سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:18 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کار و جلوگیری از گناه

کتابی است به نام " اخلاق " از مردی به نام ساموئل اسمایلز . از
کتابهای خوبی که در اخلاق نوشته‏اند این کتاب است . کتاب دیگری است به‏
نام " در آغوش خوشبختی " . این هم کتاب خوبی است . الان یادم نیست‏
که در کدامیک از ایندو کتاب خوانده‏ام . نوشته بود : گناه ، غالبا
انفجار است ، مثل دیگ بخار که اگر آن را حرارت بدهند و هیچ منفذی‏
نداشته باشد ، دریچه اطمینانی نداشته باشد ، بالاخره انفجار پیش می‏آید .
گفته بود : غالبا گناهان انفجارهستند ، انسان منفجر می‏شود . منظورش این‏
است که انسان به حکم اینکه یک موجود زنده است باید با طبیعت در حال‏
مبادله باشد . آقای مهندس بازرگان در کتابهایشان خیلی جاها این مطلب را
بیان کرده‏اند که انسان با طبیعت دائما در حال مبادله است ، یعنی از یک‏
طرف نیرو و انرژی می‏گیرد ، و از طرف دیگر می‏خواهد مصرف کند . وقتی که‏
انسان نیرو و انرژی می‏گیرد ، این نیرویی را که گرفته ، چه جسمی و چه روحی‏
، باید یک جایی مصرف کند . خیال انسان هم همینطور است . بدن انسان‏
وقتی نیرو می‏گیرد باید مصرف شود : زبان انسان بالاخره باید حرفی بزند ،
چشم انسان بالاخره باید

چیزی را ببیند ، گوش انسان بالاخره باید صدایی را بشنود ، دست و پای‏
انسان حرکتی کند . یعنی انسان نمی‏تواند مرتب از طبیعت انرژی بگیرد و
بعد خود را نگه دارد و مصرف نکند . این مصرف نکردن مثل همان دیگ بخار
بی‏منفذ است که مرتب حرارتش می‏دهند و بالاخره منفجر می‏شود . افرادی که‏
به دلیل تعیین مابی یا به هر دلیل دیگر ( 1 ) ، اینها را در یک حالت‏
بیکاری و به قول عربها در یک حالت " عطله " درمی‏آورند ، یعنی تمام‏
وجودشان از نظر کار کردن و صرف انرژیهای ذخیره شده ، در یک حالت تعطیل‏
می‏ماند ، در حالی که خودشان هم متوجه نیستند ، نیروها سعی می‏کنند که به‏
یک وسیله بیرون آیند . راه صحیح و درست و مشروع که برایش باقی نگذاشته‏
، از طریق غیر مشروع بیرون می‏آید . غالبا حکام ، جانی از آب درمی‏آیند ،
و یکی از علل جانی شدن آنان همین حالت تعطیل بودن و عطله از کار درست‏
است ، چون تعین مابی اقتضا می‏کند که حاکم هیچ کاری از کارهای شخصی خود
را انجام ندهد . مثلا اگر سیگاری هم می‏خواهد بکشد ، اشاره نکرده کس دیگری‏
سیگار را آماده می‏کند ، و حتی کبریت را هم کس دیگری می‏کشد ، و خودش‏
این مقدار هم زحمت نمی‏کشد که برای سیگارش کبریت بکشد . کفشش را
می‏خواهد پایش کند ، یک کسی فورا می‏آید پاشنه کش درآورده و کفشش را به‏
پایش می‏کند . لباسش را می‏خواهد روی دوشش بیندازد ، فورا کسی روی دوشش‏
می‏اندازد . به یک وصفی درمی‏آید

که همه کارهایش را دیگران انجام می‏دهند و او همینجور مربا مانند بیکار
می‏نشیند و حتی طوری می‏شود که دست زدن به یک کار را - هر چند ساده و
کوچک باشد - برخلاف شأن و حیثیت خود تشخیص می‏دهد .
درباره یکی از امرای قدیم خراسان می‏گویند که جبه خز خوبی پوشیده بود ،
برای او قلیانی آوردند ، قلیان تکانی خورد و آتش آن روی جبه خزش افتاد
. برخلاف شأن خودش می‏دید که لباسش را تکان دهد تا آتش بیفتد . فقط
گفت " بچه‏ها " ، یعنی بیایید . تا آنها آمدند ، جبه و مقداری از تنش‏
سوخت . اصلا برخلاف شأن و حیثیت خود می‏دانست که جبه خود را تکان دهد .
و حتی شنیدیم اگر می‏خواست بینی خود را پاک کند دیگری باید دستمال جلوی‏
دماغش می‏گرفت ( 1 ) .
اینکه این اشخاص دست به هر جنایت و خیانتی می‏زنند برای همین است که‏
آداب اجتماعی نمی‏گذارد که‏اینها انرژیهای خود را در راه صحیح مصرف کنند.