سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/10/9 | 11:34 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام):هرگاه زاهدازمردم گریزان شددرطلب اوباش وهرگاه بدنبال مردم بودازاوفرارکن.

غررالحکم ص275




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 7:5 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

امام مهدی(عج):ماشمارابه حال خودرهانکرده ویادشمارافراموش نمی کنیم.

بحارالانوارجلد53




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 5:31 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

شاهکارهاى ادبى‏

از دیرباز، این سؤال رخ مى‏نموده که اگر نشان معجزه، بى‏مانندى آن است و ناتوانى از همانندسازى، پس بسیارى از شاهکارهاى ادبى جهان نیز معجزه است، چون همانند ندارد.

آثارى چون شاهنامه فردوسى، دیوان حافظ، و گلستان سعدى در ایران.

و آثارى چون «هملت» شکسپیر «سنگهاى گرسنه» تاگور، «خاطرات خانه اموات» داستایوسکى، «مردى که مى‏خندد» و «بینوایان» ویکتور هوگو، «ایلیاد» همر، «مادر» ماکسیم گورکى، و ...

پاسخ این است:

1- این آثار، شگفتى‏زا هست، ولى خارق العاده نیست. (البته هر خارق العاده‏اى هم معجزه نیست).

2- پدیدآورندگان این آثار، هیچگاه ادعاى نبوّت نداشته‏اند و هیچگاه تحدّى نکرده‏اند یعنى دعوت به مانندسازى نکرده‏اند تا انگیزه‏هاى روانى و اجتماعى براى همانندآورى تحریک شود.

3- این آثار، مانندآورى شده است.

با اینکه بین سوره مبارکه کوثر و سوره‏گونه‏اى که مسیلمه پرداخته تفاوت از زمین تا آسمان است، و قیاس ماه و فانوس و جام و اقیانوس را نشاید چون از قیاسش خنده مى‏آید خلق را، به هر حال در یک نگرش کوتاه هر دو را مى‏کاویم:

الف: آنچه مسیلمه آورده همانند ابتکارى نیست. او تنها چند واژه را دگرگون کرده است. «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» را «إنّا أعطیناک الجماهر» کرده و این یک تحریف است، نه همانندسازى. اکنون بنگریم با تغییر همین واژه چه چیزهایى را از مفهوم آیه کاسته است. واژه «کوثر» به معناى سرشار و فراوان است و مصداقهاى چندى براى آن نقل شده است: نسل‏گسترده، نام بلند و آوازه‏فراگیر، قرآن، فاطمه- علیها السلام- حوض کوثر، و ...

ولى «الجماهر» تنها یک معنا بیشتر ندارد.

به اضافه، اینکه چند معنا از معانى کوثر پیشگویى تاریخى دارد مثلا نسل و دودمان گسترده.

ب: اگر «و انحر» را به معناى قربانى کردن شتر بگیریم نمودى از فرهنگ اسلامى در آن تبلور مى‏یابد چون در فرهنگ اسلامى هم به پیوند و ارتباط با خداوند متعال توجه شده است و هم به ارتباط و پیوند با مردم. واژه‏هایى که این دو پیوند را حکایت مى‏کند بسیارى از اوقات با هم آمیخته است همانگونه که کردارها به هم آمیخته است مثل:

حج و قربانى، نماز و زکوه، روزه و فطره. در مکتب ما نه مردم‏گریزى هست نه خداگریزى. این مکتب شکوهمند ماست که گرایش و پیوند خدایى را با پیوند با مردم به هم مى‏آمیزد. این اوج شکوه‏خیز در «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ» جلوه کرده است. «فصل» (نمازگزار) نماز سمبل ارتباط با خداست «و انحر» شتر را قربانى کن، قربانى، سمبل ارتباط با مردم است.

از سوى دیگر، یکى از ارزشهاى اخلاقى در فرهنگ اسلامى بخشیدن چیزهایى است که به آنها دلبسته‏ایم و علاقه بدانها داریم. «نحر» به معناى قربانى کردن شتر است. و شتر یکى از محبوبترین چیزهاى عرب آن زمان بوده، معناى آیه شریفه بدین گونه مى‏شود که اى پیامبر، نماز بگزار و بهترین حیوان بهره ده را نیز قربانى کن. مسیلمه به جاى «و انحر» کلمه «هاجر» گذاشته است و آن مفهوم متعالى را از دست داده و پیوند نماز و انفاق را گسسته. (البته بسیارى از مفسّران، با تکیه بر برخى از روایات، «نحر» را به معنى دست بالا بردن در هنگام تکبیر گرفته‏اند.)

در آیه سوم سوره کوثر «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» یعنى حتما دشمن تو بى‏نسل ودودمان؛ است. یک پیشگویى تاریخى است، که در جمله سوم مسیلمه «إنّ مبغضک رجل کافر» چنین پیشگویى تاریخى نیست. سوره کوثر از نظر ادبى نیز امتیازات ویژه‏اى بر سوره‏گونه مسیلمه دارد. در سوره مقدسه کوثر «ایجاز» هست، یعنى گستردگى معنا و کوتاهى لفظ و در سوره‏واره مسیلمه «حشو» هست. واژه «رجل» در جمله سوم زیادى است. از مذکر بودن مبغض و کافر، رجل فهمیده مى‏شد. در سوره کوثر «صنعت التزام» هست. یعنى اگر تنها آخر فاصله‏ها (سجعها) راء بود کافى بود، لکن خداوند، قبل از راء در هر سه آیه، حرکت فتحه آورده است. و این کار، یک صنعت ادبى است. در جمله سوم مسیلمه این صنعت از دست رفته است.

از به کارگیرى واژه «مثل» در آیات تحدّى و اینکه این واژه به هیچ چیز مقید نشده است به مثال گفته نشده مثل قرآن در بلاغت، مى‏یابیم که اعجاز قرآن مجید، محدود به قلمرو ویژه‏اى نیست همه چیز قرآن، اعجاز است. بى‏تردید چهره ادبى قرآن، تبلور بارزترى دارد. چون همیشه معجزات پیامبران با سرآمدترین فن در آن زمان شباهت داشته و قرآن در عصرى فرود آمده که شعر، سایه‏وار زندگى عرب جاهلى را پى‏مى‏گرفته است. شعر، همسان شمشیر به رزم مى‏آمده همسوى آهنگ به بزم مى‏رفته، غم و شادى، افتخارات و بودن عرب جاهلى در جام واژه‏ها شعر مى‏شده و شعر، دفتر زیستن عرب بوده است.

از سوى دیگر، پژوهش بیش از هزار سال، دانشمندان بلاغت، جلوه بیشترى به اعجاز ادبى قرآن داده است. اینک ما به گونه‏اى نوتر از کاوش دانشمندان معانى و بیان به طرح اعجاز ادبى قرآن مى‏پردازیم.

اعجاز بیانى قرآن‏

بنیادى‏ترین اصل، در پدید آوردن یک اثر توانمند ادبى، گزینش واژه‏هاست.

آهنگ، صورت، مفهوم و ظرفیت واژه‏ها متفاوت است و هنر آغازین هر نویسنده یا شاعر در گزینش برتر واژه‏هاست. ما بر این باوریم که واژه‏هاى قرآن آنچنان حکیمانه و شگفت و شایسته برگزیده شده است که هیچ واژه‏اى را با واژه مرادفش نیز نمى‏شود عوض کرد. واژه‏هاى قرآن از جهت زیبایى، صوت، مفهوم، ظرفیت و همخوانى با واژه‏هاى دیگر به گونه‏اى است که هیچ واژه‏اى را نمى‏توان جایگزین آنها کرد.

واژه‏هاى مرادف در عربى از جهات گونه‏گون با هم فرق دارد:

1- از جهت زیبایى و نازیبایى ظاهر واژه (صورت).

2- از نظر آهنگ و آوا.

3- از دیدگاه اشتقاق، مثلا انسان همخانواده انس است و بشر همخانواده بشره یعنى پوست.

4- به اعتبار نقیض آن واژه مثلا «حفظ» و «رعایة» مترادف است، لکن نقیض «حفظ» «اضاعة» است و نقیض «رعایة» «اهمال» است. (این فرق را از ابو هلال عسکرى گرفته‏ام).

5- ظرفیت. مثلا وصف و نعت مترادف است لکن وصف فراگیرتر است.

6- همخوانى با واژه‏هاى دیگر مثلا «جنى الجنّتین» اگر «جنى الثمر» باشد این دو واژه دیگر، جناس و همخوانى ندارد.

7- در درجه فصاحت. مثلا «عهن» (پشم) از «صوف» فصیح‏تر است.

8- برخى از واژه‏هاى مترادف، آشناست مثل «اسد» و برخى ناآشنا مثل «ضرغام» و مانند «بحر» و «قمقام» هر دو به معناى دریاست لیکن بحر آشناتر است. خمر، دهها اسم دارد لیکن آسانترین آنها و آشناترین آنها در قرآن شریف آورده شده است.

