه کریمه، معلوم مى‏شود حقیقت ما را همان جان و فطرت تامین مى‏کند و بدن و منافع بدنى، ابزارى بیش نیست. ضمیر «کم‏» در آیه کریمه براى مخاطب است، در حقیقت همان است که انسانیت انسان را مى‏سازد. از این رو قرآن مى‏فرماید، برخى خیال مى‏کنند که هنگام مرگ، در زمین گم مى‏شوند و به همین جهت مى‏گویند:

«اءذا ضللنا فى الارض ا کانا لفى خلق جدید» (17) .

خدا به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید در جواب آنها بگو:

«یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم‏» (18)

حقیقت‏شما را فرشته مرگ، قبض مى‏کند و چیزى از حقیقت‏شما در زمین گم نمى‏شود.

در اینجا دو نکته استفاده مى‏شود: یکى این که مبناى انتخاب کارها، باید خیر باشد و دیگرى اینکه آن چیز براى حقیقت آدمى جان و فطرت خیر باشد، نه جسم و نیروهاى جسمانى او.

ذات اقدس اله در آیه مورد بحث مى‏فرماید: قتال و جنگ با دشمن براى شما تلخ است، اما خیر شما در آن است. در باره جهاد اکبر هم این معنا صادق است; همان طور که جنگ با دشمن بیرون، دشوار است و نفع و لذت حسى و مادى ندارد، ولى خیر است; زیرا لذت و نفع حقیقى را به همراه دارد; جنگ با دشمن درونى هم چنین است.

درون انسان متشکل از نیروهاى ادراکى یا تحریکى است که همواره انسان را تعقیب مى‏کند. مقام خواهى و برترى طلبى، چنین است. مقام خواهى، لذت زودگذرى را به همراه دارد و خود دشمن دیرپایى در کمین است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درون براى انسان تلخ است; زیرا باید از مقام خواهى تنزل کند و از تکبر بپرهیزد و متواضع شود و ایثار را بر «استئثار» ترجیح دهد; یعنى به جاى این که خود را بر دیگران مقدم بدارد، دیگران را بر خویشتن مقدم سازد. البته این کار، براى فطرت و جان انسان، خیر است، گرچه براى وهم و خیال لذتى ندارد یا شرم آور است.

در مسائل خانوادگى ممکن است کسى با تصمیمى عجولانه، همه اعضا را از خود گله‏مند و اساس خانواده را متلاشى کند; این کار از نظر شهوت یا غضب، لذیذ است، ولى از لحاظ فطرت، لذت‏بخش نیست و در نتیجه نافع و خیر هم نیست.

گاهى انسان «احول‏» و دوبین است و گاهى هم، چون محقق و بینا نیست، سراب را آب مى‏پندارد; در این صورت بصیرى محض لازم است که به انسان بگوید در کجا دوبین و در کجا سراب زده هستى و آب نما را آب تلقى مى‏کنى. ذات اقدس اله خود را به عنوان بصیر محض معرفى کرده است:

«انه بکل شى‏ء بصیر» (19)

بصیر بودن خداوند نکات آموزنده فراوانى را در بر دارد که یکى از آنها دستور حیاست که خدا شما را مى‏بیند.

گذشته از این نکته تربیتى، مطلب اخلاقى دیگرى را هم به ما یاد مى‏دهد که گاهى انسان نابیناست و اصلا نمى‏بیند و تفریط در دید دارد. گاهى افراط در دید دارد که دوگونه است: گاهى یکى را دو و گاهى هیچ را چیز مى‏بیند.

کسى که از نظر دید کور باشد، نیازمند به بصیر است تا او را راهنمایى کند و اگر بینا باشد، ولى بینش او معتدل نباشد، احول و دو بین باشد یا سراب را آب پندارد، نیز نیازمند به بصیر حاذق است تا او را معالجه و هدایت کند. از نظر مسائل اخلاقى خیلى چیزهاست که انسان در مورد آنها بصیرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود یا کور یا احول یا سراب زده است و نیازمند به راهنماى بصیرى است.

برخى اصلا در تشخیص راه نابینایند. از این رو، قرآن کریم مى‏فرماید:

«لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور» (20)

که اینها گرفتار تفریط در دید راه هستند و برخى دیگر، احول و تندرو هستند و در کنار راه اصلى، راه دیگر را هم مى‏بینند و بعضى هم سراب زده‏اند، چیزى را که راه نیست راه مى‏پندارند.

