تمدنسازى
یکى دیگر از ابعاد اعجاز قرآن، تمدنآفرینى آن است. سنگپایههاى تمدّن، چند چیز است:
1- قوانین شایسته اجتماعى داشتن.
2- سازمان و تشکیلات اجتماعى و حکومتى سالم.
3- انس و ارتباط و پیوندهاى اجتماعى سالم.
4- مرکزییت و اجتماع.
5- رشد و تربیت اجتماعى.
6- امکانات
با توجه به این شش اصل در مىیابیم که قرآن شریف، مهمترین نقش را در ایجاد تمدّن سالم داشته است. چون سازندهترین و شایستهترین قوانین اجتماعى را ارائه کرده است، بهترین سازمانهاى اجتماعى و حکومتى را برپا کرده، عادلانهترین ارتباطات اجتماعى را شکل داده.
به تبعیضات نژادى، قومى پایان داده به خشونتها و جنگهاى قومى خاتمه بخشیده و زمینههاى رشد و تربیت و تعالى اجتماعى را پدید آورده است.
بدینگونه:
1- به برکت جاذبه شگفت قرآن شریف، اندیشهها و نیروهاى انسانى گوناگون از ملل مختلف جذب اسلام شد و بلعام رومى، سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر عرب و ... گرد آمدند.
2- امکانات علمى، اقتصادى، هنرى اقوام مختلفى جذب شد.
3- با حاکمیت فرهنگ قرآن، هنر، روند کارساز و پیشروى پیدا کرد که در ایجاد تمدّن برین اسلام سخت مؤثر بود.
جامعه عرب و بسیارى از اقوام همعصر رسول اکرم- صلى اللّه علیه و آله- بتتراش و بتساز و بتفروش و بتپرست بودند. هنر آنان اگر در قلمرو مجسمهسازى به کار مىافتاد آفتى مىشد براى هنر سازنده و مفید معمارى. لیکن فرهنگ قرآن با تحریم بتگرى و بتسازى، هنر معمارى را تشویق کرد و با بسیج نیروها در زمینه هنر معمارى، هنر معمارى اسلامى را با ساختن مسجدهاى گوناگون به اوج شکوهمند شکوفایى رساند که هر کدام از آنها امروز ستارهاى از آسمان هنر است.
در جامعهاى که قرآن مجید فرود آمد آنقدر، کار معمارى ناتوان بود که هر جا سقفى از گل داشت به «سقیفه» شهرت مىیافت و سقیفهها انگشت شمار و مورد توجه بود. در جامعهاى که قرآن فرود آمد حتى یک کارگاه تولیدى نیز نبود لیکن با حضور قرآن نستوه، تمدن اسلامى در جهان درخشید.
4- قرآن، دعوت به همکارى، همدستى، و زدودن کینههاى قومى کرد و اقوام آتشافروزى را که در آستانه ورود در شعلهها بودند به اجتماع همدل، همسو و همداستان تبدیل کرد.
5- جاذبه قرآن، عاملى شد براى اجتماع شگرف مردم در مدینه و این اجتماع در قلمرو رهبرى پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- بسیار کارساز بود.
6- قرآن، نظام صالح اجتماعى را در ساختن یک جامعه برین ارائه کرد.
بدون توجه به زیرساختهاى اجتماعى هر کارى کمفایده است اسلام در ساختن جامعه برین، نظام سیاسى، اقتصادى، اجتماعى را نیز دگرگون مىکند فقط نمىگوید: جوانان، ازدواج کنند یا عفت داشته باشند اسلام با ایجاد امکانات عمومى و رفع تبعیضهاى اقتصادى، دستور عفت هم مىدهد. اسلام هیچگاه بدون در نظر گرفتن یک نظام صالح سیاسى، اجتماعى، یک مجموعه اخلاقى ارائه نکرده است. از دیگرسو مکارم اخلاقى اسلام، در ارتباطات اجتماعى تبلور مىیابد اسلام اخلاق مردمگریزى و عزلت خواهانه را تجویز نمىکند.
7- قرآن، از مردم خواسته است تا زمین را آباد کنند.
«هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها».سوره هود، آیه 61.
«خدا شما را از زمین پدید آورد و از شما خواست تا در زمین آبادانى پدید آورید.»
آسانیها
یکى دیگر از ابعاد اعجاز قرآن، آسانفهمى قرآن است. قرآن شریف، کانون آسانیهاست. فهمش آسان، حفظش آسان و قوانینش آسان است در حالى که غنىترین کتاب جهان است. مسأله آسانفهمى قرآن چهار بار در سوره قمر با تأکید ذکر شده است.
«وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ ...»*
«سوگند، ما قرآن را براى یادآورى آسان کردیم».
قرآن، یک پیام است پیام براى بیدارى، براى هوشیارى، براى حرکت، براى ایجاد حیات نوین اجتماعى و انسانى و این پیام باید آسان فهم باشد تا رشد ایجاد کند. و خروش و شور و شعور و جهش و انقلاب پدید آورد.این آسانگویى (نه عامیانهگویى نه شکستهگویى نه غلطگویى) از ویژگیهاى پیامبران بوده همه آنان به زبان مردم سخن مىگفتهاند و مردمفهم حرف مىزدهاند. حضرت موسى- علیه السلام- در آغاز رسالتش از خداوند مىخواهد که بیانش آسان گردد تا مردم، گفتارش را بفهمند و این یکى از مرزهاى بین پیامبران، و فلاسفه و روشنفکران است. پیامبران مردمفهم سخن مىگفتهاند ولى فلاسفه و روشنفکران و گاهى ادیبان با زبانى ویژه و در برج عاج اصطلاحات و گاهى چنان سمبلیک سخن گفتهاند. که کسى غیر از اندکى از همگنانشان نمىفهمد.
و اوج اعجاز قرآن شریف در این است که این آسان فهمى از اوج علمى قرآن نکاسته و آن را کتاب عوام نساخته هنوز همچون اقیانوس بىمرزى دانشمندان را تغذیه مىکند.
آسانحفظى قرآن
قرآن مجید، بیشتر از هر کتابى در جهان، حافظ و از برکننده داشته و دارد.
کودکان مسلمان، از آغاز آموزش، با حفظ قرآن نستوه آشنا مىشوند. همه کسانى که در روند تعالیم اسلام کار کردهاند آسانحفظى قرآن شریف را تجربه کردهاند.
آسانحفظى قرآن به جهت روند آبشارآساى واژهها، روانى سبک و سجعهاى آسان و دلنشین آن است. به انگیزه همه این لطافتهاست که آسانتر از هر نثرى یا شعرى حفظ مىشود. حتّى بسیارى از بىسوادها بسیارى از قرآن را حفظ دارند.
قوانین آسان
بسیارى از کیشها و مذاهب، با قوانین سخت و طاقتسوز، توان بدنى و روحى و اجتماعى پیروانشان را مىفرسایند و روند عادى زندگى مادیشان را بهتنگنا مىکشانند؛ لیکن قرآن، با ارائه قوانین آسان، زیستن آسایشمند و رشدآفرین و لذّتبخش مادى را با شکوه معنوى آمیزش داده و انسان را در تنگناى سختیها نمىکشاند.
«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ». سوره بقره، آیه 185.
«خداوند، آسانى شما را مىخواهد نه سختى را».
در دو آیه به طور کلى نفى حرج شده و در آیاتى چند از گروهى ویژه، نفى حرج شده بدین ترتیب:
«ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ» سوره مائده، آیه 6. «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» سوره حج، آیه 78.«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ»*. «وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ»*. «وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ»*.سوره نور، آیه 61. مفردات راغب آورده: «حرج و حراج جاى گرد آمدن چیزى است و تنگى و تنگنا نیز از آن فهمیده مىشود. مفردات، صفحه 112.
در چندین آیه بر این مسأله، تأکید شده است که تکلیف تا مرز توانایى مردم است. «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». سوره انعام، آیه 152.
معجزه عددى
یکى از ابعاد اعجاز قرآن، شماره عدد بسیارى از واژههاست. کشف تناسب و تقابل عدد واژههاى قرآنى را ما وامدار نویسنده معاصر عرب آقاى «عبد الرزاق نوفل» هستیم.
من به برگزیده پارهاى از اعجاز عددى قرآن که دستاورد این نویسنده است اشاره مىکنم:
واژه، «یوم» (روز) سیصد و شصت و پنج بار در قرآن شریف آمده و هماهنگ با روزهاى سال.
واژهّ «شهر» (ماه) دوازده بار آمده به اندازه ماههاى سال.
واژه تثنیه و جمع «یوم» سى بار به کار آمده به اندازه روزهاى ماه.
واژه «اجر» (مزد) صد و هشت بار یاد شده واژه «فعل» (کار) نیز صد و هشت بار.
واژه «شدّت» (سختى) صد و دو بار در قرآن ذکر شده است.
واژه «صبر» و همخانوادهاش نیز صد و دو بار یاد شده است.
واژه «ملائکه» و «شیاطین» هر کدام هشتاد و هشت بار در قرآن آمده است.
واژه «دنیا» و «آخرت» هر کدام صد و پانزده بار ذکر شده است.
واژه «شجر» (درخت) بیست و شش بار در قرآن آمده همین اندازه نیز واژه «نبات» (گیاه) آمده است.
واژه «حساب» بیست و نه بار یاد شده از «عدل» و «قسط» هم بیست و نه بار.
واژه «الباب» (مغزها) شانزده بار ذکر شده واژه «فواد» و «افئده» هم شانزده بار.
واژه «نفع» و «فساد» هر کدام پنجاه بار به کار آمده است.
واژه «سیئات» (کارهاى ناشایست) صد و شصت و هفت بار، واژه «صالحات» و همخانوادههایش نیز صد و شصت و هفت بار.
واژه «رغبت» با تمام مشتقاتش هشت بار به کار آمده، واژه «رهبت» نیز هشت بار.
از آسمانهاى هفتگانه هفت بار نام آورده شده است.
کشف اعجاز عددى در قرآن این نکته را مىآموزد که تمام ابعاد اعجاز قرآن، هنوز کشف نشده و چه رازها و رمزهاى بىکرانى که در روند زمان تجلى خواهد کرد.
یکى از رازهاى عددى قرآن، تضاعف و چند برابرى عدد برخى واژههاست نسبت به برخى دیگر مثلا: واژه «مغفرت» و همخانوادههایش 234 بار ذکر شده است ولى جزاء 117 بار یعنى نصف واژههاى مغفرت.
از ضلالت و همخانوادههایش 191 بار یاد شده و واژه آیات 382 بار یعنى دو برابر. واژه عسر (سختى) 12 بار و واژه یسر (آسانى) 36 بار ذکر شده یعنى سه برابر.
اخیرا کاوشهاى شگرفى به وسیله کامپیوتر، در زمینه کشف رازهاى عددى قرآن کریم، شکل گرفته است و برخى از این پژوهشها منتشر شده. تحقیقات دکتر رشاد خلیفه، دستاوردى از همین دست است. دکتر رشاد خلیفه مىنویسد: «رمزپیچیدهاى که از طریق کاربرد کامپیوترهاى الکترونیکى کشف گردیده نشان مىدهد که تکتک کلمات قرآن، بلکه یکایک حروفش به نحوى که ملاحظه خواهد شد طبق سیستمى استادانه و پیچیده جاىگذارى شده که خارج از توانایى هر نوع قدرت انسانى است.»
به امید روزى که قرآن، کران تا کران زمین را فرا گیرد. خدا یارتان.
الحمد للّه ربّ العالمین
اعجاز قرآن از منظر اخبار غیبى
پیشگوییهاى تاریخى
قرآن، از روند تاریخ و از آیندههاى دور و نزدیک آن، گاهگاه خبرهاى قاطعى داده است این پیشگوییها یکى از ابعاد اعجاز قرآن مجید است بدین جهت که:
الف: این پیشگوییها قاطع و محکم است و تردید و شاید و گمان در آنها نیست.
