سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

بوعلی سینا و مرد کناس

شنیده‏اید که بوعلی سینا مدت زیادی از عمرش را به سیاست و وزارت‏
گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است ، و این از جمله چیزهایی است‏
که علمای بعد از او بر وی عیب گرفته‏اند که این مرد وقتش را بیشتر در
این کارها صرف کرد ، در صورتی که با آن استعداد خارق‏العاده می‏توانست‏
خیلی نافعتر و مفیدتر واقع شود .
یک وقتی بوعلی با همان کبکبه و دبدبه و دستگاه وزارتی و غلامها و
نوکرها داشت از جایی عبور می‏کرد ، به یک کناسی برخورد کرد که داشت‏
کناسی می‏کرد و مستراحی را خالی می‏نمود . بوعلی هم معروف است که سامعه‏
خیلی قوی داشته و حتی مطالب افسانه‏واری در این مورد می‏گویند . کناس با
خودش شعری را زمزمه می‏کرد . صدا به گوش بوعلی رسید :

گرامی داشتم ای نفس از آنت
که آسان بگذرد بر دل جهانت

بوعلی خنده‏اش گرفت که این مرد دارد کناسی می‏کند و منت هم بر نفسش‏
می‏گذارد که من تو را محترم داشتم برای اینکه زندگی بر تو آسان بگذرد .
دهنه اسب را کشید و آمد جلو گفت انصاف این است که خیلی نفست را
گرامی داشته‏ای ! از این بهتر دیگر نمی‏شد که چنین شغل شریفی انتخاب‏
کرده‏ای . مرد کناس ، از هیکل و اوضاع و احوال شناخت که این آقا وزیر
است . گفت : " نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن " .
گفت : همین کار من از کار تو بهتر است . بوعلی از خجالت عرق کرد و
رفت ( 1 ) .
خود این یک مطلبی است و یک نیازی است برای انسان : آزاد زندگی کردن‏
و زیر بار منت احدی نرفتن . این برای کسی که بویی از انسانیت برده باشد
با ارزش‏ترین چیزها است ، و این بدون اینکه انسان کاری داشته باشد که به‏
موجب آن متکی به نفس و متکی به خود باشد ممکن نیست .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:19 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

 

استعدادیابی در انتخاب کار

کار علاوه بر اینکه مانع انفجار عملی می‏شود ، مانع افکار و وساوس و
خیالات شیطانی می‏گردد . لهذا در مورد کار می‏گویند که هر کسی باید کاری را
انتخاب کند که در آن استعداد دارد ، تا آن کار علاقه او را به خود جذب‏
کند . اگر کار مطابق استعداد و مورد علاقه نباشد و انسان آن را فقط به‏
خاطر درآمد و مزد بخواهد انجام دهد ، این اثر تربیتی را ندارد و شاید
فاسد کننده روح هم باشد . انسان وقتی کاری را انتخاب می‏کند باید
استعدادیابی هم شده باشد . هیچ کس نیست که فاقد همه استعدادها باشد ،
منتها انسان خودش نمی‏داند که استعداد چه کاری را دارد . چون نمی‏داند ، دنبال کاری می‏رود که‏
استعداد آنرا ندارد ، و همیشه ناراحت است . مثلا وضع دانشجویان ما با
این کنکورهای سراسری وضع بسیار ناهنجاری است . دانشجو می‏خواهد به هر
شکلی که هست این دو سال سربازی را نرود ، و عجله هم دارد به هر شکلی که‏
هست در دانشگاه را پیدا کند . وقتی آن ورقه‏ها و پرسشنامه‏ها را پر می‏کند
، چند جا که دیپلمش به او اجازه می‏دهد نام‏نویسی می‏کند ، هر جا را که‏
درآمدش بیشتر است انتخاب می‏کند ، و بسا هست جایی را انتخاب می‏کند که‏
اصلا ذوق آن را ندارد ، یعنی سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست یک‏
تصادف می‏دهد . این آدم تا آخر عمر خوشبخت نخواهد شد . بسا هست این فرد
ذوق ادبی اصلا ندارد ولی با وجود دیپلم ریاضی احتیاطا اسمی هم در ادبیات‏
یا الهیات می‏نویسد . بعد آنجاها قبول نمی‏شود و می‏آید اینجا ، جایی که نه‏
استعدادش را دارد و نه ذوقش را و تا آخر عمر کاری دارد که آن کار ، روح‏
و ذوقش را جذب نمی‏کند .
کارهای اداری هم اکثر اینجور است . البته ممکن است به بعضی کارها شوق‏
داشته باشند ولی اکثر ، خود کار اداری ابتکار ندارد و فقط تکرار است و
شخص اجبارا برای اینکه گزارش غیبت ندهند و حقوقش کم نشود ، با وجود
بی‏میلی شدید ، آن چند ساعت را پشت میز می‏نشیند . این هم خودش صدمه‏ای‏
به فکر و روح انسان می‏زند . انسان باید کاری را انتخاب کند که آن کار
عشق و علاقه او را جذب کند ، و از کاری که علاقه ندارد باید صرف نظر کند
ولو درآمدش زیاد باشد .
پس در مورد کار این جهت را باید مراعات کرد ، و آنوقت
است که خیال و عشق انسان جذب می‏شود و در کار ، ابتکاراتی به خرج می‏دهد.

