سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 92/2/20 | 3:2 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عثمان بن حُنَیف
بـرادر سـَهل بن حُنَیف از سابقین است که رجوع به امیر المؤ منین علیه السّلام نمودند و او از جانب آن حضرت والى بصره بود. و روایت شده که میهمان شد به ولیمه یکى از فتیان اهل بصره که در آن مهمانى اغنیاء بودند و فقراء محجوب ؛ چون این خبر به امیر المؤ منین علیه السّلام رسید براى وى کاغذى نوشت :
اَمـّا بـَعـْدُ؛ یـَابـْنَ حـُنـَیْف فَقَدْ بَلَغَنی اَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ اَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعاکَ اِلى مَاءْدَبَةٍ فـَاَسـْرَعْتَ اِلَیْه ا تُسْتَط ابُ لَکَ الاَْ لْو انُ وَتُنْقَلُ اِلَیْکَ الْجِف انُ وَم ا ظَنَنْتُ اَنَّکَ تُجیبُ اِلى طَع امِ قَوْمٍ ع ائلُهُمْ مَجْفُوُّ وَغَنِیُّهُمْ مَدْ عُوُّ الخ .
و این عثمان همان است که طلحه و زبیر وقتى که وارد بصره شدند بسیارى از لشکر او را کـشتند و او را گرفتند و بسیار زدند و ریش او را کندند و او را از بصره اخراج کردند؛ و بعد از جنگ جمل امیر المؤ منین علیه السّلام عبداللّه بن عبّاس را به حکومت بصره باز داشت و عثمان در کوفه سکونت جست و بود تا زمان معاویه بن ابى سفیان .




تاریخ : جمعه 92/2/20 | 2:55 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عبداللّه بن عبّاس
 
عـبداللّه بن عبّاس از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و محبّین امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام و تـلمـیـذ آن جـناب است . علاّ مه در (خلاصه ) فرموده که حـال عـبداللّه در جلالت و اخلاص به امیر المؤ منین علیه السّلام اَشْهَر از آن است که مخفى باشد. و شیخ کَشّى احادیثى ذکر کرده که متضمّن است قدح در او را و او اجلّ از آن است و ما آن احادیث را در کتاب کبیر ذکر کردیم و از آن ها جواب دادیم .
قـاضـى نـوراللّه در (مـجـالس ) گفته که حاصل قوادحى که از روایات کَشّى مفهوم مى شـود راجـع به بعضى از اعمال ابن عبّاس است و مؤ لف کتاب را به ایمان او اعتقاد است و امـّا اَجـْوبـه اى کـه شـیـخ عـلاّ مـه در کتاب کبیر ذکر کرده اند به نظر قاصر این شکسته نرسیده بلکه از بعضى ثقات مسموع شده که کتاب مذکور در فتراتى که بعد از وفات پادشاه مغفور سلطان محمّد خدابنده ماضى واقع شد با بعضى از اسباب و کتب شیخ علاّ مه ضـایـع شـد تـا غـایـت نـسـخـه از آن بـه نـظـر هـیـچ یـک از افاضل روزگار نرسیده و نشانى از آن ندیده اند انتهى .
و ابن عبّاس در علم فقه و تفسیر و تاءویل بلکه انساب و شعر امتیازى تمام داشت به سبب تـلمـّذ او بـر امـیـر المـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام و هـم بـه جـهـت دعـاى رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم در حـقّ او؛ زیـرا وقـتـى از بـراى غسل آن حضرت در خانه خاله اش میمونه زوجه آن حضرت آب حاضر ساخت حضرت دعا کرد در حـقّ او وگـفـت : اَللهـُمَّ فَقِّههُ فىِ الدّین وَعلِّمْهُ التّاْویلَ. و مردى عالم و فـصیح اللّسان و با فهم بود و حضرت امیر المؤ منین علیه السّلام او را فرستاد تا با خـوارج مـحـاجـّه کـنـد و در قـصـّه تـحـکـیم که ابوموسى را اشعث اختیار کرد براى تحکیم ، حـضـرت فـرمـود: مـن ابـومـوسـى را بـراى این کار نمى پسندم ، ابن عبّاس را اختیار کنید؛ قبول ننمودند.
جواب دندان شکن ابن عبّاس به عایشه
و هـم در جـنـگ بـصـره چـون امـیـر المـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـر اصـحـاب جـمـل غـلبـه جـسـت ابـن عـبـّاس را فـرسـتـاد بـه نـزد حـُمـَیـراء کـه امـر کـنـد او را بـه تـعـجـیـل در کـوچ نمودن از بصره به مدینه و عدم اقامت در بصره ؛ و حُمیراء در آن وقت در قصر بنى خلف در جانب بصره بود ابن عبّاس به نزد او رفت و اذن بار خواست ، حمیراء او را اذن نـداد! ابـن عـبـّاس بـى اذن داخـل شـد، چـون وارد مـنزل شد منزل را خالى از فرش دید و آن زن هم در پس دو پرده خود را مستور نموده بود. ابـن عـبـّاس نـگـاه کـرد به اطراف اطاق وِساده اى دید دست دراز کرد آن را نزد خود کشید و روى آن نـشـسـت ، آن زن از پـشـت پـرده گفت : یابن عبّاس ! اَخْطَاْتَ السّنَّة وَدَخَلْتَ بَیْتَنا وَجَلَسْتَ عَلى مَتاعِنا بَغَیْرِ اِذْنِنا؛
یعنى خلاف قانونى کردن که بدون اذن من داخل شدى و بدون رخصت من بر روى فرش من نشستى . ابن عبّاس گفت : ما قانون پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را از تو بهتر مى دانـیـم و اَوْلى هـسـتـیـم بـه آن ، مـا تـورا تـعـلیـم کـردیـم آداب و سـنـّت را، ایـن منزل تو نیست منزل تو همان است که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم ترا در آن ساکن کـرده و تـو از آن جـا بـیـرون آمـدى از روى ظـلم بـر نـفـس خـود و عـصـیـان خـدا و رسـول پـس ‍ هـرگـاه بـه مـَنـْزلت رفـتـى مـا بـدون اذن تـو در آنـجـا داخـل نـمـى شـویـم و بـر روى فـرش تـو نمى نشینیم . آنگاه گفت که امیر المؤ منین علیه السّلام امر فرموده که کوچ کنى بروى مدینه و در خانه خود قرار گیرى . حُمَیراء گفت : خدا رحمت کند امیرالمؤ منین را و آن عمر بن خطاب بود؛ ابن عبّاس گفت : سوگند به خدا که امیر المؤ منین على علیه السّلام است الخ .
بالجمله ؛ ابن عبّاس در اواخر عمر کور شده بود گویند که از کثرت گریستن بر حضرت امیرالمؤ منین و امام حسین علیهماالسّلام کور شده بود و در باب کورى خود گفته :
شعر :

