بسم رب الشهداءوالصدیقین
اصحاب حضرت هادى علیه السلام
شرح حال حسین بن سعید اهوازى
اول ـ حـسـیـن بـن سـعـیـد بـن حماد بن سعید بن مهران مولى على بن الحسین علیه السلام الا هوازى ثقه جلیل القدر.
از راویـان حـضـرت رضـا وحـضـرت جواد وهادى علیهم السلام است . اصلش از کوفه است لکـن بـا بـرادرش بـه اهـواز مـنـتـقـل شـد پـس از آن بـه قـم تـحـویـل کـرد ونـازل شـد بـر حسن بن ابان ودر قم وفات یافت رحمه اللّه . وسى کتاب تـاءلیـف کـرده وبـرادرش حـسـن پـنـجاه کتاب تصنیف کرده ودر تصنیف این سى کتاب نیز شرکت کرده واین سى کتاب در میان اصحاب معروف است به نحوى که کتب سائرین را به آن قـیـاس مـى کـنـنـد ومـى گـویـنـد کـه فـلانـى کـتـابـهـایـش مـثـل کتب حسین بن سعید اهوازى سى مجلد است ، وحسن بن سعید همان است که رسانید على بن مهزیار واسحاق بن ابراهیم خضینى را به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام وبعد از آن عـلى بـن ریان را به خدمت آن حضرت رسانید وسبب هدایت این سه نفر وباعث معرفت ایشان بـه مـذهـب حـق ، اوبـود واز اوحـدیـث شـنـیـدند وبه اومعروف شدند، همچنین عبداللّه بن محمّد حـضـیـنـى را بـه خدمت آن حضرت دلالت نمود، واحمد پسر حسین ملقب به ( دندان ) ، مرمى به غلواست ودر قم وفات کرده .
شرح حال خیران خادم
دوم ـ خـیـران الخـادم مـولى الرضـا عـلیـه السـلام ثـقـه جلیل القدر.
از اصـحـاب ابـوالحـسـن الثـالث عـلیـه السـلام اسـت بـلکـه در ( مـنـتـهـى المـقـال ) است که اواز اصحاب حضرت رضا وجواد وهادى علیهم السلام و از مستودعین اسـرار ایـشان است واوهمان است که در سفر حج در مدینه شرفیاب خدمت حضرت جواد علیه السلام شد در حالى که آن جناب بالاى دکه نشسته بود چنان هیبت ودهشت از آن حضرت نمود کـه مـلتـفت پله دکه نشد مى خواست بدون درجه بالارود وآن جناب اشاره فرمود که از پله بـالابـیـا، بـالارفـت وسـلام کرد و دست آن حضرترا بوسید وبر رومالید ونشست ومدتى دست آن حضرت را گرفته بود به جهت آن دهشتى که داشت تا دهشتش تمام شد آن وقت دست آن حضرت را رها کرد پس عرض کرد که مولاى شما ریان بن شبیب خدمت شما سلام رسانید و التـمـاس کـرد کـه دعـا بـراى اووفرزندش بنمایید، حضرت براى اودعا کرد اما براى فـرزنـدش دعـا نـنـمـود الخ واز بعض روایات معلوم مى شود که خیران وکیل آن حضرت بوده ودر ذیل روایتى است که به اوفرمودند:
( اِعـْمـَلْ فـى ذلِکَ بِرَاءْیِکَ فَاِنَّ رَاءْیَکَ رَاءْیى وَ مَنْ اَطاعَکَ اَطاعَنى ) .
و( خـیران ) را مسایلى است که آنها را از آن حضرت واز حضرت هادى علیه السلام روایـت نـموده واین خیران همان است که در اوقات علت (بیمارى ) حضرت جواد علیه السلام بـراى خـدمـت مـلازم بـاب آن حـضـرت بـود، وقـتـى رسول از جانب حضرت جواد علیه السلام آمد به نزد اووفرمود که مولاى تویعنى حضرت جواد علیه السلام سلام بر تومى رساند ومى فرماید که من از دنیا مى گذرم ، وامر امامت مـى گـردد به سوى پسرم على واز براى اواست بر گردن شما بعد از من آنچه از براى مـن بود بر شما بعد از پدرم واین حدیثى است مشهور در باب نص بر حضرت هادى علیه السـلام . ودر آن اسـت قـضـیـه معروفه احمد بن محمّد بن عیسى با خیران واین خیران پدر خیرانى است .
شرح حال ابوهاشم جعفرى
سـوم ـ ابـوهاشم الجعفرى داود بن القاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب رضى اللّه عنه ثقة جلیل الشاءن .
خـیـلى عـظـیم القدر وبزرگ منزلت است نزد ائمه علیهم السلام واز حضرت امام رضا تا امـام زمـان حـضـرت صاحب الا مر علیهم السلام را درک کرده واز همگى روایت کرده وسید بن طاوس اورا از وکلاء ناحیه مقدسه شمرده واز براى اوست اخبار و مسایلى واشعار نیکودر حق ائمـه عـلیـهـم السـلام . وابـن عیاش کتابى در اخبار ابوهاشم نوشته که شیخ طبرسى در ( إ عـلام الورى ) از آن نـقـل مـى کـنـد ودر ذکر معجزات حضرت عـسـکـرى عـلیـه السـلام بـیـایـد چـنـد خـبر از آن . وفات کرد در سنه دویست وشصت ویک . مـسـعودى فرموده که قبر شریفش مشهور است وظاهرا مزارش در بغداد باشد چه آن جناب از اهـل بـغـداد ومـتـوطـن در آنـجـا بـوده ومـردى صـاحـب ورع وزهـد ونـسـک وعـلم وعـقـل وکـثـیـرالروایـه بـود ودر آن زمـان بـه عـلونـسـب اودر مـیـان آل ابـى طـالب کـسـى نـبـوده . پـدرش قـاسـم ، امـیـر یـمـن و مـردى جـلیـل بـوده ومـادر قـاسـم ام حـکیم دختر قاسم بن محمّد بن ابى بکر است . پس قاسم بن اسحاق پسرخاله حضرت صادق علیه السلام مى شود وبرادرزاده ابوهاشم محمّد بن جعفر بن قاسم زوج فاطمه بنت الرضا علیه السلام است .
شرح حال حضرت شاه عبدالعظیم علیه السلام
چـهـارم ـ حـضـرت عـبـدالعظیم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام است .
کـه از اکابر محدثین واعاظم علما وزهاد وعباد وصاحب ورع وتقوى است واز اصحاب حضرت جواد وهادى علیهم السلام است ونهایت توسل وانقطاع به خدمت ایشان داشته واحادیث بسیار از ایشان روایت کرده ومن در ذکر اولاد حضرت امام حسن علیه السلام از این کتاب [( منتهى الا مـال ) ] و( مـفـاتـیـح الجـنـان ) مـخـتـصـرى از حـال آن جـنـاب را نـگـاشـتـم ودر ایـنـجـا اکـتـفـا مـى کـنـیـم بـه هـمـان حـدیـثـى کـه مشتمل است بر عرضه کردن دینش را بر امام زمانش حضرت هادى علیه السلام .
