به نام خدا
آغاز اسلام ایرانیان
طبق گواهی تاریخ ، پیغمبر اکرم در زمان حیات خودشان پس از چند سالی
که از هجرت گذشت نامه هایی به سران کشورهای جهان نوشتند و پیامبری خود
را اعلام و آنها را بدین اسلام دعوت کردند . یکی از آن نامه ها نامه ای
بود که به خسرو پرویز پادشاه ایران نوشتند و او را به اسلام دعوت کردند ،
ولی چنانکه همه شنیده ایم خسرو پرویز تنها کسی بود ، که نسبت به نامه آن
حضرت اهانت کرد و آنرا درید .
این خود نشانه فسادی بود که در اخلاق دستگاه حکومتی ایران راه یافته بود
، هیچ شخصیت دیگر از پادشاهان و حکام و امپراطوران چنین کاری نکرد ،
بعضی از آنان جواب نامه را با احترام و توأم با هدایایی فرستادند .
خسرو به پادشاه یمن که دست نشانده حکومت ایران بود دستور داد که
درباره این مرد مدعی پیغمبری ، که به خود جرئت داده که به او نامه
بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنویسد تحقیق کند و عنداللزوم او را
نزد خسرو بفرستد .
ولی از آنجا که " « یریدون لیطفؤوا نور الله بافواههم و الله متم نوره
غ " ، هنوز فرستادگان پادشاه یمن در مدینه بودند که خسرو سقوط کرد و
شکمش به دست پسرش دریده شد . رسول اکرم قضیه را به فرستادگان پادشاه
یمن اطلاع داد ، آنها با حیرت تمام خبر را برای پادشاه یمن بردند و پس
از چندی معلوم شد که قضیه همچنان بوده که رسول اکرم خبر داده است . خود
پادشاه یمن و عده زیادی از یمنی ها بعد از این جریان مسلمان شدند و همراه
آنان گروه زیادی از ایرانیان مقیم یمن نیز اسلام اختیار کردند . در آن
زمان به واسطه یک جریان تاریخی که در کتب تاریخی مسطور است عده زیادی
از ایرانیان در یمن زندگی میکردند
و حکومت یمن یک حکومت ، صد در صد ، دست نشانده ایرانی بود .
نیز در زمان حیات پیغمبر اکرم ، در اثر تبلیغات اسلامی عده زیادی از مردم بحرین که در آن روز محل سکونت ایرانیان مجوس و غیر مجوس بود به آیین مسلمانی در آمدند ، و حتی حاکم آنجا که از طرف پادشاه ایران تعیین شده بود مسلمان شد . علیهذا اولین اسلام گروهی ایرانیان در یمن و بحرین بوده است . البته اگر از نظر فردی در نظر بگیریم شاید اولین فرد مسلمان ایرانی سلمان فارسی است ، و چنانکه میدانیم اسلام این ایرانی جلیل آنقدر بالا گرفت که به شرف " « سلمان منا اهل البیت » " نایل شد . سلمان نه تنها در میان شیعیان احترام زیاد دارد بلکه در میان اهل تسنن نیز در ردیف صحابه درجه اول بشمار میرود . کسانی که به مدینه مشرف شده اند میدانند که دور تا دور مسجد النبی اسماء صحابه بزرگ و ائمه مذاهب اسلامی نوشته است . یکی از کبار صحابه که نامش در آنجا به عنوان یک صحابه کبیر نقش شده سلمان فارسی است . همین مقدار سابقه ایرانیان با اسلام در زمان پیغمبر اکرم ( ص ) کافی بود که بسیاری از آنان با حقایق اسلامی آشنا شوند ، طبعا این خود وسیله ای بود برای اینکه خبر اسلام به ایران برسد و کم و بیش مردم ایران با اسلام آشنا شوند ، خصوصا با توجه به اینکه چنانکه خواهیم گفت وضع دینی و حکومتی آنروز ایران طوری بود که مردم تشنه یک سخن تازه بودند ، در حقیقت در انتظار فرج به سر میبردند . هر گونه خبری از این نوع ، به سرعت برق در میان مردم میپیچید . مردم طبعا میپرسیدند این دین جدید اصولش چیست ؟ فروعش چیست ؟ تا آنکه زمان خلافت ابی بکر و عمر فرا رسید . در اواخر دوره خلافت ابی بکر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهایی که میان دولت ایران و مسلمانان پدید آمد تقریبا تمام مملکت ایران به دست مسلمانان افتاد و ملیونها نفر ایرانی که در این سرزمین به سر میبردند از نزدیک با مسلمانان تماس گرفتند و گروه گروه دین |
اسلام را پذیرفتند .
ما در اینجا قسمتی را که جناب آقای عزیز الله عطاردی در زمینه سابقه
خدمات ایرانیان تحت عنوان " خدمات ایرانیان به اسلام از کی شروع شد "
تهیه کردهاند که به ما قبل فتوحات نظامی مربوط میشود عینا درج میکنیم
به نام خدا
اسلام ایرانیان
از مجموع آنچه در مباحث گذشته بیان داشتیم مقیاس و میزان ملی بودن یا
اجنبی بودن یک چیز برای یک ملت روشن شد . و هم روشن شد که اسلام شرط
اول اجنبی نبودنرا ، یعنی بی رنگ بودن و عمومی و انسانی بودن و رنگ یک
ملت مخصوص نداشتن را ، دارا است .
معلوم شد مقیاسهای اسلامی مقیاسهای کلی و عمومی و انسانی است نه قومی و
نژادی و ملی . اسلام به هیچ وجه خود را در محدوده تعصبات ملی و قومی و
نژادی محصور نکرده بلکه با آنها مبارزه کرده است .
اکنون میخواهیم ببینیم آیا اسلام شرط دوم را دارا است یا نه ؟ یعنی آیا
اسلام در ایران پذیرش ملی داشته است یا خیر ؟ به عبارت دیگر آیا پیشرفت اسلام در
ایران به خاطر محتوای عالی و انسانی و جهانی آن بوده است و ایرانیان
آنرا انتخاب کردهاند ، یا همان طور که برخی اظهار میدارند آیین مزبور را
بر خلاف تمایلات مردم ایران به آنان تحمیل کردهاند ؟ .
البته منظور ما این نیست که تنها عامل گرایش مردم غیر عرب را جهانی
و عمومی بودن تعلیمات اسلامی و به عبارت دیگر اصل مساوات اسلامی معرفی
کنیم ، عامل گرایش ملتها به اسلام یک سلسله مزایاست که بعضی فکری و
اعتقادی و بعضی اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است . تعلیمات اسلامی از طرفی
معقول و خردپسند است و از طرف دیگر فطری و مفهوم . تعلیمات اسلامی یک
نیروی کشش و جاذبه خاصی دارد که به موجب همان جاذبه ملل مختلف را تحت
نفوذ قرار داده است . مقیاسهای کلی و عمومی و جهانی اسلام یکی از مزایا و
یکی از جنبه هایی است که به این دین نیرو و جاذبه داده است ، ما فعلا
درباره سایر مزایای اسلام بحثی نمی کنیم . در اینجا به مناسبت بحث "
ملیت " این عامل را مورد نظر قرار میدهیم .
در حدود چهارده قرن است که ایرانیان مذاهب سابق خود را کنار گذاشته و
آیین مسلمانی را پذیرفتهاند در خلال این قرون صدها میلیون ایرانی با مذهب
اسلامی زاده شدند و پس از گذراندن دوران زندگی با همین آیین جان به جان
آفرین تسلیم کردند .
در میان کشورهای اسلامی شاید جز کشور عربستان سعودی کشوری نداشته باشیم
که به اندازه ایران اکثریت مردم آن مسلمان باشند ، حتی کشور مصر که خود
را عاصمه اسلام میداند به قدر مملکت ایران ( البته با حفظ نسبت ) مسلمان
ندارد ، با اینحال خوب است روشن بشود که آیا اسلام ایرانیان در طول
چهارده قرن اجباری بوده یا آنها آن را از روی صمیم قلب پذیرفته اند ؟ .
خوشبختانه تاریخ ایران و اسلام با آنهمه دسایسی که استعمارگران میخواهند
به
کار ببرند کاملا روشن است و ما برای آنکه خوانندگان گرامی را بهتر با
حقیقت آشنا کنیم ناگزیریم تاریخ ایران را ورق بزنیم و ورود اسلام را در
این کشور از آغاز مورد بررسی قرار دهیم .
باسمه تعالی
ما و اسلام
به طوری که تاریخ شهادت میدهد ، ما ایرانیان در طول زندگانی چندین
هزار ساله خود با اقوام و ملل گوناگون عالم ، به اقتضای عوامل تاریخی ،
گاهی روابط دوستانه و گاهی روابط خصمانه داشتهایم . یک سلسله افکار و
عقاید در اثر این روابط از دیگران به ما رسیده است ، همچنانکه ما نیز به
نوبه خود در افکار و عقاید دیگران تأثیر کردهایم . هر جا که پای قومیت و
ملیت دیگران به میان آمده مقاومت کرده و در ملیت دیگران هضم نشدهایم ،
و در عین اینکه به ملیت خود علاقهمند بودهایم این علاقهمندی زیاد تعصب
آمیز و کور کورانه نبوده و سبب کور باطنی ما نگشته است تا ما را از
حقیقت دور نگاه دارد و قوه تمیز را از ما بگیرد و در ما عناد و دشمنی
نسبت به حقایق به وجود آورد .
از ابتدای دوره هخامنشی که تمام ایران کنونی به اضافه قسمتهایی از
کشورهای همسایه ، تحت یک فرمان در آمد تقریبا دو هزار و پانصد سال
میگذرد از این بیست و پنج قرن ، نزدیک چهارده قرن آن را ، ما با اسلام
به سر بردهایم و این دین در متن زندگی ما وارد و جزء زندگی ما بوده است
، با آداب این دین کام اطفال خود را برداشتهایم ، با آداب این دین
زندگی کردهایم ، با آداب این دین خدای یگانه را پرستیدهایم ، با آداب
این دین مردههای خود را به خاک سپردهایم تاریخ ما ، ادبیات ما ، سیاست
ما ، قضاوت و دادگستری ما ، فرهنگ و تمدن ما ، شؤون
اجتماعی ما ، و بالاخره همه چیز ما با این دین توأم بوده است نیز به
اعتراف همه مطلعین ، ما در این مدت ، خدمات ارزنده و فوق العاده و غیر قابل توصیفی به تمدن اسلامی نمودهایم و در ترقی و تعالی این دین و نشر آن در میان سایر مردم جهان از سایر ملل مسلمان حتی خود اعراب بیشتر کوشیدهایم . هیچ ملتی به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترویج و تبلیغ این دین فعالیت نداشته است . بنابراین حق داریم روابط اسلام و ایران را از جهات مختلف مورد بررسی قرار دهیم ، و سهم خود را در نشر معارف اسلامی و نیز سهم اسلام را در ترقی مادی و معنوی خویش با دقت کامل و با اتکاء به مدارک معتبر تاریخی روشن نماییم . |
به نام خدا
امام خمینى(ره) شیداى اهل بیت(ع)
چهرهاى ملکوتى
حضرت امام خمینى(ره) در جهت اعتلاى اسلام و بیدارى جامعه اسلامىهمان مسیرى را پیمود که رسول اکرم(ص) و ائمه هدىعلیهم السلامدر نوردیده بودند. آن بزرگوار، با تکیه برارزشها و فضایل،انقلاب عظیمى را بنیان نهاد که از شجره طیبه خاندان عصمت وطهارت طراوت گرفته بود.
روحالله، روشن ضمیر عصر حاضر با عصا و ید بیضاى موسوى، حکمتمصطفوى و شجاعت علوى براى رهایى مظلومان و محرومان کمرهمتبستو دل آنان را به نور امید روشن ساخت. حرکت الهى او به مومنانعزت، به مسلمین ابهت و اقتدار و به دنیاى خفته در جهل وبىخبرى مادیت، معنویت عطا فرمود.
به فرمایش مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى:
«... امام بزرگوار ما با تکیه به تعالیم اسلام ناب محمدى(ص) وبا اعتماد به ایمان دینى مردم و با شجاعت و اخلاص و توکلکمنظیر خود، راه مبارزه را در میان سختىها و مصایب طاقتفرساگشود و پیش رفت و صبورانه و پیامبرگونه ذهن و دل مردم را باواقعیتهاى تلخ و راه علاج آن آشنا کرد...» امام خمینى(ره) ازخصالى برخوردار بود که شایسته اعتنا و احترام است. او، از نظرعلم و عمل، درک عمیق معرفتى و تقواى عملى وعلمى، در حد یکى ازبزرگترین شخصیتهاى جهان اسلام بود. او جان بر طبق اخلاص نهاد وپر صلابت چون کوه پیش رفت تا حق بماند، سنت رسول اکرم(ص) ازغبارهاى بدعت، جمود، خمود و موهومات مصون گردد و فرهنگاهلبیتعلیهم السلام چون جویبارى با صفا کشتزار تشنه انسانیت راسیراب سازد.
محبت و معرفت <\/h5>
امام خمینى(ره) از دوران نوجوانى با اطاعت از احکام الهى بهتزکیه و تصفیه درون و تحصیل مقامات معنوى روى آورد و در همیندوران، عطر پارسایىاش در فضاى جان مشتاقان مکارم پیچید. سحرخیزى، تهجد و راز و نیاز به درگاه حى بىنیاز حالاتى است کهامام خمینى از همان اوان جوانى بدان اهتمام داشت. حب خداوند،که به صورت فطرى در عمق جانش وجود داشت، دلش را روشن گردانیدو چون به ایمان و معرفت و اخلاص خویش افزود، این محبت ملکوتىدر وجودش فزونتر گردیده، چون چشمهاى جوشید و او را از یاد غیرخدا پاک ساخت. بدین ترتیب، جذب پاکیها شد و پیوندى مستحکم باخاندان عصمت و طهارت بر قرار کرد.
این پیوند مقدس به تدریجبه عشقى جاودان تبدیل شد. او دیگرسراپا محبت و شیفتگى شده بود. هرکجا روایتى از امام(ع) بهمیان مىآمد و یا نام راوى احادیث اهلبیتعلیهم السلام رامىشنید، احترام مىنهاد و تجلیل مىکرد; و در مورد امامانعلیهمالسلام مىفرمود: «سلام الله علیهم اجمعین». عشق به خاندانعصمت و طهارت سبب شد تا براى دفاع از حریم آنان کتاب «کشفاسرار» را در سنین جوانى به رشته تاءلیف درآورد و براى زیارتخانه خدا و کربلاى امام حسین(ع) کتابهایش را بفروشد. بارهااتفاق مىافتاد که امام از حالات و سیره اهلبیتعلیهم السلاممطالبى نقل مىفرمود تا مسایل اسلامى به صورت خشک عرضه نگردد وروح معنوى شاگرد تکامل داده شود.
صداى یاحسین(ع) سرشک بر دیدگانش جارى مىساخت. و با آنکه درمصایب شکیبا بود و حتى براى شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفىاشک نمىریخت، در محافل ذکر اهلبیتعلیهم السلام چون عبارت«السلام علیک یا اباعبدالله» را مىشنید قطرات اشک از دیدگانشفرو مىچکید. در ماجراى ارتحال فرزندش، هرکس وارد خانه امام درنجف مىگردید بى اختیار اشک مىریخت، اما او چون کوهى استواربود و به هیچ وجه آثار شکست، اندوه و تاءلم در سیمایش هویدانشد. یکى از ذاکران حسینى گفت: این حالت امام خطرناک است.
باید کارى کرد تا ایشان نیز بگرید. نباید اجازه دهیم بغض امام در درونش منفجر شود.
پس به مناسبت، روضه حضرت علىاکبر(ع) را خواند. امام سر برزمین نهاد و گریست. یکى از یارانش در باره مجالس روضه خوانى وى چنین مى گوید: آن زمانى که امام در ایران به سر مى برد، سه روزفاطمیه (اول، دوم و سوم جمادى الثانى) روضه داشت. در نجف که بود، سه شب احیا را هم اضافه کرد. روضه خوان که روضه مى خواند، امام همین طور دستمال دستش بود و گریه مى کرد. گاهى هم در کربلادر دستههاى سینهزنى و عزادارى شرکت مىکرد و یا در نجف سوگواران حسینى خدمتش مى آمدند و امام هم به آنان اظهار لطف ومحبت مى کرد.
یکى از نویسندگان معاصر مىنویسد: «بارها مشاهده مى کردم که درمسجد بالاى سر حضرت معصومه(س) یا در خانه برخى از علما، امام همچنان آرام و ساکت نشسته بودند و به سخنان واعظ یا خطیب گوشمىدادند; ولى همین که لحظه ذکر مصیبت فرا مىرسید، دستمال ازجیب بیرون آورده و بى اختیار گریسته و گوهر اشک را از دیدگان مبارک جارى مى نمودند.
در زمانى که امام در فرانسه به سر مىبردند، چون ماه محرم فرارسید، در روز تاسوعا امام از یکى از همراهان خواست روضه بخواند. او عرض کرد: آمادگى ندارم و حال و هواى پاریس به هیچوجه مناسب روضه خوانى نیست.
امام تاکید فرمود: فرقى نمىکند باید به همان صورت مجالسمعمولى ایران، روضه بخوانى. وى ظهر تاسوعا در جمع خبرنگارانایرانى و خارجى شروع به روضهخواندن کرد. ناگهان مشاهده شدامام سخت مشغول گریه است.
براى کسانى که از کشورهاى اروپایى آمده بودند، شگفت آور بود که مردى; پس از سالهاى متمادى مبارزه در برابر استبداد واستکبار، روز تاسوعا بنشیند و بگرید; اما امام به این تفاسیروقعى نمىنهاد و لازم مىدید آداب و رسوم محرم و ایام سوگوارى درآنجا هم اجرا شود.
امام چنان دلباخته و مشتاق اهلبیت و سیدالشهداء(ع) بود که هروقت روضهخوان یا مداح اهلبیتعلیهم السلام را مىدید، تمام قدبلند مىشد; و نیز چون یکى از این افراد مىخواست از نزدش برود،او را بدرقه مىکرد.
یک بار امام را در جماران دیدند که به جاى صندلى بر زمیننشسته است; آن هم روز عاشورا و به احترام عزادارى امامحسین(ع) بود.
امام خمینى(ره) با درسهاى عملىاش به سوگوارىها مفهومى دیگربخشید. وقتى گروهى از شبه روشنفکران به عزادارى و سینهزنىتاختند، شدیدا به ترویجسنت دیرینه عزادارى پرداخت; ازنهضتحسینى و سوگوارى براى آن حضرت دفاع کرد و فرمود:
«سیدالشهداء را این گریهها حفظ کرده است... هر مکتبى تا پایشسینهزنى نباشد . .. گریه کن نباشد، حفظ نمىشود.»
صفاى زیارت <\/h5>
جلوه دیگر علاقه قلبى برخاسته از معرفت عمیق امام بهاهلبیتعلیهم السلام ، صفاى زیارت است. امام در حدود پانزدهسالى که در نجف بود، هر شب در ساعتى خاص کنار مرقد حضرتعلى(ع) آمده، زیارت جامعه کبیره را مىخواند.
زیارتى که دستکم یک ساعت وقت مىخواهد، ولى انسان با خواندنمفاهیم آن احساس مىکند واقعا در برابر امامان معصومعلیهمالسلام آنچه حق آنان است، بازگو مىکند و در حقیقتیک دوره امامشناسى است. تنها در شبهایى که بیمار بود و حتى نمىتوانستبهبیرونى منزل بیاید یا اوقاتى که در کربلا بود، این برنامه راترک مىکرد.
