به نام خدا
بوعلی سینا و مرد کناس
شنیدهاید که بوعلی سینا مدت زیادی از عمرش را به سیاست و وزارت
گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است ، و این از جمله چیزهایی است
که علمای بعد از او بر وی عیب گرفتهاند که این مرد وقتش را بیشتر در
این کارها صرف کرد ، در صورتی که با آن استعداد خارقالعاده میتوانست
خیلی نافعتر و مفیدتر واقع شود .
یک وقتی بوعلی با همان کبکبه و دبدبه و دستگاه وزارتی و غلامها و
نوکرها داشت از جایی عبور میکرد ، به یک کناسی برخورد کرد که داشت
کناسی میکرد و مستراحی را خالی مینمود . بوعلی هم معروف است که سامعه
خیلی قوی داشته و حتی مطالب افسانهواری در این مورد میگویند . کناس با
خودش شعری را زمزمه میکرد . صدا به گوش بوعلی رسید :
گرامی داشتم ای نفس از آنت |
که آسان بگذرد بر دل جهانت |
بوعلی خندهاش گرفت که این مرد دارد کناسی میکند و منت هم بر نفسش
میگذارد که من تو را محترم داشتم برای اینکه زندگی بر تو آسان بگذرد .
دهنه اسب را کشید و آمد جلو گفت انصاف این است که خیلی نفست را
گرامی داشتهای ! از این بهتر دیگر نمیشد که چنین شغل شریفی انتخاب
کردهای . مرد کناس ، از هیکل و اوضاع و احوال شناخت که این آقا وزیر
است . گفت : " نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن " .
گفت : همین کار من از کار تو بهتر است . بوعلی از خجالت عرق کرد و
رفت ( 1 ) .
خود این یک مطلبی است و یک نیازی است برای انسان : آزاد زندگی کردن
و زیر بار منت احدی نرفتن . این برای کسی که بویی از انسانیت برده باشد
با ارزشترین چیزها است ، و این بدون اینکه انسان کاری داشته باشد که به
موجب آن متکی به نفس و متکی به خود باشد ممکن نیست .
.: Weblog Themes By Pichak :.