به نام خدا
تاثیر نفس و بدن از همدیگر
بدان که دل آدمى چون دریاست و اعضاء و جوارح چون نهرها و رودخانههاست و افعال نیک و بد مانند آب تلخ و شیرین است. پس چنانکه آب دریا در بواطن زمین جارى است و از میان سنگها و چشمهساران ظاهر شود و کم کم جمع گردد و رودها شود و باز عود به دریا کند، همچنین از دواعى نفس افعال صادر شود و نفع و ضرر افعال باز عود به سوى نفس کند. و ایضا دل چون ریشه است و بدن چون زراعت که گاهى آب از ریشه به زراعت رسد و نمو کند و گاهى شبنم به زراعت نشیند و تربیت یابد و رطوبت شبنم کم کم به ریشه نیز سرایت کند. و این مطلب در بیان ملکه به وضوح پیوست.
و ایضا بدن چون ظرف پر از آب است و چشم و گوش و زبان و فرج و سایر اعضا محل جریان آبند. ببین این ظرف کوچک که به او دوات آب ریزند توان او را چنان پر کرد که آب از او بلندتر باشد و به شکل حبابى بر آمده باشد و باز نریزد و به آسانى توان او را نگاه داشت که نریزد و چون یک گوشه لب آن ظرف را تر کنى آب جارى شود به طورى که دیگر نتوان او را نگاه داشت و نصف او یا زیاده برود و باز پر باشد. و حالت بسیارى در افعال نیز چنین باشد. البته بسیار دیدهاى که خواهى به اندازه تظلّم کنى یا مذمت و مدح کسى نمائى یا یک کلمه فحش گوئى، همین که زبان را رها کردى حفظ نتوانى نمود، و یا خواستى للّه صحبت علمى کنى به جدال کشد و صرف گناه گردد، و یا گوئى دو لقمه بیش نخورم یا دو چوبش بیش نزنم یا یک نظر کنم یا در مجلس این واعظ همین قدر گوش دهم که عنوان سخنش چیست، بعد نتوانى خوددارى نمود و آنچه به خود قرار دادى خلف نمائى و تجاوز کنى، زیرا که دریا سرریز کرده و مجرى پیدا نموده. پس به همین فعل اول سه ضرر کشى، یکى اصل فعل اگر در شرع مذموم باشد و یکى افراط و گذشتن از اندازه و خوددارى نکردن و یکى نزدیکتر شدن از براى دوباره کردن او و آسانتر شدن مرتبه دوم او به دو جهت: یکى آنکه در دفعه اول لذت او زیر دندان نشسته و همین تو را بىطاقت کند. دیدهاى که حیوان جو نخورده واسب مادیان نجهیده آرامند و چندان اصرارى ندارند و همین که یک بار لذت را چشیدند چه هنگامه مىکنند، پس جرى تر و با جرئتتر شوى و خوف خدا کمتر شود و هکذا. و یکى دیگر آنکه به ملکه و عادى شدن نزدیکتر شده و دل از دفعه اول فى الجمله انسى و رنگى گرفته و چون دفعه دیگر نمود دفعه سوم بدتر شود و هکذا. و عمل خیر نیز همین سه نفع را دارد. اى بسا که گوئى به همین کسالت نماز شب مختصرى کنم، رفته رفته رفع کسالت شود و نماز طولانى گردد و راز و نیاز در میان آید و هاىهاى گریه بلند شود. پس ببین که افعال چگونه تأثیر در قلوب کنند و آتش خاکستر نشسته خشم و حسد و عداوت و ریاست را چگونه دامن زنند و افروخته کنند و آب حبس شده محبت و عقاید را چگونه جارى نمایند. چه خوب گوید بابا طاهر:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد |
که هر چه دیده بیند دل کند یاد |
|
پس واى بر احمقان که دست از عبادت بکشند و گویند که ما واصل شدهایم و حال آنکه بدیهى نمودیم که هر موجودى را و هر چیز را به اندازه خود لوازم و دلائل و علاماتى است و هر چه کمال او بیشتر، اثاثه و لوازم او زیادتر است. ببین شمع و مشعل چه کند و آفتاب عالمتاب چه و چشمه و رود چه کند و دریا چه و نوکر و رعیت چه کند و پادشاه چه و موسى و فرعون چه کنند و على و عمر چه. بلى ز آب خرد، ماهى خرد خیزد. و از اینجا بفهم که آثار خدا باید چه باشد. بلى خدا چنان کسى است که جمیع ما سوى از لاهوت تا ناسوت و از ملک تا ملکوت همه آثار و علامت اویند. اللّه اکبر. پس این احمق که ادعاء وصل و محبت کند و خود را حدیده محمات داند ببین که لوازم چنین عشق و محبت، از خوف و رجاء و راز و نیاز و طاعات و مناجات، چقدر باید باشد و لوازم چنین آهن سرخ شده و گداخته آتش، از کرامات و معجزات و تصرف در کائنات چقدر باید و شاید. آیا نه آهن سرخ شده کار آتش کند؟ آیا نه آتش نیابت تامّ تمام خود را به مس گداخته تفویض کند؟ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ 216 (آل عمران). نستجیر باللّه من الافراط و التفریط.
