سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 91/11/17 | 4:21 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

[درجات توکل‏]

آنکه خاتم (ص) فرمود غنیتر، کسى است که وثوقش به آنچه در خزینه خدا است بیشتر باشد از آنچه در دست اوست، 392 این مقام کسى است که توکل او به خدا به قدر توکل طفل باشد به پدرش که کیسه پدر را بهتر از دست خود داند که به تجربه دیده آنچه در دست داشته بسیار گم کرده و یا دیگرى گم کرده و یا دیگرى گرفته، و کیسه پدر محفوظ مانده. و بالاتر از این کسى است که مقام او مقام طفل چند روزه دست و پا بسته باشد که خود را مصداق (لا یملک لکم ضرّا و لا نفعا) چون میّت بین یدى الغسّال بیند و جز گریه و زارى در مملکت وجود خود چیزى گمان نبرد و غیر از مادر احدى را نیز نشناسد. و به الهام الهى نیز داند که هرگز مادر از او غفلت نکند و هر وقت به درگاه مادر بنالد به فریادش رسد، پس هر درد که او را رسد گریه سر کند و ناله بلند نماید. اى مهربانتر از مادر، چه شود ما را به مقام این طفل رسانى و از آلایش هر دو عالم برهانى.

خلاصه توکّل را درجات بسیار است و اوّل درجه توحید و توکل این است که‏لا اقل ما سوى را با خدا، بلا تشبیه، بى‏اثرتر و مطیعتر داند از بدن نسبت به روح که بى‏اذن و التفات تو نه چشم را دیدنى و نه گوش را شنیدنى و نه زبان را یاراى تکلمى و نه دست را حرکتى و هکذا، با آنکه ما للتّراب و ربّ الارباب، چه نسبت خاک را با عالم پاک، روح و بدن هر دو مخلوق قادر بى‏چونند و نسبت خالقیت و مخلوقیت در میان نیست.

اوست بیرون از همه و هم و قیاس‏

 

کرده آن را و هم و این را او قیاس‏

     

و دانستن اینها ثمرش از براى ما ملتفت شدن به کمى از جهات نقص و قصور خودمان است و از جهل مرکب خلاص شدن است و زیاد شدن اعتقاد و محبت و بندگى است نسبت به بزرگان دین و اهل البیت طیّبین، و الّا ما کجا و این مقامات کجا؟ عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:57 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معنى توکّل و سبب وى

توکل به هر چیزى اعتماد به اوست. پس معنى توکل بر خدا اعتماد به اوست و بس، و انقطاع از غیر اوست. و سبب توکل، یقین به کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه است که عبارت دیگرش لا مؤثّر فى الوجود الّا اللّه است.

بیانش این است که هر که درست تصور کرده باشد معنى لفظ اللّه را که واجب الوجود مستجمع جمیع صفات کمالات و منزه از نقصانات است، به یقین پى برد به وجوب ارسال رسل و انزال شرایع و کتب و وجوب قیامت و دار ثواب و عقاب، چنانچه صادق (ع) تمسک جست بر وجوب نبوت به وجوب صانع تعالى. پس آنچه معصوم (ع) فرمود (ما رایت شیئا الّا و رایت اللّه قبله) 358 و حکماء فرموده‏اند که حقیقت علم از علت پى به معلول بردن است نه عکس، کما قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ؛ 359 همه را فهمیده تصدیق کن. و شک نکند ایضا که تفضل و احسان و عفو و کرم و رافت و ستر و اجابت و غیر ذلک ممّا امر اللّه به عباده و وصف نفسه به من الاخلاق الکریمة 360 همه بر خدا واجب است و جز این نکند اگر چه مقدور اوست، چنانچه معصوم (ع) صدور گناه از او ممتنع است با آنکه مقدور او است، مگر آنکه خلاف حکمت باشد چون عفو کافر و ترک اجابت سؤال باطل و سائلى که امیدش به غیر خداست، مثل همه ما عاصیان، الّاما شاء اللّه.

و چون متصور و مبرهن شد که واجب الوجود تعالى شأنه بى‏شریک و بى‏همتا است و دو نشود، پس بالبدیهه سلسله ممکنات و فیض ایجاد از مبدأ و معاد و از قوس نزول و صعود همه مستند و منحصر به او است. پس در هر چه اثرى به ودیعه نهاده او نهاده و تا اذن او است اثر کند و هر وقت که خواهد امانت خود را بازگیرد و یا در وى اثر دیگر که ضد اوّل است به عاریه دهد: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها. 361 اگر گوئى لازمه آب اتصال و سیلان و نزول است، پس این لازم چه شد در وقتى که به حضرت کلیم فرمود أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ‏ 362 (شعراء)؟ و اگر خیال کنى که لازمه کوه سکون و اتصال است، به جانب‏ فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا 363 نگر؛ و اگر گوئى باید میل به مرکز کند، به آیه‏ وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ 364 (اعراف) نظر کن؛ و اگر گوئى آتش از براى سوزاندن است، تأمّل کن در آیه‏ قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ‏ 365 (انبیاء) که حضرت صادق (ع) فرمود که چون خطاب بردا رسید دندانهاى خلیل از شدت سردى آتش مضطرب شد تا فرمود سلاما و تا سه روز در تمام دنیا آتش از عمل بازمانده بود. 366 این بود ظاهر معنى کلمه لا اله الّا اللّه. و چون فى الجمله دقّت کنى دانى که آنچه از واجب و ممکن گفته شود و آنچه خدا و رسل خدا و سایر ناس گفتند از هر علمى و صنعتى، همه شرح همین کلمه توحید است و از وى بیرون نیست. پس هر کس به قدر اعتقاد او به این کلمه، توکل بر خدا کند و به قدر اعتقاد به مؤثریّت غیر، اعتماد بر غیر نماید و به قدر اعتماد بر غیر، نقص و شرک در توحید او پیدا شود و به قدر نقص در توحید، نقص در توکل او راه یابد. این بود که فرمود: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ‏ 367 یعنى لازمه ایمان و اسلام توکل است چنانچه گفتیم. و از آنچه یاد آمد، ظاهر شد معنى کلام خضر (ع) با موسى (ع) که اول در فقره کشتى فرمود فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و بعد در فقره قتل طفل فرمود فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما و آخر در فقره جدار فرمود فَأَرادَ رَبُّکَ‏، و این قصه در سوره مبارکه کهف است، 368 زیرا که نظر سالک، اول بر همان واسطه است و بعد بر خدا و خلق خدا هر دو است تا آخر رسد به مقام توحید افعالى که فاعل بالحقیقه جز خدا نبیند. پس ظاهر شد کسى که از شرک خفى عارى باشد بسیار کم است، چنانچه فرمود: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‏ 369 (یوسف)؛ و در اقسام شرک بیان نموده‏ایم.