اولین تبلور اعجاز ادبى قرآن، در گزینش واژه‏هاست. ویژگیهاى کلى در گزینش واژه‏هاى قرآن این‏گونه است:

1- واژه‏ها استوار و درست است.

2- واژه‏ها آشناست.

3- واژه‏ها خوش‏آوا و آهنگ است.

4- واژه‏ها عفتمندست و در گزینش آنها نهایت ادب رعایت شده است.

5- گزینش هر واژه‏اى حکمتى و درسى مى‏آموزد.

6- واژه‏ها عمیق و ژرف و فراگیر است.

7- آهنگ واژه‏ها با معانى هماهنگ است. (ائتلاف اللفظ و المعنى).

8- تقابل واژه‏ها حکمت‏آموز است.

9- واژه‏ها با هم هماهنگ است و در آمیزش با واژه‏هاى دیگر نهایت سازگارى را دارد. سازگارى یک واژه با واژه دیگر یا لفظى است یا معنوى و گاه هم لفظى و هم معنوى است. مثلا سه واژه زر و زور و تزویر هم سازگارى لفظى دارد و هم سازگارى معنوى بدینگونه که هم گویا ظاهرا همخانواده است و هم باطنا و مانند «جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ»سوره الرّحمن، آیه 54. و گاهى تناسب تنها لفظى است مثل دو واژه‏کنار و کنار واژه اول به کسر کاف و واژه دوم به ضم آن است. و گاهى سازگارى تنها معنوى است مانند:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو          یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

در این شعر حافظ، مزرع، سبز، داس، کشته و درو با هم سازگارى معنوى دارد لیکن تناسب لفظى ندارد از سازگارى و تناسب لفظى، صنعت جناس پدید مى‏آید و از تناسب و سازگارى معنوى، صنعت مراعات نظیر.

منبع:اعجازدرقران




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 5:30 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

مسیلمه در ستیزى ناکام‏

پیش از آغاز ششمین نکته از آیات تحدّى به شرح گونه‏اى از زندگى نفرت اندود مسیلمه مى‏پردازم تا در بحث ششمین نکته از آیات تحدّى آگاهى فشرده‏اى از روزگار نامه مسیلمه در دست باشد.

مسیلمه، مردى از اهل نجد بود از سال دهم هجرى پیامبرى دروغین خویش را آغاز کرد و گروهى را فریفت. همزمان با او زنى به نام «سجاح» نیز خود را پیامبر خواند.

سجاح، دختر حارث بن سوید از دودمانى تمیمى بود و جمع انبوهى پیرامون او گرد آمده بودند. مسیلمه، از سجاح خواست تا با وى به مشورت بنشیند.

سجاح، با گروهى از پیروانش به میهمانى مسیلمه رفت، مسیلمه در خیمه‏گاهى که آکنده از بوى خوش و غذاهاى گوارا بود از سجاح، پیامبر دروغین و همتاى مونثش پذیرایى گرمى کرد و در آن‏جا با سجاح همبستر شد و بعد از همبسترى، از سجاح خواستگارى کرد. این خواستگارى به پیشنهاد سجاح بود چون سجاح از مسیلمه خواسته بود تا رسما از وى خواستگارى شود تا بتواند از پشتیبانى بنى تمیم به سود مسیلمه استفاده کند.

سجاح، به عقد مسیلمه درآمد و زندگى دو پیامبر دروغین در بسترى از ننگ در شط زمانه ادامه داشت. گروهى از پیروانش بدو گفتند: محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- به اعجاز، چاه خشکى را سرشار از آب کرده، گفت: چگونه؟

گفتند: محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- آب دهن در چاه انداخته. او نیز آب دهن در چاه پرآبى انداخت و چاه خشکید. بدو گفتند: محمد- صلى اللّه علیه و آله‏و سلم- دست بر سر بى‏مویى کشیده و به اعجاز بر آن سر، مو روییده. او نیز دست بر سر مودارى کشید کچل شد.

بدو گفتند: پیک وحى، براى محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- خبر مى‏آورد. گفت: بر من نیز پیک وحى فرود مى‏آید مسیلمه گاه‏گاه بافته‏هایى را به نام وحى بر مردم مى‏خواند این بافته‏ها سندهاى خنده‏خیزى بر کذب او است.

مدتها از وى خواسته شد تا دست از ادّعاى دروغین خویش بردارد و تسلیم دعوت رسول خدا شود ولى نپذیرفت تا اینکه در سال یازده هجرى سپاهى به فرماندهى خالد بن ولید فتنه او را برکند و تار و پود زندگیش را گسست لیکن سجاح، تا پایان عمر، در خانه مسیلمه ماند زندگى این دو ضرب المثل دروغ‏گویى شد:

والت سجاح و والاها مسیلمه‏

 

کذابة من بنى الدنیا و کذب

     

غیر از مسیلمه و سجاح چند نفر دیگر نیز خود را پیامبر خواندند:

1- طلیحة بن خویلد اسدى.

2- عبهلة بن کعب.

3- نضر بن الحارث.

4- ابن مقفع.

براى پژوهش بیشتر در زندگى ایشان، به این کتابها بنگرید: بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب نوشته آلوسى و تاریخ الامم و الملوک نوشته طبرى و السیره النبویه نوشته ابن هشام و اسد الغابه نوشته ابن اثیر و الاغانى نوشته ابو الفرج اصفهانى و الاعلام نوشته زرکلى.

ششمین نکته در آیات تحدّى در آیه 24 سوره بقره آمده: «وَ لَنْ تَفْعَلُوا» یعنى هرگز مانند قرآن را نخواهید آورد این یک پیشگویى تحقق یافته است. از هزار و چهار صد سال پیش تاکنون دشمنان و ناباوران نتوانسته‏اند همانند یک سوره قرآن را بیاورند و اگر توانسته بودند با توجه به گستردگى دشمنان قرآن، گسترش مى‏یافت.

اما گاه‏گاه بافته‏هایى یافت شده که گمان همانندى با قرآن نسبت به آنها مى‏رفته است شهرت یافته‏ترین آنها بافته‏هاى «مسیلمة بن حبیب» است.

تنها نقل و ترجمه بافته‏هاى او مى‏تواند خنده هر خواننده‏اى را بر انگیزد:

«و الشاة و الوانها، و اعجبها السود و البانها و الشاة السوداء و اللبن الابیض، انه لعجب محض، و قد حرّم المذق فما لکم لا تمجعون» ترجمه: سوگند به گوسفند و رنگهایش، شگفت‏ترین آنها گوسفندهاى سیاه و شیرش است. گوسفند سیاه و شیر سفید شگفت است شگفت. بى‏تردید آمیختن شیر با آب حرام شده پس چیست شما را که خرما را با شیر نمى‏خورید؟

در وصف این چرندها لطیفى گفته: نمى‏دانم اینها بر قلب مسیلمه فرود آمده یا بر معده‏اش.

باز او گفته: الفیل ما الفیل و ما ادراک ما الفیل، له ذنب و بیل، و خرطوم طویل.

ترجمه: فیل اوه فیل!! تو نمى‏دانى فیل چیست او دمى سخت و خرطومى دراز دارد.

بى‏تردید این یاوه‏ها را در مقابل سوره مقدس «الفیل» آورده است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*

«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ وَ أَرْسَلَ‏

عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ».

مگر ندیدى پروردگارت با پیل‏داران چه کرد؟ آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟ [که‏] بر آنان، سنگهایى از گل [سخت‏] مى‏افکندند. و [سرانجام، خدا] آنان را مانند کاه جویده شده گردانید.

باز او گفته: یا ضفدع بنت ضفدعین، نقی ما تنقین، نصفک فی الماء و نصفک فی الطین، لا الماء تکدرین، و لا الشارب تمنعین.

اى غورباقه دختر دو غوک. بانگ برآور آنچه را که مى‏خوانى. نیمى از تو در آب و نیمى در گل است. آب را آلوده نمى‏کنى و آشامنده را باز نمى‏دارى.

این بافته‏ها با اوج پوچیش در تاریخ مانده. اگر براى قرآن، همانندهاى دیگرى نیز آورده شده بود در تاریخ مى‏ماند همانگونه که بافته‏هاى بسیار اندک دیگر نیز ضبط شده است. رافعى در کتاب اعجاز القرآن گفته است: «از طلیحة بن خویلد اسدى که ادعاى پیامبرى کرد این جمله‏ها ضبط شده «إنّ اللّه لا یصنع بتعفیر وجوهکم و قبح أدبارکم شیئا فاذکروا اللّه قیاما فانّ الرغوة فوق الصریح».

بى‏تردید خداوند کارى به خاک اندود کردن چهره‏ها و زشتى پشت‏هاى شما ندارد خدا را ایستاده یاد کنید که سر شیر بالاى شیر صاف است.

در تاریخ معاصر ما نیز مردى از تبار استعمار و از دودمان کفر، به گمان خویش همانندى براى سوره کوثر ساخته است و در نوشته‏اى به نام «حسن الایجاز» منتشر کرده است.

