به نام خدا
[اتّحاد طریقه تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن]
بدان که تربیت شخص خویش را به تخلیص رذائل و تحصیل فضائل، که این اوراق در بیان او بود، تهذیب اخلاق گویند و تربیت شخص اهل خانه خود را، او را تدبیر منزل گویند و تربیت شخص زیاده از این را از اهل یک قریه یا یک بلد یا مملکت فصاعدا را سیاست مدن خوانند و هر یک از اقسام سهگانه ظاهر است که هم احتیاج به علم و دانائى دارد و هم به قدرت و توانائى. و در طى کلمات بدیهى نمودیم که از تهذیب اخلاق و دانائى و توانائى استقامتى مراد است که از غیر معصوم محال است و از ملاحظه همان نیز بدیهى شود که تدبیر منزل و سیاست مدن که مراد از ایشان نیز مستقیم ساختن اهل منزل و اهل مدن است هم از غیر معصوم متمشى نشود.
آن که در امر خویش حیران است |
کى شه این و یا مه آن است |
|
و لکن به قاعده ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه 500 که هر موجودى را مسلّم است و گذشته از انسان حیوانات بلکه نبات و جمادات را چنانچه پیش اشاره شد شغل مستمر و شیوه مستدام است، هر کسى را به اندازه او تکلیفى است که در قدر مقدور معذور نخواهد بود، اگر چه حسنات الابرار سیّئات المقرّبین 501 فرمودند و لکن مع ذلک ابرار را به سیئات مقربین امر نمودند. بلى از شیر حمله خوش بود و از غزال رم. اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له. 502
[انحصار شرایع در سه مسأله]
بدان که ارسال رسل و تنزیل و وضع شرایع و کتب همه از براى بیان سه مسأله است که چهارم ندارند، زیرا که غرض از همه تکمیل است و تکمیل بسته به دانستن و توانستن همین سه مسأله است و بدون هر یک نه دنیا را نظامى است و نه آخرت را انتظامى.
اول بیان سلوک و رفتار با بزرگان و فرمانفرمایان، از بندگى خدا و اطاعت پیغمبران و ائمه هدى (ع) و کذا اطاعت علماء و معلّمین و والدین و مولى و شوهر نسبت به غلام و زن و کذا اطاعت اهل شمشیر و جور به توریه و تقیه و هکذا. و همه در قول خدا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ 503 که در سوره نساء است مندرج است و هر چند اولى الامر تفسیر به اهل بیت شده و لکن خدا به عنوانى تعبیر فرموده که مناط قطعى حاصل است؛ فافهم.
دوّم سلوک با زیر دستان از اهل و عیال و خدّام و رعایا و شاگرد و نحو ذلک. و همه را قول خدا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً 504 که در سوره تحریم است شمول دارد.
سوّم سلوک با همسران و برادران، و همه را قول خدا تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ 505 احاطه دارد.
هر که این سه مسأله را بداند و بتواند، قابل تقرب و بندگى و لایق ریاست و فرمانفرمائى است و تمام این مقام، مخصوص آن والامقام است که مخصوص به مقام قاب قوسین او ادنى و ممتاز به ریاست ما سوى است و اهل بیت طاهرین او صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین ثمّ الامثل فالامثل الى ما لا یتناهى.
به نام خدا
اهل ریاست
چون اصناف خلق مانند عناصر چهار است؛ اهل زراعت که به منزله خاک و اهل تجارت که به منزله باد و اهل قلم که به جاى آب و اهل شمشیر که مثل آتش است.
حال بدان که منصب ریاست و خلعت تربیت به قامت علماء و سلاطین که اهل قلم و شمشیر ایشانند راست آید و طوق بندگى و زنجیر اطاعت با شأن دیگران درست آید.
و خداوند حکیم در سوره نمل در حکایت بلقیس کیفیت سلوک سلطان و وزراء با همدیگر و با سلاطین دیگر تعلیم فرموده، هر که ریاست و مملکتدارى مىخواهد تفکر در آن آیات شریفه و مشورت بلقیس با وزراء و سؤال و جواب ایشان و سلوک او با حضرت سلیمان نماید که چون نامه حضرت به او رسید جمع وزراء نمود ما کنت قاطعة امرا حتّى تشهدون 506 فرمود، یعنى هرگز بىمشورت شما اقدام در کارى نکردهام. پس ظاهر شد که هر رئیس را به اندازه ریاست او مردمان بىغرض جهاندیده ضرور است که بىمشورت ایشان کارى نکند. ایشان گفتند نحن اولو قوّة و اولو بأس شدید و الامر الیک فانظرى ما ذا تأمرین، 507 یعنى قوت و شوکت و لشکر ما بسیار است، یعنى اینکه سلیمان (ع) نوشته أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، 508 نمىرویم و بىجنگ تمکین نمىکنیم. بعد گفتند و الامر الیک یعنى این رأى ما و لکن حکم جزمى نمىکنیم تا فردا پشیمانى اگر روى دهد مورد سیاست و غضب شما نشویم، حال حکم با خودت. پس ظاهر شد که وزراء با سلاطین باید چنین باشند که رأى خود را بگویند باز حکم را به سلطان بگذارند تا به غضب سلطان گرفتار نشوند. گفت إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها 509 (الآیة) یعنى اگر بنشینیم و حضرت سلیمان با لشکرش بر سر ما بریزند لازمه آمدن سلطان به جنگ سلطان دیگر افساد بلاد و ذلیل کردن اعزّه و اشراف است وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ 510 یعنى رأى شما را نپسندیدم که بنشینم و مستعدّ جنگ شوم و هم به جنگ او نروم که باعثى ندارد، هدیه ازبراى او مىفرستم و در ظاهر اظهار میل و اطاعت مىکنم تا از حال او و لشکر او و سطوت او با خبر شوم و چون معلوم شد که پیغمبر است یا نیست و سلطنت و جلال او چیست آن وقت هر چه مصلحت اقتضاء کند رفتار نمایم. یعنى سلوک سلطان با سلطان دیگر و رئیس با رئیس دیگر باید چنین باشد. و ما اشاره به بعضى از مطالب این آیات شریفه نمودیم تا تو را سرمشقى باشد. و اما کیفیت تعلیم و تعلّم و تربیت استاد و اطاعت شاگرد را در حکایت حضرت موسى (ع) و خضر (ع) فرموده و پیش اشاره نمودیم.