از مرحوم شهید حاج آقامصطفى خمینى نقل شده است: شبىهوا توفانىبود و بیرون رفتن از خانه مشکلاتى در برداشت. به امام عرضکردم: امیرمومنان(ع) دور و نزدیک ندارد، زیارت جامعه را که درحرم مىخوانید، امشب در خانه بخوانید. امام فرمودند: مصطفى،تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگیرى. همان شب بالاخره به حرممشرف شد. در نجف اشرف گاه در حرم مطهر حضرت على(ع) در میانمردم زیارتکننده، تنه مىخورد و مورد آزار قرار مىگرفت; بویژهآن که برخى زوار ساکن روستاهاى عراق بىمبالات و ناموزون راهمىرفتند و گاه به ایشان صدمه مىزدند. امام تمام این فشارها ورنجها را در مشاهد مشرفه تحمل مىکرد، ولى از این که افرادى درجلو یا پشتسرش به عنوان همراه یا مراقب حرکت کنند، بیزاربود. کسى نقل مىکرد: امام را در حرم مطهر حضرت امام حسین(ع)
دیدم که در میان انبوه زوار گیر کرده، نمىتوانست قدمىپیشگذارد. جلو رفتم و به کنار زدن مردم پرداختم. امام با تغیرو تعرض مرا منع کرد، ولى بىتوجه به نهىایشان کارم را ادامهدادم. ناگهان متوجه شدم امام از مسیرى که برایشان راه بازکردهام نیامده، تغییر جهت دادهاند.
تشرف امام خمینى(ره) به حرم مطهر حضرت على(ع) با آن آداب خاصزیارت نیز شایان توجه است. با کمال متانت و ادب اذن دخولمىخواند. بعد از طرف پایین پاى مبارک، وارد حرم مىشد و مقیدبود چنانکه در روایات وارد شده، از بالاى سرمطهر عبور نکند.
هنگامى که مقابل ضریح مطهر مىرسید، زیارت امینالله یا زیارتدیگرى را بانهایت اخلاص مىخواند. بعد دو باره به سوى پایین پابرگشته، در گوشهاى از حرم نماز مستحبى و زیارت و دعا به حالتنشسته مىخواند. سپس دو رکعت نماز مىخواند و با رعایت آداب واخلاص حرم را ترک مىکرد.
امام(ره) از روى مفاتیح دعا مىخواند، در حالى که عادت مراجعنیست چنین کنند و اگر دیده شده، در منزل و جاى خلوت چنینمىکنند.کیفیت زیارت امام، که بادعاهاى طولانى همراه بود، یکحالت از خود بى خود شدن وعمق اتصال روحى را با صاحب ضریح وامامى که زیارت مىکرد، نشان مىداد. همین حالت درحرم حضرتاباعبدالله و حضرت ابوالفضلعلیهما السلام نیز مشاهده مىشد. یکبارهم که در ابتداى ورودش به عراق، به کاظمین و سامرا عزیمتکرد، همین برنامه دیده مىشد. درآن اوایل امام صبحها و شبها بهحرم نخستین امام مشرف مىشد، ولى به دلیل تدریس و سایر مشاغلدیگر صبحها نمىرفت.
در سحرگاه هراس انگیز آخرین شبى که امام در نجف بود و مقررگردید عراق را ترک گوید، فرمود: ناگزیر از اینجا باید بروم.
در اینجا با حرم مطهر امیرمومنان(ع) انس داشتم، اما خدامىداند دراین مدت من از دست اهل اینجا چه کشیدم. و باکنایهبخشى از رنجهایى را که متحمل شده بود، بیان کرد. این برنامهما را به یاد جدبزرگوارش حضرت على(ع) مىاندازد که مىفرماید:
بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، آن قوم چه رنجهایى برایش فراهمکردند و کوشیدند دست از کارش بردارد; ولى او چنین نکرد. امامهم چنین روشى را در تاریخ مبارزات خود اتخاذ کرد.
امام زیارت عاشورا را در ماه محرم و اربعین حضرت امام حسین(ع)
مىخواند. در اغلب ایام زیارتى، در کنار مرقد حضرت امامحسین(ع) بود. در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروف را باصدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن مىخواند. در پاریس هم این برنامهرا ادامه مىداد.
امام در چند سالى که در نجف بود، براى درک تمام زیارتهاىمخصوص امام حسین(ع) فاصله بین این شهر و کربلا را، که حدود 80کیلومتر است، مىپیمود و اهتمام داشت در ایام عاشورا، اربعین،عرفه، نیمه شعبان و ماه رجب این مسیر را پشت سربگذارد.
چون در پایین مرقد امام حسین(ع) حضرت علىاکبر(ع) آرمیده است،پایین پا نمىرفت. درنجف هم، چون روایتشده سرمقدس امام سومبالاى سر مطهر پدرش على(ع) است، امام خمینى بالاى سر نمىرفت ودور نمىزد.
یک بار مى خواستند جلوى در گاهى که امام کفشهاى خود را بیرونمى آورد، روزنامه بیندازند. چون این کار انجام شد، با وجود آنکه صفحه آگهى ها بود، پایش را آنجا ننهاد و فرمود: شاید اسممحمد یا على در آنها باشد. مىبینیم که امام حتى حاضر نمىشدکلمه على یا محمد، که اسم افرادى عادى بود، زیر پایش قراربگیرد تا برسد به اسامى ائمه معصومینعلیهم السلام . این حالت،اشتیاق وافر امام به آن خاندان را نشان مىدهد. آن وجودگرانقدر با شنیدن صداى صلوات و نام مبارک رسول اکرم(ص) صلواتمىفرستاد و دیده نشد که صداى صلوات مردم دیدار کننده را درحسینیه جماران بشنود و صلوات نفرستد.
توسل به اهلبیت علیهم السلام و استمداد از ارواح پاک آنبزرگواران، جلوهاى دیگر از حب امام به این خاندان بود.
حجةالاسلام سید محمدجواد علم الهدى مىگوید: به اذن امام مامورشدم که به منطقه خراسان بروم و علماى آن دیار را ببینم ومصایبى را که طاغوت و استعمار متوجه مسلمانان نموده تشریح کنمو نامههاى امام را تحویل آنان دهم. شبى که عازم بودم، ایشانخطاب به من فرمودند: قبل از این که با هرکس ملاقات کنید، اولبه حرم امام رضا(ع) مشرف شوید و به آن حضرت بگویید: آقا، کارخطیرى پیش آمده و ما وظیفه خود دانستیم که قیام کنیم. چنانچهمرضى شماست ما را تایید کنید.
احترام به نام محمد و علی
امام در پاریس می خواستند کفش بپوشند، پایشان را که بلند کردند تا روی روزنامه بگذارند، سئوال کردند : مثل اینکه این روزنامه های ایرانی هستند؟ عرض کردند: بله آقای ، ولی این صفحه آگهی هاست. با این حال پایشان را روی روزنامه نگذاشتند و برگشتند و فرمودند: شاید یک اسم محمد یا علی در اینها باشد.
گریه امام
یکی از حالات عرفانی امام نسبت به دعا و توسل است. در نوفل لوشاتو شاهد بودیم ، شب عاشورا بعد از اینکه نماز تمام می شد می فرمودند: کسی هست که روضه بخواند؟ یکی از برادرها بلند می شود و روضه می خواند و ناظر بودیم که امام دستمالشان را در آوردند و شروع به گریه کردن می کنند و واقعا انسان در مقابل این روح خالص شده از گفتن هر کلام و تفسیری عاجز می شود.
به نام خدا
امام خمینى(ره) در محضر معصومان علیهم السلام
سید عباس رفیعىپور
سخن از پروانه هایى است که گرد شمع وجود امام جمع شدند و ازگرمى ولایت و پرتو انوار خورشید درخشان حضرتش بهرهها بردند واز یار سفرکرده و خاطرات جاودان پیوندش با ساحت مقدس عترت سخنگفتند تا همه نسلها با پیروى از حضرتش در شمار ارادتمنداناهلبیت: جاى گیرند. در اینبخش به فرازهایى از آن خاطرات اشارهمىشود. باشد تا از سیره عملى این اسوه علم و عمل جرعهاىبرگیریم و مشعلى فرا روى نسل جوان بر افروزیم. انشاءالله.
زیارت امام رضا(ع)
آقاى سیدحمید روحانى مىگوید:
یکى از علما براى من نقل مىکرد که یک سال تابستان به اتفاقامام و چندتن دیگر از روحانیون به مشهد مشرف شدیم و خانهدربستى گرفتیم. برنامه ما چنین بود که بعد از ظهرها، پس ازیکى دو ساعت استراحت، از خواب بلند مىشدیم و به طور دستهجمعىروانه حرم مطهر مىشدیم و پس از زیارت و نماز و دعا به خانهمراجعت و در ایوان باصفایى که در آن خانه بود، مىنشستیم و چاىمىخوردیم. برنامه امام این بود که با جمع به حرم مىآمدند، ولىدعا و زیارتشان را خیلى مختصر مىکردند و تنها به منزلبرمىگشتند; و آن ایوان را آب و جارو مىکردند، فرش پهنمىکردند، سماور را روشن مىکردند و چاى را آماده مىساختند; ووقتىکه ما از حرم باز مىگشتیم، براى ما چاى مىریختند.
یک روز من از ایشان سوال کردم که این چه کاریه، زیارت و دعارا به خاطر آنکه براى رفقا چاى درست کنید مختصر مىکنید و باعجله به منزل باز مىگردید؟ امام در جواب فرمودند: من ثواب اینکار را کمتر از آن زیارت و دعا نمىدانم.
زیارت قبر حضرت على(ع)
آقاى سید حمید روحانى مىنویسد:
امام در آن حدود پانزده سالى که در نجف مىزیستند، جز در موارداستثنایى، هر شب ساعت 3 بعد از نصف شب در کنار قبر حضرتعلى(ع) بودند; و حتى وقتى حکومت نظامى اعلام مىشد و رفت و آمددر خیابانها ممنوع بود، به پشتبام مىرفت و از دور امام خود رازیارت مىکرد.
زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع)
آقاى سید حمید روحانى مىنویسد:
«... در اغلب ایام زیارتى در کنار قبر امام حسین(ع) بودند،در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروفه را با صدمرتبه سلامو صدمرتبه لعن مىخواندند.» 2مرحوم آقاى املائى مىفرمود:2 روزىدر حرم مطهر امام حسین(ع) امام خمینى را دیدم که در میانانبوه زوار گیر کرده و قدمىنمىتواند پیش بگذارد. به جلو دویدهبه کنار زدن مردم و بازکردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیرمرا منع مىکردند. ومن بىتوجه به منع ایشان به کار خود ادامهمىدادم. یکباره متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشانبازکردهام نیامده و تغییر مسیر داده، در لابه لاى جمعیتبه راهخود ادامه مىدهد.
انس باحرم مطهر امیر المؤمنین(ع)
آقاى سید حمید روحانى مىگوید:
در سحرگاه وحشتزاى آخرین شبى که امام در نجف بودند، خدمت امامرسیدم که دستور العملى از ایشان بگیرم.
یک حالت تاثرى به من دست داده بود از اینکه مىدیدم ایشان نجفرا ترک مىکنند; و او پس از خدا و حرم مطهر امیرالمومنین(ع)تنها پناهگاه ما بود.
عرض کردم: آقا، نمىشود از این سفر صرفنظر کنید؟! شما الاندارید تشریف مىبرید کویت و آنجا جاى امنى نیست، سوریه جاىامنى نیست، ایران وضعش آنچنان است; کجا مىخواهید بروید؟! امامفرمودند: «ناگزیر از اینجا باید بروم.» سپس فرمودند: «مندر اینجا با حرم مطهر امیرالمومنین ماءنوس بودم.»
نحوه تشرف امام به حرم مطهر حضرت على(ع)
آقاى سید حمید روحانى در این باره مىنویسد:
در تشرف امام خمینى به حرم مطهر امیرالمومنین(ع) با آن آدابخاص زیارت آن حضرت، باز شایان توجه است:
باکمال ادب و متانت اذن دخول مىخواندند. سپس از طرف پایینپاوارد حرم مىشدند و مقید بودند که از بالاى سرمطهر حضرتامیرالمومنین(ع) عبور نکنند. چنانکه در روایات وارد شدهاست. و هنگامى که مقابل ضریح مطهر مىرسیدند، زیارت امینالله یا زیارت دیگرى را بانهایت اخلاص مىخواندند، بعد دوبارهبه طرف پایینپا بر مىگشتند و در گوشهاى از حرم نماز، زیارت،دعا نشسته مىخواندند; باز دو رکعت نماز و سپس بلند مىشدند وبا رعایت آداب و اخلاص تمام از حرم مطهر خارج مىشدند.
زیارتهاى امام(ره)
آقاى محمد على انصارى، یکى از اعضاى دفتر امام خمینى(ره)،مىگوید:
علاقه امام به اهلبیتعلیهم السلام وصف ناشدنى است; امام عاشقآنهااست. عاشقى که تا صداى یاحسین بلند مىشود، او بىاختیاراشک مىریزد. امام با اینکه در برابر مصیبتها صابر است و حتىدر برابر مشکلاتى چون شهادت حاج آقا مصطفى اشک نمىریزد اما بهمجرد اینکه یک روضهخوان بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله»، قطرات اشک از دیدگانش فرو مىچکد; و این واقعا علاقه کمىنیست; ودر همان مواقعى که بسیارى از شبهروشنفکران قبل از انقلاب بهعزادارى و سینهزنى مىتاختند و اگر این فرهنگ رشد پیدا مىکرد،آثارى از شعائر اسلام باقى نمىماند و ما را از درون بىمحتوامىکرد. امام شدیدا به ترویج همان سنتهاى دیرینه عزادارىمىپرداخت و مردم را به برگزارى هرچه باشکوهتر عزادارىهاىاهلبیتعلیهم السلام سفارش مىکند.
شرکت در روضه حضرت زهرا(س)
آقاى محمدعلى انصارى مىگوید:
یک روز که روز شهادت حضرت فاطمه(س) بود، از امام تقاضا شد کهدر جمع برادران دفتر، که به همین مناسبت تشکیل داده بودند،حاضر شوند. امام آمدند و نشستند، به مجرد اینکه یکى ازبرادران دفتر شروع به خواندن مصیبت کردند، امام با صداىبلندگریه کردند که ایشان براى ملاحظه حال امام مصیبت را کوتاهکردند و قطرات اشک هم چون دانههاى مروارید برگونههایشان فرومىغلتید و با اینکه دنیا وتبلیغات روى گریه امام تفسیرهاىمختلف مىکنند، امام باکى ندارند که حتى در صفحه تلویزیون نیزبه خاطر ابىعبدالله(ع) گریه کنند و اشک بریزند.
علاقه امام به آقا امام زمان (عج)
آقاى محمدعلى انصارى در این باره مى گوید:
یک روز یکى از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض مىکند که: شماچرا در بین صحبتهایتان از امام زمان کمتر اسم مىبرید؟
امام به محض شنیدن این سخن درجا ایستادند و فرمودند:
چه مى گویى؟ مگر شما نمىدانید ما آنچه داریم از امام زمان استو آنچه من دارم از امام زمان(عج) است و آنچه از انقلاب داریماز امام زمان است.
شرکت در مجالس روضه
آیة الله سید حسن طاهرى خرمآبادى مىگوید:
امام شبهاى محرم، مجالس روضه، که در محلات قم برگزار مىشد،شرکت مىکردند. براى اینکه مردم را تشویق کنند، هم گرمنگه دارند.
آن شب که ایشان را مىخواستند دستگیر کنند، ولى هیچ کس خبرنداشت; تلفنها را قطع کرده بودند، تلفن منزل ایشان قطع شدهبود. نزدیک غروب بود من آمدم منزل ایشان، آقاى صانعى به منگفت: تلفن منزل امروز قطع است. فکر مىکردیم تلفن عیبى پیداکرده است. فکر نمىکردیم که مىخواهند ایشان را دستگیر کنند.
مجلس روضه هم صبحها در منزل امام منعقد بود. به من گفتند: کهفردا صبح بیایید منبر بروید. من هم قبول کرده بودم که فرداآنجا منبر بروم.
آن شب امام رفتند مجلس روضهاى در یکى از محلههاى قم. ماهمرفتیم و مردم استقبال خیلى عجیبى از ایشان کردند و ما آن شبرا خدمت ایشان در مجلس بودیم و ایشان برگشتند.
دوستان به ما گفتند که: همان نزدیکیها که منزل یکى از رفقابود، بیایید و شب را بخوابید.
گفتم: نه، مى روم منزل.
رفتم منزل. صبح بود که من داشتم آماده مىشدم که به منبر برومکه خبر آوردند که امام را نزدیکیهاى طلوع فجر آمدهاند ودستگیر کردند.
ذکر صلوات
آقاى محمدحسن رحیمیان مىنویسد:
روزهاى ملاقات عمومى در حسینیه جماران، که مردم از یکى دوساعتقبل تدریجا جمع مىشوند، گاه و بیگاه صداى صلواتشان بلند مىشدو طبعا صداى این صلواتها در داخل به گوش امام مىرسید.
یک وقتى متوجه شدیم که امام باشنیدن صداى صلوات و نام مبارکپیغمبراکرم(ص) آهسته صلوات مىفرستند; و مدتها دقت داشتم وهیچگاه ندیدم که ایشان صداى صلوات را بشنوند و صلوات نفرستند.
احترام به ائمه اطهارعلیهم السلام
مرحوم آقاى مصطفى زمانى مىنویسد:
هرکجا روایتى از امام(ع) به میان مىآمد و یا نام راوى، ازآنان احترام مىکرد. در مورد امامانعلیهم السلام مىفرمود: «سلامالله علیهم اجمعین» و در مورد راوى با کلمه «رحمةاللهعلیه» یا «رضوان الله علیه» نام او را بیان مىداشت. عشق بهخاندان عصمت و طهارت بود که براى دفاع از حریم آنان، کتاب کشفاسرار را نوشت و براى زیارت خانه خدا و کربلاى امام حسین(ع)
کتابهاى خود را فروخت. بارها شد که ضمن بیان روایات ائمهاطهارعلیهم السلام از حالات آنان هم نقل مىفرمود که مسائل اسلامىبه صورت فرمولى عرضه نشود بلکه روح معنوى شاگرد هم تکاملیابد.
توسل به اهل البیت علیهم السلام
آقاى مرتضى تهرانى مىگوید:
ویژگى دیگر ایشان شدت اتصال و ارتباطشان و توسلشان به اهلبیتصلوات الله علیهم اجمعین و خاندان عصمت و طهارت صلواتالله علیهم اجمعین است. به نحوى که در تمام زمان تشرفشان بهنجف اشرف و حضور مولىالمتقین صلوات الله علیه همه شب بهحرم مقدس مشرف و از ارواح طیبه آن بزرگواران استمدادمىنمودند.
احترام به عزادارى امام حسین(ع)
آقاى محمد حسن رحیمیان مىنویسد:
حضرت امام مدظله در یک مراسم ملاقات در حسینیه جماران بطوراستثنایى به جاى آنکه در جایگاه روى صندلى بنشیند... روى زمیننشستند، آن هم روز عاشورا و به احترام عزادارى امام حسین(ع)
بود.
شرکت در دعاى توسل
آقاى محمدحسن رحیمیان در این باره مىگوید:
یک روز به مناسبتیکى از وفیات ائمهعلیهم السلام چندنفرى، بهعنوان خواندن دعاى توسل، به اتاق امام رفتیم.
همه رو به قبله نشستند و شروع به دعا کردند. بعد از شروع،امام وارد شدند و صف نشستند و همراه با همه دعا خواندند.
در اثناى دعاى توسل، یکى از آقایان ذکر مصبیت مختصرى کرد. باآنکه ذاکر روضهخوان ماهر نبود و با حضور امام دستپاچه شده بودو صدایش هم مرتعش و بریده بریده بود، همین که شروع به روضهکرد با آنکه هنوز مطلب حساسى را بیان نکرده بود، امام چنان بهگریه افتادند که شانههایشان به شدت تکان مىخورد و بنده وقتىزیر چشم به سیماى امام نگاه کردم، دانههاى متوالى اشک را کهاز زیر محاسن معظمله روى زانویشان فرو مىافتاد، دیدم.
تشکیل مجلس ذکر مصیبت
آقاى محمدحسن رحیمیان مىنویسد:
امام در مدتى که در نجف اشرف بودند، در تمام شبهاى شهادتمعصومینعلیهم السلام در منزلشان ذکر مصیبت داشتند و به مناسبترحلتحضرت زهرا(س) این برنامه سه شب ادامه داشت; و آن گریهکردن و اشک ریختن بدون استثناء در همه این روضهخوانیها مشهودبود.