اِنْ یَاخُذِاللّهُ مِنْ عَیْنَىَّ نُورَهما
فَفی لِسانی وَقَلْبی مِنْهُما نُورٌ
قَلْبی زَکِىُّ وَعَقلی غَیْرُ ذى دَخَلٍ
وَفی لس انی ما کالسِّیْفِ مَاءثورٌ

آیا ابن عباس بیت المال را غارت کرد؟
و حـکـایـت او در اخـذ بـیـت المال بصره و رفتن او به مکّه و کاغذ نوشتن امیر المؤ منین علیه السـّلام بـه او در ایـن بـاب و جواب نوشتن او به آن عبارتهاى جسارت آمیز محقّقین را به تحیّر در آورده .
قطب راوندى گفته که عبیداللّه بن عبّاس است نه عبداللّه ؛ دیگران گفته اند که این درست نـیـایـد؛ زیرا که عبیداللّه عامل آن حضرت بوده در یمن ، او را به بصره چه کار؟ بعلاوه احـدى ایـن مـطـلب را از او نـقـل نـنـمـوده . ابـن ابـى الحـدیـد گـفـتـه کـه ایـن امـر بـر مـن مـشـکـل شـده ؛ چـه اگـر تکذیب نقل کنم مخالفت با رُوات و اکثر کتب کرده ام ؛ زیرا که همه اتـّفـاق کـرده اند بر نقل آن و اگر گویم عبداللّه بن عبّاس است گمان نمى کنم در حقّ او ایـن امـر را بـا آن مـلازمـت و اطـاعت و اخلاص نسبت به على علیه السّلام در حیات على علیه السّلام و بعد از فوت او و اگر این امر را از ابن عبّاس بگردانم به که فرود آورم همانا من در این مقام متوقفم .
ابـن مـیـثـم فـرموده که این مجرد استبعاد است و ابن عبّاس معصوم نبوده و امیر المؤ منین علیه السّلام در امر حقّ ملاحظه احدى نمى فرموده اگر چه عزیزترین اولادش باشد بلکه واجب اسـت کـه در ایـن امـور غـلظـت بـر اقـربـاء بـیـشـتـر باشد و این همان ابن عبّاس است انتهى .
و ابـن عبّاس از ترس ابن زبیر از مکّه به طائف رفت و در سنه شصت و هشت یا سنه شصت و نـه در طـائف وفـات یافت و محمّد بن حنفیّه بر او نماز خواند و گفت : الیُومَ ماتَ رَبّانىِّ هـذِهِ الاُْمَّةِ. گـویـنـد چـون او را بـر سـریـر گذاشته بودند دو مرغ سفید داخل در کفن او شدند مردم گفتند: این فقه او بوده است !




