بسم رب الشهداءوالصدیقین
آداب و رسوم غلط جاهلیت، هنوز در بین مسلمانان صدر اسلام محو نشده بود و عدهای با اینکه مسلمان شده بودند، اما هنوز رسوبات افکار و عادات جاهلی در مغزشان باقی مانده بود. آنان با شنیدن تولد دختری چهره عبوس میکردند و از اینکه پیامبر(ص) دختری را بر زانو مینشاند و با او به مهربانی رفتار میکردند سخت عصبانی میشدند.
قرآن کریم پرده از افکار و عقاید جاهلیت برداشته است با اینکه در جاهلیت دخترها را زنده بهگور میکردند و حاضر بودند هر گونه ننگی را بپذیرند اما ننگ دختر داشتن فاجعهای تلقی میشد که هیچ کس یارای پذیرش آن نبود. وقتی به یکی از آنان خبر داده میشد که صاحب دختری شده است چهره در هم میکشید و از فرط خشم، صورتش سیاه میگشت. این آثار و فرهنگ جاهلی هنوز در افکار و اذهان مردم حضور داشت، پیامبر(ص) برای از بین بردن این تعصبات و رسمهای جاهلی سخت در برابر آنها میایستاد و برای زدودن آنها مبارزه میکرد.
مستحب است انسان در صورتی که از دختر داشتن محروم است دست نیاز به جانب حق بردارد، و برای دختردار شدن با حال اخلاص به درگاه حق دعا کند و بنالد[1].
«قال الصادق(ع): «اَلْبَناتُ حَسَناتٌ والْبَنُون نِعْمَةٌ، وَالْحَسَنَاتُ یُثابُ عَلَیْهَا و النِّعْمَةُ یُسَالُ عَنْهَا»[2]: امام صادق(ع) فرمود: «دختران حسناتند، پسران نعمت حقند. بر حسنات بهره میدهند و از نعمت حسابرسی مینند».
خداوند شب معراج به رسول فرمود: «قُلْ لِأباء البَنَاتِ: لا تُضییقَنَّ صُدُرَکُمْ عَلی? بَناتِکُمْ کَما خَلَقَتَهُنَّ أَرْزُقُهُنَّ»[3]: «به دخترداران بگو، بر دختر داشتن بیحوصلگی نکنید، همانگونه که آنها را آفریدم، روزی هم میدهم». امام صادق(ع) فرمود: «کسی که مرگ دخترش را بخواهد، قیامت بر خدا وارد میشود در حالیکه او را جزء عاصیان بهحساب میآورند»[4].
قالَ رَسُولُ الله(ص): «إِنَّ تَبارَکَ و تَعَالی? عَلَی الْاَنَاثِ أَرَقُّ مِنْهُ عَلَی الذُکُور، وَ مَا مِنْ رَجُلٍ فَرْحَةٌ عَلَی إِمْرَأَةٍ بَیْنَهُ و بَیْنَها حُرْمَةٌ اَللهُ یَوْمَ الْقِیامَة»[5]: رسول خدا فرمود: «خداوند تبارک و تعالی به دختر، با رقّت بیشتری از پسر توجه مکند. کسی که باعث خوشحالی دخترش شود، خداوند در روز قامت او را خوشحال میکند».
خداوند به زنان بیشتر از مردان رقت نشان میدهد و اگر زنی را که بر او محرم است مانند «دختر، عمه، خاله، زن» شاد کند خداوند در روز قیامت او را خوشحال میکند. پیامبر(ص) فرمود: «بهترین شما مردان، کسی است که برای زنان و دختران بهترین باشد»، آن حضرت به دخترش فاطمه(س) احترام میگذاشت که مردم تعجب میکردند و او با تمامی مقامی که داشت دست دخترش را میبوسید، هنگام مراجعت از سفر نخست به دیدار دخترش میشتافت و هنگامی که میخواست به سفر برود، آخرین خانهای که خداحافظی میکرد، خانهی فاطمه(س) بود»[6].
قالَ رَسُولُ الله(ص): «خَیْرُ اَوْلادِکُمْ البنات»[7] رسول خدا(ص) فرمود: «بهترین فرزندان شما دختران هستند».
