جایگاه حضرت فاطمه از نگاه عالمان اهل سنت
در منابع تفسیری اهل سنت، روایتهای فراوانی در شان اهل بیت به ویژه حضرت فاطمه (س) یافت میشود که برای شناخت شخصیت والای یگانه دختر پیامبر گرامی اسلام(ص) نقش اساسی دارد. آنچه در پی آمده گزیده ای از کتاب شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت است که به مناسبت ایام فاطمیه ارائه میشود.
فاطمه علیها السلام در محشر
در منابع سنت روایات مختلفی از افراد معتبری چون امام علی علیه الاسلام، عایشه، ابوسعید، ابو هریره، ابوایوب، سوید بن عمیر، بریده و ابن عمر و غیره نقل شده که پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و اله فرمود: « هنگامی که روز قیامت فرا رسد، منادی از پس حجاب ندا کند ای اهل محشر! چشمان خود را از فاطمه بپوشانید تا او عبور کند».
حاکم نیشابوری (متوفای 405 ه.) این حدیث را صحیح می داند. او نظیر همین حدیث، روایت دیگری هم نقل کرده و از حیث سند صحیح قرار داده است.
فاطمه علیها السلام با پیراهن خونین حسین علیه السلام از عزاداران شفاعت می کند
امیرالمومنین علیه السلام از پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی الله علیه و اله روایت کرده که فرمود: «هنگامی که روز قیامت فرا رسد، از درون عرش ندا می رسد ای اهل قیامت چشمانتان را بپوشانید تا فاطمه، دختر محمد صل الله علیه و اله با پیراهن خضاب شده از خون حسین علیه السلام عبور کند. در آن هنگام فاطمه ساق عرش را گرفته عرض می کند: شما جبار و عادل هستی! پس در میان من و قاتل پسرم قضاوت کن. خداوند مطابق سنت من قضاوت خواهد کرد. سوگند به پروردگار کعبه آنگاه فاطمه عرض می کند: «الله اشفعنی فیمن بکی علی مصیبته، فیشفعها الله فیهم؛ خدایا به من اجازه شفاعت کسانی که در مصیبت او (حسین ) گریه کردند عطا کن و خداوند اذن شفاعت آنان (عزاداران) را به فاطمه عنایت می کند».
ابن جوزی (متوفای 597ه.) روایات ورود فاطمه علیها السلام در محشر را جعلی می داند. نو? او، سبط ابن جوزی پاسخ می دهد: « ... اماحدیثنا، فاسناده صحیح، و رجاله ثقات؛ اما سند حدیث ما صحیح و رجال آن ثقه هستند».
چنان که گذشت محدث بزرگ حاکم نیشابوری ( متوفای 405 ه.) در چندین جای کتابش تصریح بر صحت این روایات کرده است . ابن ابی الحدید هم این روایت را صحیح می داند.
جایگاه فاطمه علیها السلام از نگاه عالمان اهل سنت
دانشمندان اهل سنت در شأن حضرت فاطمه علیها السلام سخن فراوان گفتهاند. در این جا به مختصری از این سخنان اکتفا می شود:
1. سیوطی: « ما عقیده داریم که برترین زنان عالم، مریم و فاطمه هستند».
2. آلوسی: « فاطمه از همه زنان گذشته و آینده برتر است ». با این حدیث برتر بودن فاطمه علیها السلام بر تمام زنان ثابت می شود، زیرا او روح و روان رسول خداست از این رو بر عایشه نیز برتری مییابد».
3. سهیلی: وی بعد از نقل حدیث معروف « فاطمةٌ بضعةٌ منی » می گوید :« من هیچ کس را مساوی با بضعة رسول الله نمی دانم ».
4. ابن الجکنی: « بنابر قول صحیحتر فاطمه از همه زنان افضل است».
5. شنقیطی: «همانا سروری فاطمه زهرا، از جانب دین اسلام امر واضح و روشنی است وبر کسی پوشیده نیست، زیرا وی پاره تن پیامبر است وآن چیزی که زهرا را آزار دهد، پیامبر را می آزارد و آن چه که زهرا را نارحت کند، پیامبر را ناراحت می کند. همان طورکه درحدیث صحیح از پیامبر نقل شده و هر دو حدیث از مسور بن مخرمه آمده است که: شنیدم از رسول خدا که بالای منبر بود و می فرمود : فاطمه پاره تن من است آن چه که فاطمه را آزار دهد ، مرا آزار می دهد و آن چه که او را ناراحت کند، مرا ناراحت می کند».
