سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:10 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انتخاب راه دین ، مطابق فطرت است
فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان که در پدید آمدن آن ، استاد و مربّى و تمرین نقش نداشته ، و امرى دائمى و همیشگى ، در همه مردم ، همه مکان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غریزه تعبیر مى شود. البتّه معمولا غریزه به آن سرى از احساسات و تمایلات گفته مى شود که در حیوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرى بودن یک موضوع همان عمومیّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، یعنى احساسى است که بدون معلّم و مربّى و تلقین ، در آفرینش او نهفته شده و عمومیّت دارد، یعنى در هر زمان و مکان و در هر رژیم و نظامى ، این علاقه را در مادران خواهید یافت .
البتّه ممکن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زیرا گاهى یکى از احساسات درونى بر دیگرى پیروز مى شود. در انسان ، هم علاقه به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى این علاقه ها در همه افراد یکسان نیست ، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى کنند. همان گونه که در میان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو و خیال اینکه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد که پدر از علاقه به فرزند دست کشیده ، با دست خود، دخترش را زنده به گور کند. بنابراین ، معناى فطرى بودن ، آن نیست که انسان در عمل نیز دائما دنبال آن برود زیرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى دیگر را بپوشاند.
یکى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . کسى که روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى کند، مادرى که فرزند خود را در آغوش گیرد، احساس غرور مى کند و حتّى به مادرى که به فرزند خود بى مهرى کرده انتقاد مى کند، آرى ، آن افتخار و این انتقاد همه از آثار فطرت است .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:10 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انتخاب راه دین ، مطابق فطرت است
فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان که در پدید آمدن آن ، استاد و مربّى و تمرین نقش نداشته ، و امرى دائمى و همیشگى ، در همه مردم ، همه مکان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غریزه تعبیر مى شود. البتّه معمولا غریزه به آن سرى از احساسات و تمایلات گفته مى شود که در حیوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرى بودن یک موضوع همان عمومیّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، یعنى احساسى است که بدون معلّم و مربّى و تلقین ، در آفرینش او نهفته شده و عمومیّت دارد، یعنى در هر زمان و مکان و در هر رژیم و نظامى ، این علاقه را در مادران خواهید یافت .
البتّه ممکن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زیرا گاهى یکى از احساسات درونى بر دیگرى پیروز مى شود. در انسان ، هم علاقه به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى این علاقه ها در همه افراد یکسان نیست ، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى کنند. همان گونه که در میان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو و خیال اینکه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد که پدر از علاقه به فرزند دست کشیده ، با دست خود، دخترش را زنده به گور کند. بنابراین ، معناى فطرى بودن ، آن نیست که انسان در عمل نیز دائما دنبال آن برود زیرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى دیگر را بپوشاند.
یکى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . کسى که روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى کند، مادرى که فرزند خود را در آغوش گیرد، احساس غرور مى کند و حتّى به مادرى که به فرزند خود بى مهرى کرده انتقاد مى کند، آرى ، آن افتخار و این انتقاد همه از آثار فطرت است .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:10 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انتخاب راه دین ، مطابق فطرت است
فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان که در پدید آمدن آن ، استاد و مربّى و تمرین نقش نداشته ، و امرى دائمى و همیشگى ، در همه مردم ، همه مکان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غریزه تعبیر مى شود. البتّه معمولا غریزه به آن سرى از احساسات و تمایلات گفته مى شود که در حیوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرى بودن یک موضوع همان عمومیّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، یعنى احساسى است که بدون معلّم و مربّى و تلقین ، در آفرینش او نهفته شده و عمومیّت دارد، یعنى در هر زمان و مکان و در هر رژیم و نظامى ، این علاقه را در مادران خواهید یافت .
البتّه ممکن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زیرا گاهى یکى از احساسات درونى بر دیگرى پیروز مى شود. در انسان ، هم علاقه به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى این علاقه ها در همه افراد یکسان نیست ، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى کنند. همان گونه که در میان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو و خیال اینکه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد که پدر از علاقه به فرزند دست کشیده ، با دست خود، دخترش را زنده به گور کند. بنابراین ، معناى فطرى بودن ، آن نیست که انسان در عمل نیز دائما دنبال آن برود زیرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى دیگر را بپوشاند.
یکى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . کسى که روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى کند، مادرى که فرزند خود را در آغوش گیرد، احساس غرور مى کند و حتّى به مادرى که به فرزند خود بى مهرى کرده انتقاد مى کند، آرى ، آن افتخار و این انتقاد همه از آثار فطرت است .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:8 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انتخاب راه دین ، مطابق فطرت است
فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان که در پدید آمدن آن ، استاد و مربّى و تمرین نقش نداشته ، و امرى دائمى و همیشگى ، در همه مردم ، همه مکان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غریزه تعبیر مى شود. البتّه معمولا غریزه به آن سرى از احساسات و تمایلات گفته مى شود که در حیوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرى بودن یک موضوع همان عمومیّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، یعنى احساسى است که بدون معلّم و مربّى و تلقین ، در آفرینش او نهفته شده و عمومیّت دارد، یعنى در هر زمان و مکان و در هر رژیم و نظامى ، این علاقه را در مادران خواهید یافت .
البتّه ممکن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زیرا گاهى یکى از احساسات درونى بر دیگرى پیروز مى شود. در انسان ، هم علاقه به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى این علاقه ها در همه افراد یکسان نیست ، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى کنند. همان گونه که در میان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو و خیال اینکه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد که پدر از علاقه به فرزند دست کشیده ، با دست خود، دخترش را زنده به گور کند. بنابراین ، معناى فطرى بودن ، آن نیست که انسان در عمل نیز دائما دنبال آن برود زیرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى دیگر را بپوشاند.
یکى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . کسى که روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى کند، مادرى که فرزند خود را در آغوش گیرد، احساس غرور مى کند و حتّى به مادرى که به فرزند خود بى مهرى کرده انتقاد مى کند، آرى ، آن افتخار و این انتقاد همه از آثار فطرت است .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:7 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