[1]. معرفت محمدجواد، حقوق فرزندان، در مکتب اهلبیت، ص57.
[2]. عاملی حر، وسائل الشیعه، ج20، ص367.
[3]. عاملی حر، وسائل الشیعه، ج21، ص366ـ365.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. تفسیر نمونه، ج11، ص275.
[7]. مجلسی محمدباقر، بحارالانوار ج104، ص91.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
اسلام میگوید زن مانند مرد، انسان است. و در انسانی ـ چه مرد و چه زن ـ فردی است که در ماده و عنصر پیدایش او دو نفر، نر و ماده شرکت و دخالت داشتهاند، و هیچیک از این دو بر دیگری برتری ندارد مگر به تقوا. خداوند متعال، هر انسانی را گرفته شده و تألیف یافته از دو انسان نر و ماده میداند، که بهطور متساوی مادهی وجود او هستند و انسان چه مرد و چه زن پدید آمده از مجموع مادهای است که از آن دو گرفته شده است.
خداوند هر فرد انسان ـ چه دختر و چه پسر ـ را مخلوق شکل گرفته از زن و مرد معرفی کرد. در نتیجه، تمامی افراد بشر مانند یکدیگر هستند. پس وقتی عمل هر یک از زن و مرد ـ چه خوب و چه بد ـ بهحساب خود او نوشته میشود، هیچ مزیتی برای کسی جز با تقوا نیست؛ و از مراحل تقوا، اخلاق فاضله، مانند ایمان با درجات مختلفش و عمل سودمند و عقل استوار و پخته و اخلاق خوب و شکیبایی و بردباری است، پس زنی که درجهای از درجات بالای ایمان را دارد، و یا سرشار از علم است، و یا عقلی استوار و پخته دارد، و یا سهم بیشتری از فضائل اخلاقی را دارا میباشد، ذاتاً گرامیتر و از حیث درجه، برتر از مردی است که همطراز او نیست[1].
علاوه بر این، آیاتی است که کوچک شدن امر دختران را نکوهش کرده است: »وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ ? یَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاء مَا یَحْکُمُونَ»[2]: «هر گاه یکی از آنان را به دختر مژده آورند، چهرهاش سیاه میگردد، در حالیکه خشم و اندوه خود را فرو میخورند از بدی آنچه به او بشارت داده شده، از قبیلهی خود روی میپوشاند. آیا او را با خواری نگاه دارد، یا در خاک پنهانش کند؟ وه چه بد داوری میکنند».
اینکه میفرماید خود را از شرمساری از مردم پنهان میکنند، برای اینکه ولات دختر را برای پدر ننگ میدانستند و منشأ عمدهی این طرز تفکر این بود که مردان در چنین مواقعی تصور میکردند که دخترشان بهزودی بزرگ خواهد شد، و بازیچه قرار خواهد گرفت و از او بهرهکشی میشود، و این خود، نوعی غلبهی مرد بر زن است، ان هم در امر جنسی که به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است. در نتیجه، ننگ زبانزد شدنش، به پدر و خاندان او میباشد.
همین طرز تفکر، عرب جاهلیت را وا داشت تا دختران بیگناه خود را زنده بهگور کنند. سبب دیگر قضیه را که علت اولی این انحراف فکری بود[3]:
از بقایای خرافات پس از ظهور اسلام نیز از گذشتگان در بین مسلمانان ماند، و نسل به نسل از یکدیگر ارث بردند و تاکنون نتوانستهاند لکهی ننگ این خرافات را از صفحهی دل بشویند. به شهادت اینکه میبینی اگر زن و مردی زنا در دامن زن تا ابد میماند؛ هر چند که توبه هم کرده باشد، ولی بر دامن مرد ننگی نمینشیند؛ هر چند که توبه هم نکرده باشد. با اینکه اسلام ننگ و زشتی را در گناه یکجا جمع کرده است. این عمل نکوهیده را هم برای زن، ننگ میداند و هم برای مرد. هم او را مستحق حد و عقوبت میداند و هم این را. هم به او تازیانه میزند و هم به این[4].
[1]. بستان حسین، اسلام و تفاوتهای جنسیتی، ص95.
[2]. النحل، آیهی 58ـ59.
[3]. بستان حسین، اسلام و تفاوتهای جنسیتی، ص96.
