امیرالمؤمنین علی (علیه السلام):هرگاه زاهدازمردم گریزان شددرطلب اوباش وهرگاه بدنبال مردم بودازاوفرارکن.
غررالحکم ص275
امام مهدی(عج):ماشمارابه حال خودرهانکرده ویادشمارافراموش نمی کنیم.
بحارالانوارجلد53
شاهکارهاى ادبى
از دیرباز، این سؤال رخ مىنموده که اگر نشان معجزه، بىمانندى آن است و ناتوانى از همانندسازى، پس بسیارى از شاهکارهاى ادبى جهان نیز معجزه است، چون همانند ندارد.
آثارى چون شاهنامه فردوسى، دیوان حافظ، و گلستان سعدى در ایران.
و آثارى چون «هملت» شکسپیر «سنگهاى گرسنه» تاگور، «خاطرات خانه اموات» داستایوسکى، «مردى که مىخندد» و «بینوایان» ویکتور هوگو، «ایلیاد» همر، «مادر» ماکسیم گورکى، و ...
پاسخ این است:
1- این آثار، شگفتىزا هست، ولى خارق العاده نیست. (البته هر خارق العادهاى هم معجزه نیست).
2- پدیدآورندگان این آثار، هیچگاه ادعاى نبوّت نداشتهاند و هیچگاه تحدّى نکردهاند یعنى دعوت به مانندسازى نکردهاند تا انگیزههاى روانى و اجتماعى براى همانندآورى تحریک شود.
3- این آثار، مانندآورى شده است.
با اینکه بین سوره مبارکه کوثر و سورهگونهاى که مسیلمه پرداخته تفاوت از زمین تا آسمان است، و قیاس ماه و فانوس و جام و اقیانوس را نشاید چون از قیاسش خنده مىآید خلق را، به هر حال در یک نگرش کوتاه هر دو را مىکاویم:
الف: آنچه مسیلمه آورده همانند ابتکارى نیست. او تنها چند واژه را دگرگون کرده است. «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» را «إنّا أعطیناک الجماهر» کرده و این یک تحریف است، نه همانندسازى. اکنون بنگریم با تغییر همین واژه چه چیزهایى را از مفهوم آیه کاسته است. واژه «کوثر» به معناى سرشار و فراوان است و مصداقهاى چندى براى آن نقل شده است: نسلگسترده، نام بلند و آوازهفراگیر، قرآن، فاطمه- علیها السلام- حوض کوثر، و ...
ولى «الجماهر» تنها یک معنا بیشتر ندارد.
به اضافه، اینکه چند معنا از معانى کوثر پیشگویى تاریخى دارد مثلا نسل و دودمان گسترده.
ب: اگر «و انحر» را به معناى قربانى کردن شتر بگیریم نمودى از فرهنگ اسلامى در آن تبلور مىیابد چون در فرهنگ اسلامى هم به پیوند و ارتباط با خداوند متعال توجه شده است و هم به ارتباط و پیوند با مردم. واژههایى که این دو پیوند را حکایت مىکند بسیارى از اوقات با هم آمیخته است همانگونه که کردارها به هم آمیخته است مثل:
حج و قربانى، نماز و زکوه، روزه و فطره. در مکتب ما نه مردمگریزى هست نه خداگریزى. این مکتب شکوهمند ماست که گرایش و پیوند خدایى را با پیوند با مردم به هم مىآمیزد. این اوج شکوهخیز در «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ» جلوه کرده است. «فصل» (نمازگزار) نماز سمبل ارتباط با خداست «و انحر» شتر را قربانى کن، قربانى، سمبل ارتباط با مردم است.
از سوى دیگر، یکى از ارزشهاى اخلاقى در فرهنگ اسلامى بخشیدن چیزهایى است که به آنها دلبستهایم و علاقه بدانها داریم. «نحر» به معناى قربانى کردن شتر است. و شتر یکى از محبوبترین چیزهاى عرب آن زمان بوده، معناى آیه شریفه بدین گونه مىشود که اى پیامبر، نماز بگزار و بهترین حیوان بهره ده را نیز قربانى کن. مسیلمه به جاى «و انحر» کلمه «هاجر» گذاشته است و آن مفهوم متعالى را از دست داده و پیوند نماز و انفاق را گسسته. (البته بسیارى از مفسّران، با تکیه بر برخى از روایات، «نحر» را به معنى دست بالا بردن در هنگام تکبیر گرفتهاند.)
در آیه سوم سوره کوثر «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» یعنى حتما دشمن تو بىنسل ودودمان؛ است. یک پیشگویى تاریخى است، که در جمله سوم مسیلمه «إنّ مبغضک رجل کافر» چنین پیشگویى تاریخى نیست. سوره کوثر از نظر ادبى نیز امتیازات ویژهاى بر سورهگونه مسیلمه دارد. در سوره مقدسه کوثر «ایجاز» هست، یعنى گستردگى معنا و کوتاهى لفظ و در سورهواره مسیلمه «حشو» هست. واژه «رجل» در جمله سوم زیادى است. از مذکر بودن مبغض و کافر، رجل فهمیده مىشد. در سوره کوثر «صنعت التزام» هست. یعنى اگر تنها آخر فاصلهها (سجعها) راء بود کافى بود، لکن خداوند، قبل از راء در هر سه آیه، حرکت فتحه آورده است. و این کار، یک صنعت ادبى است. در جمله سوم مسیلمه این صنعت از دست رفته است.
از به کارگیرى واژه «مثل» در آیات تحدّى و اینکه این واژه به هیچ چیز مقید نشده است به مثال گفته نشده مثل قرآن در بلاغت، مىیابیم که اعجاز قرآن مجید، محدود به قلمرو ویژهاى نیست همه چیز قرآن، اعجاز است. بىتردید چهره ادبى قرآن، تبلور بارزترى دارد. چون همیشه معجزات پیامبران با سرآمدترین فن در آن زمان شباهت داشته و قرآن در عصرى فرود آمده که شعر، سایهوار زندگى عرب جاهلى را پىمىگرفته است. شعر، همسان شمشیر به رزم مىآمده همسوى آهنگ به بزم مىرفته، غم و شادى، افتخارات و بودن عرب جاهلى در جام واژهها شعر مىشده و شعر، دفتر زیستن عرب بوده است.
از سوى دیگر، پژوهش بیش از هزار سال، دانشمندان بلاغت، جلوه بیشترى به اعجاز ادبى قرآن داده است. اینک ما به گونهاى نوتر از کاوش دانشمندان معانى و بیان به طرح اعجاز ادبى قرآن مىپردازیم.
اعجاز بیانى قرآن
بنیادىترین اصل، در پدید آوردن یک اثر توانمند ادبى، گزینش واژههاست.
آهنگ، صورت، مفهوم و ظرفیت واژهها متفاوت است و هنر آغازین هر نویسنده یا شاعر در گزینش برتر واژههاست. ما بر این باوریم که واژههاى قرآن آنچنان حکیمانه و شگفت و شایسته برگزیده شده است که هیچ واژهاى را با واژه مرادفش نیز نمىشود عوض کرد. واژههاى قرآن از جهت زیبایى، صوت، مفهوم، ظرفیت و همخوانى با واژههاى دیگر به گونهاى است که هیچ واژهاى را نمىتوان جایگزین آنها کرد.
واژههاى مرادف در عربى از جهات گونهگون با هم فرق دارد:
1- از جهت زیبایى و نازیبایى ظاهر واژه (صورت).
2- از نظر آهنگ و آوا.
3- از دیدگاه اشتقاق، مثلا انسان همخانواده انس است و بشر همخانواده بشره یعنى پوست.
4- به اعتبار نقیض آن واژه مثلا «حفظ» و «رعایة» مترادف است، لکن نقیض «حفظ» «اضاعة» است و نقیض «رعایة» «اهمال» است. (این فرق را از ابو هلال عسکرى گرفتهام).
5- ظرفیت. مثلا وصف و نعت مترادف است لکن وصف فراگیرتر است.
6- همخوانى با واژههاى دیگر مثلا «جنى الجنّتین» اگر «جنى الثمر» باشد این دو واژه دیگر، جناس و همخوانى ندارد.
7- در درجه فصاحت. مثلا «عهن» (پشم) از «صوف» فصیحتر است.
8- برخى از واژههاى مترادف، آشناست مثل «اسد» و برخى ناآشنا مثل «ضرغام» و مانند «بحر» و «قمقام» هر دو به معناى دریاست لیکن بحر آشناتر است. خمر، دهها اسم دارد لیکن آسانترین آنها و آشناترین آنها در قرآن شریف آورده شده است.