خنده‏انگیز است که ساخته او تقلید مضحکى از مسیلمه است. او در «حسن الایجاز» آورده است:

«إنا أعطیناک الجواهر فصلّ لربّک و جاهر و لا تعتمد قول ساحر»

ما به تو جواهر دادیم پس آشکارا نماز گزار و تکیه به سخن افسونگر مکن.

و مسیلمه پیش از او چنین آورده:

«إنا أعطیناک الجماهر، فصّل لربّک و هاجر، إنّ مبغضک رجل کافر»

ما توده‏ها را به تو بخشیدیم پس براى خدایت نماز بگزار و هجرت کن.

مؤکدا دشمن تو مرد کفرپیشه است.

این همانند نیست این تغییر و تحریف چند واژه است. این به شعرى مى‏ماند که با دستبردن در شعر سعدى ساخته‏اند:

از دست و زبان که برآید

 

کز عهده شکرش بدرآید

از جیب گشاد که برآید

 

کز عهده خرجش بدرآید

     

یا به شعر حافظ که اینگونه دست انداخته‏اند:

دل مى‏رود ز دستم صاحبدلان خدا را

 

دزدان برهنه کردند حاجى غلامرضا را

چون دست دزد آمد بر بند زیر جامه‏

 

گفتا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

هى بر جناب حاجى شمشیر زدند و گفتند

 

گر تو نمى‏پسندى تغییر ده قضا را

     



تاریخ : شنبه 91/10/9 | 5:29 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

شرح واژه تحدّى‏

دهخدا در شرح واژه تحدّى آورده: «تحدّى: قصد و آهنگ چیزى کردن.

برابرى کردن در کارى و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن» (به نقل از منتهى الارب) دهخدا به نقل از «تاج المصادر بیهقى» در معنى تحدّى آورده: «از کسى درخواستن تا با تو برابرى کند در کارى تا عجز او ظاهر شود.»

باز دهخدا به نقل از زوزنى در معنى تحدّى گفته: «از کسى درخواستن تا با تو برابرى کند.»

از معنى تحدّى یک دعوت مبارزه‏جویانه استفاده مى‏شود مبارزه‏اى که دعوت است و دعوتى که مبارزه است. مقصود از آیات تحدّى، آیاتى است که مبارزه‏جویانه مردم را به یک نبرد فرهنگى دعوت مى‏کند آیاتى که از کفرپیشگان و ناباوران مى‏خواهد که همانندى براى قرآن یا ده سوره آن و یا یک سوره آن بیاورند.

نکات درخور اندیشه در آیات تحدّى‏

1- این همانندخواهى و مبارزه‏جویى یک دعوت جهانى و تاریخى است.

اکنون نیز این دعوت فراروى همه جهانیان است، و مى‏توانند به جاى گزینش هر جنگ نظامى، اقتصادى و ... به دعوت قرآن پاسخ بدهند.

2- زیباترین و با صلابت‏ترین نکته در این مثل‏خواهیها و مانندطلبى‏ها این است که خداوند فرموده: اگر همه کفرپیشگان با همکارى و همیارى هم، مانند یک سوره بیاورند، باز هم پذیرفته است. یعنى این مثل‏سازى از تک‏تک دانشمندان ناباور خواسته نشده، بل اگر دانشمندان معاصر همداستان شوند، براى آوردن یک سوره، پذیرفته مى‏شود، یعنى اگر شرق و غرب همداستان شوند، براى ساختن سوره‏اى به اندازه سوره «کوثر» که حدود یک سطر بیشتر نیست یعنى براى ساختن چیزى حدود 7000/ 1 قرآن باز هم پذیرفته است. چون قرآن شریف، 321250 حرف دارد و سوره کوثر نسبت حروفش به تمام حروف قرآن حدود 7000/ 1 است.

قرآن مجید 114 سوره، سى جزء، و طبق نقل و ضبط مصر و عثمانى 6236 آیه دارد. و به قول ابىّ بن کعب آیات قرآن 6210 و سور قرآن به قول عطاء بن یسار 114 و آیات آن 6170 و کلمات قرآن 77439 و حروف آن 323015

اعجاز در قرآن کریم، ص: 32

و آیات آن به قول یحیى بن الحارث الذمارى 6226 و حروف آن 321530 حرف است.

3- این دعوت، مکرر و به شیوه‏هاى گوناگون در قرآن آمده است. گاهى دعوت به مانندسازى براى کتاب شده بدون مشخص کردن مقدار، و گاه خواسته شده سخنى همگون قرآن بیاورند، و گاه ده سوره و گاهى یک سوره.

4- اعراب، براى مانندسازى و همانندآورى و پاسخ دادن به «تحدّى» قرآن انگیزه‏هاى فراوان داشتند.

قرآن، با منش و روش و کیش آنها درگیر شده بود. بتها، تباهیها، افتخارات دروغین، و سنن اعراب در تهاجم فرهنگى قرآن رو به مرگ مى‏رفت. تنها اگر با بسیج نیروها مى‏توانستند همانندى براى قرآن بیاورند براى همیشه این رسالت را زمین‏گیر مى‏کردند، لکن چون در این قلمرو ناتوان ماندند، دست به اقدامات پى‏گیر خونین و نظامى زدند. اقدامات پیوسته جنگى اعراب، نمود بارز این ناتوانى بود.

5- نکته بسیار قابل توجه در آیات تحدّى به کارگیرى واژه «مثل» است خداوند خواسته است ناباوران «مثل» قرآن را بیاورند.راغب اصفهانى نوشته: «و هو (مثل) اعمّ الالفاظ الموضوعة للمشابهه و ذلک انّ النّد یقال فیما یشارک فی الجوهر فقط و الشّبه یقال فیما یشارک فی الکیفیّه فقط و المساوى یقال فیما یشارک فی الکمّیه فقط، و الشّکل یقال فیما یشارکه فی القدر و المساحة فقط، و المثل عام فی جمیع ذلک و لهذا لمّا اراد اللّه تعالى نفى التّشبیه من کل وجه خصّه بالذّکر فقال: «لیس کمثله شى‏ء» واژه «مثل» فراگیرترین واژه، در ادات تشبیه است. چون «ندّ» گفته مى‏شود بر چیزى که همگون چیز دیگرى در جوهر باشد. و واژه «شبه» براى همگونى در کیفیت آورده مى‏شود. و کلمه «ساوى و یساوى و مساوى» براى دو چیز آورده مى‏شود که در کمیت مانند باشد. و واژه «شکل» مانند بودن دو چیز را در اندازه و مساحت مى‏رساند. و لکن واژه «مثل» همه این همگونیها را در برمى‏گیرد بدین انگیزه خداوند متعال هنگامى که مى‏خواسته از خود نفى مثل کند فرموده: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» (شورى آیه 11) مفردات راغب/ 462.

بدین گونه که باید همانندى که براى قرآن آورده مى‏شود، در همه ابعاد، مانند قرآن باشد در محتوا، در زیبایى، در جاذبه و تأثیر شگفت، در غیب‏گویى، درتشریع قوانین فراگیر و ماندگار و در هدایت بى‏مانند و ... این مثل به هیچ چیز مقید نشده است، مثلا گفته نشده: مثل قرآن در بلاغت و فصاحت. گرچه کاوشگران علوم بلاغت پنداشته‏اند که: بلاغت قرآن تنها تبلور اعجاز قرآن است. البته چندین عامل این گمان را پیوسته تقویت کرده است:

1- همزمانى فرود آمدن قرآن مجید با اوجمندى ادبى اعراب.

2- باورمندى شعراى بزرگى چون لبید (صاحب معلقه). خنساء، حسّان، و ... به قرآن.

3- فرود آوردن معلقات سبعه را از خانه خدا همزمان با اوج شکوهمند قرآن.

4- شگفتیهاى ادبى قرآن.

در اینجا باید بر این نکته تأکید کنم علیرغم باور دانشمندان معانى و بیان هیچگاه اعجاز قرآن در بعد ادبیات خلاصه نمى‏شود، و شناخت اعجاز قرآن تنها رسالت علماى معانى و بیان نیست.

اعجاز قرآن عظیم در قلمروهاى گوناگونى است و باید کاویده شود:

در قلمرو انقلاب انسانى.

در قلمرو ماندگارى تاریخى و بى‏گزندى.

در قلمرو علم‏گسترى و خردپرورى.

در قلمرو جاذبه شگفت و شورآفرینى.

در قلمرو غیب‏گوییها.

در قلمرو جامعیت و فراگیرى مفاهیم و قوانین آن.

در قلمرو استقلالى بودن سبک و مفاهیم و تعابیر آن و ...

در قلمرو پیشگوییهاى علمى و ...

در قلمرو پیراسته بودنش از اختلاف، عیب و ...

در قلمرو محتواى شگفت و ژرف آن.

در قلمرو پیوسته تازه بودن و کهنگى نپذیرفتن آن.

در قلمرو هدایت توانمند آن.

در قلمرو ...

