به نام خدا
سبب تعجیل
سبب تعجیل دو چیز است: یکى خوف فوت که از جهل و نادانى خیزد، چنانچه
در صحیفه فرمود و انّما یعجل من یخاف الفوت، 322 و یکى شره و تسلط نفس امّاره که از عجز و ناتوانى و بىطاقتى خیزد، چنانچه در وقت اجتماع خلق کثیر در کنار پل و جسر دیدهاى.
و سبب تأخیر نیز یا جهل و بىاعتقادى است و یا تسلّط نفس امّاره و حب دنیوى است، مثل اقدام بر جهاد.
حال گوئیم از جمله امورى که از اعتدال عاجزیم و گرفتار افراط و تفریطیم بیان مطالب و اداى مقاصد است که گاهى مختصرى آوریم غیر کامل و گاهى مطوّلى برآوریم مشتمل بر تطویل به لا طائل و گاهى در محل تأکید و مبالغه کوتاه اندازیم و گاهى در غیر محل به اغراق پردازیم. هر چه هست از قامت ناساز بىاندام ما است. پس ایضا ظاهر شد که لفظ فاستقم مشکلترین آیههاست و جامع جمیع مراتب توسط و اعتدال و اندازهها است. به جهت اختلاف مراتب و لیاقتها فرمود: فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ. 323
(اى و لیستقم من تاب معک کما امروا) یعنى هر یک را به اندازه او امر به استقامت کردهایم و لذا نفرمود فاستقیموا چون این قرینه پیش گذشت، پس فرمود وَ لا تَطْغَوْا، اى کلّ على حسبه 324 چنانچه فرمود یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ 325 تا آنکه تبعیت حوّا و نقصان زن از مرد را بیان کند و لذا نفرمود اسکنا. کدام کلمه کلام خداست که چندین نکات ندارد؟ چه فائده که نمىفهمیم.
حال گوئیم مشایخ ما (قدس سرهم) تصریح کردهاند و کذا غزالى، که مبالغه هر قدر و هر قسم باشد کذب نیست. اقول و ایضا کسى که مبالغه گوید احدى او را کاذب نگوید و ایضا این طریقه است که خدا و پیغمبر و ائمه و همه خلق در بیان مطالب دارند. سرّش این است که تأکید و مبالغه، حالت و کیفیت بیان مطلبند و به منزله شدت رنگ و شدت صفاى آینهاند و فائده ایشان شدت تأثیر کلام و نیکوئى بیان و دلنشینى مطلب است در اذهان، و مبالغه را جز این معنى نباشد و غالبا اداى مطلب است به کنایه و ذکر لوازم و یا ملزومات و به تشبیه و استعارات و به ذکر لو و شرطیّات. پس بگو المبالغة مع البلاغة تدور حیثما تدور و لکن جاى او و حد و اندازه او را جز خدا و معصومین کسى به طور کلى نداند.
و به جهت تیمّن و اداى مقصود چند مثال از قران و احادیث بیاوریم. در بقره فرمود ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ، این اداى مطلب، بعد به جهت اهتمام فرمود فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً. 326 و فرمود الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ، بعد اهتماما فرمود کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ. 327 و فرمود صِبْغَةَ اللَّهِ، بعد فرمود وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً. 328 و فرمود مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِیسَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، بعد فرمود وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ، بعد فرمود وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ: 329 و اگر مىفرمود خدا به انفاقکننده ثواب بىشمار مىدهد عظمى در انظار نداشت. و در حق انفاق ریائى فرمود فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ. 330 و در توبه فرمود إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، 331 و اگر مىفرمود هر چه استغفار کنى نمىآمرزم این وقع را نداشت. و در حجر فرمود لا یُؤْمِنُونَ بِهِ، بعد فرمود وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ 332 (الآیة). و در مؤمنون و سبأ فرمود جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ، 333 چه بیان غریبى است! و در حشر فرمود لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ. 334 و در منافقون فرمود کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ، 335 و اگر مىفرمود ایشان در غایت خوف و اضطرابند چه وقعى داشت؟ و هکذا.
و خاتم (ص) فرمود (انّ الشّیطان لیجری من ابن آدم مجرى الدّم فضیّقوا مجاریه بالجوع): 336 شیطان داخل مىشود و راه دارد در بدن آدمى هرکجا که خون راه دارد، پس ببندید راههاى او را به گرسنگى. و رجوع به خطبه شقشقیّه و رجزهاى سید الشهداء کن. و صدّیقه طاهره فرمود:
صبّت علىّ مصائب لو انّها |
صبّت على الایّام صرن لیالیا |
به نام خدا
درجات صدق
بدان که صدق و کذب مخصوص قول نیست، بلکه هر چه دلالت و نماینده چیزى باشد، چون اشاره به سر و چشم و دست و کذا عقود و نصب و کتابت و آینه و هکذا، متّصف به صدق و کذب شود.