شیخ صدوق وغیر اوروایت کرده اند از جناب عبدالعظیم که فرمود: وارد شدم بر آقاى خودم حـضـرت امـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام چـون آن حـضـرت مـرا دید فرمود: مرحبا به تواى ابوالقاسم ! توولى ما هستى از روى حقیقت . پس عرض کردم خدمت آن جناب که اى فرزند رسـول اللّه صـلى اللّه عـلیـه وآله وسلم من مى خواهم که دین خود را بر شما عرضه دارم پـس هـرگـاه مـرضـى وپـسـنـدیـده اسـت بـر آن ثـابـت بـمـانـم تـا خـداونـد عـز وجـل را مـلاقـات کنم ، فرمود بیاور اى ابوالقاسم یعنى عرضه کن دین خود را. گفتم : من مـى گـویـم : کـه خـداونـد تـبـارک وتـعـالى واحـد اسـت ومـثـلى بـراى اونـیـسـت واز حـد بطال وحد تشبیه خارج است وجسم وصورت وعرض وجوهر نیست بلکه پدید آوردنده اجسام وصـورتـها وخلق کننده عرضها وجوهرها است و پروردگار ومالک هر چیزى است وهر چیزى را جـعـل واحـداث کـرده ، ومـى گـویـم مـن : کـه مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم بـنـده ورسول اووخاتم پیغمبران است و بعد از اوپیغمبرى نخواهد بود تا روز قیامت وشریعت آن حـضـرت آخـر همه شرایع است وشریعتى نیست بعد از آن تا روز قیامت ومى گویم من : که امام وخلیفه وولى امر بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام است وبعد از آن ، حضرت حسن بعد از آن ، حسین ، بعد على بن الحسین ، بـعـد مـحـمّد بن على ، بعد جعفر بن محمّد، بعد موسى بن جعفر، بعد على بن موسى ، بعد مـحـمـّد بـن عـلى عـلیـهم السلام . بعد از این بزرگوران تویى اى مولاى من . پس امام على نـقـى علیه السلام به جناب عبدالعظیم فرمود: بعد از من ، حسن پسر من است ، پس چگونه بـاشـد مـردم در زمان خلف بعد از او، گفتم : وچگونه است این اى مولاى من ؟ فرمود: براى ایـنـکـه دیـده نـمـى شـود شخص اووحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنکه خروج کند وپـر کـند زمین را از عدل وداد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم . گفتم : اقرار کردم یـعـنـى بـه امـامـت حـضـرت حـسـن عـسـکـرى وخـلف آن حـضـرت قائل شدم ، پس گفتم : ومى گویم دوست این بزرگواران ، دوست خدا است ودشمن ایشان ، دشمن خدا است واطاعت ایشان ، اطاعت خدا است ومعصیت ایشان ، معصیت خدا است ومى گویم : که معراج حق است وسؤ ال در قبر حق است و بهشت حق است ودوزخ حق است وصراط حق است ومیزان حـق اسـت وآنـکـه قـیامت آمدنى است وشکى در آن نیست وخداوند زنده مى کند وانگیخته مى کند کـسـانى را که در قرها جا دارند ومى گویم که فرایض واجبه بعد از ولایت یعنى دوستى خـدا ورسـول وائمـه عـلیـهـم السـلام نـمـاز است وزکات وروزه وحج وجهاد و امر به معروف ونهى از منکر است .
پس حضرت امام على نقى علیه السلام فرمود: اى ابوالقاسم ! این است به خدا سوگند! دین خدا که پسندیده است آن را براى بندگانش ، ثابت بمان بر همین اعتقاد، خداوند ثابت دارد تورا به قول ثابت در حیات دنیا ودر آخرت .
شرح حال على بن جعفر همیناوى
پنجم ـ على بن جعفر همیناوى
وکـیـل حـضـرت هـادى عـلیـه السـلام وثـقـه بـوده ، در امـر اوسـعـایـت کـردنـد بـه نـزد مـتـوکـل ، مـتـوکـل امر کرد اورا حبس کردند واراده کشتن اورا داشت ، این خبر به على بن جعفر رسـیـد از مـحـبـس نـوشـت بـراى حـضـرت هـادى عـلیـه السـلام کـه شـمـا را بـه خـدا در حـال مـن نـظـرى فـرما به خدا قسم مى ترسم شک کنم . حضرت وعده فرمود که دعا خواهم کـرد بـراى تـودر شـب جـمـعـه ، پـس آن حـضـرت دعـا کـرد، صـبـح آن روز مـتـوکـل تب کرد و تب اوشدت کرد تا روز دوشنبه که بانگ وشیون براى اوبلند شد پس مر کرد که زندانیان را یک یک رها کنند وخصوص آن را بعینه ذکر کرد اورا رها کنند واز او اسـتـحـلال جـویـنـد پـس رهـا شـد وبـه امـر آن حـضـرت بـه مـکـه رفـت ومـجاور آنجا شد و متوکل مرضش بهبودى حاصل کرد.
شرح حال ابن سکیت اهوازى
ششم ـ ابن السکّیت یعقوب بن اسحاق اهوازى شیعى :
یـکى از ائمه لغت وحامل لواء علم عربیت وادب وشعر وصاحب اصلاحک المنطق واز خواص امام مـحـمـّد تـقـى وامـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام اسـت وثـقـه وجـلیـل اسـت ودر سـنـه دویـسـت وچـهـل وچـهـار مـتـوکـل اورا بـه قـتـل رسـانـیـد. وسـبـبـش آن بـود کـه اورا مـؤ دب اولاد متوکل بود، روزى متوکل از وى پرسید که دوپسر من معتزّ و مؤ ید نزد توبهتر است یا حسن وحـسـیـن ؟ ابـن السـکـّیـت شـروع کـرد بـه نـقـل فـضـایـل حـسـنـیـن عـلیـهـمـا السـلام ، متوکل امر کرد به غلامان ترک خود تا اورا در زیر پاى خود افکندند وشکمش را بمالیدند پـس اورا بـه خـانـه اش بـردنـد. در فـرداى آن روز وفـات کـرد، وبـه قـولى در جـواب مـتـوکـل گـفـت کـه قـنـبـر خـادم عـلى عـلیـه السـلام بـهـتـر اسـت از تـو ودوپـسـران تـو، متوکل امر کرد تا زبانش را از قفایش بیرون کشیدند، واورا ابن السکیت مى گفتند به جهت کثرت سکوت او.
وَ مِنَ الْغَریبِ اِنَّهُ وَقَعَ فیما حَذَّرَهُ مِنْ عَثَراتِ اللِّسانِ بِقَوْلِهِ قَبْلَ ذلِکَ بِیَسِیرٍ:
یُصابُ الْفَتى مِنْ عَثْرَةٍ بِلِسانِهِ |
وَ لَیْسَ یُصابُ الْمَرْءُ مِنْ عَثْرِةِ الرِّجْل |
فَعَثْرَتُهُ فِى الْقَوْلِ تَذْهِبُ رَاءْسَهُ |
وَ عَْثرَتُهُ فِى الرِّجْلِ تَبْرَءُ عَنْ مَهْلٍ |
بسم رب الشهداءوالصدیقین
اولاد حضرت امام على نقى علیه السلام
اولاد آن حـضـرت از ذکـور وانـاث پـنـج تـن بـه شمار رفته : ابومحمّد الحسن الا مام علیه السلام وحسین ومحمّد وجعفر وعلیه ؛ اما حال حضرت امام حسن علیه السلام بعد از این مذکور خـواهـد شـد ان شـاء اللّه تـعـالى . وامـا حـسـیـن پـس مـن بـر حال اومطلع نشدم مگر آنچه را که در ( مفاتیح ) نوشته ام وآن آنست کـه حـسـیـن سـیـدى جلیل القدر وعظیم الشاءن بوده زیرا که من از بعضى روایات استفاده کرده ام که از مولاى ما حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام وبرادرش حسین بن على علیه السـلام تـعـبـیـر بـه سـبـطین مى کردند وتشبیه مى کردند این دوبرادر را به دو جدشان دوسـبـط پـیـغـمـبـر رحـمـت امـام حسن وامام حسین علیهما السلام . ودر روایت ابوالطیب است که صداى حضرت حجة بن الحسن علیه السلام شبیه بود به صداى حسین ، ودر ( شجرة الا وصـیاء ) است که حسین فرزند حضرت امام على نقى علیه السلام از زهاد وعباد بود وبه امامت برادر خود اعتراف داشت .
