سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 92/3/21 | 5:50 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

امام خمینی: اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند... هرگز امان‌نامه کفر و شرک را امضاء نمی‌کنیم.

امام خمینی:عدول از سیاست نه شرقی و نه غربی، خیانت به اسلام و باعث زوال عزت و اعتبار و استقلال کشور و ملت قهرمان ایران خواهد بود.

342372_786.jpg




تاریخ : شنبه 92/3/18 | 1:33 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شوخى هاى پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
مـى فـرمـود: چـند صفت را فرو نگذارم : نشستن بر خاک و با غلامان طعام خوردن و سوار بـر درازگـوش و دوشـیـدن بـز بـه دسـت خـود و پـوشـیـدن پـشـم و سـلام کـردن بـر اطفال .
و وارد شـده کـه آن حـضـرت مـزاح مـى کـرد امـّا حـرف بـاطـل نمى گفت و نقل کرده اند که روزى آن حضرت دست کسى را گرفت و فرمود که مى خـرد ایـن بـنـده را یـعـنـى بـنـده خـدا را. و روزى زنـى احـوال شـوهـر خود را نقل مى کرد، حضرت فرمود: که آن است که در چشمش سفیدى هست ؟ آن زن گفت : نه . چون به شوهرش نقل کرد گفت : حضرت مزاح کرده و راست فرموده سفیدى چـشـم هـمـه کـس بیش از سیاهى است . و پیره زالى از انصار به آن حضرت عرض کرد که اسـتـدعـا کـن بـراى مـن از خـدا بـهـشـت را، فـرمـود کـه زنـان پـیـر داخـل بـهشت نمى شوند پس آن زن گریست ، حضرت خندید و فرمود که جوان و باکره مى شـونـد و داخـل بـهـشـت مـى شـونـد. و حـکـایـت مـزاح آن حـضـرت بـا پـیـره زنـى دیـگـر و بلال و عباس و دیگران معروف است . و ابن شهر آشوب روایت کرده است که زنى به خدمت آن حضرت آمد و از مردى شکایت کرد که مرا بوسید، حضرت او را طلبید و فرمود چرا چنین کـرده اى ؟ گـفت : اگر بد کرده ام او هم از من قصاص نماید یعنى تلافى این بد را نسبت به من بکند، آن جناب تبسّم نمود و فرمود: دیگر چنین کارى مکن ، گفت : نخواهم کرد.
مـؤ لف مـى گـویـد: هـر عـاقـلى کـه بـه نـظـر انـصـاف تـدبـر و تاءمل کند در آنچه ذکر کردیم از اخلاق حسنه و اطوار حمیده آن حضرت به علم الیقین خواهد دانـسـت حـقـیـّت و پـیـغمبرى آن حضرت را و آنکه این اخلاق شریفه نیست جز به امر اعجاز؛ زیـرا کـه آن حضرت در میان گروهى نشو و نما کرد که از جمیع اخلاق حسنه عرى و برى بـودنـد و مـدار ایـشـان بـر عـصبیت و عناد و نزاع و تغایر و تحاسد و فساد بود و در حجّ مانند حیوانات عریان مى شدند و بر دور کعبه دست بر هم مى زدند و صفیر مى کشیدند و بر مى جستند چنانکه حق تعالى حکایت کرده حال آنها را فرموده :
(وَ ما کانَ صَلاتُهُم عِنَدَ الْبَیْتِ اِلاّمُکآءً وَتَصْدِیَةً.)
و کـسانى که عبادت ایشان چنین بوده از آن معلوم مى شود که سایر اطوار ایشان چه خواهد بود. والحال که زیاده از هزار و سیصد سال است که از بعثت آن حضرت گذشته و شریعت مـقـدسـه ایشان را طوعاء و کرها به اصلاح آورده است ، کسى که در صحراى مکّه ایشان را مـشـاهـده کـند مى داند که در چه مرتبه از انسانیّت و در چه مرحله از آدمیّت مى باشند. و آن حـضـرت در مـیـان چـنـیـن گـروهـى از اعـراب بـه هـم مى رسید با جمیع آداب حسنه و اخلاق مـسـتـحـسـنـه و اطـوار حمیده . از علم و حِلم و کرم و سخاوت و عفت و شجاعت و مروّت و سایر صفات کمالیّه که علماى فریقَیْن در این باب کتابها نوشته اند و عُشْرى از اَعْشار آن را احصا نکرده و به عجز خوداعتراف نموده اند.