در هر سه حال، انسان نیازمند به خداى بصیر و درون بین و برون بین است. هم گناه چشم و هم گناه دل را مى‏بیند:

«یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور» (21)

آنچه را چشم یا دل خیانت مى‏کند، خدا مى‏بیند. چون بصیر و علیم مطلق است. بنابر این بشر در تشخیص خیر که مبناى کار در تهذیب روح و اخلاق است، نیازمند به وحى است.




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 7:15 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

عقل، شاگرد وحى

اگر عقل را شاگرد خوبى براى وحى بدانید، عقل به شما دستور مى‏دهد که هرگز در سیر و سلوک مدارج عرفانى توقف نکنید. در این فکر نباشید که فقط به جهنم نروید و نسوزید یا فقط به بهشت‏بروید; زیرا اینها درجه ضعیفى از همت‏بوده و لازم است، ولى کافى نیست; بلکه در این فکر باشید که حیات ابد تهیه کنید و «عند الله‏» باشید و هماره مرزوق حق بوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگى کنید.

قرآن کریم فضایل فراوانى را براى شهدا یاد مى‏کند:

«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم‏» (22)

کسى که در راه دین کشته مى‏شود، زنده است و از رزق خاص عنداللهى بر خوردار است و از فضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهیان راه حق با خبر است و خوشحال مى‏شود و مژده دریافت مى‏کند.

فضایل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اکبر، مهمتر از جهاد اصغر است، همه فضایل پنجگانه به نحو کمال، براى مجاهد در جهاد اکبر حاصل است. کسى که در جهاد اکبر پیروز شد به خدا نزدیکتر است و از رزق خاص برتر یا رزق اخصى استفاده مى‏کند و شادمانتر از شهید است و از حال کسانى که ادامه راه او را در سر مى‏پرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت مى‏برد و نشاط و بشارت دریافت مى‏کند.

کسانى که در جهاد اکبر فاتح و پیروز شده‏اند، از احوال سائران و سالکان کوى حق باخبرند و از این که در سایه رفتار صحیح آنها عده‏اى هم مشغول سیر و سلوک هستند، لذت مى‏برند; مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سید ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوان الله علیهم اجمعین) که کوى تهذیب نفس را پیموده و در جبهه جهاد اکبر فاتح و پیروز شده‏اند، هم اکنون مى‏دانند که در بین علما یا اقشار مردم، چه گروهى راه آنها را ادامه مى‏دهند، ولى براى اینکه انسان در آن راه در جهاد اکبر نلغزد، باید کاملا شاگرد وحى باشد.

امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه):

«ما زاد خضوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق‏» (26) :

اگر خشوع بدن کسى بیش از خشوع قلب وى باشد، این در نزد ما نفاق محسوب مى‏شود. انسان موظف است در پیشگاه خدا، به ویژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع و ادب و ترس در تمام بدن او ظهور کند، ولى این ترس باید از دل نشات بگیرد. وقتى ترس از دل، نشات بگیرد و خشیت قلب مایه خشوع جسم شود، در این صورت خضوع قلب یا بیشتر از خضوع جسم یا دست کم، مساوى با آن است و هرگز کمتر از خشوع بدن نخواهد بود. زیرا منشا خضوع بدن، خشوع دل است چگونه مى‏شود، منشا کمتر از ناشى‏ء باشد؟ ولى وقتى خشوع تن از جان نشات نگیرد، قهرا ممکن است‏خشوع و خضوع بدن، بیش از خشوع قلب باشد.

شخصى که خشوع بدن او بیش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشت راه مى‏یابد، اما او شاگرد ضعیفى براى اهل بیت (علیهم‏السلام) است و عقلش را آن طور که باید به وحى نسپرده است. البته ممکن است دیگران این را خلوص بپندارند، ولى این کار نزد اهل بیت (علیهم السلام) نفاق است; زیرا آنان خالص محض هستند و در بارگاه خلوص محض، جا براى دیدن غیر نیست و اصولا دو رنگى با خلوص هماهنگ نیست. انسان باید، مدتها «مخلص‏» به کسر باشد تا «مخلص‏» به فتح گردد.




