به نام خدا
کار از دیدگاه بزرگان
در مجله " بهداشت روانی " خواندم که پاستور دانشمند معروف گفته
است :
" بهداشت روانی انسان در لابراتوار و کتابخانه است " .
مقصودش این است که بهداشت روانی انسان به " کار " بستگی دارد و
انسان بیکار خود بخود بیمار میشود . من اینجا نوشتهام که اختصاص به
لابراتوار و کتابخانه ندارد ، کلیه کارهایی که میتواند انسان را عمیقا
جذب کند و فکر را بسازد خوب هستند .
در همان مجله از ولتر نقل کرده بود که میگفته است :
" هر وقت احساس میکنم که درد و رنج بیماری میخواهد مرا از پای
درآورد ، به کار پناه میبرم . کار بهترین درمان دردهای درونی من است ".
در همان کتاب " اخلاق " ساموئل اسمایلز یادم است نوشته بود :
" بعد از دیانت ، مدرسهای برای تربیت انسان بهتر از مدرسه کار ساخته نشده است " . و از بنیامین فرانکلین نقل کرده بود که : " عروس زندگی کار نام دارد . اگر شما بخواهید داماد این عروس بشوید ( یعنی شوهر این عروس بشوید ) فرزند شما " سعادت " نام خواهد داشت " . پاسکال گفته است : " مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی ، بیکاری است . هر کشوری که بخواهد این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند باید مردم را به کار وادارد تا آن آرامش عمیق روحی که عده معدودی از آن آگاهند در عرصه وجود افراد برقرار شود " . و سقراط گفته است : " کار ، سرمایه سعادت و نیکبختی است " . وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین . |
به نام خدا
کار و تمرکز قوه خیال
انسان یک نیرویی دارد و آن این است که دائما ذهنش و خیالش کار
میکند . وقتی که انسان درباره مسائل کلی به طور منظم فکر میکند که از یک
مقدمهای نتیجهای میگیرد ، این را میگوییم تفکر و تعقل ، ولی وقتی که ذهن
انسان بدون اینکه نظمی داشته باشد و بخواهد نتیجهگیری کند و رابطه منطقی
بین قضایا را کشف نماید ، همینطور که تداعی میکند ، از اینجا به آنجا
برود ، این یک حالت عارضی است که اگر انسان خیال را در اختیار خودش
نگیرد ، یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد میکند ، یعنی انسان نیاز
به تمرکز قوه خیال دارد . اگر قوه خیال آزاد باشد منشأ فساد اخلاق انسان
میشود . امیرالمؤمنین ( ع ) میفرمایند : « النفس ان لم تشغله شغلک » .
یعنی " اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی ، او تو را به خودش مشغول
میکند " . یک چیزهایی است که اگر انسان آنها را به کاری نگمارد طوری
نمیشود ، مثل یک جماد است . این انگشتر را که من به انگشتم میکنم ، اگر
روی طاقچهای یا در جعبهای بگذارم طوری نمیشود . ولی نفس انسان جور دیگری
است ، همیشه باید او را مشغول داشت ، یعنی همیشه باید یک کاری داشته
باشد که او را متمرکز کند و وادار به آن کار نماید ، والا اگر شما به او
کار نداشته باشید او شما را به آنچه که دلش میخواهد وادار میکند ، و
آنوقت است که دریچه خیال به روی انسان باز میشود ، در رختخواب فکر
میکند ، در بازار فکر میکند ، همینطور خیال خیال خیال ، و همین خیالات
است که انسان را به هزاران نوع گناه میکشاند . اما برعکس ، وقتی که
انسان یک کار و یک شغل دارد ، آن کار و شغل ، او را به سوی خود میکشد و
جذب میکند و به او مجال برای فکر و خیال باطل نمیدهد .