ب: این پیشگوییها را بعد از تحقق، ما نشان اعجاز مىدانیم وگرنه صرف پیشگویى که معجزه نیست بدون تردید، برخى از پیشگوییهاى دیگر قرآن نیز حتما تحقق خواهد یافت.
ج: این پیشگوییها متکى به آمار و شواهد و قرائن نیست خبرهایى از تاریخ است. بدون هیچ زمینه موجودى.
مثلا هنگامى که پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- در اوج ضعف است سوره کوثر فرود مىآید و خبر مىدهد که دشمنان پیامبر، ناکام و نافرجام و تبهنسل مى شوند. و خداوند به پیامبر- صلّى اللّه علیه و آله- نسل گسترده، نام و آوازه بلند و فراگیر و یا ... مىبخشد. (از مصادیق کوثر).
اکنون نمونههایى از پیشگوییهاى قرآن را یادآور مىشویم.
1- «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ».سوره ص، آیه 87.
یعنى «قرآن، تنها یادآورى براى جهانیان است. بىتردید، بعد از این خبرش را (خبر جهانى بودن و فراگیریش را) دریافت خواهید کرد و خواهید دانست».
این دو آیه، هنگامى فرود آمده که اسلام در اوج ضعف بوده است. لیکن قرآن سترگ، خبر فراگیرى جهانى آن را مىدهد در این قلمرو، آیات دیگرى نیز هست: آیه 33 توبه و آیه 8 و 9 سوره صف.
در آیه 33 سوره توبه آمده: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» یعنى: کفرپیشگان مىخواهند نور خدا را با گفتار خویش فرو نشانند ولى خدا بر آنست تا نور خویش را به اوج کشاند گرچه بر کفر باوران ناگوار است. و در آیه 8 و 9 سوره صف آمده: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ* هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*» یعنى کفرزدهها مىخواهند نور خدا (آیین اسلام) را فرو نشانند خداوند، علىرغم آنان نورش را به اوج مىکشاند.
اوست خدایى که رسولش محمّد- صلى اللّه علیه و آله- را به هدایت و گستردن دین حق فرستاد تا علىرغم خواست کفار، دین حق، بر همه ادیان، برترى و غلبه یابد.
2- امپراتورى بزرگ روم در سده هفتم میلادى پیوسته رو به ناتوانى مىرفت و ستیزهاى داخلى روم جان مىگرفت. از دیگرسو خسرو پرویز با بهرهگیرى از ناتوانى حکومت روم به کرانههاى امپراتورى روم مىتاخت و یکى پس از دیگرى را مىگشود. شهرهاى بین دجله و فرات و شهرهاى سوریه و مصر را تسخیرکرد. بر مرزهاى اورشلیم تاخت و دژخیمانه در فکر پیروزیهاى دیگرى بود.
پیروزیهاى دیگر ایران حتمى مىنمود لیکن این آیات بر مسلمانان فرود آمد:
«بسم الله الرحمن الرحیم الم* غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ* لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ».روم، 4- 1.
این آیه، هنگامى سخن از شکست ایران و پیروزى روم گفت که ایران در اوج توانایى و روم در اوج ناتوانى بود. ولى پیشگویى قرآن مجید، تحقق یافت و رومیان با یک بسیج عمومى بر ارتش ایران باستان پیروز شدند.
3- پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- به انگیزه ناتوانى یارانشان از یک مقابله نظامى مجبور شدند زادگاه خویش و حرم امن خدا و مسجد الحرام را ترک گویند بىتردید رها کردن زادگاه و مسجد الحرام براى پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- دشوار بود لیکن آیهاى فرود آمد و بازگشت پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- را به مکه پیشگویى کرد: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ».سوره قصص، آیه 85. آن کس که تو را پیامگستر قرآن قرار داد به مکهات باز خواهد گرداند. (معاد به معناى باز گشتگاه (مکه) است). در همین قلمرو در آیه دیگرى نیز آمده: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَالْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ ...»سوره فتح، آیه 27.این آیه نیز ورود شکوهمند پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- را به مکه، حکایت کرده است.
براى آشنایى بیشتر رجوع کنید به کتاب «السیرة النبویة» نوشته ابن هشام، «تاریخ الامم و الملوک» نوشته طبرى، تاریخ ابن اثیر، «فتوح البلدان» بلاذرى، و «تجارب السلف».
آیات دیگرى نیز پیشگویى تاریخى دارد:
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا». سوره بقره، آیه 27.
«پس اگر مانند قرآن را نیاورید که هیچگاه چنین توانى را پیدا نخواهید کرد».
این پیشگویى قرآن، در طول تاریخ، ثابت شد که هیچ کس نمىتواند مانند قرآن را بیاورد.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».سوره حجر، آیه 9.
در این آیه، مصونیت قرآن، از گزندها پیشگویى شده است.
«سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ». سوره فتح، آیه 15.
«چون به [قصد] گرفتن غنائم روانه شدید، به زودى بر جاى ماندگان خواهند گفت: بگذارید ما به دنبال شما بیاییم.»
«قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» سوره فتح، آیه 16.
«بر جاىماندگان بادیهنشین بگو: به زودى به سوى قومى سخت زورمند دعوت خواهید شد که با آنان بجنگید یا اسلام آورند.»«سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ». سوره قمر، آیه 45.
«به زودى این جمع در هم شکسته شود و پشت کنند».
این آیه، از پیشگویىهاى قرآن کریم درباره پیروزى مسلمانان در جنگ بدر است.
«فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ».سوره مائده، آیه 54.
«به زودى خدا گروهى را مىآورد که آنها را دوست دارد و آنان او را دوست دارند».
این آیه، اسلام آوردن ایرانیان را پیشگویى مىکند.
یکى از ابعاد شگفتآمیز در تاریخنگارى قرآن، پیشگویى پیروزى حتمى حق پیشگان و خداباوران و مستضعفان است.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ».سوره انبیاء، آیه 105.
در «زبور» پس از ذکر (تورات) نوشتیم: «بندگان شایستهام وارث (حکومت) زمین خواهند شد».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ».سوره نور، آیه 55.خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند وعده مىدهد که قطعا آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد مثل پیشینیان.
«کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ». سوره مجادله، آیه 21.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» سوره صافات، آیه 171.
«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» سوره قصص، آیه 5.
منبع:اعجاز در قرآن کریم
دانش و بینش تاریخى در قرآن
شیوه قرآن در تاریخنگارى، پیشگوییهاى تاریخى، تحریفزدایى از چهره ادیان، ارائه قانونمندیها و سنن تاریخى، غیبگوییهاى تاریخى و ... یکى دیگر از ابعاد شگفتىزاى اعجاز قرآن در دانش و بینش تاریخى است.
تاریخنگارى قرآن، ویژگیهاى اعجابانگیزى دارد بدین ترتیب:
1- علیرغم بیشتر نزدیک به تمام تاریخنگاریهاى کهن و جدید که تاریخ شاهان، جنگها، صلحها، خشمها، مهرها، زنبارگیها، شکمپرستیها، شهوتها، شرابنوشىها، و شورهاى دامنى شاهان است قرآن، تاریخ پیامبران را به جاى تاریخ شاهان بیان کرده است. غالب تاریخنگاران، شاهنامه مىپرداختهاند ولى قرآن، پیامبرنامه. بیشتر آنان مرزنامه مىنگاشتند لیکن قرآن مغزنامه. همه، زندگى طالحان را و قرآن، زندگى صالحان را، همه، شهوتنامه ولى قرآن، شرافتنامه.
اگر سخنى از شاهى نیز در قرآن آمده در راستاى پیکار پیامبرى بوده است. در قرآن، چندین سوره به نام پیامبران است: ابراهیم، یوسف، یونس، هود، و محمد، خود سوره انبیاء و سوره قصص نیز داستانهاى انبیاء است.
نام بیست و پنج تن از پیامبران صریحا در قرآن، شریف آمده است و برخىدهها بار تکرار شده است چند تن از پیامبران نیز در قرآن، مورد اشاره قرار گرفتهاند.به قرآن در اسلام علّامه طباطبائى رجوع شود. در اینجا باید بگویم: در اندک جاهایى از ترجمه پویا و زیباى استاد فولادوند، بر قرآن کریم سود جستهام.مانند اشاراتى که به پیامبران در این آیهها شده است.1- سوره نساء آیه 163، 2- سوره بقره آیه 246، 3- سوره بقره آیه 258، 4- سوره یونس آیه 14.
قرآن، با ارائه تاریخ صالحان یک حرکت بزرگ تربیتى نیز کرده است و آن، ارائه اسوههاى مختلف و الگوهاى گوناگون در شرائط گوناگون و در قلمروهاى متفاوت است.
در قلمرو صبر و ستیز، در قلمرو عفت، در قلمرو شجاعت، در قلمرو دعوت، در قلمرو رسالت اجتماعى، در قلمرو قناعت و در قلمرو حکومت و در هر قلمروى الگویى و قهرمانى نشان داده. موسى، الگوى نجات یک نسل. نوح، الگوى دعوت پیوسته و شکیب در درازاى ده قرن. یوسف، قهرمان خویشتن دارى، عفتبانى، گذشت، تدبیر و مدیریت و سلیمان، پیامبرى بر تخت و ...
زن فرعون و مؤمن آل فرعون الگوى خداباورى در سلطه کفر و ... و محمّد- صلى اللّه علیه و آله- الگوى الگوها.
ارائه الگوها نقش سازنده تربیتى نیز دارد. ارائه الگوهاى تربیتى، استدلالى است بر امکان تحقق آرمان متعالى اخلاقى و وقوع آن، چون بهترین استدلال بر امکان چیزى وقوع آن چیز است. از سوى دیگر، ارائه اسوهها فاصله بین انسانهاى ساخته شده و ساخته نشده را نشان مىدهد.
2- دومین ویژگى اعجازآمیز قرآن در دانش و بینش تاریخى، خبردهى از صحنههاى ناآشناى تاریخ است و این قسمت، از غیبگوییهاى تاریخى قرآن است.
بسیارى از رخدادهاى مهمى که در قرآن مطرح شده است در دسترس هیچتاریخنگارى نبوده است مانند سخنان درون گروهى اصحاب کهف. قصه هابیل و قابیل، داستان آغاز تاریخ، اندیشه یوسف در زندان، گفتار یوسف در اطاق در بسته، وجود پول غیر سکهاى (اسکناس) نزد اصحاب کهف. «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ».سوره کهف، آیه 19. اصحاب کهف گفتند. یک فرد از افرادتان را بفرستید با این ورقه (تعبیر ورقه، غیر سکهاى بودن را مىرساند). تصمیمگیرى و مشورت برادران حضرت یوسف- علیه السّلام- قصّه دراز حضرت آدم و همسرش و ....
خداوند بزرگ، این خبر دهیها را خبر دهى از غیب مىداند.
«تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ». سوره هود، آیه 49.آن از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مىکنیم پیش از این نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ».سوره آل عمران، آیه 44. این [جمله] از اخبار غیب است که به تو وحى مىکنیم و [گرنه] وقتى که آنان، قلمهاى خود را [براى قرعهکشى به آب] مىافکندند تا کدام یک سرپرستى مریم را به عهده گیرد، نزد آنان نبودى و [نیز] وقتى با یکدیگر کشمکش مىکردند نزدشان نبودى.
قرآن، آغاز زندگى بشر را امّت واحد مىخواند. «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً». سوره بقره، آیه 213.
بىتردید، چنین بوده چون رشد علمى نداشتهاند درگیرى علمى نبوده و چونحکومت نبوده درگیرى سیاسى نیز نبوده و چون مالکیت به معناى امروزى مرزبندى نداشته درگیرى اقتصادى نیز نبوده است.
3- سومین بعد اعجازآمیز تاریخنگارى در قرآن سترگ، تحریفزدایى از چهره پیامبران، شخصیتهاى الهى و معارف ادیان پیشین است.