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 7:14 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

مخلص و مخلص

قرآن کریم، مخلصین را در یک جا و مخلصین را در جاى دیگر یاد مى‏کند و مى‏فرماید: «وما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین‏» (27) گاهى انسان براى رضاى خدا نماز مى‏خواند و روزه و اعمال عبادى دیگر را انجام مى‏دهد و چیزى منظور او نیست; ولى گاهى حتى خود را هم نمى‏بیند و همه شئون حیاتى خود را براى خدا مى‏خواهد که صورت اولى «اخلاص العبادة لله‏» و دومى «اخلاص النفس لله‏» است. اگر مراحل اخلاص عبادت براى خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس براى خدا هم پایان رسد، آنگاه خدا در بین این مخلصین عده‏اى را مخلص مى‏کند (28) .

مخلصین سه وصف دارند که مهمترین آن این است که فقط آنان مى‏توانند خدا را وصف کنند; چنانکه قرآن کریم مى‏فرماید:

«سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین‏» (29) .

این معنا، بسیار بالاتر از آن است که:

«لا یحصی نعمائه العادون و لا یؤدی حقه المجتهدون‏» (30)

و مربوط به مقام شکر و فعل است; چون مقام وصف، مقام دیگرى است. بنابراین، باید مخلصین به جایى رسیده باشند که مجارى ادراکى آنان با نور حق، تامین شده باشد:

«کنت‏سمعه... و بصره... و لسانه‏» (31) .

از این رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق مى‏گویند و تماشا مى‏کنند و مى‏شنوند و لذا در وصف او ماذون هستند.

حاصل آنکه: گاهى انسان ظاهرا مسلمان و باطنا کافر است که

«هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان‏» (32)

یا

«و اذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤون‏» (33)

این قسم منافق، خارج از بحث است، اما حدیث معروف که مى‏گوید:

«اگر ظاهر کسى، بهتر از باطنش باشد، او پیش ما منافق است‏» (34)

در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه که اکثر مؤمنان مشرکند:

«ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون‏» (35)

اکثر آنان نیز منافقند و مى‏توان گفت:

«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم منافقون‏»!

گاهى شخصى، مسلمان و ارادتمند به اهل بیت طهارت (علیهم السلام) است و در مراسم سوگ و ماتم آنان نیز حضور دارد، به وظیفه‏اش هم عمل مى‏کند، واجبها را انجام مى‏دهد و محرمات را ترک مى‏کند و در یک کلام، در مسیر دین است، اما ظاهرش بهتر از باطن اوست. این رویه یک نوع نفاق مرموزى است که در درون او وجود دارد، چنین انسانى به مخلصین نمى‏رسد، چه رسد به مخلصین.




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 7:13 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نظام اسلامى در سایه اخلاق

در نظام اسلامى، همان طور که در صیانت و اخلاق اسلامى معیار، نان و گوشت و ... نیست‏بلکه فضایل اخلاقى است، در جذب و جلب اعتماد مردم هم معیار، مسائل اخلاقى است.

در یکى از بیانات امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است:

«قلوب الرعیة خزائن راعیها فما اودع فیها او زرع فیها من خیر او شر وجدها» (5)

مسئولین در نظام اسلامى با دلهاى مردم، سر و کار دارند و دلهاى آنان مزرعه مسئولین است. هر کسى در هر مزرعه‏اى هرچه کشت، درو مى‏کند. مردم سختیها را تحمل مى‏کنند ولى ظلم، رشوه و بداخلاقى را تحمل نمى‏کنند.

حضرت على (علیه السلام) مى‏فرماید:

«یستدل على ادبار الدول باربعة‏»

یعنى اگر انسان خواست‏ببیند نظامى مى‏ماند یا سقوط مى‏کند، چهار معیار را باید بررسى کند: اگر خداى ناکرده این چهار چیز در نظامى وجود داشت، آن نظام سقوط مى‏کند و اگر نبود، براى همیشه مى‏ماند. این چهار معیار، عبارتند از:

«تضییع الاصول، و التمسک بالغرور، و تاخیر الافاضل و تقدیم الاراذل‏» (6)

یعنى، اگر اصول ارزشى واخلاقى ضایع گردد، ظلم جایگزین عدل و خیانت، جایگزین امانت و انسان، مغرور شود; افراد حزب اللهى، امین، لایق و با تجربه، منزوى گردند و اشخاص رذل، بدسابقه، بد اخلاق و سست اعتقاد مصدر کار قرار گیرند، در آن صورت مى‏توان نتیجه گرفت که سقوط مى‏کند.

