سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 2:30 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
 به نام خدا
جایگاه حضرت فاطمه از نگاه عالمان اهل سنت

 

 
شنقیطی از علمای اهل سنت درباره جایگاه حضرت زهرا آورده است: همانا سروری فاطمه زهرا(س)، از جانب دین اسلام امر واضح و روشنی است و بر کسی پوشیده نیست، زیرا وی پاره تن پیامبر(ص) است و آن که زهرا(س) را آزار دهد، پیامبر را می آزارد و آن چه که زهرا را نارحت کند، پیامبر را ناراحت می کند.

در منابع تفسیری اهل سنت، روایت‌های فراوانی در شان اهل بیت به ویژه حضرت فاطمه (س) یافت می‌شود که برای شناخت شخصیت والای یگانه دختر پیامبر گرامی اسلام(ص) نقش اساسی دارد. آنچه در پی آمده گزیده ای از کتاب شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت است که به مناسبت ایام فاطمیه ارائه می‌شود.

فاطمه علیها السلام در محشر
در منابع سنت روایات مختلفی از افراد معتبری چون امام علی علیه الاسلام، عایشه، ابوسعید، ابو هریره، ابوایوب، سوید بن عمیر، بریده و ابن عمر و غیره نقل شده که پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و اله فرمود: « هنگامی که روز قیامت فرا رسد، منادی از پس حجاب ندا کند ای اهل محشر! چشمان خود را از فاطمه بپوشانید تا او عبور کند».

حاکم نیشابوری (متوفای 405 ه.) این حدیث را صحیح می داند. او نظیر همین حدیث، روایت دیگری هم نقل کرده و از حیث سند صحیح قرار داده است.

فاطمه علیها السلام با پیراهن خونین حسین علیه السلام از عزاداران شفاعت می کند
امیرالمومنین علیه السلام از پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی الله علیه و اله روایت کرده که فرمود: «هنگامی که روز قیامت فرا رسد، از درون عرش ندا می رسد ای اهل قیامت چشمانتان را بپوشانید تا فاطمه، دختر محمد صل الله علیه و اله با پیراهن خضاب شده از خون حسین علیه السلام عبور کند. در آن هنگام فاطمه ساق عرش را گرفته عرض می کند: شما جبار و عادل هستی! پس در میان من و قاتل پسرم قضاوت کن. خداوند مطابق سنت من قضاوت خواهد کرد. سوگند به پروردگار کعبه آنگاه فاطمه عرض می کند: «الله اشفعنی فیمن بکی علی مصیبته، فیشفعها الله فیهم؛ خدایا به من اجازه شفاعت کسانی که در مصیبت او (حسین ) گریه کردند عطا کن و خداوند اذن شفاعت آنان (عزاداران) را به فاطمه عنایت می کند».

ابن جوزی (متوفای 597ه.) روایات ورود فاطمه علیها السلام در محشر را جعلی می داند. نو? او، سبط ابن جوزی پاسخ می دهد: « ... اماحدیثنا، فاسناده صحیح، و رجاله ثقات؛ اما سند حدیث ما صحیح و رجال آن ثقه هستند».
چنان که گذشت محدث بزرگ حاکم نیشابوری ( متوفای 405 ه.) در چندین جای کتابش تصریح بر صحت این روایات کرده است . ابن ابی الحدید هم این روایت را صحیح می داند.

جایگاه فاطمه علیها السلام از نگاه عالمان اهل سنت
دانشمندان اهل سنت در شأن حضرت فاطمه علیها السلام سخن فراوان گفته‌اند. در این جا به مختصری از این سخنان اکتفا می شود:

1. سیوطی: « ما عقیده داریم که برترین زنان عالم، مریم و فاطمه هستند».

2. آلوسی: « فاطمه از همه زنان گذشته و آینده برتر است ». با این حدیث برتر بودن فاطمه علیها السلام بر تمام زنان ثابت می شود، زیرا او روح و روان رسول خداست از این رو بر عایشه نیز برتری می‌یابد».

3. سهیلی: وی بعد از نقل حدیث معروف « فاطمةٌ بضعةٌ منی » می گوید :« من هیچ کس را مساوی با بضعة رسول الله نمی دانم ».

4. ابن الجکنی: « بنابر قول صحیح‌تر فاطمه از همه زنان افضل است».

5. شنقیطی: «همانا سروری فاطمه زهرا، از جانب دین اسلام امر واضح و روشنی است وبر کسی پوشیده نیست، زیرا وی پاره تن پیامبر است وآن چیزی که زهرا را آزار دهد، پیامبر را می آزارد و آن چه که زهرا را نارحت کند، پیامبر را ناراحت می کند. همان طورکه درحدیث صحیح از پیامبر نقل شده و هر دو حدیث از مسور بن مخرمه آمده است که: شنیدم از رسول خدا که بالای منبر بود و می فرمود : فاطمه پاره تن من است آن چه که فاطمه را آزار دهد ، مرا آزار می دهد و آن چه که او را ناراحت کند، مرا ناراحت می کند».

