به نام خدا
غفلت در عبادت
از چیزهایى که براى همه ما دردآور است و ما را رنج مىدهد، این است که ما در متن بهترین پایگاه اخلاق یعنى عبادات خود در فکر خارج آن هستیم! در متن عملى که براى ما سازنده است متوجه امور دیگریم; مثلا، انسان در نماز که مناجات عبد با مولا و بهترین وسیله براى ندا و نجواى بنده با خداست، متوجه نیست که چه مىگوید. او نه تنها از معارف نماز، آگاه نیست و نه تنها مفاهیم آن را در ذهن نمىگذراند بلکه به خارج از آن مىپردازد.
گاهى انسان بر طبق شریعت نماز مىخواند، یعنى واجبات و مستحبات وضو و نماز را رعایت مىکند، ولى حضور قلب ندارد این نماز گرچه از نظر فقهى باطل نیست، لیکن از نظر اخلاقى و کلامى نمازى بىاثر است. تامین حضور قلب در نماز، بسیار مشکل است. با این که هر نماز چند دقیقه، بیشتر طول نمىکشد، این هنر در نمازگزار نیست که موقع نماز خود را ضبط کند. اگر انسان همان چند دقیقه، خود را ضبط کند و بداند با چه کسى سخن مىگوید، بقیه امور او تامین است; اما چون در همان چند دقیقه، قدرت حضور و ضبط ندارد، سایر امور او هم ناکام است.
نماز، «صراط» است و صراط با غفلتسالک نمىسازد; زیرا اگر انسان غفلت کند، از صراطى که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، سقوط مىکند:
«و ان الذین لا یؤمنون بالاخرة عن الصراط لناکبون» (29)
غفلتزدگانى که به آخرت ایمان ندارند تحقیقا از راه راست افتادهاند.
البته تلازمى متقابل وجود دارد که نماز درست، انسان را از زشتیها باز مىدارد و اعمال زشت هم انسان را از انجام صحیح نماز و سایر عبادات باز مىدارد; کسى که پیش از نماز، مواظب اعضا و جوارح خود یا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفیق حضور قلب نخواهد داشت و نمىداند با چه کسى سخن مىگوید در نتیجه جوابهایى را هم که از او مىشنود، درک نمىکند. در این صورت، بار فقهى چنین نمازگزارى به مقصد رسیده; در حالى که بار کلامى و اخلاقى وى همچنان بر زمین مانده است. قرآن کریم مىفرماید: واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافل هستند:
«فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون» (30) .
عبادت، آنگاه در تهذیب روح و تزکیه جان مؤثر است که عبادت کننده به مضامینش عارف و معتقد باشد و آنها را در ذهن خود حاضر کند; اما اگر در متن عبادت، غفلت داشته باشد، دیگر راه براى تزکیه او نیست. غفلتبه تعبیر ائمه (علیهمالسلام)، چرک روح است (31) . وقتى آینه شفاف دل را چرک بپوشاند، چیزى را نشان نخواهد داد و اگر ما در متن عبادت، گرفتار غفلت و چرک شویم، راهى براى تهذیب روح نداریم.
نمازهاى پنجگانه شبانه روز براى نجات انسان از غفلت است و چون انسان در نماز هم به دام غفلت مىافتد، مامور به خواندن نماز «غفیله» مىشود و آن، نمازى است که بین نماز مغرب و عشاء خوانده مىشود. چون عدهاى در صدر اسلام، بین نماز مغرب و عشا، استراحت مىکردند و در فاصله بین دو نماز از یاد خدا غفلت مىکردند، خداوند براى نجات از غفلت، این نماز را تشریع کرد و به «غفیله» موسوم شد.
گاهى انسان در کنار دوستانش مىنشیند و سخنان عادى مىگوید و احساس خستگى نمىکند; اما هنگامى که به نماز مىایستد براى او دشوار است; زیرا با خدا مانوس نیست و سخن گفتن با کسى که انسان با وى مانوس نیست، ملالآور است. ما نیز اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا مانوسیم یا نه، باید ببینیم از خواندن قرآن که سخن خدا با ماست و از خواندن نماز که سخن ما با خداست، احساس ملال مىکنیم یا احساس نشاط.