[4]. همان، ص97.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
اسلام چه تحولی دربارهی زن پدید آورد؟
زن شکنجهگاه ذلت و پستی زندانی شده بود بهطوری که ناتوانی و ذلت، طبیعت ثانوی زن گردیده بود و گوشت و استخوانش با این طبیعت میرویید. با این طبیعت به دنیا میآمد و با آن میمرد. کلمات زن و ضعف و خواری و پستی نه تنها در نظر مردان بلکه در نظر خود زنان نیز مثل واژههای مترادف شده بود؛ با اینکه در معانی متفاوت وضع شده بودند. این خود امر شگفتی است که چگونه در اثر تلقین و شستوشوی مغزی، فهم آدمی واژگونه و معکوس میگردد. هیچ امتی را نخواهی یافت، نه ا متهای وحشی و نه امتهای متمدن که مَثَلهایی رایج دربارهی ضعف و خواری زنان، در آن فرهنگ آنها وجودنداشته باشد. بلکه در هر یک از فرهنگ ملتها، خواهی دید که ـ با همهی اختلافاتی که در اصل زبان و لحنهای آن هست، انواع استعاره، کنایه و تشبیه مربوط به واژهی زن وجود دارد و خواهی دید که مرد ترسو و یا ضعیف و یا بیعرضه و یا ذلتپذیر و یا تن به ذلتده را زن مینامند[1].این به تنهایی برای اهل تحقیق کافی است که بفهمد جامعهی بشری قبل از اسلام چه طرز فکری دربارهی زن داشته است و دیگر نیازی نیست سیرهنویسان و کتابهای تاریخی، فصل جداگانه و یا کتابی ویژه برای ارائهی آماری از عقاید امتها و ملتها دربارهی زنان بنویسند؛ برای اینکه خصلت روحی و جهات وجودی هر امت و ملتی، در زبان و آداب آن ملت و امت تجلی میکند.
در هیچ تاریخی و نوشتهای قدیمی، یزی که حکایت از احترام وتوجه به منزلت زن و دختر بکند، وجود ندارد، مگر مختصری در تورات و در وصایای عیسی بن مریم(س) ـ که باید با زنان مدارا کرد و تسهیلاتی برای آنان فراهم نمود.
اما اسلام، یعنی دین مستقیم که قرآن برای تأسیس آن نازل گردیده، در حق زن دیدگاهی را تأسیس کرد که از روزی که جنس بشر پا به عرصهی دنیا گذاشت تا آن روزف چنین دیدگاهی در مورد زن وجود نداشت. اسلام در دیدگاه خود، با تمام مردم جهان درافتاد؛ وزن و دختر را آنطور که هست و براساس آن اساسی که آفریده شده، به جهان معرفی کرد. اساس که به دست بشر منهدم شده و آثارش نیز محو شده بود[2].
اسلام عقاید و آرایی را که مردم دربارهی زن داشتند و رفتاری را که عملاً با زن میکردند، بیاعتبار نمود و بر همهی آنها خط بطلان کشید[3].
بسم رب الشهداءوالصدیقین
عرب از همان زمانیهای قدیم در شبه جزیرهی عربستان زندگی میکرد؛ سرزمینی که بیآب و علف و خشک و سوزان بود، عرب برای زن نه استقلالی در زندگی قائل بود نه حرمت و شرافتی. تنها حرمتی که قائل بود برای خانه و خاندان بود. زنان در عرب، ارث نمیبردند، و چند همسری آن هم بدون حدی معین جایز بود. همچنانکه در یهود نیز چنین بود. همچنین در مسئلهی طلاق، زن اختیاری نداشت. دختران زنده بهگور میشدند. اولین قبیلهای که چنین عملی را مرتکب شد، قبیلهی بنوتمیم بود و بهخاطر پیشامدی بود که در آن قبیله رخ داد، عدهای از دخترانشان به اسارت گرفته شدند ـ که داستانشان معروف است ـ از شدت خشم تصمیم گرفتند دختران خود را زنده بهگور کنند و به قتل برسانند. این رسم ناپسند، بهتدریج در دیگر قبایل عرب نیز معمول گردید و عرب هر گاه دختری برایش متولد میشد به فال بد گرفته و داشتن چنین فرزندی را ننگ میدانستند. بهطوری که قرآن میفرماید: «یَتَوارَی? مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ»[1]: «پراکنده میشدند از قومشان زمانی که بشارت میدادند به آنها» پدر از شنیدن خبر ولادت دختر، خود را از مردم پنهان میکرد. برعکس هر چه بیشتر دارای پسر میشد ـ هر چند پسرخوانده ـ خوشحال میشد و حتی پسر زن شوهرداری را که با زنا پسر آورده بود، به خود ملحق میکرد[2].
