به نام خدا
قیام مسلحانه
امام قائم (عج) همچون پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نخست اعلان دعوت می کند و در آغاز ظهور، پیامش را به جهانیان می رساند، در این میان عدّه ای دعوتش را می پذیرند ولی عدّه ای دیگر کار شکنی و توطئه گری کرده و به مخالفت بر می خیزند، امام (عج) در برابر اینها قیام مسلّحانه می کند. امام جواد علیه السّلام در ضمن حدیثی می فرماید: «وقتی که 313 نفر یاران خاصّ امام قائم (عج) به خدمتش در مکّه رسیدند، حضرت دعوتش را به جهانیان آشکار می سازد (یعنی ظهور می کند) و وقتی که این تعداد به ده هزار نفر رسید، به اذن خداوند متعال قیام مسلّحانه می کند (خروج می نماید)».
به نام خدا
سیصد و سیزده نفر
در همه جا معروف است و در کتابهای مربوط به امام زمان (عج) نوشته شده که هنگام ظهور آن حضرت، 313 نفر یاران مخصوص ایشان به او می پیوندند و همچون کوه در برابر حوادث ایستادگی کرده و همراه امام (عج) هستند. اصل حدیث متواتر است و نباید شکّی در صدور حدیث مذکور از جانب معصومین علیهم السلام نمود. و امّا چند نکته: 1- آنان در «ذی طوبی» به امام زمان (عج) می پیوندند. 2- آنان از اطراف جهان و دورترین نقاط جمع شده و به امام قائم (عج) پیوسته اند. در این باره امام باقر علیه السلام فرموده است: «خداوند برای حضرت قائم (عج) - از دورترین شهرها، به تعداد جنگاوران جنگ بدر، 313 مرد را جمع می کند». 3- هنگام ظهور، نخستین کسانی که پس از جبرئیل امین با امام قائم (عج) بیعت می کنند، همین 313 نفرند، چنانکه این مطلب را امام باقر علیه السلام در ضمن حدیثی فرمودند. 4- این افراد در روایات شبیه به 313 نفر مسلمانان شجاع و سلحشوری شده اند که در جنگ بدر، نخستین شکست بزرگ را بر کفّار و دشمنان اسلام وارد آورند. به علاوه، اینان پرچمداران روی زمین، و حاکمان خدا بر مردم در سراسر زمین می باشد. در کتاب «المحَجَّة...» در ضمن روایتی از امام صادق علیه السلام نام تمام سیصد و سیزده نفر و قبیله و شهر آنان ذکر شده است.
به نام خدا
کوتاه ترین دعابرای بلندترین آرزو:اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
به نام خدا
طیبه
در روایات فراوانی از طیبه به عنوان محل زندگی حضرت مهدی علیه السلام در طول غیبت، سخن به میان آمده است و همان گون که ذکر خواهد شد مقصود از آن «مدینةالنبی صلی الله علیه وآله» است. «مدینه» را طیبَة و طابه نامند؛ چرا که مدینه پیش از آن «یثرب» خوانده می شد. یثرب از ریشه ثرب به معنای فساد است؛ پس پیامبرصلی الله علیه وآله از بردن نام یثرب نهی فرمود و آن را طابه و طیبه نامید که به معنای طیّب و پاکیزه است. گفته شده: طیبه از طیِّب و طاهر است؛ به جهت خلوص آن و تطهیر آن از شرک.ابوهاشم جعفری می گوید:«به امام حسن عسکری علیه السلام عرض کردم: بزرگواری شما مانع آن است که من از شما پرسش کنم. اجازه بفرمایید، سؤال کنم! حضرت فرمود: بپرس؛ گفتم: آقای من! آیا برای شما فرزندی هست؟ فرمود: بله. گفتم: اگر اتفاق ناگواری برای شما رخ داد در کجا او را جست وجو کنم؟ فرمود: در مدینه».
به نام خدا
ذکر نواب اربعه حضرت صاحب الزمان علیه السلام
ما در اینجا اکتفا مى کنیم به آنچه که در (کتاب کفایة الموحدین ) نگاشته شده ، فرموده :
شرح حال عثمان بن سعید عمرى
اول ـ ایـشـان عـثـمـان بـن سـعـیـد عـمـرى اسـت کـه آن جـنـاب کـمـال وثـوق و امـانـت بـه او داشـت و مـعـتمد در نزد امام على نقى و امام حسن عسکرى علیهما السـلام و وکـیـل ایـشـان در زمـان حـیـات ایشان بود و از طایفه اسدى به جدش جعفر عمرى مـنـسـوب بـود و او را (سـمـان ) یـعـنـى روغـن فـروش هـم مـى گـفـتـنـد و ایـن شـغـل بـه جـهت بعضى از مصالح بود که به جهت تقیه و اخفاء امر سفارت از اعداء اللّه ، روغـن فـروشـى مـى کـرد و شـیـعیان اموالى که از براى امام حسن عسکرى علیه السلام مى آوردنـد بـه او تـسـلیـم مـى کـردنـد و او آنـهـا را در مال التجارة خود مى گذاشت و به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد.
و در روایـت احمد بن اسحاق قمى که از اجلاء علما شیعه است چنین مذکور است که روزى به خـدمـت حـضـرت امـام عـلى نـقـى عـلیه السلام مشرف شدم عرض کردم : اى سید و مولاى من ! هـمـیـشـه از بـراى مـن مـیـسـر نـمـى شـود کـه خـدمـت شـمـا مـشـرف شـوم پـس سـخـن کـه را قـبـول کـنـم و بـه امر کى اطاعت نمایم ؟ فرمود که این ابوعمرو مردى است ثقه و امین من ، هـرچـه بـه شـمـا بـگـوید از جانب من مى گوید، و آنچه به شما مى رساند از جانب من مى رسـانـد. و چون حضرت امام على نقى علیه السلام به دار بقا رحلت نمود روزى به خدمت حـضـرت امـام حـسـن عـسـکـرى عـلیـه السـلام رسـیـدم و به آن حضرت نیز عرض کردم به مـثـل آنچه به پدر بزرگوارش عرض کره بودم ، فرمود که این ابوعمرو مرد ثقه و امین اسـت ، هـم ثـقـه امـام گـذشـه بـود و هـم ثـقـه مـن اسـت ، هـم در حـال حـیـات و هـم بـعد از وفات من ، هرچه به شما مى گوید از جانب من مى گوید و آنچه به شما مى رساند از جانب من مى رساند.(234)
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در (بـحـار) نـقـل کـرده اسـت کـه جـمـاعـتـى از ثـقـات اهـل حدیث روایت کرده اند که جمعى از اهل یمن به خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام مـشـرف شـدند و اموالى به خدمت آن امام عالمیان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: اى عـثـمـان ! بـه درسـتـى کـه تـو وکـیـل و امـیـن مـال خـدایـى بـرو امـوالى را که آورده اند از اهل یمن قبض کن ، اهل یمن عرض کردند که اى مولاى ما! به خدا سوگند که هر آینه عثمان از بـرگـزیـدگـان شـیعه تست به درستى که آنچه در نزد ما بود از منزلت و مرتبت او در نـزد شـمـا امـروز زیـاد نـمـودى بـه درسـتـى کـه او مـعـتـمـد در نـزد شـما است در خصوص مـال خـدا؟ فـرمـود: بـلى ، شـاهـد بـاشـیـد کـه عـثـمـان بـن سـعـیـد عـمـرى وکیل من است و پسرش محمّد بن عثمان وکیل پسرم مهدى است .(235)
و نـیـز در (بـحار) به سند خود روایت کرده است که بعد از وفات امام حسن عسکرى علیه السـلام بـه حـسـب ظـاهـر عـثـمـان بن سعید مشغول به تجهیز آن بزرگوار بود و حضرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام بـعـد از وفـات پـدر بـزرگوارش او را به منصب جلالت و وکالت و نیابت برقرار فرمود و جواب مسائل شیعیان به توسط او به شیعیان مى رسید و آنـچـه امـوال از سـهـم امام علیه السلام بود به او تسلیم مى نمودند و به برکت وجود صـاحـب الا مر علیه السلام مشاهده مى نمودند از او امور غریبه و اخبار به مغیبات و اموالى را کـه مـى خـواسـتـنـد بـه او تـسـلیـم نـمـایـنـد وصـف او را از حـلیـت و حـرمـت و مقدار آن را قـبـل از تـسـلیـم آنـهـا خـبـر مـى داد و آنـکـه صـاحـبـان امـوال کـیـانـنـد، و هـمـه آنـهـا از جـانـب حـجـة اللّه بـه او اعـلام مـى شـد و او اخـبـار مـى نـمـود.(236) و هـمـچـنـیـن بـود حـال بـاقـى وکـلاء و سفراء آن حضرت که به دلایل و کرامات از جانب آن حضرت سفارت و نیابت داشتند.
شرح حال محمّد بن عثمان بن سعید
دوم ـ از وکـلاء و سفراء آن حضرت پسر او محمّد بن عثمان بن سعید عمرى بود که حضرت امـام حـسـن عسکرى علیه السلام او پدرش را توثیق نموده و به شیعیان خود خبر داد که از وکـلاى فرزندم مهدى است و چون هنگام وفات پدرش عثمان بن سعید عمرى رسید توقیعى از جـانـب حـضـرت حـجـت عـلیـه السـلام بـیـرون آمـد کـه مـشـتـمـل بـر تـعزیت نامه بود در خصوص وفات پدرش و آنکه او نایب و منصوب از جانب ولى خدا است در امر سفارت و در مقام پدرش برقرار است ، و عبارت توقیع بنا به روایت صدوق و غیر او که نقل نموده اند این است :
( اِنـّا للّهِ وَ اِنـّا اِلَیـْهِ راجِعُونَ تَسْلیما لاَمْرِهِ وَ رِضا بِقَضائِهِ وَ بِفِعْلِهِ عاشَ اَبُوکَ سَعیدا وَ ماتَ حَمیدا فَرَحْمَهُ اللّهُ وَ اَلْحَقَهُ بِاَوْلِیائِهِ وَ مَوالیهِ علیهم السلام فَلَمْ یَزَلْ فى اَمـْرِهـِمْ ساعِیا فیما یُقَرِّبِهِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِلَیْهِمْ نَضَّرَ اللّهُ وَجْهَهُ وَ اَقالَهُ عَثْرَتَهُ وَ اَجـْزَلَ اللّهُ لَکَ الثَّوابَ وَ اَحـْسـَنَ لَکَ الْعـَزاءَ وَ رُزیـتَ وَ رُزیـنا وَ اَوْحَشَکَ فِراقُهُ وَ اَوْحَشنا فـَسـَرَّهُ اللّهُ فـى مـُنـْقـَلَبِِه وَ کانَ مِنْ کَمالِ سَعادَتِهِ اَنْ رَزَقَهُ اللّهُ وَلَدَا مِثْلَکَ یَخْلُقُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ یَقُومُ مَقامَهُ بِاَمْرِهِ وَ یَتَرَحَّمُ عَلَیْهِ وَ اَقُولُ اَلْحَمْدُللّهِ فَاِنَّ الاَنْفُسَ طَیِّبَةٌ بِمَکانِکَ وَ مـا جَعَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فیکَ وَ عِنْدَکَ وَ قَوّاکَ وَ عَضَّدَکَ وَ وَفَّقَکَ وَ کانَ لَکَ وَلیّا وَ حافِظا وَ راعِیا ) .(237)
و دلالت این توقیع شریف بر جلالت قدر و بزرگى مرتبه این دو بزرگوار در نهایت رفعت و مناعت است و شرح آن به فارسى آنکه فرمود:
به درستى که ما براى خداییم و بازگشت ما به سوى خدا است که تسلیم نمودیم امر او را و راضى شدیم به قضاء او، و پدر تو به سعادت و نیکبختى تعیش [ زندگى ] نمود و وفات نمود در حالتى که محمود و پسندیده بود، خدا او را رحمت کند و ملحق کند او را به اولیاء و سادات و موالیان او علیهم السلام که همیشه در امر ائمه دین سعى کننده بود در آن چـیـزهـایى که موجب تقرب او بود به سوى خدا و ائمه دین او، خداوند روى او را تر و تازه نماید و لغزشهاى او را ببخشید و جزا و اجر تو را زیاد کند و صبر کند در مصیبت او بـه تو عطا فرماید، تو مصیبت زده شدى و ما نیز مصیبت زده شدیم و مفارقت پدرت تو را و ما را به وحشت انداخت . پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرماید در منقلب و مثواى او کـه آرامـگـاه او اسـت و از کـمـال سـعـادت پـدرت آنـکـه مـثـل تـو فـرزنـدى را بـه او روزى فـرمـوده که خلیفه و قائم مقام او باشى به امر او و ترحم نمایى و طلب آمرزش کنى از براى او و من مى گویم که حمد مى کنم خدا را پس به درسـتى که قلوب شیعیان نیکو و مسرور شده است به مکان و منزلت تو و آنچه خداوند در تـو و در نـزد تـو قـرار داده اسـت و حـق تعالى تو را یارى فرماید و قوت به تو دهد و مـحـکـم فـرمـایـد تـو را و تـوفـیـق بـه تـو عـطـا فـرمـایـد و تـو را حـافـظ و نـگـهـبـان باشد.(238)
