به نام خدا
تعریف دنیا
قال اللّه تعالى فى سورة العنکبوت وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ 1: نیست این دو روزه دنیا مگر لهو و لعب و دار آخرت همان جاى زندگانى است. بدان که لفظ دنیا مؤنث ادنى است که افعل التفضیل است مشتق از دنوّ، به معنى قرب و از دنائت به معنى پستى است، و هر دو معنى صحیح و مراد است در آیات و اخبار بسیار. و موصوف او در آیات و اخبار بسیار، دار است و حیات، مثل أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا: 2 بردید لذّتهاى خود را در زندگانى دنیا. و مثل قول خاتم (ص) الدّنیا دار من لا دار له. 3 و در آیات هر چند دار دنیا صریحا ذکر باشد در نظرم نیست و لکن به مقابله معلوم است. مثل سوره قصص وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا. 4 پس معنى دنیا حیات و دار نزدیکتر و پستتر است. و گاهى به لفظ مذکر ذکر شود مثل آیه اعراف یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا، 5 اى هذا الشىء الادنى او هذا المحسوس الادنى یعنى الدنیا. و چون به معنى نزدیکتر لازم دارد سابقیّت و اوّلیّت را، لهذا آخرت را آخرت و عقبى گویند و دنیا را اولى گویند، مثل لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ 6 و مثل وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. 7 و به سبب کثرتاستعمال، معنى اسمیّت در این الفاظ پیدا شده که گویا اسم شدهاند از براى این دو عالم، مثل لفظ زمان و مکان و بهشت، به طورى که موصوف هیچ به نظر نیاید. دنیا و آخرت یعنى این جهان و آن جهان، و در آیات و اخبار بسیار هم بىموصوف ذکر شدهاند مثل وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ 8 و مثل خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ 9 و هکذا.
و اما به حسب معنى، بدان که دنیا عبارت است از تمام عالم زمان و مکان، خواهى بگو تمام عالم اجسام، و یا بگو تمام آسمانها و زمین و عناصر، و یا بگو تمام عالم مادّه، و یا بگو تمام آنچه در حرکت و گردش و تغیّر است، و یا بگو تمام آنچه او را هلاک و موت و فناء و تغیّر صورتى ضرور است کما قال یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ 10، و یا بگو هر چه تضاد و تزاحم بردارد و در او تمانع راه دارد دنیا است، و یا بگو هر چه نفع ابدى ندارد دنیا است، و یا بگو هر چه از تو به خواب و مرگ جدا شد دنیا است، و یا بگو هر چه منشأ الم و راحت و حزن و سرور و روح است از قبل بدن، دنیا است، و یا بگو هر چه محسوس و معلوم به این حواس خمسه ظاهره است دنیا است، و هکذا از تعبیرات دیگر. و این دنیا که گفتیم نه تنها یک چیز یا ده چیز یا صد چیز است.
و لکن آن دنیا که حبّ او رأس هر گناه است او لذّات محسوسه و حیات و ریاست است، و یا بگو او چیزهائى است در خارج که مبادى و اسباب آن سه چیز است، و یا بگو که دنیا همه این سه غایات با مبادى و اسباب آنها است، و لکن بهتر شاید همان اول باشد زیرا که محبت مقدمات بالتبع و بالعرض است، چنانچه گفتیم. و لکن چون غالب ملتفت غایات نیستند لهذا مورد امر و نهى و اطلاق دنیا غالبا در اخبار همان اعیان خارجیه شود مثل هل الدّنیا الّا طعام اکلته 11 الخ و مثل اخترت من دنیاکم ثلثة الطّیب و النّساء. 12 اگر چه دنیا و اقبال و ادبار دنیا در نظر بسیارى همان مال است. به حضرت صادق (ع) کسى عرض کرد و اللّه انّا لنطلب الدّنیا و نحبّ ان نؤتوها فقال تحبّ تصنع ما ذا قال اعود بها على نفسى و عیالى و اصل بها و اتصدّق و احجّ و اعتمر فقال (ع) لیس هذا طلب الدّنیا هذا طلب الآخرة: 13 ما طالبیم دنیا را و دوست داریم که او را به ما بدهند، فرمود مىخواهى دنیا را چه کنى، عرض کرد مىخواهم خودم و عیالم تعیّش کنیم و صله رحم بجا آورم و حج و عمره نمایم، فرمود این طلب دنیا نیست این طلب آخرت است.
و اینکه دنیا را همان مال دانند، به لحاظى بد نفهمیدهاند. زیرا که به او توان به تمام آرزوها و لذّتهاى دنیا رسید الّا ما شذّ و ندر. بارى از آنچه گفتیم به مقایسه و مقابله،معنى آخرت هم ظاهر شد که او دار قرار و دار خلد و دار عدن و دار دوام و ثبات است. رجوع به آیات و اخبار و کلمات بزرگان نما تصدیق آنچه گفتیم بر تو ظاهر شود.
به نام خدا
سر فریب دنیا
آن که در آیات بسیار دیدى که خداى تعالى دنیا را متاع غرور و حیات فریب و فریب دهنده گفته، و سرّش آن است که منشأ فریب یکى از دو چیز است و ثالث ندارد. یکى آن که خوش ظاهر و بد باطن باشد، به خوشى ظاهرش اعتماد کنى و به بدى باطن، تو را اذیت کند. و یکى دیگر آن که بىدوام و از تو مفارقت کند و تو به او دل ببندى و به او مطمئن شوى و به زودى میان شما جدائى افتد. و جمیع مثلهاى دنیا که در آیات و اخبار و در کلام علما است هیچیک، از این دو بیرون نیست و راجع به یکى از این دو جهت است که ذکر شد.
ففى سورة یونس إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ 14 و فى سورة الکهف وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ. 15 و فى سورة العنکبوت وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ. 16 و فى سورة الحدید اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً 17 و آیات بسیار است.
و قال الخاتم (ص) مثل هذه الدّنیا مثل ثوب شقّ من اوّله الى آخره فبقى متعلّقا بخیط فى آخره فیوشک ذلک الخیط ان ینقطع: 18 رسول خدا (ص) فرمود مثل دنیا مثل لباسى است که او را تا آخر او پاره کرده باشند و یک خیط باقى مانده باشد پس نزدیک است که آن نیز پاره شود. و کتب امیر المؤمنین (ع) الى سلمان بمثالها فقال مثل الدّنیا مثل الحیّة الّتى یلین مسّها و یقتل سمّها فاعرض عمّا یعجبک منها لقلّة ما یصحبک منها وضع عنک همومها لما ایقنت من فراقها 19 الحدیث: حضرت امیر (ع) نوشت به سلمان که دنیا مثل مارى است که نرم است بدن او و مىکشد زهر او، پس بپرهیز از آنچه تو را از دنیا خوش آید زیرا که زمان او کم است، و دور کن از خود غم و غصه او را به جهت آن که یقین دارى که از تو خواهد مفارقت نمود.
و کان الحسن بن علىّ (ع) یتمثّل بهذا البیت:
یا اهل لذّات دنیا لا بقاء لها |
انّ اغترارا بظلّ زائل حمق |
|
: 2 حضرت امام حسن (ع) مىفرمود اى اهل لذات دنیاى فانى، هر که مغرور شود به سایهاى که زایل مىشود حماقت است.
و عن الباقر (ع) فى حدیث جابر فانزل الدّنیا کمنزل نزلته ثمّ ارتحلت عنه او کمال وجدته فى منامک فاستیقظت و لیس معک منه شیء. قال (ع) انّى انّما ضربت لک هذا مثلا لانّها عند اهل اللّبّ و العلم باللّه کفیء الظّلال 21 و روى انّ عیسى (ع) کشفت له الدّنیا فیراها فى صورة عجوز شمطاء همتاء علیها من کلّ زینة فقال لها کم تزوّجت قالت لا احصیهم قال أ فکلّهم ماتوا عنک او کلّهم طلّقک قالت بل کلّهم قتلتهم فقال (ع) بؤسا لازواجک الباقین کیف لا یعتبرون بازواجک الماضین کیف اهلکتهم تهلکینهم واحدا واحدا فلا یکونون منک على حذر 22 و قال عیسى (ع) الدّنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها: 23 باقر (ع) فرمود اى جابر دنیا را مثل منزل رهگذر که فرود آیى و کوچ نمائى یا مثل مالى بدان که در خواب بیابى و چون بیدار شوى چیزى با تو نباشد، فرمود این مثلى بود که از براى دنیا آوردم زیرا که دنیا در نزد عقلاء و علماء مثل سایه بارانداز است. و در روایت است که دنیا در نظر عیسى (ع) در آمد به صورت پیرزنى که موهاى او سیاه و سفید و دندانهاى او افتاده و خود را با این پیرى به زینتها آرایش کرده، فرمود چقدر شوهر کردهاى؟ گفت شماره او را نمىدانم، فرمود مردند یا تو را طلاق دادند؟ گفت همه را کشتم، فرمود واى بر شوهران زنده تو که از آن شوهران تو که ایشان را کشتى عبرت نمىگیرند، یکانیکان ایشان را مىکشى و از تو حذر نمىکنند. و فرمود دنیا پل است پس از او عبور کنید و او را تعمیر نکنید و نمانید.
طلب دنیا و طلب بقاء آن و طلب راحت در آن طلب امر محال است و راحت در ترک او است و بیان سرّش.
و فى الحدیث القدسى المعروف انّى وضعت الرّاحة فى الآخرة و النّاس یطلبونها فى الدّنیا فلا یجدونها ابدا. 24 قال الخاتم (ص) من اصبح و الدّنیا اکبر همّه فلیس من اللّه فى شیء و الزم اللّه فى قلبه اربع خصال همّا لا ینقطع عنه ابدا و شغلا لا یتفرّغ منه ابدا و فقرالا ینال غناه ابدا و املا لا یبلغ منتهاه ابدا. 25 و قال الباقر (ع) مثال الحریص على الدّنیا کمثل دودة القزّ کلّما ازدادت على نفسها لفّا کان ابعد لها من الخروج حتّى تموت غمّا. 26 و قال الصادق (ع) مثل الدّنیا کمثل ماء البحر کلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتّى یقتله: 27 در حدیث قدسى است که من راحت را در آخرت قرار دادهام و مردم او را در دنیا مىخواهند و هرگز به او نخواهند رسید. پیغمبر (ص) فرمود هر که صبح کند و همت بزرگ او دنیا باشد او از خدا نیست و خدا در دل او چهار خصلت قرار دهد، اوّل غمى که هرگز تمام نشود، دوّم شغلى که هرگز از او فارغ نشود، سوّم فقرى که هرگز به غناى او نرسد، چهارم آرزوئى که هرگز به آخر او نرسد. باقر (ع) فرمود حریص دنیا مثل کرم ابریشم است هر قدر بیشتر بر خود مىتند بیرون آمدنش مشکلتر مىشود. صادق (ع) فرمود دنیا مثل آب دریا است که هر چه تشنه از آن مىآشامد عطش او بیشتر مىشود تا بکشد او را.
