به نام خدا
معیار تشخیص خیر
مؤمن در فکر خیر است; نه لذت حسى و سود دنیایى. البته این خیر گاهى لذیذ و نافع و گاهى تلخ و زیانبار است; اگر نسبتبه حس و طبیعتبررسى شود، براى ذائقه و نیز از نظر منافع مادى، لذیذ و سود آور نیست، ولى عقل آن را خیر مىداند. از این بالاتر، گاهى برخى از کارها، نه تنها براى ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادى، سودى ندارد، بلکه عقل هم در تشخیص خیر بودن او «راجل» و درمانده است; اما وحى که اشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شکوفا و دفینههاى آن را آشکار و شکفتهتر مىکند، به عقل مىفهماند که فلان کار خیر است و آنگاه عقل، خیر بودن آن را مىفهمد و مىپذیرد و دستور انجام آن را به بدن صادر مىکند.
در قرآن کریم آمده است که باید معیار کارها، خیر باشد و لذت و سود ظاهرى نباشد و خیر را هم باید وحى بیان کند:
«عسى ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شر لکم» (16)
چه بسا شما چیزى را دوست دارید، از این جهت که به ذائقه شما گواراستیا به منافع مادى شما لطمهاى وارد نمىکند، بلکه اثر مثبتى هم نسبتبه آن دارد; ولى در حقیقت آن چیز به حال شما ضرر دارد و خیر نیست.
از این آیه کریمه، معلوم مىشود حقیقت ما را همان جان و فطرت تامین مىکند و بدن و منافع بدنى، ابزارى بیش نیست. ضمیر «کم» در آیه کریمه براى مخاطب است، در حقیقت همان است که انسانیت انسان را مىسازد. از این رو قرآن مىفرماید، برخى خیال مىکنند که هنگام مرگ، در زمین گم مىشوند و به همین جهت مىگویند:
«اءذا ضللنا فى الارض ا کانا لفى خلق جدید» (17) .
خدا به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید در جواب آنها بگو:
«یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم» (18)
حقیقتشما را فرشته مرگ، قبض مىکند و چیزى از حقیقتشما در زمین گم نمىشود.
در اینجا دو نکته استفاده مىشود: یکى این که مبناى انتخاب کارها، باید خیر باشد و دیگرى اینکه آن چیز براى حقیقت آدمى جان و فطرت خیر باشد، نه جسم و نیروهاى جسمانى او.
ذات اقدس اله در آیه مورد بحث مىفرماید: قتال و جنگ با دشمن براى شما تلخ است، اما خیر شما در آن است. در باره جهاد اکبر هم این معنا صادق است; همان طور که جنگ با دشمن بیرون، دشوار است و نفع و لذت حسى و مادى ندارد، ولى خیر است; زیرا لذت و نفع حقیقى را به همراه دارد; جنگ با دشمن درونى هم چنین است.
درون انسان متشکل از نیروهاى ادراکى یا تحریکى است که همواره انسان را تعقیب مىکند. مقام خواهى و برترى طلبى، چنین است. مقام خواهى، لذت زودگذرى را به همراه دارد و خود دشمن دیرپایى در کمین است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درون براى انسان تلخ است; زیرا باید از مقام خواهى تنزل کند و از تکبر بپرهیزد و متواضع شود و ایثار را بر «استئثار» ترجیح دهد; یعنى به جاى این که خود را بر دیگران مقدم بدارد، دیگران را بر خویشتن مقدم سازد. البته این کار، براى فطرت و جان انسان، خیر است، گرچه براى وهم و خیال لذتى ندارد یا شرم آور است.
در مسائل خانوادگى ممکن است کسى با تصمیمى عجولانه، همه اعضا را از خود گلهمند و اساس خانواده را متلاشى کند; این کار از نظر شهوت یا غضب، لذیذ است، ولى از لحاظ فطرت، لذتبخش نیست و در نتیجه نافع و خیر هم نیست.
گاهى انسان «احول» و دوبین است و گاهى هم، چون محقق و بینا نیست، سراب را آب مىپندارد; در این صورت بصیرى محض لازم است که به انسان بگوید در کجا دوبین و در کجا سراب زده هستى و آب نما را آب تلقى مىکنى. ذات اقدس اله خود را به عنوان بصیر محض معرفى کرده است:
«انه بکل شىء بصیر» (19)
بصیر بودن خداوند نکات آموزنده فراوانى را در بر دارد که یکى از آنها دستور حیاست که خدا شما را مىبیند.