حال براى اصلاح و حفظ نظام اسلامى خود باید خودمان را اصلاح و حفظ کنیم، به طورى که مسائل ارزشى در تدوین و تهیه برنامه‏ها کاملا ملحوظ گردد و رعایت‏حقوق مجریان فاضل و تقدیم آنان در مقام اجرا بر دیگران، محفوظ باشد.




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 7:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

صالح ترین کارها

انسانهاى کاملى که خلق آنها قرآن است، اشتغال به تهذیب نفس را صالح‏ترین کارها مى‏دانند.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرمایند:

«الاشتغال بتهذیب النفس اصلح‏» (8)

صرف عمر در تهذیب روح، صالحترین کارهاست.

البته این، بدان معنا نیست که انسان از هر کارى دست‏بردارد و به تهذیب روح بپردازد; بلکه به این معناست که در هر کارى به فکر نزاهت روح باشد و اصولا بیکارى مایه «وهن‏» است. انسان بیکار، ناچار است «کل‏» بر دیگران باشد و همین، مایه فرومایگى روح است و روح فرومایه هرگز فرزانه و مهذب نخواهد شد و نمى‏تواند بر جامعه‏اى ریاست کند، چون در سیاست درون وامانده و در نبرد داخلى درمانده است.




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 7:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حیا، نشانه عقل

نیز گفته‏اند: بیازمایید اگر شخصى در برابر کار بد خجالت مى‏کشد، بدانید نبوغى دارد. چون حیا با عقل هماهنگ است. از حیاى او مى‏فهمیم که مى‏تواند عاقل خوبى باشد.

همان گونه که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که جبرئیل بر حضرت آدم (علیه السلام) نازل شد و او را میان عقل، حیا و دین مخیر کرد، آن حضرت عقل را برگزید; دین و حیا گفتند ما ماموریم هر جا که عقل هست ما هم باشیم (7) .

گاهى انسان احساس تنهایى مى‏کند چون با کسى نیست در این حال از ارتکاب گناه پروایى ندارد; زیرا کسى او را نمى‏بیند تا خجالت‏بکشد ولى بررسى مى‏کند و مى‏بیند که در حقیقت تنها نیست،

«کرام کاتبین‏»

فرشتگان، انبیا و اولیا و از همه بالاتر، ذات اقدس اله بر همگان آگاه است، آنگاه خجالت مى‏کشد; و اگر انسان در مشهد، مرئى و منظر این همه ذوات نورانى باشد و احساس شرم نکند، معلوم مى‏شود یا وجود آنها را باور نکرده و یا باور را جدى نگرفته است; اما اگر انسان این راهها را طى کند، بر هواى خود امیر است; وقتى بر هواى خود امیر بود، سیاستمدار خوبى در حوزه نفس خود است و وقتى در حوزه نفس خود سیاستمدار خوبى بود، مى‏تواند امیر، فرمانروا و سیاستمدار دیگران نیز باشد و جامعه اسلامى را جامعه برین عقلى کند و به دست صاحب اصلیش ولى عصر امام زمان (ارواحنا فداه) بسپارد.




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 8:0 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شاگرد نماز

مرحوم بوعلى در زندگینامه خود مى‏گوید: من شاگرد نمازم; زیرا هر وقت مشکل عملى براى من پیش مى‏آمد وضو مى‏گرفتم و به جامع شهر (مسجد جامع) مى‏رفتم و در آن‏جا دو رکعت نماز مى‏خواندم و حل مشکلم را از خدا مى‏خواستم و حل مى‏شد! (9) .

