سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/10/9 | 4:22 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

تمدن‏سازى‏

یکى دیگر از ابعاد اعجاز قرآن، تمدن‏آفرینى آن است. سنگ‏پایه‏هاى تمدّن، چند چیز است:

1- قوانین شایسته اجتماعى داشتن.

2- سازمان و تشکیلات اجتماعى و حکومتى سالم.

3- انس و ارتباط و پیوندهاى اجتماعى سالم.

4- مرکزییت و اجتماع.

5- رشد و تربیت اجتماعى.

6- امکانات‏

با توجه به این شش اصل در مى‏یابیم که قرآن شریف، مهمترین نقش را در ایجاد تمدّن سالم داشته است. چون سازنده‏ترین و شایسته‏ترین قوانین اجتماعى را ارائه کرده است، بهترین سازمانهاى اجتماعى و حکومتى را برپا کرده، عادلانه‏ترین ارتباطات اجتماعى را شکل داده.

به تبعیضات نژادى، قومى پایان داده به خشونتها و جنگ‏هاى قومى خاتمه بخشیده و زمینه‏هاى رشد و تربیت و تعالى اجتماعى را پدید آورده است.

بدین‏گونه:

1- به برکت جاذبه شگفت قرآن شریف، اندیشه‏ها و نیروهاى انسانى گوناگون از ملل مختلف جذب اسلام شد و بلعام رومى، سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر عرب و ... گرد آمدند.

2- امکانات علمى، اقتصادى، هنرى اقوام مختلفى جذب شد.

3- با حاکمیت فرهنگ قرآن، هنر، روند کارساز و پیشروى پیدا کرد که در ایجاد تمدّن برین اسلام سخت مؤثر بود.

جامعه عرب و بسیارى از اقوام هم‏عصر رسول اکرم- صلى اللّه علیه و آله- بت‏تراش و بت‏ساز و بت‏فروش و بت‏پرست بودند. هنر آنان اگر در قلمرو مجسمه‏سازى به کار مى‏افتاد آفتى مى‏شد براى هنر سازنده و مفید معمارى. لیکن فرهنگ قرآن با تحریم بتگرى و بت‏سازى، هنر معمارى را تشویق کرد و با بسیج نیروها در زمینه هنر معمارى، هنر معمارى اسلامى را با ساختن مسجدهاى گوناگون به اوج شکوهمند شکوفایى رساند که هر کدام از آنها امروز ستاره‏اى از آسمان هنر است.

در جامعه‏اى که قرآن مجید فرود آمد آن‏قدر، کار معمارى ناتوان بود که هر جا سقفى از گل داشت به «سقیفه» شهرت مى‏یافت و سقیفه‏ها انگشت شمار و مورد توجه بود. در جامعه‏اى که قرآن فرود آمد حتى یک کارگاه تولیدى نیز نبود لیکن با حضور قرآن نستوه، تمدن اسلامى در جهان درخشید.

4- قرآن، دعوت به همکارى، همدستى، و زدودن کینه‏هاى قومى کرد و اقوام آتش‏افروزى را که در آستانه ورود در شعله‏ها بودند به اجتماع همدل، همسو و همداستان تبدیل کرد.

5- جاذبه قرآن، عاملى شد براى اجتماع شگرف مردم در مدینه و این اجتماع در قلمرو رهبرى پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- بسیار کارساز بود.

6- قرآن، نظام صالح اجتماعى را در ساختن یک جامعه برین ارائه کرد.

بدون توجه به زیرساختهاى اجتماعى هر کارى کم‏فایده است اسلام در ساختن جامعه برین، نظام سیاسى، اقتصادى، اجتماعى را نیز دگرگون مى‏کند فقط نمى‏گوید: جوانان، ازدواج کنند یا عفت داشته باشند اسلام با ایجاد امکانات عمومى و رفع تبعیضهاى اقتصادى، دستور عفت هم مى‏دهد. اسلام هیچگاه بدون در نظر گرفتن یک نظام صالح سیاسى، اجتماعى، یک مجموعه اخلاقى ارائه نکرده است. از دیگرسو مکارم اخلاقى اسلام، در ارتباطات اجتماعى تبلور مى‏یابد اسلام اخلاق مردم‏گریزى و عزلت خواهانه را تجویز نمى‏کند.

7- قرآن، از مردم خواسته است تا زمین را آباد کنند.

«هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها».سوره هود، آیه 61.

«خدا شما را از زمین پدید آورد و از شما خواست تا در زمین آبادانى پدید آورید.»

آسانیها

یکى دیگر از ابعاد اعجاز قرآن، آسان‏فهمى قرآن است. قرآن شریف، کانون آسانیهاست. فهمش آسان، حفظش آسان و قوانینش آسان است در حالى که غنى‏ترین کتاب جهان است. مسأله آسان‏فهمى قرآن چهار بار در سوره قمر با تأکید ذکر شده است.

«وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ ...»*

«سوگند، ما قرآن را براى یادآورى آسان کردیم».

قرآن، یک پیام است پیام براى بیدارى، براى هوشیارى، براى حرکت، براى ایجاد حیات نوین اجتماعى و انسانى و این پیام باید آسان فهم باشد تا رشد ایجاد کند. و خروش و شور و شعور و جهش و انقلاب پدید آورد.این آسان‏گویى (نه عامیانه‏گویى نه شکسته‏گویى نه غلطگویى) از ویژگیهاى پیامبران بوده همه آنان به زبان مردم سخن مى‏گفته‏اند و مردم‏فهم حرف مى‏زده‏اند. حضرت موسى- علیه السلام- در آغاز رسالتش از خداوند مى‏خواهد که بیانش آسان گردد تا مردم، گفتارش را بفهمند و این یکى از مرزهاى بین پیامبران، و فلاسفه و روشنفکران است. پیامبران مردم‏فهم سخن مى‏گفته‏اند ولى فلاسفه و روشنفکران و گاهى ادیبان با زبانى ویژه و در برج عاج اصطلاحات و گاهى چنان سمبلیک سخن گفته‏اند. که کسى غیر از اندکى از همگنانشان نمى‏فهمد.

و اوج اعجاز قرآن شریف در این است که این آسان فهمى از اوج علمى قرآن نکاسته و آن را کتاب عوام نساخته هنوز هم‏چون اقیانوس بى‏مرزى دانشمندان را تغذیه مى‏کند.

آسان‏حفظى قرآن‏

قرآن مجید، بیشتر از هر کتابى در جهان، حافظ و از برکننده داشته و دارد.

کودکان مسلمان، از آغاز آموزش، با حفظ قرآن نستوه آشنا مى‏شوند. همه کسانى که در روند تعالیم اسلام کار کرده‏اند آسان‏حفظى قرآن شریف را تجربه کرده‏اند.

آسان‏حفظى قرآن به جهت روند آبشارآساى واژه‏ها، روانى سبک و سجع‏هاى آسان و دلنشین آن است. به انگیزه همه این لطافتهاست که آسانتر از هر نثرى یا شعرى حفظ مى‏شود. حتّى بسیارى از بى‏سوادها بسیارى از قرآن را حفظ دارند.

قوانین آسان‏

بسیارى از کیشها و مذاهب، با قوانین سخت و طاقت‏سوز، توان بدنى و روحى و اجتماعى پیروانشان را مى‏فرسایند و روند عادى زندگى مادیشان را به‏تنگنا مى‏کشانند؛ لیکن قرآن، با ارائه قوانین آسان، زیستن آسایشمند و رشدآفرین و لذّت‏بخش مادى را با شکوه معنوى آمیزش داده و انسان را در تنگناى سختیها نمى‏کشاند.

«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ». سوره بقره، آیه 185.

«خداوند، آسانى شما را مى‏خواهد نه سختى را».

در دو آیه به طور کلى نفى حرج شده و در آیاتى چند از گروهى ویژه، نفى حرج شده بدین ترتیب:

«ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ» سوره مائده، آیه 6. «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» سوره حج، آیه 78.«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ»*. «وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ»*. «وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ»*.سوره نور، آیه 61. مفردات راغب آورده: «حرج و حراج جاى گرد آمدن چیزى است و تنگى و تنگنا نیز از آن فهمیده مى‏شود. مفردات، صفحه 112.

در چندین آیه بر این مسأله، تأکید شده است که تکلیف تا مرز توانایى مردم است. «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». سوره انعام، آیه 152.

معجزه عددى‏

یکى از ابعاد اعجاز قرآن، شماره عدد بسیارى از واژه‏هاست. کشف تناسب و تقابل عدد واژه‏هاى قرآنى را ما وامدار نویسنده معاصر عرب آقاى «عبد الرزاق نوفل» هستیم.

من به برگزیده پاره‏اى از اعجاز عددى قرآن که دستاورد این نویسنده است اشاره مى‏کنم:

واژه، «یوم» (روز) سیصد و شصت و پنج بار در قرآن شریف آمده و هماهنگ با روزهاى سال.

واژهّ «شهر» (ماه) دوازده بار آمده به اندازه ماههاى سال.

واژه تثنیه و جمع «یوم» سى بار به کار آمده به اندازه روزهاى ماه.

واژه «اجر» (مزد) صد و هشت بار یاد شده واژه «فعل» (کار) نیز صد و هشت بار.

واژه «شدّت» (سختى) صد و دو بار در قرآن ذکر شده است.

واژه «صبر» و همخانواده‏اش نیز صد و دو بار یاد شده است.

واژه «ملائکه» و «شیاطین» هر کدام هشتاد و هشت بار در قرآن آمده است.

واژه «دنیا» و «آخرت» هر کدام صد و پانزده بار ذکر شده است.

واژه «شجر» (درخت) بیست و شش بار در قرآن آمده همین اندازه نیز واژه «نبات» (گیاه) آمده است.

واژه «حساب» بیست و نه بار یاد شده از «عدل» و «قسط» هم بیست و نه بار.

واژه «الباب» (مغزها) شانزده بار ذکر شده واژه «فواد» و «افئده» هم شانزده بار.

واژه «نفع» و «فساد» هر کدام پنجاه بار به کار آمده است.

واژه «سیئات» (کارهاى ناشایست) صد و شصت و هفت بار، واژه «صالحات» و همخانواده‏هایش نیز صد و شصت و هفت بار.

واژه «رغبت» با تمام مشتقاتش هشت بار به کار آمده، واژه «رهبت» نیز هشت بار.

از آسمانهاى هفتگانه هفت بار نام آورده شده است.

کشف اعجاز عددى در قرآن این نکته را مى‏آموزد که تمام ابعاد اعجاز قرآن، هنوز کشف نشده و چه رازها و رمزهاى بى‏کرانى که در روند زمان تجلى خواهد کرد.

یکى از رازهاى عددى قرآن، تضاعف و چند برابرى عدد برخى واژه‏هاست نسبت به برخى دیگر مثلا: واژه «مغفرت» و همخانواده‏هایش 234 بار ذکر شده است ولى جزاء 117 بار یعنى نصف واژه‏هاى مغفرت.

از ضلالت و همخانواده‏هایش 191 بار یاد شده و واژه آیات 382 بار یعنى دو برابر. واژه عسر (سختى) 12 بار و واژه یسر (آسانى) 36 بار ذکر شده یعنى سه برابر.

اخیرا کاوشهاى شگرفى به وسیله کامپیوتر، در زمینه کشف رازهاى عددى قرآن کریم، شکل گرفته است و برخى از این پژوهشها منتشر شده. تحقیقات دکتر رشاد خلیفه، دستاوردى از همین دست است. دکتر رشاد خلیفه مى‏نویسد: «رمزپیچیده‏اى که از طریق کاربرد کامپیوترهاى الکترونیکى کشف گردیده نشان مى‏دهد که تک‏تک کلمات قرآن، بلکه یکایک حروفش به نحوى که ملاحظه خواهد شد طبق سیستمى استادانه و پیچیده جاى‏گذارى شده که خارج از توانایى هر نوع قدرت انسانى است.»

به امید روزى که قرآن، کران تا کران زمین را فرا گیرد. خدا یارتان.

الحمد للّه ربّ العالمین‏

 




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 4:10 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

اعجاز قرآن از منظر اخبار غیبى‏

پیشگوییهاى تاریخى‏

قرآن، از روند تاریخ و از آینده‏هاى دور و نزدیک آن، گاه‏گاه خبرهاى قاطعى داده است این پیشگوییها یکى از ابعاد اعجاز قرآن مجید است بدین جهت که:

الف: این پیشگوییها قاطع و محکم است و تردید و شاید و گمان در آنها نیست.