توجه امام به زیارت عاشورا
آقاى سیدعلىاکبر محتشمى مىگوید:
از جمله حوادثى که در فرانسه اتفاق افتاد در رابطه با آن حالتخلوص و علاقه و محبتى که امام به ائمه اطهار داشتند، ما روزهاکه مىشد کلیه گزارشهاى شب گذشته را که به وسیله تلفن از ایرانرسیده بود، مىنوشتیم و احیانا آنهایى که لازم بود عین صدا راامام بشنوند، جمعآورى مىکردیم و خدمت امام مىرسیدیم و اینگزارشها را خدمتشان تقدیم مىکردیم و اگر توضیح هم لازم بود،توضیح مىدادیم.
اول محرم شده آن روز طبق معمول وقتى گزارشها را بردیم خدمتامام، دیدیم امام در اتاق قدم مىزنند و با تسبیح ذکرى مىگویندو مشخص شد که امام زیارت عاشورا را طبق معمول که در سالهاىگذشته هر سال در ایام عاشورا صبح مشرف مىشدند حرم و زیارتعاشورا را در حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) مىخواندند، در پاریسهم همان برنامه را ادامه داده بودند و زیارت عاشورا رامىخواندند. امام تذکر فرمودند که از این به بعد در این ساعتگزارشها را نیاورید که در این ساعت من مشغول هستم و اینبرنامه ادامه داشت در ایام عاشورا.
دستور امام به روضه خوانى در پاریس
آقاى سیدعلىاکبر محتشمى در این باره مىگوید:
روز تاسوعا من در محوطه قدم مىزدم که آقاى اشراقى آمدند وگفتند: که امام فرمودند: «که شما آماده باشید یک ساعتبه ظهرمن مىخواهم بیایم بیرون و باید امروز روضه بخوانى.» من متحیرشدم، چون یک همچون آمادگى نداشتم که در آن شرایط و محیطروضهبخوانم. عرض کردم که: خدمت ایشان عرض کنید که من آمادگىندارم تا روضهاى که مناسب این شرایط و در جو پاریس و در میاندانشجویان باشد، خدمت امام بخوانم. روضهاى که من مىدانم همانروضههایى است که در مجالس معمولى ایران خوانده مىشود. یکهمچنین روضهاى من مىتوانم بخوانم. بعد امام پیغام دادند کهبگویید:
«به فلانى که همان روضه را مىخواهم و همان روضه باید اینجاخوانده بشود. » من از این جریان حس کردم که امام در هرحال آنعلاقهاى که به ائمهاطهار دارند و به آن محیطى را که براى آنمحیط مبارزه مىکنند، احترام مىگذارند و همان محیط را مىخواهندو همان آداب و رسومى که از متن اسلام هست و بیش از هزار سالمسلمانها با آن بودند را مىخواهند ولو اینکه در پاریس و درقلب سرزمین غرب باشد. در آن روز جمعیت زیاد بود، خبرنگارانفراوانى هم آمده بودند، ساعتیازده امام تشریف آوردند و امامبسیار محزون بود. من خدمت امام نشستم. امام اشاره کردند به منکه روضهبخوان و من شروع کردم روضهخواندن.
براى کسانىکه از سراسر کشورهاى غرب آمده بودند براى دیدن امامبسیار غیرمترقبه بود این منظره، در شرایطى که امام در مقابلششاه و آمریکاست و مبارزه مىکند، روز تاسوعا بنشیند و براىامام حسین(ع) گریه کند.
جمعیت خیلى زیاد بود و خبرنگارها هم این مجلس را ضبط مى کردند.
از همان اولى که شروع کردم به روضه، امام گریه کردند. در وسطروضه بود که متوجه شدم تمامى جمعیتى که در آنجا بودند،یکپارچه گریه مىکردند و حتى یادم مىآید که شاید در حدود یکربعبعد از اینکه روضه ما تمام شده بود، هنوز عدهاى گریه مىکردند;و یکى از برادرهایى که آنجا بود، برادرمان دکتر فکرى بود. آمدو صورت مرا بوسید و گفت: که من بیست و پنجسال در فرانسه هستمو از فرهنگم جدا شده بودم، از دینم جدا شده بودم، از مسائلمکتبى و مذهبى جدا شده بودم، از ائمه اطهار هم جدا شده بودم وامروز با این برنامه و روضه که تو خواندى مرا به همه چیزبرگرداندى، به مذهبم، به مکتبم، به فرهنگم. و تا آن لحظه هممن دیدم چشمهایش اشکآلود بود; و این روضهخوانى، شب عاشوراخوانده شد.
توسل به ثامن الحجج(ع)
آقاى سید محمد جواد علم الهدى مى گوید:
یکى از خاطرات شخصى من با حضرت امام این بود که آن موقعى که(در) مجلس شوراى ملى آن عصر به فرمان استعمارگران مطلبى مطرحشد به عنوان «انجمنهاى ایالتى و ولایتى...» و اینکه نام مقدسقرآن و قسم به قرآن که وظیفه هر نمایندهاى است که قسم بخورد ومتعهد شود، برداشته شود و به جایش کتاب آسمانى گفته شود; واینکه اسم اسلام از روى این کشور به گونهاى برداشته شود بهبهانه اینکه بتوانند ملتهاى دیگر هم دراین کشور دستاندر کارباشند.
تنها این سه جمله نبود; بلکه امام هشدار مىداد که این یک نوعرقیت و استعمار خانمانسوزى است که همه مقدسات اسلام را لگدکوبمىکند. حضرت امام لازم دیدند که شبها... استادان حوزه علمیه قمرا جمع کنند و در این باره شور و مشورتهایى بشود. ..، به دولتوقت هشدار بدهند و مىدادند و اعلامیههایى صادر مىشد. من به اذنامام مامور شدم که بلادى که در قسمتشرق ایران قرار گرفته(یعنى استان خراسان) را از مشهد مقدس تا زاهدان که دورترینشهربود، بروم و علماى بلاد را ببینم; و براى بعضى از بزرگانشانکه حائزاهمیتخاصى از حیث نفوذ مردمى بودند با قلم مقدسشاننامه نوشتند. شبى که عازم بودم، خدمت ایشان شرفیاب شدم و اماماز اندرون تشریف آوردند بیرون و نامهها را به من لطف کردند واین جمله را فرمودند: «شما قبل از اینکه با هرکس ملاقات کنید،اول مشرف بشوید حرم مطهر ثامن الحجج علىابن موسىالرضا(ع) و اززبان من به آن حضرت بگویید که آقا! کار بسیار عظیم و مسالهخطیرى پیش آمده و ما وظیفه دانستیم قیام کنیم، چنانچه مرضىشماست ما را تایید کنید.»
کیفیت زیارت امام(ره)
استاد عمید زنجانى مىگوید:
از نکاتى که من مىتوانم از آن دورهاى که در نجف در خدمتحضرتامام بودم و این افتخار بزرگ نصیبم بود، یادآورى کنم، مسالهکیفیت زیارت حضرت امام هست که براى ما جالب بود. زیاد اتفاقمىافتاد که ما مىرفتیم در حرم مطهر حضرت امیر(ع) فقط از دورمنظره زیارت امام را نگاه مىکردیم.
دو مورد بود که مخصوصا طلابى که حال و هوس این کارها را داشتندمعمولا مىآمدند تماشاى زیارت مىکردند.
یکى زیارت مرحوم آقاى امینى بود که دیدنى بود; و ایشان وقتىحرم مشرف مىشدند حالاتشان به قدرى جذاب و گیرا و چنان طبیعى وخالصانه بود که واقعا انسان را وادار مىکرد که بایستد و اینزیارت را تماشا کند; و بارها دیده مىشد که مرحوم علامه امینىجلوى ضریح مطهر مىایستاد و یا مىنشست و هیچ نمىگفت، یعنى لبهاحرکت نمىکرد که آدم فکر کند که دارد زیارتنامه مىخواند; ولىهمین طور اشک از چشم به پاى چشم و صورتش جارى مىشد.
مورد دوم زیارت حضرت امام بود که هر شب ایشان مشرف مىشدند بهحرم مطهر حضرت امیر(ع) و مقید بودند که متن زیارت را بخوانندو جاى خاصى بود که حضرت امام مىآمدند آنجا و از روى مفاتیحدعا مىخواندند.
... زیارت امام خیلى طولانى بود. دعایى مىخواندند. زیارتعاشورا مىخواندند و نماز مىخواندند. بعد از اینکه تمام مىشد،حضرت امام در کنار ضریح مطهر مىایستادند و ظاهرا یک زیارتامین الله هم مىخواندند.
این کیفیت تشرف امام به حرم حضرت امیر(ع) و کیفیت زیارتشانواقعا جالب بود و حالت امام در دعاخواندن و زیارت، یک حالت ازخود بىخود شدن بود که کاملا آن عمق اتصال روحى با آن صاحب ضریحو مزار و امامى که امام زیارتشان مىکردند، این اتصال روحى ومعنوى کاملا آشکار بود. همین منظره در کربلا در حرم حضرتاباعبدالله و حضرت ابوالفضل سلام الله علیهما اجمعینمشاهده مىشد. یکبارهم که ما اول ورود حضرت امام تا سامرارفتیم; و در سامرا و کاظمین هم همین طور بود.
گریه بر اهل بیت علیهم السلام
آقاى على دوانى مى گوید:
یکى از خاطرات جالبى که از امام دارم این است که معظمله بهقدرى مسلط برخود هستند و خویشتندار مىباشند که شاید حدى نتوانبراى آن تصور نمود.
... بارها مىدیدم که در مسجد بالاى سرحضرت معصومه(س) یا خانهبعضى از آقایان علما که در مجلس روضه نشسته بودند، هرچه واعظیا هرکس مىگفت، چه شیرین و چه تلخ، چه حزنانگیز و چه خندهدار،عدهاى تبسم مىکردند یا مىخندیدند و جمعى تحت تاثیر مطالب حزنانگیز سرتکان مىدادند و با صداى بلند گریه مىکردند; ولى امامهمچنان آرام و بىتفاوت نشسته و فقط گوش بودند که واقعا باعثتعجب هر بیننده بود; ولى همین که لحظه ذکر مصیبت اهلبیتعلیهمالسلام فرا مىرسید، امام دستمال از جیب در مىآوردند و آنا وبىاختیار مىگریستند و اشک مىریختند.
گاهى مىدیدم که دستمال را با دست تا حدود دهان گرفته بودند وبه سخنان واعظ یا روضهخوان گوش مىدادند و در همان حال قطراتدرشت و پىدرپى اشک از دو سمت صورتشان جارى بود.
احترام به مداح اهل بیتعلیهم السلام
آقاى محمد فاضلى اشتهاردى مىگوید:
حضرت امام تواضع عجیبى نسبتبه طلبه هایى که درسخوان بودند،داشتند. طلبه، روضهخوان، مداح اهلبیت علیهم السلام را کهمىدیدند، تمام قد بلند مىشدند و موقعى که مىخواستند از پیشاستاد بروند، از او بدرقه مىکردند و بالاخره با اصرار میهمان باز مىگشتند.
شرکت در جشن امام حسن مجتبى(ع)
آقاى سیدحسن طاهرى خرم آبادى مىگوید:
ما در شبهاى نیمه ماه رمضان، یک جشنى به عنوان حضرت امام حسنمجتبى(ع) در خانه مىگرفتیم که آقایان طلبهها و علما را همدعوت مىکردیم و من مقید بودم که حضرت امام را در این جشن دعوتکنیم و ایشان هم اظهار لطفى مىکردند و در این جشن شرکتمىکردند.
گریه امام براى علىاکبر(ع)
آقاى على دوانى مى گوید:
آقاى حاج سیدمحمد کوثرى، ذاکر معروف قم، از دوستان صمیمى کهاز سالها قبل در قم روضهخوان خاص امام بود و در سنوات اخیر همایام عاشورا در حضور جمع در حسینیه جماران به یاد ایامى کهامام در قم اقامت داشتند و ایشان ذاکر خاص امام بود و ذکرمصیبت وى مطلوب امام بود، نقل مىکرد که پس از شهادت مرحوم حاجآقامصطفى، فرزند ارشد امام، وارد نجف اشرف شدم. رفقا گفتند:
خوب به موقع آمدى، امام را دریاب که هرچه ما کردیم در مصبیتحاج آقا مصطفى گریه کنند، از عهده برنیامدهایم. مگر توکارىبکنى.
من خدمت امام رسیدم و عرض کردم: اجازه مىدهید ذکر مصیبتى بکنم؟ امام اجازه دادند. هرچه نام حاج آقامصطفى را بردم تا باآهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزاى پسراشک بریزد، امامتغییر حال پیدا نکردند و همچنان ساکت و آرام بودند; ولى همینکه نام حضرت علىاکبر(ع) را بردم هنگامه شد، امام چنان گریستندکه قابل وصف نیست.
گریه بر مصیبت اهل بیت عترت
آقاى على دوانى مىگوید:
در مجلس ختم استاد شهید مرتضى مطهرى، که از طرف امام در مدرسه فیضیه برگزار شد و خود امام هم که آن موقع در قم بودند حضورداشتند، سخنران که در کنار ایشان ایستاده بود و آن همه درباره شخصیت استاد شهید مطهرى شاگرد برازنده و پاره تن امام وشهادت ایشان سخن گفت و امام با کمال آرامش گوش مىدادند; ولىهمین که گوینده به ذکر مصیبت اهلبیتعلیهم السلام رسید، اماممنقلب شدند و دستمال از جیب در آوردند و به صورت گرفته وگریستند. همان طور که اهلبیتخود گفتهاند: «هرمصیبت و شهید وقتیلى که دارید به جاى آنها براى ما ناله و زارى کنید.» امامعینا چنین است.
نوفل لوشاتو شاهد اشک امام در شهادت امام حسین(ع)
آقاى على دوانى مىگوید:
پسر بزرگم از خانم دکتر مهین ت استاد و صاحب نظر درهنر، نقلمىکرد که ایشان زمانى که حضرت امام به پاریس هجرت کرده بودند،ایشان به پاریس رفته و در بیت امام خدمت مىکرد. وقتى مرتباخبار وحشتناک 17 شهریور تهران را به امام مىدادند که چهکردهاند و چقدر کشته شدهاند، امام عکس العملى از تاثر وهیجاننشان نمىداد، و هیچ تاثرى در قیافهشان دیده نشد; حتى وقتىخود این خانم مىگریستند، امام او را دلدارى مىداده و مىگفتند:
چرا گریه مى کنى، صبر داشته باش. ولى چندى بعد روزى در یکى ازمجالس امام، شخصى برخاست و شروع به ذکر مصیبت کرد; همین کهگفت: «السلام علیک یا ابا عبد الله!» فورا رنگ صورت امام تغییرکرد و دیدم که به پهناى صورتشان اشک مىریزند.
به نام خدا
خاطرات حاج احمد آقا از امام (ره)
شما روحیه امام را در نظر بگیرید چه روحیه عزیزی است، وقتی در معادلات به این نتیجه رسیدند که باید (قطعنامه ) را قبول کنند گفتند: من جام زهر قطعنامه را می نوشم. من کنار امام بودم، امام مرتب مشتشان را می زدند روی پایشان، می گفتند: آ، آ. برای اینکه تلویزیون ما داشت رزمندگان را نشان می داد، صحنه های جنگ را نشان می داد؛ اما امام با آن روحیه آمده بودند (قطعنامه ) را قبول کرده بودند.
و در آن نامه ای که امام (قطعنامه ) را نوشته بودند فرمودند:
خانواده شهدا، خانواده اسراء، من تا به حال جنگیدم و در جنگ عقیده ام این بود که به نفع شماست؛ امروز این عقیده را ندارم و قطعنامه 598 را قبول می کنم.
خدا می داند بر خانه امام چه گذشت هیچکس جرئت نمی کرد خانه امام برود پیش امام برود. بعد از پذیرش قطعنامه 598 چند روز امام درست نمی توانستند راه بروند. همه اش می گفتند: خدایا شکرت ما راضی هستیم به رضای تو. شما فرزندان امام روحیه امام را بهتر از هر کس دیگر می دانید. بعد از (قطعنامه ) امام دیگر سخنرانی نکردند. دیگر برای سخنرانی به حسینیه جماران نیامدند، تا مریض شدند و به بیمارستان رفتند. یک پسر بچه ای من دارم، کوچک است نامش علی است؛ با او خیلی مانوس بودند. آن روزهای آخر، این بچه ای که بیش از سه سالش نبود می خواست خدمت امام برود. امام از اینکه ساعات آخر را می خواست با خدای خودش راز و نیاز کند، به مادر این بچه گفت:ما اصلا نخوابیده و همه اش نماز خوانده و بعد پیغام داد برای مردم، که مردم شما شهید دادید، شما اسیر دادید، شما مجروح و معلول دادید از خدا بخواهید که مرا قبول کند.
----------------------------------------------------------------
امام نه تنها موسیقی ، بلکه برنامه های خبری رادیو- تلویزیون را در زمان حکومت شاه حرام می دانستند؛ و می فرمودند: اگر این موسیقی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش می شود از رادیو- تلویزیون (آل سعود) پخش شود آن را حرام می دانم.
----------------------------------------------------------------
من حضرت امام را خواب دیدم؛ به من فرمودند که به دوستان بگویید، که من از صراط رد شدم، اما کار خیلی مشکل است ، قصه شوخی نیست.
----------------------------------------------------------------
به طور کلی وقتی جریانات انقلاب اسلامی ایران در پیش بود، یعنی همان زمانی که امام در پاریس تشریف داشتند، یکی از مسائلی که پیش بینی می شد این بود که اگر انقلاب پیروز شود چه نوع خطراتی آن را تهدید می کند. ما معتقد بودیم که منافقین و چپی ها در داخل مسائلی بوجود می آورند؛ چون از اینجا (ایران) هم فردی که نامش را دقیقاً به خاطر ندارم به آنجا (فرانسه ) آمد. وی از ایادی شاه بود که بعد هم معلوم شد که عضو سازمان (سیا) می باشد و مدتی هم رئیس دفتر شاهپور بختیار بود. وی یک شماره تلفن به ما داد و گفت: اگر با من کاری داشتید تماس بگیرید. و آن شماره، متعلق به تلفنی بود که در اتاقی پهلوی اتاق (بختیار) بود. مسئله ای که مطرح شد این بود که امام حاضر نشدند با فرد مذکور ملاقات کنند. وی این مسئله را با یک سری از مسائل داخلی به بنده گفت: که ما خودمان هم همان طور حدس می زنیم کایشان گفت: در ترکمن صحرا درگیری هست و در بلوچستان به نوعی دیگر، و در قسمتهایی از کردستان، و حتی در جنوب جریاناتی با نام خلق عرب پدید آمده. و ما علاوه بر اینکه این مسائله را حدس می زدیم، احتمال می دادیم که جنگی علیه انقلاب راه بیفتد.
----------------------------------------------------------------
تلخترین خاطره ای که به یاد دارم پذیرش (قطعنامه)، و شیرین ترین خاطره مربوط به فتح خرمشهر است. فتح زمانی اعلام شد که ساعت حدوداً 4 بعد ازظهر بود و امام در حال قدم زدن بودند- و رادیو هم در دستشان بود؛ چون ما از قبل می دانستیم که رزمندگان اسلام در حال انجام این کار هستند، و درگیری هم از شب قبل شروع شده بود که خیلی هم شدید بود. امام در حال قدم زدن بودند که گوینده رادیو خبر آزاد سازی خرمشهر را اعلام کرد. با شنیدن صدای گوینده، من به امام نگاه کردم و متوجه شدم که احساس خوبی به ایشان دست داد. البته در مجموع امام از مسائلی که خیلی تلخ بود اوقاتش زیاد تلخ نمی شد: و از مسائلی هم که شیرین بود خیلی خوشحال نمی شدند. در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار شطا العرب (اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلا با این مکار موافق نبودند و می گفتند: اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این موضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید، دیگر این جنگ تمام شدنی نیست. و ما باید این جنگ را تا نقطه ای خاص ادامه بدهیم؛ و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است.
