به نام خدا
آگاهیهای انسان
انسان هم خود آگاه است و هم جهان آگاه ، و دوست میدارد از خود و از
جهان آگاهتر گردد . تکامل و پیشرفت و سعادت او در گرو این دو آگاهی
است .
از این دو آگاهی کدام از نظر اهمیت در درجهء اول است و کدام در درجهء
دوم ؟ داوری در این موضوع چندان ساده نیست . برخی بیشتر به خود آگاهی
بها میدهند و برخی به جهان آگاهی . احتمالا یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر
شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش میدهند ،
همچنانکه یکی از وجوه تفاوتهای علم و ایمان در این است که علم وسیلهء
جهان آگاهی و ایمان سرمایهء خود آگاهی است .
البته علم سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی میرساند به
خود آگاهی نیز برساند . علم النفسها چنین وظیفهای بر عهده دارند . اما
خود آگاهیهایی که علم میدهد مرده و بیجان است ، شوری در دلها نمیافکند و نیروهای خفتهء انسان را بیدار نمیکند ، بر خلاف
خود آگاهیهایی که از ناحیهء دین و مذهب پیدا میشود که با یک ایمان پی
ریزی میشود . خود آگاهی ایمانی ، سراسر وجود انسان را مشتعل میسازد .
آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یادش میآورد ، غفلت را از او
میزداید ، آتش به جانش میافکند ، او را دردمند و درد آشنا میسازد کار
علوم و فلسفهها نیست . این علوم و فلسفهها احیانا غفلت زا هستند و
انسان را ازیاد خودش میبرند ، از این روبسا دانشمندان و فیلسوفان بیدرد
و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل ناکردههای خودآگاه .
دعوت به خودآگاهی و اینکه " خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی
" ، " خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش میکنی " سر
لوحهء تعلیمات مذهب است .
قرآن کریم میفرماید :
« و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم اولئک هم الفاسقون
( 1 ) .
از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا آنها را از خودشان
فراموشانید . آنان همان فاسقاناند ( از خود بدر رفتگاناند ) .
رسول اکرم فرمود :
« من عرف نفسه عرف ربه »
هر که خود را بشناسد خدای خویش را میشناسد .
علی ( ع ) فرمود :
« معرفة النفس أنفع المعارف » .
خودشناسی سودمندترین شناساییهاست .
و هم او فرمود :
« عجبت لمن ینشد ضالته کیف لا ینشد نفسه » . در شگفتم از کسی که چیزی از خود گم میکند و در جستجویش بر میآید ، و خود را گم کرده اما جستجو نمیکند . آگاهان جهان ، عیب اساسی که بر فرهنگ و تمدن غربی گرفتهاند این است که این فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است . انسان در این فرهنگ به جهان آگاه میگردد ، و هر چه بیشتر به جهان آگاه میگردد ، بیشتر خویشتن را از یاد میبرد . راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین جاست . انسان آنگاه که خود را ، به تعبیر قرآن ، ببازد ( خسران نفس ) ، به دست آوردن جهان به چه کارش میآید ؟ فکر میکنم کسی که بهتر از همه فرهنگ غرب را از این نظر انتقاد کرده است " مهاتما گاندی " رهبر فقید هند است . گاندی میگوید : " غربی به کارهای بزرگی قادر است که ملل دیگر آن را در قدرت خدا میدانند ، لیکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است . تنها این موضوع برای پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است . تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است ، به خاطر این است که غربی به جای " خویشتن جویی " در پی نسیان و هدر ساختن " خویش " است . اغلب کارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نیک غربی ، فراموشی ( فراموشی خود ) و بیهودگی است . قوهء عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیهء وسایل جنگی ، ناشی از فرار غربی از " خویشتن " است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود . |
وقتی انسان روح خود را از دست بدهد ، فتح دنیا به چه درد او میخورد ؟ "
( 1 )
گاندی میگوید :
" در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات ( نفس = خود )
است . هر کس خود را شناخت ، خدا و دیگران را شناخته است ، هر کس خود
را نشناخت ، هیچ چیز را نشناخته است . در دنیا فقط یک نیرو و یک
آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است . هر کس
بر خود مسلط شد ، بر دنیا مسلط شده است . در دنیا فقط یک نیکی وجود
دارد و آن دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن خویش است . به عبارت
دیگر ، دیگران را مانند خود انگاریم . باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم
است " ( 2 ) .
به هر حال ، خواه به خود آگاهی بهای بیشتر بدهیم و خواه به جهان آگاهی
، و خواه بهای مساوی به آنها بدهیم ، آنچه مسلم است این است که توسعهء
آگاهی به معنی توسعه و بسط حیات انسان است . روح یا جان مساوی با خبر و
آگاهی است و آگاهی و خبر مساوی با روح و جان است . آن که آگاهتر است
جانش فزونتر است .