به نام خدا
سرّ فائده خوف و رجاء
بدان که هر رئیس را لازم است، اگر چه معلّم مکتب و بزرگ خانه باشد، که زیر دستان همه را میان خوف و رجاء نگه دارد و به روى پل بیم و امید وادارد و الّا فساد و نقض غرض لازم آید، زیرا که چون مرئوس یقین نماید که آنچه خلاف و نافرمانى از او صادر شود بر او عتابى و عذابى نخواهد بود البته جز به میل و خواهش خود که خلاف میل و خواهش رئیس است حرکت ننماید و اگر هم به یقین داند که آنچه تذلّل و اطاعت نماید فائده نبخشد و باز او را عذاب و سیاست نماید البته همان لازم آید که در شقّ اول گفته آمد. گربه مأیوس چنگ برآرد و مقصّر سلطان چون به مقام کشتن آید آنچه از فحش و ناسزا تواند در حیّز بیان در آرد و در نهایت جرأت و جسارت به سر انگشت زبان بشمارد و این است که امن من مکر اللّه پهلوى شرک است و یأس و قنوط من رحمة اللّه همزانوى کفر است؛ نعوذ باللّه. و در مواضع دیگر هم این مطلب را به طرز دیگر بیان نمودهایم که در حین سیر خواهى تماشا نمود.
خلاصه خدا بندگان را به طورى به جانب اصل مقصود کشانده و آن قدر اسباب لطف فراهم آورده، خدا مىداند که بسیار نزدیک شده که شخص ادعا نماید که بندگان خدا اندکى پائینتر از مرتبه الجاء و بسیار بالاتر از مقام اختیار، خدا را عبادت مىنمایند.و اگر نقض غرض و ضد حکمت نبود یقینا همه را به الجاء و اضطرار به اطاعت وامىداشت و در مقام بندگى نگه مىداشت. اللّه اکبر، این چه نظمى است که قرار داده و چه شریعتى است که به این استقامت فرستاده. ربّ زدنا علما و عملا و الحقنا بالصّالحین محمّد و آله صلواتک علیهم اجمعین.
به نام خدا
[تربیت از غیر معصوم نیاید]
چون تو را بدیهى شد که تهذیب و تدبیر و سیاست موقوف است بر علم و دانائى و قدرت و توانائى، شک نکنى که این از غیر معصوم و بدون ارشاد او امرى است محال و ممتنع. پس طریقه تربیت بزرگان و بندگى کوچکان و مواسات همسران همان است که تمام شریعت او را بیانى تمام است. چون نهایت ندارد ما فى الجمله اشاره کنیم. گوئیم این تربیت و مواسات را نیز چون سایر چیزها باید از خدا آموخت. اول آنکه تا کسى برترى در دانائى و توانائى نسبت به مرئوس نداشت او را رئیس نکرد. چنانچه در حق طالوت فرمود وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ 511 (بقره) و در حق مردان فرمود الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ 512 (نساء). دوم آنکه هر رئیس را مطاع و مربى و هر مرئوس را مطیع و بنده قرار داد و کیفیت خاصى در تربیت این و اطاعت آن قرار داد و همسران را به مواسات امر فرمود و در این مقام نیز احکام و کیفیت خاصى قرار داد. سوّم آنکه از مرئوس هم اطاعت رئیس خواست و هم اطاعت رئیس رئیس تا منتهى شود به بندگى خدا و کذا از رئیس هم تربیت مرئوس خواست و هم تربیت مرئوس مرئوس و هکذا. چهارم آنکه همه را اعلام کرد که من یک آن از شما غافل نیستم پس خیال نکنید که العیاذ باللّه مىتوان امرى به شبهه کارى و تدلیس و تلبیس از پیش برد. پنجم آنکه دار ثواب و عقابى و احسان و حدود و عذابى هم در دنیا قرار داد و هم در آخرت، تا خوف و رجاء و بیم و امید به میان آید و در مقام خوف و رجاء همه را نگه داشت و به جهت همین امر به معروف و ترغیب و نهى از منکر و تهدید را قرار داد، و خود را نیز به طورى ستود و به قسمى نمود که نتیجه جز بودن در خوف و رجاء و بیم و امید نیست، و طرف رحمت و رجاء را ترجیح داد و پیش انداخت زیرا که اسبابالفت و محبت است که اصل مقصود است و طرف غضب و خوف را مرجوح و مؤخر انداخت تا اگر از راه امید و محبت پیش نیایند از ترس غضب و عذاب هم پشت نکنند و اگر چه از ترس هم باشد صورت بندگى به عمل آورند که شاید رفته رفته صورت سیرت گردد و امر منجر به الفت و آشنائى شود. و اگر ایشان را ایمن مىساخت و جز رحمت نمىگفت، دفتر اطاعت و محبت بر چیده مىشد و هرج و مرج لازم مىآمد و اگر همه را مأیوس مىنمود و جز غضب نمىگفت باز همین لازم مىآمد و در هر دو صورت نقض غرض مىشد، و توبه را نیز متمم همین مطلب قرار داد و فرمود اى بندگان هر وقت مخالفت کردید مأیوس نشوید که جاى تلافى و تدارک باقى است، و توبه را طورى بیان فرمود که نتیجه او جز خوف و رجاء نیست. و از براى اظهار جلالت رؤساء باب شفاعت گشود و ایشان را به قبول وساطت ستود و این را نیز چنان فرمود که جز بیم و امید نتیجه ندهد. فرمود که قبول شفاعت ایشان حتم نیست، خواهم قبول کنم و خواهم نکنم.
به نام خدا
تکمیل [عوض هر سبب طبیعى سببى است الهى]
بدان که قادر بىچون از براى بندگان، بخصوص از براى توکل داران، عوض اسباب زمینى و عادى اسباب غیبى و آسمانى هم بسیار قرار داده، چه عوض طب و جرّاحى و چه عوض تجارت و کاسبى و چه عوض آلات حرب و اسباب خوف و عوض رفیق در سفر و حضر و تنهائى و گرفتارى و هکذا. و مراد از اسباب آسمانى زیارات و ادعیه و اذکار و آیات و امثال اینهاست و چنانچه در مقام حیرت در موضوعات احکام قرعه قرار داده و او را تیر خود خواند که هرگز خطا نمىکند و مدام به نشانه آید، همچنین عوض مشورت در موارد حیرت از جزئى و کلّى امورات استخاره که مشورت با خداست قرار داد و استخاره خیر خواهى است که شائبه شرّ در وى نیست و مشورتى است که احتمال خطا ندارد. پس البته در هر زمان مؤمن با ایمان باید او را مرعى دارد و شیوه مستمره او باشد بخصوص در این زمان که فتنه آخر الزمان آنا فآنا در طغیان است و شخص بىغرض و مرض کمتر نمایان است. و در این مقام اشاره به چند چیز لازم است.
