بسم رب الشهداءوالصدیقین
برکت و عظمت ولایت
حجت الاسلام قدس مى گوید: ((روزى آیت الله بهجت(ره) در ارتباط با ولایت و عظمت آن فرمودند: در نجف یا در کاظمین یکى از آقایان قریب 10 یا 15 نفر از اهل علم را براى ناهار دعوت کرده بود ولى فرستاده آقا اشتباهاً طلاّب یک مدرسه را که قریب 60 - 70 نفر بودند دعوت کرده بود. وقتى میهمانان آمده بودند وى دیده بود گذشته از این که جا براى نشستن آنها کم است غذا نیز خیلى اندک است ، بى درنگ به ذهنش خطور کرد که آیت الله حاج شیخ فتحعلى کاظمینى را از جریان با خبر سازد.
وقتى خبر به آقا رسیده بود فرموده بود: دست به کار نشوند تا من بیایم . تا اینکه ایشان تشریف مى آورد و مى فرماید: یک پارچه سفیدِ آب ندیده برایم بیاورید. و ظرف برنج را وارسى کرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جاى سرپوش مى گذارد و مى فرماید: حال ظرفها را به من بدهید، من غذا مى ریزم و شما تقسیم کنید، و مکرّر مى فرموده است :
((ها عَلىُّعلیه السّلام خَیْرُ الْبَشَرِ، وَ مَنْ أَبى فَقَدْ کَفَرَ))
- هشدار، که على علیه السّلام بهترین انسانهاست ، و هر کس [ولایت او] را نپذیرد [به خدا] کفر ورزیده است .
تا اینکه به شرافت مقام شامخ على علیه السّلام تمام میهمانان را از آن دیگ غذا داده بود و هنوز طعام دیک به آخر نرسیده بود.))
یکى دیگر از شاگردان آقا (آقاى تهرانى ) این قضیه را به صورت ذیل براى نگارنده نوشته است : ((آن گونه که به یاد دارم حضرت استاد این قضیّه را مکرّر به این صورت نقل مى فرمودند که مرحوم حاج میرزا حسین نورى (ره )، صاحب کتاب ((مستدرک الوسائل )) در سامرّاء به شخصى فرموده بودند که براى شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت کن ، ولى شخص قاصد صد نفر را براى شب پنجشنبه دعوت کرده بود (در حالى که منظور حاجى نورى رحمه اللّه این بود که پنجاه نفر براى شب پنجشنبه ، و پنجاه نفر براى شب جمعه دعوت کند، و براى شب پنجشنبه غذاى پنجاه نفر را تدارک دیده بود).
وقتى حاجى از جریان باخبر مى شود مى فرماید: سریعاً آخوند ملاّفتحعلى سلطان آبادى قدّس سرّه را که در سامراء اقامت داشته است ، خبر کنید. مرحوم آخوند به محض اطّلاع از قضیّه مى فرماید: غذا را نکشید تا من بیایم . وقتى تشریف مى آورند مى فرماید: یک پارچه آب ندیده بیاورید، پارچه را مى آورند و ایشان آن را روى ظرف غذا قرار مى دهد و سه بار دست خود را روى پارچه مى کشند و در هر بار مى فرمایند: ((عَلِىُّعلیه السّلام خَیْرُ الْبَشَرِ، مَنْ أَبى فَقَدْ کَفَرَ.)) و بعد مى فرمایند: حالا غذا را بکشید، غذا را مى کشند و تمام مهیمانها را غذا مى دهند.))
بسم رب الشهداءوالصدیقین
راضى به رضاى الهى
حجة الاسلام والمسلمین قدس از شاگردان آیت الله بهجت(ره)مى گوید: ((یک روز از روزهاى درسى کمى زودتر به خانه آیت الله العظمى بهجت رفتم - زیرا ایشان گاهى از اوقات وقتى شاگردان به درس حاضر مى شدند هر چند یک نفر هم بود به اتاق درس مى آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقى را گوشزد مى کردند - بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدرى زودتر رفتم . خوشبختانه آقا که صداى ((یا اللّه )) حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسى فرمود:
در نجف یکى از آقازاده هاى ایرانى که از اهالى همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامى شهرت داشت ، به بیمارى سختى گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه اى که با عصا بیرون مى آمد.
من سعى داشتم که با او روبرو نشوم ، زیرا فکر مى کردم با وصف حالى که او داشت ، از دیدن من خجالت مى کشد، لذا نمى خواستم غمى بر غمش بیفزایم . یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او رو به رو شدم و با عجله و بدون تاءمل گفتم : حال شما چطور است ؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفى ناسنجیده اى مگر حال او را نمى بینى ! چه نیازى بود از او بپرسى ؟ به هر حال خیلى از خودم بدم آمد.
ولى برخلاف انتظار من ، وقتى وى دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روى آتش ناراحتى درونم ریخت ، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت هاى او آرام گرفتم و ناراحتى ام بر طرف گردید)).