از بهمنیار نیز نقل شده است که گفت: روزى ابن سینا براى تدریس آمد. در همان ابتدا براى وى معلوم شد که ما درس دیروز را نفهمیده‏ایم. استاد ماهر از چهره و نگاه شاگرد، مى‏فهمد که او مطلب قبلى را فهمیده یا نفهمیده است. و چون برایش معلوم شد که ما شب گذشته را به مجلس انس گذرانده‏ایم و مطالعه‏اى نکرده‏ایم. متاثر شده اشک از چشمان شریفش جارى شد و به عنوان نصیحت، به ما گفت: طناب‏بازهاى شهر مى‏کوشند تا در رشته خود، متخصص شوند; چرا شما در علوم الهى این شوق را ندارید؟ پس از پایان درس، موقع نماز فرا رسید و شاگردان نماز جماعت را به امامت‏شیخ رئیس خواندند. واظبت‏بر نماز جماعت، نماز اول وقت و اینکه اگر انسان مشکلى داشت، نماز را به عنوان حلال مشکل خود تلقى کند، انسان را به کمال مى‏رساند و اگر به مقام شیخ رئیس نرسد، از سالکان این کوى مى‏گرداند.

مرحوم شیخ رئیس در رساله عهد خود مى‏افزاید: «و المسموعات...» در مورد آهنگ و موسیقى و شنیدنیها، تعهد مى‏سپارم که از آنچه در پرورش روح، مؤثر است استفاده کنم (10) ; ابن سینا در مبحث «مقامات عارفین‏» در «نمط نهم‏» کتاب «اشارات‏» به «نغمه رخیمه‏» (11) اشاره کرده‏اند که سالک، احتیاج به حسن صوت دارد (12) ; اما اگر نامحرمى صداى نامحرم دیگر را بشنود، انسان را از اوج ماوراى طبیعت‏به حضیض طبیعت، تنزل مى‏دهد، و آهنگى که انسان را فرشته منش نکند، از تعهدات افرادى مانند بوعلى، دور است. حسن صوتى که خواندن قرآن با آن توصیه شده، یا نغمه رخیمه‏اى که گفته‏اند سالک، به آن نیازمند است، صوتى است که نه در آن از نظر محتوا لهو و لعب باشد و نه آهنگش جنبه طبیعى را تقویت کند; بلکه نغمه‏اى است که جنبه ماوراى طبیعى داشته باشد.

این مطلب را حکماى دیگر مانند شیخ اشراق نیز در نوشته‏هایشان دارند. این حکیمان و عالمان اخلاق، در باره مشروبات و مسموعات براى خود برنامه‏اى ذکر کرده‏اند. اینها کسانى بودند که سعى کردند آن «دفائن عقول‏» را در سایه تعلیم کتاب و عترت، شکوفا کنند و از این رو از مرز حلال نگذشته‏اند.

ابن سینا همان طور که در باره معاد مى‏گوید: معاد روحانى را عقل مى‏فهمد; ولى معاد جسمانى را شریعت‏خاتم انبیا صلى الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بى نیاز کرده است. در رساله عهد، در باره جزییات مسائل مى‏گوید: این جزییات را باید ریعت‏بگوید و عقل، پیرو محض است. نتیجه این که خطوط کلى را هم شرع مى‏گوید و هم عقل مى‏فهمد; ولى هیچ راهى براى تشخیص مسائل جزیى جز شرع وجود ندارد; مسائلى مانند جزییات نماز، روز، زکات و حج، هرگز در عقل راه ندارد. البته عقل مى‏فهمد که بسیارى از احکام را نمى‏فهمد و سیره شرع را امضا مى‏کند و در پیشگاه آن خاضع است و از این‏جا روشن مى‏شود که عقل در برابر نقل است نه در برابر شرع; زیرا خود عقل نیز در محدوده منابع غنى و قوى شرع است و هرگز مقابل آن نیست.




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 7:59 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

عهد عملى مرحوم بوعلى

رساله «عهد» شیخ رئیس گرچه در زمینه عهد است ولى بخش مهمى از آن، بحثهاى اخلاقى یعنى ارائه راههاى اخلاقى و فنى است. رساله عهد دیگرى نیز از شیخ‏رئیس در حاشیه «شرح الهدایة الاثیریه‏» صدرالمتالهین (4) آمده است که عهد عملى است. اولین ماده این رساله دوم که در حقیقت، رساله عملیه است این است: «عهد کردم که عالمى از عوالم عقلى بشوم‏». چون حکیمان در تعریف حکمت گفته‏اند: «صیرورة النفس عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی‏» (5) بوعلى نیزمى‏گوید عهد کردم که در تحقیق معارف، سخنى را بدون برهان نپذیرم; چون انسان تا حکیم نباشد، تخلقى هم ندارد; زیرا هر گونه گرایشى مسبوق به بینش و معرفت است.

