به نام خدا
روشنفکری " عمری "
بعضی میگویند نماز خواندن یعنی چه ؟ ! عبادت یعنی چه ؟ ! اینها مال
پیرزنها است ، انسان باید اجتماعی باشد . این حرفها یک نوع روشنفکری
است اما " روشنفکری عمری " .
شنیدهاید که عمر ، " حی علی خیر العمل " را از اذان برداشت ، چرا ؟
به خاطر یک روشنفکریئی که پیش خود کرد ، ولی در واقع یک اشتباه بزرگ
[ مرتکب شد ] . زمان او [ دوران اوج ] فتوحات اسلامی و مجاهده اسلامی بود
و سربازها خیل خیل به جنگ دشمن میرفتند و با عده کم ، دشمن قوی را به
زانو درمیآوردند . عده همه مسلمانان پنجاه ، شصت هزار بیشتر نیست و با
دو امپراطوری بزرگ ایران و روم که هر کدام با سپاههای چند صدهزاری به
جنگ
اینها آمدهاند ، میجنگند و اینها عدهای کمتر از صدهزار هستند و در هر دو
جبهه دشمنان را شکست میدهند . جهاد بار دیگر ارزش خود را ثابت میکند و [ مشخص میشود ] که وقتی اسلام ، مجاهد میپرورد یعنی چه . عمر گفت : وقتی مؤذن در اذان با صدای بلند میگوید : " الله اکبر " و بعد شهادتین و " حی علی الصلوش " و " حی علی الفلاح " ( به نماز روبیاور ، به رستگاری روبیاور ) را میگوید عیبی ندارد ، اما " حی علی خیرالعمل " ( به بهترین اعمال روبیاور ) [ که معنای آن این است که ] نماز بهترین اعمال است ، روحیه مجاهدین را خراب میکند ، چون مجاهدین پیش خود میگویند حال که نماز بهترین اعمال است ، ما به جای اینکه برویم در میدان جنگ جهاد کنیم ، در مسجد مدینه میمانیم و در جوار قبر پیغمبر ( ص ) نماز میخوانیم که بهترین عملهاست . آنها بروند بکشند و خود را به کشتن بدهند ، زخم بردارند ، چشمشان کور شود ، دستشان بریده شود ، پایشان قطع شود ، شکمشان سفره شود ولی ما اینجا راحت در خانه و پیش زن و بچه خود میمانیم و چهار رکعت نماز میخوانیم و از آنها افضل هستیم . عمر گفت : نه ، این بدآموزی دارد ، مصلحت این است که این عبارت را از اذان برداریم . به جای این جمله بگوئید : " الصلوش خیر من النوم " نماز ، خوب چیزی است ، از خواب بهتر است ، یعنی به جای اینکه بخوابید ، بیائید در مسجد نماز بخوانید . این مرد ( عمر ) آن قدر فکر نکرد که آخر این چند ده هزار سرباز که قطعا تعدادشان به صد هزار نمیرسیده با چه قدرتی دارد با دو تا چند صدهزار نفر ، در دو جبهه مختلف میجنگد و فاتح میشود ؟ این فتح ، فتح چیست ؟ فتح اسلحه است ؟ آیا اسلحه عرب |
بر اسلحه ایرانی و رومی میچربید ؟ ابدا ، ایرانیان و رومیان از دو کشور
متمدن بودند و عالیترین سلاحهای زمان خود را در اختیار داشتند ، در حالی که شمشیر عرب ، در مقابل شمشیرهایی که در ایران یا روم وجود داشت ، مثل یک آهن شکسته بود . آیا نژاد عرب از نژاد روم یا نژاد ایران قویتر و نیرومندتر و پهلوانتر بود ؟ ابدا ، مگر نمیدانید که [ قبل از اسلام ] شاپور ذوالاکتاف چه به سر عربها آورد ؟ مگر شاپور ذوالاکتاف نبود که هزاران عرب را اسیر کرد ؟ مگر شانههای آنها را سیاه [ و سوراخ ] نکرد و آنان را به زنجیر نکشید ؟ زور عرب در آن ایام کجا بود ؟ مگر صد سال بعد همین ایران ، عرب را شکست نداد ؟ پس عرب با چه نیروئی با ایران و روم میجنگد و آنها را شکست میدهد ؟ نیروی او ، نیروی ایمانش است ، همان نیرویی است که از " حی علی خیرالعمل " گرفته ، نیروئی است که از نماز گرفته ، نیروئی است که از راز و نیاز با خدای خودش گرفته است . به تعبیر قرآن وقتی که او شب به درگاه الهی میایستد و راز و نیاز و مناجات میکند ، از خدای خود نیرو میگیرد . آن نیروست که به او روحیه داده ، یعنی روحیه عرب است که ایران و روم را شکست میدهد . این روحیه را از چه چیز گرفته است ؟ از ایمانش گرفته ، نماز چیست ؟ تازه کردن ایمان . این روحیه را از الله اکبرش گرفته است . وقتی که در نماز چندین بار میگوید : " الله اکبر " جواب همه را میدهد ، همه اینها هیچ است . وقتی چند صدهزار سرباز را در مقابل خود میبیند ، میگوید : " لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم " ، " الله اکبر " خدا بزرگتر است ، همه قدرتها به دست خداست . انسان باید به خدا اتکاء داشته باشد ، از خدا نیرو بگیرد ، از خدا قدرت |
بخواهد . همین نماز است که به او نیرو داده است ، اگر این نماز نبود ،
آن سرباز مجاهد ، مجاهد نبود . تو او را از اشتباه بیرون بیاور . مگر اسلام نمیگوید که این دستورها به یکدیگر وابسته است ؟ آنکه جهاد بر او واجب است ، باید جهاد کند و ماندنش برای نماز در مسجد مدینه حرام است . شرط قبول نماز جهاد است ، و شرط قبول جهاد ، نماز . آنکه شرایط یک مجاهد برایش فراهم است ، بر او واجب است که جهاد کند ، به او بگو که اسلام میگوید نماز منهای جهاد باطل است . این نه تنها خیرالعمل نیست ، بلکه شرالعمل است و نماز نیست . نماز اسلام را به او یاد بده . آن نمازی که آدم از جهاد فرار کند و مسجد را انتخاب کند ، نماز اسلام نیست ، نماز اسلام ، خیرالعمل است . نه اینکه بیائی " حی علی خیرالعمل " را از اذان برداری و خیال کنی این بدآموزی دارد ، چون مسلمانان به جای جهاد ، سراغ نماز میروند ! نه ، فکرش را اصلاح کن ، اشتباه را از کله اش بیرون بیاور . چرا چنین حرفی میزنی ؟ ! این است که در منطق اسلام و اگر بخواهیم به تعبیر امروز بگوییم ، در نظام ارزشهای اسلامی ارزش ارزشها " عبادت " است ، اما " عبادت اسلامی " ، " عبادت با شرایط " . قرآن به ما گفته است که نماز ، آن وقت نماز است که اثرش هویدا باشد ، اثر خود را نشان دهد . چطور نشان میدهد ؟ " « ان الصلوش تنهی عن الفحشاء و المنکر »" ( 1 ) خصلت نماز درست ، این است که انسان را از کارهای زشت باز |
میدارد . اگر دیدی نماز میخوانی و در عین حال معصیت میکنی ، بدان که
نمازت نماز نیست . پس نمازت را درست کن . نماز ، تو را به همه
ارزشهای دیگر میرساند به شرط اینکه نمازت واقعا نماز باشد .