وقتی جنگ از (ستاد مشترک) کسی آمد که مربوط به تیم مهندسی بود و یک ضد بمب و مستحکم برای امام درست کرد. اما حضرت امام فرمودند: من به ایشان فرمودند: اینجا نمی روم. و هر چه هم که من گفتم: حداقل شما بیایید و اتاق مذکور را ببینید، من از همین بیرون آنجا را دیده ام و به آنجا نخواهم آمد و تا وقتی که تهران زیر موشکباران دشمن قرار گرفت در اتاق معمولی خودشان بودند و خیلی معمولی برخورد می کردند. وقتی هم که من خیلی اصرار کردم ایشان قسم خوردند که من این کار را نخواهم کرد، و بین من و بقیه افراد هیچ تفاوتی نیست. ایشان می گفت: بمبی به خانه من بخورد و پاسدارهای اطراف منزل کشته شوند و من در اتاق ضد بمب زنده بمانم دیگر من به درد رهبری نمی خورم. من زمانی می توانم مردم را رهبری کنم که زندگی من مثل آنها باشد، و همه در کنار همدیگر باشیم. از نظر خانوادگی هم من به شما بگویم که سالها پیش وقتی ما مورین (ساواک به خانه ما ریختند که امام را بگیرند، مادر من در حیاط ایستاده بود و من از خانه بیرون دویدم، و ایشان به من گفت: پدرت را بردند اگر می خواهی او را ببینی زودتر برو. کلاً مادر و خواهرانم اهل این حرفها نیستند؛ و ترسو نیستند و فقط نگرانیشان در مورد حال امام بود. یک نکته ای به خاطرم آمد که برایتان نقل کنم. یک روز که تهران شدیدا زیر بمباران و موشکباران بود مادرم وارد اتاق شدند و دیدند که یک پتویی کج افتاده است؛ با نهایت خونسردی مرا صدا زدند که بیا و سر پتو را بگیر تا آن را درست کنیم! و امام از این حرف خنده اش گرفت.
----------------------------------------------------------------
بعد از اشغال لانه جاسوسی قرار بود هیاتی به سرپرستی آقای (رمزی کلارک ) به ایران بیاید؛ و درخواست داشتند که با حضرت امام (س) ملاقات کنند حضرت امام به محض اصلاع ،اعلامیه ای صادر فرمودند و در آن اعلامیه هیات آمریکایی را نپذیرفتند و به همه ی اعضای شورای انقلاب، هیات دولت موقت و سایر مسئولین تذکر دادند که هیچ کس حق ندارد، با این هیات آمریکایی ملاقات بکند. نکته قابل توجه در این اعلامیه، آن است که تنها اعلامیه جضرت امام (س) است که بدون (بسم الله الرحمن الرحیم) است؛ همانند سوره برائت در قرآن کریم. یعنی حضرت امام در این اعلامیه، به پیروی از سوره برائت آن را بدون (بسم الله الرحمن الرحیم) شروع کرده اند.
---------------------------------------------------------------
در فراز و نشیب های انقلاب اسلامی مردم افغانستان، برای تعیین سرنوشتشان، جمهوری اسلامی ایران همواره خواستار تحقق اراده مردم این کشور بوده است. و برای اثبات این گفته، زمانی را به خاطر می آورم که رهبران روسیه متجاوز در اوج جنگ تحمیلی، به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (س) پیغام دادند که اگر می خواهید ما اسلحه شما را تامین کنیم، باید در قضیه افغانستان کوتاه بیائید. اما امام در پاسخ فرمودند که ما سلاح را برای حفظ اسلام می خواهیم نه برای نابودی آن.
----------------------------------------------------------------
این روزها برای همه کسانی که عاشق امام بودند و هستند روزهای سختی است. در چنین روزهایی که در سه سال پیش یاران امام در التهاب سختی فرو رفته بودند، دو مسئله برای ما مهم بود: یکی رفتن امام- که بعد از امام وضع کشور به چه صورتی درخواهد آمد. از طرف دیگر بعدا از امام، خلا وجودی ایشان را چه کسی پر خواهد کرد. آیا (شورای رهبری) بناست کار رهبری نظام را به عهده بگیرد؟ و چه کسی رهبر خواهد شد؟ هنوز امام از دنیا نرفته بود که دوستان ما در بیمارستان جماران جمع شده بودند، و در یک حالت ملتهب دقیقه شماری می کردند که چه موقع امام حالشان خوب می شود که ناگاه دکتر مرا صدا زد و گفت : واقعه اتفاق افتاد. در همان لحظات، اولین تصمیمی که گرفته شد آوردن اعضای خبرگان از شهرهای مختلف به تهران بود. بلافاصله یکی از دوستان مامور چنین کاری شد، و شبانه همه اعضای مجلس خبرگان را به تهران دعوت کرد، و آنها هم از دور و نزدیک خود را به تهران رساندند. حضور میلیونی مردم بعد از رحلت حضرت امام در خیابانها، در تمام شهرها، تهران، مراکز استانها و حتی قصبات و بخشها بصورت فشرده، به گونه ای بود که آب سردی بر سر تمام دشمنان این انقلاب ریخت. اگر نبود حضور شما مردم در صحنه های انقلاب مسلما تحلیها و نظرات فرق می کرد، و زمینه ای درست می شد برای تحلیل رسانه های بیگانه و دشمنان انقلاب در خارج و شرارت ایادی آنها در داخل.
اما از یک طرف حضور میلیونی مردم، که بیش از 9 میلیون نفر از شهرهای مختلف و تهران در خیابانها حضور پیدا کردند، و از طرف دیگر تصمیم بسیار جدی و فوری و سرنوشت ساز مجلس خبرگان، به گونه ای با هم تلفیق شد که گویی خداوند متعال تمام درهای رحمت خودش را بر مردم ما باز کرده است. چرا اینکه واقعه به این مهمی اتفاق افتاد، اما کوچکترین مسئله ای که به نظام جمهوری اسلامی خدشه وارد کند اتفاق نیفتاد.
----------------------------------------------------------------
در زمانی که حزب (جمهوری اسلامی) منفجر شده بود، شخصیتهای بزرگواری ترور شده بودند و جاهای مختلفی منفجر شده بود، آن شخص جنبشی که با منافقین کار می کرد، یعنی (کشمیری) بنا بود که چمدان مواد منفجره را بیاورد و در کنار حضرت امام بگذارد، در زمانی که ریاست جمهور، رئیس مجلس و نخست وزیر و وزراء خدمت حضرت امام می آمدند. می دانید که نفوذ یکی از کارهای بسیار پیچیده دستگاههای اطلاعاتی و کسانی است که می خواهند به طرف مقابلشان ضربه بزنند.(کشمیری) در دبیرخانه شورای امنیت آن موقع کار می کرد، یعنی دبیر شورای امنیت بود؛ و در جریان کلیه مسائلی که در آنجا می گذشت بود؛ و معاونت آقای رجائی را که آن موقع ریاست جمهور بودند به عهده داشت. در جلسه معارفه رئیس جمهور، نخست وزیر و کابینه و رئیس مجلس و بعضی از شخصیتهای دیگر با امام، در سر راه بیت حضرت امام آمدند، گفتند: آقای کشمیری با یک ساک هست، که در آن ساک وسایل و چیزهایی هست، که بناست یادداشت کنند گفتگوهایی که بین ریاست جمهور و نخست وزیر و کابینه با امام است کاغذ و قلم و این جور چیزهاست.
ما قرار گذاشته بودیم که هیچکس را- در هر مقامی که باشد- اجازه ندهیم که با وسیله ای که در دستش هست بیاید. برای اینکه به این نتیجه رسیده بودیم احتمال تعویض ساکها، چمدانها و یا کیفهایی که دست وزراء و یا رئیس جمهور و غیره است، ممکن است. کما اینکه چنین کاری در سایر کشورها نسبت به آزادیخواهان فلسطینی، توسط صهیونیستها صورت گرفته بود.
آمدند گفتند که آقای رجایی می گوید: آقای کشمیری که دبیر شوراست ! ایشان بیاید و ایشان همه چیزهای ما را می نویسد. اگر به ایشان هم ما بخواهیم اعتماد نکنیم پس دیگر به کی اعتماد کنیم . از همین سه راه بیت آمدند و به من چنین حرفی را زدند. گفتم : ما یک مجموعه هستیم و با هم نشستیم یک تصمیمی گرفتیم. نمی توانیم که هنوز جوهر قلممان خشک نشده آنرا نقض کنیم. نه، ما چنین کاری را نمی کنیم و اجازه نمی دهیم. آمدند دوباره گفتند: آقای باهنر و رجایی پیغام می دهند به ما و بالا نمی آیند، و می گویند: باید آقای کشمیری باشد و این ساکش را بیاورد. سماجت کردیم و گفتیم: نه چنین اجازه ای را نمی دهیم کشمیری از ترس اینکه نکند آن چمدان را در سه راه بیت بگذارد و خودش بیاید خدمت امام، در آنجا بچه های حفاظت بیت به آن ساک مشکوک شدند و مسئله روشن شود، بعنوان اعتراض همراه کیفش برگشت. همان کیف در نخست وزیری جلوی مرحوم رجایی و باهنر گذاشته شد و آنجا را منفجر کرد؛ و این دو شهید بزرگوار را از دست ما گرفتند.
--------------------------------------------------------------
برخورد هوشمندانه حضرت امام خمینی (ره) با عملکرد رهبران خائن (ساف) نمونه ای کم نظیر از مواضع روشن ایشان در قبال سرنوشت ملت فلسطین است. در چند سال پیش اینجانب، یکی از خاطرات خود را درباره سفر دوم عرفات به جمهوری اسلامی ایران و نحوه برخورد حضرت امام (ره) با وی در حضور رهبر معظم انقلاب و ریاست محترم جمهوری، بیان کردم که موجب تعجب گردید. زیرا حضرت امام (س)در این سفر وی را نپذیرفتند و به صراحت فرمودند که اگر عرفات از(بگین) بدتر نباشد دست کمی هم از او ندارد، به واسطه اصرار بعضی از مسئولین و تاکید بر مصالح جنبش مردم فلسطین، امام (ره) چند دقیقه او را پذیرفت، اما حتی یک کلمه هم بر زبان نیاوردند. و بعد از آن هم او را هیچگاه نپذیرفتند. امام انسانی روشن ضمیر بودند و آنچه را که در آیینه نمی دیدیم ایشان در خشت می دیدند.
-------------------------------------------------------------
در سال 58 وقتی رفراندوم جمهوری اسلامی برگزار شد، یکی – دو روز مطبوعات مشغول چاپ آگهی تبریک شدند. امام فرمودند: به روزنامه ها بگویید از این کار جلوگیری کنند. ثناگویی مبتذل از آثار طاغوت است که باید با کوششی همه جانبه از بین برود.
-------------------------------------------------------------
در شرایط دشوار تصمیم گیری آنچه که موجب آرامش و اطمینان قلبی حضرت امام می شد، اتکای به خدا، ذکر، دعا و نیایش بود. ایشان تحت هیچ شرایطی زمان دعا و نیایش خود را تغییر نمی دادند، و به همه مستحبات عمل می کردند همانگونه که در مبارزات سیاسی خود به پیروی از حضرت رسول (ص) و ائمه معصومین (ع) به تکلیف اسلامی توجه داشتند.
حضرت امام (ره) در مسائل عبادی هرگز از خود نظری نداشتند و مانند یک فرد عادی هر آنچه را که در این زمینه وارد شده است، دقیقا به همان صورتی که وارد است انجام می دادند. تمام دعاهای (مفاتیح الجنان) را با همان صورتی که نوشته شده است، بجا می آوردند. به خاطر دارم که در یک روز این پیرمرد نود ساله برای هر زیارت یک غسل کردند، و در کمتر از دو ساعت سه بار غسل زیارت انجام دادند، و به همین یک غسل اکتفا نکردند.
ایشان متعبد به معنی واقعی بودند.
در ماه مبارک رمضان وقتی نجف بودند، هر سه روز یک دور قرآن را ختم می کردند. در ایام سال ماهی یکبار قرآن را ختم می کردند. ایشان همواره با قرآن مانوس بودند؛ یک جز قرآن را هشت قسمت کرده و هر قسمت را در زمان خاصی قرائت می کردند. گاهی ، مدتها روی یک جمله قرآن مکث می کردند. ایشان به قدری با کتاب مفاتیح الجنان مانوس بودند که هر چند ماه ،مفاتیح ایشان پاره می شد و ما ناچارا مفاتیح را یا صحافی می کردیم و یا مجدداً برای ایشان تهیه می کردیم.
امام عظیم الشان با آن حال رنجوری که داشتند، متوجه می شدم که در سرمای زمستان راه نسبتاً طولانی را در برف طی کرده اند، و برای اینکه به ما کاری را نگفته باشند، خود برای خاموش کردن چراغ اقدام کرده اند. با خاموش شدن چراغ حیاط متوجه می شدیم که ایشان در حیاط هستند. فوراً خودم را به ایشان می رساندم و می گفتم: خوب آیفون که بود، از طریق آیفون می گفتید: من می رفتم، خاموش می کردم. ولی ایشان می گفتند: بالاخره یک کسی باید این کارها را می کرد. ایشان هنگامی که از پاریس عازم وطن بودند به دوستان پیغام دادند که منزل مرا در پایین شهر تهیه کنید. بعد از رفتن به قم و بروز بیماری قلبی ایشان، به اصرار پزشکان معالج، ایشان در جماران ساکن شدند.
در جماران ابتدائاً در منزل یک بنا که مساحت آن کمتر از صد متر بود، زندگی می کردند و محل کارشان نیز همانجا بود. بعداً آقای امام جمارانی منزل خود را در اختیارایشان گذاشتند.
روزی که شاه فرار کرد تمام نمایندگان رسانه های گروهی دنیا در نوفل لوشاتو با حضرت امام برنامه مصاحبه داشتند .شاید 15 شبکه تلویزیونی در سراسر دنیا به طور مستقیم این برنامه را پخش می کردند: زیرا یکی از بزرگترین رویدادها در سراسر دنیا به طور مستقیم این برنامه را پخش می کردند؛ زیرا یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ انقلاب به وقوع پیوست.
همه می خواستند نظر امام را بدانند. ایشان چند دقیقه صحبت کردند، بعد از من سئوال کردند: ظهر شده است؟ گفتم : همین الان ظهر شد. امام گفتند: والسلام علیکم و رحمه الله. در آن لحظه، ایشان موضوع به آن اهمیت را به خاطر اقامه نماز در اول وقت رها کردند. در شرایطی که رسانه های بیگانه برای میلیونها بیننده خود در حال ارسال خبر مصاحبه امام بودند، امام اقامه نماز در اول وقت را بر ادامه مصاحبه ترجیح دادند.
به نام خدا
عطوفت و مهربانى
کتاب: برداشتهایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2، ص 183 نویسنده: غلامعلى رجائى پیرمرد باغبان
یادم هست من کوچک بودم، روزى پیرمردى براى باغچه منزل ما خاک آورد.ما سر سفره بودیم که او آمد.امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است.غذاى ما زیاد نبود.بعد بشقابى از توى سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب ریختند و به ما گفتند: «بیایید هر کدام چند قاشقى از غذاى خود را در این بشقاب بریزید تا به اندازه غذاى یک نفر بشود.»
ما که آن روز غذاى اضافى نداشتیم، به این ترتیب غذاى آن پیرمرد را آماده کردیم در عالم بچگى آنقدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت. (1)
هر وقت امام از او یاد مىکند
مرحوم حاج آقا مصطفى در رابطه با علاقه امام به فرزندانش مىگفت: «امام بچهاى داشت که فلجبود و چند سالى زنده بود و بعد وفات کرد.با اینکه آن بچه فلجبود و زود هم از دنیا رفت معذلک هر وقت امام از او یاد مىکند خیلى متاثر و ناراحت مىشود. (2)
بیست دقیقه اشک مىریختند
پس از ماجراى پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم.حدود 35 دقیقه خدمتایشان صحبت کردم.حادثه پانزده خرداد را براى امام توضیح دادم.و امام حدود بیست دقیقه اشک مىریختند. (3)
قدرى بیشتر پیش ما بمان
آشنایى من با امام هنگامى آغاز شد که براى ادامه تحصیل به اراک رفتم.ما با هم به درس مرحوم آیت الله حائرى مىرفتیم و فقه و اصول را با ایشان و آقاى فرید گلپایگانى و آقا سید محمد داماد مباحثه مىکردیم.مرحوم آیت الله حائرى، جلسهاى خصوصى داشتند که در آن جلسه هم، ما چهار نفر شرکت مىکردیم.در درس معقول مرحوم شاهآبادى هم شرکت مىکردیم.بعد از انقلاب اسلامى که موفق شدم چند بار به خدمت ایشان برسم، خیلى به من اظهار لطف کردند و به ماموران حفاظتبیت گفتهبودند: آقاى نخعى هر وقت آمد، هیچ گونه مزاحمتى برایش به وجود نیاورید.در گذشته خیلى با هم انس داشتیم.وقتى که مىرفتم خدمتشان، تا مىخواستم از جا برخیزم، مىفرمودند: قدرى دیگر پیش ما بمان! (4)
امشب ختم امن یجیب بگیرید
حدود چند سال، معمولا بعد از درس، از مسجد سلماسى، در خدمت امام تا در منزلشان مىرفتم و سؤالاتم را مىپرسیدم و ایشان جواب مىدادند.یک روز نشد که برخوردشان گویاى این باشد که الان حاضر به جواب دادن نیستند.این هم کار یک روز و دو روز نبود، تقریبا غالب روزها من به دنبال ایشان حرکت مىکردم، چه آن روزهاى اولى که در درسشان شرکت مىکردم و چه روزهاى آخر.براى یک بار هم نشد که ایشان قیافهشان را جورى کنند که گویاى این باشد که خوششان نمىآید من دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.روزى که امام از زندان برگشته بودند در آن زمان امام شخصیت و مرجعیت ظاهرى زیادى پیدا کرده بودند بعد از درس، به خاطر این که جمعیت زیادى براى دستبوسى ایشان مىآمدند و ایشان هم با تاکسى مىآمدند مسجد اعظم و مىرفتند، رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح کردم و امام فرمودند: «بنویس» .من سؤالم را نوشتم و دادم خدمت آقا.امام باز جواب ندادند.از باب پر توقعى من و آن برخوردهاى چندین ساله امام، من وقتى بیرون آمدم یک مقدار ناراحتبودم امام هم احساس کردند من ناراحتم.اخوى رسیدند و گفتند: «چرا ناراحتى؟» .گفتم: «رفتم مطلبى را از آقا پرسیدم، ولى به من جواب ندادند» .اخوى خیلى به من تند شد، گفت: «دخترشان مریض است، ایشان ناراحت هستند» و به من دستور فرمودهاند امشب ختم «امن یجیب» بگیریم و آیت الله قاضى را هم بگویم بیاید.تو توقع دارى در این شرایط، امام مثل همیشه به تو پاسخ بگوید؟
فرداى آن روز که امام به درس تشریف آوردند.کل مطلب مرا در درس، که حدود هزار نفر شرکت مىکردند، مطرح فرمودند و بعد هم به آن جواب دادند.ضمنا، به ناراحتى من و عدم پاسخگویى خودشان در روز گذشته به طور ضمنى اشاره فرمودند. (5)
بگذارید نهارش را بخورد
آقا خیلى مهربان بودند.یک روز با على به باغى رفتیم.یکى از محافظان، دختربچهاى داشت که آنجا بود على به زور گفت: باید او را ببریم پهلوى امام.هنگامى او را پیش امام بردیم وقت ناهار بود.آقا به على گفت: دوستت را بنشان نهار بخوریم.
