سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/14 | 6:32 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

عادت به تفکر

بنابراین یکی از عوامل اصلاح و تربیت نفس در تعلیمات اسلامی ، عادت‏
کردن به تفکر است . تفکر باید برای انسان عادت بشود . عادت کردن به‏
تفکر ، یعنی درباره هر کاری که انسان می‏خواهد تصمیم بگیرد ، عادت داشته‏
باشد که قبلا کاملا روی آن کار فکر بکند ، و این از نظر اخلاقی همان‏طور که‏
عرض کردم نظیر محاسبة النفس است . و غیر از این که در هر کاری انسان‏
باید قبلا فکر کند ، می‏گویند که در هر شبانه روز و لو چند دقیقه هم شده‏
است ، انسان باید به خودش مجال بدهد که درباره خودش فکر بکند و درباره‏
کارهایی که باید در مورد آنها تصمیم بگیرد ، بیندیشد .
در زمینه تفکر هم که خیلی داریم . در حدیث درباره ابوذر دارد که :
« کان اکثر عبادش ابی ذر التفکر » ( 1 ) . " بیشترین عبادت ابوذر فکر
کردن بودن " . فکر کردن است که به انسان روشنائی می‏دهد ، و عبادت‏
بی‏تفکر ، ممکن است به صورت یک کار لغو و بیهوده درآید .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 6:32 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معاشرت با صالحان

یکی دیگر از عواملی که برای اصلاح و تربیت به آن توجه شده است ،
معاشرت با صالحان و نیکان است .
ما در متون اسلامی بابی داریم تحت عنوان " مجالست و تأثیر مجالست ،
هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی " که مجالست صالحان آثار نیک فوق‏العاده دارد و مجالست بدان آثار سوء
فوق‏العاده دارد ، و این یک امری است که اجتناب ناپذیر است ، یعنی‏
انسان هر چه بخواهد به اصطلاح در دل خودش را ببندد و وقتی که می‏خواهد با
کسی معاشرت بکند ، خودش را آنچنان ضبط بکند که از او اثری نگیرد ، باز
کم و بیش اثر می‏پذیرد . پیغمبر اکرم فرمود : « المرء علی دین خلیله » (
1 ) . هر کسی به دین دوستش است . مقصود اینست که شما اگر کسی را دوست‏
و خلیل بگیرید ، با کسی دوست بشوید ، دین او را هم پذیرفته‏اید .
در نهج‏البلاغه تعبیری است به این صورت : « مجالسة اهل الهوی منساش
للایمان » ( 2 ) . نشست و برخاست کردن با مردم هواپرست و غافل از خدا ،
فراموشی ایمان است . اگر " منساش " مصدر میمی باشد ، " منساش للایمان‏
" می‏شود فراموشی ایمان ، و اگر اسم مکان باشد - که بیشتر در این مورد
اطلاق می‏شود - تعبیر ، جالبتر می‏شود : فراموشخانه ایمان ، فراموشگاه ایمان‏
( 3 ) .
ایشان می‏فرمایند : همنشینی با هواپرستان ، فراموشخانه ایمان است ،
یعنی انسان آنجا که برود اصلا ایمان را فراموش می‏کند .
در یکی از آیات قرآن ، در سوره طه و ظاهرا خطاب به موسی بن عمران‏
می‏فرماید : « فلا یصدنک عنها من لا یؤمن بها واتبع هواه » « فتردی »( 1 ). به موسی بعد از پیغمبری هشدار می‏دهد که " مردم بی‏ایمان‏
مانع تو نشوند " . این مانعیت غیر از مانعیت زوری و جبری است که مثلا
فرعون به زور نگذارد تو کارت را بکنی ، چون دنبالش دارد : « واتبع هواه‏
فتردی ». ای موسی ! بی‏ایمان‏ها تو را از راه بدر نکنند که تو هم دنبال‏
هوی بروی و هلاک بشوی .
از این آیه استنباط کرده‏اند که هشداری به موسی داده‏اند که خلاصه مواظب‏
و مراقب تأثیر سوء آدمهای بد باش . البته معنایش این نیست که از
آدمهای بد کناره بگیر ( پس کی را دعوت بکند ؟ ! ) بلکه توجه دادن به‏
آثار بد معاشرت با آدمهای بد است .
بنابراین انسان در معاشرت [ باید انتخاب داشته باشد ] که این معاشرت‏
اخلاقی غیر از معاشرت معلم است با متعلم ، و غیر از معاشرت مربی با
زیردست خودش است . مقصود انیس گرفتن است . هر کسی در دنیا رفیق دارد
، رفیقی که با او انس دارد و معاشر است ، و باید هم انسان رفیق داشته‏
باشد . انسان برای تربیت و اخلاق خودش ، در معاشر و انیس و رفیق هم‏
باید انتخاب داشته باشد .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 6:29 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حدیثی از عیسی علیه‏السلام

در احادیث ما وارد شده است که گروهی ( شاید همان حواریین بوده‏اند )
از عیسی بن مریم سؤال کردند : یا روح الله من نجالس ؟ با کی ما مجالست‏
کنیم ؟ جواب داد : « من یذکرکم الله رویته »