حال گوئیم که علما (قدس سرهم) صدق را بر شش قسم نمودهاند.
اول، صدق در قول. و این دو قسم است: اول، صدق با خلق، که آنچه گوید راست گوید، و بدون ضرورت، توریه هم نگوید، و اگر چیزى مظنون و محتمل باشد بگوید که مظنون و محتمل این است و بدون قید نگوید و ننویسد تا دلالت بر یقین وى نکند. دوّم، صدق با خالق در عبادت و مناجات. پس اگر گوید إِیَّاکَ نَعْبُدُ 340 و یا وَجَّهْتُ وَجْهِیَ، 341 وقتى راست گوید که بالمرّه از هوا و هوس گذشته و لوح خاطر از غیر حق شسته باشد و الّا بنده آن است که در خیال اوست، چنانچه فرمود: أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ 342 (فرقان).
قسم دوم صدق در نیّت است که داعى وى جز اخلاص و تقرّب نباشد و پیش مراتب اخلاص را بیان کردیم.
سوّم صدق در عزم است که مدام عزم قوى بر خیرات داشته باشد. پس اگر فقیر بود عازم باشد که اگر مال بیابم صرف در خیرات نمایم و اگر غنى باشد صرف نماید و عازم باشد که اگر فقیر شوم صابر باشم و اگر صحیح باشد عزم او این باشد که اگر مریض و مبتلا شوم شاکر و بىشکوه شوم و اگر ریاست تدریس یا محراب یا منبر یا غیر این دارد عازم باشد که چون اولاتر از خود ببیند به وى تفویض کند و مرئوس او شود و هکذا و اگر جهاد پیش آید جان شیرین فدا کند و هکذا.
چهارم وفاى به عزم است که چون زمان هر عزم پیش آید وفا کند و تخلف نکند و عزم خود را به صدق مقرون سازد، چنانچه فرمود: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، 343 الآیة (احزاب) و فرمود وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَ، الى قوله، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ 344 (توبه). و بسیار دیدهاى که در مقام فعل، وفا به عزم نکنى.
سرّش آن است که محبت شخص به خود باعث مىشود که زیاده از حد خود را فاعل خیرات داند و چون مقام عمل رسد نفس امّاره را نتواند بکار برد.
پنجم آنکه ظاهر کشف از باطن مىکند، باطن نیز داراى آن باشد. پس اگر لباس علم و زهد پوشد و ظاهر وى خاضع و خاشع باشد و یا کاشف از دوستى باشد باطن وى نیز چنین باشد. و لذا خاتم (ص) فرمود خدایا سرّ من بهتر از علانیه کن و علانیه من نیکو کن. و اگر نباشد کاذب است. اگر کسى تمارض کند و یا خود را حرکت دهد که تب دارد همه گویند دروغ مىگوید.
ششم آنکه اخلاق نیک وى چنان قوى باشد که ظاهر وى شاهدى باشد هویدا.
مثلا خوف وى چنان باشد که رنگ او زرد و بدن او مرتعش باشد و اگر چنین نباشد صادق نباشد. پس آن که گناه کند و گوید از خدا مىترسم سزاوار تکذیب است با آنکه مسلم از خوف بالمرّه عارى نباشد. و هکذا سایر اخلاق.
تنبیه
چون دانستى که لازمه سخن راست استقامت و ثبات است، که اگر کوه کج و زایل شود او نشود، و کذا لازمه او فضل و کمال و مرغوبیت است، لهذا استعمال لفظ صدق در امورى چند به ملاحظه این لوازم، از بلاغت است. چنانچه فرمود وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ 345 (یونس)، و فرمود فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ 346 (قمر)، و در زیارت عاشوراست: و ان یثبّت لى عندکم قدم صدق، و ثبّت لى قدم صدق مع الحسین 347 (ع)، و هکذا. و اطلاق صدق بر بعضى از این اقسام به این لحاظ است، فافهم و الحمد للّه.