گذشته از این نکته تربیتى، مطلب اخلاقى دیگرى را هم به ما یاد مىدهد که گاهى انسان نابیناست و اصلا نمىبیند و تفریط در دید دارد. گاهى افراط در دید دارد که دوگونه است: گاهى یکى را دو و گاهى هیچ را چیز مىبیند.
کسى که از نظر دید کور باشد، نیازمند به بصیر است تا او را راهنمایى کند و اگر بینا باشد، ولى بینش او معتدل نباشد، احول و دو بین باشد یا سراب را آب پندارد، نیز نیازمند به بصیر حاذق است تا او را معالجه و هدایت کند. از نظر مسائل اخلاقى خیلى چیزهاست که انسان در مورد آنها بصیرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود یا کور یا احول یا سراب زده است و نیازمند به راهنماى بصیرى است.
برخى اصلا در تشخیص راه نابینایند. از این رو، قرآن کریم مىفرماید:
«لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور» (20)
که اینها گرفتار تفریط در دید راه هستند و برخى دیگر، احول و تندرو هستند و در کنار راه اصلى، راه دیگر را هم مىبینند و بعضى هم سراب زدهاند، چیزى را که راه نیست راه مىپندارند.
در هر سه حال، انسان نیازمند به خداى بصیر و درون بین و برون بین است. هم گناه چشم و هم گناه دل را مىبیند:
«یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور» (21)
آنچه را چشم یا دل خیانت مىکند، خدا مىبیند. چون بصیر و علیم مطلق است. بنابر این بشر در تشخیص خیر که مبناى کار در تهذیب روح و اخلاق است، نیازمند به وحى است.
به نام خدا
عقل، شاگرد وحى
اگر عقل را شاگرد خوبى براى وحى بدانید، عقل به شما دستور مىدهد که هرگز در سیر و سلوک مدارج عرفانى توقف نکنید. در این فکر نباشید که فقط به جهنم نروید و نسوزید یا فقط به بهشتبروید; زیرا اینها درجه ضعیفى از همتبوده و لازم است، ولى کافى نیست; بلکه در این فکر باشید که حیات ابد تهیه کنید و «عند الله» باشید و هماره مرزوق حق بوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگى کنید.
قرآن کریم فضایل فراوانى را براى شهدا یاد مىکند:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» (22)
کسى که در راه دین کشته مىشود، زنده است و از رزق خاص عنداللهى بر خوردار است و از فضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهیان راه حق با خبر است و خوشحال مىشود و مژده دریافت مىکند.
فضایل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اکبر، مهمتر از جهاد اصغر است، همه فضایل پنجگانه به نحو کمال، براى مجاهد در جهاد اکبر حاصل است. کسى که در جهاد اکبر پیروز شد به خدا نزدیکتر است و از رزق خاص برتر یا رزق اخصى استفاده مىکند و شادمانتر از شهید است و از حال کسانى که ادامه راه او را در سر مىپرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت مىبرد و نشاط و بشارت دریافت مىکند.
کسانى که در جهاد اکبر فاتح و پیروز شدهاند، از احوال سائران و سالکان کوى حق باخبرند و از این که در سایه رفتار صحیح آنها عدهاى هم مشغول سیر و سلوک هستند، لذت مىبرند; مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سید ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوان الله علیهم اجمعین) که کوى تهذیب نفس را پیموده و در جبهه جهاد اکبر فاتح و پیروز شدهاند، هم اکنون مىدانند که در بین علما یا اقشار مردم، چه گروهى راه آنها را ادامه مىدهند، ولى براى اینکه انسان در آن راه در جهاد اکبر نلغزد، باید کاملا شاگرد وحى باشد.
امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه):
«ما زاد خضوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق» (26) :
اگر خشوع بدن کسى بیش از خشوع قلب وى باشد، این در نزد ما نفاق محسوب مىشود. انسان موظف است در پیشگاه خدا، به ویژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع و ادب و ترس در تمام بدن او ظهور کند، ولى این ترس باید از دل نشات بگیرد. وقتى ترس از دل، نشات بگیرد و خشیت قلب مایه خشوع جسم شود، در این صورت خضوع قلب یا بیشتر از خضوع جسم یا دست کم، مساوى با آن است و هرگز کمتر از خشوع بدن نخواهد بود. زیرا منشا خضوع بدن، خشوع دل است چگونه مىشود، منشا کمتر از ناشىء باشد؟ ولى وقتى خشوع تن از جان نشات نگیرد، قهرا ممکن استخشوع و خضوع بدن، بیش از خشوع قلب باشد.
شخصى که خشوع بدن او بیش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشت راه مىیابد، اما او شاگرد ضعیفى براى اهل بیت (علیهمالسلام) است و عقلش را آن طور که باید به وحى نسپرده است. البته ممکن است دیگران این را خلوص بپندارند، ولى این کار نزد اهل بیت (علیهم السلام) نفاق است; زیرا آنان خالص محض هستند و در بارگاه خلوص محض، جا براى دیدن غیر نیست و اصولا دو رنگى با خلوص هماهنگ نیست. انسان باید، مدتها «مخلص» به کسر باشد تا «مخلص» به فتح گردد.
به نام خدا
مخلص و مخلص
قرآن کریم، مخلصین را در یک جا و مخلصین را در جاى دیگر یاد مىکند و مىفرماید: «وما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (27) گاهى انسان براى رضاى خدا نماز مىخواند و روزه و اعمال عبادى دیگر را انجام مىدهد و چیزى منظور او نیست; ولى گاهى حتى خود را هم نمىبیند و همه شئون حیاتى خود را براى خدا مىخواهد که صورت اولى «اخلاص العبادة لله» و دومى «اخلاص النفس لله» است. اگر مراحل اخلاص عبادت براى خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس براى خدا هم پایان رسد، آنگاه خدا در بین این مخلصین عدهاى را مخلص مىکند (28) .
مخلصین سه وصف دارند که مهمترین آن این است که فقط آنان مىتوانند خدا را وصف کنند; چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین» (29) .
این معنا، بسیار بالاتر از آن است که:
«لا یحصی نعمائه العادون و لا یؤدی حقه المجتهدون» (30)
و مربوط به مقام شکر و فعل است; چون مقام وصف، مقام دیگرى است. بنابراین، باید مخلصین به جایى رسیده باشند که مجارى ادراکى آنان با نور حق، تامین شده باشد:
«کنتسمعه... و بصره... و لسانه» (31) .
از این رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق مىگویند و تماشا مىکنند و مىشنوند و لذا در وصف او ماذون هستند.
حاصل آنکه: گاهى انسان ظاهرا مسلمان و باطنا کافر است که
«هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان» (32)
یا
«و اذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤون» (33)
این قسم منافق، خارج از بحث است، اما حدیث معروف که مىگوید:
«اگر ظاهر کسى، بهتر از باطنش باشد، او پیش ما منافق است» (34)
در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه که اکثر مؤمنان مشرکند:
«ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» (35)
اکثر آنان نیز منافقند و مىتوان گفت:
«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم منافقون»!
گاهى شخصى، مسلمان و ارادتمند به اهل بیت طهارت (علیهم السلام) است و در مراسم سوگ و ماتم آنان نیز حضور دارد، به وظیفهاش هم عمل مىکند، واجبها را انجام مىدهد و محرمات را ترک مىکند و در یک کلام، در مسیر دین است، اما ظاهرش بهتر از باطن اوست. این رویه یک نوع نفاق مرموزى است که در درون او وجود دارد، چنین انسانى به مخلصین نمىرسد، چه رسد به مخلصین.
به نام خدا
نظام اسلامى در سایه اخلاق
در نظام اسلامى، همان طور که در صیانت و اخلاق اسلامى معیار، نان و گوشت و ... نیستبلکه فضایل اخلاقى است، در جذب و جلب اعتماد مردم هم معیار، مسائل اخلاقى است.
در یکى از بیانات امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است:
«قلوب الرعیة خزائن راعیها فما اودع فیها او زرع فیها من خیر او شر وجدها» (5)
مسئولین در نظام اسلامى با دلهاى مردم، سر و کار دارند و دلهاى آنان مزرعه مسئولین است. هر کسى در هر مزرعهاى هرچه کشت، درو مىکند. مردم سختیها را تحمل مىکنند ولى ظلم، رشوه و بداخلاقى را تحمل نمىکنند.