ب: این پیشگوییها را بعد از تحقق، ما نشان اعجاز مى‏دانیم وگرنه صرف پیشگویى که معجزه نیست بدون تردید، برخى از پیشگوییهاى دیگر قرآن نیز حتما تحقق خواهد یافت.

ج: این پیشگوییها متکى به آمار و شواهد و قرائن نیست خبرهایى از تاریخ است. بدون هیچ زمینه موجودى.

مثلا هنگامى که پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- در اوج ضعف است سوره کوثر فرود مى‏آید و خبر مى‏دهد که دشمنان پیامبر، ناکام و نافرجام و تبه‏نسل مى شوند. و خداوند به پیامبر- صلّى اللّه علیه و آله- نسل گسترده، نام و آوازه بلند و فراگیر و یا ... مى‏بخشد. (از مصادیق کوثر).

اکنون نمونه‏هایى از پیشگوییهاى قرآن را یادآور مى‏شویم.

1- «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ».سوره ص، آیه 87.

یعنى «قرآن، تنها یادآورى براى جهانیان است. بى‏تردید، بعد از این خبرش را (خبر جهانى بودن و فراگیریش را) دریافت خواهید کرد و خواهید دانست».

این دو آیه، هنگامى فرود آمده که اسلام در اوج ضعف بوده است. لیکن قرآن سترگ، خبر فراگیرى جهانى آن را مى‏دهد در این قلمرو، آیات دیگرى نیز هست: آیه 33 توبه و آیه 8 و 9 سوره صف.

در آیه 33 سوره توبه آمده: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» یعنى: کفرپیشگان مى‏خواهند نور خدا را با گفتار خویش فرو نشانند ولى خدا بر آنست تا نور خویش را به اوج کشاند گرچه بر کفر باوران ناگوار است. و در آیه 8 و 9 سوره صف آمده: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ* هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*» یعنى کفرزده‏ها مى‏خواهند نور خدا (آیین اسلام) را فرو نشانند خداوند، على‏رغم آنان نورش را به اوج مى‏کشاند.

اوست خدایى که رسولش محمّد- صلى اللّه علیه و آله- را به هدایت و گستردن دین حق فرستاد تا على‏رغم خواست کفار، دین حق، بر همه ادیان، برترى و غلبه یابد.

2- امپراتورى بزرگ روم در سده هفتم میلادى پیوسته رو به ناتوانى مى‏رفت و ستیزهاى داخلى روم جان مى‏گرفت. از دیگرسو خسرو پرویز با بهره‏گیرى از ناتوانى حکومت روم به کرانه‏هاى امپراتورى روم مى‏تاخت و یکى پس از دیگرى را مى‏گشود. شهرهاى بین دجله و فرات و شهرهاى سوریه و مصر را تسخیرکرد. بر مرزهاى اورشلیم تاخت و دژخیمانه در فکر پیروزیهاى دیگرى بود.

پیروزیهاى دیگر ایران حتمى مى‏نمود لیکن این آیات بر مسلمانان فرود آمد:

«بسم الله الرحمن الرحیم الم* غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ* لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ».روم، 4- 1.

این آیه، هنگامى سخن از شکست ایران و پیروزى روم گفت که ایران در اوج توانایى و روم در اوج ناتوانى بود. ولى پیشگویى قرآن مجید، تحقق یافت و رومیان با یک بسیج عمومى بر ارتش ایران باستان پیروز شدند.

3- پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- به انگیزه ناتوانى یارانشان از یک مقابله نظامى مجبور شدند زادگاه خویش و حرم امن خدا و مسجد الحرام را ترک گویند بى‏تردید رها کردن زادگاه و مسجد الحرام براى پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- دشوار بود لیکن آیه‏اى فرود آمد و بازگشت پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- را به مکه پیشگویى کرد: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ».سوره قصص، آیه 85. آن کس که تو را پیامگستر قرآن قرار داد به مکه‏ات باز خواهد گرداند. (معاد به معناى باز گشتگاه (مکه) است). در همین قلمرو در آیه دیگرى نیز آمده: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَالْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ ...»سوره فتح، آیه 27.این آیه نیز ورود شکوهمند پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- را به مکه، حکایت کرده است.

براى آشنایى بیشتر رجوع کنید به کتاب «السیرة النبویة» نوشته ابن هشام، «تاریخ الامم و الملوک» نوشته طبرى، تاریخ ابن اثیر، «فتوح البلدان» بلاذرى، و «تجارب السلف».

آیات دیگرى نیز پیشگویى تاریخى دارد:

«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا». سوره بقره، آیه 27.

«پس اگر مانند قرآن را نیاورید که هیچگاه چنین توانى را پیدا نخواهید کرد».

این پیشگویى قرآن، در طول تاریخ، ثابت شد که هیچ کس نمى‏تواند مانند قرآن را بیاورد.

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».سوره حجر، آیه 9.

در این آیه، مصونیت قرآن، از گزندها پیش‏گویى شده است.

«سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ». سوره فتح، آیه 15.

«چون به [قصد] گرفتن غنائم روانه شدید، به زودى بر جاى ماندگان خواهند گفت: بگذارید ما به دنبال شما بیاییم.»

«قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» سوره فتح، آیه 16.

«بر جاى‏ماندگان بادیه‏نشین بگو: به زودى به سوى قومى سخت زورمند دعوت خواهید شد که با آنان بجنگید یا اسلام آورند.»«سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ». سوره قمر، آیه 45.

«به زودى این جمع در هم شکسته شود و پشت کنند».

این آیه، از پیشگویى‏هاى قرآن کریم درباره پیروزى مسلمانان در جنگ بدر است.

«فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ».سوره مائده، آیه 54.

«به زودى خدا گروهى را مى‏آورد که آنها را دوست دارد و آنان او را دوست دارند».

این آیه، اسلام آوردن ایرانیان را پیشگویى مى‏کند.

یکى از ابعاد شگفت‏آمیز در تاریخ‏نگارى قرآن، پیشگویى پیروزى حتمى حق پیشگان و خداباوران و مستضعفان است.

«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ».سوره انبیاء، آیه 105.

در «زبور» پس از ذکر (تورات) نوشتیم: «بندگان شایسته‏ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ».سوره نور، آیه 55.خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد که قطعا آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد مثل پیشینیان.

«کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ». سوره مجادله، آیه 21.

«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» سوره صافات، آیه 171.

«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» سوره قصص، آیه 5.

منبع:اعجاز در قرآن کریم




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 3:37 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

دانش و بینش تاریخى در قرآن‏

شیوه قرآن در تاریخ‏نگارى، پیشگوییهاى تاریخى، تحریف‏زدایى از چهره ادیان، ارائه قانونمندیها و سنن تاریخى، غیبگوییهاى تاریخى و ... یکى دیگر از ابعاد شگفتى‏زاى اعجاز قرآن در دانش و بینش تاریخى است.

تاریخ‏نگارى قرآن، ویژگیهاى اعجاب‏انگیزى دارد بدین ترتیب:

1- علیرغم بیشتر نزدیک به تمام تاریخ‏نگاریهاى کهن و جدید که تاریخ شاهان، جنگها، صلحها، خشمها، مهرها، زن‏بارگیها، شکم‏پرستیها، شهوتها، شراب‏نوشى‏ها، و شورهاى دامنى شاهان است قرآن، تاریخ پیامبران را به جاى تاریخ شاهان بیان کرده است. غالب تاریخ‏نگاران، شاهنامه مى‏پرداخته‏اند ولى قرآن، پیامبرنامه. بیشتر آنان مرزنامه مى‏نگاشتند لیکن قرآن مغزنامه. همه، زندگى طالحان را و قرآن، زندگى صالحان را، همه، شهوت‏نامه ولى قرآن، شرافت‏نامه.

اگر سخنى از شاهى نیز در قرآن آمده در راستاى پیکار پیامبرى بوده است. در قرآن، چندین سوره به نام پیامبران است: ابراهیم، یوسف، یونس، هود، و محمد، خود سوره انبیاء و سوره قصص نیز داستانهاى انبیاء است.

نام بیست و پنج تن از پیامبران صریحا در قرآن، شریف آمده است و برخى‏ده‏ها بار تکرار شده است چند تن از پیامبران نیز در قرآن، مورد اشاره قرار گرفته‏اند.به قرآن در اسلام علّامه طباطبائى رجوع شود. در اینجا باید بگویم: در اندک جاهایى از ترجمه پویا و زیباى استاد فولادوند، بر قرآن کریم سود جسته‏ام.مانند اشاراتى که به پیامبران در این آیه‏ها شده است.1- سوره نساء آیه 163، 2- سوره بقره آیه 246، 3- سوره بقره آیه 258، 4- سوره یونس آیه 14.

قرآن، با ارائه تاریخ صالحان یک حرکت بزرگ تربیتى نیز کرده است و آن، ارائه اسوه‏هاى مختلف و الگوهاى گوناگون در شرائط گوناگون و در قلمروهاى متفاوت است.

در قلمرو صبر و ستیز، در قلمرو عفت، در قلمرو شجاعت، در قلمرو دعوت، در قلمرو رسالت اجتماعى، در قلمرو قناعت و در قلمرو حکومت و در هر قلمروى الگویى و قهرمانى نشان داده. موسى، الگوى نجات یک نسل. نوح، الگوى دعوت پیوسته و شکیب در درازاى ده قرن. یوسف، قهرمان خویشتن دارى، عفت‏بانى، گذشت، تدبیر و مدیریت و سلیمان، پیامبرى بر تخت و ...

زن فرعون و مؤمن آل فرعون الگوى خداباورى در سلطه کفر و ... و محمّد- صلى اللّه علیه و آله- الگوى الگوها.

ارائه الگوها نقش سازنده تربیتى نیز دارد. ارائه الگوهاى تربیتى، استدلالى است بر امکان تحقق آرمان متعالى اخلاقى و وقوع آن، چون بهترین استدلال بر امکان چیزى وقوع آن چیز است. از سوى دیگر، ارائه اسوه‏ها فاصله بین انسانهاى ساخته شده و ساخته نشده را نشان مى‏دهد.

2- دومین ویژگى اعجازآمیز قرآن در دانش و بینش تاریخى، خبردهى از صحنه‏هاى ناآشناى تاریخ است و این قسمت، از غیب‏گوییهاى تاریخى قرآن است.

بسیارى از رخدادهاى مهمى که در قرآن مطرح شده است در دسترس هیچ‏تاریخ‏نگارى نبوده است مانند سخنان درون گروهى اصحاب کهف. قصه هابیل و قابیل، داستان آغاز تاریخ، اندیشه یوسف در زندان، گفتار یوسف در اطاق در بسته، وجود پول غیر سکه‏اى (اسکناس) نزد اصحاب کهف. «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ».سوره کهف، آیه 19. اصحاب کهف گفتند. یک فرد از افرادتان را بفرستید با این ورقه (تعبیر ورقه، غیر سکه‏اى بودن را مى‏رساند). تصمیم‏گیرى و مشورت برادران حضرت یوسف- علیه السّلام- قصّه دراز حضرت آدم و همسرش و ....

خداوند بزرگ، این خبر دهیها را خبر دهى از غیب مى‏داند.

«تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ». سوره هود، آیه 49.آن از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مى‏کنیم پیش از این نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو.

«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ».سوره آل عمران، آیه 44. این [جمله‏] از اخبار غیب است که به تو وحى مى‏کنیم و [گرنه‏] وقتى که آنان، قلمهاى خود را [براى قرعه‏کشى به آب‏] مى‏افکندند تا کدام یک سرپرستى مریم را به عهده گیرد، نزد آنان نبودى و [نیز] وقتى با یکدیگر کشمکش مى‏کردند نزدشان نبودى.

قرآن، آغاز زندگى بشر را امّت واحد مى‏خواند. «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً». سوره بقره، آیه 213.

بى‏تردید، چنین بوده چون رشد علمى نداشته‏اند درگیرى علمى نبوده و چون‏حکومت نبوده درگیرى سیاسى نیز نبوده و چون مالکیت به معناى امروزى مرزبندى نداشته درگیرى اقتصادى نیز نبوده است.

3- سومین بعد اعجازآمیز تاریخ‏نگارى در قرآن سترگ، تحریف‏زدایى از چهره پیامبران، شخصیتهاى الهى و معارف ادیان پیشین است.