به نام خدا
زمینه ساز غفلت
غفلت عوامل گوناگونى دارد و یکى از مهمترین عوامل آن خاطرات ناخوانده است. براى تشریح این مطلب، مقدمه کوتاهى لازم است:
هرگاه ما بخواهیم کارى را انجام بدهیم، در آغاز کار، بر آن مسلط و در آن مجتهد و متخصص نیستیم و به اصطلاح آن کار براى ما «ملکه» نیست. از این رو در آغاز، آن را به دشوارى انجام مىدهیم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشویم و یا به تعبیر دیگر، ملکه پیدا کنیم; انبیا و اولیاى الهى به سرعت و سهولت، فضایل دینى را انجام مىدادند، چنانکه نوح (علیهالسلام) یا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به عنوان بنده شکور معرفى شدند; زیرا شکر خدا به آسانى و وفور از آنان صادر مىشد.
خداوند در باره شخص رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:
«و نیسرک للیسرى» (26)
ما ترا براى انجام کارهاى خیر به خصلت «یسرى» «میسر» مىکنیم; به این معنا که، تو براى کارهاى خیر آسان شدهاى، نه این که کارهاى خیر براى تو آسان شده باشد. درباره موساى کلیم نیز مىفرماید:
«و یسر لى امرى» (27)
و امتیاز وافرى استبین این که گوهر ذات انسان به گونهاى باشد که کارهاى خیر به آسانى از او صادر شود و بین این که کارهاى خیر براى وى آسان گردد; اولى درباره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و دومى درباره موساى کلیم (علیهالسلام).
به هر تقدیر، معناى آیه این است: تو جوهر شفافى هستى که به آسانى، کار و خصلتخیر از تو نشئت مىگیرد. بزرگان در نثار و ایثار موفقند و به آسانى کارهاى خیر انجام مىدهند. اهل بیت (علیهمالسلام) نیز این گونه بودند; براى دیگران بسیار دشوار است که بتوانند ایثار کنند و لقمه خاص خود را به مسکین بدهند، اما اهل بیت (علیهم السلام) به آسانى این کار را کردند:
«و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» (28)
و سیر تحول انسان نیز به این نحو است که ابتدا، کار خیر به صورت عادى انجام مىگیرد، پس از آن به تدریج اجتهاد و تخصص و ملکه در آن پدید مىآید و آنگاه کار خیر به آسانى صورت مىگیرد.
خاطرات نیز چنین است. نخست، با یک سلسله گفتن، شنیدن، شرکت در مجالس، خواندن برخى نشریات و... به تدریجخاطراتى در ذهن ترسیم مىشود و هنگامى که متراکم و فراوان شد، زمینه شوق را فراهم مىکند و در نتیجه، «ملکه نفسانى» پدید مىآید که بعد به آسانى خاطرهها را در ذهن، زنده نگه مىدارد و انسان را از یاد خدا و معاد غافل مىکند. از این رو انسان طبیعى دائما به فکر مسائل لذت بخش مادى است. تا هنگامى که مشغول کار است، نه تنها بدن، که فکر او نیز مشغول کار است. آن جا ظاهر و باطن، هماهنگ است، یعنى وقتى سرگرم لذت است قلبش متوجه جاى دیگر نیست; بلکه قلب و قالب، هر دو متوجه کار لذیذ است. کسى که به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال بدن و دلش، هر دو متوجه مال و لذت از آن است، لیکن هنگام نماز بدنش به رکوع و سجود مىپردازد، ولى روحش متوجه مال است.
به نام خدا
غفلت
در فن اخلاق، غفلتبه عنوان «مانع»، و بیدارى به عنوان «شرط لازم» تهذیب نفس و سیر و سلوک شمرده شده است. مقدمه واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که «ناقص» است و باید «کامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانیاز دارد و بدیهى است که اگر کسى غافل باشد و نداند مسافر است، در جاى خود مىماند، چنانکه جناب مصلحالدین سعدى گفته است: «حرم در پیش است وحرامى در پس; اگر رفتى، بردى و اگر خفتى، مردى» (4) .
کسى که عازم سفر است اگر نداند که مسافر است و حرامى و راهزن در کمین اوست، اگر بخوابد، یقینا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حرکت کند، به مقصد مىرسد. شیطان صریحا گفت من در کمینم:
«لاقعدن لهم صراطک المستقیم» (5)
کسى که بداند مسافر است، قهرا به فکر حرکت است و اگر مسافر به فکر حرکتباشد، به فکر تحصیل زاد و توشه مطابق با مسیر و مقصد خواهد بود.
