سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 | 12:5 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
به نام خدا
یادها و خاطره ‏ها  
پیوند امام

در اولین روز ورود به قم در شهریور سال 1341 مشتاقانه به زیارت امام رفتم و با اولین زیارت امام عشق و علاقه‏ام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزویم را در امام یافتم این دلبستگى و شیفتگى را هرگز و هرگز با هیچ زبان و بیان و قلمى نمى‏توانستم و نمى‏توانم توصیف کنم و حتى اکنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممکن مى‏نماید.

در آن زمان زیارت امام در دو وقت‏براى ما میسرتر بود یکى در مسجد سلماسى و به هنگام تدریس امام و دیگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت.

گرچه در آن زمان هیچ چیز از درس امام نمى‏فهمیدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در کنارى و تماشاى چهره امام و شنیدن آهنگ دلنشین صداى امام برایم از هر بزم و شنیدن هر موسیقى لذت بخش‏تر بود.

نماز جماعت امام

برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع که برحسب رتبه و شانى که داشتند در مساجد بزرگتر و معروف‏تر و مکانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند، لکن امام ظاهرا تقریبا تنها شخصیت‏بزرگى بودند که در خانه نماز مى‏خواندند و فقط افراد انگشت‏شمارى براى نماز خواندن پشت‏سر ایشان موفق مى‏شدند.

امام نماز جماعت را در بیرونى مى‏خواندند و بیرونى ایشان در آن زمان مشتمل بر یک اطاق و هال کوچک بود که یک در از حیاط به حیاط اندرونى و یک در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا که رفت و آمدها گسترش یافت‏یعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبدیل به بیرونى شد و خانه‏اى که در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.

هال و اتاق بیرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفیت‏بیش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شب‏ها چند نفرى بیشتر مى‏آمدند ناچار درى که به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مى‏شد را نیز مى‏گشودند و با عقب زدن تشک و رختخواب کرسى امام به نماز مى‏ایستند طول زمستان آن سال یعنى سال 41 این توفیق را داشتم که علیرغم اقامه جماعت مغرب‏ها، در مدرسه فیضیه که پرجمعیت‏ترین نماز جماعت طلبه‏ها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله یخچال مى‏رفتم تا نماز را پشت‏سر امام بخوانم. شیوه قرائت امام، آهنگ صدایش، اذکارش و تعقیباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شیوه چرخاندن دانه‏هاى تسبیح اش در هنگام تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) برایم دلربا و لذت بخش بود. یک شب که نماز را در اتاق اندرونى و در کنار کرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبایم را در همان اطاق جا گذاشتم و بیرون که آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مى‏گرفتم. فردا شب که براى نماز مشرف شدم دیدم امام عبا را خیلى منظم تا کرده‏اند و در کنارى گذاشته‏اند. این عبا به خاطر این که یک شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرک شده بود همواره برایم دوست داشتنى و زیبا بود هرچند بسیار کهنه و در واقع عباى دست دومى بود که پدرم دیگر از آن استفاده نمى‏کرد و من براى خود برداشته بودم.

اوج شیفتگى

شش ماهه دوم سال 41 برایم آغاز و در عین حال اوج شیفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهره‏اى زیباتر و دلنشین‏تر از چهره امام نمى‏دیدم. نام زیبایش، پیشانیش، ابروانش، لبهایش و گونه هاى درخشانش، محاسنش، قامتش، شیوه راه رفتنش، آهنگ صدایش، خطش، طرز عمامه‏اش و خلاصه تمام رفتارهایش آنچنان برایم جذاب و دلربا بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایم جلوه‏اى نداشت. انعکاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بى‏پیرایه کودکانه‏ام نسبت‏به خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملکوتى و الهى امام مى‏دیدم. امام را نماد و نمودى از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه معصومین و جلوه‏اى از زیبایى‏ها و نورانیت آنان، احساس مى‏کردم و عشق و محبت‏به او برایم عشق و محبت‏به خدا و تمام انبیاء و ائمه معصومین (ع) بود و پیروى و اطاعت از او را، پیروى و اطاعت از خدا و معصومین علیهم السلام یافتم.

