انقلاب انسانى
انسان، ماهیتى پیچیده و شگفت و ویژگیهاى انحصارى عظیمى دارد:
1- انسان، تنها حیوان اعتقادى است. از آغاز با باورهاى ویژه زیسته است اکنون هم همه انسانها باورمندند حال یا به خدا یا به مارکسیسم یا بت یا گاو یا آلت تناسلى یا ... و بر سر اعتقاد، سر مىبازند، فداکارى و ایثار مىکنند خون مىدهند و خونخواهى مىکنند. این یکى از رازهاى شگفت و دیرین در زندگى انسان است که به او حساسیت شگفت و قابل توجه مىبخشد.
2- انسان، تنها حیوان مختار و خودگزین است حیوانات، همه در روند جبر غرائز حرکت مىکنند، تنها انسان است که اختیار دارد منش و روش خویش را برگزیند.
تنها انسان است که خودساز است و مىتواند علیه خویش، عامل ژنتیک و عوامل دیگر برخیزد و پایدارى کند.
3- انسان تنها موجود چند بعدى است. فرشتگان، بافت و ساختارى نورانى دارند. و حیوانات، ساختارى غریزى لیکن انسان هم داراى غرائز است هم عواطف و هم عقل و این عوامل، در او کششها و گرایشهاى ویژه و سختى را مىآفریند.
4- خواستها، تمایلات و غرائز انسان، اشباعناپذیر و مرزناشناس است. از شهوترانى از سلطهجویى و دیگر کامرانیها کام فرونمىبندد و سیرى نمىشناسد از آن سو هر چه تعالى معنوى پیدا کند باز هم آتش عطشناک درونش خاموش نمىشود.
5- انسان تنها حیوان ابزارساز و تسخیرکننده است. به کارگیرى ابزار یا ابزار سازى در برخى از حیوانات، بسیار محدود است. لیکن انسان، توان شگفتى در تسخیر و ابزارسازى دارد. از آغاز، آتش و سنگ و آهن و حیوان و زمین را تسخیر کرد و هم اکنون به ژرفاى دریاها و اوج ناپیداى آسمانها رسیده است.
در آغاز، سنگ تیزى را به کار گرفت و اکنون قدرت انفجار هولآفرینى را در دست دارد. توان ابزارسازى انسان به مرزى رسیده که با فشار دادن دگمههایى مىتواند زندگى خاکى را خاکستر کند.
6- انسان تنها حیوان تکاملى است. آموزشپذیرى و تربیتیابى بىمانند او گامبهگام بر قدرت و دانش و سلطه او افزوده است. زنبور عسل، از ابتداء تاکنون یکنواخت زیسته ولى انسان لحظه به لحظه پیش تاخته است.
با توجه به این شگفتیها و رازها و عظمتها است که انسان، ماهیتى عظیم و شگفت و پیچیده پیدا مىکند و هدایتى برتر و توجهى بیشتر مىطلبد.
در فرهنگ ادیان الهى به انسان توجه کامل شده هزاران پیامبر، براى هدایت او آمدهاند، کتابهاى آسمانى رسالتشان نجات اوست.
ائمه- علیهم السلام- اولیاء، عرفاء، علماى دینى همه در راستاى هدایت انسان، گام برداشتهاند.
و با توجه به این همه پیچیدگى، بزرگترین انقلاب، انقلاب انسانى است. انقلاب، قلمروهاى گونهگونى مىتواند داشته باشد قلمرو ادبى، هنرى، صنعتى، اقتصادى، ادارى، دینى، سیاسى، حقوقى و ... لیکن کارسازترین وژرفترین انقلابها، انقلاب انسانى است.
انقلابى که انسان را بسازد نه خانهاش را. انقلابى که انسان را بسازد نه ماشینش را. انقلابى که انسان را بسازد نه سازمان سیاسىاش را، خلاصه انقلابى که روش و منش و بینش انسانى را دگرگونى کند.
همه انقلابهاى ناکام، انقلابهایى است که اصالت انسانى در آن فراموش شود. انقلاب پیچیده و شگفت، انقلاب در خود انسان است. در فرهنگ اسلامى، انقلاب در خویش، جهادى بزرگتر از جهاد در مقابل کفار خوانده شده است. در فرهنگ اسلامى قهرمان کسى است که بر آتشهاى درونى خویش حاکم باشد. در فرهنگ اسلامى، کسى که رازهاى درونیش را کاویده باشد و عظمت خویش را شناخته باشد خداوند را شناخته است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».