کار و آزمودن خود

و از همین جا است که یکی از خواص کار آشکار می‏شود ، یعنی " آزمودن‏
خود " . یکی از چیزهائی که انسان باید قبل از هر چیز بیازماید خودش‏
است . انسان قبل از آزمایش خودش نمی‏داند چه استعدادهایی دارد ، با
آزمایش ، استعدادهای خود را کشف می‏کند . تا انسان دست به کاری نزده ،
نمی‏تواند بفهمد که استعداد این کار را دارد یا ندارد . انسان ، با کار ،
خود را کشف می‏کند ، و خود را کشف کردن بهترین کشف است . اگر انسان‏
دست به کاری زد و دید استعدادش را ندارد ، کار دیگری را انتخاب‏می‏کند و
بعد کار دیگر تا بالاخره کار مورد علاقه و موافق با استعدادش را پیدا
می‏کند . وقتی که آن را کشف کرد ، ذوق و عشق عجیبی پیدا می‏کند و اهمیت‏
نمی‏دهد که درآمدش چقدر است . آن وقت است که شاهکارها به وجود می‏آورد
که شاهکار ساخته عشق است نه پول و درآمد . با پول می‏شود کار ایجاد کرد ،
ولی با پول نمی‏شود شاهکار ایجاد کرد . واقعا باید انسان به کارش عشق‏
داشته باشد . پس یکی از خواص کار این است که انسان با کار ، خود را
می‏آزماید .
پس یکی از خواص کار این است که انسان با کار ، خود را می‏آزماید و
کشف می‏کند .