در آن شرایط تمام غصه‏ام این بود که چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمى‏شناسند یا اصلا نمى‏شناسند و چرا همین عشق و شور را نسبت‏به امام ندارند. برایم قابل تحمل نبود که یکى از هم حجره‏اى هایم که یک طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مى‏کرد و مى‏گفت تو از میان پیغمبران جرجیس را پیدا کرده‏اى! تولاى نسبت‏به امام تبراى نسبت‏به چنین افرادى را در درونم مشتعل مى‏کرد. همانطور که شعاع و امتداد تولاى امام هر کسى که امام را دوست مى‏داشت تا منتسب به او بود، در بر مى‏گرفت هر کس که شاگرد امام بود، مقلد امام بود، دوستدار امام بود، برایم دوست داشتنى و محبوب بود.

خانه امام، محله یخچال قاضى، مسجد سلماسى هم برایم از محبوبیت ویژه‏اى برخوردار بود، زمانى که تازه امام تبعید شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مامورین امنیتى شاه بود و نمى‏گذاشتند به زیارت خانه امام برویم حداقلش این بود که در حال عبور دیوار خانه امام را زیارت مى‏کردیم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مى‏آمدند با هم آنجا مى‏رفتیم و اشک ریزان دیوار کاه گلى خانه امام را در برابر ماموران مى‏بوسیدیم!

فضاى سیاسى حوزه‏ ها

تا آن زمان حوزه‏هاى علمیه به جز افراد استثنایى به طور کلى و عموما از مسایل سیاسى دور بود. عدم گرایش به اطلاع از مسائل سیاسى از یک سو، و سلطه مطلق رژیم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تک صدایى آنها در خدمت‏به رژیم و آمیخته بودن آنها به محرمات و منکرات باعث‏شده بود که روحانیون و طلاب از این مقولات فاصله بگیرند.

با شروع نهضت، خواندن روزنامه تدریجا در بین طلاب رواج یافت، اما داشتن رادیو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت یک امر منکر تلقى مى‏شد.

شهید محمد منتظرى براى این که رادیو را وارد زندگى افراد کند ابتدا به عنوان قرض، پولى را در حد خرید یک رادیوى کوچک از طرف قرض مى‏گرفت، سپس به بهانه یا مناسبتى به خانه او مى‏رفت و در حالى که خود همواره رادیو همراه داشت و به اخبار گوش مى‏داد به ظاهر رادیو را در آنجا جا مى‏گذاشت و بعد از آن هم پس نمى‏گرفت و بدین ترتیب استیحاش داشتن رادیو تدریجا براى طرف از بین مى‏رفت، البته آغاز به کار صداى روحانیت در سالهاى بعد که از بغداد پخش مى‏شد و توسط جناب آقاى دعایى تهیه و اجرا مى‏گردید نقش مؤثرترى در راه یافتن رادیو به منازل طلاب و متدینین داشت.

اما تلویزیون به لحاظ فساد فراگیر آن هرگز تا پیروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانیون و حتى سایر اقشار متدین و مقید راه نیافت.

اینجانب خود در نجف اشرف رادیو داشتم و به اخبار صداى ایران و رادیوهاى عربى گوش مى‏کردم اما هرگز جرات ابراز آن را به غیر دوستان همفکر و طرفدار امام نداشتیم.

از بین بردن تلاشهایی که به انزواى دین منجر میشد

فضایى که دستهاى پنهان و آشکار، مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ریزى، حاکم کرده بودند باعث‏شده بود که حتى بخشهاى عظیمى از فقه شیعه که دقیقا مرتبط با مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و... مى‏باشد مورد بى‏توجهى قرار گیرد و قرآن که در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حکومتى موج مى‏زند مورد غفلت واقع شود.

تلاش استعمارگران و ایادى مرموز آنان در طول دهها سال بر این بود که در درجه اول دین را بطور کلى از جامعه برچینند و حداکثر آن را به صورت بى‏روح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود کنند وضعیتى را به وجود آورده بودند که از قرآن این کتاب زندگى، فقط مجالس ختم مرده‏ها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود که وقتى مى‏خواستند براى گورستان و محل دفن مرده‏ها نامى انتخاب کنند یاد حضرت زهرا (س) مى‏افتادند و بهشت زهرا درست مى‏شد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خیابان‏ها و میادین بزرگ که نمودهاى زندگى و حرکت‏بود، نام آریامهر، پهلوى، آیزنهاور، ولیعهد، روزولت و... انتخاب مى‏شد!