حضرت على (علیه السلام) مىفرماید:
«یستدل على ادبار الدول باربعة»
یعنى اگر انسان خواستببیند نظامى مىماند یا سقوط مىکند، چهار معیار را باید بررسى کند: اگر خداى ناکرده این چهار چیز در نظامى وجود داشت، آن نظام سقوط مىکند و اگر نبود، براى همیشه مىماند. این چهار معیار، عبارتند از:
«تضییع الاصول، و التمسک بالغرور، و تاخیر الافاضل و تقدیم الاراذل» (6)
یعنى، اگر اصول ارزشى واخلاقى ضایع گردد، ظلم جایگزین عدل و خیانت، جایگزین امانت و انسان، مغرور شود; افراد حزب اللهى، امین، لایق و با تجربه، منزوى گردند و اشخاص رذل، بدسابقه، بد اخلاق و سست اعتقاد مصدر کار قرار گیرند، در آن صورت مىتوان نتیجه گرفت که سقوط مىکند.
حال براى اصلاح و حفظ نظام اسلامى خود باید خودمان را اصلاح و حفظ کنیم، به طورى که مسائل ارزشى در تدوین و تهیه برنامهها کاملا ملحوظ گردد و رعایتحقوق مجریان فاضل و تقدیم آنان در مقام اجرا بر دیگران، محفوظ باشد.
به نام خدا
صالح ترین کارها
انسانهاى کاملى که خلق آنها قرآن است، اشتغال به تهذیب نفس را صالحترین کارها مىدانند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرمایند:
«الاشتغال بتهذیب النفس اصلح» (8)
صرف عمر در تهذیب روح، صالحترین کارهاست.
البته این، بدان معنا نیست که انسان از هر کارى دستبردارد و به تهذیب روح بپردازد; بلکه به این معناست که در هر کارى به فکر نزاهت روح باشد و اصولا بیکارى مایه «وهن» است. انسان بیکار، ناچار است «کل» بر دیگران باشد و همین، مایه فرومایگى روح است و روح فرومایه هرگز فرزانه و مهذب نخواهد شد و نمىتواند بر جامعهاى ریاست کند، چون در سیاست درون وامانده و در نبرد داخلى درمانده است.
به نام خدا
حیا، نشانه عقل
نیز گفتهاند: بیازمایید اگر شخصى در برابر کار بد خجالت مىکشد، بدانید نبوغى دارد. چون حیا با عقل هماهنگ است. از حیاى او مىفهمیم که مىتواند عاقل خوبى باشد.
همان گونه که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که جبرئیل بر حضرت آدم (علیه السلام) نازل شد و او را میان عقل، حیا و دین مخیر کرد، آن حضرت عقل را برگزید; دین و حیا گفتند ما ماموریم هر جا که عقل هست ما هم باشیم (7) .
گاهى انسان احساس تنهایى مىکند چون با کسى نیست در این حال از ارتکاب گناه پروایى ندارد; زیرا کسى او را نمىبیند تا خجالتبکشد ولى بررسى مىکند و مىبیند که در حقیقت تنها نیست،
«کرام کاتبین»
فرشتگان، انبیا و اولیا و از همه بالاتر، ذات اقدس اله بر همگان آگاه است، آنگاه خجالت مىکشد; و اگر انسان در مشهد، مرئى و منظر این همه ذوات نورانى باشد و احساس شرم نکند، معلوم مىشود یا وجود آنها را باور نکرده و یا باور را جدى نگرفته است; اما اگر انسان این راهها را طى کند، بر هواى خود امیر است; وقتى بر هواى خود امیر بود، سیاستمدار خوبى در حوزه نفس خود است و وقتى در حوزه نفس خود سیاستمدار خوبى بود، مىتواند امیر، فرمانروا و سیاستمدار دیگران نیز باشد و جامعه اسلامى را جامعه برین عقلى کند و به دست صاحب اصلیش ولى عصر امام زمان (ارواحنا فداه) بسپارد.
به نام خدا
شاگرد نماز
مرحوم بوعلى در زندگینامه خود مىگوید: من شاگرد نمازم; زیرا هر وقت مشکل عملى براى من پیش مىآمد وضو مىگرفتم و به جامع شهر (مسجد جامع) مىرفتم و در آنجا دو رکعت نماز مىخواندم و حل مشکلم را از خدا مىخواستم و حل مىشد! (9) .