جان نباشد جز " خبر " در آزمون هر که را افزون " خبر " جانش
فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر |
از چه ؟ زان رو که فزون دارد خبر |
پس فزون از جان ما جان ملک |
کو منزه شد ز حس مشترک |
وز ملک جان خداوندان دل |
باشد افزون تو تجبر را بهل |
زان سبب آدم بود مسجودشان |
جان او افزونتر است از بودشان |
جانتر " است
است . جانداری ، به اصطلاح فلاسفه حقیقت مشککه است ، یعنی درجات و مراتب دارد ، تدریجا که درجهء آگاهی انسان بالا میرود ، درجهء حیات و جانداریاش بالا میرود . بدیهی است که خود آگاهی مورد بحث ، خود آگاهی شناسنامهای نیست که نامم چیست ؟ نام پدر و مادرم چیست ؟ در کجا زادهام و در کجا سکونت دارم ؟ و یا خود آگاهی بیولوژیکی نیست که در شناخت حیوانی یک درجه بالاتر از خرس و میمون خلاصه میشود. |
به نام خدا
انسان و تکلیف
از جملهء استعدادهای انسان همچنانکه قبلا اشاره شد استعداد تکلیف پذیری
است . انسان میتواند در چهار چوب قوانینی که برایش وضع شده است ،
زندگی کند . هر موجود دیگر غیر از انسان جز از قوانین جبری طبیعی از
قانون دیگر نمیتواند پیروی کند . مثلا نمیتوان برای سنگها و چوبها یا برای
درختان و گلها و یا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع کرد و به آنها
ابلاغ کرد و آنها را مکلف ساخت که در چار چوب قوانین و مقرراتی که برای
آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمایند . این موجودات ، فرضا
در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، باید به صورت اجبار و الزام
عمل شود .
ولی انسان یگانه موجود ممتازی است که این " امکان " و " توانایی "
شگفت را دارد که در چهار چوب یک سلسله قوانین قراردادی رفتار نماید .
این قوانین قراردادی از آن نظر که از طرف یک مقام صلاحیتدار وضع میشود و
به انسان تحمیل میشود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نیست ،
به نام " تکلیف " خوانده میشود .
قانونگذار برای اینکه انسان را به تکلیف خاصی مکلف سازد چند شرط را
باید رعایت کند . به عبارت دیگر ، انسان با واجد بودن چند شرط میتواند
انجام تکالیفی را بر عهده بگیرد . شرایط تکلیف که در همه تکالیف باید
وجود داشته باشد امور ذیل است :
. 1 بلوغ
انسان به یک مرحله از سن که میرسد ، تغییراتی ناگهانی و تغییری شبیه
نوعی جهش در اندامش و احساساتش و اندیشهاش پیدا میشود که بلوغ نامیده
میشود . هر کسی در حقیقت یک بلوغ طبیعی دارد .
به طور دقیق نمیتوان یک زمان معین را مرحلهء بلوغ برای همهء افراد
معین کرد . ممکن است بعضی افراد از بعضی دیگر زودتر به مرحلهء بلوغ
طبیعی برسند . خصوصیت فردی افراد و همچنین خصوصیات منطقهای و محیطی در
تسریع یا تأخیر بلوغ طبیعی تأثیر دارد .
آنچه مسلم است این است که جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحلهء بلوغ
طبیعی میرسد . از نظر قانونی لازم است یک سن معین که سن متوسط عموم است
و یا سنی که حد اقل سن بلوغ است ( بعلاوهء شرطی دیگر مانند رشد ، در فقه
اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همهء افراد یک ضابطه داشته باشند .
بنابراین ممکن است افرادی به بلوغ طبیعی رسیده باشند ، ولی هنوز به سن
بلوغ قانونی نرسیده باشند .