تاریخ : جمعه 92/3/17 | 1:14 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

آداب سفره و غذاخوردن
 
روایـت شـده کـه آن حـضـرت سـیـر و پـیـاز و تـره و بـقل بدبو تناول نمى نمود و هرگز طعامى را مذمّت نمى فرمود و اگر خوشش مى آمد مى خورد والاّ ترک مى کرد و در مجلس از همه مردمان پیشتر دست به طعام مى برد و از همه کس دیـرتـر دسـت مـى کـشید و از جلو خود تناول مى فرمود مگر خرما که دست به تمامت آن مى گـردانـید و کاسه را مى لیسید و انگشتان خود را یک یک مى لیسید و بعد از طعام دست مى شست و دست بر رو مى کشید و تا ممکن بود تنها چیزى نمى خورد.
و در آب آشـامـیـدن اوّل (بـسـم اللّه ) مى گفت و اندکى مى آشامید و از لب بر مى داشت و (الحـمـدللّه ) مـى گـفـت تـا سه مرتبه و گاهى به یک نفس مى آشامید و گاهى در ظرف چوب و گاه در ظرف پوست و گاه در خَزَف تناول مى نمود و چون اینها نبود دستها را پر از آب مـى کرد و مى آشامید و گاه از دهان مَشگ مى آشامید و سر و ریش خود را به سِدْر مى شـسـت و روغـن مـالیـدن را دوسـت مـى داشت و ژولیده مو بودن را کراهت مى داشت و چون به خـانـه داخل مى شد سه نوبت رخصت مى طلبید. و نمى گذاشت کس در برابر او بایستد و هـرگـز بـا دو انـگـشـت طـعـام نـمـى خـورد و بـلکـه بـا سـه انـگـشـت و بـالاتـر مـیل مى فرمود و هیچ عطرى با عرق آن حضرت برابر نبود و هرگز بوى بد بر مشام آن حضرت نمى رسید و آب دهان مبارک به هر چه مى افکند برکت مى یافت و به هر مریضى مـى مـالیـد شـفا مى یافت و به هر لغت سخن مى گفت و قادر بر نوشتن و خواندن بود با اینکه هرگز ننوشت و هر دابّه که آن حضرت سوار مى شد پیر نمى گشت و بر هر سنگ و درخـت کـه مـى گـذشـت او را سـلام مـى دادنـد و مـگـس و پـشـه وامثال آن بر آن حضرت نمى نشست و مرغ از فراز سر آن حضرت پرواز نمى کرد و هنگام عـبـور جـاى قـدم مـبارکش بر زمین نرم رسم نمى شد و گاه بر سنگ سخت مى رفت و نشان پـایـش رسـم مـى گـشـت و با آن همه تواضع ، مهابتى از آن حضرت در دلها بود که بر روى مبارکش نظر نمى توانستند کرد.




تاریخ : پنج شنبه 92/3/16 | 8:5 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