امّا عمل خضر (ع) در قتل طفل و غیر آن توجیهش مجملا این است که حق تعالى‏را دو تربیت و دو عالم است، تکوینى و تشریعى، و در هر یک از دو عالم کارکنان و مدبران دارد و اکثر مدبّران عالم تکوین ملائکه‏اند کما قال‏ وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً. 370 وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً 371 و اکثر مدبّران عالم تشریع انبیاء و رسلند و بسا باشد که انبیاء را نیز باذن اللّه در تکوین تدبیر باشد و عمل خضر (ع) چنین بود و لذا به موسى (ع) گفت من دارم آنچه تو طاقت ندارى و تو دارى آنچه من طاقت ندارم، یعنى من جهت تکوین و باطن دارم و تو جهت تشریع و ظاهر دارى. پس چنانچه بر ملائکه و حضرت ملک الموت (ع) بحثى نیست هکذا خضر (ع) و ائمه ما که فیض اول و کارفرماى هر دو سلسله‏اند هر دو را دارند و مى‏کنند. یار ما این دارد و آن نیز هم. و از اختلاط این دو جهت است تحیّر خلق در ایشان، چه دوست چه دشمن. به اشاره اکتفاء شد، دقت کن درست بفهم. و تفصیل این مطلب را در اصول دین همین کتاب گفته‏ایم رجوع کن.

پس اندک تأمل در خود و در مردم بنما و اعتماد ما همه را الّا ما شاء اللّه بر ما سوى تماشا کن تا به حس بینى که بنده موحّد و مؤمن ممتحن از کبریت احمر عزیزتر و از اکسیر نایابتر است و شک و نقص در توحید، سرایت نماید به همه عقاید و اعمال.

اى خوشا خواب با یقین که بهتر از مناجات بى‏یقین. و چند حدیث به شهادت بیاوریم. قال الخاتم (ص): من اقلّ ما اوتیتم الیقین و عزیمة الصّبر و من اوتى حظّه منهما لم یبال ما فاته من صیام النّهار و قیام اللّیل. 372 و قال (ص): الیقین الایمان کلّه. 373 قال صاحب المجمع فى مادة الیقین و فى الحدیث: لم یقسم بین النّاس شى‏ء اقلّ من الیقین 374 انتهى.

قال الصّادق (ع): لیس شی‏ء الّا و له حدّ. قیل و ما حدّ التوکّل؟ قال الیقین. قیل فما حدّ الیقین؟ قال ان لا تخاف مع اللّه شیئا: 375 پیغمبر (ص) فرمود کمتر چیزى که به شما داده‏اند یقین است و همت بر صبر؛ هر که این دو را داشته باشد باک نداشته آنچه از نماز و روزه مستحبّى از او فوت شود. و فرمود یقین همه ایمان است. صادق (ع) فرمود هر چیزى را حدى است. گفتند حدّ توکّل چیست؟ فرمود یقین. گفتند حدّ یقین چیست؟ فرمود این است که به غیر از خدا از چیزى نترسد. بدان که حد به معنى علامت است، و هر یک از سبب و مسبب علامت یکدیگرند و چون یقین سبب توکل است و هم سبب اینکه شخص از ما سوى خائف نباشد، لهذا در یک طرف سبب را حد قرار داد و در یک طرف مسبب را.

فافهم.

و عنه (ع) کان امیر المؤمنین (ع) یقول لا یجد عبد طعم الایمان حتّى یعلم انّ مااصابه لم یکن لیخطئه و انّ ما اخطاه لم یکن لیصیبه و انّ الضّارّ النّافع هو اللّه تعالى: 376 حضرت امیر (ع) فرمود نچشیده است بنده مزه ایمان را تا آنکه بداند آنچه به او رسید ممکن نبود که نرسد و آنچه به او نرسید ممکن نبود که برسد، و اینکه ضرر و نفع را همان خدا مى‏رساند نه جز او. و پیش گذشت حدیث لا یجد الرّجل حلاوة الایمان فى قلبه حتّى لا یبالى من اکل الدّنیا. 377 و صاحب انوار نعمانى قریب به این مضمون حدیثى آورده که لا یجد الانسان طعم الایمان حتّى یکون النّاس عنده کالأباعر: 378 ایمان نچشیده تا آنکه مردم نزد او مانند اشتر باشند. یعنى همه را لا یضرّ و لا ینفع داند و حالت او در دیدن و ندیدن خلق تغییر نیابد. پس شک نداشته باش که از ما هر هزار نفر یکى ایمان به این معنى و مقام نچشیده و هم نخواهیم چشید مگر به ترک دنیا و محبت دنیا و زهد حقیقى. رجوع کن به آیات و احادیث که در این معنى در باب دنیا آوردیم تا نگوئیم که راه یقین و توکل چیست، اگر مى‏دانستیم مى‏پیمودیم. گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:57 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

