تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار از دیدگاه بزرگان

در مجله " بهداشت روانی " خواندم که پاستور دانشمند معروف گفته‏
است :
" بهداشت روانی انسان در لابراتوار و کتابخانه است " .
مقصودش این است که بهداشت روانی انسان به " کار " بستگی دارد و
انسان بیکار خود بخود بیمار می‏شود . من اینجا نوشته‏ام که اختصاص به‏
لابراتوار و کتابخانه ندارد ، کلیه کارهایی که می‏تواند انسان را عمیقا
جذب کند و فکر را بسازد خوب هستند .
در همان مجله از ولتر نقل کرده بود که می‏گفته است :
" هر وقت احساس می‏کنم که درد و رنج بیماری می‏خواهد مرا از پای‏
درآورد ، به کار پناه می‏برم . کار بهترین درمان دردهای درونی من است ".

در همان کتاب " اخلاق " ساموئل اسمایلز یادم است نوشته بود :
" بعد از دیانت ، مدرسه‏ای برای تربیت انسان بهتر از مدرسه کار ساخته‏
نشده است " .
و از بنیامین فرانکلین نقل کرده بود که :
" عروس زندگی کار نام دارد . اگر شما بخواهید داماد این عروس بشوید
( یعنی شوهر این عروس بشوید ) فرزند شما " سعادت " نام خواهد داشت‏
" .
پاسکال گفته است :
" مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی ، بیکاری است . هر کشوری که بخواهد
این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند باید مردم را به کار وادارد تا آن‏
آرامش عمیق روحی که عده معدودی از آن آگاهند در عرصه وجود افراد برقرار
شود " .
و سقراط گفته است :
" کار ، سرمایه سعادت و نیکبختی است " .
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:11 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار و تمرکز قوه خیال

انسان یک نیرویی دارد و آن این است که دائما ذهنش و خیالش کار
می‏کند . وقتی که انسان درباره مسائل کلی به طور منظم فکر می‏کند که از یک‏
مقدمه‏ای نتیجه‏ای می‏گیرد ، این را می‏گوییم تفکر و تعقل ، ولی وقتی که ذهن‏
انسان بدون اینکه نظمی داشته باشد و بخواهد نتیجه‏گیری کند و رابطه منطقی‏
بین قضایا را کشف نماید ، همینطور که تداعی می‏کند ، از اینجا به آنجا
برود ، این یک حالت عارضی است که اگر انسان خیال را در اختیار خودش‏
نگیرد ، یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد می‏کند ، یعنی انسان نیاز
به تمرکز قوه خیال دارد . اگر قوه خیال آزاد باشد منشأ فساد اخلاق انسان‏
می‏شود . امیرالمؤمنین ( ع ) می‏فرمایند : « النفس ان لم تشغله شغلک » .
یعنی " اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی ، او تو را به خودش مشغول‏
می‏کند " . یک چیزهایی است که اگر انسان آنها را به کاری نگمارد طوری‏
نمی‏شود ، مثل یک جماد است . این انگشتر را که من به انگشتم می‏کنم ، اگر
روی طاقچه‏ای یا در جعبه‏ای بگذارم طوری نمی‏شود . ولی نفس انسان جور دیگری‏
است ، همیشه باید او را مشغول داشت ، یعنی همیشه باید یک کاری داشته‏
باشد که او را متمرکز کند و وادار به آن کار نماید ، والا اگر شما به او
کار نداشته باشید او شما را به آنچه که دلش می‏خواهد وادار می‏کند ، و
آنوقت است که دریچه خیال به روی انسان باز می‏شود ، در رختخواب فکر
می‏کند ، در بازار فکر می‏کند ، همینطور خیال خیال خیال ، و همین خیالات‏
است که انسان را به هزاران نوع گناه می‏کشاند . اما برعکس ، وقتی که‏
انسان یک کار و یک شغل دارد ، آن کار و شغل ، او را به سوی خود می‏کشد و
جذب می‏کند و به او مجال برای فکر و خیال باطل نمی‏دهد .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:19 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نامخدا