بـالجـمـله : مـعـروف اسـت کـه قـبـر حسین در نزدیک قبر والد ماجد وبرادر بزرگوارش در سامره در همان قبه سامیه است واما سید محمّد مکنى به ابوجعفر پس اوبه جـلالت قدر ونبالت شاءن معروف است وبس است در شاءن اوکه قابلیت و صلاحیت امامت را داشـت ، وفـرزند بزرگ حضرت امام على نقى علیه السلام بود و شیعه گمان مى کردند کـه اوبـعد از پدر بزرگوارش امام خواهد بود وپیش از پدر از دنیا رفت ، بعد از وفات اوحضرت هادى علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود:
( یا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُکْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فیکَ اَمْرا ) .
اى پـسـر جـان مـن ! تـازه کـن شـکر خدا را پس به تحقیق که حق تعالى تازه فرمود در حق تـوامـرى را، یـعـنـى ظـهـور امـر امـامـت آن حـضـرت . واحـادیـث بـدائیـه در حال ابوجعفر بسیار نقل شده وجمله اى از آنها را شیخ مفید وطوسى وطبرسى ایراد فرموده انـد و شیخ طوسى وطبرسى روایت کرده اند که جماعتى از بنى هاشم گفتند که ما در روز وفات سید محمّد به خانه حضرت امام على نقى علیه السلام رفتیم دیدم که از براى امام على نقى علیه السلام در صحن خانه بساطى گسترده اند ومردم دور آن حضرت نشسته اند ومـا تـخـمـیـن زدیـم عـدد آن جـمـاعـت را کـه دور آن جـنـاب بـودنـد از آل ابـى طـالب وبـنـى عـبـاس وقـریـش بـه صـد وپـنجاه نفر مى رسید به غیر از موالى ومردمان دیگر، پس ناگهان امام حسن علیه السلام وارد شد در حالى که گریبان خود را در مـرگ بـرادر چـاک زده بود وآمد در طرف راست پدر ایستاد وما آن حضرت را نمى شناختیم ، پس بعد از ساعتى امام على نقى علیه السلام روبه جانب اوکرد و فرمود:
( یا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُکْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فیکَ اَمْرَا ) .
پس امام حسن علیه السلام بگریست واسترجاع گفت وفرمود:
( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اِیّاهُ نَشْکُرُ نِعَمَهُ عَلَیْنا وَ اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ ) .
پـس مـا پرسیدیم که اوکیست ؟ گفتند: حسن فرزند امام على نقى علیه السلام است و در آن وقـت بـه نـظـر مـا بـیست سال از عمر شریفش گذشته بود. ما از آن روز اورا شناختیم واز کـلام پـدر بـزرگـوارش بـا اودانـسـتـیـم کـه اوامـام وقـائم مـقـام پـدر بزرگوارش است .
وشیخ طوسى روایت کرده از شاهویه بن عبداله جلابى گفت : روایت شده بودم از حضرت امـام عـلى نـقى علیه السلام در حق ابى جعفر پسرش روایاتى که دلالت مى کرد بر امامت اوپـس چـون ابـوجعفر وفات کرد قلق واضطراب نمودم از فوت اوو باقى ماندم در تحیر وترسیدم که در این باب کاغذى به آن حضرت بنویسم پس نوشتم کاغذى به آن جناب وخـواهـش کـردم از آن حضرت که دعا کند براى فرج و گشایش من در اسبابى که براى من روى داده بود از قبل سلطان در باب غلامانم . پس جواب کاغذ آمد از آن حضرت متضمن آنکه دعـا کـرده بـراى مـن ورد خـواهد شد غلامان من بر من ، ودر آخر کتاب مرقوم فرموده بود که خـواسـتـى سؤ ال کنى از جانشین من بعد از ابوجعفر واضطراب پیدا کردى براى این کار، مغموم مباش .
( وَ مـا کـانَ اللّهُ لِیـُضـِلَّ قـَوْمـَا بـَعـْدَ اِذْ هـَدیـهـُمْ حـَتـّى یـُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ ) .
امام شما بعد از من ابومحمّد پسر من است ونزد اواست آنچه محتاج الیه شما است مقدم مى دارد خدا آنچه را که بخواهد ومؤ خر مى دارد آنچه را که بخواهد.
( مـا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ اَوْ نُنْسِها نَاءْتِ بِخَیْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها قَدْ کَتَبْتُ بِما فِیهِ بَیانٌ وَ اِقْناعٌ لِذى عَقْلٍ یَقْظانٌ. )
وشـیـخ مـا در کتاب ( نجم ثاقب ) فرموده : ومزار سید محمّد مذکور در هشت فرسنگى سامره نزدیک ( قریه بلد ) است واز اجلاء سادات و صاحب کرامات متواتره است حتى نزد اهل سنت واعراب بادیه که به غایت از او احترام مى کنند واز جنابش مى ترسند وهرگز قـسـم دروغ بـه اونـمـى خـورنـد وپـیـوسـتـه از اطـراف بـراى اونـذر مـى بـرنـد بـلکـه فصل غالب دعاوى در سامره واطراف آن به قسم با اواست ومکرر دیدیم که چون بناى یاد کـردن قـسـم شد، منکر مال را به صاحبانش رساند واز خوردن قسم دروغ صدمه دیدند. در ایـن ایـام تـوقـف سـامـره چـنـد کـرامـت بـاهره از اودیده شد، وبعضى از علما بناى جمع آنها ونوشتن ورساله در فضل اودارد، وَفَّقهُ اللّهُ تَعالى انتهى .
وسید ضامن در ( تحفه ) فرموده که از اولاد سید محمّد است شمس الدّین محمّد بن على بـن مـحـمـّد بن حسین بن محمّد بن على بن محمّد بن الامام الهادى علیه السلام که مشهور است بـه مـیر سلطان البخارى براى آنکه ولادتش ونشوونمایش در بخارا شده واولاد اورا ( بـخـاریـون ) گویند، و این شمس الدّین سیدى بوده باورع عابد صالح زاهد در دنیا، مـصـاحـبـت کـرده بـا عـلمـاى بـزرگ واقـتـبـاس کـرده از فـضـایـل ایـشـان ودر صدر مجلس ایشان نشسته پس از بخارا توجه فرمود به بلاد روم ومـتوطن شد در شهر بروساء ونقل شده از اوکرامات بسیار ووفات کرد در همان شهر سنه هشتصد وسى ودویا سنه هشتصد وسى و سه وقبرش در آنجا مشهور است ومزار است که مردم بـه زیـارتـش مى روند ونذور براى اومى برند. وسید حسن براقى گفته که عقب امامزاده سید محمّد از همین شمس الدّین است واز براى اوسلاله اى است که منتشرند در اطراف واز اولاد او است علاءالدّین ابراهیم وپسرش على وپسرش یوسف وپسرش حمزه وپسرش سید محمّد بعّاج ، انتهى .
وامـا جعفر پس مثلش مثل فرزند حضرت نوح پیغمبر علیه السلام است وملقب به کذاب است وادعـا کـرد امـامـت را بـه غـیـر حـق وگـمـراه کـرد مـردم را وفـروخـت زن حـره آزاد از آل جـعـفـر را واخـبـار بـسـیـار در مـذمت اووارد شده لکن نقلش را در اینجا مهم نمى دانم واورا ابـوکـرّیـن مـى گـویـند به جهت آنکه گفته اند صد وبیست ولد داشته . فى ( المجدى ) قَبْرُهُ فى دارِ اَبیهِ، بِسامِراء ماتَ وَ لَهُ خَمْسَ وَ اَرْبَعُونَ سَنَة اِحْدِى وَ سَبْعِینَ وَ مِاَتَیْنِ.