توکّل

ذکر آیات و اخبار

قال اللّه تعالى فى یونس: وَ قالَ مُوسى‏ یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ‏، 348 یعنى اگر ایمان و اسلام دارید لازمه هر دو توکل است. و فى هود (ع): فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها، 349 یعنى از کید و تعجیل شما در اذیت من باک ندارم زیرا که تأثیر هر چیزى به اذن خدا و به دست خداست. و فى یوسف (ع): وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ‏، 350 یعنى اى پسران من اگر متفرق باشید از چشم زخم دورترید و چشم از اسباب هلاکت است و لکن اعتماد من به خداوند اسباب است که جز او احدى را حکم و تأثیرى بالاستقلال نیست. و فى ابراهیم (ع): وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى‏ ما آذَیْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ‏، 351 یعنى توکل موقوف به هدایت سبل است، تا هدایت خاصى از خدا نباشد توکل نباشد. و در طلاق فرمود: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ‏. 352 ببین مقام توکل را از مقام تقوى چقدر برتر نمود و به جهت تأکید در آخر فرمود به درستى که خداست که هر چه خواهد به انجام مى‏رساند نه غیر او. پس لازمه عقل، قطع نظر از غیر اوست و اعتماد بر اوست و بس. و آیات بسیار است.

و قال الخاتم (ص) لو انّکم تتوکّلون على اللّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا. 353 قال و من انقطع الى اللّه کفاه اللّه کلّ مؤنة و رزقه من حیث لا یحتسب و من انقطع الى الدّنیا وکّله اللّه الیها. 354 و قال من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما عند اللّه اوثق منه ممّا فى یده. 355 و عن الصّادق (ع): انّ الغنى و العزّ یجولان فاذا ظفرا بموضع التّوکّل اوطنا. 356 رسول خدا (ص) فرمود که اگر شما درست توکل به خدا کنید هرآینه روزى دهد شما را به همان طور که روزى دهد مرغان را که صبح با شکم خالى مى‏روندو عصر با شکم سیر بر مى‏گردند. فرمود هر که منقطع شود به سوى خدا، کفایت نماید خدا جمیع مهمات او را و روزى دهد او را از جائى که گمان او نرود و هر که منقطع شود به سوى دنیا، خدا کار او را به دنیا واگذارد. و فرمود هر که خوشش مى‏آید که غنیترین مردم باشد پس وثوق او به آنچه در نزد خداست بیشتر باشد از آنچه در دست خودش مى‏باشد. صادق (ع) فرمود بى‏نیازى و عزت مى‏گردند و هر جا که توکل را دیدند همانجا وطن مى‏کنند. و عنه (ع) انّه قرأ فى بعض الکتب انّ اللّه تعالى یقول و عزّتى و جلالى و ارتفاعى على عرشى لأقطّعنّ امل کلّ مؤمّل غیرى بالیأس و لاکسونّه ثوب المذلّة عند النّاس و لانحّینّه من قربى و لابعّدنّه من وصلى. أ یؤمل غیرى فى الشّدائد و الشّدائد بیدى و یرجو غیرى و یقرع بالفکر باب غیرى و بیدى مفاتیح الابواب و هى مغلّقة و بابى مفتوح لمن دعانى فمن ذا الّذى امّلنى لنوائبه فقطعته دونها و من ذا الّذى رجانى لعظیمه فقطعت رجائه منّى جعلت امال عبادى عندی محفوظة فلم یرضوا بحفظى و ملأت سمواتى ممّن لا یملّ من تسبیحى و امرتهم ان لا یغلقوا الابواب من بین عبادى فلم یثقوا بقولى أ لم یعلم من طرقته نائبة من نوائبى انّه لا یملک کشفها احد غیرى أ فیرانی ابدأ بالعطاء قبل المسألة ثمّ اسأل فلا اجیب سائلى أ بخیل انا فیبخلنى عبدى او لیس الجود و الکرم لى او لیس العفو و الرّحمة بیدى او لیس انا محلّ الامال فمن یقطعها دونى افلا یخشى المؤمّلون ان یؤمّلوا غیرى فلو انّ اهل سمواتى و اهل ارضى امّلوا جمیعا ثمّ اعطیت کلّ واحد منهم مثل ما امّل الجمیع ما انتقص من ملکى مثل عضو ذرّة و کیف ینقص ملک انا قیّمه فیا بؤسا للقانطین من رحمتى و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى. 357 صادق (ع) فرمود که من خواندم در بعضى از کتابهاى آسمانى که خدا مى‏فرماید قسم به عزت و جلال خودم که هرآینه قطع خواهم نمود آرزوى هر که امیدش به غیر من باشد و بپوشانم او را در میان مردم لباس ذلّت و خوارى و او را از قرب خود برانم و از وصل خود دور نمایم. آیا در شدائد امید نجات از غیر من دارد با آنکه شدائد به دست من است؟ آیا در خانه مردم را مى‏کوبد با آنکه در دست من است کلید همه درها، و درها همه بسته است و در رحمت من همیشه باز است؟ آیا کى از من امیدوار بود که من امید او را بریدم؟ قرار داده‏ام آمال بندگان خود را محفوظ در نزد خود، پس به حفظ من راضى نشدند، و پر کرده‏ام آسمانهاى خود را از ملائکه که هرگز از تسبیح و عبادت من ملول نمى‏شوند و امر کرده‏ام ایشان را که درهاى مرا به روى بندگان من نبندند، باز اعتماد به قول من نکردند. آیا نمى‏داند آن که من او را مبتلا نموده‏ام‏که احدى غیر از من آن بلا را از او نتواند دفع نمود؟ آیا همچه مرا شناخته، که سؤال نکرده عطا مى‏کنم و چون سؤال کنند سائل خود را اجابت نمى‏کنم؟ آیا بخیلم من که بنده من با من بخالت مى‏کند؟ آیا جود و کرم از من نیست؟ آیا عفو و رحمت دست من نیست؟ منم محل آرزوها، پس کیست که بتواند آنها را ببرد؟ آیا نترسیدند آنان که از غیر من امیدوارند؟ من چنانم که اگر اهل جمیع آسمانها و اهل زمین همه حاجت داشته باشند و به هر یکى به قدر آرزوى همه بدهم هرآینه از ملک من به قدر ذره‏اى کم نخواهد شد.