پاره‏اى از رخدادهاى تاریخ که در قرآن، نقل شده باورهاى دروغ را مى‏زداید. مسیحیان و یهودیان بر این باور بودند که حضرت عیسى- علیه السلام- به دار آویخته شده است. قرآن مجید، على رغم این باور مى‏گوید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» سوره نساء، آیه 157.حضرت عیسى را نکشتند و به دار نیاویختند لیکن کار بر آنان مشتبه شد.

قرآن، پیوسته پیامبران را از آلودگیها مى‏پیراید این پیرایش موکّد و پیوسته براى زدودن غبارهاى تحریف از چهره پیامبران پیشین است و این یکى از ابعاد قصه‏نگارى قرآن است که مى‏کوشد انگ‏هاى تحریف را بپیراید.

شیوه تاریخ‏نگارى قرآن‏

4- چهارمین بعد از ابعاد شگفتى آفرین تاریخ‏نگارى قرآن، شیوه نگارش تاریخ است. در قرآن مجید، به روش و منش شخصیتها و اقوام توجه شده است، نه به زادگاه، سال تولد، سن، پدر و مادر، قیافه، و این که چند زن داشت و کجاها زیست و ... تاریخ‏نگاران، در آغاز، نام پدر و مادر را مى‏نگارند و آنگاه با موشکافى‏هاى ویژه، روز تولد را معین مى‏کنند شنیدم یکى از همین مورخان، ده سال زحمت کشیده بود تا تاریخ تولد حافظ را مشخص کند. تاریخ‏نگاران، گاه گاه ویژگیهاى کفش، کلاه، غلام و حیوان یک شخصیت تاریخى را نیز تصویر مى‏کنند لیکن قرآن مجید، براى اولین بار در تاریخ جهان، رخدادهاى بسیارى رابیان کرده است و نام کسانى که آن رخدادها را پدید آورده‏اند، نیاورده است.

قرآن، مى‏خواهد بیاموزد که چه روش و بینشى داشت چه کرد و چه فرجام دید.

این مهم نیست که اسمش زلیخا به ضم زا یا به فتح باشد.

قرآن مى‏خواهد بگوید: سرنوشت بى‏تردید ستم، نابودى است اقوام بسیارى را نیز که چنین فرجام یافته‏اند ذکر مى‏کند دیگر مهم نیست که این اقوام، سیاه بودند یا سفید، کجا مى‏زیستند چه مى‏خوردند. روش و بینش و سرانجام مهم است. در همین راستاست که بسیارى از شهرها و روستاها که محل رخداد بوده و حادثه‏هاى تاریخى در آنجاها اتفاق افتاده در قرآن ذکر نشده است به همان واژه «مدینه» (شهر) یا «قریه» بسنده شده است. و در همین راستاست که هنگام و زمان دقیق وقوع حادثه نیز بیان نشده است. و در همین راستاست که تعداد جمعیت اقوام نیز مطرح نشده است و به همین انگیزه است که بسیارى از شخصیتهاى مهم در تاریخ قرآنى که حادثه‏هایى پدید آورده‏اند و در سرنوشت تاریخ نیز موثر بوده‏اند در قرآن، بدون اسم ذکر شده‏اند این بسیار شگفت‏آمیز است که خداوند متعال از آنان، تاریخ‏نگارى کرده است ولى حتّى ابتدایى‏ترین ویژگى آنان یعنى نام و اسم آنان را نیاورده است.

هفتاد و چهار بار از فرعون سخن به میان آورده لیکن یک بار هم اسم او را ذکر نکرده است. شما مى‏دانید که مصریها به شاه مى‏گفته‏اند: فرعون. پس فرعون، نام آن دژخیم نبوده است اسم آن دژخیم پستى که با موسى- علیه السّلام- به ستیز برخاسته بود «رامسس» بوده ولى قرآن یاد نکرده (سیوطى گفته است: اسم فرعون ولید بن مصعب بوده).

در داستان هجرت حضرت رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله- سخن پیامبر به ابو بکر را بیان مى‏کند ولى از ابو بکر نام نمى‏برد. «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ‏مَعَنا». سوره توبه، آیه 40.او به همراه خود مى‏گفت: غم مخور خدا با ماست. در قصّه حضرت یوسف- علیه السلام- و تعبیر خواب کردن او به نام دو دوست همبند یوسف- علیه السّلام- اشاره نمى‏کند «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» سوره یوسف، آیه 39. اى دوستان زندانى من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتاى پیروز؟ چندین بار از همسر حضرت آدم یاد کرده است ولى یک بار هم نام او را نیاورده است.

از همسران پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- سخن به میان آورده لیکن نام آنها را ذکر نکرده است. از زن نوح، زن لوط، زن ابو لهب، دختران حضرت شعیب، زن حضرت زکریّا، زن عزیز مصر، ملکه سبأ، زن حضرت ابراهیم علیه السلام، زن فرعون، و زن عمران یاد کرده است ولى نام هیچ کدام را نیاورده است.

از نمرود در آیه 258 بقره یاد شده و نام او ذکر نشده.

از دو پسر مشهور حضرت آدم- علیه السّلام- سخن به میان آمده ولى اسم آنان آورده نشده است.

از پسر نوح (کنعان) یاد شده بدون نام.

از برادران یوسف، سخن گفته شده بدون ذکر اسم. از مادر موسى یاد شده ولى نامى ذکر نشده. با این که سوره به نام کهف در قرآن هست ولى نامى از افراد موجود در کهف ذکر نشده است.

از قصّه آصف، دبیر سلیمان- علیه السّلام- سخن گفته ولى نام نبرده است.

همین‏گونه نام اصحاب رقیم نیز گفته نشده است و نام عبد اللّه بن ابى رئیس منافقان و ....از اسماء صحابه تنها اسم زید آورده شده. از نامهاى زنان، تنها نام حضرت مریم آمده است. و در قرآن، تنها یک کنیه آمده و آن کنیه «ابو لهب» است.

در آیه 16 سوره فتح، سخن از کسانى آمده که از جنگ سرباز زده‏اند ولى نام آنان آورده نشده‏ «سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ» و این نمونه‏ها در قرآن کریم بسیار است.

5- قرآن، براى اولین بار در تاریخ، به سنتهاى تاریخى اشاره مى‏کند. و بنیاد آنالیز تاریخ و بررسى فلسفه تاریخ را مى‏گذارد و بر قانونمندى تاریخ، تاکید مى‏ورزد و عوامل رشد و انحطاط را تبلور مى‏دهد. قرآن، ستمهاى اجتماعى را به خود مردم نسبت مى‏دهد و مردم را مى‏آگاهاند که این ستمهاى اجتماعى را به خدا و طبیعت یا به جبر و تقدیر وابسته ندانند در قلمرو چنین اندیشه‏اى است که مبارزات اجتماعى شکل مى‏گیرد، و حرکت و خروش اجتماعى پدید مى‏آید. در چندین آیه، از خداوند متعال، نفى ظلم شده، و در چندین آیه ستمها به خود مردم پیوند خورده است.

«وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ».سوره هود، آیه 101.ما بر آنان ستم روا نداشتیم لیکن خودشان بر خویش ستم کردند.

قرآن، سرنوشت ما را با سرشت ما پیوند مى‏دهد این یکى از قانون‏هاى قرآن است. که تا خود دگرگون نشویم سرنوشت ما دگرگون نخواهد شد.

«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».سوره رعد، آیه 11.

خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمى‏دهد مگر آن که آنچه را در خویش دارند، تغییر دهند.

جامعه ترسو، تا ترسو است ستم‏پذیر است جامعه تنبل، تا تنبل است کم‏

توان است جامعه خوش‏گذران تا چنین است کم تکامل است.

قرآن، یکى از قانون‏هاى ماندگارى تاریخى را نفع‏بخشى و ثمردهى مى‏داند.

«وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ».سوره رعد، آیه 17.

یعنى: «امّا آنچه به مردم فایده دهد ماندگار مى‏ماند».

قرآن، باور به خدا و رسول- صلى اللّه علیه و آله- و خویشتن‏دارى را یکى از قوانین گسترش برکتها مى‏داند.

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ».سوره اعراف، آیه 96.

قرآن عظیم، ستم را یکى از عوامل نابودى اجتماعى مى‏شمارد. «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ»سوره حج، آیه 45. «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا»سوره یونس، آیه 13.«وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا». سوره کهف، آیه 59.

قرآن، مى‏گوید: هیچ جامعه‏اى بدون دریافت پیام الهى نابود نمى‏شود.

«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ». سوره شعراء، آیه 208.

قرآن، پیروزى حق و شکست باطل را حتمى مى‏شمارد و همین‏گونه پیروزى خداباوران و رسالت‏پیشگان را. «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»    «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» سوره رعد، آیه 81. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ‏فَإِذا هُوَ زاهِقٌ». «1» «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ».

 

منبع:اعجاز در قرآن کریم




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 3:6 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

ارتباطهاى سه‏گانه‏ پیوندباقران

اسلام‏باوران، در روند زندگى تاریخى خویش، سه گونه ارتباط و پیوند با قرآن داشته‏اند:


الف: ارتباط علمى‏

یکى از برخوردهاى سه‏گانه، برخورد علمى با قرآن است، یعنى کاوش براى شناخت واژه‏ها، تفسیر، تأویل، ترکیب، تجوید و بسیارى از مفاهیم علمى دیگر.

بى‏تردید، غناى بیکران قرآن و فرهنگ‏زایى آن، این پژوهش‏ها را ضرورى مى‏سازد به شرط اینکه این کاوش‏ها راهى باشد به سوى پیدایى نور، براى زایش قسط و زدودن ظلمت‏ها، لیکن اگر شناخت براى شناخت باشد مثل هنر براى هنرو علم براى علم، باز هم این کاوش‏ها کوششى غیر کارساز است، آنگاه این شناختها با کفر نیز همخانه مى‏شود.

برخى از قرآن‏شناسان و قرآن‏کاوان کسانى بوده‏اند که اصلا باور به اسلام نداشته‏اند. اگر به شناخت علمى قرآن و کاوش‏هاى تحقیقى بسنده شود و پژوهش علمى، جایگزین تحقق عملى گردد و قرآن از حضور در صحنه‏هاى گونه‏گون اجتماعى، سیاسى و خانوادگى دور بماند، آنگاه قرآن، در حصار مدرسه‏ها، کتابها و کتابخانه‏ها از تحقق هدف آسمانیش جدا مى‏شود و نیروهاى استثمارگر، بى‏هراس، این تحقیقات بى‏گزند را به تماشا مى‏نشینند.

قرآن، تنها براى کاوشگران و کاوشهاى صرفا علمى فرود نیامده است، قرآن، آمده تا مردم را به قسط وادارد. حدید/ 25.

قرآن، آمده تا انسانها را از تیرگیها (ظلمات) به نور بکشاند ابراهیم/ 1. و ظلمات را بزداید. مگر ظلمات، نابرابریهاى اجتماعى، استبداد نظامى و سیاسى، کفرباوریها، هوى‏پرستیها، مکاتب‏فریبا و فریبگر نیست؟

اسلام آمده است تا حیات نوین بخشد.انفال/ 24.

قرآن، نیامده تا آکادمى افلاطونى ایجاد کند و محققین بى‏درد و بى‏فریاد را گردآورد تا بى‏خبر از همه دردهاى اجتماعى به تبیین قراآت و شرح زندگانى قراء بپردازند و الحان قرائت را مورد پژوهش قرار دهند.

قرآن، آمده است تا مدینه فاضله‏اى را بهتر و والاتر از آنچه افلاطون در رؤیایش بود در زمین شکل دهد.

قرآن، کتاب زندگى است و ایجاد این مدینه فاضله همراه با ایمان، قیام‏عمومى‏ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» حدید/ 25. بیدارى و ستیز اجتماعى، درگیرى و حضور عملى مى‏طلبد.

قرآن، اگر تاریخ مى‏نگارد هدفش آگاهى خشک تاریخى نیست، اگر دهها بار داستان موسى و فرعون را تکرار مى‏کند، فرهنگ مبارزه را مى‏آموزد، فرهنگ طاغوت را و آیین موسوى را. دریافت درست مفاهیم قرآن، فرهنگ برین زیستن را مى‏سازد.