کاشف الأسرار
به نام خدا
[اتّحاد طریقه تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن]
بدان که تربیت شخص خویش را به تخلیص رذائل و تحصیل فضائل، که این اوراق در بیان او بود، تهذیب اخلاق گویند و تربیت شخص اهل خانه خود را، او را تدبیر منزل گویند و تربیت شخص زیاده از این را از اهل یک قریه یا یک بلد یا مملکت فصاعدا را سیاست مدن خوانند و هر یک از اقسام سهگانه ظاهر است که هم احتیاج به علم و دانائى دارد و هم به قدرت و توانائى. و در طى کلمات بدیهى نمودیم که از تهذیب اخلاق و دانائى و توانائى استقامتى مراد است که از غیر معصوم محال است و از ملاحظه همان نیز بدیهى شود که تدبیر منزل و سیاست مدن که مراد از ایشان نیز مستقیم ساختن اهل منزل و اهل مدن است هم از غیر معصوم متمشى نشود.
آن که در امر خویش حیران است |
کى شه این و یا مه آن است |
|
و لکن به قاعده ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه 500 که هر موجودى را مسلّم است و گذشته از انسان حیوانات بلکه نبات و جمادات را چنانچه پیش اشاره شد شغل مستمر و شیوه مستدام است، هر کسى را به اندازه او تکلیفى است که در قدر مقدور معذور نخواهد بود، اگر چه حسنات الابرار سیّئات المقرّبین 501 فرمودند و لکن مع ذلک ابرار را به سیئات مقربین امر نمودند. بلى از شیر حمله خوش بود و از غزال رم. اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له. 502
[انحصار شرایع در سه مسأله]
بدان که ارسال رسل و تنزیل و وضع شرایع و کتب همه از براى بیان سه مسأله است که چهارم ندارند، زیرا که غرض از همه تکمیل است و تکمیل بسته به دانستن و توانستن همین سه مسأله است و بدون هر یک نه دنیا را نظامى است و نه آخرت را انتظامى.
اول بیان سلوک و رفتار با بزرگان و فرمانفرمایان، از بندگى خدا و اطاعت پیغمبران و ائمه هدى (ع) و کذا اطاعت علماء و معلّمین و والدین و مولى و شوهر نسبت به غلام و زن و کذا اطاعت اهل شمشیر و جور به توریه و تقیه و هکذا. و همه در قول خدا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ 503 که در سوره نساء است مندرج است و هر چند اولى الامر تفسیر به اهل بیت شده و لکن خدا به عنوانى تعبیر فرموده که مناط قطعى حاصل است؛ فافهم.
دوّم سلوک با زیر دستان از اهل و عیال و خدّام و رعایا و شاگرد و نحو ذلک. و همه را قول خدا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً 504 که در سوره تحریم است شمول دارد.
سوّم سلوک با همسران و برادران، و همه را قول خدا تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ 505 احاطه دارد.
هر که این سه مسأله را بداند و بتواند، قابل تقرب و بندگى و لایق ریاست و فرمانفرمائى است و تمام این مقام، مخصوص آن والامقام است که مخصوص به مقام قاب قوسین او ادنى و ممتاز به ریاست ما سوى است و اهل بیت طاهرین او صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین ثمّ الامثل فالامثل الى ما لا یتناهى.
به نام خدا
اهل ریاست
چون اصناف خلق مانند عناصر چهار است؛ اهل زراعت که به منزله خاک و اهل تجارت که به منزله باد و اهل قلم که به جاى آب و اهل شمشیر که مثل آتش است.
حال بدان که منصب ریاست و خلعت تربیت به قامت علماء و سلاطین که اهل قلم و شمشیر ایشانند راست آید و طوق بندگى و زنجیر اطاعت با شأن دیگران درست آید.