انتخاب راه دین ، سفارش عقل است
علاوه بر مطالب فوق ، انتخاب راه دین ، امرى کاملا عقلانى ومنطقى است ؛ زیرا انسان عاقل همیشه احتمال خطر را خصوصا اگر مهم باشد، جدّى مى گیرد.
در جمعى که به مسافرت مى روند، آن کسى بر مبناى عقل و خرد گام برمى دارد که هنگام سفر و احتمال خطر، چیزهایى با خود برمى دارد، طنابى براى بکسل کردن ، زنجیر چرخى براى یخبندان ، جک و زاپاسى براى پنچرى ، چراغ قوّه اى براى تاریکى و چوب و چماقى براى حمله دزدى مسلح .
انسان عاقل همواره به پیش آمدهاى احتمالى سفر فکر مى کند و این وسایل را همراه خود مى برد، در مقابل ، افرادى که از عقل خود بهره اى نمى گیرند، سفر را آغاز کرده ، هیچ یک از وسایل مورد نیاز را برنمى دارند. در طول سفر چنانچه مشکلى پیش ‍ نیاید و خطرى اتّفاق نیفتد. کسانى که این گونه امکانات را همراه خود برداشته اند ضررى نکرده اند؛ بلکه در طول سفر از احساس آرامش و اطمینان برخوردار بوده اند، امّا اگر نیازى به این وسایل پیش آمد، کسانى که همراه خود هیچ وسیله اى ندارند چه کنند؟ مانند همین ماجرا براى کسانى که در این دنیا، دین را برگزیده ، دستورهاى آن را اجرا مى کنند با کسانى که دین را رها نموده و به آداب و اعمال دینى پایبند نیستند، اتّفاق مى افتد.
انسان عاقل ، بر اثر گفتار انبیا و بندگان صالح و صادق ، راه پر مخاطره اى را پیش ‍ روى خود مى بیند، آنان به او گفته اند: روزى فرا مى رسد که باید پاسخگوى اعمال خود باشد، پاداش کارهاى نیکش را مى بیند و به خاطر کارهاى زشت و ناپسندش مجازات مى شود. پیامبران الهى او را از ارتکاب گناهان باز داشته و انجام اعمال نیک را به او سفارش کرده اند.
به او گفته اند: سالى یک ماه رمضان ، روزه بگیرد. به جاى آنکه شراب بنوشد از خودِ انگور استفاده کند و روزى چند دقیقه در برابر خالق خویش نماز گزارد و به جاى بى حرمتى به ناموس دیگران ، ازدواج کند و عفّت خود را حفظ نماید.
حال اگر این وعده و وعیدها راست نبود و قیامتى به وجود نیامد و سؤ ال و جواب و پاداش و مجازاتى در کار نبود، کسى که در دنیا دیندار بوده ، مقرّرات و دستورات دین را مراعات نموده ، هیچ ضررى نکرده است . بلکه حداکثر به اندازه اى که فرد بى دین ، اوقات خود را صرف کارهاى بى ارزش نموده است ، فرد دیندار نماز خوانده ، یا دستورى دینى را انجام داده است ، امّا اگر قیامتى در بین بود، - که به هزار و یک دلیل هست - آن وقت افراد بى دین ، و غیر مذهبى و لاابالى چه خواهند کرد!؟ بنابراین مذهبى ها به هر حال برنده اند و افراد لاابالى و غیرمذهبى ، در معرض خطر و ضرر قرار دارند.
البتّه روشن است که انجام اعمال دینى و پایبند بودن به آداب آن ، صبر و استقامت مى خواهد، فرد دیندار براى انجام تکالیف دینى خود باید متلک هاى افراد لاابالى را تحمّل کند، بویژه افرادى که در میان خانواده ها و دوستان غیر مذهبى به سر مى برند باید تحمّل بیشترى داشته باشند.
قرآن کریم مى فرماید: روش مجرمان و خلافکاران ، این است که به مؤ منان مى خندند. و هرگاه از کنار دینداران مى گذرند (آنها را مورد تمسخر قرار داده و) به یکدیگر چشمک مى زنند. و زمانى که به نزد حزب و باند و گروهشان برمى گردند، مسرورند. (به اصطلاح پشت سر مؤ منان صفحه مى گذارند.) و هنگامى که آنها را مى بینند مى گویند: اینها گمراهند.
(1)
قرآن در این آیات به چهار نوع برخورد زشت خلافکاران ، اشاره مى کند: خندیدن ، غمزه کردن ، فکاهى گفتن و نسبت گمراهى دادن . آنگاه در ادامه مى فرماید: در روز قیامت نیز مؤ منان به آنان خواهند خندید! آرى ، در روز قیامت آشکار مى شود که زیانکار واقعى چه کسى است !




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:6 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

راه دین یا راه برتر
راه دین ، راهى است که آفریدگار براى ما قرار داده و بدیهى است که سازنده هر کالایى به مشخّصات و نیازهاى آن از دیگران آگاه تر است و بهتر از هر کسى مى تواند مقرّرات مربوط به نحوه استفاده و یا حفظ و نگهدارى آن را مشخّص نموده ، اعلام کند.
آیا وجود انسان ، از یک کالاى ساخته دست بشر کمتر ویا ساده تر است ؟! راه ما و مقرّرات و قوانین زندگى ما را نیز باید سازنده وخالق ما یعنى خداى بزرگ بیان کند، زیرا او از هر کس نسبت به بندگان خود آگاه تر و مهربان تر است .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:6 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

کدام راه ؟
ما انسان ها، براى سعادت و رشد خود به برنامه و طرح نیازمندیم و از سه طریق مى توانیم برنامه مورد نیاز خود را به دست آوریم . به عبارت دیگر سه راه پیش روى ماست :
1- طبق میل و سلیقه خود عمل کنیم .
2- طبق خواسته هاى مردم برنامه خود را تنظیم کنیم .
3- خود را تسلیم خدا نماییم و راه خود را فقط از او بگیریم .
راه خود
راه خود ساخته ، هرگز راه مطمئنّى نیست ، زیرا معلومات ، اطلاعات و دانش انسان بسیار محدود است . او شاهد صدها اشتباه و خطا در اعمال گذشته خویش است . وجود پشیمانى هاى بسیار در زندگى ما دلیلى است بر اشتباه بودن راهى که رفته ایم و چه بسیار از تصوّرات ، برداشت ها و قضاوت هاى ما، که بعدا معلوم مى شود اشتباه بوده است .
مضافاً، طوفان غرائز هر لحظه انسان را از سویى به سویى مى برد وخواسته هاى جدیدى را مطرح مى کند، با این وضع آیا صلاح است باز هم در انتخاب راهى که به سعادت یا شقاوت همیشگى انسان مربوط مى شود، طبق فکر ناقص وعلم محدود خود عمل کند؟!
راه مردم
راه دوّم نیز در نامطمئن بودن ، دست کمى از راه اوّل ندارد، چون همان خطا و سهو و محدودیّت که در دانش و اندیشه من بود در نظریه دیگران نیز هست . همان گونه که من در دام هواها و هوس هاى خویش گرفتارم ، دیگران نیز همین گرفتارى را داشته و دارند و همان طور که من بارها پشیمان شده و مى شوم ، دیگران نیز همین پشیمانى را داشته و خواهند داشت .
از همه اینها گذشته ، هیچ دلیلى وجود ندارد که من از سلیقه خود صرف نظر کنم و دنبال سلیقه هاى گوناگون دیگران باشم . آزادى خود را رها کرده ، اسیر کسانى شوم که نه حقیقت مرا مى شناسند، نه سعادت ابدى مرا مى دانند و نه معلوم است که خیر خواهم باشند.