اول آنکه قرعه به هر چیز مىشود، استخاره نیز همین طور است و اختصاص بهقرآن و تسبیح ندارد، بلکه بعضى را دیدم که استخاره به صبر و جحد مىکرد که خدایا اگر خوب نیست صبر بیاید و اگر خوب است جحد بیاید و یا هیچ نیاید و از همین مطالب بزرگ دیده بود. و کذا ذکر دعاء و نماز هم ضرور ندارد و بلکه همان توکل است که خدا را حاضر و حکیم و رؤف داند و دعاها که در تقاصّ و قرعه و استخاره و بسیارى از موارد که وارد شده غرض تجدید عهد و توجه است و تجدید اعتماد و توکل است از ملاحظه مضامین آنها. و کذا خصوص تسبیح و قرآن از براى تکمیل اسباب آسمانى است و الّا هر چیز مشروعى را که رسول و قاصد و پیغامآور خدا قرار بدهى خطا و کذب او محال است. گویند فیض (قدس سره) به جهت سفر تحصیل استخاره با قرآن نمود آیه نفر آمد، 488 پس با دیوان امیر (ع) نمود این کلمات شریفه آمد:
تغرّب عن الاوطان فى طلب العلى |
و سافر ففى الاسفار خمس فوائد، |
|
الى آخرها. 489
دوّم آنکه از آنچه ذکر شد توانى دانست که استخاره نیابتبردار است چنانچه طریقه مستمرّه عوام و خواص و علماء و اتقیاست مگر استخاره ذات الرقاع که فى الجمله به جهت نمازش اشکالى وارد است و رفع این نیز سهل است به این طور که شخص استخارهکننده حاجت برادر مؤمن را حاجت خود قرار دهد بلکه تمام استخاره نیابت جز این نباشد؛ فافهم.
سوّم آنکه استخاره با قرآن مجید و فرقان حمید بهترین استخارههاست و چه الهامات عجیب و وحیهاى غریب به ظهور پیوسته که اگر جمع شود کتابها گردد.
محمّد بن حنفیه از سید الشهداء روحى له الفداء در امر سفر کربلا خواهش استخاره نمود.
آنچه در خاطر دارم دو استخاره شد یکى این آیه شریفه آمد کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ 490 و یکى آیه شریفه آمد أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. 491 گویند فیض (قدس سره) یک مرتبه به تجویز اطباء استعمال مسکر نمود و شفا یافت و دفعه دیگر گفتند، استخاره نمود این آیه آمد عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ. 492
مؤلف گوید چنین در نظر دارم که در نجف اشرف رفیقى داشتم که ملّا یوسف نام داشت وفّقه اللّه که استخاره نمود این آیه آمد یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا. 493 و دیگرى داشتم ملا ابراهیم وفّقه اللّه استخاره به جهت آمدن عجم کرد آیه آمد یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا. 494 و خود به جهت فصد استخاره نمودم این آیه آمد أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً الى قوله فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُفِی الْأَرْضِ 495 (رعد)، دانستم که خون فاسد دارم. و در بالاسر امیر (ع) قرآن بازنمودم به جهت استکشاف اینکه دو استاد جلیل من (قدّس سرّهما) که صاحب جواهر الکلام و صاحب فرائد الاصول شیخ محمد حسن و شیخ مرتضى (قدهما) باشند کدام یک انفع به حال طلاب و عامه خلقند، این آیه آمد کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً. 496 و اگر بخواهم آنچه دیدهام بنویسم از وضع کتاب خارج خواهیم شد.
چهارم آنکه آیه استخاره یا صریح و ظاهر است در مطلب کما مرّ و یا ظاهر نیست، پس در این صورت باید استخاره دیگر نمود تا آنکه نیک و بد ظاهر شود و هکذا.
و ایضا بدان که درست فهمیدن مطلب از قرآن مجید بسیار مشکل است. یکى از علماء در قزوین تازه از مرض شفا یافته بر سر سفره رنگین حاضر شد، استخاره نمود این آمد و اوحى ربّک الى النّحل الى قوله ثمّ کلى من کلّ الثّمرات. 497 به اطمینان تمام غذاى کاملى میل فرمود به منزل رسید و در بستر بیمارى خوابید و این حکایت را به سید جلیل و حبر نبیل استاد حقیر حاجى سید تقى (قدس سره) عرض نمود، فرمود در استخاره ملاحظه مورد نزول لازم است، نحل که مگس عسل است از میوهها و گلها چه نحو اکل مىکند، به روى چندین گل نشیند و به قدر پر پشه اخذ مىنماید، پس تو را بایستى از هر غذا اندکى بچشى. و ایضا بدان که بعضى را خداوند کریم چنان حدسى عطا فرموده که غالبا مطالب سائل را از آیه استخاره مىگوید، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، 498 مثل آنکه بزرگوارى (قدس سره) از براى مکارهاى استخاره نمود این آیه آمد سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ، 499 فرمود مىخواهى حیوانى بخرى، برو بخر خوب است. اللهم ارزقنا.
پنجم آنکه بسا شود که استخاره در ظاهر وفق ندهد مثل آنکه به جهت مریض طبیب خاصى در استخاره خوب آید، بعد از معالجه باز مریض فوت شود و یا بدیدن کسى روى و نباشد. جواب این است به جهت این خوب آمد که او تشخیص درد و دوا را مطابق واقع مىدهد به خلاف آن طبیب که بد آمد، و لکن اجل حتمى بود خدا شفا نداد و یا آنکه خرج دواى او کمتر است و یا آنکه طبیب محتاج است و خدا مىخواهد به او چیزى برسد و هکذا. و یا آنکه اگر در منزل مىماندى مزاحمى و نقصى رخ مىداد و یا آنکه مصلحت در ندیدن آن کس بود و در دیدن او ضررى بود و یا آنکه مصلحت اخروى داشت اگر چه دنیوى نداشت و هکذا. پس زنهار که این اوهام فاسده و خیالات مفسده را از خود دور کن.و ایضا بدان در فقه عنوان شده که خلاف استخاره نمودن جایز است یا نه.
فرمودهاند اگر ظن به ضرر دارد جایز نیست و الّا جایز است. باز فرمودهاند که بسیارى کردند و ضرر کشیدند، و لکن مخفى نیست که این سخن در مثل سفر و دواى مریض خوب است نه در مثل آنکه فلان جزئى را بخرم و یا بفروشم با آنکه تغییر وجوه و احداث محتملات آسان است. پس توان به استخاره ترک استخاره نمود کما لا یخفى و هو العالم.