آبروی انسان محترم است

اینها با موازین اسلامی وفق نمی‏دهد . چرا انسان اینجور باشد ؟ ! در
حدیث است که هر کسی اختیار هر چیزش را داشته باشد ، اختیار آبرویش را
ندارد . کسی حق ندارد که آبروی خودش را جلوی مردم بریزد ، بگوید مال‏
خودم است ، من دلم می‏خواهد آبرویم را بریزم ، به شما چه کار ؟ ! مخصوصا
حیثیت و آبروی مذهبی . اساسا هر مسلمانی یک سرمایه است برای اسلام .
اگر آقای زید یک مسلمان واقعی است ، بگذار جامعه بفهمد و او را بشناسد
، البته محضا لله نه برای ریا . محضا لله تظاهر بکند به مسلمانی خودش ،
یعنی به آنچه که واقعا معتقد است و عمل می‏کند ، متظاهر هم باشد تا جامعه‏
بفهمد که چنین فردی از خودش دارد . این معنی ندارد که مسلمانها ، مسلمان‏
باشند ولی جامعه نشناسد که اینها مسلمانند و به عنوان یک مسلمان به آنها
ارادت نداشته باشد . بعد بچه‏ها که می‏آیند ، چشمشان را باز می‏کنند و به‏
ظاهر قضاوت می‏کنند ، می‏گویند آقا این حرفها دروغ است ، مسلمانی وجود
ندارد . نه ، « محبوبة فی ارضک وسمائک » . کاری بکن که در زمین - یعنی‏
پیش خلق تو - و در آسمان محبوب باشم ، هر دو جا ، ( اگر انسان در زمین‏
محبوب باشد و در آسمان ملعون ، که دیگر خیلی بد می‏شود . می‏شود یک آدم‏
ریاکار و متظاهر ) ، با حقیقت باشم که تو مرا دوست داشته باشی ، و
حقیقت داشتن من را مردم هم بشناسند که مردم نیز مرا دوست داشته باشند .
عامل دیگر اصلاح و تربیت ، جهاد است ، و به طور کلی شدائد و مشقات ،
اعم از شدائد و مشقاتی که بدون اختیار و انتخابانسان به سراغ انسان می‏آید که جنبه اختیاری‏اش مربوط می‏شود به عکس‏العملی‏
که انسان در مقابل آن شدائد ایجاد می‏کند ، و بالاتر از این ، شدائدی که‏
خود شدائد را هم انسان انتخاب می‏کند .
انسان یک موجود عجیبی است . اشتباه است اگر ما خیال بکنیم فقط یک‏
عامل در دنیا وجود دارد که انسان را اصلاح می‏کند . انسان ، قسمتهای مختلفی‏
دارد که هر قسمتش یک عامل اصلاح دارد . مثلا همین محبت اولیای خدا خیلی‏
عامل عجیبی است ولی آیا محبت اولیای خدا می‏تواند جانشین همه عاملهای‏
دیگر بشود ؟ یا یک خامیها و یک غنچگی‏ها در انسان هست که آن غنچه‏ها را
دیگر این عامل نمی‏تواند تبدیل به گل بکند و عامل دیگری می‏خواهد .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:18 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار و جلوگیری از گناه

کتابی است به نام " اخلاق " از مردی به نام ساموئل اسمایلز . از
کتابهای خوبی که در اخلاق نوشته‏اند این کتاب است . کتاب دیگری است به‏
نام " در آغوش خوشبختی " . این هم کتاب خوبی است . الان یادم نیست‏
که در کدامیک از ایندو کتاب خوانده‏ام . نوشته بود : گناه ، غالبا
انفجار است ، مثل دیگ بخار که اگر آن را حرارت بدهند و هیچ منفذی‏
نداشته باشد ، دریچه اطمینانی نداشته باشد ، بالاخره انفجار پیش می‏آید .
گفته بود : غالبا گناهان انفجارهستند ، انسان منفجر می‏شود . منظورش این‏
است که انسان به حکم اینکه یک موجود زنده است باید با طبیعت در حال‏
مبادله باشد . آقای مهندس بازرگان در کتابهایشان خیلی جاها این مطلب را
بیان کرده‏اند که انسان با طبیعت دائما در حال مبادله است ، یعنی از یک‏
طرف نیرو و انرژی می‏گیرد ، و از طرف دیگر می‏خواهد مصرف کند . وقتی که‏
انسان نیرو و انرژی می‏گیرد ، این نیرویی را که گرفته ، چه جسمی و چه روحی‏
، باید یک جایی مصرف کند . خیال انسان هم همینطور است . بدن انسان‏
وقتی نیرو می‏گیرد باید مصرف شود : زبان انسان بالاخره باید حرفی بزند ،
چشم انسان بالاخره باید