 




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 5:28 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

ضرورت شناخت اعجاز قرآن‏

قرآن کریم، بیکرانه است، و قلمروهاى گونه‏گون دارد، لکن شناخت اعجاز آن ابتدایى‏ترین، اصیل‏ترین و ضرورى‏ترین شناخت‏هاست چون:

1- میلیونها مسلمان بر این باورند که قرآن معجزه است. این باور، باید متکى بر بینشى استدلالى، آگاهانه و دلیلمند باشد نه تقلیدگرایانه یا تعبدى. ما هم براى خویش و هم براى آگاهاندن دیگران به ویژه غیر همکیشان، نیاز شدید به استدلال فراگرد اعجاز قرآن داریم.به همین انگیزه بوده است که برخى از علماء اهل سنت شناخت اعجاز قرآن را واجب کفائى شمرده‏اند.به طور کلى هر پذیرش و هر نقد و انکارى باید آگاهانه و عاقلانه باشد و پذیرش اعجاز قرآن نیز باید اینگونه باشد.

2- قرآن، سند نبوت پیامبر گرامى است خود سندیت قرآن متکى به معجزه بودن آنست بدین معنا اعجاز قرآن هم سند خود قرآن است، و هم سند نبوت پیامبر گرامى- صلى اللّه علیه و آله و سلم.علامه طباطبائى فرموده‏اند: «این بحث (معجزه) عقلى است و تنها از راه استدلال عقلى مى‏توان آن را ثابت کرد، و هیچگونه تعبد و تقلیدى در آن تأثیر ندارد. زیرا اگر هم فرض کنیم که نبى یا امام معصومى به وجود معجزه با صراحت خبر دهد، ثبوت صدق خبر وى از راه عصمت نبوت، و ثبوت نبوت نیز از راه معجزه خواهد بود، و بالأخره مى‏رسد به جایى که خودبه‏خود باید ثابت شود نه از راه تعبد و تقلید.» اعجاز از نظر عقل و قرآن نوشته علامّه طباطبائى/ 6.

هست قرآن مر تو را همچون عصا

 

کفرها را بر درد چون اژدها

     

مولوى‏

3- معجزات پیامبران پیشین در مقاطع ویژه‏اى از زمان اتفاق افتاده و سپرى شده است، اینک ما براى تصدیق پیامبران پیشین نیز باید به اعجاز قرآن تکیه کنیم چون تنها قرآن معجزه جاویدان است.

4- باور به رسول اکرم- صلى اللّه علیه و آله و سلم- انگیزه باور به امامان پاک است ولى اساس اعتقاد به رسول خدا تصدیق اعجاز قرآن است، پس اعجاز قرآن، انگیزه به واسطه تصدیق ائمه- علیهم السلام- نیز هست.

5- معجزات پیامبران پیشین هیچگاه کتاب نبوده است تنها کتاب معجزه و تنها معجزه کتاب، قرآن است. در میان همه معجزات پیامبران، تنها قرآن، است که کتاب است و ماهیت فرهنگى، عقلى و علمى دارد.

انسان همزمان ما که در تهاجم بیدریغ فرهنگها، همه اصالتهاى خویش را از دست داده است، چون کویرى عطشناک معجزه فرهنگى را انتظار مى‏کشد، و انسانى که در قربانگاه فرهنگهاست به جز معجزه فرهنگى راهى ندارد.

6- هر کتابى در جهان، ویژگى بارزى دارد. که با آن ویژگى از کتابهاى دیگر، جدایى مى‏یابد، ویژگى بارز و اصیل قرآن، اعجاز آن است. این بزرگترین مرزى است، که به قرآن، اصالت ماورایى مى‏بخشد، و او را از همه کتابهاى موجود در جهان جدا مى‏کند.

7- بى‏تردید قرآن کریم کارسازترین کتاب در سرنوشت مردم جهان بوده است. قرآن نه تنها در سرنوشت مسلمانان تأثیر ژرف داشته بل در فرهنگ و تمدن و سرنوشت مردم جهان اثر گذارده، پس قرآن کریم به عنوان عامل اعجازگر در سرنوشت ملل جهان باید کاویده شود.

8- درک و شناخت آگاهانه اعجاز قرآن، پذیرش آن را آسان مى‏کند، بدان قداست مى‏بخشد. برتریها و شگفتیهایش را به تبلور مى‏نشاند آن را از قلمرو چیزهاى عادى فراتر مى‏برد و فرآیندهاى بسیارى را در پى‏دارد.

در روند تاریخ اسلام، برخى باور به «صرفه» داشته‏اند، معتزله از این گروهند. باورمندان به «صرفه» مى‏گویند: خداوند متعال مردم را از مانندآورى براى قرآن باز مى‏دارد. و گر نه مردم مى‏توانستند مانندآورى کنند. این عقیده، بازتاب‏هاى فاسد بسیارى دارد:

الف- بر این اساس، قرآن، معجزه نیست بل خداوند، معجز است.

ب- بنا بر این باور، باید همه والاییها و شگفتیهاى خارق‏العاده قرآن را نادیده بگیریم، و بگوییم: قرآن، عادى است و توان مانندسازى هست لیکن خدا مانع است.

ج- براساس عقیده به «صرفه» قرآن یک تافته جدا بافته‏ایست در میان همه معجزات، چون هیچ‏کس نسبت به معجزات دیگر، «صرفه» را نپذیرفته و معلوم نیست چرا عقیده به صرفه یک دفعه درباره قرآن پدید آمده است.

د- عقیده به صرفه را (نسبت به قرآن) نه عقل و علم مى‏پذیرد، نه جایى در روایات دارد.

***

خود بگیر این معجزه چون آفتاب‏

 

صد زبان و نام او ام الکتاب‏

     

مولوى‏

واژه معجزه از مصدر اعجاز است، و اعجاز، در لغت به معناى ناتوان یافتن، از دست رفتن، و به ناتوانى کشاندن است.

معجزه در بینش و فرهنگ اعتقادى ما به معناى کار شگفتى است که پیامبران، علیرغم قانونمندیهاى طبیعى و عادى براى اثبات ادعاى خویش انجام مى‏داده‏اند. انجام آن کار شگفت همزمان با ادعاى پیامبرى بوده، و دیگران از انجام آن کار ناتوان بوده‏اند.

«معجزه» از سویى پیوند ماورایى پیامبران را اثبات مى‏کرده، و از دیگر سو انگیزه گرایش توده‏ها مى‏شده است. این کار شگفت (معجزه) براساس لطف و حکمت خداوندى از دست غیر پیامبران برنمى‏آید. به همین انگیزه «معجزه» بهترین سند براى شناسایى و آزمایش پیامبران است. و در این راستاست که پیوسته ادعاى پیمبرى با ارائه معجزه و یا با درخواست معجزه همراه بوده است.

واژه عجز (ناتوانى) و مشتقات آن در قرآن، شریف آمده است ولى نه براى تبیین اعجاز قرآن مانند «أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ» آیه 31 سوره مائده.و «فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ». آیه 32 سوره احقاف.

در تعریف معجزه گفته‏اند: «امر خارق العاده، مقرون بالتحدى سالم عن المعارضه» معجزه کارى است علیرغم قانونمندیهاى عادى همراه با دعوت به همانندآورى و سالم از معارضه.

واژه معجزه در قرآن پایدار، براى خود قرآن یا معجزات پیامبران به کار نیامده است، لیکن خداوند، نسبت به قرآن «تحدّى» کرده است. «تحدّى» یعنى دعوت به مانندسازى و همانندآورى.

آیات تحدّى‏

«قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما».سوره قصص، آیه 49.

بگو: کتابى از جانب خدا بیاورید که از این دو، هدایت‏کننده‏تر باشد.

«فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ».سوره طور، آیه 34.

اگر راست مى‏گویند سخنى همانند قرآن بیاورند.

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً».سوره اسراء، آیه 88.

بگو: سوگند؛ اگر انس و جن گرد آیند تا همانندى براى قرآن بیاورند، نمى‏توانند حتى اگر برخى پشتوانه برخى دیگر قرار گیرند.

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». سوره هود، آیه 13.

آیا کفرپیشگان مى‏گویند: رسول، قرآن را به هم بافته، بگو اگر راست‏مى‏گویید هر که را غیر خدا مى‏خواهید دعوت کنید، و ده سوره همانند قرآن بیاورید.

«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». سوره بقره، آیه 23.

در این آیه خواسته شده است که همانند یک سوره قرآن را بیاورند.

گفت گر آسان نماید این به تو

 

اینچنین آسان یکى سوره بگو

     

مولوى‏




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 5:27 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

واژه‏هاى خدا (کلمات اللّه)

جهان، کتاب خداست با واژه‏هایى از سرو و سنبل، از ساحل و صخره، از شکوفه و شقایق، از رود و کوه، از لبخندى که از گونه ماه مى‏تراود،

از اشکى که از چشم ستاره مى‏ریزد، از جادوى چشمى که به غمزه مى‏نگرد، از افسون قامتى که بار زیبایى را مى‏کشد، و ...