به نامخدا
آبروی انسان محترم است
اینها با موازین اسلامی وفق نمیدهد . چرا انسان اینجور باشد ؟ ! در
حدیث است که هر کسی اختیار هر چیزش را داشته باشد ، اختیار آبرویش را
ندارد . کسی حق ندارد که آبروی خودش را جلوی مردم بریزد ، بگوید مال
خودم است ، من دلم میخواهد آبرویم را بریزم ، به شما چه کار ؟ ! مخصوصا
حیثیت و آبروی مذهبی . اساسا هر مسلمانی یک سرمایه است برای اسلام .
اگر آقای زید یک مسلمان واقعی است ، بگذار جامعه بفهمد و او را بشناسد
، البته محضا لله نه برای ریا . محضا لله تظاهر بکند به مسلمانی خودش ،
یعنی به آنچه که واقعا معتقد است و عمل میکند ، متظاهر هم باشد تا جامعه
بفهمد که چنین فردی از خودش دارد . این معنی ندارد که مسلمانها ، مسلمان
باشند ولی جامعه نشناسد که اینها مسلمانند و به عنوان یک مسلمان به آنها
ارادت نداشته باشد . بعد بچهها که میآیند ، چشمشان را باز میکنند و به
ظاهر قضاوت میکنند ، میگویند آقا این حرفها دروغ است ، مسلمانی وجود
ندارد . نه ، « محبوبة فی ارضک وسمائک » . کاری بکن که در زمین - یعنی
پیش خلق تو - و در آسمان محبوب باشم ، هر دو جا ، ( اگر انسان در زمین
محبوب باشد و در آسمان ملعون ، که دیگر خیلی بد میشود . میشود یک آدم
ریاکار و متظاهر ) ، با حقیقت باشم که تو مرا دوست داشته باشی ، و
حقیقت داشتن من را مردم هم بشناسند که مردم نیز مرا دوست داشته باشند .
عامل دیگر اصلاح و تربیت ، جهاد است ، و به طور کلی شدائد و مشقات ،
اعم از شدائد و مشقاتی که بدون اختیار و انتخابانسان به سراغ انسان میآید که جنبه اختیاریاش مربوط میشود به عکسالعملی
که انسان در مقابل آن شدائد ایجاد میکند ، و بالاتر از این ، شدائدی که
خود شدائد را هم انسان انتخاب میکند .
انسان یک موجود عجیبی است . اشتباه است اگر ما خیال بکنیم فقط یک
عامل در دنیا وجود دارد که انسان را اصلاح میکند . انسان ، قسمتهای مختلفی
دارد که هر قسمتش یک عامل اصلاح دارد . مثلا همین محبت اولیای خدا خیلی
عامل عجیبی است ولی آیا محبت اولیای خدا میتواند جانشین همه عاملهای
دیگر بشود ؟ یا یک خامیها و یک غنچگیها در انسان هست که آن غنچهها را
دیگر این عامل نمیتواند تبدیل به گل بکند و عامل دیگری میخواهد .
به نام خدا
کار و جلوگیری از گناه
کتابی است به نام " اخلاق " از مردی به نام ساموئل اسمایلز . از
کتابهای خوبی که در اخلاق نوشتهاند این کتاب است . کتاب دیگری است به
نام " در آغوش خوشبختی " . این هم کتاب خوبی است . الان یادم نیست
که در کدامیک از ایندو کتاب خواندهام . نوشته بود : گناه ، غالبا
انفجار است ، مثل دیگ بخار که اگر آن را حرارت بدهند و هیچ منفذی
نداشته باشد ، دریچه اطمینانی نداشته باشد ، بالاخره انفجار پیش میآید .