چیزی را ببیند ، گوش انسان بالاخره باید صدایی را بشنود ، دست و پای‏
انسان حرکتی کند . یعنی انسان نمی‏تواند مرتب از طبیعت انرژی بگیرد و
بعد خود را نگه دارد و مصرف نکند . این مصرف نکردن مثل همان دیگ بخار
بی‏منفذ است که مرتب حرارتش می‏دهند و بالاخره منفجر می‏شود . افرادی که‏
به دلیل تعیین مابی یا به هر دلیل دیگر ( 1 ) ، اینها را در یک حالت‏
بیکاری و به قول عربها در یک حالت " عطله " درمی‏آورند ، یعنی تمام‏
وجودشان از نظر کار کردن و صرف انرژیهای ذخیره شده ، در یک حالت تعطیل‏
می‏ماند ، در حالی که خودشان هم متوجه نیستند ، نیروها سعی می‏کنند که به‏
یک وسیله بیرون آیند . راه صحیح و درست و مشروع که برایش باقی نگذاشته‏
، از طریق غیر مشروع بیرون می‏آید . غالبا حکام ، جانی از آب درمی‏آیند ،
و یکی از علل جانی شدن آنان همین حالت تعطیل بودن و عطله از کار درست‏
است ، چون تعین مابی اقتضا می‏کند که حاکم هیچ کاری از کارهای شخصی خود
را انجام ندهد . مثلا اگر سیگاری هم می‏خواهد بکشد ، اشاره نکرده کس دیگری‏
سیگار را آماده می‏کند ، و حتی کبریت را هم کس دیگری می‏کشد ، و خودش‏
این مقدار هم زحمت نمی‏کشد که برای سیگارش کبریت بکشد . کفشش را
می‏خواهد پایش کند ، یک کسی فورا می‏آید پاشنه کش درآورده و کفشش را به‏
پایش می‏کند . لباسش را می‏خواهد روی دوشش بیندازد ، فورا کسی روی دوشش‏
می‏اندازد . به یک وصفی درمی‏آید

که همه کارهایش را دیگران انجام می‏دهند و او همینجور مربا مانند بیکار
می‏نشیند و حتی طوری می‏شود که دست زدن به یک کار را - هر چند ساده و
کوچک باشد - برخلاف شأن و حیثیت خود تشخیص می‏دهد .
درباره یکی از امرای قدیم خراسان می‏گویند که جبه خز خوبی پوشیده بود ،
برای او قلیانی آوردند ، قلیان تکانی خورد و آتش آن روی جبه خزش افتاد
. برخلاف شأن خودش می‏دید که لباسش را تکان دهد تا آتش بیفتد . فقط
گفت " بچه‏ها " ، یعنی بیایید . تا آنها آمدند ، جبه و مقداری از تنش‏
سوخت . اصلا برخلاف شأن و حیثیت خود می‏دانست که جبه خود را تکان دهد .
و حتی شنیدیم اگر می‏خواست بینی خود را پاک کند دیگری باید دستمال جلوی‏
دماغش می‏گرفت ( 1 ) .
اینکه این اشخاص دست به هر جنایت و خیانتی می‏زنند برای همین است که‏
آداب اجتماعی نمی‏گذارد که‏اینها انرژیهای خود را در راه صحیح مصرف کنند.