در تعبیرات دینى از کسانى که اهل سیر و سلوک نیستند به عنوان «خوابیده» یا «مست» یاد مىشود. مست کسى است که «مى» عقلش را پوشانده است و بنابراین، جوانى و یا مقام و غرور و مال هم از آن جهت که چهره عقل را مىپوشاند و نمىگذارد انسان بیدار شود و حرکت کند مست کننده است.
به هر تقدیر، کسى که نداند «ناقص» است و کاملى باید او را تکمیل کند و یا نداند «نیازمند» است و بى نیازى باید نیازش را رفع کند و یا نداند «مسافر» است و باید حرکت کند، او در خواب است و سهمى از اخلاق ندارد و در حالتخواب هم مىمیرد و در همان حال او را به جایى که نمىخواهد، مىبرند; چون حرکت ضرورى و یقینى است:
«و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افائن مت فهم الخالدون» (6)
هیچ کس در نشئه طبیعت، آرام نیست و نمىآرمد; زیرا دنیا آرامگاه نیست; چنانکه برزخ و قبر نیز آرامگاه نیست. این که در چهره سنگ قبر، نوشته مىشود: «آرامگاه» بر اساس نسبتبرزخ به دنیاست و گرنه قبر یا برزخ نیز نسبتبه قیامت، آرامگاه نیست، اگر چه برزخیان تلاش اهل طبیعت و دنیا را پشتسر گذاشتهاند; ولى در جوش و خروشند تا به «دار القرار» امن و مطلق که بهشت استبرسند. در حقیقتبهشت آرامگاه است.
در مناجات شعبانیه نیز در باره بیدارى از خواب غفلت آمده است:
«الهى لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک» (7)
خدایا! من غافل بودم و هیچ توفیق حرکت نداشتم مگر آنگاه که تو مرا بیدار کردى; اما براى این بیدارى، تلاش و کوشش لازم است. صداى انبیا وقتى به گوش کسى برسد، او را بیدار مىکند; حتى اگر خوابیده باشد و انبیا هم آمدهاند تا مردم خوابیده را بیدار کنند، ولى اگر خواب کسى، سنگین باشد، صداى انبیا هم چنین انسان خوابیده را بیدار نمىکند. از این رو ذات اقدس خداوند به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:
«و ما انتبمسمع من فى القبور» (8)
کسى که مرده یا خوابیده استسخن تو را نمىشنود تا زنده یا بیدار شود.
اما اگر کسى بیدار شود، مىفهمد باید حرکت کند و اگر حرکت نکند و دو لحظه در یک حال بماند، مغبون است. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«من استوى یوماه فهو مغبون» (9)
اگر کسى دو روزش یکسان باشد، گرفتار غبن و زیان است; منظور از «روز» هم شبانه روز یا روز در مقابل شب نیست. بنابراین، اگر کسى دو ساعت و حتى دو لحظهاش یکسان باشد، ضرر کرده است; زیرا عمر خود را داده و چیزى در مقابل آن نگرفته است، ولى اگر دائما به یاد حق باشد، چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تکن من الغافلین» (10)
حتى دو دقیقه یا دو لحظهاش نیز، همسان نیست و او هر لحظه به ذات اقدس اله نزدیکتر مىشود و مىفهمد که هر مرتبهاى نسبتبه مرتبه آینده، نقص و هر مرتبه آینده نسبتبه گذشته کمال است. از این رو گفتهاند: «حسنات الابرار سیئات المقربین» (11) بنابراین، اولین شرط براى سیر و سلوک، بیدارى است. پس از بیدارى و عزم بر حرکت انسان سالک در مىیابد که براى حرکت، زاد و توشه، مرکب، راهنما و شناخت لازم است.
غفلت، چرک جان
غفلت که یکى از موانع سیر انسان به سوى خداست، از نظر فرهنگ دین، رجس و چرک است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید:
«الغفلة ضلال النفوس» (12)
غفلت، گمراهى جان است. از «مناجات شعبانیه» نیز استفاده مىشود که غفلت، چرک جان آدمى است. امامان معصوم (علیهمالسلام) در مناجات مزبور به خدا عرض مىکردند: خدایا! ما از تو شاکریم که دلهایمان را از چرک غفلت پاک کردى:
«فشکرتک بادخالی فی کرمک و لتطهیر قلبی من اوساخ الغفلة عنک» (13)
و البته این تعبیرها «کنایه» نیست. بعضى مىپندارند که تعبیر از فضیلت و رذیلت اخلاقى به «طهارت» و «وسخ»، کنایه و مجاز است; اما این پندارى باطل است; زیرا انسان، گذشته از این که ظاهرى دارد، باطنى هم دارد، و باطنها در قیامت ظهور مىکند. در قیامت، برخى نورانى، سفید رو و روسفید و برخى دیگر، سیه رو، روسیاه و چرکینند و غسلین (چرکابه) که طعام تبهکاران است:
«فلیس له الیوم ههنا حمیم و لا طعام الا من غسلین لا یاکله الا الخاطئون» (14)
از غفلتها نشئت مىگیرد.