در فرهنگ اسلامى، رسالت پیامبران، ساختن انسان است و به اوج رساندن ارزشهاى اخلاقى او. «بعثت لاتمم مکارم الأخلاق» این سخن پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- است که: من براى به اوج رساندن ارزشهاى اخلاقى برانگیخته شدهام. یکى از ابعاد شگفت اعجاز قرآن مجید، اعجاز انسانى آن است. قرآن، بزرگترین انقلاب انسانى را پدید آورده است.
این واقعیت، پیش چشم همه تاریخآگاهان است که قرآن، اقوام بتپرست بیابانگرد خشن کینهتوز بىفرهنگ را به انسانهایى پاکباز، ایثارگر، ساده زیست، صافدل، علمجو، خوشخو، راستگفتار، درستکردار، میانهرو، فروتن، پرکار، قوىپیکار، بىآزار، پرآزرم، با مصرف کم و بازده زیاد تبدیل کرد.
انسانهایى با شهوتهاى فروخفته و عقلهاى بیدار، با همتهاى بلند و آرزوهاى کوتاه.
در شبها، دل به عبادت بسته در روزها به کار و ابتکار و پیکار پیوسته.
در جنگ شیر. در صلح، کبوتر. در عفت کلاغ.
در سختیها نستوه و در نستوهى چون کوه.
انسانهایى پاسدار چشم و نگهبان گوش.
براى ارزیابى نقش انسانسازى قرآن باید از یکسو به عرب پیش از اسلام و از دیگرسو به مسلمانان آغازین توجّه کرد. اکنون نیز این توان انسانپرورى در همه جغرافیاى اسلام نمود دارد. به برکت همین انسانپرورى قرآن است که اخلاق انسانى جامعه اسلامى نسبت به جامعه اروپایى و آمریکایى برتر و والاتر است.
آنچه در غرب، نمود بارز دارد گندابها و مردابهاى فساد است. خودکشى فزاینده، ارتباطات جنسى هرج منشانه، بیمارىهاى روانى، کمشدن گرایشهاى معنوى و مذهبى، سستباورى نسبت به حقیقتها، رشد بینش اقتصادى و سودجویانه و سوداگرانه، استثمار ملل محروم، عیاشىها، نوجوییها و گرایشهاى افراطى به سکس، قمار، رشد فزاینده بیماریهاى جنسى، گسترش فرزندان نامشروع، سقوط پیوندهاى عاطفى، افزایش گرایشهاى نیهلیستى، سرمایهگذارىهاى کلان در روند سلاحهاى مخرّب و نفوذهاى جاسوسى. اینها همه نمودهایى از زندگى غربى است.
این نفوذ قرآن است که تاریخ و جغرافیاى اسلام را از این گندابها پیراسته است. و انسانهاى کم مانند تاریخ را پروریده. ناپلئون گفته بود: «ساختن یک انسان از ساختن یک کشور مهمتر است». و واقعیت همین است که او گفته.
ویکتور هوگو نیز گفته بود: «در هر عصرى انسانهاى کامل، از انگشتان دست کمترند» تکنولوژى، آهن را مىسازد و قرآن، انسان را. و این انگیزه دردهاى غرب است. استاد نجفى در سمینار بزرگداشت حضرت علامه طباطبائى فرموده بودند: براى آنالیز و ارزیابى شخصیت علّامه طباطبائى باید به کانونى توجه کنیم که چنین شخصیتهایى را با چنین ویژگیها و عظمتها پروریده است. و آن کانون پرورشى، قرآن است که حتّى در قرن بیستم، انسانى مىسازد که ارزشهاى اوجمند اخلاقىاش از کهکشانها شکوهمندتر است.
قرآن، در آیه آخر سوره فتح سیماى مسلمانان راستین همگام با رسول خدا را به تصویر کشانده است: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً ...» یعنى: محمّد (ص) پیامبر خداست؛ و کسانى که با اویند، بر کافران، سختگیر و با همدیگر مهربانند. آنان را در رکوع و سجود مىبینى. فضل و خوشنودى خدا را خواستارند. علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است. این صفت ایشان در تورات است. و مثل آنها در انجیل چون کشتهاى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از [انبوهى] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده است. (در این آیه، همه حروف الفباء جمع است).