البته از بعضی خانوادههای عرب این رفتار هم سر زده که به زنان و مخصوصاً دختران خود در امر ازدواج استقلال داده، و رضایت و انتخاب خود او را ملاک میدانستند. این رفتار از عرب، شبیه رسمی است که در میان اشراف ایرانیان بر حسب جایگاه طبقاتی معمول بود.
به هر حال، رفتاری که عرب با زنان داشت، آمیختهای از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام وحشی در استقلال ندادن به زنان در حقوق، و شرکت ندادن آنان در امور اجتماعی از قبیل قضاوت و زعامت و جنگ و مسألهی ازدواج بود. دادن اختیار امر ازدواج به زنان، پس از محرومیت آنان از مزایای زندگی، بسته به تقدیس و پرستش رئیس خاندان نبود، بلکه از باب سلطهی قوی و استخدام ضعیف بود[3].
بسم رب الشهداءوالصدیقین
دختران در ملتهای پیشرفتهی قبل از اسلام
منظور از ملتهای متمدن و پیشرفتهی آن روز، ملتهایی هستند که با رسوم ملی و به یادگار مانده از طریق عادت، زندگی میکردهاند؛ بدون اینکه رسوم و عاداتشان مستند به تابی یا مجلس قانونی باشد؛ مانند مردم چین و هند و مصر قدیم و ایران.
این ملتها نظر مشترکشان این بوده که زن، هیچگونه استقلال و آزادی ندارد؛ نه در تصمیمگیری و نه در رفتار، بلکه در همهی شئون زندگی باید تحت سرپرستی و ولایت مرد باشد. هیچ کاری را از پیش خود نمیتواند بکند، و در هیچ کاری از کارهای اجتماعی حق مداخله ندارد؛ نه در حکومت، نه در قضاوت و نه در هیچ امر دیگری.
تمامی وظایفی که بر عهدهی مرد بوده، به عهدهی او نیز بوده است؛ مانند داد و ستد؛ بهعلاوه ادارهی امور خانه و فرزند هم بهعهدهی او بوده ونیز موظف بوده که از مرد در آنچه میگوید و میخواهد، اطاعت کند[1].
البته زن در اینگونه اقوام، زندگی مرفهتری نسبت به اقوام غیر متمدن داشته است؛ مانند آن اقوام کشته نمیشد، گوشتش خورده نمیشد. بهطور کلی از مالکیت محروم نبود. اجمالاً میتوانست مالک باشد، ارث ببرد و یا ازدواج کند. گو اینکه ملکیت و اختیاراتش در اینگونه موارد هم، به خاوست خود او نبود.
در این جوامع، مرد میتوانست زنان متعدد دیگر بگیرد، بدون اینکه محدودیت داشته باشد، و میتوانست هر یک از آنان را که دلش میخواست طلاق بدهد. شوهر پس از مرگ زنش، میتوانست بدون فاصلهی درگذشت همسرش، زن بگیرد؛ ولی زن پس از مرگ شوهرش نمیتوانست شوهر کند، و از معاشرت با دیگران در خارج از منزل، غالباً محروم بود[2].
برای هر یک از این ملتها بر حسب شرایط مناطق و اوضاع ویژهی خود، احکام و رسوم خاصی بود میتوان وضع زنان را در میان این ملتها چنین خلاصه کرد: زنان نه انسان بودند و نه حیوان؛ بلکه موجودی بین این دو بهحساب میآمدند. به این معنا که زن، بهعنوان یک انسان متوسط و ضعیف استفاده میکردند؛ انسانی که هیچگونه حقی ندارد، مگر اینکه به انسانهای دیگر در امور زندگی کمک کند؛ مانند کودکی که به حد وسطی است بین انسان کامل و حیوان، به سایر انسانها کمک میکند، اما خودش مستقلاً حقی ندارد. و تحت سرپرستی و ولایت پدر یا سایر اولیای خویش است. آری، میان زن و فرزند صغیر این تفاوت بود که فرزند بعد از بلوغ از تحت سرپرستی خارج میشد، ولی زن تا ابد تحت سرپرستی دیگران بود.