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:3 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

23 اسفند
رحلت آیة الله سید ابوالقاسم کاشانى
مجاهد نستوه آیة الله ابوالقاسم کاشانى از پیشگامان مبارزه مردم عراق با انگلیس ، نماینده دوره 14 تا 16 مجلس شوراى ملى ، از رهبران نهضت ملى شدن صنعت نفت و رهبر فکرى فدائیان اسلام ، پس از سالها مبارزه با استعمار انگلیس و استبداد پهلوى و تحمل شداید تبعیدها و زندان ها، در 23 اسفند دعوت حق را لبیک گفت و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.
# یک گروهى که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتى که مرحوم آیت الله کاشانى دید که اینها خلاف دارند مى کنند و صحبت کرد. اینها کارى کردند که یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند اسمش را آیت ا... گذاشته بودند، این در زمان آن بود که اینها فخر مى کنند به وجود او، او هم مسلم نبود.
صحیفه نور جلد 19، ص 15




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 4:21 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

دور نمایى از شخصیت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

سخن گفتن از انسان والایى که تاریخ حیات را شگفت زده کرده، هستى را در برابر عظمتش فروتن نموده و فضاى حیات را به نورش روشن ساخته، کارى است بسیار دشوار یا غیر ممکن.

فیلسوفان از بیان عمق فلسفه ذاتش، و حکیمان از تعریف حکمت وجودش، و عارفان از شناخت حقیقتش، و آگاهان از بیان واقعیتش، و شاعران از سرودن شعر در ثنایش، و گویندگان از توضیح حقایق وجودش عاجز و درمانده‏اند.

او از آن پنج نور مقدسى است که آدم با توسل به او، توبه‏اش را به عرصه قبولى نشاند، و نوح کشتى خود را از غرقاب هلاک بیرون کشید، و ابراهیم آتش نمرود را بر خود گلستان نمود، و موسى با قومش از آب نیل بیرون آمد، و عیسى از فتنه یهود نجات یافت، و یونس از شکم ماهى به زندگى دوباره باز گشت، و محمد صلى اللّه علیه و آله در جنگ با مشرکین غلبه یافت.

او چشمه جوشان حقایق، منبع واقعیات، معدن فضائل، دریاى کرامات، خزبنه اسرار، چراغ هدایت، آبروى بشریت، قسیم نار و جنّت، تکیه گاه پیامبر در دنیا وآخرت، همسر زهرا، پدر حسن و حسین، ریشه وجود امامان معصوم، و اسد اللّه، ید اللّه، عین اللّه، ادا کننده دین رسول اللّه، و ولىّ اللّه است.

بزرگ انسانى است که در میان اولین و آخرین نمونه نداشته و ندارد، قرآن به او تفسیر مى‏شود، حق به او شناخته مى‏گردد، عقل از او آبرو مى‏گیرد، اسلام ناب محمدى از افق وجود او طالع مى‏شود، زمین و آسمان به او اعتبار مى‏گیرد، ملائکه از او دانش فرا مى‏گیرند، و انسانیت و فضیلت و کرامت و خلافت و هدایت و حمیّت و صداقت و معنویت از او تغذیه مى‏کنند.

ولادتش به نوشته اهل اعتبار و وثوق، و به روایت معتبرترین راویان، و به نقل مطمئن‏ترین نقل کنندگان، و به حکایت برجسته‏ترین کتابها، از مادرى عفیفه، معصومه، پاک نهاد، پاکیزه سرشت، و کفالت کننده امور پیامبر: فاطمه بنت اسد و پدرى بزرگوار، با کرامت، عظیم القدر، بزرگ منزلت، مودّب بآداب، مدافع توحید و نبوت، حافظ رسالت، نگهبان جان پیامبر، مؤمن قریش: حضرت ابو طالب در سیزدهم ماه رجب روز جمعه در خانه کعبه‏

، قبله اهل نماز، و منظر رحمت حق، و مطاف فرشتگان و جن و انس، به دنیا آمد.

ابن صبّاغ مالکى که از دانشمندان غیر شیعه امامیه است مى‏گوید: فرزندى پاک، از نسلى پاک، در محلى پاک متولد شد.

آرى شریفترین جاى روى زمین حرم، و شریفترین موضع حرم مسجد الحرام، و شریفترین محل مسجد الحرام کعبه است، و از شریفترین ماهها که خدایش ماه حرام شمرده ماه رجب، و از شریفترین روزهاى روزگار روز جمعه مى‏باشد.

شریفترین انسان پس از پیامبر، در شریفترین محل دنیا، در شریفترین ماه، در شریفترین روز، از شریفترین نسل، از پدر و مادرى شریف، به اراده خداوند حکیم به دنیا آمد، و در شریفترین دامن یعنى دامن نبوت، و در کنار شریفترین کتاب یعنى‏قرآن، و کاملترین دین یعنى اسلام پرورش یافت، و در عمر شریف خود، شریفترین ایمان و عمل و اخلاق را، براى اینکه اسوه و سر مشق جهانیان تا روز قیامت باشد از خود بروز داد! او در شریفترین و با برکت ترین و پر قیمت‏ترین ماه یعنى ماه مبارک رمضان، و در عظیم ترین شب هستى یعنى شب قدر، و در برترین ساعت روزگار یعنى سحر، و در عالیترین مکان یعنى محراب، به زیباترین مرگ یعنى شهادت، به جانب معشوق پرواز کرد.

او به شدت محبوب خدا و رسول بود، فرشتگان حق در برابر عظمتش خاضع بودند، بارها امین وحى سلام خدا را به وسیله پیامبر به او ابلاغ کرد.

تا در گهواره بود، گهواره‏اش نزدیک محل اقامت و استراحت پیامبر قرار داشت. رسول خدا با عشقى سرشار و محبتى فراوان عهده دار تربیت او بود، به وقت غذا، پیامبر به دهانش غذا مى‏گذاشت، و به هنگام خواب پیامبر گهواره‏اش را حرکت مى‏داد، و او را در آغوش مى‏گرفت و به سینه مى‏چسباند و مى‏گفت: این برادر و دوست و یاور و برگزیده و ذخیره و پناهگاه و پشتیبان و پشتوانه من است.

دانشمندان با توجه به این حقیقت که آن حضرت از مصادیق اتمّ و اکمل آیات ایمان و جهاد و صبر و استقامت و اخلاق و سایر فضایل یاد شده در قرآن مجید، و از مصادیق بارز روایات این ابواب است، و با توجه به خصوصیات الهى و انسانى آن بزرگوار، و با تکیه به روایاتى که با تعابیر شگفت آور از آن حضرت یاد شده، بیش از سیصد نام براى او شمرده‏اند، که مفهوم یا مفاهیم آن نامها در حدّ اعلا در وجود حضرتش تجلّى داشت: على- امیر المؤمنین، سید الاوصیاء، وصى، امین، بطل، اسد، صادق، مصدق، متوکل، مجاهد، مؤمن، شریف، کریم، محسن، عارف، ذو القلب، اذن واعیه، یعسوب الدین، قائد الغرّ المحجلین، ابو تراب، ابو الحسن و ...