6. توفیق ابوعلم: «در عظمت شأن و رفعت مقام ارجمند او، همین بس که تنها دختر بزرگوار پیامبر صلی الله علیه واله و همسر گرامی امام علی بن ابی طالب ـ کرم الله وجهه ـ و مادر حسن و حسین است. زهرا، همان بانویی که میلیون ها آدمی را چشم و دل به سوی اوست و نام گرامی‌اش بر زبان ایشان است. زهرا، آن شهاب نور افشان آسمان نبوت و اختر فروزان فلک رسالت و بالاخره، آن والاترین بانوی آفرینش. اما همه این تعبیرات، جز بخشی اندک از دنیای فضیلت و شرافت او را آیینه داری نمی کند و جز مختصری از فضایل و مناقب او را نمایش گر نیست».

گفتنی است، کتاب شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت، به قلم محمدیعقوب بشوی از سوی موسسه بوستان کتاب منتشر شده است./




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 2:29 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

فدک کجاست ؟  
 

فدک یکى از دهکده‏ هاى آباد و حاصلخیز نزدیک خیبر است و تا مدینه 140 کیلومتر فاصله دارد. درسال هفتم هجرت، قلعه‏ هاى خیبر یکى پس از دیگرى فتح شد و قدرت مرکزى یهود در هم شکست. ساکنان فدک تسلیم گردیدند و در برابر پیامبر متعهد شدند نیمى از زمین‏ها و باغ‏هاى خودرا به آن حضرت واگذار کنند و نیمى دیگر را براى خود نگهدارند. افزون بر این، آنها کشاورزى سهم پیامبر را هم به عهده گرفتند تا در برابرش مزدى دریافت کنند.

سرزمین‏هایى که بدون هجوم نظامى به دست مسلمانان مى‏افتد، به شخص رسول خدا (ص) تعلق دارد و هر گونه بخواهد مى‏تواند عمل کند. وقتى آیه «و آت ذالقربى حقّه و المسکین و ابن السبیل و لاتبذّر تبذیراً» (اسرا) 17 (، آیه 26. (نازل شد، پیامبر اسلام دخترش فاطمه (س) را خواست و فدک را به او داد. (طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 411.)

سرگذشت فدک پس از پیامبر (ص)

پس از پیامبر اسلام، حضرت فاطمه (س) از فدک محروم گردید و کارگرانش را از فدک بیرون کردند. آن حضرت براى پس گرفتن فدک بسیار کوشید ولى دستگاه خلافت از این کار سرباز زد. ممنوعیت حضرت فاطمه (س) از فدک در زمان خلافت ابوبکر بن ابى قحافه پى‏ریزى شد. ابن ابى الحدید معتزلى که فردى عالم و سنى مذهب است مى‏ نویسد: «ابراهیم بن سعید ثقفى از ابراهیم بن میمون از عیسى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابى‏طالب (ع) از پدرش، از جدش از على (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:

فاطمه (س) نزد ابوبکر رفت و به او فرمود:

پدرم فدک را به من بخشید وعلى و امّ‏ایمن بر این مطلب گواهند. گفت: تو جز حق و راستى چیزى به پدرت نسبت نمى‏دهى، من آن را به تو بخشیدم و بعد تکه‏اى از پوست طلبید و سند فدک را براى حضرت زهرا نوشت. حضرت از نزد او خارج شد و در بین راه به عمر رسید. عمر پرسید: اى فاطمه از کجا مى‏آیى؟ گفت:

از نزد ابوبکر مى ‏آیم. به او گفتم که رسول خدا فدک را به من بخشیده و على و امّ‏ایمن نیز بر این مطلب گواهند. وى فدک را به من برگرداند و این نوشته را به من داد. عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و نزد ابوبکر آمده گفت: تو فدک را به فاطمه داده‏اى و سندش را نوشته‏اى؟ گفت: آرى. گفت: على به سود خودگواهى مى‏ دهد و امّ‏ایمن یک زن است. بعد آب دهان بر روى آن سند انداخته نوشته را پاک و سند را پاره کرد.

روایت شده که ابوبکر پس از گواهى امیرالمؤمنین (ع) دستور داد فدک را به حضرت زهرا بدهند. عمر بر این حکم ابوبکر اعتراض کرده نوشته را پاره کرد، (شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 274 ).