او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد.ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که آن بچه ناهارش را خورد رفتیم و او را آوردیم.امام پانصد تومان به بچه هدیه دادند این قدر با بچهها الفت داشتند و مهربان بودند.آقا تنها با على این طور نبودند بلکه همه بچهها را دوست داشتند. (6)
عطوفتبا کودکان
من در کربلا، مشرف شده بودم که امام تشریف آوردند.کربلا هفت زیارت مخصوصه دارد.نجف سه زیارت مخصوصه دارد.علاوه بر شبهاى جمعه ایشان هفت زیارت را مقید بودند مشرف بشوند کربلا، ولى شبهاى جمعه نمىرسیدند تشریف بیاورند.
امام در حرم متعبد بودند، مثل سایر متعبدین دعا و نماز بخوانند.سایر آقایان علما این جور نبودند، حرمشان ده دقیقه و فوقش یک ربع ساعت طول مىکشید و دعاها را هم از حفظ مىخواندند و یکى دو رکعت نماز مىخواندند و مىرفتند، اما امام مثل سایر مردم مىنشستند و مفاتیح مىخواندند.من دیدم که در بالاى سر امام حسین (ع) نشستند و مشغول نماز شدند.رسم مردم بغداد این است که مىآیند و شیرینى یا شکلاتى یا خرمایى، از این چیزها، تقسیم مىکنند.
امام آنجا نشسته بودند.بنده در نزدیکى ایشان نشسته بودم.بنده زاده هم با من بود که خیلى کوچک بود.آقایى شیرینى آورد و جلوى من و امام و دیگران گذاشت.امام شیرینى را برداشت و با کمال مهربانى داد به بنده زاده، زیرا به او شیرینى نداده بودند و ایشان در چنین جایى به این مساله توجه فرمودند.در همین جا مطلب دیگرى نظرم را جلب کرد، یکى از ایرانیانى که آمده بود براى زیارت، مهرى را که خریده و داخل جیبش بود، در آورد و به امام داد که امام روى آن نماز بخوانند، تا تبرک شود.امام هم باکمال خضوع پا شدند و دو رکعت نماز خواندند و مهر را به ایرانى برگرداندند.من از این منظره بسیار لذت بردم.این منظره، هم عقیده مردم را به امام، به عنوان یک فردى که داراى قداست است، مىرساند و هم اعتقاد ایشان را به این مسایل.چون تصور انسان این است که امام چون مرد مبارزه هستند، باید اینجور چیزها را مثلا خرافات بدانند، ولى معلوم شد که خیر، به روایاتى که در این زمینه هست کاملا توجه دارند و عمل مىکنند. (7)
نگاهشان پر محبتبود
وجود امام دنیایى از عاطفه بود.نگاه ایشان آنقدر پر محبتبود و اینقدر تسلى دهنده بود که هر وقت ناراحتى یا گرفتارى پیدا مىکردیم بىاختیار خدمت ایشان مىرفتیم.جواب سلام ما را که مىدادند واقعا مىتوانم بگویم همه ناراحتىهایمان از یادمان مىرفت. (8)
امام شدیدا عاطفى هستند
امام شدیدا عاطفى هستند.مثلا وقتى نجف بودند و گاهى خواهرهایم مىآمدند آنجا، و بعد مىخواستند بروند طورى بود که من هیچ وقت موقع خداحافظى قدرت ایستادن توى حیاط و دیدن خداحافظى آنها را با امام نداشتم، مىگذاشتم و مىرفتم.مرحوم برادرم هم همین را مىگفتند که من آن لحظه خدا حافظى را نمىتوانم ببینم.چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفى برخورد مىکنند که انسان تحمل دیدن آن را ندارد.اما یک ذره شما فکر کنید این مسایل روى تصمیم گیریهایشان و یا در آن کارهایى که مىخواهند بکنند اثر دارد، ندارد (9)
اگر کسى بیمار بشود
امام علاقه عجیبى به همسر و فرزندان و نوهها و حتى وابستگان خود دارند.حتىاگر یکى از اعضاى دفتر ایشان بیمار شود، مرتب احوالپرسى مىکنند.سفارش مىکنند به مداوا و پزشک، و مرتب از وضع او جستجو مىکنند، و امر به رفتن به بیمارستان.
یک روز حاج احمد آقا براى خواندن پیام امام به جایى رفته و امام صحبت ایشان را از رادیو مىشنیدند.ایشان قبل از پیام گفت که امروز حالم مساعد نبود.آقا فورا سراغ گرفتند که حال ایشان چطور است و چرا بیمارند؟ (10)
آقا خیلى سراغت را مىگرفت
وقتى که آیت الله خاتمى پدر همسرم فوت کردند من براى شرکت در مراسم سوگوارى ایشان به یزد رفتم، مادرم دایما مىگفتند که امام خیلى سراغت را مىگیرد ایشان از دورى من ابراز ناراحتى کرده بودند و دلشان مىخواست مرا ببینند و به من تسلیتى بگویند تا روحم آرام شود.وقتى به تهران رسیدم بلافاصله زنگ زدند و پیغام دادند که زهرا فورا بیاید مىخواهم ببینمش و این براى من خیلى جالب بود که امام با وجود این همه مشکلات باز به فکر خانوادهشان بودند و مىخواستند از نوهشان دلجویى کنند. امام هیچگاه بى تفاوت از کنار مسالهاى نمىگذشتند. (11)
شما چگونهاید؟
وقتى امام روى تختبیمارستان بودند در آن حالت دردآور، بیمارى، هرگز به خاطر آن عظمت اخلاقى که داشتند حتى آخ نمىگفتند.در یک چنین شرایطى وقتى یاران امام به دیدارشان مىآمدند و از ایشان سؤال مىکردند: «آقا حالتان چگونه است؟» امام براى تسلى خاطر آنها مىفرمودند: «حال من خوب است اما حال شما چگونه استشما بیمار بودهاید، شما چگونهاید؟» (12)
مگر صندلى نیست که بنشینید؟
امام در روزهایى که حالشان هیچ خوب نبود و ما به زیارتشان در بیمارستان مىرفتیم همین که ما را کنار تختشان مىدیدند با محبت مىفرمودند مگر صندلى نیست که بنشینید، مىگفتیم آقا ما راحت هستیم مىفرمودند نه، خسته مىشوید. (13)
من بچهها را دوست دارم
اگر ما یک روز، دو روز به خانه آقا نمىرفتیم، وقتى مىآمدیم، مىگفتند: «کجاها بودید شما؟ اصلا مرا مىشناسید؟ یعنى این طور مراقب اوضاع بودند.اینقدر متوجه بودند.
من بچه خودم را، فاطمه را، بعضى اوقات مىبردم.یک روز وارد شدم دیدم آقا تو حیاط قدم مىزنند.تا سلام کردم گفتند: «بچهات کو؟» گفتم: «نیاوردهام، اذیت مىکند.» به حدى ایشان ناراحتشدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه مىخواهى بیایى، خودت هم نباید بیایى» .اینقدر روحشان ظریف بود.مىگفتم: «آقا، شما چرا این قدر بچهها را دوست دارید؟ چون بچههاى ما هستند دوستشان دارید؟» مىگفتند: «نه، من به حسینیه که مىروم، اگر بچه باشد حواسم مىرود دنبال بچهها.اینقدر من دوست دارم بچهها را.بعضى وقتها که صحبت مىکنم، مىبینم بچهاى گریه مىکند یا بچهاى دارد دست تکان مىدهد یا اشاره به من مىکند.حواسم مىرود تو بچهها. (14)
به بچه کارى نداشته باشید
روزى با پسرم حامد که چهار ساله بود نزد امام رفتیم.امام در اتاقى نشسته بودند و یک گونى بزرگ که تا نصفه پر از کاغذ و نامه بود، در کنارشان قرار داشت.امام یکى یکى نامه را بیرون مىآوردند و مىخواندند.آنهایى را که لازم بود پاسخ بدهند زیر پتو مىگذاشتند تا بعدا به آن بپردازند و بقیه را کنار مىگذاشتند.
سلام کرده، نشستیم.امام با حامد شروع به صحبت کردند.مثلا پرسیدند اسم پدرت چیه؟ با اینکه اسم بنده را مىدانستند.پس از لحظاتى حامد با امام شروع به بازى کرد، براى اینکه بچه مزاحم کار ایشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم.آقا گفتند: «به بچه کارى نداشته باشید، شما اگر کارى دارید بفرمایید.» که بنده مرخص شدم.بعد از نیم ساعت فکر کردم شاید بچه امام را اذیت کند.برگشتم که او را ببرم دیدم سرش را روى زانوى امام گذاشته و پایش را به دیوار تکیه داده و با امام صحبت مىکند و مىگوید این کاغذ را درستبگذار، درستبچین و از این حرفها.و امام هم مىخندیدند.گفتم حامد بیا برویم.قبول نکرد به آقا گفتم: «اجازه مىدهید ایشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نیستشما بروید!» (15)
دریافتند على مریض است
امام بغایت عاطفى بودند.براى مثال ایشان با على فرزند حاج احمد آقا بسیار انس داشتند و شاید ساعتها با او مشغول بازى مىشدند.یادم هستبه اتفاق برخى ازدوستان براى زیارت مرقد مطهر امام هشتم به مشهد مقدس رفته بودیم و على نیز با ما همراه بود.امام که با کسى تلفنى صحبت نمىکردند پس از تماسى که با تهران گرفته شده بود خواستند با على صحبت کنند وقتى با ایشان صحبت کردند با استعداد خارق العادهاى که دارند فورا دریافتند که ایشان مریض هستند و سفارش به حفاظت از وى کردند. (16)
صداى زنگ را شنیدى؟
من مدتها، پیش آقا مىخوابیدم.مواقعى که مادرم سفر بود.ایشان مىگفتند که تو نمىخواهد پیش من بخوابى، چون تو وابتخیلى سبک است و این براى من اشکال دارد.حتى ساعتى را که براى بیدار شدنشان بود دیدم لاى یک چیزى پیچیدند بردند دو اتاق آن طرفتر که وقتى زنگ مىزند من بیدار نشوم.
نیمه شب من بیدار بودم اما به روى خودم نیاوردم که بیدار شدهام.چون ایشان مىخواستند نماز شب بخوانند.فردا صبح آقا براى اینکه ببینند من بیدار شدم یا نه، به من گفتند: «تو صداى زنگ را شنیدى؟» من چون مىخواستم نه راستبگویم نه دروغ، گفتم: «مگر توى اتاق شما ساعتبوده که من بیدار شوم؟» ایشان هم متوجه شدند کهمن دارم زرنگى مىکنم، گفتند: «جواب مرا بده از صداى ساعتبیدار شدى؟» ناچار بودم بگویم بله.گفتم: «من احتمالا بیدار بودم.» براى اینکه واقعا صداى ساعتخیلى دور و خیلى ضعیف بود.آنجا بود که گفتند: «دیگر تو نباید پیش من بخوابى، براى اینکه من همهاش ناراحت این هستم که تو بیدار مىشوى.» گفتم: من مخصوصا مىخواهم کسى پیش شما بخوابد. (موقعى بود که ایشان ناراحتى قلبى داشتند و به تهران آمده بودند) مایلیم کسى پیش شما بخوابد که اگر ناراحتى پیدا کردید بیدار شود.» گفتند: «نه.برو به دخترت لیلا بگو بیاید پیش من.» بعد چند روزى که گذشت گفتند: «لیلا هم دیگر لازم نیست اینجا بخوابد.چون پتو را از روى خود مىاندازد و من ناچار مىشوم مرتب بلند شوم و آن را رویش بیندازم!» (17)
شیخ مسیب خودمان؟
امام گاهى نسبتبه افرادى که به نظر دیگران نمىآمدند، نظرى ویژه و محبت آمیز داشتند.از جمله مرحوم شیخ مسیب که از علاقهمندان امام در نجف اشرف بود و مدت کمى قبل از رحلت امام در اثر بیمارى سرطان فوت کرد.امام فوق آنچه در مورد مثل ایشان متصور و متوقع بود تا آخرین روزهاى حیات وى نسبتبه او اظهار علاقه مىفرمودند تا جایى که یک بار در محضرشان نامى از ایشان مطرح شد امام در مقابل سؤال فرمودند: «شیخ مسیب خودمان؟» (18)
چقدر کم پیش ما مىآیى؟
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى چند روزى شهید مطهرى موفق نشده بودند که به دیدن امام در قم بروند.روز پنجشنبهاى - که سهشنبه هفته بعد آن، ایشان شهید شدند - به دیدن امام رفتند.امام به ایشان گفتند آقا چقدر کم پیش ما مىآیى؟ در شهادت استاد، عباراتى را به زبان آوردند که کمتر به زبان مىآوردند. (19)
بهشتى مظلوم زیست
حالت امام در موقع شنیدن خبر شهادت دوستانشان دیدنى است، با اینکه چون کوه صبور هستند و صبر مىکنند، ولى سراپا عاطفهاند.مثلا وقتى مرحوم دکتر بهشتى شهید شدند، ما جرات نمىکردیم به ایشان بگوییم.یکى از کارهاى من در طول این سه سال بعد از انقلاب رساندن خبر شهادت دوستانشان است که باید به ایشان بدهم.امام از شهادت مرحوم رجائى و بهشتى شدیدا متاثر شدند، از صمیم قلب مىگفتند: «بهشتى مظلوم زیست و مظلوم مرد» . (20)
اکثرا به بچهها نگاه مىکنم
امام خیلى با عاطفه و مهربان بودند، خصوصا نسبتبه بچهها خیلى علاقهمند بودند.با یک بچه کوچک مثل همان بچه رفتار مىکردند.حتى مىگفتند: «من وقتى در حسینیه مىروم اکثرا به بچهها نگاه مىکنم.» گاهى اوقات که مىدیدند بچهها در اثر فشار جمعیت و گرما ناراحت مىشوند، مىگفتند: «من خیلى ناراحت مىشوم که اینها را در این شرایط به حسینیه مىآورند.اینها صدمه مىخورند و اذیت مىشوند.» امام، بچههاى شهدا را اگر نگویم از بچههاى خودشان بیشتر مىخواستند ولى در حد آنها دوست داشتند. (21)
ملاطفت امام با فرزند شهید
یک روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشریف آورده بودند.اوایل جنگ بود و بین کسانى که مىآمدند براى دیدار امام، زن جوانى بود که تازه شوهرش را از دست داده و یک دختر چند ساله هم همراهش بود.دختر خیلى بىتاب بود و گریه مىکرد، از صبح فریاد زده بود، تمام سر و صورتش خاکى بود و اشک در گونههایش موج مىزد.مادرش ناراحتبود و دلش مىخواست که به یک نحوى این کودک را خدمت امام برساند و این کودک پدر از دست داده را آرامش ببخشد.مىگفت که من هیچ ناراحت نیستم که شوهرم شهید شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم کردم اما چه کنم که این بچه آزارم مىدهد و فکر مىکنم که تنها راه این باشد که امام عنایتى بفرمایند.آن وقتبرادر من دستبچه را گرفت رفتیم خدمت امام.آقا در حیاط قدم مىزدند وقتى که بچه را دیدند انتظارمان این بود که امام دستى به سرش بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم.اما وقتى که امام، این دختر نالان و گریان را دیدند روى سنگهاى کنار حوض نشستند و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشکهایش را پاک کردند.و مدتى با این بچه مشغول بودند و بعد وقتى که خوب آرامش در بچه حاکم شد، او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم. (22)
مىخواهم پیشانیتان را ببوسم
روزهایى که امام در مدرسه علوى تشریف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ایشان مىآمدند (مردها صبح و زنها بعد از ظهر مىآمدند) ازدحام عجیبى مىشد و معمولا یک عده حالشان بهم مىخورد که با آمبولانس به بیمارستان برده مىشدند.یک بار که در محضر امام بودم ایشان در میان آن ازدحام و شلوغى عجیب چشمشان به یک پسر بچه ده ساله افتاد که وضع جسمىاش در خطر بود.او هم گریه مىکرد و هم فشار مىآورد که خود را به جلو برساند.در همین گیر و دار امام اشاره کردند که این بچه را بیاورند بالا.بچه را خدمت امام آوردند خیس عرق بود و از شوق گریه مىکرد وقتى امام نسبتبه او اظهار محبت کردند به امام عرض کرد مىخواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پایین آوردند و او گونه امام را بوسید بعد عرض کرد آنطرفتان را هم مىخواهم ببوسم، امام اجازه دادند.آخر الامر گفت پیشانیتان را هم مىخواهم ببوسم.امام باز متواضعانه خم شدند و او پیشانى مبارک امام را هم بوسید. (23)
هر موقعى دلت مىخواهد بیا
دختر بچه شش سالهاى براى امام نوشته بود که امام خیلى دوست دارم بیایم و شما را ببینم ولى اعضاى دفتر نمىگذارند.آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالى دخترم نامهات را خواندم، مطالعه کردم، تو هر موقعى که دلت مىخواهد مىتوانى بیایى اینجا.» ایشان ما را موظف کردند که باید این نامه را به در خانه این شخص برسانید تا هر موقعى که این بچه دلش خواستبیاید اینجا. (24)
دختر خیلى خوب است
وقتى در زمستان 63 خداوند فرزند دخترى به من عطا فرمود، نوزاد را که براى تشرف به خدمت امام بردم با تبسم و نشاط کم سابقهاى اذن دخول دادند و فرمودند: «بچه خودتان است؟» عرض کردم: «بله» و بلافاصله دستشان را به علامت تحویل کودک جلو آورده همزمان پرسیدند: «دختر استیا پسر؟» عرض کردم: «دختر است.» او را در آغوش گرفته و صورت به صورت او گذاشته و پیشانى او را بوسیدند و در این حال فرمودند: «دختر خیلى خوب است.دختر خیلى خوب است.» و در گوش او دعا خواندند.بعد از اسم او سؤال کردند.عرض کردم: «گذاشتهایم حضرتعالى انتخاب بفرمایید.» امام بدون تامل سه بار فرمودند: «فاطمه خیلى خوب است» . (25)
وقتى تصویر مجروحین را مىدیدند
واقعا امام وقتى که مجروحین را در تلویزیون مىبینند خیلى ناراحت مىشوند.از حالات خاصشان این است که وقتى ناراحت مىشوند دو دستشان را جلوى صورتشان مىگیرند.و من خیلى وقتها مىدیدم این حالت از نگاه کردن به صحنه تلویزیون برایشان پیش آمده است تا جایى که به ذهنم مىرسید که به مسؤولین صدا و سیما بگویم این صحنهها را پخش نکنید چون کم کم در قلب ایشان اثر مىگذارد. (26)
غذاى خودتان کدام است؟
در پاریس روزى که خانواده امام منزل یکى از دوستان مهمان بودند، امام فرمودند شهید آیت الله مطهرى و آیت الله صدوقى ناهار را خدمت ایشان باشند.من همان غذاى معمولى را که آبگوشتبود در سه ظرف کشیده خدمتشان بردم و فکر کردم خودم مىروم ساختمان دیگر و طبق معمول نان و پنیر و گوجه فرنگى که غذاى مرسوم آنجا بود، مىخورم.وقتى غذا را بردم، سؤال کردند: «غذاى خودتان کدام است؟» و من که دروغ نمىتوانستم بگویم گفتم: «شما میل بفرمایید بعدا من مىروم در آن ساختمان چیزى مىخورم.» فرمودند: «بروید و ظرفى بیاورید.» کاسه دیگرى بردم و ایشان آن غذاى سه قسمتشده را چهار قسمت کردند. (27)
آمدم کمکتان کنم
روزى بر حسب اتفاق که تعداد میهمانان منزل امام زیاد شده بود، پس از صرف غذا و جمع کردن ظروف دیدم آقا به آشپزخانه آمدند.چون وقت وضو گرفتنشان نبود پرسیدم: «چرا امام به آشپزخانه آمدهاند؟» آقا فرمودند: «چون امروز ظروف زیاد است آمدهام کمکتان کنم.» ایشان این قدر رعایتحال و حقوق دیگران را مىکردند. (28)
شب تولد حضرت مسیح در پاریس
شب تولد حضرت عیسى (ع) امام پیامى براى تمام مسیحیان جهان دادند که خبرگزاریها پخش کردند در کنار این پیام به ما دستور دادند این هدایایى را که برادران از ایران آوردهاند که معمولا گز، آجیل و شیرینى بود، بین اهالى نوفل لوشاتو تقسیم کنیم. ما این کار را انجام دادیم و در کنار هر بسته یک شاخه گل قرار دادیم.چند جا که رفتیم احساس کردیم براى کسانى که در غرب اثرى از این عاطفهها و محبتها حتى در بین فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسیار عجیب است که شب میلاد حضرت مسیح (ع) یک رهبر ایرانى که غیر مسیحى است، اینقدر به آنها نزدیک است و احساس محبت مىکند.از جمله خانمى بود که وقتى هدیه امام را گرفت چنان هیجان زده شد که قطرات اشک از چهرهاش فرو ریخت.این طرز رفتار امام آن چنان در آنها اثر گذاشت که از ایشان وقت ملاقات خواستند.امام بى درنگ وقت دادند.آنها ده پانزده نفر از اهالى محل بودند که با شاخههاى گل آمدند.امام به مترجم فرمودند که احوال آنها را بپرسید و ببینید که آیا کار و نیاز خاصى دارند؟ گفتند نه هیچ کارى نداریم فقط آمدهایم امام را از نزدیک ببینیم و این شاخههاى گل را به عنوان هدیه آوردهایم.امام با تبسم شاخههاى گل را یکى یکى از دست آنها مىگرفتند و در میان ظرفى که درکنارشان بود قرار مىدادند و آنها هم خیلى خوشحال از حضور امام رفتند. (29)
از همسایگان عذر بخواهید
پس از آنکه هجرت از پاریس و سفر امام به ایران قطعى شد.امام به من دستور دادند که در نوفل لوشاتو به منزل همسایگان بروم و از اینکه در مدت اقامتشان از سکوت حاکم بر دهکده محروم شدهاند، از طرف ایشان از آنها عذر بخواهم.من به اتفاق آقاى اشراقى و یکى دو نفر دیگر به دیدار همه همسایههاى آن دهکده رفتیم، و پیغام امام را رساندیم و از آنان معذرت خواهى کردیم. (30)
هدیه امام به دو خانم مسیحى
وقتى امام در آستانه بازگشتبه ایران بودند، مقارن غروب آفتاب دو خانم فرانسوى به در اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات کردند.چون امکان ملاقات نبود، از آنها عذرخواهى کردم.شیشه کوچکى که در آن مقدارى خاک بود و در آن مهر و موم بود در دستشان دیده مىشد.گفتند اگر ملاقات ممکن نیست رسم ما این است وقتى به کسى علاقمند شدیم هنگام خداحافظى و جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم مىکنیم و این خاک وطن ماست که پیش ما عزیزترین هدیه است، به امام تقدیم کنید و براى هر یک از ما یک قطعه عکس با امضاى ایشان بیاورید.وقتى جریان به محضر امام عرض شد با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضاء فرمودند، عکسها را که به آنها دادم بوسیدند و با تشکر رفتند. (31)
دلم براى چمران تنگ شده است
یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگهاى نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام مىفرمایند: «دلم براى دکتر چمران تنگ شده استبگویید به تهران بیاید.»