در اسلام طبق نظر اکثریت علمای شیعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام
شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعیین شده است
، و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعیین شده است
. بلوغ قانونی یکی از شرایط تکلیف است ، یعنی فردی که به مرحلهء قانونی
نرسیده باشد مکلف نیست مگر با دلیل ثابت شود که به مرحلهء بلوغ طبیعی
قبل از
یکی دیگر از شرایط تکلیف ، عاقل بودن است ، دیوانه که فاقد عقل است
مکلف نیست و تکالیف از او ساقط است . همان طوری که نا بالغ در زمان عدم بلوغ به هیچ وجه تکلیفی متوجه او نیست ، در زمان بلوغ نیز مکلف نیست که آنچه را که در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران کند ، مثلا شخص بالغ وظیفه ندارد نمازهایی که در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا کند ، زیرا تکلیفی متوجه او نبوده است . شخص دیوانه نیز در حال دیوانگی مکلف نیست . بنابراین اگر دیوانهای پس از چندی عاقل شد مکلف نیست تکالیفی را که در ایام دیوانگی انجام نداده قضا کند ، مثلا لازم نیست که نمازها و روزههای آن زمان را قضا نماید . بلی ، برخی تکالیف است که به دارایی و اموال کودک یا دیوانه تعلق میگیرد و کودک یا دیوانه در حال کودکی یا دیوانگی موظف نیستند آن را انجام دهند ، ولی پس از آنکه کودک بالغ شد و یا دیوانه عاقل شد باید انجام دهند ، مانند زکات یا خمسی که به مال کودک و یا مال دیوانه تعلق میگیرد که اگر ولی شرعی آنها ادا نکرده باشد خودشان پس از رسیدن به مرحلهء مکلف بودن باید انجام دهند . . 3 اطلاع و آگاهی آن تکلیف آگاه باشد و به عبارت دیگر به او ابلاغ |
. 4 قدرت و توانایی
کاری مورد وظیفه و تکلیف انسان قرار میگیرد که انسان توانایی انجام آن
را داشته باشد ، اما کاری که انسان قادر به انجام آن نیست هرگز مورد
تعلق تکلیف واقع نمیشود . شک نیست که توانایی انسان محدود است ،
نامحدود نیست . چون توانایی محدود است ، تکالیف باید در محدودهء
تواناییها صورت گیرد . مثلا انسان توانایی تحصیل علم و دانش دارد اما در
محدودهء معین از نظر زمان و از نظر اندازهء معلومات . یک فرد انسان هر
اندازه نابغه باشد بالاخرش باید تدریجا و در طول زمان مدارج علم و دانش
را طی کند . حالا اگر یک فرد را مجبور کنند که یک شبه تحصیلات چند ساله
را انجام دهد ، به اصطلاح تکلیف " بما لا یطاق " یعنی تکلیف به کاری که
فوق طاقت و قدرت است کردهاند و اما اگر انسانی را مجبور کنند که همهء
علوم جهان را فرا گیرد ، باز هم تکلیف به غیر مقدور است و صحیح نیست و
هرگز از طرف یک مقام حکیم عادل چنین حکمی صادر نمیشود . خداوند در قرآن
کریم میفرماید :
« لا یکلف الله نفساإلا وسعها »( 1 ) .
خداوند هیچ کس را جز به اندازهء توانایی اش مکلف نمیسازد .
اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داریم که او را نجات دهیم بر
ما واجب است که او را نجات دهیم ، ولی اگر مثلا هواپیمایی در حال سقوط
است و ما به هیچ وجه قادر نیستیم جلوی سقوط آن را بگیریم تکلیف از ما ساقط است ، یعنی خداوند ما را به
خاطر کمک نکردن به جلوگیری از سقوط هواپیما مؤاخذه نمیکند .
اینجا یک نکته هست و آن اینکه همچنانکه در مورد اطلاع و آگاهی گفتیم
که مشروط بودن تکلیف به اطلاع و آگاهی مستلزم این نیست که ما موظف و
مکلف به تحصیل اطلاع و آگاهی نباشیم ، مشروط بودن تکلیف به قدرت و
توانایی نیز مستلزم این نیست که ما مکلف به کسب و تحصیل قدرت نباشیم
. در مواردی تفویت قدرت حرام است و تحصیل آن واجب . فرض کنیم در
مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ایم که قصد تهاجم به حقوق
ما و یا قصد تهاجم به حوزهء اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با
آن را نداریم و هر گونه مقابلهای ، از دست دادن نیروهاست بدون آنکه
نتیجهای در حال حاضر یا در آینده از این کار خود بگیرم . بدیهی است که
در این صورت ما مکلف به مقابله و جلوگیری نیستیم ، ولی همواره مکلف
بوده و هستیم که تحصیل قدرت و توانایی کنیم تا در چنین شرایطی دست روی
دست نگذاریم . قرآن کریم میفرماید :
« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و
عدوکم »( 1 ) .
تا آنجا که ممکن است نیرو و اسبان آماده تهیه کنید تا بدین وسیله
دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از
دماغ خود بیرون کنند .