بدا حال مأیوسان از رحمت من و بدا حال آن که مرا معصیت مى‏کند و مرا ملاحظه نمى‏کند.

انصاف این است که این حدیث قدسى را مضمونى است که کوه را به حرکت آورد و دریا را ساکن نماید و اگر بر آسمان خوانى، از گردش بازماند. افّ بر این قلوب قاسیه و نفوس عاصیه که به هیچ دوا مداوا نشوند. نستجیر باللّه.




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:56 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

     به نام خدا

 [عدم منافات بین توکّل و کسب‏]

بدان که نیست منافاتى میان کسب و اسباب با توکّل، بلکه فیض بى‏واسطه محال است. بیانش این است: آن که بى‏واسطه فیض به وى رسد همان اوّل ما خلق اللّه است و بس، و از وى گذشته همه ما سوى به وسایط فیض برند و بدون واسطه محال است که چیزى به ایشان رسد. بلى بعضى را واسطه یکى است و بعضى را دو و هکذا الى ما شاء اللّه. پس هر کسى باید چشم امید به خدا از راه وسایط داشته باشد. و آن که گوید بى‏واسطه خواهم، در کمال نادانى است و تمناى محال نموده و مقام اوّل ما خلق اللّه خواسته. و چشم به وسایط داشتن جبلّى انسان و فطرى هر حیوانى است. سائل با آنکه از تو سؤال کند نگاهش به دست تو است. چون غلام خود را طلبى نظر به روى تو دارد که انبساط دارد تا خوش‏حال شود و یا انقباض. آن کیست که مى‏خواهد آسمان و زمین و سایر عناصر و ملائکه مدبّره، واسطه او نباشند؟ گیرم که خیال تو این شود که خدا بى‏آب و نان مرا سیر کند و بى‏حرکت مرا فلان بلد رساند و خدا هم چنین نمود، آیا گمان کنى واسطه در اینجا هیچ نبوده؟ زهى غفلت و نادانى. و اگر دانى که باز واسطه هست، پس فرق میان این واسطه و آن واسطه چیست که یکى با توکّل منافات ندارد و یکى دارد؟

پس به وضوح پیوست که فرقى میان قلّت و کثرت و جلىّ و خفىّ بودن وسایط نیست درمنافات و عدم منافات.

چون این مطلب را دانستى حال گوئیم که حقیقت توکّل چنانچه اشاره نمودیم این است که شخصى هر مطلبى را از راه اسبابش طلب کند با اعتقاد به اینکه خدایا تو این را سبب این قرار داده و فلان مطلب را بر این مترتّب ساخته‏اى و هر وقت هم که خواستى این اثر و این ترتّب را برداشتى. اى بسا اشخاص که آب خوردند تا هلاک شدند و فریاد العطش همى‏کردند و کارد در دست مثل خلیل (ص) چون اذن تو نبود او را هر چه سود، اثر نبود. من به امر تو با امید ترتّب آمده‏ام، اگر خواهى اثر کند و اگر نخواهى نکند. پس توکل اعتقاد است به کلمه (ما شاء اللّه کان و ما لم یشأ لم یکن) 379 و کلمه (لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظیم). 380 پس زنهار که خود را قادر بر حرکت و سکون و قیام و قعود و تکلم ندانى و خود را مستقل در به هم زدن چشم گمان نکنى و خود را شریک خدا قرار ندهى.

پس ظاهر شد که تفویض و انقطاع، انقطاع دل است از اغیار نه انقطاع دست از کار.

بلى در اینجا نکته‏اى است و آن این است که اشخاص در مقام و حفظ حسن ظن و محبت و غیر ذلک مختلفند و سلوک خدا نیز با ایشان مختلف است. اى بسا که این کارى کند که معراج وى همان باشد و اگر همان را دیگرى کند کفر و ارتداد و خلاف تکلیف باشد. بلکه حالت یک شخص به حسب زمان و مکان و سن و علم و جهل و غیر ذلک مختلف شود. پس در وقتى کارى کند و آن را عین توکل و تقرب داند و همان را در حالت دیگر مبعّد داند و هر دو را نیز درست فهمیده باشد. این همه از اختلاف و انقلاب دل خیزد. و برخ اسود چنان گستاخانه مناجات کند و باران طلبد که حضرت موسى (ع) کمر به قتل او بندد، ندا رسد دست از او بدار که روزى ما را چند مرتبه مى‏خنداند، و فى الفور باران فرستد. 381 و حضرت خلیل (ع) را به منجنیق گذارند و جمیع ما سوى اللّه به ناله درآیند و مثل جبرئیل به وساطت آید که هل لک الىّ من حاجة؟ قبول نکند و بفرماید (امّا الیک فلا و امّا الى ربّ العالمین فنعم). 382 آیا در حق من و تو نیز این توکل جایز است؟ با آنکه همین خلیل در وقت دیگر توریه نماید و انّى سقیم 383 فرماید و تبر به گردن بت بزرگ گذارد بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا 384 تا آخر گوید و گاهى حضرت مریم را روزى از خان غیب روانه نماید که حضرت زکریا (ع) از روى تعجب فرماید انّى لک هذا؟ جواب دهد هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ 385 و گاهى با حالت وضع حمل به وى امر نماید وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا. 386 تو نیز گاهى چنان شوى که گوئى اظهار حال نمودن و روزى از دست‏خلق خواستن شرک است، پس در ببندى و به وسعت تمام روزى خورى؛ و گاهى طور دیگر شوى و گوئى أبى اللّه ان یجرى الامور الّا باسبابها، 387 پس در باز کنى و به هر طرف روان شوى و جز این نتوانى نمود و اگر هم به تکلّف نمائى روزى نبینى؛ و گاهى مریض شوى و همان توکّل تو دواى تو شود و گاهى به دواى دیگر خدا تو را محتاج کند. اینها اموراتى است که دخلى به ظاهر شرع ندارد. گفت: این کار، کار عشق است دخلى به دین ندارد. و للنّاس فیما یعشقون مذاهب. 388 و از براى مقام حدّى و معیارى نیز نتوان قرار داد و حدّ او با دل است و اختلاف آیات و اخبار نیز به اختلاف دل وارد شده. گاهى خاتم (ص) به اعرابى فرماید اعقلها و توکّل: 389 شتر ببند و توکل کن؛ و گاهى صادق (ع) فرماید و تکتسب ما لا بدّ منه: 390 به قدر معیشت کسب کن، و گاهى فرماید اذا فتحت بابک و بسطت بساطک فقد قضیت ما علیک: 391 همین که در باز کنى و فرش پهن کنى تکلیف خود را در تحصیل روزى بجا آورده‏اى. و نعم ما قیل.