اولین تبلور اعجاز ادبى قرآن، در گزینش واژههاست. ویژگیهاى کلى در گزینش واژههاى قرآن اینگونه است:
1- واژهها استوار و درست است.
2- واژهها آشناست.
3- واژهها خوشآوا و آهنگ است.
4- واژهها عفتمندست و در گزینش آنها نهایت ادب رعایت شده است.
5- گزینش هر واژهاى حکمتى و درسى مىآموزد.
6- واژهها عمیق و ژرف و فراگیر است.
7- آهنگ واژهها با معانى هماهنگ است. (ائتلاف اللفظ و المعنى).
8- تقابل واژهها حکمتآموز است.
9- واژهها با هم هماهنگ است و در آمیزش با واژههاى دیگر نهایت سازگارى را دارد. سازگارى یک واژه با واژه دیگر یا لفظى است یا معنوى و گاه هم لفظى و هم معنوى است. مثلا سه واژه زر و زور و تزویر هم سازگارى لفظى دارد و هم سازگارى معنوى بدینگونه که هم گویا ظاهرا همخانواده است و هم باطنا و مانند «جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ»سوره الرّحمن، آیه 54. و گاهى تناسب تنها لفظى است مثل دو واژهکنار و کنار واژه اول به کسر کاف و واژه دوم به ضم آن است. و گاهى سازگارى تنها معنوى است مانند:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
در این شعر حافظ، مزرع، سبز، داس، کشته و درو با هم سازگارى معنوى دارد لیکن تناسب لفظى ندارد از سازگارى و تناسب لفظى، صنعت جناس پدید مىآید و از تناسب و سازگارى معنوى، صنعت مراعات نظیر.
منبع:اعجازدرقران
مسیلمه در ستیزى ناکام
پیش از آغاز ششمین نکته از آیات تحدّى به شرح گونهاى از زندگى نفرت اندود مسیلمه مىپردازم تا در بحث ششمین نکته از آیات تحدّى آگاهى فشردهاى از روزگار نامه مسیلمه در دست باشد.
مسیلمه، مردى از اهل نجد بود از سال دهم هجرى پیامبرى دروغین خویش را آغاز کرد و گروهى را فریفت. همزمان با او زنى به نام «سجاح» نیز خود را پیامبر خواند.
سجاح، دختر حارث بن سوید از دودمانى تمیمى بود و جمع انبوهى پیرامون او گرد آمده بودند. مسیلمه، از سجاح خواست تا با وى به مشورت بنشیند.
سجاح، با گروهى از پیروانش به میهمانى مسیلمه رفت، مسیلمه در خیمهگاهى که آکنده از بوى خوش و غذاهاى گوارا بود از سجاح، پیامبر دروغین و همتاى مونثش پذیرایى گرمى کرد و در آنجا با سجاح همبستر شد و بعد از همبسترى، از سجاح خواستگارى کرد. این خواستگارى به پیشنهاد سجاح بود چون سجاح از مسیلمه خواسته بود تا رسما از وى خواستگارى شود تا بتواند از پشتیبانى بنى تمیم به سود مسیلمه استفاده کند.
سجاح، به عقد مسیلمه درآمد و زندگى دو پیامبر دروغین در بسترى از ننگ در شط زمانه ادامه داشت. گروهى از پیروانش بدو گفتند: محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- به اعجاز، چاه خشکى را سرشار از آب کرده، گفت: چگونه؟
گفتند: محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- آب دهن در چاه انداخته. او نیز آب دهن در چاه پرآبى انداخت و چاه خشکید. بدو گفتند: محمد- صلى اللّه علیه و آلهو سلم- دست بر سر بىمویى کشیده و به اعجاز بر آن سر، مو روییده. او نیز دست بر سر مودارى کشید کچل شد.
بدو گفتند: پیک وحى، براى محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- خبر مىآورد. گفت: بر من نیز پیک وحى فرود مىآید مسیلمه گاهگاه بافتههایى را به نام وحى بر مردم مىخواند این بافتهها سندهاى خندهخیزى بر کذب او است.
مدتها از وى خواسته شد تا دست از ادّعاى دروغین خویش بردارد و تسلیم دعوت رسول خدا شود ولى نپذیرفت تا اینکه در سال یازده هجرى سپاهى به فرماندهى خالد بن ولید فتنه او را برکند و تار و پود زندگیش را گسست لیکن سجاح، تا پایان عمر، در خانه مسیلمه ماند زندگى این دو ضرب المثل دروغگویى شد:
والت سجاح و والاها مسیلمه |
کذابة من بنى الدنیا و کذب |
|
غیر از مسیلمه و سجاح چند نفر دیگر نیز خود را پیامبر خواندند:
1- طلیحة بن خویلد اسدى.
2- عبهلة بن کعب.
3- نضر بن الحارث.
4- ابن مقفع.
براى پژوهش بیشتر در زندگى ایشان، به این کتابها بنگرید: بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب نوشته آلوسى و تاریخ الامم و الملوک نوشته طبرى و السیره النبویه نوشته ابن هشام و اسد الغابه نوشته ابن اثیر و الاغانى نوشته ابو الفرج اصفهانى و الاعلام نوشته زرکلى.
ششمین نکته در آیات تحدّى در آیه 24 سوره بقره آمده: «وَ لَنْ تَفْعَلُوا» یعنى هرگز مانند قرآن را نخواهید آورد این یک پیشگویى تحقق یافته است. از هزار و چهار صد سال پیش تاکنون دشمنان و ناباوران نتوانستهاند همانند یک سوره قرآن را بیاورند و اگر توانسته بودند با توجه به گستردگى دشمنان قرآن، گسترش مىیافت.
اما گاهگاه بافتههایى یافت شده که گمان همانندى با قرآن نسبت به آنها مىرفته است شهرت یافتهترین آنها بافتههاى «مسیلمة بن حبیب» است.
تنها نقل و ترجمه بافتههاى او مىتواند خنده هر خوانندهاى را بر انگیزد:
«و الشاة و الوانها، و اعجبها السود و البانها و الشاة السوداء و اللبن الابیض، انه لعجب محض، و قد حرّم المذق فما لکم لا تمجعون» ترجمه: سوگند به گوسفند و رنگهایش، شگفتترین آنها گوسفندهاى سیاه و شیرش است. گوسفند سیاه و شیر سفید شگفت است شگفت. بىتردید آمیختن شیر با آب حرام شده پس چیست شما را که خرما را با شیر نمىخورید؟
در وصف این چرندها لطیفى گفته: نمىدانم اینها بر قلب مسیلمه فرود آمده یا بر معدهاش.
باز او گفته: الفیل ما الفیل و ما ادراک ما الفیل، له ذنب و بیل، و خرطوم طویل.
ترجمه: فیل اوه فیل!! تو نمىدانى فیل چیست او دمى سخت و خرطومى دراز دارد.
بىتردید این یاوهها را در مقابل سوره مقدس «الفیل» آورده است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ وَ أَرْسَلَ
عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ».
مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد؟ آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟ [که] بر آنان، سنگهایى از گل [سخت] مىافکندند. و [سرانجام، خدا] آنان را مانند کاه جویده شده گردانید.
باز او گفته: یا ضفدع بنت ضفدعین، نقی ما تنقین، نصفک فی الماء و نصفک فی الطین، لا الماء تکدرین، و لا الشارب تمنعین.
اى غورباقه دختر دو غوک. بانگ برآور آنچه را که مىخوانى. نیمى از تو در آب و نیمى در گل است. آب را آلوده نمىکنى و آشامنده را باز نمىدارى.
این بافتهها با اوج پوچیش در تاریخ مانده. اگر براى قرآن، همانندهاى دیگرى نیز آورده شده بود در تاریخ مىماند همانگونه که بافتههاى بسیار اندک دیگر نیز ضبط شده است. رافعى در کتاب اعجاز القرآن گفته است: «از طلیحة بن خویلد اسدى که ادعاى پیامبرى کرد این جملهها ضبط شده «إنّ اللّه لا یصنع بتعفیر وجوهکم و قبح أدبارکم شیئا فاذکروا اللّه قیاما فانّ الرغوة فوق الصریح».
بىتردید خداوند کارى به خاک اندود کردن چهرهها و زشتى پشتهاى شما ندارد خدا را ایستاده یاد کنید که سر شیر بالاى شیر صاف است.
در تاریخ معاصر ما نیز مردى از تبار استعمار و از دودمان کفر، به گمان خویش همانندى براى سوره کوثر ساخته است و در نوشتهاى به نام «حسن الایجاز» منتشر کرده است.