همان طوری که یک فرد و یا یک جامعهء ناآگاه که در
تحصیل آگاهی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذهء الهی قرار میگیرد و ناآگاهی
برای او عذری محسوب نمیشود ، همچنین یک فرد و یا یک جامعهء ناتوان نیز که در تحصیل قدرت و توانایی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه الهی قرار میگیرد که چرا کسب قدرت و توانایی نکرده است ، ناتوانی او عذری برای او محسوب نمیشود . . 5 آزادی و اختیار مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد ، اگر اجبار ( اکراه ) یا اضطرار در کار باشد ، تکلیف ساقط میگردد . اجبار ( اکراه ) مانند اینکه یک قوهء جابره شخصی را تهدید کند به اینکه حتما روزهء خود را بخورد بطوریکه اگر نخورد ، جانش در خطر قرار خواهد گرفت . بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط میشود ، یا اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد . پیغمبر اکرم فرمود : « رفع ما استکرهوا علیه » . آنجا که اکراه و اجبار به میان آید تکلیف ساقط است . اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمیگیرد بلکه این خود اوست که انتخاب میکند ، ولی این انتخاب معلول شرایط سختی است که پیش آمده است ، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذایی که سد جوع کند نمییابد ، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن مردار ساقط میشود . |
پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه
انسان از طرف یک قوهء جائر و جابر مورد تهدید قرار میگیرد که فلان عمل خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد ، و انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود " دفع " کند یعنی نگذارد وارد شود نا چار بر خلاف وظیفهء خود عمل میکند ، ولی در اضطرار پای تهدید در کار نیست ، بلکه مجموع شرایط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او تحمیل کرده است و او برای آنکه آن وضع را " رفع " کند یعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است بر خلاف وظیفهء اصلی خود عمل کند . پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است : . 1 در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است ، بر خلاف اضطرار . . 2 در مورد اکراه و اجبار انسان برای " دفع " یک وضع نامطلوب چاره جویی میکند ، و در مورد اضطرار برای " رفع " چنان وضعی چاره جویی مینماید . ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمیتوان به حساب آورد ، یعنی کلیت و عمومیت ندارد ، اولا بستگی دارد به درجهء صدمه و ضرری که بناست دفع و یا رفع شود ، و ثانیا بستگی دارد به اهمیت آن تکلیفی که انسان میخواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد . بدیهی است که هیچ گاه به بهانهء اکراه یا اضطرار نتوان به زیان دیگران و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد . برخی تکالیف است که هر ضرر و صدمهای را به خاطر آنها باید تحمل کرد . |
شده باشد . فرضا قانونگذاری قانونی را وضع کند ولی به اطلاع مکلف نرساند
، مکلف ملزم نیست و بلکه قادر نیست آن را به مرحلهء اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نماید قانونگذار نمیتواند او را مجازات نماید . علمای علم اصول میگویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را " قبح عقاب بلا بیان " میگذارند . قرآن کریم مکرر این حقیقت را بیان کرده است که هیچ قومی را به جرم تخلف از یک قانون عذاب نمیکنیم مگر آنکه حجت بر آن مردم تمام شده باشد ، یعنی هیچ قومی را " عقاب بلا بیان " نمیکنیم . البته شرط بودن علم و آگاهی برای تکلیف به نحوی که گفته شد مستلزم این نیست که انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای خویش بپندارد . انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و سپس بر طبق آگاهی خویش عمل و فعالیت کند . در حدیث است که روز قیامت برخی گنهکاران را در محکمهء عدل الهی حاضر میکنند و دربارهء برخی کوتاهیها در انجام مسؤولیتهایشان آنها را مورد مؤاخذه قرار میدهند . به گناهکار گفته میشود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصیل آگاهی نبودی ؟ پس منظور از اینکه میگوییم علم و آگاهی شرط تکلیف است ، این است که اگر تکلیفی به مکلف ابلاغ نشده باشد و مکلف در این جهت تقصیری نداشته باشد ، یعنی او کوشش لازم را برای تحصیل آگاهی کرده و در عین حال بدان دست نیافته است ، چنین مکلفی نزد خدا معذور است . |
به نام خدا
طغیان انسان علیه محدودیتها
انسان در عین اینکه نمیتواند رابطهاش را با وراثت ، محیط طبیعی ،
محیط اجتماعی و تاریخ و زمان بکلی قطع کند ، میتواند تا حدود زیادی علیه
این محدودیتها طغیان نموده ، خود را از قید حکومت این عوامل آزاد سازد .
انسان به حکم نیروی عقل و علم از یک طرف ، و نیروی اراده و ایمان از
طرف دیگر تغییراتی در این عوامل ایجاد میکند و آنها را با خواستهای
عاملی برای محدود کردن آزادی انسان نام نبردیم . چرا ؟ آیا قضا و قدر
الهی وجود ندارد و یا قضا و قدر عامل محدود کردن نیست ؟ قضا و قدر الهی امری قطعی و مسلم است ، ولی عامل محدود کردن انسان نیست . قضای الهی عبارت است از حکم قطعی الهی دربارهء جریانات و حوادث ، و قدر الهی عبارت است از اندازه گیری پدیدهها و حوادث . از نظر علوم الهی مسلم است که قضای الهی به هیچ حادثهای مستقیما و بلا واسطه تعلق نمیگیرد ، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ایجاب میکند . قضای الهی ایجاب میکند که نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادی از ناحیهء عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیهء عوامل موروثی و محیطی و تاریخی دارد ، به حکم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است ( 1 ) . بنابراین خود قضای الهی یک عامل برای محدودیت انسان به شمار نمیرود . محدودیتی که به حکم قضای الهی نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشی از شرایط موروثی و شرایط محیطی و شرایط تاریخی است نه محدودیت دیگر ، همچنانکه آزادی ای هم که نصیب انسان شده به حکم قضای الهی است ولی به این صورت که قضای الهی ایجاب کرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دایرهء محدود شرایط طبیعی و اجتماعی بتواند خود را به مقیاس و سیعی از قید تسلیم به آن شرایط آزاد سازد و سرنوشت و آیندهء خویش را در دست گیرد . |
به نام خدا
میدان آزادی و ارادهء انسان
بدیهی است که انسان در عین آزادی برای ساختن اندامهای روانی خویش و
تبدیل محیط طبیعی به صورت مطلوب خود و ساختن آیندهء خویش آنچنانکه خود
میخواهد ، محدودیتهای فراوانی دارد و آزادیاش آزادی نسبی است ، یعنی
آزادی در داخل یک دایرهء محدود است ، در داخل همین دایرهء محدود است
که [ هم ] میتواند آیندهء سعادت بخش برای خود انتخاب کند و هم آیندهء
شقاوت آلود .