گفته بود : غالبا گناهان انفجارهستند ، انسان منفجر میشود . منظورش این
است که انسان به حکم اینکه یک موجود زنده است باید با طبیعت در حال
مبادله باشد . آقای مهندس بازرگان در کتابهایشان خیلی جاها این مطلب را
بیان کردهاند که انسان با طبیعت دائما در حال مبادله است ، یعنی از یک
طرف نیرو و انرژی میگیرد ، و از طرف دیگر میخواهد مصرف کند . وقتی که
انسان نیرو و انرژی میگیرد ، این نیرویی را که گرفته ، چه جسمی و چه روحی
، باید یک جایی مصرف کند . خیال انسان هم همینطور است . بدن انسان
وقتی نیرو میگیرد باید مصرف شود : زبان انسان بالاخره باید حرفی بزند ،
چشم انسان بالاخره باید
چیزی را ببیند ، گوش انسان بالاخره باید صدایی را بشنود ، دست و پای
انسان حرکتی کند . یعنی انسان نمیتواند مرتب از طبیعت انرژی بگیرد و بعد خود را نگه دارد و مصرف نکند . این مصرف نکردن مثل همان دیگ بخار بیمنفذ است که مرتب حرارتش میدهند و بالاخره منفجر میشود . افرادی که به دلیل تعیین مابی یا به هر دلیل دیگر ( 1 ) ، اینها را در یک حالت بیکاری و به قول عربها در یک حالت " عطله " درمیآورند ، یعنی تمام وجودشان از نظر کار کردن و صرف انرژیهای ذخیره شده ، در یک حالت تعطیل میماند ، در حالی که خودشان هم متوجه نیستند ، نیروها سعی میکنند که به یک وسیله بیرون آیند . راه صحیح و درست و مشروع که برایش باقی نگذاشته ، از طریق غیر مشروع بیرون میآید . غالبا حکام ، جانی از آب درمیآیند ، و یکی از علل جانی شدن آنان همین حالت تعطیل بودن و عطله از کار درست است ، چون تعین مابی اقتضا میکند که حاکم هیچ کاری از کارهای شخصی خود را انجام ندهد . مثلا اگر سیگاری هم میخواهد بکشد ، اشاره نکرده کس دیگری سیگار را آماده میکند ، و حتی کبریت را هم کس دیگری میکشد ، و خودش این مقدار هم زحمت نمیکشد که برای سیگارش کبریت بکشد . کفشش را میخواهد پایش کند ، یک کسی فورا میآید پاشنه کش درآورده و کفشش را به پایش میکند . لباسش را میخواهد روی دوشش بیندازد ، فورا کسی روی دوشش میاندازد . به یک وصفی درمیآید |
که همه کارهایش را دیگران انجام میدهند و او همینجور مربا مانند بیکار
مینشیند و حتی طوری میشود که دست زدن به یک کار را - هر چند ساده و
کوچک باشد - برخلاف شأن و حیثیت خود تشخیص میدهد .
درباره یکی از امرای قدیم خراسان میگویند که جبه خز خوبی پوشیده بود ،
برای او قلیانی آوردند ، قلیان تکانی خورد و آتش آن روی جبه خزش افتاد
. برخلاف شأن خودش میدید که لباسش را تکان دهد تا آتش بیفتد . فقط
گفت " بچهها " ، یعنی بیایید . تا آنها آمدند ، جبه و مقداری از تنش
سوخت . اصلا برخلاف شأن و حیثیت خود میدانست که جبه خود را تکان دهد .
و حتی شنیدیم اگر میخواست بینی خود را پاک کند دیگری باید دستمال جلوی
دماغش میگرفت ( 1 ) .
اینکه این اشخاص دست به هر جنایت و خیانتی میزنند برای همین است که
آداب اجتماعی نمیگذارد کهاینها انرژیهای خود را در راه صحیح مصرف کنند.
به نام خدا
ایمان ، ضامن حکومت اراده
غرضم این جهت است که هیچ مکتبی در دنیا پیدا نمیشود که در اینکه
اراده باید بر میلهای انسان حکومت بکند ، کوچکترین تردیدی داشته باشد .