پارهاى از رخدادهاى تاریخ که در قرآن، نقل شده باورهاى دروغ را مىزداید. مسیحیان و یهودیان بر این باور بودند که حضرت عیسى- علیه السلام- به دار آویخته شده است. قرآن مجید، على رغم این باور مىگوید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» سوره نساء، آیه 157.حضرت عیسى را نکشتند و به دار نیاویختند لیکن کار بر آنان مشتبه شد.
قرآن، پیوسته پیامبران را از آلودگیها مىپیراید این پیرایش موکّد و پیوسته براى زدودن غبارهاى تحریف از چهره پیامبران پیشین است و این یکى از ابعاد قصهنگارى قرآن است که مىکوشد انگهاى تحریف را بپیراید.
شیوه تاریخنگارى قرآن
4- چهارمین بعد از ابعاد شگفتى آفرین تاریخنگارى قرآن، شیوه نگارش تاریخ است. در قرآن مجید، به روش و منش شخصیتها و اقوام توجه شده است، نه به زادگاه، سال تولد، سن، پدر و مادر، قیافه، و این که چند زن داشت و کجاها زیست و ... تاریخنگاران، در آغاز، نام پدر و مادر را مىنگارند و آنگاه با موشکافىهاى ویژه، روز تولد را معین مىکنند شنیدم یکى از همین مورخان، ده سال زحمت کشیده بود تا تاریخ تولد حافظ را مشخص کند. تاریخنگاران، گاه گاه ویژگیهاى کفش، کلاه، غلام و حیوان یک شخصیت تاریخى را نیز تصویر مىکنند لیکن قرآن مجید، براى اولین بار در تاریخ جهان، رخدادهاى بسیارى رابیان کرده است و نام کسانى که آن رخدادها را پدید آوردهاند، نیاورده است.
قرآن، مىخواهد بیاموزد که چه روش و بینشى داشت چه کرد و چه فرجام دید.
این مهم نیست که اسمش زلیخا به ضم زا یا به فتح باشد.
قرآن مىخواهد بگوید: سرنوشت بىتردید ستم، نابودى است اقوام بسیارى را نیز که چنین فرجام یافتهاند ذکر مىکند دیگر مهم نیست که این اقوام، سیاه بودند یا سفید، کجا مىزیستند چه مىخوردند. روش و بینش و سرانجام مهم است. در همین راستاست که بسیارى از شهرها و روستاها که محل رخداد بوده و حادثههاى تاریخى در آنجاها اتفاق افتاده در قرآن ذکر نشده است به همان واژه «مدینه» (شهر) یا «قریه» بسنده شده است. و در همین راستاست که هنگام و زمان دقیق وقوع حادثه نیز بیان نشده است. و در همین راستاست که تعداد جمعیت اقوام نیز مطرح نشده است و به همین انگیزه است که بسیارى از شخصیتهاى مهم در تاریخ قرآنى که حادثههایى پدید آوردهاند و در سرنوشت تاریخ نیز موثر بودهاند در قرآن، بدون اسم ذکر شدهاند این بسیار شگفتآمیز است که خداوند متعال از آنان، تاریخنگارى کرده است ولى حتّى ابتدایىترین ویژگى آنان یعنى نام و اسم آنان را نیاورده است.
هفتاد و چهار بار از فرعون سخن به میان آورده لیکن یک بار هم اسم او را ذکر نکرده است. شما مىدانید که مصریها به شاه مىگفتهاند: فرعون. پس فرعون، نام آن دژخیم نبوده است اسم آن دژخیم پستى که با موسى- علیه السّلام- به ستیز برخاسته بود «رامسس» بوده ولى قرآن یاد نکرده (سیوطى گفته است: اسم فرعون ولید بن مصعب بوده).
در داستان هجرت حضرت رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله- سخن پیامبر به ابو بکر را بیان مىکند ولى از ابو بکر نام نمىبرد. «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَمَعَنا». سوره توبه، آیه 40.او به همراه خود مىگفت: غم مخور خدا با ماست. در قصّه حضرت یوسف- علیه السلام- و تعبیر خواب کردن او به نام دو دوست همبند یوسف- علیه السّلام- اشاره نمىکند «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» سوره یوسف، آیه 39. اى دوستان زندانى من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتاى پیروز؟ چندین بار از همسر حضرت آدم یاد کرده است ولى یک بار هم نام او را نیاورده است.
از همسران پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- سخن به میان آورده لیکن نام آنها را ذکر نکرده است. از زن نوح، زن لوط، زن ابو لهب، دختران حضرت شعیب، زن حضرت زکریّا، زن عزیز مصر، ملکه سبأ، زن حضرت ابراهیم علیه السلام، زن فرعون، و زن عمران یاد کرده است ولى نام هیچ کدام را نیاورده است.
از نمرود در آیه 258 بقره یاد شده و نام او ذکر نشده.
از دو پسر مشهور حضرت آدم- علیه السّلام- سخن به میان آمده ولى اسم آنان آورده نشده است.
از پسر نوح (کنعان) یاد شده بدون نام.
از برادران یوسف، سخن گفته شده بدون ذکر اسم. از مادر موسى یاد شده ولى نامى ذکر نشده. با این که سوره به نام کهف در قرآن هست ولى نامى از افراد موجود در کهف ذکر نشده است.
از قصّه آصف، دبیر سلیمان- علیه السّلام- سخن گفته ولى نام نبرده است.
همینگونه نام اصحاب رقیم نیز گفته نشده است و نام عبد اللّه بن ابى رئیس منافقان و ....از اسماء صحابه تنها اسم زید آورده شده. از نامهاى زنان، تنها نام حضرت مریم آمده است. و در قرآن، تنها یک کنیه آمده و آن کنیه «ابو لهب» است.
در آیه 16 سوره فتح، سخن از کسانى آمده که از جنگ سرباز زدهاند ولى نام آنان آورده نشده «سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ» و این نمونهها در قرآن کریم بسیار است.
5- قرآن، براى اولین بار در تاریخ، به سنتهاى تاریخى اشاره مىکند. و بنیاد آنالیز تاریخ و بررسى فلسفه تاریخ را مىگذارد و بر قانونمندى تاریخ، تاکید مىورزد و عوامل رشد و انحطاط را تبلور مىدهد. قرآن، ستمهاى اجتماعى را به خود مردم نسبت مىدهد و مردم را مىآگاهاند که این ستمهاى اجتماعى را به خدا و طبیعت یا به جبر و تقدیر وابسته ندانند در قلمرو چنین اندیشهاى است که مبارزات اجتماعى شکل مىگیرد، و حرکت و خروش اجتماعى پدید مىآید. در چندین آیه، از خداوند متعال، نفى ظلم شده، و در چندین آیه ستمها به خود مردم پیوند خورده است.
«وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ».سوره هود، آیه 101.ما بر آنان ستم روا نداشتیم لیکن خودشان بر خویش ستم کردند.
قرآن، سرنوشت ما را با سرشت ما پیوند مىدهد این یکى از قانونهاى قرآن است. که تا خود دگرگون نشویم سرنوشت ما دگرگون نخواهد شد.
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».سوره رعد، آیه 11.
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمىدهد مگر آن که آنچه را در خویش دارند، تغییر دهند.
جامعه ترسو، تا ترسو است ستمپذیر است جامعه تنبل، تا تنبل است کم
توان است جامعه خوشگذران تا چنین است کم تکامل است.
قرآن، یکى از قانونهاى ماندگارى تاریخى را نفعبخشى و ثمردهى مىداند.
«وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ».سوره رعد، آیه 17.
یعنى: «امّا آنچه به مردم فایده دهد ماندگار مىماند».
قرآن، باور به خدا و رسول- صلى اللّه علیه و آله- و خویشتندارى را یکى از قوانین گسترش برکتها مىداند.
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ».سوره اعراف، آیه 96.
قرآن عظیم، ستم را یکى از عوامل نابودى اجتماعى مىشمارد. «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ»سوره حج، آیه 45. «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا»سوره یونس، آیه 13.«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا». سوره کهف، آیه 59.
قرآن، مىگوید: هیچ جامعهاى بدون دریافت پیام الهى نابود نمىشود.
«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ». سوره شعراء، آیه 208.
قرآن، پیروزى حق و شکست باطل را حتمى مىشمارد و همینگونه پیروزى خداباوران و رسالتپیشگان را. «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» سوره رعد، آیه 81. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُفَإِذا هُوَ زاهِقٌ». «1» «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ».
منبع:اعجاز در قرآن کریم
ارتباطهاى سهگانه پیوندباقران
اسلامباوران، در روند زندگى تاریخى خویش، سه گونه ارتباط و پیوند با قرآن داشتهاند:
الف: ارتباط علمى
یکى از برخوردهاى سهگانه، برخورد علمى با قرآن است، یعنى کاوش براى شناخت واژهها، تفسیر، تأویل، ترکیب، تجوید و بسیارى از مفاهیم علمى دیگر.
بىتردید، غناى بیکران قرآن و فرهنگزایى آن، این پژوهشها را ضرورى مىسازد به شرط اینکه این کاوشها راهى باشد به سوى پیدایى نور، براى زایش قسط و زدودن ظلمتها، لیکن اگر شناخت براى شناخت باشد مثل هنر براى هنرو علم براى علم، باز هم این کاوشها کوششى غیر کارساز است، آنگاه این شناختها با کفر نیز همخانه مىشود.
برخى از قرآنشناسان و قرآنکاوان کسانى بودهاند که اصلا باور به اسلام نداشتهاند. اگر به شناخت علمى قرآن و کاوشهاى تحقیقى بسنده شود و پژوهش علمى، جایگزین تحقق عملى گردد و قرآن از حضور در صحنههاى گونهگون اجتماعى، سیاسى و خانوادگى دور بماند، آنگاه قرآن، در حصار مدرسهها، کتابها و کتابخانهها از تحقق هدف آسمانیش جدا مىشود و نیروهاى استثمارگر، بىهراس، این تحقیقات بىگزند را به تماشا مىنشینند.
قرآن، تنها براى کاوشگران و کاوشهاى صرفا علمى فرود نیامده است، قرآن، آمده تا مردم را به قسط وادارد. حدید/ 25.
قرآن، آمده تا انسانها را از تیرگیها (ظلمات) به نور بکشاند ابراهیم/ 1. و ظلمات را بزداید. مگر ظلمات، نابرابریهاى اجتماعى، استبداد نظامى و سیاسى، کفرباوریها، هوىپرستیها، مکاتبفریبا و فریبگر نیست؟
اسلام آمده است تا حیات نوین بخشد.انفال/ 24.
قرآن، نیامده تا آکادمى افلاطونى ایجاد کند و محققین بىدرد و بىفریاد را گردآورد تا بىخبر از همه دردهاى اجتماعى به تبیین قراآت و شرح زندگانى قراء بپردازند و الحان قرائت را مورد پژوهش قرار دهند.
قرآن، آمده است تا مدینه فاضلهاى را بهتر و والاتر از آنچه افلاطون در رؤیایش بود در زمین شکل دهد.
قرآن، کتاب زندگى است و ایجاد این مدینه فاضله همراه با ایمان، قیامعمومى «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» حدید/ 25. بیدارى و ستیز اجتماعى، درگیرى و حضور عملى مىطلبد.
قرآن، اگر تاریخ مىنگارد هدفش آگاهى خشک تاریخى نیست، اگر دهها بار داستان موسى و فرعون را تکرار مىکند، فرهنگ مبارزه را مىآموزد، فرهنگ طاغوت را و آیین موسوى را. دریافت درست مفاهیم قرآن، فرهنگ برین زیستن را مىسازد.
ما امروز دردناکانه گواهیم که این کاوشهاى علمى نیز کاهش یافته، در دانشگاهها، فرهنگهاى بیگانه جایگزین پژوهشهاى قرآنى شده، و در حوزههاى علمیه نیز، مقدمههاى درازتر از ذىالمقدمه مثل ادبیات، اصول، کلام و فلسفه کمتر فرصت پژوهش کارساز در قرآن را به دانشجویان علوم دینى مىبخشد.