خنده سبز چمن و هرچه که جامه بودن دارد واژه‏هاى دفتر اوست.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

 

هر ورقش دفترى است معرفت کردگار

     

واژه‏هایى که سرشار از سخن است و سخنى که لبریز از یاد و تسبیح او.دیوان حافظ.

همه این واژه‏ها شعر غزل عشق اوست.

رود، سرود او را بر لب جارى خویش دارد. درخت، به ذکر او قیام کرده است. باد، حمد او را قرائت مى‏کند. لاله، به نیایش او دست به قنوت گشوده است، نرگس، با یاد او به رکوع رفته، و کوه، با نام او به تشهد نشسته، همه سر بر سجده او مى‏سایند. «وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» آیه 49 سوره نحل و آیه 15 سوره رعد و آیه 18 سوره حج و آیه 6 سوره الرحمن و آیه 25 سوره نمل.همه، ذکر او را مى‏گویند.

هر گیاهى که از زمین روید

 

وحده لا شریک له گوید

     

و همه این واژه‏ها کتاب بزرگ او را مى‏سازند.

به نزد آنکه جانش در تجلى است‏

 

همه عالم کتاب حق تعالى است    .

     

و همه این واژه‏ها زیبا و شگفت است.

قرآن نیز کتاب خداست. کتابى با واژه‏هایى از حروف، از الف از میم از لام از کاف از هاء از یاء از عین و ...

و چقدر واژه‏هاى این کتاب مکتوب (قرآن) با واژه‏هاى دیگر کتاب هستى همگونست.

اگر این کتاب (قرآن) شگفت و زیبا است! همه پدیده‏ها شگفت و زیبا است«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» سوره سجده آیه 32. خدایى که ساختار هر چیزى را نیکو ساخت.

چون همه، پدیده خدایند و اگر این کتاب (قرآن) درس‏آموز و حکمت‏آکنده و علم گستر و ژرف و بى‏کران است و کاوش پیگیر هزاران کاوشگر مسلمان و غیر مسلمان در بیش از هزار سال هنوز رازهاى ناشناخته‏اش را پایان نبرده، و هزاران تفسیر، هنوز ژرفایش را نکاویده، پدیده‏هاى طبیعى نیز این‏گونه است همه ژرف و دقیق و درس‏آموز است.

دل هر ذره را که بشکافى‏

 

آفتابیش عیان در میان بینى‏

     

همه رشته‏هاى علوم در روند خویش شتابان به پیش مى‏رود، ولى هنوز بسیارى از رازها و رمزهاى این پدیده‏هاى شگفت هستى ناشناخته مانده است.

تا بدانجا رسید دانش من‏

 

که بدانم همى که نادانم‏

     

و همان‏گونه که بیکرانگى و ژرفى قرآن، رشته‏ساز و تخصص‏طلب است، و ده‏ها تخصص علمى در قلمرو شناخت آن به کار گرفته شده است، کاوش پدیده‏هاى هستى هم رشته‏هاى گونه‏گون و تخصص‏هاى مختلف را مى‏طلبد، چون که همه، پدیده خدایند و نشانه او (آیه) و همه، واژه‏هاى او (کلمه). و اگر پدیده‏هاى هستى همه در ارتباط با هم و در مسیر کنشها و واکنشهاى یکدیگر است آیات قرآن نیز. فخر رازى گفته است: انّ اکثر لطائف القرآن مودعة فی الترتیبات و الرّوابط. بیشتر زیباییهاى قرآن در چینشها و پیوندهاى آن نهفته است.

«گوستاولوبون» ناآگاهانه گفته است: «پیغمبر، امّى بوده است. و آن مقرون به قیاس هم هست زیرا اوّلا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر مى‏شد». چاپ چهارم کتاب «تمدن اسلام و عرب» ص 20.

او ارتباط قرآنى را درک نکرده است. این ارتباط همانند ارتباط دیگر پدیده‏هاست:و براساس همین ارتباط و هماهنگى است که على- علیه السلام- فرمود: «یشهد بعضه على بعض و ینطق بعضه ببعض»خطبه 131. برخى از قرآن، بر برخى دیگر گواه و گویاست. برخى از قرآن برخى دیگر را تفسیر مى‏کند.

و گر نه یک مجموعه ناهماهنگ و متضاد که نمى‏تواند بخشى از آن بخش دیگر را تفسیر کند. پس هر دو کتاب هماهنگ است به گونه‏اى که اگر یک ذره را برگیرى از جاى خلل یابد همه عالم سراپاى. و اگر قرآن اینگونه است که اگر همه آکادمیها و دانشگاههاى جهان گرد آیند و همه کفرپیشگان، تمام توان علمیشان را بسیج کنند، نمى‏توانند همانند سوره‏اى از قرآن بیاورند؛ از این روست که پدیده‏

هر آن چیزى که در عالم عیان است‏

 

چو عکسى ز آفتاب آن جهان است‏

جهان چون زلف و خدّ و خال و ابروست‏

 

که هر چیزى بجاى خویش نیکوست‏

     

خداست و در پدیده‏هاى خدا تفاوت، کژى، نابسامانى و انحراف نیست. «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ».آیه 3 سوره ملک.

و «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ».آیه 3 سوره ملک.

این دو آیه، تفاوت و فطور را از خلق خدا نفى مى‏کند و مى‏فرماید:

در آفرینش خداى رحمان کژى، نابسامانى و انحراف نمى‏یابى دوباره بنگر آیا سستى مى‏یابى؟

و اگر قرآن حق است، «نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ». و «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ»* آیه 3/ آل عمران و 2/ زمر. بدین علت است که پدیده خداست و پدیده‏هاى خدا همه حقند.

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ».آیه 19/ سوره ابراهیم.

آیا درنیافته‏اى که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده؟

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ». آیه 85/ سوره حجر.

و ما آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حق نیافریده‏ایم.

«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ»*.آیه 3/ سوره نحل. آسمانها و زمین را به حق آفرید.

و اگر قرآن، آیه‏هاى خداست یعنى نشانه‏هاى او، پدیده‏هاى هستى نیز آیه و نشانه است:

و فی کلّ شی‏ء له آیة

 

تدلّ على أنّه واحد

     

و چه زیباست که آیه‏هاى قرآن با پدیده‏هاى هستى همنامند و همگون.همانگونه که بر مجموعه‏اى از واژه‏هاى قرآن، آیه به کار آمده‏ «تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ»* سوره بقره 252، آیه. و «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ». سوره حجر، آیه 1. بر بسیارى از پدیده‏هاى دیگر خدا نیز واژه آیه و آیات به کار آمده است. مانند: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها». سوره یوسف، آیه 105.و چه بسیار نشانه‏ها در آسمانها و زمین است که بر آنها مى‏گذرند. «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ». سوره اسراء، آیه 12. و شب و روز را دو نشانه (آیه) قرار دادیم آنگاه نشانه شب را زدودیم.




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 4:48 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

هماهنگى لفظ و معنى‏ قران

برخى از واژه‏ها حریرگونه، نرم و لیز است. پاره‏اى از واژه‏ها با هیبت و وقار است. گروهى از واژه‏ها، لبخند بر لب و شراب مهر در دل دارد و قسمتى از واژه‏ها، خسته و کوفته به سنگى مى‏ماند که بر قبر عجوزاى باشد، و برخى از واژه‏ها مثل رؤیاست مثل یک گل، مثل یک تنور عشق، از این رو تفاوت واژه‏ها بسیار است: تفاوت در آوا و آهنگ، تفاوت در معنا و مفهوم، تفاوت در ظرفیت، تفاوت در صورت، و ... یکى از ابعاد گزینش هنرمندانه و حکیمانه واژه‏ها همگونى ساختار واژه از جهت صورت و آهنگ و زیبایى با مفهوم و معناى آن واژه است.

به این هماهنگى آهنگ و معنا یا صورت و معنا «ائتلاف اللفظ و المعنى» مى‏گویند. در این ائتلاف، واژه‏ها با شکل ظاهریش معنى را حکایت مى‏کند. این هماهنگى، در واژه‏هاى قرآن، تبلورى اعجاب‏انگیز دارد.

آهنگ واژه‏هایى که بهشت را تصویر مى‏کند با آهنگ واژه‏هایى که خشم آتشناک جهنم را به رخ مى‏کشد، فرق دارد. آهنگ واژه‏هایى که رنجشى در مفهوم خویش دارد با واژه‏هایى که آسایشى را مى‏نماید، تفاوت دارد. واژه «عتلّ» به دو ضمه و تشدید لام، یک واژه سخت و خشن است و آهنگى خشم‏آکند دارد در آیه‏13 سوره قلم، این واژه براى مرد سخت و خشن و پرخور و مردم‏ستیز به کار رفته است: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: فراسوى همه عیبها خشن، پرخور، و حرامزاده و بى‏دودمان است.

راغب اصفهانى در معنى «عتلّ» گفته: «عتلّ: الأکول المنوع الّذی یعتل الشی‏ء عتلا». یعنى عتلّ: مرد پرخور، بازدارنده و کسى است که چیزى را قهرآمیز مى‏کشد.مفردات راغب ص/ 32.