سرّش آن است که دنیا دار فنا است و دار تزاحم است و دار تضاد است و لازمه هر یک از این سه چیز آن است که هر که دلبستگى به دنیا داشته باشد دائما در خوف و غصّه باشد، زیرا که چون محبوب ابدى نباشد و لازمه او فنا باشد و فراق و هجران باشد پس اگر در فراق او باشى غم فراق تو را بس است و اگر در وصال او باشى چون مىدانى همیشه نیست و خواهد جدائى افتاد همین خوف جدائى تو را بس است. گویند زبیده زن هارون الرشید علیه اللعنه با جلال مىگذشت، سائلى را دید احسانش نمود، گفت چه دعا کنم تو را، گفت دعا کن که آسمان این گردش خود را تغییر ندهد. و ایضا چون دار تزاحم است و طالب بیشمار دارد پس هر چه دارى تو را مدام حاسدان و دشمنان بسیارى باشد. چه خوب مثلى است که فرمودهاند الدّنیا جیفة و اهلها کلاب 28 و خداى تعالى نیز همین بیان را در سوره (ص) فرموده و لکن در پرده وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ. 29 پس مدام باید با ابناء روزگار در جنگ و جدال و نزاع باشى و هر نوشش به هزار نیش آلوده و هر لقمهاش به هزار زهر سوده، پس باید اعوان و انصار بگیرى تا از تو دفع شرّ دشمنان نمایند و همینها نیز طالبند، پس ببین از این شغل کى توانى فارغ شد و آسوده نشست. و ایضا چون دار تضاد است پس جمیع نعمتها و لذّتهاى او با هم جمع نشوند، نه در یک زمان و نه در یک مکان. و گیرم تو سلطان ربع مسکون، مىبینى که هر میوه در هر فصل نباشد و هر آب وهوا در یکجا جمع نشود و متاع و اسباب نفیسه عالم را به عمرهاى دراز نتوان جمع نمود و به هر مقام که رسى عالم خیال وسیع است، مقام بالاتر تصور کنى، پس آرزوى تو کى خواهد تمام شد؟ ببین آیا ممکن مىشود که آنچه آرزوى تو باشد به عمل آید؟ نه و اللّه.
از جمله جوانى همیشگى و بقاى جاوید مىخواهى و مىخواهى کسى از دشمنان تو نباشد و از دوستان و خویشان کسى نمیرد و عالم همیشه بهار باشد و هر چه بخواهى بتوانى خورد و جماع نمود و هکذا، با آن که در دنیا هیچ کس به قدر سلاطین دشمن ندارد که گذشته از اغیار و بیگانه، از اهل و عیال و زن و فرزند خود خائف است و از محرمان بارگاه در خطر است و هرگز خواب راحت و بىخوف، این بیچاره ندارد و نتواند نمود. پس از این بیان معنى احادیث گذشته و غیر آن ظاهر شد. پس فهمیدى تو را که از دنیا منع نمودهاند به راستى و درستى تو را از تمنّاى امر محال منع نمودهاند.
اى عزیزم گیرم که دنیا به آخرت تو ضرر ندارد، با آن که این فرض محال است، یا آن که در قید آخرت العیاذ باللّه نیستى، لا اقل طالب امر محال مباش و تمنّاى محال مبر تا از دائره عقلاء خارج نباشى، زیرا که بالاترین درجه حماقت و سفاهت از پى امر محال رفتن است و در پى بىآن دویدن است و به معشوقى که لازمه آن بىوفائى و مفارقت باشد دل بستن است. بیا به خود رحم کن، یک قدرى چشم و گوش باز کن و گوش به سخن خدا و پیغمبر (ص) و ائمه (ع) بده. برو به چیزى دل ببند که تو خوف فراق نداشته باشى و او شیوه بیوفائى نداشته باشد و ابد الآباد تو با او و او با تو باشد. و قدرى مشتاق لقاى خدا و بهشت او شو و بفهم معنى وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ 30 را که بهشت لا اقل جائى است که همیشگى است و خوف زوال و فناء در او نیست و کسى با تو مزاحمت ندارد و در او تضاد و تزاحم راه ندارد بلکه جائى است که در او کلّ شیء فى کلّ شیء 31 صادق است. و در قبال این تصور کن معنى جهنّم را که او هم همیشگى است و در او هم کلّ شیء فى کلّ شیء است، یعنى در عذابش جمیع عذابها جمع است. نستجیر باللّه العلىّ الکریم الرّحیم.
به نام خدا
حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة
،بدان که مضمون (حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة) 32 در احادیث بسیار وارد شده و خدا فرمود وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى 33 و فرمودند (الدّنیا مزرعة الآخرة) 34 پس آنچه سرمایه هر گناه است محبت دنیا است نه خود دنیا و آنچه مذمت که وارد شده دردلبستگى به دنیا است نه در دل کندن و دشمن داشتن او است. بلکه چنانچه حب او اصل هر شقاوت است، بالبدیهه بغض او سرمایه هر سعادت است. و ما به یارى خدا در سابق به تحقیق بیان نمودیم که حب دنیا منحصر است در حب سه چیز، حبّ لذّات محسوسه به حواس خمس، و حبّ حیات، و حبّ ریاست، و چهارم ندارد و همین سه چیز است که لازمه هر یک فناء و تضاد و تزاحم است. و همین محبت است که شخص را از معارف و حکمت کور مىکند و در جهل مرکب مىماند. و اگر همه عمر را صرف تحصیل علوم کند و با حبّ دنیا باشد حاصل تحصیل او جز کورى دل و جهل مرکب نباشد، چنانچه در بسیارى مىبینى. برو آن احادیث که در باب علماء سوء وارد شده ببین، حتى آن که از تفسیر امام (ع) نقل شده که هم اضرّ على ضعفاء شیعتنا من جیش یزید على الحسین (ع): 35 ضرر ایشان از براى شیعیان بیشتر است از لشکر یزید بر حسین (ع). و آیا همان (ع) نفرمود فامّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا على هواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلّدوه و ذلک لا یکون الّا فى بعض فقهاء الشّیعة لا جمیعهم فانّ من یرکب من القبائح و الفواحش مراکب فسقة فقهاء العامّة فلا تقبلوا منهم عنّا شیئا و لا کرامة لهم: 36 هر کدام از فقهاء که حافظ نفس خود و حافظ دین خود باشد و مخالف هواى خود و مطیع امر مولاى خود باشد پس عوام چنین کسى را تقلید کنند (و آن جز در برخى از فقهاء شیعه نیست نه در تمامى آنها) و آن فقهاء که مرتکب قبایح و فواحش شوند مثل فقهاى فاسق سنّیان پس تقلید ایشان نکنید و حدیثى که از ما نقل کنند قبول نکنید و نیست کرامتى از براى ایشان. و همیشه دین خرابشده اینها است که چون اینها طالب مباح شوند عوام در پى حرام دراز شوند.
لبى گر ز دنیا کند تر مراد |
مریدان خود جمله بر باد داد |
|
بچیند اگر میوهاى پادشاه |
برآرند از ریشه او را سپاه |
|
و شاهد بر این که با حبّ دنیا جز جهل، حاصل تحصیل نیست و حکمت و معارف در ترک دنیا است بسیار است.
قال امیر المؤمنین فى کتابة له الى بعض اصحابه فارفض الدّنیا فانّ حبّ الدّنیا یعمى و یصمّ و یبکم. 37 و قال ایضا و من ابصر بها بصّرته و من ابصر الیها اعمته 38 و قال الصادق (ع) جعل الخیرکلّه فى بیت و جعل مفتاحه الزّهد فى الدّنیا ثمّ قال قال رسول اللّه لا یجد الرّجل حلاوة الایمان فى قلبه حتّى لا یبالى من اکل الدّنیا. 39 و عن الصادق (ع) من زهد من الدّنیا اثبت اللّه الحکمة فى قلبه و انطق بها لسانه و بصّره عیوب الدّنیا دائها و دوائها و اخرجه من الدّنیا سالما الى دار السّلام: 40 حضرت امیر (ع) نوشت به بعضى از اصحاب خود که ترک کن دنیا را زیرا که حب دنیا شخص را کور و لال و کر مىکند. و فرمود هر که بخواهد از دنیا عبرت بگیرد و بصیرت بیابد، او را بصیرت مىدهد و هر که چشم طمع به سوى او باز کرد، کور مىکند او را. صادق (ع) فرمود جمیع خیرها را در خانهاى نهادند و کلید او را زهد دنیا قرار دادند، پس فرمود که رسول خدا (ص) فرمود مرد نمىیابد حلاوت ایمان را در دل خود تا آن که باک نداشته باشد که دنیا را کى برد و کى خورد. و از صادق (ع) است هر که زاهد شود و ترک دنیا نماید خداوند عالم اثبات نماید در دل او حکمت را و جارى نماید به حکمت زبان او را و بنماید به او هم درد دنیا و هم دواى او را و بیرون برد او را از دنیا به سلامت به سوى دار السلام. و قال الخاتم (ص) اذا رأیتم العبد قد اعطى صمتا و زهدا فى الدّنیا فاقتربوا منه فانّه یلقى الحکمة. 41 و قال (ص) من اراد ان یؤتیه اللّه علما بغیر تعلّم و هدى بغیر هدایة فلیزهد فى الدّنیا. 42 پیغمبر (ص) فرمود چون ببینید بنده را که خدا به او عطا کرده سکوت را و زهد و ترک دنیا را، به نزدیک او روید که البته او حکمت مىریزد و حکمت از او جارى است. پس از آنچه گفتیم بدیهى شد که زهد امرى است قلبى، نه ترک ظاهرى با بودن دلبستگى، زیرا که به اتّفاق اهل لغت معنى زهد فیه او عنه هر دو ضد معنى رغب فیه است و بدیهى است که میل و رغبت امر قلبى است. و لذا حضرت امیر (ع) فرمودند الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن قال سبحانه لکیلا تأسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم. 43 بدیهى است که تأسف و اندوه و فرح و شادى کار دل است و فرع دلبستگى است. و باز فرمود لو انّ رجلا اخذ جمیع ما فى الارض و اراد به وجه اللّه فهو زاهد و لو انّه ترک الجمیع و لم یرد وجه اللّه فلیس بزاهد. 44 و لذا وارد شده ویل لمن ترک الدّنیا للدّنیا. 45 و در دعاء ابو حمزه فرمود و انّ الرّاحل الیک قریب المسافة و انّک لا تحتجب عن خلقک الّا ان تحجبهم الامال دونک: 46 به درستى که مسافر به سوى تو مسافتش کم است و به تو نزدیک است و تو مخفى نمىشوى از خلق خود مگر آن که حاجب ایشان شود آمال ایشان.
و آمال برنخیزد مگر از حب دنیا. و باز فرمود و اخرج حبّ الدّنیا من قلبى 47 و نفرمود و اخرج الدّنیا من یدى. پس آنچه وارد شده در مدح ترک دنیا، فهمیدى که مراد ترک دل است نهترک دست. اللّهمّ اجعلنا من الزّاهدین بمحمّد و آله اجمعین.
[راحت دنیا در ترک آن است]
وارد شده که راحت و رو کردن دنیا در ترک دنیا است. قال الامیر فى حدیث و من ساعاها فاتته و من قعد عنها اتته 48 و قال لقمان لابنه یا بنىّ بع دنیاک بآخرتک تربحهما جمیعا و لا تبع اخرتک بدنیاک فتخسرهما جمیعا 49 و قیل لحکیم الدّنیا لمن هى قال لمن ترکها فقیل و الآخرة لمن هى قال لمن ترکها: 50 حضرت امیر (ع) فرمود هر که از پى دنیا رود از او فوت شود و هر که بنشیند و پى او نرود خودش مىآید، لقمان به پسر خود گفت بفروش دنیاى خود را به آخرت تا در هر دو منفعت برده باشى و مفروش آخرت خود را به دنیا که در هر دو ضرر خواهى کرد، از حکیمى سؤال کردند که دنیا مال کیست، گفت هر که او را ترک کند، گفتند آخرت مال کیست، بازگفت هر که او را ترک کند. و کلام این حکیم موافق است با حدیث الدّنیا حرام على اهل الآخرة 51 الخ که پیش از این ذکر شد. و خدا فرمود أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ 52 که در سوره یونس است.