تاریخ : جمعه 92/2/20 | 2:53 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عبداللّه بن خبّاب
عـبداللّه بن خباب بن الاَرَتّ، از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام و پدرش ‍ از مـعـذّبـیـن فى اللّه بوده و اوست که خوارج نهروان در وقت سیرشان به نهروان عبورشان بـه نـخـلسـتـان و آبـى افـتـاد عـبـداللّه را دیـدنـد کـه بـر گـردن خـود قـرآنـى هـیـکـل نـمـوده سـوار بـر دراز گـوشـى اسـت و بـا او اسـت عیال او در حالتى که زوجه او حامله بود، عبداللّه را گفتند: چه مى گوئى در حق على بعد از تحکیم ؟ گفت :
اِنَّ عَلِیّا اَعْلَمُ بِاللّهِ وَاَشَدُّ تَوَقِیا عَلى دینِهِ وَاَنْفَذُ بَصیرَةً.
گفتند: این قرآنى را که در گردن دارى ما را امر مى کند که ترا بکشیم . پس آن بى چاره مـظـلوم را نـزدیـک بـه نـهـر آوردنـد و او را خـوابـانـیـدنـد و مثل گوسفند سر بریدند که خونش داخل در آب شد و هم زوجه او را شکم دریدند و چند زن دیگر را نیز به قتل رسانیدند و اتفاقاً در آن نخلستان خرمائى افتاده بود یکى از ایشان یک دانه برداشت و در دهان گذاشت او را صدا زدند که چه مى کنى ؟ او فوراً از دهان افکند و به خنزیرى رسیدند یکى از ایشان بزد و او را بکشت ، گفتند: با وى که این فساد است در زمین و انکار بر او نمودند.




تاریخ : جمعه 92/2/20 | 2:44 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عبداللّه بن جعفر طیّار
عـبـداللّه بـن جـعـفـر الطـّیـّار، در (مـجـالس ) اسـت کـه او اوّل مولودى است از اهل اسلام که در ارض حبشه متولد شده و بعد از هجرت نبوى صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم در خـدمـت پـدر خـود به مدینه آمدند و به شرف ملازمت حضرت پیغمبر صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم فائز شدند از عبداللّه بن جعفر مروى است که گفت : من یاد دارم که چون خبر فوت پدرم جعفر به مدینه رسید حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلّم بـه خـانـه ما آمدند و تعزیت پدرم رسانید و دست مبارک بر سر من و سر برادر من فـرود آوردو بـوسـه بـر روى مـا زد و اشـک از چـشمش روان شد به حیثیتى که بر محاسن مـبـارکـش مـتقاطر مى شد و مى فرمود که جعفر به بهترین ثوابى رسید اکنون خلیفه وى تو باش در ذُریّه وى به بهترین خلافتى و بعد از سه روز باز به خانه ما آمد و همگى را بـنـواخـت و دلدارى نـمود و از لباس تعزیه بیرون آورده در حق ما دعا کرد و به مادر ما اَسـمـاء بـنـت عُمَیْس فرمود که غم مخور من ولىّ ایشانم در دنیا و آخرت . عبداللّه به غایت کـریـم و ظریف و حلیم و عفیف بود، سخاى او به مرتبه اى بود که او را (بحر جود) مى گفتند.
آورده انـد کـه بـعـضى او را در کثرت سخا عتاب نمودند، او در جواب گفت : مدّتى است که مـردم را مـعتاد به اِنعام خود ساخته ام از آن مى اندیشم که اگر انعام خود را از ایشان قطع نمایم خداى تعالى نیز عطاى خود را از من قطع نماید انتهى .
ابـن شـهـر آشـوب روایـت کـرده اسـت کـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به عبداللّه بن جعفر گذشت و او در کودکى بازى مى کـرد و خـانـه از گـل مـى سـاخـت حـضـرت فـرمـود کـه چه مى کنى این را؟ گفت : مى خواهم بفروشم . فرمود که قیمتش را چه مى کنى ؟ گفت که رُطب مى خرم و مى خورم . حضرت دعا کـرد کـه خـداونـدا در دستش برکت بگذار و سودایش را سودمند گردان . پس چنان شد به بـرکـت دعـاى آن حـضـرت کـه هـیـچ چـیـز نـخـریـد کـه در آن سـودى نـکـنـد و آن قـدر مـال بـه هـم رسـانـیـد کـه بـه جـود و بـخـشـش او مـثـل مـى زنـنـد و اهل مدینه که قرض مى کردند وعده مى دادند که چون وقت عطاى عبداللّه بن جعفر شود دَیْن خود را ادا مى کنیم و روایت شده که او را ملامت مى کردند در کثرت بخشش و جودش .
عبداللّه گفت :
شعر :