نه زین رشته سر مى‏توان تافتن‏

 

نه سر رشته را مى‏توان یافتن‏

     

 

    [درجات توکل‏]

آنکه خاتم (ص) فرمود غنیتر، کسى است که وثوقش به آنچه در خزینه خدا است بیشتر باشد از آنچه در دست اوست، 392 این مقام کسى است که توکل او به خدا به قدر توکل طفل باشد به پدرش که کیسه پدر را بهتر از دست خود داند که به تجربه دیده آنچه در دست داشته بسیار گم کرده و یا دیگرى گم کرده و یا دیگرى گرفته، و کیسه پدر محفوظ مانده. و بالاتر از این کسى است که مقام او مقام طفل چند روزه دست و پا بسته باشد که خود را مصداق (لا یملک لکم ضرّا و لا نفعا) چون میّت بین یدى الغسّال بیند و جز گریه و زارى در مملکت وجود خود چیزى گمان نبرد و غیر از مادر احدى را نیز نشناسد. و به الهام الهى نیز داند که هرگز مادر از او غفلت نکند و هر وقت به درگاه مادر بنالد به فریادش رسد، پس هر درد که او را رسد گریه سر کند و ناله بلند نماید. اى مهربانتر از مادر، چه شود ما را به مقام این طفل رسانى و از آلایش هر دو عالم برهانى.

خلاصه توکّل را درجات بسیار است و اوّل درجه توحید و توکل این است که‏لا اقل ما سوى را با خدا، بلا تشبیه، بى‏اثرتر و مطیعتر داند از بدن نسبت به روح که بى‏اذن و التفات تو نه چشم را دیدنى و نه گوش را شنیدنى و نه زبان را یاراى تکلمى و نه دست را حرکتى و هکذا، با آنکه ما للتّراب و ربّ الارباب، چه نسبت خاک را با عالم پاک، روح و بدن هر دو مخلوق قادر بى‏چونند و نسبت خالقیت و مخلوقیت در میان نیست.


اوست بیرون از همه و هم و قیاس‏

 

کرده آن را و هم و این را او قیاس‏

و دانستن اینها ثمرش از براى ما ملتفت شدن به کمى از جهات نقص و قصور خودمان است و از جهل مرکب خلاص شدن است و زیاد شدن اعتقاد و محبت و بندگى است نسبت به بزرگان دین و اهل البیت طیّبین، و الّا ما کجا و این مقامات کجا؟ عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:55 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

     به نام خدا

 [جمع بین توکّل با ملاحظه واسطه‏]

چون دانستى که وسایط را خدا قرار داده و فیض را به هر کس، از این راه فرستاده و زمام همه را به دست خود گرفته، همه ما سوى نسبت به خدا بلا تشبیه چون دست و چشم توست نسبت به تو که بى‏فرمان تو نه آن را حرکتى و نه این را بصارتى، و آنى از ایشان غافل نیستى اگر چه ایشان از تو غافلند. پس بر توست که هر واسطه را نیز به اندازه او شکر نمائى و ثناى او بجاى آورى و چنانچه شکر خدا جبلّى و فطرى است، و پیش گفتیم، همچنین شکر وسائط. کسى که درست تیر به نشانه زند گوید اى دست‏مریزاد و چون در شب تار چیزى بیند گویند اى آفرین بر این چشم، با آنکه تو زده‏اى و تو دیده‏اى.