پس از آنکه معاویه به قدرت رسید، فدک را میان مروان، عمروبن عثمان و پسرش یزید تقسیم کرد. در دوران خلافت مروان، همه فدک در اختیار وى قرار گرفت و او آن را به پسرش عبدالعزیز داد. عبدالعزیز نیز فدک را به پسرش عمر داد. عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (س) برگردانید.

پس از درگذشت عمربن عبدالعزیز، فدک در اختیار خلفاى بعدى قرار گرفت وتا روزى که حکومت امویان ادامه داشت، در اختیار آنان ماند. وقتى حکومت به بنى عباس رسید، سفّاح آن را به عبدالله بن حسن برگرداند. پس از سفاح، منصور دوانقى فدک را از فرزندان زهرا (س) گرفت.

فرزند منصور (مهدى) فدک را به فرزندان زهرا (س) بازگردانید. پس از مهدى، موسى و هارون دوباره فدک را از فرزندان حضرت فاطمه (س) پس گرفتند. وقتى خلافت به مأمون عباسى رسید، به طور رسمى فدک را به فرزندان حضرت زهرا (س) بازگردانید. پس از مأمون نیز وضعیت فدک چنین بود، گاه بر مى‏گرداندند و گاه پس مى‏گرفتند. در عصر آنها، فدک مسأله‏اى سیاسى به شمار مى‏آمد نه انتفاعى و اقتصادى. خلفاى عباسى و اموى به درآمد فدک نیاز نداشتند. براى همین وقتى عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه (س) باز گرداند، بنى‏ امیه او را سرزنش کردند و گفتند: تو بااین کار ابوبکر و عمربن خطاب را تخطئه کردى. (سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، ص 669. )


مسلم بن حجّاج نیشابورى، در کتاب معروفش «صحیح مسلم»، داستان مطالبه فدک از سوى حضرت فاطمه (س) را به طور مشروح آورده و از عایشه چنان نقل کرده است که، حضرت فاطمه (س) پس از امتناع خلیفه از بازگرداندن فدک، با او قهر کرد و تا

هنگام وفاتش حتى یک کلمه با ابوبکر سخن نگفت. (صحیح مسلم، ج 3، ص 1380. (در نهج‏البلاغه درباره فدک چنین آمده است: «از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى هم از آن چشم پوشیدند و خداوند بهترین داور است.» (نهج البلاغه (فیض‏الاسلام)، نامه 45. )

سرانجام در دوران متوکل عباسى فدک از فاطمیان پس گرفته شد درختانش به دستور شخصى به نام «عبدالله بن عمر بازیار» قطع گردید و روسیاهى آن براى بدخواهان باقى ماند. ناگفته نماند قطع درختان در حالى انجام گرفت که یازده درخت خرمایى که به دست مبارک پیامبر (ص) در آن کاشته شده بود، هنوز باقى بود. شخصى که آن درختان را قطع کرد، «بشران بن ابى امیة ثقفى» نام داشت که پس از بازگشت به بصره- آن گونه که در تاریخ آمده است- فلج شد. خ. احمدى میانجى، مکاتیب الرسول.) اما 9746/ 3 در جواب این سؤال که چرا حضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت از سوى امامان معصوم (ع) چنین آمده است:

ابو بصیر مى‏ گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم:

چرا حضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت؟ آن حضرت فرمود:

چون ظالم و مظلوم هر دو مرده بودند و خداوند ظالم را کیفر و مظلوم را پاداش داده بود و على بن ابى طالب (ع) خوش نداشت چیزى را که غاصب آن کیفر و مغصوبه‏ ى آن پاداش دیده، برگرداند، (بحارالانوار، ج 29، ص 395، ح 1، تحقیق شیخ عبدالزهراء، بیروت، دار الرضا،

1412 قمرى).

ابن ابراهیم کرخى مى‏ گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: على (ع) وقتى که حاکم مردم شد، چرا فدک را برنگردانید؟ امام در جواب فرمود:

پیامبر وقتى که مکه را فتح کرد، به او گفتند: آیا به خانه‏ات بر نمى‏گردى؟ فرمود: خانه ما را که عقیل فروخته است. گفتند: چرا پس نمى‏گیرى؟ فرمود: ما خاندانى هستیم که اگر چیزى را از ما به ستم بگیرند، آن را باز نمى‏گردانیم، حضرت على هم به پیروى از پیامبر باز پس نگرفت، (همان، ح 2).

کسى از امام کاظم (ع) پرسید: چرا على (ع) فدک را باز پس نگرفت، امام در جواب فرمود:

ما خاندانى هستیم که ولیّمان خداست، حق ما را تنها او مى‏گیرد و ما اولیاى مردم هستیم و حقوق آنان را از ستمگران باز پس مى ‏گیریم ولى براى خودمان باز پس نمى‏گیریم، (همان، ح 3 ).