لَسْتُ اَخْشى قِلَّةَ الْعَدَمِ
ما اتَّقَیْتُ اللّهَ فی کَرَمی
کُلَّما اَنفَقْتُ یُخْلِفُهُ
لِىَ رَبُّ واسِعُّ النِّعَمِ

فـقـیـر گـویـد:حـکـایـاتـى کـه از جـود و سـخـاى او نـقـل شـده زیـاده از آن است که نقل شود، چنین به خاطر دارم که در (مروج الذّهب ) دیدم که چون اموال عبداللّه بن جعفر تمام گشت روز جمعه در مسجد جامع از خدا طلب مرگ کرد و گفت : خـدایـا! تـو مـرا عـادتـى دادى بـه جـود و سـخـاو مـن عـادت دادم مـردم را بـه بـذل و عـطـا، پس اگر مال دنیا را از من قطع خواهى فرمود، مرا در دنیا باقى نگذار؛ پس آن هفته نگذشت که از دنیابگذشت .
و در (عمدة الطالب ) است که عبداللّه بن جعفر در سنه هشتاد هجرى در مدینه وفات کرد، ابـان بـن عـثـمان بن عفّان بر وى نماز گزاشت و در بقیع مدفون شد و قولى است که در اَبـواء وفـات کـرد سـنـه نود و سلیمان بن عبدالملک مروان بر او نماز گزاشت و در آنجا دفـن شـد و عـبداللّه را بیست پسر و به قولى بیست و چهار پسر بوده از جمله معاویة بن عـبـداللّه بـن جـعـفـر اسـت کـه وصـىّ پـدرش عبداللّه بوده و او را عبداللّه (معاویه ) نام گـذاشـت بـه خـواهـش معاویه ؛ و او پدر عبداللّه بن معاویه است که در ایّام (مروان حِمار) سـنـه صد و بیست و پنج خروج کرد و مردم را به بیعت خود خواند مردم با او بیعت کردند پس مالک جبل شد پس بود تا سنه صدو بیست و نه ابومسلم مروزى او را به حیله گرفت و در هرات او را حبس کرد پیوسته در مَحْبَس ‍ بود تا سنه صدو هشتاد و سه وفات کرد، قـبرش در هرات است زیارت کرده مى شود. صاحب عمده گفته که من دیدم قبر او را در سنه هفتصد و هفتاد شش .
و دیـگـر از اولاد عـبـداللّه بـن جـعـفر، اسحاق عریضى است و او پدر قاسم امیر یمن است و قـاسـم مـردى جـلیل بوده ، مادرش امّ حکیم دختر جناب قاسم بن محمّد بن ابى بکر است پس قاسم بن اسحاق با حضرت صادق علیه السّلام پسر خاله است و او پدر ابوهاشم جعفرى است .




تاریخ : جمعه 92/2/20 | 2:41 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عبداللّه بن بُدیل
عبداللّه بُدَیل بن ورقاء الخزاعى ، قاضى نوراللّه گفت که در کتاب (استیعاب ) مـذکـور اسـت کـه عـبداللّه با پدر خود پیش از فتح مکّه مسلمان شدند و او بزرگ خزاعه بـود و خـُزاعـه عـَیـْبـَه حـضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم یعنى موضع سرّ آن حـضـرت بـودنـد. عـبـداللّه در غـزاى حـُنـَیـْن وطـائف و تـَبـوک حاضر بود و او را قدر و بـزرگـى تـمـام بود و در حرب صفّین با برادرش عبدالرحمن شهید شد و در آن روز امیر پـیـادگان لشکر حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام بود و از اکابر اصحاب او بود. و از شـعـبى روایت کرده که عبداللّه بن بدیل در حرب صفیّن دو زره پوشیده بود و دو شمشیر داشت و اهل شام را به شمشیر مى زد و مى گفت :
شعر :

لَمْ یَبْقَ اِلا النَّصْرُوَ التَّوَکُّلُ
ثُمَّ الَّتمَشّی فِی الرَّعیلِ الاَوَّلِ
مَشْىَ الْجِمالِ فى حِیاضِ المَنْهَلِ
وَاللّهُ یَقْضْی مایَشآءُ وَیَفْعَلُ