بحث در ضمانت اجرائی مطلب است که راه این مطلب چیست . آیا همینقدر
که گفتیم اراده و در نتیجه عقل باید بر میلها حاکم باشد ( اراده همان قوه
اجرائی عقل است ) ، با یک بایدی که ما گفتیم ، فورا دیگر عقل و اراده
در وجود ما بر میلها
حکومت میکنند ؟ ! چه چیز ضامن اجراء حکومت عقل و اراده بر میلها است ؟
یکی از مسائلی که مذهبیون به آن متمسک میشوند ، در همین جا است . میگویند اراده قوه اجرائی عقل است ، ولی خود عقل چیست و از عقل چه کاری ساخته است ؟ عقل جز روشنائی چیز دیگری نیست که انسان را روشن میکند ، اما آیا روشن کردن ، به انسان جهت هم میدهد که حالا که اطرافت روشن شد ، از این طرف برو یا از آن طرف ؟ انسان دنبال آنچه میخواهد میرود و از چراغ عقل استفاده میکند برای رسیدن به مطلوب خودش . مشکل این است که انسان چه مطلوبی داشته باشد ؟ البته در اینکه انسان نیاز دارد به چراغ عقل برای اینکه [ راه او را ] روشن کند ، بحثی نیست . انسان اگر در تاریکی حرکت کند ، مطلوب خودش را گم میکند . در نیاز به عقل بحثی نیست . ولی سخن در این است که عقل و علم که در واقع مکمل عقل و به عبارت دیگر عقل اکتسابی است روشنائی است ، محیط را روشن میکند ، انسان میفهمد چه میکند ، میفهمد که اگر بخواهد به فلان مقصد برسد ، از اینجا باید برود ، این وسیله است برای آن مقصد ، و آن ، وسیله است برای این مقصد ، ولی آیا فهمیدن و دانستن کافی است که اراده انسان بر تمایلات او حکومت بکند ؟ نه . چرا ؟ برای اینکه انسان فی حد ذاته اینطور است که دنبال منافع خودش میرود و ارادهاش تا آن اندازه ممکن است بر میلهایش حکومت بکند که منافعش اقتضاء میکند . اینجاست که تا یک امر دیگری که به انسان خواستههایی ماوراء منافع ندهد پیدا نشود ، از عقل و اراده کاری ساخته نیست ، و |
آن همان است که ما به آن " ایمان " میگوییم ، آن چیزی که هم قادر است
جلوی انسان را از منفعت پرستی تا حدود زیادی بگیرد ، و هم برای انسان مطلوبها و خواستهای ماوراء منافع فردی و مادی عرضه میدارد ، مطلوب میسازد و خلق میکند ، و آنوقت عقل هم انسان را به سوی همان مطلوب [ پیش میبرد زیرا ] عقل ، انسان را به سوی هر مطلوبی بخواهد برود ، در همان سو هدایت میکند ، که عقل چراغ است . وقتی که شما چراغ را در تاریکی به دست گرفتهاید ، چراغ به شما نمیگوید از این طرف برو یا از آن طرف ، چراغ میگوید از هر سو که میخواهی بروی من راه را برایت روشن میکنم . چون بحث ما درباره تربیت و تقویت اراده است ، اینها دیگر بحثهای استطرادی است . همین مقدار خواستیم عرض بکنیم که هیچ مکتبی در دنیا پیدا نمیشود که به این اصل اعتقاد نداشته باشد که اراده در انسان باید تقویت شود . مثلا اگر انسان میخواهد بچه را تربیت بکند باید کاری بکند که اراده در وجودش تقویت شود |
به نام خدا
خلیفه و کنیز خواننده
مسعودی در " مروج الذهب " مینویسد که در زمان عبدالملک یا یکی دیگر
از خلفای بنیامیه که لهو و موسیقی خیلی رایج شده بود ( 1 ) خبر به
خلیفه دادند که فلان کس خواننده است و کنیز زیبایی دارد که او هم
خواننده است و تمام جوانهای مدینه را فاسد کرده ، و اگر به کار او نرسید ، این زن تمام مدینه را فاسد میکند . خلیفه دستور داد که غل به گردن آن مرد انداختند و آنها را به شام بردند . وقتی در حضور خلیفه نشستند ، آن مرد گفت : معلوم نیست که آنچه او میخواند غنا باشد ، و از خلیفه خواست که خودش امتحان کند . خلیفه دستور داد که کنیز بخواند . او شروع به خواندن کرد . کمی که خواند دید سر خلیفه تکان میخورد . کم کم کار به جایی رسید که خود خلیفه شروع کرد به چهار و دست و پا راه رفتن ، و میگفت بیا جانم به این مرکوب خودت سوار شو . واقعا