چون تو در قرآن حق بگریختى با روان انبیاء آمیختى
هست قرآن حالهاى انبیاء ماهیان بحر پاک کبریا
مولوى
ارتباطهاى سهگانه پیوندباقران
اسلامباوران، در روند زندگى تاریخى خویش، سه گونه ارتباط و پیوند با قرآن داشتهاند:
الف: ارتباط علمى
یکى از برخوردهاى سهگانه، برخورد علمى با قرآن است، یعنى کاوش براى شناخت واژهها، تفسیر، تأویل، ترکیب، تجوید و بسیارى از مفاهیم علمى دیگر.
بىتردید، غناى بیکران قرآن و فرهنگزایى آن، این پژوهشها را ضرورى مىسازد به شرط اینکه این کاوشها راهى باشد به سوى پیدایى نور، براى زایش قسط و زدودن ظلمتها، لیکن اگر شناخت براى شناخت باشد مثل هنر براى هنرو علم براى علم، باز هم این کاوشها کوششى غیر کارساز است، آنگاه این شناختها با کفر نیز همخانه مىشود.
برخى از قرآنشناسان و قرآنکاوان کسانى بودهاند که اصلا باور به اسلام نداشتهاند. اگر به شناخت علمى قرآن و کاوشهاى تحقیقى بسنده شود و پژوهش علمى، جایگزین تحقق عملى گردد و قرآن از حضور در صحنههاى گونهگون اجتماعى، سیاسى و خانوادگى دور بماند، آنگاه قرآن، در حصار مدرسهها، کتابها و کتابخانهها از تحقق هدف آسمانیش جدا مىشود و نیروهاى استثمارگر، بىهراس، این تحقیقات بىگزند را به تماشا مىنشینند.
قرآن، تنها براى کاوشگران و کاوشهاى صرفا علمى فرود نیامده است، قرآن، آمده تا مردم را به قسط وادارد. حدید/ 25.
قرآن، آمده تا انسانها را از تیرگیها (ظلمات) به نور بکشاند ابراهیم/ 1. و ظلمات را بزداید. مگر ظلمات، نابرابریهاى اجتماعى، استبداد نظامى و سیاسى، کفرباوریها، هوىپرستیها، مکاتبفریبا و فریبگر نیست؟
اسلام آمده است تا حیات نوین بخشد.انفال/ 24.
قرآن، نیامده تا آکادمى افلاطونى ایجاد کند و محققین بىدرد و بىفریاد را گردآورد تا بىخبر از همه دردهاى اجتماعى به تبیین قراآت و شرح زندگانى قراء بپردازند و الحان قرائت را مورد پژوهش قرار دهند.
قرآن، آمده است تا مدینه فاضلهاى را بهتر و والاتر از آنچه افلاطون در رؤیایش بود در زمین شکل دهد.
قرآن، کتاب زندگى است و ایجاد این مدینه فاضله همراه با ایمان، قیامعمومى «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» حدید/ 25. بیدارى و ستیز اجتماعى، درگیرى و حضور عملى مىطلبد.
قرآن، اگر تاریخ مىنگارد هدفش آگاهى خشک تاریخى نیست، اگر دهها بار داستان موسى و فرعون را تکرار مىکند، فرهنگ مبارزه را مىآموزد، فرهنگ طاغوت را و آیین موسوى را. دریافت درست مفاهیم قرآن، فرهنگ برین زیستن را مىسازد.
ما امروز دردناکانه گواهیم که این کاوشهاى علمى نیز کاهش یافته، در دانشگاهها، فرهنگهاى بیگانه جایگزین پژوهشهاى قرآنى شده، و در حوزههاى علمیه نیز، مقدمههاى درازتر از ذىالمقدمه مثل ادبیات، اصول، کلام و فلسفه کمتر فرصت پژوهش کارساز در قرآن را به دانشجویان علوم دینى مىبخشد.
دردخیز است که درس تفسیر قرآن شریف هنوز جزء درسهاى جنبى و کناره حوزههاست نه درس رسمى!