و نـیـز عـلامه مجلسى رحمه اللّه در (بحار) از (کتاب غیبت ) شیخ طوسى رحمه اللّه از جمعى از اصحاب روایت کرده که چون عثمان بن سعید وفات کرد توقیعى از جانب حضرت حـجـت عـلیـه السـلام بـه سـوى فرزند او محمّد بن عثمان بن سعید عمرى بیرون آمد بدین لفظ:
( وَ الاِبْنُ وَقاهُ اللّهُ لَمْ یَزِلْ ثِقَتَنا فى حَیاةَ الاَبِ ـ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ وَ اَرْضاهُ وَ نَضَّرَ وَجـْهـَهُ ـ یـَجْرى عِنْدَنا مَجْراهُ وَ یَسُدُّ مَسَدَّهُ وَ عَنْ اَمْرِنا یَاءْمُرُ الاِبْنُ وَ بِهِ یَعْمَلُ تَوَلّیهُ اللّهُ ) ؛
یعنى بعد از وفات عثمان بن سعید خداوند فرزند او را نگاهدارى نماید که همیشه ثقه و مـعـتـمـد مـا بـود در حـیـات پـدر ـ رضـى اللّه عـنـه و ارضـاه و نـضـر وجـهـه ـ که پسر او مـثـل پـدر او است در نزد ما و قائم مقام او است هرچه بگوید از امر ما مى گوید و به امر ما عمل مى نماید خداوند یاور و صاحب او باشد.(239)
و نیز در روایت دیگر از کلینى نقل نموده اند که توقیعى به خط شریف حضرت صاحب الا مـر عـلیـه السـلام بـیـرون آمـد که نوشته بود: محمّد بن عثمان ، خدا از او و پدرش خشنود گـردد، مـعـتـمـد مـن اسـت و مـکـتـوب او مـکـتـوب مـن اسـت .(240) و دلایـل بـسـیـار اسـت و معجزات امام علیه السلام از براى شیعیان در دست او جارى شده بود که در زمان نیابت و سفارت مرجع همه شیعیان بود از جانب حضرت حجة اللّه علیه السلام . و از ام کلثوم دختر او روایت کرده اند که محمّد بن عثمان بن سعید عمرى چند مجلد کتاب در فـقـه تصنیف کرده بود که تمام آنها را از امام حسن عسکرى و صاحب الا مر علیهما السلام و از پـدر خـود اخـذ نـمـوده بـود کـه آن کـتـب را در نـزد وفات خود به حسین بن روح تسلیم نمود.(241)
شیخ صدوق رحمه اللّه به سند خود از محمّد بن عثمان بن سعید عمرى روایت کرده است این حـیـث مـعـروف را کـه قـسـم بـه خـدا! هـرآیـنـه حـضـرت حـجـت عـلیـه السـلام در هـر سـال مـوسـم حـج حـاضـر مـى شـود و خلایق را مى بیند و مى شناسد و ایشان نیز او را مى بینند ولى نمى شناسند.(242)
و در روایـت دیـگـر آنـکـه از او سؤ ال نمودند که تو حضرت صاحب الا مر علیه السلام را دیـده اى ؟ گـفـت : بـلى ، و دیـدن آخـر مـن در بـیت اللّه بود در حالتى که مى گفتم : ( اَللّهـُمَّ اَنـْجـِزْلى ما وَعَدْتَنى ) و دیدم در مستجار آن حضرت را که مى گفت : ( اَللّهُمَّ انْتَقِمْ بِى اَعْدائى ) .(243)
سـوم ـ از وکـلاء و سفراء آن حضرت ، جناب حسین بن روح بود که او در زمان سفارت محمّد بن عثمان از جانب او و به امر او متصدى بعضى از امور او بود و چند نفر از ثقات و مؤ منین معتمدین از براى محمّد بن عثمان بودند ک از آن جمله حسین بن روح بود بلکه در انظار مردم خـصـوصـیـت سـایـریـن بـه مـحمّد بن عثمان بیشتر بود ا خصوصیت حسین بن روح به او و جـمـاعـتـى گـمـان داشـتـنـد کـه امـر وکـالت و سـفـارت بـعـد از مـحـمـّد بـن عـثـمـان مـنـتـقل خواهد شد به جعفر بن احمد به جهت کثرت خصوصیت او به محمّد بن عثمان بلکه در اواخر عمر محمّد بن عثمان جمیع طعام او از خانه جعفر بن احمد بود.(244)
علامه مجلسى رحمه اللّه در (بحار) از (کتاب غیبت ) شیخ طوسى روایت کرده که در وقت احـتـضـار مـحـمـّد بن عثمان بن سعید، جعفر بن احمد در بالاى سر او نشسته بود و حسین بن روح در پایین پاى او، در آن حال جعفر بن احمد رو کرد که ماءمور شدم که ابوالقاسم بن روح را وصـى نـمـایـم و امـور را به او واگذارم ، چون جعفر بن احمد شنید که امر وصایت باید منتقل به حسین بن روح شود از جاى خود برخاست و دست حسین بن روح را گرفته در جـانـب سر او نشانید و خود در جانب پایین پاى او نشست .(245) و نیز در روایت مـعـتـبره چنین ذکر شده که محمّد بن عثمان بن سعید بزرگان شیعه و مشایخ را جمع نمود و گـفـت کـه هـرگـاه حـادثـه مرگ به من رو آورد امر وکالت با ابى القاسم بن روح خواهد بـود، بـه درسـتـى کـه من ماءمور شدم به اینکه او را بعد از وفات به جاى خود بگذارم پس به او رجوع نمایید و در کارهاى خود اعتماد به او کنید.(246)
و در روایت معتبره دیگر چنانچه در (بحار) نقل شده آنکه جماعتى از شیعه در نزد محمّد بن عثمان جمع شدند و به او گفتند که اگر حادثه مرگ از براى تو روى نماید در جاى تو کى مى باشد؟ گفت : ابوالقاسم حسین بن روح ، قائم مقام من است و در میان شما و حضرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السلام واسطه است و وکیل و امین و ثقه آن سرور است پس در کارهاى خـود بـه او رجـوع نـمـایـیـد و در مهمات خود به او اعتماد کنید، من ماءمور شده بودم که این مـطـلب را بـه شما برسانم .(247) و در بعضى از نسخ توقیعى که از جانب حـضـرت حـجـت عـلیـه السـلام از بـراى شـیـخ ابوالقاسم بن روح بیرون آمده چنانچه در (بحار) از جماعتى از حمله اخبار و ثقات نقل شده بدین لفظ است :
( نَعْرِفُهُ عَرَّفَهُ اللّهُ الْخَیْرَ کُلَّهُ وَ رِضْوانَهُ وَ اَسْعَدَهُ بِالتَّوْفیقِ وَقَفْنا عَلى کِتابِهِ وَ وِثـِقْنا بِما هُوَ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ عِنْدَنا بُالْمَنْزِلَةِ وَ الْمَحَلِّ الَّذینَ یَسْرّانِهِ زادَ اللّهُ فِى اِحْسانِهِ اِلَیـْهِ اِنَّهُ وَلىُّ قَدیرٌ وَالْحَمْدُللّهِ الَّذى لا شَریکَ لَهُ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسلیما کَثیرا ) ؛
حـاصـل مـضـمـون فـقـرات بلاغت آیات آنکه : ما مى شناسیم او را ـ یعنى حسین بن روح را ـ خـداونـد بـشـنـاسـانـد و عـالم گرداند او را طریقه همه خیر و رضاى خود را و او را یارى فـرمـایـد بـه تـوفیق خود، ما مطلع شدیم بر مکتوب او و مطلع گردیدیم بر امانت و به دیـنـدارى او و وثـوق و اعـتـمـاد داریم به درستى که او در نزد ما به مکان و منزلت بلند آنچنانى است که مسرور مى سازد آن منزلت و مکان او را، زیاد فرماید خداى تعالى احسان خود را درباره او، به درستى که او صاحب همه نعمتها است و بر همه چیز قادر است ، و حمد مـر خـداونـد را سـزا اسـت کـه شـریـک از بـراى او نـیست ، و صلوات خداوند و سلام او بر رسول او محمّد و آل او باد.(248)
و از احـوالات ایـن بزرگوار چنین مذکور داشته اند که چنان تقیه مى نمود در بغداد و چنان بـا مـخـالفـان حـسـن سـلوک داشـت کـه هـریک از مذاهب اربعه مدعى بودند که او از ما است و افتخار مى نمودند هر طائفه اى از ایشان به نسبت او به ایشان .(249)
شرح حال على بن محمّد سمرى
چهارم ـ از وکلاء و سفراى حضرت حجت علیه السلام شیخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى بود و چون وفات شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رحمه اللّه در رسید به امر حضرت حجت امـام عـصـر علیه السلام قائم مقام خود قرار داد شیخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى را و کـرامـات و مـعـجـزات و جـواب مـسـائل شـیـعـیـان را حـضـرت حـجـة اللّه ـ عـجـل اللّه فـرجـه ـ بـه دسـت او جـارى مـى فـرمـود و شـیـعـیـان بـه امـر آن حـضـرت امـوال را تـسـلیـم او مـى نـمودند و او به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد و چون او را زمان وفـات در رسـید شیعیان در نزد او حاضر شدند و از او خواهش کردند که کسى را به جاى خـود بـشـنـاسـانـد و امر نیابت را به او واگذارد، او در جواب گفت که خدا را امرى هست که باید آن را به اتمام رساند یعنى باید غیبت کبرى واقع شود.(250)
و در روایـت دیـگـر از شـیـخ صـدوق رحـمـه اللّه آنکه چون شیخ ابوالحسن سمرى را زمان وفـات رسـیـد شـیـعـیـان در نـزد وى حـاضـر شـدنـد و از او پـرسـیـدنـد کـه بـعـد از تو وکـیـل امـور کى خواهد بود و کدام شخص در جاى تو خواهد نشست ؟ در جواب ایشان گفت : من ماءمور نشده ام که در این باب به احدى وصیت نمایم .(251)
و از شـیـخ طـوسـى در (کـتـاب غـیـبـت ) و از شـیـخ صـدوق در (کـتـاب کـمـال الدّیـن ) روایـت شـده است که چون شیخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را وفات در رسید توقیعى بیرون آورد و به مردم نشان داد که نسخه آن بدین مضمون بود:
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـیـمِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِىَّ! اَعْظَمَ اللّهُ اَجْرَ اِخْوانِکَ فیکَ فـَاِنـّکَ مـَیِّتٌ مـا بـَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّةِ اَیّامٍ فَاجْمَعْ اَمْرَکَ وَ لاتُوصِ اِلى اَحَدٍ فَیَقُومَ مَقامَکَ بـَعْدَ وَفاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الغَیْبَةُ التّامَةَ فَلا ظُهُورَ اِلاّ بَعْدَ اِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بـَعـْدَ طـُولِ الاَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَرْضِ جَوْرا وَ سَیَاءْتى مِنْ شیعَتى مَنْ یَدَّعِى الْمـُشاهَدَةَ اَلا فَمَنْ ادَّعَى الْمُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوج السُّفیانى وَ الصَّیْحَةِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَرٍ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ ) ؛(252)
حـاصـل فرمان آن بزرگوار در این توقیع شریف آنکه : اى على بن محمّد سمرى ! خداوند بـرادران دیـنى تو را در مصیبت تو اجر عظیم کرامت فرماید، به درستى که در اثناى این شـش یـوم وفـات خـواهـى نمود پس جمع نما امر خود را و در کار خود آماده باش و به احدى وصـیـت نـیـابـت نـنـما که قائم مقام تو شود بعد از وفات تو، به درستى که غیبت کبرى واقـع گـردید و مرا ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و این ظهور، بعد از این است که زمان غیبت طول بکشد و دلها را قساوت فرا گیرد تا پر شود زمین از جور و ستم و زود است که مى آیند کسانى از شیعیان من که دعوى مشاهده مرا مى نمایند آگاه باشید که هر کـس پـیـش از خـروج سـفـیـانى و رسیدن صیحه آسمانى دعوى مشاهده نماید پس او کذاب و افترا زننده است .
