سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/18 | 1:4 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شرح حال قیس بن عاصم
 قـیـس بـْن عـاصـِم الْمِنْقَرىّ در سال نهم با وَفْد بنى تَمیم به خدمت حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـلام آورد حـضـرت فـرمـود: ه ذ ا سـَیِّدُ اَهـْلِ الْوَبـَر.(465)

و او مـردى عـاقـل و حـلیم بود؛ چندان که احنف بن قیس معروف به کـثرت حلم ، حلم را از او آموخته ؛ چنانکه در تاریخ است که وقتى از احنف پرسیدند که از خود حلیم تر کسى یافته اى ؟ گفت : آرى من این حلم را از قیس بْن عاصم منقرى آموخته ام . یـک روز بـه نـزد او آمـدم او با مردى سخن مى گفت ناگاه چند تن از مردم بَرادَر او را با دسـت بـسـتـه آوردنـد و گـفـتـنـد هـم اکـنـون پـسـرت را مـقـتول ساخت او را بسته آوردیم ، قیس این بشنید و قطع سخن خویش نکرد آنگاه که سخنش تـمـام گـشـت پـسـر دیـگـرش را طـلبـید و گفت : قُمْ یا بُنَىَّ اِلى عَمِّکَ فَاَطْلِقْهُ وَاِلى اَخیکَ فـَاَدْفـِنـْهُ؛ یـعنى برخیز اى پسرک من ، دست عمویت را بگشا و برادرت را به خاک سپار! آنـگـاه فـرمـود: مـادر مقتول را صد شتر عطا کن باشد که حزن او اندک شود این بگفت و از طرف اَیمَن به سوى اَیْسَر تکیه زد و بگفت :
شعر :

اِنّی امْرؤْ لایَعْتَری خُلْقی

دَنَسٌ یُفَنِّدُهُ ولا اءَفِنُ(466)

و ایـن قـیـس هـمـان اسـت کـه بـا جـمـاعـتـى از بـنـى تـمـیـم خـدمـت حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسیدند و از آن حضرت موعظه نافعه خواستند آن حـضـرت ایـشان را موعظه فرمود به کلمات خود، از جمله فرمود: اى قیس ! چاره اى نیست از بـراى تـو از قـرینى که دفن شود با تو و او زنده است و دفن مى شوى تو با او و تو مـرده اى پـس او اگـر (کریم ) باشد گرامى خواهد داشت ترا و اگر او (لئیم ) باشد واخـواهـد گـذاشت ترا و به داد تو نرسد و محشور نخواهى شد مگر با او و مبعوث نشوى مـگـر بـا او و سـؤ ال کـرده نـخـواهـى شـد مـگـر از او؛ پـس قـرار مـده آن را مـگـر عـمـل صـالح ؛ زیـرا که اگر صالح باشد اُنس خواهى گرفت با او و اگر فاسد باشد وحشت نخواهى نمود مگر از او و او عمل تو است . قیس عرض کرد: یا نبى اللّه ! دوست داشتم کـه ایـن مـوعـظه به نظم آورده شود تا ما افتخار کنیم به آن بر هر که نزدیک ما است از عـرب و هـم آن را ذخیره خود مى کردیم . آن جناب فرستاد حَسّان بن ثابت شاعر را حاضر کـنـنـد کـه بـه نـظم آورد آن را؛ صَلْصال بن دَلْهَمِسْ حاضر بود و به نظم درآورد آن را پیش از آنکه حَسّان بیاید، و گفت :
شعر :

تَخَیَّرْ خلیطا مِنْ فِعالِکَ اِنَّما

قَرینُ الْفَتى فِی الْقَبْر ما کانَ یَفْعَلُ

ولابُدَّ قَبْلَ الْمَوْتِ مِنْ اَنْ تُعِدَّهُ

لِیَوْمٍ یُنادِى المَرْءُفیهِ فَیُقْبِلُ

فَاِنْ کُنْتَ مَشْغُولاً بِشَى ءٍ فلا تَکُنْ

بِغَیْرِ الَّذی یَرْضى بِهِ اللّهُ تَشْغَلُ

فَلَنْ یَصْحُبَ الاِنْسانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ

وَمِنْ قَبْلِهِ اِلا الَّذی کانَ یَعْمَلُ

اَلا اِنَّمَا الا نسانُ ضَیْفٌ لاَهْلِهِ

یُقیمُ قَلیلاً بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَرْحَلُ(467)