به امید اینکه پژوهشهاى فراگیر و گسترده، گستره خاک را رستنگاه نظام حیاتآفرین اسلام و قرآن کند.
ب: ارتباط تبرکجویانه و مهجور
بعد از عصر پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله و سلم- قرآن، کمکم از صحنههاى عملى دور ماند. قرآن را از حاکمیت بر نظام سیاسى، و از حضور در زندگى روزمرّه فردى و اجتماعى جدا کردند، فاجعه آغاز شد، تباهى اوج گرفت و ماتم فراگیر گشت. اوجمندیها به نشیب افتاد، زنان خواننده به دار الامارهها پا گذاردند، جام سلطنت سرشار از مستى شد، فرهنگ اسلامى در پایکوبى نیزهداران به ظاهر مسلمان، از حضور عملى و اجتماعى و تحقق، دور گشت،لیکن پیوند دیگرى با قرآن رخ نمود، پیوندى که بىگزند و بىخطر بود. پیوندى که شبنیزهداران را نمىآشفت، پیوندى که خروش نمىآفرید، حصار نمىشکست، پیوندى که نوربخشى و هستىآفرینى قرآن را دوستانه ذبح مىکرد، در این پیوند، قرآن نورآفرین، تنها کاربردى تبرّکجویانه داشت، و هر روز مظاهر و قلمرو این به کارگیرى مهجور و تبرکجویانه بیشتر مىشد، این مصلحت همه حاکمان نیزه به دست و جامنوش بود این مصلحت همه نیروهاى استثمارگر بود تا قرآن، از ایجاد خروش اجتماعى، از گستردن نور بیدارى، از بسیج تودهها، از سامانبخشى فکرى و عملى دور بماند و این فاجعه بود، فاجعهاى که تا ژرفاى جغرافیاى اسلام را به درد نشاند. و امروز نیز «سکولاریسم» در پى آن است که قرآن را کتابى متبرک بخواند و آن را اخروى بداند و از همه صحنههاى سیاسى- اجتماعى دور گرداند.
اهریمنان مىخواستند که ارتباط اسلامباوران با قرآن، ارتباط عملى نباشد حتى ارتباط علمى نیز نباشد، در این راستا قرآن، دیگر کتاب نبود وسیله تبرک بود، براى بوسیدن در صبحگاه، براى نوازش، براى روى سر گرفتن مسافرى که عازم سفر بود! براى اینکه راننده خشن و سرعت پیشهاى به فرمان ماشین ببندد تا تصادف نکند، تا عروس در شهر گشتهاى از زیر آن به حجله برود.
مگر این فرهنگ سیاسى قرآن نیست که مىگوید:
«کافران را رازآشنا و رمزآگاه خویش نکنید.» )در این مورد، دو واژه بسیار درسآموز به کار آمده است: یکى واژه «بطانه» است در آیه شریفه 118 سوره مبارکه آل عمران که به مؤمنین فرمان مىدهد: از فراسوى مرزهاى ایمان کسى را رازآشنا قرار ندهند. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ». «بطانه» آستر و پارچه درونى لباس است و لکن استعاره آورده شده است براى رمزآگاه و رازآشنا. حضرت على- علیه السلام- در نامهاش به مالک اشتر مىنویسد: «ثمّ إنّ للوالی خاصّة و بطانة.» راغب گفته: «و تستعار البطانة لمن تختصّه بالاطلاع على باطن أمرک» (مفردات راغب ص 51) واژه درسآموز دیگرى که در ارتباط با کفرپیشگان در قرآن نورآفرین آمده است، واژه «ولیجه» است «ولیجه» هر بیگانهاى است که مورد اعتماد قرار گرفته باشد. راغب اصفهانى گفته است: «ولیجة کلّ ما یتخذه الانسان ( معتمدا علیه و لیس من اهله». در سوره شریفه توبه آیه مبارکه 16 آمده است: «وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً». و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان، دیگرى را محرم اسرار خویش نسازند.
پس این فرهنگ راز و رمز با بیگانه و این دیپلماسى متمایل به قدرتها در برخى از کشورهاى اسلامى از چه کانونى است.