و همچنان شمشیر مى زد و مبارز مى انداخت تا به معاویه رسید و او را از جاى خود برداشت و اصحاب او را که در حوالى او بودند متفرق ساخت بعد از آن اصحاب او اتّفاق نموده او را سـنـگ بـاران کـردند و تیر و شمشیر در او ریختند تا شهید شد. پس ‍ معاویه و عبداللّه بـن عـامر که با هم ایستاده بودند بر سر کشته او آمدند و عبداللّه عامر عمامه خود را فى الحال بر روى او پوشید و رحمت بر او کرد و معاویه به قصد آنکه گوش و بینى او را بـبـرد فـرمـود که روى او را باز کنند، عبداللّه قسم یاد کرد که تا جان در بدن من باشد نخواهم گذاشت که به او تعرّضى رسانید، معاویه گفت : روى او را باز کنید که ما او را بـه عـبـداللّه عـامـر بـخـشـیـدیـم ، چـون عـمـامه از روى او برداشتند و معاویه را نظر بر یـال و کـوپـال او افـتاد گفت : به خدا سوگند که آن قوچ قوم خود بود خدایا مرا ظفر ده بـر اشـتر و اشعث بن قیس که مانند این مرد در میان لشکر على نیست مگر آن دو مرد. بعد از آن مـعـاویـه گـفـت : مـحـبـّت قـبـیـله خـزاعه با على به مرتبه اى است که اگر زنان ایشان تـوانـسـتـنـدى کـه بـا دشـمـن او جـنـگ کـنند تقصیر نکردندى تا به مردان چه رسد انتهى .
فـقـیـر گـویـد: کـه مـنـتـهـى مـى شـود بـه عـبـداللّه بـن بُدَیل ، نَسَب شیخ امام سعید قدوة المفسّرین ترجمان کلام اللّه مجید جناب حسین بن على بنْ مـحـمـّد بـن احـمـد الخـُزاعـى مشهور به شیخ ابوالفتوح رازى صاحب (روض الجنان ) در تـفـسـیـر قـرآن و جدّ او محمّد بن احمد و جدّ جدّش احمد و عموى پدرش عبدالرحمن بن احمد بن الحـسین الخزاعى النیسابورى نزیل رى مشهور به مفید نیشابورى و پسر او ابوالفتوح محمّد بن الحسین و پسر خواهرش احمد بن محمّد تمامى از علما و فضلا مى باشند.
وَ هـُوَ رَحـِمـَهُ اللّهُ مـَعـْدِنُ الْعِلْمِ وَمَحْتِدُهُ شَرَفٌ تَت ابَعَ ک ابِرٌ عَنْ ک ابِرٍ کَالرُمْحِ اَنْبُوبا عَلى اَنْبوبٍ.
و ایـن بزرگوار از مشایخ ابن شهر آشوب است و قبر شریفش در جوار حضرت عبدالعظیم در رى در صحن امام زاده حمزه است .




تاریخ : جمعه 92/2/20 | 2:32 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عبداللّه بن ابى طلحه
عـبداللّه بن ابى طلحة از نیکان اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام است و او همان اسـت کـه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم دعا کرده براى او در وقت حامله شدن مادر او بـه او؛ چـه آنـکـه مـادر او هـمـان مـادر انـس بـن مـالک اسـت و او افـضـل زنـهاى انصار بوده و چون حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه تـشـریـف آورد هـر کسى براى آن جناب هدیّه آورد؛ مادر اَنس دست انس را گرفت به خدمت آن حـضـرت بـرد و گـفـت : یـا رسـول اللّه ! من چیزى نداشتم هدیّه به خدمت شما آورم جز این پسرم ، پس او در خدمت شما باشد و خدمت بکند؛ پس انس ‍ خادم آن حضرت شد و مادر انس را بـعـد از مالک پدر انس ، ابوطلحه مالک شد و ابوطلحه از اَخیار انصار بود؛ شبها قائم و روزهـا صـائم بـود و مـلکـى داشـت روزهـا در آن عمل مى کرد و حق تعالى از مادر انس به او فـرزنـدى داده بـود آن پـسـر نـاخـوش شـد ابـوطـلحـه شـبـهـا کـه بـه خـانـه مـى آمـد احـوال او را مـى پـرسـیـد، و بـه او نـظـر مـى کـرد تا آنکه در یکى از روزها وفات کرد، ابوطلحه شب که به خانه آمد احوال بچه را پرسید، مادرش گفت : امشب بچه ساکن و راحت شـده ! ابـوطـلحـه خوشحال شد پس آن شب را با مادر بچه مقاربت نمود همین که صبح شد مـادر طـفـل به ابوطلحه گفت که اگر یکى از همسایگان به قومى چیزى را عاریه بدهد و ایـشان به آن عاریه تمتع برند و چون عاریه را صاحبش پس گرفت آن قوم شروع کنند بـه گـریـستن حال ایشان چگونه است ؟ گفت : ایشان مَجانین مى باشند. گفت : پس ملاحظه کـن مـا مـجـانـیـن نـبـاشـیـم ، پسرت وفات کرد و آن عاریه بود خدا گرفت پس صبر کن و تـسـلیـم بـاش از بـراى خـدا و او را دفـن کـن . ابـوطـلحـه ایـن مـطـلب را بـراى رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرد، آن جناب از امر آن زن تعجّب کرد و دعا کرد براى او و گفت : اَللّهُمَّ بارِکْ لَهُما فى لَیْلَتِها. و از آن شب آبستن شد به عبداللّه و چـون عـبـداللّه مـتـولّد شـد او را در خـرقـه پـیـچـیـد و بـه اَنـَس داد کـه خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم برد، آن جناب کام عبداللّه را برداشت و در حق او دعا فرمود، لاجَرَم عبداللّه از افضل ابناء انصار گشت.