« و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فی الخیر عمله » ( 1 ) . یعنی با کسی‏
مجالست کنید که دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد . یک عده مردم ،
افرادی هستند که دیدن آنها انسان را از خدا غافل می‏کند ، و یک عده افراد
، عملشان ، کردارشان ، رفتارشان ، وضعشان ، سیماشان ، خصوصیاتشان به‏
گونه‏ای است که انسان را از غفلت خارج می‏کند . با کسی مجالست کنید که‏
دیدن او خدا را به یاد شما بیاورد ، کسی که سخنش بر علم شما می‏افزاید ،
یعنی همه سخنانش برای شما حقایق تازه است ، هر چه که به شما می‏گوید
حقیقت تازه‏ای است که از مجلسش بهره می‏برید . انسان می‏بیند که با بعضی‏
افراد می‏نشیند ، وقتی که برمی‏خیزد واقعا احساس می‏کند که مطلب یاد گرفته‏
( هر نوع مطلبی ) و بر علمش افزوده شده است. « و یرغبکم فی الخیر عمله‏»
. و عمل او هم ترغیب کننده شما به کار خیر باشد . طوری عمل می‏کند که شما
را به کار خیر تشویق و ترغیب می‏نماید .
گفتیم که " معاشرت " یک اثر قهری دارد . این نکته را هم عرض بکنم‏
: این که عرض کردم فرق است میان معاشرت معلم و متعلم و غیر آن ، برای‏
این است که انسان دو جور معاشرت دارد : در یک جور معاشرتها ، انسان به‏
اصطلاح دروازه روح خودش را می‏بندد ، خودش را مخفی می‏کند ، نه خودش را
آن طوری که هست برطرف ظاهر می‏کند ، و نه آمادگی دارد که طرف را در
خودش بپذیرد . می‏بینید انسان اول بار که با کسی برخورد می‏کند ، هم او
زود یک حالتی پیدا می‏کند که خودش را در مقابل انسان می‏گیرد ، و هم‏
انسان


یک قیافه مصنوعی به خودش می‏دهد ، یعنی همه آنچه را که هست به او نشان‏
نمی‏دهد ، ولی همینکه با همدیگر صمیمی شدند ، دیگر در دلها به روی یکدیگر
باز می‏شود ، این آنچه که دارد به او می‏گوید و لااقل پنهان نمی‏کند ، او هم‏
آنچه که دارد به این ارائه می‏دهد . آن معاشرتهایی که فوق‏العاده اثر دارد
، این معاشرتهای صمیمانه است و این توصیه‏ها هم بیشتر توجه به معاشرتهای‏
صمیمانه دارد . در این معاشرتهاست که انسان بدون اینکه بفهمد اثر پیدا
می‏شود . شعر مولوی خیلی شعر خوبی است در این جهت . می‏گوید :

می‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها
از ره پنهان صلاح و کینه‏ها
صحبت صالح تو را صالح کند
صحبت طالح تو را طالح کند

انسان با خوب می‏نشیند ، نمی‏فهمد که چقدر از او گرفت . خودش هم‏
اینقدر احساس نمی‏کند . با آدم بد می‏نشیند ، نمی‏فهمد چقدر از او گرفت .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 2:24 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

محبت اولیاء در زیارت امین‏الله

زیارت امین‏الله را آقایان حتما خوانده‏اند . در میان زیاراتی که ما
برای ائمه داریم ، شاید و بعید - هم نیست معتبرترین زیارات باشد - ، هم‏
از نظر سند ( یعنی به اصطلاح خیلی پدر و مادردار است و سند قطعی دارد که‏
به ائمه می‏رسد و چیزی نیست که مثلا بگویید در یک کتابی نوشته شده ) و هم‏
از نظر مضمون ، که از این نظر هم جزء عالیترین زیارات است و شاید
عالی‏ترین زیارات باشد . زیارت کوتاهی است . در کتاب مفاتیح و غیره‏
جزء زیارات امیرالمؤمنین نقل شده و جزء زیارات مطلقه است ، یعنی‏
زیارت مخصوصه نیست که مربوط به یک روز معین یا ایام خاص باشد ، در

