به نام خدا
جمله اى از خصائص حضرت صاحب الزمان علیه السلام
اول ـ امتیاز نور ظل و شبح آن جناب است در عالم اظله بین انوار ائمه علیهم السلام ، چنانکه در جـمـله اخـبار معراجیه و غیره است که نور آن جناب در میان انوار ائمه علیهم السلام مانند ستاره درخشان بود در میان سائر کواکب .(23)
دوم ـ شرافت نسب ؛ چه آن جناب داراست شرافت نسب همه آباء طاهرین خود را علیهم السلام کـه نـسـبـشـان اشـراف انـسـاب اسـت و اخـتـصـاص دارد بـه رسیدن نسبش از طرف مادر به قـیاصره روم و منتهى مى شود به جناب شمعون الصفا وصى حضرت عیسى علیه السلام که منتهى مى شود نسبش به بسیارى از انبیاء و اوصیاء علیهم السلام .(24)
سـوم ـ بـردن دو ملک آن جناب را در روز ولادت به سراپرده عرش و خطاب حق تعالى به او کـه مـرحـبـا بـه تـو اى بنده من براى نصرت دین من و اظهار امر من و مهدى عباد من ، قسم خـوردم بـه درسـتـى کـه مـن بـه تـو بـگـیـرم و بـه تـو بـدهـم و بـه تـو بـیامرزم الخ
به نام خدا
اسماء و القاب شریفه آن حضرت علیه السلام ، پس بدان که شیخ ما مرحوم ثقة الا سلام نورى رحمه اللّه در ( نجم ثاقب ) یک صد و هشتاد و دو اسم براى آن حضرت ذکر کرده و ما در اینجا به ذکر چند اسم از آن اسماء مبارکه تبرک مى جوییم .
اول ـ ( بقیة اللّه ) : روایت شده که چون آن حضرت خروج کند پشت کند به کعبه و جمع مى شود سیصد و سیزده مرد و اول چیزى که تکلم مى فرماید این آیه است :
( بَقیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمُْمْؤ مِنینَ ) (9) آنگاه مى فرماید: منم بقیة اللّه و حـجـت او و خـلیفه او بر شما. پس سلام نمى کند بر او سلام کننده اى مگر آنکه مى گوید: ( اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللّهِ فى اَرْضِهِ )
دوم ـ ( حـجـت ) : و این از القاب شایعه آن حضرت است که در بسیارى از ادعیه و اخـبـار به همین لقب مذکور شده اند و بیشتر محدثین آن را ذکر نموده اند، و با آنکه در این لقـب سائر ائمه علیهم السلام شریک اند، و همه حجت هایند از جانب خداوند بر خلق و لکن چـنان اختصاص به آن جناب دارد که در اختیار هرجا بى قرینه و شااهدى ذکر شود مراد آن حضرت است ، و بعضى گفته اند لقب آن جناب حجة اللّه است به معنى غلبه یا سلطنت خدا بر خلایق چه این هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسید، و نقش خاتم آن جناب اَنَا حُجَّةُ اللّه است .(11)
سـوم ـ ( خـلف ) و ( خلف صالح ) : که مکرر به این لقب در السنه ائمه عـلیـهـم السـلام مـذکور شده ، و مراد از ( خلف ) جانشین است . آن حضرت خلف جمیع انـبیاء و اوصیاء گذشته بود و دارا بود جمیع علوم و صفات و حالات و خصایص آنها را و مـواریـث الهـیـه کـه از آنـها به یکدیگر مى رسد و همه آنها در آن حضرت و در نزد نزد او جمع بود. و در حدیث لوح معروف که جابر در نزد صدیقه طاهره علیها السلام دید مذکور اسـت بـعـد از ذکـر عـسـکـرى عـلیـه السـلام کـه آنـگـاه کـامـل مـى کـنـم ایـن را بـه پـسـر او خـلف کـه رحـمـت است براى جمیع عالمیان ، بر او است کمال صفوت آدم و رفعت ادریس و سکینه نوح و حلم ابراهیم و شدت موسى و بهاء عیسى و صـبـر ایـوب . و در حـدیث مفضل مشهور است که چون آن جناب ظاهر شود تکیه کند به پشت خود به کعبه و بفرماید: اى گروه خلایق ! آگاه باشید که هرکه خواهد نظر کند به آدم و شـیـث ، پـس ایـنـک مـنـم آدم و شـیـث و بـه هـمـیـن نـحـو ذکـر نـمـایـد نوح و سام و ابراهیم و اسـمـاعـیـل و مـوسى و یوشع و شمعون و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و سایر ائمه علیهم السلام را.(12)
چـهارم ـ ( شرید ) : مکرر به این لقب مذکور شده است در لسان ائمه علیهم السلام خـصـوص حضرت امیرالمؤ منین و جناب باقر علیهما السلام ، و ( شرید ) به معنى رانـده شده است یعنى از این خلق منکوس که نه جنابش را شناختند و نه قدر وجود نعمتش را دانـسـتـنـد و نـه در مـقـام شـکـرگـزارى و اداء حـقـش بـرآمـدنـد، بـلکـه پـس از یـاءس اوایل ایشان از غلبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذریه طاهره اخلاف ایشان به اعانت زبـان و قـلم در مـقـام نـفـى و طـردش از قـلوب بـرآمـدنـد و ادله بـر اصـل نـبـودن و نـفـى تـولدش اقـامـه نـمـودند و خاطرها را از یادش محو نمودند، و خود آن حـضـرت بـه ابـراهـیـم بـن عـلى بـن مـهـزیـار فـرمـود کـه پـدرم بـه مـن وصـیت نمود که منزل نگیرم از زمین مگر جایى از آن که از همه جا مخفى تر و دورتر باشد به جهت پنهان نـمـودن امـر خـود و مـحـکـم کـردن مـحـل خـود از مـکـائد اهـل ضلال ، تا آنکه مى فرماید: پدرم به من فرمود: بر تو باد اى پسر من به ملازمت جاهاى نـهـان از زمـیـن و طـلب کـردن دورتـریـن آن ؛ زیـرا کـه براى هر ولیى از اولیاى خداوند تعالى دشمنى است مغالب و ضدى است منازع .(13)
پـنـجـم ـ ( غـریـم ) : از القاب خاصه آن حضرت است و در اخبار اطلاق آن بر آن حـضرت ، شایع است . و ( غریم ) هم به معنى طلبکار است و هم به معنى بدهکار و در ایـنـجـا ظـاهرا به معنى اول است و این لقب مثل غلام در تغبیر از آن حضرت از روى تقیه بوده که چون شیعیان مى خواستند مالى نزد آن حضرت یا وکلایش بفرستند یا وصیت کنند یا از جانب جنابش مطالبه کنند به این لقب مى خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت و حـرفـه و صـنـاعـت طـلبـکـار بـود چـنـانـکـه گـذشـت ایـن مـطـلب در حال محمّد بن صالح در ذکر اصحاب حضرت عسکرى علیه السلام . و علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده : ممکن است ( غریم ) به معنى بدهکار باشد و نام بردن از آن حضرت به این اسم از جهت تشبه آن جناب باشد به شخص مدیون که خود را مخفى مى کند از مردم بـه علت دیون خود یا آنکه چون مردم آن حضرت را طلب مى کنند که اخذ علوم و شرایع از حضرتش نمایند آن جنب مى گریزد از ایشان به جهت تقیه پس آن حضرت غریم مستتر است . صلوات اللّه علیه .(14)