موسیقی قدرت عظیم و فوقالعادهای مخصوصا از جهت پاره کردن پرده تقوا و عفت دارد . در مسئله مجسمه سازی ، منع اسلام به خاطر مسئله مبارزه با بتپرستی است . اسلام در این مسئله ناجح ( 1 ) بود . اگر مجسمهای از پیغمبر و غیره میساختند بدون شک امروز بتپرستی خیلی صاف و روشن وجود داشت . در مسئله زن و رقص و غیره هم روشن است که اهتمام اسلام به خاطر عفت است . بنابراین از این موارد نمیتوان استناد به مبارزه اسلام با ذوق نمود . اسلام مخالفتی با جمال و زیبایی ندارد ، و با این حس نه تنها مبارزه نکرده بلکه در یک قسمتهایی این حس را تأیید هم کرده است . در " کافی " بابی |
داریم تحت عنوان " الزی و التجمل " که " تجمل " همان خود را زیبا
کردن است . حدیثی داریم که : « ان الله جمیل ویحب الجمال » ( 1 ) . "
خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد " . و از همه بالاتر خود "
زیبائی بیان " است که در اسلام در حد اعلائی به آن توجه شده است . اسلام
خود ، اعجازش - یا لااقل یکی از موارد اعجازش - زیبایی کلام قرآن است .
در مسائل دیگر ذکر شد که جای شک نیست که اسلام توجه زیادی به آن
جنبهها دارد . تنها مسئلهای که جای شک داشت همین حس زیبایی و هنردوستی
بود که در جلسه آینده روی آن بیشتر بحث میکنیم .
به نام خدا
توصیه رسول اکرم(ص)
یکی از اصحاب رسول اکرم خیلی فقیر شده بود به طوری کهبه نان شبش محتاج بود . یک وقت زنش به او گفت : برو خدمت پیغمبر (
ص ) ، شاید کمکی بگیری . این شخص میگوید : من رفتم حضور پیغمبر ( ص )
و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم که خلوت شود و فرصتی به دست آید ،
ولی قبل از اینکه من حاجتم را بگویم پیغمبر اکرم جملهای گفتند و آن این
بود : « من سالنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله » . کسی که از ما
چیزی بخواهد به او عنایت میکنیم اما اگر خود را از ما بینیاز بداند خدا
واقعا او را بینیاز میکند . این جمله را که شنید دیگر حرفش را نزد و
برگشت منزل . ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود . یک روز
دیگر به تحریک زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر . در آن روز هم پیغمبر در
بین سخنانشان همین جمله را تکرار فرمودند . میگوید من سه بار این کار را
تکرار کردم و در روز سوم که این جمله را شنیدم فکر کردم که این تصادف
نیست که پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من میگوید . معلوم است که
پیغمبر میخواهد بفرماید از این راه نیا . این دفعه سوم در قلب خودش
احساس نیرو و قوت کرد ، گفت معلوم میشود زندگی راه دیگری دارد و این
راه درست نیست . با خودش فکر کرد که حالا بروم و از یک نقطه شروع کنم
ببینم چه میشود . با خود گفت : من هیچ چیزی ندارم ، ولی آیا هیزم کشی هم
نمیتوانم بکنم ؟ چرا . اما هیزمکشی بالاخره الاغی ، شتری و ریسمان و تیشهای
میخواهد . این ابزار را از همسایهها عاریه گرفت . یک بار هیزم گذاشت
روی حیوان و آورد و فروخت ، و بعد پولی را که تهیه کرده بود برد خانه و
خرج کرد . برای اولین بار نتیجه کار را دید و لذت آن را چشید . فردا هم
این کار را تکرار کرد . یک مقدار از پول هیزم را خرج کرد و یکمقدار را ذخیره نمود . چند روز این کار را تکرار کرد تا به تدریج تیشه و
ریسمان را از خود کرد و یک حیوان هم برای خود خرید و کم کم از همین راه
زندگی او تأمین شد . یک روز رفت خدمت رسول خدا . پیغمبر به او فرمودند
: نگفتم : « من سالنا اعطیناه ومن استغنی عنا اغناه الله » . اگر تو آن
روز چیزی از من میخواستی میدادم اما تا آخر عمر گدا بودی ، ولی توکل به
خدا کردی و رفتی دنبال کار ، خدا هم تو را بینیاز کرد .