کار و فکر منطقی

گفتیم منطقی فکر کردن این است که انسان هر نتیجه‏ای را از مقدماتی که‏
در متن خلقت و طبیعت قرار داده شده بخواهد . اگر انسان فکرش اینجور
باشد که همیشه نتیجه را از راهی که در متن خلقت برای آن نتیجه قرار داده‏
شده بخواهد ، این فکر ، منطقی است ، اما اگر انسان هدفها ، ایده‏ها و
آرزوهای خود را از یک راههایی می‏خواهد که آن راهها راههایی نیست که در
خلقت به سوی آن هدفها باشد و اگر احیانا یک وقت بوده ، تصادف بوده‏
است ، یعنی کلیت ندارد ، [ فکر او منطقی نیست ] . مثلا ممکن است یک‏
نفر ثروتمند شده باشد از راه یک گنج ، مثلا در صحرا می‏رفته ، و یا زمینی‏
خریده بوده و می‏خواسته ساختمان کند ، و بعد زمین را کنده و گنجی پیدا شده‏
، یا مثلا از راه بلیتهای بخت آزمائی پولش زیاد شده است . اگر انسان‏
همیشه پول را از چنین راههایی بخواهد ، یعنی راهی که منطقی و حساب شده‏
نیست ، فکر او فکر غیر منطقی است . اما اگر کسی پولی را ، درآمدی را از
راهی منطقی بخواهد ، فکرش منطقی است . مثلا اگر انسان درآمد را از راه‏
عملگی بخواهد ، درست است که راه ضعیفی است ولی راهی منطقی است . اگر
من فکر کنم که امروز این بیل را روی شانه‏ام بگیرم و بگویم تا غروب حاضرم‏
کار کنم ، این مقدار منطقی است که تا امشب مبلغ پانزده تومان گیرم‏
می‏آید . انسان وقتی که در عمل و وارد کار باشد فکرش منطقی می‏شود ، یعنی‏
در عمل رابطه علی و معلولی و سببی و مسببی را لمس می‏کند ، و چون لمس‏
می‏کند فکرش منطبق می‏شود با قوانین عالم و دیگر آن فکر شیطانی و خیالی و آرزوئی نیست بلکه منطبق است بر آنچه که وجود دارد
، و آنچه که وجود دارد حساب است و منطق و قانون .
این است که عرض کردیم کار روی عقل و فکر انسان اثر می‏گذارد . گذشته‏
از اینکه انسان با کار تجربه می‏کند و علم به دست می‏آورد و کار مادر علم‏
است یعنی بشر علم خود را با تجربه و کار به دست آورده است ، و به‏
عبارت دیگر گذشته از اینکه کار منشأ علم است عقل و فکر انسان را نیز
اصلاح و تربیت و تنظیم و تقویت می‏کند .

تأثیر کار بر احساس انسان

همچنین کار روی احساس انسان اثر می‏گذارد ، آن که در اصطلاح قرآن " دل‏
" گفته می‏شود ، و آن چیزی که رقت ، خشوع ، قساوت ، روشنی و تاریکی به‏
او نسبت داده می‏شود ، می‏گوییم : فلانکس آدم رقیق القلبی است ، فلانی آدم‏
قسی القلبی است ، یا می‏گوئیم : قلبم تیره شد ، قلبم روشن شد ، آن کانونی‏
که در انسان وجود دارد و ما اسمش را دل می‏گذاریم . کار از جمله آثارش‏
این است که به قلب انسان خضوع و خشوع می‏دهد ، یعنی جلوی قساوت قلب را
می‏گیرد . بیکاری قساوت قلب می‏آورد و کار اقل فائده‏اش برای قلب انسان‏
این است که جلوی قساوت قلب را می‏گیرد .
در مجموع ، کار در عین اینکه معلول فکر و روح و خیال و دل و جسم آدمی‏
است ، سازنده خیال ، سازنده عقل و فکر ، سازنده دل و قلب و به طور کلی‏
سازنده و تربیت کننده انسان است .

کار و احساس شخصیت

یکی دیگر از فوائد کار ، مسئله حفظ شخصیت و حیثیت و استقلال است که‏
تعبیرهای مختلفی دارد ، مثلا آبرو انسان آنگاه که شخصیتش ضربه بخورد ،
آبرویش برود و تحقیر بشود ناراحت می‏شود . انسان در اثر کار - و مخصوصا
اگر مقرون به ابتکار باشد - به حکم اینکه نیازش را از دیگران برطرف‏
کرده است ، در مقابل دیگران احساس شخصیت می‏کند ، یعنی دیگر احساس‏
حقارت نمی‏کند .
دو رباعی است منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام در دیوان منسوب‏
به ایشان . در یکی می‏فرمایند :
لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الی من منن الرجال
یقول الناس لی فی الکسب عار
فان العار فی ذل السؤال
برای من سنگ کشی از قله‏های کوه - یعنی چنین کار سختی - گواراتر و
آسانتر است از اینکه منت دیگران را به دوش بکشم .
به من می‏گویند : در کار و کسب ننگ است ( 1 ) ، و من می‏گویم : ننگ‏
این است که انسان نداشته باشد و از دیگران بخواهد .
در رباعی دیگر می‏فرماید :
کد کد العبد ان احببت ان تصبح حرا .
اگر می‏خواهی آزاد زندگی کنی ، مثل برده زحمت بکش .
و اقطع الامال من مال بنی آدم طرا .
آرزویت را از مال هر کس که باشد ببر و قطع کن .
لا تقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری .
نگو اینکار مرا پست می‏کند ، زیرا از مردم خواستن ، از هر چیزی بیشتر
ذلت می‏آورد .
انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا
وقتی که از دیگران بی‏نیاز باشی ، هر کاری داشته باشی ، از همه مردم‏
بلند قدرتر هستی .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار از دیدگاه بزرگان