دردخیز است که درس تفسیر قرآن شریف هنوز جزء درسهاى جنبى و کناره حوزههاست نه درس رسمى!
به امید اینکه پژوهشهاى فراگیر و گسترده، گستره خاک را رستنگاه نظام حیاتآفرین اسلام و قرآن کند.
ب: ارتباط تبرکجویانه و مهجور
بعد از عصر پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله و سلم- قرآن، کمکم از صحنههاى عملى دور ماند. قرآن را از حاکمیت بر نظام سیاسى، و از حضور در زندگى روزمرّه فردى و اجتماعى جدا کردند، فاجعه آغاز شد، تباهى اوج گرفت و ماتم فراگیر گشت. اوجمندیها به نشیب افتاد، زنان خواننده به دار الامارهها پا گذاردند، جام سلطنت سرشار از مستى شد، فرهنگ اسلامى در پایکوبى نیزهداران به ظاهر مسلمان، از حضور عملى و اجتماعى و تحقق، دور گشت،لیکن پیوند دیگرى با قرآن رخ نمود، پیوندى که بىگزند و بىخطر بود. پیوندى که شبنیزهداران را نمىآشفت، پیوندى که خروش نمىآفرید، حصار نمىشکست، پیوندى که نوربخشى و هستىآفرینى قرآن را دوستانه ذبح مىکرد، در این پیوند، قرآن نورآفرین، تنها کاربردى تبرّکجویانه داشت، و هر روز مظاهر و قلمرو این به کارگیرى مهجور و تبرکجویانه بیشتر مىشد، این مصلحت همه حاکمان نیزه به دست و جامنوش بود این مصلحت همه نیروهاى استثمارگر بود تا قرآن، از ایجاد خروش اجتماعى، از گستردن نور بیدارى، از بسیج تودهها، از سامانبخشى فکرى و عملى دور بماند و این فاجعه بود، فاجعهاى که تا ژرفاى جغرافیاى اسلام را به درد نشاند. و امروز نیز «سکولاریسم» در پى آن است که قرآن را کتابى متبرک بخواند و آن را اخروى بداند و از همه صحنههاى سیاسى- اجتماعى دور گرداند.
اهریمنان مىخواستند که ارتباط اسلامباوران با قرآن، ارتباط عملى نباشد حتى ارتباط علمى نیز نباشد، در این راستا قرآن، دیگر کتاب نبود وسیله تبرک بود، براى بوسیدن در صبحگاه، براى نوازش، براى روى سر گرفتن مسافرى که عازم سفر بود! براى اینکه راننده خشن و سرعت پیشهاى به فرمان ماشین ببندد تا تصادف نکند، تا عروس در شهر گشتهاى از زیر آن به حجله برود.
مگر این فرهنگ سیاسى قرآن نیست که مىگوید:
«کافران را رازآشنا و رمزآگاه خویش نکنید.» )در این مورد، دو واژه بسیار درسآموز به کار آمده است: یکى واژه «بطانه» است در آیه شریفه 118 سوره مبارکه آل عمران که به مؤمنین فرمان مىدهد: از فراسوى مرزهاى ایمان کسى را رازآشنا قرار ندهند. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ». «بطانه» آستر و پارچه درونى لباس است و لکن استعاره آورده شده است براى رمزآگاه و رازآشنا. حضرت على- علیه السلام- در نامهاش به مالک اشتر مىنویسد: «ثمّ إنّ للوالی خاصّة و بطانة.» راغب گفته: «و تستعار البطانة لمن تختصّه بالاطلاع على باطن أمرک» (مفردات راغب ص 51) واژه درسآموز دیگرى که در ارتباط با کفرپیشگان در قرآن نورآفرین آمده است، واژه «ولیجه» است «ولیجه» هر بیگانهاى است که مورد اعتماد قرار گرفته باشد. راغب اصفهانى گفته است: «ولیجة کلّ ما یتخذه الانسان ( معتمدا علیه و لیس من اهله». در سوره شریفه توبه آیه مبارکه 16 آمده است: «وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً». و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان، دیگرى را محرم اسرار خویش نسازند.
پس این فرهنگ راز و رمز با بیگانه و این دیپلماسى متمایل به قدرتها در برخى از کشورهاى اسلامى از چه کانونى است.
و در این راستا، یعنى در قلمرو ارتباط مهجور و تبرکجویانه و ناکارساز با قرآن کریم است که آیه «وَ إِنْ یَکادُ» براى رفع چشمزخم آویزه کاخى مىشود که مثلا با خون مردم افراشته شده است، و سوره یس آمپولى مىشود براى مرد خونخوار در بستر آرمیدهاى که جان مىکند و سوره الرحمن، در پایان مراسم ترحیم خوانده مىشود تا همه بفهمند که مجلس به پایان مىرود، و در همین قلمرو ارتباط تبرکجویانه است که قرآنهاى یک سانتىمترى چاپ مىشود قرآنى که دیگر براى خواندن نیست، براى فهمیدن و شناختن و ره آموختن نیست براى ایجاد نظام صالح و فراگیر اجتماعى نیست تنها براى تبرکجویى است، براى عیدى است، براى نمایش دکورى است، و در همین راستا نیز قرآن یک صد و بیست کیلویى نوشته مىشود که آنهم براى نمایش در موزههاست، براى دکور است، براى برانگیختن اعجاب زودگذر تماشاچى است.
و در این قلمرو است که پیوند مردم با قرآن، تنها یک پیوند استخارهاى مىشود! یا قرآن حیاتبخش، آویزه کودکان و مغازهها مىگردد، و بیشتر براى مردهها مىخوانندش. و به جاى دانشگاه، وزارتخانه، خانه، کوچه و بازار به گورستان مىرود و ...
و این ارتباط مهجور است که رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله- را در روز واپسین به شکایت برمىانگیزد: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» سوره فرقان، آیه 30. رسول نستوهى که از رنجشهاى دیرین به خدا شکایت نکرد،
رسول کوه صبرى که ستیز جاهلیت را بر خویش بردبارانه هموار کرد، و بىگلایه زیست، اینک از به کارگیرى مهجورانه قرآن، به خدا شکایت مىکند چرا که اینگونه پیوند با قرآن، رسالت جهانى قرآن را تباه مىسازد، اگر جاهلیت، دندان پیامبر را دشمنکامانه شکست، اینگونه برخوردها با قرآن، سخن پیامبر را دوستانه مىشکند و این است راز اینکه پیامبر بزرگ، رسول تاریخ، از شکستن دهان نمىنالد، لیکن از شکسته شدن پیام مىنالد.
و این ارتباط مهجور با قرآن است که مسلمانان، فاتحان ستیغهاى بلند را در دام جهانخواران نشانده است.
و این است راز هر آنچه هست و رمز هر آنچه نیست.
ج: ارتباط عملى
بالندهترین، پویاترین، حرکتزاترین، رشدآورترین پیوندهاى قرآنى، پیوند و ارتباط عملى با قرآن کریم است.
پیوند عملى با قرآن شریف، بهرهگیرى گامبهگام در زندگى فردى و اجتماعى است. یعنى حاکم کردن قرآن، بر نظام سیاسى و اقتصادى. یعنى حاکم کردن قرآن بر فرهنگ زیستن، بر منش، بینش و دانش. تنها این ارتباط است که پیشاهنگى و پیشتازى و اوجمندى مىآورد. على- علیه السلام- فرمود: «من عمل به سبق»، و در هنگامهاى که واپسین لحظههاى زندگیش دردناکانه مىگذشت، فرمود: خدا را خدا را بپرهیزید در فراگرفتن قرآن. نکند دیگران در عمل کردن به قرآن از شما پیشى بگیرند.
«اللّه اللّه فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم» نامه 47 نهج البلاغه صبحى صالح.شما را به خدا شما را به خدا قرآن را بپایید. دیگران در عمل کردن به قرآن از شما پیشى نگیرند.سخن از عمل به قرآن است. فرمود: بترسید خدا را خدا را در ارتباط با قرآن. ارتباط عملى با قرآن، در اسلامباوران آغازین و یاوران راستین محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- تبلور بیشترى داشته است. اسلامپیشگان آغازین نمىخواستند با قرآن، تفأل بزنند، یا از زیر قرآن بگذرند، یا قرآن را تنها ببوسند، قرآن، در زندگیشان حضور عملى داشت، و راز مجد و شکوه بىمرزشان همین بود که قرآن، در همه چیزشان حضور مىیافت، در چشمهاى فروهشته مردان و زنان عفتپیشهاشاره است به آیه 30 و 31 سوره مبارکه نور: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ...».، در گوشهایى که مسئولیت شنیدن را آویزه داشت. «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» اسراء 17/ 36.
در پاهایى که بار زیستن را خاضعانه مىکشید.«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» فرقان 25/ 66.
در مغزهایى که ژرفاى هستى، اوج دوردست ستارهها، فراز بىمرز آسمان را مىکاوید.«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آل عمران 3/ 191.
در روسریهاى آویخته،31 نور: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ». در گامهاى بىعشوه 31 نور: «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ».و در واژههاى بىناز و فریب زنان32 احزاب: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ».، در غرش رعد خشم دینباوران، در ستیز با کفر، در رقص تند شمشیرها، در جنگل سبز نیزهها، در چمن سرخ ایثار، در صف سفید یاران محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در خانههایى که سفرههاى قناعت گسترده، دستهاى اسراف، بسته و زبانهاى شکرانه گشوده بود.31 اعراف: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و آیه شریفه 15 سوره مبارکه سبأ: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ».
در کوچهها که پاسخ گرمتر سلامها، عطرى از مهر مىآکند.
بچهها در میدان رحمت مىدویدند و پیران بر مرکب مجد و احترام مىگذشتند در بازارها که ترازوها به عدالت مىایستاد و مغازهداران، انصاف مىفروختند.
در مسجدها که رکوع همراه تودهها، ستایش احد را در کثرت مىنمود.
در شب، که گویا تاریکى، سجادهاى بود که خدا براى نیایش سوزمندانه رازداران شب مىگسترد.
در سحرگاهان، که استغفار اشکآلود، سحرمداران شب را بدرقه مىکرد.
در روز که صداى بىهراس گامهاى مردان در دل فقر، جهل و دشمن هراس مىآفرید.
در خروش خشم تند مسلمانان بر آنان که خداستیز بودند.
در حریم نرم مهرى که همه جا بر چهرهها گسترده بود.
بر سر سفرههایى که نان و گرسنگى را گسترده بودند و نان را به نیازمند مىدادند، و گرسنگى را بین خود تقسیم مىکردند.
در عبور بىتوجه رهگذران به بیهودهگریها.
در سجدههایى که هقهق گریه، آهنگ تسبیحشان بود.
و در همه چیز یاران محمد صلى اللّه علیه و آله قرآن حضور داشت.
در همه چیز در هرچه رنگ بودن داشت در هرچه رنگ زیستن داشت و اینگونه بود، که تاریخ و جغرافیاى گسترده مرزها و مغزها و دلها را فتح کردند.
و امروز نیز در تهاجم همه ترفندها و در تنگناى همه بحرانها، و در آشفتهمیدان ایسمها و فرهنگها که شبگونه زیستنمان را از تیرگى آکنده است باید رو به سوى قرآن کنیم.
قال رسول اللّه محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم-:
«إذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن»
در هنگامهاى که فتنهها شبگونه بر گسترده زیستنتان افتاد پس بر شما باد به قرآن.
حکیم سنایى چه استوار سروده:
گِرد قرآن گَرد زیرا هر که در قرآن گریخت آن جهان رست از عقوبت این جهان جست از فِتن
قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند
مفاد این سخن نه این است که نظر عقلى باطل و کسب علوم عقلى ناصواب و برهان ناتمام است؛ چه اینکه خود قرآن کریم، که مهمترین منطق وحى است، فهم حقایقش را گاهى اضافه به دانشمندان فرمود، و گاهى به خردمندان، و گاهى به اندیشمندان، و گاهى به صاحبدلان و نظایر آنان و فرمود: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ.سبا 34: 6.و فرمود: إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.یوسف 12: 2. و فرمود: کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ.یونس 10: 24. و فرمود: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.محمّد 37: 24.و آیات بسیار دیگر از قبیل هر یک اینها.