هر وقت می‏شود امیرالمؤمنین را با آن زیارت کرد ، و از مختصات‏
امیرالمؤمنین هم نیست ، هر امامی را با این زیارت می‏توان زیارت کرد ،
با این تفاوت که آن یک کلمه " السلام علیک یا امیرالمؤمنین " در
زیارت غیر امیرالمؤمنین برداشته می‏شود [ و به جای آن ، عبارت مناسب‏
گذاشته می‏شود ] .
بعد از آن چند جمله مختصر که سلام و اظهار ارادت به امام ، و شهادت به‏
این است که من شهادت می‏دهم که تو در راه خدا آن جهادی را که شایسته و
لازم بوده انجام دادی و خلاصه من گواهی می‏دهم که تو وظیفه خودت را آنچنان‏
که باید انجام دادی ، سیزده جمله دارد که این سیزده جمله دعاست ، یعنی‏
بعد از اینکه امام را زیارت می‏کنیم ، در حضور و در مشهد امام از خدای‏
متعال این چیزها را می‏خواهیم . شاهد من ، دو جمله آن است . می‏خوانیم :
« فاجعل نفسی مطمئنة بقدرک ، راضیة بقضاءک ، مولعة بذکرک و دعائک ،
محبة لصفوش اولیاءک محبوبة فی ارضک و سمائک ، صابرش علی نزول بلاءک ،
شاکرش لفواضل نعمائک ، ذاکرش لسوابغ آلائک ، مشتاقة الی فرحة لقائک ،
متزودش التقوی لیوم جزائک ، مستنة بسنن اولیائک ، مفارقة لاخلاق اعدائک‏
، مشغولة عن الدنیا بحمدک و ثنائک »
جزء این سیزده جمله ، این دو جمله است راجع به محبت : خدایا من‏
می‏خواهم هم محب باشم هم محبوب ، هم دوست بدارم ، هم مرا دوست بدارند
. اما کی را دوست بدارم ؟ « محبة لصفوش اولیاءک » . دوستدار آن‏
برگزیدگان از اولیای تو باشم ، خلص اولیای تو . محبت خلص اولیاء است‏
که مثل مغناطیس ، انسان را می‏کشد .
این غیر از مسأله تفکر و محاسبه النفس است . اینها یک کارهای فکری‏
است و البته لازم هم هست [ اما تأثیر محبت اولیاء به مراتب بیشتر است‏
] .
در این کتاب " جاذبه و دافعه علی ( ع " که من در این زمینه آنجا
زیاد بحث کرده‏ام ، این تشبیه را ذکر نموده‏ام [ که تفاوت این دو روش ]
مثل این است که ما مقداری براده آهن داشته باشیم که مثلا با خاک قاطی‏
باشد ، یک وقت هست که می‏خواهیم این ذرات را یک یک با دست خودمان‏
از میان خاک جمع بکنیم ، و یک وقت هست که یک مغناطیس قوی به دست‏
می‏گیریم ، آن را می‏چرخانیم ، همه را به سوی خودش می‏کشد .
اگر انسان بخواهد فقط با تکیه به تفکر و تذکر و محاسبة النفس و مراقبه‏
و غیر ، اخلاق سوء را یک یک با سرانگشت فکر و حساب از خود بزداید و
خود را اصلاح نماید ، البته عملی است ، اما مثل همان است که انسان‏
بخواهد براده‏های آهن را یک یک جمع کند . ولی اگر انسان این توفیق را
پیدا بکند که کاملی پیدا بشود و او شیفته آن کامل گردد ، می‏بیند کاری که‏
او در ظرف چند سال انجام می‏داد ، این در ظرف یک روز انجام می‏دهد .
« محبة لصفوش اولیاءک » . دوستدار خلص اولیاء تو باشم ( صفوش همان‏
برگزیده است ) دوستدار برگزیدگان از اولیاء تو باشم . « محبوبة فی ارضک‏
و سمائک » . خودم نیز ، هم در زمین محبوب باشم و هم در آسمان . در زمین‏
محبوب باشم [ به اینکه ] مردم مرا دوست داشته باشند .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 2:20 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

داستان ادیب نیشابوری

در مشهد یک کسی بوده به نام ادیب نیشابوری . بعد از او کس دیگری به‏
نام ادیب ثانی بوده  یعنی خیلی خوبیها دارد و مرد با ایمانی است .
ولی این دو نفر ، هم آن ادیب و هم این ادیب ، کوششی داشتند بر ضد
ریاکاران ، یعنی اعمالی بر ضد ریاکاران انجام می‏دادند . ریاکاران تظاهر
می‏کنند به عبادت ، و عبادت نمی‏کنند ، اینها به عکس ، تظاهر می‏کردند به‏
اینکه ما عبادت نمی‏کنیم ولی در سرالسر عبادت می‏کردند . مثلا هیچوقت کسی‏
اینها را ندیده بود که بروند زیارت حضرت رضا ، ولی گاهی دیده شده بود