راوى گوید: که نسخه شیخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را نوشتم و از نزد او بیرون رفتم چون روز ششم در رسید به نزد او، رفتیم دیدیم که در حات احتضار است آنگاه به او گـفته شد که وصى تو بعد از تو کیست ؟ گفت : خدا را امرى است باید او را به تمام برساند، این را گفت و وفات نمود رحمه اللّه .(253)
و نـیـز از شـیـخ صـدوق در (کـتـاب کـمـال الدّیـن ) نقل شده که وفات على بن محمّد سمرى در سال سیصد و بیست و نه از هجرت بوده است و بـنـابـراین مدت غیبت صغرى که سفراء و وکلاء و نواب مخصوص حضرت حجة اللّه علیه السـلام کـه از جـانـب او مـاءمـور بـه سـفـارت و نـیـابـت بـودنـد قـریـب بـه هـفـتاد و چهار سال خواهد بود که قریب به چهل و هشت سال ایام سفارت عثمان بن سعید عمرى و پسر او مـحـمـّد بـن عثمان بن بود و قریب بیست و شش سال مدت سفارت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و شـیـخ ابـوالحسن على بن محمّد سمرى بود و بعد از گذشتن این مدت سفارت منقطع شـد و غـیـبـت کبرى واقع گردید. پس هرکه ادعاى سفارت و نیابت خاصه نمایند و یا بر طـبـق آن دعـوى مـشـاهـده نـمـایـد کـذاب و مـفـتـرى خـواهـد بـود بـر حـضـرت حـجـت ـ عـجل اللّه فرجه ـ بلکه مرجع دین و احکام شریعت به امر آن حضرت راجع به سوى علماء و فـقـهـاء و مـجـتـهـدیـن اسـت کـه از بـراى ایـشـان نـیـابـت ثـابـت اسـت عـلى سـبـیـل العـمـوم چـنانکه توقیع شریف در جواب مسائل اسحاق بن یعقوب که یکى از اجله و اخـیار علماء شیعه و حمله اخبار است که به توسط محمّد بن عثمان سعید عمرى عریضه به خـدمـت حـضـرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام عـرضـه کـرده بـود و مـسـایـل چـنـدى سـؤ ال نـمـوده بـود کـه آن حـضـرت در تـوقـیـع شـریـف جـواب مسایل او را فرمود: از آن جمله فرمود:
( وَ اَمـّا الْحـَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیها اِلى رُواةِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْهِمْ ) .(254)
و در روایت دیگر از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام چنین امر شد که :
( اُنْظُرُوا اِلى مَنْ کانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوى حَدیثَنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فـَارْضـَوا بـِهِ حـَکـَمـا فَاِنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِما فِاذا حَکَمَ بِحُکْمِنا فَلَمْ یُقْبَلْ مِنْه فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ الرَآدُّ عَلَینا رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ فى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ ) .
و در روایت دیگر مُجارِى الاُمُورِ بِیَدِ الْعُلَماءِ بِاللّهِ الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ.
مـسـتـفاد از فرمان این دو حجت پروردگار آنکه : علما و حفظه علوم و اخبار و آثار ایشان که صاحب نظر و اهل استنباطاند که از روى معرفت و دانش عارف اند به احکام صادره از ایشان بـایـد مـتـکـلفـیـن رجـوع بـه ایـشـان نـمـایـنـد در اخـذ مـسـائل حـلال و حـرام و قـطـع مـنازعات که آنچه ایشان مى فرمایند حجت است از براى عامه مکلفین بـه اسـتـجـمـاع ایـشـان مـر شـرایـط فـتـوى را از قـوه اسـتـنـبـاط و عـدالت و بـلوغ و عـقـل و سـایـر شـرایـط اجـتـهـاد و از براى ایشان است نیابت عامه که خلق من باب الجاء و اضطرار مکلف اند به رجوع نمودن به ایشان ، دیگر تعیین نایب مخصوصى در زمان غیبت کـبـرى نـفـرمـودنـد بـلکـه حـکـم فـرمـودنـد بـه انـقـطـاع نـیابت خاصه و سفارت . انتهى .(255)
تـمـام شـد آنـچـه مـقـدر شـده بـود ثبت آن در این کتاب شریف در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سنه هزار و سیصد و پنجاه هجرى در جوار روضه رضویه علوى على ثاویها آلاف التـسـلیـم و التـحـیـة بـیـد الاحقر العاصى عباس بن محمّدرضا القمى ، رجاء واثق و امید صادق که خوان مؤ منین و شیعیان حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام این گنهکار رو سیاه را از دعاى خیر و طلب مغفرت فراموش نفرمایند.
( وَالْحَمْدُللّهِ اَوّلا وَ آخِرا وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.
به نام خدا
علائم آخرالزمان از زبان امیرمؤ منان علیه السلام
از بـعـض خـطـب حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام نقل شده که فرمودند:
( اِذا صـاحَ النـّاقـُوسُ وَ کـَبـَسَ الْکابُوسُ وَ تَکَلَّمَ الْجامُوسُ فَعِنْدَ ذلِکَ عَجائِبُ وَ اَىُّ عـَجـائب اَنارَ النّارُ بِنَصیبَیْنِ وَ ظَهَرَت رایَةٌ عُثْمانِیَّةٌ بِوادٍ سُودٍ وَاضْطَرَبَتِ الْبَصْرَةُ وَ غـَلَبَ بـَعـْضـُهُمْ بَعْضَا وَ صَبا کُلُّ قَوْمٍ اِلى قَوْمٍ اِلى اَنْ قالَ علیه السلام وَ اَذْعَنَ هِرْقِلُ بِقُسْطَنْطَنِیَّةِ لِبَطارِقَةِ سُفْیانى فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَقَّعُوا ظُهُورَ مُتَکَلِّمِ مُوسى مِنَ الشَّجَرَةِ عَلى طُور. )(219)
[تـرجـمـه : وقـتـى که ناقوس به صدا درآید و کابوس و ریاست طلب قیام نماید و گاو تـکـلم نـمـایـد (شـاید مراد آن باشد که شخص عظیم الجثه و صاحب شوکت و در فهم مانند گـاو بـاشـد و حـکـومـت نـمـایـد). و در ایـن هـنـگـام شـگـفتى هاست و چه شگفتى و عجائبى ! بـرافـروخـتـه مـى شود آتش در شهر نصیبین و علم و پرچم عثمانى از سرزمین سیاهان (یا سـرزمـیـن سـودان ) ظـاهـر مـى گردد و شهر بصره به آشوب کشیده مى شود. هر گروه و طـایـفـه اى بـا گـروه و طایفه دیگر در مقام غلبه درآیند ـ تا اینکه حضرت مى فرماید ـ هرقل که قیصر روم است براى ( بطارقه ) که یکى از سرداران لشکر سفیانى در قـسـطـنـطـنـیـه اعـتقاد پیدا نموده و از او اطاعت مى نماید؛ پس در این هنگام منتظر ظهور کسى باشید که در طور سینا از درخت با موسى علیه السلام سخن گفت !]
و هـم در بـعـضـى از کـلمات درر بار خود فرموده است در علامات ظهور حضرت قائم علیه السلام :
( اِذا اَمـاتَ النـّاسُ الصَّلاةَ وَ اَضـاعـُوا الاَمانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْکِذْبَ وَ اَکَلُوا الرِّبا وَ اَخَذُوا الرِّشـا وَ شـَیِّدوُا الْبـُنـْیـان وَ بـاعـُوا الدّیـنَ بـِالدُّنْیا وَ اسْتَعْمَلوا السُّفَهاءَ وَ شاوَرُوا النِّسـاء وَ قـَطـَعـُوا الاَرْحـامَ وَ اتَّبَعُوا الاَهْواءَ وَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ وَ کانَ الْحِلْمُ ضَعْفا وَ الظُّلْمُ فـَخـْرَا وَ کـانـَتِ الاُمَراءُ فَجَرَةً وَ الْوُزَراءُ ظَلَمَةً وَ الْعُرَفاءُ خَوَنَةً وَ الْقُرّاءُ فَسَقَةً وَ ظـَهـَرَتْ شـَهـاداُت الزُّورِ وَاسْتَعْلَنَ الْفُجُورُ وَ قَوْلُ الْبُهْتاِن وَ الاِثْمُ وَ الطُّغْیا نُ وَ حُلِّیتِ الْمـَصا حِفُ وَ زُخْرِفَتِ الْمَساجِدُ وَ طَوِّلَتِ الْمَنائِرُ وَ اُکْرِمَ الاَشْرارُ وَ ازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَ اخـْتـَلَفـَتِ الاَهـْواءُ وَ نـُقـِضَتِ الْعُقُودُ وَ اقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَ شارَکَ اَزْواجِهُنَّ فِى التِّجارَةِ حـِرْصـا عـَلَى الدُّنْیا وَ عَلَتْ اَصْواتُ الفُسّاقِ وَ اسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَ کانَ زَعیمُ الْقَوْمِ اَرْذَلُهُمْ وَ اتُّقـِىَ الْفـاجـِرُ مـخـافـَةَ شـَرِّهِ وَ صـُدِّقَ الْکـاذِبُ وَ ائْتـُمـِنَ الْخـائِنُ وَ التُّخِذَتِ الْقِیّانُ وَ الْمـَغـازِفُ وَ لَعـَنَ آخـِرُ هـذِهِ الاُمَّةِ اَوَّلَهـا وَ رَکـِبَ ذَواتِ الْفـُرُوجِ السُّرُوجِ وَ تـَشَبَّهُ النِّساءَ بـِالرِّجـالِ وَ الرِّجـالَ بـِالنِّسـاءِ وَ شـَهِدَ الشّاهِدَ مِنَْغْیِر اَنْ یَسْتَشْهَدَ وَ شَهِدَ الاِخرُ قَضاءُ لِذِمـامٍ بـِغـَیـْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَ تَفَقَّهَ لِغَیْرِ الدّینِ وَ اثَروُا عَمَلَ الدُّنیا عَلى الا خِرَةِ وَ لَبِسُوا جُلُودَ الْضَّاءنِ عَلى قُلُوبِ الذِّئابِ وَ قُلُوبُهُمْ اءَنْتَنُ مِنَ الْجَیْفِ وَ اَمَرُّ مِنَ الصَّبْرِ فَعِنْدَ ذلِکَ اَلْوَحـا اَلْوَحـا الْعـَجـَلَ الْعـَجـَلَ خـَیـْرُ الْمـَسـاکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُالْمُقَدَّسِ لَیَاءْتِیَنَّ عَلَى النّاسِ زَمانٌ یَتَمَنّى اَحَدُهُمْ اَنَّهُ مِنْ سُکّانِهِ ) .(220)
[تـرجـمـه : زمـانـى کـه مـردم نـمـاز را بـمـیـرانـنـد و امـانت را ضایع کنند و دروغ گفتن را حـلال شـمارند و ربا بخورند و رشوه بگیرند و ساختمانها را محکم بسازند و دین را به دنـیـا بـفـروشـنـد و مـوقـعـى کـه سفیهان را به کار گماشتند و با زنان مشورت کردند و پیوند خودشان را پاره نمودند و هواپرستى پیشه ساختند و خون یکدیگر را بى ارزش دانـسـتـنـد، حـلم و بـردبارى در میان آنها نشانه ضعف و ناتوانى باشد و ظلم و ستم باعث فـخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم و سرکردگان دانا و خائن و قاریان (قرآن ) فاسق بـاشـنـد. شـهـادت بـاطـل آشـکار باشد و اعمال زشت و گفتار بهتان آمیز و گناه و طغیان و تـجاوز علنى گردد قرآنها زینت شود و مسجدها نقاشى و رنگ آمیزى و مناره ها بلند گردد و اشـرار مـورد عـنـایـت قـرار گـیـرنـد و صـف ها در هم بسته شود. خواهشها مختلف باشد و پـیـمـانـهـا نـقـض گـردد و وعـده اى کـه داده شـد نـزدیـک شـود. زنـهـا بـه واسـطـه میل شایانى که به امور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند. صداهاى فاسقان بلند گردد و از آنها شنیده شود.