غرض اینکه هر کس حظّ او در علوم اوفر و بهره وى از آنها بیشتر است، نصیب او از قرآن بیشتر است؛ که کتاب عقل و علم و فکر است؛ و حاشا که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى داشته باشند.
صدر المتألهین، در آغاز فصل دوم باب ششم نفس اسفار ج 4، ص 75که پس از اقامه براهین بر تجرّد نفس ناطقه در فصل قبل آن، این فصل را در نقل ادّله سمعیّه از آیات و روایات عنوان کرده است فرموده است:
فلنذکر ادلة سمعیة لهذا المطلب حتّى یعلم ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المسألة کما فى سائر الحکمیات و حاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریّة و تبّا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة.اسفار ج 4، ص 75
یعنى چون در این مطلب، که اثبات تجرّد نفس ناطقه انسانى است، چند برهان عقلى در فصل سابق آوردهایم، در این فصل چند دلیل سمعى از آیات و روایات ذکر کنیم تا دانسته شود که عقل و شرع در این مسئله تجرّد نفس، ماننددیگر مسائل حکمیه، با هم متطابقاند و از هم جدایى ندارند؛ و حاشا که شریعت حقه الهیه، که خورشید درخشان است، احکام آن مصادم معارف یقینیه ضروریه باشند. و هلاک بر آن فلسفهاى که قوانین آن مطابق کتاب و سنت نیست!
صاحب فتوحات مکیه، در آخر باب دوازدهم آن در بیان کریمه وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.اسراء 17: 44مىفرماید: و نحن زدنا مع الایمان بالاخبار الکشف.فتوحات مکیه، ص 345، ج 2، طبع اخیر مصر و صاحب اسفار، در فصل شانزدهم موقف هشتم الهیات آن در بیان آن مىفرماید:
و نحن بحمد اللّه عرفنا ذلک بالبرهان و الایمان جمیعا.اسفار، ج 3، ص 139، ط 1
و نیز آخرین فصل الهیات اسفار در توفیق بین شریعت و حکمت، در دوام فیض- بارى تعالى- و حدوث عالم، عنوان شده است و چنین آمده است:
فصل فى طریق التوفیق بین الشریعة و الحکمة فى دوام فیض البارى و حدوث العالم، قد اشرنا مرارا ان الحکمة غیر مخالفة للشرایع الحقة الالهیة بل المقصود منهما شئ واحد، هى معرفة الحق الاوّل و صفاته و افعاله؛ و هذه تحصل تارة بطریق الوحى و الرسالة فتسمى بالنبوّة و تارة بطریق السلوک و الکسب فتسمى بالحکمة او الولایة. و انّما یقول بمخالفتهما فى المقصود من لامعرفة له بتطبیق الخطایات الشرعیة على البراهین الحکمیة، و لا یقدر على ذلک إلا مؤید من عند اللّه کامل فى العلوم الحکمیة مطلع على الاسرار النبویة.
یعنى شریعت و حکمت در دوام فیض بارى، که امساک فیض از فیّاض على الاطلاق مطلقا محال است، و در اینکه عالم حادث به حدوث زمانى است موافق هماند؛ و بارها اشاره نمودهایم که حکمت مخالف با شرایع حقه الهیه نیست، بلکه مقصود از هر دو یک چیز است که معرفت حقّ- تعالى- و صفات و افعال اوست. و این معرفت حاصل به طریق وحى و رسالت موسوم به نبوّت است، و بطریق سلوک و کسب مسمّاى به حکمت یا ولایت است. و آن کسى قایل به مخالفت حکمت با شرایع حقه الهیه در معنى و مقصود است که معرفت بهتطبیق خطابات شرعیّه بر براهین حکمیه ندارد؛ و قادر بر این تطبیق نیست مگر کسى که مؤید من عند اللّه و کامل در علوم حکمیّه و مطّلع بر اسرار نبویّه است.
و چنانکه خود آن جناب فرمودهاند، در چندین جاى دیگر اسفاره متعرض همین مطلب شده است، و ما بتفصیل در کتاب عرفان و حکمت متعالیه نقل و بحث نمودهایم. غرض اینکه قلم در طرد معرفت فکرى زدن و خط بطلان به منشورات براهین عقلى کشیدن، و دین الهى و فلسفه الهى را جداى از هم داشتن و پنداشتن ستمى بس بزرگ است؛ و در عین حال، تمیز بین دو نحو ارتزاق لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ. مائده 5: 66. راندادن سخنى سخت سست است. هیچ گاه بشر نمىتواند از منطق و برهان بىنیاز باشد چنانکه از وحى و رسالت و بالأخره اگر عارف بخواهد فرضا یکى از مطالب فلسفى را رد کند، باید با دلیل رد کند و دلیل خود فلسفه است. اولیاى دین ما علیهم السّلام در مقام احتجاج و استدلال، به طریق فکر و نظر اقدام مىفرمودند؛ چنانکه احتجاج شیخ اجل طبرسى قدّس سرّه و نیز احتجاج بحار در این مطلب سند زندهاند. بلکه خود قرآن مجید حجّتى گویا در این موضوع است، کما لا یخفى على أهله. مبناى پیشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است که به سه قسم برهان و خطابه و جدال احسن تقسیم مىشود، چنانکه قرآن کریم بدانها ناطق است که ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ...نحل 16: 125.
امروزبرای شهداوقت نداریم
امروزبرای شهداوقت نداریم
ای داغ گل لاله توراوقت نداریم
باحضرت شیطان سرمان گرم گناه است
مابهرملاقات خداوقت نداریم
چون فردمهمی شده نفس دغل ما
اندازه یک قبله دعاوقت نداریم
درکوفه تن غیرت ماخانه نشین است
بهرسفرکرببلاوقت نداریم
تقویم گرفتاری ماپرشده اززرد
ای سرخ گل لاله توراوقت نداریم
هرچندکه خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ماوقت نداریم
کربلا و ماهیت عشق
موضوعی که در این جلسه میخواهیم مطرح کنیم، پاسخ است به پرسشی قدیمی اما این پاسخ نو است.
در عاشورا دو گروه در مقابل هم ایستادند و جنگیدند. شما اگر نگاه بی طرفانه ای داشته باشید (یعنی بدون اینکه حق و حقیقت بودن یاران امام حسین علیه السلام و باطل محض بودن سپاه یزید را مد نظر بگیرید) می بینید که هر دو گروه ، نهایت سعی و تلاش خود را برای دست یابی به پیروزی در این جنگ بکار برده اند.
پیش از آغاز جنگ و درگیری آغاز شد ، هر دو گروه مصمم بودند که نسبت به اهداف خود یک قدم کوتاه نیایند. نه عمر سعد و شمر و ابن زیاد حاضر بودند که از اهداف خودشان یک قدم عقب نشینی کنند و نه حسین بن علی علیه السلام و اصحابش.
هنگامی هم که درگیری شروع شد ، این دو گروه با تمام امکانات و توان خود با هم جنگیدند. به راستی علت این درگیری سخت ، جدی و پر تنش چه بود ؟
این سوال را همه شنیده اید ، بنابراین سوال جدیدی نیست . کمااینکه بسیاری از نویسندگان و خطبا این پرسش را از زوایای مختلف بررسی کرده اند و پاسخ داده اند.
به نظر بنده یک عامل اسا سی در هر دو سوی این جریان وجود داشت که موجب این درگیری شد و آن "عشق" بود. هر دو طرف به هدف و غایتی که داشتند عشق می ورزیدند و لذا حاضر نبودند از اهداف خود دست بکشند.
در میان اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام نشانه های عشق فراوان است. عشق الهی امام حسین و قمر بنی هاشم و قاسم بن الحسن نیازی به استدلال ندارد. زهیر نیز که عثمانی مذهب بود و از حضرت می گریخت تا ندای حضرت را نشنود ، آن هنگام که دید امام تنهاست به قافله حضرت پیوست و تا آخرین نفس جنگید و شهید شد.
آن مادری هم که شوهرش را از دست داده بود رو به نوجوان خود می کند و او را به جنگ می فرستد, وقتی این نوجوان شهید می شود سرش را از تن جدا نموده و جلوی مادر می اندازند. مادر سر بریده فرزند را برداشته و بسوی دشمن پرتاب می کند, که:“ امانتی که به پدر بازگردانده ام, پس نخواهم گرفت.“ چه عاملی به غیر از عشق می تواند این صحنه ها را بیافریند؟
عامل این رشادت های نامتناهی چه چیزی است به غیر از عشق ؟
التبه در آن سو هم کسانی بودند که اگر بی طرفانه نگاه کنیم مردانه جنگیدند. اگر حسین بن علی علیه السلام و یارانش از هیچ رشادتی فروگذار نکردند, طرف مقابل هم در راه هدف خود از هیچ جنایت و قساوتی فروگذار نکرد. حتی هنگامی که تمام اصحاب حسین علیه السلام را سر بریدند و بدنها را تکه تکه کردند , عمر سعد گفت: “چه کسانی حاضرند بر این بندهای تکه تکه اسب برانند؟“
پس از آن به این هم اکتفا نکردند و هنگامی که جنگ تمام شد ، خیمه ها را آتش زدند وبه اسرا تازیانه زدند و به این فجایع هم افتخار کردند.
هنگامی که حضرت علی اکبر به میدان رفت و هماورد طلبید. یکی از فرماندهان سپاه عمر سعد گفت که در شان من نیست که با او بجنگم. لذا یکی از فرزندان خود را به میدان فرستاد, وقتی فرزند اول بدست توانای علی اکبر به خاک افتاد فرزند دوم خود را به میدان فرستاد و بعد از کشته شدن او نیز فرزند دیگر خود را راهی میدان کرد تا سرانجام خود به میدان آمد و … غرض اینکه تنها این نبود که حسین بن علی علیه السلام فرزندانش را از دست بدهد, آنها هم فرزندان خود را در این قضیه فدا کردند. سّر این قضیه چه بود؟
محققان و نویسندگان بسیاری در این زمینه تالیفاتی دارند و عوامل مختلفی را معرفی کرده اند. برخی عامل دین را عامل اصلی دانسته اند, یعنی بی دینی یک طرف و دینداری طرف دیگر بود که این و طایفه را به جنگ با هم واداشت. اما به نظر من عامل واحدی در هر دو طایفه وجودداشت که بواسطه این عامل مشترک بود که درگیری رخ داد و آن عامل واحد, عشق است.
ابتدا می بایست مقداری در باب ماهیت عشق توضیح دهم هر چند که همه شما آنرا به علم حضوری درک کرده اید. یعنی از درون خود و بدون اینکه احتیاج به تعریف و توضیح داشته باشد آنرا احساس کرده اید, برخی امور است که قابل توصیف نیستند, باید آنها را بی واسطه احساس کرد تا فهمید چیست, هر چقدر هم که بخواهیم درباره اش توضیح دهیم که چنین و چنان است باز فایده ای ندارد. مثلاً گرسنگی را برای ما وصف کنند اما باز تا درد آن را احساس نکرده باشیم سودی ندارد. حقیقت عشق و محبت هم این گونه است. در مقابل برخی مسائل را می توان بدون تجربه قبلی آنها, و تنها با توصیف آنها فهیمد. ریاضی و فیزیک را لازم نیست مستقیماً امتحان کنیم بلکه استاد هم می تواند آنها را به ما آموزش دهد و این مسائل را می توان بصورت ذهنی نیز پیگیری کرد.
اما عشق و محبت اینگونه نیستند و باید آنها را تجربه کرد تا فهمیده شوند. عشق یک حقیقت وجدانی است که عبارت است از اغراق در محبت. پس هر عشقی از صنف محبت است ولی هر محبتی را نمی توان از جنس عشق دانست بلکه تنها آن حد نهایت محبت را عشق می گویند.