آداب مجلس پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
آداب مجلس آن حضرت چنین بود که در مجلسى نمى نشست و برنمى خاست مگر با یاد خدا و در مـجـلس جـاى مـخـصـوص بـراى خـود قـرار نـمـى داد و نـهى مى فرمود از این ، و چون داخل مجلس مى شد، در آخر مجلس که خالى بود مى نشست و مردم را به این ، امر مى فرمود و بـه هـر یـک از اهـل مجلس خود بهره اى از اکرام و التفات مى رسانید و چنان معاشرت مى فرمود که هر کس را گمان آن بود که گرامى ترین خلق است نزد او و با هرکه مى نشست تـا او اراده بـرخـاسـتـن نـمى کرد برنمى خاست و هرکه از او حاجتى مى طلبید اگر مقدور بـود روا مـى کـرد والاّ به سخن نیکى و وعده جمیلى او را راضى مى کرد و خُلق عمیمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه کس نزد او در حقّ مساوى بود.
مجلس شریفش ، مجلس بردبارى و حیا و راستى و امانت بود و صداها در آن بلند نمى شد و بَدِ کسى در آن گفته نمى شد و بدى از آن مجلس مذکور نمى شد و اگر از کسى خطائى صـادر مـى شـد نـقـل مـى کردند و همه با یکدیگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند ویـکـدیـگـر را به تقوى و پرهیزکارى وصیّت مى کردند و بایکدیگر در مقام تواضع و شکستگى بودند. پیران را توقیر مى کردند و بر خردسالان رحم مى کردند و غریبان را رعـایـت مى کردند و سیرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود که پیوسته گشاده رو و نرم خـو بـود و کسى از همنشینى او متضرّر نمى شد و صدا بلند نمى کرد و فحش نمى گفت و عـیـب مـردم نمى کرد و بسیار مدح مردم نمى کرد و اگر چیزى واقع مى شد که مرضىّ طبع مـسـتـقـیمش نبود تغافل مى فرمود و کسى از او ناامید نبود و مجادله نمى کرد و بسیار سخن نـمـى گـفـت و قـطـع نـمـى فـرمـود سـخـن احـدى را مـگـر آنـکـه بـاطـل گـویـد. و چـیـزى که فایده نداشت متعرّض آن نمى شد و کسى را مذمّت نمى کرد و احدى را سرزنش نمى فرمود و عیبها و لغزشهاى مردم را تفحص نمى نمود و بر سوء ادب غریبان و اعرابیان صبر مى فرمود حتّى اینکه صحابه ایشان را به مجلس مى آوردند که ایشان سؤ ال کنند و خود مستفید شوند.
در خبر است که جوانى نزد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت : تواند شد که مـرا رخـصت فرمایى تا زنا کنم ، اصحاب بانگ بر وى زدند، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلّم فـرمـود: نـزدیـک مـن آى ، آن جـوان پـیش شد، فرمود: هیچ دوست مى دارى که کس بـامـادر تو زنا کند یا با دختر و خواهر تو و همچنان با عمّات و خالات و خویشان خود این کار روا دارى ؟ عرض کرد: رضا ندهم . فرمود: همه بندگان خداى چنین باشند. آنگاه دست مبارک بر سینه او فرود آورد و گفت :
(اَللّهُمَّ اغْفِرْ ذَنْبَهُ وَ طَهِّرْ قَلْبَهُ وَحصِّنْ فَرْجَهُ)
دیـگـر از آن پـس بـه جـانـب هـیـچ زن بـیـگـانـه دیـده نـشـد و از (سـیـره ابـن هـشـام ) نـقـل شـده که گفته در زمان حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم لشکر اسلام به جـبـل طـىّ آمـدنـد و فـتـح کردند و اُسَرائى از آنجا به مدینه آوردند که در میانه آنها دختر حـاتـم طـائى بـود. چـون پـیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم آنها را دید دختر حاتم خـدمـتـش عـرض کـرد: یـا رسول اللّه ، هَلَکَ الْوالد وَ غابَ الْوافِد؛ یعنى پدرم حاتم مرده و برادرم عدىّ بن حاتم به شام فرار کرده بر ما منّت گذار و ببخش ما را خدا بر تو منّت گـذارد. و رُوز اوّل و دوم حـضـرت جـوابـى بـه او نـفـرمود، روز سوّم که ایشان را ملاقات فـرمـود امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـه آن زن اشـاره فـرمـود کـه دوبـاره عـرض حـال کـن ، آن زن سـخـن گـذشـتـه را اعـاده کـرد، رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم فـرمـود: مـتـرصـّد هـسـتـم قـافـله با امانتى پیدا شود ترا به ولایتت بفرستم و از او عفو فرمود.اینگونه بود سیرت آن حضرت با کفّار.




تاریخ : پنج شنبه 92/3/16 | 7:56 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