ما امروز دردناکانه گواهیم که این کاوشهاى علمى نیز کاهش یافته، در دانشگاه‏ها، فرهنگهاى بیگانه جایگزین پژوهشهاى قرآنى شده، و در حوزه‏هاى علمیه نیز، مقدمه‏هاى درازتر از ذى‏المقدمه مثل ادبیات، اصول، کلام و فلسفه کمتر فرصت پژوهش کارساز در قرآن را به دانشجویان علوم دینى مى‏بخشد.

دردخیز است که درس تفسیر قرآن شریف هنوز جزء درسهاى جنبى و کناره حوزه‏هاست نه درس رسمى!

به امید اینکه پژوهشهاى فراگیر و گسترده، گستره خاک را رستنگاه نظام حیات‏آفرین اسلام و قرآن کند.

ب: ارتباط تبرک‏جویانه و مهجور

بعد از عصر پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله و سلم- قرآن، کم‏کم از صحنه‏هاى عملى دور ماند. قرآن را از حاکمیت بر نظام سیاسى، و از حضور در زندگى روزمرّه فردى و اجتماعى جدا کردند، فاجعه آغاز شد، تباهى اوج گرفت و ماتم فراگیر گشت. اوجمندیها به نشیب افتاد، زنان خواننده به دار الاماره‏ها پا گذاردند، جام سلطنت سرشار از مستى شد، فرهنگ اسلامى در پایکوبى نیزه‏داران به ظاهر مسلمان، از حضور عملى و اجتماعى و تحقق، دور گشت،لیکن پیوند دیگرى با قرآن رخ نمود، پیوندى که بى‏گزند و بى‏خطر بود. پیوندى که شب‏نیزه‏داران را نمى‏آشفت، پیوندى که خروش نمى‏آفرید، حصار نمى‏شکست، پیوندى که نوربخشى و هستى‏آفرینى قرآن را دوستانه ذبح مى‏کرد، در این پیوند، قرآن نورآفرین، تنها کاربردى تبرّک‏جویانه داشت، و هر روز مظاهر و قلمرو این به کارگیرى مهجور و تبرک‏جویانه بیشتر مى‏شد، این مصلحت همه حاکمان نیزه به دست و جام‏نوش بود این مصلحت همه نیروهاى استثمارگر بود تا قرآن، از ایجاد خروش اجتماعى، از گستردن نور بیدارى، از بسیج توده‏ها، از سامان‏بخشى فکرى و عملى دور بماند و این فاجعه بود، فاجعه‏اى که تا ژرفاى جغرافیاى اسلام را به درد نشاند. و امروز نیز «سکولاریسم» در پى آن است که قرآن را کتابى متبرک بخواند و آن را اخروى بداند و از همه صحنه‏هاى سیاسى- اجتماعى دور گرداند.

اهریمنان مى‏خواستند که ارتباط اسلام‏باوران با قرآن، ارتباط عملى نباشد حتى ارتباط علمى نیز نباشد، در این راستا قرآن، دیگر کتاب نبود وسیله تبرک بود، براى بوسیدن در صبحگاه، براى نوازش، براى روى سر گرفتن مسافرى که عازم سفر بود! براى اینکه راننده خشن و سرعت پیشه‏اى به فرمان ماشین ببندد تا تصادف نکند، تا عروس در شهر گشته‏اى از زیر آن به حجله برود.

مگر این فرهنگ سیاسى قرآن نیست که مى‏گوید:

«کافران را رازآشنا و رمزآگاه خویش نکنید.»    )در این مورد، دو واژه بسیار درس‏آموز به کار آمده است: یکى واژه «بطانه» است در آیه شریفه 118 سوره مبارکه آل عمران که به مؤمنین فرمان مى‏دهد: از فراسوى مرزهاى ایمان کسى را رازآشنا قرار ندهند. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ». «بطانه» آستر و پارچه درونى لباس است و لکن استعاره آورده شده است براى رمزآگاه و رازآشنا. حضرت على- علیه السلام- در نامه‏اش به مالک اشتر مى‏نویسد: «ثمّ إنّ للوالی خاصّة و بطانة.» راغب گفته: «و تستعار البطانة لمن تختصّه بالاطلاع على باطن أمرک» (مفردات راغب ص 51) واژه درس‏آموز دیگرى که در ارتباط با کفرپیشگان در قرآن نورآفرین آمده است، واژه «ولیجه» است «ولیجه» هر بیگانه‏اى است که مورد اعتماد قرار گرفته باشد. راغب اصفهانى گفته است: «ولیجة کلّ ما یتخذه الانسان‏    (     معتمدا علیه و لیس من اهله». در سوره شریفه توبه آیه مبارکه 16 آمده است: «وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً». و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان، دیگرى را محرم اسرار خویش نسازند.    

پس این فرهنگ راز و رمز با بیگانه و این دیپلماسى متمایل به قدرتها در برخى از کشورهاى اسلامى از چه کانونى است.

و در این راستا، یعنى در قلمرو ارتباط مهجور و تبرک‏جویانه و ناکارساز با قرآن کریم است که آیه‏ «وَ إِنْ یَکادُ» براى رفع چشم‏زخم آویزه کاخى مى‏شود که مثلا با خون مردم افراشته شده است، و سوره یس آمپولى مى‏شود براى مرد خونخوار در بستر آرمیده‏اى که جان مى‏کند و سوره الرحمن، در پایان مراسم ترحیم خوانده مى‏شود تا همه بفهمند که مجلس به پایان مى‏رود، و در همین قلمرو ارتباط تبرک‏جویانه است که قرآنهاى یک سانتى‏مترى چاپ مى‏شود قرآنى که دیگر براى خواندن نیست، براى فهمیدن و شناختن و ره آموختن نیست براى ایجاد نظام صالح و فراگیر اجتماعى نیست تنها براى تبرک‏جویى است، براى عیدى است، براى نمایش دکورى است، و در همین راستا نیز قرآن یک صد و بیست کیلویى نوشته مى‏شود که آنهم براى نمایش در موزه‏هاست، براى دکور است، براى برانگیختن اعجاب زودگذر تماشاچى است.

و در این قلمرو است که پیوند مردم با قرآن، تنها یک پیوند استخاره‏اى مى‏شود! یا قرآن حیات‏بخش، آویزه کودکان و مغازه‏ها مى‏گردد، و بیشتر براى مرده‏ها مى‏خوانندش. و به جاى دانشگاه، وزارتخانه، خانه، کوچه و بازار به گورستان مى‏رود و ...

و این ارتباط مهجور است که رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله- را در روز واپسین به شکایت برمى‏انگیزد: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» سوره فرقان، آیه 30. رسول نستوهى که از رنجشهاى دیرین به خدا شکایت نکرد،

رسول کوه صبرى که ستیز جاهلیت را بر خویش بردبارانه هموار کرد، و بى‏گلایه زیست، اینک از به کارگیرى مهجورانه قرآن، به خدا شکایت مى‏کند چرا که این‏گونه پیوند با قرآن، رسالت جهانى قرآن را تباه مى‏سازد، اگر جاهلیت، دندان پیامبر را دشمن‏کامانه شکست، این‏گونه برخوردها با قرآن، سخن پیامبر را دوستانه مى‏شکند و این است راز اینکه پیامبر بزرگ، رسول تاریخ، از شکستن دهان نمى‏نالد، لیکن از شکسته شدن پیام مى‏نالد.

و این ارتباط مهجور با قرآن است که مسلمانان، فاتحان ستیغ‏هاى بلند را در دام جهانخواران نشانده است.

و این است راز هر آنچه هست و رمز هر آنچه نیست.

ج: ارتباط عملى‏

بالنده‏ترین، پویاترین، حرکت‏زاترین، رشدآورترین پیوندهاى قرآنى، پیوند و ارتباط عملى با قرآن کریم است.

پیوند عملى با قرآن شریف، بهره‏گیرى گام‏به‏گام در زندگى فردى و اجتماعى است. یعنى حاکم کردن قرآن، بر نظام سیاسى و اقتصادى. یعنى حاکم کردن قرآن بر فرهنگ زیستن، بر منش، بینش و دانش. تنها این ارتباط است که پیشاهنگى و پیشتازى و اوجمندى مى‏آورد. على- علیه السلام- فرمود: «من عمل به سبق»، و در هنگامه‏اى که واپسین لحظه‏هاى زندگیش دردناکانه مى‏گذشت، فرمود: خدا را خدا را بپرهیزید در فراگرفتن قرآن. نکند دیگران در عمل کردن به قرآن از شما پیشى بگیرند.

«اللّه اللّه فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم» نامه 47 نهج البلاغه صبحى صالح.شما را به خدا شما را به خدا قرآن را بپایید. دیگران در عمل کردن به قرآن از شما پیشى نگیرند.سخن از عمل به قرآن است. فرمود: بترسید خدا را خدا را در ارتباط با قرآن. ارتباط عملى با قرآن، در اسلام‏باوران آغازین و یاوران راستین محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- تبلور بیشترى داشته است. اسلام‏پیشگان آغازین نمى‏خواستند با قرآن، تفأل بزنند، یا از زیر قرآن بگذرند، یا قرآن را تنها ببوسند، قرآن، در زندگیشان حضور عملى داشت، و راز مجد و شکوه بى‏مرزشان همین بود که قرآن، در همه چیزشان حضور مى‏یافت، در چشمهاى فروهشته مردان و زنان عفت‏پیشه‏اشاره است به آیه 30 و 31 سوره مبارکه نور: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ...».، در گوشهایى که مسئولیت شنیدن را آویزه داشت. «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» اسراء 17/ 36.

در پاهایى که بار زیستن را خاضعانه مى‏کشید.«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» فرقان 25/ 66.

در مغزهایى که ژرفاى هستى، اوج دوردست ستاره‏ها، فراز بى‏مرز آسمان را مى‏کاوید.«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آل عمران 3/ 191.

در روسریهاى آویخته‏،31 نور: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ». در گامهاى بى‏عشوه‏ 31 نور: «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ».و در واژه‏هاى بى‏ناز و فریب زنان‏32 احزاب: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ».، در غرش رعد خشم دین‏باوران، در ستیز با کفر، در رقص تند شمشیرها، در جنگل سبز نیزه‏ها، در چمن سرخ ایثار، در صف سفید یاران محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در خانه‏هایى که سفره‏هاى قناعت گسترده، دستهاى اسراف، بسته و زبانهاى شکرانه گشوده بود.31 اعراف: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و آیه شریفه 15 سوره مبارکه سبأ: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ».

در کوچه‏ها که پاسخ گرمتر سلامها، عطرى از مهر مى‏آکند.

بچه‏ها در میدان رحمت مى‏دویدند و پیران بر مرکب مجد و احترام مى‏گذشتند در بازارها که ترازوها به عدالت مى‏ایستاد و مغازه‏داران، انصاف مى‏فروختند.

در مسجدها که رکوع همراه توده‏ها، ستایش احد را در کثرت مى‏نمود.

در شب، که گویا تاریکى، سجاده‏اى بود که خدا براى نیایش سوزمندانه رازداران شب مى‏گسترد.

در سحرگاهان، که استغفار اشک‏آلود، سحرمداران شب را بدرقه مى‏کرد.

در روز که صداى بى‏هراس گامهاى مردان در دل فقر، جهل و دشمن هراس مى‏آفرید.

در خروش خشم تند مسلمانان بر آنان که خداستیز بودند.

در حریم نرم مهرى که همه جا بر چهره‏ها گسترده بود.

بر سر سفره‏هایى که نان و گرسنگى را گسترده بودند و نان را به نیازمند مى‏دادند، و گرسنگى را بین خود تقسیم مى‏کردند.

 

 

 

در عبور بى‏توجه رهگذران به بیهوده‏گریها.

در سجده‏هایى که هق‏هق گریه، آهنگ تسبیحشان بود.

و در همه چیز یاران محمد صلى اللّه علیه و آله قرآن حضور داشت.

در همه چیز در هرچه رنگ بودن داشت در هرچه رنگ زیستن داشت و اینگونه بود، که تاریخ و جغرافیاى گسترده مرزها و مغزها و دلها را فتح کردند.

و امروز نیز در تهاجم همه ترفندها و در تنگناى همه بحرانها، و در آشفته‏میدان ایسم‏ها و فرهنگ‏ها که شب‏گونه زیستنمان را از تیرگى آکنده است باید رو به سوى قرآن کنیم.