امام خمینى و نهضت اسلامى

در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوایح ایالتى و ولایتى و عقب‏نشینى رژیم شاه و نهضت دو ماهه امام، در برابر آن و سپس مساله لوایح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شکل گرفت.

همان امام که تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشکار علیه اسلام، خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن برکنار مى‏داشت و روزانه سر به زیر راه کوتاه بین خانه و مسجد سلماسى (محل تدریس‏شان) را طى مى‏کرد و حتى از این که فرد یا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصیت ایشان را همراهى کنند به شدت اجتناب مى‏کرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احکام نورانى آن پیش آمد یک پارچه به فریاد و خروش درآمد و با تمام وجود در میدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشید درخشید، بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاریک را نور پاشید و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حیات بخشید. خفتگان را بیدار کرد و در افق حوزه، فجر نهضت و حرکت را نوید داد.

شاگردان و دست پروردگان امام، پشت‏سر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم، ناگهان گمشده خود را پیدا کردند و تحت تاثیر نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را یک شبه پیمودند و یک دل و یک صدا راه امام را در پیش گرفتند.

شهرت هاى توام با مقبولیت و محبوبیت معمولا در یک فرایند دراز مدت حاصل مى‏شود و اگر هم استثنائا با سرعت‏بیاید با سرعت مى‏رود اما شهرت و مقبولیت و محبوبیت فوق العاده امام خیلى سریع شکل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هیچ عاملى نیز نتوانست آن را متوقف یا بکاهد! و به راستى در آن زمان معنى «تعز من تشاء» را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده کردیم!

چه بسیار از طلاب جوانى که مانند هم حجره‏اى ما تقلید از امام را مسخره مى‏کردند همان سال به پایان نرسیده بود که از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقلید امام درآمدند. هرچند مقتضیاتى برونى مانند لوایح ایالتى و ولایتى و بعدا لوایح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشا ورود امام در صحنه مبارزه بود اما این جهت را نیز نباید از نظر دور داشت که همان گونه که رسول الله (ص) بعد از چهل سال که تحت تربیت الهى قرار گرفت، مبعوث به رسالت‏شدند امام این فرزند برومند پیغمبر نیز بعد از شت‏سر گذاشتن یک دوره چهل ساله خودسازى و تحصیل مقتضیات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.

همانطور که راقم سطور در مقدمه تعلیقات امام بر فصوص الحکم و مصباح الانس نوشته‏ام، امام در سن بیست و یک سالگى در حالى که فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسندیده خوانده بود، از اراک به قم مهاجرت کرد ولى از اینجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسیر علم و عرفان و سلوک الى الله را طى کرد به گونه‏اى که برخى از دقیق‏ترین و متعالى‏ترین تالیفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحریرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است، امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترک نشد و در حالى که با طى مدارج عبودیت‏حق به مقامى بس والا دست‏یافته بود، هزاران شاگرد را نیز در صحنه اخلاق، عرفان و فقه و اصول و... پرورش داده بود و در حقیقت‏سال 1341 بهار شکوفایى دوران چهل ساله خودسازى و کادرسازى امام است و معلوم نیست اگر امام نبود یا امام با این خصوصیات نبود، یا آن چه از ناحیه شاه و امریکا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مى‏افتاد در حالى که امام در این نقطه شکوفایى نبود، سرنوشت اسلام وکشور به کجا مى‏انجامید! اگرچه شروع اجراى برنامه‏هاى شاه در سال 41 نیز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنایت الهى به مردم ایران و حفظ اسلام وقرآن در این کشور اسلامى داشت مردم و کشورى که قرآن نوید داده: «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه اذلة على المؤمنین اعزة على الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لآئم‏» (مائده / 54)

اما نکته شگفت انگیزى که نشان از امداد غیبى و شخصیت والاى امام دارد این است که امام در طول این چهل سال همانند همگنان خود شخصیتى مى‏نمود که صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وسایر علوم متداول در حوزه‏ها بود و از طرفى بستر شکل‏گیرى و رشد شخصیت امام دقیقا همان بسترى بود که شخصیت‏سایرین در آن شکل گرفت، بنابراین اگر حضرت امام همچون حضرات آیات عظامى که اصلا از مسائل اجتماعى و سیاسى و داخلى و خارجى بى‏اطلاع بودند و هیچ دوست و دشمنى را در سطح کلان براى اسلام و مسلمین نمى‏شناختند از آب درمى‏آمد، کاملا طبیعى بود و هیچ تعجبى را برنمى‏انگیخت. اما عجیب اینجا است که امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سیاست مى‏شود و با آن که طرف مقابل امام یعنى شاه و رژیم او و پشتیبانان خارجى اش از وسیعترین و عمیق‏ترین تجربه و امکانات و ابزار و دانش سیاسى برخوردار است ابراهیم گونه نبردى بى‏امان را یکه و تنها و بر حسب ظاهر با دست‏خالى آغاز مى‏کند!