6. توفیق ابوعلم: «در عظمت شأن و رفعت مقام ارجمند او، همین بس که تنها دختر بزرگوار پیامبر صلی الله علیه واله و همسر گرامی امام علی بن ابی طالب ـ کرم الله وجهه ـ و مادر حسن و حسین است. زهرا، همان بانویی که میلیون ها آدمی را چشم و دل به سوی اوست و نام گرامیاش بر زبان ایشان است. زهرا، آن شهاب نور افشان آسمان نبوت و اختر فروزان فلک رسالت و بالاخره، آن والاترین بانوی آفرینش. اما همه این تعبیرات، جز بخشی اندک از دنیای فضیلت و شرافت او را آیینه داری نمی کند و جز مختصری از فضایل و مناقب او را نمایش گر نیست».
گفتنی است، کتاب شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت، به قلم محمدیعقوب بشوی از سوی موسسه بوستان کتاب منتشر شده است./
به نام خدا
فدک کجاست ؟ |
فدک یکى از دهکده هاى آباد و حاصلخیز نزدیک خیبر است و تا مدینه 140 کیلومتر فاصله دارد. درسال هفتم هجرت، قلعه هاى خیبر یکى پس از دیگرى فتح شد و قدرت مرکزى یهود در هم شکست. ساکنان فدک تسلیم گردیدند و در برابر پیامبر متعهد شدند نیمى از زمینها و باغهاى خودرا به آن حضرت واگذار کنند و نیمى دیگر را براى خود نگهدارند. افزون بر این، آنها کشاورزى سهم پیامبر را هم به عهده گرفتند تا در برابرش مزدى دریافت کنند. سرزمینهایى که بدون هجوم نظامى به دست مسلمانان مىافتد، به شخص رسول خدا (ص) تعلق دارد و هر گونه بخواهد مىتواند عمل کند. وقتى آیه «و آت ذالقربى حقّه و المسکین و ابن السبیل و لاتبذّر تبذیراً» (اسرا) 17 (، آیه 26. (نازل شد، پیامبر اسلام دخترش فاطمه (س) را خواست و فدک را به او داد. (طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 411.) سرگذشت فدک پس از پیامبر (ص) پس از پیامبر اسلام، حضرت فاطمه (س) از فدک محروم گردید و کارگرانش را از فدک بیرون کردند. آن حضرت براى پس گرفتن فدک بسیار کوشید ولى دستگاه خلافت از این کار سرباز زد. ممنوعیت حضرت فاطمه (س) از فدک در زمان خلافت ابوبکر بن ابى قحافه پىریزى شد. ابن ابى الحدید معتزلى که فردى عالم و سنى مذهب است مى نویسد: «ابراهیم بن سعید ثقفى از ابراهیم بن میمون از عیسى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابىطالب (ع) از پدرش، از جدش از على (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: فاطمه (س) نزد ابوبکر رفت و به او فرمود: پدرم فدک را به من بخشید وعلى و امّایمن بر این مطلب گواهند. گفت: تو جز حق و راستى چیزى به پدرت نسبت نمىدهى، من آن را به تو بخشیدم و بعد تکهاى از پوست طلبید و سند فدک را براى حضرت زهرا نوشت. حضرت از نزد او خارج شد و در بین راه به عمر رسید. عمر پرسید: اى فاطمه از کجا مىآیى؟ گفت: از نزد ابوبکر مى آیم. به او گفتم که رسول خدا فدک را به من بخشیده و على و امّایمن نیز بر این مطلب گواهند. وى فدک را به من برگرداند و این نوشته را به من داد. عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و نزد ابوبکر آمده گفت: تو فدک را به فاطمه دادهاى و سندش را نوشتهاى؟ گفت: آرى. گفت: على به سود خودگواهى مى دهد و امّایمن یک زن است. بعد آب دهان بر روى آن سند انداخته نوشته را پاک و سند را پاره کرد. روایت شده که ابوبکر پس از گواهى امیرالمؤمنین (ع) دستور داد فدک را به حضرت زهرا بدهند. عمر بر این حکم ابوبکر اعتراض کرده نوشته را پاره کرد، (شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 274 ). پس از آنکه معاویه به قدرت رسید، فدک را میان مروان، عمروبن عثمان و پسرش یزید تقسیم کرد. در دوران خلافت مروان، همه فدک در اختیار وى قرار گرفت و او آن را به پسرش عبدالعزیز داد. عبدالعزیز نیز فدک را به پسرش عمر داد. عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (س) برگردانید. پس از درگذشت عمربن عبدالعزیز، فدک در اختیار خلفاى بعدى قرار گرفت وتا روزى که حکومت امویان ادامه داشت، در اختیار آنان ماند. وقتى حکومت به بنى عباس رسید، سفّاح آن را به عبدالله بن حسن برگرداند. پس از سفاح، منصور دوانقى فدک را از فرزندان زهرا (س) گرفت. فرزند منصور (مهدى) فدک را به فرزندان زهرا (س) بازگردانید. پس از مهدى، موسى و هارون دوباره فدک را از فرزندان حضرت فاطمه (س) پس گرفتند. وقتى خلافت به مأمون عباسى رسید، به طور رسمى فدک را به فرزندان حضرت زهرا (س) بازگردانید. پس از مأمون نیز وضعیت فدک چنین بود، گاه بر مىگرداندند و گاه پس مىگرفتند. در عصر آنها، فدک مسألهاى سیاسى به شمار مىآمد نه انتفاعى و اقتصادى. خلفاى عباسى و اموى به درآمد فدک نیاز نداشتند. براى همین وقتى عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه (س) باز گرداند، بنى امیه او را سرزنش کردند و گفتند: تو بااین کار ابوبکر و عمربن خطاب را تخطئه کردى. (سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، ص 669. ) مسلم بن حجّاج نیشابورى، در کتاب معروفش «صحیح مسلم»، داستان مطالبه فدک از سوى حضرت فاطمه (س) را به طور مشروح آورده و از عایشه چنان نقل کرده است که، حضرت فاطمه (س) پس از امتناع خلیفه از بازگرداندن فدک، با او قهر کرد و تا هنگام وفاتش حتى یک کلمه با ابوبکر سخن نگفت. (صحیح مسلم، ج 3، ص 1380. (در نهجالبلاغه درباره فدک چنین آمده است: «از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى هم از آن چشم پوشیدند و خداوند بهترین داور است.» (نهج البلاغه (فیضالاسلام)، نامه 45. ) سرانجام در دوران متوکل عباسى فدک از فاطمیان پس گرفته شد درختانش به دستور شخصى به نام «عبدالله بن عمر بازیار» قطع گردید و روسیاهى آن براى بدخواهان باقى ماند. ناگفته نماند قطع درختان در حالى انجام گرفت که یازده درخت خرمایى که به دست مبارک پیامبر (ص) در آن کاشته شده بود، هنوز باقى بود. شخصى که آن درختان را قطع کرد، «بشران بن ابى امیة ثقفى» نام داشت که پس از بازگشت به بصره- آن گونه که در تاریخ آمده است- فلج شد. خ. احمدى میانجى، مکاتیب الرسول.) اما 9746/ 3 در جواب این سؤال که چرا حضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت از سوى امامان معصوم (ع) چنین آمده است: ابو بصیر مى گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: چرا حضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت؟ آن حضرت فرمود: چون ظالم و مظلوم هر دو مرده بودند و خداوند ظالم را کیفر و مظلوم را پاداش داده بود و على بن ابى طالب (ع) خوش نداشت چیزى را که غاصب آن کیفر و مغصوبه ى آن پاداش دیده، برگرداند، (بحارالانوار، ج 29، ص 395، ح 1، تحقیق شیخ عبدالزهراء، بیروت، دار الرضا، 1412 قمرى). ابن ابراهیم کرخى مى گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: على (ع) وقتى که حاکم مردم شد، چرا فدک را برنگردانید؟ امام در جواب فرمود: پیامبر وقتى که مکه را فتح کرد، به او گفتند: آیا به خانهات بر نمىگردى؟ فرمود: خانه ما را که عقیل فروخته است. گفتند: چرا پس نمىگیرى؟ فرمود: ما خاندانى هستیم که اگر چیزى را از ما به ستم بگیرند، آن را باز نمىگردانیم، حضرت على هم به پیروى از پیامبر باز پس نگرفت، (همان، ح 2). کسى از امام کاظم (ع) پرسید: چرا على (ع) فدک را باز پس نگرفت، امام در جواب فرمود: ما خاندانى هستیم که ولیّمان خداست، حق ما را تنها او مىگیرد و ما اولیاى مردم هستیم و حقوق آنان را از ستمگران باز پس مى گیریم ولى براى خودمان باز پس نمىگیریم، (همان، ح 3 ). نویسندگان کتاب «اسرار فدک» در جواب این سؤال آورده اند: فدک تا غصب نشده بوده ارزش یک ملک را داشت ولى پس از غصب فدک به بهاى بى حرمتى به فاطمه زهرا، بازگرداندن دیگر چه ارزشى دارد؟. اگر زمین فدک بازگردانده شد، بهاى غصب آن که جسارت به ساحت پاک آن حضرت است، آیا قابل قصاص است؟. فدک از آن جهت براى فاطمه گرامى بود که یادگار رسول خدا و پشتوانه مالى براى اهل بیت و شیعیان بود. و گرنه فاطمه که به درآمد آن نیاز نداشت. نویسندگان این کتاب در ادامه آورده اند: باز گرداندن فدک، به شوخى گرفتن غصب آن است. اگر هزار بار فدک بازگردانده شود، جنایت هولناکى که انجام یافته بود، رنگ نمىباخت و آن روزهاى غارتگرى فراموش نمى شد. در ادامه مى گویند: یزید مى خواست اموال به غارت رفته کربلا را با دادن اموالى عوض بدهد ولى حضرت امام سجاد نپذیرفت و فرمود: در میان آن اموال، لباس حضرت فاطمه بود، (اسرار فدک، ص 213، محمدباقر انصارى و سید حسین رجائى، نشر الهادى). |
به نام خدا
علی ( ع ) و روح نیایش
غرض این جهت است که در متن اسلام ، به عبادت ، به آنچه که واقعا روح
نیایش و پرستش است ، یعنی رابطه انسان و خدا ، محبت ورزی به خدا ،
انقطاع به ذات پروردگار - که کاملترین عبادتهاست - توجه زیادی شده است
، و این دو سه حدیث هم که عرض کردم ، به عنوان نمونه بود والا یکی و دو
تا نیست . جمله معروف امیرالمؤمنین را همه شنیدهایم : « الهی ما عبدتک
خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعبادش فعبدتک » ( 1 )
خدایا ! تو را پرستش نکردم به طمع بهشتت و نه از ترس جهنمت ، بلکه تو
را چون شایسته نیایش و پرستش دیدم پرستش کردم .
دعای کمیل ، از اول تا به آخر ، همان نیایش به معنی عالی است . شما
در سراسر این دعا نه بهشت میبینید نه ترس جهنم ، و اگر آمده ، استطرادا
به مناسبت بحث دیگری آمده . دعاهای اسلامی که البته خود دعاها
نمیتوانسته در یک سطح باشد ( بدیهی است دعاهایی که افراد میخوانند یک
جور نیست ) از مضامین عالییی برخوردار است . از جمله دعایی است که در مفاتیح هم نقل شده به نام " مناجات شعبانیه
" و در روایتی که آن را نقل کرده ، عبارت این است که امیرالمؤمنین و
امامان از اولاد او این دعا را میخواندهاند . دعایی است در سطح ائمه ،
یعنی خیلی سطح بالاست . انسان وقتی این دعا را میخواند ، میفهمد که اصلا
روح نیایش در اسلام یعنی چه . در آنجا جز عرفان و محبت و عشق به خدا ،
جز انقطاع از غیر خدا ( نمیدانم چه تعبیر بکنم ) خلاصه جز سراسر معنویت ،
چیز دیگری نیست ، و حتی تعبیراتی است که برای ما تصورش هم خیلی مشکل
است :
« الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها
الیک حتی تحزق ابصار القلوب حجب النور سواک فتصل الی معدن العظمة و
تصیر ارواحنا معلقة بجز نورک الا بهج فاکون لک عارفا عن سواک منحرفا .»
تصور این معانی هم برای ما دشوار است .