منشا هر آفتى که از بیرون دامنگیر ما مىشود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبى به ما نمىرسد; چون: «هر آن غافل زید غافل خورد تیر». در روایات آمده است: هیچ پرندهاى در حال ذکر تیر نمىخورد و هر تیرى به هر پرنده یا حیوان دیگر در میدان شکار اصابت کند در حال غفلت اوست. امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: «ما من طیر یصاد فی بر ولا بحر ولا یصاد شیء من الوحوش الا بتضییعه التسبیح» (15) . همچنین آن حضرت مىفرماید: صاعقه به ذاکر خداوند اصابت نمىکند: «ان الصاعقة لا تصیب ذاکرا لله عزوجل» (16) . این گونه معارف، گذشته از جنبه علمى و اعتقادى براى ما اثرى تربیتى دارد تا از خدا و آیات او غافل نباشیم.
غفلت از خدا و آیات او با تهذیب روح، سازگار نیست; زیرا روح انسان هر لحظه در برابر خاطرات تلخ و شیرین، حالت تازهاى دارد و در برابر هر حالت تازه، حکم جدیدى طلب مىکند و حکم جدید را فن اخلاق بر عهده مىگیرد. کسى که از پدیدههاى درون خود غافل باشد، از درک موضوعات اخلاقى عاجز است و آنگاه از تشخیص احکام اخلاقى آنها هم ناتوان است و در این صورت ناخواسته به دام گناه مىافتد. به همین جهت دستور پرهیز از غفلتبه ما دادهاند.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
«ایاکم و الغفلة فانه من غفل فانما یغفل عن نفسه» (17)
از غفلتبپرهیزید; زیرا به زیان جان شماست. پرهیز از غفلتبراى پرهیز از زیانهاى جان آدمى است و انسان باید در سود و زیان خود، موضوعات و احکام را یکى پس از دیگرى خوب تشخیص بدهد.
این حدیث نورانى به منزله آیه
«و من یبخل فانما یبخل عن نفسه» (18)
است; اگر کسى بخل ورزد، به زیان خود بخل مىورزد و چیزى را که باید براى آینده خود صرف کند صرف نمىکند.
خداى سبحان در قرآن کریم مىفرماید:
«و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله» (19)
هر کار خیرى که براى خدا انجام دهید وقتى به مهمانى خدا برسید، مىبینید در کنار سفره همان کار خیر نشستهاید. هرگز خدا به عهد خود خیانت نمىکند:
«اوفوا بعهدى اوف بعهدکم» (20)
و هیچ کس باوفاتر از خدا نیست:
«من اوفى بعهده من الله» (21) .
غفلتهایى که در مورد حفظ مال و مانند آن است، ضرر دنیایى دارد; ولى غفلت از تزکیه و نزاهت روح،غفلت از جان است و خسارت بزرگى در پى دارد; چون سرمایه از دست مىرود. این که خدا عدهاى را «خاسر» معرفى مىکند:
«و العصر ان الانسان لفى خسر» (22)
براى همین است که عدهاى بر اثر غفلت، از خویشتن خویش جدا مىشوند. شیطان هم با مال و جاه و منصب انسانها کارى ندارد و تنها با ایمان آنها کار دارد. اگر شیطان جان ما را شکار کند و به دام بیندازد، آنگاه دست و پاى ما در گرفتن مال حرام و رفتن به جاى آلوده باز، ولى در انجام کارهاى خیر، بسته مىشود.