از آن سو براى لباس بهشتیان، واژه نرم و لطیف «حریر» به کار رفته است.در آیه 23 حج و 33 سوره فاطر و 12 انسان.

تقابل واژه‏ها

یکى از درسهاى حکمت‏آموز قرآن در تقابل واژه‏ها با یکدیگر است. مثلا خداوند متعال فرموده است: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ». آل عمران/ 97. بر مردم است تا کسانى که براى زیارت خانه خدا توان دارند، حج بگزارند و آنکه کفر پیشه کند خداوند، بى‏تردید از همه جهانیان بى‏نیاز است.

در این آیه، در مقابل کسى که حج مى‏گزارد دو واژه «من کفر» آورده شده است خداوند نفرموده: «من لم یحج» یعنى: کسى که حج نگزارد. فرموده: کسى که کافر شود ما از این تقابل، مى‏فهمیم: کسى که حج نگزارد کفر پیشه کرده، و در آیه آخر سوره فتح فرموده: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ».فتح/ 28. یعنى: یاران محمد- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- بر کفرپیشگان شدیدند و با همکیشان، رحمیند. واژه «شدّت» در مقابل «لینت» است نه در مقابل «رحمت» لیکن خداوند، واژه رحمت را در مقابل شدت آورده تا به انگیزه لینت یعنى رحمت اشاره کرده باشد و در آیات بسیارى جهل مقابل هدایت قرار گرفته و به جاى ضلالت آمده تا انگیزه ضلالت را بنماید.

ترکیب واژه‏ها

چینش، نظم و پیوند واژه‏هاى قرآن، همانند پیوند پدیده‏هاى هستى است.

چینش و پیوند پدیده‏هاى طبیعى چنان منظم و دقیق و حکیمانه است که: بافت و ساختار واژه‏ها و پیوند و نظم آنها چنان حکیمانه است، که تغییر دو واژه و جابه‏جایى آنها مثل تغییر و جابه‏جایى چشم و ابروست. اگر ابروى انسان به زیر چشم برده شود:

1- چهره انسان وحشت مى‏آفریند.

2- عرق پیشانى پیوسته در چشم فرو مى‏رود.

3- اشکها زیر چشم گرد مى‏آید.

چینش واژه‏هاى قرآن همانند چینش ستاره‏ها و کرات، همانند چینش اعضاى بدن انسان، حکیمانه، اعجازآمیز، درس‏آموز، و تغییر ناپذیر است. این ترکیب وچینش هم زیبایى کلام را تأمین مى‏کند و هم کاربردهایى در معنا و مفهوم دارد و رازها و رمزهایى را پدید مى‏آورد. مولوى، درباره استحکام این نظم گفته:

ویژگیهاى کلى چینش و نظم قرآن بدین‏گونه است:

1- چینش و نظم قرآن، صحیح و استوار است پیوندها و ترکیب‏ها غلط نیست.

2- چینش و نظم قرآن خوش‏آوا و خوش‏آهنگ است. ناهنجار و تنافرآمیز نیست.

3- چینش و نظم قرآن، روشن و بیانگر است (معقّد و پیچیده نیست).

4- چینش و نظم قرآن، رمزها و رازها و حکمتهایى دارد که در تقدیمها و تأخیرها و در همآغوشى واژه‏ها تبلور مى‏یابد.

5- بر چینش و نظم قرآن، یک پیوند ژرف حقیقى و واقعى حاکم است چینش واژه‏ها و آیات قرآن براساس وحى، صورت گرفته است و توقیفى است. یعنى به دستور پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- آیه‏اى پشت آیه دیگر قرار مى‏گرفت و این چینش که به دستور رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- بود حکایت از یک پیوند معنوى و یک نظام ویژه در پیوند آیات دارد.




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 4:47 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

نکته رسانى در گزینش جمع و مفردقران

ابراهیم علوى یمنى‏الطراز، ج 3، ص 45. آورده است: «برخى از کلمات، مفردش افصح است و جمعش فصیح و برخى جمعش افصح».

براساس این سخن علوى مى‏توانیم یکى از نکته‏هاى مفرد و جمع به کار آمدن برخى واژه‏ها را بیابیم. (البته گزینش مفرد و جمع، در قرآن انگیزه‏هاى گوناگون دارد.)

واژه «کأس» شش بار در قرآن آمده است‏ ). در آیات: (45 صافات)، (18 واقعه)، (5 انسان)، (23 طور)، (17 انسان)، (34 نبأ).و همه موارد، مفرد است.

واژه «أرض» چهار صد و شصت و یکبار در قرآن آمده است و همه مفرد است.

واژه «حبر» جمعش افصح است از همین‏رو چهار بار در قرآن شریف آمده و همه جمع است در آیات (34 توبه)، (31 توبه)، (63 مائده) و (44 مائده).

واژه «أکواب»در آیات: (71 زخرف)، (18 واقعه)، (15 انسان)، (14 ناشئه) و «أباریق» در آیه (18 واقعه)

 به گونه جمع به کار رفته است.

واژه «الألباب» نیز چون جمعش افصح است هیچگاه به صورت مفرد، در قرآن شریف نیامده است.

شگفت اینجاست که واژه «أصواف» به گونه جمع، افصح است. در آیه 80 نحل به صورت جمع آمده است ولى در دو جاى دیگر قرآن که مفردش استعمال شده، «صوف» به کار نیامده مرادف آن یعنى «عهن» که افصح بوده است استعمال شده‏ در آیه 9 معارج.: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ»*). و آیه 5 قارعه.: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ».

گزینش واژه‏هاى مفرد یا جمع، جدا از رعایت نکته‏هاى ادبى، حکمتهاى دیگرى نیز دارد مثلا واژه «دین» پیوسته در قرآن مجید، به گونه مفرد آمده است و «ادیان» هیچگاه استعمال نشده است.

واژه «نور» نیز در قرآن، پیوسته به صورت مفرد به کار رفته با این که کلمه «ظلمات» همیشه به سیماى جمعى است شاید بیاموزد که «نور» همیشه یکى است ولى ظلمتها، گوناگون است.

یک نکته بسیار شگفت این که واژه «ریح» هرجا که جمع است در مورد رحمت است (ریاح) و هرگاه مفرد آمده در مورد عذاب است. به این معنى که در قلمرو عذاب هیچگاه این واژه، جمع استعمال نشده است، و در دعا نیز آمده است: «اللّهم اجعّله ریاحا و لا تجعلها ریحا» مجمع البحرین ماده ریح این دعا را نقل کرده است.«بشر» در قرآن در جاهایى به کار رفته است که پیکره و کالبد انسان مراد باشد و این نکته‏رسانى شگفت است واژه بشر را در این آیات بنگرید «هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» سوره فرقان، آیه 54. و اوست کسى که از آب، بشرى آفرید. «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ»سوره ص، آیه 71. من بشرى را از گل خواهم آفرید. «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»* سوره فصّلت، آیه 6.، «لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ»*سوره آل عمران، آیه 47.، «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»سوره مریم، آیه 14. و انسان در جاهایى به کار آمده که شئون معنوى و عاطفى مراد بوده است.

نکته‏پردازى و نکته‏رسانى در گزینش برخى از واژه‏هاى مترادف نیز یکى از شگفتیهاى ادبى قرآن است. واژه انسان، بشر، انس، بنى آدم مترادف است، لکن بشر، همخانواده «بشره» است و بشره به معناى پوست ظاهرى بدن است این واژه‏

در قرآن مى‏خوانیم:

«مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقى‏ مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ».ابراهیم/ 16 و 17 یعنى: به دنبال او جهنم خواهد بود؛ و از آب بدبوى متعفّنى نوشانده مى‏شود به زحمت جرعه جرعه آن را سرمى‏کشد و هرگز حاضر نیست به میل خود آن را بیاشامد و مرگ از هر جا به سراغ او مى‏آید ولى با این همه نمى‏میرد و به دنبال آن عذاب شدیدى است.

در این دو آیه، سخن از نوشیدن آب چرکین جهنم است.

خداوند متعال به جاى واژه «یشربه» (مى‏آشامد) واژه «یتجرعه» را برگزیده است یتجرعه به معناى جرعه جرعه مى‏کند، است.

همین واژه، گندناک و آتشناک بودن آب جهنم را جلوه مى‏دهد. چون مایع گندناک و پلید را انسان جرعه جرعه مى‏خورد. یکى دیگر از گزینشهاى نکته‏پردازانه واژه‏ها برگزیدن واژه «شفاء» است.

 

«دواء» در عربى به معناى داروست و دارو گاهى شفابخش هست و گاهى نیست لیکن شفا به معناى درمان یا بهبود حتمى است. خداوند نمى‏فرماید: قرآن دواست مکرر فرموده: قرآن شفاست.

فراگیرى واژه‏ها

جدا از زیبایى و آهنگ، یکى از ویژگیهاى هر واژه‏اى ظرفیت خاص آن واژه است. واژه‏ها چون ظرفهاست یکى جام‏گونه است یکى قدح‏وار و یکى دریاسان.