دعای ابوحمزه نیز همینطور است . همچنین مناجات پانزده گانهای از امام
زینالعابدین هست که به مناجات خمسه عشر معروف است و در کتاب مفاتیح
هست : مناجات خائفین ، مناجات ذاکرین ، مناجات طالبین . . . به قدری
اینها عالی و لطیف و فوقالعاده است که انسان حیرت میکند . در خود
نهجالبلاغه در این زمینهها چقدر زیاد است ! قسمتی از آن را که همین الان
یادم افتاد برایتان عرض میکنم .
در آن جملههای معروفی که امیرالمؤمنین خطاب به کمیل دارند و از اینجا
شروع میشود که مردم سه دسته هستند : عالم ربانی ، متعلمان ، و مردم همج رعاع ، بعد حضرت وارد این مطلب میشود که من خیلی
حرفها دارم ولی آدمش را پیدا نمیکنم . افراد را تقسیم میکند ، میگوید
بعضی ، افراد خیلی باهوشی هستند ، میفهمند ولی به آنها اعتماد نیست ،
همینها را وسیله مطامع و دنیاداری قرار میدهند . بعضیها آدمهای خوبی
هستند ولی کودن و نفهمند و درک نمیکنند ، و من به چه کسی بگویم ، آخرش
باید آنچه را که میدانم به گور ببرم ، آدمش را پیدا نمیکنم . ولی بعد
برای اینکه همه را مأیوس نکرده باشد میفرماید : " « اللهم بلی لا تخلوا
لارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا واما خائفا مغمورا . . . و
یزرعوها فی قلوب اشباههم » . خلاصه مضمونش اینست که همیشه یک دستهای
هستند که خداوند آن معنویتها و حجتهای خودش را به وسیله اینها در دل
افراد قابل میکارد و کشت میکند . بعد درباره اینها میگوید : « هجم بهم
العلم علی حقیقة البصیرش » . علم به آن معنای حقیقت بصیرت ، به آنها
هجوم آورده . ( معلوم است که علم افاضی است نه علم اکتسابی ) .
²و باشروا روح الیقین ». روح یقین را مباشرت کردهاند ، یعنی رسیدهاند به
روح یقین . « و استلانوا ما استوعره المترفون » . آن چیزهایی که اهل ترف
خیلی برایشان سخت و سنگین میآید ، برای آنها نرم است . « و انسوا بما
استوحش منه الجاهلون » ( 1 ) آن چیزی که جاهلان از آن وحشت دارند ،
اینها با همان انس دارند .
به نام خدا
امام صادق علیه السلام و مرد کافر
حضرت صادق در راه سفر کسی را دیدند در کنار جاده و در زیر سایه یا
کنار درختی ، که خودش را به یک وضعی انداخته که معلوم است که ناراحت
است و حالش عادی نیست . به کسی که همراهشان بود فرمودند برویم این
طرف ، گویا این مرد گرفتاری دارد . هیچ صدایش هم درنمیآمد که از کسی
استمداد کند . رفتند و مردی را دیدند که از لباسش شناخته میشد که مسلمان
نیست و غیر مسلمان است . طیلسانی داشت و . . . ( لباسهای مخصوصی
میپوشیدند که از آن لباس شناخته میشدند ) . معلوم شد که بیچاره در این
بیابان ، تنها و تشنه و گرسنه گرفتار شده . حضرت فورا دستور دادند [ که
به او آب و غذا بدهند ] و خلاصه نجاتش دادند . آن شخصی که همراه حضرت
بود گفت : آخر این کافر است ، مگر ما به کافر هم میتوانیم محبت کنیم ؟
! فرمودند : بله ، صرف محبت که فقط خیری به این آدم میرسد ، این که
دیگر به جائی ضرر نمیزند . آیا اگر به این محبت کنید ، به مسلمین دشمنی
کردهاید ؟ نه ، در این گونه موارد باید هم محبت کرد .
به نام خدا نیکی در مقابل بدی
در جائی میگویند نیکی کن که با نیکی بتوانی قلب طرف را تغییر دهی ، عوض کنی و خوب نمایی . پس اگر در جایی ما بخواهیم محبت بکنیم ، محبتی که طرف را خوشایند هم باشد ، و بدانیم که اثر این محبت این است که یک دشمنی را از میان میبرد ، میگوید محبت کن . مخاطب ، پیغمبر است . دشمن پیغمبر ، دشمن دین هم هست . |
مسأله " مؤلفة قلوبهم " در اسلام چیست ؟ یکی از مصارف زکات ، مؤلفه
قلوبهم است . مؤلفة قلوبهم یعنی کافرهای ظاهر مسلمان ضعیف الایمانی که
اینها را با محبت کردن و حتی با احسان مالی باید نگاه داشت .