به نام خدا
ترجیح خواسته خدا
امام صادق (علیه السلام) از رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نقل مىکند که ذات اقدس اله فرمود:
«لا یوثر عبد هوای على هواه الا جعلت غناه فی نفسه و کفیته همه و کففته ضیعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و کنت له من وراء تجارة کل تاجر» (78) :
طبق این حدیث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هیچ بندهاى خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمىدارد مگر این که پنج فضیلت را بهره او مىسازم:
اول: این که روح بىنیازى را در او زنده مىکنم و این، نصیب هر کسى نمىشود. چنانکه دیده مىشود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر مىدهد با این که امکانات مادى آنان به قدرى است که اگر بقیه عمر را در گوشهاى بنشینند و کار نکنند نیز، نیازى ندارند، ولى با این حال در عذاب تهىدستى گرفتارند.
ائمه (علیهم السلام) فرمودهاند: اگر کسى مسیر صحیح اقتصاد را طى نکند، خداوند فقر را پیش دو چشم او مجسم مىکند (79) . او وقتى هنگام صبح از بستر برمىخیزد، صحنه هراسناک فقر و گدایى را پیش چشمش مىبیند و بین محل زندگى و محل کار نیز آنچه مىبیند منظره رعبآور فقر است و هنگامى که به دفتر کار، وارد مىشود، در و دیوار مغازهاش تابلو گدایى است! همیشه در این فکر است که مبادا کالایى که خریده شد، ارزان شود یا او سودى نبرد یا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود; ولى انسان پارسا، در همه جا صحنه زیباى توانگرى را مىبیند.
خداوندى که به این همه مار و عقرب، حیوانات حلال و حرام گوشت دریا و صحرا و کافران روزى مىدهد، آیا انسان مؤمن را بىروزى مىگذارد؟ تحصیل هزینه زندگى و مبارزه با کسانى که حق دیگران را غصب مىکنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است; اما روح توانگرى داشتن، یک نوع فضیلت اخلاقى و نزاهت روح است.
دوم: او را از اندوه و غم مىرهانم.
سوم: نمىگذارم کالاى تجارى و زراعى او ضایع شود.
چهارم: آسمان و زمین را مسئول تکفل روزى او مىکنم.
پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در کنار هر تجارتى، لطف من او را همراهى مىکند و نمىگذارم حیثیت او آسیب ببیند.
به نام خدا
داعیه ربوبیت!
انسان، براى نیل به آن دنیاى مطلق مىکوشد تا خود را از این قید به درآورد; ولى نمىداند رسیدن به فضاى اطلاق باید از روزنه همین لباس مقید باشد. شیطان به انسان نیرنگ مىزند که این اطلاق با خروج از زى بندگى امکان پذیر است و این دسیسه اوست; اما بر اساس هدایت ذات اقدس اله، انسان مىتواند در فضاى باز و مطلق سفر کند ولى اولین و آخرین شرطش، پوشیدن جامه بندگى است.
شیطان در مورد حضرت آدم (علیه السلام) از همین راه، نفوذ کرد:
«قال یا ادم هل ادلک على شجرة الخلد و ملک لا یبلى» (73) .
او گفت: اى آدم: آیا مىخواهى تو را به ملک جاویدان و عالمى که کهنگى در آن راه ندارد، راهنمایى کنم؟ البته این خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زى بندگى به چنین خواستهاى مىرساند ولى شیطان مىخواهد انسان را برهنه کند تا نه تنها به آن مطلق نرسد، بلکه از این مقید هم بیفتد.
براساس این تحلیل، هر گناهى که انسان انجام مىدهد، مىخواهد از زى بندگى بیرون برود و خواستخود را حاکم کند; یعنى، داعیه ربوبیت دارد و اصولا گناه یعنى داعیه خدایى داشتن. این که در قرآن کریم آمده است:
«ا فرایت من اتخذ الهه هواه» (74)
از همین حقیقت، حکایت مىکند; هیچ گناهى از هیچ گناهکارى، سرنمىزند مگر این که آن گناهکار مىخواهد ادعاى خدایى کند و بدى گناه، همین است. چون او مىخواهد با این کار، از مرزى که ذات اقدس اله براى او به عنوان «حد» الهى مشخص کرده، تعدى کند و راه او باز باشد:
«بل یرید الانسان لیفجر امامه» (75)
و چنین کسى، بنده خدا نیست.