خندهانگیز است که ساخته او تقلید مضحکى از مسیلمه است. او در «حسن الایجاز» آورده است:
«إنا أعطیناک الجواهر فصلّ لربّک و جاهر و لا تعتمد قول ساحر»
ما به تو جواهر دادیم پس آشکارا نماز گزار و تکیه به سخن افسونگر مکن.
و مسیلمه پیش از او چنین آورده:
«إنا أعطیناک الجماهر، فصّل لربّک و هاجر، إنّ مبغضک رجل کافر»
ما تودهها را به تو بخشیدیم پس براى خدایت نماز بگزار و هجرت کن.
مؤکدا دشمن تو مرد کفرپیشه است.
این همانند نیست این تغییر و تحریف چند واژه است. این به شعرى مىماند که با دستبردن در شعر سعدى ساختهاند:
از دست و زبان که برآید |
کز عهده شکرش بدرآید |
|
از جیب گشاد که برآید |
کز عهده خرجش بدرآید |
|
یا به شعر حافظ که اینگونه دست انداختهاند:
دل مىرود ز دستم صاحبدلان خدا را |
دزدان برهنه کردند حاجى غلامرضا را |
|
چون دست دزد آمد بر بند زیر جامه |
گفتا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
|
هى بر جناب حاجى شمشیر زدند و گفتند |
گر تو نمىپسندى تغییر ده قضا را |
|
شرح واژه تحدّى
دهخدا در شرح واژه تحدّى آورده: «تحدّى: قصد و آهنگ چیزى کردن.
برابرى کردن در کارى و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن» (به نقل از منتهى الارب) دهخدا به نقل از «تاج المصادر بیهقى» در معنى تحدّى آورده: «از کسى درخواستن تا با تو برابرى کند در کارى تا عجز او ظاهر شود.»
باز دهخدا به نقل از زوزنى در معنى تحدّى گفته: «از کسى درخواستن تا با تو برابرى کند.»
از معنى تحدّى یک دعوت مبارزهجویانه استفاده مىشود مبارزهاى که دعوت است و دعوتى که مبارزه است. مقصود از آیات تحدّى، آیاتى است که مبارزهجویانه مردم را به یک نبرد فرهنگى دعوت مىکند آیاتى که از کفرپیشگان و ناباوران مىخواهد که همانندى براى قرآن یا ده سوره آن و یا یک سوره آن بیاورند.
نکات درخور اندیشه در آیات تحدّى
1- این همانندخواهى و مبارزهجویى یک دعوت جهانى و تاریخى است.
اکنون نیز این دعوت فراروى همه جهانیان است، و مىتوانند به جاى گزینش هر جنگ نظامى، اقتصادى و ... به دعوت قرآن پاسخ بدهند.
2- زیباترین و با صلابتترین نکته در این مثلخواهیها و مانندطلبىها این است که خداوند فرموده: اگر همه کفرپیشگان با همکارى و همیارى هم، مانند یک سوره بیاورند، باز هم پذیرفته است. یعنى این مثلسازى از تکتک دانشمندان ناباور خواسته نشده، بل اگر دانشمندان معاصر همداستان شوند، براى آوردن یک سوره، پذیرفته مىشود، یعنى اگر شرق و غرب همداستان شوند، براى ساختن سورهاى به اندازه سوره «کوثر» که حدود یک سطر بیشتر نیست یعنى براى ساختن چیزى حدود 7000/ 1 قرآن باز هم پذیرفته است. چون قرآن شریف، 321250 حرف دارد و سوره کوثر نسبت حروفش به تمام حروف قرآن حدود 7000/ 1 است.
قرآن مجید 114 سوره، سى جزء، و طبق نقل و ضبط مصر و عثمانى 6236 آیه دارد. و به قول ابىّ بن کعب آیات قرآن 6210 و سور قرآن به قول عطاء بن یسار 114 و آیات آن 6170 و کلمات قرآن 77439 و حروف آن 323015
اعجاز در قرآن کریم، ص: 32
و آیات آن به قول یحیى بن الحارث الذمارى 6226 و حروف آن 321530 حرف است.
3- این دعوت، مکرر و به شیوههاى گوناگون در قرآن آمده است. گاهى دعوت به مانندسازى براى کتاب شده بدون مشخص کردن مقدار، و گاه خواسته شده سخنى همگون قرآن بیاورند، و گاه ده سوره و گاهى یک سوره.
4- اعراب، براى مانندسازى و همانندآورى و پاسخ دادن به «تحدّى» قرآن انگیزههاى فراوان داشتند.
قرآن، با منش و روش و کیش آنها درگیر شده بود. بتها، تباهیها، افتخارات دروغین، و سنن اعراب در تهاجم فرهنگى قرآن رو به مرگ مىرفت. تنها اگر با بسیج نیروها مىتوانستند همانندى براى قرآن بیاورند براى همیشه این رسالت را زمینگیر مىکردند، لکن چون در این قلمرو ناتوان ماندند، دست به اقدامات پىگیر خونین و نظامى زدند. اقدامات پیوسته جنگى اعراب، نمود بارز این ناتوانى بود.
5- نکته بسیار قابل توجه در آیات تحدّى به کارگیرى واژه «مثل» است خداوند خواسته است ناباوران «مثل» قرآن را بیاورند.راغب اصفهانى نوشته: «و هو (مثل) اعمّ الالفاظ الموضوعة للمشابهه و ذلک انّ النّد یقال فیما یشارک فی الجوهر فقط و الشّبه یقال فیما یشارک فی الکیفیّه فقط و المساوى یقال فیما یشارک فی الکمّیه فقط، و الشّکل یقال فیما یشارکه فی القدر و المساحة فقط، و المثل عام فی جمیع ذلک و لهذا لمّا اراد اللّه تعالى نفى التّشبیه من کل وجه خصّه بالذّکر فقال: «لیس کمثله شىء» واژه «مثل» فراگیرترین واژه، در ادات تشبیه است. چون «ندّ» گفته مىشود بر چیزى که همگون چیز دیگرى در جوهر باشد. و واژه «شبه» براى همگونى در کیفیت آورده مىشود. و کلمه «ساوى و یساوى و مساوى» براى دو چیز آورده مىشود که در کمیت مانند باشد. و واژه «شکل» مانند بودن دو چیز را در اندازه و مساحت مىرساند. و لکن واژه «مثل» همه این همگونیها را در برمىگیرد بدین انگیزه خداوند متعال هنگامى که مىخواسته از خود نفى مثل کند فرموده: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (شورى آیه 11) مفردات راغب/ 462.
بدین گونه که باید همانندى که براى قرآن آورده مىشود، در همه ابعاد، مانند قرآن باشد در محتوا، در زیبایى، در جاذبه و تأثیر شگفت، در غیبگویى، درتشریع قوانین فراگیر و ماندگار و در هدایت بىمانند و ... این مثل به هیچ چیز مقید نشده است، مثلا گفته نشده: مثل قرآن در بلاغت و فصاحت. گرچه کاوشگران علوم بلاغت پنداشتهاند که: بلاغت قرآن تنها تبلور اعجاز قرآن است. البته چندین عامل این گمان را پیوسته تقویت کرده است:
1- همزمانى فرود آمدن قرآن مجید با اوجمندى ادبى اعراب.
2- باورمندى شعراى بزرگى چون لبید (صاحب معلقه). خنساء، حسّان، و ... به قرآن.
3- فرود آوردن معلقات سبعه را از خانه خدا همزمان با اوج شکوهمند قرآن.
4- شگفتیهاى ادبى قرآن.
در اینجا باید بر این نکته تأکید کنم علیرغم باور دانشمندان معانى و بیان هیچگاه اعجاز قرآن در بعد ادبیات خلاصه نمىشود، و شناخت اعجاز قرآن تنها رسالت علماى معانى و بیان نیست.
اعجاز قرآن عظیم در قلمروهاى گوناگونى است و باید کاویده شود:
در قلمرو انقلاب انسانى.
در قلمرو ماندگارى تاریخى و بىگزندى.
در قلمرو علمگسترى و خردپرورى.
در قلمرو جاذبه شگفت و شورآفرینى.
در قلمرو غیبگوییها.
در قلمرو جامعیت و فراگیرى مفاهیم و قوانین آن.
در قلمرو استقلالى بودن سبک و مفاهیم و تعابیر آن و ...
در قلمرو پیشگوییهاى علمى و ...
در قلمرو پیراسته بودنش از اختلاف، عیب و ...
در قلمرو محتواى شگفت و ژرف آن.
در قلمرو پیوسته تازه بودن و کهنگى نپذیرفتن آن.
در قلمرو هدایت توانمند آن.
در قلمرو ...