نویسندگان کتاب «اسرار فدک» در جواب این سؤال آورده ‏اند: فدک تا غصب نشده بوده ارزش یک ملک را داشت ولى پس از غصب فدک به بهاى بى‏ حرمتى به فاطمه زهرا، بازگرداندن دیگر چه ارزشى دارد؟. اگر زمین فدک بازگردانده شد، بهاى غصب آن که جسارت به ساحت پاک آن حضرت است، آیا قابل قصاص است؟. فدک از آن جهت براى فاطمه گرامى بود که یادگار رسول خدا و پشتوانه مالى براى اهل بیت و شیعیان بود. و گرنه فاطمه که به درآمد آن نیاز نداشت.


نویسندگان این کتاب در ادامه آورده ‏اند: باز گرداندن فدک، به شوخى گرفتن غصب آن است. اگر هزار بار فدک بازگردانده شود، جنایت هولناکى که انجام یافته بود، رنگ نمى‏باخت و آن روزهاى غارتگرى فراموش نمى‏ شد.


در ادامه مى‏ گویند: یزید مى‏ خواست اموال به غارت رفته کربلا را با دادن اموالى عوض بدهد ولى حضرت امام سجاد نپذیرفت و فرمود:

در میان آن اموال، لباس حضرت فاطمه بود، (اسرار فدک، ص 213، محمدباقر انصارى و سید حسین رجائى، نشر الهادى).




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 9:48 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

علی ( ع ) و روح نیایش

غرض این جهت است که در متن اسلام ، به عبادت ، به آنچه که واقعا روح‏
نیایش و پرستش است ، یعنی رابطه انسان و خدا ، محبت ورزی به خدا ،
انقطاع به ذات پروردگار - که کاملترین عبادتهاست - توجه زیادی شده است‏
، و این دو سه حدیث هم که عرض کردم ، به عنوان نمونه بود والا یکی و دو
تا نیست . جمله معروف امیرالمؤمنین را همه شنیده‏ایم : « الهی ما عبدتک‏
خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعبادش فعبدتک » ( 1 )
خدایا ! تو را پرستش نکردم به طمع بهشتت و نه از ترس جهنمت ، بلکه تو
را چون شایسته نیایش و پرستش دیدم پرستش کردم .
دعای کمیل ، از اول تا به آخر ، همان نیایش به معنی عالی است . شما
در سراسر این دعا نه بهشت می‏بینید نه ترس جهنم ، و اگر آمده ، استطرادا
به مناسبت بحث دیگری آمده . دعاهای اسلامی که البته خود دعاها
نمی‏توانسته در یک سطح باشد ( بدیهی است دعاهایی که افراد می‏خوانند یک‏
جور نیست ) از مضامین عالی‏یی برخوردار است . از جمله دعایی است که در مفاتیح هم نقل شده به نام " مناجات شعبانیه‏
" و در روایتی که آن را نقل کرده ، عبارت این است که امیرالمؤمنین و
امامان از اولاد او این دعا را می‏خوانده‏اند . دعایی است در سطح ائمه ،
یعنی خیلی سطح بالاست . انسان وقتی این دعا را می‏خواند ، می‏فهمد که اصلا
روح نیایش در اسلام یعنی چه . در آنجا جز عرفان و محبت و عشق به خدا ،
جز انقطاع از غیر خدا ( نمی‏دانم چه تعبیر بکنم ) خلاصه جز سراسر معنویت ،
چیز دیگری نیست ، و حتی تعبیراتی است که برای ما تصورش هم خیلی مشکل‏
است :
« الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها
الیک حتی تحزق ابصار القلوب حجب النور سواک فتصل الی معدن العظمة و
تصیر ارواحنا معلقة بجز نورک الا بهج فاکون لک عارفا عن سواک منحرفا .»
تصور این معانی هم برای ما دشوار است .
دعای ابوحمزه نیز همینطور است . همچنین مناجات پانزده گانه‏ای از امام‏
زین‏العابدین هست که به مناجات خمسه عشر معروف است و در کتاب مفاتیح‏
هست : مناجات خائفین ، مناجات ذاکرین ، مناجات طالبین . . . به قدری‏
اینها عالی و لطیف و فوق‏العاده است که انسان حیرت می‏کند . در خود
نهج‏البلاغه در این زمینه‏ها چقدر زیاد است ! قسمتی از آن را که همین الان‏
یادم افتاد برایتان عرض می‏کنم .
در آن جمله‏های معروفی که امیرالمؤمنین خطاب به کمیل دارند و از اینجا
شروع می‏شود که مردم سه دسته هستند : عالم ربانی ، متعلمان ، و مردم همج رعاع ، بعد حضرت وارد این مطلب می‏شود که من خیلی‏
حرفها دارم ولی آدمش را پیدا نمی‏کنم . افراد را تقسیم می‏کند ، می‏گوید
بعضی ، افراد خیلی باهوشی هستند ، می‏فهمند ولی به آنها اعتماد نیست ،
همینها را وسیله مطامع و دنیاداری قرار می‏دهند . بعضی‏ها آدمهای خوبی‏
هستند ولی کودن و نفهمند و درک نمی‏کنند ، و من به چه کسی بگویم ، آخرش‏
باید آنچه را که می‏دانم به گور ببرم ، آدمش را پیدا نمی‏کنم . ولی بعد
برای اینکه همه را مأیوس نکرده باشد می‏فرماید : " « اللهم بلی لا تخلوا
لارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا واما خائفا مغمورا . . . و
یزرعوها فی قلوب اشباههم » . خلاصه مضمونش اینست که همیشه یک دسته‏ای‏
هستند که خداوند آن معنویتها و حجتهای خودش را به وسیله اینها در دل‏
افراد قابل می‏کارد و کشت می‏کند . بعد درباره اینها می‏گوید : « هجم بهم‏
العلم علی حقیقة البصیرش » . علم به آن معنای حقیقت بصیرت ، به آنها
هجوم آورده . ( معلوم است که علم افاضی است نه علم اکتسابی ) .
²و باشروا روح الیقین ». روح یقین را مباشرت کرده‏اند ، یعنی رسیده‏اند به‏
روح یقین . « و استلانوا ما استوعره المترفون » . آن چیزهایی که اهل ترف‏
خیلی برایشان سخت و سنگین می‏آید ، برای آنها نرم است . « و انسوا بما
استوحش منه الجاهلون » ( 1 ) آن چیزی که جاهلان از آن وحشت دارند ،
اینها با همان انس دارند .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 9:46 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