به همین جهت انسان، قبل از این که گناه کند با خدا در نبرد است. اگر چه این تعبیر، در قرآن درباره بعضى از گناهانى که قبح آن بسیار زیاد است، آمده; اما روح و باطن هر گناهى چنین است. ذات اقدس اله رباخوار را که نظم اقتصادى جامعه را بر هم مىزند چنین تحدید و تهدید مىکند:
«فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله» (76)
اگر دست از ربا خوارى برنمىدارید، پس با خدا اعلام جنگ کنید. رباخوار ادعاى خدایى مىکند; چون او مىگوید: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحیح است; ولى خدا مىفرماید: پول، مانند مسکن نیست تا آن را اجاره دهید، و این اظهار راى در برابر خدا، جنگ با اوست.
کسانى هم که امنیت جامعه را بر هم مىزنند، به جنگ با خدا و پیامبر دست مىزنند:
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلوا...» (77) .
سر این که اگر کسى گناه کند و آن را حلال شمارد براى همیشه در جهنم مخلد است و بخشوده نیست، اما اگر کسى گناه کند و آن را حرام بداند، امید توبه و بخشش او هست، همین است; زیرا استحلال کننده مستقیما رودرروى خدا ایستاده و مستکبرانه راى خود را بر وحى الهى مقدم مىدارد چنین شخصى کافر است.
به نام خدا
تنهایی
در این شریعت مطهره خود تنها بودن بر مىآید که مذموم است زیرا که خیالات فاسده به هیجان آید و شیاطین مسلط شوند، مگر بعضى از اوقات به جهت مطالعه و عبادات و مناجات، با آنکه وارد شده که امیر (ع) شب چون به خلوتخانه عبادت تشریف مىبردند طفلى را که لا یحتشم منه یعنى اعتناء به شأنش نبود و تمیزى نداشت با خود مىبردند. و بخصوص نهى وارد شده از تنها غذا خوردن و تنها در خانه خوابیدن و تنها سفر کردن. و سفر دو نفر مذموم است، اقلّش سه و اکثرش هفت فرمودند و شکى نیست که باید مراد این باشد که زیاده از هفت نفر با هم نشست و برخاست نمایند و هم منزل و هم اکل و شرب باشند مذموم است و الّا منافات تام دارد با سفر تجارت خاتم (ص) و سفرهاى جهاد و حج او و اهل بیت او (ص) کمالا یخفى.
به نام خدا
شرایط دوست و دوستى
امیر (ع) فرمود: لا علیک ان تصحب ذا العقل و ان لم تجد کرمه و لکن انتفع بعقله و احترس من سیّئ اخلاقه و لا تدعنّ صحبة الکریم فان لم تنتفع بعقله و لکن انتفع بکرمه بعقلک و افرر کلّ الفرار من اللّئیم الاحمق. 483 و صادق (ع) فرمود: علیک بالتّلاد و ایّاک و کلّ محدّث لا عهد له و لا امان و لا ذمّة و لا میثاق. 484 و فى القاموس تلد کنصر و فرح اقام و خلق، متلد قدیم. 485 و فرمود (ع): لا تکون الصّداقة الّا بحدودها فمن کان فیه هذه الحدود او شىء منها فانسبه الى الصّداقة و من لم یکن فیه شىء منها فلا تنسبه الى شىء من الصّداقة فاوّلها ان یکون سریرته و علانیته لک واحدة و الثّانیة ان یرى زینک زینه و شینک شینه و الثّالثة ان لا یغیّره علیک ولایة و لا مال و الرّابعة ان لا یمنعک شیئا تناله مقدرته و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا یسلّمک عند النّکبات: 486 نیکو است اگر مصاحبت نمایى با صاحب عقل زیرا که اگر کرم او را نیابى به عقل او منتفع شوى و حذر کن از بدخلق و از چنگ مده صحبت کریم را که اگر از عقل او منتفع نشوى به کرم او منتفع شوى و تا توانى فرار کن از لئیم احمق. صادق (ع) فرمود بر تو باد به کهنها و حذر کن از تازههائى که او را عهدى و امانى و ذمّهاى و پیمانى نیست. و فرمود دوستى را پنج چیز ضرور است، هر که همه را یا بعضى را دارد او را به صداقت نسبت بده و الّا نسبت مده. اوّل آنکه ظاهر و باطنش با تو یکسان باشد. دوّم آنکه خوب تو را خوب خود و بد تو را بد خود داند. سوّم اگر به ریاستى و دولتى رسد تغییر نیابد. چهارم آنکه چیزى را از تو دریغ ندارد. پنجم که همه اینها را داراست این است که در شداید و بلاها تو را رها نکندو تنها نگذارد. و ایضا از آن حضرت است و احذر أن تواخى من ارادک لطمع او خوف او فشل او اکل او شرب و اطلب مواخاة الأتقیاء 487 (الخ): حذر کن از دوستى آن که به جهت طمع و ترس به تو دوستى کند، و طلب کن دوستى پرهیزکاران را.