این یک آیه بود ، که به این مضمون ما خیلی داریم ، در کلمات
امیرالمؤمنین و در جاهای دیگر زیاد داریم .
به نام خدا
تفسیر صحیح محبت
در عین حال آنجا که مورد « ادفع بالتی هی احسن السیئة »( 1 ) نیست و
اگر ما نیکی بکنیم بدی او را دفع نکرده و تبدیل به خوبی ننمودهایم و
دشمنی او را تبدیل به دوستی نکردهایم بلکه اگر به او خوبی بکنیم ، به
جامعه انسانیت بدی کردهایم ، در اینجا اسلام دستور انواع خشونتها را
میدهد که حد اعلایش همان مسأله جهاد است در مسائل جمعی ، و قصاص است
در مجازاتها و در مورد افراد . ولی همه اینها از خیرخواهی و از مصلحت
خواهی و از سعادت خواهی برمیخیزد . اینها در آن قانون کلی همه ادیان که
" « احبب للناس ما تحب لنفسک و ابغض لهم ما تبغض لنفسک » "
استثناء نیست ، نوع تفسیر است . یک کسی محبت را بچهگانه تفسیر میکند
، میگوید : وقتی میبینی که این بابا بتپرست است و مشغول بتپرستی هم
هست ، تو چه کار داری ؟ ! به او محبت کن . تو میبینی که اگر به او
بگویی این کار را نکن بدش میآید ، این کار را نکن ، به او محبت کن ،
چیزی نگو که او بدش بیاید ، جلویش را نگیر ، با او مبارزه نکن ،
ناراحتش نکن .
این ، دشمنی کردن است و مثل این است که عدهای سخت مریض باشند ولی
خود این مریضها اصلا دوست ندارند معالجه شوند و از معالجه بدشان میآید . وقتی مردم جاهل باشند همین جور است . در
سابق که هنوز دهاتیها عادت نکرده بودند مزارعشان را سمپاشی کنند ، و نیز
روی یک سابقهای که داشتند که همیشه مأمور دولت که میآمد ، به چشم یک
دشمن به او نگاه میکردند ، وقتی مأمورین کشاورزی که قصدشان خیر و احسان
بود میرفتند که زراعتها را سمپاشی کنند - که این کار ، خیر و مصلحتشان
بود - به آنها رشوه میدادند که از آنجا بروند ، دواهای آنها را میخریدند
و بعد در جایی دفن میکردند .
حال اگر مردمی این جور بودند ، ما بگوییم : ما نباید مردم را ناراحت
کنیم . حالا که اینها ناراحت میشوند از اینجا برویم ؟ ! نه ، مسأله
ناراحتی نیست . اینجا اگر این مردم را مثلا به زور شلاق هم شده باید آگاه
کرد و خیر و مصلحت را به آنها رساند ، بعد هم خودشان متوجه آن خیر و
مصلحت خواهند شد .
پس مسأله محبت یکی از مسائل تربیتی اسلامی و بلکه در همه ادیان است ،
ولی با این تفاوت که در تفسیر محبت باید دقت کنیم که این محبت را با
آن محبتهای سطحی اشتباه نکنیم .
به نام خدا
موسیقی
مسئله موسیقی و غنا مسئله مهمی است اگر چه غنا حدودش روشن نیست . "
غنا " ضربالمثل مسائلی است که فقها و اصولیین به عنوان موضوعات "
مجمل " یعنی موضوعاتی که حدودش مفهوم و مشخص نیست به کار میبرند .