و در این راستا، یعنى در قلمرو ارتباط مهجور و تبرکجویانه و ناکارساز با قرآن کریم است که آیه «وَ إِنْ یَکادُ» براى رفع چشمزخم آویزه کاخى مىشود که مثلا با خون مردم افراشته شده است، و سوره یس آمپولى مىشود براى مرد خونخوار در بستر آرمیدهاى که جان مىکند و سوره الرحمن، در پایان مراسم ترحیم خوانده مىشود تا همه بفهمند که مجلس به پایان مىرود، و در همین قلمرو ارتباط تبرکجویانه است که قرآنهاى یک سانتىمترى چاپ مىشود قرآنى که دیگر براى خواندن نیست، براى فهمیدن و شناختن و ره آموختن نیست براى ایجاد نظام صالح و فراگیر اجتماعى نیست تنها براى تبرکجویى است، براى عیدى است، براى نمایش دکورى است، و در همین راستا نیز قرآن یک صد و بیست کیلویى نوشته مىشود که آنهم براى نمایش در موزههاست، براى دکور است، براى برانگیختن اعجاب زودگذر تماشاچى است.
و در این قلمرو است که پیوند مردم با قرآن، تنها یک پیوند استخارهاى مىشود! یا قرآن حیاتبخش، آویزه کودکان و مغازهها مىگردد، و بیشتر براى مردهها مىخوانندش. و به جاى دانشگاه، وزارتخانه، خانه، کوچه و بازار به گورستان مىرود و ...
و این ارتباط مهجور است که رسول خدا- صلى اللّه علیه و آله- را در روز واپسین به شکایت برمىانگیزد: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» سوره فرقان، آیه 30. رسول نستوهى که از رنجشهاى دیرین به خدا شکایت نکرد،
رسول کوه صبرى که ستیز جاهلیت را بر خویش بردبارانه هموار کرد، و بىگلایه زیست، اینک از به کارگیرى مهجورانه قرآن، به خدا شکایت مىکند چرا که اینگونه پیوند با قرآن، رسالت جهانى قرآن را تباه مىسازد، اگر جاهلیت، دندان پیامبر را دشمنکامانه شکست، اینگونه برخوردها با قرآن، سخن پیامبر را دوستانه مىشکند و این است راز اینکه پیامبر بزرگ، رسول تاریخ، از شکستن دهان نمىنالد، لیکن از شکسته شدن پیام مىنالد.
و این ارتباط مهجور با قرآن است که مسلمانان، فاتحان ستیغهاى بلند را در دام جهانخواران نشانده است.
و این است راز هر آنچه هست و رمز هر آنچه نیست.
ج: ارتباط عملى
بالندهترین، پویاترین، حرکتزاترین، رشدآورترین پیوندهاى قرآنى، پیوند و ارتباط عملى با قرآن کریم است.
پیوند عملى با قرآن شریف، بهرهگیرى گامبهگام در زندگى فردى و اجتماعى است. یعنى حاکم کردن قرآن، بر نظام سیاسى و اقتصادى. یعنى حاکم کردن قرآن بر فرهنگ زیستن، بر منش، بینش و دانش. تنها این ارتباط است که پیشاهنگى و پیشتازى و اوجمندى مىآورد. على- علیه السلام- فرمود: «من عمل به سبق»، و در هنگامهاى که واپسین لحظههاى زندگیش دردناکانه مىگذشت، فرمود: خدا را خدا را بپرهیزید در فراگرفتن قرآن. نکند دیگران در عمل کردن به قرآن از شما پیشى بگیرند.
«اللّه اللّه فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم» نامه 47 نهج البلاغه صبحى صالح.شما را به خدا شما را به خدا قرآن را بپایید. دیگران در عمل کردن به قرآن از شما پیشى نگیرند.سخن از عمل به قرآن است. فرمود: بترسید خدا را خدا را در ارتباط با قرآن. ارتباط عملى با قرآن، در اسلامباوران آغازین و یاوران راستین محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- تبلور بیشترى داشته است. اسلامپیشگان آغازین نمىخواستند با قرآن، تفأل بزنند، یا از زیر قرآن بگذرند، یا قرآن را تنها ببوسند، قرآن، در زندگیشان حضور عملى داشت، و راز مجد و شکوه بىمرزشان همین بود که قرآن، در همه چیزشان حضور مىیافت، در چشمهاى فروهشته مردان و زنان عفتپیشهاشاره است به آیه 30 و 31 سوره مبارکه نور: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ...».، در گوشهایى که مسئولیت شنیدن را آویزه داشت. «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» اسراء 17/ 36.