تجربه دهها ساله رژیم شاه با حمایت مباشر و حضور هزاران مستشار امریکایى و غربى و برخوردارى از هزاران نیروى تحصیل‏کرده در سطوح عالى دانشگاه‏هاى غرب در مدیریت کشور و هیمنه دستگاه‏هاى اطلاعاتى، امنیتى، نظامى و انتظامى که ایران را به جزیره ثبات و در عین حال ژاندارم بى‏رقیب غرب در منطقه ترسیم مى‏کرد سیستم تبلیغاتى قوى و روانشناسانه که حتى به هنگام نیاز وعاظ السلاطین را نیز به کار مى‏گرفت و افکار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذیرش و مقبولیت‏شاه و حاکمیت اش افسون مى‏کرد. پشتیبانى بى‏دریغ امریکا و اسرائیل و سیستم‏هاى جاسوسى، اطلاعاتى، تبلیغاتى و... از رژیم دست نشانده‏اى که نقش حیاتى براى تامین منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت کشورمان ایفاء و در یک کلام رژیمى که زمین و زمان و همه چیز در داخل و خارج بر وفق مرادش مى‏چرخید در یک سو قرار داشت و در سوى دیگر امام بدون آن که خود همانند سایر سیاستمداران عمرى را در گود سیاست‏سپرى کرده باشد، یا آنکه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصیلى در رشته‏هاى مربوط به سیاست‏برخوردار باشد و بدون آن که حزبى را تشکیل داده و مدیریت کرده باشد و مشاوران سیاسى و تشکیلات و سیستم‏ها و ابزار اطلاعاتى، خبرى، سیاسى، امنیتى و... را دارا باشد و در یک جمله با دست‏خالى از همه چیز اما با دلى آکنده از ایمان و عشق خالص به خدا و پیوندى مستحکم با مبدا هستى و سرچشمه عزت، قدرت، آگاهى، ... و با الهام از قرآن و عترت، یکه و تنها وارد کارزارى شد که براساس هیچ منطق مادى براى آن جز شکست قطعى قابل تصور نبود.

اما آنچه اتفاق افتاد ثابت کرد که حاکم قاهر مهیمن قادر مدبر این جهان امریکا و اسرائیل و غرب نیست‏بل: «هو القاهر فوق عباده‏» و «یدالله فوق ایدیهم‏» امام با خدا بود و علم، آگاهى و تدبیر الهى بر تمام علم‏ها و آگاهى‏ها و تدبیرات دیگران متوفق و برتر است و نتیجه این بود که در طول 27 سال نبرد بى‏امان، امام همواره دست دشمنانش را خواند، ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و همیشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در این نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مکر آنان به خودشان برمى‏گشت «و لایحیق المکر السى‏ء الا باهله‏» . هرگاه آتشى برافروختند که امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگیرى امام و گیر افتادن شاه در بن بست تصمیم‏گیرى با «سید ضیاء» مشورت کرده بود و او گفته بود که دستگیرى خمینى، اشتباه، نگهداشتن‏اش اشتباه و آزاد کردنش اشتباه!

نگاه به زندگى امام از این زاویه، خود بحث مستقلى را به وسعت تاریخ زندگى بیست و هفت‏ساله از سال 41 تا 68 را مى‏طلبد تا بخشهایى مانند دستگیرى اول امام، آزادى ایشان، دستگیرى مجدد، تبعید به ترکیه، و سپس به عراق و اقامت در نجف، مهاجرت به طرف کویت و ممانعت دولت کویت و حرکت‏به پاریس، بازگشت‏به ایران، تشکیل حکومت اسلامى، قضایاى جنگ و دفاع مقدس، مساله سلمان رشدى و... از این منظر تجزیه و تحلیل شود تا کتابى از توحید و تفسیرى از صفات و اسماء حسناى الهى و آیات الهى همچون: «تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شى‏ء قدیر» به رشته تحریر درآید.