عشق همیشه متعلق به چیزی است و عاشق همیشه معشوق و مطلوبی را می جوید. پس خود عشق هیچ گاه هدف نیست. عشق وسیله ای است که عاشق از آن استفاده می نماید تا به مطلوب حقیقی اش برسد, حال این متعلق عشق ممکن است امور مختلفی باشد و شخص ممکن است عاشق موضوعات مختلفی شده باشد. برخی عاشق شخص دیگری می شوند برخی عاشق مقام و ریاست و قدرت و برخی عشاق سنن و عادات خاصی هستند. اینها عشق به امور باطل و زودگذرند. اما متعلق عشق می تواند امور ثابت لایتغیر دائمی باشد. برخی ها گمان می برند که واژه عشق در باب حب خدا استعمال نمی شود "فلایستعمل فی حبه سبحانه" ولی این غلط است و عشق می تواند به خداوند نیز تعلق گیرد و همان گونه که در باب غیر خدا نیز بکار می رود. البته عرفاء مطلبی را عنوان نموده اند که بعداً می بایست آن را توضیح دهم. آنها گفته اند که اگر متعلق عشق غیر خدا باشد این عشق کاذب است. عشق کاذب یعنی عشق دروغی این را الگو بپذیریم دیگر نخواهیم توانست بگوئیم که عشق هم می تواند متعلق به باطل باشد و غیر خدا و هم متعلق به امور حقند.
آنچه تاکنون گفتیم معنای لغوی عشق بود اما حقیقت عشق با این لغات قابل معنی کردن نیست. حقیقت عشق با آثاری که همه شما بالوجدان درک کرده اید روشن می شود. یکی از آثار عشق این است که عاشق تمام کمالاتی را که دارد به معشوق نسبت می دهد, یعنی نه تنها معشوق را دارای کمالات مختلف و فراوان می داند بلکه کمالات خودش را نیز به معشوق نسبت می نماید. اگر این ویژگی نباشد, دیگر آن حالت عشق نیست, ممکن است محبت باشد, مثلاً ممکن است شما نسبت به شخصی محبت پیدا کنید منتهی این محبت است نه عشق, اگر محبت به مرحله افراط و نهایتش برسد نه تنها معشوق را صاحب کمال می داند و مستجمع صفات عالی و کامل می شناسد, بلکه کمالات خود را نیز به او منتسب می کند. فرازی از دعای عرفه سید الشهداء را نقل می کنم, ببینید که وقتی حضرت با خدای خود صحبت می کند, تمام کمالات را به او نسبت می دهد و می فرماید: یا مولای! انت الذی مننت. انت الذی افضلت. انت الذی اکملت. انت الذی رزقت. انت الذی وفقت انت الذی اعطیت. تویی که احساس می کنی. تویی که نعمت می دهی, تویی که نیکویی می بخشی, تویی که لطف می کنی, یعنی تمام کمالات را به خدا نسبت می دهد, این نشانه آن است که او عاشق است.
وقتی تمام کمالات را به معشوق نسبت داد, نتیجه اش این است که تمام این عالم را مظهر آن معشوق می بیند, یعنی هر کس که کمالی ببیند در آن کمال معشوق را خواهد دید. لذا هیچ گاه عاشق در جای خاصی دنبال معشوق نمی گردد, مثلاً کسی که عاشق خداست دنبال خدا نمی گردد, به یک لیوان هم که نگاه کند یاد خدا می افتد.
مرحوم الهی قمشه ای یکی از بزرگان فلسفه و عرفان بودند که حضرت آقای جوادی آملی از شاگردان ایشان است. ایشان چند سالی را در دانشگاه تهران تدریس می کردند و گاهی اوقات به باغ یکی از دوستان خود می رفتند و از آنجا زنگ می زدند و به دانشجویان می گفتند که برای درس فلسفه و عرفان به آن باغ بیایند. یکی از دانشجویان نقل می کند که ما به باغ رفتیم و دیدیم که استاد الهی قمشه ای یک دسته گل را در آغوش گرفته است و سر خود را در میان گلها قرار داده و زار زار گریه می کند و تا یکساعت حرف می زند. مثل یک عاشق که معشوق را در آغوش گرفته باشد. می گوید یا رب یا الهی. او در زیبائی گل جمال الهی را می دید. حتی آنجا هم که کمال و جمالی برای ما عادی و تکراریست باز عاشق آن کمال را, کمال معشوق می بیند و لذا تمام عالم را که جز کمال نیست مظهر معشوق می یابد. لذا هیچ موقع معشوق را در جای بخصوصی جستجو نمی کند. زمین و آسمان را هم که می بیند به یاد معشوق می افتد.
به دریا بنگرم دریا تو بینم به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی در هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم پاسخ زتو بشنودم در هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
آواز چو می خواندم سوز تو به سازم بود پرواز چو می کردم تو بال و پرم بودی
بعضی از بزرگان وقتی که این حقیقت عشق را نسبت به خدا پیدا می کردند تمام شب و روزشان انس با خدا بود. یکی از اصحاب رسول خدا (ص) که این حالت از عشق را درک کرده بود شخصی است به نام حارث که از اهل صفّه(1) بود, این روایت را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باره حقیقت ایمان و یقین نقل کرده است که پیامبر یکروز صبح برای نماز وارد مسجد شد و نگاهش به حارث افتاد که رنگ صورتش پریده و جسمش نحیف شده بود و چشمانش گود افتاده بود. حضرت رسول (ص) از او پرسید که حالت چگونه است؟ جواب داد که اصبحت موقناً یعنی که به درجه یقین نائل گشته ام. حضرت تعجب کرد و پرسید نشانه یقین تو چیست؟ گفت: یقین مرا مجزون ساخته و موجب شب زنده داری ام شده است. دیگر به دنیا دلبستگی ندارم زیرا که می دانم که دنیا فانی است. آنقدر این حزن و شب زنده داری و بی رغبتی از دنیا در وجود من باز کرده است که عرش خدا را عاشقانه می بینم و می بینم که انسان و خلائق جمع شده اند تا حساب و کتاب پس بدهند و من هم در میان آنان ام. می بینم که انسانها گرفتار عذاب اند و من صوت جهنمیان را می شنوم … حضرت رو به اصحاب کرده و فرمود: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان. این بنده ای است که خدا نور ایمان را در او تابانده است. سپس به جوان گفت: تا می توانی در این حالت بمان. زیرا رسیدن به این حالت یک ارزشی دارد و ماندن در آن حالت ارزش بالاتری. جوان به پیامبر گفت: مرا دعا کن! تا من در رکاب تو به شهادت برسم. که این دعای او هم مستجاب شد.
نمونه دیگر غلام سیاهی است که در خدمت اباعبدالله بوده و در کربلا هم آن حضرت را رها نکرد. بدن این غلام بوی نامطبوعی داشت. در روز عاشورا از اباعبدالله اذن گرفت و به میدان جنگ رفت و به شهادت رسید و او جز کسانی بود که حسین بن علی علیه السلام بر سر بالینش رفت و دعا کرد که از بدن او بوی خوش بلند شود. سه روز بعد از عاشورا که گروهی برای به خاک سپردن اجساد مطهر شهداء کربلا آمدند, جسم این غلام را که برداشتند دیدند که بوی معطری از بدن جوان می آید در حالیکه سه روز و سه شب بدن او دفن نشده بود. این عشق است که یک غلام سیاه را به این درجه می رساند. مصائبی نیز که حضرت زینب (س) بعد از شهادت حسین علیه السلام متحمل شد. مصائب بعد از شهادت سید الشهدا خیلی سخت تر بود. این جمله معروف را زینب (س) در لحظاتی که در نهایت مصائب است می گوید که ما رایت الا جمیلاً, جز زیبائی هیچ ندیدم. زینب علیهماالسلام
عاشق خدا بود و در راه معشوق هر مصیبتی برایش زیباست. هر چه عشق بالاتر باشد تحمل و صبر هم بالاتر و باشکوه تر می شود.
آنهایی هم که در مقابل کاروان حسین علیه السلام ایستادند عاشق بودند اما عاشق چه چیزی؟ متعلق آنها, عشق به مال دنیا بود, عشق به افتراء داشتند, عشق به غنائم جنگی, عشق به تمجید. بنابراین همه عاشق بودند.
گفتیم چون عاشق نهایت افراط در محبت است انسان هر چیز را برای معشوق خود می خواهد, آن وقت حتی اگر متعلق عشق به طور عادی یک وسیله باشد, یک ابزار برای هدف گیری باشد, برای عاشق آن هدف نهایی می شود.
قبلاً عرض کردم که عرفاء می گویند که عشق یا حقیقی است یا مجازی. توجه داشته باشید که این مجازی و حقیقی وصف عشق نیست چون عشق یعنی افراط در محبت و شخص عاشق هر چیزی هم که باشد این حالات در او واقعی است و او واقعاً در خود کشش و جذبه بسوی آن مشعوق را احساس می کند. پس این مجازی و حقیقی بودن که عرفاء می گویند مربوط به عشق است. یعنی اینکه اگر معشوق یک امر زودگذر, باطل و مجازی باشد آن عشق مجازی است ولی اگر متعلق به امری ثابت و دائمی باشد, این عشق حقیقی است.
پس اگر بخواهیم صحنه کربلا را اعم از حسین و حسینیان و یزید و یزیدیان بفهمیم, باید عشق را خوب فهمیده باشیم. کربلا صحنه برخورد و مقابله دو عشق است, دو گروه که هر یک به امری عشق می ورزیدند, دو امری که با هم قابل جمع نبودند, یک طرف ابن سعد و شمر و سپاه یزید بودند که به دنیا و ثروت و مقام عشق داشتند و طرف دیگر امام حسین علیه السلام و یارانش بودند که در عشق خدا محو شده بودند. این دو گروه در کربلاء به نقطه ای رسیدند که دیگر نمی توانستند از کنار هم بگذرند و نسبت به هم بی تفاوت باشند. یزید امام را مزاحم رسیدن به هوا و هوس خود می دید و امام نیز حکومت اموی را خلاف خواست الهی می دانست. هر دو گروه عاشق بودند و حاضر بودند که برای رسیدن به آنچه به آن عشق می ورزیدند هر کاری بکنند, یاران حسین (ع) از هیچ فداکاری و جانفشانی فروگذار نکردند و لشکر یزید هم از هیچ جنایت و قساوتی نگذشتند. البته در این ماجرا یک عده ای هم بودند که عاشق نبودند. شب عاشورا عده ای از کاروان حسینی فرار کردند و در سپاه شام هم عده ای بودند که از جنگ می گریختند. از اینان که بگذریم عده ای بودند که تمام توانائی های خود را برای جنگ می گذاشتند. اینها کسانی بودند که نسبت به متعلقی که عشقشان بود عاشق بودند.
بنابراین عشاق بین نیل رسیدن به معشوق و مصلحت و عافیت خود, هرگز عافیت را نمی پسندد. اگر ما از کنار ظلم و پایمال شدن حقیقت و انسانیت می گذریم و منافع و مصلحت شخصی خود را انتخاب می کنیم به خاطر این است که عاشق نیستیم.
حضرت دور تا دور خیمه ها, خندقی حفر کرد و آنرا با هیزم پر کرد به طوری که فقط از یک طرف امکان نزدیک شدن به خیمه ها وجود داشت, صبح عاشورا که جنگ شروع شد آنها این خندق را آتش زدند و لذا شمر که فرمانده پیاده نظام بود می خواست از پشت به آنها حمله کند, وقتی که آشت را دید ناراحت شد, در جلو امام حسین بودند و بقیه نگهبانان خیمه ها بودند, شمر دید که از پشت نمی تواند حمله کند عصبانی شد و فریاد زد و رو به امام گفت: هنوز از دنیا نرفته ای آتش جهنم را برای خودت درست کرده ای. امام هم در جواب گفت که آتش جهنم سزاوار توست.