پیامبر اکرم از آن حضرت به عنوان حجت اللّه، باب اللّه، طریق الى اللّه، نبأ عظیم، صراط مستقیم، مثل اعلى یاد مى‏فرمود.

او پس از پیامبر در میدان عبادت عابدترین مردم، و در عرصه زهد زاهدترین، و در معرکه پیکار شجاعترین، و در اخلاص خالص‏ترین، و در ورع پاکدامن‏ترین، و در دانش دانشمندترین، و در تهجّد و عبادت شبانه متهجّدترین، و در عدالت عادلترین، و در جود و سخا سخاوتمندترین، و در تمام کمالات و فضائل برترین مردم روزگار، از اولین و آخرین بود.

پیروزى ارتش اسلام در تمام جنگ‏ها مرهون فداکارى او بود، تا جایى که رسول خدا بر پایى دین را نتیجه جهاد او اعلام کرد.او را جز با تعریف خدا و پیامبر نمى‏توان شناخت، زیرا رسول خدا فرمود: خدا را جز من و على آن گونه که باید کسى نشناخت، و مرا جز خدا و على نشناخت، و على را جز من و خدا نشناخت.

من فکر مى‏کنم شما خوانندگان عزیز، براى تماشاى دورنمایى از شخصیت والا و حیات الهى او باید به مفصل ترین کتبى که شیعه و غیر شیعه، و حتى غیر مسلمانان در شرق و غرب نوشته‏اند مراجعه کنید، و گر نه با این سطور اندک، آن هم در مقدمه این ترجمه، باز گو کردن حیات و شخصیت آن حضرت امکان ندارد.

سخن از جهاد او براى استوار شدن دین تا قیامت، و از عبادت او، و از کرامات و معجزات او، و از دانش و بینش و بصیرت او و سایر کمالاتش کار جن و انس و ملک نیست، روزى چون قیامت لازم است، و معرفى چون خدا و پیامبر تا از این معدن اسرار پرده بر داشته شود، و حقیقت وجود او بر اولین و آخرین روشن گردد، تا معلوم شود که على جلوه کامل اسماء و صفات حق، و نشانه ذات خداوند است.

بدون تردید، به خاطر این همه کمالات و فضائل بود که خداوند مهربان براى‏

حفظ شریعت و پایدارى دین و استوارى صراط مستقیم و تمییز حق از باطل و ادامه حکومت اسلام ناب و هدایت خلایق تا قیامت، در روز هجدهم ذى الحجه در غدیر خم، بنا به نوشته و اقرار هزاران عالم شیعى و سنّى و بنابر روایات معتبره، و اخبار متواتره، که قسمتى از آنها در کتاب شریف عبقات، الغدیر، احقاق الحق و معتبرترین کتب اهل سنّت آمده، و کتابهاى یاد شده در نقل بسیارى از آن روایات به آنها تکیه کرده‏اند، از زبان پیامبر اسلام او را به جانشینى و خلافت و ولایت امر و سرپرستى امت معرفى کرد، و خداوند آیه اکمال دین و اتمام نعمت را بنا بر محکم ترین روایات کتب شیعه و سنّى، و اقرار هزاران دانشمند و اهل علم، و خداوندان درایت و روایت به همین خاطر نازل کرد، که مردمان تا روز قیامت بدانند دیندارى بدون قبول ولایت و سر پرستى و دلالت و راهنمایى على، کارى ناقص و ناتمام بوده، و این گونه دیندارى مورد رضاى حق نیست، و دین بدون على قدرت این را ندارد که صاحبش را به رضایت و جنّت خدا برساند.

آرى در ایمان و اخلاق و عمل هر انسانى، جلوه دادن ولایت و بصیرت و امامت و هدایت على واجب است، که درخت دیندارى و عبادت، و شجره حیات بدون ولایت على در دنیا و آخرت میوه نمى‏دهد.

عبادات و تفکرات و اندیشه‏ها و سیاستهاى انسانها بدون اتصال به ولایت على ناقص و ناتمام، و دنیا بدون پیروى از على به همین گرفتاریها و مصائب و مفاسدى که مى‏بینید دچار خواهد بود، و بر این امور علاجى نیست، جز اینکه مهدى صاحب الزمان فرزند على ظهور کند، و جهان را با نبوت پیامبر و ولایت على اداره نماید.

و شما اى مردم شیعه، در غیبت امام دوازدهم وظیفه واجب و تکلیف لازم دارید که خود با تمام وجود از على پیروى کنید و تا سر حد ایثار مال و جان با مفاسد مبارزه کنید، و زمینه رشد کمالات و فضائل و فرهنگ قرآن را فراهم نمایید، تا جهان براى اداره امورش به دست فرزند على مهیا شود، و پس از پر شدن‏از جور و ستم، پر از عدالت و قسط گردد.

براى پیروى از امیر المؤمنین، بهترین راه و برترین کار، شناخت نهج البلاغه و عمل به آن در تمام زمینه‏هاى زندگى است، چرا که نهج البلاغه همراه با خطبه‏ها و نامه‏ها و حکمت‏هایش نمایشگر ماهیت و حقیقت و ذات على و نحوه اندیشه پاک و سالم او نسبت به خدا و هستى و انسان و حقایق و گذشته و آینده جهان است.


 

 

 




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:4 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نحوه بیعت گرفتن از حضرت على