محدودیتهای انسان از چند ناحیه است :
. 1 وراثت
انسان با طبیعت انسانی به دنیا میآید . از آن جهت که پدر و مادرش
انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند یک فرد انسان به دنیا میآید .
و از طرف دیگر ، پدر و مادرش انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند
یک فرد انسان به دنیا میآید . و از طرف دیگر ، پدر و مادرش یک سلسله
صفات موروثی خود را در فرزندشان به یادگار میگذارند که اینها نیز قهرا و
جبرا همراه این افراد هست ، مانند رنگ پوست ، رنگ چشم ، خصوصیتهای
جسمی که احیانا از چند پشت به ارث میرسد . انسان هیچ یک از اینها را
برای خود " انتخاب " نکرده است بلکه جبرا وراثت اینها را به او داده
است .
. 2 محیط طبیعی و جغرافیایی
محیط طبیعی و جغرافیایی انسان و منطقهای که در آن منطقه رشد و نما
میکند ، خواه ناخواه یک سلسله آثار قهری بر روی اندام و روحیهء انسان
میگذارد . منطقههای سردسیر و منطقههای گرمسیر و منطقههای معتدله هر کدام
نوعی روحیه و اخلاق را ایجاب میکند ، همچنین منطقهء کوهستانی یا منطقهء
صحرایی و غیره .
. 3 محیط اجتماعی
محیط اجتماعی انسان عامل مهمی است در تکوین خصوصیات روحی و اخلاقی
انسان . زبان انسان ، آداب عرفی و اجتماعی ، دین و مذهب ، غالبا همان
چیزی است که محیط اجتماعی بر انسان تحمیل میکند .
. 4 تاریخ و عوامل زمانی گذشته و وقایع و حوادثی که در گذشته رخ داده است نیز در ساختن او تأثیر بسزایی دارد . به طور کلی میان گذشته و آینده هر موجودی رابطهء قطعی و مسلم بر قرار است . گذشته و آینده مانند دو نقطهء جدا از یکدیگر نیستند ، بلکه مانند دو قطعه از یک جریان مداوماند . گذشته نطفه و هستهء آینده است . |
به نام خدا
نقش مؤثر انسان در ساختن آیندهء خویش
موجودات جهان تقسیم میشوند به جاندار و بیجان . موجودات بیجان هیچ
گونه نقشی در ساختن خویش ندارند . آب و آتش و سنگ و خاک بیجاناند و
هیچ نقشی در تکوین و یا تکمیل خویش ندارند ، بلکه صرفا تحت تأثیر عوامل
خارجی تکوین مییابند و تحت تأثیر همان عوامل احیانا نوعی کمال کسب
میکنند . از این موجودات هیچ گونه تلاشی و فعالیتی در جهت ساختن یا
پرداختن به خود مشاهده نمیشود . ولی [ از ] جانداران ، مانند گیاه و
حیوان و انسان ، یک سلسله تلاشها در جهت حفظ و صیانت خود از آفات و در
جهت جذب مواد دیگر و در جهت تولید مثل مشاهده میشود .
در گیاهان یک سلسله قوای طبیعی وجود دارد که در ساختن آیندهء آنها
مؤثر است . در گیاه قوه یا قوههایی است که مواد را از زمین یا هوا جذب
میکند ، قوه یا قوههایی است که از درون به وسیلهء مواد جذب شده او را
رشد میدهد و قوه یا قوههایی است که امکان تولید مثل را فراهم میکند .
در حیوان همهء این قوههای طبیعی بعلاوهء یک سلسله قوههای شعوری از قبیل
حس باصره ، سامعه ، لامسه و غیره و از قبیل میلها - که قبلا از آنها یاد
شد - وجود دارد . حیوان به وسیلهء این قوهها از طرفی خویشتن را از گزند
آفات حفظ میکند و از طرفی موجبات رشد فردی و بقای نوع خود را فراهم
میکند .