بدان که چون انسان مدنىّ بالطبع است و بالفطره محتاج به اجتماع و معاشرت و معاونت است، و تکمیل و رفع حاجت چنانچه به عداوت نمىشود بدون شناختن و آشنائى هم نمىشود و محض شناختن و آشنائى هم کفایت نمىکند، اگر چه همین هم ثمر بسیار دارد، و مقدمه دوستى است. پس هر کسى ناچار است از این که دوستان چند داشته باشد. پس اگر بخواهد اخوان ثقه پیدا کند آرزوئى است که به ثمر نمىرسد و حاجتى است که برآورده نمىشود الّا ان یشاء اللّه. پس باید به اخوان مکاشره و دوستان رسمى قناعت نماید و چون غرض از دوستى یا تحصیل دنیاست و یا تحصیل آخرت و هر دو نیز از هم همین توقع دارند پس کسى را پیدا کن که این ثمر بر دوستى او مترتب شود و این شرایط چند دارد و بازگشت همه به یک شرط است که دوستى بگیر که نقض غرض لازم نیاید. اول آنکه بسیار نباشند و الّا از عهده نتوان برآمد و از کثرت آمد و شد نقض غرض لازم آید هر قدر به حسب عدد کمتر باشد و به حسب کفایت کاملتر البته بادوامتر است، چه یک مرد جنگى چه یک دشت مرد. و دوم آنکه لا اقل کسى باشد که نیک از بد تمیز دهد، پس با نادان و بىفهم و کذا با احمق و بىعقل دوستى نمودن نقض غرض است زیرا که بیچاره ضرر را نفع و نفع را ضرر خیال مىکند و به اعتقاد نفع، ضرر کامل مىرساند. سوّم آنکه بد خلق و لئیم نباشد که نه دوستى به آخر رسد و نه نفعى حاصل شود، با آنکه طبیعت و اخلاق سرایت کند پس باز نقض غرض لازم آید. چهارم آنکه جوان و شخص بىتجربه نباشد که به وزیدن نسیمى و شنیدن حرفى تو را رها کند و به دیگرى آویزد. پنجم آنکه کسى نباشد که مىخواهد نفع ببرد و نفع نرساند و این شرط اکثر مردم را از لیاقت دوستى خارج کند کما لا یخفى. پس چون اندک تأمل کنى دوستى منحصر است با چهار کس، عاقل به جهت راهنمائى و تدبیر و مشورت، عالم به جهت تعلّم و هدایت، کریم به جهت نفع بردن حوائج و شدائد و مقصود مال تنها نیست بلکه مراد این است که هر چه مقدور اوست مضایقه نکند، و آخر همه بهتر و مهمتر و کمتر از همه شخص با ورع و تقوى است زیرا که بدون تقوى به هیچ یک از آن سه طایفه در باطن نتوان اعتماد نمود و وثوق داشت و اسرار و خفایا و مزایاى امور به ایشان نتوانگفت و نتوان به ایشان واگذاشت و لکن تقوى رقیب و دید بانى است که مدام پاس او نگهدارد و محتاج به دیدبانى تو نیست.
به نام خدا
برادر ایمانى و دوست حقیقى همیشه در نهایت کمى بوده.