بـزرگ قـوم ، رذل ترین آنهاست ، از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقیه شود، دروغگو تـصـدیـق و خـائن امـیـن گـردد، زنـان نـوازنـده ، آلات طـرب و مـوسـیـقى به دست گرفته نـوازندگى کنند و مردم پیشنیان خود را لعنت نمایند. زنها بر زین ها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شباهت پیدا کنند. شاهد (در محکمه ) بدون اینکه از وى درخواست شـود شـهادت مى دهد و دیگرى به خاطر دوست خود بر خلاف حق گواهى مى دهد. احکام دین را بـراى غـیـر دیـن بـیـاموزند و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند. پوست میش را بر دلهاى گـرگ ها بپوشند، در حالى که دلهاى آنها از مردار متعفن تر و از صبر تلخ تر است . در آن موقع شتاب و تعجیل کنید. بهترین جاها در آن روز بیت المقدس است . روزى خواهد آمد که هـرکـسـى آرزو کـند که از ساکنان آنجا باشد. ( مهدى موعود علیه السلام ) ترجمه استاد دوانى ص 963.
به نام خدا
بیان بعضى از علامات ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السلام
و مـا در ایـن فـصـل اکـتـفـا مـى کـنـیـم بـه مـختصرى از آنچه نگاشته سید سند فقیه محدث جـلیـل القـدر مـرحـوم آقـا سـید اسماعیل عقیلى نورى ـ نور اللّه مرقده ـ در کتاب ( کفایة الموحدین ) و آن علامات بر دو قسم است : علامات حتمیه و علامات غیر حتمیه ؛ اما علامات حتمیه به نحو اجمال از این قرار است و مقصود ترتیب ذکرى است :
اول ـ خـروج دجـال اسـت ، و آن مـلعـون ادعـاى الوهـیـت نماید و به وجود نحس او خونریزى و فـتـنـه در عـالم واقـع خواهد شد و از اخبار ظاهر شود که یک چشم او مالیده و ممسوح است و چـشـم چـپ او در مـیان پیشانى او واقع شده و مانند ستاره مى درخشد و پارچه خونى در میان چـشـم او واقـع اسـت و بـسـیـار بـزرگ و تـنـومـنـد و شکل عجیب و هیئت غریب و بسیار ماهر در سحر است و در پیش او کوهى سیاه است که به نظر مـردم مى آورد که کوه نان است و در پشت سر او کوه سفیدى است که از سحر به نظر مردم مى آورد که آبهاى صاف جارى است و فریاد مى کند اَوْلِیائى اَنَا رَبُّکُمُ الا عْلى و شیاطین و مـرده ایـشـان از ظـالمـیـن و مـنـافـقـین و سحره و کهنه و کفره و اولاد زنا بر سر او اجتماع نمایند و شیاطین اطراف او را گرفته و به جمیع نغمات و آلات لهو و لعب و تغنى از عود و مـزمـارودف و انـواع سـازهـا و بـربـطـهـا مـشـغـول مـى شـونـد کـه قـلوب تـابـعین او را مـشـغـول بـه آن نـغـمـات و الحـان مـى نـمـایـنـد و در انـظـار ضـعـفـاء العـقول از زنان و مردان چنان جلوه درآورند که همه ایشان را به رقص آورند و همه خلق از عقب سر او مى روند که آن نغمات و الحان و صداهاى دلربا را بشنوند گویا که خلق همه در سـکـر و مـسـتـى مـى بـاشـنـد و در روایـت ابـوامـامـه اسـت آنـکـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم فـرمـودنـد: هـر مـؤ مـنـى کـه دجـال را بـبـیـنـد آب دهن خود را بر روى او بیندازد و سوره مبارکه حمد را بخواند به جهت دفـع سـحـر آن مـلعـون که در او اثر نکند. چون آن ملعون ظاهر شود عالم را پر از فتنه و آشـوب نـمـایـد و مـیان او و لشکر قائم علیه السلام جنگ واقع شود بالاخره آن ملعون به دسـت مبارک حضرت حجت الهى علیه السلام یا به دست عیسى بن مریم علیه السلام کشته شود.(188)
دوم ـ صـیحه و نداء آسمانى است که اخبار بسیارى دلالت دارد بر آنکه آن حتمیات است ، و در حـدیـث مـفـضـل بـن عـمـر رحـمـه اللّه از حـضرت صادق علیه السلام است که آن حضرت فـرمـود: حـضـرت قـائم علیه السلام در مکه داخل شود و در جانب خانه کعبه ظاهر گردد و چـون آفـتـاب بـلنـد شـود از پـیـش قـرص آفـتـاب مـنـادى نـدا کـنـد کـه هـمـه اهـل زمـیـن و آسـمـان بـشـنـونـد و مـى گـویـد: اى گـروه خـلایق ! آگاه باشید که این مهدى آل مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـت . او را بـه نـام و کـنـیـه جـدش حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم یاد نماید و نسب مبارک او را به پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکرى بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحـسـین بن على بن ابى طالب علیهم السلام مى رساند و چنان نسب آن بزرگوار را به اسـمـاء کـرام آبـاء طـاهـرین او بیان کند که همه مردم از شرق تا غرب عالم بشنوند؛ پس بـگـوید که با او بیعت نمایید تا هدایت یابید و مخالفت حکم او ننمایید که گمراه خواهید شد. پس ملائکه و نقباى انس و نجباى جن گویند لبیک اى خواننده به سوى خدا، شنیدیم و اطـاعـت کـردیـم ، پس از آن خلائق چون آن ندا را بشنوند از شهرها و قریه ها و صحراها و دریـاهـا از مـشرق تا مغرب عالم روى به مکه معظمه آورند و به خدمت آن حضرت برسند و چون قریب به غروب آفتاب شود از طرف مغرب شیطان فریاد نماید که اى گروه مردمان ! پروردگار شما در وادى یابس وارد شده است و او عثمان بن عنبسه از فرزندان یزید بن مـعـاویة بن ابى سفیان است با او بیعت نمایید تا هدایت یابید و با او مخالفت ننمایید که گـمـراه شـویـد، پـس مـلائکـه و نـقـبـا و نـجباى جن و انس او را تکذیب نمایند و منافقان و اهل تشکیک و ضلال و گمراهان به آن ندا گمراه خواهند شد.
و نـیـز نـداى دیـگـر از آسـمـان ظـاهـر شـود کـه آن نـدا قبل از ظهور حجة اللّه علیه السلام است که آن هم در عداد علائم حتمیه است که البته باید واقـع شـود و آن نـداء در شـب بیست و سوم ماه رمضان است که همه ساکنین زمین از شرق تا غـرب عـالم آن ندا را خواهند شنید و آن منادى جبریئل است که به آواز بلند ندا کند که ( اَلْحـَقُّ مـَعَ عـَلِّىٍ وَ شـیـعَتِهِ ) . و شیطان نیز در وسط روز در میان زمین و آسمان ندا کند که همه کس بشنوند که ( اَلْحَقُّ مَعَ عُثْمانَ وَ شیعَتِهِ ) .(189)
سوم ـ خروج سفیانى است از وادى یابس ، یعنى بیابان بى آب و علف که در مابین مکه و شام است و آن مردى است بد صورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق شم و اسم او عثمان بن عـنـبـسـه اسـت و از اولاد یـزیـد بن معاویه است و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرف مى شـود کـه دمـشـق و حـمـص و فـلسـطـین و اردن و قنسرین است ، پس از آن لشکر بسیار به اطـراف مـى فـرسـتـد و بـسـیـارى از لشـکـر او بـه سـمـت بـغـداد و کـوفـه خـواهـنـد آمد و قـتـل و غـارت و بـى حـیـایـى بـسـیـار در آن صـفحات مى نمایند و در کوفه و نجف اشرف قـتـل مـردان بـسـیـار واقع شود و بعد از آن یک حصه از لشکر خود را به جانب شام روانه نـمـایـد و یـک قـسـمـت از آن را بـه جـانـب مـدیـنـه مـطـهـره و چـون به مدینه رسند سه روز قـتـل عـام نـمایند و خرابى بسیار وارد آورند و بعد از آن به سمت مکه روانه شوند و لکن به مکه نرسند و اما آن حصه که به جانب شام روند و در بین راه لشکر حضرت حجة اللّه بـر آنها ظفر یابند و تمام آنها را هلاک نمایند و غنایم آنها را بالکلیه متصرف شوند. و فـتـنه آن ملعون در اطراف بلاد بسیار عظیم شود خصوصا بالنسبة به دوستان و شیعیان عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـلام حـتـى آنکه منادى او ندا کند که هر کس سر یک نفر از دوسـتـان عـلى بـن ابى طالب علیه السلام را بیاورد هزار درهم بگیرد، پس مردم به جهت مـال دنـیـا از حـال یـکـدیگر خبر دهند و همسایه از همسایه خبر دهد که او از دوستان على بن ابى طالب علیه السلام است .
بالجمله : آن قسمت از لشکر که به جانب مکه روند چون به زمین بیداء رسند که مابین مکه و مدینه است حق تعالى ملکى را مى فرستد در آن زمین و فریاد مى کند اى زمین این ملاعینان را بـه خـود فرو بر، پس جمیع آن لشکر که به سیصد هزا مى رسند با اسبان و اسلحه بـه زمـیـن فـرو رونـد مـگـر دو نـفـر کـه بـا هـمدیگر برادرند از طایفه جهنیه که ملائکه صـورتـهـاى ایـشـان را بـر مـى گردانند و به یکى مى گویند که ( بشیر ) است برو به مکه و بشارت ده حضرت صاحب الا مر علیه السلام را به هلاکت لشکر سفیانى و دیـگـرى را کـه ( نـذیـر ) است مى گویند برو به شام و به سفیانى خبر ده و بـترسان او را، پس آن دو نفر به جانب مکه و شام روانه گردند. چون سفیانى این خبر را بشنود از شام به جاب کوفه حرکت کند و در آنجا خرابى بسیار وارد آورد و چون حضرت قـائم عـلیـه السلام به کوفه رسد آن ملعون فرار کند و به شام برگردد پس حضرت لشـکـر از عـقـب او فـرسـتـد و او را در صـخـره بـیـت المـقـدس بـه قتل آورند و سر نحس او را بریده و روح پلیدش را وارد جهنم گردانید.(190)
چهارم ـ فرو رفتن لشکر سفیانى است در بیداء که ذکر شد.(191)
پـنـجـم ـ قـتـل نـفـس زکـیـه اسـت ، و آن پـسـرى اسـت از آل محمّد علیهم السلام در مابین رکن و مقام .(192)
شـشـم ـ خـروج سـیـد حـسنى است و آن جوان خوش صورتى است که از طرف دیلم و قزوین خـروج نـمـایـد و بـه آواز بـلنـد فـریـاد کـنـد کـه بـه فـریـاد رسـیـد آل مـحـمـّد را، کـه از شـمـا یارى مى طلبند. و این سید حسنى ظاهرا از اولاد حضرت امام حسن مـجـتـبـى عـلیـه السلام باشد و دعوى بر باطل ننماید و دعوت بر نفس خود نکند بلکه از شیعیان خلص ائمه اثنى عشر علیهم السلام و تابع دین حق باشد و دعوت نیابت و مهدویت نـخـواهد نمود لکن مطاع و بزرگ و رئیس خواهد بود و در گفتار و در کردار موافق است با شـریعت مطهره حضرت خاتم النبیین صلى اللّه علیه و آله و سلم و در زمان خروج او، کفر و ظلم عالم را فرو گرفته باشد و مردم از دست ظالمان و فاسقان در اذیت باشند و جمعى از مـؤ مـنـیـن نـیـز مـسـتـعـد بـاشـنـد از بـراى دفـع ظـلم ظـالمـیـن ، در آن حـال سـیـد حـسـنـى اسـتـغـاثـه نـمـایـد از بـراى نـصـرت دیـن آل مـحـمـّد علیهم السلام ، پس مردم را اعانت نمایند خصوصا گنجهاى طالقان که از طلا و نـقـره نـبـاشـد بـلکـه مـردان شـجـاع و قـویـدل و مـسـلح و مـکمل که بر اسبهاى اشهب سوار باشند و در اطراف او جمع گردند و جمعیت او زیاد شود و بـه نـحـو سـلطـان عـادل در مـیـان ایـشـان حـکـم و سـلوک نـمـایـد و کـم کـم بـر اهـل ظـلم و طـغیان غلبه نماید و از مکان و جاى خود تا کوفه زمین را از لوث وجود ظالمین و کـافـران پاک کند و چون با اصحاب خود وارد کوفه شود به او خبر مى دهند که حضرت حـجة اللّه مهدى آل محمّد علیهم السلام ظهور نموده است و از مدینه به کوفه تشریف آورده اسـت ، پـس سـیـد حـسـنـى بـا اصـحـاب خود خدمت آن حضرت مشرف مى شوند از آن حضرت مطالبه دلایل امامت و مواریث انبیاء مى نماید.