ایـن بـخـش از تـاریخ اسلام از دردناکترین وتلخترین بخشهاى آن است که دلهاى بیدار وآگاه را سخت به درد مى آورد ومى سوزاند.
ایـن قـسـمـت از تـاریخ در کتابهاى دانشمندان اهل تسنن به صورت کوتاه وفشرده ودر کتابهاى علماى شیعه به صورت گسترده نوشته شده است .
شـایـد در مـیان خوانندگان گرامى کسانى باشند که بخواهند ماجراى تجاوز به خانه وحى را از زبان محدثان وتاریخنویسان اهل تسنن بشنوند.
از ایـن جـهـت , این بخش را به اتکاى مدارک ومصادر آنان مى نویسیم تا افراد شکاک ودیرباور در در ایـن مـقـاله , ترجمه آنچه را که مورخ شهیر ابن قتیبه دینورى در کتاب ((الامامة والسیاسة )) آورده است نقل مى کنیم وتجزیه وتحلیل این بخش را به بعد وامى گذاریم .
نـویـسندگان اهل تسنن اتفاق نظر دارند که هنوز مدتى از بیعت سقیفه نگذشته بود که دستگاه خلافت تصمیم گرفت که از حضرت على ـ علیه السلام ـ وعباس وزبیر وسایر بنى هاشم نسبت به خـلافت ابوبکر اخذ بیعت کند تا خلافت وى رنگ اتحاد واتفاق به خود بگیرد و در این مقواتفاق به خود بگیرد ودر نتیجه هر نوع مانع ومخالف از سر راه خلافت برداشته شود.
پس از حادثه سقیفه , بنى هاشم وگروهى از مهاجران وعلاقه مندان امام ـ علیه السلام ـ به عنوان اعتراض در خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ متحصن شده بودند.
تـحـصـن آنـان در خـانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ, که در زمان رسول خدا (ص ) از احترام خاصى برخوردار بود, مانع مى شد که دستگاه خلافت اندیشه یورش به خانه وحى را در دماغ خود بپرورد ومتحصنان را به زور به مسجد بکشاند واز آنان بیعت بگیرد.
اما سرانجام علاقه به گسترش قدرت کار خود را کرد واحترام خانه وحى نادیده گرفته شد.
خلیفه , عمر را با گروهى مامور کرد تا به هر قیمتى که باشد متحصنان را از خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ یبرون بکشند واز همه آنان بیعت بگیرند.
وى بـا گـروهـى کـه در مـیان آنان اسید بن حضیر وسلمة بن سلامة وثابت بن قیس ومحمد بن مسلمة به چشم مى خوردند(1) رو به خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ آورد تا متحصنان را به مامور خلیفه در مقابل خانه با صداى بلند فریاد زد که متحصنان براى بیعت با خلیفه هرچه زودتر خانه را ترک گویند.
اما داد وفریاد او اثر نبخشید وآنان خانه را ترک نگفتند.
در این هنگام مامور خلیفه هیزم خواست تا خانه را بسوزاند وآن را بر سر متحصنان خراب کند.
ولـى یکى از همراهان او به پیش آمد تا مامور خلیفه را از این تصمیم باز دارد وگفت :چگونه خانه را آتـش مـى زنـى در حالى که دخت پیامبر فاطمه در آن مامور خلیش مى زنى در حالى که دخت پـیامبر فاطمه در آنجاست ؟
وى با خونسردى پاسخ داد که بودن فاطمه در خانه مانع از انجام این کار نمى تواند باشد.
در این موقع حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پشت در قرار گرفت وگفت :جمعیتى را سراغ ندارم که در موقعیت بدى همچون موقعیت شما قرار گرفته باشند.
شـمـا جـنـازه رسـول خـدا (ص ) را در مـیان ما گذاشتید واز پیش خود در باره خلافت تصمیم گرفتید.
چـرا حـکـومـت خـود را بـر مـا تـحـمـیل مى کنید وخلافت را که حق ماست به خود ما باز نمى خلیفه که مى دانست با مخالفت متحصنان , که شخصیتهاى بارزى از مهاجران وبنى هاشم بودند, پایه هاى حکومت او محکم واستوار نمى شود این بار غلام خود قنفذ را مامور کرد که برود وعلى ـ علیه السلام ـ را به مسجد بیاورد.
او نـیـز پـشـت در آمـد وعـلى ـ علیه السلام ـ را صدا زد وگفت : به امر خلیفه رسول خدا باید به مـسـجـد بیایید! وقتى امام ـ علیه السلام ـ این جمله را از قنفذ شنید گفت :چرا به این زودى به رسول خدا خله را از قنفذ شنید گفت :چرا به این زودى به رسول خدا دروغ بستید؟
پیامبر (ص ) کـى او را جـانـشـین خود قرار داد تا وى خلیفه رسول خدا (ص ) باشد؟
غلام با نومیدى بازگشت وجریان را به آگاهى خلیفه رساند.
مقاومت متحصنان در برابر دعوتهاى پیاپى دستگاه خلافت خلیفه را سخت عصبانى وناراحت کرد.
سرانجام عمر, براى دومین با, با گروهى رو به خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ آورد.
هنگامى که دخت پیامبر (ص ) صداى مهاجمان را شنید از پشت در با صداى بلند ناله کرد وگفت ناله هاى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ,که هنوز در سوگ پدر نشسته بود, چنان جانگذاز بود که گروهى از آن جمعیت را که همراه عمر آمده بودند از انجام ماموریت حمله به خانه زهرا منصرف کرد واز همانجا گریه کنان بازگشتند.
امـا عمر وگروهى دیگر, که براى گرفتن بیعت از حضرت على ـ علیه السلام ـ وبنى هاشم اصرار مى ورزیدند, او را با توسل به زور از خانه بیرون آوردند واصرار کردند که حتما با ابوبکر بیعت کند.
نوردند واصرار کردند که حتما با ابوبکر بیعت کند.
اما م ـ علیه السلام ـ فرمود:اگر بیعت نکنم چه خواهد شد؟
گفتند: کشته خواهى شد.
حـضـرت عـلى ـ علیه السلام ـ گفت :با چه جرات بنده خدا وبرادر رسول اکرم (ص ) را خواهید کشت ؟
مقاومت سرسختانه حضرت على ـ علیه السلام ـ در برابر دستگاه خلافت سبب شد که او را به حال خود واگذارند.
امـام ـ علیه السلام ـ از فرصت استفاده کرد و به عنوان تظلم , به قبر رسول خدا (ص ) نزدیک شد وهمان جمله اى را که هارون به موسى ـ علیه السلام ـ گفته بود بر زبان آورد وگفت :[یابن ا م ا ن القوم استضعفونی و ک ادوا یقتلوننی ].
(اعراف :150)برادر! پس از درگذشت تو, این گروه مرا ناتوان شمردند ونزدیک بود که مرا بکشند.
(1)داورى تـاریـخ در بـاره هجوم به خانه وحیحوادث پس از سقیفه یکى از دردناکترین وتلخترین حوادث تاریخ اسلام وزندگانى امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ است .