قال رسول اللّه محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم-:

«إذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن»

در هنگامه‏اى که فتنه‏ها شب‏گونه بر گسترده زیستنتان افتاد پس بر شما باد به قرآن.

حکیم سنایى چه استوار سروده:

 گِرد قرآن گَرد زیرا هر که در قرآن گریخت‏     آن جهان رست از عقوبت این جهان جست از فِتن




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 12:43 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند

مفاد این سخن نه این است که نظر عقلى باطل و کسب علوم عقلى ناصواب و برهان ناتمام است؛ چه اینکه خود قرآن کریم، که مهمترین منطق وحى است، فهم حقایقش را گاهى اضافه به دانشمندان فرمود، و گاهى به خردمندان، و گاهى به اندیشمندان، و گاهى به صاحبدلان و نظایر آنان و فرمود: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ.سبا 34: 6.و فرمود: إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.یوسف 12: 2. و فرمود: کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ.یونس 10: 24. و فرمود: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها.محمّد 37: 24.و آیات بسیار دیگر از قبیل هر یک اینها.

غرض اینکه هر کس حظّ او در علوم اوفر و بهره وى از آنها بیشتر است، نصیب او از قرآن بیشتر است؛ که کتاب عقل و علم و فکر است؛ و حاشا که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى داشته باشند.

صدر المتألهین، در آغاز فصل دوم باب ششم نفس اسفار ج 4، ص 75که پس از اقامه براهین بر تجرّد نفس ناطقه در فصل قبل آن، این فصل را در نقل ادّله سمعیّه از آیات و روایات عنوان کرده است فرموده است:

فلنذکر ادلة سمعیة لهذا المطلب حتّى یعلم ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المسألة کما فى سائر الحکمیات و حاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریّة و تبّا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة.اسفار ج 4، ص 75

یعنى چون در این مطلب، که اثبات تجرّد نفس ناطقه انسانى است، چند برهان عقلى در فصل سابق آورده‏ایم، در این فصل چند دلیل سمعى از آیات و روایات ذکر کنیم تا دانسته شود که عقل و شرع در این مسئله تجرّد نفس، ماننددیگر مسائل حکمیه، با هم متطابق‏اند و از هم جدایى ندارند؛ و حاشا که شریعت حقه الهیه، که خورشید درخشان است، احکام آن مصادم معارف یقینیه ضروریه باشند. و هلاک بر آن فلسفه‏اى که قوانین آن مطابق کتاب و سنت نیست!

صاحب فتوحات مکیه، در آخر باب دوازدهم آن در بیان کریمه‏ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.اسراء 17: 44مى‏فرماید: و نحن زدنا مع الایمان بالاخبار الکشف.فتوحات مکیه، ص 345، ج 2، طبع اخیر مصر و صاحب اسفار، در فصل شانزدهم موقف هشتم الهیات آن در بیان آن مى‏فرماید:

و نحن بحمد اللّه عرفنا ذلک بالبرهان و الایمان جمیعا.اسفار، ج 3، ص 139، ط 1

و نیز آخرین فصل الهیات اسفار در توفیق بین شریعت و حکمت، در دوام فیض- بارى تعالى- و حدوث عالم، عنوان شده است و چنین آمده است:

فصل فى طریق التوفیق بین الشریعة و الحکمة فى دوام فیض البارى و حدوث العالم، قد اشرنا مرارا ان الحکمة غیر مخالفة للشرایع الحقة الالهیة بل المقصود منهما شئ واحد، هى معرفة الحق الاوّل و صفاته و افعاله؛ و هذه تحصل تارة بطریق الوحى و الرسالة فتسمى بالنبوّة و تارة بطریق السلوک و الکسب فتسمى بالحکمة او الولایة. و انّما یقول بمخالفتهما فى المقصود من لامعرفة له بتطبیق الخطایات الشرعیة على البراهین الحکمیة، و لا یقدر على ذلک إلا مؤید من عند اللّه کامل فى العلوم الحکمیة مطلع على الاسرار النبویة.

یعنى شریعت و حکمت در دوام فیض بارى، که امساک فیض از فیّاض على الاطلاق مطلقا محال است، و در اینکه عالم حادث به حدوث زمانى است موافق هم‏اند؛ و بارها اشاره نموده‏ایم که حکمت مخالف با شرایع حقه الهیه نیست، بلکه مقصود از هر دو یک چیز است که معرفت حقّ- تعالى- و صفات و افعال اوست. و این معرفت حاصل به طریق وحى و رسالت موسوم به نبوّت است، و بطریق سلوک و کسب مسمّاى به حکمت یا ولایت است. و آن کسى قایل به مخالفت حکمت با شرایع حقه الهیه در معنى و مقصود است که معرفت به‏تطبیق خطابات شرعیّه بر براهین حکمیه ندارد؛ و قادر بر این تطبیق نیست مگر کسى که مؤید من عند اللّه و کامل در علوم حکمیّه و مطّلع بر اسرار نبویّه است.

و چنانکه خود آن جناب فرموده‏اند، در چندین جاى دیگر اسفاره متعرض همین مطلب شده است، و ما بتفصیل در کتاب عرفان و حکمت متعالیه نقل و بحث نموده‏ایم. غرض اینکه قلم در طرد معرفت فکرى زدن و خط بطلان به منشورات براهین عقلى کشیدن، و دین الهى و فلسفه الهى را جداى از هم داشتن و پنداشتن ستمى بس بزرگ است؛ و در عین حال، تمیز بین دو نحو ارتزاق‏ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ‏. مائده 5: 66. راندادن سخنى سخت سست است. هیچ گاه بشر نمى‏تواند از منطق و برهان بى‏نیاز باشد چنانکه از وحى و رسالت و بالأخره اگر عارف بخواهد فرضا یکى از مطالب فلسفى را رد کند، باید با دلیل رد کند و دلیل خود فلسفه است. اولیاى دین ما علیهم السّلام در مقام احتجاج و استدلال، به طریق فکر و نظر اقدام مى‏فرمودند؛ چنانکه احتجاج شیخ اجل طبرسى قدّس سرّه و نیز احتجاج بحار در این مطلب سند زنده‏اند. بلکه خود قرآن مجید حجّتى گویا در این موضوع است، کما لا یخفى على أهله. مبناى پیشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است که به سه قسم برهان و خطابه و جدال احسن تقسیم مى‏شود، چنانکه قرآن کریم بدانها ناطق است که‏ ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ...نحل 16: 125.

 




تاریخ : شنبه 91/10/9 | 12:41 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 

امروزبرای شهداوقت نداریم

 

امروزبرای شهداوقت نداریم

ای داغ گل لاله توراوقت نداریم

باحضرت شیطان سرمان گرم گناه است

مابهرملاقات خداوقت نداریم

چون فردمهمی شده نفس دغل ما

اندازه یک قبله دعاوقت نداریم

درکوفه تن غیرت ماخانه نشین است

بهرسفرکرببلاوقت نداریم

تقویم گرفتاری ماپرشده اززرد

ای سرخ گل لاله توراوقت نداریم

هرچندکه خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ولی حیف که ماوقت نداریم




تاریخ : جمعه 91/10/8 | 6:24 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

کربلا و ماهیت عشق

 

موضوعی که در این جلسه می‌خواهیم مطرح کنیم، پاسخ است به پرسشی قدیمی اما این پاسخ نو است.

 

در عاشورا دو گروه در مقابل هم ایستادند و جنگیدند. شما اگر نگاه بی طرفانه ای داشته باشید (یعنی بدون اینکه حق و حقیقت بودن یاران امام حسین علیه السلام و باطل محض بودن سپاه یزید را مد نظر بگیرید) می بینید که هر دو گروه ، نهایت سعی و تلاش خود را برای دست یابی به پیروزی در این جنگ بکار برده اند.

 

پیش از آغاز جنگ و درگیری آغاز شد ، هر دو گروه مصمم بودند که نسبت به اهداف خود یک قدم کوتاه نیایند. نه عمر سعد و شمر و ابن زیاد حاضر بودند که از اهداف خودشان یک قدم عقب نشینی کنند و نه حسین بن علی علیه السلام و اصحابش.

 

هنگامی هم که درگیری شروع شد ، این دو گروه با تمام امکانات و توان خود با هم جنگیدند. به راستی علت این درگیری سخت ، جدی و پر تنش چه بود ؟

 

 این سوال را همه شنیده اید ، بنابراین سوال جدیدی نیست . کمااینکه بسیاری از نویسندگان و خطبا این پرسش را از زوایای مختلف بررسی کرده اند و پاسخ داده اند.

 

به نظر بنده یک عامل اسا سی در هر دو سوی این جریان وجود داشت که موجب این درگیری شد و آن "عشق" بود. هر دو طرف به هدف و غایتی که داشتند عشق می ورزیدند و لذا حاضر نبودند از اهداف خود دست بکشند.

 

در میان اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام نشانه های عشق فراوان است. عشق الهی امام حسین و قمر بنی هاشم و قاسم بن الحسن نیازی به استدلال ندارد. زهیر نیز که عثمانی مذهب بود و از حضرت می گریخت تا ندای حضرت را نشنود ، آن هنگام که دید امام تنهاست به قافله حضرت پیوست و تا آخرین نفس جنگید و شهید شد. 

 

آن مادری هم که شوهرش را از دست داده بود رو به نوجوان خود می کند و او را به جنگ می فرستد, وقتی این نوجوان شهید می شود سرش را از تن جدا نموده و جلوی مادر می اندازند. مادر سر بریده فرزند را برداشته و بسوی دشمن پرتاب می کند, که:“ امانتی که به پدر بازگردانده ام, پس نخواهم گرفت.“ چه عاملی به غیر از عشق می تواند این صحنه ها را بیافریند؟

 

عامل این رشادت های نامتناهی چه چیزی است به غیر از عشق ؟

 

التبه در آن سو هم کسانی بودند که اگر بی طرفانه نگاه کنیم مردانه جنگیدند. اگر حسین بن علی علیه السلام و یارانش از هیچ رشادتی فروگذار نکردند, طرف مقابل هم در راه هدف خود از هیچ جنایت و قساوتی فروگذار نکرد. حتی هنگامی که تمام اصحاب حسین علیه السلام را سر بریدند و بدنها را تکه تکه کردند , عمر سعد گفت: “چه کسانی حاضرند بر این بندهای تکه تکه اسب برانند؟“

 

پس از آن به این هم اکتفا نکردند و هنگامی که جنگ تمام شد ، خیمه ها را آتش زدند وبه اسرا تازیانه زدند و به این فجایع هم افتخار کردند.

 

هنگامی که حضرت علی اکبر به میدان رفت و هماورد طلبید. یکی از فرماندهان سپاه عمر سعد گفت که در شان من نیست که با او بجنگم. لذا یکی از فرزندان خود را به میدان فرستاد, وقتی فرزند اول بدست توانای علی اکبر به خاک افتاد فرزند دوم خود را به میدان فرستاد و بعد از کشته شدن او نیز فرزند دیگر خود را راهی میدان کرد تا سرانجام خود به میدان آمد و … غرض اینکه تنها این نبود که حسین بن علی علیه السلام فرزندانش را از دست بدهد, آنها هم فرزندان خود را در این قضیه فدا کردند. سّر این قضیه چه بود؟

 

محققان و نویسندگان بسیاری در این زمینه تالیفاتی دارند و عوامل مختلفی را معرفی کرده اند. برخی عامل دین را عامل اصلی دانسته اند, یعنی بی دینی یک طرف و دینداری طرف دیگر بود که این و طایفه را به جنگ با هم واداشت. اما به نظر من عامل واحدی در هر دو طایفه وجودداشت که بواسطه این عامل مشترک بود که درگیری رخ داد و آن عامل واحد, عشق است.

 

ابتدا می بایست مقداری در باب ماهیت عشق توضیح دهم هر چند که همه شما آنرا به علم حضوری درک کرده اید. یعنی از درون خود و بدون اینکه احتیاج به تعریف و توضیح داشته باشد آنرا احساس کرده اید, برخی امور است که قابل توصیف نیستند, باید آنها را بی واسطه احساس کرد تا فهمید چیست, هر چقدر هم که بخواهیم درباره اش توضیح دهیم که چنین و چنان است باز فایده ای ندارد. مثلاً گرسنگی را برای ما وصف کنند اما   باز تا درد آن را احساس نکرده باشیم سودی ندارد. حقیقت عشق و محبت هم این گونه است. در مقابل برخی مسائل را می توان بدون تجربه قبلی آنها, و تنها با توصیف آنها فهیمد. ریاضی و فیزیک را لازم نیست مستقیماً امتحان کنیم بلکه استاد هم می تواند آنها را به ما آموزش دهد و این مسائل را می توان بصورت ذهنی نیز پیگیری کرد.