در انسان همه قوای طبیعی و قوای شعوری که در گیاه و حیوان هست وجود
دارد بعلاوهء یک سلسله میلهای اضافی - که قبلا شرح داده شد - و بعلاوهء
نیروی خارق العادهء عقل و اراده که سرنوشت آیندهء او را با مقیاس زیادی
به دست خودش میدهد و خودش آیندهء خویش را انتخاب میکند و میسازد .
از آنچه گفته شد روشن گشت که برخی موجودات هیچ گونه نقشی در ساختن
آینده خویش ندارند ( جمادات ) . برخی دیگر نقشی در ساختن آیندهء خویش
دارند اما این نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه بلکه طبیعت ، نیروهای
درونی آنها را به طور غیر مستشعر و نا آگاهانه برای صیانت و بقای آنها و
ساختن آنها در آینده استخدام کرده است ( نباتات ) . برخی دیگر نقش
بیشتری دارند . این نقش آگاهانه است هر چند آزادانه نیست ، یعنی با
نوعی آگاهی از خود و محیط خود تحت تأثیر جاذبهء یک سلسله میلهای شعوری
، در راه صیانت خود برای آینده میکوشند ( حیوانات ) .
ولی انسان نقشی فعالتر و مؤثرتر و گستردهتر در ساختن آیندهء خویش دارد
. نقش انسان ، هم آگاهانه است و هم آزادانه ، یعنی انسان ، هم به خود و
محیط خود آگاه است و هم آنکه با توجه به آینده ، به حکم نیروی عقل و
اراده میتواند آزادانه آیندهء خویش را به هر شکل که خود بخواهد انتخاب
کند .
ضمنا دایرهء ایفای نقش برای انسان نسبت به حیوان بسی وسیعتر و
گستردهتر است . گستردگی دایرهء سازندگی انسان نسبت به آیندهاش از سه و یژگی در انسان سر چشمه میگیرد : . 1 وسعت دایرهء بینش و آگاهی . انسان با نیروی علم ، دایرهء بینش و آگاهی خویش را از ظواهر و سطح طبیعت عبور میدهد و تا اعمال درون آن گسترش میدهد و قوانین طبیعت را میشناسد . با شناختن قوانین طبیعت ، دست انسان برای ساختن طبیعت ، آنچنانکه با زندگی انسان سازگارتر باشد ، باز میشود . . 2 وسعت دامنهء خواستها که در بخش " انسان و حیوان " ( 1 ) از آنها یاد شد ، و در مباحث این بخش نیز تحت عنوان " موجود چند بعدی " به آنها اشاره شد . . 3 استعداد خودساختگی ویژهای که در انسان است و هیچ موجود دیگر در این جهت مانند او نیست . توضیح اینکه اگر چه برخی جاندارهای دیگر نیز به مقیاس کمی قابل " ساختن " هستند و میتوان با " عوامل خاص تربیتی " تغییراتی در آنها به وجود آورد - آنچنانکه در جهان نباتات و حیوانات مشاهده میشود - ولی اولا هیچ یک از آنها به دست خودشان ساخته نمیشوند و این انسان است که آنها را میسازد ، و ثانیا تغییر پذیری آنها نسبت به انسان بسیار اندک است . انسان در ناحیهء خصلتها و خویها یک موجود بالقوه است ، یعنی در آغاز تولد فاقد خوی و خصلت است ، بر خلاف حیوانات که هر کدام با یک سلسله خصلتهای ویژه متولد میشوند . انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است ، و از طرفی خوی پذیر و خصلت پذیر است ، به وسیلهء خصلتها و خویهایی که تدریجا پیدا میکند یک سلسله " ابعاد ثانوی " علاوه بر ابعاد فطری برای خویش میسازد . |
انسان یگانه موجودی است که قانون خلقت ، قلم ترسیم چهرهء او را به
دست خودش داده است که هر طور که میخواهد ترسیم کند ، یعنی بر خلاف
اندامهای جسمانیاش که کارش در مرحلهء رحم به پایان رسیده است و بر
خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حیوانات که آنها نیز در مرحلهء قبل
از تولید پایان گرفته است ، اندامهای روانی انسان - که از آنها به
خصلتها و خویها و ملکات اخلاقی تعبیر میشود - به مقیاس بسیار وسیعی پس
از تولد ساخته میشود .
این است که هر موجودی ، حتی حیوان ، آن چیزی است که او را ساختهاند ،
ولی انسان آن چیزی است که بخواهد باشد . و به همین جهت است که هر نوع
از انواع حیوانات همان طور که اندام جسمانی همهء افرادش شبیه یکدیگر
است ، اندامهای روانی و خصلتهای روانی افرادش نیز شبیه یکدیگر است ،
تمام افراد گربه یک نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ یک نوع دیگر و
تمام افراد مورچه یک نوع دیگر ، تفاوتی اگر باشد بسیار اندک است . ولی
تفاوت خصلتی و اخلاقی افراد انسان ، بینهایت است . و این است که انسان
یگانه موجودی است که خودش باید "خویشتن" را انتخاب کند که چه باشد .