(ص): وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ الى قوله تعالى وَ قَلِیلٌ ما هُمْ. 473 (زخرف): الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ. 474 قال الباقر (ع): قام رجل بالبصرة الى امیر المؤمنین فقال یا امیر المؤمنین اخبرنا عن الاخوان. فقال (ع) الاخوان صنفان اخوان الثّقة و اخوان المکاشرة فامّا اخوان الثّقة فهم الکفّ و الجناح و الاهل و المال فاذا کنت من اخیک على حدّ الثّقة فابذل له مالک و بدنک و صاف من صافاه و عاد من عاداه و اکتم سرّه و عیبه و اظهر منه الحسن و اعلم ایّها السّائل انّهم اقلّ من الکبریت الاحمر و امّا اخوان المکاشرة فانّک تصیبلذّتک منهم و لا تقطعنّ ذلک فیهم و لا تطلبنّ ما وراء ذلک عن ضمیر و ابذل لهم ما بذلوا لک من طلاقة الوجه و حلاوة اللّسان. 475 و فى مصباح الشّریعة قال الصّادق (ع) قد قلّ ثلاثة اشیاء فى کلّ زمان الاخاء فى اللّه و الزّوجة الصّالحة الالیفة فى دین اللّه و الولید الرّشید و من اصاب الثّلاثة فقد اصاب خیر الدّارین و الحظّ الاوفر فى الدّین: 476 باقر (ع) فرمود که مردى در بصره عرض کرد یا امیر المؤمنین خبر ده ما را از برادران دینى، فرمود برادران دو قسمند یکى اخوان ثقه یکى اخوان مکاشره. اما اخوان ثقه، ایشان کف و پر و بال و اهل و مالند یعنى عوض همه مىباشد. و چون از برادر دینى و دوست خود به سر حد وثوق و اعتماد باشى صرف کن به جهت او مال خود را و جان خود را و صاف و پاک باش با هر که با او صاف و پاک است و دشمن باش با هر که با او دشمن است و پنهان نما سرّ او را و عیب او را و هویدا نما حسن او را. و بدان اى سائل که ایشان از گوگرد احمر کمترند. و اما اخوان مکاشره آنانند که وثوق به ایشان ندارى و لکن از ایشان به لذت و حاجت خود مىرسى، و این را قطع مکن و ایشان را داشته باش و تفحّص از باطن ایشان مکن و بذل کن به ایشان از بشاشت و شیرینسخنى به قدر آنچه ایشان به تو بذل کردند. صادق (ع) فرمود سه چیز است که همیشه کم بودهاند یکى برادرى و دوستى در راه خدا، دوم زن صالحه با الفت، سوّم اولاد خوب، و هر که به این هر سه رسید پس همانا به خیر دو جهان رسیده و نصیب کامل در دین یافته.
و سرّ این مطلب آن است که بقاى محبت به قدر بقاى محبوب و فرع بقاى او است. پس تا محبوب ابدى البقاء نباشد محبت ابدى نباشد، و محبوب ابدى جز خدا و معصوم نباشد زیرا که جمع کمالات ایشان ابدى است. پس هر که ایشان را دوست دارد به سبب جهتى از جهات کمالات ایشان، آن محبت نیز ابدى خواهد بود و کذا محبوب و مبغوض ایشان از افعال و تروک و اخلاق هم ابدى است. پس هر که اینها را نیز از آن جهتى که به آن جهت محبوب خداست دوست دارد و یا مبغوض اوست دشمن دارد هم ابدى است.
و ایضا جهات تقرب و آخرت، تضاد و تزاحم و بخل بر نمىدارد بلکه ممدّ و معاون همدیگرند. پس هر حب و بغض فى اللّه و فى الدین ابدى است. و اما لذائذ دنیویه چون در تغیّر و تبدّل است و دار تزاحم و تضاد و بخل است، پس محبت اهل دنیا با هم از جهت دنیا فى الحقیقه عداوت دوستى نما و یا سراب آبآساست زیرا که هر کس ازاهل دنیا آنچه دارد به آن قناعت ندارد و نمىخواهد که از وى چیزى به مردم رسد، بلکه مدام در خیال این است که هر طور ممکن باشد به نام تجارت و کسب یا به طور دیگر از مردم بگیرد و به روى آن گذارد. پس بعضى به ظلم و چوب و بعضى به زبان و سؤال و بعضى به قلم و لباس زهد و حکم بغیر ما انزل اللّه و تغییر احکام، و غالب به مکر و حیله از راه آشنائى و به نام معاوضه و تجارت مدام از هم بربایند و همه با هم در همین خیالند. چون از خیال هم مطلع شوند و زود هم مطلع شوند دوستى به عداوت مبدل شود و مدح بدل به ذمّ گردد. و آنچه پیش در بیان دنیا و اهل دنیا و آخرت و اهل آخرت و در بیان الدّنیا جیفة و اهلها کلاب 477 گفتهایم از براى مقام کافى است و آیه شریفه وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ 478 وافى است. با آنکه حس و تجربه همیشه در این مطلب همراه بوده پس تا کسى به مقام لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ 479 نرسد و تمام دنیا در نظر او با خاک یکسان نگردد داخل در اخوان ثقه نگردد زیرا که امین نیست تا اهل و عیال و مال و کار و سایر نعمتها را به او بسپارى یا به او بگوئى و به او نشان دهى و یا اگر چیزى از او بخواهى و گوید ندارم و یا نتوانم، تصدیقش نمائى. و لذا قال المعصوم و کن على حذر من اوثق النّاس فى نفسک فانّ النّاس اعداء النّعم: 480 معصوم (ع) فرمود از معتمدترین مردم بر حذر باش در پیش خود، زیرا که مردم دشمنان نعمتند.