منظور اینکه امام در واقع این وضعیت نظامی را برای خودش ترتیب داد و تقسیم بندی نظامی برای خود درست کرد همین سبب شد که تا حتی ظهر عاشورا هنوز یک نفر از بنی هاشم شهید نشود البته از اصحاب و یاران ایشان جمعی شهید شده بودند. یعنی این نبود که با رشادت بجنگند و به شهادت برسند, نه امام از فکر نظامی هم استفاده می کرد. من اینرا در جمع فرماندهان سپاه توضیح دادم که نحوه عملیاتی که حضرت در روز عاشورا انجام می داد چگونه بود. یعنی اینگونه نیست که کسی که عاشق شد دیگر از فکر و علم استفاده نکند, بلکه برعکس کسی که عاشق راهی است که می رود می بایست از دیگران قوی تر و محکم تر حرکت کند زیرا انگیزه بسیار قوی تری برای رسیدن به هدف دارد. البته اینکه در راه عشق شهادت هم وجود دارد به خاطر این است که افراد غیر عاشق وقتی به مانعی برخورد کنند راهشان را کج می کنند و دیگر سراغ هدف نمی روند و زود عرصه را خالی می کنند اما فرد عاشق از ناملایمات نمی هراسد و در راه وصال به معشوق سختی ها را تحمل می کند و از تهدیدها و زورگویی ها ترس به خود راه نمی دهد و بالاخره کار به جایی می رسد که سر در راه عشق نثار می کند. پس عشق مربوط به انگیزه است و هدف را مشخص می کند و عقل وسیله و امکانات را مشخص می کند و نباید پنداشت که اینها با هم تضاد دارند, اگر عشق حقیقی باشد هم به کمال خود عقل می رسد.
کربلا و ماهیت عشق
موضوعی که در این جلسه میخواهیم مطرح کنیم، پاسخ است به پرسشی قدیمی اما این پاسخ نو است.
در عاشورا دو گروه در مقابل هم ایستادند و جنگیدند. شما اگر نگاه بی طرفانه ای داشته باشید (یعنی بدون اینکه حق و حقیقت بودن یاران امام حسین علیه السلام و باطل محض بودن سپاه یزید را مد نظر بگیرید) می بینید که هر دو گروه ، نهایت سعی و تلاش خود را برای دست یابی به پیروزی در این جنگ بکار برده اند.
پیش از آغاز جنگ و درگیری آغاز شد ، هر دو گروه مصمم بودند که نسبت به اهداف خود یک قدم کوتاه نیایند. نه عمر سعد و شمر و ابن زیاد حاضر بودند که از اهداف خودشان یک قدم عقب نشینی کنند و نه حسین بن علی علیه السلام و اصحابش.
هنگامی هم که درگیری شروع شد ، این دو گروه با تمام امکانات و توان خود با هم جنگیدند. به راستی علت این درگیری سخت ، جدی و پر تنش چه بود ؟
این سوال را همه شنیده اید ، بنابراین سوال جدیدی نیست . کمااینکه بسیاری از نویسندگان و خطبا این پرسش را از زوایای مختلف بررسی کرده اند و پاسخ داده اند.
به نظر بنده یک عامل اسا سی در هر دو سوی این جریان وجود داشت که موجب این درگیری شد و آن "عشق" بود. هر دو طرف به هدف و غایتی که داشتند عشق می ورزیدند و لذا حاضر نبودند از اهداف خود دست بکشند.
در میان اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام نشانه های عشق فراوان است. عشق الهی امام حسین و قمر بنی هاشم و قاسم بن الحسن نیازی به استدلال ندارد. زهیر نیز که عثمانی مذهب بود و از حضرت می گریخت تا ندای حضرت را نشنود ، آن هنگام که دید امام تنهاست به قافله حضرت پیوست و تا آخرین نفس جنگید و شهید شد.
آن مادری هم که شوهرش را از دست داده بود رو به نوجوان خود می کند و او را به جنگ می فرستد, وقتی این نوجوان شهید می شود سرش را از تن جدا نموده و جلوی مادر می اندازند. مادر سر بریده فرزند را برداشته و بسوی دشمن پرتاب می کند, که:“ امانتی که به پدر بازگردانده ام, پس نخواهم گرفت.“ چه عاملی به غیر از عشق می تواند این صحنه ها را بیافریند؟
عامل این رشادت های نامتناهی چه چیزی است به غیر از عشق ؟
التبه در آن سو هم کسانی بودند که اگر بی طرفانه نگاه کنیم مردانه جنگیدند. اگر حسین بن علی علیه السلام و یارانش از هیچ رشادتی فروگذار نکردند, طرف مقابل هم در راه هدف خود از هیچ جنایت و قساوتی فروگذار نکرد. حتی هنگامی که تمام اصحاب حسین علیه السلام را سر بریدند و بدنها را تکه تکه کردند , عمر سعد گفت: “چه کسانی حاضرند بر این بندهای تکه تکه اسب برانند؟“
پس از آن به این هم اکتفا نکردند و هنگامی که جنگ تمام شد ، خیمه ها را آتش زدند وبه اسرا تازیانه زدند و به این فجایع هم افتخار کردند.
هنگامی که حضرت علی اکبر به میدان رفت و هماورد طلبید. یکی از فرماندهان سپاه عمر سعد گفت که در شان من نیست که با او بجنگم. لذا یکی از فرزندان خود را به میدان فرستاد, وقتی فرزند اول بدست توانای علی اکبر به خاک افتاد فرزند دوم خود را به میدان فرستاد و بعد از کشته شدن او نیز فرزند دیگر خود را راهی میدان کرد تا سرانجام خود به میدان آمد و … غرض اینکه تنها این نبود که حسین بن علی علیه السلام فرزندانش را از دست بدهد, آنها هم فرزندان خود را در این قضیه فدا کردند. سّر این قضیه چه بود؟
محققان و نویسندگان بسیاری در این زمینه تالیفاتی دارند و عوامل مختلفی را معرفی کرده اند. برخی عامل دین را عامل اصلی دانسته اند, یعنی بی دینی یک طرف و دینداری طرف دیگر بود که این و طایفه را به جنگ با هم واداشت. اما به نظر من عامل واحدی در هر دو طایفه وجودداشت که بواسطه این عامل مشترک بود که درگیری رخ داد و آن عامل واحد, عشق است.
ابتدا می بایست مقداری در باب ماهیت عشق توضیح دهم هر چند که همه شما آنرا به علم حضوری درک کرده اید. یعنی از درون خود و بدون اینکه احتیاج به تعریف و توضیح داشته باشد آنرا احساس کرده اید, برخی امور است که قابل توصیف نیستند, باید آنها را بی واسطه احساس کرد تا فهمید چیست, هر چقدر هم که بخواهیم درباره اش توضیح دهیم که چنین و چنان است باز فایده ای ندارد. مثلاً گرسنگی را برای ما وصف کنند اما باز تا درد آن را احساس نکرده باشیم سودی ندارد. حقیقت عشق و محبت هم این گونه است. در مقابل برخی مسائل را می توان بدون تجربه قبلی آنها, و تنها با توصیف آنها فهیمد. ریاضی و فیزیک را لازم نیست مستقیماً امتحان کنیم بلکه استاد هم می تواند آنها را به ما آموزش دهد و این مسائل را می توان بصورت ذهنی نیز پیگیری کرد.
اما عشق و محبت اینگونه نیستند و باید آنها را تجربه کرد تا فهمیده شوند. عشق یک حقیقت وجدانی است که عبارت است از اغراق در محبت. پس هر عشقی از صنف محبت است ولی هر محبتی را نمی توان از جنس عشق دانست بلکه تنها آن حد نهایت محبت را عشق می گویند.
عشق همیشه متعلق به چیزی است و عاشق همیشه معشوق و مطلوبی را می جوید. پس خود عشق هیچ گاه هدف نیست. عشق وسیله ای است که عاشق از آن استفاده می نماید تا به مطلوب حقیقی اش برسد, حال این متعلق عشق ممکن است امور مختلفی باشد و شخص ممکن است عاشق موضوعات مختلفی شده باشد. برخی عاشق شخص دیگری می شوند برخی عاشق مقام و ریاست و قدرت و برخی عشاق سنن و عادات خاصی هستند. اینها عشق به امور باطل و زودگذرند. اما متعلق عشق می تواند امور ثابت لایتغیر دائمی باشد. برخی ها گمان می برند که واژه عشق در باب حب خدا استعمال نمی شود "فلایستعمل فی حبه سبحانه" ولی این غلط است و عشق می تواند به خداوند نیز تعلق گیرد و همان گونه که در باب غیر خدا نیز بکار می رود. البته عرفاء مطلبی را عنوان نموده اند که بعداً می بایست آن را توضیح دهم. آنها گفته اند که اگر متعلق عشق غیر خدا باشد این عشق کاذب است. عشق کاذب یعنی عشق دروغی این را الگو بپذیریم دیگر نخواهیم توانست بگوئیم که عشق هم می تواند متعلق به باطل باشد و غیر خدا و هم متعلق به امور حقند.
آنچه تاکنون گفتیم معنای لغوی عشق بود اما حقیقت عشق با این لغات قابل معنی کردن نیست. حقیقت عشق با آثاری که همه شما بالوجدان درک کرده اید روشن می شود. یکی از آثار عشق این است که عاشق تمام کمالاتی را که دارد به معشوق نسبت می دهد, یعنی نه تنها معشوق را دارای کمالات مختلف و فراوان می داند بلکه کمالات خودش را نیز به معشوق نسبت می نماید. اگر این ویژگی نباشد, دیگر آن حالت عشق نیست, ممکن است محبت باشد, مثلاً ممکن است شما نسبت به شخصی محبت پیدا کنید منتهی این محبت است نه عشق, اگر محبت به مرحله افراط و نهایتش برسد نه تنها معشوق را صاحب کمال می داند و مستجمع صفات عالی و کامل می شناسد, بلکه کمالات خود را نیز به او منتسب می کند. فرازی از دعای عرفه سید الشهداء را نقل می کنم, ببینید که وقتی حضرت با خدای خود صحبت می کند, تمام کمالات را به او نسبت می دهد و می فرماید: یا مولای! انت الذی مننت. انت الذی افضلت. انت الذی اکملت. انت الذی رزقت. انت الذی وفقت انت الذی اعطیت. تویی که احساس می کنی. تویی که نعمت می دهی, تویی که نیکویی می بخشی, تویی که لطف می کنی, یعنی تمام کمالات را به خدا نسبت می دهد, این نشانه آن است که او عاشق است.
وقتی تمام کمالات را به معشوق نسبت داد, نتیجه اش این است که تمام این عالم را مظهر آن معشوق می بیند, یعنی هر کس که کمالی ببیند در آن کمال معشوق را خواهد دید. لذا هیچ گاه عاشق در جای خاصی دنبال معشوق نمی گردد, مثلاً کسی که عاشق خداست دنبال خدا نمی گردد, به یک لیوان هم که نگاه کند یاد خدا می افتد.
مرحوم الهی قمشه ای یکی از بزرگان فلسفه و عرفان بودند که حضرت آقای جوادی آملی از شاگردان ایشان است. ایشان چند سالی را در دانشگاه تهران تدریس می کردند و گاهی اوقات به باغ یکی از دوستان خود می رفتند و از آنجا زنگ می زدند و به دانشجویان می گفتند که برای درس فلسفه و عرفان به آن باغ بیایند. یکی از دانشجویان نقل می کند که ما به باغ رفتیم و دیدیم که استاد الهی قمشه ای یک دسته گل را در آغوش گرفته است و سر خود را در میان گلها قرار داده و زار زار گریه می کند و تا یکساعت حرف می زند. مثل یک عاشق که معشوق را در آغوش گرفته باشد. می گوید یا رب یا الهی. او در زیبائی گل جمال الهی را می دید. حتی آنجا هم که کمال و جمالی برای ما عادی و تکراریست باز عاشق آن کمال را, کمال معشوق می بیند و لذا تمام عالم را که جز کمال نیست مظهر معشوق می یابد. لذا هیچ موقع معشوق را در جای بخصوصی جستجو نمی کند. زمین و آسمان را هم که می بیند به یاد معشوق می افتد.