بسم رب الشهداءوالصدیقین
سفارشاتی ازآیت الله بهجت(ره) به خانواده شهدا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
همه باید بدانند که از عملیّات آنچه که برایشان باقى مى ماند، توجّه به همانها داشته باشند، و به آنچه که فانى مى شود توجّه نداشته باشند.
اعمال صالحه ، طاعات الهیّه ، [و] آنچه که مقرِّب به سوى خدا است ، با آدم مى ماند، و آدم اینها را از اینجا تا روز قیامت تا ما بعدالقیامة ، هر جا که هست ، با خودش مى برد.
اعمال صالحه انسان ، اعمال باقیه انسان ، فانى نمى شود. [همه باید] بدانند که طاعات ، عبادات [و] مقرِّبات ، اینها یک چیزى نیست که به واسطه اینکه این اتاق [یعنى دنیا] خراب شد آنها هم از بین بروند، [و اگر] این بدن از روح منفصل شد آنها هم بروند، آنها باقى و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویّه اى در آنجا از اینها، براى هر فرد فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت کنید! آنهایى که شهید شدند، آنهایى که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا مى داند چه تاجى به سر اینها - بالفعل - گذاشته شده ؛ ولو بعضى ها نمى بینند مگر بعد از اینکه از این نشاءت بروند.
بعضى هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که فلان بر سرش تاج است ، فلان بر سرش تاج نیست !!
مقصود [اینکه ] شهادتِ نزدیکانِ انسان خودش یک کرامتى از خداست .
شهادت - اگر حسابش را بکنیم - موجب مسرّت است ، نه موجب حزن ؛ این حزنى که در انسان پیدا مى شود، به خاطر این است که آن (شهید) رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق ، دیگر فکر این را نمى کنیم که او حالش از حال ما بهتر است ؛ ما ناراحتى داریم ، او راحت است . فکر این را نمى کنیم که الان چه [چیزهایى ] خدا براى او قرار داده ، و ما معلوم نیست چه جورى برویم ؟ آیا با ایمان مى رویم ، یا نه ؟ او با ایمان رفت و آن هم این جور، شهید رفت .
باید بفهمیم که شهادت ، از موجباتِ سعادت است ، هر فردى را بالا مى برد، پایین نمى آورد.
و این خانه یک خانه اى است که جاى ماندن نیست ؛ باید در اینجا یک چیزهایى جمع کند براى جاى دیگر که زندگى مى کند.
آن وقت آن چیزهایى که جمع مى کند. آنجا بزرگى اش معلوم مى شود؛ آنجا معلوم مى شود که این ، کافى و وافى است ، اینجا معلوم نیست .
خدا مى داند یک صلواتى را که انسان بفرستد و براى میّتى هدیه کند چه معنویّتى ، چه صورتى ، چه واقعیّتى براى همین یک صلوات است ، باید به کمى و زیادى متوجّه نباشد، به کیفیّت اینها متوجّه باشد.
اگر براى خدا کسى انفاق کرد ولو یک [مقدار اندک ] پول باشد، و براى خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند.
[انسان ] هر آنْ به آنْ ترقّى و رشد مى کند، محال است که یک کار خیرى براى خدا بکند، مغفولٌ عنه باشد، ((لایَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَةٍ))[و] ملائکه خبردار نشوند، کسى ننویسد، ضبط نکند.
[انسان ] باید ملتفت باشد! هر خیرى و هر شرّى از هر کسى صادر شود، در آنجا آشکار است .
خدا مى داند چقدرها ناظر هست و بر این وضعیّات مطّلع مى شوند!
خدا مى داند چه پاداشى براى اعمال - چه خیر و چه شرّ - ثابت است و براى آدم مقرّر مى شود!
نباید خیال کند که مطلب ، مالِ کمى و زیادى است ، مال کیفیّت است ، براى خدا باشد، کم باشد؛ براى خدا نباشد زیاد باشد.
و قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه مى گوید و اینجا که هست ، چه کارى باید بکند و چه کارى باید نکند.
ما مهمان خدا هستیم ؛ در سفره او هستیم ، مى بیند ما را، مى داند ما چه کار مى کنیم ، مى داند که ما خیال داریم چه کنیم ؛ بهتر از ما مى داند خیالات ما را. ما یک چیزهایى را خیال مى کنیم و خیال مى کنیم این خیالات ما واقعیّت پیدا مى کند، و آن خیالات واقعیّت پیدا نمى کند، [و] خدا مى داند بر عکس است ؛ آنهایى را که خیال مى کنیم واقعیّت پیدا مى کند، واقعیّت پیدا نمى کند، و آنهایى را که خیال مى کنیم واقعیّت پیدا نمى کند، واقعیت پیدا مى کند، تا این مقدار مطّلع است !
خدا که مطّلع است ، معلوم [است ]، ملائکه اش ، رُسُلش ، همه جا در راست ، چپ ، این طرف آن طرف ، همه جا هستند.