شـشم ـ ( قائم ) : یعنى برپا شونده در فرمان حق تعالى چه آن حضرت پیوسته در شـب و روز مـهـیاى فرمان الهى است که به محض اشاره ظهور فرماید. و روایت شده که آن حـضـرت را قـائم نـامـیـدد براى آنکه قیام به حق خواهد نمود و در روایت صقر بن ابى دلف اسـت کـه بـه حـضـرت امـام مـحمّد تقى علیه السلام عرض کردم که چرا آن جناب را قـائم نـامیدند؟ فرمود: براى آنکه به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذکر او و مـرتـد شدن اکثر آنها که قائل به امامت آن حضرت بودند. و از ابوحمزه ثمالى مرى است کـه گـفـت : سـؤ ال کـردم از امـام مـحـمـّد بـاقـر عـلیـه السـلام کـه یـابـن رسـول اللّه ! آیـا هـمه شما قائم به حق نیستند؟ فرمود: بلى همه قائم به حقیم ، گفتم : پـس چـگـونـه حـضـرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السلام را قائم نامیدند؟ فرمود که چون جدم حـضـرت امـام حـسـیـن عـلیـه السلام شهید شد ملائکه در درگاه الهى صداى گریه و ناله بـلنـد کـردنـد و گـفـتـنـد اى خـداونـد و سـیـد مـا آیـا غـافـل مـى شـودى از قـتـل بـرگـزیـده خـود و فرزند پیغمبر پسندیده خود و بهترین خلق خود؟ پس حق تعالى وحـى کـرد بـه سـوى ایـشـان کـه اى مـلائکـه مـن ! قـرار گـیـریـد قـسـم بـه عـزت و جـلال خـود کـه هـر آیـنـه انـتـقـال خـواهم کشید از ایشان هرچند بعد از زمانها باشد، پس حق تعالى حجابها را برداشت و نور امامان از فرزند حسین را به ایشان نمود و ملائکه به آن شـاد شـدنـد پـس یـکـى از آن انـوار را دیـدنـد کـه در مـیـان آنـهـا ایـسـتـاده بـود بـه نماز مـشـغـول بـود حـق تـعـالى فـرمـود کـه بـا ایـن ایـسـتـاده از ایـشـان انتقال خواهم کشید.(15)
فـقـیـر گـویـد: بـیـایـد در فصل ششم کلامى در باب برخاستن از براى تعظیم این اسم مبارک .
هـفـتـم ـ ( مـُحـَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ وَ اءَهْلِ بَیْتِهِ ) : اسم اصلى و نام اولى الهـى آن حـضـرت اسـت چـنـانـچـه در اخـبـار مـتـواتـره خـاصـه و عـامـه اسـت کـه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود که مهدى همنام من است و در خبر لوح مستفیض اسم ان حضرت به این نحو ضبط شده ابوالقاسم محمّد بن الحسن هو حجة اللّه القائم . و لکـن مـخـفـى نـمـانـد کـه بـه مـقتضاى اخبار کثیره معتبره حرمت بردن این اسم مبارک است در مـجـالس و مـحـافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت و این حکم از خصائص آن حضرت و مسلم در نزد قدماى امامیه از فقها و متکلمین و محدثین است حتى آنکه از کلام شیخ اقدم حسن بن مـوسـى نـوبختى ظاهر مى شود که این حکم از خصائص مذهب امامیه است و از احدى از ایشان خـلافـى نـقـل نـشـده تـا عـهـد خـواجـه نـصـیـرالدّیـن طـوسـى کـه آن مـرحـوم قـائل بـه جـواز شـدنـد و بـعـد از ایـشـان از کـسـى نـقـل خلاف نشده جز از صاحب کشف الغمه ، و در عصر شیخ بهائى این مساءله نظرى شد و در مـیـان فـضـلاء، مـحـل تـشـاجـر شـد تـا آنـکـه در آن رسـائل منفرده تاءلیف شد مانند ( شرعة التسمیه ) محقق داماد و رساله ( تحریم التسمیه ) شیخ سلیمان ماخورى و ( کشف التعمیه ) شیخنا الحر العاملى رضى اللّه عنه و غیر ذلک و تفصیل کلام در ( نجم ثاقب ) است .(16)
هـشـتـم ـ ( مـهدى ) صلوات اللّه علیه : که اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جمیع فرق اسلامیه .(17)
نـهـم ـ ( مُنْتََظر ) (به فتح ظاء): یعنى انتظار برده شده که همه خلایق منتظر مقدم مبارک اویند.(18)
دهـم ـ ( مـآءٌ مـَعـیـنٌ ) : یـعـنـى آب ظـاهـر جـارى بـر روى زمـیـن ، در ( کـمـال الدّیـن ) و ( غـیـبت شیخ ) مروى است از حضرت باقر علیه السلام که فـرمـود در آیـه شـریفه : ( قُلْ اَرَایَتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُکُم غَوْرا فَمَنْ یَاءْتیکم بِماءٍ مَعینٍ عـ( ؛(19) خبر دهید که اگر آب شما فرو رفت در زمین پس کیست که بیاورد براى شما آب روان . پس فرمودند: این آیه نازل شده در قائم علیه السلام . مى فرماید خـداونـد، اگـر امام شما غایب شد از شما که نمى دانید او در کجا است پس کیست که بیاورد بـراى شـمـا امـام ظـاهـرى کـه بـیـاورد بـراى شـمـا اخـبـار آسـمـان و زمـیـن و حـلال خـداونـد عـز و جـل و حـرام او را، آنـگـاه فـرمـود: نـیـامـده تـاءویـل ایـن آیـه و لابـد خـواهـد آمد تاءویل آن ، و قریب به این مضمون چند خبر دیگر در آنـجا و در ( غیبت نعمانى ) و ( تاءویل الا یات ) هست ، و وجه مشابهت آن جناب بـه آب کـه سـبب حیات هر چیزى است ظاهر است بلکه آن حیاتى که به سبب آن وجود معظم آمـده و مـى آیـد بـه چـندین رتبه اعلى و اتم و اشد و ادوم از حیاتى است که آب آورد بلکه حـیـات خـود آب از آن جناب است . و در ( کمال الدّین ) مروى است از جناب باقر علیه السـلام کـه فـرمـود در آیه شریفه ، ( اِعْلَمُوا اَنَّ اللّه یُحْیِى الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ) :(20) بـدانـیـد کـه خـداى تـعـالى زنده مى کند زمین را بعد از مردنش ، فرمود: خداوند زنده مى کند به سبب قائم علیه السلام زمین را بعد از مردنش به سبب کفر اهلش و ( کافر ) مرده است . و به روایت شیخ طوسى در آیه مذکوره خداوند اصلاح مى کن زمـیـن را بـه قـائم آل مـحـمـّد عـلیـهـم السـلام بـعـد از مـردنـش یـعـنـى بـعـد از جـور اهل مملکتش .