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:16 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

ایمان ، ضامن حکومت اراده

غرضم این جهت است که هیچ مکتبی در دنیا پیدا نمی‏شود که در اینکه‏
اراده باید بر میلهای انسان حکومت بکند ، کوچکترین تردیدی داشته باشد .
بحث در ضمانت اجرائی مطلب است که راه این مطلب چیست . آیا همینقدر
که گفتیم اراده و در نتیجه عقل باید بر میلها حاکم باشد ( اراده همان قوه‏
اجرائی عقل است ) ، با یک بایدی که ما گفتیم ، فورا دیگر عقل و اراده‏
در وجود ما بر میلها

حکومت می‏کنند ؟ ! چه چیز ضامن اجراء حکومت عقل و اراده بر میلها است ؟
یکی از مسائلی که مذهبیون به آن متمسک می‏شوند ، در همین جا است .
می‏گویند اراده قوه اجرائی عقل است ، ولی خود عقل چیست و از عقل چه کاری‏
ساخته است ؟ عقل جز روشنائی چیز دیگری نیست که انسان را روشن می‏کند ،
اما آیا روشن کردن ، به انسان جهت هم می‏دهد که حالا که اطرافت روشن شد ،
از این طرف برو یا از آن طرف ؟ انسان دنبال آنچه می‏خواهد می‏رود و از
چراغ عقل استفاده می‏کند برای رسیدن به مطلوب خودش . مشکل این است که‏
انسان چه مطلوبی داشته باشد ؟ البته در اینکه انسان نیاز دارد به چراغ‏
عقل برای اینکه [ راه او را ] روشن کند ، بحثی نیست . انسان اگر در
تاریکی حرکت کند ، مطلوب خودش را گم می‏کند . در نیاز به عقل بحثی‏
نیست . ولی سخن در این است که عقل و علم که در واقع مکمل عقل و به‏
عبارت دیگر عقل اکتسابی است روشنائی است ، محیط را روشن می‏کند ، انسان‏
می‏فهمد چه می‏کند ، می‏فهمد که اگر بخواهد به فلان مقصد برسد ، از اینجا
باید برود ، این وسیله است برای آن مقصد ، و آن ، وسیله است برای این‏
مقصد ، ولی آیا فهمیدن و دانستن کافی است که اراده انسان بر تمایلات او
حکومت بکند ؟ نه . چرا ؟ برای اینکه انسان فی حد ذاته اینطور است که‏
دنبال منافع خودش می‏رود و اراده‏اش تا آن اندازه ممکن است بر میلهایش‏
حکومت بکند که منافعش اقتضاء می‏کند .
اینجاست که تا یک امر دیگری که به انسان خواسته‏هایی ماوراء منافع‏
ندهد پیدا نشود ، از عقل و اراده کاری ساخته نیست ، و


آن همان است که ما به آن " ایمان " می‏گوییم ، آن چیزی که هم قادر است‏
جلوی انسان را از منفعت پرستی تا حدود زیادی بگیرد ، و هم برای انسان‏
مطلوبها و خواستهای ماوراء منافع فردی و مادی عرضه می‏دارد ، مطلوب‏
می‏سازد و خلق می‏کند ، و آنوقت عقل هم انسان را به سوی همان مطلوب [
پیش می‏برد زیرا ] عقل ، انسان را به سوی هر مطلوبی بخواهد برود ، در
همان سو هدایت می‏کند ، که عقل چراغ است . وقتی که شما چراغ را در
تاریکی به دست گرفته‏اید ، چراغ به شما نمی‏گوید از این طرف برو یا از آن‏
طرف ، چراغ می‏گوید از هر سو که می‏خواهی بروی من راه را برایت روشن‏
می‏کنم .
چون بحث ما درباره تربیت و تقویت اراده است ، اینها دیگر بحثهای‏
استطرادی است . همین مقدار خواستیم عرض بکنیم که هیچ مکتبی در دنیا
پیدا نمی‏شود که به این اصل اعتقاد نداشته باشد که اراده در انسان باید
تقویت شود . مثلا اگر انسان می‏خواهد بچه را تربیت بکند باید کاری بکند
که اراده در وجودش تقویت شود




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:14 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

خلیفه و کنیز خواننده

مسعودی در " مروج الذهب " می‏نویسد که در زمان عبدالملک یا یکی دیگر
از خلفای بنی‏امیه که لهو و موسیقی خیلی رایج شده بود ( 1 ) خبر به‏