بـــیـــان خـــلقـــت و شـــمـائل حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و مختصرى از اخلاق کریمه و اوصاف شریفه آن حضرت
همانا ذکر اخلاق و اوصاف شریفه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را نگارش دادن بـدان مـانـد کـه کـس آب دریـا را به پیمانه بپیماید یا خواهد جرم آفتاب را از روزن خـانـه بـه کـوشـک خویش درآورد، لکن براى زینت کتاب واجب مى کند که به مختصرى که فراخور این کتاب است اشاره کنیم .
بـدان کـه حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در دیده ها با عظمت مى نمود و در سـیـنه ها مهابت او بود، رویش از نور مى درخشید مانند ماه شب چهارده ، از میانه بالا اندکى بـلنـدتـر بـود و بـسـیار بلند نبود و سر مبارکش بزرگ بود و مویش نه بسیار پیچیده بـود و نـه بـسـیـار افـتـاده و مـوى سـرش اکثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بـلنـدتـرمـى شد میانش را مى شکافت  و بر دو طرف سر مـى افـکـنـد و رویش سفید و نورانى بود و گشاده پیشانى بود و ابرویش باریک بود و مـقـوّس و کشیده بود و رگى در میان پیشانیش بود که هنگام غضب پرمى شد و برمى آمد و بینى آن جناب باریک و کشیده بود و میانش اندکى برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت و مـحـاسـن شـریفش انبوه بود و دندانهایش سفید و برّاق و نازک و گشاده بود گردنش در صـفـا و نـور و اسـتـقـامـت مـانـنـد گـردن صـورتـهـائى بـود کـه از نـقـره مـى سـازنـد و صیقل مى زنند.
اعـضـاى بـدنـش همه معتدل و سینه و شکمش برابر یکدیگر بود. میان دو کتفش پهن بود و سـر اسـتخوانهاى بندهاى بدنش قوى و درشت بود و اینها از علامات شجاعت و قوّت است و در مـیـان عـرب مـمـدوح است . بدنش سفید و نورانى بود و از میان سینه تا نافش خط سیاه باریکى از مو بود مانند نقره که صیقل زده باشند و در میانش ‍ از زیادتى صفا خطّ سیاهى نـمـایـد و پستانها و اطراف سینه و شکم آن حضرت از مو عارى بود و ذراع و دوشهایش مو داشـت انگشتانش کشیده و بلند بود. ساعدها و ساقش صاف و کشیده بود. کف پاهایش هموار نـبـود بـلکـه مـیانش از زمین دور بود و پشت پاهایش بسیار صاف و نرم بود به حدّى که اگر قطره آبى بر آنها ریخته مى شد بند نمى شد و چون راه مى رفت قدمها را به روش مـتکبّران بر زمین نمى کشید و با تاءنى و وقار راه مى رفت و چون به جانب خود ملتفت مى شـد کـه بـا کـسـى سـخـن گـوید به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى کرد بـلکـه بـا تـمـام بـدن مـى گـشـت و سـخـن مـى گـفـت و در اکـثـر احوال دیده اش به زیر بود و نظرش به سوى زمین زیاده بود و هرکه را مى دید مبادرت بـه سـلام مـى نـمـود و انـدوهـش پیوسته بود و فکرتش دائم و هرگز از فکرى و شغلى خـالى نـبـود و بـدون احـتـیـاج سـخن نمى فرمود و کلمات جامعه مى گفت که لفظش اندک و مـعـنیش بسیار بود و از افاده مقصود قاصر نبود و ظاهر کننده حق بود و خُویَش نرم بود و درشـتى و غلظت در خُلق کریمش نبود و کسى را حقیر نمى شمرد و اندک نعمتى را عظیم مى دانست و هیچ نعمتى را مذمّت نمى فرمود امّا خوردنى و آشامیدنى را مدح هم نمى فرمود و از بـراى فوت امور دنیا به غضب نمى آمد و از براى خدا چنان به خشم درمى آمد که کسى او را نمى شناخت و چون اشاره مى فرمود به دست اشاره مى نمود نه به چشم و ابرو و چون شـاد مـى شـد دیـده بـر هـم مـى گـذاشـت و بـسیار اظهار فرح نمى کرد و اکثر خندیدن آن حـضـرت تـبـسـم بـود و کـم بـود کـه صـداى خـنـده آن حضرت ظاهر شود و گاه دندانهاى نـورانیش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خندیدن و هرکس را به قدر علم و فضیلت در دین زیادتى مى داد و در خور احتیاج متوجّه ایشان مى شد و آنچه به کار ایشان مى آمد و موجب صلاح امّت بود براى ایشان بیان مى فرمود ومکرر مى فرمود که حاضران آنچه از من مى شنوند به غائبان برسانند و مى فرمود که برسانید به من حاجت کسى را که حاجت خـود را بـه مـن نـتـوانـد رسـانید و کسى را بر لغزش و خطاى سخن مؤ اخذه نمى فرمود و صـحـابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب کنندگان علم ، و متفرّق نمى شدند مگر آنـکـه از حلاوت علم و حکمت چشیده بودند و از شرّ مردم در حَذَر بود امّا از ایشان کناره نمى کـرد و خـوشـروئى و خوشخوئى را از ایشان دریغ نمى داشت و جستجوى اصحاب خود مى نـمـود و احـوال ایـشـان مـى گـرفـت و هـرگـز غـافـل از احـوال مـردم نـمـى شـد مـبـادا کـه غـافـل شـونـد و بـه سـوى بـاطـل مـیـل کـنـنـد و نـیـکـان خـلق را نـزدیـک خـود جـاى مـى داد و افـضل خلق نزد او کسى بود که خیرخواهى او براى مسلمانان بیشتر باشد و بزرگترین مردم نزد او کسى بود که مواسات و معاونت و احسان و یارى مردم بیشتر کند.