بوعلى سپس مى‏گوید. براى این که نفسم بر بدنم مسلط باشد، باید این گونه فضایل را انجام بدهم تا نوبت‏به جزئیات زندگیم برسد. کسانى که راه اخلاق را طى کرده‏اند، از اولین دستور العملهاى آنها کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن، تنها بودن، ذکر دائم داشتن است:

صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکرى به دوام

ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

مواظبت‏بر این امور، خامهاى جهان را پخته مى‏کند. عصاره این مطالب پنج‏گانه در مواد عهد نامه بوعلى آمده است. او در رساله خود مى‏گوید: «عهد بر این است که انسان متعهد لب به مشروب نزند»: «لا تلهیا ولا تشفیا و لا تقویا» (6) نه براى میگسارى، نه براى تقویت و نه براى شفا یابى. این جمله ناظر به آن است که:

«لیس فی حرام شفاء» (7) .


معجزه برخاسته از حوزه

ابن سینا طبیب معروفى بود. روزى که در اروپا سخنى از پزشکى نبود، بوعلى از حوزه‏هاى علمى برخاست و طبیبانه کتابهاى مهم طب را نوشت. بهمنیار، که از شاگردان ابن سیناست در کتاب خود «تحصیل‏» از هیچ کس حتى از بوعلى نام نمى‏برد; ولى مى‏گوید صاحب این رشته (بوعلى) در زمانى زندگى مى‏کرد که در آن، حوزه علمیه، کتابخانه رسمى نبود و اساتید فن نبودند و اگر صاحب این صناعت در حوزه علمیه‏اى رشد مى‏کرد که اساتید و معلمینى او راتربیت مى‏کردند و کتابخانه‏هاى فراوانى در اختیار مى‏داشت که از مطالعه آنها طرفى مى‏بست، باز وجودش معجزه بود; ولى او بدون استاد و حوزه و کتابخانه به این اوج عظیم علمى و فنى، بار یافته است. البته در هر هزار سال یا بیشتر چنین انسانهایى ظهور مى‏کنند (8) .




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 7:57 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

 ابن سینا و اخلاق

جناب ابن سینا در علم اخلاق کتابهایى نگاشت. او بسیار مؤدب و بزرگوار بود و آثار عظمت و ادب در نوع نوشتارهاى او کاملا به چشم مى‏خورد. از همین رو عارف نامدار «ابو سعید ابوالخیر» از او مى‏خواهد تا رساله‏اى در زمینه تهذیب و تزکیه نفس، براى وى بنگارد. مرحوم بوعلى نیز رساله سودمند کوتاهى براى جناب ابوسعید ابوالخیر مى‏نگارد.

مرحوم شیخ رئیس رساله‏هاى فراوانى در بحث اخلاق دارد چنانکه رساله‏هاى متعددى در مسئله «عهد» دارد و اخلاق نویسى غیر از تعهد اخلاقى است. تعهد اخلاقى هم ابتدا، از عهد با خدا شروع مى‏شود. قرآن کریم هم به ما آیین عهد با خدا را مى‏آموزد:

«لقد کانوا عاهدوا الله من قبل‏»

که

«لا یولون الادبار» (1)

و خدا هم با ما تعهد مى‏کند که:

«ا لم اعهد الیکم یا بنى ادم ان لا تعبدوا الشیطان‏» (2) .

این عهد عبد و مولا را قرآن و عترت امضا کرده‏اند; یعنى خدا آن قدر به ما نزدیک است که ما مى‏توانیم با او عهد ببندیم:

«هو معکم این ما کنتم‏» (3) .

کسانى که سعى مى‏کنند به آنچه فراگرفته‏اند عمل کنند و علم را براى گفتن، شنیدن، نوشتن و تدریس نپندارند و اولین بهره‏اى که از نوشته‏ها و خوانده‏هاى خود مى‏برند تعهد دینى و تخلق اخلاقى باشد، در حقیقت‏با خدا عهد مى‏بندند، قرار داد خاصى بین خود و مولا امضا مى‏کنند و مرحوم شیخ رئیس از کسانى بود که رساله‏هایى در عهد نوشته است.