ضرورت شناخت اعجاز قرآن
قرآن کریم، بیکرانه است، و قلمروهاى گونهگون دارد، لکن شناخت اعجاز آن ابتدایىترین، اصیلترین و ضرورىترین شناختهاست چون:
1- میلیونها مسلمان بر این باورند که قرآن معجزه است. این باور، باید متکى بر بینشى استدلالى، آگاهانه و دلیلمند باشد نه تقلیدگرایانه یا تعبدى. ما هم براى خویش و هم براى آگاهاندن دیگران به ویژه غیر همکیشان، نیاز شدید به استدلال فراگرد اعجاز قرآن داریم.به همین انگیزه بوده است که برخى از علماء اهل سنت شناخت اعجاز قرآن را واجب کفائى شمردهاند.به طور کلى هر پذیرش و هر نقد و انکارى باید آگاهانه و عاقلانه باشد و پذیرش اعجاز قرآن نیز باید اینگونه باشد.
2- قرآن، سند نبوت پیامبر گرامى است خود سندیت قرآن متکى به معجزه بودن آنست بدین معنا اعجاز قرآن هم سند خود قرآن است، و هم سند نبوت پیامبر گرامى- صلى اللّه علیه و آله و سلم.علامه طباطبائى فرمودهاند: «این بحث (معجزه) عقلى است و تنها از راه استدلال عقلى مىتوان آن را ثابت کرد، و هیچگونه تعبد و تقلیدى در آن تأثیر ندارد. زیرا اگر هم فرض کنیم که نبى یا امام معصومى به وجود معجزه با صراحت خبر دهد، ثبوت صدق خبر وى از راه عصمت نبوت، و ثبوت نبوت نیز از راه معجزه خواهد بود، و بالأخره مىرسد به جایى که خودبهخود باید ثابت شود نه از راه تعبد و تقلید.» اعجاز از نظر عقل و قرآن نوشته علامّه طباطبائى/ 6.
هست قرآن مر تو را همچون عصا |
کفرها را بر درد چون اژدها |
|
مولوى
3- معجزات پیامبران پیشین در مقاطع ویژهاى از زمان اتفاق افتاده و سپرى شده است، اینک ما براى تصدیق پیامبران پیشین نیز باید به اعجاز قرآن تکیه کنیم چون تنها قرآن معجزه جاویدان است.
4- باور به رسول اکرم- صلى اللّه علیه و آله و سلم- انگیزه باور به امامان پاک است ولى اساس اعتقاد به رسول خدا تصدیق اعجاز قرآن است، پس اعجاز قرآن، انگیزه به واسطه تصدیق ائمه- علیهم السلام- نیز هست.
5- معجزات پیامبران پیشین هیچگاه کتاب نبوده است تنها کتاب معجزه و تنها معجزه کتاب، قرآن است. در میان همه معجزات پیامبران، تنها قرآن، است که کتاب است و ماهیت فرهنگى، عقلى و علمى دارد.
انسان همزمان ما که در تهاجم بیدریغ فرهنگها، همه اصالتهاى خویش را از دست داده است، چون کویرى عطشناک معجزه فرهنگى را انتظار مىکشد، و انسانى که در قربانگاه فرهنگهاست به جز معجزه فرهنگى راهى ندارد.
6- هر کتابى در جهان، ویژگى بارزى دارد. که با آن ویژگى از کتابهاى دیگر، جدایى مىیابد، ویژگى بارز و اصیل قرآن، اعجاز آن است. این بزرگترین مرزى است، که به قرآن، اصالت ماورایى مىبخشد، و او را از همه کتابهاى موجود در جهان جدا مىکند.
7- بىتردید قرآن کریم کارسازترین کتاب در سرنوشت مردم جهان بوده است. قرآن نه تنها در سرنوشت مسلمانان تأثیر ژرف داشته بل در فرهنگ و تمدن و سرنوشت مردم جهان اثر گذارده، پس قرآن کریم به عنوان عامل اعجازگر در سرنوشت ملل جهان باید کاویده شود.
8- درک و شناخت آگاهانه اعجاز قرآن، پذیرش آن را آسان مىکند، بدان قداست مىبخشد. برتریها و شگفتیهایش را به تبلور مىنشاند آن را از قلمرو چیزهاى عادى فراتر مىبرد و فرآیندهاى بسیارى را در پىدارد.
در روند تاریخ اسلام، برخى باور به «صرفه» داشتهاند، معتزله از این گروهند. باورمندان به «صرفه» مىگویند: خداوند متعال مردم را از مانندآورى براى قرآن باز مىدارد. و گر نه مردم مىتوانستند مانندآورى کنند. این عقیده، بازتابهاى فاسد بسیارى دارد:
الف- بر این اساس، قرآن، معجزه نیست بل خداوند، معجز است.
ب- بنا بر این باور، باید همه والاییها و شگفتیهاى خارقالعاده قرآن را نادیده بگیریم، و بگوییم: قرآن، عادى است و توان مانندسازى هست لیکن خدا مانع است.
ج- براساس عقیده به «صرفه» قرآن یک تافته جدا بافتهایست در میان همه معجزات، چون هیچکس نسبت به معجزات دیگر، «صرفه» را نپذیرفته و معلوم نیست چرا عقیده به صرفه یک دفعه درباره قرآن پدید آمده است.
د- عقیده به صرفه را (نسبت به قرآن) نه عقل و علم مىپذیرد، نه جایى در روایات دارد.
***
خود بگیر این معجزه چون آفتاب |
صد زبان و نام او ام الکتاب |
|
مولوى
واژه معجزه از مصدر اعجاز است، و اعجاز، در لغت به معناى ناتوان یافتن، از دست رفتن، و به ناتوانى کشاندن است.
معجزه در بینش و فرهنگ اعتقادى ما به معناى کار شگفتى است که پیامبران، علیرغم قانونمندیهاى طبیعى و عادى براى اثبات ادعاى خویش انجام مىدادهاند. انجام آن کار شگفت همزمان با ادعاى پیامبرى بوده، و دیگران از انجام آن کار ناتوان بودهاند.
«معجزه» از سویى پیوند ماورایى پیامبران را اثبات مىکرده، و از دیگر سو انگیزه گرایش تودهها مىشده است. این کار شگفت (معجزه) براساس لطف و حکمت خداوندى از دست غیر پیامبران برنمىآید. به همین انگیزه «معجزه» بهترین سند براى شناسایى و آزمایش پیامبران است. و در این راستاست که پیوسته ادعاى پیمبرى با ارائه معجزه و یا با درخواست معجزه همراه بوده است.
واژه عجز (ناتوانى) و مشتقات آن در قرآن، شریف آمده است ولى نه براى تبیین اعجاز قرآن مانند «أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ» آیه 31 سوره مائده.و «فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ». آیه 32 سوره احقاف.
در تعریف معجزه گفتهاند: «امر خارق العاده، مقرون بالتحدى سالم عن المعارضه» معجزه کارى است علیرغم قانونمندیهاى عادى همراه با دعوت به همانندآورى و سالم از معارضه.
واژه معجزه در قرآن پایدار، براى خود قرآن یا معجزات پیامبران به کار نیامده است، لیکن خداوند، نسبت به قرآن «تحدّى» کرده است. «تحدّى» یعنى دعوت به مانندسازى و همانندآورى.
آیات تحدّى
«قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما».سوره قصص، آیه 49.
بگو: کتابى از جانب خدا بیاورید که از این دو، هدایتکنندهتر باشد.
«فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ».سوره طور، آیه 34.
اگر راست مىگویند سخنى همانند قرآن بیاورند.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً».سوره اسراء، آیه 88.
بگو: سوگند؛ اگر انس و جن گرد آیند تا همانندى براى قرآن بیاورند، نمىتوانند حتى اگر برخى پشتوانه برخى دیگر قرار گیرند.
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». سوره هود، آیه 13.
آیا کفرپیشگان مىگویند: رسول، قرآن را به هم بافته، بگو اگر راستمىگویید هر که را غیر خدا مىخواهید دعوت کنید، و ده سوره همانند قرآن بیاورید.
«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». سوره بقره، آیه 23.
در این آیه خواسته شده است که همانند یک سوره قرآن را بیاورند.
گفت گر آسان نماید این به تو |
اینچنین آسان یکى سوره بگو |
|
مولوى
واژههاى خدا (کلمات اللّه)
جهان، کتاب خداست با واژههایى از سرو و سنبل، از ساحل و صخره، از شکوفه و شقایق، از رود و کوه، از لبخندى که از گونه ماه مىتراود،
از اشکى که از چشم ستاره مىریزد، از جادوى چشمى که به غمزه مىنگرد، از افسون قامتى که بار زیبایى را مىکشد، و ...