جلیلی در آغوش پدر شهید احمدی روشن
بسم رب الشهداءوالصدیقین
زندگی زن در امتها و قبائل وحشی، از قبیل ساکنان آفریقا و استرالیا و جزایر اقیانوسیه و آمریکای قدیم و غیر آنها نسبت به زندگی مردان، نظیر زندگی حیوانات اهلی بود که مردان با حیوانات اهلی داشتند.
به این معنا که انسان به جته طبیعت استخدامگر خود، حق خودمیداند که مالک گاو و گوسفند و شتر و سایر حیوانات اهلی باشد، و در آنها هرگونه تصرفی که میخواهد به عمل آورد، و آنها را در هر نیازی که برایش پیش میآید، بهکار ببندد. از مو و کرک و گوشت و استخوان و خون و پوست و شیر آنها استفاده کند، و به همین منظور آنها را نگهداری و حراست میکرد، و نر و مادهی آنها را به هم میکشانید تا از نتایج آنها استفاده کند. بار خود را به پشت آنها میگذاشت، و کار شخم زمین و خرمنکبی و شکار آنها را به کار میگرفت و به طرق مختلف برای کارهای دیگر که قابل شمارش نیست حیوانات را استخدام میکرد[1].
این حیوانات بیزبان، از بهرههای دیگر زندگی و آنچه که از خوردنی و نوشیدنی و ممکن و جفتگیری و استراحت میخواستند، آن مقدار برخوردار بودند که مالکان رضایت میدادند، و انسان هم آن مقدار به آنها اختیار میداد که مزاحم و ناسازگار با اغراضش در مسخّر کردن آنها نباشد و به زندگی او سود برساند. به همین جهت بسیار اتفاق میافتد که بهرهکشی از حیوانات، مستلزم رفتاری میشود که از نظر آن حیوانات بسیار ظالمانه است، و اگر حیوان زبان میداشت و خود حاکم بر سرنوشت خودبود، از این زورگوییهای عجیب فریادش بلند میشد. چه بسیار حیوااتی که بدون داشتن هیچ جرمی مظلوم واقع میشوند، و چه بسیار حیوان ستمکِشی که از ظلم صاحبش به مددجویی درمیآید و مددرسانی نیست که به دادش برسد. چه بسیار ستمکاری که بدون هیچ مانعی به ظلم خود ادامه میدهد چه بسیار حیواناتی که بدون داشتن هیچگونه استحقاقی، زندگی لذتبخشی دارند، مانند اسبی که برای تخمگیری از او در ناز و نعمت بهسر میبرد، برعکس چه بسیار حیواناتی که بدون هیچ تقصیری در سختترین شرایط زندگی میکنند، مانند الاغ باربر و اسب آسیاب.
در میان ملتها و قبیلهها، زندگی زنان نیز در نظر مردان چنین است. وجود زنان، تابع وجود مردان است. زنان بهخاطر مردان خلق شدهاند. هستی و وجود زنان و زندگیشان تابع هستی و زندگی مردان است. آنان هیچ استقلالی در زندگی ندارند و زن، مادام که شوهر نکرده، تحت سرپرستی وولایت پدر است و پس از ازدواج، تحت ولایت شوهر قرار میگیرد؛ آن هم ولایت بدون قید و شرط و بدون حد و مرز[2].
در میان این ملتهای گذشته، مرد میتوانست زن خود را به هر کس که بخواهد بفروشد یا ببخشد و یا او را مانند یک کالا قرض بدهد تا از او کام بگیرند. از او بچهدار شوند، و یا او را به خدمت بگیرند و یا بهرههایی دیگر بکشند. مرد حق داشت او را مجازات کند، کتک بزند، زندان کند حتی به قتل برساند، و یا هنگام جشنها مانند چهارپایان بکشد و گوشتش را بخورد. آنچه که مال زن بود، مال خودش میدانست، حق زن را هم حق خودش میدانست؛ بهویژه زمانی که داد و ستد و معاملهای پیش میآید، خود را صاحب اختیار میدانست.