خلیفه دادند که فلان کس خواننده است و کنیز زیبایی دارد که او هم‏
خواننده است و تمام جوانهای مدینه را فاسد کرده ، و اگر به کار او نرسید
، این زن تمام مدینه را فاسد می‏کند . خلیفه دستور داد که غل به گردن آن‏
مرد انداختند و آنها را به شام بردند . وقتی در حضور خلیفه نشستند ، آن‏
مرد گفت : معلوم نیست که آنچه او می‏خواند غنا باشد ، و از خلیفه خواست‏
که خودش امتحان کند . خلیفه دستور داد که کنیز بخواند . او شروع به‏
خواندن کرد . کمی که خواند دید سر خلیفه تکان می‏خورد . کم کم کار به جایی‏
رسید که خود خلیفه شروع کرد به چهار و دست و پا راه رفتن ، و می‏گفت بیا
جانم به این مرکوب خودت سوار شو .
واقعا موسیقی قدرت عظیم و فوق‏العاده‏ای مخصوصا از جهت پاره کردن پرده‏
تقوا و عفت دارد .
در مسئله مجسمه سازی ، منع اسلام به خاطر مسئله مبارزه با بت‏پرستی است‏
. اسلام در این مسئله ناجح ( 1 ) بود . اگر مجسمه‏ای از پیغمبر و غیره‏
می‏ساختند بدون شک امروز بت‏پرستی خیلی صاف و روشن وجود داشت . در
مسئله زن و رقص و غیره هم روشن است که اهتمام اسلام به خاطر عفت است .
بنابراین از این موارد نمی‏توان استناد به مبارزه اسلام با ذوق نمود . اسلام‏
مخالفتی با جمال و زیبایی ندارد ، و با این حس نه تنها مبارزه نکرده‏
بلکه در یک قسمتهایی این حس را تأیید هم کرده است . در " کافی "
بابی

داریم تحت عنوان " الزی و التجمل " که " تجمل " همان خود را زیبا
کردن است . حدیثی داریم که : « ان الله جمیل ویحب الجمال » ( 1 ) . "
خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد " . و از همه بالاتر خود "
زیبائی بیان " است که در اسلام در حد اعلائی به آن توجه شده است . اسلام‏
خود ، اعجازش - یا لااقل یکی از موارد اعجازش - زیبایی کلام قرآن است .
در مسائل دیگر ذکر شد که جای شک نیست که اسلام توجه زیادی به آن‏
جنبه‏ها دارد . تنها مسئله‏ای که جای شک داشت همین حس زیبایی و هنردوستی‏
بود که در جلسه آینده روی آن بیشتر بحث می‏کنیم .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:12 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

توصیه رسول اکرم(ص)

یکی از اصحاب رسول اکرم خیلی فقیر شده بود به طوری کهبه نان شبش محتاج بود . یک وقت زنش به او گفت : برو خدمت پیغمبر (
ص ) ، شاید کمکی بگیری . این شخص می‏گوید : من رفتم حضور پیغمبر ( ص )
و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم که خلوت شود و فرصتی به دست آید ،
ولی قبل از اینکه من حاجتم را بگویم پیغمبر اکرم جمله‏ای گفتند و آن این‏
بود : « من سالنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله » . کسی که از ما
چیزی بخواهد به او عنایت می‏کنیم اما اگر خود را از ما بی‏نیاز بداند خدا
واقعا او را بی‏نیاز می‏کند . این جمله را که شنید دیگر حرفش را نزد و
برگشت منزل . ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود . یک روز
دیگر به تحریک زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر . در آن روز هم پیغمبر در
بین سخنانشان همین جمله را تکرار فرمودند . می‏گوید من سه بار این کار را
تکرار کردم و در روز سوم که این جمله را شنیدم فکر کردم که این تصادف‏
نیست که پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من می‏گوید . معلوم است که‏
پیغمبر می‏خواهد بفرماید از این راه نیا . این دفعه سوم در قلب خودش‏
احساس نیرو و قوت کرد ، گفت معلوم می‏شود زندگی راه دیگری دارد و این‏
راه درست نیست . با خودش فکر کرد که حالا بروم و از یک نقطه شروع کنم‏
ببینم چه می‏شود . با خود گفت : من هیچ چیزی ندارم ، ولی آیا هیزم کشی هم‏
نمی‏توانم بکنم ؟ چرا . اما هیزم‏کشی بالاخره الاغی ، شتری و ریسمان و تیشه‏ای‏
می‏خواهد . این ابزار را از همسایه‏ها عاریه گرفت . یک بار هیزم گذاشت‏
روی حیوان و آورد و فروخت ، و بعد پولی را که تهیه کرده بود برد خانه و
خرج کرد . برای اولین بار نتیجه کار را دید و لذت آن را چشید . فردا هم‏
این کار را تکرار کرد . یک مقدار از پول هیزم را خرج کرد و یک‏مقدار را ذخیره نمود . چند روز این کار را تکرار کرد تا به تدریج تیشه و
ریسمان را از خود کرد و یک حیوان هم برای خود خرید و کم کم از همین راه‏
زندگی او تأمین شد . یک روز رفت خدمت رسول خدا . پیغمبر به او فرمودند
: نگفتم : « من سالنا اعطیناه ومن استغنی عنا اغناه الله » . اگر تو آن‏
روز چیزی از من می‏خواستی می‏دادم اما تا آخر عمر گدا بودی ، ولی توکل به‏
خدا کردی و رفتی دنبال کار ، خدا هم تو را بی‏نیاز کرد .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 2:24 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انقلاب حقیقی