در مجله " بهداشت روانی " خواندم که پاستور دانشمند معروف گفته‏
است :
" بهداشت روانی انسان در لابراتوار و کتابخانه است " .
مقصودش این است که بهداشت روانی انسان به " کار " بستگی دارد و
انسان بیکار خود بخود بیمار می‏شود . من اینجا نوشته‏ام که اختصاص به‏
لابراتوار و کتابخانه ندارد ، کلیه کارهایی که می‏تواند انسان را عمیقا
جذب کند و فکر را بسازد خوب هستند .
در همان مجله از ولتر نقل کرده بود که می‏گفته است :
" هر وقت احساس می‏کنم که درد و رنج بیماری می‏خواهد مرا از پای‏
درآورد ، به کار پناه می‏برم . کار بهترین درمان دردهای درونی من است ".

در همان کتاب " اخلاق " ساموئل اسمایلز یادم است نوشته بود :
" بعد از دیانت ، مدرسه‏ای برای تربیت انسان بهتر از مدرسه کار ساخته‏
نشده است " .
و از بنیامین فرانکلین نقل کرده بود که :
" عروس زندگی کار نام دارد . اگر شما بخواهید داماد این عروس بشوید
( یعنی شوهر این عروس بشوید ) فرزند شما " سعادت " نام خواهد داشت‏
" .
پاسکال گفته است :
" مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی ، بیکاری است . هر کشوری که بخواهد
این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند باید مردم را به کار وادارد تا آن‏
آرامش عمیق روحی که عده معدودی از آن آگاهند در عرصه وجود افراد برقرار
شود " .
و سقراط گفته است :
" کار ، سرمایه سعادت و نیکبختی است " .
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 5:11 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار و تمرکز قوه خیال

انسان یک نیرویی دارد و آن این است که دائما ذهنش و خیالش کار
می‏کند . وقتی که انسان درباره مسائل کلی به طور منظم فکر می‏کند که از یک‏
مقدمه‏ای نتیجه‏ای می‏گیرد ، این را می‏گوییم تفکر و تعقل ، ولی وقتی که ذهن‏
انسان بدون اینکه نظمی داشته باشد و بخواهد نتیجه‏گیری کند و رابطه منطقی‏
بین قضایا را کشف نماید ، همینطور که تداعی می‏کند ، از اینجا به آنجا
برود ، این یک حالت عارضی است که اگر انسان خیال را در اختیار خودش‏
نگیرد ، یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد می‏کند ، یعنی انسان نیاز
به تمرکز قوه خیال دارد . اگر قوه خیال آزاد باشد منشأ فساد اخلاق انسان‏
می‏شود . امیرالمؤمنین ( ع ) می‏فرمایند : « النفس ان لم تشغله شغلک » .
یعنی " اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی ، او تو را به خودش مشغول‏
می‏کند " . یک چیزهایی است که اگر انسان آنها را به کاری نگمارد طوری‏
نمی‏شود ، مثل یک جماد است . این انگشتر را که من به انگشتم می‏کنم ، اگر
روی طاقچه‏ای یا در جعبه‏ای بگذارم طوری نمی‏شود . ولی نفس انسان جور دیگری‏
است ، همیشه باید او را مشغول داشت ، یعنی همیشه باید یک کاری داشته‏
باشد که او را متمرکز کند و وادار به آن کار نماید ، والا اگر شما به او
کار نداشته باشید او شما را به آنچه که دلش می‏خواهد وادار می‏کند ، و
آنوقت است که دریچه خیال به روی انسان باز می‏شود ، در رختخواب فکر
می‏کند ، در بازار فکر می‏کند ، همینطور خیال خیال خیال ، و همین خیالات‏
است که انسان را به هزاران نوع گناه می‏کشاند . اما برعکس ، وقتی که‏
انسان یک کار و یک شغل دارد ، آن کار و شغل ، او را به سوی خود می‏کشد و
جذب می‏کند و به او مجال برای فکر و خیال باطل نمی‏دهد .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:19 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نامخدا