حضرت صادق علیه السلام مى فرماید: به خدا قسم که آن جوان آن حضرت را مى شناسد و مـى داند که او بر حق است و لکن مقصودش این است که حقیت او را بر مردم و اصحاب خود ظـاهـر نـمـاید. پس آن حضرت دلایل امامت و مواریث انبیاء از براى او ظاهر نماید. در آن وقت سید حسنى و اصحابش به آن حضرت بیعت خواهند نمود مگر قلیلى از اصحاب او که چهار هـزار نـفـر از زیـدیـه بـاشـنـد کـه مـصـحـف هـا و قـرآن در گـردن ایـشـان حـمـایـل اسـت و آنـچـه مـشـاهـده نـمـودنـد از دلایـل و مـعـجـزات آن را حـمـل بـر سحر نمایند و گویند که این سخنان بزرگى و اینها همه سحر است که به ما نـمـوده انـد. پـس حـضـرت حجت علیه السلام آنچه نصیحت و موعظه نماید ایشان را و آنچه اظـهـار اعـجـاز نـمـاید در ایشان اثر نخواهد نمود تا سه روز یشان را مهلت مى دهد و چون موعظه آن حضرت و آنچه حق است قبول ننمایند امر فرماید که گردنهاى ایشان را بزنند و حال ایشان بسیار شبیه است به حال خوارج نهروان که لشکر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در جنگ صفین بودند.(193)
هفتم ـ ظاهر شدن کف دستى است که در آسمان طلوع نماید و در روایت دیگر صورت و سینه و کف دستى در نزد چشمه خورشید ظاهر شود.(194)
هشتم ـ کسوف آفتاب است در نیمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن .(195)
نـهم ـ آیات و علاماتى است که در ماه رجب ظاهر مى شود، شیخ صدوق از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: ناچار است شیعیان را از فتنه عظیمى و آن وقـتـى اسـت کـه امـام ایـشان غائب باشد و اهل آسمان و زمین بر او بگریند، و چون ظهور او نـزدیـک شـود در مـاه رجـب سـه نـدا از آسـمـان بـه گـوش مـردم بـرسـد که همه خلق آن را بـشـنـونـد، نـداى اول ـ ( اَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمین ) . و آواز دوم ـ ازفت الا زفة ؛ یعنى نزدیک شد امرى که روز به روز و وقت به وقت مى رسد. صداى سوم ـ آنکه بدنى در پـیـش روى قـرص آفـتـاب ظـاهـر گـردد و نـدایـى رسـد که این است امیرالمؤ منین علیه السلام که به دنیا برگشته است براى هلاک کردن ستمکاران پس در آن وقت فرج مؤ منان برسد.(196)
دهـم ـ اخـتـلاف بـنى عباس و انقراض دولت ایشان است که در اخبار به آن اعلام شده است و آنـکـه ایـشـان قـبـل از قـیـام حـضرت قائم علیه السلام مختلف و منقرض خواهند شد از سمت خراسان .
به نام خدا
علامت هاى غیر حتمى
و اما علامات غیر حتمیه : پس آنها بسیار است بعضى ظاهر شده و بعضى هنوز واقع نشده و ما در اینجا به بعضى از آنها به نحو اجمال اشاره مى کنیم :
اول ـ خراب شدن دیوار مسجد کوفه است .(198)
دوم ـ جارى شدن نهرى است از شط فرات در کوچه هاى کوفه .(199)
سوم ـ آباد شدن شهر کوفه است بعد از خراب شدن آن .(200)
چهارم ـ آب درآوردن دریاى نجف است .(201)
پنجم ـ جارى شدن نهرى است از فرات به غرى که نجف اشرف باشد.(202)
ششم ـ ظاهر شدن ستاره دنباله دار است در نزدیک ستاره جدى .(203)
هفتم ـ ظاهر شدن قحطى شدید است قبل از ظهور آن حضرت .(204)
هشتم ـ وقوع زلزله و طاعون شدید است در کثیرى از بلاد.(205)
نهم ـ قتل بیوح است یعنى قتل بسیار که آرام نمى گیرد.(206)
دهم ـ تحلیه مصاحف و زخرفه مساجد و تطویل منارات است .(207)
یازدهم ـ خراب شدن مسجد براثا است .(208)
دوازدهم ـ ظاهر شدن آتشى است در سمت مشرق زمین که تا سه روز یا هفت روز در میان زمین و آسمان افروخته مى شود که محل تعجب و خوف باشد.(209)
سیزدهم ـ ظاهر شدن سرخى شدید است که در اطراف آسمان پهن مى شود که همه آسمان را مى گیرد.(210)
چهاردهم ـ کثرت قتل و خونریزى است در کوفه از جهت رایات مختلفه .(211)
پانزدهم ـ مسخ شدن طایفه اى است به صورت قرده و خنازیر.(212)
شانزدهم ـ حرک کردن بیرقهاى سیاه است از خراسان .(213)
هـفـدهـم ـ آمـدن بـاران شـدیـدى اسـت در مـاه جـمـادى الثـانـیـه و مـاه رجـب کـه مثل آن هرگز دیده نشده .(214)
هـیـجـدهـم ـ مـطـلق العـنـان شـدن عـرب اسـت کـه به هر جا که خواهند بروند و هرچه خواهند بکنند.(215)
نوزدهم ـ خروج سلاطین عجم است از شاءن و وقار.(216)
بـیـسـتم ـ طلوع نمودن ستاره اى است از مشرق که مانند ماه درخشنده و روشنى دهنده باشد و بـه شـکل غره ماه باشد و دو طرف آن کج باشد به نحوى که نزدیک است از کجى به هم وصل شود و چنان درخشندگى داشته باشد که چشمها را خیره نماید.(217)
بـیـست و یکم ـ فرو گرفتن ظلمت کفر و فسوق و معاصى است تمام عالم را و شاید مقصود از ایـن عـلامـت غـلبـه کفر و فسق و فجور و ظلم است در عالم و انتشار این امور است در تمام بـلاد و کـثـرت مـیـل خلق است به اطوار و حالات کفار و مشرکین از گفتار و کردار و تعیش و اوضـاع دنـیـویـه و تـشـبـه بـه ایـشـان در حرکات و سکنات و مساکین والبسه ؛ و ضعف و سـسـتـى حـال ایـشـان اسـت در امـر دیـن و آثـار شـریـعت و عدم تقید ایشان به آداب شرعیه خصوصا در جزء این زمان که یوما فیوما حالات مردم در تزاید و اشتداد است در تشبه به اهـل کـفـر از جـمـیـع جـهـات دنـیـویـه بـلکـه در اخـذ قـواعـد کـفـر و عـمـل نـمـودن بـه آن در امـور ظـاهـریـه و بـسـیـار اسـت کـه اعـتـقـاد و اعـتـمـاد کـامل به اقوال و اعمال ایشان مى نمایند و وثوق تمام در کلیه امور به آنها دارند و بسا بـاشـد کـه سـرایـت بـه سـوى عـقـایـد کـثـیـرى خـواهـد نـمـود کـه بـالمـره اصـل عـقـایـد دیـنـیـه اسـلام را از دسـت مـى دهـنـد بـلکـه اطفال خردسال را به آداب و قواعد ایشان تعلیم مى نمایند؛ چنانچه فعلا مرسوم است که در بـدایـت امـر نـمـى گـذارنـد کـه آداب و قـواعد دین اسلام در اذهان ایشان رسوخ نماید و حـال کـثـیـرى از ایـشان بعد از بلوغ منجر به فساد عقیده و عدم تدین به دین اسلام خواهد شـد و بـر ایـن مـنوال تعیش خواهند نمود و هکذا حال کسانى که معاشرت با چنین اشخاصى دارنـد و اهـل و عـیـال ایـشـان کـه تـبـعـه ایـشـان انـد؛ بـلکـه اگـر نـیـکـو تـاءمـل نـمـایـى مـى بـیـنـى کـه کـفـر بـر عـالم مـحـیـط شـده اسـت الا اقـل قـلیل و مقدار یسیر از عباداللّه که آن هم غایب ایشان از ضعفاءالایمان و نواقص اسلام انـد؛ چـه آنکه اکثر بلاد معموره در تصرف کفار و مشرکین و منافقین است و اکثر از اهالى و از اهـل کـفـر و شـرک نـفـاق انـد مـگـر بـر سـبـیـل نـدرت و اهـل ایـمـان کـه اثـنـى عشریه باشند هم به جهت اختلاف در عقاید اصولیه دینیه و مذهبیه چـنـانـچـه مـتـفـرق و مـشـتـت انـد کـه اهـل حـق در مـیـان ایـشـان نـادر و قـلیـل از اهـل ایـمـان هـم از عـوام و خـواص بـسـیـارى از ایـشـان بـه جـهـت ارتـکـاب بـه اعـمـال قـبـیـحـه و افـعـال شـنـیـعـه و مـحـرمـه از اقـسـام مـعـاصـى و مـحـرمـات و کل حرام و ظلم و تعدى هریک بر دیگرى در امور دینیه و دنیویه چنان ظلم بر انفس خود مى نمایند که از اسلام و ایمان چیزى در نزد ایشان باقى نمانده مگر اسمى که غیر مطابق با مـسمى است و رسمى که مخالف با آثار شریعت است . پس در روى زمین باقى نخواهد ماند فـعـلا از اسـم اثـرى مگر بسیار قلیل که آن هم مغلوب و منکوب و از وجود ایشان به ظاهر شـرع در تـرویـج دیـن اثـرى مـترتب نخواهند شد و ( معروف ) در نزد مردم بالمره ( منکر ) و ( منکر ) ، ( معروف ) شده است و از اسلام باقى نمانده مگر مـجـرد اسـم و رسـم ظـاهـرى و گـویـا بـالمـره طـریقه امیرالمؤ منین علیه السلام و سجیه مرضیه ائمه طاهرین علیهم السلام از دست رفته است و نزدیک است ـ العیاذ باللّه ـ طومار شـریـعـت بـالمـره پـیـچـیده شود و به مراءى و مسمع همه خلق است که آنچه ذکر شد یوما فیوما در تضاعف و اشتداد است و آنچه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به آن خبر داد کـه اسـلام در اول ظهورش غریب بود و بعد از این هم بر مى گردد و غریب مى شود در جـزء ایـن زمـان ظـاهر و هویدا شد و قریب به آن است که تمام عالم پر شود از ظلم و جور بـلکـه فـى الحـقـیـقـة عـیـن ظـلم و جـور اسـت . پـس بـایـد ایـن قـلیـل از عـِبـادُاللّه الْمـُؤْمـِنـیـن عـَلَى الدَّوام لَیـْلا وَ نـَهـارا مسئلت نمایند از روى تضرع و ابتهال که حق تعالى تعجیل فرماید فرج آل محمّد علیهم السلام را.