و خداوند حکیم در سوره نمل در حکایت بلقیس کیفیت سلوک سلطان و وزراء با همدیگر و با سلاطین دیگر تعلیم فرموده، هر که ریاست و مملکتدارى مىخواهد تفکر در آن آیات شریفه و مشورت بلقیس با وزراء و سؤال و جواب ایشان و سلوک او با حضرت سلیمان نماید که چون نامه حضرت به او رسید جمع وزراء نمود ما کنت قاطعة امرا حتّى تشهدون 506 فرمود، یعنى هرگز بىمشورت شما اقدام در کارى نکردهام. پس ظاهر شد که هر رئیس را به اندازه ریاست او مردمان بىغرض جهاندیده ضرور است که بىمشورت ایشان کارى نکند. ایشان گفتند نحن اولو قوّة و اولو بأس شدید و الامر الیک فانظرى ما ذا تأمرین، 507 یعنى قوت و شوکت و لشکر ما بسیار است، یعنى اینکه سلیمان (ع) نوشته أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، 508 نمىرویم و بىجنگ تمکین نمىکنیم. بعد گفتند و الامر الیک یعنى این رأى ما و لکن حکم جزمى نمىکنیم تا فردا پشیمانى اگر روى دهد مورد سیاست و غضب شما نشویم، حال حکم با خودت. پس ظاهر شد که وزراء با سلاطین باید چنین باشند که رأى خود را بگویند باز حکم را به سلطان بگذارند تا به غضب سلطان گرفتار نشوند. گفت إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها 509 (الآیة) یعنى اگر بنشینیم و حضرت سلیمان با لشکرش بر سر ما بریزند لازمه آمدن سلطان به جنگ سلطان دیگر افساد بلاد و ذلیل کردن اعزّه و اشراف است وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ 510 یعنى رأى شما را نپسندیدم که بنشینم و مستعدّ جنگ شوم و هم به جنگ او نروم که باعثى ندارد، هدیه ازبراى او مىفرستم و در ظاهر اظهار میل و اطاعت مىکنم تا از حال او و لشکر او و سطوت او با خبر شوم و چون معلوم شد که پیغمبر است یا نیست و سلطنت و جلال او چیست آن وقت هر چه مصلحت اقتضاء کند رفتار نمایم. یعنى سلوک سلطان با سلطان دیگر و رئیس با رئیس دیگر باید چنین باشد. و ما اشاره به بعضى از مطالب این آیات شریفه نمودیم تا تو را سرمشقى باشد. و اما کیفیت تعلیم و تعلّم و تربیت استاد و اطاعت شاگرد را در حکایت حضرت موسى (ع) و خضر (ع) فرموده و پیش اشاره نمودیم.
به نام خدا
سرّ فائده خوف و رجاء
بدان که هر رئیس را لازم است، اگر چه معلّم مکتب و بزرگ خانه باشد، که زیر دستان همه را میان خوف و رجاء نگه دارد و به روى پل بیم و امید وادارد و الّا فساد و نقض غرض لازم آید، زیرا که چون مرئوس یقین نماید که آنچه خلاف و نافرمانى از او صادر شود بر او عتابى و عذابى نخواهد بود البته جز به میل و خواهش خود که خلاف میل و خواهش رئیس است حرکت ننماید و اگر هم به یقین داند که آنچه تذلّل و اطاعت نماید فائده نبخشد و باز او را عذاب و سیاست نماید البته همان لازم آید که در شقّ اول گفته آمد. گربه مأیوس چنگ برآرد و مقصّر سلطان چون به مقام کشتن آید آنچه از فحش و ناسزا تواند در حیّز بیان در آرد و در نهایت جرأت و جسارت به سر انگشت زبان بشمارد و این است که امن من مکر اللّه پهلوى شرک است و یأس و قنوط من رحمة اللّه همزانوى کفر است؛ نعوذ باللّه. و در مواضع دیگر هم این مطلب را به طرز دیگر بیان نمودهایم که در حین سیر خواهى تماشا نمود.
خلاصه خدا بندگان را به طورى به جانب اصل مقصود کشانده و آن قدر اسباب لطف فراهم آورده، خدا مىداند که بسیار نزدیک شده که شخص ادعا نماید که بندگان خدا اندکى پائینتر از مرتبه الجاء و بسیار بالاتر از مقام اختیار، خدا را عبادت مىنمایند.و اگر نقض غرض و ضد حکمت نبود یقینا همه را به الجاء و اضطرار به اطاعت وامىداشت و در مقام بندگى نگه مىداشت. اللّه اکبر، این چه نظمى است که قرار داده و چه شریعتى است که به این استقامت فرستاده. ربّ زدنا علما و عملا و الحقنا بالصّالحین محمّد و آله صلواتک علیهم اجمعین.