که اینها رفته‏اند به زیارت . البته این یک مقداری هم عکس‏العمل ریاکاری‏
ریاکاران است . شعرایی مثل حافظ نیز که در قسمتی از تعبیرات خود دم از
رندی و قلاشی می‏زنند ، یعنی همان تظاهر کردن بر ضد آنچه که ریاکاران تظاهر
می‏کنند . اینها هم روششان یک چنین روشی است . ولی این هم تظاهر است .
یک کسی که از شاگردان مرحوم ادیب اول بود - و خودش هم مرد ادیبی بود
و بعد ، از معلمین بزرگ وزارت معارف آن وقت شد و مرد فاضلی بود -
می‏گفت که من یک خدمتی در آستانه داشتم و شاگرد ادیب هم بودم ، و
شاگردی بودم که غالبا نزد او بودم و حتی کارهایش را انجام می‏دادم ، چای‏
برایش درست می‏کردم ، سیگارهایش را به اصطلاح برایش می‏پیچیدم و از این‏
کارها . یک وقتی هنگام سحر آمده بودم در صحن و مشغول جاروب زدن بودم .
یک وقت دیدم استاد عبایش را به سرش کشیده که هیچ کس او را نشناسد .
از در صحن که آمد من متوجهش شدم . از هیکل و راه رفتنش ، در آن تاریکی‏
فهمیدم که این استاد است . تعجب کردم که آخر این وقت شب کجا می‏خواهد
برود ؟ ! به عجله هم می‏رفت در حالی که عصایش را نیز به دست گرفته بود.
او به اصطلاح خراسانی‏ها خیلی غراب راه می‏رفت ، ولی آن شب عصایش را
برداشته بود و تند راه می‏رفت . یک وقت دیدم آمد در صحن کهنه ، مقابل‏
پنجره که رسید همانجا به حالت سجده افتاد روی زمین . یک مدتی در حالت‏
سجده بود ، بعد دو مرتبه عصایش را برداشت ، عبایش را به کله‏اش کشید
که هیچ کس صورتش را ندید ، و رفت ، اینها هم یک جور آدمهایی بودند .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 2:17 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نقش تربیتی ازدواج

مثلا چرا در اسلام ازدواج یک امر مقدس و یک عبادت تلقی شده ، با
اینکه از مقوله لذات و شهوات است . یکی از علل آن این است که :
ازدواج اولین قدمی است که انسان از خودپرستی و خوددوستی به سوی غیردوستی‏
برمی‏دارد . تا قبل از ازدواج ، فقط یک " من " وجود داشت و همه چیز
برای " من " بود . اولین مرحله‏ای که این حصار شکسته می‏شود ، یعنی یک‏
موجود دیگری هم در کنار این " من " قرار می‏گیرد و برای او معنی پیدا
می‏کند ، کار می‏کند ، زحمت می‏کشد ، خدمت می‏کند نه برای " من " بلکه‏
برای او ، در ازدواج است ( 1 ) . بعد که دارای فرزندان می‏شود ، دیگر "
او " اوها می‏شود ، و

گاهی آنچنان " او " ها می‏شود که کم کم این " من " بیچاره فراموش‏
می‏شود و همه‏اش می‏شود " او " و " او " ها . و اینها قدمهای اولی است‏
که انسان از حالت منی و خودخواهی خارج می‏شود و به سوی غیردوستی می‏رود و
" او " هم مورد توجهش قرار می‏گیرد .
تجربه‏های خیلی قطعی نشان داده است ( 1 ) که افراد پاک مجرد که برای‏
اینکه بیشتر به اصلاح نفس خودشان برسند ، به این عنوان و به این بهانه ،
ازدواج نکرده‏اند و یک عمر مجاهده نفس کرده‏اند ، اولا اغلبشان در آخر عمر
پشیمان شده‏اند و به دیگران گفته‏اند ما این کار را کردیم ، شما نکنید ، و
ثانیا با این که واقعا ملا بودند : در فقه و اصول مجتهد بودند ، ( اغلب‏
اینها حکیم و فیلسوف هستند ) حکیم و فیلسوف بودند ، عارف بودند ، تا
آخر عمر و مثلا در هشتاد سالگی باز یک روحیه بچگی و جوانی و یک خامیهایی‏
در اینها وجود داشته است . مثلا یک حالت سبکی خاصی که گاهی یک جوان‏
دارد ، می‏بینی همان حالت در این آدم هشتاد ساله هست . و این نشان می‏دهد
که یک پختگی هست که این پختگی جزء در پرتوی ازدواج و تشکیل خانواده‏
پیدا نمی‏شود ، در مدرسه پیدا نمی‏شود ، در جهاد نفس پیدا نمی‏شود ، با
نماز شب پیدا نمی‏شود ، با ارادت به نیکان هم پیدا نمی‏شود . این را فقط
از همین جا باید به دست آورد . و لهذا هیچوقت نمی‏شود که یک کشیش ،
یک کاردینال به صورت یک انسان کامل در بیاید ، اگر واقعا در کاردینالی‏
خودش صادق باشد .

من نمی‏دانم آن دو پیغمبری که قرآن آنها را " حصور " می‏نامد ، نقص‏
عضوی و جنسی داشته‏اند یا [ علت دیگری در کار بوده است ] . عده‏ای صریحا
می‏گویند حضرت عیسی در خیلی جنبه‏ها از خیلی پیغمبران برتر و بالاتر بوده ،
در عین حال این نقصی است برای او ( و برای حضرت یحیی ) . یعنی عیسی با
پیغمبری که مزایای او را داشته و این را نداشته فرق می‏کند . آن پیغمبر از
او کاملتر بوده است .
عامل تشکیل خانواده که خود یک عامل اخلاقی است - و این ، یکی از علل‏
تقدس ازدواج در اسلام است - عاملی است که جانشین نمی‏پذیرد .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 7:44 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

