به نام خدا
رابطه علم و ایمان
رابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگر رابطه زندگی
فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت در
انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعکاسی از زندگی حیوانی او نیست و
هم معلوم شد که علم و ایمان دو رکن از ارکان اساسی انسانیت انسان است
اکنون میخواهیم ببینیم این دو رکن و این دو وجهه انسانیت ، خود با
یکدیگر چه رابطهای دارند یا میتوانند داشته باشند .
متاسفانه در جهان مسیحیت ، به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهد عتیق (
تورات ) اندیشهای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام
شده و هم برای ایمان آن اندیشه ، اندیشه تضاد علم و ایمان است ریشه اصلی
این اندیشه همان است که در
" عهد عتیق " سفر پیدایش آمده است .
در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است : " خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت بخور ، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد " در آیات 1 - 8 از باب سوم میگوید : " و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن ( حوا ) گفت : آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید زن به مار گفت از میوه درختان باغ میخوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا ، پس ، از میوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر دوخته ، سترها برای خویشتن ساختند " . در آیه 23 از همین باب میگوید : " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند " . طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان ، امر |
خدا ( دین ) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره
ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصیان و تمرد امر خدا ( با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران ) به آگاهی و معرفت میرسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده میشود . بر اساس این برداشت ، همه وسوسهها ، وسوسه آگاهی است ، پس شیطان وسوسهگر ، همان عقل است . برای ما مسلمانان که از قرآن آموختهایم خداوند همه اسماء ( حقایق ) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان از آن جهت رانده درگاه شد که بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نکرد ، و سنت به ما آموخته است که شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چیزی از این مقوله بود یعنی چیزی که به حیوانیت آدم مربوط میشد نه به انسانیت او ، و شیطان وسوسهگر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه میکند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری برای ما که چنین آموختهایم ، آنچه در سفر پیدایش میبینیم سخت شگفتآور است . همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تقسیم میکند ، و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر قرار میدهد ، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم میشود به عصر شکوفائی که عصر علم و ایمان است ، و عصر انحطاط که علم و ایمان تواما انحطاط یافتهاند ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط که خسارتهای جبران ناپذیر بر علم و |
بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم
و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم . ما اکنون میخواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مساله بشویم و با دیدی عالمانه به بحث بپردازیم که آیا واقعا این دو وجهه و دو پایه انسانیت هر یک به دورهای و عصری تعلق دارد ؟ آیا انسان محکوم است که همیشه نیمه انسان بماند و در هر دورهای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد ؟ آیا همیشه محکوم به یکی از دو نوع بدبختی است : بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی ، و بدبختیهای ناشی از بی ایمانی . بعدا روشن خواهد شد که هر ایمانی ، خواهناخواه ، بر یک تفکر خاص و یک برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شک بسیاری از برداشتها و تفسیرها درباره جهان ، هر چند میتواند مبنای یک ایمان و دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی است سخن در این نیست ، سخن در این است که آیا نوعی تفکر و برداشت از جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد که هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق حمایت شود و هم بتواند زیربنائی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد ؟ اگر روشن شد که چنین برداشت و تفکر و جهان بینیئی وجود دارد پس انسان محکوم به یکی از دو بدبختی نیست . در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه میتوان سخن گفت : یکی اینکه آیا تفسیر و برداشتی که ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال مورد تایید منطق باشد وجود دارد یا تمام تفکراتی که علم و فلسفه به ما میدهد همه بر ضد ایمانها و دلبستگیها و امیدها و خوشبینیها |
است ؟ این همان مسالهای است که بعدا تحت عنوان جهان بینی درباره آن
گفتگو خواهیم کرد . ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یک طرف ، و ایمان از طرف دیگر بر روی انسان است آیا علم به چیزی میخواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ایمان به گونهای مخالف آن ؟ علم ما را به سویی میبرد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل یکدیگرند ، علم نیمی از ما را میسازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن ؟ پس ببینیم علم به ما چه میدهد و ایمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی میبخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم ابزار میسازد و ایمان مقصد ، علم سرعت میدهد و ایمان جهت ، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن ، علم مینمایاند که چه هست و ایمان الهام میبخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم جهان را جهان آدمی میکند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شکل عمودی بالا میبرد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو میدهد ، هم ایمان ، اما علم نیروی منفصل میدهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان علم امنیت برونی میدهد و ایمان امنیت درونی علم در مقابل هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزلهها ، طوفانها ، ایمنی میدهد ، و ایمان در مقابل اضطرابها ، |
تنهائیها ، احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها علم جهان را با انسان
سازگار میکند و ایمان انسان را با خودش .