دکتر که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهى تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید.در معیت ایشان نقشهها و کالکهاى منطقه عملیاتى را به خدمت امام بردیم.دکتر از ناحیه پا ناراحتىداشت و نمىتوانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند اما به احترام امام که به او عشق مىورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالى که فشار زیادى را متحمل مىشد شروع به توضیح و توجیه نقشهها کرد.امام با فراستخاصى که داشتند متوجه ناراحتى دکتر شده و فرمودند: «آقاى دکتر پایتان را دراز کنید و راحتباشید.» دکتر عرض کرد راحت هستم.امام فرمودند: «مىگویم پایتان را دراز کنید.» دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردى احساس نمىکنند.دو مرتبه امام با لحن خاصى فرمودند: «مىگویم پایتان را دراز کنید و راحتبنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت.پس از اینکه دیدار به اتمام رسید، امام که آماده رفتن به حسینیه جماران براى دیدار با مردم بودند فرزند خود حاج احمد آقا را که وسط حیاط منزل ایستاده بود صدا کردند و به او فرمودند: «احمد، احمد!» ولى حاج احمد آقا در داخل حیاط بود و صداى امام را نمىشنید بنده او را از داخل ایوان صدا کردم و گفتم که امام شما را صدا مىزنند حاج احمد آقا خدمت امام که رسیدند.آقا به او فرمودند: «این میزها را که گذاشتهاید، آقاى چمران با پاى زخمى که نمىتواند از روى آنها رد شود.اینها را بردارید و راه را باز کنید» . (32)
امام هرگز به ما اعتراضى نکردند
امام واقعا خلق و خوى محمدى داشتند.در تمام این مدتى که ما در خدمتشانبودیم و اغلب کارهایى را که براى ایشان مىکردیم و با آن عمل جراحى مشکلى که داشتند هرگز نشد که خم به ابرو بیاورند.ما به خاطر احترام خاصى که براى ایشان قایل بودیم قبلا به ایشان مىگفتیم که بنشینید و یا مىتوانید راه بروید و...هرگز نشد که ایشان اعتراضى بکنند.همیشه در کمال احترام با ما برخورد مىکردند و واقعا مىتوانم بگویم که از نظر من بیمارى نمونه بودند.و من تصور نمىکنم که کسى بتواند تا این حد در مقام رضاى الهى باشد و تحمل درد داشته و چنین خلق و خویى را دارا باشد و کارى نکند که ما از او دل چرکین بشویم. (33)
بدون آنکه بکشى، بیرونش کن
یک روز بیرون اتاق امام ایستاده بودم که دیدم آقا از پشت پنجره با دستشان به مناشاره مىکنند.فورا به محضرشان رسیدم.دیدم به دستشان دستمال کاغذى گرفتهاند.تا مرا دیدند فرمودند: «حاجى عیسى، پشت این شیشه پنجره مگس بزرگى است که از اتاق بیرون نمىرود.» بعد فرمودند: «بدون این که آن را بکشى از اتاق بیرونش کن.» و دوباره با تاکید فرمودند: «مبادا آن را بکشى» و از اتاق خارج شدند.ایشان تا این حد عاطفه حتى نسبتبه حشرات داشتند آقا خودشان سعى کرده بودند با دستمال کاغذى مگس را بیرون کنند اما نتوانسته بودند.امام هیچوقت از پیف پاف براى طرد حشرات استفاده نمىکردند. (34)
قلبى به بیکرانگى عالم هستى
یک روز در معیتشهید حجت الاسلام و المسلمین سلیمى که از بیت امام براى تقویت روحیه و دیدار از رزمندگان اسلام به جبهه جنوب آمده بودند، صحبت از خصوصیات امام به میان آمد.ایشان گفت چند روز پیش در محضر امام از جسارتها و اهانتهاى شیخ على تهرانى در رادیو بغداد مطالبى به عرض امام رسید که این خبیثخیلى به شما جسارت مىکند، صحبت ما که تمام شد، آقا فرمودند: «اتفاقا چند روز قبل من به یاد ایشان بودم و براى او دعا مىکردم.» امام حتى نسبتبه هدایت مخالفان و دشمنانشان تا اینقدر احساس دلسوزى مىکردند. (35)
امام نسبتبه آنها التماس مىکردند
بنده خودم شاهد اشکها و گریههاى امام براى جدا شدن افراد از جریان انقلاب بودم و مىدیدم وقتى که روحانیون، سیاستمداران، جوانان چپ زده و التقاطى، راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا مىکردند، امام چگونه گریه مىکردند و چگونه تلاش مىکردند که آنها را به مسیر تقوا و فضیلت دعوت کنند.در بعضى از موارد من از واسطههاى مکررى بودم که از طرف ایشان پیغام مىفرستادم.امام به آنها التماس مىکردند که شما راه خودتان را از مردم و تودههاى میلیونى جدا نکنید. (36)
در گوش ما دعا مىخوانند
ایشان خیلى صمیمى، خودمانى و مهربان هستند، مخصوصا با مادرمان که از همه جهت احترام ایشان را دارند.رفتار ایشان از زمان طلبگى تاکنون هیچ فرقى نکرده است.از موقعى که به خاطر دارم همین برخوردها را با ما داشتهاند.ما از اول نسبتبه آقا احترام خاصى قایل بودیم و مقید بودیم که کارى خلاف میل ایشان انجام ندهیم.هم اکنون نیز امام با ما چنین رفتارى دارند و با این همه گرفتاریهاى سیاسى و اجتماعى، ایشان هیچ فاصلهاى با خانواده نگرفتهاند.الان مثل گذشته به خدمتشان مىرویم و در موقع خداحافظى، مثل اکثر پدرهاى مقید، دعا به گوشمان مىخوانند. (37)
اگر بگویى فقیرى آمده است
امام واقعا چهره خیلى ملایم و پر ملاطفتى دارند و ایشان مخصوصا به طبقه ضعیف عشق و علاقه عجیبى دارند و با یک حایتخاصى به آنان مىنگرند، مثلا اگر به امام بگویید یک آدم پیر یا فقیرى آمده است ایشان حتما خودشان مىروند و پرده جلوى در را کنار مىزنند و با او ملاقات مىکنند.در حالى که این روحیه را براى ملاقات با رییس فلان اداره...نشان نمىدهند. (38)
على را بیاور ببوسم
صبح شنبه (آخرین روز) حال امام نسبتا خوب بود، کنار تخت رفتم، با سختى گوشه چشمشان را باز کردند و با اشاره به من فرمودند: «على (نوه کوچک امام) را بیاور که ببوسمش.» و این آخرین بار بود که امام با نوه عزیزشان وداع مىکردند. (39)
به نام خدا
یادها و خاطره ها
پیوند امام
در اولین روز ورود به قم در شهریور سال 1341 مشتاقانه به زیارت امام رفتم و با اولین زیارت امام عشق و علاقهام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزویم را در امام یافتم این دلبستگى و شیفتگى را هرگز و هرگز با هیچ زبان و بیان و قلمى نمىتوانستم و نمىتوانم توصیف کنم و حتى اکنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممکن مىنماید.
در آن زمان زیارت امام در دو وقتبراى ما میسرتر بود یکى در مسجد سلماسى و به هنگام تدریس امام و دیگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت.
گرچه در آن زمان هیچ چیز از درس امام نمىفهمیدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در کنارى و تماشاى چهره امام و شنیدن آهنگ دلنشین صداى امام برایم از هر بزم و شنیدن هر موسیقى لذت بخشتر بود.
نماز جماعت امام
برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع که برحسب رتبه و شانى که داشتند در مساجد بزرگتر و معروفتر و مکانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند، لکن امام ظاهرا تقریبا تنها شخصیتبزرگى بودند که در خانه نماز مىخواندند و فقط افراد انگشتشمارى براى نماز خواندن پشتسر ایشان موفق مىشدند.
امام نماز جماعت را در بیرونى مىخواندند و بیرونى ایشان در آن زمان مشتمل بر یک اطاق و هال کوچک بود که یک در از حیاط به حیاط اندرونى و یک در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا که رفت و آمدها گسترش یافتیعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبدیل به بیرونى شد و خانهاى که در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.
هال و اتاق بیرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفیتبیش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شبها چند نفرى بیشتر مىآمدند ناچار درى که به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مىشد را نیز مىگشودند و با عقب زدن تشک و رختخواب کرسى امام به نماز مىایستند طول زمستان آن سال یعنى سال 41 این توفیق را داشتم که علیرغم اقامه جماعت مغربها، در مدرسه فیضیه که پرجمعیتترین نماز جماعت طلبهها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله یخچال مىرفتم تا نماز را پشتسر امام بخوانم. شیوه قرائت امام، آهنگ صدایش، اذکارش و تعقیباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شیوه چرخاندن دانههاى تسبیح اش در هنگام تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) برایم دلربا و لذت بخش بود. یک شب که نماز را در اتاق اندرونى و در کنار کرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبایم را در همان اطاق جا گذاشتم و بیرون که آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مىگرفتم. فردا شب که براى نماز مشرف شدم دیدم امام عبا را خیلى منظم تا کردهاند و در کنارى گذاشتهاند. این عبا به خاطر این که یک شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرک شده بود همواره برایم دوست داشتنى و زیبا بود هرچند بسیار کهنه و در واقع عباى دست دومى بود که پدرم دیگر از آن استفاده نمىکرد و من براى خود برداشته بودم.
اوج شیفتگى
شش ماهه دوم سال 41 برایم آغاز و در عین حال اوج شیفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهرهاى زیباتر و دلنشینتر از چهره امام نمىدیدم. نام زیبایش، پیشانیش، ابروانش، لبهایش و گونه هاى درخشانش، محاسنش، قامتش، شیوه راه رفتنش، آهنگ صدایش، خطش، طرز عمامهاش و خلاصه تمام رفتارهایش آنچنان برایم جذاب و دلربا بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایم جلوهاى نداشت. انعکاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بىپیرایه کودکانهام نسبتبه خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملکوتى و الهى امام مىدیدم. امام را نماد و نمودى از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه معصومین و جلوهاى از زیبایىها و نورانیت آنان، احساس مىکردم و عشق و محبتبه او برایم عشق و محبتبه خدا و تمام انبیاء و ائمه معصومین (ع) بود و پیروى و اطاعت از او را، پیروى و اطاعت از خدا و معصومین علیهم السلام یافتم.
در آن شرایط تمام غصهام این بود که چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمىشناسند یا اصلا نمىشناسند و چرا همین عشق و شور را نسبتبه امام ندارند. برایم قابل تحمل نبود که یکى از هم حجرهاى هایم که یک طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مىکرد و مىگفت تو از میان پیغمبران جرجیس را پیدا کردهاى! تولاى نسبتبه امام تبراى نسبتبه چنین افرادى را در درونم مشتعل مىکرد. همانطور که شعاع و امتداد تولاى امام هر کسى که امام را دوست مىداشت تا منتسب به او بود، در بر مىگرفت هر کس که شاگرد امام بود، مقلد امام بود، دوستدار امام بود، برایم دوست داشتنى و محبوب بود.
خانه امام، محله یخچال قاضى، مسجد سلماسى هم برایم از محبوبیت ویژهاى برخوردار بود، زمانى که تازه امام تبعید شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مامورین امنیتى شاه بود و نمىگذاشتند به زیارت خانه امام برویم حداقلش این بود که در حال عبور دیوار خانه امام را زیارت مىکردیم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مىآمدند با هم آنجا مىرفتیم و اشک ریزان دیوار کاه گلى خانه امام را در برابر ماموران مىبوسیدیم!
فضاى سیاسى حوزه ها
تا آن زمان حوزههاى علمیه به جز افراد استثنایى به طور کلى و عموما از مسایل سیاسى دور بود. عدم گرایش به اطلاع از مسائل سیاسى از یک سو، و سلطه مطلق رژیم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تک صدایى آنها در خدمتبه رژیم و آمیخته بودن آنها به محرمات و منکرات باعثشده بود که روحانیون و طلاب از این مقولات فاصله بگیرند.
با شروع نهضت، خواندن روزنامه تدریجا در بین طلاب رواج یافت، اما داشتن رادیو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت یک امر منکر تلقى مىشد.
شهید محمد منتظرى براى این که رادیو را وارد زندگى افراد کند ابتدا به عنوان قرض، پولى را در حد خرید یک رادیوى کوچک از طرف قرض مىگرفت، سپس به بهانه یا مناسبتى به خانه او مىرفت و در حالى که خود همواره رادیو همراه داشت و به اخبار گوش مىداد به ظاهر رادیو را در آنجا جا مىگذاشت و بعد از آن هم پس نمىگرفت و بدین ترتیب استیحاش داشتن رادیو تدریجا براى طرف از بین مىرفت، البته آغاز به کار صداى روحانیت در سالهاى بعد که از بغداد پخش مىشد و توسط جناب آقاى دعایى تهیه و اجرا مىگردید نقش مؤثرترى در راه یافتن رادیو به منازل طلاب و متدینین داشت.
اما تلویزیون به لحاظ فساد فراگیر آن هرگز تا پیروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانیون و حتى سایر اقشار متدین و مقید راه نیافت.
اینجانب خود در نجف اشرف رادیو داشتم و به اخبار صداى ایران و رادیوهاى عربى گوش مىکردم اما هرگز جرات ابراز آن را به غیر دوستان همفکر و طرفدار امام نداشتیم.
از بین بردن تلاشهایی که به انزواى دین منجر میشد
فضایى که دستهاى پنهان و آشکار، مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ریزى، حاکم کرده بودند باعثشده بود که حتى بخشهاى عظیمى از فقه شیعه که دقیقا مرتبط با مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و... مىباشد مورد بىتوجهى قرار گیرد و قرآن که در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حکومتى موج مىزند مورد غفلت واقع شود.
تلاش استعمارگران و ایادى مرموز آنان در طول دهها سال بر این بود که در درجه اول دین را بطور کلى از جامعه برچینند و حداکثر آن را به صورت بىروح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود کنند وضعیتى را به وجود آورده بودند که از قرآن این کتاب زندگى، فقط مجالس ختم مردهها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود که وقتى مىخواستند براى گورستان و محل دفن مردهها نامى انتخاب کنند یاد حضرت زهرا (س) مىافتادند و بهشت زهرا درست مىشد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خیابانها و میادین بزرگ که نمودهاى زندگى و حرکتبود، نام آریامهر، پهلوى، آیزنهاور، ولیعهد، روزولت و... انتخاب مىشد!
امام خمینى و نهضت اسلامى
در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوایح ایالتى و ولایتى و عقبنشینى رژیم شاه و نهضت دو ماهه امام، در برابر آن و سپس مساله لوایح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شکل گرفت.
همان امام که تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشکار علیه اسلام، خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن برکنار مىداشت و روزانه سر به زیر راه کوتاه بین خانه و مسجد سلماسى (محل تدریسشان) را طى مىکرد و حتى از این که فرد یا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصیت ایشان را همراهى کنند به شدت اجتناب مىکرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احکام نورانى آن پیش آمد یک پارچه به فریاد و خروش درآمد و با تمام وجود در میدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشید درخشید، بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاریک را نور پاشید و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حیات بخشید. خفتگان را بیدار کرد و در افق حوزه، فجر نهضت و حرکت را نوید داد.
شاگردان و دست پروردگان امام، پشتسر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم، ناگهان گمشده خود را پیدا کردند و تحت تاثیر نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را یک شبه پیمودند و یک دل و یک صدا راه امام را در پیش گرفتند.
شهرت هاى توام با مقبولیت و محبوبیت معمولا در یک فرایند دراز مدت حاصل مىشود و اگر هم استثنائا با سرعتبیاید با سرعت مىرود اما شهرت و مقبولیت و محبوبیت فوق العاده امام خیلى سریع شکل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هیچ عاملى نیز نتوانست آن را متوقف یا بکاهد! و به راستى در آن زمان معنى «تعز من تشاء» را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده کردیم!
چه بسیار از طلاب جوانى که مانند هم حجرهاى ما تقلید از امام را مسخره مىکردند همان سال به پایان نرسیده بود که از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقلید امام درآمدند. هرچند مقتضیاتى برونى مانند لوایح ایالتى و ولایتى و بعدا لوایح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشا ورود امام در صحنه مبارزه بود اما این جهت را نیز نباید از نظر دور داشت که همان گونه که رسول الله (ص) بعد از چهل سال که تحت تربیت الهى قرار گرفت، مبعوث به رسالتشدند امام این فرزند برومند پیغمبر نیز بعد از شتسر گذاشتن یک دوره چهل ساله خودسازى و تحصیل مقتضیات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.