و این مطلب بعد از آنچه پیش ذکر شد ظاهر است و سرّ همه این است که چون دلبستگى به چیزى نداشته باشى، نه در فراقش تو را غمى و نه در وصالش تو را المى است و هیچ خوف از زوالش ندارى، پس همیشه در راحتى و مزاحم کسى نشوى پس تو را مزاحمى نیست و با کسى دشمن نیستى بلکه همه تو را دوست دارند. چنانچه خاتم (ص) فرمود: ازهد فى الدّنیا یحبّک اللّه و ازهد ممّا فى ایدى النّاس یحبّک النّاس: 53 زاهد باش در دنیا تا دوست بدارد تو را خدا و زاهد باش و چشم بپوش از آنچه در دست مردم است تا دوست بدارند تو را مردمان.
پس بدیهى شد که راحت دنیا در ترک دنیا است، یعنى در بىاعتنائى و دل نبستن به او است، و هر که دنیا مىطلبد از براى لذّت و راحت مىطلبد پس به محض ترک کردن دنیا، رو کرد به تو آنچه در طلب دنیا مىخواستى و به محض خواستن دنیا، فرار کند از تو آنچه مىخواستى، و به چنگ تو هرگز نیاید باز مگر وقتى که آنچه خواهى نخواهى. و فى الحدیث القدسىّ انّى وضعت الرّاحة فى الآخرة و النّاس یطلبونها فى الدّنیا فلا یجدونها ابدا. 54 چه خوب گفت:
بهشت آنجاست کازارى نباشد |
کسى را با کسى کارى نباشد |
|
و این در ترک دنیا است. پس به ترک او، در دنیا هم که هستى گویا در بهشتى و چون چنین شوى حالا، در هر حالت که باشى مشغول زاد آخرتى و زراعت به جهت آخرت کنى. و تا چنین نباشى نه امتثال و تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوى 55 که در سوره بقره است نمودهاى و نه مصداق (الدّنیا مزرعة الآخرة): 56 شدهاى. زیرا که تو مىدانى مسافر در سفر وقتى مىتواند توشه و خرجى از براى وطن مهیا کند که آنجا که رفته آن را وطن خود قرار ندهد و دلبستگى نداشته باشد و همیشه دلش از براى وطن پرواز کند و به قدر ضرورت خرج مىکند و گلوى خود را مىبندد و جمع مىکند که بیاورد در وطن خرج کند و خوشگذرانى نماید. و ایضا مىدانى که مزرعه جاى زحمت کشیدن است و مداخل کردن، نه جاى دل بستن و وطن ساختن، باید زحمت زراعت کشید و آبیارى نمود و حاصل را جمع کرد به خانه رسانید که آنجا جاى صرف کردن و خوش گذراندن و جاى خوردن و خوابیدن است. این است معنى الدّنیا سجن المؤمن. 57 اللّهمّ اجعلنى منهم بحق محمّد و آله اجمعین. این معنى احادیث گذشته.
معنى دوّم که در انظار ظاهرتر است این است که هر که تارک دنیا شد و زاهد و عابد گردید به طور حقیقت نه مجاز، که به دل ترک کند نه به دست، البته محبوب خلق هم شود، گذشته از این که محبوب خدا و دوستان خدا است، و همه در مقام خدمتگزارى و احترامش برآیند، چنانچه به حس و تجربه بسیار دیدهاى. بلکه اگر زهد مجازى هم باشد این اثر را دارد، بلکه گاهى رفته رفته مجازى حقیقى هم شود المجاز قنطرة الحقیقة. 58 چه دنیا مىخواهى بهتر از این که مردم به جان و مال تو را خدمت کنند؟
معنى سوّم آن که به آیات و اخبار و مشرب عرفان، لازمه زهد، تقوى و توکل و انقطاع از خلق است و چشم او جز دامن و دست خدا نبیند و چون چنین شد به هر جزیره و خرابه و کلبهاى که پنهان شود خدا کفیل او است و از سفره باطن، او را قطعا روزى خواهد داد. و آیات و اخبار و حس و تجربه و سماع و حکم عقل از کثرت به شماره نمىآید. ففى سورة الطلاق وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. 59 و فى آل عمران کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ. 60
و فى الحدیث من کان للّه کان اللّه له: 61 هر که از بهر خدا باشد خدا از بهر او است.
به نام خدا
تنافى و تضاد بین دنیا و آخرت
قال الخاتم (ص) انّ فى طلب الدّنیا اضرارا بالآخرة و فى طلب الآخرة اضرارا بالدّنیا فاضرّوا بالدّنیا فانّها احقّ بالاضرار: 62 رسول خدا (ص) فرمود طلب دنیا ضرر دارد به آخرت و طلب آخرت ضرر دارد به دنیا، پس شما ضرر به دنیا زنید که او سزاوار است. و فى روایة اخرى لفظ الحبّ بدل الطلب. 63 و حضرت عیسى (ع) فرمود دنیا و آخرت ضرّه و وسنى یکدیگرند، چندانکه این را خوشنود کند آن دیگر ناخوشنود بود. 64 یعنى چون دو زنند که در حباله یک شوهر باشند و اینها به حسب لغات اسمها دارند، عرب ضرّه گوید و در فارسى بعضى وسنى و بعضى هوو گویند. و ایضا فرمود چنانچه آب و آتش در یک جا قرار نگیرد دوستى دنیا و دوستى آخرت در یک دل جمع نیاید. 65 و به حواریین فرمود من دنیا را در پیش شما در خاک افکندهام برمگیرید که از پلیدى دنیا یکى آن است که کس به آخرت نرسد تا ترک وى نگوید. 66 و باز به او عرض کردند ما را چیزى بیاموز که خداى تعالى ما را دوست گیرد، فرمود شما دنیا را دشمن گیرید تا خداى تعالى شما را دوست گیرد. 67
بیان این مطلب آن است که دانستى لازمه دنیا تغیّر و فنا و تضاد و تزاحم و افتراق است به لزوم ذاتى، و لازمه آخرت دوام و ثبات و بقاء و جمع و اجتماع است و خالى بودن از تضاد و تزاحم و تنافى است هم به لزوم ذاتى. و معنى لزوم ذاتى آن است که از فرض عدم لازم، عدم ملزوم لازم آید، اعنى محال باشد ایجاد ملزوم بدون لازم. پس میان دنیا و آخرت جز تضاد و تنافى نسبت دیگرى نیست. حال گوئیم چنانچه میان ایشان تضاد و تنافى است همچنین محبت و دوستى دنیا با محبت آخرت و تحصیل آن منافات و تضاد دارد و با هم جمع نشوند، زیرا که محبوب تو آن است که مدام در فکر و خیال او باشى و همیشه در راه او قدم زنى و در پى وصال او باشى و چون به وصالش رسى مدام با او سرگرم باشى و جز او نبینى و اگر چنین نباشد محبوب تو نباشد، و تو بالبدیهه فهمیدى که لذات محسوسه و حبّ حیات و حب ریاست، که محبت دنیا عبارت از محبت این سه چیز است، حدّ یقف ندارند. پس هرگز به وصالش نرسى و به آن قدر که رسیدهاى و دل به او بستهاى، در نظر تو همان جلوه دارد، البته باید به کارش ببرى. و اگر از جمیع معاصى و لوازم مقدمات تحصیلش و نگهداشتنش چشم بپوشیم و از کشاکش و حسادت دیگران قطع نظر کنیم لا اقل باید شب و روز عمر را صرف خوشگذرانى و تنعم ومباحات باید نمود و این با عبادت و مناجات و با فکر و خیال آخرت و با محبت خدا چگونه جمع شود؟ پس ظاهر شد معنى کلام امیر (ع) که فرمود حبّ الدّنیا یعمى و یصمّ و یبکم 68 یعنى دوستى دنیا کور و کر و لال مىکند شخص را نسبت به خدا و آخرت، و معنى آن احادیث که حکمت و معرفت در زهد و ترک و بغض دنیا است و با حب دنیا حکمت و معرفت ممکن نباشد. و همین جهت منافات مراد است از احادیث بسیار فعن النّبىّ (ص) لو کانت الدّنیا تعدل عند اللّه جناح بعوضة ما سقى کافرا منها شربة ماء. 69
و قال (ص) لم ینظر اللّه الیها مذ خلقها. 70 و قال (ص) الدّنیا ملعونة و ملعون ما فیها الّا ما کان للّه منها. 71 و عن علىّ بن الحسین الدّنیا دنیاءان دنیا بلاغ و دنیا ملعونة 72: از پیغمبر (ص) است که اگر دنیا را نزد خدا به قدر بال پشهاى قدرى بود هرآینه از دنیا شربت آبى به کافر نمىداد. و فرمود خداوند هرگز نظر التفات به دنیا نکرد از وقتى که او را آفرید. و فرمود دنیا ملعون است و هر چه در او است ملعون است مگر آنچه از او از براى خدا باشد.
اهل دنیا از کهین و از مهین |
لعنة اللّه علیهم اجمعین . |
|
و سید الساجدین در حدیث پیش فرمود دنیا دو دنیا است، یکى دنیاى کفایت یکى دنیاى لعنت.
پس ظاهر شد که دنیا و ما فیها ملعون و مطرود و مبغوض است مگر دو چیز او، اوّل قدر ضرورت و کفایت او، دوّم هر چه زیاد از ضرورت و کفایت که از براى خدا و به جهت خدا باشد. مثل آنکه ریاست و حیات و لذّات را از براى خدا خواهد و از براى خدا و به راه خدا هم بکار ببرد. و این دوّمى بسیار کم است و مشکل، و بیان او را مستمع باش.
به نام خدا
مذمت حب دنیا
شکى نیست که آنچه تو را منع و مذمّت کردهاند از دنیا، البته باید چیزى باشد که اختیارى تو باشد، و اختیارى تو جز فعل و ترک نیست، و فعل و ترک هم بسته به دواعى و حب و بغض است بالبدیهه، و این حب و بغض هم بسته به اعتقاد کمال و نقص است بالبدیهه، و اعتقاد هم فرع علم و معرفت است بالبدیهه. چون کمال خود را در امرى دانى قهرا دوست تو شود و بىاختیار محبت به او پیدا کنى، پس شوق به او رسانى قهرا، پس در پى او روان شوى قهرا پس اعیان خارجه را مذمّتى نیست و آنچه مذمّت داردچیزى است که با تو است و آن جاهل بودن به آفات و نقایص و فناء و تضاد و تزاحم دنیا است و آن دوستى او در دل گرفتن است، که اینها قهرا تو را به حرکت آورند و در پى او بدوانند.
پس غرض عمده از ارسال رسل و کتب و وضع شرایع و این همه اصرار در مذمّت دنیا و این همه آیات و اخبار به جهت این است که دنیا و آخرت را بشناسى تا پس از شناختن قهرا دنیا را دشمن گیرى، اعنى لذائذ و حب حیات و حب ریاست را، و خدا و دوستان خدا و آخرت را قهرا دوست گیرى، و چون چنین شوى هر چه کنى از براى آخرت کنى و هر قدمى که زنى جز خدا در نظرت نباشد. پس ظاهر شد که محض مطاعیّت و رئیس بودن یا مالک اموال بسیار بودن هیچ ضرر ندارد، بلکه عین آخرت است در صورتى که محبت و دلبستگى نداشته باشى و به جهت مصلحت دین و ترویج علم و مسموع الکلمه بودن نگهدارى، چنانچه از معصومین (ع) بسیار چنین بودهاند. و اگر هیچکدام نداشته باشى سر تا پا در زیان و ضررى در صورتى که محبت و دلبستگى داشته باشى، چنانچه امیر (ع) فرمود و لو انّ رجلا اخذ جمیع ما فى الارض و اراد به وجه اللّه فهو زاهد. 73 و منسوب به او است این بیت:
خذ بامر اللّه و اترک ما نهى |
البس الخزّ و کل لحم الحمل |
|
74 بگیر امر خدا را و ترک کن نهى خدا را، خز بپوش و گوشت بره بخور ضرر ندارد.