در آثار اسلامی رسیده است که انسانها در قیامت بر طبق خصلتهای اکتسابی
روحی ، نه اندام ظاهری جسمانی ، محشور میگردند ، یعنی انسانها از نظر
اخلاق اکتسابی با هر نوع جانداری که به او شبیهتر باشد ، به شکل او و
اندام او محشور میگردند ، و تنها افرادی به شکل و صورت انسانی محشور
میگردند که اخلاق و خویهای اکتسابی و ابعاد ثانوی روح آنها متناسب با شأن
و کمالات
انسانی باشد و به عبارت دیگر ، اخلاقشان اخلاق انسانی باشد .
انسان به حکم قدرت علمی ، بر طبیعت مسلط میگردد و طبیعت را آنچنانکه
میخواهد منطبق بر نیازهای خویش میسازد و به حکم نیروی خودسازی و
خودساختگی ، خود را آنچنانکه میخواهد میسازد و به این وسیله سرنوشت
آینده خویش را به دست میگیرد .
تمام تأسیسات تربیتی ، مکتبهای اخلاقی و تعلیمات دینی و مذهبی برای
راهنمایی انسان است که آیندهء خودش را چگونه بسازد و چگونه شکل بدهد .
راه راست آن راهی است که انسان را به سوی آیندهای سعادت بخش میرساند
، و راههای کج و انحرافها آنهاست که انسان را به سوی آیندهای تباه و
شقاوت آلود میکشاند . خداوند در قرآن کریم میفرماید :
" ما راه را به انسان ( این موجود آزاد خودساز ) نمودیم تا او خود چه
بخواهد و چه انتخاب کند . ( از دو راه یکی را انتخاب خواهد کرد . ) یا
راهی که ما نمودهایم و سپاسگزار ما خواهد بود و یا راه دیگر که راه
ناسپاسی است " . ( 1 )
از بحثهای گذشته دانستیم که علم و ایمان هر کدام نقشی متفاوت در
سازندگی آیندهء انسان دارند . نقش علم این است که راه ساختن را به
انسان ارائه میدهد . علم انسان را توانا میکند که هرگونه " بخواهد "
آینده را همان گونه بسازد . و اما نقش ایمان این است که انسان را به
سوی اینکه خود را و آینده را " چگونه " بسازد که برای خویشتن و برای
جامعه بهتر باشد میکشاند . ایمان مانع آن میگردد که انسان آینده را بر
محور مادی و فردی بسازد . ایمان به خواست
انسان جهت میدهد ، آن را از انحصار مادیات خارج میکند و معنویات را
نیز جزء خواستها قرار میدهد . علم مانند ابزاری در اختیار خواست انسان قرار میگیرد و طبیعت را آنچنانکه انسان بخواهد و فرمان دهد میسازد . اما اینکه طبیعت را چگونه بسازد ، آیا از طبیعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعهء انسانی و یا نیروهای مخرب برای مزید توسعه طلبی افرادی مخصوص ، این دیگر به این ابزار که نامش علم است مربوط نیست ، این بسته به این است که انسانهایی که علم در فرمان آنهاست چگونه انسانهایی بوده باشند . اما ایمان مانند قدرتی حاکم بر انسان عمل میکند و خواست او را در اختیار میگیرد و در مسیر حق و اخلاق سوق میدهد . ایمان انسان را میسازد و انسان با نیروی علم ، جهان را . آنجا که علم و ایمان توأم گردند ، هم انسان سامان مییابد و هم جهان . |
به نام خدا
پرورش روح
پرورش عقل و فکر و کسب استقلال فکری و مبارزه با اموری که بر ضد
استقلال عقل است از قبیل تقلید از نیاکان ، از اکابر
استقلال عقل است از قبیل تقلید از نیاکان ، از اکابر
و چشم پرکنها ، از رفتار اکثریت و امثال اینها مورد عنایت شدید اسلام
|
به نام خدا
پرورش جسم
اسلام " تن پروری " به معنی " نفس پروری " و شهوت پرستی را شدیدا
محکوم کرده است ، اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ
سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را که برای بدن
زیانبخش باشد حرام شمرده است . اسلام آنجا که یک امر واجب ( مانند روزه ) احیانا برای بدن مضر تشخیص داده شود تکلیف آن را ساقط میکند ، بلکه چنین روزهای را حرام میداند . هر اعتیادی که برای بدن مضر باشد از نظر اسلام حرام است . آداب و سنن بسیاری در اسلام به خاطر بهداشت و سلامت بدن وضع شده است . ممکن است افرادی میان " پرورش بدن " که امری بهداشتی است و " تن پروری " به معنی نفس پروری که امری اخلاقی است فرق نگذارند و خیال کنند اسلام که با تن پروری مخالف است با بهداشت بدن مخالف است ، پس لاقیدی در حفظ سلامت و بلکه کارهایی که مضر به بهداشت و سلامت بدن است از نظر اسلام کار اخلاقی است . و این اشتباهی فاحش و خطرناک است . تقویت و سلامت بدن و بهداشت آن کجا و تن آسانی و تن پروری کجا ؟ نفس پروری و شهوت پرستی که در اسلام محکوم است ، همان طوریکه بر ضد روح پروری است و موجب بیماری روح و روان میگردد ، بر ضد بهداشت و پرورش صحیح جسم نیز هست و منجر به بیماری جسمی میگردد ، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به بیماری جسمی میگردد ، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به افراط کاریها میشود و افراط کاریها منشأ اختلالات اساسی در جهازات بدنی . |