به نام خدا
[سخنچینى و نمّامى]
سخنچینى و نمّامى و خبربرى است به راستى، که لازمه او فتنهانگیزى و دشمنى و جنگ و فساد میان مردم انداختن است. خدا در بقره فرمود: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ 270 و در سوره ن فرمود: هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ. 271 خاتم (ص) فرمود خبر دهم شما را که بدترین خلق کیست؟ کسانى که نمّامى کنند و تخلیط کنند و بر هم زنند. 272 و فرمود خدا بهشت بیافرید و فرمود سخن گوى. گفت نیکبخت است آن که به من رسد. فرمود به عزت و جلال من که هشت کس را به تو راه نبود: خمرخوار و زانى که بر آن بایستد و نمّام و دیّوث و عوّان و مخنّث و قاطع رحم و آن که گوید با خدا عهد کردم که چنین کنم و نکند. 273
کسى به حکیمى گفت که فلان در حق تو چنین گفت. فرمود سه خیانت کردى، مرا از دوست رنجانیدى و دل فارغ مرا مشغول کردى و خود را نزد من فاسق و متهم کردى.
اى عزیز آن که سخن دیگران نزد تو آورد البته سخن تو نیز نزد دیگران برد زیرا که مقتضاى ملکه و عادت جز این نیست. البته از او حذر کن و او را برنجان.
غزالى گوید یکى غلامى مىفروخت، مىگفت در او هیچ عیب نیست مگر نمّام و مخلط است. مشترى گفت باکى نیست و بخرید. غلام به زن خواجه گفت خواجه تو را دوست نمىدارد مىخواهد کنیزکى بخرد، چون بخوابد تیغ برگیر و چند موى از زیر گلوى او به من ده تا جادو کنم که عاشق تو شود. و به خواجه گفت این زن عاشق کسى شده، تو را خواهد کشت. خود را به خواب بزن تا ببینى. مرد خود را به خواب زد، دید زن مىآید تیغى در دست و چون رسید ریش او را گرفت، مرد یقین کرد که او را خواهد کشت، جست و زن را کشت، خویشان او آمدند مرد را کشتند. خویشان مرد نیز آمدند.
جنگ در پیوست و خون بسیار ریخته شد. ما این را از غزالى به مناسبت آوردیم زیرا که هنوز ما در بیان اقسام صدقیم که ضرر دارد.
به نام خدا
رابطه سحر خیزى با کار روزانه
براى این که انسان هم حضور خود را در متن جامعه حفظ کند و هم سرگرمى فراهم نکند تا موفق به سحر خیزى شود توصیه کردهاند که انسان کار را در حد ضرورت و لزوم، انجام دهد و کارى که مىکند واجب و یا مستحب باشد و وقتى هم در کارى وارد مىشود بگوید:
«رب ادخلنى مدخل صدق واخرجنى مخرج صدق» (26)
انسان باید طورى باشد که در هر کارى وارد مىشود بگوید: خدایا! به نام تو صادقانه وارد مىشوم، و از هر کارى که بیرون مىآید بگوید: خدایا! به نام تو خالصانه از این کار رختبر مىبندم; یعنى با دست پر و نتیجه درست از این کار بیرون مىآیم. روشن است که انسان در مورد کار حرام یا مکروه نمىتواند بگوید: «رب ادخلنى مدخل صدق»; چنانکه کار حرام و مکروه، پایان صادق و خالصى ندارد تا در باره آن «واخرجنى مخرج صدق» گفته شود. هر کارى که انسان شروع مىکند باید به گونهاى باشد که در آغاز آن بتواند بگوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
و آن کار، واجب یا مستحب است. این که گفتند هنگام ورود در کار و آغاز عمل، نام خدا را فراموش نکنید; یعنى نام خدا کلید واجب و مستحب است; زیرا کار حرام و مکروه را نمىشود به نام خدا انجام داد
به نام خدا
مزاح
مزاح بسیار کردن و مردم را به خنده آوردن و یا سخنان لغو و موذى در مزاح بکار بردن چنانچه عادت جهّال است. و مزاح کم، نیکو و پسندیده و از لوازم خوش خلقى و نیکخوئى است. خاتم (ص) فرمود من مزاح کنم و لکن جز حق نگویم. 224 وقتى، پاى مبارک دراز نمود، فرمود پاى من به چه مىماند؟ هر کس تشبیهى کرد. پاى دیگر هویدا نمود فرمود این پاى من به این پاى من مىماند. 225
زنى از آن بزرگوار احوال شوهرش را پرسید که در سفر بود. حضرت فرمود که شوهر تو چنین و چنان است و سفیدى چشم او بسیار است. زن مضطرب شد. چون شوهرش آمد حکایت کرد. گفت اى زن حضرت راست فرمود، سفیدى چشم هر کس زیاده از سیاهى اوست.