مـخـفـى نـمـانـد کـه چـون در ایـام ظـهـور مـردم از ایـن سـرچـشـمـه فـیـض ربـانـى بـه سـهـل و آسـانى استفاضه کنند و بهره ماند تشنه اى که در کنار نهرى جارى و گوارایى باشد که جز اغتراف حالت منتظره نداشته باشد لهذا از آن جناب تعبیر فرمودند به ( مـاء مـعـیـن ) و در ایـام غـیـبـت کـه لطـف خـاص حـق از خـلق بـرداشته شده به جهت سوء کـردارشـان بـاید به رنج و تعب و عجز و لابه و تضرع انابه از آن حضرت فیض به دسـت اورد و چیزى گرفت و علمى آموخت مانند تشنه که بخواهد از چاه عمیق تنها به آلات و اسـبـابـى کـه بـایـد بـه زحـمت به دست آورد آبى کشى و آتشى فرو نشاند لهذا تعبیر فـرمـوده انـد از آن حـضـرت به ( بئر معطله ) و مقام را گنجایش شرح زیاده از این نیست .(21)
و امـا شـمائل مبارکه آن حضرت : همانا روایت شده که آن حضرت شبیه ترین مردم است به حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم در خـلق و خـلق . و شـمـایـل او، شـمـایـل آن حـضـرت اسـت و آنـچـه جـمـع شـده از روایـات در شـمـائل آن حـضـرت آن است که آن جناب ابیض است که سرخى به او آمیخته و گندم گون است که عارض شود آن را زردى از بیدارى شب و پیشانى نازنینش فراخ و سفید و تابان اسـت و ابـروانـش بـه هم پیوسته و بینى مبارکش باریک و دراز که در وسطش فى الجمله انحدابى دارد و نیکورو است و نور رخسارش چنان درخشان است که مستولى شده بر سیاهى مـحـاسـن شـریف و سر مبارکش ، گوشت روى نازنینش کم است ، بر روى راستش ( خالى ) اسـت که پندارى ستاره اى است درخشان ، ( وَ عَلى رَاءْسِهِ فَرْقٌ بَیْنَ وَفْرَتَیْنِ کَاَنَّهُ اَلِفٌ بَیْنِ وا وَیْنِ ) ، میان دندانهایش گشاده است ، چشمانش سیاه و سرمه گون و در سـرش عـلامـتـى اسـت ، میان دو کتفش عریض است ، و در شکم و ساق مانند جدش امیرالمؤ منین علیه السلام است .
و وارد شده : ( اَلْمَهْدِىُّ طاوُسُ اَهْلَ الْجَنَّةِ، وَجْهُهُ کَالْقَمَرِ الدُّرِّىِّ عَلَیْهِ جَلابیبُ النّورِ ) ؛ یـعـنـى حـضـرت مهدى علیه السلام طاوس اهل بهشت است ، چهره اش مانند ماه درخشنده است . بـر بـدن مـبـارکـش جـامه ها است از نور، ( عَلَیْهِ جُیُوبُ النُّورِ تَتَوَقَّدُ بِشُعاعِ ضِیاءِ الْقـُدْسِ ) ؛ بر آن جناب جامه هاى قدسیه و خلعتهاى نور انیه ربانیه است که متلا لا اسـت بـه شـعـاع انـوار فـیـض و فـضـل حـضـرت احـدیـت و در لطـافـت و رنـگ چـون گـل بابونه و ارغوانى است که شبنم بر آن نشسته و شدت سرخى اش را هوا شکسته ، و قـدش چـون شـاخـه بان درخت بیدمشک یا ساقه ریحان ، ( لَیْسَ بِالطَّویلِ الشّامِخ وَ لا بـِالْقـَصـیـر الْلازِقِ ) ؛ نـه دراز بـى اندازه و نه کوتاه بر زمین چسبیده ، ( بَلْ مَرْبُوعُ اَلْقامَةِ مُدَوَّرُ الْهامَةِ ) ؛ قامتش معتدل و سر مبارکش ( مُدَوَّر، عَلى خَدِّهِ الاَیْمَنِ خالٌ کـَاَنَّهُ فَتاةُ مِسْکٍ عَلى رَضْراضَةِ عَنْبَرٍ ) ؛ بر روى راستش ( خالى ) است که پـنـدارى ریزه مشکى است که بر زمین عنبرین ریخته ، ( لَهُ سَمْتٌ ماراتِ الْعُیُونُ اَقْصَدَ ) مـِنـْهُ هـیـئت نـیـک خـوشـى داشـت کـه هـیـچ چـشـمـى هـیـئتـى بـه آن اعـتـدال و تـنـاسـب نـدیده . ( صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلى آباءِ الطّاهِرینَ )
به نام خدا
بـیـان ولادت بـا سـعـادت حـضـرت صـاحـب الزمـان عـلیـه السـلام واحـوال والده مـاجـده آن حـضـرت
علامه مجلسى رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) فرموده : اشهر در تاریخ ولادت شریف آن حـضـرت آن اسـت که در سال دویست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد و بعضى پنجاه و شش و بعضى پنجاه و هشت نیز گفته اند و مشهور آن است که روز ولادت شب جمعه پانزدهم مـاه شـعبان بود و بعضى هشتم شعبان هم گفته اند و به اتفاق ، ولادت آن جناب در سرّ من راءى واقـع شد، و به اسم و کنیت با حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم موافق است و در زمان غیبت ، اسم آن جناب را مذکور ساختن جائز نیست و حکمت آن مخفى است و القاب شریف آن جناب مهدى و خاتم و منتظر و حجت و صاحب است .