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 7:55 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

اسراف در نفس

اسراف هم در مورد نعمتهاى بیرونى مطرح است و هم درباره نعمتهاى درونى; مثلا، اولین لحظه‏اى که ارتکاب گناه در فکر انسان خطور کند، قبل از ارتکاب، اسراف در نفسش پیدا مى‏شود; یعنى، او این پدیده فکرى و علمى و نیز این پدیده عملى یعنى عزم و اراده را بیجا مصرف مى‏کند.

خداوند مى‏فرماید: وقتى شما به جان خودتان اسراف کرده‏اید، نا امید نباشید. چون درهاى رحمت، همواره باز است. سپس مى‏فرماید:

«و انیبوا الى ربکم و اسلموا له‏» (29)

و این انابه و تسلیم شدن، تغییرى در صحنه نفس است. پس اول، اسراف بر نفس است‏برخى نفس غیر مسرف را مسرف و آنگاه نفس مسرف و مترف را منیب، تائب و مطیع مى‏کنند و این، تحول دو جانبه در نفس است.

بسیارى از آیات نشانه آن است که این تغییر، سخت و یا آسان است; چنان که‏طى راه سخت و یا آسان است; یعنى این دو مطلب با هم ارتباط دارند: یکى این‏که اصل تغییر، گاهى سخت و گاهى آسان است; مطلب دیگر این که طى راه،گاهى سخت و گاهى آسان است و منشا این سختى و یا آسانى، این است که‏اگر وصفى به صورت «ملکه‏» در دل رسوخ کرده باشد، تغییرش سخت ولى ادامه راه مناسب با آن، سهل است که به این ترتیب، هر دو مطلب به رسوخ وصفى نفسانى وابسته است; به این معنا، که در اوایل امر، همان طور که فراگیرى علم، ثابت و آسان است و مى‏فهمند، فراگیرى مسائل اخلاقى مثل متخلق کردن کودکان هم سهل است. چون مسائل اخلاقى هم با فطرت اینها سازگار است و هم ضد اخلاق و ارزش در جان اینها جایى پیدا نکرده است; ولى اگر اخلاقى نفسانى در دراز مدت به صورت ملکه در آمده باشد طى راه مناسب با آن ملکه، آسان ولى تغییر آن سخت است، این دو مطلب را قرآن کریم در دو بخش از آیات، روشن کرده است:


عاقبت مؤمن و کافر

در این مورد مى‏فرماید:

«فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنیسره للیسرى و اما من بخل و استغنى و کذب بالحسنى فسنیسره للعسرى‏» (30)

یعنى، عاقبت انسان، «یسر» یا «عسر» یعنى سهل یا سخت است: پایان کار مؤمنین، سهل است. براى آنان مرگ، برزخ، قیامت و حساب سهل و آسان است; یعنى، آنان با حساب یسیر و آسان، محاسبه مى‏شوند;

«فسوف یحاسب حسابا یسیرا» (31) .

ولى براى کسانى که به بیراهه مى‏روند، مرگ، برزخ و اصل صحنه قیامت، دشوار است و در جهنم هم دشوارى دارند:

«فذلک یومئذ یوم عسیر على الکافرین غیر یسیر» (32)

البته وصف غیر یسیر «تاکیدى‏» است; یعنى، آسان نیست و قهرا براى مؤمنین «یسیر غیر عسیر» یعنى آسان است و سخت نیست.

مى‏فرماید: اگر کسى اولا اهل تصدیق باشد; معارف، حقایق و عقاید دینى را به خوبى تصدیق کند و ثانیا اهل جود و بخشش، اعطا، احسان و ایثار و در همه این کارها با تقوا و پرهیزکار باشد و از گناه و تمرد در برابر حق، پروا داشته باشد«فسنیسره للیسرى‏»یعنى، «للعاقبة، للخصلة، للطریقه الیسرى‏»: ما او را در پیمودن راه آسان موفق مى‏کنیم و او به آسانى این راه را مى‏پیماید; اما اگر کسى اهل تصدیق و باور نباشد، بلکه معارف دین را تکذیب کند و افزون بر آن اهل احسان، ایثار و جود نباشد; بلکه اهل بخل باشد و حقوق مالى خود را تادیه نکند و مستکبرانه و مستغنیانه خود را بى نیاز ببیند،«فسنیسره للعسرى‏»ما راه او را براى انجام رذایل، معاصى و سیئات اخلاقى که عاقبت کارش تلخ است، آسان و سهل قرار مى‏دهیم، او به آسانى و بدون هراس و پروا دست‏به گناه دراز مى‏کند، به آسانى دروغ مى‏گوید و این کیفر الهى است که دامنگیر او مى‏شود. پس اگر براى کسى صفتى ملکه شود و به صورت خلق در آید، کارهاى مناسب با این خلق را به آسانى انجام مى‏دهد و اگر بخواهد تغییر بدهد، گرچه ممکن باشد ولى دشوار است.