ویـکـى از اولاد اوسـت ابـوالرضـا مـحـسـن بـن جعفر که در ایام خلافت مقتدر باللّه در سنه سـیـصـد در اعمال دمشق خروج کرد، اورا بکشتند وسرش را به بغداد بردند وبر جسر به دار کـشـیـدنـد. ونـیـز از اولاد اواسـت عـیـسـى بـن جـعـفـر مـعـروف بـه ابـن الرضا که عالم فـاضـل کـامـل بـوده از اوسـماع حدیث کرده شیخ اجل ابومحمّد هارون بن موسى تلعکبرى در سـنـه سـیـصـد وبـیـسـت وپـنـج واز اواجـازه گـرفـتـه . واز ( تـاریـخ قـم ) نقل شده که بریهه دختر جعفر بن امام على نقى علیه السلام زوجه محمّد بن موسى مبرقع بوده وبا شوهر خود به قم آمدند وبعد از وفات شوهرش محمّد، او وفات یافت ودر مشهد شـوهـرش در جـنـب اومـدفـون شـد وقـبـر ایـشـان در بـقـعـه مـشـهـوره بـه چـهـل دخـتـران اسـت وبـعد از آنکه بریهه وفات یافت برادران اوابراهیم ویـحـیـى صـوفـى پسران جعفر آمدند به قم از براى آنکه ارث خواهر خود را برگیرند بـعـد از آنـکـه ترکه اورا برداشتند ابراهیم از قم برفت اما یحیى صوفى به قم اقامت کـرد ودر مـیدان زکریا بن آدم نزدیک مشهد حمزة بن موسى بن جعفر علیه السلام ساکن شد ودر قـم شـهـر بـانـویـه دخـتـر امـیـن الدّیـن ابـوالقـاسـم بـن مـرزبـان بـن مقاتل را به نکاح شرعى در حباله خود درآورد واز اوابوجعفر وفخرالعراق وستیه در وجود آمد واز ایشان فرزندان بسیارى به وجود آمدند ومعروف به صوفیه بودند.
ودر ( کـتـاب مـجـدى عـ( است که از اولاد جعفر کذاب است ابوالفتح احمد بن محمّد بن مـحـسـن بـن یـحـیى بن جعفر مذکور واودر ( آمد ) وفات کرد پدرش ابوعبداللّه محمّد صـاحـب جـلالت بـوده ونـقابت داشت در ( مقابر قریش ) وبرادرش ابوالقاسم على فاضل وادیب وحافظ قرآن بود، تغرب الى مصر ویرمى بالنصب
بسم رب الشهداءوالصدیقین
شهادت حضرت امام على نقى علیه السلام
بدان که سال شهادت آن حضرت به اتفاق ، در سنه دویست وپنجاه وچهار هجرى بوده ودر روز وفـات اخـتلاف است . جمله اى از علما روز سوم ماه رجب را اختیار کرده اند وبنابر آنکه ولادت آن حـضـرت در سـنـه دویـسـت ودوازده بـاشـد سـن شـریـفـش در وقـت وفـات قـریـب چـهـل ودوسـال بـوده ودر وقـت وفـات پـدر بـزرگـوارش هـشـت سـال وپـنـج مـاه تـقـریـبـا از عـمـر شـریـف آن حـضـرت گـذشـتـه بـود کـه بـه مـنـصـب جـلیـل امـامـت کـبـرى وخـلافـت عـظـمـى سـرافـراز گـردیـد ومـدت امـامـت آن جـناب سى وسه سال بود.
عـلامـه مـجـلسـى فـرموده که قریب به سیزده سال در مدینه طیبه اقامت فرمود وبعد از آن مـتـوکـل آن حـضـرت را بـه سـرّ مـن راءى طـلبـیـد وبـیـسـت سـال در سـرّ مـن راءى تـوطـن فـرمـود در خـانـه اى کـه اکنون مدفن شریف آن حضرت است .
فـقـیـر گـویـد: بـنـابـر آن روایـت اسـت کـه مـتـوکـل آن حـضـرت را در سـنـه دویـسـت وچـهـل و سـه بـه سـامـره طـلبـیـد مـدت اقـامـت آن جـنـاب در سـامـره قـریـب یـازده سـال مـى شـود و بـنـابـر قـول مـسـعـودى قـریـب نـوزده سـال مـى شـود، ودرک کـرد در ایـام عـمـر شـریف خود مقدارى از خلافت ماءمون وزمان معتصم وواثق ومتوکل ومنتصر ومستعین ومعتز، ودر ایام معتزّ آن حضرت را زهر دادند وشهید نمودند.
مـسـعـودى در ( مـروج الذهـب عـ( فرموده که حدیث کرد مرا محمّد بن الفرج به مدینه جـرجـان در مـحـله مـعروفه به غسان گفت حدیث کرد مرا ابودعامه که گفت : شرفیاب شدم خـدمـت حـضـرت امـام عـلى بـن مـحـمـّد بن على بن موسى علیه السلام به جهت عیادت اودر آن عـلتـى کـه در آن وفـات فـرمـود، چـون خـواسـتـم از خـدمـت آن جـناب مراجعت کنم فرمود: اى ابـودعـامـه ! حـق تـوبـر مـن واجـب شـده مـى خـواهـى حـدیـثـى بـراى تـونقل کنم که شاد شوى ؟ عرض کردم : خیل شائق ومحتاجم به آن ، فرمود: حدیث کرد مرا پدرم محمّد بن على از پدرش على بن موسى از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن مـحـمـّد از پـدرش محمّد بن على از پدرش على بن الحسین از پدرش حسین بن على از پدرش على بن ابى طالب از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم پس به من فرمود: بنویس ، گفتم : چه بنویسم ؟ فرمود: بنویس که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم فرمود:
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـیمِ الایمانُ ما وَقَّرَتْهُ الْقُلوبُ وَ صَدَّقَتْهُ الاَعْمالُ وَ الاَسْلامُ ما جَرى بِهِ اللَّسانُ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمَناکَحَةُ ) .
ابـودعـامـه گـفت : گفتم یابن رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله وسلم ! نمى دانم که کدام یـک از این دوبهتر است این حدیث یا اسناد آن ، فرمود: این حدیث در صحیفه اى است به خط عـلى بـن ابـى طـالب وامـلاء رسـول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم به هر یک از ماها به ارث رسیده انتهى .
شـیـخ طـبـرسـى روایـت کـرده کـه ابـوهـاشم جعفرى رحمه اللّه این اشعار را در باب علت وکالت حضرت امام على نقى علیه السلام گفته :
مادَتِ الاَرْضُ بى وَاَدَّتْ فُؤ ادى |
وَاعْتَرَتْنى مَوارِدُ الْعُرَواءِ |
حینَ قیلَ: الاِمامُ نِضْوٌ عَلیلٌ |
قُلْتُ: نَفْسى فَدَتْهُ کُلَّ الْفِداءِ |
مَرِضَ الدّینُ لاِعْتِلالِکَ وَ اعْتَلَّ |
وَ غارَتْ لَهُ نُجُومُ السَّماءِ |
عَجَبا اَنْ مُنیتَ بِالداءِ وَ السُّقمِ |
وَ اَنْتَ الاِمامُ حَسْمُ الدّاءِ |
اَنْتَ اسَى الاَدْواءِ فِى الدّینِ وَ |
الدُّنْیا وَ مْحیى الاَمْواتِ والاَحْیاءِ |
یـعـنـى مـضـطـرب ومـتـزلزل شـد زمـیـن بـر مـن وسـنـگـیـن شـد فـؤ اد ودل مـن فـروگـرفـت مـرا تـب ولرز هـنـگـامـى کـه گـفـتـنـد بـه امـام عـلیـه السـلام لاغـر وعـلیـل گـشـتـه ، گـفـتـم : جـان مـن فـدا وتـمـام فـداى اوبـاد، پـس گـفـتـم مـریـض وعـلیـل شـد دیـن بـراى علت تووستارگان آسمان براى مرض توفروشدند اى آقاى من ! تـعـجـب مـى کـنـم کـه تـومـبـتـلابـه درد و نـاخـوشـى شـوى وحال آنکه توامامى هستى که درد ومرض را مى برى وقطع مى کنى ، وتویى طبیب دردهاى دین ودنیا وتویى که حیات مى دهى به مردگان و زنده ها.