از بهمنیار نیز نقل شده است که گفت: روزى ابن سینا براى تدریس آمد. در همان ابتدا براى وى معلوم شد که ما درس دیروز را نفهمیدهایم. استاد ماهر از چهره و نگاه شاگرد، مىفهمد که او مطلب قبلى را فهمیده یا نفهمیده است. و چون برایش معلوم شد که ما شب گذشته را به مجلس انس گذراندهایم و مطالعهاى نکردهایم. متاثر شده اشک از چشمان شریفش جارى شد و به عنوان نصیحت، به ما گفت: طناببازهاى شهر مىکوشند تا در رشته خود، متخصص شوند; چرا شما در علوم الهى این شوق را ندارید؟ پس از پایان درس، موقع نماز فرا رسید و شاگردان نماز جماعت را به امامتشیخ رئیس خواندند. واظبتبر نماز جماعت، نماز اول وقت و اینکه اگر انسان مشکلى داشت، نماز را به عنوان حلال مشکل خود تلقى کند، انسان را به کمال مىرساند و اگر به مقام شیخ رئیس نرسد، از سالکان این کوى مىگرداند.
مرحوم شیخ رئیس در رساله عهد خود مىافزاید: «و المسموعات...» در مورد آهنگ و موسیقى و شنیدنیها، تعهد مىسپارم که از آنچه در پرورش روح، مؤثر است استفاده کنم (10) ; ابن سینا در مبحث «مقامات عارفین» در «نمط نهم» کتاب «اشارات» به «نغمه رخیمه» (11) اشاره کردهاند که سالک، احتیاج به حسن صوت دارد (12) ; اما اگر نامحرمى صداى نامحرم دیگر را بشنود، انسان را از اوج ماوراى طبیعتبه حضیض طبیعت، تنزل مىدهد، و آهنگى که انسان را فرشته منش نکند، از تعهدات افرادى مانند بوعلى، دور است. حسن صوتى که خواندن قرآن با آن توصیه شده، یا نغمه رخیمهاى که گفتهاند سالک، به آن نیازمند است، صوتى است که نه در آن از نظر محتوا لهو و لعب باشد و نه آهنگش جنبه طبیعى را تقویت کند; بلکه نغمهاى است که جنبه ماوراى طبیعى داشته باشد.
این مطلب را حکماى دیگر مانند شیخ اشراق نیز در نوشتههایشان دارند. این حکیمان و عالمان اخلاق، در باره مشروبات و مسموعات براى خود برنامهاى ذکر کردهاند. اینها کسانى بودند که سعى کردند آن «دفائن عقول» را در سایه تعلیم کتاب و عترت، شکوفا کنند و از این رو از مرز حلال نگذشتهاند.
ابن سینا همان طور که در باره معاد مىگوید: معاد روحانى را عقل مىفهمد; ولى معاد جسمانى را شریعتخاتم انبیا صلى الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بى نیاز کرده است. در رساله عهد، در باره جزییات مسائل مىگوید: این جزییات را باید ریعتبگوید و عقل، پیرو محض است. نتیجه این که خطوط کلى را هم شرع مىگوید و هم عقل مىفهمد; ولى هیچ راهى براى تشخیص مسائل جزیى جز شرع وجود ندارد; مسائلى مانند جزییات نماز، روز، زکات و حج، هرگز در عقل راه ندارد. البته عقل مىفهمد که بسیارى از احکام را نمىفهمد و سیره شرع را امضا مىکند و در پیشگاه آن خاضع است و از اینجا روشن مىشود که عقل در برابر نقل است نه در برابر شرع; زیرا خود عقل نیز در محدوده منابع غنى و قوى شرع است و هرگز مقابل آن نیست.