به نام خدا
محالیّت محبّت مسلمان معصیت را
از آنچه گفته آمد بدیهى شد که محال است مسلمان معصیت را دوست دارد از آن جهت که خدا و اولیاء خدا او را بد دارند و یا طاعت را بد دارد از آن جهت که خدا و معصوم او را دوست دارند. بلى شود با آنکه از این جهت معصیت را بد دارد به جهت لذت او را دوست دارد و بجا آورد و کذا از این جهت طاعت را دوست دارد به جهت کاهلى و زحمت بجا نیاورد. پس ظاهر شد که لازمه اسلام و دوستى، دوست داشتن طاعت و بندگى و خدمتگزارى است و دشمن داشتن مخالفت و معصیت و سرکشى است. پس اگر مخالفتى نماید به جهت غلبه شهوت و هوا و هوس، عرضى او خواهد بود زیرا که خلاف مقتضاى طبع محب است از آن جهت که محب است زیرا که مقتضاى ذات محبّ، طاعت و بندگى است چنانچه مقتضاى محبوب عالى التفات و احسانریزى است، و چون مقتضاى ذات دشمن مخالفت و معصیت است پس گویا معصیت لباس او است که دوست به عاریت گرفته، چنانچه اگر دشمن طاعتى کند گویا لباس عاریتى است از دوست گرفته. پس هرگز عذاب دوست عاصى، ابدى نگردد. نمىبینى که چون طفل تو مثلا با تو خلاف کند او را فى الجمله ادب کنى و رها نمائى و چون دشمن به چنگ تو آید به غیر از کشتن راضى نشوى مگر آنکه دست از دشمنى بردارد. بلکه واقع این است که هرگز کسى دوست را عذاب نکرده زیرا که مقصود از عذاب او نیست مگرتربیت او و ترقى و تکمیل و صحت، پس این نیز عین التفات و دوستى است. چه خوب فرمود در نساء ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ 53. تو را بدیهى نیست که زدن طفل و مکتب فرستادن او و فصد و حجامت کردن او همه عین التفات است و دوستى، نه عذاب و دشمنى؟ پس عذاب و عقاب که معنى او آن است که از روى غیظ و غضب و عداوت حاصل شود مخصوص دشمن است و تمامى هم ندارد، و از این است که عذاب دشمنان خدا ابدى باشد و خود فرمود ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ 54 زیرا که در دنیا اسلام و انقلاب عداوت به محبت ممکن است، که دار تکلیف است نه در آخرت که دار جزاست. و چون ممکن نیست اهل جهنم مىگویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ 55 و گویند رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ 56 و گویند رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ 57. و از این است که عذاب دوستان ابدى نیست، به قدر معصیت که لباس عاریت است عذاب بینند و عاقبت به بهشت رفته مخلّد بمانند. و از آنچه یاد شد ظاهر شد معنى دعاى ابو حمزه الهى لم اعصک حین عصیتک و انا بربوبیّتک جاحد تا آنکه فرمود و لکن خطیئة عرضت و سوّلت لى نفسى 58 تا آخر. ببین چه خوب به لفظ عرض اداى مقصود نمودند که معصیت مسلم عارضى است. و ظاهر شد مثل معنى آن حدیث که اگر دومى متعه را حرام نمىکرد زنا نمىکرد مگر شقى، 59 یعنى بسیارى زنا مىکنند به جهت غلبه شهوت که دست ایشان به حلال نمىرسد نه از روى شقاوت، و شقى آن است که او را حلال ممکن است و مع ذلک پى حرام مىرود.
پس بنابراین گناهکار سه نفرند: اوّل آن که دست او به حلال نمىرسد و الّا گناه نمىکرد، دوم آن که با امکان حلال پى حرام مىرود و شقى او را گویند، سوّم آن که از روى کفر و عناد و استکبار العیاذ باللّه من الجمیع، گناه کند چون شیطان و فراعنه.
و از آنچه گفتیم سرّ اخبار طینت ظاهر شد که فرمودند طبیعت و طینت مؤمن را که از علّیین است با طینت کافر که از سجّین است مخلوط نمودند و هر چه مؤمن گناه کند از آن جزء طینت کافر است و کافر هر چه نیکى کند از آن جزء طینت مؤمن است و چون قیامت شود که روز امتیاز است طینت کافر را از مؤمن گرفته، به او دهند و کذا العکس. پس از براى مؤمن خالص ثواب ماند و از براى کافر خالص گناه، چنانچه خدا در فرقان فرمود یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.مثالش چنانچه اگر لباس جندى در خانه یا بدن فقیه دیده شود و یا عمامه با جندى باشد همه حکم کنند که این وضع شیء فى غیر محل است باید این به آن داده شود و آن به این، تا وضع شىء در محل که عین عدل است لازم آید. و هم در سابق تحقیق نمودهایم که مراد از علّیّین و سجّین همین ترکیب عناصر و مزاج است زیرا که گاهى از ترکیب ایشان مزاجى حاصل آید که اخلاق نیک را بالفطره در بر داشته باشد، پس لا بد صاحبش را داعى باشد به سوى خیرات، و گاهى مزاجى حاصل آید که بالفطره اخلاق بد در بر داشته باشد و لا بد داعى باشد به سوى شرور، و گاهى مزاجى شود مرکب از هر دو، گاهى به خیر کشد و گاهى به شر، و مزاجى که صرف شر باشد وجودش به طور یقین ظاهر نشده. بارى هر چند در جمیع صور انسان مختار است و تغییر و تبدیل اخلاق هم بالبدیهه ممکن است و لکن از هزار یکى تبدیل اخلاق شر به خیر نکند و از هزار یکى آنچه را که خلق بد به سوى او خواند از معاصى ترک نکند.
حال گوئیم چون مؤمن دوست خداست و دوست رسول (ص) و آل اوست و مقتضاى محبت و دوستى بالفطره اطاعت و بندگى مولى است، چنانچه بدیهى شد، و اطاعت خدا در اخلاق نیک و افعال خیر و عبادت است، پس هر معصیتى که به جهت خلق بد و غلبه هوا و هوس نماید خلاف فطرت اوست که محبّت و دوستى است، و چون کافر دشمن است و مقتضاى دشمنى بالفطره عناد و مخالفت است پس اگر به جهت خلق خوبى که دارد عمل خیرى از او صادر شود خلاف فطرت اوست که عداوت و دشمنى است؛ با آنکه نه این، عمل نیک را به قصد امتثال و فرمانبردارى نماید و نه آن، گناه را به قصد مخالفت و عناد و سرکشى، بلکه با خوف و ترس و لرز. پس به وضوح پیوست که طاعت و عمل خیر این را لباسى است عارضى و عاریت که از مؤمن و دوست اخذ شده و گناه نیز آن را لباسى است عارضى و عاریت که از کافر و دشمن گرفته شده.
بگیر مطلب را که تا حال چنین تحقیق بحمد اللّه دیده نشده. و هم ظاهر شد معنى آن اخبار که هر که گناه با اقرار به گناه و خوف عقاب کند پس او مؤمن است حقّا.