نمى شود از خدا مخفى کرد؛ خوب پس [حالا] که نمى شود مخفى کرد و خدا مى بیند، مى داند و قادر هم هست ، یک چیزهاى را دوست دارد، یک چیزهایى را دوست ندارد و براى خودِ ماست ، والاّ براى او فرقى نمى کند؛ و اگر این جور است ، آیا ما بیش از این حاجت داریم که همین قدر مطّلع باشیم که ((خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطّلع است ))؟
شیطان ملعون ، پیش حضرت یحیى علیه السّلام مجسّم شد؛ گفت : پنج نصیحت به تو مى کنم .
گفت : خوب بگو.
[شیطان ] اوّل یک کلمه حکمت خیلى خوبى گفت ؛ دوّم هم بسیار خوب ، سوّم آن هم بسیار خوب ؛ چهارم ، دید آن هم بسیار خوب است .
[حضرت یحیئghl |hgs ugdi] گفت : دیگر برو! در پنجم کار خودت را مى کنى ، برو! پنجم را دیگر نمى خواهم ، لابُدّ در پنجم ، کارِ خودت را مى کنى و الاّ ابلیس نیستى . ابلیس داعى به شرّ است ؛ اینها همه مقدّمه بود براى اینکه آخرِ کار، کار خودش را انجام بدهد.
همچنین ملتفت باشید! حیاتِ فرنگى ها با جاسوس است ، تا به حال بر سر ما هر چیزى آورده اند، از جاسوسها آورده اند.
ملتفت باشید! اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهى مى شود به چند واسطه ، به جاسوس مى رسند.
اینها یک فطانتى است که خدا باید این زرنگى را بدهد که آدم گول دروغ گوها را نخورد، آنقدر به آدم راست مى گویند تا اینکه دروغشان را بفروشند.
مى گویند: یک نفر ایتالیایى ، تاجر بود و اوّلْ کسى که امتیاز نفت ایران را گرفت همین (فردِ شخصى ) بود. چون تاجر و خیلى مهمّ بود، امتیاز نفت ایران را به مبلغ خیلى گزافى خرید، و چون نصرانى بود این را وقف کرد براى تبلیغات دینى [تا] به اختیار پاپ باشد و تبلیغات دین مسیح ، با عوایدِ این نفت باشد. پیرمرد - به قول خودش - وقف کرده بود که در راه خدا تبلیغات شود!
فوائد نفت ، مدّتها در دستش [زمانى که ] اوّلِ امرِ نفت ، که ظاهراً شاید [در زمان ] سلطنت ((مظفّرالدّین شاه )) بوده است .
دولت انگلیس فهمید که این [شخص ] امتیاز را خریده و قباله اش پیش این است ، آن وقت هم صحبت محضر، ثبت و اسناد و این حرفها نبود؛ قباله شخصى عادى بود که همه معاملات با او انجام مى شد.
انگلیس ، یک نفر از خودشان را فرستاد که ((برو رفیقِ این پیرمردِ متدینِ به دین مسیح باش ، و انجام بده آنچه را که این [شخص ] با تو اُنس بگیرد!))
این هم مدّتها با این پیرمردى که متدیّن به دین مسیح بود، مشغول عبادت شد، با او شریک در عبادات و کلیسا شد، به طورى که [پیرمرد] دیگر خاطرش جمع شد که رفیقش که آدم خوب و متدیّنى [است ]، شبانه روز مشغول عبادت است ؛ شاید از این هم بیشتر عبادت مى کرد.
بالاخره ، تا آخر کار، فرصت را غنیمت شمرد و قباله را سرقت کرد، قباله نفت را از پیرمرد سرقت کرد و آورد تسلیم دولت انگلیس کرد. حالا آیا آن پیرمرد به این زودى ملتفت شد که این را به چه کسى داده است ؟ بنده نمى دانم . همین قدر فهمید که رفیقش رفت و قباله هم نیست ، مدّتى بیچاره از غصّه ، زندگى را گذراند و مدتى طول نکشید که از غصّه وفات کرد.
ملتفت باشید! ملتفتِ ما هستند؛ کمااینکه ملائکه ، ملتفتِ خیالات ما هستند!! این ملعونها ملتفت هستند که بعد از چند سال چه خواهیم کرد، راهش را پیدا مى کنند، جاسوس مى گذارند، تمام خیالات و افکار انسان را به توسط او مى فهمند!
باید ملتفت باشید! دیگر چاره اى نیست الاّاینکه خودتان را به خدا بسپارید و متوسّل شوید؛ یک دست شما قرآن و دست دیگر عترت باشد.
عترت ، معارفش در مثل ((نهج البلاغه )) است ؛ اعمالش در مثلِ ((صحیفه سجادیّه )) است ؛ اعمال تکلیفى اش در مثل همین رساله هاى عملیّه است .