میگویند : در مواردی اصل برائت جانشین میشود ، مثلا در مورد فقدان نص ،
اجمال نص ، تعارض
نصین و شبهه موضوعی ، و وقتی میخواهند مثال به اجمال نص بزنند همین غنا
را ذکر میکنند . ولی البته قدر مسلمی در غنا هست و آن اینست که
آوازهایی که موجب خفت عقل میشود ، یعنی شهوات را آنچنان تهییج میکند
که عقل به طور موقت از حکومت ساقط میشود ، و همان خاصیتی را دارد که
شراب یا قمار داراست [ غنا محسوب میگردد ] . تعبیر " خفت عقل " هم
تعبیر فقها و از جمله شیخ انصاری است . آنچه مسلم است اینست که اسلام
خواسته است از عقل انسان حفاظت و حراست کند ، و عمل هم نشان داده که
مطلب از همین قبیل است .
چندی پیش در روزنامه در مورد زن و شوهری نوشته بود که کارشان به طلاق و
محکمه کشیده است . شوهر میخواست زن خود را طلاق دهد به این دلیل که
میگفت زن من با وجود اینکه عهد کرده بود که هیچوقت در مجالس در حضور
مردان بیگانه نرقصد معذلک در یک عروسی رقصیده . زن ، گفته او را تصدیق
، و اضافه کرده بود که چون خوب رقص میداند وقتی در آن مجلس آهنگی
نواختند آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که بیاختیار برخاسته و شروع به
رقص کرده است .
به نام خدا
سه نوع عبادت
پس خود تفکر عبادت است . بنابراین ما سه نوع عبادت خواهیم داشت :
عبادت بدنی مثل نماز خواندن ، روزه گرفتن ، عبادت مالی مثل زکات دادن
، خمس دادن ، و به طور کلی انفاقات ، و عبادت فکری ( عبادت صرفا روحی
) که نامش تفکر است ، و تفکر افضل انواع عبادات است . این که میگویند
: « تفکر ساعة خیر من عبادش سنة یا ستین سنة یا سبعین سنة » ، معلوم
میشود که ارزش تفکر ، از آن عبادتهای دیگر خیلی بیشتر است . یک ساعت
این ممکن است برابر باشد با شصت سال عبادت بدنی بدون تفکر . و نباید
سوء تفاهم بشود که مقصود جانشین سازی است که آن عبادت را رها کنید و به
این بچسبید . مقصود این نیست . هر کدام در جای خود لازم و ضروری است .
مقصود بیان ضرورت این امر است .
حال ، تفکر در چی ؟ البته ما تفکر را محدود نمیکنیم . انواع تفکر داریم
که باز در خود متون اسلامی به خصوصیت این تفکرها توجه شده است .
به نام خدا
تفکر شرط اساسی تسلط بر سرنوشت خود و بر جامعه
برای اینکه انسان بر سرنوشت خود و نیز بر جامعه خود مسلط باشد - لااقل
در این حد که صد درصد تسلیم اوضاع و احوالی که بر او احاطه کرده است
نباشد - شرط اساسی ، تفکر است . این تفکر اخلاقی که مورد بحث است چیزی
است نظیر " محاسبةالنفس " ، یعنی انسان باید در شبانه روز فرصتی برای
خودش قرار بدهد که در آن فرصت ، خودش را از همه چیز قطع کند و به
اصطلاح نوعی درون گرائی نماید ، به خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود
تصمیماتی که باید بگیرد و کارهایی که باید انجام دهد و آنچه که واقع شده
، ارزیابی کارهای خودش در گذشته ، ارزیابی رفقائی که با آنها معاشرت میکند ، ارزیابی کتابهایی که آن کتابها را مطالعه کرده است ، درباره همه اینها فکر کند . مثلا کتابی را خوانده ، بعد بنشیند فکر کند که من از این کتاب چه گرفتم ؟ این کتاب در من چه اثری گذاشت ؟ آیا اثر خوب گذاشت یا اثر بد ؟ بعد در انتخاب کتاب دیگر [ دقت میکند ] . انسان که آنقدر وقت و فرصت ندارد که تمام کتابهای دنیا را مطالعه کند ، بلکه باید انتخاب نماید . جملهای از امیرالمؤمنین نقل کردهاند که در نهجالبلاغه نیست ولی در کتب حدیث هست : « العمر قصیر و العلم کثیر ، فخذوا من کل علم ظروفه و دعوا فضوله » ( 1 ) . ( تعبیر ، چنین چیزی است ) . عمر کوتاه است و علم زیاد ( یعنی آموختنی زیاد ) پس ، از هر علمی آن خوبیهایش را بگیرید و زیادیهایش را رها کنید . بنابراین حتی در کتاب خواندن ، انسان باید انتخاب داشته باشد . در رفیق و معاشر ، انسان باید انتخاب داشته باشد ، و انتخاب بدون فکر معنی ندارد . حساب بکند روی رفقا و دوستانش ، که از معاشرت آنها چه بهره و نصیبی میبرد ؟ خوب ؟ بد ؟ روی کارهای شخص خودش فکر کند که چه اثری روی او گذاشته و چه نصیب و بهرهای از آنها برده است . مهمتر ، هر کاری که میخواهد درباره آن تصمیم بگیرد ، اول فکر بکند ، بعد تصمیم بگیرد ، در صورتی که غالبا تصمیماتی که ما میگیریم ، از حد لازم تفکر قبلی کم بهره است ، |
یعنی اگر قبلا فکر میکردیم ، این جور تصمیم نمیگرفتیم که تصمیم گرفتیم .