همه درسها را باید از علی ( ع ) یاد بگیریم . علی ( ع ) مجمع تمام
ارزشهای اسلامی است و نهجالبلاغه سخن اوست ، کتابی که انسان به هر جای آن
[ مراجعه کند ] کانه منطقی دیگر میبیند ، یعنی یک انسان دیگری ، غیر از
انسانی که در جای دیگر این کتاب حرف میزند ، میبیند . در هر جائی ، علی
( ع ) یک شخصیت است [ به این معنا که ] شخصیتی است جامع همه ارزشهای
انسانی . یک جا منطقش ، منطق حماسه است ، گوئی پس از دوره کودکی ،
وارد نظام شده و دوره سربازی و بعد درجات نظامی را طی کرده و یک
فرمانده شده است ، و غیر از مسائل فرماندهی چیز دیگری نمیداند ، روحی
است مملو از حماسه نظامی . در جای دیگر سراغ همین علی میرویم ، او را
عارفی میبینیم که گوئی جز راز و نیاز عاشقانه چیز دیگری را متوجه نیست .
به نام خدا
جامعیت نهجالبلاغه
نهجالبلاغه - که من نمیتوانم بگویم کتاب علی است ( 1 ) - چگونه کتابی
است ؟ در نهجالبلاغه عناصر گوناگون را میبینید . وقتی انسان نهجالبلاغه را
مطالعه میکند ، گاهی خیال میکند بوعلی سیناست که دارد حرف میزند ، یک
جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند ملای رومی یا محی الدین عربی
است که دارد حرف میزند ، جای دیگرش را که مطالعه میکند ، میبیند یک
مرد
حماسی مثل فردوسی است که دارد حرف میزند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز
آزادی چیزی سرش نمیشود دارد حرف میزند ، یک جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند یک عابد گوشهنشین و یک زاهد گوشهگیر و یا یک راهب دارد حرف میزند . همه ارزشهای انسانی را [ در علی ( ع ) میبینیم ] ، چون سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر کوچک ! تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر میرفت کدام قسمت از نهجالبلاغه ر ا میخواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده شود . کدام خطبهها ؟ خطبههای زهدی و موعظهای نهجالبلاغه ، [ مانند این خطبه که اینطور شروع میشود : ] « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و الاخرش دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » ( 1 ) . باقی خطبههای نهجالبلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمیتوانست آنها را جذب کند . جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و [ فقط ] همان قسمت نهجالبلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد سال میگذشت و شاید یک نفر پیدا نمیشد که " فرمان امیرالمؤمنین به مالک اشتر " را که خزانهای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ، چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع ) میگوید : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن " لن تقدس امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی » |
« غیر متتعتع » " ( 2 ) . علی ( ع ) میگوید که از پیغمبر مکرر شنیدم که
میفرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب نمیرسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه سال پیش نمیتوانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ( 1 ) ولی کلام علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود میباشد و این ارزشها در تاریخ زندگی و شخصیت علی ( ع ) موجود است . |
به نام خدا
نمونههای افراط در رشد یک ارزش خاص
. 1 عبادت
یکی از ارزشهای انسانی که اسلام آن را صد درصد تأیید میکند ، عبادت
است . عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است ، ( 1 ) یعنی همان خلوت
با خدا ، نماز ، دعا ، مناجات ، تهجد ، نماز شب و مانند آن که جزء متون
اسلام است و از اسلام ، حذف شدنی نیست .
عبادت یک ارزش واقعی است ، ولی اگر مراقبت نشود ، جامعه [ به حد
افراط ] به سوی این ارزش کشیده میشود ، یعنی اساسا اسلام فقط میشود
عبادت کردن ، فقط میشود مسجد رفتن ، نماز مستحب خواندن ، دعا خواندن ،
تعقیب خواندن ، غسلهای مستحب به جا آوردن ، تلاوت قرآن . اگر جامعه در
این مسیر به حد افراط برود ، همه ارزشهای دیگر آن محو میشود ، چنانکه
میبینیم در تاریخ اسلام چنین مدی در جامعه اسلامی پیدا شده و حتی در افراد
[ چنین مدی را ] میبینیم . افراد صد درصد بیغرض که هیچ نمیشود آنها را متهم کرد به این
وادی افتادهاند و وقتی به این جاده کشیده شدند ، دیگر نمیتوانند تعادل را
حفظ کنند . چنین شخصی نمیتواند [ بفهمد ] که خدا او را انسان آفریده ،
فرشته که نیافریده است . اگر فرشته بود ، باید از این راه میرفت .
انسان باید ارزشهای مختلف را به طور هماهنگ در خود رشد دهد .
به پیغمبر اکرم ( ص ) خبر دادند که عدهای از اصحاب ، غرق در عبادت
شدهاند . ناراحت و عصبانی به مسجد تشریف آورد و فریاد کشید : « ما بال
اقوام ؟ » چه میشود گروههائی را ؟ چه شان است ؟ ( تعبیر مؤدبانهای است
، کأنه [ به تعبیر عامیانه ] میگوئیم چه مرضی دارند ؟ ) شنیدهام چنین
افرادی در امت من پیدا شدهاند . من که پیغمبر شما هستم اینطور نیستم ،
هیچوقت همه شب تا صبح را عبادت نمیکنم ، قسمتی از آن را استراحت
میکنم ، میخوابم ، من به خاندان و همسران خود ، رسیدگی میکنم ، هر روز
روزه نمیگیرم ، بعضی روزها روزه میگیرم ، روزهای دیگر را حتما افطار
میکنم ، کسانی که این کارها را پیش گرفتهاند ، از سنت من خارجند .
پیغمبر وقتی احساس میکند یک ارزش از ارزشهای اسلامی ، سایر ارزشها را
در خود محو میکند ، یعنی جامعه اسلامی به یک طرف مد پیدا کرده است ،
شدیدا با آن مبارزه میکند .
عمرو بن عاص دو پسر دارد : یکی به نام محمد که تیپ پدرش است ، یعنی
آن پسر دیگر به پدر میگفت : خیری از علی نمیبینی ، برو طرف معاویه .