پس ظاهر شد که از معصوم (ع) گذشته، همیشه اخوان ثقه از کبریت احمر نایابتر بوده. رجوع کن به دیوان امیر (ع) و به اخبار و به کلمات علماء و شعراء، ببین چقدر شکوه از زمان و کمى اخوان و بىوفائى محبّان داشتهاند. فیض (قدس سره) پس از هشتاد سالگى در حقایق مىفرماید و اظنّ من طلب فى زماننا هذا صدیقا لا عیب فیه بقى بلا صدیق: 481 گمان من آن است که هر که طلب نماید در زمان ما صدیقى که در او عیبى نباشد بىصدیق خواهد ماند و به چنگ او نخواهد آمد. با آنکه تو را خود کفایتى، محتاج به شاهد و بیّنه نیستى. ببین که اهل یک دین مثلا شیعیان از آن جهت که شیعهاند همیشه با هم صدیق و برادرند و تا قیامت تعصب همدیگر کشند و از جهت دنیا چقدر با هم عداوت کنند و با هم دائم در نزاع و جدالند. پس یک برادر باتقوا و ثقه بهتر از هزار هزار برادر صلبى و بطنى است. و از صادق (ع) است و اطلب مواخاة الاتقیاء و لو فى ظلمات الارض و لو افنیت عمرک فى طلبهم فانّ اللّه عزّ و جلّ لم یخلق على وجه الارضافضل منهم: 482 طلب کن دوستى اتقیاء را اگر چه در ظلمات باشد و اگر چه همه عمر خود را در طلب ایشان صرف نمائى زیرا که خداى عز و جل نیافریده بر روى زمین افضل از ایشان. چه فائده، جاى ایشان خالى است؛ ان شاء اللّه خالى نباشد.
فان قلت گاهى حب و بغض فى اللّه هم متبدّل شود مثل آنکه کسى را زاهد دانى و او را دوست دارى و چون خلافش منکشف شود و یا از زهد بیرون رود او را دشمن گیرى، قلت نعم و لکن تو در هر صورت ثواب بردهاى و به کمال رسیدهاى و مقصود جز این نبود.
به نام خدا
تلازم تولّا و تبرّا.
بدان که دوستان و دشمنان به فرموده امیر مؤمنان (ع) و به شهادت حسّ و عیان هر یک سه طایفه شوند و چهارم ندارند: اما دوستان، اوّل خود دوستان، دوّم دوستان دوستان، سوم دشمنان دشمنان. و اما دشمنان، اوّل خود دشمن، دوّم دوست دشمن، سوّم دشمن دوست.
و ایضا بدان که حالت هر ذى حیاتى را با چیزى مقایسه نمائى یکى از پنج قسم خواهد بود بىکم و زیاد چون احکام شرعیه: اول آنکه نه دوست بود نه دشمن و این به منزله مباح و حدّ وسط است، دوّم آنکه مقام آشنائى و شناسائى است و این به منزله ندب است، سوّم مقام دوستى و این به منزله واجب است و هر دو مراتب بسیار دارند، چهارممقام بىمیلى است مثل آنکه بسیار است که شخص بالفطره از کسى خوشش نمىآید و این به منزله مکروه است، پنجم مقام عداوت و این دو نیز مراتب بسیار دارند.
حال گوئیم که تولّا و دوستى با کسى نمودن با دوستى دشمنان او و با دشمنى دوستان، محال و نقض غرض است و جمع بین النقیضین است و از فرض وجود هر یک عدم دیگرى لازم آید. مثلا اگر کسى ادعاء تشیّع نماید و مع ذلک خود دشمن شیعه باشد از آن جهت که شیعه است، و یا دوست خلفاء جور و دشمنان اهل بیت باشد از آن جهت که دشمنند، ادّعاء محال و نقیضین نموده، زیرا که این هر دو جهت جهت تقییدى است که جهت موضوع حکم است. و لذا خاتم (ص) فرمود یا علىّ کذب من زعم انّه یحبّنى و هو یبغضک: یا على هر که گمان کند که مرا دوست دارد با آنکه دشمن تو باشد دروغ گفته، دشمنى تو با دوستى من جمع نمىشود. و فرمود اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللّه و البعض فى اللّه و التّولّی لأولیاء اللّه و التّبرّى من اعداء اللّه. و قال السّجاد اذا جمع اللّه الاوّلین و الآخرین قام مناد فنادى یسمع النّاس فیقول این المتحابّون فى اللّه؟ قال (ع) فیقوم عنق من النّاس فیقال اذهبوا الى الجنّة بغیر حساب. قال فتلقّیهم الملائکة فیقولون الى این فیقولون الى الجنّة بغیر حساب. فیقولون اىّ حزب انتم من النّاس. فیقولون نحن المتحابّون فى اللّه.