در پاهایى که بار زیستن را خاضعانه مىکشید.«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» فرقان 25/ 66.
در مغزهایى که ژرفاى هستى، اوج دوردست ستارهها، فراز بىمرز آسمان را مىکاوید.«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آل عمران 3/ 191.
در روسریهاى آویخته،31 نور: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ». در گامهاى بىعشوه 31 نور: «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ».و در واژههاى بىناز و فریب زنان32 احزاب: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ».، در غرش رعد خشم دینباوران، در ستیز با کفر، در رقص تند شمشیرها، در جنگل سبز نیزهها، در چمن سرخ ایثار، در صف سفید یاران محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در خانههایى که سفرههاى قناعت گسترده، دستهاى اسراف، بسته و زبانهاى شکرانه گشوده بود.31 اعراف: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و آیه شریفه 15 سوره مبارکه سبأ: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ».
در کوچهها که پاسخ گرمتر سلامها، عطرى از مهر مىآکند.
بچهها در میدان رحمت مىدویدند و پیران بر مرکب مجد و احترام مىگذشتند در بازارها که ترازوها به عدالت مىایستاد و مغازهداران، انصاف مىفروختند.
در مسجدها که رکوع همراه تودهها، ستایش احد را در کثرت مىنمود.
در شب، که گویا تاریکى، سجادهاى بود که خدا براى نیایش سوزمندانه رازداران شب مىگسترد.
در سحرگاهان، که استغفار اشکآلود، سحرمداران شب را بدرقه مىکرد.
در روز که صداى بىهراس گامهاى مردان در دل فقر، جهل و دشمن هراس مىآفرید.
در خروش خشم تند مسلمانان بر آنان که خداستیز بودند.
در حریم نرم مهرى که همه جا بر چهرهها گسترده بود.
بر سر سفرههایى که نان و گرسنگى را گسترده بودند و نان را به نیازمند مىدادند، و گرسنگى را بین خود تقسیم مىکردند.
در عبور بىتوجه رهگذران به بیهودهگریها.
در سجدههایى که هقهق گریه، آهنگ تسبیحشان بود.
و در همه چیز یاران محمد صلى اللّه علیه و آله قرآن حضور داشت.
در همه چیز در هرچه رنگ بودن داشت در هرچه رنگ زیستن داشت و اینگونه بود، که تاریخ و جغرافیاى گسترده مرزها و مغزها و دلها را فتح کردند.
و امروز نیز در تهاجم همه ترفندها و در تنگناى همه بحرانها، و در آشفتهمیدان ایسمها و فرهنگها که شبگونه زیستنمان را از تیرگى آکنده است باید رو به سوى قرآن کنیم.
قال رسول اللّه محمد- صلى اللّه علیه و آله و سلم-:
«إذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن»
در هنگامهاى که فتنهها شبگونه بر گسترده زیستنتان افتاد پس بر شما باد به قرآن.
حکیم سنایى چه استوار سروده:
گِرد قرآن گَرد زیرا هر که در قرآن گریخت آن جهان رست از عقوبت این جهان جست از فِتن
قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند
مفاد این سخن نه این است که نظر عقلى باطل و کسب علوم عقلى ناصواب و برهان ناتمام است؛ چه اینکه خود قرآن کریم، که مهمترین منطق وحى است، فهم حقایقش را گاهى اضافه به دانشمندان فرمود، و گاهى به خردمندان، و گاهى به اندیشمندان، و گاهى به صاحبدلان و نظایر آنان و فرمود: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ.سبا 34: 6.و فرمود: إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.یوسف 12: 2. و فرمود: کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ.یونس 10: 24. و فرمود: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.محمّد 37: 24.و آیات بسیار دیگر از قبیل هر یک اینها.
غرض اینکه هر کس حظّ او در علوم اوفر و بهره وى از آنها بیشتر است، نصیب او از قرآن بیشتر است؛ که کتاب عقل و علم و فکر است؛ و حاشا که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى داشته باشند.