وبـالجـمله : بنابر قول شیخ صدوق وبعضى دیگر، معتمد عباسى برادر معتز آن حضرت را مـسـمـوم کـرد ودر وقت شهادت آن امام غریب غیر از امام حسن عسکرى علیه السـلام کـسـى نـزد بـالیـن آن جـنـاب نـبـود وچـون حضرت از دنیا رحلت فرمود جمیع امرا واشـراف حـاضـر شـدنـد، وامام حسن علیه السلام در جنازه پدر شهید خود گریبان چاک زد وخـود مـتـوجـه غـسـل وکـفـن ودفـن والد بـزرگـوار خـود شـد وآن جـنـاب را در حـجـره اى که محل عبادت آن حضرت بود دفن کرد وجمعى از جاهلان احمق بر آن حضرت اعتراض کردند که گـریبان چاک زدن در مصیبت مناسب وشایسته نبود، حضرت فرمود به آن احمقان که چه مى دانید احکام دین خدا را، حضرت موسى علیه السلام پیغمبر بود ودر ماتم برادر خود هارون علیه السلام گریبان چاک زد.
شـیـخ اجـل على بن السحین مسعودى رحمه اللّه در ( اثبات الوصیة ) فرموده : حدیث کرد ما را جماعتى که هر کدام از آنها حکایت مى کرد که در روز وفات حضرت امام على نقى عـلیـه السـلام در خـانـه آن حـضـرت بـودیـم وجمع شده بودند در آنجا همه بنى هاشم از آل ابـوطـالب وآل عـباس ونیز جمع شده بود بسیارى از شیعه وظاهر نگشته بود به نزد ایـشـان امـر امامت ووصایت حضرت امام حسن عسگرى علیه السلام واطلاع نداشتند بر امر آن حـضـرت غـیـر ثـقـات ومعتمدانى که امام على نقى علیه السلام نزد ایشان نص بر امامت آن حـضرت فرموده بود پس حکایت کردند آن جماعتى که در آنجا حاضر بودند که همگى در مـصـیـبت وحیرت بودند که ناگاه از اندرون خانه بیرون آمد خادمى وصدا زد خادم دیگر را وگـفـت : اى ریـاش ! بـگیر این رقعه را وببر به خانه امیرالمؤ منین وبده آن را به فلان وبگوکه این رقعه را حسن بن على داده . مردم چون اسم مبارک حضرت امام حسن پسر حضرت امـام عـلى نـقـى عـلیه السلام را شنیدند چشم برداشتند تا مگر آن حضرت را بنگرند پس دیدند باز شد درى از صدر رواق وبیرون آمد خادم سیاهى پس از آن بیرون آمد حضرت امام حـسـن عـسکرى علیه السلام در حالى که دریغ وافسوس خورنده وسر برهنه با جامه چاک زده بـود وبـر تـن آن حـضـرت بـود ( ملحم ) که یک نوع جامه اى است وآستر داشت وسـفـید رنگ بود وصورت آن جناب مانند صورت پدر بزرگوارش بود وبه هیچ وجه از آن فـروگـذار نـکـرده بـود ودر خـانـه آن حـضـرت اولاد مـتـوکل بودند وبعضى از ایشان ولایت عهد داشتند. پس چون حضرت را دیدند باقى نماند احـدى مـگـر آنـکـه از جـاى خـود بـرخـاسـت وابـواحـمـد مـوفـق ابـن مـتوکل که ولیعهد بود به سوى آن حضرت در آورد ومعانقه کرد با آن جناب وگفت : مرحبا پـسـر عـمـم ! پـس حـضـرت نـشـسـت مـابـیـن دودر رواق ومـردم بـه تـمـامـى مقابل آن حضرت نشستند وپیش از آنکه آن جناب بیاید آن خانه مانند بازار بود از احادیث و گـفـتـگـولکن چون امام حسن علیه السلام آمد ونشست تمامى سکوت کردند دیگر شنیده نمى شد چیزى مگر عطسه یا سرفه . در این هنگام جاریه اى از اندرون بیرون آمد در حالى که نـدبه مى کرد بر حضرت امام على نقى علیه السلام ، امام حسن علیه السلام فرمود نیست ایـنجا کسى که ساکت کند این جاریه را؟ شیعیان مبادرت کردند به سوى او، آن جـاریـه داخـل در انـدرون شـد پـس خـادمـى بـیـرون آمـد و مـقـابـل آن حـضـرت ایـسـتاد، حضرت برخاست وجنازه حضرت امام على نقى علیه السلام را بـیـرون آوردنـد، حـضـرت با جنازه حرکت فرمود بردند آن جنازه نازنین را تا شارعى که مـقـابـل خـانـه مـوسـى بـن بغا بوده ، پس معتمد بر آن حضرت نماز خواند و پیش از آنکه حـضـرت امـام حـسـن علیه السلام از اندرون بیرون بیاید بر آن حضرت نماز خوانده بود پس آن جناب را دفن کردند در خانه اى از خانه هاى آن حضرت .
ونـیـز مـسعودى گفته در ( مروج الذهب ) که وفات یافت حضرت امام على نقى علیه السـلام در روز دوشـنـبـه چـهار روز به آخر جمادى الا خر مانده سنه دویست وپنجاه وچهار، هـنگامى که جنازه آن حضرت را حرکت مى دادند شنیدند جاریه اى مى گوید: ماذا لَقینا فى یـَوْمِ الاِثـْنـَیْنِ قَدیما وَ حَدیثا؛ یعنى ما چه کشیدیم از نحوست روز دوشنبه از قدیم الا یام تـا ایـن زمان واشاره کرد به این کلمه به روز وفات پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم وجـلافـت منافقین طغام وَ الْبَیْعَة الَّتى عَمَّ شُؤْمُهَا الاِسْلامْ ) .) ودور نـیـسـت کـه ایـن جـاریه همان باشد که حضرت امام حسن علیه السلام ندبه اورا شنید واین کلمات چون خلاف تقیه بود حضرت نپسندیدونـیـز مسعودى در ( اثبات الوصیة ) نقل کرده که شدت کرد گرمى هوا بر حضرت امـام حسن عسکرى علیه السلام در تشییع جنازه پدر بزرگوارش در رفتن در شارع براى نـماز به آن حضرت ودر برگشتن بعلاوه زحمتى که بر آن حضرت رسید از کثرت جمعیت وفـشـار مـردم آن جـنـاب را، پـس در وقـتـى کـه بـرگـشـت بـه مـنـزل برود در بین راه رسید به دکان بقالى که آب پاشیده بود به طورى که خنک شده بـود، حـضـرت چـون هـواى خـنـک آنـجـا را دید سلام کرد بر آن مرد ورخصت خواست که آنجا بـنشیند لحظه اى استراحت کند، آن مرد اذن داد آن حضرت در آنجا نشست ومردم نیز اطراف آن جـنـاب ایـسـتـادند، در این هنگام جوان خوشرویى با جامه نظیف وارد شد در حالى که سوار بـر اسـتر اشهبى وجامه اى که در زیر قبا داشت سفید بود پس از استر پیاده گشت واز آن حـضـرت خـواسـت کـه سـوار شود پس آن جناب سوار شد تا به خانه آمد وپیاده گشت واز عـصر همان روز بیرون آمد از ناحیه آن حضرت توقیعات وغیر آن همچنان که از ناحیه والد بـزرگـوارش بـیـرون مـى آمـد گـویـا مردم فاقد نشدند مگر شخص حضرت امام على نقى علیه السلام را..