در کتاب خاک و آدم صفحه 63 از زبان وینوبا پیامبر اصلاح ارضی هندوستان‏
در عصر ما می‏نویسد : " ای مردم هندوستان ، انقلاب حقیقی انقلابی است که‏
اول در اذهان و ارواح و ضمائر افراد قومی به عمل آید . . . " .
حقیقت همین است و باید گفت هر انقلابی انقلاب در روح است و اگر نه‏
نام هرج و مرج و بی نظمی و بلوا و غوغا دارد انقلابهای روحی هم درجات‏
دارد یکوقت انقلاب خشم و غضب است یعنی انقلاب قوه غضبیه و تحرک حس‏
انتقام است و یکوقت انقلاب عاقله یعنی انقلاب فرهنگی است و یکوقت‏
انقلاب وجدان یعنی انقلاب اخلاقی و عاطفی و تربیتی است و البته همه‏
انقلابها به هم پیوستگی دارد ولی باید دانست که وجود انقلاب انتقامی بدون‏
انقلاب عاقله فقط جنبه احساسات دارد و منطق و حالت ندارد و بلااثر است‏
و مایه استفاده دشمن بیدار و آگاه و مجهز به منطق است و بلکه ضمیمه شدن‏
انقلاب فرهنگی بدون انقلاب وجدانی نیز به جائی نمی رسد زیرا بشر ابزار و
اجزاء ماشین نیست که بتوان تنها با نیروی علم افراد را به یکدیگر متصل‏
کرد پیوندها و روابط اجتماعی را جز عواطف مخصوص که از ناحیه دین تقویت شود تشکیل نمی دهد
تنها مغز نمی تواند جامعه بشریت را اداره کند تا پای قلب به میان نیاید
کمااینکه با عاطفه تنها بدون عقل و بدون قدرت و حس دفاع نمی تواند کار
مهمی انجام دهد پس سه چیز باید بهم توأم شود : قدرت و تحرک دفاعی و
فرهنگ و سیع و وجدان سالم و بیدار و آگاه هر چند ما نام همه آنهایی که‏
گفته شد انقلاب گذاشتیم ولی می‏تون گفت انقلاب مفهوم مضیقتری دارد همه‏
آنها تحول هست ولی انقلاب نیست انقلاب یک نوع عصیان و تمرد است علیه‏
وضع حاکم و مسلط موجود بنابراین شورش فکری علیه افکار و عقائد موجود و
انقلاب وجدانی علیه رسوم جائرانه موجود نیز انقلاب است مثلا سقراط یک‏
مرد انقلابی بود اما تنها در جنبه فکری و جنبه اخلاقی نه در جنبه اجتماعی‏
در هر فرد در هر حال باید روحیه عصیان و تمرد و انقلاب بوده باشد آنچه در
قرآن به عنوان کفر به طاغوت ذکر شده همین است .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 2:15 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