بر زن لازم بود که از مرد ـ پدرش باشد یا شوهرش ـ در آنچه امر و دستور میدهد کورکورانه اطاعت کند؛ بخواهد یا نخواهد. باز به عهدهی زن بود که امور خانه و فرزندان و تمامی مایحتاج زندگی مرد را در خانه فراهم نماید. به عهدهی او بود که حتی سختترین کارها را تحمل نماید. بارهای سنگین را به دوش بکشد. گلکاری و امثال آن را انجام دهد و در قسمت حرفه و صنعت، پستترین حرفه را بپذیرد[3].
این رفتار عجیب، در بین بعضی از قبایل به حدی رسیده بود که وقتی یک زن حامله نوزاد خود را بهدنیا میآورد، بلافاصله باید دامن به کمر بزند و به کارهای خانه بپردازد، در حالیکه شوهرش خود را به بیماری میزد و در رختخواب میخوابید و زن به پرستاری از او میپرداخت[4].
اینها کلیاتی بود از وضعیت زن که در جامعهی عقبمانده داشت، و بهرههایی که از زندگیاش میبرد. البته اهل هر دوران، وحشیگری و خصلتها و خصوصیتهای مخصوص خود را داشت. سنتها و آداب قومی با اختلافات عادات مورثیشان و اختلاف مناطق زندگی و فضایی که بر آن زندگی احاطه داشت، مختلف بود. هر کس به کتابهای تألیف شده در این باره مراجعه کند، از آن عادات و رسوم آگاه میشود[5].
[1]. طباطبایی، محمدحسین، زن در اسلام، ص15.
[2]. طباطبایی، محمدحسین، زن در اسلام، ص16.
[3]. همان، ص16.
[4]. طباطبایی، محمدحسین، زن در اسلام، ص17.
[5]. همان، ص17.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
مفهوم تربیت
تربیت بهمعنای پرورش دادن و پروراندن، آداب و اخلاق را به کسی یاد دادن و نیز بهمعنی «پرورش بدن بهوسیلهی انواع ورزش» است. بنابراین معنای پرورش دادن گیاهان برای رسیدن به رشد مطلوب، نوعی تربیت محسوب میوشد. و تربیت انسان پرورش دادن جسم و روح اوست بهگونهای که به کمال شایستهی خود برسد[1].
«پروراندن و رشد دادن یا فراهم کردن زمینهی رشد و شکوفایی استعدادها و به فعلیت رساندن قوای نهفتهی یک موجود» تربیت در انسان بهمعنای فراهم آوردن زمینهی رشد و پرورش استعدادهای درونی و قوای جسمانی و روانی او برای وصول به کمال مطلوب است و این کار در واقع عملی است آگاهانه با هدف رشد دادن، ساختن، دگرگون کردن و شکوفا نمودن استعدادهای مادرزادی بشر است»[2].
تربیت از دیدگاه اسلام، ایجاد زمینهی رشد در جنبههای مختلف عقلی، فکری، اعتقادی، اخلاقی، عاطفی، روانی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ارائهی راه درست اندیشیدن و نیکو زیستن بهگونهای که آدمی را از مرحلهی حیوانیت به مرتبهی کامل انسانی برساند ـ میباشد[3].
اما در روانشناسی تربیتی غرب تنها بر پایهی رفتار انسان و براساس تجربه کند و کاو میشود و رفتار انسان را از دورهی جنینی بررسی و ریشهی روانی آن را با متدهای تجربی و علمی تحقیق میکند[4].
[1]. دکتر معین، فرهنگ فارسی، ج1.
[2]. اسماعیلی عباس، فرهنگ تربیت، ص39.
[3]. همان، ص39؛ امینزاده، محمدرضا، فرهنگ تعلیم و تربیت در اسلام، ص9.