تاریخ : پنج شنبه 92/3/16 | 6:42 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

ولادت با سعادت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم
بـدان که مشهور بین علماى امامیّه آن است که ولادت با سعادت آن حضرت در هفدهم ماه ربیع الا وّل بـوده و عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه نـقل اجماع بر آن فرموده و اکثر علماء سنّت در دوازدهـم مـاه مـذکـور ذکـر نموده اند. و شیخ کلینىو بعض افـاضـل عـلمـاى شیعه نیز اختیار این قول فرموده اند. و شیخ ما علامه نورى ـ طابَ ثراه ـ رسـاله اى در ایـن بـاب نوشته موسوم به (میزان السّماء در تعیین مولد خاتم الانبیاء)، طالبین به آنجا رجوع نمایند.
و نـیـز مـشهور آن است که ولادت آن حضرت نزدیک طلوع صبح جمعه آن روزبوده در سالى کـه اصـحـاب فـیـل ، فـیـل آوردنـد بـراى خـراب کـردن کـعـبـه مـعـظـّمـه و بـه حـجـاره سِجّیل مُعَذّب شدند و ولادت شریف به مکّه شد در خانه خود آن حضرت . پس آن حضرت آن خـانـه را بـه عـقـیـل بـن ابـى طـالب بـخـشـیـد و اولاد عـقـیـل آن را فـروخـتـنـد بـه مـحـمـّد بـن یـوسـف ـ بـرادر حـَجـّاج ـ و او آن را داخل خانه خود کرد و چون زمان هارون شد (خَیْزُران ) ـ مادر او ـ آن خانه را بیرون کرد از خـانـه محمّد بن یوسف و مسجد کرد که مردم در آن نماز کنند و در سَنَه ششصد و پنجاه و نُه مـَلِک مـُظـَفَّر والى یـمـن در عـمـارت آن مـسـجـد سـعـى جـمـیـل فـرمود والحال در همان حالت باقى است و مردم به زیارت آنجا مى روند. و در وقت ولادت آن حضرت غرائب بسیار به ظهور رسیده .
از حـضـرت صـادق عـلیـه السـّلام روایـت شـده است که ابلیس به هفت آسمان بالا مى رفت وگوش مى داد و اخبار سماویه را مى شنید پس چون حضرت عیسى ـ على نبینا وآله و علیه السـلام ـ مـتـولد شـد او را از سـه آسـمـان مـنع کردند وتا چهارآسمان بالا مى رفت و چون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم مـتولد شد او را از همه آسمانهامنع کردند وشیاطین را به تیرهاى شهاب از ابواب سماوات راندند، پس ‍ قریش گفتند: مى باید وقت گـذشـتـن دنـیـا و آمـدن قـیـامـت بـاشـد کـه مـا مـى شـنـیـدیـم کـه اهـل کـتـاب ذکـر مـى کـردنـد، پـس عـَمـْروبـن اُمـیـّه کـه دانـاتـریـن اهل جاهلیّت بود گفت : نظر کنید اگر ستاره هاى معروف که به آنها هدایت مى یابند مردم و به آنها مى شناسند زمانهاى زمستان و تابستان را، اگر یکى از آنها بیفتد، بدانید وقت آن اسـت کـه جـمـیـع خـلایـق هـلاک شـونـد و اگـر آنـهـا بـه حـال خـودند و ستاره هاى دیگر ظاهر مى شود، پس ‍ امر غریب مى باید حادث شود. و صبح آن روز کـه آن حـضـرت مـتـولّد شـد هـر بتى که در هر جاى عالم بود بر رو افتاده بود و ایـوان کـسـرى یـعـنـى پـادشـاه عجم بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه ـ که سالها آن را مى پرستیدند ـ فرو رفت و خشک شد و وادى سماوه ـ که سالها بود کسى آب در آن نـدیـده بـود ـ آب در آن جـارى شـد و آتـشـکـده فـارس ـ کـه هـزار سال خاموش نشده بود ـ در آن شب خاموش ‍ شد و داناترین علماى مجوس در آن شب در خواب دیـد کـه شـتـر صـعـبـى چـنـد اسـبـان عـربـى را مـى کـشـنـد و از دجـله گـذشـتـنـد و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسرى از میانش شکست و دو حصّه شد و آب دجله شکافته شد و در قـصـر او جـارى گـردیـد و نـورى در آن شـب از طـرف حـجـاز ظـاهر شد و در عالم منتشر گـردیـد و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهى در آن صبح سرنگون شده بـود و جـمـیـع پـادشـاهـان در آن روز لال بـودنـد و سـخن نمى توانستند گفت و علم کاهنان بـرطرف شد و سِحْر ساحران باطل شد و هر کاهنى که بود میان او و همزادى که داشت که خـبـرهـا بـه او مـى گـفـت جـدائى افـتـاد و قـریـش در مـیـان عـرب بزرگ شدند و ایشان را (آل اللّه ) گفتند؛ زیرا که ایشان در خانه خدا بودند و آمنه علیهاالسّلام مادر آن حضرت گـفـت : واللّه کـه چـون پـسـرم بـر زمـین رسید دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس ، از او نورى ساطع شد که همه چیز را روشن کـرد و بـه سـبـب آن نـور، قـصـرهـاى شام را دیدم و در میان آن روشنى صدائى شنیدم که قـائلى مى گفت که زائیدى بهترین مردم را، پس او را (محمّد) نام کن و چون آن حضرت را به نزد عبدالمطّلب آوردند او را در دامن گذاشت و گفت :
شعر :
اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذى اَعْطانی