به نام خدا
شرح حال مالک بن نُوَیْره دو نفر از حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم دستورى طلبیده از عقب او رفتند و آن بشارت به وى رسانیدند و از او التماس نمودند که چون حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم ترا از اهل جنّت شمرده مى خواهیم که جهت ما طلب مغفرت کنى ، مالک گفت : لا غَفَرَ اللّهُ لکُم ا؛خداى تعاى شما را نیامرزد که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم که صاحب شفاعت است مى گذارید و از من درخواست مى کنید که جهت شما استغفار کنم !؟ پـس آن دو نـفـر مـُکَدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم را نظر بر روى ایشان افتاد گفت که فِى الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ یعنى شنیدن سخن حق گاه است که آدمـى را خـشـمـنـاک و مـُکَدَّر سازد. و آخر چون حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم وفـات یـافت مالک به مدینه آمد و تفحّص نمود که قائم مقام حضرت رسالت صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم کـیـسـت ؟ در یکى از روزهاى جمعه دید که ابوبکر بر منبر رفته و از براى مردم خطبه مى خواند، مالک بى طاقت شد با ابوبکر گفت که تو همان برادر تیمى مـا نـیستى ؟ گفت : بلى ، مالک گفت : چه کار پیش آمد آن وصّى حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که مرا به ولایت او ماءمور ساخته بود؟ مردم گفتند: اى اعرابى ! بسیار است که کارى از پس کارى حادث مى شود. مالک گفت : واللّه ! هیچ کارى حادث نشده بلکه شما خـیـانـت کـرده ایـد در کـار خـدا و رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بعد از آن متوجه ابـوبـکـر شـد و گـفـت : کـیـسـت کـه تـرا بـر ایـن مـنـبـر بـالا بـرده و حـال آنـکـه وصـّى پـیغمبر نشسته است ، ابوبکر به حاضران گفت که این اعرابى بَوالٌ عـَلى عـَقـِبـیـه را از مسجد رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بیرون کنید. پس قُنْفُذ و خـالد بـن ولیـد بـرخـاسـتند و مالک را پى گردنى زده از مسجد بیرون کردند. مالک بر اشـتـر خـود سوار شد صلوات بر حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و بعد از صلوات این ابیات بر زبان راند:
مـالِکِ بـْنِ نـُوَیـْرَة الحـنـفـى الیـربوعى از ارداف ملوک و شجاعان روزگار و فـُصـحاى شیرین گفتار و صحابه سیّد مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده . قاضى نـوراللّه در (مـجـالس ) شـطـرى از احـوال خـیـر مآل او و شهادت یافتن او به سبب محبّت اهـل بـیـت در دسـت خـالد بـن ولیـد ذکـر کـرده و هـم در احـوال او گـفته از برآء بن عازب روایت کرده اند که گفت در اثناى آنکه حضرت رسالت صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم با اصحاب خود نشسته بودند رؤ ساى بنى تمیم که یکى از ایـشـان مـالک بـن نـُوَیـْره بـود درآمـدنـد و بـعـد از اداى خـدمـت گـفـت : یـا رسول اللّه ! عَلِّمْنِى الایمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم : الا یمانُ اَنْ تـَشـْهـَدَ اَنْ لااِل هَ اِلا اللّهُ وَاَنـّی رَسـُولُ اللّهِ وَتُّصـَلِّىَ الْخـَمْسَ وَتَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَتـُؤَدِّىَ الزَّک وةَ وَتـَحـُجَّ الْبـَیـْتَ وَتُوالى وَصِیّى هذا. وَاَشارَ اِلى عَلِىّ بْنِ ابى طالب علیه السّلام .
؛ یعنى مالک به حضرت رسالت گفت : مرا طریق ایمان بیاموز، آن حضرت فرمود: ایمان آن اسـت کـه گـواهـى دهـى بـه آنـکـه لا اِلهَ اِلا اللّه و بـه آنـکـه مـن رسـول خـدایـم و نماز پنجگانه بگزارى و روزه ماه رمضان بدارى و به اداى زکات و حجّ خانه خداى رو آورى و این را که بعد از من وصِىّ من خواهد بود دوست دارى و اشاره به على بـن ابـى طـالب عـلیـه السـّلام کـرد، و دیـگـر آنـکه خون ناحق نریزى و از دزدى و خیانت بپرهیزى و از خوردن مال یتیم و شُرْب خَمْر بگریزى و ایمان به احکام شریعت من بیاورى و حلال مرا حلال و حرام مرا حرام دانى و حقگذارى ضعیف و قوى و صغیر و کبیر به جا آرى . آنـگاه شرایع اسلام و احکام آن را بر او شمرد تا یاد گرفت . آنگاه مالک برخاست و از غایت نشاط دامن کشان مى رفت و با خود مى گفت : تَعَلَّمْتُ الایمانَ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ؛ یعنى به خـداى کـعـبـه کـه احکام دین آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم دور شد آن حضرت فرمودند که :
(مَنْ اَحَبَّ اَنْ یَنْظُرَ اِلى رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ اِلى هذا الرّجُلِ)
شعر :
اَطَعْنا رَسُولَ اللّهِ ما کانَ بَیْنَنا
فَی ا قَوْمِ ما شَاْنی وَشَاْنِ اَبى بَکْرٍ |
اِذا ماتَ بَکْرٌ قامَ بَکْرٌ مَقامَهُ |
فَتِلْکَ وَبَیْتِ اللّهِ قاصِمَةُ الظَّهْرِ(468) |
مـؤ لف گـویـد: کـه شـیـعـه و سنى نقل کرده اند که خالد بن ولید، مالک را بى تقصیر بـکـشـت و سـر او را دیـک پـایـه نـمـود و در هـمـان شـب کـه او را بـه قـتـل رسـانـیـد با زوجه اش همبستر شد و طایفه مالک را بکشت و زنان ایشان را اسیر کرده به مدینه آوردند و ایشان را اهل (رِدَّه ) نامیدند.(469)
به نام خدا
شرح حال قیس بن عاصم و او مـردى عـاقـل و حـلیم بود؛ چندان که احنف بن قیس معروف به کـثرت حلم ، حلم را از او آموخته ؛ چنانکه در تاریخ است که وقتى از احنف پرسیدند که از خود حلیم تر کسى یافته اى ؟ گفت : آرى من این حلم را از قیس بْن عاصم منقرى آموخته ام . یـک روز بـه نـزد او آمـدم او با مردى سخن مى گفت ناگاه چند تن از مردم بَرادَر او را با دسـت بـسـتـه آوردنـد و گـفـتـنـد هـم اکـنـون پـسـرت را مـقـتول ساخت او را بسته آوردیم ، قیس این بشنید و قطع سخن خویش نکرد آنگاه که سخنش تـمـام گـشـت پـسـر دیـگـرش را طـلبـید و گفت : قُمْ یا بُنَىَّ اِلى عَمِّکَ فَاَطْلِقْهُ وَاِلى اَخیکَ فـَاَدْفـِنـْهُ؛ یـعنى برخیز اى پسرک من ، دست عمویت را بگشا و برادرت را به خاک سپار! آنـگـاه فـرمـود: مـادر مقتول را صد شتر عطا کن باشد که حزن او اندک شود این بگفت و از طرف اَیمَن به سوى اَیْسَر تکیه زد و بگفت :