و لکن بر تو مخفى نیست که چون کسى دنیا را دشمن گیرد، اعنى لذّات و حب حیات و حبّ ریاست را، البته عاقل دشمن را زیاده از قدر ضرورت نگه ندارد بلکه وبال داند، و قدر ضرورت نگه داشتن عین آخرت است و زیادتى را در راه خدا بذل کند، پس صفت سخاوت و جود در او پیدا شود و هر چه دهد لوجه اللّه دهد نه للدّنیا، اعنى نه به قصد جزاء و شکر و عوض و مدح، و هر چه دهد بسیار بزرگ و زیاد است اگر در ظاهر بسیار کم باشد، و هر حبّه که او دهد بهتر است از اینکه دیگران تمام دنیا را دهند به قصد عوض یا مدح و ثناء. و بسیار کم است که مصلحت شرعى اقتضا کند نگهداشتن مال و ریاست را، مثل آن که شخص بسیار عالم زاهد متبحّرى باشد که چند روزى مال نگهدارد تا مردم رو به او کنند و او را بشناسند و گوش به سخن او بدهند و بعد از این البته مصلحت در بذل و ترک آن خواهد بود. و لکن فیل مىخواهد که چنین باشد و به محض مصلحت همه را رهاکند، و چگونه شیرى باشد که چون ببیند مصلحت در ترک ریاست است رها کند، و بالاتر از این آنکه ببیند که شخص گمنامى پیدا شد که از او سزاوارتر است به ریاست و او شهر ریاست را به او واگذارد و در مجلس او به قصد تحصیل بنشیند و شاگردى او را قبول نماید و از سرزنش مردم باک نداشته باشد و مصداق یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ 75 شود. اللّهم ارزقنا.
منبع:کاشف الأسرار، ج2
به نام خدا
معنى فتنه
، در سوره مبارکه تغابن است إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ 76 و لفظ فتنه یا به معنى فساد است و یا به معنى اختبار و آزمایش. در سوره منافقین فرمود لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ 77 یعنى از یاد خدا، و مراد ذکر لسانى نخواهد بود بلکه ذکر قلبى است که لازم دارد ذکر لسانى را، هم چنانچه در دعاى ابو حمزه فرمود بذکرک عاش قلبى 78 نفرمود عاش لسانى، و چیزى که همیشه در دل و یاد تو باشد و مدام در آینه دل او را بینى فرع این است که محبت و عشقى به او داشته باشى، و هر چند از شدت عداوت هم صورت دشمن بسیار در دل جا گیرد، و لکن بدیهى است که در اینجا نیز همان محبوب که انتقام دشمن باشد در دل جا کرده و لحاظ دشمن به تبع وى آمده. پس معنى اینکه شما را بازندارد از محبت و یاد خدا این است که اموال و اولاد را دوست ندارید و محبت ایشان در دل نگیرید به طورى که محبت خدا را کم کند یا العیاذ باللّه فائق شود.
باز در سوره تغابن است إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ 79 و مراد از عداوت ایشان ظاهر است که همین بازداشتن از یاد خدا و آخرت است. پس معنى عداوت و بازداشتن و فتنه بودن ایشان همه یکى شد. یعنى دوستى ایشان در دل نگیرید و دلبستگى به ایشان نداشته باشید. زیرا که در سوره آل عمران فرمود زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ 80 یعنى جلوه داده شده است در نظر مردم محبت خواهشها، از زنان و پسران و اموال. پس باز مطلب همین شد که آنچه فتنه و فساد است زیر سر محبت اینها است نه خود اینها.
بلى وجود خارجى این اشیاء و غیر اینها از امور دنیویّه محرک آن محبتهاى فطرى است و آن رشته و سلسله را به جنبش آورد و آتش خاکسترزده را دامن زند و مشتعل سازد. معلوم است که از دیدن معشوق عاشق را چه حالت روى دهد و پیدا شدن مادر، با بره و طفل چه کند. از این جهت است که این اشیاء را و دنیا و ما فیها را فتنه و دشمن وشرور و اسباب امتحان و آزمایش گویند، چنانچه در سوره طه فرمود زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ. 81
بیانش این است دانستى که انسان در بدو امر به جهت حکمتهاى بالغه گرفتار جهل و بىعقلى و آن محبتهاى فطرى است، و دنیا هم بساطى است کشیده و سفرهاى است به نقد چیده و لذّتى است که در محضر هر چشم واکشیده، و شیاطین جن و انس هم شب و روز در اطراف این غذاى دلربا و این یار بىوفا ایستاده و به آواز بلند ندا مىکنند که بیائید و کام برگیرید و لذّت ببرید، و نفس اماره هم متصل زیر گوش تو مىخواند که راست مىگوید، بیا برویم و تصدیق مىکند، و از آن طرف بهشت نه به طورى است که بالفعل دیده شود، پس پنهان و نام او نسیه شود، و جمیع پیغمبران و کتب آسمانى و سالکان فریاد همىکنند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ 82 این سفره خوشنما و این سراب آبآسا آزمایش تو است إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً 83 که در باطن مراد از آن غرفه قدر ضرورت دنیا است تا ببیند که تو بلند همّتى و یا پست فطرتى. اى مردم چشم بپوشید تا شما را بهشت جاوید دهند و منصب تقرب سلطان بخشند، چنانچه فرمود الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ 84 همه را به این اختبار کردند، عبرت از گذشتگان بگیر، به خود رحم کن، نصیحت گوش کن، اگر از این سفره بخورى و از این عجوزه کام برگیرى خاک بر سر خود کردهاى، دیگر نتوانى به جائى رسید. بسیارى باور نکردند و بعضى باور کردند و ضبط خود نتوانستند نمود، چون مور و ملخ ریختند، مگر کمى، بسیار کمى، چنانچه بعد از فقره إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ که در سوره بقره است فرمود فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ 85 الآیة. و هم فرمودند (العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة) 86 یعنى عبادت خدا تو را چون خدا کند تا هر چه گوئى بشو شود. و فى الحدیث القدسى یا بن آدم اطعنى حتّى اجعلک مثلى. 87
پس شما طایر بلند آشیانید، پروبال خود را نسوزانید چون مرغ خانگى. منقول است بعد از نشستن طوفان حضرت نوح مرغ خانگى را فرستاد تا ببیند آب چقدر نشسته و چه باقى مانده، از کشتى بیرون آمد نظرش به سبزه و به آنچه دانى میل دارد افتاده همانجا بماند و برنگشت، این باعث شد که از زمره مرغان خارج شد و همیشه اسیر و دستگیر است. بعد کبوتر را فرستاد و چشم پوشید از هر چه بود و زود مراجعت فرمود، این باعث شدکه از همه مرغان تندتر و تیزبالتر است.
اى عزیز دیدهاى که در وقت افطار هر چه حاضر کنند خوددارى نتوانى نمود با آن که دانى که هنوز در عقب غذاهاى لذیذ است الآن مىآورند، و هم دیدهاى که زنان فاحشه پیر به خودسازى و رنگریزى چگونه جوانان را مفتون خود سازند تا هر چه خواهند در راه ایشان دربازند، از این جهت است که صورت باطنى دنیا چون زن فاحشه خود ساخته بىوفائى است، چون حضرت امیر (ع) او را دید و فرمود طلّقتک ثلاثا 88 و حضرت عیسى (ع) او را دید که پیش ذکر شد.
از آنچه گفتیم نیک روشن شد معنى آنچه وارد شده که المؤمن اعزّ من الکبریت الاحمر. 89 زیرا که مراد از او مؤمنى است که خدا قلب او را امتحان کرده است از براى ایمان، که در عرض ملک مقرب و نبى مرسل در اخبار ذکر شده، و امتحان قلب او به همین دنیا است که شنیدى، و شاهد بر این که مراد از مؤمن کم این است همان آیه کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ است الى قوله وَ قَلِیلٌ ما هُمْ 90 با آن که بعد از آنچه گفتیم تو خود شاهد و مصدقى و محتاج به شواهد دیگر نیست.
به نام خدا
تأکید نصیحت.
دانستى که بنده امتحان شده و مؤمن دنیا گذشته به غایت کم است و از گوگرد احمر نایابتر است و حس و تجربه و سیر در ابناء زمان و تأمّل در قصص گذشتگان همه شاهدند گذشته از آیات و اخبار. مثل وَ قَلِیلٌ ما هُمْ. 91 وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ 92 و مثل أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا 93 و مثل قول امیر (ع) در دیوان:
ما اکثر النّاس لا بل ما اقلّهم |
و اللّه یعلم انّى لم اقل فندا |
|
انّى لافتح عینى حین افتحها |
على کثیر و لکن لا ارى احدا |
|
94 معنى شعر اول گذشت و ترجمه شعر دوّم این است که من چون مىگشایم چشم خود را واقع مىشود چشم من بر جمع بسیار و لکن نمىبینم یک انسان کامل را. و مثل قول باقر (ع) النّاس کلّهم بهائم الّا قلیلا من المؤمنین: 95 مردم همه بهائمند مگر کمى از مؤمنین. و باز خدا فرمود کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ. 96 چه نیکو گوید هر که گفت:
گیرم که مار چوبه کند تن به شکل مار |
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست |
|
پس اى عزیز زنهار که این گمان به خود نبرى و خود را از امتحانشدگان نشمرى که همین گمان و همین جهل مرکب تو را هلاک مىکند، و چگونه مىشود که من و تو چنان باشیم و حال آن که مثل خود و برتر از خود هزار هزار مىبینیم؟ و همیشه خود را متهم بدان و از خود بد گمان باش تا به عجب و غرور گرفتار نشوى که هر معصیت با خجالت و شرمسارى به مراتب بهتر از او است، چنانچه پیش دانستى.