آبروی انسان محترم است

اینها با موازین اسلامی وفق نمی‏دهد . چرا انسان اینجور باشد ؟ ! در
حدیث است که هر کسی اختیار هر چیزش را داشته باشد ، اختیار آبرویش را
ندارد . کسی حق ندارد که آبروی خودش را جلوی مردم بریزد ، بگوید مال‏
خودم است ، من دلم می‏خواهد آبرویم را بریزم ، به شما چه کار ؟ ! مخصوصا
حیثیت و آبروی مذهبی . اساسا هر مسلمانی یک سرمایه است برای اسلام .
اگر آقای زید یک مسلمان واقعی است ، بگذار جامعه بفهمد و او را بشناسد
، البته محضا لله نه برای ریا . محضا لله تظاهر بکند به مسلمانی خودش ،
یعنی به آنچه که واقعا معتقد است و عمل می‏کند ، متظاهر هم باشد تا جامعه‏
بفهمد که چنین فردی از خودش دارد . این معنی ندارد که مسلمانها ، مسلمان‏
باشند ولی جامعه نشناسد که اینها مسلمانند و به عنوان یک مسلمان به آنها
ارادت نداشته باشد . بعد بچه‏ها که می‏آیند ، چشمشان را باز می‏کنند و به‏
ظاهر قضاوت می‏کنند ، می‏گویند آقا این حرفها دروغ است ، مسلمانی وجود
ندارد . نه ، « محبوبة فی ارضک وسمائک » . کاری بکن که در زمین - یعنی‏
پیش خلق تو - و در آسمان محبوب باشم ، هر دو جا ، ( اگر انسان در زمین‏
محبوب باشد و در آسمان ملعون ، که دیگر خیلی بد می‏شود . می‏شود یک آدم‏
ریاکار و متظاهر ) ، با حقیقت باشم که تو مرا دوست داشته باشی ، و
حقیقت داشتن من را مردم هم بشناسند که مردم نیز مرا دوست داشته باشند .
عامل دیگر اصلاح و تربیت ، جهاد است ، و به طور کلی شدائد و مشقات ،
اعم از شدائد و مشقاتی که بدون اختیار و انتخابانسان به سراغ انسان می‏آید که جنبه اختیاری‏اش مربوط می‏شود به عکس‏العملی‏
که انسان در مقابل آن شدائد ایجاد می‏کند ، و بالاتر از این ، شدائدی که‏
خود شدائد را هم انسان انتخاب می‏کند .
انسان یک موجود عجیبی است . اشتباه است اگر ما خیال بکنیم فقط یک‏
عامل در دنیا وجود دارد که انسان را اصلاح می‏کند . انسان ، قسمتهای مختلفی‏
دارد که هر قسمتش یک عامل اصلاح دارد . مثلا همین محبت اولیای خدا خیلی‏
عامل عجیبی است ولی آیا محبت اولیای خدا می‏تواند جانشین همه عاملهای‏
دیگر بشود ؟ یا یک خامیها و یک غنچگی‏ها در انسان هست که آن غنچه‏ها را
دیگر این عامل نمی‏تواند تبدیل به گل بکند و عامل دیگری می‏خواهد .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:18 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار و جلوگیری از گناه