معنای اینکه انسان باید روی کاری که میخواهد انجام دهد فکر بکند ، این
است که به قول امروز به عکسالعملها و لوازم آن کار فکر کند ، که این
کار چه اثری به دنبال خود میآورد ؟ چه عکسالعملهایی ایجاد میکند ؟ مرا
به کجا خواهد کشاند ؟ و به تعبیری که پیغمبر اکرم فرمود : عاقبت آن
چیست ؟
به نام خدا
عاقبت بینی
شخصی آمد خدمت رسول اکرم و عرض کرد : یا رسولالله ! به من نصیحتی و
موعظهای بفرمائید . نوشتهاند که ایشان سه بار این جمله را تکرار کردند ،
فرمودند : آیا اگر من بگویم تو به کار میبندی ؟ گفت : بله . ( البته این
تکرار برای این بود که جملهای که میخواستند بگویند ، بیشتر در ذهنش رسوخ
پیدا بکند و بفهمد که جمله با ارزشی است و نباید فراموش بکند ) . بعد
فرمود : « اذا هممت بامر فتدبر عاقبته » ( 1 ) . هرگاه میخواهی کاری را
انجام دهی ، اول درباره عاقبت آن کار تدبر کن ، بعد تصمیم بگیر .
اساسا لغت تدبر که از ماده " دبر " هست ، همان مفهوم عاقبت بینی
را دارد . " تدبر " و " ادبار " از یک ماده هستند . اقبال و ادبار
که ما میگوئیم ، " اقبال " رو آوردن است و " ادبار " پشت کردن . "
تدبر " معنایش این است که انسان آن نهایت امر ، آن عاقبت کار ، و آن
پشت سر کار را ببیند تنها چهره کار را نبیند . هر کاری یک
چهرهای دارد و یک پشت سری . انسان غالبا چهره کار را میبیند ولی پشت
سر کار را نمیبیند ، مگر اینکه از آن کار رد شده باشد ، آن وقت نگاه میکند ، از پشت سر میبیند . و بسا هست که کاری چهرهاش یک جور است ، پشت سرش جور دیگر . تدبر به عاقبت اینست که انسان قبل از اینکه کاری را انجام دهد ، از پشت سر هم آن کار را مطالعه بکند . جملهای در نهجالبلاغه هست ، امیرالمؤمنین راجع به فتنهها بیان میکنند که فتنه چهرهاش یک جور است ، پشت سرش جور دیگر . میفرماید : « ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت » ( 1 ) . همه جملهها یادم نیست . جملههای عجیبی است که " فتنه " وقتی که پدید میآید ، حکم غبارهایی را دارد که در فضا پیدا میشود ، یا حکم تاریکی را دارد که در تاریکی انسان نمیبیند ، دروغها پیدا میشود ، شایعات پیدا میشود ، هیجانها احساسات زیاد پیدا میشود ، له پیدا میشود ، علیه پیدا میشود . اصلا آدم درمیماند که چگونه قضاوت بکند ، و واقع میشود در فتنه . ولی همین که فتنه خوابید و ، مثل این است که ظلمت از بین رفت و غبارها نشست . آن وقت انسان نگاه میکند ، چیز دیگری میبیند ، میبیند آنچه که در تاریکی میدید ، غیر از این است که اکنون در روشنائی میبیند . « اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت » . |
.: Weblog Themes By Pichak :.