به دریا بنگرم دریا تو بینم به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی در هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم پاسخ زتو بشنودم در هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
آواز چو می خواندم سوز تو به سازم بود پرواز چو می کردم تو بال و پرم بودی
بعضی از بزرگان وقتی که این حقیقت عشق را نسبت به خدا پیدا می کردند تمام شب و روزشان انس با خدا بود. یکی از اصحاب رسول خدا (ص) که این حالت از عشق را درک کرده بود شخصی است به نام حارث که از اهل صفّه(1) بود, این روایت را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باره حقیقت ایمان و یقین نقل کرده است که پیامبر یکروز صبح برای نماز وارد مسجد شد و نگاهش به حارث افتاد که رنگ صورتش پریده و جسمش نحیف شده بود و چشمانش گود افتاده بود. حضرت رسول (ص) از او پرسید که حالت چگونه است؟ جواب داد که اصبحت موقناً یعنی که به درجه یقین نائل گشته ام. حضرت تعجب کرد و پرسید نشانه یقین تو چیست؟ گفت: یقین مرا مجزون ساخته و موجب شب زنده داری ام شده است. دیگر به دنیا دلبستگی ندارم زیرا که می دانم که دنیا فانی است. آنقدر این حزن و شب زنده داری و بی رغبتی از دنیا در وجود من باز کرده است که عرش خدا را عاشقانه می بینم و می بینم که انسان و خلائق جمع شده اند تا حساب و کتاب پس بدهند و من هم در میان آنان ام. می بینم که انسانها گرفتار عذاب اند و من صوت جهنمیان را می شنوم … حضرت رو به اصحاب کرده و فرمود: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان. این بنده ای است که خدا نور ایمان را در او تابانده است. سپس به جوان گفت: تا می توانی در این حالت بمان. زیرا رسیدن به این حالت یک ارزشی دارد و ماندن در آن حالت ارزش بالاتری. جوان به پیامبر گفت: مرا دعا کن! تا من در رکاب تو به شهادت برسم. که این دعای او هم مستجاب شد.
نمونه دیگر غلام سیاهی است که در خدمت اباعبدالله بوده و در کربلا هم آن حضرت را رها نکرد. بدن این غلام بوی نامطبوعی داشت. در روز عاشورا از اباعبدالله اذن گرفت و به میدان جنگ رفت و به شهادت رسید و او جز کسانی بود که حسین بن علی علیه السلام بر سر بالینش رفت و دعا کرد که از بدن او بوی خوش بلند شود. سه روز بعد از عاشورا که گروهی برای به خاک سپردن اجساد مطهر شهداء کربلا آمدند, جسم این غلام را که برداشتند دیدند که بوی معطری از بدن جوان می آید در حالیکه سه روز و سه شب بدن او دفن نشده بود. این عشق است که یک غلام سیاه را به این درجه می رساند. مصائبی نیز که حضرت زینب (س) بعد از شهادت حسین علیه السلام متحمل شد. مصائب بعد از شهادت سید الشهدا خیلی سخت تر بود. این جمله معروف را زینب (س) در لحظاتی که در نهایت مصائب است می گوید که ما رایت الا جمیلاً, جز زیبائی هیچ ندیدم. زینب علیهماالسلام
عاشق خدا بود و در راه معشوق هر مصیبتی برایش زیباست. هر چه عشق بالاتر باشد تحمل و صبر هم بالاتر و باشکوه تر می شود.
آنهایی هم که در مقابل کاروان حسین علیه السلام ایستادند عاشق بودند اما عاشق چه چیزی؟ متعلق آنها, عشق به مال دنیا بود, عشق به افتراء داشتند, عشق به غنائم جنگی, عشق به تمجید. بنابراین همه عاشق بودند.
گفتیم چون عاشق نهایت افراط در محبت است انسان هر چیز را برای معشوق خود می خواهد, آن وقت حتی اگر متعلق عشق به طور عادی یک وسیله باشد, یک ابزار برای هدف گیری باشد, برای عاشق آن هدف نهایی می شود.
قبلاً عرض کردم که عرفاء می گویند که عشق یا حقیقی است یا مجازی. توجه داشته باشید که این مجازی و حقیقی وصف عشق نیست چون عشق یعنی افراط در محبت و شخص عاشق هر چیزی هم که باشد این حالات در او واقعی است و او واقعاً در خود کشش و جذبه بسوی آن مشعوق را احساس می کند. پس این مجازی و حقیقی بودن که عرفاء می گویند مربوط به عشق است. یعنی اینکه اگر معشوق یک امر زودگذر, باطل و مجازی باشد آن عشق مجازی است ولی اگر متعلق به امری ثابت و دائمی باشد, این عشق حقیقی است.
پس اگر بخواهیم صحنه کربلا را اعم از حسین و حسینیان و یزید و یزیدیان بفهمیم, باید عشق را خوب فهمیده باشیم. کربلا صحنه برخورد و مقابله دو عشق است, دو گروه که هر یک به امری عشق می ورزیدند, دو امری که با هم قابل جمع نبودند, یک طرف ابن سعد و شمر و سپاه یزید بودند که به دنیا و ثروت و مقام عشق داشتند و طرف دیگر امام حسین علیه السلام و یارانش بودند که در عشق خدا محو شده بودند. این دو گروه در کربلاء به نقطه ای رسیدند که دیگر نمی توانستند از کنار هم بگذرند و نسبت به هم بی تفاوت باشند. یزید امام را مزاحم رسیدن به هوا و هوس خود می دید و امام نیز حکومت اموی را خلاف خواست الهی می دانست. هر دو گروه عاشق بودند و حاضر بودند که برای رسیدن به آنچه به آن عشق می ورزیدند هر کاری بکنند, یاران حسین (ع) از هیچ فداکاری و جانفشانی فروگذار نکردند و لشکر یزید هم از هیچ جنایت و قساوتی نگذشتند. البته در این ماجرا یک عده ای هم بودند که عاشق نبودند. شب عاشورا عده ای از کاروان حسینی فرار کردند و در سپاه شام هم عده ای بودند که از جنگ می گریختند. از اینان که بگذریم عده ای بودند که تمام توانائی های خود را برای جنگ می گذاشتند. اینها کسانی بودند که نسبت به متعلقی که عشقشان بود عاشق بودند.
بنابراین عشاق بین نیل رسیدن به معشوق و مصلحت و عافیت خود, هرگز عافیت را نمی پسندد. اگر ما از کنار ظلم و پایمال شدن حقیقت و انسانیت می گذریم و منافع و مصلحت شخصی خود را انتخاب می کنیم به خاطر این است که عاشق نیستیم.
حضرت دور تا دور خیمه ها, خندقی حفر کرد و آنرا با هیزم پر کرد به طوری که فقط از یک طرف امکان نزدیک شدن به خیمه ها وجود داشت, صبح عاشورا که جنگ شروع شد آنها این خندق را آتش زدند و لذا شمر که فرمانده پیاده نظام بود می خواست از پشت به آنها حمله کند, وقتی که آشت را دید ناراحت شد, در جلو امام حسین بودند و بقیه نگهبانان خیمه ها بودند, شمر دید که از پشت نمی تواند حمله کند عصبانی شد و فریاد زد و رو به امام گفت: هنوز از دنیا نرفته ای آتش جهنم را برای خودت درست کرده ای. امام هم در جواب گفت که آتش جهنم سزاوار توست.
منظور اینکه امام در واقع این وضعیت نظامی را برای خودش ترتیب داد و تقسیم بندی نظامی برای خود درست کرد همین سبب شد که تا حتی ظهر عاشورا هنوز یک نفر از بنی هاشم شهید نشود البته از اصحاب و یاران ایشان جمعی شهید شده بودند. یعنی این نبود که با رشادت بجنگند و به شهادت برسند, نه امام از فکر نظامی هم استفاده می کرد. من اینرا در جمع فرماندهان سپاه توضیح دادم که نحوه عملیاتی که حضرت در روز عاشورا انجام می داد چگونه بود. یعنی اینگونه نیست که کسی که عاشق شد دیگر از فکر و علم استفاده نکند, بلکه برعکس کسی که عاشق راهی است که می رود می بایست از دیگران قوی تر و محکم تر حرکت کند زیرا انگیزه بسیار قوی تری برای رسیدن به هدف دارد. البته اینکه در راه عشق شهادت هم وجود دارد به خاطر این است که افراد غیر عاشق وقتی به مانعی برخورد کنند راهشان را کج می کنند و دیگر سراغ هدف نمی روند و زود عرصه را خالی می کنند اما فرد عاشق از ناملایمات نمی هراسد و در راه وصال به معشوق سختی ها را تحمل می کند و از تهدیدها و زورگویی ها ترس به خود راه نمی دهد و بالاخره کار به جایی می رسد که سر در راه عشق نثار می کند. پس عشق مربوط به انگیزه است و هدف را مشخص می کند و عقل وسیله و امکانات را مشخص می کند و نباید پنداشت که اینها با هم تضاد دارند, اگر عشق حقیقی باشد هم به کمال خود عقل می رسد.
سنگریزه ریزه ولی اگه توجورابت باشه اذیتت میکنه مانع حرکت شمامیشه،گناه کوچک(البته کوچک به تعبیر ما،چون گناه کوچک نداریم)هم مث سنگریزه است هرچندکوچک باشه مانع حرکت میشه،مانع پیشرفتت میشه وباعث سلب توفیق میشه.لذابایددعاکنیم که خداوندهمه گناهان ماروببخشه ودیگه هم دنبال گناه نریم انشاءالله.
الهی!اگرتاقیامت برای یک گناه صغیره استغفارکنم ازشرمندگی تقصیربندگی به درنخواهم شد.
دستورالعمل عرفانى
باید انسان یک مقدار زیاده بر معمول تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر، و روحانیت قوت بگیرد، و میزان آنها را هم چنین فرمود: که انسان اولا روز و شب زیاده از دو مرتبه غذا بخورد حتى تنقل مابین الغذائین نکند. ثانیا هر وقت غذا مى خورد باید مثلا یک ساعت بعد از گرسنگى بخورد، و آن قدر بخورد که تمام سبز نشود، این در کم غذا. و اما کیفش باید غیر از آداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد، به این معنى که شب و روز هر دو نخورد، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را یعنى هم روز و هم شب را ترک کند، و یکى هم اگر بتواند للتکلیف نخورد، و لامحاله آجیل خور نباشد و اگر احیانا وقتى نفسش زیاد مطالبه آجیل کرد استخاره کند. و اگر بتواند روزه هاى سه روزه هر ماه را ترک نکند. و اما تقلیل خواب مى فرمودند شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان و مجانبت اهل غفلت اهتمام زیاد نماید. اینها در تقلیل حیوانیت کفایت مى کند. و اما تقویت روحانیت : اولا دائما باید هم و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد. ثانیا تا مى تواند ذکر و فکر را ترک نکند که این دو جناح سیر آسمان معرفت است . در ذکر عمده سفارش اذکار صبح و شام اهم آنها که در اخبار وارد شده . و اهم تعقیبات صلوات و عمده تر ذکر وقت خواب که در اخبار ماءثور است ، لاسیما متطهرا در حال ذکر به خواب رود. و شب خیزى مى فرمودند زمستان ها سه ساعت ، تابستان ها یک ساعت و نیم . و مى فرمودند که در سجده ذکر یونسیه یعنى در مداومت آن که شبانه روزى ترک نشود، هر چه زیادتر توانست کردن اثرش زیادتر، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است خیلى اثرها دیده ام . بنده خود هم تجربه کرده ام چند نفر هم مدعى تجربه اند. یکى هم قرآن که خوانده مى شود به قصد هدیه حضرت ختمى مرتبت صلوات الله علیه و آله خوانده شود. |
.: Weblog Themes By Pichak :.