سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 3:2 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انسان و تکلیف

از جمله‏ء استعدادهای انسان همچنانکه قبلا اشاره شد استعداد تکلیف پذیری‏
است . انسان می‏تواند در چهار چوب قوانینی که برایش وضع شده است ،
زندگی کند . هر موجود دیگر غیر از انسان جز از قوانین جبری طبیعی از
قانون دیگر نمی‏تواند پیروی کند . مثلا نمی‏توان برای سنگها و چوبها یا برای‏
درختان و گلها و یا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع کرد و به آنها
ابلاغ کرد و آنها را مکلف ساخت که در چار چوب قوانین و مقرراتی که برای‏
آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمایند . این موجودات ، فرضا
در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، باید به صورت اجبار و الزام‏
عمل شود .
ولی انسان یگانه موجود ممتازی است که این " امکان " و " توانایی "
شگفت را دارد که در چهار چوب یک سلسله قوانین قراردادی رفتار نماید .
این قوانین قراردادی از آن نظر که از طرف یک مقام صلاحیتدار وضع می‏شود و
به انسان تحمیل می‏شود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نیست ،
به نام " تکلیف " خوانده می‏شود .
قانونگذار برای اینکه انسان را به تکلیف خاصی مکلف سازد چند شرط را
باید رعایت کند . به عبارت دیگر ، انسان با واجد بودن چند شرط می‏تواند
انجام تکالیفی را بر عهده بگیرد . شرایط تکلیف که در همه تکالیف باید
وجود داشته باشد امور ذیل است :

. 1 بلوغ

انسان به یک مرحله از سن که می‏رسد ، تغییراتی ناگهانی و تغییری شبیه‏
نوعی جهش در اندامش و احساساتش و اندیشه‏اش پیدا می‏شود که بلوغ نامیده‏
می‏شود . هر کسی در حقیقت یک بلوغ طبیعی دارد .
به طور دقیق نمی‏توان یک زمان معین را مرحله‏ء بلوغ برای همه‏ء افراد
معین کرد . ممکن است بعضی افراد از بعضی دیگر زودتر به مرحله‏ء بلوغ‏
طبیعی برسند . خصوصیت فردی افراد و همچنین خصوصیات منطقه‏ای و محیطی در
تسریع یا تأخیر بلوغ طبیعی تأثیر دارد .
آنچه مسلم است این است که جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحله‏ء بلوغ‏
طبیعی می‏رسد . از نظر قانونی لازم است یک سن معین که سن متوسط عموم است‏
و یا سنی که حد اقل سن بلوغ است ( بعلاوه‏ء شرطی دیگر مانند رشد ، در فقه‏
اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همه‏ء افراد یک ضابطه داشته باشند .
بنابراین ممکن است افرادی به بلوغ طبیعی رسیده باشند ، ولی هنوز به سن‏
بلوغ قانونی نرسیده باشند .
در اسلام طبق نظر اکثریت علمای شیعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام‏
شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعیین شده است‏
، و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعیین شده است‏
. بلوغ قانونی یکی از شرایط تکلیف است ، یعنی فردی که به مرحله‏ء قانونی‏
نرسیده باشد مکلف نیست مگر با دلیل ثابت شود که به مرحله‏ء بلوغ طبیعی‏
قبل از

یکی دیگر از شرایط تکلیف ، عاقل بودن است ، دیوانه که فاقد عقل است‏
مکلف نیست و تکالیف از او ساقط است . همان طوری که نا بالغ در زمان‏
عدم بلوغ به هیچ وجه تکلیفی متوجه او نیست ، در زمان بلوغ نیز مکلف‏
نیست که آنچه را که در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران کند ،
مثلا شخص بالغ وظیفه ندارد نمازهایی که در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا کند
، زیرا تکلیفی متوجه او نبوده است . شخص دیوانه نیز در حال دیوانگی‏
مکلف نیست . بنابراین اگر دیوانه‏ای پس از چندی عاقل شد مکلف نیست‏
تکالیفی را که در ایام دیوانگی انجام نداده قضا کند ، مثلا لازم نیست که‏
نمازها و روزه‏های آن زمان را قضا نماید .
بلی ، برخی تکالیف است که به دارایی و اموال کودک یا دیوانه تعلق‏
می‏گیرد و کودک یا دیوانه در حال کودکی یا دیوانگی موظف نیستند آن را
انجام دهند ، ولی پس از آنکه کودک بالغ شد و یا دیوانه عاقل شد باید
انجام دهند ، مانند زکات یا خمسی که به مال کودک و یا مال دیوانه تعلق‏
می‏گیرد که اگر ولی شرعی آنها ادا نکرده باشد خودشان پس از رسیدن به‏
مرحله‏ء مکلف بودن باید انجام دهند .