به نام خدا
عقل، پیغمبر داخلى است
در بیان آنچه فرمودهاند که عقل تو پیغمبرى است از براى تو که داخل در تو است، و پیغمبر (ص) عقل تو است که خارج از تو است، و این دو پیغمبر مدام تصدیق هم نمایند و با هم هیچ نزاع و خلاف ندارند. دلیل این بسیار واضح است زیرا که هیچ عاقلى و نادانى شک و شبهه ندارد که آنچه فانى مىشود و لازمه ذات او این است که از تو مفارقت کند، دلبستگى به او و مفتون او شدن قبیح است و مستحق مذمت و ملامت است، بلى خوش گذراندن و دمى با او کیف کردن عیب ندارد. پس ثابت شد که مفتون دنیا شدن همه را مسلّم است که زشت و قبیح است و همه پیغمبران و کتابهاى آسمانى و شریعتها هم بعد از توحید هر چه فرمودند بازگشت همه آنها همین یک کلمه بود و شرح و تفصیل او بود. و ایضا همه را مسلّم است که شکمپرستى و شهوترانى و صرف عمر در این راه و بخالت و لئامت و جهل و ظلم و تعدّى و حرص و جمع کردن آنچه به کار نیاید و تملّق و طمع و سؤال از مردم و حسد و عداوت و کذب و سایر اخلاق بد که اینها همه قبیحاند، و چون یکى از ایشان را به یکى از این صفات نسبت دهى بدش آید و خجالت کشد و در مقام انکار برآید و همدیگر را نیز به همین امور عیب و سرزنش کنند و ملامت نمایند، و همچنین جزع و فزع و بىصبرى و بىطاقتى را عیب دانند و از صفات زنان و اطفال و حیوان شمارند. آیا اینها نه هر یک دلیل است بر اتفاق عقول همه ایشان بر بدى و زشتى این صفات؟ و ایضا همه را مسلّم است که عدل و احسان و کرم و گذشت و علم و زیرکى و راستى و راستگوئى و با وفا و بىحیله و مکر بودن و سایر اخلاق حسنه همه خوب است، و بالفطره به چنین اشخاص میل نمایند و با ایشان معامله کنند و خود را به این صفات مدح نمایند و همدیگر را به این امور تعریف کنند و به هر کس که هر یک را نسبت دهى چون گل شکفته شود و مسرور گردد، و تعریف آباء و اجداد و اولاد خود به این امور نمایند. آیا اینها برهان قاطع نیست بر اتفاق همه عقول بر نیکى این صفات و خوبى این اخلاق؟
سؤال: آدمى نکند مگر آنچه خوب داند و ترک نکند مگر آنچه بد داند، پس اگر چنین است که اثبات شد نبایستى که غالب مردم و اکثر خلق به خلاف رأى و عقل خود عمل کنند، پس معلوم است که عقل ایشان ادراک نکرده و نفهمیدهاند.
جواب: اوّل آن که شبهه در مقابل برهان قطعى و امر بدیهى چنانچه دانستى
بىمعنى است. دوّم گوش باش تا شبهه از تو رفع شود. گوئیم سرّش این است که در تشخیص صغریّات و تمیز جزئیّات گول خوردهاند و گویند که هر چه محبوب و دلپسند است باید به وصال او رسید و در دنیا خوشگذرانیم و هر وقت رفتیم رها کنیم، و ندانست که باید دل به چه بست و فهمید که مفارقت با دلبستگى چه هنگامه دارد.
و دیگر آن که فهمیدى که (حبّ الشّیء یعمى و یصمّ) 119 محبت در مقام عمل پرده در چشم کشد و پنبه در گوش نهد. عقل گوید مکن که جهل بود، نفس گوید هر آنچه بادا باد. و آیا همه مسلّم ندارند که سنة الوصال سنة و سنة الفراق سنة 120 و همه نگویند که در وصال زمان زود گذرد و در فراق شام صبح نمىشود؟ و دیگر آن که خود بسیار دیدهاى که بسیار چیزها است که شخص مىداند یا مظنه دارد که به او ضرر دارد باز مرتکب او شود و ضبط خود نتواند نمود. سیر در حالت مریضان نما و ملاحظه شکمپرستان کن و تماشاى جوانان تازه عروس کن، بلکه پیران تازه داماد هم، که چگونه بدن خود را کاهیدهاند و چندین مرض پیدا کنند و هر چه طبیعت و دیگران گویند فائده نکند و هر چه خودش به خودش ملامت کند و عهد کند و همّت گمارد که ترک کنم باز چون پا به حجله نهاد و چشم او به جمال محبوب افتاد و به ناز و کرشمه و جلوه و غمزه و اشاره دیده گشاد همه آنها محو و فراموش شود و طناب عهد سست و زنجیر همّت گسیخته شود. و همین مطلب را در گرفتاران حب ریاست تماشا کن که هر چه دیگران و خودش به خود ملامت کند و گوید که دیگر حکومت و ظلم به رعیّت نکنم و یا عبادت به ریا نکنم و صدرنشینى را ترک کنم تا لبخند مردم را نبینم و هکذا، باز همین که اسباب فراهم و مقابل عمل شود چشم کور شود و گوش کر گردد. و ایضا کسى شک ندارد که گذشت و عفو چون است و مع ذلک کسى را نشان نشاندارى که ده مرتبه چوب بخورد و فحش بشنود و ضرر مالى بکشد و قدرت بر انتقام پیدا کند و در مقام انتقام بر نیاید؟ بیا انصاف بده که آیا واقع نه همین است که نوشتم؟
پس بدیهى شد که عمل زشت، یا ناشى از عجز و بىطاقتى ما است که ضبط خود نتوانیم نمود، مانند اطفال و حیوانات، و یا ناشى از جهل در صغریّات و جزئیّات است. یک قدرى دیده بگشا و سیر در احکام شریعت غرّا نما که چگونه همت و اهتمام نموده صاحب شریعت در بیان جزئیّات و صغریّات. مثلا اگر مىفرمود دل به دنیا نبندید تا مرارت فراق او نکشید و به همین اکتفا مىفرمود چه ثمر داشت؟ یا یک قدرىواضحتر از این مىفرمود که شکم و فرجپرستى و بخل و هکذا بد است و سخاوت و گذشت و راستى و هکذا خوب است و قناعت مىکرد به آنچه عقول را مسلّم است هم چه ثمر داشت؟ و زیاده بر گفته عقل چه آورده بود؟ و چگونه صادق آمدى که پیغمبر عقلى است کلّى و عقول امّت عقلى است جزئى؟ بلکه هر چه مقدمه و مؤدى بود به اخلاق حسنه از افعال و حرکات بسیار بالخصوص بیان فرمود و امر نمود، مثلا صدقات و زکاة و خمس و صله رحم و اکرام مهمان و امثال اینها را به انواع و اقسام بسیار و ثواب بىشمار بیان فرمود و امر نمود به جهت حاصل شدن صفت سخاوت و رحم و مروت و هکذا، و هر چه مقدمه و مؤدى بود به اخلاق ذمیمه، از افعال و حرکات بىشمار، یکانیکان را بیان فرمود و نهى نمود، و چه بسیار از حدود در دنیا به جهت آنها قرار داد و چه عذابهاى اخروى در جزاى آنها بیان فرمود. این است معنى کلام علماء (قدس سرهم) که الواجبات الشّرعیّة لطف فى الواجبات العقلیّة یعنى جمیع افعال و تروک که در شریعت غرّا بیان شده و امر و نهى به آنها تعلق گرفته، ثمر و غایت آنها همین است که شخص متّصف به اخلاق حمیده و خالى از صفات ذمیمه شود.