براین اساس، شناخت امام و رمز موفقیت‏شگفت‏انگیز حضرتش را قبل از هر چیز باید در ویژه‏گى و عنصر عبودیت امام در پیشگاه الهى جستجو کرد و بدون این ویژگى شناخت و تحلیل تمام ویژگیهاى امام بى‏ریشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در کمترین زمان، سطح دلباختگى و عشق آتشین مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام که نمونه آن به هنگام دستگیرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى که عموما شناخت آنها نسبت‏به امام به نیم سال نرسیده بود رخ داد با کدام تحلیل غیر الهى امکان‏پذیر است؟ !

آیا به راستى «روح الله‏» مصداقى از «الاسماء تنزل من السماء» نامها از آسمان فرود مى‏آیند، نیست؟ ! روح اللهى که مسیحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بیدار و ترسوها را شجاع کرد و...

آیا «موسوى‏» (منسوب به موسى) اشاره به آن نیست که همچون جدش حضرت موسى بن جعفر (ع) زندانى شد و در عین حال موسى صفت‏بر فرعون و فرعونیان تاخت و آنها را از صحنه خارج کرد؟ و بر این افسون و افسانه این که جز در سایه شاه و زیر چتر ابرقدرت‏ها امکان ادامه حیات نیست، را با تمسک به قرآن خط بطلان‏کشید! و اگر حضرت موسى (ع) هنگام مشاهده سحر ساحران، احساس ترس مى‏کند (1) و آنگاه که عصایش را مى‏اندازد و تبدیل به اژدها مى‏شود به او خطاب مى‏شود، نترس (2) و در مواردى دیگر سخن از «فاخاف‏» (3) «نخاف‏» (4) مى‏گوید، ولى امام با صراحت مى‏گوید: «والله تا حالا نترسیده‏ام آن روز هم که مى‏بردندم آن روز هم آنها مى‏ترسیدند، من آنها را تسلیت مى‏دادم که نترسید!» (5)

آیا وجود امام، تفسیر دیگر از حدیث معروف «علماء امتی افضل من انبیاء بنى‏اسرائیل‏» نیست؟

این قرآن است که مى‏فرماید: یوسف - در زندان - به یکى از آن دو نفر زندانى که - خوابش را تعبیر کرده بود، که ساقى ملک خواهد شد و - مى‏دانست که رهایى مى‏یابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (ملک مصر) یادآورى کن‏» ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدینسان، یوسف چند سال دیگر در زندان باقى ماند! (6)

ولى امام آنگاه که در زندان مطلع مى‏شود که علماء براى حمایت از ایشان از سراسر کشور به تهران مهاجرت کرده‏اند پیام مى‏دهد که من راضى نیستم براى آزادى من، علماء از دستگاه جبار تقاضا کنند و از آنها مى‏خواهد که به جاى این کار، نهضت را ادامه دهند و مرحوم آیة الله مرعشى نجفى هنگامى که در جلسه، پیام امام را مى‏شنود، قریب به این مضمون مى‏فرماید: به امام باید گفت: این کار، فقط از شما ساخته است ما باید کارى کنیم که شما بمانید و بیایید و خودتان این راه را ادامه دهید!

برادر عزیزمان مرحوم حجة‏الاسلام والمسلمین آقاى شیخ محمد حسین بهجتى، امام جمعه محترم اردکان که از فضلاى حوزه علمیه قم و از اولین سرایندگان شعر درباره امام و نهضت‏بودند، در همان سالها از ایشان مجموعه شعرى در همین باب منتشر شد که در بخشى از آن مضامین فوق آمده بود و در اینجا چند بیت آن ارائه مى‏گردد:

ز شور نهضت‏خود زنده کرد ایران را

بر او درود که کار دم مسیحا کرد

کسى شنید، که از انبیاء اسرائیل

به است عالم اسلام و سخت، حاشا کرد

بگفتمش که چه حاشا کنى مدار عجب

وجود رهبر ما حل این معما کرد

مگر نکرد چو موسى به ضد ظلم قیام؟!

مگر نه اهل ستم را ذلیل و رسوا کرد؟!