از اینها شما را خارج نکنند، بلکه امتیاز ما - در مسلمین و غیرمسلمین - همین است که دو اصلى داریم که براى دنیا و آخرتمان نافع است . براى دنیاى ما، هم اگر مریض شدیم ، اگر بلایى بر سر ما آمد، به اینها که متوسّل شدیم ، براى ما فَرَج مى رسد.
این امتیاز در خصوص شیعه است ، در اهل سنّت این مطلب نیست ، بلکه به علماى فقه اجازه نمى دهند که در عقلیّات دخالت بکنند. در عقلیّات باید ابوالحسن اشعرى یا معتزلى مرجع باشد. در شرعیّات باید - مثلاً - ابوحنیفه ، شافعى و اینها مرجع باشد، تعجّب مى کنند که شیعه چطور یک نفر را هم رئیس عقلیّات و هم رئیس شرعیّات قائل است .
ائمّه ما هم در معارف و علوم عقلیّه مرجعند و هم در امور شرعیّه و تکلیفیه مرجعند. دیگر نمى دانند که این دو تا که سهل است ، ائمّه غیر اینها را هم دارند: توسّلات ، تحصّنات ، تحفّظات ؛ از اینها راه مناجات با خدا را، از اینها راه عبودیّت خدا و اعمال را [مى توانیم یاد بگیریم ]؛ بلکه مى توانیم به تبعیّت اینها، اوقات ما در طاعت خدا، مستغرق بشود [و] هر چه بکنیم از طاعت خارج نشویم .
مقصود [اینکه ] شما ملتفت باشید. در این عصر، گرگ فراوان است ، شما را مى خرند امّا بعد هم مى توانند یک غذاى مسمومى به شما بدهند، کار شما را تمام کنند، بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند، و هر چه ماهیانه [مبالغى ] که انسان خوابش را هم ندیده است ، به او بدهند.
ملتفت باشید! شما را گمراه نکنند، از جادّه شما را بیرون نکنند، که از دنیا و آخرت شما را محروم مى کنند. اگر دیدند بنده صادقِ قانعِ آنها هستید؛ که هستید امّا به شرطى که در راه اینها کشته شوید.
همین دیروز مگر نبود که از بغداد، قشون گرفت براى لبنان که برود به نفع نصارى و بر علیه مسلمین بجنگد؟ ((عبدالکریم قاسم )) براى همین کودتا کرد؛ گفت : ما مى رویم با مسلمانها مى جنگیم که در لبنان حکومت را چرا به دست نصرانى نمى دهند؟ همین سبب شد کودتا کرد، دولت را به هم زد و یک دولت دیگرى تشکیل داد.
على اىّ حال ، تا این حدّ اینها از شما طلب دارند که شما فدایى اینها شوید.
در همین جنگ اخیر نقل شد که انگلیس از خودش دوازده هزار کشته داد، بقیّه [را] همه از مستعمرات و هند و از جاهاى دیگر به جبهه آورد؛ امّا روسِ بى عقل (شوروى ) اقلِّ روایات گفتند: ((سى میلیون تلف داد.)) این سى میلیون از خودش کشته داد، و او دوازده هزار از خودش کشته داد، باز هم این احمق (شوروى ) با آنها در تقسیم شریک شد؛ تثلیث قائل شدند؛ گفتند: منافع جنگ یک ثلثش مال آمریکا، یک ثلثش مال انگلیس ، و یک ثلثش مال روس ، این سى میلیون کشته داده است ، آمریکا اسلحه و پول داده ، انگلیس هم با حیله بازى و رشوه فقط دوازده هزار کشته داده است ، شیطنتِ اینها با بى عقلى او با هم مى سازد! نتیجه این جور شد.
آیا حاضرید از قرآن و عترت دست بردارید؟ آنها حاضر نیستند ازاینها دست برندارند.
منبع:برگی ازدفترآفتاب
بسم رب الشهداءوالصدیقین
مقام و منزلت اهل بیت علیهم السّلام و ارزش مداحى و دوستى آن بزرگواران و گریه بر آنان
آیت الله بهجت در دیدار عدّه اى از مداحان اهل بیت علیهم السّلام ا ایشان بیاناتى پیرامون مقام و منزلت ائمه اطهارعلیهم السّلام و ارزش مدّاحى و ولایت اهل بیت علیهم السّلام فرموده اند :
((آقایانى که به شغل مدّاحىِ اهل بیت مبتلا هستند و به ذکر فضایل و مصائب آن بزرگواران مى پردازند، باید بدانند که در چه موقعیّتى هستند و چه چیزى را دارند انجام مى دهند و براى چه دارند این کار را مى کنند.