داستان مرد زاهد و جهاد

مولوی داستانی آورده در مثنوی ، خیلی داستان شیرینی است و خیلی عالی‏
نقل می‏کند ( 2 ) . می‏گوید مرد زاهدی بود که خیلی مقید و متعبد و متشرع‏
بود و همه عبادتها - اعم از واجبات و مستحبات - را انجام می‏داد . یک‏
وقت به فکر افتاد که ما تمام عبادتها را انجام داده‏ایم ولی یک عبادت‏
را که جهاد در راه خداست انجام نداده‏ایم ، فردا می‏میریم ، ثواب این را
هم برده باشیم . به سربازی گفت : ما از ثواب جهاد محروم مانده‏ایم ، آیا
ممکن است اگر جهادی پیش آمد ما را هم خبر کنی که می‏خواهیم برای ثوابش‏
شرکت کنیم . گفت : چه مانعی دارد . آن سرباز روزی آمد او را خبر کرد که‏
آماده باش که - مثلا - پس فردا عازم هستیم ، گفته‏اند کفار حمله کرده‏اند
، سرزمین مسلمین را اشغال نموده‏اند ، زنهای مسلمین را اسیر کرده و
مردهاشان را کشته‏اند ، زود حرکت کن . عابد هم اسلحه پوشید و اسبش را

 سوار شد و شمشیرش را برداشت و همراه اینها راه افتاد .
روزی در یک جا که پایین آمده و خیمه زده و نشسته بودند ، یکمرتبه صلای‏
عمومی زدند که : دشمن رسید ، و دستور اکید و شدید که حرکت کنید .
سربازهای آزموده مثل برق اسلحه‏شان را پوشیدند و یک دقیقه هم طول نکشید
که پریدند روی اسبها و دیوانه‏وار تاختند . این زاهدی که وضویش نیم ساعت‏
طول می‏کشیده و غسلش یک ساعت ، تا به خودش جنبید و رفت که اسلحه و
شمشیر و چکمه‏ها و اسبش را پیدا کند ، و خلاصه تا وقتی که آماده شد ، آنها
رفتند و جنگیدند و یک عده کشته شدند ، عده‏ای را کشتند و یک عده را هم‏
اسیر گرفتند و آمدند . این بیچاره خیلی غصه خورد که عجب‏کاری شد ! باز ما
از ثواب جهاد محروم ماندیم ! این که خیلی بد شد ! پس ما که توفیق پیدا
نکردیم جهاد بکنیم .
یک آدم گردن کلفتی را به او نشان دادند از اسرائی که گرفته بودند ، و
کتش را محکم بسته بودند . گفتند اینرا می‏بینی ؟ این آنقدر جنایت کرده ،
آنقدر از مسلمانها کشته ، آنقدر بی‏گناه کشته که [ حد ندارد ] . این را ما
اسیر کرده‏ایم و جزء کشتن راه دیگری ندارد . حالا ما این را می‏دهیم به تو ،
تو برو برای ثوابش این را ببر یک کناری و گردنش را ببر که تو هم شرکت‏
کرده باشی .
او را تحویل وی دادند ، شمشیری هم به او دادند و وی رفت که گردن او را
بزند و بیاید .
مدتی طول کشید ، دیدند از زاهد خبری نشد . گفتند : یک گردن زدن که‏
اینقدر طول نمی‏کشد ! برویم ببینیم چرا نیامد . رفتند ، دیدند زاهد بی‏هوش‏
افتاده و این مردک هم با دستهای بسته ، خودش

را انداخته روی او و دارد شاهرگش را می‏جود و عن قریب است که آن را قطع‏
کند . مردک را انداختند آن طرف و کشتند و زاهد را آوردند داخل خیمه و
به هوش آوردند . گفتند چرا اینطور شد ؟ گفت والله من که نفهمیدم ، من‏
همین قدر رفتم ، تا گفتم ای ملعون ! تو اینقدر مسلمانها را برای چه کشتی‏
؟ یک فریادی کرد ، و دیگر چیزی نفهمیدم .
آدمی که میدان جنگ را ندیده باشد ، همه عبادتهای دنیا را هم کرده باشد
، با یک " پخ " بی‏هوش می‏شود و می‏افتد .
این است معنای اینکه : « من لم یغز و لم یحدث نفسه بغزومات علی شعبة
من النفاق » .
پیغمبر غزو را عامل اصلاح اخلاق و اصلاح نفس خوانده : و غیر از این باشد
می‏گوید یک شعبه‏ای از نفاق در روح انسان وجود دارد .
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 7:39 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