 

اما عشق و محبت اینگونه نیستند و باید آنها را تجربه کرد تا فهمیده شوند. عشق یک حقیقت وجدانی است که عبارت است از اغراق در محبت. پس هر عشقی از صنف محبت است ولی هر محبتی را نمی توان از جنس عشق دانست بلکه تنها آن حد نهایت محبت را عشق می گویند.

 

عشق همیشه متعلق به چیزی است و عاشق همیشه معشوق و مطلوبی را می جوید. پس خود عشق هیچ گاه هدف نیست. عشق وسیله ای است که عاشق از آن استفاده می نماید تا به مطلوب حقیقی اش برسد, حال این متعلق عشق ممکن است امور مختلفی باشد و شخص ممکن است عاشق موضوعات مختلفی شده باشد. برخی عاشق شخص دیگری می شوند برخی عاشق مقام و ریاست و قدرت و برخی عشاق سنن و عادات خاصی هستند. اینها عشق به امور باطل و زودگذرند. اما متعلق عشق می تواند امور ثابت لایتغیر دائمی باشد. برخی ها گمان می برند که واژه عشق در باب حب خدا استعمال نمی شود "فلایستعمل فی حبه سبحانه" ولی این غلط است و عشق می تواند به خداوند نیز تعلق گیرد و همان گونه که در باب غیر خدا نیز بکار می رود. البته عرفاء مطلبی را عنوان نموده اند که بعداً می بایست آن را توضیح دهم. آنها گفته اند که اگر متعلق عشق غیر خدا باشد این عشق کاذب است. عشق کاذب یعنی عشق دروغی این را الگو بپذیریم دیگر نخواهیم توانست بگوئیم که عشق هم می تواند متعلق به باطل باشد و غیر خدا و هم متعلق به امور حقند.

 

آنچه تاکنون گفتیم معنای لغوی عشق بود اما حقیقت عشق با این لغات قابل معنی کردن نیست. حقیقت عشق با آثاری که همه شما بالوجدان درک کرده اید روشن می شود. یکی از آثار عشق این است که عاشق تمام کمالاتی را که دارد به معشوق نسبت می دهد, یعنی نه تنها معشوق را دارای کمالات مختلف و فراوان می داند بلکه کمالات خودش را نیز به معشوق نسبت می نماید. اگر این ویژگی نباشد, دیگر آن حالت عشق نیست, ممکن است محبت باشد, مثلاً ممکن است شما نسبت به شخصی محبت پیدا کنید منتهی این محبت است نه عشق, اگر محبت به مرحله افراط و نهایتش برسد نه تنها معشوق را صاحب کمال می داند و مستجمع صفات عالی و کامل می شناسد, بلکه کمالات خود را نیز به او منتسب می کند. فرازی از دعای عرفه سید الشهداء را نقل می کنم, ببینید که وقتی حضرت با خدای خود صحبت می کند, تمام کمالات را به او نسبت می دهد و می فرماید: یا مولای! انت الذی مننت. انت الذی افضلت. انت الذی اکملت. انت الذی رزقت. انت الذی وفقت انت الذی اعطیت. تویی که احساس می کنی. تویی که نعمت می دهی, تویی که نیکویی می بخشی, تویی که لطف می کنی, یعنی تمام کمالات را به خدا نسبت می دهد, این نشانه آن است که او عاشق است.

 

وقتی تمام کمالات را به معشوق نسبت داد, نتیجه اش این است که تمام این عالم را مظهر آن معشوق می بیند, یعنی هر کس که کمالی ببیند در آن کمال معشوق را خواهد دید. لذا هیچ گاه عاشق در جای خاصی دنبال معشوق نمی گردد, مثلاً کسی که عاشق خداست دنبال خدا نمی گردد, به یک لیوان هم که نگاه کند یاد خدا می افتد.

 

مرحوم الهی قمشه ای یکی از بزرگان فلسفه و عرفان بودند که حضرت آقای جوادی آملی از شاگردان ایشان است. ایشان چند سالی را در دانشگاه تهران تدریس می کردند و گاهی اوقات به باغ یکی از دوستان خود می رفتند و از آنجا زنگ می زدند و به دانشجویان می گفتند که برای درس فلسفه و عرفان به آن باغ بیایند. یکی از دانشجویان نقل می کند که ما به باغ رفتیم و دیدیم که استاد الهی قمشه ای یک دسته گل را در آغوش گرفته است و سر خود را در میان گلها قرار داده و زار زار گریه می کند و تا یکساعت حرف می زند. مثل یک عاشق که معشوق را در آغوش گرفته باشد. می گوید یا رب یا الهی. او در زیبائی گل جمال الهی را می دید. حتی آنجا هم که کمال و جمالی برای ما عادی و تکراریست باز عاشق آن کمال را, کمال معشوق می بیند و لذا تمام عالم را که جز کمال نیست مظهر معشوق می یابد. لذا هیچ موقع معشوق را در جای بخصوصی جستجو نمی کند. زمین و آسمان را هم که می بیند به یاد معشوق می افتد.

 

به دریا بنگرم دریا تو بینم                            به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

 

هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی           در هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی

 

با هر که سخن گفتم پاسخ زتو بشنودم            در هر که نظر کردم تو در نظرم بودی

 

آواز چو می خواندم سوز تو به سازم بود         پرواز چو می کردم تو بال و پرم بودی

 

بعضی از بزرگان وقتی که این حقیقت عشق را نسبت به خدا پیدا می کردند تمام شب و روزشان انس با خدا بود. یکی از اصحاب رسول خدا (ص) که این حالت از عشق را درک کرده بود شخصی است به نام حارث که از اهل صفّه(1) بود, این روایت را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باره حقیقت ایمان و یقین نقل کرده است که پیامبر یکروز صبح برای نماز وارد مسجد شد و نگاهش به حارث افتاد که رنگ صورتش پریده و جسمش نحیف شده بود و چشمانش گود افتاده بود. حضرت رسول (ص) از او پرسید که حالت چگونه است؟ جواب داد که اصبحت موقناً یعنی که به درجه یقین نائل گشته ام. حضرت تعجب کرد و پرسید نشانه یقین تو چیست؟ گفت: یقین مرا مجزون ساخته و موجب شب زنده داری ام شده است. دیگر به دنیا دلبستگی ندارم زیرا که می دانم که دنیا فانی است. آنقدر این حزن و شب زنده داری و بی رغبتی از دنیا در وجود من باز کرده است که عرش خدا را عاشقانه می بینم و می بینم که انسان و خلائق جمع شده اند تا حساب و کتاب پس بدهند و من هم در میان آنان ام. می بینم که انسانها گرفتار عذاب اند و من صوت جهنمیان را می شنوم … حضرت رو به اصحاب کرده و فرمود: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان. این بنده ای است که خدا نور ایمان را در او تابانده است. سپس به جوان گفت: تا می توانی در این حالت بمان. زیرا رسیدن به این حالت یک ارزشی دارد و ماندن در آن حالت ارزش بالاتری. جوان به پیامبر گفت: مرا دعا کن! تا من در رکاب تو به شهادت برسم. که این دعای او هم مستجاب شد.

 

نمونه دیگر غلام سیاهی است که در خدمت اباعبدالله بوده و در کربلا هم آن حضرت را رها نکرد. بدن این غلام بوی نامطبوعی داشت. در روز عاشورا از اباعبدالله اذن گرفت و به میدان جنگ رفت و به شهادت رسید و او جز کسانی بود که حسین بن علی علیه السلام بر سر بالینش رفت و دعا کرد که از بدن او بوی خوش بلند شود. سه روز بعد از عاشورا که گروهی برای به خاک سپردن اجساد مطهر شهداء کربلا آمدند, جسم این غلام را که برداشتند دیدند که بوی معطری از بدن جوان می آید در حالیکه سه روز و سه شب بدن او دفن نشده بود. این عشق است که یک غلام سیاه را به این درجه می رساند. مصائبی نیز که حضرت زینب (س) بعد از شهادت حسین علیه السلام متحمل شد. مصائب بعد از شهادت سید الشهدا خیلی سخت تر بود. این جمله معروف را زینب (س) در لحظاتی که در نهایت مصائب است می گوید که ما رایت الا جمیلاً, جز زیبائی هیچ ندیدم. زینب علیهماالسلام

 

عاشق خدا بود و در راه معشوق هر مصیبتی برایش زیباست. هر چه عشق بالاتر باشد تحمل و صبر هم بالاتر و باشکوه تر می شود.

 

آنهایی هم که در مقابل کاروان حسین علیه السلام ایستادند عاشق بودند اما عاشق چه چیزی؟ متعلق آنها, عشق به مال دنیا بود, عشق به افتراء داشتند, عشق به غنائم جنگی, عشق به تمجید. بنابراین همه عاشق بودند.

 

گفتیم چون عاشق نهایت افراط در محبت است انسان هر چیز را برای معشوق خود می خواهد, آن وقت حتی اگر متعلق عشق به طور عادی یک وسیله باشد, یک ابزار برای هدف گیری باشد, برای عاشق آن هدف نهایی می شود.

 

قبلاً عرض کردم که عرفاء می گویند که عشق یا حقیقی است یا مجازی. توجه داشته باشید که این مجازی و حقیقی وصف عشق نیست چون عشق یعنی افراط در محبت و شخص عاشق هر چیزی هم که باشد این حالات در او واقعی است و او واقعاً در خود کشش و جذبه بسوی آن مشعوق را احساس می کند. پس این مجازی و حقیقی بودن که عرفاء می گویند مربوط به عشق است. یعنی اینکه اگر معشوق یک امر زودگذر, باطل و مجازی باشد آن عشق مجازی است ولی اگر متعلق به امری ثابت و دائمی باشد, این عشق حقیقی است.

 

پس اگر بخواهیم صحنه کربلا را اعم از حسین و حسینیان و یزید و یزیدیان بفهمیم, باید عشق را خوب فهمیده باشیم. کربلا صحنه برخورد و مقابله دو عشق است, دو گروه که هر یک به امری عشق می ورزیدند, دو امری که با هم قابل جمع نبودند, یک طرف ابن سعد و شمر و سپاه یزید بودند که به دنیا و ثروت و مقام عشق داشتند و طرف دیگر امام حسین علیه السلام و یارانش بودند که در عشق خدا محو شده بودند. این دو گروه در کربلاء به نقطه ای رسیدند که دیگر نمی توانستند از کنار هم بگذرند و نسبت به هم بی تفاوت باشند. یزید امام را مزاحم رسیدن به هوا و هوس خود می دید و امام نیز حکومت اموی را خلاف خواست الهی می دانست. هر دو گروه عاشق بودند و حاضر بودند که برای رسیدن به آنچه به آن عشق می ورزیدند هر کاری بکنند, یاران حسین (ع) از هیچ فداکاری و جانفشانی فروگذار نکردند و لشکر یزید هم از هیچ جنایت و قساوتی نگذشتند. البته در این ماجرا یک عده ای هم بودند که عاشق نبودند. شب عاشورا عده ای از کاروان حسینی فرار کردند و در سپاه شام هم عده ای بودند که از جنگ می گریختند. از اینان که بگذریم عده ای بودند که تمام توانائی های خود را برای جنگ می گذاشتند. اینها کسانی بودند که نسبت به متعلقی که عشقشان بود عاشق بودند.

 

بنابراین عشاق بین نیل رسیدن به معشوق و مصلحت و عافیت خود, هرگز عافیت را نمی پسندد. اگر ما از کنار ظلم و پایمال شدن حقیقت و انسانیت می گذریم و منافع و مصلحت شخصی خود را انتخاب می کنیم به خاطر این است که عاشق نیستیم.

 

حضرت دور تا دور خیمه ها, خندقی حفر کرد و آنرا با هیزم پر کرد به طوری که فقط از یک طرف امکان نزدیک شدن به خیمه ها وجود داشت, صبح عاشورا که جنگ شروع شد آنها این خندق را آتش زدند و لذا شمر که فرمانده پیاده نظام بود می خواست از پشت به آنها حمله کند, وقتی که آشت را دید ناراحت شد, در جلو امام حسین بودند و بقیه نگهبانان خیمه ها بودند, شمر دید که از پشت نمی تواند حمله کند عصبانی شد و فریاد زد و رو به امام گفت: هنوز از دنیا نرفته ای آتش جهنم را برای خودت درست کرده ای. امام هم در جواب گفت که آتش جهنم سزاوار توست.