واقـعـنـمـایـى و رک گـویـى در ایـن زمینه موجب رنجش گروهى است که نسبت به مسببان وگـردانـنـدگـان این حوادث تعصب مى ورزند وحتى الامکان مى خواهند گردى بر دامن آنان نـنشیند وقداست ونزاهت آنان محفوظ بماند; چنانکه پوشاندن حقایق ووارونه جلوه دادن حوادث یـک نوع خیانت به تاریخ ونسلهاى آینده محسوب است وهرگز یک نویسنده آزاد ننگ این خیانت را بر خود نمى خرد وبراى جلب نظر گروهى بر روى حقیقت پا نمى گذارد.
بـزرگـتـرین حادثه تاریخى پس از انتخاب ابوبکر براى خلافت موضوع هجوم بردن به خانه وحى ومنزل حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ است , به قصد آنکه متحصنان بیت حضرت فاطمه را براى اخذ بیعت به مسجد بیاوررند.
تشریح وارزیابى صحیح این موضوع مستلزم آن است که به اتکاى مصادر مطمئن در صحت یا سقم سه موضوع زیر بحث کنیم وسپس در باره نتایج حادثه به داورى بپردازیم .
ایـن سـه مـوضوع عبارتند از:1ـ آیا صحیح است که ماموران خلیفه تصمیم گرفتند خانه حضرت فـاطـمه ـ علیها السلام ـ را بسوزانند؟
در این مورد تا کجا پیش رفتند؟
2ـ آیا صحیح است که امیر مـؤمـنـان ـ علیه السلام ـ را به وضع زننده ودلخراشى به مسجد بردند تا از او بیعت بگیرند؟
3ـ آیا صحیح است که دخت گرامى پیامبر (ص ) در این حادثه از ناحیه مهاجمان صدمه دید وفرزندى را کـه در رحم داشت ساقط کرد؟
این سه مورد از موارد حساس در این حادثه است که ما به اتکاى مصادر ومدارک دانشمندان اهل سنت در باره آنها به بحث مى پردازیم .
از تـعـالیم زنده وارزنده اسلام این است که هیچ مسلمانى نباید به خانه کسى وارد شود مگر اینکه قبلا اذن بگیرد واگر صاحب خانه معذور بود واز پذیرفتن مهمان پوزش خواست عذر او را بپذیرد وبدون اینکه برنجد از همانجا باز گردد.
(1)قـرآن مـجید, گذشته از این دستور اخلاقى , هر خانه اى را که در آن صبح وشام نام خدا برده شود واو را پرستش کنند محترم شمرده است :[فی بیوت ا ذن اللّه ا ن ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیه ا بالغدو و الص ال ].
(نـور:36)(2)خـداونـد بـه تعظیم وتکریم خانه هایى فرمان داده است که در آنها مردان پاکدامن , صبح وشام , خدا را تسبیح وتقدیس مى کنند.
احـتـرام این خانه ها به سبب عبادت وپرستشى است که در آنها انجام مى گیرد وبه احترام رجال الـهـى است که در آنها به تسبیح وتقدیس خدا مشغولند, وگرنه خشت وگل هیچ گاه احترامى نداشته ونخواهد داشت .
از میان همه خانه هاى مسلمانان , قرآن کریم در باره خانه پیامبر (ص ) به مسلمانان دستور خاص مى دهد ومى فرماید:[ی ا ا یها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی ا لا ا ن یؤذن لکم ].
(احزاب :53)اى افراد با ایمان به خانه هاى پیامبر بدون اذن وارد نشوید.
شـکـى نیست که خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ از جمله بیوت محترم ورفیعى است که در نـمـى تـوان گـفـت کـه خانه عایشه یا حفصه خانه پیامبر است , اما خانه دخت والامقام وى , که گرامیترین زنان جهان است , یقینا خانه پیامبر (ص ) است .
اکنون ببینیم ماموران دستگاه خلافت احترام خانه پیامبر (ص ) را تا چه حد رعایت کردند.
بررسى حوادث روزهاى نخست خلافت ثابت مى کند که ماموران دستگاه خلافت همه این آیات را زیر پا نهاده , شئون خانه پیامبر (ص ) را اصلا رعایت نکردند.
بسیارى از تاریخنویسان اهل تسن نمى توان گفت سان اهل تسنن حادثه حمله به خانه وحى را به طور مبهم وبرخى از آنان تا حدى روشن نوشته اند.
طبرى که نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد فقط مى نویسد که عمر با جمعیتى در برابر خانه زهرا ـ علیها السلام ـ آمد وگفت :به خدا قسم , این خانه را مى سوزانم یا اینکه متحصنان , براى بیعت , خانه را ترک گویند.
(1)ولى ابن قتیبه دینورى پرده را بالاتر زده , مى گوید که خلیفه نه تنها این جمله را گفت , بلکه دستور داد در اطراف خانه هیزم جمع کنند وافزود:به خدایى که جان عمر در دست اوست , یا باید خانه را ترک کنید یا اینکه آن را آتش زده ومى سوزانم .
وقتى به او گفته شد که دخت گرامى پیامبر (ص ),حضرت فاطمه , در خانه است , گفت : باشد.
(1)مـؤلـف ((عـقـد الـفـرید))(2) گامى پیشتر نهاده , مى گوید:خلیفه به عمر ماموریت داد که متحصنان را از خانه بیرون کند واگر مقاومت کردند با آنان بجنگد.
از این رو, عمر آتشى آورد که خانه را بسوزاند.
در این موقع با فاطمه روبرو شد.
دخت پیامبر به او گفت : فرزند خطاب , آمده اى خانه ما را به آتش بکشى ؟
وى گفت : آرى , مگر این که همچون دیگران با خلیفه بیعت کنید.
هنگامى که به کتابهاى علماى شیعه مراجعه مى کنیم جریان را واضحتر وگویاتر مى یابیم .
سـلیم بن قیس (3) در کتاب خود حادثه هجوم به خانه وحى را به طور مبسوط نگاشته , پرده دثه اومـى نـویـسد:((مامور خلیفه آتشى برافروخت وسپس فشارى به در آورد ووارد خانه شد, ولى با مقاومت حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ روبرو گردید.
(4)عالم بزرگوار شیعه , مرحوم سید مرتضى , بحث گسترده اى در باره حادثه کرده است .
از جمله , از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که حضرت على ـ علیه السلام ـ بیعت نکرد تا آنگاه که دود غلیظى خانه او را فرا گرفت .
(1)در اینجا دامن سخن را در باره نخستین پرسش از حااومى نویسد:((ماموپرسش از حادثه جمع مـى کـنـیـم وقـضاوت را به دلهاى بیدار واگذار مى کنیم ودنبال حادثه را به اتکاى مدارک اهل تسنن مى نگاریم .
چگونه حضرت على را به مسجد بردند؟
این بخش از تاریخ اسلام همچون بخش پیش تلخ ودردناک اسـت زیرا هرگز تصور نمى رفت که شخصیتى مانند حضرت على ـ علیه السلام ـ را به وضعى به مسجد ببرند که چهل سال بعد, معاویه آن را به صورت طعن وانتقاد نقل کند.