مگر نرفت‏به زندان تیره یوسف وار؟!

مگر نه جان، سپر عدل و دین و تقوى کرد؟!

نه باک داشت ز سر دادن و فشاندن جان

نه از شکنجه و زندان و زجر، پروا کرد

اگر چه هست‏به یوسف بسى شبیه ولى

میان یوسف و خود فرقى آشکارا کرد

بخواست‏یوسف کنعان، کمک زساقى شاه

نجات خویش، بدین ره ز شه تمنا کرد

ولیک یوسف ما از پى رهایى خویش

کسى شنید که کوچکترین تقاضا کرد؟

نه او نکرد تقاضا فقط، که گفت‏بلند:

در این زمینه کس اردم زند، نیم خرسند

 

انسان قدم به قدم طاغوتى مى‏شود!

در جماران بعد از این که اتاقى در مجاورت اتاق کار امام براى حاج احمد آقا ساخته شد با توجه به این که در دو ضلع آن ، ایوان باریکى به ارتفاع حدود 5/1 متر از کف حیاط بود ، نرده اى فلزى را روى لب ایوان نصب کردند . حاج احمد آقا برایم نقل کرد - نقل به مضمون - که یک روز امام سر زده به این طرف آمدند وآنگاه که دیدند بعد از اتمام اتاق باز هم کار جدیدى روى ایوان انجام شده است ، با تلخى به این کار و هزینه جدید اعتراض کردند .

حاج احمد آقا در ادامه گفت: در ذهنم خطور کرد که آلان جواب قاطعى به امام مى‏دهم که به خوبى قانع شوند على فرزند حاج احمد آقا در آن زمان دو سه ساله بود وبسیار مورد علاقه امام - خدمت امام عرض کردم: على نوپا است ومدام اینجا مى‏آید . اگر از این ایوان به پائین بیفتد ، ضربه مغزى مى‏شود به همین جهت نرده را درست کردیم امام درنگى کردند وفرمودند: «انسان قدم به قدم طاغوتى مى‏شود ! در هر قدم هم براى خود دلائلى پیدا مى‏کند !» .

حضرت امام (قدس سره) نارضایتى خود از این کار با بیان یک قاعده کلى ویک درس مهم ابراز کردند . این درست است که حفظ جان ، تغذیه ، مسکن ، لباس ، وسیله نقلیه و ... براى انسان واجب است اما چگونه ؟ وبا چه قیمتى ؟ اگر انسان راه زیاده روى وزیاده خواهى را در امور مادى در پیش گرفت ، در چه نقطه اى متوقف مى‏شود ؟ مخصوصا براى مسئولان که از یک سو دسترسى آنها به امکانات بیشتر است واز سوى دیگر رفتار و کردار آنان روى جامعه تاثیر صد چندان دارد .

طاغوتها معمولا از قدم اول طاغوتى نبوده اند . با غفلت وگم کردن راه درست در خط طاغوتى شدن قرار مى‏گیرند وآرام آرام پیش مى‏روند ودر هر مرحله اى قرار مى‏گیرند به پشت‏سر خود وکسانى که سطح زندگى آنان پائین تر است نگاه نمى‏کنند تا احساس طاغوتى شدن به آنها دست دهد . بلکه با نگاه به بالا دست‏خود در امور مادى باز هم خود را مستضعف وساده زیست ! مى‏پندارند وبا توجیهات وتسویلات گوناگون وتحت عنوان رفع نیازها ، وتامین ضرورتها جلوتر مى‏روند وبه مراحل بالاتر طاغوتى شدن دست مى‏یازند !

اما انسانهاى الهى همواره با فقرا همنشینى ومعاشرت مى‏کنند وزندگى مادى خود را تهیدست تر از خود مى‏سنجند وبه این ترتیب از پوسته خود بینى به فضاى نوعدوستى مى‏رهند ودر برابر فقرا از آنچه دارند خود را شرمگین ودر پیشگاه خداوند خود را شاکر وصابر مى‏یابند واز سوى دیگر در عرصه امور معنوى ، بالاتر از خود را مى‏جویند و خویشتن را با فراتر از خود مقایسه مى‏کنند. دچار عجب و خودبینى و رکود نمى‏شوند و همواره براى صعود وعروج به مراتب بالاتر مى‏کوشند .