بسم رب الشهداءوالصدیقین
متوکل فقط سه روز زنده است
سـیـد بـن طـاوس ودیـگـران روایـت کـرده انـد کـه چـون مـتـوکل ، فتح بن خاقان وزیر خود را خواست اعزاز واکرام نماید ومنزلت اورا نزد خود بر دیـگـران ظـاهـر گـرداند، ودر حقیقت غرض اونقص شاءن واستخفاف قدر امام على نقى علیه السـلام بـود و ایـن امر را بهانه کرده بود، پس در روز بسیار گرمى با فتح بن خاقان سـوار شـد وحـکـم کـرد کـه جمیع امرا وعلماء وسادات واشراف واعیان در رکاب ایشان پیاده بـرونـد و از جـمـله آنـهـا امـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام بـود، زرافـه حـاجـب متوکل گفت که من در آن روز آن جناب را مشاهده کردم که پیاده مى رفت وتعب بسیار مى کشید وعـرق از بـدن مـبـارکـش مـى ریـخـت مـن نـزدیـک آن جـنـاب رفـتـم وگـفـتـم : یـابـن رسول اللّه ! چرا شما خود را تعب مى فرمایید؟ حضرت فرمود که غرض اینها استخفاف من است ولکن حرمت بدن من نزد خدا کمتر از ناقه صالح نیست . به روایت دیگر فرمود که یک ریـزه نـاخـن من نزد حق تعالى گرامى تر است از ناقه صالح وفرزند او، زرافه گفت : چـون بـه خـانـه بـرگـشـتـم ایـن قـصه را با معلم اولاد خود که گمان تشیع به اوداشتم نقل کردم او سوگند داد مرا که توالبته از آن حضرت شنیدى این سخن را؟ من سوگند یاد کـردم کـه شـنـیـدم ، پـس گـفـت : فـکـر کـار خـود بـکـن کـه مـتـوکـل سـه روز دیـگـر هـلاک مـى شـود تا از قضیه اوآسیبى به اونرسد، من گفتم از چه دانـسـتـى ؟ گـفـت : براى آنکه حضرت دروغ نمى گوید وحق تعالى در قصه قوم صالح فـرمـوده اسـت ( تـَمَتَّعُوا فى دارِکُْم ثَلاثَةَ اَیّامٍ ) وایشان بعد از پـى کـردن نـاقـه بـه سـه روز هلاک شدند. من چون این سخن را از اوشنیدم اورا دشنام دادم وبـیـرون کـردم . چـون اوبـیرون رفت با خود اندیشه کردم گفتم بسا باشد که این سخن راسـت بـاشـد، اگـر احـتـیـاطـى در امـور خـود بـکـنـم بـه مـن ضـررى نـخـواهـد داشت . پس امـوال خـود را کـه پـراکـنده بود جمع کردم وانتظار انقضاى سه روز مى کشیدم ، چون روز سـوم شـد مـنـتـصر فرزند متوکل با اتراک وغلامان مخصوص اوبه مجلس اوآمدند واورا با فـتـح بـن خـاقـان پـاره پـاره کـردنـد. بـعـد از مـشـاهـده ایـن حـال اعتقاد به امامت آن حضرت نمودم وبه خدمت او رفتم آنچه میان من وآن معلم گذشته بود عرض کردم ، فرمود معلم راست گفته من در آن روز بر اونفرین کردم وحق تعالى دعاى مرا مستجاب گردانید.
مؤ لف گوید: اذیت وآزار که از متوکل به حضرت امام على نقى علیه السلام رسده چه به خـود آن حـضـرت چـه به شیعیان ودوستان وعلویین واولاد حضرت فاطمه علیها السلام چه بـه قـبـر امام حسین علیه السلام وزوار آن حضرت که بازگشت تمام به آن حضرت است ، زیـاده از آن اسـت کـه در حـوصـله بـیـان بـگـنـجـد چـه آنـکـه مـتـوکل اکفر بنى عباس بوده چنانکه بر اخبار غیبیه امیرالمؤ منین علیه السلام از اوبه این وصـف تـعـبـیـر شـده : ومـردى خـبـیـث السـریـرة وپـسـت فـطـرت وسـخـت نـانـجیب بود وبا آل ابـوطـالب سـخـت دشـمـنى مى کرد. وبه ظن وتهمت ایشان را اخذ مى نمود و پیوسته در صدد اذیت وآزار ایشان بود واصرار اودر باب محوآثار قبر شریف حضرت امام حسین علیه السـلام واذیـت وآزار اوبـه زوار آن حـضـرت اَظْهَرَ مِنَ الشَّمْسِ وَ اَبْیَنُ مِنَ الاَمْسِ است وما در ( کتاب تتمة المنتهى ) به طور اختصار نگارش دادیم . وقرمائى که یکى از علماى اهـل سـنـت اسـت در ( اخـبـار الدول ) گـفـتـه کـه در سـنـه دویـسـت وسـى وهـفـت مـتـوکـل امر کرد قبر امام حسین علیه السلام را هدم کنند وخانه هاى اطراف قبر را نیز خراب کـنـنـد وزراعـت نـمـایند در آنجا ومنع کرد مردم را از زیارت آن حضرت وزمین کربلارا شخم وشـیـار کـرد مـسـلمـانـان خـیـلى مـتـاءلم شـدنـد از ایـن جـهـت واهـل بـغـداد بـر دیوارها فحش ودشنام براى اونوشتند وشعراء اورا هجوکردند، از جمله در هجواوگفتند:
تَاللّهِ اِنْ کانَتْ اُمَیَّةُ قَدْ اَتَتْ |
قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نِبِیهِّا مِظْلُوما |
فَلَقَدْ اَتاهُ بَنُواَبیِه بِمِثلِها |
هذا لَعَمْرُکَ قَبْرُهُ مَهْدوما |
اَسَفُوا عَلى اَنْ لایَکُونُوا شارِکُوا |
فى قَتْلِهِ فَتَتَّبِعُوهُ رَمیما |
ابوالفرج اصفهانى روایت کرده است که متوکل ، عمر بن فرج رخجى را والى مکه و مدینه کـرده بـود عـمـر مـنـع کرد مردم را از احسان به آل ابوطالب وسخت در عقب این کار شد به حـدى کـه مـردم از تـرس جان دست از رعایت علویین برداشتند وچندان کار بر اولاد امیرالمؤ منین علیه السلام تنگ شد که زنهاى علویات تمام لباسهاى ایشان کهنه وپاره شده بود ویـک لبـاس درسـت نـداشـتـنـد کـه نـماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه براى ایشان بـاقـى مـانده بود که هرگاه مى خواستند نماز بخوانند یک یک آن پیراهن را به نوبت مى پـوشـیـدند ونماز مى خواندند، پس از فراغ از نماز از تن بیرون مى کردند ودیگرى مى پـوشـیـد وخـود برهنه به چرخ ریسى مى نشست ، پیوسته به این عسرت گذرانیدند تا مـتـوکـل هـلاک شـد. وشـرح خـبـاثـت و کـفـر مـتـوکـل طـویـل واز رشـتـه کلام خارج است واز ملاحظه همین قدر معلوم مى شود که چه اندازه سخت بر حضرت امام على نقى علیه السلام گذشته در ایام او، واللّه المستعان .