زن و غیبت

زنها در قدیم مشهور بودند که زیاد غیبت می‏کنند . شاید این به عنوان‏
یک خصلت زنانه معروف شده بود که زن طبیعتش این است و جنسا غیبت کن‏
است ، در صورتی که چنین چیزی نیست ، زن و
مرد فرق نمی‏کنند . علتش این بود که زن - مخصوصا زنهای متعینات ، زنهایی‏
که کلفت داشته‏اند و در خانه ، همه کارهایشان را کلفت و نوکر انجام‏
می‏دادند - هیچ شغلی و هیچ کاری ، نه داخلی و نه خارجی نداشت ، صبح تا
شب باید بنشیند و هیچ کاری نکند ، کتاب هم که مطالعه نمی‏کرده و اهل علم‏
هم که نبوده ، باید یک زن هم شأن خودش پیدا کند ، با آن زن چه کند ؟
راهی غیر از غیبت کردن به رویشان باز نبوده ، و این برایشان یک امر
ضروری بوده ، یعنی اگر غیبت نمی‏کردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند .
یک وقتی در آن انجمن ماهانه ، داستانی نقل کردم که از روزنامه گرفته‏
بودم . نوشته بود در یکی از شهرها یا ایالات آمریکا در خانواده‏ها قمار
آنقدر رایج شده بود که زنها به آن عادت کرده بودند و در خانه‏ها به صورت‏
یک بیماری رواج یافته بود ، و شکایت همه این بود که زنها دیگر کاری غیر
از قمار ندارند . اول این را به عهده واعظها گذاشتند که آنها این بیماری‏
را از سر مردم بیرون ببرند . ولی آخر بیماری علت دارد ، تا علتش از
میان نرود که بیماری از بین نمی‏رود . واعظها شروع کردند به موعظه در
زیانهای قمار و آثار اخروی آن ، ولی اثر نداشت . یک شهردار پیدا شد و
گفت که من این بیماری را معالجه می‏کنم . آمد کارهای دستی از قبیل بافتنی‏
را تشویق کرد و برای زنها مسابقه‏های خوب گذاشت و جایزه‏های خوب تعیین‏
کرد . طولی نکشید که زنها دست از قمار کشیده و به این کارها پرداختند .
آن مرد علت را تشخیص داده و فهمیده بود که علت پرداختن زنها به قمار
، بیکاری و احتیاج آنها به سرگرمی است . کار دیگری برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد . یعنی در واقع‏
یک خلاء روحی در میان آنها وجود داشت و آن خلا منشأ این گناه بود ، آن‏
آدم فهمید که این خلا را باید پر کرد تا بشود قمار را از بین برد ، و تا
آن خلا به وسیله دیگری پر نشود نمی‏توان آن را از میان برداشت .
این است که یکی از آثار " کار " جلوگیری از گناه است . البته‏
نمی‏گویم صد درصد اینطور است ، ولی بسیاری از گناهان منشأش بیکاری است‏
. در جلسه پیش راجع به گناه فکری و خیالی صحبت کردیم که گناه منحصر به‏
گناهی که به مرحله عمل برسد نیست ، گناه خیالی هم گناه است ، یعنی فکر
گناه هم نوعی گناه است . البته فکر گناه تا به مرحله عمل نرسیده خود آن‏
گناه نیست ، برخلاف فکر کار نیک که اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم‏
نرسد ، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده می‏شود .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

بوعلی سینا و مرد کناس

شنیده‏اید که بوعلی سینا مدت زیادی از عمرش را به سیاست و وزارت‏
گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است ، و این از جمله چیزهایی است‏
که علمای بعد از او بر وی عیب گرفته‏اند که این مرد وقتش را بیشتر در
این کارها صرف کرد ، در صورتی که با آن استعداد خارق‏العاده می‏توانست‏
خیلی نافعتر و مفیدتر واقع شود .
یک وقتی بوعلی با همان کبکبه و دبدبه و دستگاه وزارتی و غلامها و
نوکرها داشت از جایی عبور می‏کرد ، به یک کناسی برخورد کرد که داشت‏
کناسی می‏کرد و مستراحی را خالی می‏نمود . بوعلی هم معروف است که سامعه‏
خیلی قوی داشته و حتی مطالب افسانه‏واری در این مورد می‏گویند . کناس با
خودش شعری را زمزمه می‏کرد . صدا به گوش بوعلی رسید :

گرامی داشتم ای نفس از آنت
که آسان بگذرد بر دل جهانت

بوعلی خنده‏اش گرفت که این مرد دارد کناسی می‏کند و منت هم بر نفسش‏
می‏گذارد که من تو را محترم داشتم برای اینکه زندگی بر تو آسان بگذرد .
دهنه اسب را کشید و آمد جلو گفت انصاف این است که خیلی نفست را
گرامی داشته‏ای ! از این بهتر دیگر نمی‏شد که چنین شغل شریفی انتخاب‏
کرده‏ای . مرد کناس ، از هیکل و اوضاع و احوال شناخت که این آقا وزیر
است . گفت : " نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن " .
گفت : همین کار من از کار تو بهتر است . بوعلی از خجالت عرق کرد و
رفت ( 1 ) .
خود این یک مطلبی است و یک نیازی است برای انسان : آزاد زندگی کردن‏
و زیر بار منت احدی نرفتن . این برای کسی که بویی از انسانیت برده باشد
با ارزش‏ترین چیزها است ، و این بدون اینکه انسان کاری داشته باشد که به‏
موجب آن متکی به نفس و متکی به خود باشد ممکن نیست .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:19 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

 