فیقولون و اىّ شىء کانت اعمالکم؟ قالوا کنّا نحبّ فى اللّه و نبغض فى اللّه. قال فیقولون نعم اجر العاملین. و قال الباقر (ع) اذا اردت ان تعلم انّ فیک خیرا فانظر الى قلبک فان کان یحبّ اهل طاعة اللّه و یبغض اهل معصیته ففیک خیر و اللّه یحبّک و اذا کان یبغض اهل طاعة اللّه و یحبّ اهل معصیته فلیس فیک خیر و اللّه یبغضک، و المرء مع من احبّ. و قال الصّادق (ع) ما التقى المؤمنان قطّ الّا کان افضلهما اشدّهما حبّا لاخیه. و قال کلّ من لم یحبّ فى الدّین و لم یبغض فى الدّین فلا دین له: رسول خدا (ص) فرمود محکمترین حلقههاى ایمان دوستى است در راه خدا و دشمنى است در راه خدا و دوستى نمودن است با دوستان خدا و بیزارى جستن است از دشمنان خدا. سیّد ساجدین (ع) فرمود چون جمع کند خدا در قیامت خلق اولین و آخرین را، منادى ندا کند که کجایند آنان که همدیگر را در راه خدا دوست مىداشتند؟ پس جمع کثیرى برخیزند. گویند به ایشان بروید به سوى بهشت بىحساب. پس ایشان را ملائکه ملاقات کنند گویند شما چه طایفهاید؟ گویند مائیم متحابّون فى اللّه. گویند کار شما در دنیا چه بود؟ گویند دوستى مىکردیم در راه خدا و دشمنى مىکردیم در راه خدا. مىگویند چه خوب است اجر شما. حضرت باقر (ع)فرمود اگر مىخواهى بفهمى که در تو خیر است رجوع به قلب خود کن، پس اگر خوش دارد اهل طاعت خدا را و بد دارد اهل معصیت را پس در تو خیر هست و خدا هم تو را دوست دارد و اگر بد دارد اهل طاعت را و خوش دارد اهل معصیت را پس نیست در تو خیرى و خدا دشمن دارد تو را، و مرد با همان است که او را دوست دارد. صادق (ع) فرمود هرگز دو مؤمن با هم ملاقات نکردند مگر آنکه افضل آن بود که دوستى او با برادر مؤمن خود بیشتر بود. و فرمود هر که دوستى نکند در راه دین و دشمنى نکند در راه دین پس نیست دینى از براى او.
و بدان که هر چند ما ضعفاء الایمان از قلّت یقین و کثرت وسائط، ادعاى دوستى خدا بلا واسطه نتوانیم نمود و لکن شکر خدا را که به برکت اهل البیت (ع) از سائر جهات، تولّا و تبرّاى شیعیان کامل است هر یک به اندازه خود. پس همه به واسطه، دوست خداى تعالى مىباشند و حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه دارند. رجوع نما به ادعیه و زیارات بخصوص زیارت عاشورا که چقدر اظهار مىنماید که خدایا تقرب مىجویم به تو به واسطه دوستى دوستان تو و دشمنى دشمنان، و در پیش اشاره به این مطلب نمودیم.
بلى آن که هیچ حبّى نداشته باشد مگر فى اللّه و هیچ بغضى نداشته باشد مگر فى اللّه یعنى هیچ حبّ و بغضى للدنیا نداشته باشد یعنى به مقام زهد حقیقى رسیده باشد از کبریت احمر نایابتر است و اینان مرادند در حدیث سجاد (ع) که ایشان را به جهت اظهار عظمت و شأن ایشان به ندا مخصوص مىسازند و بىحساب داخل بهشت مىشوند.
به نام خدا
[تولّا و تبرّا]
بدان که تولّا و تبرّا لازم همدیگرند و تولّا به صفت وجودى و تحلیه و تبرّا به عدمى و تخلیه نزدیکتر است و لکن مع ذلک تولّا مقدّم بر تبرّاست.بیانش این است که ظاهر و محسوس است که هر موجودى و هر چیزى میل به همجنس خود نماید، و الجنس مع الجنس یمیل ضرب المثل شده، گذشته از انسان در حیوان و عناصر هم سرایت نموده که هر یک میل به همجنس و مرکز نمایند و از غیر و اضداد بالفطره گریزان باشند و سرّ این محبت فطرى و عداوت جبلّى آن است که چون غرض از ایجاد هر چیز تکمیل اوست و هر چیز به ابناء جنس خود کامل شود و از اغیار و اضداد ناقص و هلاک شود، لهذا این الفت و نفرت فطرى شد. پس ظاهر شد که بنى آدم فى حد ذاته به هم میل و الفت دارند و بالعرض با هم عداوت کنند و این امر عرضى نباشد مگر دنیا و محبت دنیا.