باید بدانند همان مودّت ذِى الْقُربى که در قرآن است پیاده مى کنند، خواه ذکر فضایل اهل بیت علیهم السّلام باشد و یا ذکر مصایب آنان ، همه اجر رسالت را ادا کردن ، و مردم را بر قرآن تثبیت کردن است ؛ زیرا قرآن دارد ((إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ))
اگر کسى بگوید ما قرآن را مى خواهیم ، ولى با اهل بیت کارى نداریم و ((حَسْبنُا کِتابُ اللّهِ))
ما مى گوییم : آیا همان کتاب الله که در آن (إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ) هست ، آن را مى گویید؟ آیا مى شود گفت کارى به اهل بیت نداریم ؟
کتاب اللّهى که در آن مى گوید: (أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ و أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى )آن را مى گویى ؟ آیا این بدون اکمال ، بدون ولایت اهل بیت مى شود؟
آن قرآن را مى گویى که مى گوید: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ...)؟
بله ، اگر در قرآن شما این آیه ها نباشد، ممکن است بگویید ما قرآن را مى گیریم و در قرآن ما اینها نیست .
على هذا، باید بدانیم که یک واجب بزرگى بر دوش همه هست . معلّمین و مدّاحان باید بفهمانند که از محبّت اینها نباید دست برداشت . همه چیز در محبّت است .
ما اگر خدا را دوست بداریم آیا ممکن است دوستانش را دوست نداشته باشیم ؟
آیا ممکن است اعمالى را که او دوست دارد دوست نداشته باشیم ؟
آیا مى شود کسى دوست خدا باشد ولى دوستِ دوستان خدا نباشد؟ و اعمالى را که خدا، دوست نداشته باشد، و اعمالى را که خدا دشمن دارد دوست داشته باشد؟ آیا چنین چیزى مى شود؟
قهراً کسى که گفته است ((حَسْبُنا کِتابُ اللّه و هیچ چیز دیگرى لازم نیست )) دروغ واضح و آشکار است ، مثل اینکه در روز بگوید: حالا شب است ، و در شب بگوید: حالا روز است .
کتاب الله که پر است از ((کُونُوا مَعَ الصّادِقین ))، کتاب الله که صف متّقین و فاسقین را جدا نموده ببینید فاسقین چه کسانى هستند و متّقین چه کسانى هستند. حالا آیا مى شود تفکیک و تبعیض کرد؟ این مثل آن است که کسى بگوید: ما نصف قرآن را قبول داریم و نصف دیگر را قبول نداریم ، کما اینکه یهود و نصارى سیصد سال قبل گفتند: لعن یهود و نصارى باید از قرآن حذف شود. حتى غیر از خداپرستى چیز دیگر در قرآن نباید باشد. آیا واقعاً اگر قرآن را تنصیف کنیم قرآن است ؟ سپس بگوییم خداپرستى هم لازم نیست . بت پرستان هم بگویند خوب ما هم گناهى داریم هم صفایى داریم ، هم زنایى داریم ، هم مال مردم خورى داریم ، البته یک مطالبى هم دیگر قائلند که مى گویند لازم نیست خدا یکى باشد بلکه اینها ((شُفَعائُنا عِنْدَاللّهُ)) هستند.
پس اگر بنا بر تبعیض باشد، اکثر مردم اصلا خداپرست نیستند بلکه بت پرستند. در صورتى که دین خدا تبعیضى نیست ، یا باید همه اش را بگیرى یا اینکه هیچ چیز را نگیرى .
یک مرد ناجورى هنگام مرگ به بچّه هاى خودش وصیت کرد: اى بچه ها! اینهایى که شما را به خداپرستى و دیندارى دعوت مى کنند تا مى توانید وجود خدا را انکار کنید، وگرنه اگر مغلوب شوید و قبول کنید که خدایى هست دیگر از شر اینها راحت نمى شوید و باید تابع اینها باشید، اگر گفتند زن باید از روى دست وضو بگیرد و مرد از پشت دست وضو بگیرد، نمى توانى مخالفت کنى .
در هر صورت باید ببینید مدّاحى چیست و مصیبت خوانى چیست گریاندن و گریستن چیست ؟ برخى آن قدر احمق هستند که نمى فهمند این اشک - که طریقه تمام انبیاعلیهم السّلام بوده براى شوق لقاءالله و براى تحصیل رضوان الله - در مساءله دوستان خدا نیز از همین باب است ، و محبّت اینها هم - اگر در مصائب اینها اشک مى آورد و در شادى آنان شادمان ، و در حزن آنها محزون مى سازد - همینطور است .
دلیل بسیار است . اوّل اینکه : همه انبیاعلیهم السّلام از خوف خدا بُکاء داشتند، آیا از شوق لقاى خدا بکاء نداشتند؟ انبیاعلیهم السّلام کارشان همین بوده . اگر کسى انبیا را قبول دارد، باید بکاء و گریه را قبول داشته باشد.