منبع:منتهی الامال




تاریخ : جمعه 92/2/20 | 2:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال ابوالا سود دُئلى
ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلى بصرى است که از شُعرا اسلام و از شیعیان امیرالمؤ منین و حاضر شدگان در صِفّین بوده است و او همان است که وضع (علم نحو) نموده بعد از آنـکـه اصـلش را از امـیرالمؤ منین علیه السّلام اخذ نموده و اوست که قرآن مجید را اعراب کرده به نقطه در زمان زیاد بن ابیه . وقتى معاویه براى او هدیّه فرستاد که از جمله آن حـلوائى بـود بـراى آنـکـه او را از محبّت امیرالمؤ منین علیه السّلام منحرف کند دخترش که به سن پنج سالگى یا شش سالگى بود مقدارى از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ، ابوالا سود گفت : اى دختر! این حلوا را معاویه براى ما فرستاده که ما را از ولاى امیرالمؤ منین علیه السّلام برگرداند. دخترک گفت :
قَبَّحَهُ اللّهُ یَخْدَعُن ا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه .
چپس خود را معالجه کرد تا آنچه خورده بود قى کرد و این شعر بگفت :
شعر :

اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ
نَبیعُ عَلَیْکَ اَحْسابا وَدینا
مَعاذَ اللّهِ کَیْفَ یَکُونُ ه ذا
وَمَوْلی نا امیرُالمُؤْمنینا

بـالجـمـله ؛ ابـوالا سـود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات کـرد و ابـن شـهـر آشـوب و جـمـعـى دیـگـر ذکـر کـرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثیه امیرالمؤ منین علیه السّلام و اوّل آن مرثیه این است :
شعر :

الاّ یا عَیْنُ جُودی فَاسْعَدینا
الا فَابْکی اَمیرَ المُؤ منینا(198)

و ابـوالا سـود شـاعـرى طـلیـق اللسـان و سـریـع الجـواب بـوده ؛ زمـخـشـرى نـقـل کـرده کـه زیـاد بـن ابـیـه ابوالا سود را گفت که با دوستى على چگونه اى ؟ گفت : چـنـانـچـه تـو در دوسـتـى مـعـاویـه باشى لکن من در دوستى ثواب اُخروى خواهم و تو از دوستى معاویه حُطام دُنیوى جوئى و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدى کرب است :
شعر :

خَلیلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا
اُریدُ الْعَلاءَ وَیَهْوِى السَّمَنَ
اُحِبُّ دِم آءَ بَنى م الِکِ
وَر اقَ المُعَلّى بَیاضَ اللَّبَنِ

و هم زمخشرى این شعر را از او روایت کرده :
شعر :

اَمُفَنّدی فی حُبِّ آلِ محمّد
حَجَرٌ بِفیکَ فَدَعْ مَلا مَکَ اَوْزِد
مَنْ لَمْ یَکُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِکا
فَلْیَعْتَرِفْ بِوِلا دَةٍ لَمْ تُرْشَدِ