هذَا الْغُلامَ الطَّیِّب اَلاَْرْدانِ
قَدْ سادَ فِى الْمَهْدِ عَلَى الْغِلْمانِ

؛حـمـد مـى گویم و شکر مى کنم خداوندى را که عطا کرد به من این پسر خوشبو را که در گـهـواره بـر هـمه اطفال سیادت و بزرگى دارد. پس او را تعویذ نمود به ارکان کعبه و شعرى چند در فضایل آن حضرت فرمود.
در آن وقـت شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز تـرا از جـا بـرآورده اسـت اى سـیـّد مـا؟ گـفـت : واى بـر شـمـا! از اوّل شب تا حال احوال آسمان و زمین را متغیّر مى یابم و مى باید که حادثه عظیمى در زمین واقـع شـده بـاشـد کـه تـا عـیـسـى بـه آسـمـان رفـتـه اسـت مـثـل آن واقـع نشده است ، پس بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده اسـت ؛ پـس مـتـفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم . آن ملعون گفت کـه اِسْتعلام این امر کار من است . پس فرو رفت در دنیا و جولان کرد در تمام دنیا تا به حـرم رسـیـد، دیـد کـه مـلائکـه اطـراف حـرم را فـرو گـرفـتـه انـد، چـون خـواسـت کـه داخـل شـود مـلائکـه بانگ بر او زدند برگشت پس کوچک شد مانند گنجشکى و از جانب کوه حـِرى داخـل شـد، جـبـرئیـل گـفـت : بـرگـرد اى مـلعـون ! گـفـت : اى جـبـرئیـل ، یـک حـرف از تـو سـؤ ال مـى کـنـم ، بـگـو امـشـب چـه واقـع شـده اسـت در زمین ؟ جبرئیل گفت : محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم که بهترین پیغمبران است امشب متولّد شده اسـت ، پـرسید که آیا مرا در او بهره اى هست ؟ گفت : نه ، پرسید که آیا در امّت او بهره دارم ؟ گفت : بلى ، ابلیس ‍ گفت : راضى شدم .
از حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام روایت شده است که چون آن حضرت متولّد شد بتها که بـر کـعـبـه گذاشته بودند همه بر رو در افتادند و چون شام شد این ندا از آسمان رسید که (جآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا)
و جمیع دنیا در آن شب روشن شد و هر سنگ و کلوخى و درختى خندیدند و آنچه در آسمانها و زمینها بود تسبیح خدا گفتند و شیطان گریخت و مى گفت : بهترین امّتها و بهترین خلائق و گرامى ترین بندگان و بزرگترین عالمیان محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم است .
و شیخ احمد بن ابى طالب طبرسى در کتاب (احتجاج ) روایت کرده است از امام موسى بن جـعـفـر علیه السّلام که چون حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم از شکم مادر بر زمـیـن آمـد دسـت چـپ را بر زمین گذاشت و دست راست را به سوى آسمان بلند کرد و لبهاى خـود را بـه تـوحـیـد بـه حـرکـت آورد واز دهـان مـبـارکـش نـورى سـاطـع شـد کـه اهـل مـکـه قـصـرهـاى بـُصْرى و اطراف آن را که از شام است دیدند و قصرهاى سرخ یمن و نـواحـى آن را و قـصـرهـاى سـفـیـد اصطخر فارس و حوالى آن را دیدند و در شب ولادت آن حـضـرت دنـیا روشن شد تا آنکه جنّ و انس و شیاطین ترسیدند و گفتند در زمین امر غریبى حادث شده است و ملائکه را دیدند که فرود مى آمدند و بالا مى رفتند فوج فوج و تسبیح و تـقـدیـس خـدا مـى کـردنـد و ستاره ها به حرکت آمدند و در میان هوا مى ریختند و اینها همه عـلامـات ولادت آن حـضـرت بود و ابلیس لعین خواست که به آسمان رود به سبب آن غرائب کـه مشاهده کرد؛ زیرا که او را جائى بود در آسمان سوّم که او و سایر شیاطین گوش مى دادند به سخن ملائکه ، چون رفتند که حقیقت واقعه را معلوم کنند، ایشان را به تیر شهاب راندند براى دلالت پیغمبرى آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلّم.