قـیـس بـْن عـاصـِم الْمِنْقَرىّ در سال نهم با وَفْد بنى تَمیم به خدمت حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـلام آورد حـضـرت فـرمـود: ه ذ ا سـَیِّدُ اَهـْلِ الْوَبـَر.(465)
شعر :
اِنّی امْرؤْ لایَعْتَری خُلْقی
دَنَسٌ یُفَنِّدُهُ ولا اءَفِنُ(466) |
و ایـن قـیـس هـمـان اسـت کـه بـا جـمـاعـتـى از بـنـى تـمـیـم خـدمـت حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسیدند و از آن حضرت موعظه نافعه خواستند آن حـضـرت ایـشان را موعظه فرمود به کلمات خود، از جمله فرمود: اى قیس ! چاره اى نیست از بـراى تـو از قـرینى که دفن شود با تو و او زنده است و دفن مى شوى تو با او و تو مـرده اى پـس او اگـر (کریم ) باشد گرامى خواهد داشت ترا و اگر او (لئیم ) باشد واخـواهـد گـذاشت ترا و به داد تو نرسد و محشور نخواهى شد مگر با او و مبعوث نشوى مـگـر بـا او و سـؤ ال کـرده نـخـواهـى شـد مـگـر از او؛ پـس قـرار مـده آن را مـگـر عـمـل صـالح ؛ زیـرا که اگر صالح باشد اُنس خواهى گرفت با او و اگر فاسد باشد وحشت نخواهى نمود مگر از او و او عمل تو است . قیس عرض کرد: یا نبى اللّه ! دوست داشتم کـه ایـن مـوعـظه به نظم آورده شود تا ما افتخار کنیم به آن بر هر که نزدیک ما است از عـرب و هـم آن را ذخیره خود مى کردیم . آن جناب فرستاد حَسّان بن ثابت شاعر را حاضر کـنـنـد کـه بـه نـظم آورد آن را؛ صَلْصال بن دَلْهَمِسْ حاضر بود و به نظم درآورد آن را پیش از آنکه حَسّان بیاید، و گفت :
شعر :
تَخَیَّرْ خلیطا مِنْ فِعالِکَ اِنَّما |
قَرینُ الْفَتى فِی الْقَبْر ما کانَ یَفْعَلُ |
ولابُدَّ قَبْلَ الْمَوْتِ مِنْ اَنْ تُعِدَّهُ |
لِیَوْمٍ یُنادِى المَرْءُفیهِ فَیُقْبِلُ |
فَاِنْ کُنْتَ مَشْغُولاً بِشَى ءٍ فلا تَکُنْ |
بِغَیْرِ الَّذی یَرْضى بِهِ اللّهُ تَشْغَلُ |
فَلَنْ یَصْحُبَ الاِنْسانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ |
وَمِنْ قَبْلِهِ اِلا الَّذی کانَ یَعْمَلُ |
اَلا اِنَّمَا الا نسانُ ضَیْفٌ لاَهْلِهِ |
یُقیمُ قَلیلاً بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَرْحَلُ(467) |
به نام خدا
شرح حال عمّار نام قَدَحى شیر پیش او آورد، چون عمّار نظر در آن قدح کرد فرمود: صَدَقَ رَسـُول اللّه صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم و از حـقـیـقـت ایـن سـخن استفسار نمودند، جواب فـرمـود کـه رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مرا اخبار نموده که آخر چیزى که از دنیا روزى تو باشد شیر خواهد شد؛ آنگاه قدح شیر را بر دست گرفته بیاشامید و جان شـیـریـن نـثـار جـانـان کـرده بـه عـالم بـقـا خـرامـیـد و امـیـرالمؤ منین علیه السّلام بر این حال اطلاع یافته بر بالین عمار آمد و سر او را به زانوى مبارک نهاده فرمود:
عَمّار بْن یاسِر الْعَنسى (بالنّون ) حلیف بنى مخزوم مُکَنّى به ابى یَقْظان از بزرگان اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و از اَصْفیاء اصحاب امیرالمؤ مـنین علیه السّلام و از معذّبین فى اللّه و از مهاجرین به حبشه و از نمازگزارندگان به دو قـبله و حاضر شدگان در بدر و مَشاهد دیگر است . و آن جناب و پدرش یاسر و مادرش سـُمـیَّه و بـرادرش عبداللّه در مبدء اسلام ، اسلام آوردند و مشرکین قریش ایشان را عذابهاى سـخت نمودند، حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بر ایشان مى گذشت ایشان را تـسـلّى مـى داد و امـر بـه شـکـیـبـائى مـى نـمـود و مـى فـرمـود: صـَبـْرا یـا آل یـاسـِر فـَاِنَّ مـَوْعـِدَکـُمْ الْجـَنَّةُ(456) و مـى گـفـت : خـدایـا! بـیـامـرز آل یاسر را و آمرزیده اى .
(ابن عبدالبرّ) روایت کرده که کفّار قریش یاسر و سمیّه و پسران ایشان عمّار و عبداللّه را بـا بـلال و خَبّاب و صُهَیْب مى گرفتند و ایشان را زره هاى آهنین بر تن مى کردند و بـه صـحـراى مـکّه در آفتاب ، ایشان را نگاه مى داشتند به نحوى که حرارت آفتاب و آهن بـدن ایـشان را مى پخت و دماغشان را به جوش مى آورد طاقتشان تمام مى شد با ایشان مى گـفـتـنـد اگـر آسـودگـى مى خواهید کفر بگوئید و سَبّ نَبىّ نمائید، ایشان لاعلاج تقیّهً اظـهـار کـردنـد. آن وقـت قـوم ایـشان آمدند و بساطهائى از پوست آوردند که در آن آب بود ایـشـان را در مـیـان آن آبـهـا افـکـنـدنـد و چـهـار جـانـب آنـهـا را گـرفـتـنـد و بـه منزل بردند.
فقیر گوید: که قوم یاسر و عمّار ظاهرا بنى مخزومند؛ چه آنکه یاسر قحطانى و از عنس بـن مـذحـج است و با دو برادر خود حارث و مالک به جهت طلب برادر دیگر خود از یمن به مکّه آمدند، یاسر در مکّه بماند و دو برادرش برگشتند به یمن و یاسر حلیف ابوحُذیفة بن المغیرة المخزومى گردید و سمیّه کنیز او را تزویج کرد و عمّار متولّد شد ابوحذیفه او را آزاد کـرد لاجـَرَم ولاء عـمـّار بـراى بنى مخزوم شد و به جهت همین حلف و ولاء بود که چون عـثـمان ، عمّار را بزد تا فتق پیدا کرد و ضلعش شکست بنى مخزوم اجتماع کردند و گفتند: واللّه اگر عمّار بمیرد ما احدى را به مقابل او نخواهیم کشت مگر عثمان را!(457)
شهادت سمیه رحمة اللّه علیها
بالجمله ؛ کفّار قریش یاسر و سمیّه را هر دو را شهید کردند و این فضیلت از براى عمّار اسـت کـه خـودش و پـدر و مـادرش در راه اسـلام شـهـیـد شـدنـد. و سمیّه مادر عمّار از زنهاى خـَیـْرات و فـاضـلات بـود و صـدمـات بـسـیـار در اسـلام کـشـیـد آخـرالا مـر ابـوجـهـل او را شـتـم و سـَبّ بـسـیـار نـمـود و حـربـه بـر او زد و او را شـقـّه نـمـود و او اوّل زنى است که در اسلام شهید شده .