تاریخ : چهارشنبه 92/2/18 | 7:49 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال صَعْصَعْة بن صُوْحان
صَعْصَعَة بْن صُوْحانِ العبدى ، در (مجالس ) است که در کتاب (خلاصه ) مذکور اسـت که او از اکابر اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بود، و از حضرت امام جعفر صادق عـلیـه السـّلام مروى است که در میان اصحاب حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام کسى نبود که حق آن حضرت را چنانکه سزاوار است داند مگر صعصعه و اصحاب او؛ چنانچه ابن داود گفته ، همین قدر بس است در عُلوّ قدر و شرف او.
و در کتاب (استیعاب ) مسطور است که صعصعة بن صوحان عبدى در عهد حضرت رسالت صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم مـسلمان بود امّا آن حضرت را، به واسطه مانعى ندید و از جـمـله بـزرگـان قـوم خـود عـبـدالقـیـس بـود و فـصـیـح و خـطـیـب و زبـان آور و دیـنـدار و فـاضـل و بـلیـغ بود و او و برادر او زیدبن صُوْحان در زمره اصحاب امیرالمؤ منین علیه السـّلام شـمـرده مـى شـونـد. و روایـت نـمـوده کـه ابـومـوسـى اشـعـرى کـه عـامـل عـمـر بـود هـزار هـزار درهـم مـال نـزد عـمـر فـرسـتـاد عـمـر آن مال را بر مسلمانان قسمت کرد چون پاره اى از آن بماند عمر برخاست و خطبه اى انشاد کرد و گـفـت : بـدانـیـد اى مـردم کـه از این مال بعد از حقوق مردم ، فَضْلَه و بقیه مانده چه مى گوئید در آن ؟ پس صَعْصَعه برخاست و او در آن وقت جوانى اَمْرد بود گفت : اى امیرالمؤ مـنـیـن ! مـشـورت در چـیـزى بـایـد کـرد کـه قـرآن در بـیـان حـکـم آن نازل نشده باشد. و چون قرآن موضع آن را مُبیّن ساخته تو آن را به جاى آن وضع کن ؛ پـس عـمـر گـفت : راست گفتى ، تو از منى و من از توام ؛ آنگاه آن بقیه را در میان مسلمانان قسمت نمود.
شـیـخ ابـوعـمـرو کـَشّى روایت نمود که صعصعه وقتى بیمار بود و حضرت امیرالمؤ منین عـلى عـلیـه السـّلام بـه عـیـادت او تـشـریـف بـردنـد و در آن حـال بـه او گـفـتـنـد کـه اى صـعصعه عیادت مرا نسبت به خود موجب زیادتى بر قوم خود نـسازى ، صعصعه گفت : بلى ، واللّه ! من آن را منّتى و فضلى از خداى تعالى نسبت به خـود مـى دانـم . و هـمچنین روایت نموده که چون معاویه به کوفه آمد جمعى از مردم آنجا که حـضـرت امـام حـسـن عـلیـه السـّلام از مـعـاویـه جـهـت ایشان امان گرفته بود به مجلس ‍ او درآمدند، صعصعه نیز چون از آن جماعت بود به مجلس درآمد، چون نظر معاویه بر او افتاد گفت : به خدا سوگند! اى صعصعه که نمى خواستم تو در امان من درآئى ، صعصعه گفت : بـه خدا سوگند که من نمى خواستم که ترا نام به خلافت برم ، آنگاه به اسم خلافت بـر او سـلام کـرد و بـنـشست . معاویه گفت : اگر تو بر خلافت من صادقى بر منبر رو و عـلى را لعـن کـن ، صعصعه متوجّه مسجد شد و بر منبر رفت و حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى ادا کرد، آنگاه گفت : اى گروه حاضران ! از پیش کسى مى آیم که شرّ خود را مقدم داشته و خیر خود را مؤ خّر داشته و مرا امر کرده که على بن ابى طالب را لعنت کنم پس او را لعنت کنید لَعَنَهُ اللّهُ. اهل مسجد آواز به آمین برداشتند؛ آنگاه صعصعه نزد معاویه رفـت و او را بـه آنچه بر منبر گفته بود اِخبار نمود، معاویه گفت : واللّه که تو به آن عبارت لعن مرا قصد نموده بودى ؛ یک بار دیگر باید رفت و تصریح به لعن على کرد. پـس صـعـصـعـه بازگشت و بر منبر آمد و گفت : معاویه مرا امر کرده که لعن على بن ابى طـالب کـنم ، اینک من لعن مى کنم آن کس را که لعن على بن ابى طالب کند. حاضران مسجد دیـگـر بار آواز به آمین برداشتند و چون معاویه از آن خبردار شد و دانست که لعن حضرت امیر او نخواهد کرد، فرمود تا از کوفه او را اخراج کردند.




تاریخ : چهارشنبه 92/2/18 | 7:34 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال سهل بن حُنَیف
سـهـل بـن حـُنـَیْف انصارى (به ضم حاء) برادر عثمان بن حُنَیْف است که بیاید ذکرش ، از اَجِلاّ ء صحابه و از دوستان با اخلاص حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام است ، در بَدْر و اُحُد حاضر بوده و در اُحُد مردانگى ها نموده و در صفّین ملازمت رکاب امیرالمؤ منین عـلیـه السـّلام داشـته و بعد از مراجعت آن حضرت از صفّین در کوفه وفات کرد، حضرت امـیـرالمـؤ مـنین علیه السّلام فرمود: لَوْ اَحَبَّنى جَبَلٌ لَتَهافَتْ؛ یعنى اگر کوه مرا دوست دارد هـر آیـنـه پـاره پـاره شـود؛ زیـرا بـلا و امـتـحـان خـاصّ دوسـتـان اهـل بـیـت اسـت . و آن جـنـاب او را کـفـن کرد در بُرْد اَحْمَر حبره و در نماز بر او بیست و پنج مـرتـبـه تـکـبـیـر گـفـت و فـرمـود کـه اگـر هـفـتـاد تـکـبـیـر بـر او بـگـویـم اهـلیـّت آن دارد.
و در (مـجـالس ) اسـت که صاحب (استیعاب ) آورده که او در جمیع غزوات و مشاهد حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم حاضر گردیده و در جنگ احد که اکثر صحابه فرار بـرقـرار اخـتـیـار نـمـوده ثـبات قدم ورزیده به رَمْىِ سهام اَعدا را از حرم سید اَنام دور مى سـاخـت و بـعـد از آن در سـلک اصـحـاب حـضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام منتظم بوده و آن حـضـرت در وقـت خـروج بـه حـرب جمل ، او را در مدینه خلیفه و نائب خود نموده و در حرب صفّین با آن حضرت طریق مجاهده پیموده و حکومت فارس بعضى اوقات به او متعلق بوده پـس آن حـضـرت بـه واسـطـه نـاسـازگـارى اهـل آنـجـا او را معزول نمود و (زیاد) را والى آنجا ساخت.