به نام خدا
خاصیّت انسان
بدان که هر چیزى را اثرى و خاصیّتى است و به لحاظ آن خاصیّت او را اسمى است، و چون آن خاصیت در او نباشد آن اسم نیز از او برداشته شود، اگر در بعضى اسم بماند چه ثمر؟ زیرا که احدى شک نکند که پستى و بلندى و عزت و ذلّت و قیمت و بىقیمتى و ثواب و عقاب همه دائر مدار خاصیت و رسم است نه اسم. گلابى که عطر ندارد و سرکه که ترشى او بالمرّه تمام شده نه آن گلاب است و نه این سرکه، و از درجه اعتبار و قیمت بیفتد و به قدر آب خالى هم قرب و قیمت ندارد، باید او را در جاى مناسب او ریخت که مزبله باشد، و چون درخت سیب سیب نیاورد و یا خشک شود لیاقت غیر از تیشه و تبر ندارد و هکذا.
و امّا آنان که حیات و روح دارند و اعتنائى به شأن ایشان هست از چهار قسم بیشتر نباشند. اوّل بهائم، چو گاو و خر و اسب و اشتر و گوسفند. خاصیّت اینها قوت شهوت راندن و کار کردن است، و چون از توالد و تناسل و کار کردن افتادند ایشان را یا دور اندازند و یا ذبح نمایند. دوّم درندگان و موذیان، چون گرگ و شیر و پلنگ، و خاصیّت ایشان شکستن و دریدن است و به ملاحظه این خاصیت محل تشبیه شوند، گویند فلان کس سگ است و فلان شیر است، و اگر از این خاصیّت بیفتند کسى به ایشان اعتنا نکند و فرار نکند و تشبیه نکند. سوّم شیاطین، و خاصیّت ایشان مکر و حیله و راهزنى و فریب دادن و گمراه کردن است، و به جهت همین خاصیّت است که بر ما لازم است همیشه از ایشان پناه بریم به خدا چنانچه مادر مریم (ع) عرض کرد أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 121 (آل عمران) و از حضرت باقر (ع) است با پدر بزرگوارش در دعاى هر روز ماه مبارک رمضان و اعذنى فیه من الشّیطان الرّجیم و همزه و لمزه و نفثه و نفخه و وسوسته 122 تا آخر، و به سبب همین خاصیت است که لعین و رجیم و مردود درگاهند، و جمعى از ایشان که ترک شر و فتنه نمودند و به شرف اسلام داخل شدند برادر ایمانى ما گشتند و عوض لعن باید ایشان را دعا کنیم و دوست بداریم و خداى تعالى در قرآن مجید در مقام مدح ایشان برآمد و در سوره احقاف و جن یاد ایشان نمود و قصد ایشان فرمود، و مکرر خدمت پیغمبر (ص) و ائمه (ع) مىرسیدند و با ایشان ملاطفت و التفات مىفرمودند، و فرداى قیامت هم مستحق بهشت و کرامتند، با آن که اسمشان همان اسم است و جسمشان
همان جسم است. چهارم ملائکه، و خاصیّت ایشان علم و عمل و معرفت و بندگى است و آنى از عبادت غافل نیستند یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ 123 (انبیاء) و به جهت این دو خاصیّت سر تا پا رحمتند و کارکنان و مربّى عالمند و لشکر خدا و پیشکار بارگاه و مقربان درگاهند، بعضى به دریا و بعضى به صحرا و جمعى به حیوان برخى به انسان و گروهى به باران و غیر ذلک موکلند، و با این جلالت و شأن هم چون بعضى از ایشان ترک اولى و تقصیر مىکردند، چون فطرس و صلصائیل و غیر ایشان، از درجه اعتبار افتادند و مغضوب شدند و از صف ملائکهشان راندند و از آسمان و ملائکه اعلى بیرونشان کردند، با آن که اسم و جسم همان است که اوّل داشتند.
حال گوئیم امّا بنى نوع انسان چنانچه پیش گفتیم و دانستى قوه همه اینها و لیاقت همه این خاصیّتها دارد، پس بالبدیهه به قاعده بطلان ترجیح بلا مرجّح، تا آدمى به مقام فعلیّت نیامده و خاصیّت یکى از این چهار طائفه از وى بروز نکرده او را اسمى نخواهد بود و نتوان گفت که او خرى است یا سگى یا شیطانى یا ملکى، و چون به مقام فعل آمد و منشأ اثرى شد لا بد رنگ یکى از این چهار گیرد و نقش یک کدام پذیرد و کار یکى از ایشان نماید و خاصیّت همینها از وى بروز کند، زیرا که غیر از کارهاى ایشان و ملکات و خاصیّتهاى ایشان معقول و متصوّر نیست، پس خاصیّت هر کدام که از وى ظاهر شد نام او همان است و قدر قیمت و رتبه و شأن و مقام او همان است. و خدا در قرآن تشبیه انسان به تمام آن چهار گروه نموده و به احسن وجه بیان فرموده. و در سوره انعام فرمود شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ 124 و فرمود وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ 125 و در فرقان فرمود إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ 126 و در اعراف فرمود فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ 127 و در جمعه فرمود کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً 128 و فرمود وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ 129 و در بقره فرمود إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً 130 و فرمود وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ 131.
پس بدیهى شد که نام تو از خاصیّت تو خیزد، و معنى باطن (الاسماء تنزل من السّماء) 132 این است، و در قیامت به صورت همان محشور شود. پس چه بسیار که به صورت حیوانات و وحوش به صحراى قیامت آیند. و بعضى معنى وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ 133 را همین طور نمودهاند، و اخبار و احادیث در این مقام بسیار است. و از اینجا معنى تجسم اعمال که قطعى و یقینى است بفهم. و در امم سابقه در همین دنیا نیز مسخ شدند و خوک و میمون و حیوانات دیگر شدند و در این امت مرحومه هم واقع شده نظر به احادیث ومعجزات، و هر کس در دنیا نشده در آخرت باید به صورت اصلى ظاهر شود.