به نام خدا
[تربیت از غیر معصوم نیاید]
چون تو را بدیهى شد که تهذیب و تدبیر و سیاست موقوف است بر علم و دانائى و قدرت و توانائى، شک نکنى که این از غیر معصوم و بدون ارشاد او امرى است محال و ممتنع. پس طریقه تربیت بزرگان و بندگى کوچکان و مواسات همسران همان است که تمام شریعت او را بیانى تمام است. چون نهایت ندارد ما فى الجمله اشاره کنیم. گوئیم این تربیت و مواسات را نیز چون سایر چیزها باید از خدا آموخت. اول آنکه تا کسى برترى در دانائى و توانائى نسبت به مرئوس نداشت او را رئیس نکرد. چنانچه در حق طالوت فرمود وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ 511 (بقره) و در حق مردان فرمود الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ 512 (نساء). دوم آنکه هر رئیس را مطاع و مربى و هر مرئوس را مطیع و بنده قرار داد و کیفیت خاصى در تربیت این و اطاعت آن قرار داد و همسران را به مواسات امر فرمود و در این مقام نیز احکام و کیفیت خاصى قرار داد. سوّم آنکه از مرئوس هم اطاعت رئیس خواست و هم اطاعت رئیس رئیس تا منتهى شود به بندگى خدا و کذا از رئیس هم تربیت مرئوس خواست و هم تربیت مرئوس مرئوس و هکذا. چهارم آنکه همه را اعلام کرد که من یک آن از شما غافل نیستم پس خیال نکنید که العیاذ باللّه مىتوان امرى به شبهه کارى و تدلیس و تلبیس از پیش برد. پنجم آنکه دار ثواب و عقابى و احسان و حدود و عذابى هم در دنیا قرار داد و هم در آخرت، تا خوف و رجاء و بیم و امید به میان آید و در مقام خوف و رجاء همه را نگه داشت و به جهت همین امر به معروف و ترغیب و نهى از منکر و تهدید را قرار داد، و خود را نیز به طورى ستود و به قسمى نمود که نتیجه جز بودن در خوف و رجاء و بیم و امید نیست، و طرف رحمت و رجاء را ترجیح داد و پیش انداخت زیرا که اسبابالفت و محبت است که اصل مقصود است و طرف غضب و خوف را مرجوح و مؤخر انداخت تا اگر از راه امید و محبت پیش نیایند از ترس غضب و عذاب هم پشت نکنند و اگر چه از ترس هم باشد صورت بندگى به عمل آورند که شاید رفته رفته صورت سیرت گردد و امر منجر به الفت و آشنائى شود. و اگر ایشان را ایمن مىساخت و جز رحمت نمىگفت، دفتر اطاعت و محبت بر چیده مىشد و هرج و مرج لازم مىآمد و اگر همه را مأیوس مىنمود و جز غضب نمىگفت باز همین لازم مىآمد و در هر دو صورت نقض غرض مىشد، و توبه را نیز متمم همین مطلب قرار داد و فرمود اى بندگان هر وقت مخالفت کردید مأیوس نشوید که جاى تلافى و تدارک باقى است، و توبه را طورى بیان فرمود که نتیجه او جز خوف و رجاء نیست. و از براى اظهار جلالت رؤساء باب شفاعت گشود و ایشان را به قبول وساطت ستود و این را نیز چنان فرمود که جز بیم و امید نتیجه ندهد. فرمود که قبول شفاعت ایشان حتم نیست، خواهم قبول کنم و خواهم نکنم.
به نام خدا
تکمیل [عوض هر سبب طبیعى سببى است الهى]
بدان که قادر بىچون از براى بندگان، بخصوص از براى توکل داران، عوض اسباب زمینى و عادى اسباب غیبى و آسمانى هم بسیار قرار داده، چه عوض طب و جرّاحى و چه عوض تجارت و کاسبى و چه عوض آلات حرب و اسباب خوف و عوض رفیق در سفر و حضر و تنهائى و گرفتارى و هکذا. و مراد از اسباب آسمانى زیارات و ادعیه و اذکار و آیات و امثال اینهاست و چنانچه در مقام حیرت در موضوعات احکام قرعه قرار داده و او را تیر خود خواند که هرگز خطا نمىکند و مدام به نشانه آید، همچنین عوض مشورت در موارد حیرت از جزئى و کلّى امورات استخاره که مشورت با خداست قرار داد و استخاره خیر خواهى است که شائبه شرّ در وى نیست و مشورتى است که احتمال خطا ندارد. پس البته در هر زمان مؤمن با ایمان باید او را مرعى دارد و شیوه مستمره او باشد بخصوص در این زمان که فتنه آخر الزمان آنا فآنا در طغیان است و شخص بىغرض و مرض کمتر نمایان است. و در این مقام اشاره به چند چیز لازم است.