امام صادق علیه السلام و مرد کافر

حضرت صادق در راه سفر کسی را دیدند در کنار جاده و در زیر سایه یا
کنار درختی ، که خودش را به یک وضعی انداخته که معلوم است که ناراحت‏
است و حالش عادی نیست . به کسی که همراهشان بود فرمودند برویم این‏
طرف ، گویا این مرد گرفتاری دارد . هیچ صدایش هم درنمی‏آمد که از کسی‏
استمداد کند . رفتند و مردی را دیدند که از لباسش شناخته می‏شد که مسلمان‏
نیست و غیر مسلمان است . طیلسانی داشت و . . . ( لباسهای مخصوصی‏
می‏پوشیدند که از آن لباس شناخته می‏شدند ) . معلوم شد که بیچاره در این‏
بیابان ، تنها و تشنه و گرسنه گرفتار شده . حضرت فورا دستور دادند [ که‏
به او آب و غذا بدهند ] و خلاصه نجاتش دادند . آن شخصی که همراه حضرت‏
بود گفت : آخر این کافر است ، مگر ما به کافر هم می‏توانیم محبت کنیم ؟
! فرمودند : بله ، صرف محبت که فقط خیری به این آدم می‏رسد ، این که‏
دیگر به جائی ضرر نمی‏زند . آیا اگر به این محبت کنید ، به مسلمین دشمنی‏
کرده‏اید ؟ نه ، در این گونه موارد باید هم محبت کرد .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 9:45 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نیکی در مقابل بدی
دو آیه به یادم هست . در یک آیه ، محبتهایی را که اثر نیک دارد
توصیه می‏کند . می‏فرماید : « و لا تستوی الحسنه و لا السیئة »نیکی و بدی (
قرینه نشان می‏دهد که یعنی نیکی کردن به مردم و بدی کردن به مردم ) هرگز
مانند یکدیگر نیست ، یعنی اثر نیکی با اثر بدی یکی نیست . « ادفع بالتی‏
هی احسن ». آن که به تو بدی می‏کند تو به نیکوترین وجهی به او نیکی کن .
او به تو بدی کرده ، تو به او نیکی کن . « فاذا الذی بینک و بینه عداوش
کأنه ولی حمیم »( 1 ) . همان کسی که با تو دشمنی دارد ، تو اگر او که‏
بدی می‏کند ، بخشایش و عفو داشته باشی و بلکه متقابلا به او نیکی بکنی ،
خواهی دید که دشمنی او تبدیل به دوستی شد .
سعدی می‏گوید ( مضمون همین آیه است ) :
ببخش ای پسر کادمی زاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید
البته بدیهی است که دستورهای اخلاقی کلیت ندارد . موردش مشخص است .
در جائی می‏گویند نیکی کن که با نیکی بتوانی قلب طرف را تغییر دهی ،
عوض کنی و خوب نمایی . پس اگر در جایی ما بخواهیم محبت بکنیم ، محبتی‏
که طرف را خوشایند هم باشد ، و بدانیم که اثر این محبت این است که یک‏
دشمنی را از میان می‏برد ، می‏گوید محبت کن . مخاطب ، پیغمبر است . دشمن‏
پیغمبر ، دشمن دین هم هست .

