به نام خدا
کار و جلوگیری از گناه
کتابی است به نام " اخلاق " از مردی به نام ساموئل اسمایلز . از
کتابهای خوبی که در اخلاق نوشتهاند این کتاب است . کتاب دیگری است به
نام " در آغوش خوشبختی " . این هم کتاب خوبی است . الان یادم نیست
که در کدامیک از ایندو کتاب خواندهام . نوشته بود : گناه ، غالبا
انفجار است ، مثل دیگ بخار که اگر آن را حرارت بدهند و هیچ منفذی
نداشته باشد ، دریچه اطمینانی نداشته باشد ، بالاخره انفجار پیش میآید .
گفته بود : غالبا گناهان انفجارهستند ، انسان منفجر میشود . منظورش این
است که انسان به حکم اینکه یک موجود زنده است باید با طبیعت در حال
مبادله باشد . آقای مهندس بازرگان در کتابهایشان خیلی جاها این مطلب را
بیان کردهاند که انسان با طبیعت دائما در حال مبادله است ، یعنی از یک
طرف نیرو و انرژی میگیرد ، و از طرف دیگر میخواهد مصرف کند . وقتی که
انسان نیرو و انرژی میگیرد ، این نیرویی را که گرفته ، چه جسمی و چه روحی
، باید یک جایی مصرف کند . خیال انسان هم همینطور است . بدن انسان
وقتی نیرو میگیرد باید مصرف شود : زبان انسان بالاخره باید حرفی بزند ،
چشم انسان بالاخره باید
چیزی را ببیند ، گوش انسان بالاخره باید صدایی را بشنود ، دست و پای
انسان حرکتی کند . یعنی انسان نمیتواند مرتب از طبیعت انرژی بگیرد و بعد خود را نگه دارد و مصرف نکند . این مصرف نکردن مثل همان دیگ بخار بیمنفذ است که مرتب حرارتش میدهند و بالاخره منفجر میشود . افرادی که به دلیل تعیین مابی یا به هر دلیل دیگر ( 1 ) ، اینها را در یک حالت بیکاری و به قول عربها در یک حالت " عطله " درمیآورند ، یعنی تمام وجودشان از نظر کار کردن و صرف انرژیهای ذخیره شده ، در یک حالت تعطیل میماند ، در حالی که خودشان هم متوجه نیستند ، نیروها سعی میکنند که به یک وسیله بیرون آیند . راه صحیح و درست و مشروع که برایش باقی نگذاشته ، از طریق غیر مشروع بیرون میآید . غالبا حکام ، جانی از آب درمیآیند ، و یکی از علل جانی شدن آنان همین حالت تعطیل بودن و عطله از کار درست است ، چون تعین مابی اقتضا میکند که حاکم هیچ کاری از کارهای شخصی خود را انجام ندهد . مثلا اگر سیگاری هم میخواهد بکشد ، اشاره نکرده کس دیگری سیگار را آماده میکند ، و حتی کبریت را هم کس دیگری میکشد ، و خودش این مقدار هم زحمت نمیکشد که برای سیگارش کبریت بکشد . کفشش را میخواهد پایش کند ، یک کسی فورا میآید پاشنه کش درآورده و کفشش را به پایش میکند . لباسش را میخواهد روی دوشش بیندازد ، فورا کسی روی دوشش میاندازد . به یک وصفی درمیآید |
که همه کارهایش را دیگران انجام میدهند و او همینجور مربا مانند بیکار
مینشیند و حتی طوری میشود که دست زدن به یک کار را - هر چند ساده و
کوچک باشد - برخلاف شأن و حیثیت خود تشخیص میدهد .
درباره یکی از امرای قدیم خراسان میگویند که جبه خز خوبی پوشیده بود ،
برای او قلیانی آوردند ، قلیان تکانی خورد و آتش آن روی جبه خزش افتاد
. برخلاف شأن خودش میدید که لباسش را تکان دهد تا آتش بیفتد . فقط
گفت " بچهها " ، یعنی بیایید . تا آنها آمدند ، جبه و مقداری از تنش
سوخت . اصلا برخلاف شأن و حیثیت خود میدانست که جبه خود را تکان دهد .
و حتی شنیدیم اگر میخواست بینی خود را پاک کند دیگری باید دستمال جلوی
دماغش میگرفت ( 1 ) .
اینکه این اشخاص دست به هر جنایت و خیانتی میزنند برای همین است که
آداب اجتماعی نمیگذارد کهاینها انرژیهای خود را در راه صحیح مصرف کنند.
.: Weblog Themes By Pichak :.