به نام خدا
عهد عملى مرحوم بوعلى
رساله «عهد» شیخ رئیس گرچه در زمینه عهد است ولى بخش مهمى از آن، بحثهاى اخلاقى یعنى ارائه راههاى اخلاقى و فنى است. رساله عهد دیگرى نیز از شیخرئیس در حاشیه «شرح الهدایة الاثیریه» صدرالمتالهین (4) آمده است که عهد عملى است. اولین ماده این رساله دوم که در حقیقت، رساله عملیه است این است: «عهد کردم که عالمى از عوالم عقلى بشوم». چون حکیمان در تعریف حکمت گفتهاند: «صیرورة النفس عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» (5) بوعلى نیزمىگوید عهد کردم که در تحقیق معارف، سخنى را بدون برهان نپذیرم; چون انسان تا حکیم نباشد، تخلقى هم ندارد; زیرا هر گونه گرایشى مسبوق به بینش و معرفت است.
بوعلى سپس مىگوید. براى این که نفسم بر بدنم مسلط باشد، باید این گونه فضایل را انجام بدهم تا نوبتبه جزئیات زندگیم برسد. کسانى که راه اخلاق را طى کردهاند، از اولین دستور العملهاى آنها کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن، تنها بودن، ذکر دائم داشتن است:
صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکرى به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
مواظبتبر این امور، خامهاى جهان را پخته مىکند. عصاره این مطالب پنجگانه در مواد عهد نامه بوعلى آمده است. او در رساله خود مىگوید: «عهد بر این است که انسان متعهد لب به مشروب نزند»: «لا تلهیا ولا تشفیا و لا تقویا» (6) نه براى میگسارى، نه براى تقویت و نه براى شفا یابى. این جمله ناظر به آن است که:
«لیس فی حرام شفاء» (7) .
معجزه برخاسته از حوزه
ابن سینا طبیب معروفى بود. روزى که در اروپا سخنى از پزشکى نبود، بوعلى از حوزههاى علمى برخاست و طبیبانه کتابهاى مهم طب را نوشت. بهمنیار، که از شاگردان ابن سیناست در کتاب خود «تحصیل» از هیچ کس حتى از بوعلى نام نمىبرد; ولى مىگوید صاحب این رشته (بوعلى) در زمانى زندگى مىکرد که در آن، حوزه علمیه، کتابخانه رسمى نبود و اساتید فن نبودند و اگر صاحب این صناعت در حوزه علمیهاى رشد مىکرد که اساتید و معلمینى او راتربیت مىکردند و کتابخانههاى فراوانى در اختیار مىداشت که از مطالعه آنها طرفى مىبست، باز وجودش معجزه بود; ولى او بدون استاد و حوزه و کتابخانه به این اوج عظیم علمى و فنى، بار یافته است. البته در هر هزار سال یا بیشتر چنین انسانهایى ظهور مىکنند (8) .
به نام خدا
ابن سینا و اخلاق
جناب ابن سینا در علم اخلاق کتابهایى نگاشت. او بسیار مؤدب و بزرگوار بود و آثار عظمت و ادب در نوع نوشتارهاى او کاملا به چشم مىخورد. از همین رو عارف نامدار «ابو سعید ابوالخیر» از او مىخواهد تا رسالهاى در زمینه تهذیب و تزکیه نفس، براى وى بنگارد. مرحوم بوعلى نیز رساله سودمند کوتاهى براى جناب ابوسعید ابوالخیر مىنگارد.
مرحوم شیخ رئیس رسالههاى فراوانى در بحث اخلاق دارد چنانکه رسالههاى متعددى در مسئله «عهد» دارد و اخلاق نویسى غیر از تعهد اخلاقى است. تعهد اخلاقى هم ابتدا، از عهد با خدا شروع مىشود. قرآن کریم هم به ما آیین عهد با خدا را مىآموزد:
«لقد کانوا عاهدوا الله من قبل»
که
«لا یولون الادبار» (1)
و خدا هم با ما تعهد مىکند که:
«ا لم اعهد الیکم یا بنى ادم ان لا تعبدوا الشیطان» (2) .
این عهد عبد و مولا را قرآن و عترت امضا کردهاند; یعنى خدا آن قدر به ما نزدیک است که ما مىتوانیم با او عهد ببندیم:
«هو معکم این ما کنتم» (3) .
کسانى که سعى مىکنند به آنچه فراگرفتهاند عمل کنند و علم را براى گفتن، شنیدن، نوشتن و تدریس نپندارند و اولین بهرهاى که از نوشتهها و خواندههاى خود مىبرند تعهد دینى و تخلق اخلاقى باشد، در حقیقتبا خدا عهد مىبندند، قرار داد خاصى بین خود و مولا امضا مىکنند و مرحوم شیخ رئیس از کسانى بود که رسالههایى در عهد نوشته است.