امام اینگونه بود وفرزندان وشاگردان راستینش را این گونه تربیت کرد . وچنین بود که مرحوم احمد آقا با همه وجود در خدمت امام وانقلاب ونظام بود وبا آن که همواره چه قبل یا بعد از انقلاب در سایه امام ومنزلتى که در نظام داشت . هر نوع امکاناتى براى او قابل دسترسى بود ، لیکن هرگز دست‏به دنیا ومظاهر دنیا نیالود وحتى از انبوه اموالى که به عنوان هدیه ونذر تقدیم امام مى‏شد ، همچون امام هیچ ذخیره اى را براى خود نیندوخت وهمچون امام از حداقل امکانات مادى بهره گرفت ودر خانه استیجارى زندگى کرد ودر همان خانه از دنیا رفت . رحمة الله علیه وعلى والده الکریم .

صرفه‏ جوئى امام

حضرت امام در مصرف وهزینه هاى شخصى همواره به حداقل ، اکتفاء مى‏کردند واین یکى از ویژگیهائى بود که هر کس با ایشان کمترین معاشرتى داشت ، خیلى زود آن را در مى‏یافت‏با این حال دقتها وظریف کاریهاى امام در این زمینه گفتنى وبه یادماندنى است که به یک نمونه اشاره مى‏کنم .

حضرت امام در اتاقى که محل اصلى زندگى ایشان بود سه نوع وسیله روشنائى داشتند: لامپ مهتابى ، لامپ 100 وات ولامپ خواب از نوع بسیار کم مصرف که همراه با ترانزیستورى کوچک به دیوار نصب مى‏شد ، هر گاه مى‏خواستند مطالعه کنند یا قرآن ودعا بخوانند بر حسب توصیه چشم پزشک لامپ مهتابى ولامپ 100 وات را با هم روشن مى‏کردند وآنگاه که مشغول تماشاى تلویزیون یا در حال گفت وشنود بودند لامپ 100 وات را خاموش وفقط به مهتابى بسنده مى‏کردند ولى جالب تر این بود که به هنگام نماز وتعقیبات ونوافل تنها لامپ خواب روشن بود .

این وضعیت را در تمام دفعاتى که در زمان نماز مغرب وعشا وبعد از آن خدمت امام مى‏رسیدم شاهد بودم ودر هنگام روز هم هر گاه متوجه مى‏شدند که بى جهت چراغى روشن است اگر در دسترس خودشان بود شخصا به طرف کلید مى‏رفتند وآن را خاموش مى‏کردند واگر در دسترس ایشان نبود تذکر مى‏دادند که خاموش شود .

این دقت ومراقبت امام معمولا در مواردى بود که جنبه شخصى داشت وصرفا به جهت جلوگیرى از اسراف بود، وروشن است که اگر هزینه اسراف وتبذیر از جیب بیت المال واموال عمومى باشد دقت ورعایت‏بیشترى را مى‏طلبد . چرا که گناه آن مضاعف مى‏شود وآنان که در ادارات ومؤسسات متعلق به مردم وبیت المال از آب ، برق ، تلفن ، وسائل گرمایش وسرمایش و ... گرفته تا قت‏خودشان که در ساعات ادارى متعلق به غیر است ، اسراف وتبذیر مى‏کنند ، چگونه پاسخ خدا وصاحبان حق را خواهند داد ؟ وچه عذابى انتظار آنان است ؟ خدا مى‏داند !

 

پاسدارى از مرزها!