خاتم (ص) فرمود من لم یشکر النّاس لم یشکر اللّه: 393 هر که شکر نکند احسان مردم را، شکر نکرده است خدا را. و فرمود من اتى الیه معروف فلیکاف به و ان عجز فلیثن فان لم یفعل فقد کفر النّعمة: 394 هر که به او احسانى کنند، پس تلافى نماید و اگر نتواند، مدح و ثناى او گوید، اگر این را هم نکند کفران نعمت کرده. یعنى بنده شاکر البته شکر خدا و شکر واسطه، هر دو را خواهد نمود و چون شکر واسطه نکرد، کاشف است که شکر خدا نیز نکند. معنى دیگر، شکر و تعظیم وسائط، عین شکر و تعظیم ذى الواسطه است و ثناى منسوب عین ثناى منسوب الیه است و تحقیر این عین تحقیر اوست. هر که اطاعت و تعظیم فرستاده سلطان و واسطه امیر جهان نماید عین اطاعت و تعظیم سلطان است و اگر ترک کند، سلطان از او بازخواست نماید که چرا فرستاده مرا احترام نداشتى. عاشق آن‏است که جان در ره پیغام دهد. و اگر ثناى غلام تو ثناى تو نیست چرا لذّت برى و اگر گناه او گناه تو نیست اگر کسى را کشد تو چرا خجالت کشى و اگر او را اذیت کنند چرا گوئى مرا اذیت کردند؟ خدا در سوره احزاب فرمود إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ 395 و در فتح فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. 396 معصوم (ع) فرمود مراد گناه امت است. 397

یعنى همه ما سوى امت و منسوب وى‏اند، پس گناه هر کس به منزله گناه اوست و منشأ خجالت و عذر خواهى اوست، چنانچه گناه غلام تو نسبت به تو چنین است. پس العیاذ باللّه گمان نکنى که امثال این آیات و این احادیث بى‏ربط است و خارج از طریقه محاورات و رسوم عقلاست با آنکه ترک شکر سبب انقطاع فیض است. قال الصّادق (ع) لعن اللّه قاطعى سبیل المعروف. قیل و ما قاطعوا سبیل المعروف؟ قال الرّجل یصنع الیه المعروف فیکفّره و یمنع صاحبه من ان یصنع ذلک الى غیره: 398 صادق (ع) فرمود خدا لعنت کند کسانى را که راه خیر و احسان مردم را مى‏بندند. عرض کردند ایشان کیانند. فرمود او مردى است که کسى به او احسان مى‏کند او کفران نعمت مى‏کند و وامى‏دارد صاحب خیر را که دیگر به کسى احسان نکند.

فان قلت سبب چیست که شکر منشأ ازدیاد نعمت است و کفران باعث انقطاع، قلت اوّل بدان شک نیست که مطلب نظرى تا منجر به بدیهى نشود چیزى معلوم نشود و جز لزوم دور و تسلسل که باطل است چیزى به دست نیاید و لذا خدا به حکمت بالغه علوم بدیهیه به هر کسى عطا کرده که فروزآور هر مجهول به آنها شود و آنها محکماتند، و نظریات، متشابهات که باید رد به محکمات شود.

حال گوئیم برهان قاطع دو بیش نیست، یکى اجمالى تقلیدى، و او قول کسى است که معصوم باشد، و کتاب و سنت و اجماع و تواتر و ضروریات شرع همه از همین جهت حجّتند که قول کسانى هستند که از احتمال کذب و خطا محفوظند. دوم تفصیلى اجتهادى، و او رساندن مطلب است به بدیهیات، چون اجتماع نقیضین و کذا ضدّین محال است و کل اعظم از جزء است و نقض غرض قبیح است و هکذا. و در دلیل اجمالى همه خلق یکسانند و تفاوت عالم از جاهل در جهت دوم است. و لکن غالب خلق از فهم مطالب به برهان عقل عاجزند و این است یک سرّ بعثت انبیاء و یک سرّ لزوم عصمت ایشان. و ما بحمد اللّه جمیع این مطالب که نوشتیم، او را منتهى ساخته‏ایم به چیزى که مسلّمى نسوان و صبیان است، بلکه بسیارى از آنها مسلّمى فطرت حیوانات است. وعقلى که حجت است این امور مسلمه بى‏شک و شبهه است. و تفصیل این مطلب را در اصول دین نوشته‏ایم رجوع کن.

پس باید جمیع براهین منتهى شود به قاعده محال و ما یلزم من وجوده العدم، یعنى از فرض وجودش لازم آید عدمش، و تا به این منتهى نشود جاى سؤال باقى است. و چون دقت کنى هر برهان قطعى را چنین بینى اگر چه در اول بعضى محتاج به تأمل است.

زیرا که سخن یا در ممکن بالذات است و ممتنع بالعرض، چون احکام شرع و ما نحن فیه که علم اخلاق است و برهان او منتهى شود به اینکه قبیح است پس فعل او نقض غرض است زیرا که غرض تکمیل است و فعل قبیح منشأ نقص است و حال آنکه هر فاعل فعل را به قصد تکمیل به عمل آورد و نقض غرض عبارت دیگر یلزم من وجوده العدم است، یا به اینکه حسن است یعنى ترک او نقض غرض است، و یا در ممتنع بالذات است و او معلوم است که یلزم من وجوده العدم. و این تقسیم از براى تشریح است و الّا ظاهر است که ما بالعرض نیز ناچار باید منتهى به ما بالذات شود دفعا للدور و التسلسل. و مآل دور و تسلسل نیز به همان قاعده است. فافهم و در این قاعده بسیار مشق کن تا تو را ملکه شود که از بهترین قواعد است.

حال گوئیم احسان از براى تربیت محسن الیه است و یا به جهت تکمیل و تربیت خود محسن است اگر ناقص باشد. و چون احسان منشأ غفلت و غرور و سرکشى شود، نقض غرض لازم آید، پس قطع احسان لازم است و گوشمالش واجب است. و اگر شکر و اطاعت و بندگى او بیشتر شود و در جاى خود صرف کند و کامل شود و تربیت یابد، باید احسان را زیاد نمود که کاملتر شود. و اگر خواهى که خود کامل شوى و باز در مقابل او احسان نمائى و او را ضایع سازى هم خلاف حکمت و نقض غرض نموده مگر در وقتى که مستدرج باشد و از لیاقت و تربیت گذشته و افتاده باشد، إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ‏، 399 که در این صورت خلاف حکمت نباشد و تو آنچه شأن توست به عمل آورى، چنانچه فرمود سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ‏ 400 و فرمود إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً، 401 فافهم. و پیش وجه دیگر هم گفتیم و لکن آنچه اینجا گفتیم بهتر و ظاهرتر است و هو العالم.