اول آنکه قرعه به هر چیز مىشود، استخاره نیز همین طور است و اختصاص بهقرآن و تسبیح ندارد، بلکه بعضى را دیدم که استخاره به صبر و جحد مىکرد که خدایا اگر خوب نیست صبر بیاید و اگر خوب است جحد بیاید و یا هیچ نیاید و از همین مطالب بزرگ دیده بود. و کذا ذکر دعاء و نماز هم ضرور ندارد و بلکه همان توکل است که خدا را حاضر و حکیم و رؤف داند و دعاها که در تقاصّ و قرعه و استخاره و بسیارى از موارد که وارد شده غرض تجدید عهد و توجه است و تجدید اعتماد و توکل است از ملاحظه مضامین آنها. و کذا خصوص تسبیح و قرآن از براى تکمیل اسباب آسمانى است و الّا هر چیز مشروعى را که رسول و قاصد و پیغامآور خدا قرار بدهى خطا و کذب او محال است. گویند فیض (قدس سره) به جهت سفر تحصیل استخاره با قرآن نمود آیه نفر آمد، 488 پس با دیوان امیر (ع) نمود این کلمات شریفه آمد:
تغرّب عن الاوطان فى طلب العلى |
و سافر ففى الاسفار خمس فوائد، |
|
الى آخرها. 489
دوّم آنکه از آنچه ذکر شد توانى دانست که استخاره نیابتبردار است چنانچه طریقه مستمرّه عوام و خواص و علماء و اتقیاست مگر استخاره ذات الرقاع که فى الجمله به جهت نمازش اشکالى وارد است و رفع این نیز سهل است به این طور که شخص استخارهکننده حاجت برادر مؤمن را حاجت خود قرار دهد بلکه تمام استخاره نیابت جز این نباشد؛ فافهم.
سوّم آنکه استخاره با قرآن مجید و فرقان حمید بهترین استخارههاست و چه الهامات عجیب و وحیهاى غریب به ظهور پیوسته که اگر جمع شود کتابها گردد.
محمّد بن حنفیه از سید الشهداء روحى له الفداء در امر سفر کربلا خواهش استخاره نمود.
آنچه در خاطر دارم دو استخاره شد یکى این آیه شریفه آمد کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ 490 و یکى آیه شریفه آمد أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. 491 گویند فیض (قدس سره) یک مرتبه به تجویز اطباء استعمال مسکر نمود و شفا یافت و دفعه دیگر گفتند، استخاره نمود این آیه آمد عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ. 492
مؤلف گوید چنین در نظر دارم که در نجف اشرف رفیقى داشتم که ملّا یوسف نام داشت وفّقه اللّه که استخاره نمود این آیه آمد یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا. 493 و دیگرى داشتم ملا ابراهیم وفّقه اللّه استخاره به جهت آمدن عجم کرد آیه آمد یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا. 494 و خود به جهت فصد استخاره نمودم این آیه آمد أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً الى قوله فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُفِی الْأَرْضِ 495 (رعد)، دانستم که خون فاسد دارم. و در بالاسر امیر (ع) قرآن بازنمودم به جهت استکشاف اینکه دو استاد جلیل من (قدّس سرّهما) که صاحب جواهر الکلام و صاحب فرائد الاصول شیخ محمد حسن و شیخ مرتضى (قدهما) باشند کدام یک انفع به حال طلاب و عامه خلقند، این آیه آمد کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً. 496 و اگر بخواهم آنچه دیدهام بنویسم از وضع کتاب خارج خواهیم شد.
چهارم آنکه آیه استخاره یا صریح و ظاهر است در مطلب کما مرّ و یا ظاهر نیست، پس در این صورت باید استخاره دیگر نمود تا آنکه نیک و بد ظاهر شود و هکذا.
و ایضا بدان که درست فهمیدن مطلب از قرآن مجید بسیار مشکل است. یکى از علماء در قزوین تازه از مرض شفا یافته بر سر سفره رنگین حاضر شد، استخاره نمود این آمد و اوحى ربّک الى النّحل الى قوله ثمّ کلى من کلّ الثّمرات. 497 به اطمینان تمام غذاى کاملى میل فرمود به منزل رسید و در بستر بیمارى خوابید و این حکایت را به سید جلیل و حبر نبیل استاد حقیر حاجى سید تقى (قدس سره) عرض نمود، فرمود در استخاره ملاحظه مورد نزول لازم است، نحل که مگس عسل است از میوهها و گلها چه نحو اکل مىکند، به روى چندین گل نشیند و به قدر پر پشه اخذ مىنماید، پس تو را بایستى از هر غذا اندکى بچشى. و ایضا بدان که بعضى را خداوند کریم چنان حدسى عطا فرموده که غالبا مطالب سائل را از آیه استخاره مىگوید، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، 498 مثل آنکه بزرگوارى (قدس سره) از براى مکارهاى استخاره نمود این آیه آمد سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ، 499 فرمود مىخواهى حیوانى بخرى، برو بخر خوب است. اللهم ارزقنا.