همانطور که راقم سطور در مقدمه تعلیقات امام بر فصوص الحکم و مصباح الانس نوشتهام، امام در سن بیست و یک سالگى در حالى که فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسندیده خوانده بود، از اراک به قم مهاجرت کرد ولى از اینجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسیر علم و عرفان و سلوک الى الله را طى کرد به گونهاى که برخى از دقیقترین و متعالىترین تالیفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحریرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است، امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترک نشد و در حالى که با طى مدارج عبودیتحق به مقامى بس والا دستیافته بود، هزاران شاگرد را نیز در صحنه اخلاق، عرفان و فقه و اصول و... پرورش داده بود و در حقیقتسال 1341 بهار شکوفایى دوران چهل ساله خودسازى و کادرسازى امام است و معلوم نیست اگر امام نبود یا امام با این خصوصیات نبود، یا آن چه از ناحیه شاه و امریکا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مىافتاد در حالى که امام در این نقطه شکوفایى نبود، سرنوشت اسلام وکشور به کجا مىانجامید! اگرچه شروع اجراى برنامههاى شاه در سال 41 نیز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنایت الهى به مردم ایران و حفظ اسلام وقرآن در این کشور اسلامى داشت مردم و کشورى که قرآن نوید داده: «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه اذلة على المؤمنین اعزة على الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لآئم» (مائده / 54)
اما نکته شگفت انگیزى که نشان از امداد غیبى و شخصیت والاى امام دارد این است که امام در طول این چهل سال همانند همگنان خود شخصیتى مىنمود که صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وسایر علوم متداول در حوزهها بود و از طرفى بستر شکلگیرى و رشد شخصیت امام دقیقا همان بسترى بود که شخصیتسایرین در آن شکل گرفت، بنابراین اگر حضرت امام همچون حضرات آیات عظامى که اصلا از مسائل اجتماعى و سیاسى و داخلى و خارجى بىاطلاع بودند و هیچ دوست و دشمنى را در سطح کلان براى اسلام و مسلمین نمىشناختند از آب درمىآمد، کاملا طبیعى بود و هیچ تعجبى را برنمىانگیخت. اما عجیب اینجا است که امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سیاست مىشود و با آن که طرف مقابل امام یعنى شاه و رژیم او و پشتیبانان خارجى اش از وسیعترین و عمیقترین تجربه و امکانات و ابزار و دانش سیاسى برخوردار است ابراهیم گونه نبردى بىامان را یکه و تنها و بر حسب ظاهر با دستخالى آغاز مىکند!
تجربه دهها ساله رژیم شاه با حمایت مباشر و حضور هزاران مستشار امریکایى و غربى و برخوردارى از هزاران نیروى تحصیلکرده در سطوح عالى دانشگاههاى غرب در مدیریت کشور و هیمنه دستگاههاى اطلاعاتى، امنیتى، نظامى و انتظامى که ایران را به جزیره ثبات و در عین حال ژاندارم بىرقیب غرب در منطقه ترسیم مىکرد سیستم تبلیغاتى قوى و روانشناسانه که حتى به هنگام نیاز وعاظ السلاطین را نیز به کار مىگرفت و افکار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذیرش و مقبولیتشاه و حاکمیت اش افسون مىکرد. پشتیبانى بىدریغ امریکا و اسرائیل و سیستمهاى جاسوسى، اطلاعاتى، تبلیغاتى و... از رژیم دست نشاندهاى که نقش حیاتى براى تامین منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت کشورمان ایفاء و در یک کلام رژیمى که زمین و زمان و همه چیز در داخل و خارج بر وفق مرادش مىچرخید در یک سو قرار داشت و در سوى دیگر امام بدون آن که خود همانند سایر سیاستمداران عمرى را در گود سیاستسپرى کرده باشد، یا آنکه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصیلى در رشتههاى مربوط به سیاستبرخوردار باشد و بدون آن که حزبى را تشکیل داده و مدیریت کرده باشد و مشاوران سیاسى و تشکیلات و سیستمها و ابزار اطلاعاتى، خبرى، سیاسى، امنیتى و... را دارا باشد و در یک جمله با دستخالى از همه چیز اما با دلى آکنده از ایمان و عشق خالص به خدا و پیوندى مستحکم با مبدا هستى و سرچشمه عزت، قدرت، آگاهى، ... و با الهام از قرآن و عترت، یکه و تنها وارد کارزارى شد که براساس هیچ منطق مادى براى آن جز شکست قطعى قابل تصور نبود.
اما آنچه اتفاق افتاد ثابت کرد که حاکم قاهر مهیمن قادر مدبر این جهان امریکا و اسرائیل و غرب نیستبل: «هو القاهر فوق عباده» و «یدالله فوق ایدیهم» امام با خدا بود و علم، آگاهى و تدبیر الهى بر تمام علمها و آگاهىها و تدبیرات دیگران متوفق و برتر است و نتیجه این بود که در طول 27 سال نبرد بىامان، امام همواره دست دشمنانش را خواند، ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و همیشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در این نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مکر آنان به خودشان برمىگشت «و لایحیق المکر السىء الا باهله» . هرگاه آتشى برافروختند که امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگیرى امام و گیر افتادن شاه در بن بست تصمیمگیرى با «سید ضیاء» مشورت کرده بود و او گفته بود که دستگیرى خمینى، اشتباه، نگهداشتناش اشتباه و آزاد کردنش اشتباه!
نگاه به زندگى امام از این زاویه، خود بحث مستقلى را به وسعت تاریخ زندگى بیست و هفتساله از سال 41 تا 68 را مىطلبد تا بخشهایى مانند دستگیرى اول امام، آزادى ایشان، دستگیرى مجدد، تبعید به ترکیه، و سپس به عراق و اقامت در نجف، مهاجرت به طرف کویت و ممانعت دولت کویت و حرکتبه پاریس، بازگشتبه ایران، تشکیل حکومت اسلامى، قضایاى جنگ و دفاع مقدس، مساله سلمان رشدى و... از این منظر تجزیه و تحلیل شود تا کتابى از توحید و تفسیرى از صفات و اسماء حسناى الهى و آیات الهى همچون: «تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شىء قدیر» به رشته تحریر درآید.
براین اساس، شناخت امام و رمز موفقیتشگفتانگیز حضرتش را قبل از هر چیز باید در ویژهگى و عنصر عبودیت امام در پیشگاه الهى جستجو کرد و بدون این ویژگى شناخت و تحلیل تمام ویژگیهاى امام بىریشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در کمترین زمان، سطح دلباختگى و عشق آتشین مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام که نمونه آن به هنگام دستگیرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى که عموما شناخت آنها نسبتبه امام به نیم سال نرسیده بود رخ داد با کدام تحلیل غیر الهى امکانپذیر است؟ !
آیا به راستى «روح الله» مصداقى از «الاسماء تنزل من السماء» نامها از آسمان فرود مىآیند، نیست؟ ! روح اللهى که مسیحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بیدار و ترسوها را شجاع کرد و...
آیا «موسوى» (منسوب به موسى) اشاره به آن نیست که همچون جدش حضرت موسى بن جعفر (ع) زندانى شد و در عین حال موسى صفتبر فرعون و فرعونیان تاخت و آنها را از صحنه خارج کرد؟ و بر این افسون و افسانه این که جز در سایه شاه و زیر چتر ابرقدرتها امکان ادامه حیات نیست، را با تمسک به قرآن خط بطلانکشید! و اگر حضرت موسى (ع) هنگام مشاهده سحر ساحران، احساس ترس مىکند (1) و آنگاه که عصایش را مىاندازد و تبدیل به اژدها مىشود به او خطاب مىشود، نترس (2) و در مواردى دیگر سخن از «فاخاف» (3) «نخاف» (4) مىگوید، ولى امام با صراحت مىگوید: «والله تا حالا نترسیدهام آن روز هم که مىبردندم آن روز هم آنها مىترسیدند، من آنها را تسلیت مىدادم که نترسید!» (5)
آیا وجود امام، تفسیر دیگر از حدیث معروف «علماء امتی افضل من انبیاء بنىاسرائیل» نیست؟
این قرآن است که مىفرماید: یوسف - در زندان - به یکى از آن دو نفر زندانى که - خوابش را تعبیر کرده بود، که ساقى ملک خواهد شد و - مىدانست که رهایى مىیابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (ملک مصر) یادآورى کن» ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدینسان، یوسف چند سال دیگر در زندان باقى ماند! (6)
ولى امام آنگاه که در زندان مطلع مىشود که علماء براى حمایت از ایشان از سراسر کشور به تهران مهاجرت کردهاند پیام مىدهد که من راضى نیستم براى آزادى من، علماء از دستگاه جبار تقاضا کنند و از آنها مىخواهد که به جاى این کار، نهضت را ادامه دهند و مرحوم آیة الله مرعشى نجفى هنگامى که در جلسه، پیام امام را مىشنود، قریب به این مضمون مىفرماید: به امام باید گفت: این کار، فقط از شما ساخته است ما باید کارى کنیم که شما بمانید و بیایید و خودتان این راه را ادامه دهید!
برادر عزیزمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمین آقاى شیخ محمد حسین بهجتى، امام جمعه محترم اردکان که از فضلاى حوزه علمیه قم و از اولین سرایندگان شعر درباره امام و نهضتبودند، در همان سالها از ایشان مجموعه شعرى در همین باب منتشر شد که در بخشى از آن مضامین فوق آمده بود و در اینجا چند بیت آن ارائه مىگردد:
ز شور نهضتخود زنده کرد ایران را
بر او درود که کار دم مسیحا کرد
کسى شنید، که از انبیاء اسرائیل
به است عالم اسلام و سخت، حاشا کرد
بگفتمش که چه حاشا کنى مدار عجب
وجود رهبر ما حل این معما کرد
مگر نکرد چو موسى به ضد ظلم قیام؟!
مگر نه اهل ستم را ذلیل و رسوا کرد؟!
مگر نرفتبه زندان تیره یوسف وار؟!
مگر نه جان، سپر عدل و دین و تقوى کرد؟!
نه باک داشت ز سر دادن و فشاندن جان
نه از شکنجه و زندان و زجر، پروا کرد
اگر چه هستبه یوسف بسى شبیه ولى
میان یوسف و خود فرقى آشکارا کرد
بخواستیوسف کنعان، کمک زساقى شاه
نجات خویش، بدین ره ز شه تمنا کرد
ولیک یوسف ما از پى رهایى خویش
کسى شنید که کوچکترین تقاضا کرد؟
نه او نکرد تقاضا فقط، که گفتبلند:
در این زمینه کس اردم زند، نیم خرسند
انسان قدم به قدم طاغوتى مىشود!
در جماران بعد از این که اتاقى در مجاورت اتاق کار امام براى حاج احمد آقا ساخته شد با توجه به این که در دو ضلع آن ، ایوان باریکى به ارتفاع حدود 5/1 متر از کف حیاط بود ، نرده اى فلزى را روى لب ایوان نصب کردند . حاج احمد آقا برایم نقل کرد - نقل به مضمون - که یک روز امام سر زده به این طرف آمدند وآنگاه که دیدند بعد از اتمام اتاق باز هم کار جدیدى روى ایوان انجام شده است ، با تلخى به این کار و هزینه جدید اعتراض کردند .
حاج احمد آقا در ادامه گفت: در ذهنم خطور کرد که آلان جواب قاطعى به امام مىدهم که به خوبى قانع شوند على فرزند حاج احمد آقا در آن زمان دو سه ساله بود وبسیار مورد علاقه امام - خدمت امام عرض کردم: على نوپا است ومدام اینجا مىآید . اگر از این ایوان به پائین بیفتد ، ضربه مغزى مىشود به همین جهت نرده را درست کردیم امام درنگى کردند وفرمودند: «انسان قدم به قدم طاغوتى مىشود ! در هر قدم هم براى خود دلائلى پیدا مىکند !» .
حضرت امام (قدس سره) نارضایتى خود از این کار با بیان یک قاعده کلى ویک درس مهم ابراز کردند . این درست است که حفظ جان ، تغذیه ، مسکن ، لباس ، وسیله نقلیه و ... براى انسان واجب است اما چگونه ؟ وبا چه قیمتى ؟ اگر انسان راه زیاده روى وزیاده خواهى را در امور مادى در پیش گرفت ، در چه نقطه اى متوقف مىشود ؟ مخصوصا براى مسئولان که از یک سو دسترسى آنها به امکانات بیشتر است واز سوى دیگر رفتار و کردار آنان روى جامعه تاثیر صد چندان دارد .
طاغوتها معمولا از قدم اول طاغوتى نبوده اند . با غفلت وگم کردن راه درست در خط طاغوتى شدن قرار مىگیرند وآرام آرام پیش مىروند ودر هر مرحله اى قرار مىگیرند به پشتسر خود وکسانى که سطح زندگى آنان پائین تر است نگاه نمىکنند تا احساس طاغوتى شدن به آنها دست دهد . بلکه با نگاه به بالا دستخود در امور مادى باز هم خود را مستضعف وساده زیست ! مىپندارند وبا توجیهات وتسویلات گوناگون وتحت عنوان رفع نیازها ، وتامین ضرورتها جلوتر مىروند وبه مراحل بالاتر طاغوتى شدن دست مىیازند !
اما انسانهاى الهى همواره با فقرا همنشینى ومعاشرت مىکنند وزندگى مادى خود را تهیدست تر از خود مىسنجند وبه این ترتیب از پوسته خود بینى به فضاى نوعدوستى مىرهند ودر برابر فقرا از آنچه دارند خود را شرمگین ودر پیشگاه خداوند خود را شاکر وصابر مىیابند واز سوى دیگر در عرصه امور معنوى ، بالاتر از خود را مىجویند و خویشتن را با فراتر از خود مقایسه مىکنند. دچار عجب و خودبینى و رکود نمىشوند و همواره براى صعود وعروج به مراتب بالاتر مىکوشند .
امام اینگونه بود وفرزندان وشاگردان راستینش را این گونه تربیت کرد . وچنین بود که مرحوم احمد آقا با همه وجود در خدمت امام وانقلاب ونظام بود وبا آن که همواره چه قبل یا بعد از انقلاب در سایه امام ومنزلتى که در نظام داشت . هر نوع امکاناتى براى او قابل دسترسى بود ، لیکن هرگز دستبه دنیا ومظاهر دنیا نیالود وحتى از انبوه اموالى که به عنوان هدیه ونذر تقدیم امام مىشد ، همچون امام هیچ ذخیره اى را براى خود نیندوخت وهمچون امام از حداقل امکانات مادى بهره گرفت ودر خانه استیجارى زندگى کرد ودر همان خانه از دنیا رفت . رحمة الله علیه وعلى والده الکریم .
صرفه جوئى امام
حضرت امام در مصرف وهزینه هاى شخصى همواره به حداقل ، اکتفاء مىکردند واین یکى از ویژگیهائى بود که هر کس با ایشان کمترین معاشرتى داشت ، خیلى زود آن را در مىیافتبا این حال دقتها وظریف کاریهاى امام در این زمینه گفتنى وبه یادماندنى است که به یک نمونه اشاره مىکنم .
حضرت امام در اتاقى که محل اصلى زندگى ایشان بود سه نوع وسیله روشنائى داشتند: لامپ مهتابى ، لامپ 100 وات ولامپ خواب از نوع بسیار کم مصرف که همراه با ترانزیستورى کوچک به دیوار نصب مىشد ، هر گاه مىخواستند مطالعه کنند یا قرآن ودعا بخوانند بر حسب توصیه چشم پزشک لامپ مهتابى ولامپ 100 وات را با هم روشن مىکردند وآنگاه که مشغول تماشاى تلویزیون یا در حال گفت وشنود بودند لامپ 100 وات را خاموش وفقط به مهتابى بسنده مىکردند ولى جالب تر این بود که به هنگام نماز وتعقیبات ونوافل تنها لامپ خواب روشن بود .
این وضعیت را در تمام دفعاتى که در زمان نماز مغرب وعشا وبعد از آن خدمت امام مىرسیدم شاهد بودم ودر هنگام روز هم هر گاه متوجه مىشدند که بى جهت چراغى روشن است اگر در دسترس خودشان بود شخصا به طرف کلید مىرفتند وآن را خاموش مىکردند واگر در دسترس ایشان نبود تذکر مىدادند که خاموش شود .
این دقت ومراقبت امام معمولا در مواردى بود که جنبه شخصى داشت وصرفا به جهت جلوگیرى از اسراف بود، وروشن است که اگر هزینه اسراف وتبذیر از جیب بیت المال واموال عمومى باشد دقت ورعایتبیشترى را مىطلبد . چرا که گناه آن مضاعف مىشود وآنان که در ادارات ومؤسسات متعلق به مردم وبیت المال از آب ، برق ، تلفن ، وسائل گرمایش وسرمایش و ... گرفته تا قتخودشان که در ساعات ادارى متعلق به غیر است ، اسراف وتبذیر مىکنند ، چگونه پاسخ خدا وصاحبان حق را خواهند داد ؟ وچه عذابى انتظار آنان است ؟ خدا مىداند !
پاسدارى از مرزها!
حضرت امام در نجف اشرف معمولا براى شهادت ائمه در منزل روضه وذکر مصیبت داشتند که توسط آقاى کشمیرى انجام مىشد اما براى شهادت حضرت زهرا (س) سه روز آن هم دوبار . در فاطمیه اول ودوم در ولادت معصومین: نیز جلوس داشتند وگاهى هم مداحان اهل بیت ، شعر مىخواندند ظاهرا در 20 جمادى الثانیه 1388 قمرى که سالروز ولادت حضرت زهرا (س) بود. طبق معمول حضرت امام در حیاط منزلشان که حدود چهل متر مربع مساحت داشت وآکنده از جمعیتبود جلوس کرده بودند . در آن روز یکى از مداحان ایرانى که بسیار خوش صدا بود تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت وشروع کرد به خواندن قصیده اى درباره حضرت زهرا (س) تا رسید به یک بیت که براى بالا بردن مقام حضرت زهرا (س) تحقیر برخى از انبیاء عظام از آن استشمام مىشد ، در حالى که جمعیتسراپا گوش بودند حضرت امام قبل از آن که جمله تمام شود ناگهان با لحنى تند فریاد زدند: آقا این چه حرفهائى است مىخوانید آقا این مطالب را نخوان (نقل به مضمون) وبه این ترتیب علیرغم علاقه وارادت فوق العاده اى که به حضرت زهرا (س) داشتند ودر ذکر مصائب ایشان حتى یک لحظه از گریه وریختن اشک نمىتوانستند خوددارى کنند ولى براى یک لحظه هم نتوانستند شکستن مرزهاى الهى را با کوچک شمردن انبیاء به خاطر حضرت زهرا (س) تحمل کنند وبدون رودر بایستى با این که میزبان جلسه بودند ومداح مهمان بود بى درنگ ودر میان جمع ودر وسط جمله با قاطعیت او را نهى کردند !
هر کارى سر جاى خود
مرحوم آقاى فرقانى که در طول اقامت امام در نجف از خدمتگزاران مخلص امام بود ، برایم نقل کرد که شب قبل از شهادت آیةالله حاج آقا مصطفى خمینى ، امام به من فرمودند فردا ساعت 9 صبح یادآورى کن که شما را نزد کسى بفرستم هیچگاه امکان نداشت دستور امام را فراموش کنم ولى هنگامى که فردا صبح به طرف منزل امام مىآمدم مشاهده کردم سرکوچه امام در شارع الرسول (ص) ازدحام است متعجب شدم نزدیکتر شدم احساس کردم مردم ناراحت وگریانند از این که تراکم جمعیتبه طرف خانه امام بود ، مضطرب شدم شتابان خود را به جمعیت رساندم واز این که فهمیدم اماما به سلامت هستند آرامش یافتم اما خبر مصیبتبزرگ وجانکاه شهادت حاج آقا مصطفى دلم را از جا کند . سراسیمه وارد خانه امام شدم . مراجع ، علماء وطلاب ومردم در محضر امام مشغول گریه بودند ، اما امام مانند کوهى استوار بدون آن که گریه کنند نشسته بودند وبه تسلیت واردین پاسخ مىگفتند ، براى همه ، لحظات سنگین وغیر قابل تحملى بود . من هوش وحواس از سرم پریده بود . نمىدانستم چه بگویم وچکار کنم ! نزدیک امام ایستاده بودم ، ناگهان امام با اشاره مرا فراخواندند در حالى که در فشار روحى شدیدى بودم به طرف امام رفتم . امام فرمودند: دیشب به شما گفتم ساعت 9 آن مطلب را به من یادآورى کن ! ولى من هر چه به مغزم فشار آوردم گوئى اصلا شب گذشته را به یاد نمىآوردم تا چه رسد جمله امام را با لکنت زبان عرض کردم آقا ببخشید ... حضرت امام فرمودند فلان مبلغ را براى آقاى ... - پیرمردى فراموش شده ، بیمار ، زمین گیر وفقیر - ببر وبه ایشان تقدیم کن وسلام وعذر تقصیر مرا به او برسان !