حضرت امام در نجف اشرف معمولا براى شهادت ائمه در منزل روضه وذکر مصیبت داشتند که توسط آقاى کشمیرى انجام مى‏شد اما براى شهادت حضرت زهرا (س) سه روز آن هم دوبار . در فاطمیه اول ودوم در ولادت معصومین: نیز جلوس داشتند وگاهى هم مداحان اهل بیت ، شعر مى‏خواندند ظاهرا در 20 جمادى الثانیه 1388 قمرى که سالروز ولادت حضرت زهرا (س) بود. طبق معمول حضرت امام در حیاط منزلشان که حدود چهل متر مربع مساحت داشت وآکنده از جمعیت‏بود جلوس کرده بودند . در آن روز یکى از مداحان ایرانى که بسیار خوش صدا بود تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت وشروع کرد به خواندن قصیده اى درباره حضرت زهرا (س) تا رسید به یک بیت که براى بالا بردن مقام حضرت زهرا (س) تحقیر برخى از انبیاء عظام از آن استشمام مى‏شد ، در حالى که جمعیت‏سراپا گوش بودند حضرت امام قبل از آن که جمله تمام شود ناگهان با لحنى تند فریاد زدند: آقا این چه حرفهائى است مى‏خوانید آقا این مطالب را نخوان (نقل به مضمون) وبه این ترتیب علیرغم علاقه وارادت فوق العاده اى که به حضرت زهرا (س) داشتند ودر ذکر مصائب ایشان حتى یک لحظه از گریه وریختن اشک نمى‏توانستند خوددارى کنند ولى براى یک لحظه هم نتوانستند شکستن مرزهاى الهى را با کوچک شمردن انبیاء به خاطر حضرت زهرا (س) تحمل کنند وبدون رودر بایستى با این که میزبان جلسه بودند ومداح مهمان بود بى درنگ ودر میان جمع ودر وسط جمله با قاطعیت او را نهى کردند !

هر کارى سر جاى خود

مرحوم آقاى فرقانى که در طول اقامت امام در نجف از خدمتگزاران مخلص امام بود ، برایم نقل کرد که شب قبل از شهادت آیة‏الله حاج آقا مصطفى خمینى ، امام به من فرمودند فردا ساعت 9 صبح یادآورى کن که شما را نزد کسى بفرستم هیچگاه امکان نداشت دستور امام را فراموش کنم ولى هنگامى که فردا صبح به طرف منزل امام مى‏آمدم مشاهده کردم سرکوچه امام در شارع الرسول (ص) ازدحام است متعجب شدم نزدیکتر شدم احساس کردم مردم ناراحت وگریانند از این که تراکم جمعیت‏به طرف خانه امام بود ، مضطرب شدم شتابان خود را به جمعیت رساندم واز این که فهمیدم اماما به سلامت هستند آرامش یافتم اما خبر مصیبت‏بزرگ وجانکاه شهادت حاج آقا مصطفى دلم را از جا کند . سراسیمه وارد خانه امام شدم . مراجع ، علماء وطلاب ومردم در محضر امام مشغول گریه بودند ، اما امام مانند کوهى استوار بدون آن که گریه کنند نشسته بودند وبه تسلیت واردین پاسخ مى‏گفتند ، براى همه ، لحظات سنگین وغیر قابل تحملى بود . من هوش وحواس از سرم پریده بود . نمى‏دانستم چه بگویم وچکار کنم ! نزدیک امام ایستاده بودم ، ناگهان امام با اشاره مرا فراخواندند در حالى که در فشار روحى شدیدى بودم به ط‏رف امام رفتم . امام فرمودند: دیشب به شما گفتم ساعت 9 آن مطلب را به من یادآورى کن ! ولى من هر چه به مغزم فشار آوردم گوئى اصلا شب گذشته را به یاد نمى‏آوردم تا چه رسد جمله امام را با لکنت زبان عرض کردم آقا ببخشید ... حضرت امام فرمودند فلان مبلغ را براى آقاى ... - پیرمردى فراموش شده ، بیمار ، زمین گیر وفقیر - ببر وبه ایشان تقدیم کن وسلام وعذر تقصیر مرا به او برسان !

بعد از یادآورى امام ، تازه مطلب دیشب با دشوارى به ذهنم آمد اما از این که امام در این شرایط سخت وساعات اولیه شهادت حاج آقا مصطفى ودر میان ازدحام جمعیت ، آنچه را در شب قبل تصمیم گرفته بودند انجام شود به جاى این که من یادآورى کنم ، ایشان به یاد من آوردند . متحیر وشگفت زده شدم ! پول را برداشتم وبه در خانه آن پیرمرد بردم . در را زدم از پشت در خود را معرفى کردم که از طرف امام آمده ام اما صاحب خانه باور نمى‏کرد . در را باز کرد ماموریت‏خود را انجام دادم اما پیرمرد از شدت گریه وتاثر نزدیک بود قالب تهى کند . به خاطر اصل موضوع وتوجه وعنایت امام به شخصى که از یاد همه رفته است وبه خاطر شهادت حاج آقا مصطفى ومصیبت وارده بر امام وبالاتر از همه این که امام در چنین شرایطى یاد او وارسال کمک براى او را فراموش نکرده است.