بسم رب الشهداءوالصدیقین
ملاقات صقر با امام هادى علیه السلام در زندان
ابـن بابویه ودیگران روایت کرده اند از صقر بن ابى دلف که چون حضرت امام على نقى علیه السلام را به سرّ من راءى آوردند به خدمت آن حضرت رفتم که خبرى از آن جـنـاب بـگیرم وآن حضرت را نزد زرافه حاجب متوکل محبوس کرده بودند چون نزد اورفتم گفت : به چه کار آمده اى ؟ گفتم : به دیدن شما آمده ام ، ساعتى نشستیم چون مجلس خلوت شد گفت : گویا آمده اى که خبرى از صاحب وامام خود بگیرى ؟ من ترسیدم وگفتم صاحب من خـلیـفـه است . گفت : ساکت شو، که مولاى توبر حق است ومن نیز اعتقاد تورا دارم واورا امام مى دانم ، پس گفت : آیا مى خواهى نزد اوبروى ؟ گفتم : بلى ، گفت : ساعتى صبر کن که صـاحـب البـرید بیرون رود، وچون بیرون رفت کسى با من همراه کرد وگفت ببر اورا به نـزد عـلوى کـه محبوس است اورا نزد اوبگذار وبرگرد. چون به خدمت آن جناب رفتم دیدم بـر روى حـصـیـرى نـشـسته است ودر برابرش قبرى کنده اند پس سلام کردم ودر خدمت آن جـنـاب نـشـسـتـم حـضـرت فـرمـود کـه بـراى چـه آمـده اى ؟ گـفـتـم : آمـده ام از احـوال شـمـا خـبـرى گـیـرم چـون نـظر من بر قبر افتاد گریان شدم ، حضرت فرمود که گـریـان مباش که در این وقت از ایشان آسیبى به من نمى رسد، گفتم : الحمدللّه . پس از مـعـنـى حدیث لاتُعادُوا الاَیامَ فَتُعادیکُمْ پرسیدم ، حضرت جواب اورا داد آنگاه فرمود: وداع کن و بیرون روکه ایمن نیستم بر توومى ترسم اذیتى به توبرسد.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
شمشیرداران نامرئى
قـطـب راونـدى روایـت کـرده اسـت از فـضـل بـن احـمـد کـاتـب از پـدرش احـمـد بـن اسـرائیـل کـاتـب مـعـتـز بـاللّه بـن مـتـوکـل کـه گـفـت : روزى مـن بـا مـعـتـز بـه مـجـلس مـتوکل رفتم واوبر کرسى نشسته بود وفتح بن خاقان نزد اوایستاده بود پس معتز سلام کـرد و ایـسـتـاد، مـن در عـقـب اوایـسـتـادم . وقـاعـده چـنـان بـود کـه هـرگـاه مـعـتـز داخـل مـى شـد اورا مرحبا مى گفت وتکلیف نشستن مى کرد. در این روز از غایت غضب وتغییرى کـه در حـال اوبـود متوجه معتز نشد وبه فتح بن خاقان سخن مى گفت وهر ساعت صورتش مـتـغـیـر مـى گـردیـد وشعله غضبش افروخته تر مى شد وبا فتح بن خاقان مى گفت آنکه تـودر حـق اوسـخـن مى گویى چنین وچنان کرده است و( فتح ) آتش خشم اورا فرومى نـشـانـیـد ومى گفت : اینها بر اوافتراء است واواز اینها برى است ، فایده نمى کرد وخشم اوزیـاده مـى شـد ومـى گفت : به خدا سوگند که این مراثى را مى کشم که دعوى دروغ مى کند ورخنه در دولت من مى افکند پس گفت بیاور چهار نفر از غلامان خزر جلف را که چیزى نمى فهمند. ایشان را حاضر کرد، چون حاضر شدند به هر یک از ایشان شـمـشـیـرى داد وایـشان را امر کرد که چون حضرت امام على نقى علیه السلام حاضر شود اورا به قتل آورند و گفت : به خدا سوگند که بعد از کشتن جسد اورا هم خواهم سوخت . بعد از سـاعـتـى دیـدم کـه حـجـاب مـتـوکـل آمـدنـد وگـفـتـنـد: آمـد! نـاگـاه دیـدم کـه حـضـرت داخـل شـد و لبهاى مبارکش حرکت مى کرد ودعایى مى خواند واثر اضطراب وخوف به هیچ وجـه در آن حـضـرت نـبـود، چـون نـظـر متوکل بر آن حضرت افتاد خود را از تخت به زیر افکند وبه استقبال حضرت شتافت واورا در بر گرفت ودستهاى مبارکش را میان دودیده اش را بـوسـیـد وشـمـشـیـر در دسـتـش بـود گـفـت : اى آقـاى مـن ! اى فـرزنـد رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم ، اى بهترین خلق ! اى پسر عم من ومولاى من ، اى ابـوالحـسـن ، وحـضـرت مـى فـرمـود: اعـیذک باللّه یا امیرالمؤ منین عفوکن من را از گفتن این کلمات . متوکل گفت : براى چه تصدیق کشیده اى وآمده اى در چنین وقتى ؟ حضرت فرمود که پـیـک تـوآمـد در ایـن وقـت وگـفـت مـتـوکـل تـورا طـلبـیـده ، متوکل گفت : دروغ گفته است آن ولدالزنا، گفت برگرد اى سید من ، به همان جا که آمدى ، پس گفت : اى فتح بن خاقان ، اى عبداللّه ، اى معتز! مشایعت کنید آقاى خودتان وآقاى مرا. پس چون نظر آن غلامان خزر بر آن حضرت افتاد نزد آن حضرت بر زمین افتادند وسجده بـه جـهـت تـعـظـیـم آن حـضـرت نـمـودنـد. چـون حـضـرت بـیـرون رفـت مـتـوکـل غـلامـان را طـلبـیـد وتـرجـمـان را گـفـت کـه از ایـشـان سـؤ ال کـن کـه بـه چـه سـبب امر نسبت به اوبه جا نیاوردید؟ ایشان گفتند از مهابت آن حضرت بـى اخـتـیـار شـدیـم چـون پـیـدا شـد در دور اوزیـاده از صـد شـمـشـیـر بـرهنه دیدیم وآن شـمـشـیـرداران را نـمـى تـوانـستیم دید ومشاهده این حالت مانع شد ما را از آنکه امر را به عـمـل آوریـم و دل مـا پـر از بـیـم وخـوف شـد. پـس مـتـوکـل روبه ( فتح ) آورد وگفت : این امام تواست وخندید، ( فتح ) شاد شد به آنکه آن بلیه را از آن جناب گذشت و حمد خدا به جا آورد.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
اشعار مؤ ثر امام هادى علیه السلام در مجلس شراب
جمعى از علماء که از جمله ایشان است مسعودى ، روایت کرده اند که در باب حضرت امـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام نـزد مـتـوکـل سـعـایـت کـردنـد وگـفـتـنـد کـه در مـنـزل آن جـنـاب اسـلحـه بـسـیـار وکـاغـذهـاى زیـاد اسـت کـه شـیـعـیـان اواز اهـل قـم بـراى او فـرسـتـاده انـد وآن جـنـاب عـزم آن دارد کـه بـر تـوخـروج کـنـد. مـتـوکـل جـمـاعـتـى از تـرکـان را بـه خـانه آن حضرت فرستاد، ایشان در شب بر خانه آن حـضـرت هجوم آوردند وبه خانه ریختند وهرچه تفتیش کردند چیزى نیافتند ودیدند که آن حـضـرت در حـجـره اى سـت ودر را بـر روى خـود بـسته وجامه اىاز پشم پوشیده و بر روى زمین که رمل وریگ ریزه بود نشسته وتوجهش به سوى حق تعالى است و مـشـغـول خـوانـدن آیـات قـرآن اسـت پـس آن جـنـاب را بـه آن حـال مـاءخـودذ داشـتند وبه نزد متوکل حمل کردند وگفتند در خانه اوریختیم وچیزى نیافتیم ودیـدیـم آن جـنـاب را نـشـسـتـه بـود روبـه قـبـله وقـرآن تـلاوت مـى کـرد. ومتوکل در آن حال در مجلس شرب بود پس آن امام معصوم را در آن مجلس شؤ م بر آن میشوم وارد کـردنـد و متوکل جام شراب در دستش بود از براى آن جناب تعظیم کرد وآن حضرت را در پـهـلوى خـود نـشـانـیـد وجـام شـراب را به آن حضرت تعارف کرد، آن حضرت فرمود: واللّه ! شراب داخل گوش وخون من نشده هرگز، مرا معفودار، پس اورا معفوداشت آنگاه گفت : بـراى مـن شـعـر بـخـوان . حـضـرت فرمود: اِنّى قَلیل الرِّوایَةِ لِلشِّعْرِ؛ من چندان از شعر روایـت نـشـده ام ، گـفـت : از ایـن چـاره اى نـیـسـت پس حضرت انشاد فرمود این اشعار را که مشتمل است بر بى وفایى دنیا ومرگ سلاطین وذلت و خوارى ایشان پس از مرگ :