خنده سبز چمن و هرچه که جامه بودن دارد واژههاى دفتر اوست.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار |
هر ورقش دفترى است معرفت کردگار |
|
واژههایى که سرشار از سخن است و سخنى که لبریز از یاد و تسبیح او.دیوان حافظ.
همه این واژهها شعر غزل عشق اوست.
رود، سرود او را بر لب جارى خویش دارد. درخت، به ذکر او قیام کرده است. باد، حمد او را قرائت مىکند. لاله، به نیایش او دست به قنوت گشوده است، نرگس، با یاد او به رکوع رفته، و کوه، با نام او به تشهد نشسته، همه سر بر سجده او مىسایند. «وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» آیه 49 سوره نحل و آیه 15 سوره رعد و آیه 18 سوره حج و آیه 6 سوره الرحمن و آیه 25 سوره نمل.همه، ذکر او را مىگویند.
هر گیاهى که از زمین روید |
وحده لا شریک له گوید |
|
و همه این واژهها کتاب بزرگ او را مىسازند.
به نزد آنکه جانش در تجلى است |
همه عالم کتاب حق تعالى است . |
|
و همه این واژهها زیبا و شگفت است.
قرآن نیز کتاب خداست. کتابى با واژههایى از حروف، از الف از میم از لام از کاف از هاء از یاء از عین و ...
و چقدر واژههاى این کتاب مکتوب (قرآن) با واژههاى دیگر کتاب هستى همگونست.
اگر این کتاب (قرآن) شگفت و زیبا است! همه پدیدهها شگفت و زیبا است«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» سوره سجده آیه 32. خدایى که ساختار هر چیزى را نیکو ساخت.
چون همه، پدیده خدایند و اگر این کتاب (قرآن) درسآموز و حکمتآکنده و علم گستر و ژرف و بىکران است و کاوش پیگیر هزاران کاوشگر مسلمان و غیر مسلمان در بیش از هزار سال هنوز رازهاى ناشناختهاش را پایان نبرده، و هزاران تفسیر، هنوز ژرفایش را نکاویده، پدیدههاى طبیعى نیز اینگونه است همه ژرف و دقیق و درسآموز است.
دل هر ذره را که بشکافى |
آفتابیش عیان در میان بینى |
|
همه رشتههاى علوم در روند خویش شتابان به پیش مىرود، ولى هنوز بسیارى از رازها و رمزهاى این پدیدههاى شگفت هستى ناشناخته مانده است.
تا بدانجا رسید دانش من |
که بدانم همى که نادانم |
|
و همانگونه که بیکرانگى و ژرفى قرآن، رشتهساز و تخصصطلب است، و دهها تخصص علمى در قلمرو شناخت آن به کار گرفته شده است، کاوش پدیدههاى هستى هم رشتههاى گونهگون و تخصصهاى مختلف را مىطلبد، چون که همه، پدیده خدایند و نشانه او (آیه) و همه، واژههاى او (کلمه). و اگر پدیدههاى هستى همه در ارتباط با هم و در مسیر کنشها و واکنشهاى یکدیگر است آیات قرآن نیز. فخر رازى گفته است: انّ اکثر لطائف القرآن مودعة فی الترتیبات و الرّوابط. بیشتر زیباییهاى قرآن در چینشها و پیوندهاى آن نهفته است.
«گوستاولوبون» ناآگاهانه گفته است: «پیغمبر، امّى بوده است. و آن مقرون به قیاس هم هست زیرا اوّلا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر مىشد». چاپ چهارم کتاب «تمدن اسلام و عرب» ص 20.
او ارتباط قرآنى را درک نکرده است. این ارتباط همانند ارتباط دیگر پدیدههاست:و براساس همین ارتباط و هماهنگى است که على- علیه السلام- فرمود: «یشهد بعضه على بعض و ینطق بعضه ببعض»خطبه 131. برخى از قرآن، بر برخى دیگر گواه و گویاست. برخى از قرآن برخى دیگر را تفسیر مىکند.
و گر نه یک مجموعه ناهماهنگ و متضاد که نمىتواند بخشى از آن بخش دیگر را تفسیر کند. پس هر دو کتاب هماهنگ است به گونهاى که اگر یک ذره را برگیرى از جاى خلل یابد همه عالم سراپاى. و اگر قرآن اینگونه است که اگر همه آکادمیها و دانشگاههاى جهان گرد آیند و همه کفرپیشگان، تمام توان علمیشان را بسیج کنند، نمىتوانند همانند سورهاى از قرآن بیاورند؛ از این روست که پدیده
هر آن چیزى که در عالم عیان است |
چو عکسى ز آفتاب آن جهان است |
|
جهان چون زلف و خدّ و خال و ابروست |
که هر چیزى بجاى خویش نیکوست |
|
خداست و در پدیدههاى خدا تفاوت، کژى، نابسامانى و انحراف نیست. «ما تَرى فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ».آیه 3 سوره ملک.
و «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ».آیه 3 سوره ملک.
این دو آیه، تفاوت و فطور را از خلق خدا نفى مىکند و مىفرماید:
در آفرینش خداى رحمان کژى، نابسامانى و انحراف نمىیابى دوباره بنگر آیا سستى مىیابى؟
و اگر قرآن حق است، «نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ». و «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ»* آیه 3/ آل عمران و 2/ زمر. بدین علت است که پدیده خداست و پدیدههاى خدا همه حقند.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ».آیه 19/ سوره ابراهیم.
آیا درنیافتهاى که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده؟
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ». آیه 85/ سوره حجر.
و ما آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ»*.آیه 3/ سوره نحل. آسمانها و زمین را به حق آفرید.
و اگر قرآن، آیههاى خداست یعنى نشانههاى او، پدیدههاى هستى نیز آیه و نشانه است:
و فی کلّ شیء له آیة |
تدلّ على أنّه واحد |
|
و چه زیباست که آیههاى قرآن با پدیدههاى هستى همنامند و همگون.همانگونه که بر مجموعهاى از واژههاى قرآن، آیه به کار آمده «تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ»* سوره بقره 252، آیه. و «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ». سوره حجر، آیه 1. بر بسیارى از پدیدههاى دیگر خدا نیز واژه آیه و آیات به کار آمده است. مانند: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها». سوره یوسف، آیه 105.و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است که بر آنها مىگذرند. «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ». سوره اسراء، آیه 12. و شب و روز را دو نشانه (آیه) قرار دادیم آنگاه نشانه شب را زدودیم.
هماهنگى لفظ و معنى قران
برخى از واژهها حریرگونه، نرم و لیز است. پارهاى از واژهها با هیبت و وقار است. گروهى از واژهها، لبخند بر لب و شراب مهر در دل دارد و قسمتى از واژهها، خسته و کوفته به سنگى مىماند که بر قبر عجوزاى باشد، و برخى از واژهها مثل رؤیاست مثل یک گل، مثل یک تنور عشق، از این رو تفاوت واژهها بسیار است: تفاوت در آوا و آهنگ، تفاوت در معنا و مفهوم، تفاوت در ظرفیت، تفاوت در صورت، و ... یکى از ابعاد گزینش هنرمندانه و حکیمانه واژهها همگونى ساختار واژه از جهت صورت و آهنگ و زیبایى با مفهوم و معناى آن واژه است.
به این هماهنگى آهنگ و معنا یا صورت و معنا «ائتلاف اللفظ و المعنى» مىگویند. در این ائتلاف، واژهها با شکل ظاهریش معنى را حکایت مىکند. این هماهنگى، در واژههاى قرآن، تبلورى اعجابانگیز دارد.
آهنگ واژههایى که بهشت را تصویر مىکند با آهنگ واژههایى که خشم آتشناک جهنم را به رخ مىکشد، فرق دارد. آهنگ واژههایى که رنجشى در مفهوم خویش دارد با واژههایى که آسایشى را مىنماید، تفاوت دارد. واژه «عتلّ» به دو ضمه و تشدید لام، یک واژه سخت و خشن است و آهنگى خشمآکند دارد در آیه13 سوره قلم، این واژه براى مرد سخت و خشن و پرخور و مردمستیز به کار رفته است: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: فراسوى همه عیبها خشن، پرخور، و حرامزاده و بىدودمان است.
راغب اصفهانى در معنى «عتلّ» گفته: «عتلّ: الأکول المنوع الّذی یعتل الشیء عتلا». یعنى عتلّ: مرد پرخور، بازدارنده و کسى است که چیزى را قهرآمیز مىکشد.مفردات راغب ص/ 32.