یکى از واژه‏ها چنان فراگیرى دارد که مرزها محدودش نمى‏کند و یکى آنچنان کوچک است که با چند قطره لبریز مى‏شود.

فراگیرى واژه‏هاى قرآن، یکى دیگر از ابعاد اعجاب‏انگیز گزینش واژه‏هاست. اینک به کاوش در این زمینه مى‏پردازیم:

1- واژه «ملأ» از سه حرف بیشتر نیست «ملأ» به معناى کسانى است که شخصیت و پست و منصبشان چشمگیر است. این واژه کوچک چنان فراگیر است که شاید هیچ واژه‏اى در هیچ فرهنگى به فراگیرى آن نتوان یافت. «ملأ» همه مقامات سیاسى، شخصیتهاى نظامى، ادارى، دینى، اقتصادى، دیوانى، و ... را در برمى‏گیرد، این واژه حدود سى بار در قرآن آمده است.

2- واژه «مستضعف»؛ از دیرباز رنجیدگان و محرومان، ستم‏دیدگان، زحمتکشان و عقب نگه داشته شدگان تاریخ، نامها و عنوانهاى بسیارى داشته‏اند و شعارهاى بسیارى به حمایت از آنان شکل گرفته است: حمایت از زندانیان سیاسى، مادران، زنان، سالخوردگان، کارگران، کشاورزان، بینوایان،بى‏سوادان، آوارگان، و ...

ولى هیچ‏کدام از این واژه‏ها به فراگیرى واژه «مستضعفین» نیست. هر کدام از آن واژه‏ها قلمرو و مرزى دارد. روزگارى شعارسازان چین و شوروى در تنگناى واژه‏ها مانده بودند.

روسها گفته بودند: «کارگران» و این واژه، توده‏هاى انبوه کشاورز روس را در برنمى‏گرفت و چینى‏ها گفته بودند: «کشاورزان» این واژه نیز کارگران را فرانمى‏گرفت.

لکن واژه «مستضعفین» همه عقب نگه داشته شدگان فکرى، علمى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و ... را در برمى‏گیرد.

حتّى عقب پنداشته شده‏ها را نیز فرامى‏گیرد. (راغب اصفهانى گفته:

«و استضعفته: وجدته ضعیفا»)

3- واژه «طاغوت» (تجاوزگر) نیز یکى از واژه‏هاى فراگیر قرآن است. این واژه، هشت بار در قرآن آمده است اگر به جاى این واژه، واژه «ملک»، (پادشاه) بود دیگر تجاوزگرانى را که پادشاه نبودند فرا نمى‏گرفت، و با سپرى شدن زمان شاهان، آن واژه نیز در عصر روساى جمهور، دیگر کاربرد نداشت. اینک واژه «طاغوت» هر تجاوزگرى را در برمى‏گیرد چه کدخدا باشد، چه پاپ، چه رئیس جمهور چه ژنرال و ....

4- «کوثر» به معناى سرشار و بسیار زیاد. براى این واژه، ده‏ها مصداق گفته‏اند و این واژه مى‏تواند همه آنها را فرابگیرد.

5- واژه «غیب» چهل و هشت بار و واژه «غیوب» چهار بار در قرآن شریف به کار آمده است. واژه غیب نیز یکى از واژه‏هاى بسیار غنى، پرمحتوا و فراگیر است. راغب اصفهانى گفته: «و استعمل فی کلّ غائب عن الحاسة و عمّا یغیب عن‏علم الانسان» واژه غیب به کار گرفته مى‏شود بر هر چه که از قلمرو حس و دانش ما بیرون است.

بدین ترتیب واژه «غیب» خداوند، قیامت، برزخ و ... را فرامى‏گیرد پس هنگامى که گفته مى‏شود: «یؤمنون بالغیب» مفاهیم بسیارى را شامل مى‏شود که هیچ واژه دیگرى چنین گستردگى را ندارد.

6- واژه «قاعدین» به معنى نشستگان است این کلمه، در آیه 95 سوره نساء و 46 و 86 سوره توبه در مقابل کلمه «مجاهدین» آمده. در مقابل خط سرخ جهاد، همیشه گروه‏هاى بسیارى پدید مى‏آیند که به گونه‏اى از جهاد مى‏گریزند مثل تن‏آسایان، تن‏پروران، ترسوها، فرصت‏طلبهاى روشنفکرنما که با تحلیل و نظریه پردازى جهاد را معقول نمى‏دانند، دین‏باوران ظاهرپرستى که جهاد را مشروع نمى‏خوانند. منافقانى که جهاد را با همکیشانشان مقبول نمى‏یابند. و ...

خداوند متعال، همه این گروهها را در واژه فراگیر «قاعدین» (نشستگان) گرد آورده همه این گروهها نشسته‏اند و دل به بهانه بسته‏اند.

7- واژه «اهل الکتاب» در قرآن مجید، چندین بار براى پیروان ادیان الهى صاحب کتاب به کار رفته و مسیحیان، یهودیان و ... را فرا مى‏گیرد.در قرآن شریف، نام بیست و پنج تن از پیامبران آمده است تنها در میان پیامبران، نام حضرت مسیح به نام مادرش اضافه شده است. تأکید خداوند بر واژه «ابن مریم» و گزینش این واژه براى زدودن خرافه‏اى است که در بین مسیح‏باوران بوده که مى‏پنداشتند حضرت مسیح، فرزند خداست، آیاتى که واژه «ابن مریم» دارد بدین‏گونه است: آیات (87 و 253 بقره)، (45 آل عمران)، (157 و 171 نساء)، (17، 46، 72، 75، 78، 110، 112، 114 و 116 مائده)، (30 و 31 توبه)، (34 مریم)، (50 مؤمنون)، (7 احزاب)، (57 زخرف)، (27 حدید)، (6 و 14 صف).

8- واژه «اختلاف» در آیه 82 سوره نساء.: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» اگر قرآن از نزد خدا نبود حتما اختلاف فراوان در آن یافته بودند. واژه اختلاف، همه اقسام تفاوت و گونه‏گونه بودن یعنى تضاد، تناقض و غیر آن را شامل مى‏شود.

 




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 4:46 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 

چینش استوار قرآن‏

یکى از ارکان فصاحت سخن، پیراسته بودن از سستى پیوند و ترکیب است.

یعنى: پیراسته بودن از غلطهاى دستورى (ضعف تألیف) در نظم و پیوند کلام.

این سست‏پیوندیها، در سخن ادبا نیز کم نیست.

سعدى در گلستان آورده است: «محب الأتقیاء و افتخار آل فارس»وى به غلط واژه آل را به فارس اضافه کرده است واژه آل، هیچ‏گاه به مکان اضافه نمى‏شود راغب اصفهانى نوشته: «الآل مقلوب عن الأهل و یصغّر على اهیل إلّا انه خص بالاضافة إلى اعلام الناطقین دون النکرات و دون الأزمنة و الأمکنة، یقال: آل فلان و لا یقال آل رجل و لا آل زمان کذا او موضع کذا.»یعنى: «آل» مقلوب اهل است و به گونه «اهیل» مصغر مى‏شود. آل تنها به شخصیتها اضافه مى‏شود نه به اسمهاى ناشناخته و نه به زمانها و مکانها.

استوارى نظم قرآن و استحکام ترکیبات آن بى‏مانند است. تاکنون هیچ ادیبى نبوده تا چینش استوار قرآن را بفهمد و ستایش نکند. قرآن، از هرگونه سست‏پیوندى (ضعف تألیف) پیراسته است.

خوش‏ادایى‏

یکى دیگر از ارکان فصاحت سخن، پیراسته بودن از ناگوارى (تنافر کلمات) در اداست. سخن فصیح باید به گونه‏اى ترکیب یافته باشد، که لکنت‏آفرین ننماید. چون جمله «خواجه چه تجارت کرد» یا مثل این جمله: «صد سطر شعر،حفظ کردم» خوش‏آهنگى و خوش‏ادایى قرآن در تکرار پیوسته همه خوانندگان قرآن مشهود است. تندخوانى قرآن، هیچگاه دچار لکنت‏هاى تنافر کلمات نمى‏شود. امروز چند میلیون حافظ قرآن در جهان هست، که براى از یاد نرفتن آیات، هر روز قسمت زیادى از قرآن را تندخوانى مى‏کنند، و هیچگاه به کلمات لکنت‏آفرین برخورد نمى‏کنند، و شاید هیچ کتابى را نتوان به سرعت قرائت قرآن خواند به دلیل اینکه به طور معدّل، قرآن مجید، هفتصد صفحه دارد و بسیار بوده‏اند و هستند که مى‏توانند قرآن را در یک شبانه‏روز و حتى در یک شب به پایان ببرند و یکى از قاریان قرآن، تمام قرآن را در شش ساعت مى‏خواند. و این از این روست که واژه‏هاى قرآن آبشارگونه بر زبان مى‏گذرد چون در چینش واژه‏ها روانى و سلاست رعایت شده و خواندن آن، مثل آمدن از فراز به نشیب است نه از نشیب به فراز.