یکوقت پیغمبر به [ عبد الله ] رسید و فرمود : چنین به من خبر دادهاند که شبها تا صبح عبادت میکنی و روزها روزه میگیری . گفت : بله یا رسول الله . فرمود : ولی من چنین نیستم و قبول هم ندارم و این کار درست نیست ، این کار را ترک کن . گاهی جامعه به سوی زهد کشیده میشود . زهد ، خودش حقیقتی است ، قابل انکار نیست ، یک ارزش است و دارای آثار و فوائد . محال و ممتنع است که جامعهای روی سعادت ببیند ، یا لااقل آن را بتوانیم جامعه اسلامی بشماریم ، در حالی که در آن جامعه این عنصر و این ارزش وجود نداشته باشد . اما میبینید گاهی همین ارزش ، جامعه را به سوی خود میکشد ، دیگر همه چیز میشود زهد و غیر از زهد ، چیز دیگری نیست . . 2 خدمت به خلق یکی از ارزشهای قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را صد درصد تأیید میکند و واقعا ارزشی انسانی است ، خدمتگزار خلق خدا بودن است . در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است . قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر میفرماید : " « لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب »" ( 1 ) . |
اما یکدفعه انسان مثل سعدی البته سعدی در عمل اینطور نبوده ، زبان شعر
است میگوید : " عبادت به جز خدمت خلق نیست " ، ( 1 ) همین یکی است و بس . [ عدهای با گفتن این سخن ] میخواهند ارزش عبادت را نفی کنند ، ارزش زهد را نفی کنند ، ارزش علم را نفی کنند ، ارزش جهاد را نفی کنند ، این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد ، یکدفعه نفی کنند . میگویند : میدانید " انسانیت " یعنی چه ؟ یعنی خدمت به خلق خدا . مخصوصا بعضی از این روشنفکرهای امروز خیال میکنند به یک منطق خیلی خیلی عالی دست یافتهاند و اسم آن منطق خیلی عالی را انسانیت و انسان گرائی میگذارند . انسان گرائی یعنی چه ؟ [ میگویند : ] یعنی خدمت کردن به خلق ، ما به خلق خدا خدمت میکنیم . [ میگوئیم : ] باید هم به خلق خدا خدمت کرد ، اما خود خلق خدا چه میخواهد باشد ؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم ، تازه ما به یک حیوان خدمت کردهایم . اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگری وجود داشته باشد و نه در دیگران ارزش دیگری وجود داشته باشد ، تازه خلق خدا میشوند مجموعهای از گوسفندها ، مجموعهای از اسبها . شکم یک عده حیوان را سیر کردهایم ، تن یک عده حیوان را پوشاندهایم . البته اگر انسان ، شکم حیوانها را هم سیر کند به هر حال کاری کرده است ، ولی آیا حد اعلای انسان این است که در حیوانیت باقی بماند و حد اعلای خدمت من این است که به حیوانهایی |
مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایی مثل خودم هم حد اعلای خدمتشان این است که
به حیوانی مثل خودشان که من باشم خدمت کنند ؟ نه ، خدمت به انسان [
ارزش والائی است ] ، ولی انسان به شرط انسانیت . همیشه این حرف را
گفته ایم : لومومبا انسان است ، موسی چومبه هم انسان است ، اگر بنا
باشد فقط مسئله ، مسئله خدمت به خلق باشد ، خوب موسی چومبه یک خلق
است و لومومبا هم یک خلق دیگر ، پس چرا میان اینها تفاوت قائل میشوید
؟ چه فرقی است میان ابوذر و معاویه ، اگر حساب خدمت به خلق است ؟ [
آیا به هر دو باید خدمت کرد ؟ ]
پس اینکه انسانیت یعنی خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگری ندارد ، باز
یک نوع افراط دیگری است .
. 3 آزادی
آزادی یکی از بزرگترین و عالیترین ارزشهای انسانی است و به تعبیر دیگر
، [ جزء ] معنویات انسان است ( معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق
حد حیوانیت اوست ) . " آزادی " برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی
است . انسانهایی که بویی از انسانیت بردهاند حاضرند با شکم گرسنه و تن
برهنه و در سخت ترین شرایط زندگی کنند ولی در اسارت یک انسان دیگر
نباشند ، محکوم انسان دیگر نباشند ، آزاد زندگی کنند .
میدانید که - معالاسف - ( 1 ) بوعلی سینا مدتی وزیر بود .
بوعلی غرق عرق شد و باشتاب تمام گذشت .
بوعلی دید منطقی است که جواب ندارد ، واقعیتی است . در منطق حیوانی و در منطق خاکی معنی ندارد که انسان ، مرغ و پلو و اسب و کنیز و غلام و " بروبیا " را رها کند و بیاید کناسی کند و بعد ، از آزادی و آزادگی سخن براند . آزادی و آزادگی چیست ؟ مگر |
یک چیز محسوس و ملموس است ؟ نه ، محسوس و ملموس نیست ، ولی برای
وجدان عالی بشر ، آزادی آنقدر ارزش دارد که کناسی را بر اسارت ترجیح
میدهد .
آزادی واقعا یک ارزش بزرگ است . گاهی انسان میبیند در بعضی از
جوامع ، این ارزش به کلی فراموش شده ، ولی یک وقت هم میبیند این حس
در بشر بیدار میشود . بعضی افراد میگویند بشریت و بشر یعنی آزادی ، و
غیر از آزادی ، ارزش دیگری وجود ندارد ، یعنی میخواهند تمام ارزشها را
در این یک ارزش که نامش " آزادی " است ، محو کنند . [ " آزادی "
، تنها ارزش نیست ، ] ارزش دیگر " عدالت " است ، ارزش دیگر "
حکمت " است ، ارزش دیگر " عرفان " است و چیزهای دیگر .
. 4 عشق
گاهی عشق - مثل آنچه که در عرفان و تصوف و در غزلیات عرفانی ما هست
- تنها ارزش انسانی میشود . " جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت "
و یا :
فرشته عشق نداند که چیست ، قصه مخوان بخواه جام و گلابی به خاک آدم
ریز
( 1 )
دیگر ، تمام ارزشهای دیگر حتی عقل [ فراموش میشوند ] .
عرفا که گرایششان به ارزش عشق است اصلا گرایش ضد عقل دارند و رسما با
عقل مبارزه میکنند . حافظ میگوید : صوفی از پرتو میراز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی دانست شرح مجموعه گل (1) مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست میخواهد بگوید فقط و فقط عارف با مرکب عشق ، به عرفان حق میرسد . در چند بیت بعد میگوید : ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست مخاطبش در این بیت ، بوعلی سیناست که در آخر اشارات [ سخن از عشق گفته است ] . پس ، از نظر اینها اساسا انسان و انسانیت عبارت از " عشق " میشود و عقل به دلیل اینکه عقال و پایبند است ، به کلی محکوم میشود . یک وقت هم میبینید تنها ارزش ، میشود ارزش " عقل و فکر " . انسان میگوید این حرفها چیست ، اینها همه خیالات است ، اینها چنین و چنان است . بوعلی سینا گاهی در بین صحبتهایش میگوید : " این حرفها ، اشبه به خیالات صوفیه است ، باید با مرکب عقل جلو رفت " . اینها ارزشهای گوناگونی است که در بشر وجود دارد : عقل ، عشق ، محبت ، عدالت ، خدمت ، عبادت ، آزادی و انواع دیگر |
ارزشها . حال کدام انسان ، انسان کامل است ، او که فقط عابد محض است ؟
او که فقط آزاده محض است ؟ او که فقط عاشق محض است ؟ او که فقط عاقل محض است ؟ نه ، هیچکدام " انسان کامل " نیست ، انسان کامل آن انسانی است که " همه این ارزشها " ، " در حد اعلی " و " هماهنگ با یکدیگر " در او رشد کرده باشد . علی ( ع ) چنین انسانی است . |
به نام خدا
لزوم هماهنگی در رشد ارزشها
کمال انسان در تعادل و توازن اوست ، یعنی انسان با داشتن این همه
استعدادهای گوناگون هر استعدادی که میخواهد باشد آن وقت انسان کامل است
که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل
و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن ، همراه هم رشد دهد
که علما میگویند اساسا حقیقت عدل به " توازن " و " هماهنگی "
برمیگردد .