صدر المتألهین، در آغاز فصل دوم باب ششم نفس اسفار ج 4، ص 75که پس از اقامه براهین بر تجرّد نفس ناطقه در فصل قبل آن، این فصل را در نقل ادّله سمعیّه از آیات و روایات عنوان کرده است فرموده است:
فلنذکر ادلة سمعیة لهذا المطلب حتّى یعلم ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المسألة کما فى سائر الحکمیات و حاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریّة و تبّا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة.اسفار ج 4، ص 75
یعنى چون در این مطلب، که اثبات تجرّد نفس ناطقه انسانى است، چند برهان عقلى در فصل سابق آوردهایم، در این فصل چند دلیل سمعى از آیات و روایات ذکر کنیم تا دانسته شود که عقل و شرع در این مسئله تجرّد نفس، ماننددیگر مسائل حکمیه، با هم متطابقاند و از هم جدایى ندارند؛ و حاشا که شریعت حقه الهیه، که خورشید درخشان است، احکام آن مصادم معارف یقینیه ضروریه باشند. و هلاک بر آن فلسفهاى که قوانین آن مطابق کتاب و سنت نیست!
صاحب فتوحات مکیه، در آخر باب دوازدهم آن در بیان کریمه وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.اسراء 17: 44مىفرماید: و نحن زدنا مع الایمان بالاخبار الکشف.فتوحات مکیه، ص 345، ج 2، طبع اخیر مصر و صاحب اسفار، در فصل شانزدهم موقف هشتم الهیات آن در بیان آن مىفرماید:
و نحن بحمد اللّه عرفنا ذلک بالبرهان و الایمان جمیعا.اسفار، ج 3، ص 139، ط 1
و نیز آخرین فصل الهیات اسفار در توفیق بین شریعت و حکمت، در دوام فیض- بارى تعالى- و حدوث عالم، عنوان شده است و چنین آمده است:
فصل فى طریق التوفیق بین الشریعة و الحکمة فى دوام فیض البارى و حدوث العالم، قد اشرنا مرارا ان الحکمة غیر مخالفة للشرایع الحقة الالهیة بل المقصود منهما شئ واحد، هى معرفة الحق الاوّل و صفاته و افعاله؛ و هذه تحصل تارة بطریق الوحى و الرسالة فتسمى بالنبوّة و تارة بطریق السلوک و الکسب فتسمى بالحکمة او الولایة. و انّما یقول بمخالفتهما فى المقصود من لامعرفة له بتطبیق الخطایات الشرعیة على البراهین الحکمیة، و لا یقدر على ذلک إلا مؤید من عند اللّه کامل فى العلوم الحکمیة مطلع على الاسرار النبویة.
یعنى شریعت و حکمت در دوام فیض بارى، که امساک فیض از فیّاض على الاطلاق مطلقا محال است، و در اینکه عالم حادث به حدوث زمانى است موافق هماند؛ و بارها اشاره نمودهایم که حکمت مخالف با شرایع حقه الهیه نیست، بلکه مقصود از هر دو یک چیز است که معرفت حقّ- تعالى- و صفات و افعال اوست. و این معرفت حاصل به طریق وحى و رسالت موسوم به نبوّت است، و بطریق سلوک و کسب مسمّاى به حکمت یا ولایت است. و آن کسى قایل به مخالفت حکمت با شرایع حقه الهیه در معنى و مقصود است که معرفت بهتطبیق خطابات شرعیّه بر براهین حکمیه ندارد؛ و قادر بر این تطبیق نیست مگر کسى که مؤید من عند اللّه و کامل در علوم حکمیّه و مطّلع بر اسرار نبویّه است.