پنجم آنکه بسا شود که استخاره در ظاهر وفق ندهد مثل آنکه به جهت مریض طبیب خاصى در استخاره خوب آید، بعد از معالجه باز مریض فوت شود و یا بدیدن کسى روى و نباشد. جواب این است به جهت این خوب آمد که او تشخیص درد و دوا را مطابق واقع مىدهد به خلاف آن طبیب که بد آمد، و لکن اجل حتمى بود خدا شفا نداد و یا آنکه خرج دواى او کمتر است و یا آنکه طبیب محتاج است و خدا مىخواهد به او چیزى برسد و هکذا. و یا آنکه اگر در منزل مىماندى مزاحمى و نقصى رخ مىداد و یا آنکه مصلحت در ندیدن آن کس بود و در دیدن او ضررى بود و یا آنکه مصلحت اخروى داشت اگر چه دنیوى نداشت و هکذا. پس زنهار که این اوهام فاسده و خیالات مفسده را از خود دور کن.و ایضا بدان در فقه عنوان شده که خلاف استخاره نمودن جایز است یا نه.
فرمودهاند اگر ظن به ضرر دارد جایز نیست و الّا جایز است. باز فرمودهاند که بسیارى کردند و ضرر کشیدند، و لکن مخفى نیست که این سخن در مثل سفر و دواى مریض خوب است نه در مثل آنکه فلان جزئى را بخرم و یا بفروشم با آنکه تغییر وجوه و احداث محتملات آسان است. پس توان به استخاره ترک استخاره نمود کما لا یخفى و هو العالم.
به نام خدا
محالیّت محبّت مسلمان معصیت را
از آنچه گفته آمد بدیهى شد که محال است مسلمان معصیت را دوست دارد از آن جهت که خدا و اولیاء خدا او را بد دارند و یا طاعت را بد دارد از آن جهت که خدا و معصوم او را دوست دارند. بلى شود با آنکه از این جهت معصیت را بد دارد به جهت لذت او را دوست دارد و بجا آورد و کذا از این جهت طاعت را دوست دارد به جهت کاهلى و زحمت بجا نیاورد. پس ظاهر شد که لازمه اسلام و دوستى، دوست داشتن طاعت و بندگى و خدمتگزارى است و دشمن داشتن مخالفت و معصیت و سرکشى است. پس اگر مخالفتى نماید به جهت غلبه شهوت و هوا و هوس، عرضى او خواهد بود زیرا که خلاف مقتضاى طبع محب است از آن جهت که محب است زیرا که مقتضاى ذات محبّ، طاعت و بندگى است چنانچه مقتضاى محبوب عالى التفات و احسانریزى است، و چون مقتضاى ذات دشمن مخالفت و معصیت است پس گویا معصیت لباس او است که دوست به عاریت گرفته، چنانچه اگر دشمن طاعتى کند گویا لباس عاریتى است از دوست گرفته. پس هرگز عذاب دوست عاصى، ابدى نگردد. نمىبینى که چون طفل تو مثلا با تو خلاف کند او را فى الجمله ادب کنى و رها نمائى و چون دشمن به چنگ تو آید به غیر از کشتن راضى نشوى مگر آنکه دست از دشمنى بردارد. بلکه واقع این است که هرگز کسى دوست را عذاب نکرده زیرا که مقصود از عذاب او نیست مگرتربیت او و ترقى و تکمیل و صحت، پس این نیز عین التفات و دوستى است. چه خوب فرمود در نساء ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ 53. تو را بدیهى نیست که زدن طفل و مکتب فرستادن او و فصد و حجامت کردن او همه عین التفات است و دوستى، نه عذاب و دشمنى؟ پس عذاب و عقاب که معنى او آن است که از روى غیظ و غضب و عداوت حاصل شود مخصوص دشمن است و تمامى هم ندارد، و از این است که عذاب دشمنان خدا ابدى باشد و خود فرمود ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ 54 زیرا که در دنیا اسلام و انقلاب عداوت به محبت ممکن است، که دار تکلیف است نه در آخرت که دار جزاست. و چون ممکن نیست اهل جهنم مىگویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ 55 و گویند رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ 56 و گویند رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ 57. و از این است که عذاب دوستان ابدى نیست، به قدر معصیت که لباس عاریت است عذاب بینند و عاقبت به بهشت رفته مخلّد بمانند. و از آنچه یاد شد ظاهر شد معنى دعاى ابو حمزه الهى لم اعصک حین عصیتک و انا بربوبیّتک جاحد تا آنکه فرمود و لکن خطیئة عرضت و سوّلت لى نفسى 58 تا آخر. ببین چه خوب به لفظ عرض اداى مقصود نمودند که معصیت مسلم عارضى است. و ظاهر شد مثل معنى آن حدیث که اگر دومى متعه را حرام نمىکرد زنا نمىکرد مگر شقى، 59 یعنى بسیارى زنا مىکنند به جهت غلبه شهوت که دست ایشان به حلال نمىرسد نه از روى شقاوت، و شقى آن است که او را حلال ممکن است و مع ذلک پى حرام مىرود.