در صافى از قمى (قدس سره) در حکایت تعلّم موسى (ع) از خضر (ع) نقل کرده و کان سبب ذلک انّه لمّا کلّم اللّه موسى تکلیما فانزل علیه الالواح و فیها کما قال اللّه و کتبنا له فى الالواح من کلّ شیء موعظة و تفصیلا لکلّ شیء رجع موسى الى بنى اسرائیل فصعد المنبر فاخبرهم انّ اللّه قد انزل علیه التّوریة و کلّمه قال فى نفسه ما خلق اللّه خلقا اعلم منّى و اوحى اللّه الى جبرئیل ادرک موسى فقد هلک و اعلمه انّ ملتقى البحرین عند الصّخرة رجل اعلم منک فصر الیه و تعلّم من علمه فنزل جبرئیل على موسى و اخبره و ذلّ موسى فى نفسه و علم انّه اخطا و دخله الرّعب الى آخره و فى العلل و العیاشى عن الصادق (ع) ما یقرب من صدر هذا الحدیث. و العیاشى عنه (ع) قال بینا موسى (ع) قاعدا فى ملاء من بنى اسرائیل اذ قال له رجل ما ارى احدا اعلم باللّه منک قال موسى (ع) ما ارى فاوحى اللّه الیه بل عبدى الخضر فسئل السّبیل الیه: 97 سبب تعلّم موسى (ع) از خضر (ع) این بود که چون خداوند عالم با حضرت کلیم سخن گفت و الواح و تورات را بر او فرستاد برگشت به سوى بنى اسرائیل و بر منبر بالا رفت و خبر داد که خدا بر او تورات فرستاده و با او سخن گفته، پس در دل او گذشت که خدا اعلم و داناتر از من نیافریده، پس وحى فرستاد خداى تعالى به سوى جبرئیل که دریاب موسى را که هلاک شد و بگو به او که در ملتقى البحرین در نزد صخره مردى است که از تو داناتر است و یاد بگیر از علم او، پس جبرئیل نازل شد بر موسى و خبر داد او را، پس حضرت کلیم در پیش خود ذلیل شد و دانست که خطا کرده و ترس بر او غالب شد. و صادق (ع) فرمود در هنگامى که حضرت کلیم در میان بزرگان بنى اسرائیل نشسته بود که مردى به او گفت من داناتر از تو نمىبینم، فرمود من هم نمىبینم، پس وحى نمود خداوند تعالى به سوى او که نه چنین است که در دل توگذشته بلکه بنده من حضرت خضر از تو داناتر است، پس حضرت موسى بدون تأمّل در پى او روان شد و در مقام تفحّص برآمد تا به او رسید.
اى صاحبان هوش و اى آن که به لباس علم و زىّ پیغمبران همآغوش، خدا را دمى گوش به من دارید تا به حال خود گریه کنیم، گویم که از مقام علم گذشته و از ضروریات دین و مذهب من و تو شده که دامن احدى از پیغمبران من المهد الى اللّحد به لوث هیچ گناه نه صغیره و نه کبیره آلوده نشده و آنچه دارند و دانند از خدا دارند و دانند، پس العیاذ باللّه عجب و کبر و غرور در ادنى نوکران ایشان راه ندارد، پس ببین به محض همین که این پیغمبر او العزم، على نبیّنا و آله و علیه السّلام الى یوم القیام، نمىدانست که از او داناترى هست یا نه، خدا فرمود اى جبرئیل دریاب موسى را که هلاک شد، پس در من و تو که داخل در طلّاب یا علمائیم این کبر و نخوت چیست و این عجب و غرور و عار و ننگ تا کجا است که بسیار از علماء و زهّاد و طلّاب را بهتر و داناتر از خود دانیم و شناسیم و چون از ما بپرسند انکار و تجاهل نمائیم، گوئیم نمىشناسیم، یا نباید این طورها باشد که تو مىگوئى، بلکه تفحّص کنیم که از او نکته یا سخن خلافى بروز کند، آن را نقص و پستى او سازیم، بلکه به کنایه و تصریح، هر طور پیش برود، به گوش مردم رسانیم که ما بهتر و داناتریم. و ایضا ببین همین که این پیغمبر اولو العزم مژده خضر (ع) به او رسید چگونه به پاى پیاده روانه شد و یوشع (ع) را با خود برداشت و چندان مسافت طى کرد که فرمود لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا 98 و چون ملاقات فرمود ببین به چه تذلّل و کوچکى طالب علم شد که فرمود هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً 99 یعنى میل دارى و اذن مىدهى و رضا مىشوى که تابع تو شوم، یعنى سلوک تابعان و خادمان با تو نمایم به جهت آن که تعلیم کنى و یاد دهى مرا از آنچه دانى. و بعد ببین چگونه اصرار و همّت داشت در فهم مطالب که هر چه از خضر (ع) دید در مقام چون و چرا برآمد تا خوب نکته و سرّش ظاهر شود. و بعد ببین که چگونه اصرار در درس و یاد گرفتن داشت که دو مرتبه حضرت خضر او را جواب داد و به طور درشتى به او سخن گفت که أ لم اقل لک 100 تا آخر، به زبان عجز پیش آمد و التماس کرد و فرمود لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً 101، دوباره فرمود إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً 102: ببین به چه نرمى جواب داد با آن که آن بزرگوار را پیغمبر شدید الغضب گویند. چه کند امرش دائر بین محذورین بود، اگر چون و چرانمىگفت مطلب مبهم مىماند، این درس خواندن چه ثمر داشت، و اگر در مقام نکتهگیرى و اسرار دانى بر مىآمد حضرت خضر (ع) به او اعتراض مىکرد و جوابش مىداد.
حال بیا قدرى از در انصاف در آئیم که چه بسیار از ما به یقین مىدانیم که در بسیارى از علوم حقه جاهل و نادانیم و هم شناسیم که فلان و فلان در آن علوم استاد و ماهرند، کى شد که حب ریاست را کنار نهادیم و در پى تحصیل آنها رفتیم، حاشا و کلّا. کاش به همین قناعت کنیم در مقام مذمّت آن علوم و اهل آن علوم برنیائیم. چرا بسیار از اهل معقول طعن بر اهل منقول زنند که بىفهم و قشرىاند و بسیارى از اینان طعن بر آنان زنند که مسائل ضروریه را ندانند و یا کجاند، نعوذ باللّه. اگر هر دو تحصیل هر دو کنند گویند که هر دو خوبند و هر دو را باید تحصیل کرد. و ایضا کدام وقت خجالت و عار را کنار نهادیم و در وقت تحصیل چون موسى (ع) در مقام اسرار و کنه مطالب برآمدیم و کى اینگونه با مشایخ و اساتید خود سلوک نمودیم؟ خدایا من هر چه در خدمتگزارى اساتید کوتاهى کردم تو به کرم خود به ایشان یکانیکان جزاى خیر بده. و لذا یکى از صادقین (ع) در مقام دلتنگى به روایت عیاشى مىفرماید و لم یرغبوا الینا فى علمنا کما رغب موسى الى العالم و ساله الصّحبة لیتعلّم منه العلم و یرشده: 103 میل نکردند مردم به سوى ما به جهت علم ما چنانچه رغبت و میل نمود موسى (ع) به سوى عالم، یعنى خضر (ع)، و از او خواهش همراهى نمود تا آنکه از او علم اخذ نماید و هدایت بیابد.
بارى این فتنهها هم زیر سر حبّ دنیا و حبّ ریاست است. اى خاک بر سر این ریاست یک شهر یا یک محله باد، اى چقدر پست فطرتیم.
و ایضا محروم از نماز جماعت غالبا همین ما طلاب و اهل علم مىباشیم الّا کمى. اگر از ما بپرسى که غریب این شهرم پیشنماز عادل کیست؟ جمعى را بشماریم و مع ذلک خود به نماز ایشان حاضر نشویم که ننگ ما است و تشخّص ما کم مىشود، و در ظاهر گوئیم باید من به کسى اقتدا کنم که علم و معرفت او را بیش از خود دانم و زهد و عبادت او را به حد کمال شناسم و چنین کسى که در این شهر هنوز ندیدهام، و در همین سخن اظهار زهد کنیم. نستجیر باللّه.
حال رو به عوام کرده گویم ما که اینگونه سخنان در حق بعضى از اهل علم که مثل خودمان بىدردند و سالک نیستند مىگوئیم مبادا که العیاذ باللّه تو که هرّ از برّ ندانىزبان به طعن اهل علم گشائى و به دست خود سنگ زنى سر خود را بشکنى و دین اسمى خود را بىاسم و تباه کنى و در حق تو صادق آید: اى مسلمان ناشده کافر شدى. زیرا که اولا بدیهى است لا ادرى و جاهل را نرسد که بر عالم و ادرى بحث کند. دوّم آن که آنچه از خود به خود گوئیم بر ما گوارا است و از بیگانه چون زهر و شمشیر آبدار است، سادات جز صدقه سادات نخورند. سوّم آن که ما سخن از سیر و سلوک رانیم و مقام عصمت و تالى عصمت خوانیم و در پى بىآن گوهر که از کبریت احمر نایابتر است اهل علم را کشانیم نه تو را، و آنها را قابل و لایق دانیم نه تو را، و این از زیادتى کمال ایشان و نقص تو است. برو بیچاره فکر خود کن، بیا خدمت این قوم نما که کمال تو در نوکرى و کوچکى ایشان است. و بدان و بفهم که غالب این مطالب دخلى به معاصى ظاهر شرع و منافات با لباس تدیّن ندارد. و از همین سخنان ما بفهم که باز اهل درد مائیم و بوى آشنائى باز از ما آید. پس بر تو باد که آنا فآنا در خدمت و اخلاص کیشى نسبت به این سلسله علیّه و این دودمان جلیله بکوشى و ایشان را در هر جهت شفعاء و وسایط فیض خود دانى و مدام زبان به مدح و ثناى ایشان گشائى. و ایشان اولاد روحانى پیغمبر تواند و نشنیدهاى که پیغمبر در حق اولاد خود فرمودند الصّالحون للّه و الطّالحون لى 104 و اگر غیر از این نمائى خدا داد مرا در قیامت از تو بگیرد و مرا خصم تو گرداند که گوش به سخن من ندادى و حق مرا ضایع کردى.
به نام خدا
طریقه لذت دنیا
بدان اى عزیز که هیچ دیندارى شک ندارد که خدا ما را از براى نفع رساندن به ما و ما را از براى کامل نمودن ما آفریده و همه پیغمبران و کتب و ادیان را از براى هدایت و راهنمائى به سوى همان نفع و کمال فرستاده و به قدرى که اصرار داشته و دارند در بیان بىوفائى و ضرر داشتن محبت دنیا در هیچ مطلبى و اللّه این قدر اصرار نکردهاند به جهت آن که آنچه در گناهان و اخلاق بد گفتند از بدى محبت دنیا گفتند. که این همه زهر و آب تلخ از آن ریشه و سرچشمه به این شاخ و برگ بدن ریزد و از اینجا رشحه رشحه بیرون آید. و آنچه از اعمال و اخلاق نیک گفتند، همه در مدح اعراض دنیا و ترک دلبستگى دنیا گفتند، که این همه میوههاى خوب از آن درخت است.
حال بیا فکرى نمائیم و جمع بین الحظّین، اعنى لذّت دنیا و آخرت، و اگر لذّتآخرت را نفهمیدهایم و تعبدا قبول کردهایم بیا از روى شعور و عقل از دنیا لذّت برگیریم و راحت نمائیم. و شک نداریم که اگر دنیا را لذّتى و راحتى هست در دو صورت است که سوّم ندارد. اول آن که دلبستگى و محبت به او نداشته باشیم و وجود و عدم او را یکسان بدانیم و هر چه زاید بر ضرورت است به دلبستگان و ابلهان واگذاریم و از شرّ مردم آسوده باشیم.