بیانش این است که عداوت در ظاهر از سه چیز خیزد: یکى از ارث گذشتگان که چون مردم با هم عداوت داشته باشند عداوت ایشان سبب عداوت اولاد و احفاد و طبقات بعد شود. دوم از جهت دنیا و این از کثرت وضوح احتیاج به بیان ندارد. سوّم از جهت دین و این نیز راجع به دنیا شود زیرا که قادر بىچون هر پیغمبر را آن قدر با معجزات و خوارق عادات فرستاده که هر که به انصاف نظر کند او را شک نماند و الّا حجت تمام نباشد. پس هر که کافر شد به جهت استنکاف و استکبار و حبّ ریاست و سایر امور دنیا بود. پس سر منشأ و مرجع همه عداوتها و مخالفتها و فسادها محبت دنیاى دنى شد. این است که این پیر زال مکار همیشه مبغوض خدا و اولیاست. نعوذ باللّه منها.
به نام خدا
[درجات توکل]
آنکه خاتم (ص) فرمود غنیتر، کسى است که وثوقش به آنچه در خزینه خدا است بیشتر باشد از آنچه در دست اوست، 392 این مقام کسى است که توکل او به خدا به قدر توکل طفل باشد به پدرش که کیسه پدر را بهتر از دست خود داند که به تجربه دیده آنچه در دست داشته بسیار گم کرده و یا دیگرى گم کرده و یا دیگرى گرفته، و کیسه پدر محفوظ مانده. و بالاتر از این کسى است که مقام او مقام طفل چند روزه دست و پا بسته باشد که خود را مصداق (لا یملک لکم ضرّا و لا نفعا) چون میّت بین یدى الغسّال بیند و جز گریه و زارى در مملکت وجود خود چیزى گمان نبرد و غیر از مادر احدى را نیز نشناسد. و به الهام الهى نیز داند که هرگز مادر از او غفلت نکند و هر وقت به درگاه مادر بنالد به فریادش رسد، پس هر درد که او را رسد گریه سر کند و ناله بلند نماید. اى مهربانتر از مادر، چه شود ما را به مقام این طفل رسانى و از آلایش هر دو عالم برهانى.
خلاصه توکّل را درجات بسیار است و اوّل درجه توحید و توکل این است کهلا اقل ما سوى را با خدا، بلا تشبیه، بىاثرتر و مطیعتر داند از بدن نسبت به روح که بىاذن و التفات تو نه چشم را دیدنى و نه گوش را شنیدنى و نه زبان را یاراى تکلمى و نه دست را حرکتى و هکذا، با آنکه ما للتّراب و ربّ الارباب، چه نسبت خاک را با عالم پاک، روح و بدن هر دو مخلوق قادر بىچونند و نسبت خالقیت و مخلوقیت در میان نیست.
اوست بیرون از همه و هم و قیاس |
کرده آن را و هم و این را او قیاس |
|
و دانستن اینها ثمرش از براى ما ملتفت شدن به کمى از جهات نقص و قصور خودمان است و از جهل مرکب خلاص شدن است و زیاد شدن اعتقاد و محبت و بندگى است نسبت به بزرگان دین و اهل البیت طیّبین، و الّا ما کجا و این مقامات کجا؟ عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.
به نام خدا
شرط ریاست
کسى که در درون خود به مقام ریاست رسیده، مجاز است که خود را براى ریاستبیرون عرضه کند. این شرط در موارد گوناگون، در تعبیرات دینى ما آمده است که اگر کسى مىخواهد امام جماعتشود، نخستباید ببیند بین خود و خداى خود «ذنب مطالب» دارد یا نه؟ اگر دارد، اقدام نکند!
در زمینه تجلیل از معلم نیز، در بیانات نورانى امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است که:
«و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم» (13)
باید از کسى که قبل از دیگران، خودش را تربیت کرده، بیشتر تجلیل کنیم; زیرا همان ادب او آموزنده افراد فراوانى است:
«و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس» (14)
حرکت او در جامعه ادب و هنر مىآموزد.
آن کس که مىخواهد ریاست جامعهاى را بپذیرد، حتما باید بکوشد قبل از ریاست جامعه، در درون خود ریاستبر همه قوا را فراهم کند در بخشهاى ادراکى بر وهم و خیال، و در بخشهاى تحریکى بر شهوت و غضب فرمانروا باشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«اگر من بخواهم، عسل مصفا و گندمهاى خالص و حلال از دسترنجخود فراهم کنم، مىتوانم، ولى نمىخواهم».
آنگاه فرمود:
«این راهى نیست که شما بتوانید آن را طى کنید» (15)
ما هم آن را از خود و دیگران توقع نداریم ولى باید بکوشیم تا نخستخودمان آن راه را طى کنیم و دست ما به حرام، دراز نشود.
.: Weblog Themes By Pichak :.