پس بنابراین گناهکار سه نفرند: اوّل آن که دست او به حلال نمىرسد و الّا گناه نمىکرد، دوم آن که با امکان حلال پى حرام مىرود و شقى او را گویند، سوّم آن که از روى کفر و عناد و استکبار العیاذ باللّه من الجمیع، گناه کند چون شیطان و فراعنه.
و از آنچه گفتیم سرّ اخبار طینت ظاهر شد که فرمودند طبیعت و طینت مؤمن را که از علّیین است با طینت کافر که از سجّین است مخلوط نمودند و هر چه مؤمن گناه کند از آن جزء طینت کافر است و کافر هر چه نیکى کند از آن جزء طینت مؤمن است و چون قیامت شود که روز امتیاز است طینت کافر را از مؤمن گرفته، به او دهند و کذا العکس. پس از براى مؤمن خالص ثواب ماند و از براى کافر خالص گناه، چنانچه خدا در فرقان فرمود یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.مثالش چنانچه اگر لباس جندى در خانه یا بدن فقیه دیده شود و یا عمامه با جندى باشد همه حکم کنند که این وضع شیء فى غیر محل است باید این به آن داده شود و آن به این، تا وضع شىء در محل که عین عدل است لازم آید. و هم در سابق تحقیق نمودهایم که مراد از علّیّین و سجّین همین ترکیب عناصر و مزاج است زیرا که گاهى از ترکیب ایشان مزاجى حاصل آید که اخلاق نیک را بالفطره در بر داشته باشد، پس لا بد صاحبش را داعى باشد به سوى خیرات، و گاهى مزاجى حاصل آید که بالفطره اخلاق بد در بر داشته باشد و لا بد داعى باشد به سوى شرور، و گاهى مزاجى شود مرکب از هر دو، گاهى به خیر کشد و گاهى به شر، و مزاجى که صرف شر باشد وجودش به طور یقین ظاهر نشده. بارى هر چند در جمیع صور انسان مختار است و تغییر و تبدیل اخلاق هم بالبدیهه ممکن است و لکن از هزار یکى تبدیل اخلاق شر به خیر نکند و از هزار یکى آنچه را که خلق بد به سوى او خواند از معاصى ترک نکند.
حال گوئیم چون مؤمن دوست خداست و دوست رسول (ص) و آل اوست و مقتضاى محبت و دوستى بالفطره اطاعت و بندگى مولى است، چنانچه بدیهى شد، و اطاعت خدا در اخلاق نیک و افعال خیر و عبادت است، پس هر معصیتى که به جهت خلق بد و غلبه هوا و هوس نماید خلاف فطرت اوست که محبّت و دوستى است، و چون کافر دشمن است و مقتضاى دشمنى بالفطره عناد و مخالفت است پس اگر به جهت خلق خوبى که دارد عمل خیرى از او صادر شود خلاف فطرت اوست که عداوت و دشمنى است؛ با آنکه نه این، عمل نیک را به قصد امتثال و فرمانبردارى نماید و نه آن، گناه را به قصد مخالفت و عناد و سرکشى، بلکه با خوف و ترس و لرز. پس به وضوح پیوست که طاعت و عمل خیر این را لباسى است عارضى و عاریت که از مؤمن و دوست اخذ شده و گناه نیز آن را لباسى است عارضى و عاریت که از کافر و دشمن گرفته شده.
بگیر مطلب را که تا حال چنین تحقیق بحمد اللّه دیده نشده. و هم ظاهر شد معنى آن اخبار که هر که گناه با اقرار به گناه و خوف عقاب کند پس او مؤمن است حقّا.
.: Weblog Themes By Pichak :.