به نام خدا
انقلاب حقیقی
در کتاب خاک و آدم صفحه 63 از زبان وینوبا پیامبر اصلاح ارضی هندوستان
در عصر ما مینویسد : " ای مردم هندوستان ، انقلاب حقیقی انقلابی است که
اول در اذهان و ارواح و ضمائر افراد قومی به عمل آید . . . " .
حقیقت همین است و باید گفت هر انقلابی انقلاب در روح است و اگر نه
نام هرج و مرج و بی نظمی و بلوا و غوغا دارد انقلابهای روحی هم درجات
دارد یکوقت انقلاب خشم و غضب است یعنی انقلاب قوه غضبیه و تحرک حس
انتقام است و یکوقت انقلاب عاقله یعنی انقلاب فرهنگی است و یکوقت
انقلاب وجدان یعنی انقلاب اخلاقی و عاطفی و تربیتی است و البته همه
انقلابها به هم پیوستگی دارد ولی باید دانست که وجود انقلاب انتقامی بدون
انقلاب عاقله فقط جنبه احساسات دارد و منطق و حالت ندارد و بلااثر است
و مایه استفاده دشمن بیدار و آگاه و مجهز به منطق است و بلکه ضمیمه شدن
انقلاب فرهنگی بدون انقلاب وجدانی نیز به جائی نمی رسد زیرا بشر ابزار و
اجزاء ماشین نیست که بتوان تنها با نیروی علم افراد را به یکدیگر متصل
کرد پیوندها و روابط اجتماعی را جز عواطف مخصوص که از ناحیه دین تقویت شود تشکیل نمی دهد
تنها مغز نمی تواند جامعه بشریت را اداره کند تا پای قلب به میان نیاید
کمااینکه با عاطفه تنها بدون عقل و بدون قدرت و حس دفاع نمی تواند کار
مهمی انجام دهد پس سه چیز باید بهم توأم شود : قدرت و تحرک دفاعی و
فرهنگ و سیع و وجدان سالم و بیدار و آگاه هر چند ما نام همه آنهایی که
گفته شد انقلاب گذاشتیم ولی میتون گفت انقلاب مفهوم مضیقتری دارد همه
آنها تحول هست ولی انقلاب نیست انقلاب یک نوع عصیان و تمرد است علیه
وضع حاکم و مسلط موجود بنابراین شورش فکری علیه افکار و عقائد موجود و
انقلاب وجدانی علیه رسوم جائرانه موجود نیز انقلاب است مثلا سقراط یک
مرد انقلابی بود اما تنها در جنبه فکری و جنبه اخلاقی نه در جنبه اجتماعی
در هر فرد در هر حال باید روحیه عصیان و تمرد و انقلاب بوده باشد آنچه در
قرآن به عنوان کفر به طاغوت ذکر شده همین است .