و فرمود زن پیر و مرد پیر و سیاه به بهشت نمىرود و این حکایت از شهرت، محتاج به بیان نیست. 226 و در حدیث است: کان رسول اللّه (ص) یمزح و لا یهزل: 227 پیغمبر (ص) مزاح مىکرد و سخن لغو نمىگفت.
به نام خدا
کذب
در بیان کذب؛ نعوذ باللّه. فرمود در آل عمران: ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ 284 و در نحل: إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ. 285 و شیخ استاد، شیخ مرتضى (قدس سره) در متاجر احادیثى نقل کرده بعضى را ذکر کنیم؛ منها: انّ اللّه جعل للشّر اقفالا و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشّراب و الکذب شرّ من الشّراب: 286 به درستى که از براى شر قفلهاست و کلید این قفلها شراب است و دروغ بدتر از شراب است. و عن الخاتم: الا اخبرکم باکبر الکبائر الاشراک باللّه و عقوق الوالدین و قول الزّور اى الکذب. 287 و عنه (ص): انّ المؤمن اذا کذب بغیر عذر لعنه سبعون الف ملک و خرج من قلبه نتن حتّى یبلغ العرش و کتب اللّه علیه بتلک الکذبة سبعین زنیة اهونها کمن یزنى مع امّه. 288 و عن العسکرىّ (ع) جعلت الخبائث کلّها فى بیت و جعل مفتاحها الکذب: 289 پیغمبر (ص) فرمود خبر ندهم شما را به بزرگترین گناهان کبیره؟ آن شریک از براى خدا قرار دادن است و عاق والدین است و دروغ گفتن است. و فرمود به درستى که مؤمن چون دروغ گوید بدون عذر، لعنت کند او را هفتاد هزار ملک و خارج شود از قلب او بوى گندى که بلند شود تا به عرش رسد و بنویسد خدا از براى او به همین یک دروغ گناه هفتاد زنا که سهلترش مثل کسى است که با مادر خود زنا کرده باشد. و حضرت عسکرى (ع) فرمود جمیع خبائث را در خانهاى ریختند و کلید آنها را دروغ قرار دادند. و از روى این ادله جمعى از علماء (قدس سرهم) به طور اطلاق تصریح فرمودهاند که کذب از گناهان کبیره است و همان آیه اول بس است زیرا که از شیطان و کفار و بدعتکاران و ظالمان گذشته، در خاطر ندارم که در قرآن کسى را لعنت کرده باشد مگر کاذبین را و مع ذلک او را مراتبى است: اول آنکه در او صرفه باشد. دوّم آنکه صرفه و نفع هم ندارد. سوّم آنکه ضرر به دیگران رساند مالا او عرضا او نفسا به اقسامى که در صدق شنیدى. چهارم آنکه کذب بر خدا و معصومین باشد. پنجم آنکه منشأ بدعت و اختراع شود. ششم آنکه منشأ کفر و ارتداد شود. اللّهمّ اعذنا من جمیع ما کرهت بحقّ محمّد و آله.
به نام خدا مواضع جواز کذب بدان که موافق و مخالف مسلّم دارند که کذب در سه مورد به طور کلى جایز است بلکه حسن است: در جنگ و در اصلاح و در سلوک با اهل و عیال. قال الصّادق (ع): کلّکذب مسئول عنه صاحبه الّا فى ثلثة کائد فى حربه فهو موضوع عنه و رجل اصلح بین اثنین یلقى هذا بغیر ما یلقیه هذا یرید بذلک الاصلاح بینهما و رجل وعد اهله شیئا و هو لا یرید ان یتمّ لهم: 290 صادق (ع) فرمود در قیامت از هر دروغى سؤال خواهند نمود مگر در سه جا، یکى دروغ در جنگ، دوّم دروغ به جهت اصلاح و رفع فساد، سوّم دروغ با زن و اهل خود که به ایشان وعده مىکند و نمىخواهد به آن وفا کند. و کذا ورد عن النّبى (ص). و سایر موارد به طور کلى خارج نشده بلکه دائر مدار ضرورت و تقیه و مصلحت است. در خصوص ندادن عشر و گمرک مال خود و برادر مؤمن رسیده است که دروغ بگو و قسم هم بخور و علماء نیز (قدس سرهم) فتوى دادهاند پس از آنکه مصلحت حفظ مال غلبه بر مفسده کذب داشته باشد. در غلبه حفظ عرض و عقل و دین و نفس هیچ شبهه نماند، پس در حفظ مقاصد خمسه جواز کذب جارى است و مع ذلک موارد شکوک و احتیاط بسیار است. بلى چیزى که باعث خلاصى و نجات است در این مقامات توریه است که ان شاء اللّه خواهى دید.