و همچنین این مساءله که وارد شده است و نزد ما ثابت است و این مطلب در اذن دخول سید الشهداءعلیه السّلام منصوص است که :
((اءَأَدْخُلُ یا اللّهُ ؟ اءَأَدْخُلُ یا رَسُولُ اللّهِ؟))
- اى خدا، آیا وارد شوم ؟ اى پیامبر خدا آیا داخل شوم ؟
از اینها باید استیذان بشود. اما کیست که این مطلب را بفهمد و عاقل باشد:
((فَإِنْ دَمَعَتْ عَیْنُکَ، فَتِلْکَ عَلامَةُ الاِْذْنِ))
پس اگر چشمت اشک آلود شد، این نشانه اذن و اجازه [از سوى خدا و رسول خدا] مى باشد.
اگر اشکى از چشم آمد علامت این است که به تو اذن داده اند. این اشک چشم من به اعلى علییّن مربوط است ، اما احمقها مى گویند: نه اشک چشم - نعوذ بالله - خرافات است . در حالى که این اشک چشم به بالا مربوط است .
عمل اُمُّ داوودآن قدر مفصّل است که بعضیها از ظهر تا غروب نمى توانند تمام کنند. دستور است که در آن سجده آخرى سعى بکن از چشمت اشکى بیاید، اگر اشک آمد علامت این است که دعاى تو مستجاب شد.
حالا یک عدّه اى مى گویند این اشک هیچ کاره است ، در حالى که این اشک مربوط است به اعلى علییّن ، از آنجا استیذان مى کند و از آنجا استجابت دعا مى کند.
لذا کسانى که حاجت مهمّى دارند باید بدانند نمازها و عبادتهایى را که براى حاجت ذکر شده انجام دهند، براى اینکه چون تثبیت بکنند یا تاءیید بکنند و به حاجت خودشان برسند، باید ملتفت باشند که بعد از طلب حاجت و دعا و نماز به سجده بروند و سعى کنند به اندازه بال مگسى تر بشود. اشک چشم علامت این است که مطلب تمام شد.
بله ، چیزى که هست عینک ما درست صاف نیست ، ما نمى فهمیم . چون فرض کنید ما از خدا خانه مى خواهیم و خدا خانه اى که ما مى خواهیم براى ما مصلحت نمى داند، حالا خدا چه کار مى کند آیا دعاى او را باطل مى کند؟ نه بلکه بالاتر از خانه به او مى دهد، به مَلَک مى فرماید: ((چند سال عمر این فرد را افزایش بده .)) در حالى که این بیچاره خیال مى کند در برابر این همه زحمت که کشید اثرى از خانه و از دعاى خودش ندید و دعایش مستجاب نشد چون نمى داند که بالاتر از استجابت این دعا به او داده است این را نمى فهمد. باید به خدا حسن ظّن داشته باشیم ، و عینک باید واسع و صاف باشد و کدورت نداشته باشد.))
بسم رب الشهداءوالصدیقین
شجاعت شگفت انگیز على علیه السّلام
کـمـالات بـدنـیـّه آن حـضـرت را هـمـه مى دانند که احدى همپایه او نبود، قوّت و زورش ضـرب المـثـل اسـت در آفـاق و هـیـچ کـس به قوّت او نبوده . به اتفاق دَر خیبر را به دست معجزنماى خویش از جاى کند و جماعتى نتوانستند حرکتش دهند و سنگى عظیم را از سر چاهى بـر گـرفـت کـه لشـکـر از تـحـریکش عاجز بودند، شجاعتش شجاعت گذشتگان را از یاد برده و نام آیندگان را بر زبانهاى مردم فسرده ، مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تا قـیـامـت معروف و مذکور است . شجاعى است که هرگز نگریخته و از هیچ لشکرى نترسیده هرگز خصمى در برابر نیامده که از او نجات یافته باشد مگر در ایمان آوردن ، هرگز ضربتى نزده که محتاج به ضربت دیگر باشد، و شجاعى را که آن حضرت مى کشت قوم او افتخار مى کردند به آنکه امیرالمؤ منین علیه السّلام او را کشته ؛ و لهذا خواهر عمروبن عـبـدودّ در مـرثـیـه بـرادر خـویـش اشعارى خواند به این مضمون که اگر کشنده عمرو غیر امیرالمؤ منین علیه السّلام بود من تا زنده بودم بر او مى گریستم امّا چون قاتلش یگانه است در شجاعت و ممتاز است به کرامت ، کشته او را عارى و ننگى نیست . و شجاعى که لحظه اى در مقابل آن حضرت مى ایستاد پیوسته به آن افتخار مى نمود و از قوّت قلب و دلیرى خود مى سرود. پادشاهان بلاد کفر صورت آن جناب را در معبد خود نقش مى کردند و جمعى از مـلوک تـرک و آل بـویـه بـراى تـیمّن و تبرّک صورت او را بر شمشیرهاى خود از جهت ظـفـر و نـصـرت بر دشمن نگاشته و با خود مى داشتند و این بود قوّت و زور او با آنکه نان جو مى خورد و غذا کم تناول مى نمود و ماءکول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود و همیشه صائم و قائم و عبادت او دائم بود.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
استجابت دعاهاى على علیه السّلام
چنانچه به طُرُق بسیار معتبره ثابت شده نـفـریـن آن حـضـرت در حـقّ بـُسـْر بـن ارطـاة بـه اخـتـلاط عـقـل و اسـتـجـابت دعاى آن حضرت در حق او و نفرین نمودن او در حق مردى که جاسوسى مى کرد و اخبار آن حضرت را به معاویه مى رسانید سپس کور شد، و نفرین کرد در حقّ طلحه و زبـیـر کـه بـه کمال ذلّت و زشتى کشته گردند و بمیرند، و دعاى آن جناب در حقّ ایشان مستجاب شد و زبیر را، عمروبن جُرموز در وقت خواب به ضرب شمشیر بکشت و جسدش را در خاک کرد و طلحه را، مروان بن الحکم تیرى زد و به سبب آن رگ اکحلش گـشـوده گـشـت و در مـیـان بـیـابان در آفتاب سوزان به تدریج خون از بدنش رفت تا بـمـرد و خـود طـلحـه مـى گـفـت کـه هـیـچ مـرد قـرشـى مثل من خونش ضایع نگشت .