وى در نامه خود به امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ پس از یاد آورى مقاومت امام ـ علیه السلام ـ در بـرابـر دستگاه خلافت چنین مى نویسد: تا آنجا که دستگاه خلافت تو را مهار کرده وهمچون شتر سرکش براى بیعت به طرف مسجد شاندند.
(2)امـیـر مـؤمنان در پاسخ نامه معاویه , تلویحا, اصل موضوع را مى پذیرد وآن را نشانه مظلومیت خود دانسته , مى گوید:گفتى که من به سان شتر سرکش براى بیعت سوق داده شدم .
بـه خـدا سـوگند, خواستى از من انتقاد کنى ولى در واقع مرا ستودى وخواستى رسوایم کنى اما خود را رسوا کردى .
هرگز بر مسلمانى ایراد نیست که مظلوم واقع شود.
(3)ابن ابى الحدید تنها کسى نیست که جسارت به ساحت قدس امام ـ علیه السلام ـ را نقل کرده اسـت , بـلـکه پیش از او ابن عبد ربه در ((عقد الفرید)) (ج2 ,ص 285) وپس از وى مؤلف ((صبح العشى )) (در ج1 , ص 128) نیز آن را نقل کرده اند.
شگفت اینجاست که ابن ابى الحدید هنگامى که به شرح نامه بیست وهشتم امام ـ علیه السلام ـ در نـهـج الـبلاغه مى رسد نامه آن حضرت ونامه معاویه را نقل مى کند ودر صحت ماجرا تردید نمى کـنـد, ولى در آغاز کتاب , هنگامى که شرح خطبه بیست وششم را به پایان مى برد, اصل واقعه را انکار کرده مى گوید:این نوع مطالب را تنها شیعه نقل کرده و از غیر آنان نقل نشده است .
(1)جسارت به ساحت حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ سومین پرسش این بود که آیا در ماجراى بیعت گرفتن از حضرت على ـ علیه السلام ـ به دخت گرامى پیامبر نیز جسارتى شد وصدمه اى رسید یا نه ؟
از نظر دانشمندان شیعه پاسخ به این سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است .
زیـرا هـنگامى که مى خواستند حضرت على ـ علیه السلام ـ را به مسجد ببرند با مقاومت حضرت فـاطـمه ـ علیها السلام ـ روبرو شدند وحضرت فاطمه براى جلوگیرى از بردن همسر گرامیش صدمه هاى روحى وجسمى بسیار دید که زبان وقلم یاراى گفتن ونوشتن آنها را ندارد.
(2)ولـى دانـشـمـنـدان اهـل تـسنن براى حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این بخش از تاریخ خوددارى کرده اند وحتى ابن ابى الحدید در شرح خود آن را از جمله مسائلى دانسته است که در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقل کرده است .
(3)دانشمند بزرگوار شیعه مرحوم سید مرتضى مى گوید:در آغاز کار محدثان وتاریخنویسان از نـقل جسارتهایى که به ساحت دخت پیامبر اکرم وارد شد امتناع نمى کردند واین مطلب در میان آنـان مـشـهـور بـود که مامور خلیفه با فشار در خانه را بر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ زد واو فـرزنـدى را کـه در رحـم داشت سقط کرد وقنفذ, به امر عمر, زهرا ـ علیها السلام ـ را زیر تازیانه گرفت تا دست از حضرت على ـ علیه السلام ـ بردارد.
ولى بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام وموقعیت خلفا سازگار نیست واز نقل آنها خوددارى کردند.
(1)گواه گفتار سیدمرتضى این است که , به رغم عنایتها وکنترلهاى بسیار, باز هم این جریان در برخى از کتابهاى آنان به چشم مى خورد.
شـهـرسـتـانى از ابراهیم بن سیار معروف به غطام , رئیس معتزله , نقل مى کند که وى مى گفت :عمر در ایام اخذ بیعت در را بر پهلوى فاطمه زد واو بچه اى را که در رحم داشت سقط کرد.
ونـیـز فـرمـان داد کـه خـانه را با کسانى که در آن بودند بسوزانند, در حالى که در خانه جز على وفاطمه وحسن وحسین ـ علیهم السلام ـ کسى دیگر نبود.
(2)مـقام حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ بالاتر از مقام زینب دختر پیامبر (ص ) استابو العاص شوهر زیـنـب دخـتـر پـیامبر اکرم (ص ) در جنگى از طرف مسلمانان به اسارت در آمد, ولى بعدا مانند اسیران دیگر آزاد شد.
ابـو الـعاص به پیامبر (ص ) وعده داد که پس از مراجعت به مکه وسایل مسافرت دختر پیامبر را به مدینه فراهم ازد.
پـیامبر (ص ) به زید بن حارثه وگروهى از انصار ماموریت داد که در هشت میلى مکه توقف کنند وهر وقت کجاوه زینب به آنجا رسید او را به مدینه بیاورند.
جبار بن الاسود با جمعى خود را به کجاوه زینب رسانید ونیزه خود را بر کجاوه کوبید.
در اثر این ضربه زینب کودکى را که در رحم داشت سقط کرد وبه مکه بازگشت .
پیامبر (ص ) از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد, به حدى که در فتح مکه خون او را مباح شمرد.
ابن ابى الحدید مى گوید:من این مطلب را بر استادم ابوجعفر خواندم .
فرمود: هرگاه پیامبر خون کسى را که دخترش زینب را ترسانید واو سقط جنین کرد مباح شمرد, اگـر زجبار بن الاسود با جم کرد مباح شمرد, اگر زنده بود خون کسانى را که دخترش فاطمه را ترسانیده و او فرزند خود محسن را سقط کرد حتما مباح مى شمرد.
(1)حکومت مردم بر مردمکسانى که مى خواهند خلافت خلفا را با شکل ((حکومت مردم بر مردم )) ویا اصل ((مشاوره )) توجیه کنند یکى از دو گروه زیر هستند:1ـ گروهى که پیوسته مى خواهند اصـول اسـلامـى را بـا افـکار روز وموازین علمى کنونى تطبیق دهند واز این طریق توجه غربیان وغـرب زدگـان را بـه اسـلام جلب کنند وچنین القا نمایند که حکومت مردم بر مردم زاییده فکر جـدیـد نـیست بلکه چهارده قرن پیش اسلام داراى چنین طرحى بوده است وپس از درگذشت پیامبر (ص ) یاران وى این طرح را در انتخاب خلیفه اجرا کرده اند.
ایـن گروه , هرچند با نیت پاک در این راه گام بر مى دارند, ولى متاسفانه در مسائل اسلامى رنج تحقیق به خود نمى دهند وبه متخصصان نیز مراجعه نمى کنند وبه یک رشته منقولات بى اساس وظواهر فریبنده اکتفا کرده اندودر نتیجه قیل وقال بپا مى کنند.