دوّم آن که ایضا محبت و دلبستگى نداشته باشیم و لکن بگوئیم دنیا خانه است مال غیر و ما را مهمان کردهاند که از این مجلس لذّت ببریم و برویم. بعینه مثل این باش که اگر تو را همسایه یا بیگانه شبى مهمان کند، به سفره او حاضر شوى و بخورى و لذّت ببرى و قطعا مفتون و دل آویخته خانه و سفره او نشوى زیرا که مأیوسى و دانى که یک ساعت دیگر باید از مجلس برخیزى به کلبه خود روى. و اگر فرضا ابلهى و بىعقلى را به مهمانى بطلبند همین که وارد عمارت و مجلس شد، چشم به هر چیز بیندازد و مفتون و متحیر شود و همه را به فکر و خیال بگذراند و هیچ لذّت آن غذا نفهمد و چون به زور از آن مجلس برخیزد و به خانه خود رود مدام در خیال همانجا باشد و زرد و ضعیف و رنجور شود و خود او و هیچکس نتواند تدبیرى کند که یک بار دیگر او را به آن مجلس مهمانى برند تا چه رسد به اینکه خود، میزبان و صاحب عمارت شود. حال بیا انصاف دهیم که لذّت مهمانى آن برد که دل نبست و طمع نکرد و خورد و دست شست و رفت یا این ابله بىعقل. پس بیا هر چه در این سفره به چنگ آوریم مفت خود دانیم و به دیگرى بدهیم و لکن طمع در خانه و سفره میزبان هم نکنیم و دل نبندیم و طالب محال نشویم، تا یک ساعت دیگر که ما را بیرون مىکنند آن رنج و ملامت که آن ابله کشید ما نکشیم. آیا دیدهاى زنان فرزند مرده را که چگونه از فراق فرزند بسیارى کور و رنجور شوند و قد خمیده و بدن کاهیده و در جوانى پیر شوند؟ آیا این همه مرارت را غیر از دلبستگى و محبت بر سر او آورد؟ چرا به جهت طفل همسایه چنین نمىشود؟ و اگر روز اول فهمیده بود که لا بد باید میان ایشان جدائى افتد و همیشه مهیاى آمدن این امر واجب بود هیچیک از این صدمات را نمىکشید. آیا تو را به خدا این منتهاى بىعقلى نیست که شخص به خیرى دل ببندد که لازمه ذات او جدائى است و طمع در دوام وصل او کند و طالب امر محال شود و چون جدا شد این همه صدمه کشد؟
پس بحمد اللّه درست فهمیدیم که هر چه در وى زوال و فناء و آمد و رفت، راهدارد و اگر دمى به وصالش برسى واجب است که دردم دیگر از او مفارقت کنى، فراقى که ابد الدهر امید وصالش نیست، البته دل به او نباید بست، محبت و عاشق او نباید شد. این قدر را همگى مسلّم داریم و بدیهى دانیم و این بدیهى از روى عقل و تدبیر است، گذشته از دین و مذهب و ارشاد خدا و کتب خدا و پیغمبران.
حال که واجب شد دل نبندیم و عاشق نشویم چه کنیم و کدام طرف را بگیریم؟ آیا بالمرّه چشمپوشیم و دست به مهمانى یک شب هم دراز نکنیم و منّت هزار نفر نکشیم و با هزار نفر نجنگیم و به نان خشک خانه خود این یک شب را هم قناعت کنیم، یا بگوئیم منّت کشیدن و کشاکش دیدن در پیش لذّت سهل است، شبى هم که خوشگذرانیم خوب است، پس باید دست در آغوش این صنم منقطعه و این دلبر یک ساعته نمود و چنانچه او هیچ دلبستگى به من ندارد مىخواهد یک ساعت دیگر متعه دیگرى شود و بر زانوى او نشیند من هم به او دلبستگى ندارم، همین یک ساعت با او کیف مىکنم و هر لحظه که او مرا رها کرد من هم او را رها مىکنم؟ شکى نیست که این هر دو شق را عقلاء پسندند و تحسین کنند و سلیقهها در اینجا مختلف شود و هر کسى مصلحت دین و دنیا و آخرت خود را در طرفى داند و هر دو اهل آخرتند و با عقل و زهد و کیاستند. ترجیح این مقام با خودت (و للنّاس فیما یعشقون مذاهب). 105 و لکن اگر کمطاقت و کوتاههمتى شقّ دوّم را بگیر که شقّ اوّل هم به دنیا و هم به آخرت تو ضرر دارد. و اگر سخت کش و بلندهمتى همان شقّ اول را بگیر چنانچه انبیاء و اولیاء کردند. زنهار که دل به این غدّار نبندى که ابلهترین خلق شوى، چنانچه فهمیدى. و فراموش مکن از غارتها که به تو رسد. آه آه از این سه غارت: اوّل غارت مرگ که از تو قهرا بگیرد زن و فرزند و مال و خویشان و دوستان و لذّتها و حیات و ریاست همگى را در آن واحد. دوّم غارت قبر و کرمان که چشم و زبان و لب و گوشت و پوست تو را از هم متلاشى و متفرق کنند و هر ذرّه او غذاى کرمى شود و استخوانها بند بند از هم جدا و ریزریز گردد. سوّم غارت خصماء و شرکاء در صحراى قیامت که یک بار تو را در میان گیرند و در نزد احکم الحاکمین با تو مرافعه کنند و اگر به قدر خردلى و خشخاشى از تو حق داشته باشند مطالبه کنند و هر چه سرمایه از حسنات بردهاى بگیرند و اگر کمى کرد، وبال و گناه خود را بر دوش تو گذارند. در دیوان حضرت است:
طلّق الدّنیا ثلاثا |
و اطلبن زوجا سواها |
|
انّها زوجة سوء |
لا تبالى من اتاها |
|
و اذا نالت مناها |
منه ولّته قفاها |
|
106 باز فرماید:
یا عاشق الدّنیا لغیرک وجهها |
و لتندمنّ اذا ارتک قفاها |
|
107 باز در دیوان است:
تحرّز من الدّنیا فانّ فنائها |
محلّ فناء لا محلّ بقاء |
|
فصفوتها ممزوجة بکدورة |
و راحتها مقرونة بعناء |
|
108 یعنى دنیا را سه طلاق بده و زن دیگر طلب کن که دنیا بد زنى است، هر که به سمت او رود باک ندارد و از هر کس که کام خود را گرفت پشت به او نماید. اى عاشق دنیائى که روى او به سمت دیگران است نه تو، و هرآینه پشیمان خواهى شد چون به تو پشت خود را بنماید و پشت به تو نماید. بپرهیز از دنیا که محل فنا است نه محل بقا، صاف او مزوج است به تیره و راحت او مقرون است به رنج و تعب.
و عن الباقر (ع) قال قال علىّ بن الحسین (ع) انّ الدّنیا قد ارتحلت مدبرة و الآخرة قد ارتحلت مقبلة و لکلّ واحد منهما بنون، فکونوا من ابناء الآخرة و لا تکونوا من أبناء الدّنیا الا فکونوا من الزّاهدین فى الدّنیا الرّاغبین فى الآخرة الا انّ الزّاهدین فى الدّنیا اتّخذوا الارض بساطا و التّراب فراشا و الماء طیّبا و قرّضوا من الدّنیا تقریضا الا و من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات و من اشفق من النّار رجع عن المحرّمات و من زهد فى الدّنیا هانت علیه المصائب الا انّ للّه عبادا کمن راى اهل الجنّة فى الجنّة مخلّدین و کمن راى اهل النّار فى النّار معذّبین شرورهم مأمونة و قلوبهم محزونة انفسهم عفیفة و حوائجهم خفیفة صبروا ایّاما قلیلة فصاروا بعقبى راحة طویلة امّا اللّیل فصافّون اقدامهم تجرى دموعهم على خدودهم و هم یجارون الى ربّهم یسعون فى فکاک رقابهم و امّا النّهار فحلماء علماء بررة اتقیاء کانّهم القداح قد براهم الخوف من العبادة ینظر الیهم النّاظر فیقول مرضى و ما لقوم من مرض ام خولطوا فقد خالط القوم امر عظیم من ذکر النّار و ما فیها: 109 باقر (ع) فرمود که سید ساجدین (ع) فرمود به درستى که دنیا کوچ کرده، گذشته. و آخرت کوچ کرده، رو به ما نموده. و هر یک از دنیا و آخرت را پسرانى است. پس شما از پسران آخرت باشید و نباشید از پسران دنیا. پس هرآینه زاهد باشید در دنیا، راغب باشید به آخرت. بدانید که زاهدان در دنیا زمین را به جاى بساط خود دانستند و خاک را فرش خود نمودند و آب را عوض عطر به کار بردند و بریدند از دنیابریدن کاملى. بدانید که هر که مشتاق است به سوى بهشت، خالى شد از شهوات، و هر که ترسید از آتش، دورى نمود از محرمات، هر که زاهد شد در دنیا، سهل شد بر او مصیبتها. بدانید که خدا را بندگانى مىباشد که از شدت یقین و معرفت گویا اهل بهشت را در بهشت مخلد مىبینند و اهل آتش را در آتش معذّب مىبینند، مردم از شر ایشان در امانند و دلشان محزون و نفسشان عفیف و حاجتشان سبک و خفیف است، صبر کردند چند روز کمى، رسیدند به راحت طولانى بسیارى. اما شبها صف مىبندد قدمهاى ایشان، مىریزد اشکهاى ایشان، و بلند است به سوى خدا ناله ایشان، سعى مىکنند در آزادى خودشان. و اما روز حلیمند، علمایند، اتقیایند، نیکوکارند، و مانند تیر از خوف و عبادت باریک و لاغرند، هر که ببیند ایشان را مىگوید مریضند، و مریض نیستند و لکن فرو گرفته است و داخل شده است ایشان را امر عظیم از ذکر آتش جهنم و آنچه در او است.
و سئل عن السّجاد (ع) اىّ الاعمال افضل عند اللّه فقال ما من عمل بعد معرفة اللّه و معرفة رسوله افضل من بغض الدّنیا و انّ لذلک لشعبا کثیرة و للمعاصى شعبا فاوّل ما عصى اللّه به الکبر و هو معصیة ابلیس الى ان قال فصرن سبع خصال فاجتمعن کلّهنّ فى حبّ الدّنیا فقال الانبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة و الدّنیا دنیاءان دنیا بلاغ و دنیا ملعونة. 110 و پیش این حدیث را به تمامه ذکر کردیم.
و بهترین بیانها بیان خدا است که فرمود در سوره حدید ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ 111 که ظاهرش صریح است در مطلب ما، یعنى جمیع مصیبتها و بلاها و آفتها را خدا به شما وارد مىسازد به جهت این فائده که آنچه فانى است و از براى او زوال و وصال است بر زوال او تأسف نخورید و بر وصال او خوشحال نشوید. اى عزیز آیا آنچه فانى است غیر دنیا است؟ نه و اللّه. و آیا تأسف و خوشحالى نه نسبت به چیزى است که به او محبت و دلبستگى به او داشته باشى؟ پس ببین که خدا چه خوب تعبیر از دنیا و محبت هر دو نمود به ذکر لازم هر یک. و الکنایة ابلغ من التّصریح. پس صریح آیه این شد که این همه را نمودیم به جهت آن که دل از دنیا برکنید. اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضى.
منبع:کاشف الأسرار، ج2
به نام خدا
شهادت موسى بن جعفر علیهما السّلام
1- در روایات صحیح وارد شده که سندى بن شاهک امام کاظم را بوسیله رطب مسموم کرد، همینکه آن حضرت تعداد ده عدد خرماخورد سندى لعین گفت: بیشتر میل کن؟ فرمود: تو مأموریت خود را انجام دادى و بحاجت خود رسیدى؛ آن زهر زهرى بوده که بعد از سه روز انسان را تلف میکرده؛ بعد از آن سندى بن شاهک مردمان عادل و قاضىها را جمع کرد و موسى بن جعفر علیه السّلام را بآنان نشان داد.
موسى بن جعفر علیهما السّلام بآن مردم فرمود: من ظاهرا سالم هستم ولى باطنا مسموم شدهام، امروز رنگ من بشدت قرمز میشود، فردا شدیدا زرد خواهد شد، پس فردا سفید میگردد و بسوى رحمت خدا خواهم رفت.