متن خیر مقدم بازگشت امام خمینی به ایران که در فرودگاه مهرآباد تهران

قرائت شد . - به قلم استاد شهید -

بسم الله الرحمن الرحیم " « جاء الحق و زهق الباطل 0 ان الباطل کان‏
زهوقا 0 الا ان حزب الله هم الغالبون »"
ای روح خدا و ای ابراهیم بت شکن اسلام و ای بنده پاکباز حق و ای جان‏
عزیز ملت ایران ! به عرض برسانم که :

رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرودآکه خانه خانه توست

ملت ایران چه چیزی از جان عزیزتر دارد که نثار مقدم فرخنده رهبر
فداکار و روشن بینش نماید ، و چه ثنایی بالاتر از این سراغ دارد که او را
بنده پاکباز حق بخواند .
ای بنده پاکباز خدا ! ای مسلمان محمدی ! ای شیعه صادق ! ای آیت خدا !
ملت ایران در شخصیت شما و از تجربه زندگی شما بالاخص در شانزده سال‏
اخیر زعامت امت که بر شما سپرده شد مصداق عینی وعده خدا به رزمندگان و
پویندگان راهش را مشاهده

می کند که اگر به یاری خدا بشتابید به یاری شما می‏شتابد و شما را ثابت‏
قدم نگاه می‏دارد ، و هر کسی از آن خدا باشد خدا از آن اوست .
هجرت شما از وطن عزیز در 14 سال پیش تحت فشار و اجبار سمبلهای‏
استبداد و استعمار ، یاد آور هجرت جد مکرمتان رسول خدا ( ص ) و یاران‏
بزرگوار اوست که به گناه خواستاری جامعه توحیدی از شهر و دیار خود رانده‏
شدند .
" « الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله »" و
بازگشت امروزتان یادآور فتح مبین و عظیم مکه است که سمبلهای زر و زور و
بتهای فلزی و گوشتی یکی پس از دیگری از مقر حکمرانی به زیر آورده شدند و
حکومت خدایی جایگزین حکومت طاغوتی گردید . " « لقد صدق الله الرویا
بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنین »" .
ملت ایران ، جان بر کف در انتظار فرمان رهبر عظیم الشأن خویش است و
تا برقراری جامعه توحیدی ، جامعه ای که در آن ، انسان از قید بندگی انسان‏
آزاد باشد و بهره کشی انسان از انسان ، ملغی گردد و از ناهمواریها و
نابرابریهای مصنوعی اثری نماند و بتهای سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی یکسره‏
سرنگون گردند و مساوات ، برابری و برادری به معنی واقعی کلمه برقرار شود
و آثار استبداد 2500 ساله و استعمار 400 ساله محو گردد و در یک کلمه ،
بندگی از آن خدا و حکومت ، حکومت الهی باشد ، از پای نخواهد نشست .
جای چندین هزار شهید ، شهیدان 15 ساله اخیر که حرکت انقلاب مقدس‏
اسلامی ما را با خون سرعت بخشیدند خالی است که بازگشت مظفرانه رهبر خود
و شکوفه های به ثمر رسیده نهال انقلاب را به چشم خود ببینند اگر امروز در
میان ما نیستند ارواح

پاکشان ناظر و شاهد خواهد بود .
و السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک و رحمه الله و برکاته .
برقرار باد جامعه توحیدی و جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی




تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 | 8:48 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

غفلت

در فن اخلاق، غفلت‏به عنوان «مانع‏»، و بیدارى به عنوان «شرط لازم‏» تهذیب نفس و سیر و سلوک شمرده شده است. مقدمه واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که «ناقص‏» است و باید «کامل‏» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانیاز دارد و بدیهى است که اگر کسى غافل باشد و نداند مسافر است، در جاى خود مى‏ماند، چنانکه جناب مصلح‏الدین سعدى گفته است: «حرم در پیش است وحرامى در پس; اگر رفتى، بردى و اگر خفتى، مردى‏» (4) .

کسى که عازم سفر است اگر نداند که مسافر است و حرامى و راهزن در کمین اوست، اگر بخوابد، یقینا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حرکت کند، به مقصد مى‏رسد. شیطان صریحا گفت من در کمینم:

«لاقعدن لهم صراطک المستقیم‏» (5)

کسى که بداند مسافر است، قهرا به فکر حرکت است و اگر مسافر به فکر حرکت‏باشد، به فکر تحصیل زاد و توشه مطابق با مسیر و مقصد خواهد بود.