به نام خدا
خواندن دعا در دوران غیبت کبرى
هـفـتـم ـ از تکالیف عباد در ظلمات غیبت ، تضرع و مسئلت از خداوند تبارک و تعالى به جهت حفظ ایمان و دین از تطرق شبهات شیاطن و زنادقه مسلمین و خواندن دعاهاى وارده براى این کار از جمله دعایى است که شیخ نعماى و کلینى به اسانید متعدده روایت کرده اند از زراره کـه گـفـت : شنیدم از ابوعبداللّه علیه السلام مى فرماید: به درستى که از براى قائم عـلیـه السـلام غـیـبـتـى اسـت پـیش از آنکه خروج کند پس گفتم : از براى چه ؟ گفت : مى ترسد و اشاره فرمود با دست خود به شکم مبارک ، آنگاه فرمود: اى زراره ! او است منتظر و اوست کسى که شک مى شود در ولادتش ، پس بعضى از مردم مى گویند که پدرش مرد و جـانـشـیـنـى نـگـذاشـت و بـعـضـى از ایـشـان مـى گـویـد کـه حـمـل بود و بعضى از ایشان مى گوید که او غایب است و بعضى مى گوید که متولد شد پیش از وفات پدرش به دو سال و او است منتظر غیر اینکه خداوند خواسته که امتحان کند قـلوب شـیـعـه را، پس در این زمان به شک مى افتند مبطلون . زراره گفت : پس گفتم فداى تو شوم ! اگر درک کردم آن زمان را کدام عمل را بکنم ؟ فرمود: اى زراره ! اگر درک کردى آن زمان را پس بخوان این دعا را:
( اَللّهـُمَّ عـَرِّفـْنـى نـَفـْسـَکَ فـَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تـُعَّرِفـْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ نِبیِّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ فَاِّنَکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى رَسُولَکْ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکْ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَکْ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَّرِفْنى حُجَّتَکْ ضَلَلْتُ عَنْ دینى ) .(178)
و دیـگـر دعـایـى اسـت طـویـل کـه اولش هـمین دعا است ، پس از آن ( اَللّهُمَّ لاتُمِتْنى میتَةً جـاهِلیَّةً وَ لاتُزِغْ قَلْبى بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنى ) تا آخر دعا، و ما آن را در ملحقات ( کتاب مـفـاتـیـح ) ذکـر کـردیـم و سـیـد بـن طـاوس در ( جـمـال الا سـبوع ) آن را ذکر کرده بعد از ادعیه ماءثوره بعد از نماز عصر روز جمعه ، آنـگـاه فـرمـوده : و اگـر بـراى تـو عذرى باشد از جمیع آنچه ذکر کردیم آن را از تعقیب عـصـر روز جـمـعـه پـس حذر کن از آنکه مهمل گذارى خواند آن را، یعنى این دعا را، پس به درسـتـى کـه مـا شـنـاخـتـیـم ایـن را از فـضـل خـداونـد جل جلاله که مخصوص فرموده ما را به آن ، پس اعتماد کن به آن .(179)
فـقـیـر گـویـد: کـه قـریـب بـه هـمـیـن کـلام سـیـد بـن طـاوس در ذیل صلوات منسوبه به ابوالحسن ضراب اصفهانى فرموده اند و از این کلام شریف چنان مـستفاد مى شود که از جانب حضرت صاحب الا مر علیه السلام چیزى به دست آوردند در این بـاب و از مـقـام ایـشـان مـسـتـبـعد نیست . و دیگر دعایى است که شیخ صدوق روایت کرده از عبداللّه بن سنان که گفت : فرمود ابوعبداللّه علیه السلام که زود است مى رسد به شما شبهه پس مى مانید بدون نشانه و راهنما و پیشواى هدایت کننده و نجات نمى یابد و در آن شبهه مگر کسى که بخواند دعاى غریق را. گفتم : چگونه است دعاى غریق ؟
فرمود مى گویى :
( یـا اَللّهُ یـا رَحـْمـنُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دینِکَ ) . پس گفتم :
( یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دینِکَ ) .
سـپـس فـرمـود: بـه درسـتـى کـه خداوند عز و جل مقلب است قلوب و ابصار را و لکن بگو چنانکه من مى گویم : ( یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِى عَلى دینِکَ.(180))
استمداد و استغاثه به امام زمان علیه السلام
هـشـتـم ـ اسـتـمـداد و اسـتـعـانـت و اسـتـغـاثـه بـه آن جـنـاب در هـنـگـام شـدائد و اهـوال و بـلایـا و امـراض و رو آوردن شبهات و فتنه از اطراف و جوانب و ندیدن راه چاره و خـواسـتـن از حـضـرتـش حـل شبهه و رفع کربة و دفع بلیه ، چه آن جناب برحسب قدرت الهـیـه و عـلوم لدنـیـه ربـانـیـه بـر حـال هـر کسى در هرجا دانا و اجابت مسئولش توانا و فـیـضـش عـام و از نـظـر در امـور رعـایـاى خـود غـفـلت نکرده و نمى کند و خود آن جناب در تـوقـیعى که براى شیخ مفید فرستادند مرقوم فرمودند: که علم ما محیط است به خبرهاى شـمـا و غـائب نـمـى شـود از عـلم مـا هـیـچ چیز از اخبار شما و معرفت به بلایى که به مى رسد.(181)
و شیخ طوسى در ( کتاب غیبت ) روایت کرده به سند معتبر از جناب ابوالقاسم حسین بـن روح نـائب سوم رضى اللّه عنه که گفت : اختلاف کردند اصحاب ما در تفویض و غیر آن ، پـس رفـتم نزد ابى طاهر بن بلال در ایام استقامتش یعنى پیش از آنکه بعضى مذاهب باطله اختیار کند پس آن اختلاف را به او فهماندم ، پس گفت : مرا مهلت ده ، پس او را مهلت دادم چـنـد روز آنـگـاه مـعـاودت کـردم بـه نزد او. پس بیرون آورد حدیثى به اسناد خود از حـضـرت صـادق علیه السلام که فرمود: هرگاه اراده نمود خداى تعالى امرى را، عرضه مى دارد آن را بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم آنگاه امیرالمؤ منین علیه السلام ، و یک یک از ائمه علیهم السلام تا آنکه منتهى شود به سوى صاحب الزمان علیه السلام ، آنگاه بیرون مى آید به سوى دنیا و چون اراده نمودند ملائکه که بالا برند عملى را به سـوى خـداونـد عز و جل عرضه مى شود بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم آنگاه عرضه مى شود بر خداوند عز و جل پس هرچه فرود مى آید از جانب خداوند بر دست ایشان اسـت و آنـچـه بـالا مـى رود بـه سـوى خـداونـد عـز و جـل بـه سـوى ایـشـان اسـت و بـى نـیـاز نـیـسـتـنـد از خـداونـد عـز و جل به قدر به هم زدن چشمى .(182)
و سـیـد حـسـین مفتى کرکى سبط محقق ثانى در ( کتاب دفع المناوات ) از ( کتاب بـراهـیـن ) نقل کرده که او روایت نمود از ابى حمزه از حضرت کاظم علیه السلام که گفت : شنیدم آن جناب مى فرماید: نیست ملکى که خداوند او را به زمین بفرستد به جهت هر امـرى مـگـر آنـکه ابتدا مى نماید به امام علیه السلام ، پس معروض مى دارد آن را بر آن جـناب و به هم درستى که محل تردد ملائکه از جانب خداوند تبارک و تعالى صاحب این امر اسـت . و در خـبـر ابـوالوفـاى شـیـرازى اسـت کـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم فرمود به او که چون درمانده و گرفتار شدى پـس استغاثه کن به حضرت حجت علیه السلام که او تو را در مى یابد و او فریادرس است و پناه است از براى هر کس که به او استغاثه کند.(183)
و شـیـخ کـشـى و شـیـخ صـفار در ( بصائر ) روایت کرده اند از رمیله که گفت : تب شدیدى کردم در زمان امیرالمؤ منین علیه السلام پس در نفس خود خفتى یافتى در روز جمعه و گـفـتـم نـمـى دانـم چـیـزى را بـهـتـر از آنـکـه آبـى بـر خـود بـریـزم یـعـنـى غـسـل کـنـم و نماز کنم در عقب امیرالمؤ منین علیه السلام ، پس چنین کردم آنگاه آمدم به مسجد پـس چـون امـیرالمؤ منین علیه السلام بالاى منبر برآمد آن تب به من معاودت نمود پس چون امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام مـراجـعـت نـمـود و داخـل قـصـر شـد داخـل شـدم بـه آن جـنـاب ، فرمود: اى رمیله ! دیدم تو را که بعضى از تو، و به روایتى ( پس ملتفت شد به من امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: اى رمیله ! چه شده بود که تو را دیـدم کـه بـعـضـى از اعـضـایـت در بـعـضـى درهـم مـى شـد. ) پـس نـقـل کردم براى آن جناب حالت خود را که در آن بودم و آنچه مرا واداشت در رغبت بر نماز عـقـب آن جـنـاب ، پـس فـرمـود: اى رمـیله ! نیست مؤ منى که مریض شود مگر آنکه مریض مى شویم ما به جهت مرض او و محزون نمى شود مگر آنکه محزون مى شویم به جهت حزن او و دعـا نـمـى کـنـد مـگر آنکه آمین مى گوییم براى او و ساکت نمى شود مگر آنکه دعا مى کنیم بـراى او، پـس گـفـتم به آن جناب یا امیرالمؤ منین علیه السلام فداى تو شوم این لطف و مـرحـمـت بـراى کـسـانـى اسـت کـه بـا جـنـاب تـوانـد در ایـن قـصـر، خـبـر ده مـرا از حـال کـسانى که در اطراف زمین اند؟ فرمود: اى رمیله ! غایب نیست یا نمى شود از ما مؤ منى در مشرق زمین و نه در مغرب آن .(184)
و نـیـز شـیـخ صـدوق و صـفار و شیخ مفید و دیگران به سندهاى بسیار روایت کرده اند از جـناب باقر و صادق علیهم السلام که فرمودند: به درستى که خداوند نمى گذارد زمین را مـگـر آنـکـه در آن عـالمى باشد که مى داند زیاده و نقصان را در زمین ، پس اگر مؤ منین زیاد کردند چیزى را بر مى گرداند ایشان را و به روایتى ( مى اندازد آن را ) ، و اگـر کـم کردند تمام مى کند براى ایشان ، و اگر چنین نبود مختلط مى شد بر مسلمین امور ایشان ، و به روایتى ( حق از باطل شناخته نمى شد ) .(185)
نسخه برآورده شدن حاجات
در ( تـحـفـة الزائر ) مجلسى و ( مفاتیح النجاة ) سبزوارى مروى است که هـرکـه را حـاجتى باشد آنچه مذکور مى شود بنویسد در رقعه اى و در یکى از قبور ائمه عـلیـهـم السـلام بـیـنـدازد یـا بـبـنـدد و مـهـر کـنـد و خـاک پـاکـى را گـل سـازد و آن را در مـیـان آن گـذارد و در نـهـرى یـا چـاهى عمیق یا غدیر آبى اندازد به حضرت صاحب الزمان علیه السلام مى رسد و او بنفسه متولى برآوردن حاجت مى شود.
نسخه رقعه مذکوره
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـمـنِ الرَّحـیـمِ کـَتـَبْتُ یا مَوْلاىَ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْکَ ـ مَسْتَغیثا وَ شَکَوْتُ ما نَزَلَ بى مُسْتَجیرا بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ بِکَ مِنْ اَمْرٍ قَْد دَهَمَنى وَ اَشْغَلَ قَلْبى وَ اَطـالَ فـِکْرى وَ سَلََبنى بَعْضَ لُبّى وَ غَیَّرَ خَطیرَ نِعْمَةِ اللّهِ عِنْدى اَسْلَمَنى عِنْدَ تَخَیَّلِ وُرُودِهِ الْخـَلیلُ وَ تَبَرَّءَ مِنِّى عِنْدَ تَرائى اَقْبالِهِ اِلَىَّ الْحَمیمُ وَ عَجَزَتْ عَنْ دِفاعِهِ حیلَتى وَ خـانـَنى فى تَحَمُّلِهِ صَبْرى وَ قُوَّتى فَلَجَاْتُ فیهِ اِلَیْکَ وَ تَوَّکَلْتُ فى الْمَسْئَلَةِ للّهِ جـَلَّ ثـَنـاؤُهُ عـَلَیـْهِ وَ عـَلَیـْکَ فـى دِفـاعـِهِ عـَنـّى عِلْما بِمَکانِکَ مِنَ اللّهِ رَبِّ العالَمینَ وَلىِّ التَّدْبـیـرِ وَ مـالِکِ الاُمـُورِ واثـِقـا بـِکَ فِى الْمُسارِعَةِ فِى الشَّفاعَةِ اِلَیْهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فى اَمْرى مَتَیَقّنا لاِجابَتِتِه تَبارَکَ وَ تَعالى اِیّاکَ بِاِعْطائى سُؤْلى وَ اَنْتَ یا مَوْلاىَ جَدیرٌ بِتَحْقیقِ ظَنّى وَ تَصْدیقِ اَمَلى فیکَ فى اَمْرِ کَذا وَ کَذا ) (و به جاى کذا و کذا نام حاجت خـود را ببرد) ( فیما لا طاقَةَ لى بِحَمْلِهِ وَ لاصَبْرَ لى عَلَیْهِ وَ اِنْ کُنْتُ مُسْتَحِقّا لَهُ وَ لاَضـْعافِهِ بِقَبیحِ اَفْعالِى وَ تَفْریطى فِى الْواجِباتِ الَّتى للّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاَغثِنى یا مـَوْلاىَ صـَلَواتُ اللّهِ عـَلَیـْکَ عـِنـْدَ اللَّهـَفِ وَ قـَدِّمِ الْمَسْئَلَةَ للّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فى اَمْرى قَبْلَ حـُلُولِ التَّلَفِ وَ شـَمـاتـَةِ الاَعْداءِ فَبِکَ بَسَطَتِ النِّعْمَةُ عَلَىَّ وَ اَسْئَلِ اللّهَ جَلَّ جَلالِهِ لى نـَصْرا عَزیزا وَ فَتْحا قَریبا فیهِ بُلُوغُالا مالِ وَ خَیْرُ الْمَبادى وَ خَواتِیمُ الاَعْمالِ وَ الاَمْنُ مـِنَ الْمـَخاوِفِ کُلُّها فى کُلِّ حالٍ اِنَّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لِما یَشاءُ فَعّالٌ وَ هُوَ حَسْبى وَ نِعمْ الْوَکیلُ فِى الْمَبْدَءِ وَ الْمالِ. )
آنگاه بر بالاى آن نهر یا غدیر برآید و اعتماد بر یکى از وکلاى حضرت نماید یا عثمان سـعید العمروى یا ولد او محمّد بن عثمان یا حسین بن روح یا على بن محمّد السمرى و یکى از آن جماعت را ندا نماید و بگوید:
( یـا فـُلانَ بـْنَ فـُلانٍ سـَلامٌ عـَلَیـْکَ اَشـْهـَدُ اَنَّ وَفـاتـِکَ فـى سَبیل اللّهِ وَ اَنَّک حَىُّ عِنْدَاللّهِ مَرْزُوقٌ خاطَبْتُکَ فى حَیاتِکَ الَّتى لَکَ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هـذِهِ رُقْعَتى وَ حاجَتى اِلى مَوْلا نا علیه السلام فَسَلِّمْها اِلَیْهِ وَ اَنْتَ الثِّقَةُ الاَمینُ ) .(186)
پس نوشته را در نهر یا چاه یا غدیر اندازد که حاجت او برآورده مى شود.