. 3 اطلاع و آگاهی

بدیهی است که انسان آنگاه قادر است تکلیفی را انجام دهد که از وجود
آن تکلیف آگاه باشد و به عبارت دیگر به او ابلاغ

. 4 قدرت و توانایی

کاری مورد وظیفه و تکلیف انسان قرار می‏گیرد که انسان توانایی انجام آن‏
را داشته باشد ، اما کاری که انسان قادر به انجام آن نیست هرگز مورد
تعلق تکلیف واقع نمی‏شود . شک نیست که توانایی انسان محدود است ،
نامحدود نیست . چون توانایی محدود است ، تکالیف باید در محدوده‏ء
تواناییها صورت گیرد . مثلا انسان توانایی تحصیل علم و دانش دارد اما در
محدوده‏ء معین از نظر زمان و از نظر اندازه‏ء معلومات . یک فرد انسان هر
اندازه نابغه باشد بالاخرش باید تدریجا و در طول زمان مدارج علم و دانش‏
را طی کند . حالا اگر یک فرد را مجبور کنند که یک شبه تحصیلات چند ساله‏
را انجام دهد ، به اصطلاح تکلیف " بما لا یطاق " یعنی تکلیف به کاری که‏
فوق طاقت و قدرت است کرده‏اند و اما اگر انسانی را مجبور کنند که همه‏ء
علوم جهان را فرا گیرد ، باز هم تکلیف به غیر مقدور است و صحیح نیست و
هرگز از طرف یک مقام حکیم عادل چنین حکمی صادر نمی‏شود . خداوند در قرآن‏
کریم می‏فرماید :
« لا یکلف الله نفساإلا وسعها »( 1 ) .
خداوند هیچ کس را جز به اندازه‏ء توانایی اش مکلف نمی‏سازد .
اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داریم که او را نجات دهیم بر
ما واجب است که او را نجات دهیم ، ولی اگر مثلا هواپیمایی در حال سقوط
است و ما به هیچ وجه قادر نیستیم جلوی سقوط آن را بگیریم تکلیف از ما ساقط است ، یعنی خداوند ما را به‏
خاطر کمک نکردن به جلوگیری از سقوط هواپیما مؤاخذه نمی‏کند .
اینجا یک نکته هست و آن اینکه همچنانکه در مورد اطلاع و آگاهی گفتیم‏
که مشروط بودن تکلیف به اطلاع و آگاهی مستلزم این نیست که ما موظف و
مکلف به تحصیل اطلاع و آگاهی نباشیم ، مشروط بودن تکلیف به قدرت و
توانایی نیز مستلزم این نیست که ما مکلف به کسب و تحصیل قدرت نباشیم‏
. در مواردی تفویت قدرت حرام است و تحصیل آن واجب . فرض کنیم در
مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ایم که قصد تهاجم به حقوق‏
ما و یا قصد تهاجم به حوزه‏ء اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با
آن را نداریم و هر گونه مقابله‏ای ، از دست دادن نیروهاست بدون آنکه‏
نتیجه‏ای در حال حاضر یا در آینده از این کار خود بگیرم . بدیهی است که‏
در این صورت ما مکلف به مقابله و جلوگیری نیستیم ، ولی همواره مکلف‏
بوده و هستیم که تحصیل قدرت و توانایی کنیم تا در چنین شرایطی دست روی‏
دست نگذاریم . قرآن کریم می‏فرماید :
« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و
عدوکم »( 1 ) .
تا آنجا که ممکن است نیرو و اسبان آماده تهیه کنید تا بدین وسیله‏
دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از
دماغ خود بیرون کنند .
همان طوری که یک فرد و یا یک جامعه‏ء ناآگاه که در

تحصیل آگاهی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه‏ء الهی قرار می‏گیرد و ناآگاهی‏
برای او عذری محسوب نمی‏شود ، همچنین یک فرد و یا یک جامعه‏ء ناتوان نیز
که در تحصیل قدرت و توانایی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه الهی قرار
می‏گیرد که چرا کسب قدرت و توانایی نکرده است ، ناتوانی او عذری برای‏
او محسوب نمی‏شود .