مسأله " مؤلفة قلوبهم " در اسلام چیست ؟ یکی از مصارف زکات ، مؤلفه‏
قلوبهم است . مؤلفة قلوبهم یعنی کافرهای ظاهر مسلمان ضعیف الایمانی که‏
اینها را با محبت کردن و حتی با احسان مالی باید نگاه داشت .
این یک آیه بود ، که به این مضمون ما خیلی داریم ، در کلمات‏
امیرالمؤمنین و در جاهای دیگر زیاد داریم .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 9:44 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تفسیر صحیح محبت

در عین حال آنجا که مورد « ادفع بالتی هی احسن السیئة »( 1 ) نیست و
اگر ما نیکی بکنیم بدی او را دفع نکرده و تبدیل به خوبی ننموده‏ایم و
دشمنی او را تبدیل به دوستی نکرده‏ایم بلکه اگر به او خوبی بکنیم ، به‏
جامعه انسانیت بدی کرده‏ایم ، در اینجا اسلام دستور انواع خشونتها را
می‏دهد که حد اعلایش همان مسأله جهاد است در مسائل جمعی ، و قصاص است‏
در مجازاتها و در مورد افراد . ولی همه اینها از خیرخواهی و از مصلحت‏
خواهی و از سعادت خواهی برمی‏خیزد . اینها در آن قانون کلی همه ادیان که‏
" « احبب للناس ما تحب لنفسک و ابغض لهم ما تبغض لنفسک » "
استثناء نیست ، نوع تفسیر است . یک کسی محبت را بچه‏گانه تفسیر می‏کند
، می‏گوید : وقتی می‏بینی که این بابا بت‏پرست است و مشغول بت‏پرستی هم‏
هست ، تو چه کار داری ؟ ! به او محبت کن . تو می‏بینی که اگر به او
بگویی این کار را نکن بدش می‏آید ، این کار را نکن ، به او محبت کن ،
چیزی نگو که او بدش بیاید ، جلویش را نگیر ، با او مبارزه نکن ،
ناراحتش نکن .
این ، دشمنی کردن است و مثل این است که عده‏ای سخت مریض باشند ولی‏
خود این مریضها اصلا دوست ندارند معالجه شوند و از معالجه بدشان می‏آید . وقتی مردم جاهل باشند همین جور است . در
سابق که هنوز دهاتیها عادت نکرده بودند مزارعشان را سمپاشی کنند ، و نیز
روی یک سابقه‏ای که داشتند که همیشه مأمور دولت که می‏آمد ، به چشم یک‏
دشمن به او نگاه می‏کردند ، وقتی مأمورین کشاورزی که قصدشان خیر و احسان‏
بود می‏رفتند که زراعتها را سمپاشی کنند - که این کار ، خیر و مصلحتشان‏
بود - به آنها رشوه می‏دادند که از آنجا بروند ، دواهای آنها را می‏خریدند
و بعد در جایی دفن می‏کردند .
حال اگر مردمی این جور بودند ، ما بگوییم : ما نباید مردم را ناراحت‏
کنیم . حالا که اینها ناراحت می‏شوند از اینجا برویم ؟ ! نه ، مسأله‏
ناراحتی نیست . اینجا اگر این مردم را مثلا به زور شلاق هم شده باید آگاه‏
کرد و خیر و مصلحت را به آنها رساند ، بعد هم خودشان متوجه آن خیر و
مصلحت خواهند شد .
پس مسأله محبت یکی از مسائل تربیتی اسلامی و بلکه در همه ادیان است ،
ولی با این تفاوت که در تفسیر محبت باید دقت کنیم که این محبت را با
آن محبتهای سطحی اشتباه نکنیم .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 9:42 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