نیاز انسان به علم و ایمان تواما ، سخت توجه اندیشمندان را اعم از
مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است .
علامه محمد اقبال لاهوری میگوید :
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی
روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را
بر مبنای روحانی توجیه کند شک نیست که اروپای جدید ، دستگاههای
اندیشهای و مثالی در این رشتهها تاسیس کرده است ، ولی تجربه نشان میدهد
که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید ، نمیتواند آن حرارت اعتقاد
زندهای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل میشود به همین دلیل
است که عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نکرده ، در صورتی که دین ،
پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده مثالیگری اروپا
هرگز به صورت عامل زندهای در حیات آن نیامده و نتیجه آن من سرگردانی
است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد
که کار آنها منحصرا بهرهکشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا
باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت
است از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی
بر وحیی میباشند که چون از درونیترین ژرفای زندگی بیان میشود ، به ظاهری
بودن آن رنگ باطنی میدهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری
اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا میکند ( 1 ) .
ویلدورانت نویسنده معروف " تاریخ تمدن " با اینکه غیر مذهبی است
میگوید :
اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسائل است نه در مقاصد
چه خواهید گفت اگر همه پیشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه
بهبود غایات و مقاصد ؟ ( 2 ) .
هم او میگوید :
ثروت خستگی آور است ، عقل و حکمت نور ضعیف سردی است ، اما عشق
است که با داداری خارج از حدود بیان ، دلها را گرم میکند ( 3 ) .
امروز غالبا دریافتهاند که سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی
خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه
انسان میسازد نه انسان تمام محصول این تربیت ، ماده خام انسان است نه
انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند میسازد نه انسان با فضیلت انسان
تک ساحتی میسازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافتهاند که عصر علم
محض به پایان رسیده است و یک خلاء آرمانی جامعهها را تهدید میکند برخی
میخواهند این خلاء را با فلسفه محض پر کنند بعضی دست به دامن ادبیات و
هنر و علوم انسانی شدهاند در کشور ما نیز کم و بیش
پیشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی
و سعدی و حافظ برای پرکردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از اینکه این ادبیات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح انسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روح و بی جاذبه است ؟ ! محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفکر درباره جهان و انسان است که همان تفکر اسلامی است اگر روح اسلامی را از این شاهکارهای ادبی بگیریم تفالهای و اندام مردهای بیش باقی نمیماند . ویلدورانت از کسانی است که این خلاء را حس میکند و ادبیات و فلسفه و هنر را برای پرکردن آن پیشنهاد میکند . میگوید : ضرر و خسرانی که متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بیشتر ، از نظریه تربیتی اسپنسر ( 1 ) است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است این تعریف ، مرده و مکانیکی است و از فلسفه " برتری مکانیک " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است نتیجه این شده که مدارس ما از علوم نظری و مکانیکی پرشده است ، و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بی فائده است خالی مانده است تربیتی که فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست ، شخص را از زیبائی بیگانه میسازد و او را از حکمت جدا میکند برای دنیا بهتر آن بود که اسپنسر کتابی نمینوشت ( 2 ) . |
عجبا با اینکه ویلدورانت اعتراف میکند که خلاء موجود در درجه اول یک
" خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحیه مقاصد و غایات و آرمانها ، خلاء است که به پوچیگرائی منتهی شده است ، با اینکه تصدیق میکند که این خلاء ، خلاء نوعی تفکر و نوعی ایمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با همه اینها میپندارد که با هر نوع معنویتی هر چند از حدود قوه تخیل تجاوز نکند چاره پذیر است ، میپندارد سرگرمی به تاریخ و هنر و زیبائی و شعر و موسیقی قادر است چنین خلاء را که از عمق فطرت آرمانخواه و کمال مطلوب جوی انسان ناشی میشود پرکند . |
.: Weblog Themes By Pichak :.