مقصود از هماهنگی در اینجا این است که در عین اینکه همه استعدادهای
انسان رشد میکند ، رشدش رشد هماهنگ باشد . مثال سادهای برایتان عرض
میکنم : یک کودک که رشد میکند ، دست ، پا ، سر ، گوش ، بینی ، زبان ،
دهان ، دندان ، احشاء و امعاء و سایر چیزها را داراست . کودک سالم
کودکی است که همه اعضایش به طور هماهنگ رشد میکنند . حال اگر فرض
کنیم که یک انسان فقط بینیاش رشد کند و سایر قسمتهای بدنش رشد نکند
مثل کاریکاتورهایی که میکشند یا فقط چشمهایش رشد کنند ، یا فقط کلهاش
رشد کند و تنش رشد نکند و برعکس ، و یا دستش رشد کند و پایش رشدنکند
و یا پایش رشد کند و دستش رشد نکند ، چنین انسانی رشد کرده است ، ولی
رشد ناهماهنگ . انسان کامل آن انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او
رشد کنند و هیچکدام بیرشد نمانند و [ به علاوه ] همه ، هماهنگ با یکدیگر
رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزشها به حد اعلی برسد ، آن وقت این
انسان میشود انسان کامل ، انسانی که قرآن از او تعبیر به امام میکند : "
« و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما
" ( 1 ) . ابراهیم بعد از آنکه از امتحانهای گوناگون و بزرگ الهی بیرون
آمد و همه را به انتها رسانید و در همه آن امتحانها نمره عالی و بیست
گرفت ، [ به مقام امام یعنی " انسان کامل " رسید ] . یکی از امتحانهای
بزرگ ابراهیم ( ع ) آماده شدن او برای بریدن سر فرزند خودش با دست خود
در راه خدا بود ، او تا این حد تسلیم بود که وقتی فهمید خداست که به او
امر میکند ، بدون چون و چرا حاضر شد . " « فلما اسلما و تله للجبین »"
( 2 ) ابراهیم آماده کامل برای سر بریدن و اسماعیل هم آماده کامل برای
ذبح شدن بود " « و نادیناه ان یا ابراهیم 0 قد صدقت الرؤیا »" ( 3 )
آنچه ما میخواستیم تا همینجا بود ، ما واقعا از تو نمیخواستیم سر فرزندت
را ببری ، میخواستیم ببینیم که مقام تسلیم تو در مقابل امر ما و رضای ما
تا چه حد ظهور و بروز میکند .
بعد از آنکه ابراهیم از عهده همه امتحانها از به آتش افتادن تا فرزند
را به قربانگاه بردن برمیآید و به تنهایی با یک قوم و یک ملت مبارزه
میکند ، آنگاه به او [ خطاب میشود ] : « انی جاعلک للناس اماما » تو
اکنون به حدی رسیدهای که میتوانی الگو باشی ، امام و پیشوا باشی ، مدل
دیگران باشی و به تعبیر دیگر ، تو انسان کاملی ، انسانهای دیگر برای کامل
شدن باید خود را با تو تطبیق دهند .
علی ( ع ) انسان کامل است ، برای اینکه " همه ارزشهای انسانی " ، "
در حد اعلی " و به طور " هماهنگ " در او رشد کرده است ، یعنی هر سه شرط [ مذکور ] را داراست . مسئله هماهنگی را باید یک مقدار توضیح دهم . جزر و مد دریا را دیدهاید و یا حداقل شنیده اید . دریا دائما در حال جزر و مد است ( 1 ) ، گاهی از این طرف و گاهی از آن طرف کشیده میشود و دائما خروشان است . روح انسان و به تبع آن ، جامعه انسانی ، این حالت جزر و مدی را که در دریا هست داراست . روح انسان دائما در حال جزر و مد است ، از این طرف و آن طرف کشیده میشود . جامعهها نیز گاهی به این طرف و آن طرف کشیده میشوند . البته منشأ کشیده شدن جامعهها ممکن است افراد یا جریانهای دیگری باشد ولی این قضیه هست . حتی ارزشهای انسانی انسان هم همینطور است ( 2 ) یعنی شما افرادی را میبینید که واقعا گرایششان گرایش انسانی است ، اما گاهی در جهت یک گرایش از گرایشهای انسانی ، " مد " پیدا میکنند و کشیده میشوند ، به طوری که همه ارزشهای دیگر فراموش میشود . اینها مثل همان آدمی میشوند که فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است . این یک نکتهای است که غالبا جامعهها از راه گرایش |
صد درصد به باطل ، به گمراهی کشیده نمیشوند ، بلکه از افراط در یک حق به
فساد کشیده میشوند . بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده میشوند . |
به نام خدا
24 اسفند
انفجار بمب در نماز جمعه تهران
در زمانى که رژیم بعث عراق تهدید به بمباران و موشک باران نماز جمعه ها مى کرد، منافقین در یک همکارى نزدیک با رژیم صدام ، در 24 ساعت اسفند 1363 در حالى که حضرت آیت الله خامنه اى مشغول ایراد خطبه بودند، با انفجار بمبى نماز جمعه تهران را به خاک و خون کشیدند و 14 نفر را شهید و 88 نفر را مجروح کردند.
# من فراموش نمى کنم قصه روز جمعه را که آن طور با شکوه ، با نورانیت ، با استقامت گذشت ، آن طور مردم با طماءنینه ، با آن صداهایى که مى آمد، با آن رگبارهایى که مى آمد، من ملاحظه مى کردم ... ندیدم حتى یک نفر را که یک تزلزلى درش پیدا باشد. و آن وقت امام جمعه آن طور با آن طنین قوى صحبت کرد.
# مردم آن طور گوش کردند، آن طور فریاد زدند که ما براى شهادت آمدیم ... با یک همچو ملتى کسى نمى تواند مقابله کند... آن روزى که اعلام مى کنند که مى خواهیم بمباران کنیم نماز جمعه را، بیایند و بیشتر بیایند.
# یک همچو ملتى را نمى تواند کسى به واسطه بمباران کردن یک جایى ، به واسطه شرارت هایى که دارد مى شود، این را منسحب اش کند از این که دارد.)
صحیفه نور جلد 19، ص 124 و 125
# شما مى آیید نماز جمعه را مى زنید، نماز جمعه را که مى زنید خیال مى کنید ملت ما عقب مى نشیند! مى بینید که در نماز جمعه چه کردند. این یک مطلبى است گفتنى تاریخى ، تا کسى نبیند آن جا را، آن منظره را نبیند، باورش نمى آید که زن و بچه اش تو بغلش است ، مرد بچه اش پهلویش است ، هیچ حرکت نکنند، این همه فشار، هیچ حرکت نکند.
صحیفه نور جلد 19، ص 127
# از آن ور انفجار آن نامردها، از آن طرف هم آن طور رگبارى که ملاحظه کردید، همه مع ذلک همه هم با طماءنینه نشسته اند سر جاى خودشان و هیچ ابدا حرکتى نمى کنند.
صحیفه نور جلد 19، ص 127
به نام خدا
آگاهیهای انسان
انسان هم خود آگاه است و هم جهان آگاه ، و دوست میدارد از خود و از
جهان آگاهتر گردد . تکامل و پیشرفت و سعادت او در گرو این دو آگاهی
است .
از این دو آگاهی کدام از نظر اهمیت در درجهء اول است و کدام در درجهء
دوم ؟ داوری در این موضوع چندان ساده نیست . برخی بیشتر به خود آگاهی
بها میدهند و برخی به جهان آگاهی . احتمالا یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر
شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش میدهند ،
همچنانکه یکی از وجوه تفاوتهای علم و ایمان در این است که علم وسیلهء
جهان آگاهی و ایمان سرمایهء خود آگاهی است .
البته علم سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی میرساند به
خود آگاهی نیز برساند . علم النفسها چنین وظیفهای بر عهده دارند . اما
خود آگاهیهایی که علم میدهد مرده و بیجان است ، شوری در دلها نمیافکند و نیروهای خفتهء انسان را بیدار نمیکند ، بر خلاف
خود آگاهیهایی که از ناحیهء دین و مذهب پیدا میشود که با یک ایمان پی
ریزی میشود . خود آگاهی ایمانی ، سراسر وجود انسان را مشتعل میسازد .
آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یادش میآورد ، غفلت را از او
میزداید ، آتش به جانش میافکند ، او را دردمند و درد آشنا میسازد کار
علوم و فلسفهها نیست . این علوم و فلسفهها احیانا غفلت زا هستند و
انسان را ازیاد خودش میبرند ، از این روبسا دانشمندان و فیلسوفان بیدرد
و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل ناکردههای خودآگاه .
دعوت به خودآگاهی و اینکه " خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی
" ، " خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش میکنی " سر
لوحهء تعلیمات مذهب است .
قرآن کریم میفرماید :
« و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم اولئک هم الفاسقون
( 1 ) .