باتُوا عَلى قُلَلِ الاَجْبالِ تَحْرِسُهُمْ |
غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ |
وَ اسْتَنْزِلُوا بَعْدَ عِزَّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ |
وَ اُسْکِنُوا حُفَرا یا بِئْسَما نَزَلوُا |
نداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنهمُ |
اَیْنَ الاَساوِرُ وَ التّیجانُ وَ الْحُلَلُ |
اَیْنَ الْوُجُوهُ الّتَى کانَتْ مُنَعَّمَةً |
مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَسْتارُ وَ الکُلَلُ |
فَاَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سآئِلَهُمْ |
تِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ |
قَدْ طالَ ما اَکَلُوا دَهْرا وَ قَدْ شَرِبُوا |
وَاَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَکْلِ قَدْ اُکِلُوا |
مـتـوکـل از شـنـیـدن ایـن اشـعـار گـریـست به اندازه اى که اشک چشمش ریشش را تر کرد و حـاضـریـن نـیـز گـریـسـتـنـد، وبـه روایـت ( کـنـزالفـوائد ) کـراچـکـى ، مـتـوکـل جـام شـراب را بـر زمـیـن زد وعـیـشـش مـنـغـض شـد، وبـه روایـت اول پـرسـید از آن حضرت که قرض دارى ؟ فرمود: بلى چهار هزار دینار، پس چهار هزار دینار به آن حضرت بخشید واورا مکرما به خانه اش رد کرد.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
نذر مادر متوکل براى امام هادى علیه السلام
شـیـخ کـلیـنـى وشیخ مفید ودیگران از ابراهیم بن محمّد طاهرى روایت کرده اند که خراجى یعنى قرحه وجراحتى در بدن متوکل به هم رسید که مشرف بر هلاک گردید وکسى جـراءت نـمـى کـرد کـه نـیـشـتـرى بـه آن بـرسـانـد پـس مـادر مـتـوکل نذر کرد که اگر عافیت یابد مال جلیلى براى حضرت امام على نقى علیه السلام بـفـرسـتد، پس فتح بن خاقان به متوکل گفت که اگر مى خواهى [کسى ] نزد حضرت امام عـلى نـقى علیه السلام بفرستیم شاید دوایى براى این مرض بفرماید، گفت : بفرستید. چـون بـه خـدمـت آن حـضـرت رفـتـنـد وحـال اورا غـرض کـردنـد فـرمـود کـه پشکل گوسفند را که در زیر پاى گوسفند مالیده شده در گلاب بخیسانند وبر آن خراج بـنـدنـد که نافع استا ان شاء اللّه تعالى . چون آن خبر را آوردند جمعى از اتباع خلیفه کـه حـاضـر بـودنـد خـنـدیدند واستهزاء کردند. فتح بن خاقان گفت مى دانم که حرف آن حـضـرت بـى اصـل نـیـسـت وآنـچـه فـرمـوده نـاسـت بـه عـمـل آوریـد ضـررى نـخـواهـد داشـت ، چـون دوا را بـر آن موضع بستند در ساعت منفجر شد ومـتـوکـل از درد والم راحـت یـافـت ومـادرش مسرور شده پس ده هزار دینار در کیسه کرده سر کـیـسـه را مـهـر کـرد وبـراى آن جـنـاب فـرسـتـاد. چـون مـتـوکـل از آن مـرض شـفـا یـافـت مـردى کـه اورا بـطـحـایـى مـى گـفـتـنـد نـزد مـتـوکـل بـود بـد آن حـضـرت را بـسـیـار گـفـت ، وگـفـت اسـلحـه و امـوال بـسـیـار جـمـع کـرده اسـت وداعـیـه خـروج دارد، پـس شـبـى مـتـوکـل ، سـعـیـد حـاجـب را طـلبـیـد وگـفـت : بـى خـبر به خانه امام على نقى علیه السلام برووهرچه در آنجا از اسلحه واموال که بیابى براى من بیاور.
سـعـید گفت : در میان شب نردبانى برداشتم وبه خانه آن حضرت رفتم ونردبان را بر دیـوار خـانـه گـذاشـتم چون خواستم به زیر روم به واسطه تاریکى راه را گم کردم و حـیـران شـدم نـاگـاه حـضـرت از انـدرون خانه مرا ندا کرد که اى سعید! باش تا شمع از بـراى تـوبـیـاورنـد. چـون شـمـع آوردند به زیر رفتم دیدم که حضرت جبه اى از پشم پوشیده وعمامه اى از پشم به سر بسته وسجاده خود را بر روى حصیرى گسترده و بر بالاى سجاده روبه قبله نشسته است پس فرمود که بروودر این خانه ها بگرد و تفتیش کن مـن رفـتـم وجـمـیـع حجره هاى خانه را تفتیش کردم در آنها هیچ نیافتم مگر یک بدره که بر سرش مهر مادر متوکل بود ویک کیسه سر به مهرى دیگر پس فرمود که مصلاى مرا بردار چون برداشتم در زیر مصلاشمشیرى یافتم که غلاف چوبى داشت وبر روى آن غلاف هیچ نـگـرفـتـه بـودنـد آن شـمـشـیـر را بـا دوبـدره زر بـرداشـتـم و نـزد مـتـوکـل رفـتـم ، چـون مـهـر مـادر خـود را بـر آن دیـد اورا طـلبـیـد واز حـقـیـقـت حـال سـؤ ال کـرد مادرش گفت : من براى اوفرستاده ام وهنوز مهرش را برنداشته است چون کـیـسـه دیـگـر را گـشـود چـهـارصـد دیـنـار در آن بـدره بـود. پـس متوکل یک بدره دیگر به آن ضم کرد وگفت : اى سعید! این بدره ها را با آن کیسه وشمشیر بـراى اوبـبر وعذرخواهى از اوبکن . چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم : اى سید من ! از تقصیر من بگذر که بى ادبى کردم وبى رخصت به خانه تودر آمدم چون از خلیفه ماءمور بودم معذورم ، حضرت فرمود:
( وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ ) ؛
یـعـنـى بـه زودى خـواهند دانست آنها که ستم مى کنند که بازگشت آنها به سوى کجا است .
بسم رب الشهداءوالصدیقین
مکافات تهمت
مسعودى در ( اثبات الوصیة ) روایت کرده که چون حضرت امام على نقى علیه السـلام داخـل خـانـه مـتـوکـل شد ایستاد مشغول به نماز گشت بعضى از مخالفین آمد ایستاد مـقـابـل آن حـضـرت وگـفـت : تـا کـى ریـاکـارى مـى کنى ؟ حضرت تا این جسارت را شنید تـعـجـیل فرمود در نماز خود وسلام داد پس روکرد به اوو فرمود: اگر دروغ گفتى در این نـسبتى که به من دادى خدا تورا از بیخ برکند تا این کلمه را فرمود آن مرد افتاد وبمرد وقصه اوخبر تازه اى شد در خانه متوکل .
.: Weblog Themes By Pichak :.