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:54 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

  به نام خدا

 [سرّ کلمه ان شاء اللّه‏]

دانستى که جمیع حوادث بالأخره مستند به خداست و وسایط را نیز مدخلیّت و اثرى است نه بالاستقلال بلکه به اذن و مشیت او. لهذا اگر گوئى که فلان یا من چنین مى‏کنم باید بگوئى ان شاء اللّه و خود فرمود وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. 402 حضرت کلیم فرمود سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً 403 (کهف) و حضرت ذبیح به حضرت خلیل عرض کرد سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‏ 404 (صافات). و هکذا. پس چون گوئى اگر فلان نبود من هلاک مى‏شدم، موهم استقلال و شرک است، لهذا مذموم است. صادق (ع) در تفسیر قول خدا وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‏ که در سوره یوسف (ع) است فرمود هو قول الرّجل لو لا فلان لهلکت و لو لا فلان لما اصبت کذا و کذا و لو لا فلان لضاع عیالى. الا ترى انّه جعل للّه شریکا فى ملکه یرزقه و یدفع عنه. قیل فیقول لو لا انّ اللّه منّ علىّ بفلان لهلکت. قال: نعم لا بأس بهذا و نحوه. 405 بلى اگر شخص اصل مطلب را درست فهمیده این کلمات بگوید رواست. و آیات و اخبار بسیار دارد که افعال به غیر خدا نسبت داده شده: در مائده‏ وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً 406 فرمود و در انعام‏ وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ‏ 407 و در سوره سجده‏ قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ‏ 408 و در نساء إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ 409 فرمود. و آنچه گفتیم ربط تمامى دارد به مسأله جبر و تفویض، و از همین فى الجمله تصور امر بین الامرین را توانى نمود. حاکم هر چه کند به قوت سلطان کند با آنکه مدح و ذمّ او راست. زیاده از این سکوت بهتر است.




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:52 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

ذکر موت و عبرت و اعتبار.

(آل عمران و انبیاء و عنکبوت): کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ. 433 (نساء): أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. 434 (اعراف): أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ. 435 (زمر): إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ. 436 (جمعه): إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ. 437

قال الخاتم (ص): اکثروا ذکر هادم اللّذّات. قیل ما هو یا رسول اللّه. قال (ص) الموت فما ذکره عبد على الحقیقة فى سعة الّا ضاقت علیه الدّنیا و لا فى شدّة الّا اتّسعت‏علیه. 438 و قال الموت الموت و لا بدّ من الموت. 439 و قیل للباقر (ع): حدّثنى ما انتفع به. قال اکثر ذکر الموت فانّه لم یکثر ذکره انسان الّا زهد فى الدّنیا. 440 و قال (ع): عجبا لقوم حبس اوّلهم عن آخرهم ثمّ نودى فیهم بالرّحیل و هم یلعبون. 441 و قال: ما خلق اللّه یقینا لا شکّ فیه اشبه بشکّ لا یقین فیه من الموت. 442 و قال (ع): ذکر الموت یمیت الشّهوات فى النّفس و یقلع منابت الغفلة و یقوى القلب بمواعد اللّه و یرقّ الطّبع و یکسر اعلام الهوى و یطفئ نار الحرص و یحقّر الدّنیا. 443

رسول خدا (ص) فرمود بسیار به خاطر آورید آن را که شکننده لذّات است. گفتند آن کدام است. فرمود مرگ. کسى آن را درست به خاطر نیاورد در وقت عیش و وسعت، مگر آنکه دنیا بر او تنگ شد و نه در وقت تنگى و شدت، مگر آنکه دنیا بر او وسیع شد. فرمود مرگ مرگ و نیست چاره از مرگ. شخصى به خدمت باقر (ع) عرض کرد مرا حدیثى بگو که منتفع شوم. فرمود بسیار به خاطر آور مرگ را، زیرا که کسى او را بسیار به خاطر نیاورد مگر آنکه زاهد شد. صادق (ع) فرمود عجب از قومى که اول ایشان را به جهت رسیدن آخر ایشان حبس کرده‏اند و میان ایشان ندا بلند است که کوچ کنید، باز ایشان غافلند. و فرمود نیست یقینى که در او شک نباشد و مع ذلک شبیه به شک باشد مثل مرگ که با این یقینى بودنش مردم در فکر او نیستند. فرمود یاد مرگ مى‏میراند شهوتها را و مى‏کند ریشه‏هاى غفلت را و قوت مى‏دهد دل را به وعده‏هاى خدا و به رقت مى‏آورد طبیعت را و مى‏شکند علمهاى هوا و هوس را و خاموش مى‏کند آتش حرص را و حقیر مى‏نماید دنیا را.

بدان اى عزیز که مضمون این اخبار محسوس و مجرب هر پیر و جوان و اطفال و نسوان است، و هر وقت که متذکر حالت جان کندن شوى منقلب گردى و هر لحظه که صداى شیون شنوى و یا جنازه بینى از حرکت بازمانى و چون نظر به قصص انبیاء و حکایت سلاطین و سرکشان گذشته نمائى مانند یخ آب شوى. چه شدند پیشوایان دین اله و کجا رفتند مقربان بارگاه؟ آن جان عالم و عالمیان که قرآن مجید از لب و زبان او جارى شد به کجا رفت و آن امیرى که فضائل او فضاى دو جهان را پر کرده رخت به کجا کشید و آن اهل بیتى که آل اللّه‏اند و زمین و زمان و اهل هر آسمان خوشه چین خرمن ایشانند به کجا شتافتند و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر على نبیّنا و آله و علیهم السلام به کدام اقلیم وطن گرفتند و اینهمه فوج فوج علماء شیرین زبان و شعراء درفشان که جهان را پر از کتاب و دیوان نموده‏اند چه شد که همه خاموش شدند و اینهمه عاشق ومعشوق که داستان ایشان دست به دست مى‏رود چرا از سوز و گداز و از کرشمه و ناز افتادند و چرا هر یک عوض همدیگر خاک را در آغوش کشیدند تا آنکه خود نیز خاک شدند و اینهمه آثار باج و خراج و این عمارات و تخت و تاج که از سلاطین بازمانده چرا رها کردند و به آن جلالها در باش و دور باش که مى‏خرامیدند چرا تنها راه فنا گرفتند؟