به نام خدا
معاریض و توریه
قال الفیض (قدس سره) ورد انّ فى المعاریض لمندوحة عن الکذب، یعنى بالمعاریض التّوریّة. ثمّ قال (قدس سره) و ذلک اذا اضطرّ الیها. 308 و روایت شده که توریه باعث نجات از دروغ
است. قال الباقر (ع) فى قوله تعالى حکایة عن ابراهیم (ع) فى الصّافّات فقال انّى سقیم، و اللّه ما کان سقیما و ما کذب و زاد الصّادق (ع) انّما عنى سقیما فى دینه اى مرتادا: 309 باقر (ع) فرمود اینکه حضرت خلیل فرمود که من سقیمم یعنى بیمارم، بیمار نبود و دروغ هم نگفت. صادق (ع) فرمود انا سقیم یعنى من جد و جهد دارم در دین خود، حضرت خلیل این معنى را قصد کرد و دروغ نگفت. و قال الصادق (ع) فى قوله تعالى انّکم لسارقون، انّهم سرقوا یوسف من أبیه. 310 و سئل عن الرّجل یستأذن علیه یقول للجاریة قولى لیس هو هاهنا فقال (ع) لا بأس لیس بکذب. 311 صادق (ع) فرمود معنى سخن گماشتگان یوسف (ع) که به برادران او گفتند شما دزدید یعنى یوسف را از پدر سرقت نمودید و مقصودشان سرقت صواع الملک نبود. و روى انّ واحدا من الصّحابة صحب واحدا آخر فاعترضهما فى الطّریق اعداء المصحوب فانکر الصّاحب انّه هو فاحلفوه فحلف لهم انّه اخوه فلمّا اتى النّبىّ (ص) قال له صدقت المسلم اخ المسلم: 312 در حدیث است که دو نفر صحابه با هم مىرفتند، یکى از ایشان دشمنى داشت، ظاهر شد. آن صحابه دیگر به دشمن گفت این آن نیست که تو دشمن اوئى، این برادر من است و قسم خورد. چون خدمت حضرت (ص) رسید، فرمود راست گفتى مسلم برادر مسلم است. و در حکایت خلیل (ع) نیز ذکر شده که فرمود حضرت ساره خواهر من است. و فى الصّافىّ عن الصّادق (ع) انّه سئل عن النّوافل فقال فریضة ففزع السّامعون فقال (ع) انّما اعنى صلاة اللّیل على رسول اللّه (ص) إنّ اللّه یقول و من اللیل فتهجّد به نافلة لک: 313 از صادق (ع) پرسیدند حکم نوافل را، فرمود واجب است. اهل مجلس به فزع در آمدند. فرمود مقصود من از این کلام نماز شب بود که خدا او را بر پیغمبر خود واجب نموده بود.
بدان که عامه و خاصه را مسلّم است که توریه از افراد صدق است و از کذب خارج است زیرا که از امثله ظاهر شد که توریه اداى مطلب حق است به کلامى که وافى به مراد نیست بلکه مخاطب خلاف مقصود ادراک مىکند. و ظاهر کلمات جمعى از علماء (قدس سرهم) این است که در مقام ضرورت جایز است و در غیر مقام حاجت و ضرورت نباید اعمال نمود. و این کلمات خالى از اجمال و اشکال نیست. پس اگر مقصود این است که جایز نیست الّا در مقامى که کذب جایز است این خلاف آیه إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ 314 و حدیث جاریه است و خلاف طریقه ابرار و علماء اخیار است و در هیچ حدیث هم نفرمودند که در مقام اضطرار توریه کن و اگر ندانى یا نتوانى آنگه کذب جایز است.و اگر مراد این است که خالى از مصلحتى نباید باشد این به منزله توضیح واضحات خواهد بود، البته تا مصلحت نباشد عاقل سخن ناتمام و دالّ بر خلاف مرام نگوید با آنکه دانستى که قبح ذاتى کذب کجنمائى است و اینجا در واقع نیست. و اما مفاسدى که بر کذب مترتب است هم نیست بلکه این مصلح است. بلى در ظاهر چون فرق میان او و کذب نیست و اغراء مخاطب به جهل و خلاف واقع است و بعضى از مفاسد کذب بر او مترتب است، چنانچه در خلف وعده اشاره شد، پس قبح او یا کمتر از خلف وعده است و یا به قدر او خواهد بود. و لهذا شخص کامل و باتقوا تا تواند از او نیز احتراز کند و این را شعار خود نسازد، و هو العالم.