و از روایـات اهـل سـنـت ثـابـت اسـت کـه امیرالمؤ منین علیه السّلام استشهاد فرمود جمعى از صـحـابـه را بـر حـدیـث غـدیـر تـمـامـى شـهـادت دادنـد کـه شـنـیـدنـد رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود در خُمّ غدیر (مَنْ کُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ مَوْلا هُ). مـگر چند نفر که کتمان کردند و به اخفاى آن پرداختند، آن حضرت در حقّ ایشان نفرین کرد پس به دعاى آن حضرت ، سزاى خود یافتند یعنى بعضى به کورى و بعضى به بـَرَص مـبتلا گشتند و چاشنى عذاب الهى را در دار دنیا چشیدند.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
حسن خلق حضرت على علیه السّلام
حُسْن خُلق و شکفته روئى آن حضرت به حدّى واضح است که دشمنانش به این عیب کردند، عمروعاص مى گفت که او بسیار دِعابَة و خوش طبعى مى کند و عـمـرو ایـن را از قـول عـمـر بـرداشـتـه کـه او بـراى عـذر ایـنکه خلافت را به آن حضرت تـفـویض نکند این را، عیب او شمرد. صَعْصَعْة بن صُوْحان و دیگران در وصف او گفتند: در مـیـان مـا کـه بـود مـثـل یکى از ما بود، به هر جانب که او را مى خواندیم مى آمد و هرچه مى گـفـتـیـم مـى شـنـیـد و هـرجـا کـه مـى گـفـتـیـم مـى نـشـسـت و بـا ایـن حـال ، چـنـان از آن حـضـرت هـیـبـت داشـتـیم که اسیر دست بسته دارد از کسى که با شمشیر برهنه بر سرش ایستاده باشد و خواهد گردنش را بزند.
و نقل شده که روزى معاویه به قیس بن سعد، گفت : خدا رحمت کند ابوالحسن را که بسیار خـنـدان و شـکـفـتـه و خـوش طـبـع بـود، قـیـس گـفـت : بـلى چـنـیـن بـود و رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـیز با صحابه خوش طبعى مى نمود و خندان بـود، اى مـعـاویـه ! تـو بـه ظـاهـر چـنـین نمودى که او را مدح مى کنى امّا قصد ذمّ آن جناب نـمـودى واللّه ! آن جـنـاب با آن شکفتگى و خندانى ، هیبتش از همه کس افزون بود و آن هیبت تـقـوى بـود کـه آن سـرور داشـت نـه مـثـل هـیـبـتـى کـه اراذل و لِئام شام از تو دارند.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
حلم و عفو حضرت على علیه السّلام
آن حضرت اَحْلَم مردم و عفو کننده ترین مردمان بود از کسى که با او بدى کـنـد و صـحـت ایـن مـطـلب مـعـلوم است از آنچه کرد با دشمنان خود مانند مروان ابن الحکم و عـبـداللّه بـن زبـیـر و سـعـیـد بـن العـاص کـه در جـنـگ جـمـل بـرایـشـان مـسـلط شـد و ایـشان اسیر آن حضرت شدند، آن جناب تمامى را رها کرد و مـتـعـرّض ایـشـان نشد و تلافى ننمود و چون بر صاحب هودج عایشه ظفر یافت به نهایت شـفـقـت و لطـف ، مراعات او نمود؛ و اهل بصره شمشیر بر روى او و اولادش کشیدند و ناسزا گـفـتـنـد، چـون بـر ایـشـان غـلبـه کـرد شـمـشـیـر از ایـشـان بـرداشـت و آنـها را امان داد و امـوال و اولادشـان را نـگـذاشـت غـارت کـنـنـد. و نیز این مطلب پر ظاهر است از آنچه در جنگ صِفّین با معاویه کرد که اوّل لشکر مُعاویه سَرِ آب را گرفته ملازمان آن حضرت را از آن مـنـع کـردند بعد از آن ، آن جناب آب را از تصرّف ایشان گرفت و آنها را به صحراى بـى آبـى رانـد اصـحاب آن حضرت گفتند تو هم آب را از ایشان منع فرما تا از تشنگى هلاک شوند و حاجت به جنگ و جدال نباشد، فرمودند: وَاللّه ! آنچه ایشان کردند من نمى کنم و شـمـشـیـر مـُغـنـى اسـت مرا از این کار و فرمان کرد تا طرفى از آب گشودند تا لشکر مُعاویه نیز آب بردارند.