و [محدث نورى مى فرماید:] از این خبر شریف چنین مستفاد مى شود که آن چهار شخص معظم چـنـانـچـه در غـیـبـت صغرى واسطه بودند میان رعایا و آن جناب در عرض حوائج و رقاع و گرفتن جواب و ابلاغ توقیعات ، در غیبت کبرى نیز در رکاب همایون آن جناب هستند و به ایـن مـنـصـب بـزرگ مـفـتـخـر و سـرافـرازنـد پـس معلوم شد که خوان احسان و جود و کرم و فضل و نعم امام زمان علیه السلام در هر قطرى از اقطار ارض براى هر پریشان درمانده و گـم گـشـتـه و وامـانـده و مـتـحـیر و نادان و سرگشته و حیران گسترده و باب آن باز و شارعش عام با صدق اضطرار و حاجت و عزم با صفاى یویت و اخلاص سریرت اگر نادان اسـت شـربـت عـلمش بخشند و اگر گمشده است به راهش رسانند و اگر مریض است لباس عافیتش پوشند.غیبت شاءنیه و حضور شئونیه امام زمان علیه السلام
چـنانکه از سیر و حکایات و قصص گذشته ظاهر و هویدا مى شود نتیجه مقصود در این مقام و ایـنـکـه حـضـرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام حـاضـر در مـیـان عـبـاد و نـاظـر بـر حـال رعـایا و قادر بر کشف بلایا و عالم بر اسرار و خفایا به جهت غیبت و ستر از مردم از مـنـصـب خـلافـتـش عـزل نـشـده و از لوازم و آداب ریـاسـت الهـیه خود دست نکشیده و از قدرت ربـانـیـه خـویـش عـجـز بـه هـم نـرسـانـیـده و اگـر خـواهـد حـل مـشـکلات که اندر دل افتاده کند بى آنکه از راه دیده و کوشش چیزى به آنجا رساند و اگـر خـواسـت دلش را بـه آن کـتـاب یـا عـالمـى کـه دواى دردش در آن و نـزد آن اسـت مـایـل و شـایـق کـند گاهى دعایش تعلیم کند و گاهى در خواب دواى مرضش به او آموزد و ایـنـکـه دیـده و شـنـیـده شده که با صدق ولاء و اقرار به امامت چه بسیار شده که ارباب اضـطـرار و حـاجـت در مـقام عجز و لابه و شکایت برآمدند و اثر اجابت و کشف بلیت ندیدند عـلاوه بـر دارا بـودن ایـن مـضطر موانع دعا و قبول را غالبا یا از جهت اشتباه در اضطرار اسـت کـه خـود را مـضـطـر مـى دانـد و نـیـسـت و گم گشته و متحیر مى داند و راهش را به آن نمایانده اند مثل جاهل به احکام عملیه که به عالمش ارجاع فرمود؛ چنانچه در توقیع مبارک اسـت کـه در جـواب مـسـایل اسحاق بن یعقوب مرقوم فرمود که : ( و اما حوادثى که به شـما روى دهد پس مراجعه کنید در آنها به راویان احادیث ما به درستى ایشان حجت من هستند بر شماها و من حجت خدایم بر ایشان ) .
پـس مـادامـى کـه جـاهـل دسـتش به عالم برسد هرچند به مهاجرت و مسافرت باشد یا به کـتـاب او در احـکـام او مـضـطـر نـبـاشـد و هـمـچـنـیـن عـالمـى کـه حـل مـشـکل و دفع شبهه و تحیر خود را تواند از ظواهر و نصوص کتاب و سنت و اجماع کند عـاجـز و درمـانـده نـباشد و آنانکه اسباب زندگى و معاش خویش را از حدود الهیه و موازین شـرعـیـه بـیـرون بـردنـد و بـر آن مقدار ممدوح در شرع اقتصار و قناعت ننمودند به جهت نـداشـتـن بـعـضى از آنچه قوام تعیش معلق نیست بر آن مضطر نباشد و هکذا از مواردى که آدمـى خـویـشـتـن را عـاجز و مضطر بیند و پس از تاءمل صادقانه خلاف آن ظاهر مى شود. و اگـر در اضـطـرار صـادق بـاشـد شـایـد صـلاح او یـا صـلاح نـظـام کـل در اجـابـت او نـبـاشـد هـرچـه هـر مضطرى صادق باشد شاید صلاح او یا صلاح نظام کل در اجابت او نباشد هرچه هر مضطرى را وعده اجابت نداند، بلى اجابت مضطر را جز خداى تعالى یا خلفایش نکند نه آنکه هر مضطر را اجابت کنند و در ایام حضور و ظهور در مدینه و مکه و کوفه و غیر آن از همه اصناف مضطرین و عاجزین از موالیان و محبین غالبا بودند و بـسیار بود که سؤ ال مى کردند و اجابت نمى شد چنان نبود که هر عاجز در هر زمان هر چـه خـواسـت بـه او دهـنـد و او رفـع اضـطـرارش نـمـایـنـد؛ چـه ایـن مـورث اخـلال نـظـام و بـرداشـتـن اجرها و ثوابهاى عظیمه و جزیله اصحاب بلا و مصائب است که بـعـد از مـشـاهـده آن در روز جـزا آرزو کـنـنـد کـه کاش گوشت بدنهاى ایشان را در دنیا با مـقراض بریده بودند و خداى تعالى با آن قدرت کامله و غناى مطلق و علم محیط به ذرات و جزئیات موجودات با بندگان خود چنین نکرده .
به نام خدا
ثواب انتظار ظهور امام زمان علیه السلام
دوم ـ از تـکـالیـف بـنـدگـان در ایـام غـیـبـت ، انـتـظـار فـرج آل مـحـمـّد عـلیـهم السلام در هر آن و ترقب بروز و ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل مـحـمـّد علیهم السلام و پر شدن زمین از عدل و داد غالب شدن دین قویم بر جمیع ادیان کـه خداى تعالى به نبى اکرم خود خبر دادده و وعده فرموده بلکه بشارت آن را به جمیع پـیـغـمبران و امم داده که چنین روزى خواهد آمد که جز خداى تعالى کسى را پرستش نکنند و چـیـزى از دیـن نـمـانـد کـه از بـیم احدى در پرده ستر و حجاب بماند و بلا و شدت از حق پـرسـتـان بـرود چـنـانـچـه در زیـارت حـضـرت مـهـدى آل محمّد علیهم السلام است :
( اَلسـّلامُ عـَلَى الْمـَهْدىِّ الَّذى وَعَدَاللّهُ بِهِ الاُمَمَ اَنْ یَجْمَعَ بِهِ الْکَلِمَ وَیَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ یَمْلاَءَ بِهِ الاَرْضَ عَدْلا وَ قِسْطا وَ یَنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤ مِنینَ ) .
سلام بر مهدى آن چنانى که وعده داده خداوند بر او جمیع امتها را که جمع کنند به وجود او کـلمـه ها، یعنى اختلاف را از میان ببرد و دین یکى شود و گرد آورد به او پراکنندگى ها را و پـر کـند به او زمین را از عدل و داد و انفاذ فرماید به سبب او وعده فرجى که به مؤ مـنـیـن داده .(159) و ایـن فـرج عـظـیـم را در سنه هفتاد از هجرت وعده داده بودند چـنانچه شیخ رواندى در ( خرائج ) از ابى اسحاق سمیعى روایت کرده و او از عمرو بـن حـمـق کـه یـکـى از چـهـار نـفـر صـاحب اسرار امیرالمؤ منین علیه السلام بود که گفت : داخل شدم بر على علیه السلام آنگاه که او را ضربت زده بودند در کوفه پس گفتم به آن جـنـاب کـه بـر تو باکى نیست جز این نیست که این خراشى است ، فرمود: به جان خود قـسـم کـه مـن از شـمـا مـفـارقت خواهم کرد، آنگاه فرمود تا سنه هفتاد بلا است و این را سه مرتبه فرمود پس گفتم : آیا پس از بلا رخائى هست ؟ پس مرا جواب نداد و بى هوش شد، تا آنکه مى گوید پس گفتم : یا امیرالمؤ منین علیه السلام ! به درستى که تو فرودى تا [سال ] هفتاد، بلا است پس آیا بعد از بلا، رخاء است ؟ پس فرمود: آرى به درستى که بعد از بلا، رخاء است و خداوند محو مى کند آنچه را که مى خواهد و ثابت مى کند و در نزد او است ام الکتاب .(160)
و شـیـخ طـوسـى در ( کـتاب غیبت ) و کلینى در ( کافى ) روایت کرده اند از ابـى حـمزه ثمالى که گفت : گفتم به ابى جعفر علیه السلام به درستى که على علیه السـلام بـود کـه مى فرمود تا سنه هفتاد، بلا است و مى فرمود بعد از بلا، رخائ است و بـه تـحـقـیق که گذشت هفتاد و ما رخاء ندیدیم ، پس ابوجعفر علیه السلام فرمود که اى ثـابـت ! بـه درستى که خداى تعالى قرار داده بود وقت این امر را در سنه هفتاد پس چون حـسـیـن عـلیـه السـلام کـشـتـه شـد، شـدیـد شـد غـضـب خـداونـد بـر اهـل زمـیـن پـس بـه تـاءخـیـر انـداخـت آن را تـا سـال صـد و چـهـل پـس مـا شـما را خبر دادیم پس شما خبر ما را نشر کردید و پرده سرّ را کشف نمودید پس خداى تعالى آن را تاءخیر انداخت و پس از آن وقتى براى آن قرار نداد در نزد ما ( وَ یَمْحُو اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّالْکِتابَ )(161)
ابوحمزه گفت من این خبر را عرض کردم خدمت امام جعفر صادق علیه السلام پس فرمود: که به درستى که چنین بود.(162)
و شـیـخ نـعـمـانـى در ( کتاب غیبت ) روایت کرده از علاء بن سیابه از ابى عبداللّه جـعـفـر بـن محمّد علیه السلام که فرمود: کسى که بمیرد از شما و منتظر باشد این امر را مـانـنـد کـسـى اسـت کـه در خـیـمـه اى بـاشـد کـه از آن حـضـرت قـائم عـلیـه السـلام اسـت .(163)
و نـیـز روایـت نـموده از ابوبصیر از آن جناب که فرمود روزى : آیا خبر ندهم شما را به چـیـزى کـه قـبـول نـمـى کـنـد خداوند عملى را از بندگان مگر به او؟ گفتیم : بلى ، پس فـرمـود: ( شـَهـادَةَ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّه وَ اَنَّ مـُحـَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ) و اقرار به آنچه خـداونـد امر فرمود دوستى ما و بیزارى از دشمنان ما، یعنى ائمه مخصوصا و انقیاد براى ایشان و ورع و اجتهاد و آرامى و انتظار کشیدن براى قائم علیه السلام ؛ آنگاه فرمود: به درسـتـى کـه بـراى مـا دولتـى اسـت کـه خـداونـد آن را مـى آورد هر وقت که خواست ؛ آنگاه فـرمـود: هـر کس که خوش دارد که بوده باشد از اصحاب قائم علیه السلام پس هر آینه انتظار کشد و عمل کند با ورع و محاسن اخلاق در حالى که او انتظار دارد پس اگر بمیرد و قـائم عـلیـه السـلام پـس از او خـروج کـنـد هـسـت بـراى او از اجـر مـثـل کـسى که آن جناب را درک نموده باشد پس کوشش کنید و انتظار کشید هنیئا هنیئا براى شما اى عصابه مرحومه .(164)
و شیخ صدوق در ( کمال الدّین ) روایت کرده از آن جناب که فرمود: از دین ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمّد علیهم السلام (165) و نیز از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: افـضـل اعـمـال امـت مـن انـتـظـار فـرج اسـت از خـداونـد عـز و جل . و نیز روایت کرده از امیرالمؤ منین علیه السلام که فرمود: منتظر امر ما مانند کسى است که در خون خود غلطیده باشد در راه خداوند.(166)