به نام خدا
مبالغه
بدان که عصمت را درجات بىشمارى است. اول درجه او این است که دامن شخص از جمیع گناهان پاک باشد و عقاید او همه حق باشد و از اخلاق ذمیمه عارى و صفات حمیده در او جارى باشد تا رسد به جائى که از افراط و تفریط و زلل و لغزش بالمرّه عارى شود و از او مباح صرف صادر نشود، از کراهت چه پرسى، و بازرسد به مقامى که از سهو و نسیان و خطاء و غفلت پاک شود و باز بالا رود تا رسد به مقام صادر اول و غایت کل و نهایت امکان و به آنجا سلسله عصمت و نبوت ختم شود و شجره استقامت و اعتدال به انتهاء رسد. پس ظاهر شد که راست بودن در همه علوم و اعتقادات و در همه افعال و ملکات از مقام اول عصمت چندین درجه بالاتر است. پس بالبدیهه از سلسله اهل عصمت گذشتى احدى از اعوجاج و از افراط و تفریط خالى نباشد، اگر چه شدت و ضعف دارند، و اگر خالى باشد محال است که معصوم نباشد.
پس زهى خجالت و شرمسارى از علوم و عقاید ما و زهى ننگ و روسیاهى از کجى و زشتى ملکات و افراط و تفریط اعمال ما و بدتر از همه، این درد را چه کنیم که با همه این عیوب و قبایح و با تمام این مرضها و فضایح چه گمانهاى نیک به خود بریم و در پیش خود چه بزرگى و کمال و چه مرتبه بلند از استقامت و توسط و اعتدال از براى خود قرار دهیم. گذشته از عقاید و ملکات، آخر قدرى تأمل در افعال خود کن. اگر چند روزى پى احتیاط رویم منجر به وسواس شود و اگر خلاف آن را گیریم آثار بىمبالاتىبروز کند. و ایضا چون در خود سیر کنیم در بعضى افراط و وسواس بینیم و در بعضى تفریط و بىمبالاتى مشاهده کنیم و زمانى نمىگذرد که ببینیم به جاى افراط تفریط نشسته و در منزل تفریط افراط مسند خلافت گسترده. و اگر تو نیز در خود سیر کنى و انصاف دهى جز این نبینى. بر هر که بنگرى به همین درد مبتلاست.
و به جهت زیادتى توضیح چند مثال دیگر نیز بیاوریم. مثلا اگر چندى با زیر دستان به مهربانى و بشاشت حرکت کنیم و با زبردستان به فروتنى و کوچکى، ظاهر شود که از حد گذراندهایم و ضرر کشیدهایم و چندى عکس کنیم باز همین بینیم. لمّش این است که اعتدال ندانیم و نتوانیم. و در بعضى کارها تعجیل کنیم ضرر کشیم و در بعضى صبر کنیم هم ضرر بینیم و از هر دو صورت مطلب فوت شود. بیانش این است که هر چیزى را وقتى است که اگر پیش از او طلب کنى، یا نیابى و یا ناقص بینى و اگر بعد طلب کنى باز همین بینى و هر دو را در قرآن مذمت فرمود (نساء): وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَ. 315 (توبة): وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى. 316 (توبة): ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ. 317 (بنى اسرائیل): وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا. 318 (انبیاء): خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ. 319 و هکذا. مثلا هر زراعت و هر میوه را وقتى است که اگر پیشتر چینى ناقص و اگر دیرتر گیرى ضایع است. و پسر و دختر را در سنّ خاص باید زن و شوهر داد و چون تعجیل و تأخیر مىشود از هر دو فتنهها و فسادها بر ملا شود چنانچه مىبینى. و اگر جراحت را زود نیشتر زنى ناسور کرده و اگر تأخیر اندازى دردهاى دیگر شود.
.: Weblog Themes By Pichak :.