و چنانکه خود آن جناب فرمودهاند، در چندین جاى دیگر اسفاره متعرض همین مطلب شده است، و ما بتفصیل در کتاب عرفان و حکمت متعالیه نقل و بحث نمودهایم. غرض اینکه قلم در طرد معرفت فکرى زدن و خط بطلان به منشورات براهین عقلى کشیدن، و دین الهى و فلسفه الهى را جداى از هم داشتن و پنداشتن ستمى بس بزرگ است؛ و در عین حال، تمیز بین دو نحو ارتزاق لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ. مائده 5: 66. راندادن سخنى سخت سست است. هیچ گاه بشر نمىتواند از منطق و برهان بىنیاز باشد چنانکه از وحى و رسالت و بالأخره اگر عارف بخواهد فرضا یکى از مطالب فلسفى را رد کند، باید با دلیل رد کند و دلیل خود فلسفه است. اولیاى دین ما علیهم السّلام در مقام احتجاج و استدلال، به طریق فکر و نظر اقدام مىفرمودند؛ چنانکه احتجاج شیخ اجل طبرسى قدّس سرّه و نیز احتجاج بحار در این مطلب سند زندهاند. بلکه خود قرآن مجید حجّتى گویا در این موضوع است، کما لا یخفى على أهله. مبناى پیشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است که به سه قسم برهان و خطابه و جدال احسن تقسیم مىشود، چنانکه قرآن کریم بدانها ناطق است که ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ...نحل 16: 125.
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
ترجمه فارسی :
بارالها ، دل های ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت فرمودی ، و به ما از لطف خویش اجر کامل عطا فرما که همانا تویی بخشنده بی عوض و منت .
ترجمه انگلیسی:
lord, do not cause our hearts to swerve after you have guided us. grant us your mercy. you are the embracing giver.
اختلاط دختر و پسر در قرآن
قرآن در ضمن یک داستان روابط دختر و پسر را برای اهل ذکر بیان می کند به راستی که قرآن با بهترین داستانها بهترین نکته ها را بیان می کند.
توجه به داستان زیر ما را به این حقیقت می رساند که چگونه برخورد با نامحرم داشته باشیم –چگونه با او صحبت کنیم و...
در سوره قصص آیه 22 می خوانیم که (وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبیرٌ )
و چون حضرت موسی به آب مدین رسید، گروهى از مردم را پیرامون آن یافت که [چارپایان خویش را] آب مىدادند، و پشت سرشان دو دختر را یافت که گوسفندانشان را دور مىکردند و نمىگذاشتند که به آب نزدیک شوند. [موسى] گفت: «شما چه کار مىکنید؟» دختران گفتند: « [ما گوسفندانمان را] آب نمىدهیم تا وقتى که چوپانان از کنار چاه بروند، و پدر ما پیرى بزرگوار است.
نکته:عفت و حیا دو دختر طوری بود که در پاسخ حضرت موسی گفتند( مابه گوسفندان آب نمیدهیم تا آنکه چوپانان آب بردارند و سرچاه را خلوت کنند)
نکته های این آیه:
نکته اول :
در حرف زدن با نامحرم، خلاصه سخن بگوییم همچنان که حضرت موسی فقط از دختران پرسید(ما خَطْبُکُما؟؛ چه میکنید؟ کارتان چیست؟)
نکته دوم :
اختلاط زن و مرد صحیح نیست چون اگر صحیح بود دختران شعیب در کنار چوپانان آب را از دلو بیرون می آوردند
نکته سوم :
سوال از نامحرم با هدف خیرخواهانه و انگیزه و مدد رسانى به آنان باشد همچنان که حضرت موسی با هدف خیر خواهی از دختران سوال کرد (شما چه کار مىکنید؟)
نکته چهارم:
جواز پاسخ زنان به پرسش خیرخواهانه مردان نامحرم چنانکه دختران شعیب در پاسخ خیر خواهانه حضرت موسی به او جواب دادند که (ما گوسفندانمان را آب نمىدهیم تا وقتى که چوپانان از کنار چاه بروند،)
نکته پنجم :
دقت کنیم در پاسخ دختران به حضرت موسی که رعایت مختصر گویی را کردند(دختران گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمىدهیم تا وقتى که چوپانان از کنار چاه بروند،)
نکته ششم:
انتظار کشیدن براى خلوت شدن سرچاه از مردان نامحرم، عادت دختران شعیب و کار هر روزه آنان در آب دادن به گوسفندان خویش بود
قالتا لانسقى(گفتند گوسفندان را سیراب نمی کنیم)
برداشت یاد شده با توجه به آمدن فعل مضارع «لانسقى»- که مفید تکرار و استمرار است- به دست مىآید.
این مطلب از آیه برداشت می شود که مهم حفظ و ادامه عفت می باشد
.: Weblog Themes By Pichak :.