 

منظور اینکه امام در واقع این وضعیت نظامی را برای خودش ترتیب داد و تقسیم بندی نظامی برای خود درست کرد همین سبب شد که تا حتی ظهر عاشورا هنوز یک نفر از بنی هاشم شهید نشود البته از اصحاب و یاران ایشان جمعی شهید شده بودند. یعنی این نبود که با رشادت بجنگند و به شهادت برسند, نه امام از فکر نظامی هم استفاده می کرد. من اینرا در جمع فرماندهان سپاه توضیح دادم که نحوه عملیاتی که حضرت در روز عاشورا انجام می داد چگونه بود. یعنی اینگونه نیست که کسی که عاشق شد دیگر از فکر و علم استفاده نکند, بلکه برعکس کسی که عاشق راهی است که می رود می بایست از دیگران قوی تر و محکم تر حرکت کند زیرا انگیزه بسیار قوی تری برای رسیدن به هدف دارد. البته اینکه در راه عشق شهادت هم وجود دارد به خاطر این است که افراد غیر عاشق وقتی به مانعی برخورد کنند راهشان را کج می کنند و دیگر سراغ هدف نمی روند و زود عرصه را خالی می کنند اما فرد عاشق از ناملایمات نمی هراسد و در راه وصال به معشوق سختی ها را تحمل می کند و از تهدیدها و زورگویی ها ترس به خود راه نمی دهد و بالاخره کار به جایی می رسد که سر در راه عشق نثار می کند. پس عشق مربوط به انگیزه است و هدف را مشخص می کند و عقل وسیله و امکانات را مشخص می کند و نباید پنداشت که اینها با هم تضاد دارند, اگر عشق حقیقی باشد هم به کمال خود عقل می رسد.

 

 




تاریخ : جمعه 91/10/8 | 6:23 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

کربلا و ماهیت عشق

 

موضوعی که در این جلسه می‌خواهیم مطرح کنیم، پاسخ است به پرسشی قدیمی اما این پاسخ نو است.

 

در عاشورا دو گروه در مقابل هم ایستادند و جنگیدند. شما اگر نگاه بی طرفانه ای داشته باشید (یعنی بدون اینکه حق و حقیقت بودن یاران امام حسین علیه السلام و باطل محض بودن سپاه یزید را مد نظر بگیرید) می بینید که هر دو گروه ، نهایت سعی و تلاش خود را برای دست یابی به پیروزی در این جنگ بکار برده اند.

 

پیش از آغاز جنگ و درگیری آغاز شد ، هر دو گروه مصمم بودند که نسبت به اهداف خود یک قدم کوتاه نیایند. نه عمر سعد و شمر و ابن زیاد حاضر بودند که از اهداف خودشان یک قدم عقب نشینی کنند و نه حسین بن علی علیه السلام و اصحابش.

 

هنگامی هم که درگیری شروع شد ، این دو گروه با تمام امکانات و توان خود با هم جنگیدند. به راستی علت این درگیری سخت ، جدی و پر تنش چه بود ؟

 

 این سوال را همه شنیده اید ، بنابراین سوال جدیدی نیست . کمااینکه بسیاری از نویسندگان و خطبا این پرسش را از زوایای مختلف بررسی کرده اند و پاسخ داده اند.

 

به نظر بنده یک عامل اسا سی در هر دو سوی این جریان وجود داشت که موجب این درگیری شد و آن "عشق" بود. هر دو طرف به هدف و غایتی که داشتند عشق می ورزیدند و لذا حاضر نبودند از اهداف خود دست بکشند.

 

در میان اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام نشانه های عشق فراوان است. عشق الهی امام حسین و قمر بنی هاشم و قاسم بن الحسن نیازی به استدلال ندارد. زهیر نیز که عثمانی مذهب بود و از حضرت می گریخت تا ندای حضرت را نشنود ، آن هنگام که دید امام تنهاست به قافله حضرت پیوست و تا آخرین نفس جنگید و شهید شد. 

 

آن مادری هم که شوهرش را از دست داده بود رو به نوجوان خود می کند و او را به جنگ می فرستد, وقتی این نوجوان شهید می شود سرش را از تن جدا نموده و جلوی مادر می اندازند. مادر سر بریده فرزند را برداشته و بسوی دشمن پرتاب می کند, که:“ امانتی که به پدر بازگردانده ام, پس نخواهم گرفت.“ چه عاملی به غیر از عشق می تواند این صحنه ها را بیافریند؟

 

عامل این رشادت های نامتناهی چه چیزی است به غیر از عشق ؟

 

التبه در آن سو هم کسانی بودند که اگر بی طرفانه نگاه کنیم مردانه جنگیدند. اگر حسین بن علی علیه السلام و یارانش از هیچ رشادتی فروگذار نکردند, طرف مقابل هم در راه هدف خود از هیچ جنایت و قساوتی فروگذار نکرد. حتی هنگامی که تمام اصحاب حسین علیه السلام را سر بریدند و بدنها را تکه تکه کردند , عمر سعد گفت: “چه کسانی حاضرند بر این بندهای تکه تکه اسب برانند؟“

 

پس از آن به این هم اکتفا نکردند و هنگامی که جنگ تمام شد ، خیمه ها را آتش زدند وبه اسرا تازیانه زدند و به این فجایع هم افتخار کردند.

 

هنگامی که حضرت علی اکبر به میدان رفت و هماورد طلبید. یکی از فرماندهان سپاه عمر سعد گفت که در شان من نیست که با او بجنگم. لذا یکی از فرزندان خود را به میدان فرستاد, وقتی فرزند اول بدست توانای علی اکبر به خاک افتاد فرزند دوم خود را به میدان فرستاد و بعد از کشته شدن او نیز فرزند دیگر خود را راهی میدان کرد تا سرانجام خود به میدان آمد و … غرض اینکه تنها این نبود که حسین بن علی علیه السلام فرزندانش را از دست بدهد, آنها هم فرزندان خود را در این قضیه فدا کردند. سّر این قضیه چه بود؟

 

محققان و نویسندگان بسیاری در این زمینه تالیفاتی دارند و عوامل مختلفی را معرفی کرده اند. برخی عامل دین را عامل اصلی دانسته اند, یعنی بی دینی یک طرف و دینداری طرف دیگر بود که این و طایفه را به جنگ با هم واداشت. اما به نظر من عامل واحدی در هر دو طایفه وجودداشت که بواسطه این عامل مشترک بود که درگیری رخ داد و آن عامل واحد, عشق است.

 

ابتدا می بایست مقداری در باب ماهیت عشق توضیح دهم هر چند که همه شما آنرا به علم حضوری درک کرده اید. یعنی از درون خود و بدون اینکه احتیاج به تعریف و توضیح داشته باشد آنرا احساس کرده اید, برخی امور است که قابل توصیف نیستند, باید آنها را بی واسطه احساس کرد تا فهمید چیست, هر چقدر هم که بخواهیم درباره اش توضیح دهیم که چنین و چنان است باز فایده ای ندارد. مثلاً گرسنگی را برای ما وصف کنند اما   باز تا درد آن را احساس نکرده باشیم سودی ندارد. حقیقت عشق و محبت هم این گونه است. در مقابل برخی مسائل را می توان بدون تجربه قبلی آنها, و تنها با توصیف آنها فهیمد. ریاضی و فیزیک را لازم نیست مستقیماً امتحان کنیم بلکه استاد هم می تواند آنها را به ما آموزش دهد و این مسائل را می توان بصورت ذهنی نیز پیگیری کرد.

 

اما عشق و محبت اینگونه نیستند و باید آنها را تجربه کرد تا فهمیده شوند. عشق یک حقیقت وجدانی است که عبارت است از اغراق در محبت. پس هر عشقی از صنف محبت است ولی هر محبتی را نمی توان از جنس عشق دانست بلکه تنها آن حد نهایت محبت را عشق می گویند.

 

عشق همیشه متعلق به چیزی است و عاشق همیشه معشوق و مطلوبی را می جوید. پس خود عشق هیچ گاه هدف نیست. عشق وسیله ای است که عاشق از آن استفاده می نماید تا به مطلوب حقیقی اش برسد, حال این متعلق عشق ممکن است امور مختلفی باشد و شخص ممکن است عاشق موضوعات مختلفی شده باشد. برخی عاشق شخص دیگری می شوند برخی عاشق مقام و ریاست و قدرت و برخی عشاق سنن و عادات خاصی هستند. اینها عشق به امور باطل و زودگذرند. اما متعلق عشق می تواند امور ثابت لایتغیر دائمی باشد. برخی ها گمان می برند که واژه عشق در باب حب خدا استعمال نمی شود "فلایستعمل فی حبه سبحانه" ولی این غلط است و عشق می تواند به خداوند نیز تعلق گیرد و همان گونه که در باب غیر خدا نیز بکار می رود. البته عرفاء مطلبی را عنوان نموده اند که بعداً می بایست آن را توضیح دهم. آنها گفته اند که اگر متعلق عشق غیر خدا باشد این عشق کاذب است. عشق کاذب یعنی عشق دروغی این را الگو بپذیریم دیگر نخواهیم توانست بگوئیم که عشق هم می تواند متعلق به باطل باشد و غیر خدا و هم متعلق به امور حقند.

 

آنچه تاکنون گفتیم معنای لغوی عشق بود اما حقیقت عشق با این لغات قابل معنی کردن نیست. حقیقت عشق با آثاری که همه شما بالوجدان درک کرده اید روشن می شود. یکی از آثار عشق این است که عاشق تمام کمالاتی را که دارد به معشوق نسبت می دهد, یعنی نه تنها معشوق را دارای کمالات مختلف و فراوان می داند بلکه کمالات خودش را نیز به معشوق نسبت می نماید. اگر این ویژگی نباشد, دیگر آن حالت عشق نیست, ممکن است محبت باشد, مثلاً ممکن است شما نسبت به شخصی محبت پیدا کنید منتهی این محبت است نه عشق, اگر محبت به مرحله افراط و نهایتش برسد نه تنها معشوق را صاحب کمال می داند و مستجمع صفات عالی و کامل می شناسد, بلکه کمالات خود را نیز به او منتسب می کند. فرازی از دعای عرفه سید الشهداء را نقل می کنم, ببینید که وقتی حضرت با خدای خود صحبت می کند, تمام کمالات را به او نسبت می دهد و می فرماید: یا مولای! انت الذی مننت. انت الذی افضلت. انت الذی اکملت. انت الذی رزقت. انت الذی وفقت انت الذی اعطیت. تویی که احساس می کنی. تویی که نعمت می دهی, تویی که نیکویی می بخشی, تویی که لطف می کنی, یعنی تمام کمالات را به خدا نسبت می دهد, این نشانه آن است که او عاشق است.

 

وقتی تمام کمالات را به معشوق نسبت داد, نتیجه اش این است که تمام این عالم را مظهر آن معشوق می بیند, یعنی هر کس که کمالی ببیند در آن کمال معشوق را خواهد دید. لذا هیچ گاه عاشق در جای خاصی دنبال معشوق نمی گردد, مثلاً کسی که عاشق خداست دنبال خدا نمی گردد, به یک لیوان هم که نگاه کند یاد خدا می افتد.

 

مرحوم الهی قمشه ای یکی از بزرگان فلسفه و عرفان بودند که حضرت آقای جوادی آملی از شاگردان ایشان است. ایشان چند سالی را در دانشگاه تهران تدریس می کردند و گاهی اوقات به باغ یکی از دوستان خود می رفتند و از آنجا زنگ می زدند و به دانشجویان می گفتند که برای درس فلسفه و عرفان به آن باغ بیایند. یکی از دانشجویان نقل می کند که ما به باغ رفتیم و دیدیم که استاد الهی قمشه ای یک دسته گل را در آغوش گرفته است و سر خود را در میان گلها قرار داده و زار زار گریه می کند و تا یکساعت حرف می زند. مثل یک عاشق که معشوق را در آغوش گرفته باشد. می گوید یا رب یا الهی. او در زیبائی گل جمال الهی را می دید. حتی آنجا هم که کمال و جمالی برای ما عادی و تکراریست باز عاشق آن کمال را, کمال معشوق می بیند و لذا تمام عالم را که جز کمال نیست مظهر معشوق می یابد. لذا هیچ موقع معشوق را در جای بخصوصی جستجو نمی کند. زمین و آسمان را هم که می بیند به یاد معشوق می افتد.