به نام خدا
متن خیر مقدم بازگشت امام خمینی به ایران که در فرودگاه مهرآباد تهران
قرائت شد . - به قلم استاد شهید -
بسم الله الرحمن الرحیم " « جاء الحق و زهق الباطل 0 ان الباطل کان
زهوقا 0 الا ان حزب الله هم الغالبون »"
ای روح خدا و ای ابراهیم بت شکن اسلام و ای بنده پاکباز حق و ای جان
عزیز ملت ایران ! به عرض برسانم که :
رواق منظر چشم من آشیانه توست |
کرم نما و فرودآکه خانه خانه توست |
ملت ایران چه چیزی از جان عزیزتر دارد که نثار مقدم فرخنده رهبر
فداکار و روشن بینش نماید ، و چه ثنایی بالاتر از این سراغ دارد که او را
بنده پاکباز حق بخواند .
ای بنده پاکباز خدا ! ای مسلمان محمدی ! ای شیعه صادق ! ای آیت خدا !
ملت ایران در شخصیت شما و از تجربه زندگی شما بالاخص در شانزده سال
اخیر زعامت امت که بر شما سپرده شد مصداق عینی وعده خدا به رزمندگان و
پویندگان راهش را مشاهده
می کند که اگر به یاری خدا بشتابید به یاری شما میشتابد و شما را ثابت
قدم نگاه میدارد ، و هر کسی از آن خدا باشد خدا از آن اوست . هجرت شما از وطن عزیز در 14 سال پیش تحت فشار و اجبار سمبلهای استبداد و استعمار ، یاد آور هجرت جد مکرمتان رسول خدا ( ص ) و یاران بزرگوار اوست که به گناه خواستاری جامعه توحیدی از شهر و دیار خود رانده شدند . " « الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله »" و بازگشت امروزتان یادآور فتح مبین و عظیم مکه است که سمبلهای زر و زور و بتهای فلزی و گوشتی یکی پس از دیگری از مقر حکمرانی به زیر آورده شدند و حکومت خدایی جایگزین حکومت طاغوتی گردید . " « لقد صدق الله الرویا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنین »" . ملت ایران ، جان بر کف در انتظار فرمان رهبر عظیم الشأن خویش است و تا برقراری جامعه توحیدی ، جامعه ای که در آن ، انسان از قید بندگی انسان آزاد باشد و بهره کشی انسان از انسان ، ملغی گردد و از ناهمواریها و نابرابریهای مصنوعی اثری نماند و بتهای سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی یکسره سرنگون گردند و مساوات ، برابری و برادری به معنی واقعی کلمه برقرار شود و آثار استبداد 2500 ساله و استعمار 400 ساله محو گردد و در یک کلمه ، بندگی از آن خدا و حکومت ، حکومت الهی باشد ، از پای نخواهد نشست . جای چندین هزار شهید ، شهیدان 15 ساله اخیر که حرکت انقلاب مقدس اسلامی ما را با خون سرعت بخشیدند خالی است که بازگشت مظفرانه رهبر خود و شکوفه های به ثمر رسیده نهال انقلاب را به چشم خود ببینند اگر امروز در میان ما نیستند ارواح |
پاکشان ناظر و شاهد خواهد بود .
و السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک و رحمه الله و برکاته .
برقرار باد جامعه توحیدی و جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی
به نام خدا
غفلت
در فن اخلاق، غفلتبه عنوان «مانع»، و بیدارى به عنوان «شرط لازم» تهذیب نفس و سیر و سلوک شمرده شده است. مقدمه واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که «ناقص» است و باید «کامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانیاز دارد و بدیهى است که اگر کسى غافل باشد و نداند مسافر است، در جاى خود مىماند، چنانکه جناب مصلحالدین سعدى گفته است: «حرم در پیش است وحرامى در پس; اگر رفتى، بردى و اگر خفتى، مردى» (4) .
کسى که عازم سفر است اگر نداند که مسافر است و حرامى و راهزن در کمین اوست، اگر بخوابد، یقینا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حرکت کند، به مقصد مىرسد. شیطان صریحا گفت من در کمینم:
«لاقعدن لهم صراطک المستقیم» (5)
کسى که بداند مسافر است، قهرا به فکر حرکت است و اگر مسافر به فکر حرکتباشد، به فکر تحصیل زاد و توشه مطابق با مسیر و مقصد خواهد بود.