کتابی است به نام " اخلاق " از مردی به نام ساموئل اسمایلز . از
کتابهای خوبی که در اخلاق نوشته‏اند این کتاب است . کتاب دیگری است به‏
نام " در آغوش خوشبختی " . این هم کتاب خوبی است . الان یادم نیست‏
که در کدامیک از ایندو کتاب خوانده‏ام . نوشته بود : گناه ، غالبا
انفجار است ، مثل دیگ بخار که اگر آن را حرارت بدهند و هیچ منفذی‏
نداشته باشد ، دریچه اطمینانی نداشته باشد ، بالاخره انفجار پیش می‏آید .
گفته بود : غالبا گناهان انفجارهستند ، انسان منفجر می‏شود . منظورش این‏
است که انسان به حکم اینکه یک موجود زنده است باید با طبیعت در حال‏
مبادله باشد . آقای مهندس بازرگان در کتابهایشان خیلی جاها این مطلب را
بیان کرده‏اند که انسان با طبیعت دائما در حال مبادله است ، یعنی از یک‏
طرف نیرو و انرژی می‏گیرد ، و از طرف دیگر می‏خواهد مصرف کند . وقتی که‏
انسان نیرو و انرژی می‏گیرد ، این نیرویی را که گرفته ، چه جسمی و چه روحی‏
، باید یک جایی مصرف کند . خیال انسان هم همینطور است . بدن انسان‏
وقتی نیرو می‏گیرد باید مصرف شود : زبان انسان بالاخره باید حرفی بزند ،
چشم انسان بالاخره باید

چیزی را ببیند ، گوش انسان بالاخره باید صدایی را بشنود ، دست و پای‏
انسان حرکتی کند . یعنی انسان نمی‏تواند مرتب از طبیعت انرژی بگیرد و
بعد خود را نگه دارد و مصرف نکند . این مصرف نکردن مثل همان دیگ بخار
بی‏منفذ است که مرتب حرارتش می‏دهند و بالاخره منفجر می‏شود . افرادی که‏
به دلیل تعیین مابی یا به هر دلیل دیگر ( 1 ) ، اینها را در یک حالت‏
بیکاری و به قول عربها در یک حالت " عطله " درمی‏آورند ، یعنی تمام‏
وجودشان از نظر کار کردن و صرف انرژیهای ذخیره شده ، در یک حالت تعطیل‏
می‏ماند ، در حالی که خودشان هم متوجه نیستند ، نیروها سعی می‏کنند که به‏
یک وسیله بیرون آیند . راه صحیح و درست و مشروع که برایش باقی نگذاشته‏
، از طریق غیر مشروع بیرون می‏آید . غالبا حکام ، جانی از آب درمی‏آیند ،
و یکی از علل جانی شدن آنان همین حالت تعطیل بودن و عطله از کار درست‏
است ، چون تعین مابی اقتضا می‏کند که حاکم هیچ کاری از کارهای شخصی خود
را انجام ندهد . مثلا اگر سیگاری هم می‏خواهد بکشد ، اشاره نکرده کس دیگری‏
سیگار را آماده می‏کند ، و حتی کبریت را هم کس دیگری می‏کشد ، و خودش‏
این مقدار هم زحمت نمی‏کشد که برای سیگارش کبریت بکشد . کفشش را
می‏خواهد پایش کند ، یک کسی فورا می‏آید پاشنه کش درآورده و کفشش را به‏
پایش می‏کند . لباسش را می‏خواهد روی دوشش بیندازد ، فورا کسی روی دوشش‏
می‏اندازد . به یک وصفی درمی‏آید