[4]. اسماعیلی عباس، فرهنگ تربیت، ص40.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
کیفیت ولادت امام حیسن(علیه السلام)
شیخ طوسى رحمه اللّه و دیگران به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام نقل کرده اند که چون حضرت امام حسین علیه السّلام متولد شد، حضرت رسول صلى اللاه علیه و آله و سلّمَّسْماء بنت عُمَیْس را فرمود که بیاور فرزند مرا اى اَسْماء، اَسْماء گفت : آن حضرت را در جامه سفیدى پیچیده به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم بردم ، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت ، پس جبرئیل نازل شد و گفت : حق تعالى ترا سلام مى رساند ومى فرماید که چون على علیه السّلام نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسى علیه السّلام پس او را به اسم پسر کوچک هارون نام کن که شبیر است و چون لغت تو عربى است او را حسین نام کن . پس حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم او را بوسید وگریست و فرمود که ترا مصیبتى عظیم در پیش است خداوندا! لعنت کن کشنده او را پس فرمود که اَسْماء،این خبر را به فاطمه مگو. چون روز هفتم شد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که بیاور فرزند مرا، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سیاه وسفیدى از براى او عقیقه کرد یک رانش را به قابله داد و سرش را تراشید و به وزن موى سرش نقره تصدّق کرد و خلوق بر سرش مالید، پس او رابر دامن خود گذاشت و فرمود:اى ابا عبداللّه ! چه بسیار گران است بر من کشته شدن تو، پس بسیار گریست . اَسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد این چه خبر است که در روز اوّل ولادت گفتى و امروز نیز مى فرمائى و گریه مى کنى ؟! حضرت فرمود: که مى گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهى کافر ستمکار از بنى امیّه او را خواهند کشت ، خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، خواهد کشت او را مردى که رخنه در دین من خواهد کرد و به خداوند عظیم کافر خواهد شد، پس گفت : خداوندا! سئوال مى کنم از تو در حقّ این دو فرزندم آنچه راکه سئوال کرد ابراهیم در حقّ ذُریّت خود، خداوندا! تو دوست دار ایشان را و دوست دار هر که دوست مى دارد ایشان را و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد لعنتى چندان که آسمان و زمین پر شود.
شیخ صدوق و ابن قولویه و دیگران از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که چون حضرت امام حسین علیه السّلام متولّد شد حقّ تعالى جبرئیل را امر فرمود که نازل شود با هزار ملک براى آنکه تهنیت گوید حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را از جانب خداوند و از جانب خود، چون جبرئیل نازل مى شد گذشت در جزیره اى از جزیره هاى دریا، به ملکى که او را (فطرس ) مى گفتند و از حاملان عرش الهى بود.وقتى حق تعالى او را امرى فرموده بود و او کندى کرده بود پس حقّ تعالى بالش را در هم شکسته بود و او را در آن جزیره انداخته بود پس فطرس هفتصد سال در آنجا عبادت حق تعالى کرد تا روزى که حضرت امام حسین علیه السّلام متولّد شد.
و به روایتى دیگر حقّ تعالى او را مخیّر گردانید میان عذاب دنیا و آخرت ، او عذاب دنیا را اختیار کرد پس حقّ تعالى او را معلّق گردانید به مژگانهاى هر دو چشم در آن جزیره و هیچ حیوانى در آنجا عبور نمى کرد و پیوسته از زیر او دود بد بوئى بلند مى شد چون دید که جبرئیل با ملائکه فرود مى آیند از جبرئیل پرسید که اراده کجا دارید؟ گفت : چون حقّ تعالى نعمتى به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم کرامت فرموده است ، مرا فرستاده است که او را مبارک باد بگویم ، ملک محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم کرامت فرموده است ، مرا فرستاده است که او را مبارک باد بگویم ، ملک گفت : اى جبرئیل ! مرا نیز با خود ببر شاید که آن حضرت براى من دعا کند تا حقّ تعالى از من بگذرد. پس جبرئیل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسید تهنیت و تحّیت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانید. حضرت فرمود که به او بگو که خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود بر گردد. فطرس خویشتن را به امام حسین علیه السّلام مالید،بال برآورد و این کلمات را گفت و بالا رفت عرض کرد: یا رسول اللّه ! همانا زود باشد که این مولود را امّت تو شهید کنند و او را بر من به این نعمتى که از او به من رسید مکافاتى است که هر که او را زیارت کند من زیارت او را به حضرت حسین علیه السّلام برسانم ، و هر که بر او سلام کند من سلام او را برسانم ، و هر که بر او صلوات بفرستد من صلوات او را به او مى رسانم .