در تعبیرات دینى از کسانى که اهل سیر و سلوک نیستند به عنوان «خوابیده» یا «مست» یاد مىشود. مست کسى است که «مى» عقلش را پوشانده است و بنابراین، جوانى و یا مقام و غرور و مال هم از آن جهت که چهره عقل را مىپوشاند و نمىگذارد انسان بیدار شود و حرکت کند مست کننده است.
به هر تقدیر، کسى که نداند «ناقص» است و کاملى باید او را تکمیل کند و یا نداند «نیازمند» است و بى نیازى باید نیازش را رفع کند و یا نداند «مسافر» است و باید حرکت کند، او در خواب است و سهمى از اخلاق ندارد و در حالتخواب هم مىمیرد و در همان حال او را به جایى که نمىخواهد، مىبرند; چون حرکت ضرورى و یقینى است:
«و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افائن مت فهم الخالدون» (6)
هیچ کس در نشئه طبیعت، آرام نیست و نمىآرمد; زیرا دنیا آرامگاه نیست; چنانکه برزخ و قبر نیز آرامگاه نیست. این که در چهره سنگ قبر، نوشته مىشود: «آرامگاه» بر اساس نسبتبرزخ به دنیاست و گرنه قبر یا برزخ نیز نسبتبه قیامت، آرامگاه نیست، اگر چه برزخیان تلاش اهل طبیعت و دنیا را پشتسر گذاشتهاند; ولى در جوش و خروشند تا به «دار القرار» امن و مطلق که بهشت استبرسند. در حقیقتبهشت آرامگاه است.
در مناجات شعبانیه نیز در باره بیدارى از خواب غفلت آمده است:
«الهى لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک» (7)
خدایا! من غافل بودم و هیچ توفیق حرکت نداشتم مگر آنگاه که تو مرا بیدار کردى; اما براى این بیدارى، تلاش و کوشش لازم است. صداى انبیا وقتى به گوش کسى برسد، او را بیدار مىکند; حتى اگر خوابیده باشد و انبیا هم آمدهاند تا مردم خوابیده را بیدار کنند، ولى اگر خواب کسى، سنگین باشد، صداى انبیا هم چنین انسان خوابیده را بیدار نمىکند. از این رو ذات اقدس خداوند به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:
«و ما انتبمسمع من فى القبور» (8)
کسى که مرده یا خوابیده استسخن تو را نمىشنود تا زنده یا بیدار شود.
اما اگر کسى بیدار شود، مىفهمد باید حرکت کند و اگر حرکت نکند و دو لحظه در یک حال بماند، مغبون است. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«من استوى یوماه فهو مغبون» (9)
اگر کسى دو روزش یکسان باشد، گرفتار غبن و زیان است; منظور از «روز» هم شبانه روز یا روز در مقابل شب نیست. بنابراین، اگر کسى دو ساعت و حتى دو لحظهاش یکسان باشد، ضرر کرده است; زیرا عمر خود را داده و چیزى در مقابل آن نگرفته است، ولى اگر دائما به یاد حق باشد، چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تکن من الغافلین» (10)
حتى دو دقیقه یا دو لحظهاش نیز، همسان نیست و او هر لحظه به ذات اقدس اله نزدیکتر مىشود و مىفهمد که هر مرتبهاى نسبتبه مرتبه آینده، نقص و هر مرتبه آینده نسبتبه گذشته کمال است. از این رو گفتهاند: «حسنات الابرار سیئات المقربین» (11) بنابراین، اولین شرط براى سیر و سلوک، بیدارى است. پس از بیدارى و عزم بر حرکت انسان سالک در مىیابد که براى حرکت، زاد و توشه، مرکب، راهنما و شناخت لازم است.
.: Weblog Themes By Pichak :.