بیانگرى و روشنى نظم قرآن‏

قرآن، روشن‏ترین پیام جهانى است. قرآن، هشدار، ذکر، نور، بیان، تبیان و فرقان است یعنى هم روشن و واضح است و هم روشنگر، چون پیچیدگى و ابهام، یا به انگیزه به کارگیرى کنایه‏ها و مجازهاى دور از ذهن است یا به علت استعمال واژه‏هاى دیریاب. و یا پیچیدگى، پدیده نظم و ترکیب نابسامان است و یا مولود به کارگیرى اصطلاحات ویژه و تخصصى. ولى قرآن، از همه اینها پیراسته است. دلیل این روشنى و روشنگرى، انقلابى است که در توده‏هاى عرب عصر جاهلیت پدید آورد.

چینش قرآن، به گونه‏اى حکیمانه است، که هوشمندان نکته‏یاب از نوع چینش و پیوند واژه‏ها، رازها و رمزها مى‏یابند، و این رمزها و رازها جدا از بار رسالتى است که واژه دارد. مثلا قرآن، هنگام بیان حدّ سرقت مى‏گوید: مرد دزدو زن دزد و هنگام بیان حد زنا مى‏گوید: زن زناپیشه و مرد زناپیشه.

«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما»سوره مائده، آیه 38. دستهاى مرد دزد و زن دزد را قطع کنید.

«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ» سوره نور، آیه 2.به هر زن زناکار و مرد زناکار صد تازیانه بزنید.

در مسأله دزدى، مرد را مقدم مى‏دارد و در مسأله زنا زن را، این مقدم شدن‏ها، نکته‏هایى را مى‏آموزد، غیر از بیان حدّ سرقت و حدّ زنا.

امروز، از نظر بزه‏شناسى ثابت شده که مرد، بیشتر گرایش به دزدى دارد. و زن، بیشتر گرایش به زنا. چون زن از طریق خودفروشى و مرد از طریق دزدى مى‏توانند کمبود اقتصادى را جبران کنند.

در چینش و نظم و ترکیب قرآن شریف، ویژگیهاى مهمى به چشم مى‏خورد.

تقدیم و تأخیرهاى قرآن، درس‏آموز و هوش‏برانگیز است، این تقدیمها تنها تقدیمهایى نیست که مفید حصر باشد (آنچه در علم معانى به آن تکیه مى‏شود) قرآن، کتاب خداست، و متن حکمت است، و هر چیزى به جاى خویش نیکوست.

«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى‏ کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».سوره حج، آیه 27. ترجمه: «برنامه حج را اعلان کن پیاده‏ها و سواران بر مرکبهاى لاغر و چابک از کرانه‏هاى دور به سویت مى‏آیند.»

در این آیه، واژه «رجال» (جمع راجل) که به معنى پیاده‏هاست بر «و على کلّ ضامر» که به مفهوم سواران است مقدم ذکر شده. علوى، صاحب الطرازنقل کرده: ابن عباس پیوسته از خداوند متعال مى‏خواست تا موفق شود پیاده به سفر حج برود و پیوسته مى‏گفت: خداوند، کلمه «رجالا» را بر «على کلّ ضامر» مقدم داشته و این تقدیم، نشان فضیلت و ارجمندى بیشتر حج‏گزاران پیاده است. «1» عنایت قرآن‏آشنا و مفسرى چون ابن عباس به مقدم بودن این واژه و آگاهاندن این نکته که تقدیم رمزى دارد، تأکیدى است بر کاوش ما و پژوهش نکته‏سنجانه در تقدم‏ها و تأخرهاى قرآنى.

واژه کتاب همه جا بر واژه حکمت مقدم شده است.

در آیه‏هاى 129، 151 و 231 بقره. و آیه‏هاى 48، 79، 81، 164 آل عمران.

54، 113 نساء. 110 مائده. 89 انعام، و 2 جمعه.

بدین ترتیب، هر جا این دو واژه با هم آمده کتاب مقدم است. کتاب بر میزان نیز مقدّم شده است. در آیه‏هاى 17 شورى و 25 حدید. در این دو آیه، کتاب و میزان با هم است و کتاب مقدم.

کتب بر رسل نیز مقدم شده است. در آیات 285 بقره و 136 نساء یعنى هرجا واژه کتاب با این واژه آمده است مقدم شده.

واژه «قربى» و «اقربین» همه جا بر «مساکین» و «یتامى» و «ابن السبیل» مقدم است. «یتامى» نیز بر «مساکین» و «سائل» و «ابن سبیل» همه جا مقدم شده. امّا در آیه هشت سوره انسان، کلمه «مسکین» بر «یتیم» مقدّم شده است و این تقدیم، به جهت رعایت تقدم زمانى بوده است چون «مسکین» روز اوّل به در خانه مولا على- علیه السلام- آمد و یتیم روز دوم و روز سوم که گرسنگى به اوج رسیده بود اسیر، درخواست کمک کرد که کافر بود.

تقدم قربى و اقربین 83، 215 و 177 بقره. 8، 36 نساء. 90 نحل. 26

اسراء. 22 نور. 38 روم. 41 انفال. 7 حشر.

تقدم یتامى (بى‏پدران) بر مساکین و سائل و ابن سبیل: 83، 177، 215 بقره. 8، 36 نساء. 31 انفال. 7 حشر. 9 و 10 ضحى. در آیه‏ «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» بر سائل تنها مقدم شده و باز در آیه 17 فجر، یتیم بر مسکین مقدم شده است.

این تقدیم، هم هماهنگ با تقدم طبیعى و ذاتى «قربى» نزدیکان و خویشان است. و هم تأکیدى است بر خویشاوندنوازى و رعایت حال خویشان و پیوند با خویشان که در فرهنگ اسلامى به «صله رحم» شهرت دارد. و کنایه‏اى است مانند: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است. یعنى تا هنگامى که نزدیکان ما محرومند ابتدا باید حال آنان را ترمیم کنیم.

همه جا «سمع» بر «بصر» و «سمیع» بر «بصیر» و «سمیع» بر «علیم» مقدم شده است.

و اعجاب‏انگیز است که ادراکات سمعى در انسان، حساسیت ویژه‏اى دارد.

به گونه‏اى که بسیار کم بوده‏اند کسانى که ناشنوا باشند و اوج علمى یا هنرى هم داشته باشند مثل بتهون و ...

لیکن بسیار بوده‏اند نابینایانى که به بلندترین قله‏هاى دانش و بینش زمان خویش رسیده‏اند مانند: «ابو العلاء معرّى» شاعر کم‏نظیر عرب. «میلتون» شاعر بزرگ «دکتر طه حسین» نویسنده کم‏نظیر عرب.

«ابو محمد، عبد الله بن محمد» از اصحاب حضرت باقر- علیه السلام- و از اصحاب حضرت صادق- علیه السلام- مشهور به ابو بصیر. «رودکى» شاعر پرآوازه فارسى (شگفت‏انگیز است آن‏قدر شعراى نابینا زیادند که مرحوم على اکبر مشیر تذکره شاعران کور را در متجاوز از سیصد صفحه نگاشته است).

اهمیت دیگر ادراکات سمعى در این است که اگر کسى چشم را از دست بدهد نیروى دیگرى را از دست نخواهد داد ولى اگر کسى شنوایى را از کودکى‏نداشته باشد، گویایى را نیز از دست داده است.جهت دیگر تقدم سمع بر بصر این است که: ما صدا را از هر سو که باشد مى‏شنویم (از جهات ششگانه) لیکن تنها چیزهایى را مى‏بینیم که روبه‏روى ما باشد و یا آیینه آنها را نشان بدهد. نکته دیگر: ما پیش از این که ببینیم در آغاز تولد مى‏شنویم و پس از مرگ نیز مى‏شنویم.

و خداوند، از قول اهل جهنم نقل مى‏کند: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ»سوره ملک، آیه 10. مى‏گویند: اگر مى‏شنیدیم یا مى‏اندیشیدیم در آتش نبودیم.

آنان به دو چیز تکیه کرده‏اند به شنیدن و به اندیشه کردن.

«هجرت» همه جا بر «جهاد» و «مهاجرین» همیشه بر «انصار» پیشى گرفته است.

چرا هجرت همه جا بر جهاد و مهاجرین همه جا بر انصار، پیشى دارد؟

مکتب الهى، اجتماعى، سیاسى اسلام در روند تکاملیش براى مصون ماندن از گزندها و آسیب‏ها در آغاز، راه و روش پنهان‏کارى (تقیه) را پیش گرفت سپس هنگامى که توان بیشترى یافت هجرت را برگزید. دو هجرت به حبشه و بعد هجرت به مدینه انجام گرفت و هنگامى که براى درگیرى با دشمنان، توان مالى و نظامى و اجتماعى یافت شیوه مبارزه مسلحانه و جهاد را پیش گرفت پس هجرت بر جهاد تقدم زمانى دارد و غالب مهاجرین نیز بر انصار، در گرایش به اسلام پیشاهنگى زمانى دارند