از آن سو براى لباس بهشتیان، واژه نرم و لطیف «حریر» به کار رفته است.در آیه 23 حج و 33 سوره فاطر و 12 انسان.
تقابل واژهها
یکى از درسهاى حکمتآموز قرآن در تقابل واژهها با یکدیگر است. مثلا خداوند متعال فرموده است: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ». آل عمران/ 97. بر مردم است تا کسانى که براى زیارت خانه خدا توان دارند، حج بگزارند و آنکه کفر پیشه کند خداوند، بىتردید از همه جهانیان بىنیاز است.
در این آیه، در مقابل کسى که حج مىگزارد دو واژه «من کفر» آورده شده است خداوند نفرموده: «من لم یحج» یعنى: کسى که حج نگزارد. فرموده: کسى که کافر شود ما از این تقابل، مىفهمیم: کسى که حج نگزارد کفر پیشه کرده، و در آیه آخر سوره فتح فرموده: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ».فتح/ 28. یعنى: یاران محمد- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- بر کفرپیشگان شدیدند و با همکیشان، رحمیند. واژه «شدّت» در مقابل «لینت» است نه در مقابل «رحمت» لیکن خداوند، واژه رحمت را در مقابل شدت آورده تا به انگیزه لینت یعنى رحمت اشاره کرده باشد و در آیات بسیارى جهل مقابل هدایت قرار گرفته و به جاى ضلالت آمده تا انگیزه ضلالت را بنماید.
ترکیب واژهها
چینش، نظم و پیوند واژههاى قرآن، همانند پیوند پدیدههاى هستى است.
چینش و پیوند پدیدههاى طبیعى چنان منظم و دقیق و حکیمانه است که: بافت و ساختار واژهها و پیوند و نظم آنها چنان حکیمانه است، که تغییر دو واژه و جابهجایى آنها مثل تغییر و جابهجایى چشم و ابروست. اگر ابروى انسان به زیر چشم برده شود:
1- چهره انسان وحشت مىآفریند.
2- عرق پیشانى پیوسته در چشم فرو مىرود.
3- اشکها زیر چشم گرد مىآید.
چینش واژههاى قرآن همانند چینش ستارهها و کرات، همانند چینش اعضاى بدن انسان، حکیمانه، اعجازآمیز، درسآموز، و تغییر ناپذیر است. این ترکیب وچینش هم زیبایى کلام را تأمین مىکند و هم کاربردهایى در معنا و مفهوم دارد و رازها و رمزهایى را پدید مىآورد. مولوى، درباره استحکام این نظم گفته:
ویژگیهاى کلى چینش و نظم قرآن بدینگونه است:
1- چینش و نظم قرآن، صحیح و استوار است پیوندها و ترکیبها غلط نیست.
2- چینش و نظم قرآن خوشآوا و خوشآهنگ است. ناهنجار و تنافرآمیز نیست.
3- چینش و نظم قرآن، روشن و بیانگر است (معقّد و پیچیده نیست).
4- چینش و نظم قرآن، رمزها و رازها و حکمتهایى دارد که در تقدیمها و تأخیرها و در همآغوشى واژهها تبلور مىیابد.
5- بر چینش و نظم قرآن، یک پیوند ژرف حقیقى و واقعى حاکم است چینش واژهها و آیات قرآن براساس وحى، صورت گرفته است و توقیفى است. یعنى به دستور پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- آیهاى پشت آیه دیگر قرار مىگرفت و این چینش که به دستور رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- بود حکایت از یک پیوند معنوى و یک نظام ویژه در پیوند آیات دارد.
نکته رسانى در گزینش جمع و مفردقران
ابراهیم علوى یمنىالطراز، ج 3، ص 45. آورده است: «برخى از کلمات، مفردش افصح است و جمعش فصیح و برخى جمعش افصح».
براساس این سخن علوى مىتوانیم یکى از نکتههاى مفرد و جمع به کار آمدن برخى واژهها را بیابیم. (البته گزینش مفرد و جمع، در قرآن انگیزههاى گوناگون دارد.)
واژه «کأس» شش بار در قرآن آمده است ). در آیات: (45 صافات)، (18 واقعه)، (5 انسان)، (23 طور)، (17 انسان)، (34 نبأ).و همه موارد، مفرد است.
واژه «أرض» چهار صد و شصت و یکبار در قرآن آمده است و همه مفرد است.
واژه «حبر» جمعش افصح است از همینرو چهار بار در قرآن شریف آمده و همه جمع است در آیات (34 توبه)، (31 توبه)، (63 مائده) و (44 مائده).
واژه «أکواب»در آیات: (71 زخرف)، (18 واقعه)، (15 انسان)، (14 ناشئه) و «أباریق» در آیه (18 واقعه)
به گونه جمع به کار رفته است.
واژه «الألباب» نیز چون جمعش افصح است هیچگاه به صورت مفرد، در قرآن شریف نیامده است.
شگفت اینجاست که واژه «أصواف» به گونه جمع، افصح است. در آیه 80 نحل به صورت جمع آمده است ولى در دو جاى دیگر قرآن که مفردش استعمال شده، «صوف» به کار نیامده مرادف آن یعنى «عهن» که افصح بوده است استعمال شده در آیه 9 معارج.: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ»*). و آیه 5 قارعه.: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ».
گزینش واژههاى مفرد یا جمع، جدا از رعایت نکتههاى ادبى، حکمتهاى دیگرى نیز دارد مثلا واژه «دین» پیوسته در قرآن مجید، به گونه مفرد آمده است و «ادیان» هیچگاه استعمال نشده است.
واژه «نور» نیز در قرآن، پیوسته به صورت مفرد به کار رفته با این که کلمه «ظلمات» همیشه به سیماى جمعى است شاید بیاموزد که «نور» همیشه یکى است ولى ظلمتها، گوناگون است.
یک نکته بسیار شگفت این که واژه «ریح» هرجا که جمع است در مورد رحمت است (ریاح) و هرگاه مفرد آمده در مورد عذاب است. به این معنى که در قلمرو عذاب هیچگاه این واژه، جمع استعمال نشده است، و در دعا نیز آمده است: «اللّهم اجعّله ریاحا و لا تجعلها ریحا» مجمع البحرین ماده ریح این دعا را نقل کرده است.«بشر» در قرآن در جاهایى به کار رفته است که پیکره و کالبد انسان مراد باشد و این نکتهرسانى شگفت است واژه بشر را در این آیات بنگرید «هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» سوره فرقان، آیه 54. و اوست کسى که از آب، بشرى آفرید. «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ»سوره ص، آیه 71. من بشرى را از گل خواهم آفرید. «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»* سوره فصّلت، آیه 6.، «لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ»*سوره آل عمران، آیه 47.، «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»سوره مریم، آیه 14. و انسان در جاهایى به کار آمده که شئون معنوى و عاطفى مراد بوده است.
نکتهپردازى و نکتهرسانى در گزینش برخى از واژههاى مترادف نیز یکى از شگفتیهاى ادبى قرآن است. واژه انسان، بشر، انس، بنى آدم مترادف است، لکن بشر، همخانواده «بشره» است و بشره به معناى پوست ظاهرى بدن است این واژه
در قرآن مىخوانیم:
«مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ».ابراهیم/ 16 و 17 یعنى: به دنبال او جهنم خواهد بود؛ و از آب بدبوى متعفّنى نوشانده مىشود به زحمت جرعه جرعه آن را سرمىکشد و هرگز حاضر نیست به میل خود آن را بیاشامد و مرگ از هر جا به سراغ او مىآید ولى با این همه نمىمیرد و به دنبال آن عذاب شدیدى است.
در این دو آیه، سخن از نوشیدن آب چرکین جهنم است.
خداوند متعال به جاى واژه «یشربه» (مىآشامد) واژه «یتجرعه» را برگزیده است یتجرعه به معناى جرعه جرعه مىکند، است.
همین واژه، گندناک و آتشناک بودن آب جهنم را جلوه مىدهد. چون مایع گندناک و پلید را انسان جرعه جرعه مىخورد. یکى دیگر از گزینشهاى نکتهپردازانه واژهها برگزیدن واژه «شفاء» است.
«دواء» در عربى به معناى داروست و دارو گاهى شفابخش هست و گاهى نیست لیکن شفا به معناى درمان یا بهبود حتمى است. خداوند نمىفرماید: قرآن دواست مکرر فرموده: قرآن شفاست.
فراگیرى واژهها
جدا از زیبایى و آهنگ، یکى از ویژگیهاى هر واژهاى ظرفیت خاص آن واژه است. واژهها چون ظرفهاست یکى جامگونه است یکى قدحوار و یکى دریاسان.