موسیقی

مسئله موسیقی و غنا مسئله مهمی است اگر چه غنا حدودش روشن نیست . "
غنا " ضرب‏المثل مسائلی است که فقها و اصولیین به عنوان موضوعات "
مجمل " یعنی موضوعاتی که حدودش مفهوم و مشخص نیست به کار می‏برند .
می‏گویند : در مواردی اصل برائت جانشین می‏شود ، مثلا در مورد فقدان نص ،
اجمال نص ، تعارض
نصین و شبهه موضوعی ، و وقتی می‏خواهند مثال به اجمال نص بزنند همین غنا
را ذکر می‏کنند . ولی البته قدر مسلمی در غنا هست و آن اینست که‏
آوازهایی که موجب خفت عقل می‏شود ، یعنی شهوات را آنچنان تهییج می‏کند
که عقل به طور موقت از حکومت ساقط می‏شود ، و همان خاصیتی را دارد که‏
شراب یا قمار داراست [ غنا محسوب می‏گردد ] . تعبیر " خفت عقل " هم‏
تعبیر فقها و از جمله شیخ انصاری است . آنچه مسلم است اینست که اسلام‏
خواسته است از عقل انسان حفاظت و حراست کند ، و عمل هم نشان داده که‏
مطلب از همین قبیل است .
چندی پیش در روزنامه در مورد زن و شوهری نوشته بود که کارشان به طلاق و
محکمه کشیده است . شوهر می‏خواست زن خود را طلاق دهد به این دلیل که‏
می‏گفت زن من با وجود اینکه عهد کرده بود که هیچوقت در مجالس در حضور
مردان بیگانه نرقصد معذلک در یک عروسی رقصیده . زن ، گفته او را تصدیق‏
، و اضافه کرده بود که چون خوب رقص می‏داند وقتی در آن مجلس آهنگی‏
نواختند آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که بی‏اختیار برخاسته و شروع به‏
رقص کرده است .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 6:36 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

سه نوع عبادت

پس خود تفکر عبادت است . بنابراین ما سه نوع عبادت خواهیم داشت :
عبادت بدنی مثل نماز خواندن ، روزه گرفتن ، عبادت مالی مثل زکات دادن‏
، خمس دادن ، و به طور کلی انفاقات ، و عبادت فکری ( عبادت صرفا روحی‏
) که نامش تفکر است ، و تفکر افضل انواع عبادات است . این که می‏گویند
: « تفکر ساعة خیر من عبادش سنة یا ستین سنة یا سبعین سنة » ، معلوم‏
می‏شود که ارزش تفکر ، از آن عبادتهای دیگر خیلی بیشتر است . یک ساعت‏
این ممکن است برابر باشد با شصت سال عبادت بدنی بدون تفکر . و نباید
سوء تفاهم بشود که مقصود جانشین سازی است که آن عبادت را رها کنید و به‏
این بچسبید . مقصود این نیست . هر کدام در جای خود لازم و ضروری است .
مقصود بیان ضرورت این امر است .
حال ، تفکر در چی ؟ البته ما تفکر را محدود نمی‏کنیم . انواع تفکر داریم‏
که باز در خود متون اسلامی به خصوصیت این تفکرها توجه شده است .




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 6:35 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

تفکر شرط اساسی تسلط بر سرنوشت خود و بر جامعه

برای اینکه انسان بر سرنوشت خود و نیز بر جامعه خود مسلط باشد - لااقل‏
در این حد که صد درصد تسلیم اوضاع و احوالی که بر او احاطه کرده است‏
نباشد - شرط اساسی ، تفکر است . این تفکر اخلاقی که مورد بحث است چیزی‏
است نظیر " محاسبةالنفس " ، یعنی انسان باید در شبانه روز فرصتی برای‏
خودش قرار بدهد که در آن فرصت ، خودش را از همه چیز قطع کند و به‏
اصطلاح نوعی درون گرائی نماید ، به خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود

تصمیماتی که باید بگیرد و کارهایی که باید انجام دهد و آنچه که واقع شده‏
، ارزیابی کارهای خودش در گذشته ، ارزیابی رفقائی که با آنها معاشرت‏
می‏کند ، ارزیابی کتابهایی که آن کتابها را مطالعه کرده است ، درباره همه‏
اینها فکر کند . مثلا کتابی را خوانده ، بعد بنشیند فکر کند که من از این‏
کتاب چه گرفتم ؟ این کتاب در من چه اثری گذاشت ؟ آیا اثر خوب گذاشت‏
یا اثر بد ؟ بعد در انتخاب کتاب دیگر [ دقت می‏کند ] . انسان که آنقدر
وقت و فرصت ندارد که تمام کتابهای دنیا را مطالعه کند ، بلکه باید
انتخاب نماید .
جمله‏ای از امیرالمؤمنین نقل کرده‏اند که در نهج‏البلاغه نیست ولی در کتب‏
حدیث هست : « العمر قصیر و العلم کثیر ، فخذوا من کل علم ظروفه و دعوا
فضوله » ( 1 ) . ( تعبیر ، چنین چیزی است ) . عمر کوتاه است و علم زیاد
( یعنی آموختنی زیاد ) پس ، از هر علمی آن خوبیهایش را بگیرید و
زیادیهایش را رها کنید .
بنابراین حتی در کتاب خواندن ، انسان باید انتخاب داشته باشد . در
رفیق و معاشر ، انسان باید انتخاب داشته باشد ، و انتخاب بدون فکر معنی‏
ندارد . حساب بکند روی رفقا و دوستانش ، که از معاشرت آنها چه بهره و
نصیبی می‏برد ؟ خوب ؟ بد ؟ روی کارهای شخص خودش فکر کند که چه اثری روی‏
او گذاشته و چه نصیب و بهره‏ای از آنها برده است . مهمتر ، هر کاری که‏
می‏خواهد درباره آن تصمیم بگیرد ، اول فکر بکند ، بعد تصمیم بگیرد ، در
صورتی که غالبا تصمیماتی که ما می‏گیریم ، از حد لازم تفکر قبلی کم بهره‏
است ،