از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا آنها را از خودشان
فراموشانید . آنان همان فاسقاناند ( از خود بدر رفتگاناند ) .
رسول اکرم فرمود :
« من عرف نفسه عرف ربه »
هر که خود را بشناسد خدای خویش را میشناسد .
علی ( ع ) فرمود :
« معرفة النفس أنفع المعارف » .
خودشناسی سودمندترین شناساییهاست .
و هم او فرمود :
« عجبت لمن ینشد ضالته کیف لا ینشد نفسه » . در شگفتم از کسی که چیزی از خود گم میکند و در جستجویش بر میآید ، و خود را گم کرده اما جستجو نمیکند . آگاهان جهان ، عیب اساسی که بر فرهنگ و تمدن غربی گرفتهاند این است که این فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است . انسان در این فرهنگ به جهان آگاه میگردد ، و هر چه بیشتر به جهان آگاه میگردد ، بیشتر خویشتن را از یاد میبرد . راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین جاست . انسان آنگاه که خود را ، به تعبیر قرآن ، ببازد ( خسران نفس ) ، به دست آوردن جهان به چه کارش میآید ؟ فکر میکنم کسی که بهتر از همه فرهنگ غرب را از این نظر انتقاد کرده است " مهاتما گاندی " رهبر فقید هند است . گاندی میگوید : " غربی به کارهای بزرگی قادر است که ملل دیگر آن را در قدرت خدا میدانند ، لیکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است . تنها این موضوع برای پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است . تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است ، به خاطر این است که غربی به جای " خویشتن جویی " در پی نسیان و هدر ساختن " خویش " است . اغلب کارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نیک غربی ، فراموشی ( فراموشی خود ) و بیهودگی است . قوهء عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیهء وسایل جنگی ، ناشی از فرار غربی از " خویشتن " است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود . |
وقتی انسان روح خود را از دست بدهد ، فتح دنیا به چه درد او میخورد ؟ "
( 1 )
گاندی میگوید :
" در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات ( نفس = خود )
است . هر کس خود را شناخت ، خدا و دیگران را شناخته است ، هر کس خود
را نشناخت ، هیچ چیز را نشناخته است . در دنیا فقط یک نیرو و یک
آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است . هر کس
بر خود مسلط شد ، بر دنیا مسلط شده است . در دنیا فقط یک نیکی وجود
دارد و آن دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن خویش است . به عبارت
دیگر ، دیگران را مانند خود انگاریم . باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم
است " ( 2 ) .
به هر حال ، خواه به خود آگاهی بهای بیشتر بدهیم و خواه به جهان آگاهی
، و خواه بهای مساوی به آنها بدهیم ، آنچه مسلم است این است که توسعهء
آگاهی به معنی توسعه و بسط حیات انسان است . روح یا جان مساوی با خبر و
آگاهی است و آگاهی و خبر مساوی با روح و جان است . آن که آگاهتر است
جانش فزونتر است .
جان نباشد جز " خبر " در آزمون هر که را افزون " خبر " جانش
فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر |
از چه ؟ زان رو که فزون دارد خبر |
پس فزون از جان ما جان ملک |
کو منزه شد ز حس مشترک |
وز ملک جان خداوندان دل |
باشد افزون تو تجبر را بهل |
زان سبب آدم بود مسجودشان |
جان او افزونتر است از بودشان |
جانتر " است
است . جانداری ، به اصطلاح فلاسفه حقیقت مشککه است ، یعنی درجات و مراتب دارد ، تدریجا که درجهء آگاهی انسان بالا میرود ، درجهء حیات و جانداریاش بالا میرود . بدیهی است که خود آگاهی مورد بحث ، خود آگاهی شناسنامهای نیست که نامم چیست ؟ نام پدر و مادرم چیست ؟ در کجا زادهام و در کجا سکونت دارم ؟ و یا خود آگاهی بیولوژیکی نیست که در شناخت حیوانی یک درجه بالاتر از خرس و میمون خلاصه میشود. |
به نام خدا
انسان و تکلیف
از جملهء استعدادهای انسان همچنانکه قبلا اشاره شد استعداد تکلیف پذیری
است . انسان میتواند در چهار چوب قوانینی که برایش وضع شده است ،
زندگی کند . هر موجود دیگر غیر از انسان جز از قوانین جبری طبیعی از
قانون دیگر نمیتواند پیروی کند . مثلا نمیتوان برای سنگها و چوبها یا برای
درختان و گلها و یا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع کرد و به آنها
ابلاغ کرد و آنها را مکلف ساخت که در چار چوب قوانین و مقرراتی که برای
آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمایند . این موجودات ، فرضا
در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، باید به صورت اجبار و الزام
عمل شود .
ولی انسان یگانه موجود ممتازی است که این " امکان " و " توانایی "
شگفت را دارد که در چهار چوب یک سلسله قوانین قراردادی رفتار نماید .
این قوانین قراردادی از آن نظر که از طرف یک مقام صلاحیتدار وضع میشود و
به انسان تحمیل میشود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نیست ،
به نام " تکلیف " خوانده میشود .
قانونگذار برای اینکه انسان را به تکلیف خاصی مکلف سازد چند شرط را
باید رعایت کند . به عبارت دیگر ، انسان با واجد بودن چند شرط میتواند
انجام تکالیفی را بر عهده بگیرد . شرایط تکلیف که در همه تکالیف باید
وجود داشته باشد امور ذیل است :
. 1 بلوغ
انسان به یک مرحله از سن که میرسد ، تغییراتی ناگهانی و تغییری شبیه
نوعی جهش در اندامش و احساساتش و اندیشهاش پیدا میشود که بلوغ نامیده
میشود . هر کسی در حقیقت یک بلوغ طبیعی دارد .
به طور دقیق نمیتوان یک زمان معین را مرحلهء بلوغ برای همهء افراد
معین کرد . ممکن است بعضی افراد از بعضی دیگر زودتر به مرحلهء بلوغ
طبیعی برسند . خصوصیت فردی افراد و همچنین خصوصیات منطقهای و محیطی در
تسریع یا تأخیر بلوغ طبیعی تأثیر دارد .
آنچه مسلم است این است که جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحلهء بلوغ
طبیعی میرسد . از نظر قانونی لازم است یک سن معین که سن متوسط عموم است
و یا سنی که حد اقل سن بلوغ است ( بعلاوهء شرطی دیگر مانند رشد ، در فقه
اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همهء افراد یک ضابطه داشته باشند .
بنابراین ممکن است افرادی به بلوغ طبیعی رسیده باشند ، ولی هنوز به سن
بلوغ قانونی نرسیده باشند .
در اسلام طبق نظر اکثریت علمای شیعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام
شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعیین شده است
، و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعیین شده است
. بلوغ قانونی یکی از شرایط تکلیف است ، یعنی فردی که به مرحلهء قانونی
نرسیده باشد مکلف نیست مگر با دلیل ثابت شود که به مرحلهء بلوغ طبیعی
قبل از
یکی دیگر از شرایط تکلیف ، عاقل بودن است ، دیوانه که فاقد عقل است
مکلف نیست و تکالیف از او ساقط است . همان طوری که نا بالغ در زمان عدم بلوغ به هیچ وجه تکلیفی متوجه او نیست ، در زمان بلوغ نیز مکلف نیست که آنچه را که در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران کند ، مثلا شخص بالغ وظیفه ندارد نمازهایی که در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا کند ، زیرا تکلیفی متوجه او نبوده است . شخص دیوانه نیز در حال دیوانگی مکلف نیست . بنابراین اگر دیوانهای پس از چندی عاقل شد مکلف نیست تکالیفی را که در ایام دیوانگی انجام نداده قضا کند ، مثلا لازم نیست که نمازها و روزههای آن زمان را قضا نماید . بلی ، برخی تکالیف است که به دارایی و اموال کودک یا دیوانه تعلق میگیرد و کودک یا دیوانه در حال کودکی یا دیوانگی موظف نیستند آن را انجام دهند ، ولی پس از آنکه کودک بالغ شد و یا دیوانه عاقل شد باید انجام دهند ، مانند زکات یا خمسی که به مال کودک و یا مال دیوانه تعلق میگیرد که اگر ولی شرعی آنها ادا نکرده باشد خودشان پس از رسیدن به مرحلهء مکلف بودن باید انجام دهند . . 3 اطلاع و آگاهی آن تکلیف آگاه باشد و به عبارت دیگر به او ابلاغ |
. 4 قدرت و توانایی
کاری مورد وظیفه و تکلیف انسان قرار میگیرد که انسان توانایی انجام آن
را داشته باشد ، اما کاری که انسان قادر به انجام آن نیست هرگز مورد
تعلق تکلیف واقع نمیشود . شک نیست که توانایی انسان محدود است ،
نامحدود نیست . چون توانایی محدود است ، تکالیف باید در محدودهء
تواناییها صورت گیرد . مثلا انسان توانایی تحصیل علم و دانش دارد اما در
محدودهء معین از نظر زمان و از نظر اندازهء معلومات . یک فرد انسان هر
اندازه نابغه باشد بالاخرش باید تدریجا و در طول زمان مدارج علم و دانش
را طی کند . حالا اگر یک فرد را مجبور کنند که یک شبه تحصیلات چند ساله
را انجام دهد ، به اصطلاح تکلیف " بما لا یطاق " یعنی تکلیف به کاری که
فوق طاقت و قدرت است کردهاند و اما اگر انسانی را مجبور کنند که همهء
علوم جهان را فرا گیرد ، باز هم تکلیف به غیر مقدور است و صحیح نیست و
هرگز از طرف یک مقام حکیم عادل چنین حکمی صادر نمیشود . خداوند در قرآن
کریم میفرماید :
« لا یکلف الله نفساإلا وسعها »( 1 ) .
خداوند هیچ کس را جز به اندازهء توانایی اش مکلف نمیسازد .
اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داریم که او را نجات دهیم بر
ما واجب است که او را نجات دهیم ، ولی اگر مثلا هواپیمایی در حال سقوط
است و ما به هیچ وجه قادر نیستیم جلوی سقوط آن را بگیریم تکلیف از ما ساقط است ، یعنی خداوند ما را به
خاطر کمک نکردن به جلوگیری از سقوط هواپیما مؤاخذه نمیکند .
اینجا یک نکته هست و آن اینکه همچنانکه در مورد اطلاع و آگاهی گفتیم
که مشروط بودن تکلیف به اطلاع و آگاهی مستلزم این نیست که ما موظف و
مکلف به تحصیل اطلاع و آگاهی نباشیم ، مشروط بودن تکلیف به قدرت و
توانایی نیز مستلزم این نیست که ما مکلف به کسب و تحصیل قدرت نباشیم
. در مواردی تفویت قدرت حرام است و تحصیل آن واجب . فرض کنیم در
مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ایم که قصد تهاجم به حقوق
ما و یا قصد تهاجم به حوزهء اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با
آن را نداریم و هر گونه مقابلهای ، از دست دادن نیروهاست بدون آنکه
نتیجهای در حال حاضر یا در آینده از این کار خود بگیرم . بدیهی است که
در این صورت ما مکلف به مقابله و جلوگیری نیستیم ، ولی همواره مکلف
بوده و هستیم که تحصیل قدرت و توانایی کنیم تا در چنین شرایطی دست روی
دست نگذاریم . قرآن کریم میفرماید :
« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و
عدوکم »( 1 ) .
تا آنجا که ممکن است نیرو و اسبان آماده تهیه کنید تا بدین وسیله
دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از
دماغ خود بیرون کنند .
همان طوری که یک فرد و یا یک جامعهء ناآگاه که در
تحصیل آگاهی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذهء الهی قرار میگیرد و ناآگاهی
برای او عذری محسوب نمیشود ، همچنین یک فرد و یا یک جامعهء ناتوان نیز که در تحصیل قدرت و توانایی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه الهی قرار میگیرد که چرا کسب قدرت و توانایی نکرده است ، ناتوانی او عذری برای او محسوب نمیشود . . 5 آزادی و اختیار مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد ، اگر اجبار ( اکراه ) یا اضطرار در کار باشد ، تکلیف ساقط میگردد . اجبار ( اکراه ) مانند اینکه یک قوهء جابره شخصی را تهدید کند به اینکه حتما روزهء خود را بخورد بطوریکه اگر نخورد ، جانش در خطر قرار خواهد گرفت . بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط میشود ، یا اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد . پیغمبر اکرم فرمود : « رفع ما استکرهوا علیه » . آنجا که اکراه و اجبار به میان آید تکلیف ساقط است . اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمیگیرد بلکه این خود اوست که انتخاب میکند ، ولی این انتخاب معلول شرایط سختی است که پیش آمده است ، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذایی که سد جوع کند نمییابد ، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن مردار ساقط میشود . |
پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه
انسان از طرف یک قوهء جائر و جابر مورد تهدید قرار میگیرد که فلان عمل خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد ، و انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود " دفع " کند یعنی نگذارد وارد شود نا چار بر خلاف وظیفهء خود عمل میکند ، ولی در اضطرار پای تهدید در کار نیست ، بلکه مجموع شرایط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او تحمیل کرده است و او برای آنکه آن وضع را " رفع " کند یعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است بر خلاف وظیفهء اصلی خود عمل کند . پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است : . 1 در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است ، بر خلاف اضطرار . . 2 در مورد اکراه و اجبار انسان برای " دفع " یک وضع نامطلوب چاره جویی میکند ، و در مورد اضطرار برای " رفع " چنان وضعی چاره جویی مینماید . ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمیتوان به حساب آورد ، یعنی کلیت و عمومیت ندارد ، اولا بستگی دارد به درجهء صدمه و ضرری که بناست دفع و یا رفع شود ، و ثانیا بستگی دارد به اهمیت آن تکلیفی که انسان میخواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد . بدیهی است که هیچ گاه به بهانهء اکراه یا اضطرار نتوان به زیان دیگران و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد . برخی تکالیف است که هر ضرر و صدمهای را به خاطر آنها باید تحمل کرد . |
شده باشد . فرضا قانونگذاری قانونی را وضع کند ولی به اطلاع مکلف نرساند
، مکلف ملزم نیست و بلکه قادر نیست آن را به مرحلهء اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نماید قانونگذار نمیتواند او را مجازات نماید . علمای علم اصول میگویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را " قبح عقاب بلا بیان " میگذارند . قرآن کریم مکرر این حقیقت را بیان کرده است که هیچ قومی را به جرم تخلف از یک قانون عذاب نمیکنیم مگر آنکه حجت بر آن مردم تمام شده باشد ، یعنی هیچ قومی را " عقاب بلا بیان " نمیکنیم . البته شرط بودن علم و آگاهی برای تکلیف به نحوی که گفته شد مستلزم این نیست که انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای خویش بپندارد . انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و سپس بر طبق آگاهی خویش عمل و فعالیت کند . در حدیث است که روز قیامت برخی گنهکاران را در محکمهء عدل الهی حاضر میکنند و دربارهء برخی کوتاهیها در انجام مسؤولیتهایشان آنها را مورد مؤاخذه قرار میدهند . به گناهکار گفته میشود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصیل آگاهی نبودی ؟ پس منظور از اینکه میگوییم علم و آگاهی شرط تکلیف است ، این است که اگر تکلیفی به مکلف ابلاغ نشده باشد و مکلف در این جهت تقصیری نداشته باشد ، یعنی او کوشش لازم را برای تحصیل آگاهی کرده و در عین حال بدان دست نیافته است ، چنین مکلفی نزد خدا معذور است . |
به نام خدا
طغیان انسان علیه محدودیتها
انسان در عین اینکه نمیتواند رابطهاش را با وراثت ، محیط طبیعی ،
محیط اجتماعی و تاریخ و زمان بکلی قطع کند ، میتواند تا حدود زیادی علیه
این محدودیتها طغیان نموده ، خود را از قید حکومت این عوامل آزاد سازد .
انسان به حکم نیروی عقل و علم از یک طرف ، و نیروی اراده و ایمان از
طرف دیگر تغییراتی در این عوامل ایجاد میکند و آنها را با خواستهای
عاملی برای محدود کردن آزادی انسان نام نبردیم . چرا ؟ آیا قضا و قدر
الهی وجود ندارد و یا قضا و قدر عامل محدود کردن نیست ؟ قضا و قدر الهی امری قطعی و مسلم است ، ولی عامل محدود کردن انسان نیست . قضای الهی عبارت است از حکم قطعی الهی دربارهء جریانات و حوادث ، و قدر الهی عبارت است از اندازه گیری پدیدهها و حوادث . از نظر علوم الهی مسلم است که قضای الهی به هیچ حادثهای مستقیما و بلا واسطه تعلق نمیگیرد ، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ایجاب میکند . قضای الهی ایجاب میکند که نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادی از ناحیهء عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیهء عوامل موروثی و محیطی و تاریخی دارد ، به حکم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است ( 1 ) . بنابراین خود قضای الهی یک عامل برای محدودیت انسان به شمار نمیرود . محدودیتی که به حکم قضای الهی نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشی از شرایط موروثی و شرایط محیطی و شرایط تاریخی است نه محدودیت دیگر ، همچنانکه آزادی ای هم که نصیب انسان شده به حکم قضای الهی است ولی به این صورت که قضای الهی ایجاب کرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دایرهء محدود شرایط طبیعی و اجتماعی بتواند خود را به مقیاس و سیعی از قید تسلیم به آن شرایط آزاد سازد و سرنوشت و آیندهء خویش را در دست گیرد . |
به نام خدا
میدان آزادی و ارادهء انسان
بدیهی است که انسان در عین آزادی برای ساختن اندامهای روانی خویش و
تبدیل محیط طبیعی به صورت مطلوب خود و ساختن آیندهء خویش آنچنانکه خود
میخواهد ، محدودیتهای فراوانی دارد و آزادیاش آزادی نسبی است ، یعنی
آزادی در داخل یک دایرهء محدود است ، در داخل همین دایرهء محدود است
که [ هم ] میتواند آیندهء سعادت بخش برای خود انتخاب کند و هم آیندهء
شقاوت آلود .
محدودیتهای انسان از چند ناحیه است :
. 1 وراثت
انسان با طبیعت انسانی به دنیا میآید . از آن جهت که پدر و مادرش
انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند یک فرد انسان به دنیا میآید .
و از طرف دیگر ، پدر و مادرش انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند
یک فرد انسان به دنیا میآید . و از طرف دیگر ، پدر و مادرش یک سلسله
صفات موروثی خود را در فرزندشان به یادگار میگذارند که اینها نیز قهرا و
جبرا همراه این افراد هست ، مانند رنگ پوست ، رنگ چشم ، خصوصیتهای
جسمی که احیانا از چند پشت به ارث میرسد . انسان هیچ یک از اینها را
برای خود " انتخاب " نکرده است بلکه جبرا وراثت اینها را به او داده
است .
. 2 محیط طبیعی و جغرافیایی
محیط طبیعی و جغرافیایی انسان و منطقهای که در آن منطقه رشد و نما
میکند ، خواه ناخواه یک سلسله آثار قهری بر روی اندام و روحیهء انسان
میگذارد . منطقههای سردسیر و منطقههای گرمسیر و منطقههای معتدله هر کدام
نوعی روحیه و اخلاق را ایجاب میکند ، همچنین منطقهء کوهستانی یا منطقهء
صحرایی و غیره .
. 3 محیط اجتماعی
محیط اجتماعی انسان عامل مهمی است در تکوین خصوصیات روحی و اخلاقی
انسان . زبان انسان ، آداب عرفی و اجتماعی ، دین و مذهب ، غالبا همان
چیزی است که محیط اجتماعی بر انسان تحمیل میکند .
. 4 تاریخ و عوامل زمانی گذشته و وقایع و حوادثی که در گذشته رخ داده است نیز در ساختن او تأثیر بسزایی دارد . به طور کلی میان گذشته و آینده هر موجودی رابطهء قطعی و مسلم بر قرار است . گذشته و آینده مانند دو نقطهء جدا از یکدیگر نیستند ، بلکه مانند دو قطعه از یک جریان مداوماند . گذشته نطفه و هستهء آینده است . |
به نام خدا
نقش مؤثر انسان در ساختن آیندهء خویش
موجودات جهان تقسیم میشوند به جاندار و بیجان . موجودات بیجان هیچ
گونه نقشی در ساختن خویش ندارند . آب و آتش و سنگ و خاک بیجاناند و
هیچ نقشی در تکوین و یا تکمیل خویش ندارند ، بلکه صرفا تحت تأثیر عوامل
خارجی تکوین مییابند و تحت تأثیر همان عوامل احیانا نوعی کمال کسب
میکنند . از این موجودات هیچ گونه تلاشی و فعالیتی در جهت ساختن یا
پرداختن به خود مشاهده نمیشود . ولی [ از ] جانداران ، مانند گیاه و
حیوان و انسان ، یک سلسله تلاشها در جهت حفظ و صیانت خود از آفات و در
جهت جذب مواد دیگر و در جهت تولید مثل مشاهده میشود .
در گیاهان یک سلسله قوای طبیعی وجود دارد که در ساختن آیندهء آنها
مؤثر است . در گیاه قوه یا قوههایی است که مواد را از زمین یا هوا جذب
میکند ، قوه یا قوههایی است که از درون به وسیلهء مواد جذب شده او را
رشد میدهد و قوه یا قوههایی است که امکان تولید مثل را فراهم میکند .
در حیوان همهء این قوههای طبیعی بعلاوهء یک سلسله قوههای شعوری از قبیل
حس باصره ، سامعه ، لامسه و غیره و از قبیل میلها - که قبلا از آنها یاد
شد - وجود دارد . حیوان به وسیلهء این قوهها از طرفی خویشتن را از گزند
آفات حفظ میکند و از طرفی موجبات رشد فردی و بقای نوع خود را فراهم
میکند .
در انسان همه قوای طبیعی و قوای شعوری که در گیاه و حیوان هست وجود
دارد بعلاوهء یک سلسله میلهای اضافی - که قبلا شرح داده شد - و بعلاوهء
نیروی خارق العادهء عقل و اراده که سرنوشت آیندهء او را با مقیاس زیادی
به دست خودش میدهد و خودش آیندهء خویش را انتخاب میکند و میسازد .
از آنچه گفته شد روشن گشت که برخی موجودات هیچ گونه نقشی در ساختن
آینده خویش ندارند ( جمادات ) . برخی دیگر نقشی در ساختن آیندهء خویش
دارند اما این نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه بلکه طبیعت ، نیروهای
درونی آنها را به طور غیر مستشعر و نا آگاهانه برای صیانت و بقای آنها و
ساختن آنها در آینده استخدام کرده است ( نباتات ) . برخی دیگر نقش
بیشتری دارند . این نقش آگاهانه است هر چند آزادانه نیست ، یعنی با
نوعی آگاهی از خود و محیط خود تحت تأثیر جاذبهء یک سلسله میلهای شعوری
، در راه صیانت خود برای آینده میکوشند ( حیوانات ) .
ولی انسان نقشی فعالتر و مؤثرتر و گستردهتر در ساختن آیندهء خویش دارد
. نقش انسان ، هم آگاهانه است و هم آزادانه ، یعنی انسان ، هم به خود و
محیط خود آگاه است و هم آنکه با توجه به آینده ، به حکم نیروی عقل و
اراده میتواند آزادانه آیندهء خویش را به هر شکل که خود بخواهد انتخاب
کند .
ضمنا دایرهء ایفای نقش برای انسان نسبت به حیوان بسی وسیعتر و
گستردهتر است . گستردگی دایرهء سازندگی انسان نسبت به آیندهاش از سه و یژگی در انسان سر چشمه میگیرد : . 1 وسعت دایرهء بینش و آگاهی . انسان با نیروی علم ، دایرهء بینش و آگاهی خویش را از ظواهر و سطح طبیعت عبور میدهد و تا اعمال درون آن گسترش میدهد و قوانین طبیعت را میشناسد . با شناختن قوانین طبیعت ، دست انسان برای ساختن طبیعت ، آنچنانکه با زندگی انسان سازگارتر باشد ، باز میشود . . 2 وسعت دامنهء خواستها که در بخش " انسان و حیوان " ( 1 ) از آنها یاد شد ، و در مباحث این بخش نیز تحت عنوان " موجود چند بعدی " به آنها اشاره شد . . 3 استعداد خودساختگی ویژهای که در انسان است و هیچ موجود دیگر در این جهت مانند او نیست . توضیح اینکه اگر چه برخی جاندارهای دیگر نیز به مقیاس کمی قابل " ساختن " هستند و میتوان با " عوامل خاص تربیتی " تغییراتی در آنها به وجود آورد - آنچنانکه در جهان نباتات و حیوانات مشاهده میشود - ولی اولا هیچ یک از آنها به دست خودشان ساخته نمیشوند و این انسان است که آنها را میسازد ، و ثانیا تغییر پذیری آنها نسبت به انسان بسیار اندک است . انسان در ناحیهء خصلتها و خویها یک موجود بالقوه است ، یعنی در آغاز تولد فاقد خوی و خصلت است ، بر خلاف حیوانات که هر کدام با یک سلسله خصلتهای ویژه متولد میشوند . انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است ، و از طرفی خوی پذیر و خصلت پذیر است ، به وسیلهء خصلتها و خویهایی که تدریجا پیدا میکند یک سلسله " ابعاد ثانوی " علاوه بر ابعاد فطری برای خویش میسازد . |
انسان یگانه موجودی است که قانون خلقت ، قلم ترسیم چهرهء او را به
دست خودش داده است که هر طور که میخواهد ترسیم کند ، یعنی بر خلاف
اندامهای جسمانیاش که کارش در مرحلهء رحم به پایان رسیده است و بر
خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حیوانات که آنها نیز در مرحلهء قبل
از تولید پایان گرفته است ، اندامهای روانی انسان - که از آنها به
خصلتها و خویها و ملکات اخلاقی تعبیر میشود - به مقیاس بسیار وسیعی پس
از تولد ساخته میشود .
این است که هر موجودی ، حتی حیوان ، آن چیزی است که او را ساختهاند ،
ولی انسان آن چیزی است که بخواهد باشد . و به همین جهت است که هر نوع
از انواع حیوانات همان طور که اندام جسمانی همهء افرادش شبیه یکدیگر
است ، اندامهای روانی و خصلتهای روانی افرادش نیز شبیه یکدیگر است ،
تمام افراد گربه یک نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ یک نوع دیگر و
تمام افراد مورچه یک نوع دیگر ، تفاوتی اگر باشد بسیار اندک است . ولی
تفاوت خصلتی و اخلاقی افراد انسان ، بینهایت است . و این است که انسان
یگانه موجودی است که خودش باید "خویشتن" را انتخاب کند که چه باشد .
در آثار اسلامی رسیده است که انسانها در قیامت بر طبق خصلتهای اکتسابی
روحی ، نه اندام ظاهری جسمانی ، محشور میگردند ، یعنی انسانها از نظر
اخلاق اکتسابی با هر نوع جانداری که به او شبیهتر باشد ، به شکل او و
اندام او محشور میگردند ، و تنها افرادی به شکل و صورت انسانی محشور
میگردند که اخلاق و خویهای اکتسابی و ابعاد ثانوی روح آنها متناسب با شأن
و کمالات
انسانی باشد و به عبارت دیگر ، اخلاقشان اخلاق انسانی باشد .
انسان به حکم قدرت علمی ، بر طبیعت مسلط میگردد و طبیعت را آنچنانکه
میخواهد منطبق بر نیازهای خویش میسازد و به حکم نیروی خودسازی و
خودساختگی ، خود را آنچنانکه میخواهد میسازد و به این وسیله سرنوشت
آینده خویش را به دست میگیرد .
تمام تأسیسات تربیتی ، مکتبهای اخلاقی و تعلیمات دینی و مذهبی برای
راهنمایی انسان است که آیندهء خودش را چگونه بسازد و چگونه شکل بدهد .
راه راست آن راهی است که انسان را به سوی آیندهای سعادت بخش میرساند
، و راههای کج و انحرافها آنهاست که انسان را به سوی آیندهای تباه و
شقاوت آلود میکشاند . خداوند در قرآن کریم میفرماید :
" ما راه را به انسان ( این موجود آزاد خودساز ) نمودیم تا او خود چه
بخواهد و چه انتخاب کند . ( از دو راه یکی را انتخاب خواهد کرد . ) یا
راهی که ما نمودهایم و سپاسگزار ما خواهد بود و یا راه دیگر که راه
ناسپاسی است " . ( 1 )
از بحثهای گذشته دانستیم که علم و ایمان هر کدام نقشی متفاوت در
سازندگی آیندهء انسان دارند . نقش علم این است که راه ساختن را به
انسان ارائه میدهد . علم انسان را توانا میکند که هرگونه " بخواهد "
آینده را همان گونه بسازد . و اما نقش ایمان این است که انسان را به
سوی اینکه خود را و آینده را " چگونه " بسازد که برای خویشتن و برای
جامعه بهتر باشد میکشاند . ایمان مانع آن میگردد که انسان آینده را بر
محور مادی و فردی بسازد . ایمان به خواست
انسان جهت میدهد ، آن را از انحصار مادیات خارج میکند و معنویات را
نیز جزء خواستها قرار میدهد . علم مانند ابزاری در اختیار خواست انسان قرار میگیرد و طبیعت را آنچنانکه انسان بخواهد و فرمان دهد میسازد . اما اینکه طبیعت را چگونه بسازد ، آیا از طبیعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعهء انسانی و یا نیروهای مخرب برای مزید توسعه طلبی افرادی مخصوص ، این دیگر به این ابزار که نامش علم است مربوط نیست ، این بسته به این است که انسانهایی که علم در فرمان آنهاست چگونه انسانهایی بوده باشند . اما ایمان مانند قدرتی حاکم بر انسان عمل میکند و خواست او را در اختیار میگیرد و در مسیر حق و اخلاق سوق میدهد . ایمان انسان را میسازد و انسان با نیروی علم ، جهان را . آنجا که علم و ایمان توأم گردند ، هم انسان سامان مییابد و هم جهان . |
.: Weblog Themes By Pichak :.