استعدادیابی در انتخاب کار

کار علاوه بر اینکه مانع انفجار عملی می‏شود ، مانع افکار و وساوس و
خیالات شیطانی می‏گردد . لهذا در مورد کار می‏گویند که هر کسی باید کاری را
انتخاب کند که در آن استعداد دارد ، تا آن کار علاقه او را به خود جذب‏
کند . اگر کار مطابق استعداد و مورد علاقه نباشد و انسان آن را فقط به‏
خاطر درآمد و مزد بخواهد انجام دهد ، این اثر تربیتی را ندارد و شاید
فاسد کننده روح هم باشد . انسان وقتی کاری را انتخاب می‏کند باید
استعدادیابی هم شده باشد . هیچ کس نیست که فاقد همه استعدادها باشد ،
منتها انسان خودش نمی‏داند که استعداد چه کاری را دارد . چون نمی‏داند ، دنبال کاری می‏رود که‏
استعداد آنرا ندارد ، و همیشه ناراحت است . مثلا وضع دانشجویان ما با
این کنکورهای سراسری وضع بسیار ناهنجاری است . دانشجو می‏خواهد به هر
شکلی که هست این دو سال سربازی را نرود ، و عجله هم دارد به هر شکلی که‏
هست در دانشگاه را پیدا کند . وقتی آن ورقه‏ها و پرسشنامه‏ها را پر می‏کند
، چند جا که دیپلمش به او اجازه می‏دهد نام‏نویسی می‏کند ، هر جا را که‏
درآمدش بیشتر است انتخاب می‏کند ، و بسا هست جایی را انتخاب می‏کند که‏
اصلا ذوق آن را ندارد ، یعنی سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست یک‏
تصادف می‏دهد . این آدم تا آخر عمر خوشبخت نخواهد شد . بسا هست این فرد
ذوق ادبی اصلا ندارد ولی با وجود دیپلم ریاضی احتیاطا اسمی هم در ادبیات‏
یا الهیات می‏نویسد . بعد آنجاها قبول نمی‏شود و می‏آید اینجا ، جایی که نه‏
استعدادش را دارد و نه ذوقش را و تا آخر عمر کاری دارد که آن کار ، روح‏
و ذوقش را جذب نمی‏کند .
کارهای اداری هم اکثر اینجور است . البته ممکن است به بعضی کارها شوق‏
داشته باشند ولی اکثر ، خود کار اداری ابتکار ندارد و فقط تکرار است و
شخص اجبارا برای اینکه گزارش غیبت ندهند و حقوقش کم نشود ، با وجود
بی‏میلی شدید ، آن چند ساعت را پشت میز می‏نشیند . این هم خودش صدمه‏ای‏
به فکر و روح انسان می‏زند . انسان باید کاری را انتخاب کند که آن کار
عشق و علاقه او را جذب کند ، و از کاری که علاقه ندارد باید صرف نظر کند
ولو درآمدش زیاد باشد .
پس در مورد کار این جهت را باید مراعات کرد ، و آنوقت
است که خیال و عشق انسان جذب می‏شود و در کار ، ابتکاراتی به خرج می‏دهد.

کار و آزمودن خود

و از همین جا است که یکی از خواص کار آشکار می‏شود ، یعنی " آزمودن‏
خود " . یکی از چیزهائی که انسان باید قبل از هر چیز بیازماید خودش‏
است . انسان قبل از آزمایش خودش نمی‏داند چه استعدادهایی دارد ، با
آزمایش ، استعدادهای خود را کشف می‏کند . تا انسان دست به کاری نزده ،
نمی‏تواند بفهمد که استعداد این کار را دارد یا ندارد . انسان ، با کار ،
خود را کشف می‏کند ، و خود را کشف کردن بهترین کشف است . اگر انسان‏
دست به کاری زد و دید استعدادش را ندارد ، کار دیگری را انتخاب‏می‏کند و
بعد کار دیگر تا بالاخره کار مورد علاقه و موافق با استعدادش را پیدا
می‏کند . وقتی که آن را کشف کرد ، ذوق و عشق عجیبی پیدا می‏کند و اهمیت‏
نمی‏دهد که درآمدش چقدر است . آن وقت است که شاهکارها به وجود می‏آورد
که شاهکار ساخته عشق است نه پول و درآمد . با پول می‏شود کار ایجاد کرد ،
ولی با پول نمی‏شود شاهکار ایجاد کرد . واقعا باید انسان به کارش عشق‏
داشته باشد . پس یکی از خواص کار این است که انسان با کار ، خود را
می‏آزماید .
پس یکی از خواص کار این است که انسان با کار ، خود را می‏آزماید و
کشف می‏کند .