در تعبیرات دینى از کسانى که اهل سیر و سلوک نیستند به عنوان «خوابیده‏» یا «مست‏» یاد مى‏شود. مست کسى است که «مى‏» عقلش را پوشانده است و بنابراین، جوانى و یا مقام و غرور و مال هم از آن جهت که چهره عقل را مى‏پوشاند و نمى‏گذارد انسان بیدار شود و حرکت کند مست کننده است.

به هر تقدیر، کسى که نداند «ناقص‏» است و کاملى باید او را تکمیل کند و یا نداند «نیازمند» است و بى نیازى باید نیازش را رفع کند و یا نداند «مسافر» است و باید حرکت کند، او در خواب است و سهمى از اخلاق ندارد و در حالت‏خواب هم مى‏میرد و در همان حال او را به جایى که نمى‏خواهد، مى‏برند; چون حرکت ضرورى و یقینى است:

«و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افائن مت فهم الخالدون‏» (6)

هیچ کس در نشئه طبیعت، آرام نیست و نمى‏آرمد; زیرا دنیا آرامگاه نیست; چنانکه برزخ و قبر نیز آرامگاه نیست. این که در چهره سنگ قبر، نوشته مى‏شود: «آرامگاه‏» بر اساس نسبت‏برزخ به دنیاست و گرنه قبر یا برزخ نیز نسبت‏به قیامت، آرامگاه نیست، اگر چه برزخیان تلاش اهل طبیعت و دنیا را پشت‏سر گذاشته‏اند; ولى در جوش و خروشند تا به «دار القرار» امن و مطلق که بهشت است‏برسند. در حقیقت‏بهشت آرامگاه است.

در مناجات شعبانیه نیز در باره بیدارى از خواب غفلت آمده است:

«الهى لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک‏» (7)

خدایا! من غافل بودم و هیچ توفیق حرکت نداشتم مگر آنگاه که تو مرا بیدار کردى; اما براى این بیدارى، تلاش و کوشش لازم است. صداى انبیا وقتى به گوش کسى برسد، او را بیدار مى‏کند; حتى اگر خوابیده باشد و انبیا هم آمده‏اند تا مردم خوابیده را بیدار کنند، ولى اگر خواب کسى، سنگین باشد، صداى انبیا هم چنین انسان خوابیده را بیدار نمى‏کند. از این رو ذات اقدس خداوند به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید:

«و ما انت‏بمسمع من فى القبور» (8)

کسى که مرده یا خوابیده است‏سخن تو را نمى‏شنود تا زنده یا بیدار شود.

اما اگر کسى بیدار شود، مى‏فهمد باید حرکت کند و اگر حرکت نکند و دو لحظه در یک حال بماند، مغبون است. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«من استوى یوماه فهو مغبون‏» (9)

اگر کسى دو روزش یکسان باشد، گرفتار غبن و زیان است; منظور از «روز» هم شبانه روز یا روز در مقابل شب نیست. بنابراین، اگر کسى دو ساعت و حتى دو لحظه‏اش یکسان باشد، ضرر کرده است; زیرا عمر خود را داده و چیزى در مقابل آن نگرفته است، ولى اگر دائما به یاد حق باشد، چنانکه قرآن کریم مى‏فرماید:

«و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تکن من الغافلین‏» (10)

حتى دو دقیقه یا دو لحظه‏اش نیز، همسان نیست و او هر لحظه به ذات اقدس اله نزدیکتر مى‏شود و مى‏فهمد که هر مرتبه‏اى نسبت‏به مرتبه آینده، نقص و هر مرتبه آینده نسبت‏به گذشته کمال است. از این رو گفته‏اند: «حسنات الابرار سیئات المقربین‏» (11) بنابراین، اولین شرط براى سیر و سلوک، بیدارى است. پس از بیدارى و عزم بر حرکت انسان سالک در مى‏یابد که براى حرکت، زاد و توشه، مرکب، راهنما و شناخت لازم است.