وَ فـى الْخَبَر اَنَّهُ قالَ عَمّارُ لِلنَّبِىِّ صلى اللّه علیه و آله و سلّم : یا رَسُولَ اللّهِ! بَلَغَ الْعَذابُ مِنْ اُمّی کُلَّ مَبْلَغٍ فَقالَ صَبْرا یا اَبّا الْیَقْظانِ اَللّهُمَّ لا تُعَذِّبْ اَحَدا مِنْ آلِ یاسِرٍ بِالنّار(458)
و امـّا عـمـّار؛ نـقـل اسـت کـه مـشـرکـیـن قـریـش او را در آتـش افـکـنـدنـد رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا نارُ کونی بَرْدا وَسَلاما عَلى عَمّار کَما کُنْتِ بَردا وَسَلاما عَلى اِبْراهیمَ.(459)
آتـش او را آسـیـب نـکرد. و حمل کردن عمّار در وقت بناء مسجد نبوى صلى اللّه علیه و آله و سـلّم دو بـرابـر دیـگـران احـجـار را و رجـز او و گـفـتـگـوى او بـا عـثـمـان و فـرمـایـش رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم در جـلالت شـاءن او مـشهور است و از (صحیح بـخـارى ) نـقـل اسـت کـه عـمـّار دو بـرابـر دیـگـران حـمـل اَحْجار مى نمود تا یکى از براى خود و یکى در ازاى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم باشد؛ آن حضرت گرد از سر و روى او مى سترد و مى فرمود:
وَیـْح عـَمـّار تـَقـْتـُلُهُ الْفـِئَةُ الْبـاغـِیـَة یـَدْعـُوهـُمْ اِلَى الْجـَنَّةِ وَیـَدْعـُونـَهُ اِلَى النـّ ارِ.(460)
و هم روایت است که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم در حق او فرموده :
عـَمـّارٌ مـَعَ الْحـَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَمّار حَیْثُ کانَ عَمّار جَلَدة بَیْنَ عَیْنى وَاَنْفى تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ البـاغـِیـَة .(461) و نـیـز فـرمود که عمّار از سر تا پاى او مملو از ایمان است .(462)
بـالجـمـله ؛ عـمـّار در نـهـم صـفر سنه 37 به سن نود در صِفّین شهید شد رضوان اللّه عـلیـه و در (مـجالس المؤ منین ) است که حضرت امیر علیه السّلام به نفس نفیس بر عمّار نـمـاز کـرد و بـه دسـت مـبـارک خـود او را دفـن نـمـودومـدّت عـمـرعـمـّاریـاسـرنـودویـک سال بود.(463)
و بـعـضى از مورّخین آورده اند که عمار یاسر رضى اللّه عنه در آن روزى که به سعادت شـهـادت فـائز شد روى سوى آسمان کرد و گفت : اى بار خداى ! اگر من دانم که رضاى تـو در آن اسـت کـه خـود را در آب فـرات انـداخته غرقه گردانم چنین کنم و نوبتى دیگر گـفـت که اگر من دانم که رضاى تو در آن است که من شمشیر بر شکم خود نهاده زور کنم تا از پشت من بیرون رود چنین کنم و بار دیگر فرمود که اى بار خداى ! من هیچ کارى نمى دانـم کـه بـر رضاى تو اقرب باشد از محاربه با این گروه و چون از این دعا و مناجات فـارغ شـد بـا یـاران خـویـش گـفـت کـه مـا در خـدمـت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلّم سه نوبت با این عَلَمها که در لشکر معاویه اند با مـخـالفین و مشرکین حرب کرده ایم و این زمان با اصحاب این رایات حرب مى باید کرد و بر شما مخفى و پوشیده نماند که من امروز کشته خواهم شد و من چون از این عالم فانى رو به سراى جاودانى نهم کار من حواله به لطف ربّانى کنید و خاطر جمع دارید که امیرالمؤ مـنـیـن علیه السّلام مقتداى ما است ، فرداى قیامت از جهت اَخیار با اَشرار خصومت خواهد کرد. و چـون عـمـّار از گـفـتـن امـثال این کلمات فارغ گشت تازیانه بر اسب خود زد و در میدان آمده قـتـال آغـاز نهاد و على التّعاقب و التّوالى حمله ها مى کرد و رجزها مى گفت تا جماعتى از تـیـره دلان شـام به گرد او درآمدند و شخصى مُکَنّى به اَبى العادیه زخمى بر تهیگاه وى زد و از آن زخـم بـى تـاب و تـوان شـد و به صف خویش مراجعت نمود و آب طلب داشت غلام او (رشد)
شعر :
اَلا اَیُّهَا الْـمَوْتُ الَّذی هُوَ قاصِدی
اَرِحْنى فَقَدْ اَفْنَیْتَ کُلَّ خَلیلٍ |
اَراکَ بَصیرا بِالَّذینَ اُحِبُّهُمْ |
کَانَّکَ تَنْحُو نَحْوَهُمْ بِدَلیلٍ |
پـس زبان به کلمه اِنا للّه و اِنا اِلَیْه راجِعُونَ گشوده فرمود هرکه از وفات عمّار دلتنگ نشود او را از مسلمانى نصیب نباشد خداى تعالى بر عمّار رحمت کند در آن ساعت که او را از بـدو نـیک سؤ ال کنند، هرگاه که در خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم سه کس دیده ام چهارم ایشان عمار بوده و اگر چهار کس دیده ام عمّار پنجم ایشان بوده ، نه یک بار عمار را بهشت واجب شد بلکه بارها استحقاق آن پیدا کرده جَنّات عَدْن او را مُهَیّا و مُهَنّا باد کـه او را بـکـشـتـنـد و حـق بـا او بـود و او بـا حـق بـود؛ چـنـانـکـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم در شاءن او فرموده : یَدُورُ مَعَ عَمّارٍ حَیْثُ دارَ و بعد از آن على علیه السّلام فرمود کشنده عمّار و دشنام دهنده و رباینده سلاح او به آتش دوزخ مـعـذب خواهد شد. آنگاه قدم مبارک پیش نهاد بر عمّار نماز گزارد و به دست همایون خویش او را در خاک نهاد. رَحْمَةُ اللّهِ وَرِضْوانُه عَلَیْه وَطُوبى لَهُ و حُسْنُ مآب .
شعر :
خوش دمى کز بهر یار مهربان میرد کسى |
چون بباید مُردبارى این چنین میرد کسى |
چون شهید عشق را در کوى خود جا مى دهند |
جاى آن دارد که بهر آن زمین میرد کسى |
به نام خدا
شرح حال ابودُجانه
اَبُودُجانه (449) اسمش سِماک بن خَرَشَة بن لَوْذان است و از بزرگان صـحابه و شجاعان نامى و صاحب حِرْز معروف است و او همان است که در جنگ یمامه حاضر بـود و چـون سپاه مُسَیْلمه کذّاب در حدیقة الرّحمن که به حدیقة الموت نام نهاده شد پناه بـردنـد و در بـاغ را اسـتـوار بـسـتـنـد، ابـودُجـانـه کـه دل شـیـر و جگر نهنگ داشت مسلمانان را گفت که مرا در میان سپرى برنشانید و سر نیزه ها را بـر اطـراف سـپـر مـحکم دارید آنگاه مرا بلند کنید و بدان سوى باغ اندازید. مسلمانان چـنـیـن کـردنـد پس ابودجانه به باغ جستن کرد و چون شیر بخروشید و شمشیر بکشید و هـمـى از سـپـاه مـسـیـلمـه بـکـشـت . بـَراءِ بـن مـالک از مـسـلمـانـان داخـل بـاغ شـد و دَرِ بـاغ را گـشـود تـا مـسـلمـانـان داخـل بـاغ شدند ولکن ابودُجانه و بَراء هر دو در آنجا کشته شدند وبه قولى ابُودُجانه زنده بودچندانکه درصِفّین ملازم رکاب امیرالمؤ منین علیه السّلام گشت .(450)
شـیـخ مـفـید در (ارشاد) فرمود: روایت کرده مفضّل بن عمر از حضرت صادق علیه السّلام کـه فـرمود: بیرون مى آید با قائم علیه السّلام از ظَهْر کوفه بیست و هفت مرد ـ تا آنکه فرموده ـ و سلمان و ابوذر و ابودُجانه انصارى و مقداد و مالک اشتر پس مى باشند ایشان در نزد آن حضرت از انصار و حُکّام .(451)
شرح حال ابن مسعود
عـبـداللّه بـْن مـسـعـُود الْهـُذَلى حـلیـف بنى زهره از سابقین مسلمین است و در میان صـحـابـه به علم قرائت قرآن معروف است . علماى ما فرموده اند که او مخالطه داشته با مـخـالفـیـن و بـه ایـشـان مـیـل داشـتـه و عـلمـاى سـنـّت او را تـجـلیـل بـسـیـار کـنـنـد و گـویـنـد کـه او اَعـْلَم صحابه بوده به کتاب اللّه تعالى ؛ و رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده که قرآن را از چهار نفر اخذ کنید و ابتدا کـرد بـه ابـن امّ عـبـد کـه عـبـداللّه بـن مـسـعـود بـاشـد و سـه نـفـر دیـگـر مـُعـاذ بـن جَبَل و اُبَىّ بن کَعْب و سالم مولى ابوحُذیفه . وَقالُوا قالَ صلى اللّه علیه و آله و سلّم : مَنْ اَحَبَّ اَن یَسْمَعَ الْقُرآنَ غَضَّا فَلْیَسْمَعْهُ مِنْ ابْنِ اُمّ عَبْدٍ(452)
و ابـن مـسـعـود هـمان است که سر ابوجهل را در یوم بَدْر از تن جدا کرد(453) و اوست که به جنازه حضرت ابوذر رضى اللّه عنه حاضر شده (454) و اوست از آن جـمـاعـتـى کـه انکار کردند بر ابوبکر جُلوسش را در مجلس خلافت (455)؛ اِلى غـَیْر ذلک . و او را اَتباع و اصحابى بود که از جمله ایشان است رَبیع بن خُثَیْم که معروف است به خواجه ربیع و در مشهد مقدّس مدفون است .