کار و فکر منطقی

گفتیم منطقی فکر کردن این است که انسان هر نتیجه‏ای را از مقدماتی که‏
در متن خلقت و طبیعت قرار داده شده بخواهد . اگر انسان فکرش اینجور
باشد که همیشه نتیجه را از راهی که در متن خلقت برای آن نتیجه قرار داده‏
شده بخواهد ، این فکر ، منطقی است ، اما اگر انسان هدفها ، ایده‏ها و
آرزوهای خود را از یک راههایی می‏خواهد که آن راهها راههایی نیست که در
خلقت به سوی آن هدفها باشد و اگر احیانا یک وقت بوده ، تصادف بوده‏
است ، یعنی کلیت ندارد ، [ فکر او منطقی نیست ] . مثلا ممکن است یک‏
نفر ثروتمند شده باشد از راه یک گنج ، مثلا در صحرا می‏رفته ، و یا زمینی‏
خریده بوده و می‏خواسته ساختمان کند ، و بعد زمین را کنده و گنجی پیدا شده‏
، یا مثلا از راه بلیتهای بخت آزمائی پولش زیاد شده است . اگر انسان‏
همیشه پول را از چنین راههایی بخواهد ، یعنی راهی که منطقی و حساب شده‏
نیست ، فکر او فکر غیر منطقی است . اما اگر کسی پولی را ، درآمدی را از
راهی منطقی بخواهد ، فکرش منطقی است . مثلا اگر انسان درآمد را از راه‏
عملگی بخواهد ، درست است که راه ضعیفی است ولی راهی منطقی است . اگر
من فکر کنم که امروز این بیل را روی شانه‏ام بگیرم و بگویم تا غروب حاضرم‏
کار کنم ، این مقدار منطقی است که تا امشب مبلغ پانزده تومان گیرم‏
می‏آید . انسان وقتی که در عمل و وارد کار باشد فکرش منطقی می‏شود ، یعنی‏
در عمل رابطه علی و معلولی و سببی و مسببی را لمس می‏کند ، و چون لمس‏
می‏کند فکرش منطبق می‏شود با قوانین عالم و دیگر آن فکر شیطانی و خیالی و آرزوئی نیست بلکه منطبق است بر آنچه که وجود دارد
، و آنچه که وجود دارد حساب است و منطق و قانون .
این است که عرض کردیم کار روی عقل و فکر انسان اثر می‏گذارد . گذشته‏
از اینکه انسان با کار تجربه می‏کند و علم به دست می‏آورد و کار مادر علم‏
است یعنی بشر علم خود را با تجربه و کار به دست آورده است ، و به‏
عبارت دیگر گذشته از اینکه کار منشأ علم است عقل و فکر انسان را نیز
اصلاح و تربیت و تنظیم و تقویت می‏کند .

تأثیر کار بر احساس انسان

همچنین کار روی احساس انسان اثر می‏گذارد ، آن که در اصطلاح قرآن " دل‏
" گفته می‏شود ، و آن چیزی که رقت ، خشوع ، قساوت ، روشنی و تاریکی به‏
او نسبت داده می‏شود ، می‏گوییم : فلانکس آدم رقیق القلبی است ، فلانی آدم‏
قسی القلبی است ، یا می‏گوئیم : قلبم تیره شد ، قلبم روشن شد ، آن کانونی‏
که در انسان وجود دارد و ما اسمش را دل می‏گذاریم . کار از جمله آثارش‏
این است که به قلب انسان خضوع و خشوع می‏دهد ، یعنی جلوی قساوت قلب را
می‏گیرد . بیکاری قساوت قلب می‏آورد و کار اقل فائده‏اش برای قلب انسان‏
این است که جلوی قساوت قلب را می‏گیرد .
در مجموع ، کار در عین اینکه معلول فکر و روح و خیال و دل و جسم آدمی‏
است ، سازنده خیال ، سازنده عقل و فکر ، سازنده دل و قلب و به طور کلی‏
سازنده و تربیت کننده انسان است .

کار و احساس شخصیت

یکی دیگر از فوائد کار ، مسئله حفظ شخصیت و حیثیت و استقلال است که‏
تعبیرهای مختلفی دارد ، مثلا آبرو انسان آنگاه که شخصیتش ضربه بخورد ،
آبرویش برود و تحقیر بشود ناراحت می‏شود . انسان در اثر کار - و مخصوصا
اگر مقرون به ابتکار باشد - به حکم اینکه نیازش را از دیگران برطرف‏
کرده است ، در مقابل دیگران احساس شخصیت می‏کند ، یعنی دیگر احساس‏
حقارت نمی‏کند .
دو رباعی است منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام در دیوان منسوب‏
به ایشان . در یکی می‏فرمایند :
لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الی من منن الرجال
یقول الناس لی فی الکسب عار
فان العار فی ذل السؤال
برای من سنگ کشی از قله‏های کوه - یعنی چنین کار سختی - گواراتر و
آسانتر است از اینکه منت دیگران را به دوش بکشم .
به من می‏گویند : در کار و کسب ننگ است ( 1 ) ، و من می‏گویم : ننگ‏
این است که انسان نداشته باشد و از دیگران بخواهد .
در رباعی دیگر می‏فرماید :
کد کد العبد ان احببت ان تصبح حرا .
اگر می‏خواهی آزاد زندگی کنی ، مثل برده زحمت بکش .
و اقطع الامال من مال بنی آدم طرا .
آرزویت را از مال هر کس که باشد ببر و قطع کن .
لا تقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری .
نگو اینکار مرا پست می‏کند ، زیرا از مردم خواستن ، از هر چیزی بیشتر
ذلت می‏آورد .
انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا
وقتی که از دیگران بی‏نیاز باشی ، هر کاری داشته باشی ، از همه مردم‏
بلند قدرتر هستی .