به نام خدا
اسراف در نفس
اسراف هم در مورد نعمتهاى بیرونى مطرح است و هم درباره نعمتهاى درونى; مثلا، اولین لحظهاى که ارتکاب گناه در فکر انسان خطور کند، قبل از ارتکاب، اسراف در نفسش پیدا مىشود; یعنى، او این پدیده فکرى و علمى و نیز این پدیده عملى یعنى عزم و اراده را بیجا مصرف مىکند.
خداوند مىفرماید: وقتى شما به جان خودتان اسراف کردهاید، نا امید نباشید. چون درهاى رحمت، همواره باز است. سپس مىفرماید:
«و انیبوا الى ربکم و اسلموا له» (29)
و این انابه و تسلیم شدن، تغییرى در صحنه نفس است. پس اول، اسراف بر نفس استبرخى نفس غیر مسرف را مسرف و آنگاه نفس مسرف و مترف را منیب، تائب و مطیع مىکنند و این، تحول دو جانبه در نفس است.
بسیارى از آیات نشانه آن است که این تغییر، سخت و یا آسان است; چنان کهطى راه سخت و یا آسان است; یعنى این دو مطلب با هم ارتباط دارند: یکى اینکه اصل تغییر، گاهى سخت و گاهى آسان است; مطلب دیگر این که طى راه،گاهى سخت و گاهى آسان است و منشا این سختى و یا آسانى، این است کهاگر وصفى به صورت «ملکه» در دل رسوخ کرده باشد، تغییرش سخت ولى ادامه راه مناسب با آن، سهل است که به این ترتیب، هر دو مطلب به رسوخ وصفى نفسانى وابسته است; به این معنا، که در اوایل امر، همان طور که فراگیرى علم، ثابت و آسان است و مىفهمند، فراگیرى مسائل اخلاقى مثل متخلق کردن کودکان هم سهل است. چون مسائل اخلاقى هم با فطرت اینها سازگار است و هم ضد اخلاق و ارزش در جان اینها جایى پیدا نکرده است; ولى اگر اخلاقى نفسانى در دراز مدت به صورت ملکه در آمده باشد طى راه مناسب با آن ملکه، آسان ولى تغییر آن سخت است، این دو مطلب را قرآن کریم در دو بخش از آیات، روشن کرده است:
عاقبت مؤمن و کافر
در این مورد مىفرماید:
«فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنیسره للیسرى و اما من بخل و استغنى و کذب بالحسنى فسنیسره للعسرى» (30)
یعنى، عاقبت انسان، «یسر» یا «عسر» یعنى سهل یا سخت است: پایان کار مؤمنین، سهل است. براى آنان مرگ، برزخ، قیامت و حساب سهل و آسان است; یعنى، آنان با حساب یسیر و آسان، محاسبه مىشوند;
«فسوف یحاسب حسابا یسیرا» (31) .
ولى براى کسانى که به بیراهه مىروند، مرگ، برزخ و اصل صحنه قیامت، دشوار است و در جهنم هم دشوارى دارند:
«فذلک یومئذ یوم عسیر على الکافرین غیر یسیر» (32)
البته وصف غیر یسیر «تاکیدى» است; یعنى، آسان نیست و قهرا براى مؤمنین «یسیر غیر عسیر» یعنى آسان است و سخت نیست.
مىفرماید: اگر کسى اولا اهل تصدیق باشد; معارف، حقایق و عقاید دینى را به خوبى تصدیق کند و ثانیا اهل جود و بخشش، اعطا، احسان و ایثار و در همه این کارها با تقوا و پرهیزکار باشد و از گناه و تمرد در برابر حق، پروا داشته باشد«فسنیسره للیسرى»یعنى، «للعاقبة، للخصلة، للطریقه الیسرى»: ما او را در پیمودن راه آسان موفق مىکنیم و او به آسانى این راه را مىپیماید; اما اگر کسى اهل تصدیق و باور نباشد، بلکه معارف دین را تکذیب کند و افزون بر آن اهل احسان، ایثار و جود نباشد; بلکه اهل بخل باشد و حقوق مالى خود را تادیه نکند و مستکبرانه و مستغنیانه خود را بى نیاز ببیند،«فسنیسره للعسرى»ما راه او را براى انجام رذایل، معاصى و سیئات اخلاقى که عاقبت کارش تلخ است، آسان و سهل قرار مىدهیم، او به آسانى و بدون هراس و پروا دستبه گناه دراز مىکند، به آسانى دروغ مىگوید و این کیفر الهى است که دامنگیر او مىشود. پس اگر براى کسى صفتى ملکه شود و به صورت خلق در آید، کارهاى مناسب با این خلق را به آسانى انجام مىدهد و اگر بخواهد تغییر بدهد، گرچه ممکن باشد ولى دشوار است.