2ـ گـروهـى کـه بـه عـلـلـى از تشیع وروحانیت عقده هایى دارند واحیانا بر اثر تحریکات مرموز تمایلات سنى گرایى پیدا کرده اند وبه جاى مبارزه با انواع مفاسد اخلاقى وکجرویهاى عقیدتى به جان جوانان مؤمن ولى ساده لوح افتاده اند واعتقاد آنان را نسبت به اصول تشیع سست مى کنند.
اشتباهات گروه نخست قابل جبران است .
آنان با ارائه مدارک صحیح وقابل اعتماد از اشتباهات خود بر مى گردند.
لذا بدگویى از آنان بسیار نارواست وبهترین خدمت به آنها این است که پیوسته با ایشان در ارتباط باشیم ورابطه فکرى وعلمى خود را با آنان قطع نکنیم .
ولى اصلاح وهدایت گروه دوم دشوار است .
زیرا علاوه بر اینکه عقده اى هستند, اطلاع کافى ودرستى هم از دین ندارند.
لذا کوشش براى هدایت آنان غالبا بى فایده است .
آنـچه مهم است این است که ترتیبى داده شود که جوانان ساده لوح وکم اطلاع به دام آنان نیفتند واگر چنین شد کوشش شود که هرچه زودتر اشکالات وشبهات از دل آنان زدوده شود.
آیـا عـقـل وشـرع اجازه مى دهد که ماموران حزب حاکم , به زور سرنیزه , به خانه اى یورش آورند ومتحصنان در آن خانه را به مسجد بکشند واز آنان بیعت بگیرند؟
آیا معنى دموکراسى همین است کـه رئیـس حـزب حـاکم گروهى را مامور کند که از افراد مخالف یا بى طرف جبرا بیعت بگیرند واگـر حاضر به بیعت نشوند با آنان بجنگند؟
تاریخ گواهى مى دهد که بیش از همه اعضاى حزب حاکم , عمر براى اخذ بیعت وگرد آورى آراى بیشتر اصرار مى ورزید ودر این راه تا حد جنگ پیش مى رفت .
زبـیـر از جمله متحصنان خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ بود وهنوز در ارتباط وى با خاندان رسالت تیرگى رخ نداده بود.
هـنـگامى که فشار ماموران به متحصنان خانه دخت گرامى پیامبر افزایش یافت , زبیر با شمشیر برهنه از خانه بیرون آمد وگفت :هرگز بیعت نمى کنم .
نه تنها بیعت نمى کنم ,بلکه باید همه با على بیعت کنید.
زبـیـر از قـهـرمانان نامى اسلام ومردى دلاور وشمشیر زنى ماهر بود وضربات شمشیر او در میان دیگر ضربات شناخته مى شد.
از ایـن رو, مـاموران احساس خطر کردند وبا یورش دسته جمعى شمشیر از دست او گرفتند واز یک خونریزى بزرگ جلوگیرى کردند.
علت آن همه اصرار وبه اصطلاح فداکارى عمر چه بود؟
آیا به راستى عمر با نیت پاک در این میدان گـام بـر مـى داشـت یا اینکه یک نوع توافق وبه اصطلاح قرار ومدار میان او وابوبکر به عمل آمده بـود؟
امـیـر مـؤمـنان ـ علیه السلام ـ, درهمان موقع که تحت فشار ماموران دستگاه خلافت قرار گـرفـتـه بود وپیوسته تهدید به قتل مى شد, رو به عمر کرد وگفت :عمر, بدوش که نیمى از آن مال توست ومرکب خلافت را براى ابوبکر محکم ببند تا فردا به تو بازش گرداند.
(1)اگـر به راستى اخذ بیعت براى ابوبکر بنا بر اصول دموکراسى صورت پذیرفته بود ومصداق [وا مرهم شورى بینهم ] بوده است , چرا وى در آخرین لحظات زندگى آرزو مى کرد که اى کاش سه کار را انجام نمى داد:1ـ اى کاش احترام خانه فاطمه را حفظ مى کرد وفرمان حمله به آن را صادر نمى کرد, حتى اگر در را به روى ماموران او مى بست .
2ـ اى کـاش در روز سقیفه بار خلافت را به دوش نمى کشید وآن را به عهده عمر وابووعبیده مى گذارد وخود مقام معاونت ووزارت را مى پذیرفت .
3ـ ا ى کاش ایاس بن عبد اللّه معروف به ((الفجاة )) را نمى وزاند.
(1)اسـف آور است که شاعر معروف معاصر, محمد حافظ ابراهیم مصرى که در سال 1351 هجرى درگـذشته است , در قصیده ((عمریه )) خود به مدح خلیفه دوم برخاسته , او را به جهت جسارت واهـانـتـى کـه کـه به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ روا داشته ستوده است :وقولة لعلی ق اله ا عمرحرقت د ارک لا ا بقی علیک به ام ا کان غیر ا بی حفص یفوه به اا کرم بس امعه ا ا عظم بملقیه اا ن لـم تب ایع و بنت المصطفى فیه اا م ام ف ارس عدنان و ح امیها (2)به یاد آر سخنى را که عمر به على گفت .
گرامى دار شنونده را; بزرگ دار گوینده را.
به على گفت اگر بیعت نکنى خانه تو را مى سوزانم واجازه نمى دهم در آنجا بمانى .
واین سخن را در حالى گفت که دختر حضرت محمد مصطفى در خانه بود.
این سخن را جز عمر کسى دیگر نمى توانست بگوید.
در مقابل شهسوار عرب عدنان وحامى آن .
این شاعر دور از شعور مى خواهد جنایتى را که عرش الهى از آن مى لرزد از مفاخر خلیفه بشمارد! آیا این افتخار است که بگوییم که دختر گرامى پیامبر (ص ) کمترین احترامى نزد عمر نداشت واو حـاضـر بود که به منظور اخذ راى بیشتر براى ابوبکر خانه ودختر پیامبر (ص ) را بسوزاند؟
وخنده آور اسـت که صاحب ((عقد الفرید)) نقل کرده است هنگامى که على ـ علیه السلام ـ را به مسجد آوردنـد خـلـیـفه به وى گفت :آیا فرمانروایى ما را ناخوش داشتى ؟
وعلى ـ علیه السلام ـ گفت :هرگز; بلکه با خود پیمان بسته بودم که پس از درگذشت رسول خدا (ص ) ردا بر دوش نیفکنم تا قرآن را جمع کنم و از این رو از دیگران عقب ماندم ! وسپس بیعت کرد.
(1) در حـالى که خود او ودیگران از عایشه نقل مى کنند که تا مدت شش ماه که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ زنده بود على ـ علیه السلام ـ بیعت نکرد وپس از درگذشت او بود که دست بیعت به خلیفه داد.
(2)اما نه تنها حضرت على ـ علیه السلام ـ بیعت نکرد وسخنان او در نهج البلاغه گواه روشن این واقـعـیت است , بلکه گروهى که با نام آنها در تشریح حادثه سقیفه آشنا شدیم نیز با خلیفه بیعت نـکـردنـد وسلمان , که بزرگترین حامى ولایت حضرت على ـ علیه السلام ـ بود, در باره خلافت ابـوبکر چنین گفت :به خلافت کسى تن دادید که تنها از نظر سن بزرگتر از شماست واهل بیت پیامبر خود را نادیده گرفتید.
حـال آنـکه اگر خلافت را از محور خود خارج نمى کردند هرگز اختلافى پدید نمى آمد وهمه از میوه هاى گواراى خلافت [حق ] بهره مند مى شدید.