تاریخ : چهارشنبه 92/2/18 | 6:16 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال سلیمان بن صُرد
سـلیـمـان بـن صـُرد الخـزاعـى ، اسـم او در جـاهـلیـّت یـسـار بـوده ، رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم او را سـلیـمـان نـام نـهـاده ، مـردى جـلیـل و فاضل بوده در کوفه سکونت اختیار کرد و در خزاعه خانه بنا نهاد و او سیّد قوم خود بوده و در صِفّین ملازم رکاب حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام بود و در آنجا حوشب ذى ظـلیـم بـه دسـت وى کـشـتـه گـشـت و او هـمان کس است که شیعیان کوفه بعد از وفات معاویه در خانه وى جمع شدند و کاغذ براى امام حسین علیه السّلام نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند ولکن در رکاب سید الشهداء علیه السّلام حاضر نگشت و از فیض شـهادت در خدمت آن جناب محروم ماند. پس از آن سخت پشیمان گشت توبت و انابت جست و از بهر خونخواهى آن حضرت کمر استوار کرد تا در سنه شصت و پنج با مُسَیَّب بن نَجَبَه فـَزارى و عـبـداللّه بـن سـعـد بـن نـُفـَیـْل عـضـدى و عـبـداللّه بـن وال تـمـیمى و رِفاعَة بن شَدّاد بجلى و جمعى از شیعیان کوفه که آنها را توّابین گویند به جهت خونخواهى امام حسین علیه السّلام از بنى امیّه به سمت شام حرکت کردند و در (عین ورده ) کـه شـهـرى اسـت از بلاد جزیره با لشکر شام تلاقى کردند و شامیان سى هزار تـن بـودنـد کـه بـه سـرکـردگـى ابـن زیـاد و حـُصـیـن بـن نـُمـیـر و شـُراحـیل بن ذى الکلاع حِمْیَرى به جهت قتال شیعیان از شام حرکت کرده بودند، پس مابین ایشان جنگ عظیمى واقع شد و سلیمان به تیر حُصین بن نمیر شهید شد و پس از آن مسیّب کشته شد، شیعیان که چنین دیدند یکباره دست از جان بشستند و غلاف شمشیرها را شکستند و مشغول جنگ شدند و در این حال پانصد تن از شیعیان بصره به یارى ایشان رسیدند پاى اصـطـبـار استوار نهادند و پیوسته قتال مى کردند و مى گفتند: اَقِلْن ا رَبَّنا تَفْریطَنا فَقَدْ تُبْنا؛ تا آنکه عبداللّه بن سعد با جمله اى از وجوه لشکر شیعه کشته شدند مابقى چـون تـاب مـقـاومـت در خـود ندیدند روى به هزیمت نهادند و به بلاد خویش ملحق شدند. و شـیـخ ابـن نـمـا در (شـرح الثار) کیفیّت شهادت سلیمان را ذکر کرده و در آخرش گفته :فـَلَقـَدْ بـَذَلَ فـى اَهـْلِ الثـّارِ مُهْجَتَهُ وَاخْلَصَ للّهِ تَوْبَتَهُ وَقَدْ قُلْتُ ه ذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ حَیْثُ م اتَ مُبَرَّءً مِنَ الْعَیْبِ وَالشَّیْنِ.
شعر :

قَضى سُلَیْمانُ نَحْبَهُ فَعَذ ا
اِلى جِنانٍ وَرَحْمَةِ الْباری
مَضى حَمیدا فى بَذْلِ مُهْجَتِهِ
وَاَخَذِهِ لِلْحُسَیْنِ بِالّثارِ

و در حدیث مفضّل طویل در رجعت اشاره به مدح او شده .