پس به وضوح پیوست و بدیهى شد که همه کارها باطل و همه خاصیّتها و ملکات ضایع و وبال است مگر علم و عمل، که معرفت و بندگى باشد، در صورتى که با هم باشند. زیرا که علم چون تخم است و عمل چون حاصل و هیچکدام به تنهائى فائده نبخشد. اما عمل بىعلم که محتاج به بیان نیست، کسى که راه نداند هر چه بیشتر رود دورتر افتد. آیا معقول است که مریض نادان معالجه خود نماید و کسى که عبادت نداند عبادت نماید؟ آیا نفرمود أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا 134 (فرقان)؟
و اما علم بىعمل، آن نیز واضح بلکه ظاهرتر از اوّل است، زیرا که ممکن است ندانسته عمل مطابق افتد و تیر در تاریکى به نشانه آید و هرگز ممکن نیست که به محض دانستن زراعتکارى یا نجارى یا خیّاطى یا صنعت دیگر، آن صنعت خود به خود به عمل آید و لباس وجود پوشد و هم ممکن نیست که زهر طبیب را نکشد به جهت آن که مىداند زهر کشنده است، بلکه قوىتر تأثیر کند و ملامت به او بیشتر کنند و حسرت و ندامت او زیادتر است، چنانچه دارد چندین گناه از جاهل ببخشند و هنوز یک گناه از عالم نبخشیده باشند. 135 آیا خدا در قرآن تشبیه ایشان به سگ و خر ننمود و در سوره اعراف فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ 136 و در سوره جمعه کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً 137 را نفرمود؟ آیا علم شیطان کم بود و آیا بلعم باعور اسم اعظم نمىدانست و آیا مأمون و پدرش هارون الرشید به قدر من و تو فهم و سواد نداشتند؟ کار ایشان به کجا کشید و عاقبت ایشان به کجا انجامید؟ و آیا امام تو نفرمود در حق علماء سوء که هم أضرّ على ضعفاء شیعتنا من جیش یزید على الحسین (ع)؟ 138
و به جهت این که علم و عمل با هم ثمر دارند و به تنهائى بىثمرند بلکه نکال و وبالند در بیان این مطلب خداوند عالم زیاده از صد بلکه زیاده از حد در قرآن ایمان و عمل صالح را با هم ذکر کرده مثل وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. 139 یک اندکى سیر در قرآن کن تا ببینى که خدا در هیچ مطلب به قدر این اهتمام نفرموده و مکرر ذکر نکرده. آه ثم آه که اسم خودمان در نزد خدا ندانیم چیست و فرداى قیامت شکل و صورت ما چیست و منزل و مأواى ما کجا است. اللّهمّ افعل بنا ما انت اهله و لا تفعل بنا ما نحن اهله ربّ لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین بحقّ محمّد و آله سادات الکونین و شفعاء النّشأتین.
به نام خدا
تقرب به خدا و اظهار کرامت ممکن نیست مگر به ترک محبت دنیا.
قال اللّه تعالى فى سورة الحجرات إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ 140 و در دعاى ندبه است اللّهمّ لک الحمد على ما جرى به قضاؤک فى اولیائک الّذین استخلصتهم لنفسک و دینک اذا اخترت لهم جزیل ما عندک من النّعیم المقیم الّذی لا زوال له و لا اضمحلال بعد ان شرطت علیهم الزّهد فى درجات هذه الدّنیا الدّنیّة و زخرفها و زبرجها فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قرّبتهم و قدّمت لهم الذّکر العلىّ و الثّناء الجلیّ و اهبطت علیهم ملائکتک و کرّمتهم بوحیک و رفدتهم بعلمک و جعلتهم الذّریعة الیک و الوسیلة الى رضوانک: 141 خدایا حمد تو را بر آنچه جارى شد به او قضاى تو در حق اولیاى تو که خالص کردى ایشان را از براى خود و دین خود، زمانى که پسندیدى از براى ایشان آنچه نزد خود داشتى از نعمت دائمى که هرگز ضایع و زایل نمىشود پس از آن که شرط نمودى بر ایشان که زهد و ترک نمایند جمیع این درجات این دنیاى دنى را و زر و سیم و زینت او را، پس قبول کردند شرط تو را و دانستى که خواهند وفا به شرط تو نمود، پس قبول نمودى ایشان را و مقرّب ساختى ایشان را و مقدم داشتى از براى ایشان ذکر بلند و ثناى ارجمند را و فرستادى بر ایشان ملائکه خود را با وحى خود و عطا نمودى به ایشان از علم خود و قرار دادى ایشان را وسیله و شفیع به سوى بهشت و خوشنودى خود.
اندکى تأمل کن ببین که چگونه امام (ع) جمیع خصایص پیغمبران را از قرب و هبوط ملائکه و نزول وحى و غیر ذلک، همه را متفرّع نمود بر زهد و ترک محبت دنیا و هم بیان فرمود که معنى شرط و عهد خدا با بندگان همین ترک دنیا است، پس هر که چشم پوشید و دل برکند، وفا به عهد خدا نمود و الّا وفا نکرده.
و هر که اظهار معجزه و کرامت نمود مطلبى بود که از خدا خواست و خدا اجابت نمود زیرا که خدا عهد نموده که دعاء و سؤال بندگان را اجابت کند و رد نکند و وفاء عهد را مترتّب ساخت و متفرّع، بر وفاء عبد عهد خدا را، که ترک دنیا است. چنانچه در سوره بقره فرمود أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ 142 و فرمود فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ 143 و حاصل هر دو آیه یکى است. یعنى هر که وفا به عهد خدا کند بر خدا واجب است که وفا به عهد او کند و هر چه بخواهد اجابت کند. پس هر که وفا نکرده بر خدا واجب نیست و اگر اجابت کندمحض تفضل است. فى الصافى، القمّى قال رجل للصّادق (ع) یقول اللّه عزّ و جلّ ادعونى استجب لکم و انّا ندعو فلا یستجاب لنا فقال انّکم لا تفون للّه بعهده فانّه تعالى یقول اوفوا بعهدى اوف بعهدکم و اللّه لو وفیتم للّه سبحانه لوفى لکم: 144 مردى به صادق (ع) عرض کرد خدا مىفرماید بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را و ما مىخوانیم و اجابت نمىشود. فرمود وجهش آن است که شما وفا به عهد خدا نمىکنید، پس بدرستى که خدا مىفرماید وفا کنید به عهد من وفا کنم به عهد شما، و اللّه اگر وفا کنید از براى خدا هرآینه وفا کند از براى شما.
و آیا هرگز شنیدهاى که خدا خواهش معصومى را رد نموده باشد؟ از معصوم بگذر چه قدر کرامتها به یقین مىدانى که از اولیاء صادر شده مثل سلمان و ابى ذر و اویس قرنى و برخ اسود و غیر ذلک که اگر مجلدات نوشته شود احصاى کرامات اولیاء نتواند نمود و این طایفهاند مصداق علماء امّتى کانبیاء بنى اسرائیل 145 نه آنان که چون هیزم، خود را سوزانند و خاکستر کنند و مردم از ایشان نفع برند و راه یابند.