همانطور که آن بزرگوار فرموده بود در آخر روز سوم در سنه (183) هجرى شهید شدساعت شهادت: چاشت، بقولى طرف عصر. روز شهادت از ایام هفته: روز جمعه. روز شهادت از ایام ماه: پنجم یا ششم یا بیست و چهارم یا بیست و پنجم ماه رجب. ماه شهادت: ماه رجب. سال شهادت:
سال یکصد و شصت و هشت هجرى، بقولى یکصد و هشتاد و سوم. محل دفن:
کاظمین. مدت عمر: پنجاه و چهار سال، بقولى پنجاه و پنج سال، بقولى شصت و پنج سال. مدت امامت: بیست و هشت سال و نه ماه. قاتل: سندى بن شاهک بدستور هارون الرشید علت وفات: زهرى بود که در طعام یا خرما ریخته بودند؛ سنّ حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام در موقع وفات (54) سال بوده. مدت (20) سال را با امام جعفر صادق بود. مدت (34) سال هم امامت کرد.
سندى بن شاهک لعنه اللّه جنازه موسى بن جعفر علیهما السّلام را در مجلس پاسبانها که نزدیک پل بود حمل کرد، صورت مبارک آن حضرت را بازنمود، منادى ندا کرد: هر کس بخواهد جنازه موسى بن جعفر علیه السّلام را ببیند آزاد است، موسى بن جعفر بدرد خدائى مرده، مسموم و مقتول نشده. مردم مىآمدند و بجنازه آن حضرت نگاه میکردند، آنگاه جنازه آن بزرگوار را بطرف قبرستان قریش بردند. مردم از جنازه آن حضرت تشییع کردند تا در مدینة السلام (کاظمین) در آن موضعى که براى خود خریدارى کرده بود دفن شد.
غلام موسى بن جعفر علیه السّلام که نامش مسافر بود میگوید: در یکى از شبها ما رختخواب امام رضا علیه السّلام را گسترانیدیم، رسم آن حضرت این بود که براى خوابیدن دیر مىآمد، ولى آن شب را تا صبح در منزل و خوابگاه خود نیامد، لذا اهل خانه ناراحت شدند، ترسیدند، بجهت دیر آمدن آن حضرت دچار وحشت گردیدند.
وقتى که صبح شد ناگاه امام رضا علیه السّلام بدون خبر وارد خانه شد، ام احمد را خواست و فرمود: آن امانتى که پدرم نزد تو نهاده حاضر کن- امام رضا نشانى آن امانت را داد- ام احمد چون این خبر وحشتناک را شنید صدا بگریه بلند کرد، لطمه بصورت زد، لباسهاى خود را پاره کرد و گفت: بخدا قسم که مولاى من از دستم رفت.
امام رضا علیه السّلام او را امر بصبر کرد، فرمود: این موضوع را پنهان کن! آن را ظاهر مکن تا این خبر به والى مدینه برسد، مردم براى او تعریف کنند و از زبان ما شنیده نشود.
آنگاه امّ احمد کیسهاى را آورد که امانتهاى موسى بن جعفر با (6000) دینار در آن بود، آن را به امام رضا علیه السّلام تسلیم کرد وخبر شهادت موسى بن جعفر علیه السّلام را منتشر نکردند تا اینکه خبر فوت آن حضرت از زبان مردم بگوش والى مدینه رسید. همینکه ما خبر شهادت امام کاظم را از زبان مردم شنیدیم و با آن شبى که امام رضا علیه السّلام در منزل نیامده بود تطبیق کردیم دیدیم همانطور بود که آن حضرت فرموده بود.
منبع:ترجمه إثبات الوصیة للإمام علی بن ابی طالب ع، متن، ص: 378
به نام خدا
معجزاتى از امام موسى کاظم علیه السلام
13- نیز از داود رقّى روایت شده که گفت: بصادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله گفتم: مرا از حال گروهى (که به عذاب خدا دچارند) خبر بده، فرمود: تو را خبر بدهم نزد تو محبوبتر است یا اینکه آنان را بچشم خود مشاهده کنى بهتر است؟ پس بموسى بن جعفر فرمود: برو چوب دستى مرا بیاور!، آن حضرت رفت و چوبدستى را حاضر کرد، امام صادق علیه السّلام بموسى بن جعفر فرمود: که با آن چوب بزمین ضربتى زد، زمین شکافته شد، دریائى پیدا شد، با آن چوب ضربت دیگرى بدریا زد، دریا شکافته شد و سنگ سیاهى ظاهر گردید، ضربت دیگرى که بآن سنگ سیاه زد آن سنگ نیز شکافته شد و درى بازشد، من دیدم کلیهآن گروهى که شماره آنان معلوم نبود در آنجا بودند، صورتهاشان سیاه، چشمانشان کبود، هر یک از آنان به یک طرف آن سنگ بسته و مقیّد بودند، بهر کدام از آنان ملکى موکل بود، وقتى که صدا میزدند یا محمّد شعله آتش بصورت آنان میزد و میگفت: دروغ میگوئید نه محمّد از شما است و نه شما از محمّد هستید.
من به امام صادق گفتم: فداى تو شوم اینها کیانند؟ فرمود: آن جبت و آن طاغوت و آن رجس مفردات راغب گوید: جبت و طاغوت بر هر سرکشى و هر معبودى غیر از خدا گفته میشود. رجس یعنى پلیدى. در تفسیر صافى گوید: منظور از جبت و طاغوت فلان و فلان و آنهائى هستند که بغض آل محمد صلى اللّه علیه و آله را داشتندو آن لعین بن لعین است. همچنان آن بزرگوار آنان را از اول تا آخر با نامشان شماره کرد تا اینکه نوبت به اصحاب سقیفه و اصحاب عقبه و بنى ارزق و بنى اوزاغ که از آل ابو سفیان و مروان بودند رسید، خدا هر صبح و شب عذاب آنان را تجدید نماید، پس حضرت صادق علیه السّلام به آن سنگ فرمود: بحال خود برگرد تا آن وقتى که نزد خدا معلوم است.
نشو و نماى موسى بن جعفر علیهما السّلام نیز مثل نشو و نماى پدران بزرگوارش بود. وقتى که وفات امام صادق علیه السّلام نزدیک شد فرزند خود موسى بن جعفر را خواست، او را وصى خود نمود، میراثهاى پیمبران را بآن حضرت تسلیم کرد.
بحضرت صادق رسیده بود که منصور گفته: اگر براى امام جعفر صادق پیشآمدى کند (یعنى از دنیا برود) و من زنده باشم هر کسىرا که وصى آن حضرت باشد خواهم کشت، لذا امام صادق بجهت اینکه موسى بن جعفر کشته نشود تقیه کرد و در وصیّت ظاهرى خود چهار نفر را وصى خود قرار داد: 1- منصور 2- عبد اللّه افطح که پسر آن حضرت بود 3- دختر خود را که فاطمه نام داشت 4- حضرت موسى بن جعفر.
موسى بن جعفر علیهما السّلام مخفیانه براى امر خدا قیام کرد، مؤمنین از آن حضرت متابعت کردند. قیام موسى بن جعفر در سنه (148) هجرى بوده، در آن موقع از عمر آن بزرگوار بیست سال گذشته بود. همینکه خبر وفات حضرت صادق بمنصور رسید و منصور از وصى آن حضرت پرسش نمود؟ به او خبر دادند که تو را با سه نفر دیگر وصى خود قرار داده، موقعى که وصیتنامه آن حضرت را به منصور دادند و دید که نام خودش مقدم بر نام دیگران قرار گرفته ساکت شد و مزاحم حضرت موسى بن جعفر نشد. منصور در سنه (158) هجرى که مدت (20) سال از امامت موسى بن جعفر گذشته بود از دنیا رفت. بعد از منصور مردم با پسرش مهدى که محمّد بن عبد اللّه باشد بیعت کردند، وقتى که مهدى مالک خلافت شد جمعیتى از یاران خود را فرستاد تا موسى بن جعفر را بعراق آوردند.
14- از ابو خالد زبالى روایت شده که گفت: وقتى که مهدى عباسى حضرت موسى بن جعفر را خواست آن بزرگوار بر ما وارد شد، من بفاصله چند میل از زباله از آن حضرت استقبال کردم و بعد از آن از آن امام عزیز بدرقه کردم، وقتى که با او وداع کردم گریه کردم، فرمود: چرا گریه میکنى؟ گفتم: براى اینکه شما را میبرند و من نمیدانم بسر شما چه خواهد آمد؟ فرمود: در این مرتبه خوفىبراى من نخواهد بود.
من در فلان روز و فلان ماه و فلان ساعت نزد تو مىآیم، تو در انتظار من باش، امام کاظم علیه السّلام رفت و با مهدى عباسى ملاقات کرد، خدا شرّ مهدى را از امام کاظم رد کرد و مهدى متعرض آن حضرت نشد، مهدى از موسى بن جعفر درخواست کرد که حاجتهاى خود را اظهار نماید؟ امام کاظم آن حاجتهائى که لازم بود بیان کرد و مهدى هم آنها را روا کرد، امام کاظم از مهدى اجازه مراجعت خواست، مهدى اجازه داد.
امام کاظم علیه السّلام بطرف مدینه رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله خارج شد.
ابو خالد گوید: همینکه روز کذائى فرا رسید من بسوى جاده حرکت کردم و در انتظار امام کاظم علیه السّلام بودم تا آفتاب زرد شد، میترسیدم که شاید آمدن آن حضرت بتأخیر افتاده باشد لذا اراده مراجعت نمودم ناگاه سیاهى را دیدم که مىآید و مرا از عقب سر صدا میزند چون متوجه عقب سر شدم دیدم مولاى من موسى بن جعفر علیه السّلام است که بر استر خود سوار است، فرمود: اى ابو خالد! گفتم: لبّیک اى مولاى من اى پسر پیغمبر، خدا را حمد میکنم که تو را خلاص و (بطرف وطن خود) رد کرد، فرمود: اى ابو خالد من یک مرتبه دیگر بسوى این ستمکیشان بر میگردم که خلاصى نخواهم داشت پس از گفتن این کلام بطرف مدینه حرکت کرد.
15- از على بن ابو حمزه روایت شده که گفت: من در خدمت امام کاظم علیه السّلام بودم، مردى از اهل رى که او را جندب میگفتند در حضور آن حضرت آمد، سلام کرد و نشست، امام کاظم از او پرسشکرد ولى او از جواب دادن خوددارى کرد. امام کاظم علیه السّلام به او فرمود: برادرت چه کار میکند؟ گفت: حال او خوب است و شما را سلام میرساند، امام کاظم فرمود: اى جندب خدا در مصیبت برادرت بتو اجر بزرگى مرحمت کند، جندب گفت: اى مولاى من سیزده روز قبل از این کاغذ سلامتى او براى من آمده؟!.
فرمود: برادرت دو روز بعد از آنکه براى تو نامه نوشت از دنیا رفت. برادرت مالى را نزد زوجه خود نهاد و گفت: این مال نزد تو باشد تا آن موقعى که برادرم بیاید به او رد کنى، آن زن آن مال را در آن اطاقى که خوابگاه برادرت بود پنهان نموده، وقتى که تو آن زن را ملاقات کردى با او مهربانى کن، به او وعده ازدواج بده تا آن مال را بتو رد کند.
على بن ابو حمزه گوید: من بعد از چند سال جندب را دیدم که از حج مراجعت میکرد، راجع بآن موضوعى که امام کاظم باو فرموده بود سؤال کردم؟ گفت: بخدا قسم که مولاى من راست گفت بدون اینکه کم و زیادى در قول او باشد.