و جـمـع کـثـیـرى از عـلمـاى سـنـّت در کـتـب خـود نـقـل کـرده انـد کـه یـکـى از ثـقـات اهل سنّت گفت : على بن ابى طالب علیه السّلام را در خواب دیدم گفتم : یا امیرالمؤ منین ! شـمـا وقـتى که فتح مکّه فرمودید خانه ابوسفیان را مَاءْمَن مردم نمودید و فرمودید هرکه داخـل خـانـه ابوسفیان شود بر جان خویش ایمن است ، شما این نحو احسان در حق ابوسفیان فـرمـودیـد، فـرزنـد او در عـوض تـلافى کرد فرزندت حسین علیه السّلام را در کربلا شـهـیـد نـمـود و کـرد آنـچـه کرد، حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصّیفى را در این باب نـشنیدى ؟ گفتم : نشنیدم ، فرمود: جواب خود را از او بشنو، گفت : چون بیدار شدم مبادرت کردم به خانه ابن الصّیفى که معروف است به (حیص و بَیص ) و خواب خود را براى او نـقـل کـردم تـا خـواب مـرا شـنـیـد شـهقه زد و سخت گریست و گفت : به خدا قسم که این اشـعـارى را که امیرالمؤ منین علیه السّلام فرموده من در همین شب به نظم آوردم و از دهان من هنوز بیرون نشده و براى احدى ننوشته ام پس انشاد کرد از براى من آن ابیات را:
شعر :
مَلَکْنا فَکانَ الْعَفْوُمِنّا سَجِیَّةً
فَلَمّا مَلَکْتُمْ سالَ بِالدَّمِ اَبْطَحُ |
وَحَلَّلْتُم قتْلَ الاُسارى وَطالَ ما |
غَدَوْنا عَلَى الاَسْرى فَنَعْفُو وَنَصْفَحُ |
وَحَسْبُکُم ه ذَا التَّفاوُتُ بَیْنَنا |
وَکُلُّ اِنآءٍ بَالَّذی فیهِ یَرْشَحُ
بسم رب الشهداءوالصدیقین
عبادت حضرت على علیه السّلام
آنکه حضرت اَعْبَد مردم و سیّد عابدین و مصباح مُتَهَجّدین بود، نمازش از همه کـس بـیـشـتـر و روزه اش فـزونتر بود، بندگان خدا از آن جناب نماز شب و ملازمت در اقامت نوافل را آموختند و شمع یقین را در راه دین از مشعل او افروختند، پیشانى نورانیش از کثرت سـجـود پـیـنـه کـرده بـود و مـحـافـظـت آن بـزرگـوار بـر اداى نـوافـل بـه حـدّى بود که نقل شده در لیلة الهریر در جنگ صِفّین بین الصَّفَّیْن نطعى برایش گسترده بودند و بر آن نماز مى کرد و تیر از راست و چپ او مى گذشت و بر زمین مـى آمـد و ابـدا آن حـضـرت را در سـاحـت وجـودش تـزلزلى نـبـود و بـه نـمـاز خـود مـشـغـول بود و وقتى تیرى به پاى مبارکش فرو رفته بود خواستند آن را بیرون آورند بـه طـریـقـى کـه درد آن بـر آن جـنـاب اثـر نـکـنـد صـبـر کـردنـد تـا مـشـغـول نـماز شد آنگاه بیرون آوردند؛ چه آن وقت توجّه کلّى آن جناب به جانب حق تعالى بود و ابدا به غیر او التفاتى نداشت و به صحّت پیوسته که آن جناب در هر شب هزار رکعت نماز مى گزارد و گاه گاهى از خوف و خشیت الهى آن حضرت را غشى طارى مى شد و حـضرت على بن الحُسَین علیه السّلام با آن کثرت عبادت و نماز که او را ذوالثَّفِنات و زین العابدین مى گویند فرموده :
وَمَنْ یَقْدِرُ عَلى عِب ادَةِ عَلىِّ بْنِ ابى طالب علیه السّلام ؟!
یـعـنى که را توانائى است بر عبادت على بن ابى طالب علیه السّلام و چه کسى قدرت دارد که مثل على علیه السّلام عبادت خدا کند؟!
.: Weblog Themes By Pichak :.