 

به دریا بنگرم دریا تو بینم                            به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

 

هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی           در هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی

 

با هر که سخن گفتم پاسخ زتو بشنودم            در هر که نظر کردم تو در نظرم بودی

 

آواز چو می خواندم سوز تو به سازم بود         پرواز چو می کردم تو بال و پرم بودی

 

بعضی از بزرگان وقتی که این حقیقت عشق را نسبت به خدا پیدا می کردند تمام شب و روزشان انس با خدا بود. یکی از اصحاب رسول خدا (ص) که این حالت از عشق را درک کرده بود شخصی است به نام حارث که از اهل صفّه(1) بود, این روایت را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باره حقیقت ایمان و یقین نقل کرده است که پیامبر یکروز صبح برای نماز وارد مسجد شد و نگاهش به حارث افتاد که رنگ صورتش پریده و جسمش نحیف شده بود و چشمانش گود افتاده بود. حضرت رسول (ص) از او پرسید که حالت چگونه است؟ جواب داد که اصبحت موقناً یعنی که به درجه یقین نائل گشته ام. حضرت تعجب کرد و پرسید نشانه یقین تو چیست؟ گفت: یقین مرا مجزون ساخته و موجب شب زنده داری ام شده است. دیگر به دنیا دلبستگی ندارم زیرا که می دانم که دنیا فانی است. آنقدر این حزن و شب زنده داری و بی رغبتی از دنیا در وجود من باز کرده است که عرش خدا را عاشقانه می بینم و می بینم که انسان و خلائق جمع شده اند تا حساب و کتاب پس بدهند و من هم در میان آنان ام. می بینم که انسانها گرفتار عذاب اند و من صوت جهنمیان را می شنوم … حضرت رو به اصحاب کرده و فرمود: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان. این بنده ای است که خدا نور ایمان را در او تابانده است. سپس به جوان گفت: تا می توانی در این حالت بمان. زیرا رسیدن به این حالت یک ارزشی دارد و ماندن در آن حالت ارزش بالاتری. جوان به پیامبر گفت: مرا دعا کن! تا من در رکاب تو به شهادت برسم. که این دعای او هم مستجاب شد.

 

نمونه دیگر غلام سیاهی است که در خدمت اباعبدالله بوده و در کربلا هم آن حضرت را رها نکرد. بدن این غلام بوی نامطبوعی داشت. در روز عاشورا از اباعبدالله اذن گرفت و به میدان جنگ رفت و به شهادت رسید و او جز کسانی بود که حسین بن علی علیه السلام بر سر بالینش رفت و دعا کرد که از بدن او بوی خوش بلند شود. سه روز بعد از عاشورا که گروهی برای به خاک سپردن اجساد مطهر شهداء کربلا آمدند, جسم این غلام را که برداشتند دیدند که بوی معطری از بدن جوان می آید در حالیکه سه روز و سه شب بدن او دفن نشده بود. این عشق است که یک غلام سیاه را به این درجه می رساند. مصائبی نیز که حضرت زینب (س) بعد از شهادت حسین علیه السلام متحمل شد. مصائب بعد از شهادت سید الشهدا خیلی سخت تر بود. این جمله معروف را زینب (س) در لحظاتی که در نهایت مصائب است می گوید که ما رایت الا جمیلاً, جز زیبائی هیچ ندیدم. زینب علیهماالسلام

 

عاشق خدا بود و در راه معشوق هر مصیبتی برایش زیباست. هر چه عشق بالاتر باشد تحمل و صبر هم بالاتر و باشکوه تر می شود.

 

آنهایی هم که در مقابل کاروان حسین علیه السلام ایستادند عاشق بودند اما عاشق چه چیزی؟ متعلق آنها, عشق به مال دنیا بود, عشق به افتراء داشتند, عشق به غنائم جنگی, عشق به تمجید. بنابراین همه عاشق بودند.

 

گفتیم چون عاشق نهایت افراط در محبت است انسان هر چیز را برای معشوق خود می خواهد, آن وقت حتی اگر متعلق عشق به طور عادی یک وسیله باشد, یک ابزار برای هدف گیری باشد, برای عاشق آن هدف نهایی می شود.

 

قبلاً عرض کردم که عرفاء می گویند که عشق یا حقیقی است یا مجازی. توجه داشته باشید که این مجازی و حقیقی وصف عشق نیست چون عشق یعنی افراط در محبت و شخص عاشق هر چیزی هم که باشد این حالات در او واقعی است و او واقعاً در خود کشش و جذبه بسوی آن مشعوق را احساس می کند. پس این مجازی و حقیقی بودن که عرفاء می گویند مربوط به عشق است. یعنی اینکه اگر معشوق یک امر زودگذر, باطل و مجازی باشد آن عشق مجازی است ولی اگر متعلق به امری ثابت و دائمی باشد, این عشق حقیقی است.

 

پس اگر بخواهیم صحنه کربلا را اعم از حسین و حسینیان و یزید و یزیدیان بفهمیم, باید عشق را خوب فهمیده باشیم. کربلا صحنه برخورد و مقابله دو عشق است, دو گروه که هر یک به امری عشق می ورزیدند, دو امری که با هم قابل جمع نبودند, یک طرف ابن سعد و شمر و سپاه یزید بودند که به دنیا و ثروت و مقام عشق داشتند و طرف دیگر امام حسین علیه السلام و یارانش بودند که در عشق خدا محو شده بودند. این دو گروه در کربلاء به نقطه ای رسیدند که دیگر نمی توانستند از کنار هم بگذرند و نسبت به هم بی تفاوت باشند. یزید امام را مزاحم رسیدن به هوا و هوس خود می دید و امام نیز حکومت اموی را خلاف خواست الهی می دانست. هر دو گروه عاشق بودند و حاضر بودند که برای رسیدن به آنچه به آن عشق می ورزیدند هر کاری بکنند, یاران حسین (ع) از هیچ فداکاری و جانفشانی فروگذار نکردند و لشکر یزید هم از هیچ جنایت و قساوتی نگذشتند. البته در این ماجرا یک عده ای هم بودند که عاشق نبودند. شب عاشورا عده ای از کاروان حسینی فرار کردند و در سپاه شام هم عده ای بودند که از جنگ می گریختند. از اینان که بگذریم عده ای بودند که تمام توانائی های خود را برای جنگ می گذاشتند. اینها کسانی بودند که نسبت به متعلقی که عشقشان بود عاشق بودند.

 

بنابراین عشاق بین نیل رسیدن به معشوق و مصلحت و عافیت خود, هرگز عافیت را نمی پسندد. اگر ما از کنار ظلم و پایمال شدن حقیقت و انسانیت می گذریم و منافع و مصلحت شخصی خود را انتخاب می کنیم به خاطر این است که عاشق نیستیم.

 

حضرت دور تا دور خیمه ها, خندقی حفر کرد و آنرا با هیزم پر کرد به طوری که فقط از یک طرف امکان نزدیک شدن به خیمه ها وجود داشت, صبح عاشورا که جنگ شروع شد آنها این خندق را آتش زدند و لذا شمر که فرمانده پیاده نظام بود می خواست از پشت به آنها حمله کند, وقتی که آشت را دید ناراحت شد, در جلو امام حسین بودند و بقیه نگهبانان خیمه ها بودند, شمر دید که از پشت نمی تواند حمله کند عصبانی شد و فریاد زد و رو به امام گفت: هنوز از دنیا نرفته ای آتش جهنم را برای خودت درست کرده ای. امام هم در جواب گفت که آتش جهنم سزاوار توست.

 

منظور اینکه امام در واقع این وضعیت نظامی را برای خودش ترتیب داد و تقسیم بندی نظامی برای خود درست کرد همین سبب شد که تا حتی ظهر عاشورا هنوز یک نفر از بنی هاشم شهید نشود البته از اصحاب و یاران ایشان جمعی شهید شده بودند. یعنی این نبود که با رشادت بجنگند و به شهادت برسند, نه امام از فکر نظامی هم استفاده می کرد. من اینرا در جمع فرماندهان سپاه توضیح دادم که نحوه عملیاتی که حضرت در روز عاشورا انجام می داد چگونه بود. یعنی اینگونه نیست که کسی که عاشق شد دیگر از فکر و علم استفاده نکند, بلکه برعکس کسی که عاشق راهی است که می رود می بایست از دیگران قوی تر و محکم تر حرکت کند زیرا انگیزه بسیار قوی تری برای رسیدن به هدف دارد. البته اینکه در راه عشق شهادت هم وجود دارد به خاطر این است که افراد غیر عاشق وقتی به مانعی برخورد کنند راهشان را کج می کنند و دیگر سراغ هدف نمی روند و زود عرصه را خالی می کنند اما فرد عاشق از ناملایمات نمی هراسد و در راه وصال به معشوق سختی ها را تحمل می کند و از تهدیدها و زورگویی ها ترس به خود راه نمی دهد و بالاخره کار به جایی می رسد که سر در راه عشق نثار می کند. پس عشق مربوط به انگیزه است و هدف را مشخص می کند و عقل وسیله و امکانات را مشخص می کند و نباید پنداشت که اینها با هم تضاد دارند, اگر عشق حقیقی باشد هم به کمال خود عقل می رسد.

 

 




تاریخ : جمعه 91/10/8 | 5:4 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

سنگریزه ریزه ولی اگه توجورابت باشه اذیتت میکنه مانع حرکت شمامیشه،گناه کوچک(البته کوچک به تعبیر ما،چون گناه کوچک نداریم)هم مث سنگریزه است هرچندکوچک باشه مانع حرکت میشه،مانع پیشرفتت میشه وباعث سلب توفیق میشه.لذابایددعاکنیم که خداوندهمه گناهان ماروببخشه ودیگه هم دنبال گناه نریم انشاءالله.

الهی!اگرتاقیامت برای یک گناه صغیره استغفارکنم ازشرمندگی تقصیربندگی به درنخواهم شد.




تاریخ : جمعه 91/10/8 | 4:43 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 دستورالعمل عرفانى

باید انسان یک مقدار زیاده بر معمول تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر، و روحانیت قوت بگیرد، و میزان آنها را هم چنین فرمود: که انسان اولا روز و شب زیاده از دو مرتبه غذا بخورد حتى تنقل مابین الغذائین نکند. ثانیا هر وقت غذا مى خورد باید مثلا یک ساعت بعد از گرسنگى بخورد، و آن قدر بخورد که تمام سبز نشود، این در کم غذا. و اما کیفش باید غیر از آداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد، به این معنى که شب و روز هر دو نخورد، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را یعنى هم روز و هم شب را ترک کند، و یکى هم اگر بتواند للتکلیف نخورد، و لامحاله آجیل خور نباشد و اگر احیانا وقتى نفسش زیاد مطالبه آجیل کرد استخاره کند. و اگر بتواند روزه هاى سه روزه هر ماه را ترک نکند. و اما تقلیل خواب مى فرمودند شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان و مجانبت اهل غفلت اهتمام زیاد نماید. اینها در تقلیل حیوانیت کفایت مى کند. و اما تقویت روحانیت : اولا دائما باید هم و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد. ثانیا تا مى تواند ذکر و فکر را ترک نکند که این دو جناح سیر آسمان معرفت است . در ذکر عمده سفارش اذکار صبح و شام اهم آنها که در اخبار وارد شده . و اهم تعقیبات صلوات و عمده تر ذکر وقت خواب که در اخبار ماءثور است ، لاسیما متطهرا در حال ذکر به خواب رود. و شب خیزى مى فرمودند زمستان ها سه ساعت ، تابستان ها یک ساعت و نیم . و مى فرمودند که در سجده ذکر یونسیه یعنى در مداومت آن که شبانه روزى ترک نشود، هر چه زیادتر توانست کردن اثرش زیادتر، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است خیلى اثرها دیده ام . بنده خود هم تجربه کرده ام چند نفر هم مدعى تجربه اند. یکى هم قرآن که خوانده مى شود به قصد هدیه حضرت ختمى مرتبت صلوات الله علیه و آله خوانده شود.