که همه کارهایش را دیگران انجام می‏دهند و او همینجور مربا مانند بیکار
می‏نشیند و حتی طوری می‏شود که دست زدن به یک کار را - هر چند ساده و
کوچک باشد - برخلاف شأن و حیثیت خود تشخیص می‏دهد .
درباره یکی از امرای قدیم خراسان می‏گویند که جبه خز خوبی پوشیده بود ،
برای او قلیانی آوردند ، قلیان تکانی خورد و آتش آن روی جبه خزش افتاد
. برخلاف شأن خودش می‏دید که لباسش را تکان دهد تا آتش بیفتد . فقط
گفت " بچه‏ها " ، یعنی بیایید . تا آنها آمدند ، جبه و مقداری از تنش‏
سوخت . اصلا برخلاف شأن و حیثیت خود می‏دانست که جبه خود را تکان دهد .
و حتی شنیدیم اگر می‏خواست بینی خود را پاک کند دیگری باید دستمال جلوی‏
دماغش می‏گرفت ( 1 ) .
اینکه این اشخاص دست به هر جنایت و خیانتی می‏زنند برای همین است که‏
آداب اجتماعی نمی‏گذارد که‏اینها انرژیهای خود را در راه صحیح مصرف کنند.




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:12 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

توصیه رسول اکرم(ص)

یکی از اصحاب رسول اکرم خیلی فقیر شده بود به طوری کهبه نان شبش محتاج بود . یک وقت زنش به او گفت : برو خدمت پیغمبر (
ص ) ، شاید کمکی بگیری . این شخص می‏گوید : من رفتم حضور پیغمبر ( ص )
و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم که خلوت شود و فرصتی به دست آید ،
ولی قبل از اینکه من حاجتم را بگویم پیغمبر اکرم جمله‏ای گفتند و آن این‏
بود : « من سالنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله » . کسی که از ما
چیزی بخواهد به او عنایت می‏کنیم اما اگر خود را از ما بی‏نیاز بداند خدا
واقعا او را بی‏نیاز می‏کند . این جمله را که شنید دیگر حرفش را نزد و
برگشت منزل . ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود . یک روز
دیگر به تحریک زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر . در آن روز هم پیغمبر در
بین سخنانشان همین جمله را تکرار فرمودند . می‏گوید من سه بار این کار را
تکرار کردم و در روز سوم که این جمله را شنیدم فکر کردم که این تصادف‏
نیست که پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من می‏گوید . معلوم است که‏
پیغمبر می‏خواهد بفرماید از این راه نیا . این دفعه سوم در قلب خودش‏
احساس نیرو و قوت کرد ، گفت معلوم می‏شود زندگی راه دیگری دارد و این‏
راه درست نیست . با خودش فکر کرد که حالا بروم و از یک نقطه شروع کنم‏
ببینم چه می‏شود . با خود گفت : من هیچ چیزی ندارم ، ولی آیا هیزم کشی هم‏
نمی‏توانم بکنم ؟ چرا . اما هیزم‏کشی بالاخره الاغی ، شتری و ریسمان و تیشه‏ای‏
می‏خواهد . این ابزار را از همسایه‏ها عاریه گرفت . یک بار هیزم گذاشت‏
روی حیوان و آورد و فروخت ، و بعد پولی را که تهیه کرده بود برد خانه و
خرج کرد . برای اولین بار نتیجه کار را دید و لذت آن را چشید . فردا هم‏
این کار را تکرار کرد . یک مقدار از پول هیزم را خرج کرد و یک‏مقدار را ذخیره نمود . چند روز این کار را تکرار کرد تا به تدریج تیشه و
ریسمان را از خود کرد و یک حیوان هم برای خود خرید و کم کم از همین راه‏
زندگی او تأمین شد . یک روز رفت خدمت رسول خدا . پیغمبر به او فرمودند
: نگفتم : « من سالنا اعطیناه ومن استغنی عنا اغناه الله » . اگر تو آن‏
روز چیزی از من می‏خواستی می‏دادم اما تا آخر عمر گدا بودی ، ولی توکل به‏
خدا کردی و رفتی دنبال کار ، خدا هم تو را بی‏نیاز کرد .