یعنی اگر قبلا فکر می‏کردیم ، این جور تصمیم نمی‏گرفتیم که تصمیم گرفتیم .
معنای اینکه انسان باید روی کاری که می‏خواهد انجام دهد فکر بکند ، این‏
است که به قول امروز به عکس‏العمل‏ها و لوازم آن کار فکر کند ، که این‏
کار چه اثری به دنبال خود می‏آورد ؟ چه عکس‏العمل‏هایی ایجاد می‏کند ؟ مرا
به کجا خواهد کشاند ؟ و به تعبیری که پیغمبر اکرم فرمود : عاقبت آن‏
چیست ؟




تاریخ : شنبه 91/11/14 | 6:33 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

عاقبت بینی

شخصی آمد خدمت رسول اکرم و عرض کرد : یا رسول‏الله ! به من نصیحتی و
موعظه‏ای بفرمائید . نوشته‏اند که ایشان سه بار این جمله را تکرار کردند ،
فرمودند : آیا اگر من بگویم تو به کار می‏بندی ؟ گفت : بله . ( البته این‏
تکرار برای این بود که جمله‏ای که می‏خواستند بگویند ، بیشتر در ذهنش رسوخ‏
پیدا بکند و بفهمد که جمله با ارزشی است و نباید فراموش بکند ) . بعد
فرمود : « اذا هممت بامر فتدبر عاقبته » ( 1 ) . هرگاه می‏خواهی کاری را
انجام دهی ، اول درباره عاقبت آن کار تدبر کن ، بعد تصمیم بگیر .
اساسا لغت تدبر که از ماده " دبر " هست ، همان مفهوم عاقبت بینی‏
را دارد . " تدبر " و " ادبار " از یک ماده هستند . اقبال و ادبار
که ما می‏گوئیم ، " اقبال " رو آوردن است و " ادبار " پشت کردن . "
تدبر " معنایش این است که انسان آن نهایت امر ، آن عاقبت کار ، و آن‏
پشت سر کار را ببیند تنها چهره کار را نبیند . هر کاری یک

چهره‏ای دارد و یک پشت سری . انسان غالبا چهره کار را می‏بیند ولی پشت‏
سر کار را نمی‏بیند ، مگر اینکه از آن کار رد شده باشد ، آن وقت نگاه‏
می‏کند ، از پشت سر می‏بیند . و بسا هست که کاری چهره‏اش یک جور است ،
پشت سرش جور دیگر . تدبر به عاقبت اینست که انسان قبل از اینکه کاری‏
را انجام دهد ، از پشت سر هم آن کار را مطالعه بکند .
جمله‏ای در نهج‏البلاغه هست ، امیرالمؤمنین راجع به فتنه‏ها بیان می‏کنند
که فتنه چهره‏اش یک جور است ، پشت سرش جور دیگر . می‏فرماید : « ان‏
الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت » ( 1 ) . همه جمله‏ها یادم‏
نیست . جمله‏های عجیبی است که " فتنه " وقتی که پدید می‏آید ، حکم‏
غبارهایی را دارد که در فضا پیدا می‏شود ، یا حکم تاریکی را دارد که در
تاریکی انسان نمی‏بیند ، دروغها پیدا می‏شود ، شایعات پیدا می‏شود ،
هیجانها احساسات زیاد پیدا می‏شود ، له پیدا می‏شود ، علیه پیدا می‏شود .
اصلا آدم درمی‏ماند که چگونه قضاوت بکند ، و واقع می‏شود در فتنه . ولی‏
همین که فتنه خوابید و ، مثل این است که ظلمت از بین رفت و غبارها
نشست . آن وقت انسان نگاه می‏کند ، چیز دیگری می‏بیند ، می‏بیند آنچه که‏
در تاریکی می‏دید ، غیر از این است که اکنون در روشنائی می‏بیند . « اذا
اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت » .