سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/18 | 1:0 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شرح حال سَعْد بن عُباده
سَعْد بْن عُبادَة بْن دُلَیْم بْن حارِثَةِ الْخَزْرَجى الا نصارى ، سیّد انصار و کریم روزگـار و نـقـیـب رسول مختار صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده ؛ در عقبه و بدر حاضر شده و در روز فتح مکّه رایت مبارک حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به دست او بـوده و او مـردى بـزرگ بـوده وجـودى بـه کـمـال داشت و پسرش قیس و پدر و جدّش نیز (جـواد) بـودنـد و در اطـعام مهمان و واردین خوددارى نمى فرمودند؛ چنانچه در زمان دُلیم جـدّش مـنادى ندا درمى داد هر روز در اطراف دارضیافت او (مَنْ اَرادَ الشَّحْمَ وَاللَّحْمَ فَلْیَأْتِ دارَ دُلَیـْم ). بـعـد از دُلَیـْم ، پـسـرش عُباده نیز به همین طریق بود و از پس او سعد نیز بـدیـن قـانـون مـى رفـت و قـیـس بـن سـعـد از پـدران بـهـتـر بـود. و دُلَیـْم و عـُبـاده هـر سال ده نفر شتر از براى صنم منات هدیه مى کردند و به مکّه مى فرستادند و چون نوبت بـه سـعـد و قـیـس رسـیـد کـه مـسـلمـانـى داشـتـنـد آن شـتـران را هـمـه سـال بـه کـعـبـه مـى فـرسـتـادنـد. و وارد شـده کـه وقـتـى ثـابـت بـن قـیـس بـا رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ، گـفـت : یـا رسول اللّه ! قبیله معد در جاهلیّت پیشوایان جوانمردان ما بودند، حضرت فرمود:
النـّاسُ مـَعـادِنُ کـَمـَعـادِنِ الذَّهـَبِ وَالفـِضَّةِ خـِیـارُهـُمْ فـِى الْجاهِلِیَّةِ خِیارُهُمْ فِى الاِسْلامِ اِذا فَقَهُوا.
و سعد چندان غیور بود که غیر از دختر باکره تزویج نکرد و هر زنى که طلاق گفت کسى جرئت تزویج او نکرد.
(446)
بـالجـمـله ؛ ایـن سعد همان است که در روز سقیفه او را آورده بودند در حالتى که مریض ‍ بود و خوابانیده بودند و خَزْرَجیان مى خواستند با او بیعت کنند و مردم را نیز به بیعت او مـى خـواندند لکن بیعت از براى ابوبکر شد و چون مردم جمع شدند که با ابوبکر بیعت کنند بیم مى رفت که سعد در زیر قدم طریق عدم سپارد، لاجَرَم فریاد برداشت که اى مردم مـرا کـشـتـید! عُمر گفت : اُقْتُلُوا سَعْدا قَتَلَهُ اللّهُ؛ بکشید او را که خدایش ‍ بکشد. قیس بن سـعـد کـه چـنـیـن دیـد بـرجـست و ریش عمر را بگرفت و بگفت : اى پسر صَهّاک حبشیّه و اى ترسنده گریزنده در میدان و شیر شرزه امن و امان ! اگر یک موى سَعد بن عُباده جنبش کند از ایـن بـیـهـوده گـوئى یـک دنـدان در دهـان تـو بـه جـاى نـمـانـد از بـس دهـانـت بـا مـشـت بکوبند.(447)

و سعد بن عباده به سخن آمد و گفتا: اى پسر صَهّاک ! اگر مرا نیروى حرکت بود در کیفر این جسارت که ترا رفت هرآینه تو و ابوبکر در بازار مدینه از مـن نعره شیرى مى شنیدید که با اصحاب خود از مدینه بیرون مى شدید و شما را ملحق مـى کـردم بـه جـمـاعـتـى کـه در مـیـان ایـشـان بـودیـد ذلیـل و نـاکـس تـر مـردم بـه شـمـار مـى شدید. آنگاه گفت : یا آلَ خَرْزَج احْمِلُونی مِنْ مَکانِ الْفـِتـْنـَةِ. او را بـه سـراى خـویـش حـمـل کـردنـد و بعد هم هرچه خواستند که از وى بیعت بگیرند بیعت نکرد و گفت : سوگند به خداى که هرگز با شما بیعت نکنم تا هرچه تیر در تـیـرکـش ‍ دارم بر شما بیندازم و سنان نیزه ام را از خون شما خضاب کنم و تا شمشیر در دسـتـم اسـت بـر شما شمشیر زنم و با اهل بیت و عشیره ام با شما مقاتلت کنم و به خدا سـوگـنـد کـه اگـر تمام جن و انس با شما جمع شوند من با شما دو عاصى بیعت نکنم تا خـداى خود را ملاقات کنم . و آخر الا مر بیعت نکرد تا در زمان عمر از مدینه به شام رفت و او را قـبـیـله بـسـیـار در حـوالى دمـشق بود هر هفته در دهى پیش خویشان خود مى بود در یک وقـتـى از دهـى به دهى دیگر مى رفت از باغى که در رهگذر او بود او را تیر زدند و به قتل رسانیدند و نسبت دادند قتل او را به جنّ و اززبان جنّساختند:
شعر :

قَدْ قَتَلْنا سَیّدَ الخَزْرَج سَعْدَ بْنَ عُبادَه

فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْن فَلَمْ نَخْطَ فُؤ ادَهُ(448)