به نام خدا
شرح حال سَعْد بن عُباده و سعد بن عباده به سخن آمد و گفتا: اى پسر صَهّاک ! اگر مرا نیروى حرکت بود در کیفر این جسارت که ترا رفت هرآینه تو و ابوبکر در بازار مدینه از مـن نعره شیرى مى شنیدید که با اصحاب خود از مدینه بیرون مى شدید و شما را ملحق مـى کـردم بـه جـمـاعـتـى کـه در مـیـان ایـشـان بـودیـد ذلیـل و نـاکـس تـر مـردم بـه شـمـار مـى شدید. آنگاه گفت : یا آلَ خَرْزَج احْمِلُونی مِنْ مَکانِ الْفـِتـْنـَةِ. او را بـه سـراى خـویـش حـمـل کـردنـد و بعد هم هرچه خواستند که از وى بیعت بگیرند بیعت نکرد و گفت : سوگند به خداى که هرگز با شما بیعت نکنم تا هرچه تیر در تـیـرکـش دارم بر شما بیندازم و سنان نیزه ام را از خون شما خضاب کنم و تا شمشیر در دسـتـم اسـت بـر شما شمشیر زنم و با اهل بیت و عشیره ام با شما مقاتلت کنم و به خدا سـوگـنـد کـه اگـر تمام جن و انس با شما جمع شوند من با شما دو عاصى بیعت نکنم تا خـداى خود را ملاقات کنم . و آخر الا مر بیعت نکرد تا در زمان عمر از مدینه به شام رفت و او را قـبـیـله بـسـیـار در حـوالى دمـشق بود هر هفته در دهى پیش خویشان خود مى بود در یک وقـتـى از دهـى به دهى دیگر مى رفت از باغى که در رهگذر او بود او را تیر زدند و به قتل رسانیدند و نسبت دادند قتل او را به جنّ و اززبان جنّساختند:
سَعْد بْن عُبادَة بْن دُلَیْم بْن حارِثَةِ الْخَزْرَجى الا نصارى ، سیّد انصار و کریم روزگـار و نـقـیـب رسول مختار صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده ؛ در عقبه و بدر حاضر شده و در روز فتح مکّه رایت مبارک حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به دست او بـوده و او مـردى بـزرگ بـوده وجـودى بـه کـمـال داشت و پسرش قیس و پدر و جدّش نیز (جـواد) بـودنـد و در اطـعام مهمان و واردین خوددارى نمى فرمودند؛ چنانچه در زمان دُلیم جـدّش مـنادى ندا درمى داد هر روز در اطراف دارضیافت او (مَنْ اَرادَ الشَّحْمَ وَاللَّحْمَ فَلْیَأْتِ دارَ دُلَیـْم ). بـعـد از دُلَیـْم ، پـسـرش عُباده نیز به همین طریق بود و از پس او سعد نیز بـدیـن قـانـون مـى رفـت و قـیـس بـن سـعـد از پـدران بـهـتـر بـود. و دُلَیـْم و عـُبـاده هـر سال ده نفر شتر از براى صنم منات هدیه مى کردند و به مکّه مى فرستادند و چون نوبت بـه سـعـد و قـیـس رسـیـد کـه مـسـلمـانـى داشـتـنـد آن شـتـران را هـمـه سـال بـه کـعـبـه مـى فـرسـتـادنـد. و وارد شـده کـه وقـتـى ثـابـت بـن قـیـس بـا رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ، گـفـت : یـا رسول اللّه ! قبیله معد در جاهلیّت پیشوایان جوانمردان ما بودند، حضرت فرمود:
النـّاسُ مـَعـادِنُ کـَمـَعـادِنِ الذَّهـَبِ وَالفـِضَّةِ خـِیـارُهـُمْ فـِى الْجاهِلِیَّةِ خِیارُهُمْ فِى الاِسْلامِ اِذا فَقَهُوا.