فرعون أ لیس لى ملک مصر 444 چه شد؟ قارون انّما اوتیته على علم عندی 445 کجا رفت؟

مخترعان صنایع و نقّاشان بدایع چرا پیدا نیستند و شجاعان نامدار و شیرافکنان روزگار چرا هویدا نیستند؟ دوستان ما چه شدند و خویشان ما کجا رفتند و دشمنان ما چرا دست از عداوت کشیدند و همسران ما چرا به زیر خاک آرمیدند؟

آن دگر زین دیر پیر

 

من هم چو ایشان گشته سیر

این صفحه را بنگر تمام‏

 

از حال ما عبرت بگیر

     

اللّهمّ جبّت الىّ لقائک و احبب لقائى و اجعل لى فى لقائک الرّاحة بحقّ حبیبک محمّد و آله صلواتک علیهم اجمعین و الحمد للّه.




تاریخ : شنبه 91/11/7 | 2:43 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

توکل و لوازم آن

بدان که از کمال مخصوص به خداوند یکتا یکى آن است که هر چه خواهدنماید و کسى مانع او نتواند شد و از جمله نقص لازم هر مخلوق و ممکن آن است که بى‏اذن و خواست خدا هیچ کارى نتوانند کرد حتى به هم زدن چشم و کمتر از آن باشد، خواه ملک باشد و خواه پیغمبر (ص) و خواه امام و خواه غیر ایشان اگر چه همه با هم باشند. و این است معنى حدیث نزّلونا من الرّبوبیّة 131 یعنى ما را از مقام خدائى پائین بیاورید و بگوئید در حق ما آنچه بخواهید و این است معنى باذن اللّه و ان شاء اللّه که در همه کارها باید بگوئیم. پس اگر کسى العیاذ باللّه بگوید که احدى مى‏تواند مثلا انگشت خود را حرکت دهد اگر چه خدا نخواهد و خدا نتواند مانع او شود، ببین چگونه کفر و شرکى است و چگونه از براى خدا اثبات عجز نموده. و چون شخص ملتفت این نکته باشد که بدیهى است، پس بالبدیهه آن اعتمادى که به خدا نماید به احدى نتواند نمود، بلکه چون واسطه و اسباب را خدا قرار داده هرگز به غیر خدا اعتماد نکرده و اعتماد به اسباب را هم به امر خدا نموده. و لکن عیب و نقص بزرگ که همه به او گرفتارند الّا ما شاء اللّه، اعتماد به تطیّرات و تفؤلاتى است که خلاف عقل و شرع، هر دو است. اگر گوئى وارد شده است که رسول خدا (ص) دوست داشت فال را و بد داشت تطیّر را و از هیچ معصوم (ع) فال بد صادر نمى‏شد و صادق (ع) فرمود تطیر را سست بگیرى سست است و اگر سخت بگیرى سخت است و اگر گفتى چیزى نیست او هم چیزى نیست و فرمودند خواب هر طور تعبیر شود از فال نیک و بد، همان طور واقع مى‏شود و حضرت مسلم از صید نمودن صیاد فال بد زد و در بین راه مراجعت نمود، و فاطمه صغرى در مدینه از دیدن غراب خبر مرگ فهمید، و حضرت امیر از صیحه مرغان و بند شدن کمر به قلّاب در فرمود اینها همه علامات مرگ است، از روى این مطالب است که مى‏گویند النّفوس کالنّصوص؛ 132 گوئیم تحقیق این است که خدا را کتابهاست که در آن کتابها پیش از وقوع امورات بیان آنها ثبت است، خواه امور حتمى باشند و خواه نباشند، و این کتابها بعضى آسمانى است و بعضى زمینى. و از جمله کتابهاى زمینى اختلاجات اعضاء و خوابهاى درست و فالهاى نیک و بدى است که از معصوم (ع) و از اتفاق عقول ظاهر شود و از جمله آنها فراست مؤمن است و هر چه غیر اینها باشد و از معصوم نرسیده باشد مثل تطیّرات و رسوم زنانه لغو و عبث است. و آنچه حقیقت علامت باشد دو قسم است: حتمى و غیر حتمى. در حتمى توکل او را بر نمى‏دارد و در غیر حتمى و در آنچه واقعیت هیچ ندارد توکل رافع اوست و اگر توکل نباشد هم غیر حتمى اثر خود را مى‏بخشد و اگر رافع دیگرنباشد. و هم تطیّرات و تفؤلات با آنکه کشف از واقع نمى‏کند و واقعى ندارد به توجّه نفوس و تخیّلات و اعتقادات خود امرى مى‏شود مؤثر و واقع، چنانچه مى‏بینى که چشم بد تأثیر مى‏کند. پس فائده فال نیک این است که باعث سرور مؤمن است و به خیال خیر و اعتقاد هم اثر خیر مى‏بخشد و فائده توکل علاوه بر تأثیر و رفع شر، تکمیل و تقرب و ثواب اخروى است.

پس اى عزیز هرگز فال بد مزن و برادر مؤمن را محزون مکن و به خیال بد مینداز، اگر چه اعتقاد خودت غیر آن باشد، و همیشه خیر خواه باش.