یکى از واژهها چنان فراگیرى دارد که مرزها محدودش نمىکند و یکى آنچنان کوچک است که با چند قطره لبریز مىشود.
فراگیرى واژههاى قرآن، یکى دیگر از ابعاد اعجابانگیز گزینش واژههاست. اینک به کاوش در این زمینه مىپردازیم:
1- واژه «ملأ» از سه حرف بیشتر نیست «ملأ» به معناى کسانى است که شخصیت و پست و منصبشان چشمگیر است. این واژه کوچک چنان فراگیر است که شاید هیچ واژهاى در هیچ فرهنگى به فراگیرى آن نتوان یافت. «ملأ» همه مقامات سیاسى، شخصیتهاى نظامى، ادارى، دینى، اقتصادى، دیوانى، و ... را در برمىگیرد، این واژه حدود سى بار در قرآن آمده است.
2- واژه «مستضعف»؛ از دیرباز رنجیدگان و محرومان، ستمدیدگان، زحمتکشان و عقب نگه داشته شدگان تاریخ، نامها و عنوانهاى بسیارى داشتهاند و شعارهاى بسیارى به حمایت از آنان شکل گرفته است: حمایت از زندانیان سیاسى، مادران، زنان، سالخوردگان، کارگران، کشاورزان، بینوایان،بىسوادان، آوارگان، و ...
ولى هیچکدام از این واژهها به فراگیرى واژه «مستضعفین» نیست. هر کدام از آن واژهها قلمرو و مرزى دارد. روزگارى شعارسازان چین و شوروى در تنگناى واژهها مانده بودند.
روسها گفته بودند: «کارگران» و این واژه، تودههاى انبوه کشاورز روس را در برنمىگرفت و چینىها گفته بودند: «کشاورزان» این واژه نیز کارگران را فرانمىگرفت.
لکن واژه «مستضعفین» همه عقب نگه داشته شدگان فکرى، علمى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و ... را در برمىگیرد.
حتّى عقب پنداشته شدهها را نیز فرامىگیرد. (راغب اصفهانى گفته:
«و استضعفته: وجدته ضعیفا»)
3- واژه «طاغوت» (تجاوزگر) نیز یکى از واژههاى فراگیر قرآن است. این واژه، هشت بار در قرآن آمده است اگر به جاى این واژه، واژه «ملک»، (پادشاه) بود دیگر تجاوزگرانى را که پادشاه نبودند فرا نمىگرفت، و با سپرى شدن زمان شاهان، آن واژه نیز در عصر روساى جمهور، دیگر کاربرد نداشت. اینک واژه «طاغوت» هر تجاوزگرى را در برمىگیرد چه کدخدا باشد، چه پاپ، چه رئیس جمهور چه ژنرال و ....
4- «کوثر» به معناى سرشار و بسیار زیاد. براى این واژه، دهها مصداق گفتهاند و این واژه مىتواند همه آنها را فرابگیرد.
5- واژه «غیب» چهل و هشت بار و واژه «غیوب» چهار بار در قرآن شریف به کار آمده است. واژه غیب نیز یکى از واژههاى بسیار غنى، پرمحتوا و فراگیر است. راغب اصفهانى گفته: «و استعمل فی کلّ غائب عن الحاسة و عمّا یغیب عنعلم الانسان» واژه غیب به کار گرفته مىشود بر هر چه که از قلمرو حس و دانش ما بیرون است.
بدین ترتیب واژه «غیب» خداوند، قیامت، برزخ و ... را فرامىگیرد پس هنگامى که گفته مىشود: «یؤمنون بالغیب» مفاهیم بسیارى را شامل مىشود که هیچ واژه دیگرى چنین گستردگى را ندارد.
6- واژه «قاعدین» به معنى نشستگان است این کلمه، در آیه 95 سوره نساء و 46 و 86 سوره توبه در مقابل کلمه «مجاهدین» آمده. در مقابل خط سرخ جهاد، همیشه گروههاى بسیارى پدید مىآیند که به گونهاى از جهاد مىگریزند مثل تنآسایان، تنپروران، ترسوها، فرصتطلبهاى روشنفکرنما که با تحلیل و نظریه پردازى جهاد را معقول نمىدانند، دینباوران ظاهرپرستى که جهاد را مشروع نمىخوانند. منافقانى که جهاد را با همکیشانشان مقبول نمىیابند. و ...
خداوند متعال، همه این گروهها را در واژه فراگیر «قاعدین» (نشستگان) گرد آورده همه این گروهها نشستهاند و دل به بهانه بستهاند.
7- واژه «اهل الکتاب» در قرآن مجید، چندین بار براى پیروان ادیان الهى صاحب کتاب به کار رفته و مسیحیان، یهودیان و ... را فرا مىگیرد.در قرآن شریف، نام بیست و پنج تن از پیامبران آمده است تنها در میان پیامبران، نام حضرت مسیح به نام مادرش اضافه شده است. تأکید خداوند بر واژه «ابن مریم» و گزینش این واژه براى زدودن خرافهاى است که در بین مسیحباوران بوده که مىپنداشتند حضرت مسیح، فرزند خداست، آیاتى که واژه «ابن مریم» دارد بدینگونه است: آیات (87 و 253 بقره)، (45 آل عمران)، (157 و 171 نساء)، (17، 46، 72، 75، 78، 110، 112، 114 و 116 مائده)، (30 و 31 توبه)، (34 مریم)، (50 مؤمنون)، (7 احزاب)، (57 زخرف)، (27 حدید)، (6 و 14 صف).
8- واژه «اختلاف» در آیه 82 سوره نساء.: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» اگر قرآن از نزد خدا نبود حتما اختلاف فراوان در آن یافته بودند. واژه اختلاف، همه اقسام تفاوت و گونهگونه بودن یعنى تضاد، تناقض و غیر آن را شامل مىشود.
چینش استوار قرآن
یکى از ارکان فصاحت سخن، پیراسته بودن از سستى پیوند و ترکیب است.
یعنى: پیراسته بودن از غلطهاى دستورى (ضعف تألیف) در نظم و پیوند کلام.
این سستپیوندیها، در سخن ادبا نیز کم نیست.
سعدى در گلستان آورده است: «محب الأتقیاء و افتخار آل فارس»وى به غلط واژه آل را به فارس اضافه کرده است واژه آل، هیچگاه به مکان اضافه نمىشود راغب اصفهانى نوشته: «الآل مقلوب عن الأهل و یصغّر على اهیل إلّا انه خص بالاضافة إلى اعلام الناطقین دون النکرات و دون الأزمنة و الأمکنة، یقال: آل فلان و لا یقال آل رجل و لا آل زمان کذا او موضع کذا.»یعنى: «آل» مقلوب اهل است و به گونه «اهیل» مصغر مىشود. آل تنها به شخصیتها اضافه مىشود نه به اسمهاى ناشناخته و نه به زمانها و مکانها.
استوارى نظم قرآن و استحکام ترکیبات آن بىمانند است. تاکنون هیچ ادیبى نبوده تا چینش استوار قرآن را بفهمد و ستایش نکند. قرآن، از هرگونه سستپیوندى (ضعف تألیف) پیراسته است.
خوشادایى
یکى دیگر از ارکان فصاحت سخن، پیراسته بودن از ناگوارى (تنافر کلمات) در اداست. سخن فصیح باید به گونهاى ترکیب یافته باشد، که لکنتآفرین ننماید. چون جمله «خواجه چه تجارت کرد» یا مثل این جمله: «صد سطر شعر،حفظ کردم» خوشآهنگى و خوشادایى قرآن در تکرار پیوسته همه خوانندگان قرآن مشهود است. تندخوانى قرآن، هیچگاه دچار لکنتهاى تنافر کلمات نمىشود. امروز چند میلیون حافظ قرآن در جهان هست، که براى از یاد نرفتن آیات، هر روز قسمت زیادى از قرآن را تندخوانى مىکنند، و هیچگاه به کلمات لکنتآفرین برخورد نمىکنند، و شاید هیچ کتابى را نتوان به سرعت قرائت قرآن خواند به دلیل اینکه به طور معدّل، قرآن مجید، هفتصد صفحه دارد و بسیار بودهاند و هستند که مىتوانند قرآن را در یک شبانهروز و حتى در یک شب به پایان ببرند و یکى از قاریان قرآن، تمام قرآن را در شش ساعت مىخواند. و این از این روست که واژههاى قرآن آبشارگونه بر زبان مىگذرد چون در چینش واژهها روانى و سلاست رعایت شده و خواندن آن، مثل آمدن از فراز به نشیب است نه از نشیب به فراز.