بعد از یادآورى امام ، تازه مطلب دیشب با دشوارى به ذهنم آمد اما از این که امام در این شرایط سخت وساعات اولیه شهادت حاج آقا مصطفى ودر میان ازدحام جمعیت ، آنچه را در شب قبل تصمیم گرفته بودند انجام شود به جاى این که من یادآورى کنم ، ایشان به یاد من آوردند . متحیر وشگفت زده شدم ! پول را برداشتم وبه در خانه آن پیرمرد بردم . در را زدم از پشت در خود را معرفى کردم که از طرف امام آمده ام اما صاحب خانه باور نمىکرد . در را باز کرد ماموریتخود را انجام دادم اما پیرمرد از شدت گریه وتاثر نزدیک بود قالب تهى کند . به خاطر اصل موضوع وتوجه وعنایت امام به شخصى که از یاد همه رفته است وبه خاطر شهادت حاج آقا مصطفى ومصیبت وارده بر امام وبالاتر از همه این که امام در چنین شرایطى یاد او وارسال کمک براى او را فراموش نکرده است.
به نام خدا
عدم تشریفات
امام از بسیارى از تکلفاتى که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن دستبوسى، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دورى مىکردند. (1)
من ماشین نمىخواهم
امام در نجف که بودند یکى از ایرانیان ماشینى را از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایام زیارتى به کربلا بروند آقا مىفرمودند: «من ماشین نمىخواهم.» وقتى او اصرار مىکرد که من این ماشین را به اسم شما و براى شما از آلمان آوردهام ولى امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامىفروشم و پولش را به طلبهها مىدهم» او هم مىگفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید.ما به او گفتیم آقا مىفروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند. (2)
با دار و دسته راه نمىرفتند
امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت مىکردند.ایشان با دار و دستهاى نمىرفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافى متنفر بودند.آقاى شیخ حسن صانعى نقل مىکرد، روزى در قم امام مىخواستند به دیدن یکى از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هر چه اصرار کردم که به عنوان راهنمایى تا در آن منزل ایشان را همراهى کنم، نپذیرفتند. (3)
اجازه نمىدادند پشتسرشان راه برویم
در سالهاى 1327 و 1328 وقتى که امام در مسجد «سلماسى» قم تدریس مىکردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده یکى بود.چون منزل ما هم در نزدیکى منزل امام بود.لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد مىکردیم.امام وقتى صداى پاى ما را مىشنیدند با ما احوالپرسى مىکردند و به ما تکلیف مىکردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمىدادند پشتسرشان حرکت کنیمو همیشه هم به تنهایى از منزل به طرف مسجد سلماسى حرکت مىکردند. (4)
حتى بعضى از مغازهدارها امام را نمىشناختند
امام از حالتهایى که براى ایشان تعین درست مىکرد بى اندازه متنفر بودند و جلوى آنها را هم مىگرفتند.اگر کسى به دنبال یا همراه ایشان راه مىرفت.بر مىگشتند و او را از این کار منع مىکردند....امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخى از صاحبان مغازههاى اطراف منزلشان سیماى ایشان را به درستى نمىشناختند. (5)
آقایان بفرمایند بروند
از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومى طورى ظاهر شوند که عدهاى دور و بر ایشان را بگیرند.تا آنجا که ممکن بود سؤالات طلبهها را در خانهشان جواب مىدادند.وقتى که از کلاس درس خارج مىشدند، مسیر خلوتى را که عمدتا کوچههاى منتهى به منزل بود، انتخاب مىکردند و به منزل مىآمدند.بارها دیده مىشد که بعد از درس عدهاى از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه مىافتادند.اما وقتى امام متوجه حضور آقایان مىشدند مىایستادند و مىگفتند: «آقایان بفرمایند بروند» . (6)
جرات دخالت نداریم
آقاى سید على شاهرودى پسر مرحوم آیت الله شاهرودى (اعلى الله مقامه) نقل مىکرد روزى در حرم مطهر حضرت على (ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده مىشوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند.
اتفاقا در همان لحظهها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشتسر امام بودند.آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستادهاید؟ منتظرید امام براى شما راه باز کند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداریم.آقا اجازه راه باز کردن به ما نمىدهند.سید على شاهرودى عصبانى مىشود عبا را به گوشهاى مىاندازد و جلو مىرود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مىزند.اما امام مرتب دستبه پشت او مىزدند و او را از این کار منع مىکردند. (7)
به مردم فشار نیاورید
در نجف یک وقتخبر رسید که گروهى از ایران به دستور شاه آمدهاند تا امام را ترور کنند - اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعى کردیم که باید امام محافظتبشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعى که مىروند درس حاضر باشیم.شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمى که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم.امام برگشتند و فرمودند که برگردید.البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفه شرعى مىکنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب مىدانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.در شبهایى که حرم بسیار شلوغ مىشد، ایرانیهایى که مىآمدند براى زیارت هجوم مىآوردند دستامام را ببوسند و احیانا امام در فشار جمعیت قرار مىگرفتند، در آنجا ما مىآمدیم که یک مقدارى راه را باز کنیم.بارها شد که امام در همان میان جمعیت مىفرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار مىزدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بى احترامى نشود» . (8)
من تنها باید اینجا بروم
روزى قرار بود امام در نجف به منزل یکى از بزرگان بروند.بعضى از طلاب که متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع کردند.وقتى امام از منزل بیرون آمدند طلبهها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند.امام متوجه شدند ولى چیزى نگفتند تا وقتى که به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند که معناى آن این بود که آقایان بروند من تنها باید اینجا بروم.طلبهها همه مراجعت کردند، در حالى که از این برخورد امام یک درس اخلاقى هم فرا گرفته بودند. (9)
هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانى پس از زیارت حج، ویزاى عراق داده بودند، جمعیت انبوهى از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردى نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز مىخواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهى و بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتى مىخواستند از مدرسه بیرون بروند دستور مىدادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید.لذا زوار در مدرسه مکث مىکردند تا وقتى امام دور مىشدند بتدریجخارج مىشدند.ایشان در شرایطى زوار ایرانى را از حرکت پشتسر خود بر حذر مىداشتند که در عراق سخت تنها و بى یاور بودند. (10)
دوست ندارم شخصیتشما کوچک شود
یادم مىآید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشتسر آقا به طرف حرم مطهر حرکت کردیم.امام وقتى متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشى دارند؟» گفتیم: «نه! عرضى نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت مىبریم.»
ایشان فرمودند: «شکر الله سعیکم.من از این کار شما تشکر مىکنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیتشما با حرکت کردن به دنبال من کوچک شود» . (11)
حتى اشارهاى هم نمىکردند
امام خیلى حسینى بودند در ایام محرم که به کربلا مشرف مىشدند هر روز در حرم حضرت سید الشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مىخواندند این کار، گاهى یک ساعت و نیم طول مىکشید ولى امام با آن سن زیادى که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلى شلوغ بود (بخصوص بالاى سر حضرت که امام مىنشستند) میان مردمى که مرتب از روى شانه و اطرافشان رد مىشدند مىنشستند و اصلا حاضر نبودند حتى ما به اشاره به کسى بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه مىشدند بر مىگشتندو به من مىگفتند تو نمىخواهى من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار نمىنشستند که مثل بعضى هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگى یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند.گاهى مىدیدم امام به سجده مىرفتند و بعضى از این عربها که رد مىشدند درست پایشان را روى دست ایشان مىگذاشتند.من نگاه مىکردم مىدیدم قرمز شده است ولى امام هیچ چیز نمىگفتند، حتى اشارهاى هم نمىکردند. (12)
بیایید جلو، جا مىشود
امام در مسجد سلماسى که درس مىفرمودند پاى درس ایشان شاگردان زیادى مىآمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مىکردیم که اینجا تنگ است، یک جاى دیگر تشریف ببرید قبول نمىکردند.نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینکه ما مىخواستیم ترویج و تبلیغ ایشان را بکنیم.امام مىفرمودند: «بیایید جلو کم کم جا مىشود.» جمعیتحتى روى سکوهاى مسجد مىنشستند و امام هم منبر مىرفتند و با آن کثرت جمعیت درس مىگفتند، تا اینکه آقاى شیخ نصر الله خلخالى که از یاران امام بود ایشان را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند.
امام حاضر نبودند در جاهایى که مثلا نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند. (13)
در مقابل رسول الله چه جوابى داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشى اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیت اجتماعى امام را نادیده بگیرند.این امر به دوستان خیلى گران آمد.بنده با دو نفر مامور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبى است.من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطى آداب و رسومى دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشکال شرعى نداشته باشد.و موقعیتحضرتعالى طورى است که شما براى عامه مسلمین هستید و این موقعیتباید براى اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامهاى که دارند مىخواهند این موقعیتشما را نادیده بگیرند.یا خداى نخواسته به خیال خودشان هتک حرمتشما کنند، لذا ما از شما خواهش مىکنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرفتند.سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصهاى نقل کردند که ما در مقابل عظمت روحى ایشان احساس حقارت و شرمسارى کردیم.امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچهها تاریک بود یکى از آقایان به جایى مىرفت و طبق مرسوم شخصى هم جلوى ایشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسى بود که یک آقاى دیگرى هم عازم آن مجلس بود.در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار از آن دیگرى فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصى دارد و مىخواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان براى این سؤال، جوابى در نظر گرفتهاند که مثلا این جلوتر باشد آن عقبتر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتى که آقایان در نظر مىگیرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال کردند آیا جوابى داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامهاى که آنها تهیه کردهاند عمل کنید. (14)
مردم از من محافظت مىکنند
مشکل بسیار بزرگى روزهاى اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود که امام مانع مىشدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند.همیشه مىفرمودند: «من مامور مسلح نمىخواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانوادههاى شهدا مىرفتند و مردم قم هم به مجرد اینکه مىشنیدند امام از کوچه یا خیابانى عبور مىکنند همگى از خانهها بیرون مىریختند و دور ماشین امام جمع مىشدند.حتى روى سقف ماشین سوار مىشدند تا جایى که راننده نمىدانست کجا مىرود و در عین حال امام مىفرمودند: «کسى دنبال من نیاید، مردم از من محافظت مىکنند» . (15)
تشک را کنار زدند
امام در ایام تابستان بعضى از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف مىبردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق مىگفتند.روزى امام براى درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده که آن روز تشکى براى ایشان انداختهاند.فورا آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روى زیلوى مسجد نشستند. (16)
ایشان همینجورى تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگارى از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم مىشناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبهاى با امام براى او ترتیب دهم.من با مرحوم آقاى اشراقى تلفنى صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادى دارد و دلش مىخواهد مسایلى را از امام بپرسد.ایشان موافقت نفرمودند.شبى امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتى امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جورى تشریف آوردند اینجا؟ ! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف مىبرند.گفت: همان شخصى که این همه سر و صدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلا تشریفات سلطنتى را دیده بود، ارادت فراوانى به امام پیدا کرد. (17)
راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مىآوردند.تابستان سال 1325 که به محلات آمدند.علماى شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذارید.و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى که از ماه رمضان گذشت، عدهاى گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهاى باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنجبعد از ظهر در مسجدى که در مرکز شهر بود بر پا مىشد و امام پاى یک ستونى روى زمین مىنشستند و جمعیت دور ایشان مىنشست.در این جلسه دو نکته قابل توجه دیدهام که از خاطرم محو نمىشود.یکى اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکتبکنید من این جلسه را تعطیل مىکنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسى از روحانیون داخل مىشد به احترامش کسى مىگفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود که وقتى امام وارد مسجد مىشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت مىکرد.روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را که مىفرستید منظورتان ورود من استیا آنکه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اکرم (ص) صلوات مىفرستید، این صلوات را یک وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است که وارد مسجد مىشوم من راضى نیستم!» از آن جلسه یک نکتهاى در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونى پیدا کردهاید و مىپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر مىکند، یک غرورى پیدا مىکنید، فکر نکردهاید که این فاستونى پشمى از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندى را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غرورى همنداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختى است که ما به چنین چیزهاى بى اساس دل خود را خوش بکنیم؟» (18)
هر جایى خالى بود مىنشستند
امام در نجف به هر مجلسى که وارد مىشدند هر جاى خالى بود همانجا مىنشستند.در حالى که معمولا فضلا و آیت اللهها در یک صف مىنشستند.هر چه هم به ایشان تعارف مىکردند اعتنا نمىکردند که مثل بعضیها جاى دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند.امام گاهى طول مجلس فاتحهاى را در سالن مسجد طى مىکردند که بروند و در جایى که خالى استبنشینند.تا مىنشستند بلافاصله قرآن مىخواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسى مىکردند و سپس بر مىخاستند و به منزل مىرفتند. (19)
خودشان اتاقشان را تمیز می کردند
امام از وقتى که وارد پاریس شدند خودشان عهدهدار تمیز کردن اتاق محل مسکونى خود شده بودند و هر چه به ایشان اصرار مىشد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازهاى نمىدادند.ایشان در روزهاى اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگى ساده و بى پیرایهاى داشتند و على رغم این که خبرنگاران پر تیراژترین نشریات جهان براى گفتگو با ایشان رقابتسختى با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ مىکردند، اما ایشان در روش زندگى خودشان هیچ تغییرى ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (20)
مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مىگفتبراى ورود امام برنامههایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش مىکنیم، چراغانى مىکنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مىرویم و...وقتى خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحتخاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مىخواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیستیک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مىگردد.من مىخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم» . (21)
اینها چه می کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مسالهاى و یا حادثهاى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.
تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مىکردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مىکنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مىکنند تا هلى کوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براىچیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کردهام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنهاى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»
این تذکر امام باعثشد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. (22)
براى من تشریفات نگذارید
ملاقاتهاى مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام مىشد و کسى از محتواى حرفهاى رد و بدل شده اطلاعى نداشت.بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقاتهاى خصوصى امام با شخصیتهاى سیاسى و بعضا جهانى را جهتحفظ در تاریخ ضبط و فیلمبردارى کنیم اما مىدانستیم که امام در این امور مانع ما مىشوند و راضى به نصب دوربین فیلمبردارى در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات مىدانند.حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه پذیرفتند این کار صورت بگیرد.در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکارى برادران صدا و سیما وسایل فیلمبردارى را در اتاق ایشان نصب کردیم.یکروز صبح که امام طبق روال قبلى جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبردارى از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحتشده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و براى من در این آخر عمرى تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند.وقتى وسایل جمع آورى شد آثار کندن و جوشکارى پروژکتورها در سقف باقى مانده بود.مىخواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبتخراب کردید که حالا مىخواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه مىدهید که جاى این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجى نیست» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است. (23)
پىنوشتها:
1.حجة الاسلام و المسلمین صادق احسان بخش.
2.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.
3.حجة الاسلام و المسلمین حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.
4.حجة الاسلام و المسلمین غیورى - اطلاعات هفتگى - ش 2442.
5.حجة الاسلام و المسلمین سید محمد موسوى خوئینىها - حوزه - ش 37 و 38.
6.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى.
7.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى.
8.حجة الاسلام و المسلمین محتشمى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.
9.آیت الله قدیرى - ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى - خرداد 70.
10.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.
11.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.
12.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.
13.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.
14.حجة الاسلام و المسلمین کریمى - پاسدار اسلام - ش 8.
15.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - ماخذ پیشین - ج 2.
16.حجة الاسلام و المسلمین توسلى - ماخذ پیشین - جلد 2.
17.حجة الاسلام و المسلمین احمد صابرى همدانى - پا به پاى آفتاب - ج 3- ص 276.
18.حجة الاسلام و المسلمین سروش محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام - 7/6/68.
19.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.
20.خبرنگار اعزامى روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه اطلاعات - 14/11/71.
21.حجة الاسلام و المسلمین فردوسى پور - روزنامه کیهان 14/4/68.
22.حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین 68.
23.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - روزنامه رسالت - 9/3/72.
به نام خدا
راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مىآوردند.تابستان سال 1325 که به محلات آمدند.علماى شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذارید.و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى که از ماه رمضان گذشت، عدهاى گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهاى باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنجبعد از ظهر در مسجدى که در مرکز شهر بود بر پا مىشد و امام پاى یک ستونى روى زمین مىنشستند و جمعیت دور ایشان مىنشست.در این جلسه دو نکته قابل توجه دیدهام که از خاطرم محو نمىشود.یکى اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکتبکنید من این جلسه را تعطیل مىکنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسى از روحانیون داخل مىشد به احترامش کسى مىگفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود که وقتى امام وارد مسجد مىشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت مىکرد.روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را که مىفرستید منظورتان ورود من استیا آنکه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اکرم (ص) صلوات مىفرستید، این صلوات را یک وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است که وارد مسجد مىشوم من راضى نیستم!» از آن جلسه یک نکتهاى در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونى پیدا کردهاید و مىپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر مىکند، یک غرورى پیدا مىکنید، فکر نکردهاید که این فاستونى پشمى از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندى را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غرورى همنداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختى است که ما به چنین چیزهاى بى اساس دل خود را خوش بکنیم؟» حجة الاسلام و المسلمین سروش محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام - 7/6/68.
هر جایى خالى بود مىنشستند
امام در نجف به هر مجلسى که وارد مىشدند هر جاى خالى بود همانجا مىنشستند.در حالى که معمولا فضلا و آیت اللهها در یک صف مىنشستند.هر چه هم به ایشان تعارف مىکردند اعتنا نمىکردند که مثل بعضیها جاى دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند.امام گاهى طول مجلس فاتحهاى را در سالن مسجد طى مىکردند که بروند و در جایى که خالى استبنشینند.تا مىنشستند بلافاصله قرآن مىخواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسى مىکردند و سپس بر مىخاستند و به منزل مىرفتند.
براى من تشریفات نگذارید
ملاقاتهاى مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام مىشد و کسى از محتواى حرفهاى رد و بدل شده اطلاعى نداشت.بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقاتهاى خصوصى امام با شخصیتهاى سیاسى و بعضا جهانى را جهتحفظ در تاریخ ضبط و فیلمبردارى کنیم اما مىدانستیم که امام در این امور مانع ما مىشوند و راضى به نصب دوربین فیلمبردارى در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات مىدانند.حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه پذیرفتند این کار صورت بگیرد.در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکارى برادران صدا و سیما وسایل فیلمبردارى را در اتاق ایشان نصب کردیم.یکروز صبح که امام طبق روال قبلى جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبردارى از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحتشده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و براى من در این آخر عمرى تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند.وقتى وسایل جمع آورى شد آثار کندن و جوشکارى پروژکتورها در سقف باقى مانده بود.مىخواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبتخراب کردید که حالا مىخواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه مىدهید که جاى این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجى نیست» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است.
اینها چه می کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مسالهاى و یا حادثهاى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.
تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مىکردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مىکنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مىکنند تا هلى کوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براىچیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کردهام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنهاى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»
این تذکر امام باعثشد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند.
اینها چه می کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مسالهاى و یا حادثهاى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.
تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مىکردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مىکنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مىکنند تا هلى کوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براىچیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کردهام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنهاى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»
این تذکر امام باعثشد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین 68
مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مىگفتبراى ورود امام برنامههایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش مىکنیم، چراغانى مىکنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مىرویم و...وقتى خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحتخاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مىخواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیستیک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مىگردد.من مىخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم» . حجة الاسلام و المسلمین فردوسى پور - روزنامه کیهان 14/4/68.
.: Weblog Themes By Pichak :.