و سعد چندان غیور بود که غیر از دختر باکره تزویج نکرد و هر زنى که طلاق گفت کسى جرئت تزویج او نکرد.(446)
بـالجـمـله ؛ ایـن سعد همان است که در روز سقیفه او را آورده بودند در حالتى که مریض بود و خوابانیده بودند و خَزْرَجیان مى خواستند با او بیعت کنند و مردم را نیز به بیعت او مـى خـواندند لکن بیعت از براى ابوبکر شد و چون مردم جمع شدند که با ابوبکر بیعت کنند بیم مى رفت که سعد در زیر قدم طریق عدم سپارد، لاجَرَم فریاد برداشت که اى مردم مـرا کـشـتـید! عُمر گفت : اُقْتُلُوا سَعْدا قَتَلَهُ اللّهُ؛ بکشید او را که خدایش بکشد. قیس بن سـعـد کـه چـنـیـن دیـد بـرجـست و ریش عمر را بگرفت و بگفت : اى پسر صَهّاک حبشیّه و اى ترسنده گریزنده در میدان و شیر شرزه امن و امان ! اگر یک موى سَعد بن عُباده جنبش کند از ایـن بـیـهـوده گـوئى یـک دنـدان در دهـان تـو بـه جـاى نـمـانـد از بـس دهـانـت بـا مـشـت بکوبند.(447)
شعر :
قَدْ قَتَلْنا سَیّدَ الخَزْرَج سَعْدَ بْنَ عُبادَه
فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْن فَلَمْ نَخْطَ فُؤ ادَهُ(448) |
به نام خدا
شرح حال زید بن حارثه
زید بن حارثة بن شُراحیل الکَلْبى ، و او همان است که در زمان جاهلیت اسیر شد حکیم بن حزام او را در بازار عُکاظ از نواحى مکّه بخرید از براى خدیجه آورد؛ خدیجه ـ رضى الله عـنـهـاـ او را بـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم بخشید. حارثه چون این بدانست خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمد و خواست تا فدیه دهد و پسر خود را برهاند، حضرت فرمود: او را بخوانید و مختار کنید در آمدن با شما یا ماندن به نزد من ؛ زیـد گـفت : هیچ کس را بر محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اختیار نکنم ! حارثه گفت : اى فرزند! بندگى را بر آزادگى اختیار مى نمائى و پدر را مهجور مى گذارى ؟ گفت : من از آن حضرت آن دیده ام که ابدا کسى را بر آن حضرت اختیار نخواهم کرد. چون حضرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلم این سخن از زید شنید او را به حجر مکّه آورد و حضّار را فرمود: اى جماعت ! گواه باشید که زید فرزند من است ، ارث از من مى برد و من ارث از او مى برم . چون حارثه این بدید از غم فرزند آسوده گشت و مراجعت کرد. از آن وقت مردم او را زیـد بـن مـحـمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم نام کردند. این بود تا خداوند اسلام را آشکار نمود و این آیه مبارکه فرود شد: (ما جَعَلَ اَدْعِیآءَکُمْ اَبْنآءَکُمْ..).(441)
چـون حـکـم بـرسـیـد فى قَوْلِهِ تعالى : (اُدْعُوهُمْ لابائهِمْ) که فرزند خوانده را به اسم پدرش بخوانند، این هنگام زید بن حارثه خواندند و دیگر زید بن محمّد صلى اللّه علیه و آله و سـلّم نـگـفـتـنـد(442) و آیـه شـریـفـه (مـا کـانَ مـُحـَمَّدٌ اَبـا اَحـَدٍ مـِنـْ رِجـالِکـُمْ)(443)نـیـز اشـاره به همین مطلب است نه آنکه مراد آن باشد که پدر حـسن و حسین نیست ؛ چه آنها پسران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى باشند به حکم (اَبْنآئَنا)(444) در آیه مباهله و غیره . و زید، کُنْیَه اش ابواُسامه است به نـام پـسـرش اُسـامه و شهادتش در مؤ ته واقع شد در همان جائى که جعفر بن ابى طالب علیه السّلام شهید گشته .
به نام خدا
شرح حال خالد بن سعید
خالد بن سَعید بن العاص بن اُمیّة بن عبدالشمس بن عبدمناف بن قصّى القرشى الا مـوى ، نـجـیـب بـنـى امـیـّه و از سابقین اوّلین و متمسّکین به ولایت امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده . و سبب اسلام او آن شد که در خواب دید آتش افروخته است و پدرش مى خواهد او را در آن آتـش افـکند حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم او را به سوى خود کشید و از آتـش نـجـاتـش داد. خـالد چـون بـیدار شد اسلام آورد.(434)و او با جعفر به حـبـشـه مـهـاجـرت کرد و با جعفر مراجعت نمود و در غزوه طائف و فتح مکّه و حُنَین بوده و از جانب حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم والى بر صدقات یمن بوده و اوست که بـا نـجـاشـى پـادشـاه حـبـشـه ، امّ حـبـیـبـه دخـتـر ابـوسـفـیـان را در حـبـشه براى حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم عـقـد بستند. خالد بعد از وفات پیغمبر صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم با ابوبکر بیعت نکرد تا آنگاه که امیرالمؤ منین علیه السّلام را اکراه بـر بـیعت نمودند او از روى کراهت بیعت نمود و او یکى از آن دوازده نفر بود که انکار بر ابـوبـکـر نـمـودنـد و مـحاجّه کردند با او در روز جمعه در حالى که بر فراز منبر بود و حدیث آن در کتاب (احتجاج )و (خصال ) است .(435)
در (مـجـالس المـؤ مـنـین ) است که دو برادران او ابان و عمر نیز از بیعت با ابوبکر ابا نـمـودنـد و مـتـابـعـت اهل بیت نمودند. وَقالُوا لَهُمْ اِنَّکُمْ لَطُوالُ الشَّجَرِ طَیِّبَةُ الثَّمَر وَ نَحْنُ تَبَعٌ لَکُمْ.(436)
نـهـم ـ خـُزیـمَة (437) ابن ثابت الا نصارى مُلَقَّب به (ذوالشَّهادَتَیْن )؛ به سـبـب آنـکه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم شهادت او را به منزله دو شهادت اعتبار فرموده در غزاى بدر و مابعد آن از مَشاهد حاضر بوده و از سابقین که رجوع کردند بـه امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام مـعـدود اسـت . از (کـامـل بـهـائى ) نـقـل اسـت کـه در روز صـِفـّیـن خـُزَیمة بن ثابت و ابوالهیثم انصارى جِدى مى نمودند در نـصـرت عـلى عـلیـه السـّلام ، آن حـضـرت فـرمـود: اگـرچـه در اوّل امـر مـرا خـذلان کـردنـد امـّا بـه آخـر، تـوبـه کـردنـد و دانـسـتـنـد که آنچه کردند بد بـود.(438) صـاحـب (اسـتـیـعـاب )(439) آورده کـه خزیمه در حرب صـفـیـن مـلازم حـضـرت امـیرالمؤ منین علیه السّلام بود و چون عمّار یاسر شهید شد او نیز شـمـشـیـر کـشـیده با دشمنان کارزار مى کرد تا شربت شهادت چشید رضوان اللّه تعالى علیه .
و روایت شده که امیرالمؤ منین علیه السّلام در هفته آخر عمر خود خطبه خواند و آن آخر خطبه حضرت بود و در آن خطبه فرمود:
اَیـْنَ اِخـْوانـِى الَّذیـنَ رَکـِبـُوا الطَّریقَ وَمَضَوْا عَلَى الحَقِّ؟ اَیْنَ عَمّارُ؟ وَاَیْنَ ابْنُ التَّیِهانُ؟ وَاَیـْنَ ذُو الشَّهـادَتـَیـْنِ؟ وَاَیـْنَ نـُظـَرآؤُهـُمْ مـِنْ اِخـْوانـِهِمُ الَذینَ تَعاقَدوُا عَلَى الَمَنِیَّةِ وَاُبْرِدَ بِرُؤُسِهِمْ اِلَى الْفَجَرَةِ. ثُمَّ ضَرَبَ علیه السّلام یَدَهُ اِلى لِحْیَتِهِ الشَریفَةِ فَاَطالَ البُکاءَ ثـُمَّ قـالَ اءَوْهِ عـَلى اِخـْوانـِىَ الَّذیـنَ تـَلَوُا الْقـُرآنَ فـَاَحـْکـَمُوهُ.(440) یعنى : کجایند برادران من که راه حق را سپردندو با حق رخت به خانه آخرت بردند؟ کجاست عمّار؟ کـجـاسـت پسر تیهان ؟ و کجاست ذوالشَّهادتَیْن ؟ و کجایند همانندانِ ایشان از برادرانشان کـه بـا یـکـدیـگر به مرگ پیمان بستند و سرهاى آنان را به فاجران هدیه کردند؟ پس دسـت بـه ریش مبارک خود گرفت و زمانى دراز گریست سپس فرمود: دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند و در حفظ آن کوشیدند.
.: Weblog Themes By Pichak :.