و ایضا حضرت در همین دعا فرمود و رفدتهم بعلمک 146 و علم را اضافه به خدا نمود تا بفهماند که مراد علم لدنّى است. پس ثابت شد که هر که وفا به عهد خدا کرد و ترک دنیا نمود به اندازه خود علم لدنّى به او دهند و اخبار بسیار که همه شاهد این مطلبند پیش ذکر کردیم و کفایت مىکند قول خدا وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا 147 و این است معنى حدیثى که در السنه مذکور است که العلم نور یقذفه اللّه فى قلب من یشاء 148 و سیّد السّاجدین (ع) به حضرت زینب (ع) فرمود انت عالمة غیر معلّمة 149 و در حق حضرت سلمان وارد شده که محدّث بود و علم اوّلین و آخرین در نزد او بود و حضرت اویس قرنى با آن که شرفیاب خاکپاى حضرت خاتم (ص) در ظاهر نشده بود و مع ذلک چگونه شمایل آن بهتر و مهتر عالم امکان را به تفصیل بیان فرمود و چه بسیار که اولیاء از مغیبات خبر دادند. آیا علوم انبیاء و اولیاء از تحصیل این علوم رسمى بود؟ و از اینجا است که بسیارى به مجاهده و ریاضت کوشند که علم لدنّى پیدا کنند و مطالب بر ایشان منکشف شود و این مطلب را درست فهمیدهاند و لکن معنى ریاضت و مجاهده و جهاد اکبر را نفهمیدهاند، که آن نیست مگر ترک محبت دنیا به طورى که مصداق لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ 150 شوند به بیانى که پیش ذکر شد.
و اما سرّ این مطلب این است که گاهى علم از راه حواس وارد بر قلب شود وشخص درک مطالب نماید و این را علوم رسمى گویند و گاهى تصفیه نفس نمایند و زنگ کدورات از روى قلب پاک نمایند تا نور علوم و حکمت از طرف باطن در او ظاهر شود و نقش گیرد و علم لدنّى و وحى و الهام و نفث همه از اقسام این علم است. و میان آینه قلب تو و علم انوار و مجردات هیچ حجابى به غیر از چرک آمال و زنگ محبت دنیا نیست و چون حجاب برخیزد معقول و متصور نیست که آفتاب و نور در آینه ننماید. آیا کفایت نمىکند در این مطلب کلام سید الساجدین (ع) و انّ الرّاحل الیک قریب المسافة و انّک لا تحتجب عن خلقک الّا ان تحجبهم الامال دونک؟ 151 پس راه تحصیل علم لدنى و اظهار کرامت خوب ظاهر شد و لکن آن صبر کو و آن طاقت کجا است که بالمرّه چشم از دنیا و آرزوها بپوشیم؟ و به جهت محال عادى بودن این ریاضت است که غالب ریاضیتها اثر و ثمر ندارد، زیرا که غرض و غایت آنها را چون بشکافى غیر از دنیا چیزى نبینى و به جهت همین است که غالب خلق علم لدنّى و ریاضت را منکرند و جمعى از کمّلین فهمیدند و مقرّند و لکن اقرار به صعوبت و امتناع عادى آن نمودهاند و لهذا همه از راه حواس تحصیل کنند و در پى علوم رسمى دراز شوند الّا من شذّ و ندر.
به نام خدا
حالت قلب و تأثیر علم و عمل و بیان صبغة اللّه.
بدان که دل آدمى که مراد از او روح انسانى است به منزله کرباس است و علم و ادراک و دانش به منزله یک خم صبّاغى است و عمل و فعل و ترک به منزله یک خم دیگر است و دل از خم اول رنگى گیرد و از خم دوّم نقش دیگرى پذیرد. بیانش این است که از علم و دانش و ادراک بىدرنگ قهرا اعتقاد خوبى و بدى و اعتقاد نفع و ضررخیزد بىاختیار، و از این اعتقاد محبت و عداوت و حب و بغض و میل و بىمیلى خیزد قهرا و بىاختیار، و حب و بغض و میل و بىمیلى منشأ شوق و عزم شوند و چون عزم به حدّ کمال و جزم رسد بدن به گردش و حرکت در آید از براى فعل و ترک، و محال است که با عزم جزمى یکى از فعل و ترک مقدور به عمل نیاید. پس عزم چون موج است و بدن بیچاره چون تخته پاره است که بر روى دریا افتاده باشد، و یا بگو عزم چون باد و نسیم است و بدن چون برگ درخت که به محض جنبش موج و وزیدن نسیم برگ و تخته بىاختیار به حرکت درآیند و هر سمت که موج و نسیم حرکت دهد ایشان به آن سمت حرکت کنند. این بود بیان رنگ گرفتن و رنگین شدن دل از خم علم و دانش.
اما بیان نقش گرفتن قلب از عمل این است که هر عملى که از شخص صادر شود در دل اثرى کند و نقشى زند و چون آن کار را دوباره نمود آن رنگ و نقش ظاهرتر و سیرتر و قدرى ثابتتر شود و چون بسیار مکرر شد آن رنگ و نقش در تمام دل خوب جا گیرد بطورى که زمان بسیار و سالهاى بىشمار بماند و چون به این مقام رسید آن رنگ و نقش را ملکه و خلق گویند و صفت و عادتش نام نهند. پس آن رنگ که دل از علم و ادراک گیرد نام او اعتقاد و حب و بغض است و آن نقشى که دل از عمل و فعل و ترک پذیرد نام او خلق و ملکه است. و محال است که این خم آن کار را نماید و ممتنع است که آن خم فائده این خم را بخشد. اگر شخص هزار سال به خط خوش نگاه کند ملکه خوشنویسى پیدا نکند و اگر هزار سال تصویر صبر و جود و بخشش و عفو و سایر اخلاق و صفتها نماید محال است که ملکه آنها را دریابد و همچنین اگر هزار سال کسى را به شغلى وادارند که نفع و ضرر آن نفهمیده باشد محال است که اعتقاد و محبت و عداوت در او پیدا شود. پس بدیهى شد که به محض علم و ادراک، اعتقاد حاصل شود و محتاج به تکرار نیست و لکن به محض عمل، ملکه و خلق حاصل نشود و لا بد محتاج به تکرار عمل است، چه عمل فعل باشد یا ترک، زیرا که مثل صبر و حلم و وقار و امثال ایشان ملکاتى هستند که حاصل نشوند مگر از تکرار ترک. و هم بدیهى شد که عمل محتاج به علم است و ملکه محتاج به عمل، بلى سهولت و کثرت عمل محتاج به ملکه است و از خود عمل نیز حدسها و تجربهها و علمها حاصل شود. پس اول علم است، بعد عمل، بعد ملکه، بعد سهولت و کثرت و شدت و خوبى و تناسب عمل، زیرا که شخص تا ملکه نوشتن مثلا نداشته باشد نتواند ده الف مناسب و مثل هم نویسد. و ایضاظاهر است کار نیکو کردن از پر کردن است، بعد ایضا علم است. باز سلسله دور زند و همان دور اول به تسلسل در آید و هکذا الى ما لا نهایة له فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. 158 اللّه اکبر این چه دلى است و چه رنگى است و این چه دکان رنگریزى است، بلى صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً 159 (بقره) و فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ 160 (روم) و سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا 161 (فتح).
.: Weblog Themes By Pichak :.