و شـیـخ طبرسى در ( احتجاج ) روایت کرده که ( توقیعى ) از حضرت صاحب الا مـر عـلیـه السـلام بـیـرون آمـد بـه دسـت مـحمّد بن عثمان و در آخر آن مذکور است که دعا بسیار کنید براى تعجیل فرج به درستى که فرج شما در ان است .(167)
و شـیـخ طـوسـى رحـمـه اللّه در ( غـیـبـت ) از مفضل روایت کرده که گفت : ذکر نمودیم قائم علیه السلام را و کسى که مرد از اصحاب ما کـه انـتـظـار او را مـى کـشید پس حضرت ابوعبداللّه علیه السلام فرمود به ما که چون قـائم علیه السلام خروج کند کسى بر سر قبر مؤ من مى آید پس به او مى گوید که اى فـلان بـه درسـتى که ظاهر شد صاحب تو پس اگر خواهى که ملحق شوى پس ملحق شو و اگر مى خواهى که اقامت کنى در نعمت پروردگار خود پس اقامت داشته باش .(168)
و شیخ برقى در ( محاسن ) از آن جناب روایت کرده که فرمود به مردى از اصحاب خـود کـه : هـرکـه از شـمـا بـمـیـرد بـا دوسـتـى اهـل بـیـت و انـتـظـار کـشـیـدن فـرج ، مـثـل کـسى است که در خیمه قائم علیه السلام باشد، (169) و در روایت دیگر بـلکـه مـثـل کـسـى اسـت کـه با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم باشد. و در روایت دیـگـر مـانـنـد کـسـى اسـت کـه در پیش روى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم شهید گردد. و نیز از محمّد بن فضیل روایت کرده که گفت فرج را از حضرت رضا علیه السلام سـؤ ال کـردم ، حـضـرت فـرمـود کـه آیـا انـتـظـار فـرج از فـرج نـیـسـت ، خـداى عـز و جـل فـرمـوده : فـَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ؛(170) شما انتظار برید به درستى که من با شما از انتظار برندگانم . یعنى انتظار برید فرج مرا و من انتظار مـى بـرم آن وقـتـى را کـه بـراى ایـن مـصلحت دانستم که آن وقت در رسد. و نیز از آن جناب روایـت کـرده کـه فـرمـود: چـه نـیـکـو اسـت صـبـر انـتـظـار فـرج ، آیـا نـشـنـیـده اى قول خداوند را که فرمود:
( فـَارْتـَقـِبـُوا اِنّى مَعَکُمْ رَقیبٌ )(171) ، ( وَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَکُمْ مِنَ الْمـُنـتـظـریـنَ ) .(172) پس بر شما باد به صبر زیرا که فرج مى آید بـعـد از نـاامـیـدى و بـه تـحـقـیـق کـه بـودنـد پـیـش از شـمـا کـه از شـمـا صبر کننده تر بودند.(173)
دعا براى سلامتى امام زمان علیه السلام
سـوم ـ از تـکـالیـف ، دعـا کـردن اسـت از بـراى حـفظ وجود مبارک امام عصر علیه السلام از شـرور شـیاطین انس و جن و طلب تعجیل و نصرت و ظفر و غلبه بر کفار و ملحدین و منافین براى آن جناب که این نوعى است از اظهار بندگى و اظهار شوق و زیادتى محبت و دعاهاى وارده در ایـن مـقـام بـسـیـار اسـت یـکى دعایى است که از یونس بن عبدالرحمن مروى است که حـضـرت امام رضا علیه السلام امر مى فرمودند به دعا کردن براى حضرت صاحب الا مر عـلیـه السـلام به این دعا: اللهم ادفع عن ولیک و خلیفتک و حجتک تا آخر و من این دعا را در ( کـتـاب مـفـاتـیـح ) در بـاب زیـارت حـضـرت صـاحـب الا مـر عـلیـه السـلام نـقـل کـردم ، و دیـگـر صلوات منسوبه به ابوالحسن ضراب اصفهانى است که ما آن را در ( مفاتیح ) در آخر اعمال روز جمعه نقل کردیم ، و دیگر این دعاى شریف است :
( اَللّهُمَ کُنْ لِوَلِیِّکَ (فلان بن فلان و به جاى فلان بن فلان مى گویى ) اَلْحُجَّةِ بْنِ الْحـَسـَن صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فى هذِهِ السّاعَةِ وَ فى کُلِّ ساعَةٍ وَلیّا وَ حافِظَا وَ قائِدَا وَ ناصِرا وَ دَلیلا وَ عَیْنا حَتّى تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعَا وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا ) .
مـکرر مى کنى این دعا را در شب بیست و سوم ماه رمضان در حالت ایستاده و نشسته و بر هر حـالتـى کـه بـاشـى در تـمام آن ماه و هر قسم که ممکن شود تو را و هر زمان که از دهرت حـاضـر شـود مـى گـویـى بـعـد از تـمـجـیـد حـق تـعـالى و صـلوات بـر پـیـغـمـبـر و آل او صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم ایـن دعـا را و دعـاهاى دیگر نیز وارد شده که مقا نقلش نیست هرکه طالب است رجوع به ( نجم ثاقب ) کند.(174)
صدقه دادن براى حفظ وجود امام زمان علیه السلام
چـهـارم ـ صـدقـه دادن اسـت بـه آنچه ممکن شود در هر وقت براى حفظ وجود مبارک امام عصر علیه السلام ، و چون هیچ نفسى عزیز و گرامى تر نیست و نباید هم باشد از وجود مقدس امـام عـصـر عـلیـه السـلام ، بـلکه محبوب تر از نفس خویش که اگر چنین نباشد در ایمان ضـعـف و نـقـصـان و در اعـتـقـاد خـلل و سـسـتـى اسـت چـنـانـچـه بـه اسـانـیـد مـعـتـبـره از رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم مروى است که فرمود: ایمان نیاورد احدى از شما تـا آنـکـه بـوده بـاشـم مـن و اهـل بـیت من محبوب تر نزد او از جان و فرزند و تمام مردم و چـگـونـه چـنـیـن نـبـاشـد و حـال آنـکـه وجـود و حـیـات و دیـن و عقل و صحت و عافیت و سایر نعم ظاهریه و باطنیه تمام موجودات از پرتو آن وجود مقدس و اوصیاى او است علیهم السلام . و چون ناموس عصر و مدار دهر و منیر آفتاب و ماه و صاحب ایـن قـصر و بارگاه و سبب آرامى زمین و سیر افلاک و رونق دنیا از سمک تا سماک حاضر در قـلوب اخـیـار و غـایـب از مردمک اغیار در این اعصار حضرت حجة بن الحسن علیهما السلام اسـت و جـامـه صـحـت و عـافـیـت انـدازه قـامـت مـوزون آن نـفـس مـقـدس و شـایـسـتـه قـد معتدل آن ذات اقدس است پس بر تمامنى خودپرستان که تمامى اهتمامشان در حفظ و حراست و سـلامـتـى نـفـس خـویـش اسـت چـه رسد به آنانکه جز آن وجود مقدس کسى را لایق هستى و سـزاوار عـافـیت و تندرستى ندانند لازم و متحتم است که مقصود اولى و غرض اهم ایشان از چـنـگ زدن بـه دامـان هـر وسـیـله و سـبـبـى کـه بـراى بـقـاى صـحـت اسـتـجـلال عـافـیـت و قـضـاى حـاجـت و دفـع بـلیت مقرر شده چون دعا و تضرع و تصدق و توسل ، سلامتى و حفظ آن وجود مقدس باشد.(175)
تنبیه یکى از اولیاءاللّه به دست امام زمان علیه السلام
پـنـجـم ـ حـج کردن و حجه دادن به نیابت امام عصر علیه السلام ، چنانچه در میان شیعیان مرسوم بود در قدیم و آن جناب تقریر فرمودند چنانچه قطب راوندى رحمه اللّه در کتاب ( خرائج ) روایت کرده که ابومحمّد دعلجى دو پسر داشت یکى از آن دو صالح بود او را ابوالحسن مى گفتند و او مردگان را غسل مى داد و پسر دیگر او مرتکب مى شد محرمات را؛ و مردى از شیعیان ، زرى به ابومحمّد مذکور داد که به نیابت حرت صاحب الا مر علیه السـلام حج کند چنانچه عادت شیعیان در آن وقت چنین بود و ابومحمّد قدرى از آن زر را به آن پـسـر فـاسـد داد و او را بـا خـود بـرد کـه بـراى حـضـرت حـج کند و وقتى که از حج بـرگـشـت نـقـل کـرد کـه در مـوقـف یـعـنى عرفات جوان گندم گون نیکو هیئتى را دیدم که مـشـغول تضرع و ابتهال و دعا بود و چون من نزدیک او رسیدم به سوى من التفات نمود و فـرمـود: اى شـیخ ! آیا حیا نمى کنى ؟! من گفتم : اى سید من ! از چه چیز حیا کنم ؟ فرمود: بـه تـو حجه مى دهند از براى آن کسى که مى دانى ، و تو آن را به فاسقى مى دهى که خـمـر مـى آشـامـد، نـزدیـک اسـت کـه ایـن چـشـم تـو کـور شـود. پـس بـعـد از بـرگـشـتـن چـهـل روز نـگـذشـت مـگـر آنکه از همان چشم که به آن اشاره شد جراحتى بیرون آمد و از آن جراحت آن چشم ضایع شد.(176)
احترام هنگام شنیدن نام امام زمان علیه السلام
شـشم ـ برخاستن از براى تعظیم [هنگام ] شنیدن اسم مبارک آن حضرت خصوص اگر اسم مـبـارک قـائم علیه السلام باشد چنانچه سیرت تمام اصناف امامیه ـ کثرهم اللّه تعالى ـ بر آن مستقر شده در جمیع بلاد از عرب و عجم و ترک و هند و دیلم ، و این خود کاشف باشد از وجـود ماءخذ و اصلى براى این عمل اگر چه تاکنون به نظر نرسیده و لکن از چند نفر از عـلمـا و اهـل اطـلاع مـسـمـوع شـده کـه ایـشـان دیـدنـد خـبـر در ایـن بـاب بـعـضـى از علما نـقـل کـرده کـه ایـن مـطـلب را سـؤ ال کـردنـد از عـالم مـتـبـحـر جـلیـل سـید عبداللّه سبط محدث جزایرى و آن مرحوم در بعضى از تصانیف خود جواب دادند کـه خـبـرى دیـدند که مضمون آن این است روزى در مجلس حضرت صادق علیه السلام اسم مـبـارک آن جـنـاب بـرده شـد پس حضرت به جهت تعظیم و احترام آن برخاست .(177)
فـقـیـر گـویـد: کـه ایـن بـود کـلام شـیـخ مـا در ( نـجـم ثـاقـب ) لکن عالم محدث جلیل و فاضل ماهر متبحر نبیل سیدنا لاجل آقا سید حسن موسى کاظمى ـ ( اَدامَ اللّهُ بَقاءُهُ ) در ( تکمله امل الا مل ) فرموده آنچه که حاصلش این است : یکى از علماء امامیه عبدالرضا ابن محمّد که از اولاد متوکل است کتابى نوشته در وفات حضرت امام رضا علیه السـلام مـوسـوم بـه ( تـاجـیـج نـیران الا حزان فى وفات سلطان خراسان ) و از مـتـفـردات آن کـتـاب ایـن اسـت کـه فـرمـوده روایـت شـده کـه دعـبـل خـزاعـى وقـتى که انشاد کرد قصیده تائیه خود را براى حضرت رضا علیه السلام چـون رسـیـد بـه ایـن شعر: ( خُروُجُ اِمامٍ لامُحالَةَ خارِجٌ یَقُومُ عَلَى اسْمِ اللّهِ بِالْبَرَکاتِ ) .
حـضرت امام رضا علیه السلام برخاست و بر روى پاهاى مبارک خود ایستاد و سر نازنین خـود را خـم کـرد بـه سوى زمین پس از آنکه کف دست راست خود را بر سر گذاشته بود و گفت : ( اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ مَخْرَجَهُ وَانْصُرْنا بِهِ نَصْرَا عَزیزا، انتهى ) .
.: Weblog Themes By Pichak :.