رابطه ملکه شدن با قساوت قلب
خداى سبحان در سوره «حدید» مىفرماید:
«ا لم یان للذین امنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون» (33)
این آیه شریفه در باره مؤمنین است داستان «فضیل عیاض» را هم در همین زمینه نقل مىکنند; یعنى، آیا وقت آن نرسیده تا قلب آنان که راه ضعیفى از ایمان را پیمودهاند خاشع شود و به نام خدا بتپد و بلرزد؟ اگر آنان در پیشگاه خدا خاضع وخاشع باشند، به استناد:
«هو معکم این ما کنتم» (34)
همیشه خاضع و خاشعند و چون همیشه خاشع و خاضعند، غیر خدا هرچه هست در پیشگاه آنان کوچک است.
ازاین گذشته، آینده انسان، روشن نیست و همیشه گذشته بیش از آینده است، اگر کسى بداند که چند سال بعد زنده است، حساب دیگرى دارد; اما هیچ کس عمر خود را نمىداند:
«و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت» (35) :
انسان نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد و نمىداند فردا چه چیز کسب مىکند.
اینکه گفته مىشود: «چو فردا برآید بلند آفتاب» سخنى است در حد امید، و گرنه هیچ کس نمىداند که فردا چکاره است. پس هر کسى وقتى عمر خود را تحلیل مىکند، مىبیند گذشتهاش بیش از آینده اوست و مىگوید من الان بیستسال را گذراندهام; اما معلوم نیستبیست دقیقه دیگر هم زنده بمانم و اگر کسى عمر درازى را پشتسر گذاشته باشد، به صورت روشنى مىتواند این سخن را بگوید.
از این رو آیه سوره مبارکه «حدید» همواره زنده و تازه است. در حالى که عدهاى همواره به یاد حقند، ذات اقدس اله در مورد عدهاى دیگر مىفرماید: هنوز وقت آن نرسیده است که انسان بگوید بس است و برگردد وقلبش در برابر خدا خاضع و خاشع شود؟ یعنى در برابر همه آنچه که خدا نازل کرده است، اعم از قرآن و حدیث قدسى و روایاتى که به اهل بیت طهارت و عصمت الهام شده و آنچه که بر انبیا و اولیاى سلف (علیهم السلام) نازل شده استخاضع و خاشع باشد. از این رو مىفرماید: خاشع شوید و گرنه مثل کسانى خواهید شد که اگر وصفى نفسانى براى آنها در دراز مدت به صورت خلق و ملکه نفسانى در آید قلب اینها قسى مىشود; وقتى قلب، قسى شود تغییر آن سخت است.
احیاى زمین و زمینه مرده
تغییر اخلاق حتى براى آنها که قلبشان قسى است ممکن است:
«اعلموا ان الله یحى الارض بعد موتها» (36)
بدانید که خدا زمین و نیز زمینه مرده را زنده مىکند که یکى از مصادیق بارز این آیه مبارکه، مسئله ظهور ولى عصر (ارواحنا فداه) است که به عنوان تفسیر روایى در ذیل همین آیه آمده است که جامعه مرده را خداوند به وسیله ظهور کسى که مظهر قسط و عدل خداوند است زنده مىکند; یعنى، آنها که بر اثر طولانى شدن اوصاف نفسانى، قلبشان قسى شده نیز ناامید نباشند; زیرا چنان که خدا زمین مرده را با باران رحمت، دوباره زنده مىکند زمینه مرده را هم، زنده مىکند. و ولى عصر(ارواحنا فداه) هم،
«یملاها قسطا و عدلا کما ملئت ظلما وجورا» (37) .
.: Weblog Themes By Pichak :.