رابطه ملکه شدن با قساوت قلب

خداى سبحان در سوره «حدید» مى‏فرماید:

«ا لم یان للذین امنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون‏» (33)

این آیه شریفه در باره مؤمنین است داستان «فضیل عیاض‏» را هم در همین زمینه نقل مى‏کنند; یعنى، آیا وقت آن نرسیده تا قلب آنان که راه ضعیفى از ایمان را پیموده‏اند خاشع شود و به نام خدا بتپد و بلرزد؟ اگر آنان در پیشگاه خدا خاضع وخاشع باشند، به استناد:

«هو معکم این ما کنتم‏» (34)

همیشه خاضع و خاشعند و چون همیشه خاشع و خاضعند، غیر خدا هرچه هست در پیشگاه آنان کوچک است.

ازاین گذشته، آینده انسان، روشن نیست و همیشه گذشته بیش از آینده است، اگر کسى بداند که چند سال بعد زنده است، حساب دیگرى دارد; اما هیچ کس عمر خود را نمى‏داند:

«و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت‏» (35) :

انسان نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد و نمى‏داند فردا چه چیز کسب مى‏کند.

اینکه گفته مى‏شود: «چو فردا برآید بلند آفتاب‏» سخنى است در حد امید، و گرنه هیچ کس نمى‏داند که فردا چکاره است. پس هر کسى وقتى عمر خود را تحلیل مى‏کند، مى‏بیند گذشته‏اش بیش از آینده اوست و مى‏گوید من الان بیست‏سال را گذرانده‏ام; اما معلوم نیست‏بیست دقیقه دیگر هم زنده بمانم و اگر کسى عمر درازى را پشت‏سر گذاشته باشد، به صورت روشنى مى‏تواند این سخن را بگوید.

از این رو آیه سوره مبارکه «حدید» همواره زنده و تازه است. در حالى که عده‏اى همواره به یاد حقند، ذات اقدس اله در مورد عده‏اى دیگر مى‏فرماید: هنوز وقت آن نرسیده است که انسان بگوید بس است و برگردد وقلبش در برابر خدا خاضع و خاشع شود؟ یعنى در برابر همه آنچه که خدا نازل کرده است، اعم از قرآن و حدیث قدسى و روایاتى که به اهل بیت طهارت و عصمت الهام شده و آنچه که بر انبیا و اولیاى سلف (علیهم السلام) نازل شده است‏خاضع و خاشع باشد. از این رو مى‏فرماید: خاشع شوید و گرنه مثل کسانى خواهید شد که اگر وصفى نفسانى براى آنها در دراز مدت به صورت خلق و ملکه نفسانى در آید قلب اینها قسى مى‏شود; وقتى قلب، قسى شود تغییر آن سخت است.


احیاى زمین و زمینه مرده

تغییر اخلاق حتى براى آنها که قلبشان قسى است ممکن است:

«اعلموا ان الله یحى الارض بعد موتها» (36)

بدانید که خدا زمین و نیز زمینه مرده را زنده مى‏کند که یکى از مصادیق بارز این آیه مبارکه، مسئله ظهور ولى عصر (ارواحنا فداه) است که به عنوان تفسیر روایى در ذیل همین آیه آمده است که جامعه مرده را خداوند به وسیله ظهور کسى که مظهر قسط و عدل خداوند است زنده مى‏کند; یعنى، آنها که بر اثر طولانى شدن اوصاف نفسانى، قلبشان قسى شده نیز ناامید نباشند; زیرا چنان که خدا زمین مرده را با باران رحمت، دوباره زنده مى‏کند زمینه مرده را هم، زنده مى‏کند. و ولى عصر(ارواحنا فداه) هم،

«یملاها قسطا و عدلا کما ملئت ظلما وجورا» (37) .