منبع:منتهی الامال




تاریخ : چهارشنبه 92/3/15 | 1:51 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

سبب شدن امام موسی کاظم(علیه السلام)براى توبه بشر حافى
عـلامه حلى در ( منهاج الکرامة ) نقل کرده که بر دست حضرت موسى بن جعفر علیه السـلام بـشـر حـافـى توبه کرد، وسببش آن شد که روزى آن حضرت گذشت از در خانه اودر بغداد، شنید صداى سازها وآواز غناها ونى ورقص که از آن خانه بیرون مى آید، پس بـیـرون آمـد از آن خـانـه کـنیزکى ودر دستش خاکروبه بود، آن خاکروبه را ریخت بر در خـانـه ، حـضرت به او، فرمود: اى کنیزک ! صاحب این خانه آزاد است یا بنده است ؟ گفت : آزاد اسـت ! فـرمـود: راسـت گـفـتـى اگـر بـنـده بود از مولاى خود مى ترسید! کنیزک چون برگشت آقاى اوبشر بر سر سفره شراب بود پرسید: چه باعث شد تورا که دیر آمدى ؟ کنیزک حکایت را براى بشر نقل کرد، بشر با پاى برهنه بیرون دوید وخدمت آن حضرت رسید وعذر خواست وگریه کرد واظهار شرمندگى نمود واز کار خود توبه کرد بر دست شریف آن حضرت .
بشر را سه خواهر بوده که بر طریقه اوسلوک مى کردند وصوفیه را اعـتـقـاد تـمـامـى اسـت بـه اوواورا ( حـافـى عـ( مى گفتند به واسطه آنکه همیشه پابرهنه بود وسبب پابرهگیش ظاهرا آن بوده که پابرهنه خدمت حضرت امام موسى علیه السـلام دویـده وبـه سـعـادت عـظـمـى رسـیـده ، وبـعـضـى نـقـل کرده اند که سرّ پابرهنگى اورا از خودش پرسیدند در جواب گفت : ( وَاللّهُ جَعَلَ لَکُمْ الاَرْضَ بِساطا )  ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفس روند. وفات کرد سنه دویست وبیست وشش .




تاریخ : چهارشنبه 92/3/15 | 1:49 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