و موافق روایت دیگر چون فطرس به آسمان بالا رفت مى گفت کیست مثل من حال آنکه من آزاد کرده حسین بن علىّ و فاطمه و محمّدم علیهماالسّلام .
ابن شهر آشوب روایت کرده که هنگام ولادت امام حسین علیه السّلام فاطمه علیهاالسّلام مریضه شد و شیر در پستان مبارکش خشک گردید رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مُرضِعى طلب کرد یافت نشد پس خود آن حضرت تشریف آورد به حجره فاطمه علیهاالسّلام و انگشت ابهام خویش را در دهان حسین مى گذاشت و او مى مکید. بعضى گفته اند که زبان مبارک را در دهان حسین علیه السّلام مى گذاشت و او را زقه مى داد چنانچه مرغ جوجه خود را زقه مى دهد تا چهل شبانه روز رزق حسین علیه السّلام را حقّ تعالى از زبان پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم گردانیده بود، پس روئید گوشت حسین علیه السّلام از گوشت پیغمر صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، و روایات به این مضمون بسیار است .
و در (علل الشّرایع ) روایت شده که حال امام حسین علیه السّلام در شیر خوردن بدین منوال بود تا آنکه روئید گوشت او ازگوشت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و شیر نیاشامید از فاطمه علیهاالسّلام و نه از غیر فاطمه .
و شیخ کلینى در (کافى )از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حسین علیه السّلام از فاطمه علیهاالسّلام واز زنى دیگر شیر نیاشامید او را به خدمت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى بردند حضرت ابهام مبارک را در دهان او مى گذاشت و او مى مکید واین مکیدن اورا، دو روز سه روز کافى بود.پس گوشت و خون حسین علیه السّلام ازگوشت و خون حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم پیدا شد و هیچ فرزندى جز عیسى بن مریم و حسین بن على علیه السّلام شش ماهه از مادر متولّد نشد که بماند و در بعضى روایات به جاى عیسى ، یحیى نام برده شده . عَرَبیّه : (قائل سیّد بحر العلوم است )
شعر :
لِلّهِ مُرْتَضِعٌ لَمْ یَرْتَضِعْ اَبَداً |
مِنْ ثَدْىِ اُنْثى وَ من طه مَراضِعُهُ |
بسم رب الشهداءوالصدیقین
ولادت با سعادت حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام
مشهور آن است که ولادت آن حضرت در مدینه در سوم ماه شعبان بوده ، وشیخ طوسى رحمه اللّه روایت کرده که بیرون آمد توقیع شریف به سوى قاسم بن عَلاءِ همدانى وکیل امام حسن عسکرى علیه السّلام که مولاى ما حضرت حسین علیه السّلام در روز پنجشنبه سوّم ماه شعبان متولّد شده ، پس آن روز را روزه دار و این دعا را بخوان :(اَللّهَمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِ الْمَوْلوُدِ فى هذَا الْیَوْم ...) و ابن شهر آشوب رحمه اللّه ذکر کرده که ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بیست روز از ولادت برادرش امام حسن علیه السّلام بوده و آن روز سه شنبه یا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده ، و فرموده روایت شده که ما بین آن حضرت و برادرش فاصله نبوده ،مگر به قدر مدّت حمل و مدّت حمل ،شش ماه بوده است . و سیّد بن طاوس و شیخ ابن نما و شیخ مفید در(ارشاد)نیز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذکر فرموده اند،و شیخ مفید در(مقنعه ) و شیخ در (تهذیب ) و شهید در (دروس )،آخر ماه ربیع الاوّل ذکر فرموده اند،و به این قول درست مى شود روایت (کافى ) ازحضرت صادق علیه السّلام که ما بین حسن و حُسین علیهماالسّلام طُهرى فاصله شده و ما بین میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده واللّه العالِم . و بالجمله ؛ اختلاف بسیار در باب روز ولادت آن حضرت است
.: Weblog Themes By Pichak :.