16- از اسحاق بن عمار روایت شده که گفت: شنیدم امام کاظم علیه السّلام به مردى خبر مرگ میداد. من با خودم گفتم: آیا امام کاظم میداند این مردى که شیعه آن حضرت است چه موقع خواهد مرد؟! ناگاه دیدم امام کاظم مثل کسى که غضب کند متوجه من شد و فرمود:
اى اسحاق! رشید که از مستضعفین بود داراى علم منایا و بلایا بود منظور از رشید: همان رشید حجرى است که از یاران على (ع) بود . علم منایا و بلایا علمى است که انسان از موقع مردن دیگران و بلاهاى آنان با خبر باشد
اى اسحاق! امام که بدانستن این علم سزاوارتر است. اى اسحاق هر کارى که میخواهى بکن، عمر تو فانى شده، تو تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیستى. برادران و اهل بیت تو بعد از تو مکثى نمیکنند که از یکدیگر جدا خواهند شد، بیکدیگر خیانت میکنند، دشمنان بر آنان طعنه میزنند.
اسحاق بعد از گذشتن دو سال از دنیا رفت و فرزندان عمّار اموال مردم را بردند و به بدترین فقر و بیچارگى دچار شدند.
17- از هشام بن سالم روایت شده که گفت: رفتم نزد عبد اللّه ابن جعفر (که عبد اللّه افطح باشد) چند مسئلهاى از او پرسش نمودم؟
نتوانست جواب بگوید، رفتم درب خانه امام کاظم علیه السّلام، آن حضرت بمن اجازه نداد، رفتم سر قبر پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله نشستم، دعا کردم، گریه کردم، با خود میگفتم: کجا رو کنم؟ بسوى مرجئه، یا قدریه، یا زیدیه، یا حروریه؟در کتاب ملل و نحل گوید: مرجئه آن گروهى هستند که خلافت على را در مرتبه چهارم میدانند. در کتاب اقرب الموارد در لغت (قدر) گوید:
قدریه گروهى هستند که منکر قدرت خدایند. در کتاب فرق و مذاهب تألیف حسن بن موسى نوبختى گوید: حروریه فرقهاى از خوارج نهروان هستند.
زیدیه فرقه اى هستند تابع زید بن على بن الحسین که در کوفه خروج کرد و شهید شد من در همین حال بودم که ناگاه دیدم مصاف خادم آن حضرت آمد دستم را گرفت و مرا نزد آن حضرت برد.
امام کاظم علیه السّلام بمن نظرى کرد و فرمود: اى هشام! نه بطرف مرجئه، نه قدریه، نه زیدیه، نه حروریه، بلکه بسوى ما. لذا منبه امامت آن حضرت قائل شدم و تسلیم امر آن بزرگوار گردیدم.
18- از ابو بصیر روایت شده که گفت: از امام کاظم علیه السّلام شنیدم که میفرمود: وقتى امام صادق علیه السلام مبتلى به آن مرضى شد که از دنیا رفت به من فرمود: اى پسرک عزیز من! غیر از تو کسى مرا غسل نخواهد داد، زیرا که من پدر خود را غسل دادم و باید امامها یکدیگر را غسل دهند. آنگاه بمن فرمود: اى پسرم! (بعد از من) عبد اللّه افطح ادعاى امامت خواهد کرد ولى او را واگذار کن، زیرا او اول کسى است که از اهل بیت من بمن ملحق خواهد شد.
وقتى که امام صادق علیه السّلام از دنیا رفت امام کاظم علیه السّلام پرده (خانه) خود را انداخت (کنایه از این است که ادعاى امامت نکرد) ولى عبد اللّه افطح مردم را به امامت خود دعوت میکرد. ابو بصیر به امام کاظم گفت: تو چرا امسال (گوسفندى) نمیکشى (و سورى نمیدهى) در صورتى که عبد اللّه افطح شتر کشته؟! امام کاظم علیه السّلام در جواب من فرمود: اى ابو بصیر! عبد اللّه افطح بیشتر از یک سال زنده نخواهد ماند، بعد از او یارانش کجا خواهند رفت؟ گفتم: یک سال که بر او گذشته است؟ فرمود: در همین سال از دنیا خواهد رفت و بیشتر از امسال زنده نخواهد ماند.
19- نیز از ابو بصیر روایت شده که گفت: من بحضور امام کاظم علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: فداى تو شوم، امام را چگونه میتوان شناخت؟ فرمود: بچند خصلت:
1- اینکه پدر امام او را در بین مردم براى امامت معرفى و نصب کند تا براى مردم حجت باشد، زیرا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله امیر المؤمنین
علیه السّلام را براى مقام امامت بجهت مردم معرّفى و منصوب کرد، همینطور هر امامى باید امام بعد از خود را براى مردم معرفى نماید.
2- هر سؤالى که میکنى جواب گوید.
3- تو ساکت باشى و امام بسخن ابتدا کند (و منظور ترا بگوید).
4- مردم را از جریان فردا خبر دهد.
5- با هر یک از مردم بزبان خودشان تکلم نماید.
به امام کاظم علیه السّلام گفتم: فداى تو شوم! امام باید بهر زبانى تکلم کند؟ فرمود: آرى، منطق پرنده را هم میداند، الساعه من علامت آن را قبل از آنکه تو بخواهى از جاى خود بلند شوى بتو عطا خواهم کرد. طولى نکشید که دیدم مردى از خراسان در خدمت آن حضرت وارد شد و بزبان عربى با امام کاظم علیه السّلام صحبت کرد، آن حضرت جواب او را بزبان فارسى فرمود. آن مرد خراسانى گفت: من بزبان فارسى با تو گفتگو نکردم براى اینکه شاید شما کاملا زبان فارسى را ندانى؟ حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: سبحان اللّه اگر من نتوانم بطور نیکوئى جواب تو را بگویم پس چه فضیلتى بر تو خواهم داشت؟.
آنگاه امام کاظم علیه السّلام بمن فرمود: اى ابو محمّد! امام آنست که کلام احدى از مردم، پرنده، حیوان، چیز که در آن روح باشد بر او مخفى و پوشیده نباشد، کسى که این خصلتها در وجود او نباشد امام نخواهد بود.
20- از حمّاد بن عیسى روایت شده که گفت: در حضور امام کاظم علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: فدایت شوم دعا کن که خدا بمن خانه، زوجه، فرزند و خادم مرحمت کند و در همه سال حج بجاىآورم؟ امام کاظم علیه السّلام دو دست خود را بلند کرد و این دعا را خواند:
اللهم صل على محمد و آل محمد و ارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسین سنة.
حمّاد گفت: تا کنون (48) حج بجا آوردهام، این هم زوجه من است در پشت پرده که کلام مرا مىشنود، این هم پسر و خانه و خادم من که حاضرند. حمّاد بعد از این کلام دو حج دیگر بجاى آورد، حمّاد بعد از پنجاه حج پشت سر ابو العباس نوفلى سوار شد، همینکه بموضع احراماحرام لباسى است که حاجیها در موقع حج مىپوشند رسید و خواست غسل نماید سیل آمد و او را برد و در محل سیل دفن شد.
امام کاظم علیه السّلام ما بقى روزگار مهدى را در مدینه بود. مهدى عباسى در سنه (169) هجرى که مدت (21) سال از امامت حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام گذشته بود وفات کرد، مردم با پسرش موسى که به هادى ملقب بود بیعت کردند، خلافت هادى یک سال و دو ماه بود، هادى در سنه (170) هجرى که مدت (22) سال از امامت موسى ابن جعفر علیهما السّلام طى شده بود از دنیا رفت.
در ماه ربیع الاول همان سال بود که مردم با هارون الرشید بیعت کردند. هارون الرشید فرستاد تا حضرت موسى بن جعفر را بیاورند، وقتى که فرستادگان هارون نزد امام کاظم علیه السّلام آمدند آن بزرگوار امام رضا علیه السّلام را که بزرگترین فرزندانش بود، خواست و در حضور عدهاى از شیعیان خصوصى خود آن حضرت را وصى خود قرار داد، او را به ما یحتاج خود مأمور کرد.امام کاظم علیه السّلام عهدنامه و کتابى را به امّ احمد داد و مخفیانه به او فرمود: آن کسى که نزد تو آمد و نشانى آنچه را که من بتو دادم داد، آن را باو ردّ کن!، رقعه سربستهاى را نیز به امّ أحمد داد و دستور داد که هر وقت حضرت على بن موسى الرضا علیه السّلام آن رقعه را خواست بآن بزرگوار تسلیم نماید.
امام کاظم علیه السّلام فرزند خود امام رضا را دستور داد که همه شب مادامىکه موسى بن جعفر زنده است در راهرو خانه یا پشت بام بخوابد.
21- ابو نصر بزنطى از مسافر که خادم آن حضرت بود روایت کرده که گفت: در آن موقعى که میخواستند امام کاظم را بطرف عراق ببرند آن بزرگوار به امام رضا علیه السّلام دستور داد که همه شب در راهرو خانه آن حضرت بخوابد، ما همه شب جاى امام رضا را در راهرو خانه مىانداختیم، آن حضرت مىآمد، در آنجا میخوابید، همینکه صبح میشد بمنزل خود میرفت. چه بسا میشد که ما چیز خوردنى را پنهان میکردیم و امام رضا علیه السّلام مىآمد و آن را خارج میکرد و بما میفرمود: من هم از این چیزى که پنهان کردید خبر دارم.
مدت چهار سال بدین نحو گذشت، امام کاظم علیه السّلام در عراق پیش هارون در حبس نظر بود، در کمال رفاهیت و احترام بسر میبرد، هارون الرشید درباره مسائل و موضوعات دینیه بآن بزرگوار رجوع میکرد، آن حضرت هم جواب میفرمود، تا آنچه از قبیل بدگوئى و شکایت که نباید از برمکىها سر بزند سر زد و هارون هم آن حضرت را بدست سندى بن شاهک ولد الزنا زندانى کرد، برمکىها دائما حربهمکر و حیله خود را بکار مىبردند تا اینکه هارون الرشید سندى بن شاهک را دستور داد که موسى بن جعفر علیه السّلام را بوسیله زهر شهید نماید، آنگاه قبل از شهید شدن آن حضرت مردمان عادل و قاضىها را بخواهد تا امام کاظم را بسلامت ببینند. هر وقت مردم در خانه سندى بن شاهک وارد میشدند مىدیدند که آن حضرت در آنجا است.
22- روایت شده که مردم بیشتر اوقات حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام را در حال سجود مىدیدند، گمان میکردند: لباسى است که در پیش ایوان خانه افتاده، در بعضى اوقات که از جریان آن لباس پرسش میکردند؟ بآنان گفته میشد: این موسى بن جعفر علیهما السّلام است، هر وقت نماز صبح را میخواند براى تعقیب و دعا مىنشیند تا آفتاب طلوع کند، آنگاه مشغول قرائت و تسبیح و دعا میشود، بعد از آن بسجده میرود تا ظهر بگذرد.
سه روز قبل از اینکه امام کاظم علیه السّلام شهید شود سندى بن شاهک قاضىها را جمع کرد، آن حضرت را نزد آنان آورد، بآنان گفت:
مردم میگویند: موسى بن جعفر در دست من در فشار و زحمت بسر میبرد این موسى بن جعفر است که درد و مرضى در وجودش نیست! امام کاظم علیه السّلام بقاضىها توجّهى کرد و فرمود: شما شاهد باشید که من بعد از سه روز دیگر بوسیله زهر کشته خواهم شد، پس مردم متفرق شدند.
.: Weblog Themes By Pichak :.