. 5 آزادی و اختیار

آزادی و اختیار یکی دیگر از شرایط تکلیف است . یعنی انسان آنگاه‏
مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد ، اگر
اجبار ( اکراه ) یا اضطرار در کار باشد ، تکلیف ساقط می‏گردد .
اجبار ( اکراه ) مانند اینکه یک قوه‏ء جابره شخصی را تهدید کند به‏
اینکه حتما روزه‏ء خود را بخورد بطوریکه اگر نخورد ، جانش در خطر قرار
خواهد گرفت . بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط می‏شود ، یا
اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود
به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد . پیغمبر اکرم فرمود :
« رفع ما استکرهوا علیه » .
آنجا که اکراه و اجبار به میان آید تکلیف ساقط است .
اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمی‏گیرد بلکه‏
این خود اوست که انتخاب می‏کند ، ولی این انتخاب معلول شرایط سختی است‏
که پیش آمده است ، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز
مردار غذایی که سد جوع کند نمی‏یابد ، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن‏
مردار ساقط می‏شود .
پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه‏
انسان از طرف یک قوه‏ء جائر و جابر مورد تهدید قرار می‏گیرد که فلان عمل‏
خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد ، و
انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود " دفع " کند یعنی نگذارد وارد
شود نا چار بر خلاف وظیفه‏ء خود عمل می‏کند ، ولی در اضطرار پای تهدید در
کار نیست ، بلکه مجموع شرایط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او
تحمیل کرده است و او برای آنکه آن وضع را " رفع " کند یعنی آنچه وجود
دارد مرتفع سازد ناچار است بر خلاف وظیفه‏ء اصلی خود عمل کند .
پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است :
. 1 در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است ، بر خلاف اضطرار .
. 2 در مورد اکراه و اجبار انسان برای " دفع " یک وضع نامطلوب چاره‏
جویی می‏کند ، و در مورد اضطرار برای " رفع " چنان وضعی چاره جویی‏
می‏نماید .
ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمی‏توان‏
به حساب آورد ، یعنی کلیت و عمومیت ندارد ، اولا بستگی دارد به درجه‏ء
صدمه و ضرری که بناست دفع و یا رفع شود ، و ثانیا بستگی دارد به اهمیت‏
آن تکلیفی که انسان می‏خواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد .
بدیهی است که هیچ گاه به بهانه‏ء اکراه یا اضطرار نتوان به زیان دیگران‏
و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد . برخی تکالیف است که‏
هر ضرر و صدمه‏ای را به خاطر آنها باید تحمل کرد .
شده باشد . فرضا قانونگذاری قانونی را وضع کند ولی به اطلاع مکلف نرساند
، مکلف ملزم نیست و بلکه قادر نیست آن را به مرحله‏ء اجرا درآورد و اگر
عملا بر خلاف رفتار نماید قانونگذار نمی‏تواند او را مجازات نماید . علمای‏
علم اصول می‏گویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب‏
اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را " قبح عقاب بلا بیان " می‏گذارند
. قرآن کریم مکرر این حقیقت را بیان کرده است که هیچ قومی را به جرم‏
تخلف از یک قانون عذاب نمی‏کنیم مگر آنکه حجت بر آن مردم تمام شده‏
باشد ، یعنی هیچ قومی را " عقاب بلا بیان " نمی‏کنیم .
البته شرط بودن علم و آگاهی برای تکلیف به نحوی که گفته شد مستلزم این‏
نیست که انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای‏
خویش بپندارد . انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و سپس بر
طبق آگاهی خویش عمل و فعالیت کند . در حدیث است که روز قیامت برخی‏
گنهکاران را در محکمه‏ء عدل الهی حاضر می‏کنند و درباره‏ء برخی کوتاهیها در
انجام مسؤولیتهایشان آنها را مورد مؤاخذه قرار می‏دهند . به گناهکار گفته‏
می‏شود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصیل آگاهی نبودی ؟
پس منظور از اینکه می‏گوییم علم و آگاهی شرط تکلیف است ، این است که‏
اگر تکلیفی به مکلف ابلاغ نشده باشد و مکلف در این جهت تقصیری نداشته‏
باشد ، یعنی او کوشش لازم را برای تحصیل آگاهی کرده و در عین حال بدان‏
دست نیافته است ، چنین مکلفی نزد خدا معذور است .