سجدات وعبادات حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)در شبانه روز
روایـت کـرده شـیـخ صـدوق از عـبـداللّه قـزویـنـى کـه گـفـت : روزى بـر فـضـل بـن ربـیـع داخـل شـدم بـر بـام خانه خود نشسته بود چون نظرش بر من افتاد مرا طـلبـیـد، چون نزدیک رفتم گفت : از این روزنه نظر کن در آن خانه چه مى بینى ؟ گفتم : جـامـه اى مـى بـیـنـم کـه بـر زمـیـن افـتـاده اسـت ، گـفـت : نـیـک نـظـر کـن ، چـون تـاءمـل کـردم گـفـتم : مردى مى نماید که به سجده رفته باشد، گفت : مى شناسى اورا؟ گـفـتـم : نـه ، گـفـت : ایـن مـولاى ت اسـت ، گـفـتـم : مـولاى مـن کـیـسـت ؟ گـفـت : تـجـاهـل مى کنى نزد من ؟ گفتم : نه ، من مولایى براى خود گمان ندارم . گفت : این موسى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام اسـت ، مـن در شـب وروز تـفـقـد احوال اومى نمایم واورا نمى یابم مگر بر این حالتى که مى بینى چون نماز بامداد را ادا مـى کند تا طلوع آفتاب مشغول تحقیق است ، پس به سجده مى رود و پیوسته در سجده مى بـاشـد تـا زوال شـمـس وکـسـى را مـوکـل کـرده اسـت کـه چـون زوال شـمـس شـود اورا خبر کند، چون زوال شمس مى شود بر مى خیزد وبى آنکه وضویى تـجـدیـد کـند مشغول نماز مى شود، پس مى دانم که به خواب نرفته بوده است در سجود خـود وچـون نـمـاز ظهر وعصر را با نوافل ادا مى کند باز به سجده مى رود ودر سجده مى باشد تا غروب آفتاب وچون شام مى شود به نماز بر مى خیزد وبى آنکه حدثى کند یا وضـویـى تـجـدیـد نـمـایـد مـشـغـول نـمـاز مـى گـردد وپـیـوسـتـه مـشـغـول نـمـاز و تـعـقـیـب مـى بـاشـد تـا وقـت نـمـاز خـفـتـن داخـل مـى شود ونماز خفتن را ادا مى کند، و چون از تعقیب نماز خفتن فارغ مى شود افطار مى نـمـاید بر بریانى که برایش ‍ مى آورند، پس تجدید وضومى نماید وبعد از آن سجده بـه جـا مى آورد. وچون سر از سجده برمى دارد اندک زمانى بر بالین خواب استراحت مى نـمـایـد پـس بـر مـى خـیـزد وتـجـدیـد وضـومـى نـمـایـد وپـیـوسـتـه مـشـغـول عـبـادت ونـمـاز ودعـا وتـضـرع مـى بـاشـد تـا صـبـح وچـون صـبـح طـالع شـد مـشـغـول نـمـاز صبح مى گردد وتا اورا به نزد من آورده اند عادت اوچنین است وبه غیر این حـالت چـیـزى از اوندیده ام . چون این سخن را از اوشنیدم گفتم : زیرا که هیچ کس بد نسبت بـه ایـشـان نـکـرده اسـت مـگـر آنـکـه بـه زودى در دنـیـا بـه جـزاى خـود رسـیـده اسـت . فـضـل گـفـت کـه مـکـرر بـه نـزد مـن فـرسـتـاده انـد کـه او را شـهـیـد کـنـم ومـن قـبـول نکردم واعلام کردم ایشان را که این کار از من نمى آید واگر مرا بکشند نخواهم کرد آنچه از من توقع دارند.




تاریخ : دوشنبه 92/3/13 | 11:55 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
بسم رب الشهداءوالصدیقین
رضای خد ا

امام خمینی رحمت الله علیه در نامه ای که از ترکیه برای حاج آقا مصطفی (ره) فرستاده بود نوشت: اگر رضای خدا و امر می خواهید با مادر و خواهران و بستگان خوش رفتاری کنید.

امام خمینی (ره) وقتی که به زیارت قبر استادش مشرف شد، قسمتی از عمامه اش را باز کرد و با آن گرد و غبار قبر استادش را پاک کرد.

حضرت امام مدت هفت سال در محضر استاد با احترام کامل و به حالت دو زانو نشست .

زمانی که منافقین آیت الله هاشمی رفسنجانی را ترور کردند، امام خمینی (ره) برای شفا آقای هاشمی گوسفندی نذر کرد.

پس از ترور آیت الله خامنه ای دامه برکاته ، حضرت امام دستور دادند وضع آقای خامنه ای را لحظه به لحظه به ایشان گزارش دهند.

هنگامی که آیت الله سعیدی به دست رژیم ستم شاه به شهادت رسید، در نجف اشرف برای آن شهید بزرگوار چهل شب مجلس فاتحه گرفته شد. امام در تمام چهل شب در مجلس شرکت کردند.

آیت الله ابراهیم امینی می گوید: طلبه ای گمنام بودم، یک ماه بیمار شدم، امام تمام چهارشنبه به عیادت من می آمد.




تاریخ : دوشنبه 92/3/13 | 11:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
بسم رب الشهداءوالصدیقین
ملاقات با پیرمرد

پیرمردی از راه دور برای زیارت حضرت امام به تهران و جماران رفت، در همان روز چندتن از شخصیت ها نیز برای دیدار امام رفته بودند، امام در آن روز با کسی قرار ملاقات نداشت، دیدار با شخصیت ها را نیز نپذیرفت اما وقتی که باخبر شد پیرمردی از روستایی دور افتاده به دیدار او آمده، او را به حضور پذیرفت.