بیانگرى و روشنى نظم قرآن
قرآن، روشنترین پیام جهانى است. قرآن، هشدار، ذکر، نور، بیان، تبیان و فرقان است یعنى هم روشن و واضح است و هم روشنگر، چون پیچیدگى و ابهام، یا به انگیزه به کارگیرى کنایهها و مجازهاى دور از ذهن است یا به علت استعمال واژههاى دیریاب. و یا پیچیدگى، پدیده نظم و ترکیب نابسامان است و یا مولود به کارگیرى اصطلاحات ویژه و تخصصى. ولى قرآن، از همه اینها پیراسته است. دلیل این روشنى و روشنگرى، انقلابى است که در تودههاى عرب عصر جاهلیت پدید آورد.
چینش قرآن، به گونهاى حکیمانه است، که هوشمندان نکتهیاب از نوع چینش و پیوند واژهها، رازها و رمزها مىیابند، و این رمزها و رازها جدا از بار رسالتى است که واژه دارد. مثلا قرآن، هنگام بیان حدّ سرقت مىگوید: مرد دزدو زن دزد و هنگام بیان حد زنا مىگوید: زن زناپیشه و مرد زناپیشه.
«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما»سوره مائده، آیه 38. دستهاى مرد دزد و زن دزد را قطع کنید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ» سوره نور، آیه 2.به هر زن زناکار و مرد زناکار صد تازیانه بزنید.
در مسأله دزدى، مرد را مقدم مىدارد و در مسأله زنا زن را، این مقدم شدنها، نکتههایى را مىآموزد، غیر از بیان حدّ سرقت و حدّ زنا.
امروز، از نظر بزهشناسى ثابت شده که مرد، بیشتر گرایش به دزدى دارد. و زن، بیشتر گرایش به زنا. چون زن از طریق خودفروشى و مرد از طریق دزدى مىتوانند کمبود اقتصادى را جبران کنند.
در چینش و نظم و ترکیب قرآن شریف، ویژگیهاى مهمى به چشم مىخورد.
تقدیم و تأخیرهاى قرآن، درسآموز و هوشبرانگیز است، این تقدیمها تنها تقدیمهایى نیست که مفید حصر باشد (آنچه در علم معانى به آن تکیه مىشود) قرآن، کتاب خداست، و متن حکمت است، و هر چیزى به جاى خویش نیکوست.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».سوره حج، آیه 27. ترجمه: «برنامه حج را اعلان کن پیادهها و سواران بر مرکبهاى لاغر و چابک از کرانههاى دور به سویت مىآیند.»
در این آیه، واژه «رجال» (جمع راجل) که به معنى پیادههاست بر «و على کلّ ضامر» که به مفهوم سواران است مقدم ذکر شده. علوى، صاحب الطرازنقل کرده: ابن عباس پیوسته از خداوند متعال مىخواست تا موفق شود پیاده به سفر حج برود و پیوسته مىگفت: خداوند، کلمه «رجالا» را بر «على کلّ ضامر» مقدم داشته و این تقدیم، نشان فضیلت و ارجمندى بیشتر حجگزاران پیاده است. «1» عنایت قرآنآشنا و مفسرى چون ابن عباس به مقدم بودن این واژه و آگاهاندن این نکته که تقدیم رمزى دارد، تأکیدى است بر کاوش ما و پژوهش نکتهسنجانه در تقدمها و تأخرهاى قرآنى.
واژه کتاب همه جا بر واژه حکمت مقدم شده است.
در آیههاى 129، 151 و 231 بقره. و آیههاى 48، 79، 81، 164 آل عمران.
54، 113 نساء. 110 مائده. 89 انعام، و 2 جمعه.
بدین ترتیب، هر جا این دو واژه با هم آمده کتاب مقدم است. کتاب بر میزان نیز مقدّم شده است. در آیههاى 17 شورى و 25 حدید. در این دو آیه، کتاب و میزان با هم است و کتاب مقدم.
کتب بر رسل نیز مقدم شده است. در آیات 285 بقره و 136 نساء یعنى هرجا واژه کتاب با این واژه آمده است مقدم شده.
واژه «قربى» و «اقربین» همه جا بر «مساکین» و «یتامى» و «ابن السبیل» مقدم است. «یتامى» نیز بر «مساکین» و «سائل» و «ابن سبیل» همه جا مقدم شده. امّا در آیه هشت سوره انسان، کلمه «مسکین» بر «یتیم» مقدّم شده است و این تقدیم، به جهت رعایت تقدم زمانى بوده است چون «مسکین» روز اوّل به در خانه مولا على- علیه السلام- آمد و یتیم روز دوم و روز سوم که گرسنگى به اوج رسیده بود اسیر، درخواست کمک کرد که کافر بود.
تقدم قربى و اقربین 83، 215 و 177 بقره. 8، 36 نساء. 90 نحل. 26
اسراء. 22 نور. 38 روم. 41 انفال. 7 حشر.
تقدم یتامى (بىپدران) بر مساکین و سائل و ابن سبیل: 83، 177، 215 بقره. 8، 36 نساء. 31 انفال. 7 حشر. 9 و 10 ضحى. در آیه «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» بر سائل تنها مقدم شده و باز در آیه 17 فجر، یتیم بر مسکین مقدم شده است.
این تقدیم، هم هماهنگ با تقدم طبیعى و ذاتى «قربى» نزدیکان و خویشان است. و هم تأکیدى است بر خویشاوندنوازى و رعایت حال خویشان و پیوند با خویشان که در فرهنگ اسلامى به «صله رحم» شهرت دارد. و کنایهاى است مانند: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است. یعنى تا هنگامى که نزدیکان ما محرومند ابتدا باید حال آنان را ترمیم کنیم.
همه جا «سمع» بر «بصر» و «سمیع» بر «بصیر» و «سمیع» بر «علیم» مقدم شده است.
و اعجابانگیز است که ادراکات سمعى در انسان، حساسیت ویژهاى دارد.
به گونهاى که بسیار کم بودهاند کسانى که ناشنوا باشند و اوج علمى یا هنرى هم داشته باشند مثل بتهون و ...
لیکن بسیار بودهاند نابینایانى که به بلندترین قلههاى دانش و بینش زمان خویش رسیدهاند مانند: «ابو العلاء معرّى» شاعر کمنظیر عرب. «میلتون» شاعر بزرگ «دکتر طه حسین» نویسنده کمنظیر عرب.
«ابو محمد، عبد الله بن محمد» از اصحاب حضرت باقر- علیه السلام- و از اصحاب حضرت صادق- علیه السلام- مشهور به ابو بصیر. «رودکى» شاعر پرآوازه فارسى (شگفتانگیز است آنقدر شعراى نابینا زیادند که مرحوم على اکبر مشیر تذکره شاعران کور را در متجاوز از سیصد صفحه نگاشته است).
اهمیت دیگر ادراکات سمعى در این است که اگر کسى چشم را از دست بدهد نیروى دیگرى را از دست نخواهد داد ولى اگر کسى شنوایى را از کودکىنداشته باشد، گویایى را نیز از دست داده است.جهت دیگر تقدم سمع بر بصر این است که: ما صدا را از هر سو که باشد مىشنویم (از جهات ششگانه) لیکن تنها چیزهایى را مىبینیم که روبهروى ما باشد و یا آیینه آنها را نشان بدهد. نکته دیگر: ما پیش از این که ببینیم در آغاز تولد مىشنویم و پس از مرگ نیز مىشنویم.
و خداوند، از قول اهل جهنم نقل مىکند: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ»سوره ملک، آیه 10. مىگویند: اگر مىشنیدیم یا مىاندیشیدیم در آتش نبودیم.
آنان به دو چیز تکیه کردهاند به شنیدن و به اندیشه کردن.
«هجرت» همه جا بر «جهاد» و «مهاجرین» همیشه بر «انصار» پیشى گرفته است.
چرا هجرت همه جا بر جهاد و مهاجرین همه جا بر انصار، پیشى دارد؟
مکتب الهى، اجتماعى، سیاسى اسلام در روند تکاملیش براى مصون ماندن از گزندها و آسیبها در آغاز، راه و روش پنهانکارى (تقیه) را پیش گرفت سپس هنگامى که توان بیشترى یافت هجرت را برگزید. دو هجرت به حبشه و بعد هجرت به مدینه انجام گرفت و هنگامى که براى درگیرى با دشمنان، توان مالى و نظامى و اجتماعى یافت شیوه مبارزه مسلحانه و جهاد را پیش گرفت پس هجرت بر جهاد تقدم زمانى دارد و غالب مهاجرین نیز بر انصار، در گرایش به اسلام پیشاهنگى زمانى دارند
.: Weblog Themes By Pichak :.