به نام خدا
جمال و زیبایی
یک بعد از ابعاد معنوی انسان علاقه به جمال و زیبایی است . قسمت
مهمی از زندگی انسان را جمال و زیبایی تشکیل میدهد . انسان جمال و زیبایی
را در همهء شؤون زندگی دخالت میدهد : جامه میپوشد برای سرما و گرما ، به
همان اندازه هم ، به زیبایی رنگ و دوخت اهمیت میدهد ، خانه میسازد برای سکونت ، و بیش از
هر چیز به زیبایی خانه توجه دارد ، حتی سفرهای که برای غذا خوردن پهن
میکند و ظرفی که در آن غذا میریزد و حتی ترتیب چیدن غذا در ظرفها و بر
سفره همه روی اصول زیبایی است . انسان دوست دارد قیافهاش زیبا باشد ،
نامش زیبا باشد ، جامهاش زیبا باشد ، خطش زیبا باشد ، خیابانش و
شهرش زیبا باشد ، مناظر جلوی چشمش زیبا باشد و خلاصه میخواهد هالهای از
زیبایی تمام زندگی اش را فرا گیرد .
برای حیوان مسألهء زیبایی مطرح نیست . برای حیوان آنچه مطرح است
محتوای آخور است ، اما اینکه آخور زیبا باشد یا نازیبا ، دیگر مطرح
نیست . برای حیوان پالان زیبا ، منظرهء زیبا ، مسکن زیبا و غیره مطرح
نیست .
به نام خدا
زشت یا زیبا ؟
چگونه است ؟ آیا انسان از نظر قرآن یک موجود زشت و زیباست ، آن هم
زشت زشت و زیبای زیبا ؟
آیا انسان یک موجود دو سرشتی است : نیمی از سرشتش نور است و نیمی
ظلمت ؟ چگونه است که قرآن ، هم او را منتها درجه مدح میکند و هم منتها
درجه مذمت ؟ !
حقیقت این است که این مدح و ذم ، از آن نیست که انسان یک موجود دو
سرشتی است : نیمی از سرشتش ستودنی است و نیم دیگر نکوهیدنی ، نظر قرآن
به این است که انسان همهء کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به
فعلیت برساند ، و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد .
شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی ک ه بالقوه دارد " ایمان " است . از
ایمان ، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا بر میخیزد ، به وسیلهء ایمان
است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج میشود و به صورت یک ابزار مفید در
میآید .
پس انسان حقیقی که خلیفة الله است ، مسجود ملائکه است ، همه چیز برای
اوست و بالاخرش دارندهء همهء کمالات انسانی است ، انسان بعلاوهء ایمان
است ، نه انسان منهای ایمان . انسان منهای ایمان ، کاستی گرفته و ناقص
است . چنین انسانی حریص است ، خونریز است ، بخیل و ممسک است ، کافر
است ، از حیوان پستتر است .
در قرآن آیاتی آمده است که روشن میکند انسان ممدوح چه انسانی است و
انسان مذموم چه انسانی است . از این آیات استنباط میشود که انسان فاقد
ایمان وجدا از خدا انسان واقعی نیست . انسان اگر به یگانه حقیقتی که با
ایمان به او ویاد او آرام میگیرد بپیوندد ، دارندهء همهء کمالات است و
اگر از آن حقیقت - یعنی خدا - جدا بماند ، درختی را ماند که از ریشهء
خویشتن جدا شده است . ما به عنوان نمونه دو آیه را ذکر میکنیم :
« و العصر 0 إن الانسان لفی خسر 0 إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و
تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر »( 1 ) .
سوگند به عصر ، همانا انسان در زیان است ، مگر آنان که ایمان آورده و
شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کردهاند .
²ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ، لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم
أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضل " همانا بسیاری از جنیان و آدمیان را برای جهنم آفریدهایم ( پایان
کارشان جهنم است ) ، زیرا دلها دارند و با آنها فهم نمیکنند ، چشمها
دارند و با آنها نمیبینند ، گوشها دارند و با آنها نمیشنوند . اینها
مانند چهار پایان بلکه راه گم کردهترند " .
.: Weblog Themes By Pichak :.